1743

مشخصات کتاب

مختصر
صحیح مسلم

جلد دوم




اختصارکننده:

علامه زکی الدين عبدالعظيم منذری


مترجم:

عبدالقادر ترشابی

کتاب جهاد

باب (۱):درباره این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢا[آل عمران: ۱۶٩]. (و کسانی را که در راه الله متعال کشته شده‌اند، مرده مپندار) و یادی از ارواح شهدا

۱۰۶۸ـ عَنْ مَسْرُوقٍ سقَالَ سَأَلْنَا عَبْدَ اللَّهِ عَنْ هَذِهِ الآيَةِ ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩[آل عمران: ۱۶٩]. قَالَ أَمَا إِنَّا قَدْ سَأَلْنَا عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ «أَرْوَاحُهُمْ فِي جَوْفِ طَيْرٍ خُضْرٍ لَهَا قَنَادِيلُ مُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ تَسْرَحُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ شَاءَتْ ثُمَّ تَأْوِى إِلَى تِلْكَ الْقَنَادِيلِ فَاطَّلَعَ إِلَيْهِمْ رَبُّهُمُ اطِّلاَعَةً فَقَالَ هَلْ تَشْتَهُونَ شَيْئًا قَالُوا أَىَّ شَىْءٍ نَشْتَهِى وَنَحْنُ نَسْرَحُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ شِئْنَا فَفَعَلَ ذَلِكَ بِهِمْ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ فَلَمَّا رَأَوْا أَنَّهُمْ لَنْ يُتْرَكُوا مِنْ أَنْ يُسْأَلُوا قَالُوا يَا رَبِّ نُرِيدُ أَنْ تَرُدَّ أَرْوَاحَنَا فِي أَجْسَادِنَا حَتَّى نُقْتَلَ فِي سَبِيلِكَ مَرَّةً أُخْرَى. فَلَمَّا رَأَى أَنْ لَيْسَ لَهُمْ حَاجَةٌ تُرِكُوا». (م/۱۸٧٧)

ترجمه: مسروق س می-گوید: از عبدالله بن مسعود سدرباره‌ی مفهوم این آیه‌ پرسیدیم که الله متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩«کسانی که در راه الله متعال کشته شده‌اند، مرده مپندار؛ بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند».

عبدالله بن مسعود سگفت: ما در این باره از رسول الله صپرسیدیم. پیامبر اکرم صفرمود: «روح شهدا در پرندگان سبز رنگی وارد می‌شود. آن پرندگان، لانه‌هایی به شکل چراغ دارند که به عرش آویزان‌اند و هر کجای بهشت که بخواهند به چرا می‌پردازند. سپس به همین لانه‌هایشان برمی‌گردند. الله متعال نگاهی به آنان می‌اندازد و می‌فرماید: آیا آرزویی دارید؟ آنان می‌گویند: چه آرزویی داریم در حالی که هر کجای بهشت بخواهیم به تفریح و چرا می‌پردازیم. الله متعال سه بار سؤالش را تکرار می‌نماید. هنگامی که شهدا می‌بینند که سؤال ادامه دارد و رها نمی‌شوند، می‌گویند: پروردگارا! می‌خواهیم ارواحمان به جسدهایمان برگردند و یک بار دیگر در راه تو کشته شویم. وقتی الله متعال می‌بیند که نیازی ندارند، آنها را به حال خودشان می‌گذارد».

باب (۲): دروازه‌های بهشت زیر سایه‌ی شمشیرهاست

۱۰۶٩ـ عَنْ أَبِي بَكْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي وَهُوَ بِحَضْرَةِ الْعَدُوِّ يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ أَبْوَابَ الْجَنَّةِ تَحْتَ ظِلاَلِ السُّيُوفِ». فَقَامَ رَجُلٌ رَثُّ الْهَيْئَةِ، فَقَالَ: يَا أَبَا مُوسَى، آنْتَ سَمِعْتَ رَسُولَ صيَقُولُ هَذَا؟ قَالَ نَعَمْ. قَالَ: فَرَجَعَ إِلَى أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: أَقْرَأُ عَلَيْكُمُ السَّلاَمَ، ثُمَّ كَسَرَ جَفْنَ سَيْفِهِ فَأَلْقَاهُ، ثُمَّ مَشَى بِسَيْفِهِ إِلَى الْعَدُوِّ، فَضَرَبَ بِهِ حَتَّى قُتِلَ. (م/۱٧۴۲)

ترجمه: ابوبکر بن عبدالله بن قیس می‌گوید: پدرم در حالی که در برابر دشمن قرار داشت، ‌گفت: رسول الله صفرمود: «دروازه‌های بهشت زیر سایه‌ی شمشیرهاست». با شنیدن این سخن، مردی ژنده پوش برخاست و گفت: ای ابوموسی! (کنیه‌ی عبدالله بن قیس) آیا خودت شنیدی که رسول الله صاینگونه می‌فرمود؟ پدرم گفت: بلی. آن مرد نزد یارانش رفت و گفت: شما را به الله متعال می‌سپارم. سپس غلاف شمشیرش را شکست و به گوشه‌ای انداخت و با شمشیرش بسوی دشمن رفت و آنقدر شمشیر زد و جنگید تا اینکه کشته شد.

باب (۳): تشویق به جهاد و فضیلت آن

۱۰٧۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تَضَمَّنَ اللَّهُ لِمَنْ خَرَجَ فِي سَبِيلِهِ لاَ يُخْرِجُهُ إِلاَّ جِهَادًا فِي سَبِيلِى، وَإِيمَانًا بِى، وَتَصْدِيقًا بِرُسُلِىف فَهُوَ عَلَيَّ ضَامِنٌ أَنْ أُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ، أَوْ أَرْجِعَهُ إِلَى مَسْكَنِهِ الَّذِي خَرَجَ مِنْهُ نَائِلاً مَا نَالَ مِنْ أَجْرٍ أَوْ غَنِيمَةٍ، وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ مَا مِنْ كَلْمٍ يُكْلَمُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ إِلاَّ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَهَيْئَتِهِ حِينَ كُلِمَ لَوْنُهُ لَوْنُ دَمٍ، وَرِيحُهُ مِسْكٌ، وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَوْلاَ أَنْ يَشُقَّ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مَا قَعَدْتُ خِلاَفَ سَرِيَّةٍ تَغْزُو فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَبَدًا، وَلَكِنْ لاَ أَجِدُ سَعَةً فَأَحْمِلَهُمْ، وَلاَ يَجِدُونَ سَعَةً وَيَشُقُّ عَلَيْهِمْ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنِّى، وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي أَغْزُو فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَأُقْتَلُ، ثُمَّ أَغْزُو فَأُقْتَلُ، ثُمَّ أَغْزُو فَأُقْتَلُ». (م/۱۸٧۶)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال برای کسی‌که با ایمان به او و تصدیق پیامبرانش صرفاً برای جهاد در راه الله متعال بیرون شود، وارد شدن به بهشت را تضمین نموده است؛ و یا اینکه او را به خانه‌ای که از آن بیرون رفته همراه پاداش و غنیمتی که بدست آورده، باز می‌گرداند. سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، هر زخمی که در راه الله متعال ایجاد شود، روز قیامت، تازه می‌گردد و رنگش، رنگ خون، و بویش، بوی مشک خواهد بود. و سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، اگر برای مسلمانان، دشوار نمی‌شد، در تمام سریه‌هایی که در راه الله متعال می‌جنگند، شرکت می‌کردم؛ ولی از آنجایی که نه من می‌توانم برای آنها سواری فراهم نمایم و نه آنها این توانایی را دارند، و در عین حال، باز ماندن از همراهی من، برایشان دشوار است، در تمام سریه‌ها شرکت نمی‌نمایم. همچنین سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، دوست دارم که در راه الله متعال بجنگم و کشته شوم؛ بجنگم وکشته شوم؛ بجنگم و کشته شوم».

باب (۴): رفع درجات بنده با جهاد

۱۰٧۱ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ «يَا أَبَا سَعِيدٍ مَنْ رَضِىَ بِاللَّهِ رَبًّا، وَبِالإِسْلاَمِ دِينًا، وَبِمُحَمَّدٍ نَبِيًّا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ». فَعَجِبَ لَهَا أَبُو سَعِيدٍ، فَقَالَ: أَعِدْهَا عَلَيَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَفَعَلَ، ثُمَّ قَالَ: «وَأُخْرَى يُرْفَعُ بِهَا الْعَبْدُ مِائَةَ دَرَجَةٍ فِي الْجَنَّةِ، مَا بَيْنَ كُلِّ دَرَجَتَيْنِ كَمَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ». قَالَ وَمَا هِيَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ». (م/۱۸۸۴)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «ای ابوسعید! هرکس، الله متعال را به عنوان پروردگار، اسلام را به عنوان دین، و محمد صرا به عنوان پیامبر، انتخاب و پسند نماید، بهشت برایش واجب می‌شود». ابوسعید از این سخن تعجب نمود و گفت: یا رسول الله! یک بار دیگر این کلمات را برایم تکرار کن. پیامبر گرامی اسلام آنها را تکرار نمود و افزود: «و چیز دیگری وجود دارد که الله متعال بوسیله‌ی آن، بنده‌اش را صد درجه در بهشت بالا می‌برد. و فاصله‌ی میان دو درجه به اندازه‌ی فاصله‌ی آسمان و زمین است» ابوسعید گفت: یا رسول الله! آن چیست؟ فرمود: «جهاد در راه الله متعال، جهاد در راه الله متعال».

باب (۵): بهترین انسان، کسی است که با جان و مالش در راه الله متعال جهاد می‌کند

۱۰٧۲ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ س: أَنَّ رَجُلاً أَتَى النَّبِيَّ ص، فَقَالَ: أَىُّ النَّاسِ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ: «رَجُلٌ يُجَاهِدُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِمَالِهِ وَنَفْسِهِ». قَالَ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: «مُؤْمِنٌ فِي شِعْبٍ مِنَ الشِّعَابِ يَعْبُدُ اللَّهَ رَبَّهُ، وَيَدَعُ النَّاسَ مِنْ شَرِّهِ». (م/۱۸۸۸)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید : مردی نزد نبی اکرم صآمد و گفت: بهترین انسان‌ها چه کسی است؟ پیامبر اکرم صفرمود: «مردی که با جان و مالش در راه الله متعال جهاد کند». پرسیدند: بعد از او چه کسی بهتر است؟ فرمود: «انسان مؤمنی که پروردگارش را در یکی از دره‌ها پرستش می‌کند و به مردم، آسیبی نمی‌رساند».

باب (۶): درباره‌ی کسی که بمیرد و جهاد نکند و نیت جهاد هم نداشته باشد

۱۰٧۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَغْزُ، وَلَمْ يُحَدِّثْ بِهِ نَفْسَهُ مَاتَ عَلَي شُعْبَةٍ مِنْ نِفَاقٍ».
قَالَ ابْنُ سَهْمٍ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُبَارَكِ: فَنُرَي أَنَّ ذَلِكَ كَانَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص. (م/۱٩۰۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هر کس بمیرد و جهاد نکند و نیت جهاد هم نداشته باشد، بر شعبه‌ای از نفاق مرده است».

ابن سهم می‌گوید: عبدالله بن مبارک می‌گفت: ما گمان می‌کنیم که این مسئله به دوران رسول الله صاختصاص داشت.

باب (٧): فضیلت جهاد در دریا

۱۰٧۴ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ يَدْخُلُ عَلَى أُمِّ حَرَامٍ بِنْتِ مِلْحَانَ فَتُطْعِمُهُ، وَكَانَتْ أُمُّ حَرَامٍ تَحْتَ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ، فَدَخَلَ عَلَيْهَا رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمًا، فَأَطْعَمَتْهُ، ثُمَّ جَلَسَتْ تَفْلِي رَأْسَهُ، فَنَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص، ثُمَّ اسْتَيْقَظَ وَهُوَ يَضْحَكُ، قَالَتْ: فَقُلْتُ: مَا يُضْحِكُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «نَاسٌ مِنْ أُمَّتِي عُرِضُوا عَلَيَّ غُزَاةً فِي سَبِيلِ اللَّهِ، يَرْكَبُونَ ثَبَجَ هَذَا الْبَحْرِ، مُلُوكًا عَلَى الأَسِرَّةِ، أَوْ مِثْلَ الْمُلُوكِ عَلَى الأَسِرَّةِ». يَشُكُّ أَيَّهُمَا قَالَ، قَالَتْ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِى مِنْهُمْ، فَدَعَا لَهَا، ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَهُ فَنَامَ، ثُمَّ اسْتَيْقَظَ وَهُوَ يَضْحَكُ، قَالَتْ: فَقُلْتُ: مَا يُضْحِكُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «نَاسٌ مِنْ أُمَّتِي عُرِضُوا عَلَيَّ غُزَاةً فِي سَبِيلِ اللَّهِ». كَمَا قَالَ فِي الأُولَى، قَالَتْ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهَ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِى مِنْهُمْ، قَالَ: «أَنْتِ مِنَ الأَوَّلِينَ». فَرَكِبَتْ أُمُّ حَرَامٍ بِنْتُ مِلْحَانَ الْبَحْرَ فِي زَمَنِ مُعَاوِيَةَ، فَصُرِعَتْ عَنْ دَابَّتِهَا حِينَ خَرَجَتْ مِنَ الْبَحْرِ فَهَلَكَتْ. (م/۱٩۱۲)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: گاهی رسول الله صبه منزل ام حرام دختر ملحان که همسر عباده بن صامت بود، می‌رفت و ام حرام از وی پذیرایی می‌نمود. روزی، رسول اکرم صبه خانه‌ی ایشان رفت و او بعد از پذیرایی، شرو ع به خاراندن سر مبارک رسول اکر م صنمود تا اینکه رسول الله صخواب رفت. سپس بیدار شد در حالی که می-خندید.

ام حرام می‌گوید: من گفتم: یا رسول الله! چرا می‌خندی؟ فرمود: «گروهی از امتیانم به من عرضه شدند که در راه الله متعال جهاد می‌کنند؛ آنان روی این دریا سوار و مانند پادشاهانی هستند که بر تخت‌ها نشسته‌اند». ام حرام می‌گوید: گفتم: یا رسول الله! از الله متعال بخواه که مرا جزو آنان قرار دهد. پیا مبر اکرم صهم برایش دعا کرد.

دوباره رسول الله صسرش را گذاشت (و خوابید.) و هنگامی که بیدار شد، می‌خندید. ام حرام می‌گوید: گفتم: یا رسول الله! چرا می‌خندی؟ فرمود: «گروهی از امتیانم به من عرضه شدند که در راه الله متعال جهاد می‌کنند...» و همان سخنان اول را تکرار کرد. گفتم: یا رسول الله! از الله متعال بخواه که مرا نیز جزو آنان قرار دهد. فرمود: «تو از گروه نخست هستی».

راوی می‌گوید: آنگاه ام‌‌حرام در دوران معاویه بن ابی‌سفیان (همراه مجاهدان) از دریا عبور کرد و هنگامی که از دریا بیرون آمد از سواری‌اش به زمین افتاد و فوت کرد.

امام نووی /می‌گوید : «علما اتفاق نظر دارند که ام حرام مَحرَم رسول الله صبوده است. اما درباره‌ی کیفیت محرم بودن اختلاف نظر دارد. ابن عبدالبر و تعدادی گفته‌اند: ام حرام یکی از خاله‌های رضاعی رسول الله صبود و برخی گفته‌اند: بلکه خاله‌ی پدر یا پدر بزرگ رسول الله صبوده است؛ زیرا مادر عبدالمطلب از بنی نجار بود». (شرح نووی بر صحیح مسلم)

باب (۸): فضیلت نگهبانی در راه الله

۱۰٧۵ـ عَنْ سَلْمَانَ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «رِبَاطُ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ خَيْرٌ مِنْ صِيَامِ شَهْرٍ وَقِيَامِهِ، وَإِنْ مَاتَ جَرَي عَلَيْهِ عَمَلُهُ الَّذِي كَانَ يَعْمَلُهُ، وَأُجْرِيَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ، وَأَمِنَ الْفَتَّانَ». (م/۱٩۱۳)

ترجمه: سلمان سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «یک شبانه روز نگهبانی در راه الله متعال از روزه گرفتن و شب زنده داری یک ماه بهتر است. و اگر بر این حالت بمیرد، ثواب اعمالی که در دوران حیاتش انجام می‌داده همچنان به او می‌رسد و به او روزی داده می‌شود (مانند شهدا) و از فتنه‌ی قبر در امان می‌ماند».

باب (٩): یک صبح و شام در راه الله متعال رفتن از دنیا و آنچه در آن وجود دارد، بهتر است

۱۰٧۶ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَغَدْوَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ رَوْحَةٌ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا». (م/۱۸۸۰)

ترجمه: انس بن مالک سروایت می‌کندکه رسول الله صفرمود: «صبح و شامی در راه الله متعال بیرون رفتن (جهاد کردن) از دنیا و آنچه در آن وجود دارد، بهتر است».

باب (۱۰): درباره‌ی این سخن الله متعال که می‌فرماید: آیا آب دادن به حجاج را...

۱۰٧٧ـ عَنْ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ سقَالَ: كُنْتُ عِنْدَ مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ رَجُلٌ: مَا أُبَالِى أَنْ لاَ أَعْمَلَ عَمَلاً بَعْدَ الإِسْلاَمِ إِلاَّ أَنْ أُسْقِيَ الْحَاجَّ، وَقَالَ آخَرُ: مَا أُبَالِي أَنْ لاَ أَعْمَلَ عَمَلاً بَعْدَ الإِسْلاَمِ إِلاَّ أَنْ أَعْمُرَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ، وَقَالَ آخَرُ: الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَفْضَلُ مِمَّا قُلْتُمْ، فَزَجَرَهُمْ عُمَرُ وَقَالَ: لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ عِنْدَ مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص، وَهُوَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ، وَلَكِنْ إِذَا صَلَّيْتُ الْجُمُعَةَ دَخَلْتُ فَاسْتَفْتَيْتُهُ فِيمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿أَجَعَلۡتُمۡ سِقَايَةَ ٱلۡحَآجِّ وَعِمَارَةَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ كَمَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ[التوبة: ۱٩]. الآيَةَ إِلَى آخِرِهَا. (م/۱۸٧٩)

ترجمه: نعمان بن بشیر سمی‌گوید: کنار منبر رسول الله صبودم که مردی گفت: اگر بعد از مسلمان شدن بجز آب دادن حجاج، هیچ عمل دیگری انجام ندهم، باکی ندارم. مرد دیگری گفت: اگر بعد از مسلمان شدن، بجز تعمیر و آباد ساختن مسجد الحرام، هیچ‌کار دیگری انجام ندهم، باکی ندارم. و فرد دیگری گفت: جهاد در راه الله متعال بهتر از کارهایی است که شما نام بردید. عمر سآنان را سرزنش نمود و گفت: صدایتان را کنار منبر رسول الله صبلند نکنید ـ قابل یادآوری است که این گفتگو در روز جمعه بود ـ هنگامی که نماز جمعه را خواندم، به خانه‌ی رسول الله صمی‌روم و در مورد اموری که شما با هم اختلاف نمودید از پیامبر اکرم صاستفتا می‌کنم. (سپس عمر سرفت و استفتا نمود.) آنگاه الله متعال این آیه را نازل فرمود: ﴿أَجَعَلۡتُمۡ سِقَايَةَ ٱلۡحَآجِّ وَعِمَارَةَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ كَمَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَجَٰهَدَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ لَا يَسۡتَوُۥنَ عِندَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٩[التوبة: ۱٩].

«آیا کار آب دادن به حاجیان و تعمیر کردن مسجد الحرام را مانند کار کسی می‌دانید که به الله و روز آخرت ایمان آورده و در راه الله جهاد کرده است؟ این افراد، نزد الله متعال منزلت یکسانی ندارند و الله متعال ستمگران را هدایت نمی‌کند».

باب (۱۱): تشویق به درخواست شهادت

۱۰٧۸ـ عَنْ سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «مَنْ سَأَلَ اللَّهَ الشَّهَادَةَ بِصِدْقٍ بَلَّغَهُ اللَّهُ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَإِنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ». (م/۱٩۰٩)

ترجمه: سهل بن حُنَیف سمی‌گوید : نبی اکرم صفرمود: «هرکس، صادقانه از الله متعال شهادت بخواهد، الله متعال او را به درجه‌ی شهدا می‌رساند اگرچه در رختخوابش بمیرد».

باب (۱۲): فضیلت شهادت در راه الل

۱۰٧٩ـ عن أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «مَا مِنْ أَحَدٍ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ يُحِبُّ أَنْ يَرْجِعَ إِلَى الدُّنْيَا وَأَنَّ لَهُ مَا عَلَى الأَرْضِ مِنْ شَىْءٍ غَيْرُ الشَّهِيدِ فَإِنَّهُ يَتَمَنَّى أَنْ يَرْجِعَ فَيُقْتَلَ عَشْرَ مَرَّاتٍ لِمَا يَرَى مِنَ الْكَرَامَةِ». (م/۱۸٧٧)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هیچ‌کس بعد از ورود به بهشت، دوست ندارد که به دنیا برگردد و در روی زمین به چیزی برسد بجز شهید که به خاطر عزت و احترامی که می‌بیند، آرزو می‌نماید به دنیا بازگردد و ده بار کشته شود».

باب (۱۳): نیت در اعمال

۱۰۸۰ـ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ سقَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص«إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّةِ، وَإِنَّمَا لاِمْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ لِدُنْيَا يُصِيبُهَا، أَوِ امْرَأَةٍ يَتَزَوَّجُهَا، فَهِجْرَتُهُ إِلَى مَا هَاجَرَ إِلَيْهِ». (م/۱٩۰٧)

ترجمه: عمر بن خطاب سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «اعمال انسان به نیت، بستگی دارند و با هر شخص، مطابق نیتش رفتار می‌شود. پس هرکس، به سوی الله متعال و رسولش هجرت نماید، هجرتش به سوی الله متعال و رسولش بحساب می‌آید. و هرکس، به خاطر مقاصد دنیوی و یا ازدواج با زنی، هجرت کند، به دنیا دست می‌یابد و با آن زن، ازدواج می‌کند. در نتیجه، دستاورد هجرت هرکس، همان چیزی است که به خاطر آن، هجرت نموده است».

باب (۱۴): خشنودی الله متعال از شهدا و خشنودی شهدا از الله متعال

۱۰۸۱ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: جَاءَ نَاسٌ إِلَى النَّبِيِّ ص: فَقَالُوا: أَنِ ابْعَثْ مَعَنَا رِجَالاً يُعَلِّمُونَا الْقُرْآنَ وَالسُّنَّةَ، فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ سَبْعِينَ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ يُقَالُ لَهُمُ الْقُرَّاءُ، فِيهِمْ خَالِى حَرَامٌ، يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ وَيَتَدَارَسُونَ بِاللَّيْلِ يَتَعَلَّمُونَ، وَكَانُوا بِالنَّهَارِ يَجِيئُونَ بِالْمَاءِ فَيَضَعُونَهُ فِي الْمَسْجِدِ، وَيَحْتَطِبُونَ فَيَبِيعُونَهُ وَيَشْتَرُونَ بِهِ الطَّعَامَ لأَهْلِ الصُّفَّةِ وَلِلْفُقَرَاءِ، فَبَعَثَهُمُ النَّبِيُّ صإِلَيْهِمْ، فَعَرَضُوا لَهُمْ، فَقَتَلُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَبْلُغُوا الْمَكَانَ، فَقَالُوا: اللَّهُمَّ بَلِّغْ عَنَّا نَبِيَّنَا أَنَّا قَدْ لَقِينَاكَ، فَرَضِينَا عَنْكَ وَرَضِيتَ عَنَّا – قَالَ: وَأَتَي رَجُلٌ حَرَامًا خَالَ أَنَسٍ مِنْ خَلْفِهِ فَطَعَنَهُ بِرُمْحٍ حَتَّى أَنْفَذَهُ، فَقَالَ حَرَامٌ: فُزْتُ وَرَبِّ الْكَعْبَةِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلأَصْحَابِهِ: «إِنَّ إِخْوَانَكُمْ قَدْ قُتِلُوا، وَإِنَّهُمْ قَالُوا: اللَّهُمَّ بَلِّغْ عَنَّا نَبِيَّنَا أَنَّا قَدْ لَقِينَاكَ فَرَضِينَا عَنْكَ وَرَضِيتَ عَنَّا». (م/۶٧٧)

ترجمه: انس سمی‌گوید: عده-ای نزد نبی اکرم صآمدند و گفتند: مردانی را همراه ما بفرست تا قرآن و سنت را به ما بیاموزند. رسول الله صهمراه آنان، هفتاد نفر از انصار را که قاری گفته می‌شدند، فرستاد. دایی‌ام حرام نیز در میان آنان بود. این هفتاد نفر، شب‌ها قرآن تلاوت می‌کردند؛ بدین معنا که برای یکدیگر می‌خواندند و یاد می‌گرفتند. روزها هم آب می‌آوردند و داخل مسجد می‌گذاشتند و هیزم جمع آوری می‌نمودند و می‌فروختند و برای اهل صفه و فقرا غذا می‌خریدند.

پیامبر اکرم صاین قاریان را به سوی آنان فرستاد. اما قبل از اینکه به مقصد برسند، کافرانی که درخواست قاری کرده بودند، به آنها حمله کردند و آنان را به قتل رساندند. آنها گفتند: بار الها! پیام ما را به پیامبرمان برسان که ما به دیدار تو رفتیم و از تو خشنود شدیم و تو نیز از ما خشنود شدی.

راوی می‌گوید: فردی از پشت سر به حرام؛ دایی انس؛ نزدیک شد و نیزه‌ای در بدنش فرو برد. حرام گفت: سوگند به پروردگار کعبه که رستگار شدم.

رسول الله صبه یارانش گفت: «برادران شما کشته شدند و گفتند: بار الها! پیام ما را به پیامبرمان برسان که ما به ملاقات تو رفتیم و از تو خشنود شدیم و تو نیز از ما خشنودی شدی».

باب (۱۵): شهدا پنج گروهند

۱۰۸۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «بَيْنَمَا رَجُلٌ يَمْشِي بِطَرِيقٍ وَجَدَ غُصْنَ شَوْكٍ عَلَى الطَّرِيقِ فَأَخَّرَهُ، فَشَكَرَ اللَّهُ لَهُ، فَغَفَرَ لَهُ». وَقَالَ: «الشُّهَدَاءُ خَمْسَةٌ: الْمَطْعُونُ، وَالْمَبْطُونُ، وَالْغَرِقُ، وَصَاحِبُ الْهَدْمِ، وَالشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ». (م/۱٩۱۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «شخصی، شاخه‌ی خارداری را در مسیر راه دید، آن را برداشته و به کناری نهاد. در نتیجه، الله متعال از او خشنود گردید و او را مورد مغفرت قرار داد». همچنین رسول الله صفرمود: «شهدا پنج گروه‌اند: ۱ـ کسی‌که در اثر طاعون و وبا بمیرد. ۲ـ کسی‌که در اثر اسهال بمیرد. ۳ـ کسی‌که در اثر غرق شدن در آب بمیرد. ۴ـ کسی‌که زیر آوار، فوت نماید. ۵ـ کسی‌که در راه الله متعال، کشته شود».

باب (۱۶): هر مسلمانی که در اثر بیماری طاعون بمیرد، شهید است

۱۰۸۳ـ عَنْ حَفْصَةَ بِنْتِ سِيرِينَ قَالَتْ: قَالَ لِي أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ س: بِمَا مَاتَ يَحْيَى بْنُ أَبِي عَمْرَةَ؟ قَالَتْ: قُلْتُ: بِالطَّاعُونِ، قَالَتْ: فَقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الطَّاعُونُ شَهَادَةٌ لِكُلِّ مُسْلِمٍ». (م/۱٩۱۶)

ترجمه: حفصه دختر سیرین می‌گوید: انس بن مالک ساز من پرسید که: یحیی بن ابی عمره چگونه فوت نمود؟ گفتم: در اثر طاعون. انس سگفت: رسول الله صفرمود: «هر مسلمانی که در اثر بیماری طاعون بمیرد، شهید است».

باب (۱٧): بجز قرض، تمام گناهان شهید بخشیده می‌شوند

۱۰۸۴ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «يُغْفَرُ لِلشَّهِيدِ كُلُّ ذَنْبٍ إِلاَّ الدَّيْنَ». (م/۱۸۸۶)

۱۰۸۴ـ عبدالله بن عمرو بن عاص لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «بجز قرض، تمام گناهان شهید بخشیده می‌شوند».

(یعنی فقط حقوق انسان‌ها با شهادت بخشیده نمی‌شود.) نووی در شرح مسلم

۱۰۸۵ـ عَنْ أَبِي قَتَادَةَ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص: أَنَّهُ قَامَ فِيهِمْ فَذَكَرَ لَهُمْ: «أَنَّ الْجِهَادَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالإِيمَانَ بِاللَّهِ أَفْضَلُ الأَعْمَالِ». فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَرَأَيْتَ إِنْ قُتِلْتُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ تُكَفَّرُ عَنِّى خَطَايَاىَ؟ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «نَعَمْ، إِنْ قُتِلْتَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، وَأَنْتَ صَابِرٌ مُحْتَسِبٌ، مُقْبِلٌ غَيْرُ مُدْبِرٍ». ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «كَيْفَ قُلْتَ»؟ قَالَ: أَرَأَيْتَ إِنْ قُتِلْتُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَتُكَفَّرُ عَنِّى خَطَايَاىَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «نَعَمْ، وَأَنْتَ صَابِرٌ مُحْتَسِبٌ، مُقْبِلٌ غَيْرُ مُدْبِرٍ، إِلاَّ الدَّيْنَ، فَإِنَّ جِبْرِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ لِي ذَلِكَ». (م/۱۸۸۵)

ترجمه: از ابوقتاده سروایت است که رسول الله صدر میان آنان برخاست و به سخنرانی پرداخت و متذکر شد که: «جهاد در راه الله متعال و ایمان به او بهترین اعمال هستند». مردی برخاست و گفت: اگر من در راه الله متعال کشته شوم، آیا گناهانم بخشیده می‌شوند؟ رسول الله صفرمود: بله، اگر صبر کنی و نیت ثواب داشته باشی و چهره‌ات به سوی دشمن باشد و فرار نکنی، تمام گناهان تو بخشیده می‌شوند». سپس رسول الله صپرسید: «چه گفتی»؟ آن مرد گفت: اگر من در راه الله متعال کشته شوم، آیا گناهانم بخشیده می‌شوند؟ فرمود: «بله، اگر صبر کنی و نیت ثواب داشته باشی و چهره‌ات بسوی دشمن باشد و فرار نکنی (تمام گناهانت بخشیده می‌شوند) بجز قرض که بخشیده نمی‌شود؛ جبریل این چیز را به من گفت».

باب (۱۸): هرکس به خاطر دفاع از مالش کشته شود، شهید است

۱۰۸۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ, أَرَأَيْتَ إِنْ جَاءَ رَجُلٌ يُرِيدُ أَخْذَ مَالِي؟ قَالَ: «فَلاَ تُعْطِهِ مَالَكَ»، قَالَ: أَرَأَيْتَ إِنْ قَاتَلَنِى؟ قَالَ: «قَاتِلْهُ»، قَالَ: أَرَأَيْتَ إِنْ قَتَلَنِي؟ قَالَ: «فَأَنْتَ شَهِيدٌ»، قَالَ: أَرَأَيْتَ إِنْ قَتَلْتُهُ؟ قَالَ: «هُوَ فِي النَّارِ». (م/۱۴۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: مردی نزد رسول الله صآمد و گفت: اگر شخصی آمد و خواست مالم را از من بگیرد، چکار کنم؟ رسول الله صفرمود: «مالت را به او نده». آن مرد گفت: اگر با من جنگید، چکار کنم؟ فرمود: «با او بجنگ». گفت: اگر مرا به قتل برساند، تکلیفم چه می‌شود؟ فرمود: «تو شهید هستی». گفت: اگر من او را کشتم، تکلیف‌اش چه می‌شود؟ فرمود: «او در جهنم است».

باب (۱٩): درباره این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖمردانی که با پیمانشان با الله متعال عمل نمودند

۱۰۸٧ـ عَنْ ثَابِتٍ، قَالَ: قَالَ أَنَسٌ س: عَمِّيَ الَّذِي سُمِّيتُ بِهِ لَمْ يَشْهَدْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صبَدْرًا، قَالَ: فَشَقَّ عَلَيْهِ، قَالَ: أَوَّلُ مَشْهَدٍ شَهِدَهُ رَسُولُ اللَّهِ صغُيِّبْتُ عَنْهُ، وَإِنْ أَرَانِىَ اللَّهُ مَشْهَدًا، فِيمَا بَعْدُ، مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلَيَرَانِىَ اللَّهُ مَا أَصْنَعُ، قَالَ: فَهَابَ أَنْ يَقُولَ غَيْرَهَا، قَالَ فَشَهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صيَوْمَ أُحُدٍ، قَالَ: فَاسْتَقْبَلَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ فَقَالَ لَهُ أَنَسٌ: يَا أَبَا عَمْرٍو أَيْنَ؟ فَقَالَ: وَاهًا لِرِيحِ الْجَنَّةِ، أَجِدُهُ دُونَ أُحُدٍ، قَالَ: فَقَاتَلَهُمْ حَتَّى قُتِلَ، قَالَ: فَوُجِدَ فِي جَسَدِهِ بِضْعٌ وَثَمَانُونَ، مِنْ بَيْنِ ضَرْبَةٍ وَطَعْنَةٍ وَرَمْيَةٍ، - قَالَ: - فَقَالَتْ أُخْتُهُ، عَمَّتِيَ الرُّبَيِّعُ بِنْتُ النَّضْرِ: فَمَا عَرَفْتُ أَخِي إِلاَّ بِبَنَانِهِ، وَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: ﴿رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا[الأحزاب: ۲۳]. قَالَ: فَكَانُوا يُرَوْنَ أَنَّهَا نَزَلَتْ فِيهِ وَفِي أَصْحَابِهِ. (م/۱٩۰۳)

ترجمه: ثابت می‌گوید : انس سگفت: عمویم (انس بن نضر) که نام او را بر من نهاده‌اند و همراه رسول الله صدر غزوه‌ی بدر حضور نداشت، گفت: من در نخستین جنگی که رسول الله صدر آن حضور داشت، غایب بودم. اگر بعد از این، الله متعال توفیق جنگیدن در کنار رسول الله صرا به من عنایت کند، خواهد دید که چه می‌کنم.

راوی می‌گوید : انس بن نضر ترسید که سخن دیگری به زبان بیاورد (یعنی عهدی بزرگتر بکند که بعد نتواند آن را عملی نماید.)

به هر حال، وی همراه رسول الله صدر غزوه‌ی احد شرکت کرد. در اثنای جنگ، سعد بن معاذ او را دید و به وی گفت: ای ابوعمرو! کجا؟ انس بن نضر گفت: به به، بوی بهشت از کوه احد به مشامم می‌رسد. و آنقدر جنگید تا اینکه کشته شد.

انس می‌گوید : هشتاد و اندی ضربه‌ی شمشیر، اثر نیزه و جای تیر در بدن انس بن نضر وجود داشت. خواهرش و عمه‌ی من؛ رُبیِّع دختر نضر؛ گفت: برادرم را فقط از انگشتانش شناختم. در این هنگام، این آیه نازل گردید: ﴿رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا[الأحزاب: ۲۳]. «مردانی که در پیمانشان با الله متعال راست بودند؛ پس برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی دیگر در انتظار بسر می‌برند و هیچگونه تغییری در عهد و پیمان خود، ایجاد نکرده‌اند».

راوی می‌گوید: صحابه معتقد بودند که این آیه درباره‌ی انس بن نضر و یارانش نازل گردید.

باب (۲۰): درباره‌ی کسی که به خاطر اعلای کلمه‌ی الله بجنگد

۱۰۸۸ـ عَنْ أَبِي مُوسَى الأَشْعَرِىُّ س: أَنَّ رَجُلاً أَعْرَابِيًّا أَتَى النَّبِيَّ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، الرَّجُلُ يُقَاتِلُ لِلْمَغْنَمِ، وَالرَّجُلُ يُقَاتِلُ لِيُذْكَرَ، وَالرَّجُلُ يُقَاتِلُ لِيُرَى مَكَانُهُ، فَمَنْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ قَاتَلَ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ أَعْلَى فَهُوَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ».(م/۱٩۰۴)

ترجمه: ابوموسی اشعری سمی‌گوید : مردی بادیه نشین خدمت نبی اکرم صآمد و گفت: یا رسول الله! یکی به خاطر غنیمت، دیگری بخاطر نام و نشان، و آن یکی هم به خاطر ریا می‌جنگد؛ کدام یک مجاهد در راه الله متعال بشمار می‌رود؟ رسول الله صفرمود: «کسی که برای اعلای کلمه‌ی الله (لا اله الا الله) بجنگد، او مجاهد در راه الله متعال است».

باب (۲۱): درباره‌ی کسی که به خاطر ریا و شهرت بجنگد

۱۰۸٩ـ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: تَفَرَّقَ النَّاسُ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، فَقَالَ لَهُ نَاتِلُ أَهْلِ الشَّامِ: أَيُّهَا الشَّيْخُ حَدِّثْنَا حَدِيثًا سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: نَعَمْ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ أَوَّلَ النَّاسِ يُقْضَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَيْهِ، رَجُلٌ اسْتُشْهِدَ، فَأُتِيَ بِهِ، فَعَرَّفَهُ نِعَمَهُ فَعَرَفَهَا، قَالَ: فَمَا عَمِلْتَ فِيهَا؟ قَالَ: قَاتَلْتُ فِيكَ حَتَّى اسْتُشْهِدْتُ، قَالَ: كَذَبْتَ، وَلَكِنَّكَ قَاتَلْتَ لأَنْ يُقَالَ جَرِىءٌ، فَقَدْ قِيلَ، ثُمَّ أُمِرَ بِهِ فَسُحِبَ عَلَى وَجْهِهِ حَتَّى أُلْقِىَ فِي النَّارِ، وَرَجُلٌ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَعَلَّمَهُ وَقَرَأَ الْقُرْآنَ، فَأُتِيَ بِهِ، فَعَرَّفَهُ نِعَمَهُ فَعَرَفَهَا، قَالَ: فَمَا عَمِلْتَ فِيهَا؟ قَالَ: تَعَلَّمْتُ الْعِلْمَ وَعَلَّمْتُهُ وَقَرَأْتُ فِيكَ الْقُرْآنَ، قَالَ: كَذَبْتَ وَلَكِنَّكَ تَعَلَّمْتَ الْعِلْمَ لِيُقَالَ عَالِمٌ، وَقَرَأْتَ الْقُرْآنَ لِيُقَالَ هُوَ قَارِئٌ، فَقَدْ قِيلَ، ثُمَّ أُمِرَ بِهِ فَسُحِبَ عَلَى وَجْهِهِ حَتَّى أُلْقِيَ فِي النَّارِ، وَرَجُلٌ وَسَّعَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَعْطَاهُ مِنْ أَصْنَافِ الْمَالِ كُلِّهِ، فَأُتِيَ بِهِ فَعَرَّفَهُ نِعَمَهُ فَعَرَفَهَا، قَالَ: فَمَا عَمِلْتَ فِيهَا؟ قَالَ: مَا تَرَكْتُ مِنْ سَبِيلٍ تُحِبُّ أَنْ يُنْفَقَ فِيهَا إِلاَّ أَنْفَقْتُ فِيهَا لَكَ، قَالَ، كَذَبْتَ، وَلَكِنَّكَ فَعَلْتَ لِيُقَالَ هُوَ جَوَادٌ، فَقَدْ قِيلَ، ثُمَّ أُمِرَ بِهِ فَسُحِبَ عَلَى وَجْهِهِ، ثُمَّ أُلْقِىَ فِي النَّارِ». (م/۱٩۰۵)

ترجمه: سلیمان بن یسار می‌گوید : هنگامی که مردم از اطراف ابوهریره سپراکنده شدند، ناتل شامی به وی گفت: ای شیخ! حدیثی برای ما بیان کن که از رسول الله صشنیده‌ای. ابوهریره گفت: بله، شنیدم که رسول الله صفرمود: «نخستین کسی‌که روز قیامت، علیه او فیصله می‌شود، مردی است که به شهادت رسیده است؛ روز قیامت، او را می‌آورند و الله متعال نعمت‌هایش را برایش برمی‌شمارد؛ او هم به داشتن این نعمت‌ها اعتراف می‌کند. آنگاه، الله متعال می‌فرماید: در برابر این نعمت‌ها چه کاری انجام داده‌ای؟ او می‌گوید: به خاطر رضایت و خوشنودی تو جنگیدم تا اینکه به شهادت رسیدم. الله متعال می‌فرماید: دروغ می‌گویی؛ بلکه جنگیدی تا مردم بگویند: انسان شجاعی بود. و مردم هم این را گفتند «به هدفت رسیدی». سپس دستور داده می‌شود و این شخص را بر چهره‌اش، روی زمین می‌کشند و داخل جهنم می‌اندازند.

همچنین یکی از نخستین کسانی که در مورد او فیصله می‌شود، مردی است که درس خوانده و به دیگران، درس داده و قرآن تلاوت نموده است؛ هنگامی که او را می‌آورند، الله متعال نعمت‌هایی را که به او ارزانی داشته، برایش بر می‌شمارد. او هم به وجود این نعمت‌ها اعتراف می‌نماید. سپس الله متعال می‌فرماید: در برابر این نعمت‌ها چه کاری انجام داده‌ای؟ او می‌گوید : علم و دانش فرا گرفتم و به دیگران نیز آموزش دادم و به خاطر رضایت و خوشنودی تو قرآن تلاوت کردم. الله متعال می‌فرماید: دروغ می‌گویی، بلکه علم آموختی و قرآن تلاوت کردی تا مردم به تو عالم و قاری بگویند. و مردم هم به تو عالم و قاری گفتند. «و تو به هدفت رسیدی». سپس دستور داده می‌شود و این شخص را هم بر چهره‌اش، روی زمین می‌کشند و داخل جهنم می‌اندازند.

و یکی دیگر از نخستین کسانی که در مورد او فیصله می‌شود، مردی است که الله متعال رزق و روزی فراوان و انواع مختلف مال و سرمایه به وی عنایت نموده است؛ هنگامی که او را می‌آورند، الله متعال نعمت‌هایی را که به وی ارزانی داشته، بر می‌شمارد. او هم به وجود آن نعمت‌ها اعتراف می‌کند. بعد از آن، الله متعال می‌فرماید: در مقابل این نعمت‌ها چه عملی انجام داده‌ای؟ می‌گوید : در همه‌ی راههای خیری که مورد پسند تو بودند، به خاطر رضایت و خوشنودی تو انفاق کردم. الله متعال می‌فرماید: دروغ می‌گویی؛ بلکه انفاق کردی تا مردم بگویند: فلانی، فردی جواد و سخی است. و به این هدفت رسیدی. سپس دستور داده می‌شود و این شخص را هم بر چهره‌اش، روی زمین می‌کشند و داخل جهنم می‌اندازند».

باب (۲۲): پاداش فراوان کسی که در راه الله، کشته شود

۱۰٩۰ـ عَنِ الْبَرَاءِ سقَالَ: جَاءَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي النَّبِيتِ ـــ قَبِيلٍ مِنَ الأَنْصَارِ ـــ فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَأَنَّكَ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، ثُمَّ تَقَدَّمَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «عَمِلَ هَذَا يَسِيرًا، وَأُجِرَ كَثِيرًا». (م/۱٩۰۰)

ترجمه: براء بن عازب س می‌گوید: مردی از بنی نبیت ـ یکی از قبایل انصار ـ آمد و گفت: گواهی می‌دهم که هیچ معبود حقی بجز الله، وجود ندارد و تو بنده و فرستاده‌ی او هستی. آنگاه، به سوی دشمن رفت و جنگید تا اینکه کشته شد. نبی اکرم صفرمود: «این مرد، عمل اندکی انجام داد؛ ولی از پاداش فراوانی، برخوردار گردید».

باب (۲۳): درباره‌ی شخصی که جهاد کند و مجروح گردد یا غنیمت بدست آورد

۱۰٩۱ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص«مَا مِنْ غَازِيَةٍ أَوْ سَرِيَّةٍ تَغْزُو فَتَغْنَمُ وَتَسْلَمُ إِلاَّ كَانُوا قَدْ تَعَجَّلُوا ثُلُثَىْ أُجُورِهِمْ، وَمَا مِنْ غَازِيَةٍ أَوْ سَرِيَّةٍ تُخْفِقُ وَتُصَابُ إِلاَّ تَمَّ أُجُورُهُمْ». (م/۱٩۰۶)

ترجمه: عبدالله بن عمرو لمی‌گوید : رسول الله صفرمود: «هر گروه یا سریه‌ای که جهاد کند و غنیمت بگیرد و سالم بماند، دو سوم پاداش خود را دریافت نموده است. و هر گروه و سریه‌ای که غنیمتی بدست نیاورد و کشته و زخمی‌گردد، پاداش‌اش را به طور کامل، دریافت خواهد نمود».

باب (۲۴): پاداش کسی که مجاهدی را مجهز نماید

۱۰٩۲ـ عَنْ زَيْدِ بْنِ خَالِدٍ الْجُهَنِىِّ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صأَنَّهُ قَالَ: «مَنْ جَهَّزَ غَازِيًا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَقَدْ غَزَا، وَمَنْ خَلَفَهُ فِي أَهْلِهِ بِخَيْرٍ فَقَدْ غَزَا». (م/۱۸٩۵)

۱۰٩۲ـ زید بن خالد جهنی سروایت می‌کند که رسول الله صفرمود: «هرکس، ساز و برگ نظامی مجاهدی را در راه الله متعال، فراهم سازد، در حقیقت، جهاد کرده است. و هرکس که خانواده‌ی مجاهدی را به نحو شایسته، سرپرستی نماید، او نیز در حقیقت، جهاد کرده است».

باب (۲۵): اگر شخصی برای جهاد آماده شد و مریض شد، باید ساز و برگ نظامی‌اش را به کسی بدهد که جهاد می‌کند

۱۰٩۳ـ عَنْ أَنَسِ س: أَنَّ فَتًى مِنْ أَسْلَمَ قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي أُرِيدُ الْغَزْوَ وَلَيْسَ مَعِى مَا أَتَجَهَّزُ بِهِ، قَالَ: «ائْتِ فُلاَنًا فَإِنَّهُ قَدْ كَانَ تَجَهَّزَ فَمَرِضَ». فَأَتَاهُ فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صيُقْرِئُكَ السَّلاَمَ وَيَقُولُ: أَعْطِنِى الَّذِي تَجَهَّزْتَ بِهِ، قَالَ: يَا فُلاَنَةُ أَعْطِيهِ الَّذِي تَجَهَّزْتُ بِهِ، وَلاَ تَحْبِسِى عَنْهُ شَيْئًا، فَوَاللَّهِ لاَ تَحْبِسِى مِنْهُ شَيْئًا فَيُبَارَكَ لَكِ فِيهِ. (م/۱۸٩۴)

ترجمه: انس سمی‌گوید: جوانی از قبیله‌ی اسلم گفت: یا رسول الله! من می‌خواهم جهاد کنم؛ اما ابزار جنگ ندارم. رسول الله صفرمود: «نزد فلانی برو؛ زیرا او ساز و برگ نظامی فراهم ساخت؛ اما بیمار شد». جوان اسلمی نزد آن مرد رفت و گفت: رسول الله صبه تو سلام رساند و فرمود: ساز و برگی را که برای جهاد تدارک دیده بودی، به من بده. آن مرد خطاب به همسرش گفت: ای فلانی! ساز و برگم را بدون کم و کاست به او بده؛ سوگند به الله، اگر چیزی از آن را دریغ کنی، خیر و برکتی برایت نخواهد داشت.

باب (۲۶): درباره‌ی حرمت همسران مجاهدان و کسی که سرپرستی خانواده‌ی مجاهدی را قبول کند و به او خیانت کند

۱۰٩۴ـ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ بُرَيْدَةَ عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «حُرْمَةُ نِسَاءِ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ كَحُرْمَةِ أُمَّهَاتِهِمْ، وَمَا مِنْ رَجُلٍ مِنَ الْقَاعِدِينَ يَخْلُفُ رَجُلاً مِنَ الْمُجَاهِدِينَ فى أَهْلِهِ فَيَخُونُهُ فِيهِمْ، إِلاَّ وُقِفَ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَيَأْخُذُ مِنْ عَمَلِهِ مَا شَاءَ، فَمَا ظَنُّكُمْ»؟ (م/۱۸٩٧)

ترجمه: سلیمان بن بریده به روایت از پدرش می‌گوید : رسول الله صفرمود: «حرمت همسران مجاهدان برای کسانی که به جهاد نرفته‌اند، مانند حرمت مادرانشان است. و اگر یکی از افرادی که به جهاد نرفته و سرپرستی یکی از خانواده‌های مجاهدان را به عهده دارد، نسبت به خانواده‌ی مجاهدی خیانت کند، روز قیامت، جلویش را می‌گیرند تا آن مجاهد هر اندازه که بخواهد از اعمالش بردارد؛ پس گمان شما چیست»؟

باب (۲٧): درباره‌ی این سخن نبی اکرم صکه می‌فرماید: «همچنان گروهی از امت من تا هنگام برپا شدن قیامت بر حق‌اند و عدم همکاری با آنان، ضرری به آنها نمی‌رساند و تا زمانی که دستور الله متعال فرا رسد، (برپا شدن قیامت) اینگونه‌اند»

۱۰٩۵ـ عَنْ ثَوْبَانَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي ظَاهِرِينَ عَلَى الْحَقِّ، لاَ يَضُرُّهُمْ مَنْ خَذَلَهُمْ، حَتَّى يَأْتِىَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ كَذَلِكَ». (م/۱٩۲۰)

ترجمه: ثوبان سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «همچنان گروهی از امت من بر حقاند و کسانی که با آنان همکاری نکنند، ضرری به آنها نمی‌رسانند و آنان تا زمانی که دستور الله متعال فرا رسد (فرا رسیدن قیامت) اینگونه‌اند».

۱۰٩۶ـ عن عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ شُمَاسَةَ الْمَهْرِىِّ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ مَسْلَمَةَ بْنِ مُخَلَّدٍ، وَعِنْدَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ ل، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ: لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ إِلاَّ عَلَى شِرَارِ الْخَلْقِ، هُمْ شَرٌّ مِنْ أَهْلِ الْجَاهِلِيَّةِ، لاَ يَدْعُونَ اللَّهَ بِشَىْءٍ إِلاَّ رَدَّهُ عَلَيْهِمْ، فَبَيْنَمَا هُمْ عَلَى ذَلِكَ أَقْبَلَ عُقْبَةُ بْنُ عَامِرٍ، فَقَالَ لَهُ مَسْلَمَةُ: يَا عُقْبَةُ اسْمَعْ مَا يَقُولُ عَبْدُ اللَّهِ، فَقَالَ عُقْبَةُ: هُوَ أَعْلَمُ، وَأَمَّا أَنَا فَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «لاَ تَزَالُ عِصَابَةٌ مِنْ أُمَّتِي يُقَاتِلُونَ عَلَى أَمْرِ اللَّهِ، قَاهِرِينَ لِعَدُوِّهِمْ، لاَ يَضُرُّهُمْ مَنْ خَالَفَهُمْ، حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ، وَهُمْ عَلَى ذَلِكَ». فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ: أَجَلْ، ثُمَّ يَبْعَثُ اللَّهُ رِيحًا كَرِيحِ الْمِسْكِ، مَسُّهَا مَسُّ الْحَرِيرِ، فَلاَ تَتْرُكُ نَفْسًا فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنَ الإِيمَانِ إِلاَّ قَبَضَتْهُ، ثُمَّ يَبْقَى شِرَارُ النَّاسِ، عَلَيْهِمْ تَقُومُ السَّاعَةُ. (م/۱٩۲۴)

ترجمه: عبدالرحمن بن شماسه مهری می‌گوید: نزد مسلمه بن مخلّد بودم و عبدالله بن عمرو بن عاص لنیز آنجا بود. عبدالله س گفت: قیامت بر بدترین انسان‌ها بر پا می‌شود؛ آنان از مردم دوران جاهلیت هم بدترند. هر دعایی نزد الله متعال بکنند، الله دعایشان را به خودشان بر می‌گرداند. در این اثنا، عقبه بن عامر سآمد. مسلمه به او گفت: ای عقبه! گوش کن، عبدالله چه می‌گوید. عقبه گفت: او بهتر می‌داند. ولی من شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «همچنان گروهی از امتیان من به خاطر دین الله متعال جهاد می‌کنند و بر دشمن خود غالب و پیروزند. و کسانی که با آنان مخالفت می‌ورزند، ضرری به آنها نمی‌رسانند. و تا برپا شدن قیامت به راه‌شان ادامه می‌دهند».

عبدالله سگفت: بلی، ولی بعد از آن، الله متعال نسیمی به خوشبویی مشک و لطافت و نرمی ابریشم می‌فرستد و آن نسیم، هر فردی را در قلبش به اندازه‌ی یک دانه‌ی اسپند ایمان وجود داشته باشد، قبض روح می‌کند. بعد از آن، فقط انسان‌های بد باقی می‌مانند و قیامت بر آنان برپا می‌شود.

۱۰٩٧ـ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يَزَالُ أَهْلُ الْغَرْبِ ظَاهِرِينَ عَلَى الْحَقِّ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ». (م/۱٩۲۵)

ترجمه: سعد بن ابی وقاص سمی‌گوید : رسول الله صفرمود: «همچنان اهل غرب (شام) بر حق‌اند تا زمانی که قیامت برپا شود».

باب (۲۸): درباره‌ی دو نفری که یکی دیگری را به قتل می‌رساند و هردو وارد بهشت می‌شوند

۱۰٩۸ـ عن ابي هُرَيْرَةَ سقال: قال رَسُولِ اللَّهِ ص: «يَضْحَكُ اللَّهُ لِرَجُلَيْنِ يَقْتُلُ أَحَدُهُمَا الآخَرَ، كِلاَهُمَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ». قَالُوا: كَيْفَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «يُقْتَلُ هَذَا فَيَلِجُ الْجَنَّةَ، ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَى الآخَرِ فَيَهْدِيهِ إِلَى الإِسْلاَمِ، ثُمَّ يُجَاهِدُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُسْتَشْهَدُ». (م/۱۸٩۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال به دو نفری که یکی دیگری را به قتل می‌رساند و هردو وارد بهشت می‌شوند، می‌خندد». مردم پرسیدند: چگونه ‌یا رسول الله؟ فرمود: «کسی که به قتل می‌رسد، وارد بهشت می‌شود. بعد از آن، الله متعال توبه‌ی قاتل را می‌پذیرد و او را به سوی اسلام هدایت می‌نماید؛ سپسس او در راه الله متعال جهاد می‌کند و به شهادت می‌رسد».

باب (۲٩): کسی که کافری را به قتل برساند و بر اسلام باقی بماند، وارد جهنم نمی‌شود

۱۰٩٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يَجْتَمِعَانِ فِي النَّارِ اجْتِمَاعًا يَضُرُّ أَحَدُهُمَا الآخَرَ». قِيلَ: مَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «مُؤْمِنٌ قَتَلَ كَافِرًا ثُمَّ سَدَّدَ». (م/۱۸٩۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «آن دو نفر با هم وارد جهنم نمی‌شوند طوری که یکی به دیگری ضرری برساند». صحابه عرض کردند: کدام دو نفر یا رسول الله؟ فرمود: «مؤمنی که یک کافر را به قتل برساند و بر اسلام و التزامش باقی بماند». (یعنی او و قاتلش با هم وارد جهنم نمی‌شوند.) مترجم

باب (۳۰): فضیلت کسی که ناقه‌ای برای سواری مجاهدان، اهدا نماید

۱۱۰۰ـ عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ الأَنْصَارِىِّ سقَالَ: جَاءَ رَجُلٌ بِنَاقَةٍ مَخْطُومَةٍ، فَقَالَ: هَذِهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَكَ بِهَا، يَوْمَ الْقِيَامَةِ سَبْعُمِائَةِ نَاقِةٍ، كُلُّهَا مَخْطُومَةٌ». (م/۱۸٩۲)

ترجمه: ابومسعود انصاری سمی‌گوید : یک مرد، ناقه‌ای را که دارای مهار بود، نزد رسول الله صآورد و گفت: این، وقف راه الله متعال (جهاد) است. رسول الله صفرمود: «روز قیامت، در برابر این یک شتر، به تو هفت صد شتر مهار دار، عنایت می‌شود».

۱۱۰۱ـ عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ الأَنْصَارِىِّ سقَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صفَقَالَ: إِنِّي أُبْدِعَ بِي فَاحْمِلْنِي، فَقَالَ: «مَا عِنْدِي». فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا أَدُلُّهُ عَلي مَنْ يَحْمِلُهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ دَلَّ عَلَى خَيْرٍ فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ فَاعِلِهِ». (م/۱۸٩۳)

ترجمه: ابومسعود انصاری سمی‌گوید: مردی خدمت نبی اکرم صآمد و گفت: اسبم مرده است؛ به من اسبی عنایت کن «تا در جهاد شرکت کنم». رسول الله صفرمود: «ندارم». مردی دیگر گفت: یا رسول الله! من او را نزد کسی راهنمایی می‌کنم که به او یک سواری بدهد. رسول الله صفرمود: «هرکس، مردم را به امر نیکی راهنمایی کند، از پاداشی مانند پاداش انسان نیکوکار، برخوردار خواهد شد».

باب (۳۱): درباره‌ی این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ(تا آنجا که در توان شماست برای مبارزه‌ی با آنان، نیرو فراهم کنید)

۱۱۰۲ـ عن عُقْبَةَ بْنَ عَامِرٍ سقال: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صوَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ، يَقُولُ: ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ[الأنفال: ۶۰]. أَلاَ إِنَّ الْقُوَّةَ الرَّمْيُ، أَلاَ إِنَّ الْقُوَّةَ الرَّمْيُ، أَلاَ إِنَّ الْقُوَّةَ الرَّمْيُ» قَالَهَا ثَلاَثاً. (م/۱٩۱٧)

ترجمه: عقبه بن عامر سمی‌گوید : شنیدم که رسول الله صاز بالای منبر می‌فرمود: ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ«تا آنجا که در توان شماست برای مبارزه با آنان، نیرو فراهم کنید».آگاه باشید که نیرو، تیراندازی است؛ نیرو، تیرو اندازی است؛ نیرو، تیراندازی است». و این جمله را سه بار تکرار نمود.

باب (۳۲): تشویق به تیراندازی

۱۱۰۳ـ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «سَتُفْتَحُ عَلَيْكُمْ أَرَضُونَ وَيَكْفِيكُمُ اللَّهُ، فَلاَ يَعْجِزُ أَحَدُكُمْ أَنْ يَلْهُوَ بِأَسْهُمِهِ». (م/۱٩۱۸)

ترجمه: عقبه بن عامر سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «سرزمینهای زیادی برای شما فتح خواهد شد و الله متعال شما را کفایت می‌نماید؛ مبادا در تمرین کردن و بازی با تیرها از خود، سستی نشان دهید».

۱۱۰۴ـ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ شَمَاسَةَ: أَنَّ فُقَيْمًا اللَّخْمِىَّ قَالَ لِعُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍس: تَخْتَلِفُ بَيْنَ هَذَيْنِ الْغَرَضَيْنِ، وَأَنْتَ كَبِيرٌ يَشُقُّ عَلَيْكَ، قَالَ عُقْبَةُ س: لَوْلاَ كَلاَمٌ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلَمْ أُعَانِيهِ، قَالَ الْحَارِثُ: فَقُلْتُ لاِبْنِ شُمَاسَةَ: وَمَا ذَاكَ؟ قَالَ: إِنَّهُ قَالَ: «مَنْ عَلِمَ الرَّمْىَ ثُمَّ تَرَكَهُ فَلَيْسَ مِنَّا، أَوْ قَدْ عَصَى».

ترجمه: عبدالرحمن بن شماسه می‌گوید : فُقَیم لخمی به عقبه بن عامر سگفت: میان این دو نشانه، رفت و آمد می‌کنی حال آن که سن شما بالا است و این کار برای شما دشوار می‌باشد. عقبه سگفت: اگر سخنی از رسول الله صنمی‌شنیدم، این زحمت را به خود نمی‌دادم.

حارث می‌گوید : به ابن شماسه گفتم: این سخن چه بود؟ جواب داد: رسول الله صفرمود: «هرکس، تیراندازی را یاد بگیرد، سپس آن را ترک کند، از ما نیست یا نافرمانی کرده است».

باب (۳۳): در پیشانی اسب‌ها تا روز قیامت، خیر و برکت وجود دارد

۱۱۰۵ـ عَنْ جَرِيرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ سقَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَلْوِى نَاصِيَةَ فَرَسٍ بِإِصْبَعِهِ، وَهُوَ يَقُولُ: «الْخَيْلُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيهَا الْخَيْرُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ: الأَجْرُ وَالْغَنِيمَةُ». (م/۱۸٧۲)

ترجمه: جریر بن عبدالله سمی‌گوید : رسول الله صرا دیدم که موی پیشانی اسبی را با انگشتش، تاب می‌داد و می‌فرمود: «با پیشانی اسبها، تا روز قیامت، خیر و برکت که همان پاداش و غنیمت باشد، گره خورده است». (یعنی صاحب اسب، جهاد می‌کند و پاداش و غنیمت بدست می‌آورد.)

۱۱۰۶ـ عَنْ أَنَسِ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الْبَرَكَةُ فِي نَوَاصِى الْخَيْلِ». (م/۱۸٧۴)

۱۱۰۶ـ انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله جفرمود: «خیر و برکت در پیشانی اسبها نهفته است».

باب (۳۴): درباره‌ی ناپسند دانستن اسب شکال

۱۱۰٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَكْرَهُ الشِّكَالَ مِنَ الْخَيْلِ، وَالشِّكَالُ أَنْ يَكُونَ الْفَرَسُ فِي رِجْلِهِ الْيُمْنَى بَيَاضٌ وَفِي يَدِهِ الْيُسْرَى، أَوْ فِي يَدِهِ الْيُمْنَى وَرِجْلِهِ الْيُسْرَى. (م/۱۸٧۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید : رسول الله صاسب شکال را ناپسند می‌دانست. و شِکال به اسبی گفته می‌شود که در پای راست و دست چپش، یا دست راست و پای چپش، سفیدی وجود داشته باشد.

باب (۳۵): مسابقه‌ی میان اسب‌ها و لاغر و کمر باریک ساختن آنها

۱۱۰۸ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صسَابَقَ بِالْخَيْلِ الَّتِي قَدْ أُضْمِرَتْ مِنَ الْحَفْيَاءِ، وَكَانَ أَمَدُهَا ثَنِيَّةَ الْوَدَاعِ، وَسَابَقَ بَيْنَ الْخَيْلِ الَّتِي لَمْ تُضْمَرْ مِنَ الثَّنِيَّةِ إِلَى مَسْجِدِ بَنِي زُرَيْقٍ، وَكَانَ ابْنُ عُمَرَ فِيمَنْ سَابَقَ بِهَا. (م/۱۸٧۰)

ترجمه: از ابن عمر لروایت است که رسول الله صمیان اسبهایی که لاغر شده‌اند و برای دویدن تربیت یافته‌اند، مسابقه‌ای برپا نمود که مسافت آن از حفیا تا ثنیه الوداع بود. و برای اسبهایی که لاغر نشده و برای دویدن تربیت نشده‌اند، از ثنیه الوداع تا مسجد بنی زریق، تعیین فرمود. و ابن عمر لجزو کسانی بود که در این مسابقه، شرکت داشت.

باب (۳۶): درباره‌ی کسانی که به خاطر عذری نمی‌توانند در جهاد شرکت کنند و این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ

۱۱۰٩ـ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ أَنَّهُ سَمِعَ الْبَرَاءَ سيَقُولُ فِي هَذِهِ الآيَةِ: «لاَ يَسْتَوِى الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صزَيْدًا فَجَاءَ بِكَتِفٍ يَكْتُبُهَا، فَشَكَا إِلَيْهِ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ ضَرَارَتَهُ، فَنَزَلَتْ: ﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ[النساء: ٩۵]. (م/۱۸٩۸)

ترجمه: ابواسحاق می‌گوید : شنیدم که براء سدرباره‌ی آیه‌ی ﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ[النساء: ٩۵] یعنی کسانی‌که نشسته‌اند با کسانی که در راه الله متعال، جهاد می‌کنند، برابر نیستند،می‌گفت: رسول الله صبه زید دستور داد و زید استخوان شانه‌ای آورد و شروع به نوشتن آن نمود. در این اثنا، عبدالله بن ام مکتوم ساز نابینایی‌اش شکایت نمود. در این هنگام اینگونه نازل گردید که: ﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ[النساء: ٩۵]. یعنی مسلمانانی که بدون عذر به جهاد نمی‌روند با مجاهدان در راه الله، برابر نیستند.

باب (۳٧): درباره‌ی فردی که به سبب بیماری، نتواند به جهاد برود

۱۱۱۰ـ عَنْ جَابِرٍ سقَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِىِّ صفِي غَزَاةٍ، فَقَالَ: «إِنَّ بِالْمَدِينَةِ لَرِجَالاً مَا سِرْتُمْ مَسِيرًا وَلاَ قَطَعْتُمْ وَادِيًا، إِلاَّ كَانُوا مَعَكُمْ، حَبَسَهُمُ الْمَرَضُ». (م/۱٩۱۱)

ترجمه: جابر سمی‌گوید : در یکی از غزوات، همراه نبی اکرم صبودیم که فرمود: «در مدینه، مردانی وجود دارند که هر دره و رودخانه‌ای را که شما طی می‌کنید، آنان همراه شما هستند (در اجر و ثواب با شما شریکند.) زیرا بیماری، مانع آمدن آنها با شما شد.

۳۵ـ کتاب سِیَر (ابواب جهاد)

باب (۱): درباره‌ی تعیین امیران سپاه و سریه‌ها و توصیه‌های لازم

۱۱۱۱ـ عَنْ بُرَيْدَةَ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا أَمَّرَ أَمِيرًا عَلَى جَيْشٍ أَوْ سَرِيَّةٍ أَوْصَاهُ فِي خَاصَّتِهِ بِتَقْوَى اللَّهِ وَمَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُسْلِمِينَ خَيْرًا، ثُمَّ قَالَ: «اغْزُوا بِاسْمِ اللَّهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، قَاتِلُوا مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ، اُغْزُوا وَ لاَ تَغُلُّوا، وَلاَ تَغْدِرُوا، وَلاَ تَمْثُلُوا، وَلاَ تَقْتُلُوا وَلِيدًا، وَإِذَا لَقِيتَ عَدُوَّكَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ فَادْعُهُمْ إِلَى ثَلاَثِ خِصَالٍ أَوْ خِلاَلٍ: فَأَيَّتُهُنَّ مَا أَجَابُوكَ فَاقْبَلْ مِنْهُمْ وَكُفَّ عَنْهُمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، فَإِنْ أَجَابُوكَ فَاقْبَلْ مِنْهُمْ وَكُفَّ عَنْهُمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى التَّحَوُّلِ مِنْ دَارِهِمْ إِلَى دَارِ الْمُهَاجِرِينَ، وَأَخْبِرْهُمْ أَنَّهُمْ إِنْ فَعَلُوا ذَلِكَ فَلَهُمْ مَا لِلْمُهَاجِرِينَ وَعَلَيْهِمْ مَا عَلَى الْمُهَاجِرِينَ، فَإِنْ أَبَوْا أَنْ يَتَحَوَّلُوا مِنْهَا فَأَخْبِرْهُمْ أَنَّهُمْ يَكُونُونَ كَأَعْرَابِ الْمُسْلِمِينَ، يَجْرِي عَلَيْهِمْ حُكْمُ اللَّهِ الَّذِي يَجْرِي عَلَى الْمُؤْمِنِينَ، وَلاَ يَكُونُ لَهُمْ فِي الْغَنِيمَةِ وَالْفَيْءِ شَىْءٌ إِلاَّ أَنْ يُجَاهِدُوا مَعَ الْمُسْلِمِينَ، فَإِنْ هُمْ أَبَوْا فَسَلْهُمُ الْجِزْيَةَ، فَإِنْ هُمْ أَجَابُوكَ فَاقْبَلْ مِنْهُمْ وَكُفَّ عَنْهُمْ، فَإِنْ هُمْ أَبَوْا فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ وَقَاتِلْهُمْ، وَإِذَا حَاصَرْتَ أَهْلَ حِصْنٍ، فَأَرَادُوكَ أَنْ تَجْعَلَ لَهُمْ ذِمَّةَ اللَّهِ وَذِمَّةَ نَبِيِّهِ فَلاَ تَجْعَلْ لَهُمْ ذِمَّةَ اللَّهِ وَلاَ ذِمَّةَ نَبِيِّهِ، وَلَكِنِ اجْعَلْ لَهُمْ ذِمَّتَكَ وَذِمَّةَ أَصْحَابِكَ، فَإِنَّكُمْ أَنْ تُخْفِرُوا ذِمَمَكُمْ وَذِمَمَ أَصْحَابِكُمْ أَهْوَنُ مِنْ أَنْ تُخْفِرُوا ذِمَّةَ اللَّهِ وَذِمَّةَ رَسُولِهِ، وَإِذَا حَاصَرْتَ أَهْلَ حِصْنٍ، فَأَرَادُوكَ أَنْ تُنْزِلَهُمْ عَلَى حُكْمِ اللَّهِ، فَلاَ تُنْزِلْهُمْ عَلَى حُكْمِ اللَّهِ، وَلَكِنْ أَنْزِلْهُمْ عَلَى حُكْمِكَ، فَإِنَّكَ لاَ تَدْرِى أَتُصِيبُ حُكْمَ اللَّهِ فِيهِمْ أَوْ لاَ». قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ، يعنی ابن مهدي: هَذَا أَوْ نَحْوَهُ. (م/۱٧۳۱)

ترجمه: بریده سمی‌گوید: هر گاه رسول الله صامیری برای یک سپاه یا سریه، تعیین می‌نمود، او را به رعایت تقوای الهی در حق خودش و مسلمانان همراهش و همچنین نیکی به همراهانش، توصیه می‌نمود. سپس می‌فرمود: «به نام الله، در راه الله متعال، جهاد کنید. با کسانی که به الله کفر می‌ورزند بجنگید. جهاد نمایید و دراموال غنیمت، خیانت نکنید، پیمان شکنی نکنید، کشته شدگان را مثله نکنید، (گوش و دهان و بینی و سایر اعضای بدنشان را نبرید) هیچ کودکی را به قتل نرسانید. و هنگامی که با دشمنان مشرک، برخورد کردی، آنان را به سه چیز دعوت کن؛ هریک از این سه چیز را پذیرفتند، از آنها قبول کن و دست از جنگ بردار. نخست، به سوی اسلام دعوت کن. اگر پذیرفتند، اسلام آنان را قبول کن و با آنها جنگ مکن. سپس آنها را به تغییر مکان و آمدن به مدینه دعوت کن و به آنان بگو که اگر هجرت کنند و به مدینه بیایند از امتیازات مهاجران (غنیمت و غیره) بهره مند می‌شوند و مسئولیت‌های مهاجران (جهاد و مبارزه) نیز بر عهده‌ی آنهاست. اما اگر قبول نکردند که به مدینه بیایند، به آنان بگو که مانند بادیه نشینان مسلمان با آنها رفتار خواهد شد و احکامی که بر سایر مؤمنان اجرا می‌شود، در حق آنان نیز اجرا خواهد شد. و هیچ سهمیه‌ای از غنایم جنگی و مالیات ندارند مگر اینکه همراه مسلمانان جهاد کنند. و اگر اسلام را نپذیرفتند، از آنان مالیات بخواه، اگر آماده شدند که مالیات بدهند از آنان، قبول کن و به جنگ ادامه مده. اما اگر مالیات هم ندادند از الله متعال کمک بخواه و با آنان بجنگ.

و اگر ساکنان قلعه‌ای را محاصره نمودی و آنها از تو خواستند که بر اساس عهد و پیمان الله متعال و رسولش، صلح کنند، نپذیر؛ بلکه بر اساس پیمان خودت و همراهانت با آنان، صلح کن؛ زیرا اگر آنان، عهد و پیمان تو و همراهانت را بشکنند، آسان‌تر است تا اینکه عهد و پیمان الله متعال و پیامبرش را بشکنند. و اگر ساکنان قلعه‌ای را محاصره کردی، و از تو خواستند که حکم الله را بر آنان جاری کنی، قبول نکن؛ بلکه تعهد بده که حکم خودت را بر آنان، جاری نمایی؛ زیرا تو نمی‌دانی که به حق می‌رسی و واقعاً حکم الله متعال را درباره‌ی آنان اجرا می‌نمایی یا نه.

باب (۲): دستور به آسان گیری

۱۱۱۲ـ عن ابي موسی س: أَنَّ النَّبِيَّ صبَعَثَهُ وَمُعَاذًا إِلَى الْيَمَنِ، فَقَالَ: «يَسِّرَا وَلاَ تُعَسِّرَا، وَبَشِّرَا وَلاَ تُنَفِّرَا، وَتَطَاوَعَا وَلاَ تَخْتَلِفَا». (م/۱٧۳۲)

ترجمه: از ابوموسی اشعری سروایت است که نبی اکرم صاو و معاذ را به یمن فرستاد و فرمود: «آسان بگیرید و سخت نگیرید. بشارت دهید و تنفر ایجاد نکنید. یکسان حکم نمایید و با یکدیگر، اختلاف نکنید».

باب (۳): درباره‌ی دسته‌های نظامی و اینکه شخصی که به جهاد می‌رود، جانشین فردی است که می‌ماند

۱۱۱۳ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صبَعَثَ إِلَى بَنِي لَحْيَانَ: «لِيَخْرُجْ مِنْ كُلِّ رَجُلَيْنِ رَجُلٌ». ثُمَّ قَالَ لِلْقَاعِدِ: «أَيُّكُمْ خَلَفَ الْخَارِجَ فِي أَهْلِهِ وَمَالِهِ بِخَيْرٍ، كَانَ لَهُ مِثْلُ نِصْفِ أَجْرِ الْخَارِجِ». (م/۱۸٩۶)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صیک دسته‌ی نظامی به سوی قبیله‌ی بنی لحیان فرستاد و فرمود: «از هردو نفر، یک نفر به جهاد برود». سپس خطاب به کسانی که ماندند و به جهاد نرفتند، فرمود: «هریک از شما، جانشین خوبی برای خانواده و اموال مجاهد باشد، به اندازه‌ی نصف پاداش مجاهد به او پاداش می-رسد».

باب (۴): مرز میان کوچک و بزرگ جهت اجازه یافتن و اجازه نیافتن برای جهاد

۱۱۱۴ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ سقَالَ: عَرَضَنِى رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمَ أُحُدٍ فِي الْقِتَالِ، وَأَنَا ابْنُ أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً فَلَمْ يُجِزْنِي، وَعَرَضَنِى يَوْمَ الْخَنْدَقِ، وَأَنَا ابْنُ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً فَأَجَازَنِي، قَالَ نَافِعٌ: فَقَدِمْتُ عَلَى عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، وَهُوَ يَوْمَئِذٍ خَلِيفَةٌ، فَحَدَّثْتُهُ هَذَا الْحَدِيثَ، فَقَالَ: إِنَّ هَذَا لَحَدٌّ بَيْنَ الصَّغِيرِ وَالْكَبِيرِ، فَكَتَبَ إِلَى عُمَّالِهِ أَنْ يَفْرِضُوا لِمَنْ كَانَ ابْنَ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً، وَمَنْ كَانَ دُونَ ذَلِكَ فَاجْعَلُوهُ فِي الْعِيَالِ. (م/۱۸۶۸)

ترجمه: ابن عمر سمی‌گوید: رسول الله صروز جنگ احد مرا که چهارده سال داشتم، ورانداز نمود و اجازه‌ی شرکت در جنگ نداد. همچنین روز جنگ خندق که پانزده ساله بودم ورانداز نمود و اجازه‌ی شرکت داد.

نافع می‌گوید : در دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز سنزد وی رفتم و این حدیث را برایش بیان نمودم. او گفت: این حدیث، مرز میان کوچک و بزرگ را تعیین می‌کند. پس نامه‌ای به استاندارانش نوشت که برای سپاهیانی حقوق تعیین کنند که پانزده سال دارند و کسانی را که کمتر از پانزده سال دارند، جزو افراد خانواده بشمار آورند.

باب (۵): قرآن نباید به سرزمین دشمن برده شود

۱۱۱۵ـ عَنْ ابْنِ عُمَرَ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص: أَنَّهُ كَانَ يَنْهَى أَنْ يُسَافَرَ بِالْقُرْآنِ إِلَى أَرْضِ الْعَدُوِّ، مَخَافَةَ أَنْ يَنَالَهُ الْعَدُوُّ. (م/۱۸۶٩)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید : رسول الله صاز بردن قرآن به سرزمین دشمن، منع فرمود؛ چرا که مبادا دشمن به آن، هتک حرمت کند.

باب (۶): سفر کردن در هنگام سرسبزی و خشکسالی و شب گذراندن در راه

۱۱۱۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِذَا سَافَرْتُمْ فِي الْخِصْبِ فَأَعْطُوا الإِبِلَ حَظَّهَا مِنَ الأَرْضِ، وَإِذَا سَافَرْتُمْ فِي السَّنَةِ فَأَسْرِعُوا عَلَيْهَا السَّيْرَ، وَإِذَا عَرَّسْتُمْ بِاللَّيْلِ فَاجْتَنِبُوا الطَّرِيقَ، فَإِنَّهَا مَأْوَى الْهَوَامِّ بِاللَّيْلِ». (م/۱٩۲۶)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «اگر در زمین سرسبز به سفر رفتید، بگذارید تا شتر سهمیه‌اش را از سبزه‌ها بخورد. و اگر هنگام قحط سالی و در زمین خشک و بی آب و علف به سفر رفتید، شتر را با شتاب ببرید. و اگر در شب خواستید استراحت نمایید، سر راه استراحت نکنید؛ زیرا راه در شب، محل حشرات است».

باب (٧): سفر، بخشی از عذاب است

۱۱۱٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «السَّفَرُ قِطْعَةٌ مِنَ الْعَذَابِ، يَمْنَعُ أَحَدَكُمْ نَوْمَهُ وَطَعَامَهُ وَشَرَابَهُ، فَإِذَا قَضَى أَحَدُكُمْ نَهْمَتَهُ مِنْ وَجْهِهِ فَلْيُعَجِّلْ إِلَى أَهْلِهِ». (م/۱٩۲٧)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول ‏الله صفرمود: «سفر، بخشی از عذاب است؛ زیرا انسان را از خوردن، نوشیدن و خوابیدن، باز می‌دارد. بنابراین، پس از انجام کار و برآورده ساختن نیاز ، باید هر چه زودتر به خانه برگشت».

باب (۸): کراهیت رفتن به خانه در شب، هنگام بازگشت از سفر

۱۱۱۸ـ عَنْ جَابِرٍ بن عبدالله لقَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صأَنْ يَطْرُقَ الرَّجُلُ أَهْلَهُ لَيْلاً، يَتَخَوَّنُهُمْ أَوْ يَلْتَمِسُ عَثَرَاتِهِمْ. (م/٧۱۵)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: رسول الله صاز وارد شدن به خانه در شب، (بدون اطلاع قبلی) به هدف اطلاع یافتن از خیانت‌های اهل خانه یا جستجوی لغزشهایشان، منع فرمود.

۱۱۱٩ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ لاَ يَطْرُقُ أَهْلَهُ لَيْلاً، وَكَانَ يَأْتِيهِمْ غُدْوَةً أَوْ عَشِيَّةً. (م/۱٩۲۸)

ترجمه: از انس سروایت است که رسول ‏الله ص(در بازگشت از سفر)، هنگام شب، به خانه نمی‌رفت؛ بلکه صبح یا بعد از ظهر، به منزلش می‌رفت.

باب (٩): دعا کردن قبل از جنگ و هجوم به دشمن

۱۱۲۰ـ عَنِ ابْنِ عَوْنٍ سقَالَ: كَتَبْتُ إِلَى نَافِعٍ أَسْأَلُهُ عَنِ الدُّعَاءِ قَبْلَ الْقِتَالِ؟ قَالَ: فَكَتَبَ إِلَىَّ: إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ فِي أَوَّلِ الإِسْلاَمِ، قَدْ أَغَارَ رَسُولُ اللَّهِ صعَلَى بَنِي الْمُصْطَلِقِ وَهُمْ غَارُّونَ، وَأَنْعَامُهُمْ تُسْقَى عَلَى الْمَاءِ، فَقَتَلَ مُقَاتِلَتَهُمْ وَسَبَى سَبْيَهُمْ وَأَصَابَ يَوْمَئِذٍ - قَالَ يَحْيَى: أَحْسِبُهُ قَالَ: جُوَيْرِيَةَ - أَوْ قَالَ الْبَتَّةَ - ابْنَةَ الْحَارِثِ، وَحَدَّثَنِي هَذَا الْحَدِيثَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ، وَكَانَ فِي ذَاكَ الْجَيْشِ. (م/۱٧۳۰)

ترجمه: ابن عون سمی‌گوید: نامه‌ای به نافع نوشتم و از وی درباره‌ی فراخواندن به اسلام قبل از جنگ پرسیدم. او در جوابم نوشت: فراخواندن و دعوت دادن، در اول اسلام بود. رسول الله صقبیله‌ی بنی مصطلق را غافلگیر نمود و در حالی که چهارپایانشان مشغول آب خوردن بودند، به آنان، حمله نمود؛ جنگجویان آنها را به قتل رساند و زنان و کودکانشان را به اسارت گرفت و در همان روز جویره دختر حارث لسهمیه‌ی رسول الله صگردید.

راوی می‌گوید : این حدیث را برایم عبدالله بن لکه در همان لشکر بود، بیان نمود.

باب (۱۰): نامه‌های نبی اکرم صبه پادشاهان و دعوت دادن آنان به سوی الله

۱۱۲۱ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ نَبِىَّ اللَّهِ صكَتَبَ إِلَى كِسْرَى، وَإِلَى قَيْصَرَ، وَإِلَى النَّجَاشِىِّ، وَإِلَى كُلِّ جَبَّارٍ، يَدْعُوهُمْ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى، وَلَيْسَ بِالنَّجَاشِىِّ الَّذِي صَلَّى عَلَيْهِ النَّبِىُّ ص. (م/۱٧٧۴)

ترجمه: انس سمی‌گوید: رسول الله صنامه‌ای به کسری (پادشاه ایران)، نامه‌ای به قیصر (پادشاه روم)، نامه‌ای به نجاشی (پادشاه حبشه) و نامه‌های به همه‌ی ستمگران نوشت و آنها را به سوی الله متعال، دعوت نمود. قابل یادآوری است که این پادشاه حبشه، آن پادشاهی نبود که پیامبر اکرم صبر او (غائبانه) نماز جنازه خواند.

نامه‌ی رسول الله صبه هرقل و دعوت او به اسلام

۱۱۲۲ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ل: أَنَّ أَبَا سُفْيَانَ أَخْبَرَهُ، مِنْ فِيهِ إِلَى فِيهِ، قَالَ انْطَلَقْتُ فِي الْمُدَّةِ الَّتِي كَانَتْ بَيْنِي وَبَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: فَبَيْنَا أَنَا بِالشَّأْمِ، إِذْ جِيءَ بِكِتَابٍ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صإِلَى هِرَقْلَ: يَعْنِي عَظِيمَ الرُّومِ، قَالَ: وَكَانَ دِحْيَةُ الْكَلْبِىُّ جَاءَ بِهِ، فَدَفَعَهُ إِلَى عَظِيمِ بُصْرَى، فَدَفَعَهُ عَظِيمُ بُصْرَى إِلَى هِرَقْلَ، فَقَالَ هِرَقْلُ: هَلْ هَا هُنَا أَحَدٌ مِنْ قَوْمِ هَذَا الرَّجُلِ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِىٌّ؟ قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: فَدُعِيتُ فِي نَفَرٍ مِنْ قُرَيْشٍ، فَدَخَلْنَا عَلَى هِرَقْلَ، فَأَجْلَسَنَا بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ: أَيُّكُمْ أَقْرَبُ نَسَبًا مِنْ هَذَا الرَّجُلِ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِىٌّ؟ فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ: فَقُلْتُ: أَنَا. فَأَجْلَسُونِى بَيْنَ يَدَيْهِ، وَأَجْلَسُوا أَصْحَابِى خَلْفِى، ثُمَّ دَعَا بِتَرْجُمَانِهِ فَقَالَ لَهُ: قُلْ لَهُمْ: إِنِّي سَائِلٌ هَذَا عَنِ الرَّجُلِ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِىٌّ، فَإِنْ كَذَبَنِى فَكَذِّبُوهُ، قَالَ: فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ: وَايْمُ اللَّهِ، لَوْلاَ مَخَافَةَ أَنْ يُؤْثَرَ عَلَيَّ الْكَذِبُ لَكَذَبْتُ، ثُمَّ قَالَ لِتَرْجُمَانِهِ: سَلْهُ، كَيْفَ حَسَبُهُ فِيكُمْ؟ قَالَ قُلْتُ: هُوَ فِينَا ذُو حَسَبٍ، قَالَ: فَهَلْ كَانَ مِنْ آبَائِهِ مَلِكٌ؟ قُلْتُ: لاَ، قَالَ: فَهَلْ كُنْتُمْ تَتَّهِمُونَهُ بِالْكَذِبِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ مَا قَالَ؟ قُلْتُ: لاَ، قَالَ: وَمَنْ يَتَّبِعُهُ؟ أَشْرَافُ النَّاسِ أَمْ ضُعَفَاؤُهُمْ؟ قَالَ، قُلْتُ: بَلْ ضُعَفَاؤُهُمْ، قَالَ: أَيَزِيدُونَ أَمْ يَنْقُصُونَ؟ قَالَ قُلْتُ: لاَ، بَلْ يَزِيدُونَ، قَالَ: هَلْ يَرْتَدُّ أَحَدٌ مِنْهُمْ عَنْ دِينِهِ، بَعْدَ أَنْ يَدْخُلَ فِيهِ، سَخْطَةً لَهُ؟ قَالَ قُلْتُ: لاَ، قَالَ: فَهَلْ قَاتَلْتُمُوهُ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: فَكَيْفَ كَانَ قِتَالُكُمْ إِيَّاهُ؟ قَالَ قُلْتُ، تَكُونُ الْحَرْبُ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُ سِجَالاً يُصِيبُ مِنَّا وَنُصِيبُ مِنْهُ. قَالَ فَهَلْ يَغْدِرُ؟ قُلْتُ: لاَ، وَنَحْنُ مِنْهُ فِي مُدَّةٍ لاَ نَدْرِى مَا هُوَ صَانِعٌ فِيهَا، قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا أَمْكَنَنِى مِنْ كَلِمَةٍ أُدْخِلُ فِيهَا شَيْئًا غَيْرَ هَذِهِ، قَالَ: فَهَلْ قَالَ هَذَا الْقَوْلَ أَحَدٌ قَبْلَهُ؟ قَالَ قُلْتُ: لاَ، قَالَ لِتَرْجُمَانِهِ: قُلْ لَهُ: إِنِّي سَأَلْتُكَ عَنْ حَسَبِهِ فَزَعَمْتَ أَنَّهُ فِيكُمْ ذُو حَسَبٍ، وَكَذَلِكَ الرُّسُلُ تُبْعَثُ فِي أَحْسَابِ قَوْمِهَا، وَسَأَلْتُكَ: هَلْ كَانَ فِي آبَائِهِ مَلِكٌ؟ فَزَعَمْتَ أَنْ لاَ، فَقُلْتُ: لَوْ كَانَ مِنْ آبَائِهِ مَلِكٌ قُلْتُ رَجُلٌ يَطْلُبُ مُلْكَ آبَائِهِ، وَسَأَلْتُكَ عَنْ أَتْبَاعِهِ، أَضُعَفَاؤُهُمْ أَمْ أَشْرَافُهُمْ؟ فَقُلْتَ: بَلْ ضُعَفَاؤُهُمْ، وَهُمْ أَتْبَاعُ الرُّسُلِ، وَسَأَلْتُكَ: هَلْ كُنْتُمْ تَتَّهِمُونَهُ بِالْكَذِبِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ مَا قَالَ؟ فَزَعَمْتَ أَنْ لاَ، فَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ لِيَدَعَ الْكَذِبَ عَلَى النَّاسِ ثُمَّ يَذْهَبَ فَيَكْذِبَ عَلَى اللَّهِ، وَسَأَلْتُكَ: هَلْ يَرْتَدُّ أَحَدٌ مِنْهُمْ عَنْ دِينِهِ بَعْدَ أَنْ يَدْخُلَهُ سَخْطَةً لَهُ؟ فَزَعَمْتَ أَنْ لاَ، وَكَذَلِكَ الإِيمَانُ إِذَا خَالَطَ بَشَاشَةَ الْقُلُوبِ، وَسَأَلْتُكَ: هَلْ يَزِيدُونَ أَوْ يَنْقُصُونَ؟ فَزَعَمْتَ أَنَّهُمْ يَزِيدُونَ وَكَذَلِكَ الإِيمَانُ حَتَّى يَتِمَّ. وَسَأَلْتُكَ هَلْ قَاتَلْتُمُوهُ؟ فَزَعَمْتَ أَنَّكُمْ قَدْ قَاتَلْتُمُوهُ، فَتَكُونُ الْحَرْبُ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ سِجَالاً يَنَالُ مِنْكُمْ وَتَنَالُونَ مِنْهُ. وَكَذَلِكَ الرُّسُلُ تُبْتَلَى ثُمَّ تَكُونُ لَهُمُ الْعَاقِبَةُ وَسَأَلْتُكَ هَلْ يَغْدِرُ فَزَعَمْتَ أَنَّهُ لاَ يَغْدِرُ. وَكَذَلِكَ الرُّسُلُ لاَ تَغْدِرُ. وَسَأَلْتُكَ هَلْ قَالَ هَذَا الْقَوْلَ أَحَدٌ قَبْلَهُ؟ فَزَعَمْتَ أَنْ لاَ، فَقُلْتُ: لَوْ قَالَ هَذَا الْقَوْلَ أَحَدٌ قَبْلَهُ، قُلْتُ: رَجُلٌ ائْتَمَّ بِقَوْلٍ قِيلَ قَبْلَهُ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ: بِمَ يَأْمُرُ كُمْ؟ قُلْتُ يَأْمُرُنَا بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَالصِّلَةِ وَالْعَفَافِ، قَالَ: إِنْ يَكُنْ مَا تَقُولُ فِيهِ حَقًّا فَإِنَّهُ نَبِىٌّ، وَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّهُ خَارِجٌ، وَلَمْ أَكُنْ أَظُنُّهُ مِنْكُمْ، وَلَوْ أَنِّي أَعْلَمُ أَنِّي أَخْلُصُ إِلَيْهِ لأَحْبَبْتُ لِقَاءَهُ، وَلَوْ كُنْتُ عِنْدَهُ لَغَسَلْتُ عَنْ قَدَمَيْهِ، وَلَيَبْلُغَنَّ مُلْكُهُ مَا تَحْتَ قَدَمَىَّ، قَالَ ثُمَّ دَعَا بِكِتَابِ رَسُولِ اللَّهِ صفَقَرَأَهُ، فَإِذَا فِيهِ: « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى هِرَقْلَ عَظِيمِ الرُّومِ، سَلاَمٌ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى، أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّى أَدْعُوكَ بِدِعَايَةِ الإِسْلاَمِ، أَسْلِمْ تَسْلَمْ، وَأَسْلِمْ يُؤْتِكَ اللَّهُ أَجْرَكَ مَرَّتَيْنِ، وَإِنْ تَوَلَّيْتَ فَإِنَّ عَلَيْكَ إِثْمَ الأَرِيسِيِّينَ، وَ ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ[آل عمران: ۶۴]. فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَةِ الْكِتَابِ ارْتَفَعَتِ الأَصْوَاتُ عِنْدَهُ وَكَثُرَ اللَّغْطُ، وَأَمَرَ بِنَا فَأُخْرِجْنَا، قَالَ: فَقُلْتُ لأَصْحَابِى حِينَ خَرَجْنَا: لَقَدْ أَمِرَ أَمْرُ ابْنِ أَبِي كَبْشَةَ، إِنَّهُ لَيَخَافُهُ مَلِكُ بَنِي الأَصْفَرِ، قَالَ: فَمَا زِلْتُ مُوقِنًا بِأَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ صأَنَّهُ سَيَظْهَرُ، حَتَّى أَدْخَلَ اللَّهُ عَلَيَّ الإِسْلاَمَ. (م/۱٧٧۳)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید: ابوسفیان سبطور مستقیم وشفاهی به من گفت: من در دوران آتش بسی که میان من و رسول الله صبرقرار بود، به مسافرت رفتم. در شام بودم که نامه‌ای از طرف رسول الله صبه هرقل پادشاه روم رسید. قابل یادآوری است که نامه را دحیه کلبی آورده بود و به امیر بُصری داده بود و امیر بُصری آن را برای هرقل فرستاده بود. هرقل بعد از خواندن نامه گفت: آیا در سرزمین ما کسی از قبیله‌ی این شخص که فکر می‌کند، پیامبر است، وجود دارد؟ اطرافیانش گفتند: بله. آنگاه مرا با چند نفر دیگر از قریش فراخواندند. ما نزد هرقل رفتیم. او ما را روبروی خود نشاند و گفت: کدام یک از شما با فردی که ادعای نبوت دارد، خویشاوندی نزدیکتری دارد؟

ابوسفیان می‌گوید: گفتم: من. پس مرا روبروی هرقل، و همراهانم را پشت سر من نشاندند. سپس هرقل، مترجم خود را خواست و به او گفت: به همراهان او بگو: می‌خواهم از این مرد درباره‌ی مردی که مدعی نبوت است، اطلاعاتی کسب کنم؛ اگر به من دروغ گفت، او را تکذیب کنید.

ابوسفیان می‌گوید: سوگند به الله، اگر از همراهانم نمی‌ترسیدم که مرا متهم به دروغگویی کنند، حتماً دروغ می‌گفتم. سپس هرقل به مترجمش گفت: از او بپرس که: نسب او در میان شما چگونه است؟ گفتم: او در میان ما از نسب بالایی برخوردار است. گفت: آیا کسی از نیاکان او پادشاه بوده است؟ گفتم: خیر. پرسید: آیا قبل از این ادعایش، شما او را متهم به دروغگویی می‌کردید؟ گفتم: خیر. گفت: آیا اشراف و بزرگان از او پیروی می‌کنند یا فقرا و مستضعفان؟ جواب دادم: مستضعفان. گفت: آیا پیروانش هر روز بیشتر می‌شوند یا کمتر؟ گفتم: بیشتر می‌شوند. هرقل پرسید: آیا کسی‌که دین محمد را پذیرفته، به خاطر ناپسند شمردن دینش، منحرف شده و از دینش برگشته؟ گفتم: خیر. گفت: آیا شما با او جنگیده‌اید؟ گفتم: بله. پرسید: نتیجه جنگ چه بوده است؟ جواب دادم: گاهی او پیروز شده و گاهی ما پیروز شده‌ایم. گفت: آیا پیمان شکنی می‌کند؟ گفتم: خیر، و در حال حاضر ما با وی پیمان صلحی بسته‌ایم و نمی‌دانیم که چه خواهد کرد؟ ابوسفیان می‌گوید : سوگند به الله، بجز جمله‌ی فوق، نتوانستم چیز دیگری علیه پیامبر بگویم.

هرقل گفت: آیا قبل از او، کسی دیگر چنین ادعایی کرده است؟ گفتم: خیر. سپس هرقل به مترجمش گفت: به ابوسفیان بگو: من از نسب او پرسیدم، تو اذعان نمودی که او در میان شما از نسب بالایی برخوردار است. و پیامبران اینگونه‌اند که از میان افراد دارای نسب مبعوث می‌شوند. پرسیدم: آیا کسی از نیاکان او پادشاه بوده است. گفتی: خیر. اگر چنین بود، می‌توانستم بگویم که او مدعی میراث پدران خویش است. پرسیدم: که پیروان او از ضعفا هستند یا از مستکبران. گفتی از ضعفا هستند و پیروان انبیا هم از همین قشرند. و از تو پرسیدم که آیا قبل از این ادعایش، شما او را متهم به دروغگویی می‌کردید. پاسخ دادی: خیر. لذا یقین نمودم که کسی‌که با مردم، دروغ نگفته است، نمی‌تواند درباره‌ی الله، دروغ بگوید. از تو پرسیدم: آیا کسی‌که به دین او گراییده است، دوباره بخاطر ناپسند شمردن دینش، منحرف شده است؟ باز هم جواب منفی بود. و ایمان هم همینگونه است هنگامی که در سویدا و وسط دل، جای ‌گیرد. پرسیدم که با گذشت زمان، پیروانش افزایش می‌یابند یا کاهش. جواب دادی: افزایش می‌یابند. و این، صفت ایمان است تا اینکه کامل گردد. همچنین از تو پرسیدم که آیا شما با او جنگیده‌اید. جواب دادی که جنگیده‌ایم و گاهی او پیروز شده است و گاهی هم شما. و پیامبران اینگونه مورد آزمایش، قرار می‌گیرند؛ ولی سرانجام، آنان، پیروز خواهند شد. پرسیدم: آیا عهد شکنی می‌کند. گفتی: خیر. آری، پیامبران، عهد شکنی نمی‌کنند. پرسیدم: آیا قبل از او کسی ادعای نبوت کرده است. جواب منفی دادی. اگر کسی قبل از او در میان شما، ادعای نبوت کرده بود، می‌توانستم بگویم او از همان مدعی قبلی تقلید می‌کند.

بعد از آن، هرقل گفت: به چه کارهایی شما را دستور می‌دهد؟ گفتم: به نماز، زکات، صله‌ی رحم و پاک دامنی امر می‌کند. گفت: اگر آنچه را که گفتی، حقیقت داشته باشد، او پیامبر است؛ من می‌دانستم که چنین پیامبری ظهور خواهد کرد؛ اما نمی‌دانستم که او از میان شما خواهد بود؛ اگر می‌دانستم که می‌توانم به او برسم، دیدارش را دوست داشتم. واگر نزد ایشان می‌بودم، شخصاً پاهایش را می‌شستم؛ پادشاهی او به همین جای پاهایم خواهد رسید. ابوسفیان می‌گوید: سپس هرقل نامه‌ی رسول الله صرا خواست و قرائت نمود؛ در آن نامه چنین نوشته شده بود:

بسم الله الرحمن الرحیم

از جانب محمد پیامبر الله به هرقل پادشاه روم: سلام بر کسی‌که هدایت را برگزیند. اما بعد: من شما را بسوی اسلام، دعوت می‌کنم. اگر دعوت اسلام را بپذیری، در امان خواهی بود و نزد الله متعال، پاداشی دو چندان خواهی داشت. و اگر (از قبول دعوت من) روی بگردانی، گناه رعیت و زیردستانت بر گردن تو خواهد بود و ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ[آل عمران: ۶۴]. «ای اهل کتاب، بیایید به سوی چیزی که میان ما و شما مشترک است؛ به این معنا که بجز الله، کسی دیگر را نپرستیم و چیزی را با وی شریک قرار ندهیم و هیچ یک از ما دیگری را به جای الله متعال، پروردگار خود قرار ندهد. پس اگر روی گردانی کردند، بگویید: ـ ای اهل کتاب! ـ گواه باشید که ما مسلمانیم».

ابوسفیان می‌گوید : پس از اینکه هرقل، نامه را قرائت کرد، شلوغ شد و همهمه‌ای بپا گردید و دستور صادر کرد و ما را از آنجا بیرون کردند. من خطاب به همراهانم گفتم: توجه کردید دین فرزند ابوکبشه (محمد) چنان پیشرفت کرده است که پادشاه زردپوستان (رومی‌ها) هم از آن به وحشت افتاده است. ابوسفیان می‌گوید : از همان زمان، یقین پیدا کردم که دین رسول الله صپیروز خواهد شد، تا اینکه الله متعال مرا مشرف به اسلام کرد.

باب (۱۱): درباره‌ی دعای نبی اکرم صنزد الله متعال، و صبر و بردباری‌اش در برابر اذیت و آزار منافقان

۱۱۲۳ـ عن أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ صرَكِبَ حِمَارًا، عَلَيْهِ إِكَافٌ، تَحْتَهُ قَطِيفَةٌ فَدَكِيَّةٌ، وَأَرْدَفَ وَرَاءَهُ أُسَامَةَ، وَهُوَ يَعُودُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ فِي بَنِي الْحَارِثِ بْنِ الْخَزْرَجِ، وَذَاكَ قَبْلَ وَقْعَةِ بَدْرٍ، حَتَّى مَرَّ بِمَجْلِسٍ فِيهِ أَخْلاَطٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُشْرِكِينَ عَبَدَةِ الأَوْثَانِ وَالْيَهُودِ، فِيهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىٍّ، وَفِي الْمَجْلِسِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ، فَلَمَّا غَشِيَتِ الْمَجْلِسَ عَجَاجَةُ الدَّابَّةِ، خَمَّرَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىٍّ أَنْفَهُ بِرِدَائِهِ، ثُمَّ قَالَ: لاَ تُغَبِّرُوا عَلَيْنَا، فَسَلَّمَ عَلَيْهِمُ النَّبِيُّ ص، ثُمَّ وَقَفَ فَنَزَلَ، فَدَعَاهُمْ إِلَى اللَّهِ وَقَرَأَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنَ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىٍّ: أَيُّهَا الْمَرْءُ، لاَ أَحْسَنَ مِنْ هَذَا، إِنْ كَانَ مَا تَقُولُ حَقًّا، فَلاَ تُؤْذِنَا فِي مَجَالِسِنَا، وَارْجِعْ إِلَى رَحْلِكَ، فَمَنْ جَاءَكَ مِنَّا فَاقْصُصْ عَلَيْهِ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ: اغْشَنَا فِي مَجَالِسِنَا، فَإِنَّا نُحِبُّ ذَلِكَ، قَالَ: فَاسْتَبَّ الْمُسْلِمُونَ وَالْمُشْرِكُونَ وَالْيَهُودُ، حَتَّى هَمُّوا أَنْ يَتَوَاثَبُوا، فَلَمْ يَزَلِ النَّبِىُّ صيُخَفِّضُهُمْ، ثُمَّ رَكِبَ دَابَّتَهُ حَتَّى دَخَلَ عَلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ فَقَالَ: «أَىْ سَعْدُ، أَلَمْ تَسْمَعْ إِلَى مَا قَالَ أَبُو حُبَابٍ ـــ يُرِيدُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَىٍّ ــــ قَالَ: كَذَا وَكَذَا». قَالَ: اعْفُ عَنْهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَاصْفَحْ فَوَاللَّهِ، لَقَدْ أَعْطَاكَ اللَّهُ الَّذِي أَعْطَاكَ، وَلَقَدِ اصْطَلَحَ أَهْلُ هَذِهِ الْبُحَيْرَةِ أَنْ يُتَوِّجُوهُ، فَيُعَصِّبُوهُ بِالْعِصَابَةِ، فَلَمَّا رَدَّ اللَّهُ ذَلِكَ بِالْحَقِّ الَّذِي أَعْطَاكَهُ، شَرِقَ بِذَلِكَ، فَذَلِكَ فَعَلَ بِهِ مَا رَأَيْتَ، فَعَفَا عَنْهُ النَّبِىُّ ص. (م/۱٧٩۸)

ترجمه: از اسامه بن زید سروایت است که نبی اکرم صقبل از جنگ بدر بر الاغی که زیر پالانش، چادری ساخت فدک وجود داشت، سوار شد و اسامه را نیز پشت سر خود، سوار کرد و به عیادت سعد بن عباده که در محله‌ی بنی حارث بن خزرج بسر می‌برد، رفت. در مسیر راه، از کنار مجلسی که در آن ترکیبی از مسلمانان، مشرکین بت پرست و یهودیان بود، گذشت. قابل یادآوری است که عبدالله بن أبی و عبدالله بن رواحه نیز در آن مجلس حضور داشتند. پس هنگامی که گرد و غبار الاغ به مجلس رسید، عبدالله بن ابی بینی‌اش را با چادرش گرفت و گفت: ما را گرد و خاک ندهید. رسول الله صبه آنان سلام داد و توقف کرد و از مرکب، پایین آمد و آنان را بسوی الله دعوت نمود و بر آنان، قرآن تلاوت کرد. عبدالله بن أبی بن سلول گفت: ای مرد! سخنانی بهتر از سخنان تو وجود ندارد؛ اگر آنها حق‌اند، پس ما را در مجالس ما، اذیت و آزار مرسان؛ بلکه به خانه‌ات برو و هرکس از ما که نزد تو آمد، برایش داستان سرایی کن. عبدالله بن رواحه گفت: یا رسول الله! سخنانت را در مجالس ما بگو؛ چرا که ما آنها را دوست داریم.

راوی می‌گوید: در نتیجه، مسلمانان، مشرکین و یهود به یکدیگر ناسزا گفتند تا جایی که خواستند با هم درگیر شوند. و رسول الله صهمچنان آنان را به آرامش دعوت می‌کرد.

سپس پیامبر اکرم صسوار مَرکَبش شد و به راهش ادامه داد تا اینکه به منزل سعد بن عباده رسید. در آنجا، خطاب به سعد فرمود: «ای سعد! آیا سخنان ابو حباب (عبدالله بن أبی) را شنیده‌ای؟ او چنین و چنان می‌گوید». سعد سگفت: یا رسول الله! او را ببخش و از او درگذر؛ سوگند به الله متعال، هنگامی که مردم مدینه، اتفاق کرده بودند تا او را تاج گذاری کرده و عمامه‌ای بر سر او بگذارند، الله متعال حق را به تو عنایت کرد. پس هنگامی که الله متعال با این حقی که بر تو نازل فرمود، نخواست این کار، عملی شود، لقمه برایش گلوگیر شد و برخوردی که از او مشاهده نمودی، بدین جهت بود. آنگاه رسول الله صاو را بخشید.

باب (۱۲): نهی از پیمان شکستن

۱۱۲۴ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرْفَعُ لَهُ بِقَدْرِ غَدْرِهِ، أَلاَ وَلاَ غَادِرَ أَعْظَمُ غَدْرًا مِنْ أَمِيرِ عَامَّةٍ». (م/۱٧۳۸)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «روز قیامت، هر فرد پیمان شکن، پرچمی دارد که به اندازه‌ی پیمان شکنی‌اش بالا برده می‌شود. آگاه باشید که خیانت هیچ پیمان شکنی به بزرگی پیمان شکنی امیر بزرگ نیست».

باب (۱۳): وفای به عهد

۱۱۲۵ـ عن حُذَيْفَةُ بْنُ الْيَمَانِ سقَالَ: مَا مَنَعَنِى أَنْ أَشْهَدَ بَدْرًا إِلاَّ أَنِّي خَرَجْتُ أَنَا وَأَبِى، حُسَيْلٌ، قَالَ: فَأَخَذَنَا كُفَّارُ قُرَيْشٍ، قَالُوا: إِنَّكُمْ تُرِيدُونَ مُحَمَّدًا؟ فَقُلْنَا: مَا نُرِيدُهُ، مَا نُرِيدُ إِلاَّ الْمَدِينَةَ، فَأَخَذُوا مِنَّا عَهْدَ اللَّهِ وَمِيثَاقَهُ لَنَنْصَرِفَنَّ إِلَى الْمَدِينَةِ وَلاَ نُقَاتِلُ مَعَهُ، فَأَتَيْنَا رَسُولَ اللَّهِ صفَأَخْبَرْنَاهُ الْخَبَرَ فَقَالَ: «انْصَرِفَا، نَفِى لَهُمْ بِعَهْدِهِمْ، وَنَسْتَعِينُ اللَّهَ عَلَيْهِمْ». (م/۱٧۸٧)

ترجمه: حذیفه بن یمان سمی‌گوید: علت عدم حضور من در غزوه‌ی بدر این بود که من و پدرم حُسَیل [۱]هنگام بیرون رفتن، توسط کفار قریش دستگیر شدیم. آنها گفتند: شما می‌خواهید به محمد ملحق شوید. ما گفتیم: نزد محمد نمی‌رویم؛ بلکه می‌خواهیم به مدینه برویم. آنگاه، ما را به عهد و پیمان الهی سوگند دادند که به مدینه برویم و همراه محمد در جنگ، شرکت نکنیم. ما نزد رسول الله صرفتیم و ماجرا را برایش تعریف نمودیم. پیامبر اکرم صفرمود: «برگردید؛ ما به پیمان آنان، عمل می‌کنیم و از الله متعال، علیه آنان، کمک می‌خواهیم».

باب (۱۴): عدم آرزوی رویارویی با دشمن، و صبر و پایداری هنگام روبرو شدن

۱۱۲۶ـ عَنْ أَبِي النَّضْرِ عَنْ كِتَابِ رَجُلٍ مِنْ أَسْلَمَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِىِّ صيُقَالُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أَوْفَى س، فَكَتَبَ إِلَى عُمَرَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ، حِينَ سَارَ إِلَى الْحَرُورِيَّةِ، يُخْبِرُهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ، فِي بَعْضِ أَيَّامِهِ الَّتِي لَقِيَ فِيهَا الْعَدُوَّ، يَنْتَظِرُ حَتَّى إِذَا مَالَتِ الشَّمْسُ قَامَ فِيهِمْ فَقَالَ: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ لاَ تَتَمَنَّوْا لِقَاءَ الْعَدُوِّ وَاسْأَلُوا اللَّهَ الْعَافِيَةَ، فَإِذَا لَقِيتُمُوهُمْ فَاصْبِرُوا، وَاعْلَمُوا أَنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ ظِلاَلِ السُّيُوفِ». ثُمَّ قَامَ النَّبِيُّ صوَقَالَ: «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْكِتَابِ، وَمُجْرِىَ السَّحَابِ، وَهَازِمَ الأَحْزَابِ، اهْزِمْهُمْ وَانْصُرْنَا عَلَيْهِمْ». (م/۱٧۴۲)

ترجمه: ابونضر به نقل از نامه‌ی یکی از یاران نبی اکرم صاز قبیله‌ی اسلم بنام عبدالله بن اوفی سمی‌گوید: او به عمر بن عبیدالله هنگام رفتن به سوی خوارج، نامه‌ای نوشت و به او اطلاع داد که: در یکی از روزها (روز جنگ احزاب) که رسول الله صبا دشمن، روبرو گردید، منتظر ماند تا آفتاب، به سمت غروب، متمایل گردد؛ سپس برخاست و میان مردم، سخنرانی کرد و فرمود: «ای مردم! رویارویی با دشمن را آرزو نکنید و از الله متعال، عافیت بخواهید؛ ولی اگر با دشمن، مواجه شدید، صبر کنید و بدانید که بهشت زیر سایه‌ی شمشیرهاست». سپس چنین دعا کرد: «الهی! ای نازل کننده‌ی کتاب، ای حرکت دهنده‌ی ابرها و ای شکست دهنده‌ی احزاب! آنان را شکست بده و ما را بر آنها پیروز گردان».

باب (۱۵): دعای علیه دشمن

فيه حديث عبدالله بن ابي اوفي، و قد تقدم فی الباب قبله.

در این باره به حدیث فوق که روایت عبدالله بن ابی اوفی است، مراجعه کنید.

۱۱۲٧ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ يَقُولُ يَوْمَ أُحُدٍ: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ إِنْ تَشَأْ لاَ تُعْبَدْ فِي الأَرْضِ». (م/۱٧۴۳)

ترجمه: از انس سروایت است که رسول الله صروز جنگ احد می‌فرمود: «الهی! اگر خواست و مشیت تو باشد، دیگر در روی زمین، پرستش نمی‌شوی».

(قابل یادآوری است که هدف از این جمله، طلب فتح و پیروزی است.) مترجم

باب (۱۶): جنگ، فریبکاری است

۱۱۲۸ـ عن جابر بن عبدالله لقال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الْحَرْبُ خَدْعَةٌ». (م/۱٧۳٩)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید : رسول الله صفرمود: «جنگ، فریبکاری است».

باب (۱٧): کمک گرفتن از مشرکین در جنگ

۱۱۲٩ـ عَنْ عَائِشَةَ لزَوْجِ النَّبِيِّ صأَنَّهَا قَالَتْ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صقِبَلَ بَدْرٍ، فَلَمَّا كَانَ بِحَرَّةِ الْوَبَرَةِ أَدْرَكَهُ رَجُلٌ، قَدْ كَانَ يُذْكَرُ مِنْهُ جُرْأَةٌ وَنَجْدَةٌ، فَفَرِحَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صحِينَ رَأَوْهُ، فَلَمَّا أَدْرَكَهُ قَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص: جِئْتُ لأَتَّبِعَكَ وَأُصِيبَ مَعَكَ،، قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ؟». قَالَ: لاَ، قَالَ: «فَارْجِعْ، فَلَنْ أَسْتَعِينَ بِمُشْرِكٍ». قَالَتْ: ثُمَّ مَضَى، حَتَّى إِذَا كُنَّا بِالشَّجَرَةِ أَدْرَكَهُ الرَّجُلُ، فَقَالَ لَهُ كَمَا قَالَ أَوَّلَ مَرَّةٍ، فَقَالَ لَهُ النَّبِىُّ صكَمَا قَالَ أَوَّلَ مَرَّةٍ، قَالَ: «فَارْجِعْ فَلَنْ أَسْتَعِينَ بِمُشْرِكٍ». قَالَ: ثُمَّ رَجَعَ فَأَدْرَكَهُ بِالْبَيْدَاءِ.، فَقَالَ لَهُ كَمَا قَالَ أَوَّلَ مَرَّةٍ «تُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ»؟ قَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «فَانْطَلِقْ». (م/۱۸۱٧)

ترجمه: عایشه لهمسر گرامی نبی اکرم صمی‌گوید : رسول الله صبه سوی بدر، حرکت کرد. و هنگامی که در مکانی بنام «حره الوبره» (چهار میلی مدینه) رسید، مردی که جرأت و شجاعتش سر زبان‌ها بود، از راه رسید. یاران رسول الله صاز دیدن او خوشحال شدند. هنگامی که آن مرد به رسول الله صرسید، گفت: آمده‌ام تا تو را همراهی کنم و با تو کشته شوم. پیامبر اکرم صفرمود: «به الله متعال و پیامبرش، ایمان می‌آوری؟» آن مرد گفت: خیر. فرمود: «پس برگرد؛ زیرا من از شخص مشرک، کمک نمی‌گیرم».

عایشه لمی‌گوید: آنگاه، رسول الله صبه راهش ادامه داد تا اینکه به ذو الحلیفه رسیدیم؛ دوباره همان مرد آمد و سخنان اولش را تکرار کرد. رسول الله صهم همان پاسخ اولیه را به او داد و فرمود: «برگرد، زیر من از شخص مشرک کمک، نمی‌گیرم».

راوی می‌گوید: آن مرد برگشت. سپس دوباره در بیداء نزد نبی اکرم صآمد و رسول الله صمانند نخستین بار به او فرمود: «به الله متعال و پیامبرش، ایمان می‌آوری؟» آن مرد گفت: بلی. رسول الله صفرمود: «پس حرکت کن» (و با ما بیا.)

باب (۱۸): بیرون رفتن زنان همراه جنگجویان

۱۱۳۰ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ أُمَّ سُلَيْمٍ اتَّخَذَتْ يَوْمَ حُنَيْنٍ خِنْجَرًا، فَكَانَ مَعَهَا، فَرَآهَا أَبُو طَلْحَةَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذِهِ أُمُّ سُلَيْمٍ مَعَهَا خَنْجَرٌ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا هَذَا الْخَنْجَرُ»؟ قَالَت: اتَّخَذْتُهُ، إِنْ دَنَا مِنِّى أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ بَقَرْتُ بِهِ بَطْنَهُ، فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صيَضْحَكُ، قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ اقْتُلْ مَنْ بَعْدَنَا مِنَ الطُّلَقَاءِ انْهَزَمُوا بِكَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَا أُمَّ سُلَيْمٍ إِنَّ اللَّهَ قَدْ كَفَى وَأَحْسَنَ». (م/۱۸۰٩)

ترجمه: انس سمی‌گوید : ام سلیم انصاری لروز جنگ حنین، خنجری با خود، برداشت. ابوطلحه سخنجر را دید و به رسول الله صگفت: یا رسول الله! این ام سلیم است که خنجری با خود دارد. رسول الله صبه ام سلیم فرمود: «این خنجر چیست»؟ ام سلیم لگفت: آن را برداشتم تا اگر کسی از مشرکین به من نزدیک شود، شکمش را پاره کنم. رسول الله صبا شنیدن این سخنان، خندید. ام سلیم لگفت: یا رسول الله! آزاد شدگانی را که در فتح مکه، مسلمان شدند، به قتل برسان؛ زیرا این آنان بودند که باعث شکست شما شدند. رسول الله صفرمود: «الله متعال کفایت نمود و احسان کرد».

۱۱۳۱ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: لَمَّا كَانَ يَوْمُ أُحُدٍ انْهَزَمَ نَاسٌ مِنَ النَّاسِ عَنِ النَّبِيِّ صوَأَبُو طَلْحَةَ بَيْنَ يَدَيِ النَّبِيِّ صمُجَوِّبٌ عَلَيْهِ بِحَجَفَةٍ، قَالَ: وَكَانَ أَبُو طَلْحَةَ رَجُلاً رَامِيًا شَدِيدَ النَّزْعِ وَكَسَرَ يَوْمَئِذٍ قَوْسَيْنِ أَوْ ثَلاَثًا، قَالَ: فَكَانَ الرَّجُلُ يَمُرُّ مَعَهُ الْجَعْبَةُ مِنَ النَّبْلِ فَيَقُولُ: «انْثُرْهَا لأَبِى طَلْحَةَ»، قَالَ: وَيُشْرِفُ نَبِيُّ اللَّهِ صيَنْظُرُ إِلَى الْقَوْمِ، فَيَقُولُ أَبُو طَلْحَةَ: يَا نَبِىَّ اللَّهِ بِأَبِى أَنْتَ وَأُمِّى لاَ تُشْرِفْ لاَ يُصِبْكَ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ الْقَوْمِ، نَحْرِى دُونَ نَحْرِكَ، قَالَ: وَلَقَدْ رَأَيْتُ عَائِشَةَ بِنْتَ أَبِي بَكْرٍ وَأُمَّ سُلَيْمٍ وَإِنَّهُمَا لَمُشَمِّرَتَانِ، أَرَى خَدَمَ سُوقِهِمَا، تَنْقُلاَنِ الْقِرَبَ عَلَى مُتُونِهِمَا، ثُمَّ تُفْرِغَانِهِ فِي أَفْوَاهِهِمْ، ثُمَّ تَرْجِعَانِ فَتَمْلآنِهَا ثُمَّ تَجِيئَانِ تُفْرِغَانِهِ فِي أَفْوَاهِ الْقَوْمِ، وَلَقَدْ وَقَعَ السَّيْفُ مِنْ يَدَىْ أَبِي طَلْحَةَ إِمَّا مَرَّتَيْنِ وَإِمَّا ثَلاَثًا، مِنَ النُّعَاسِ. (م/۱۸۱۱)

ترجمه: انس سمی‌گوید: هنگامی که مردم در روز احد از اطراف نبی اکرم صپراکنده شدند، ابو طلحه پیشاپیش رسول الله صقرار داشت و با سپرش از ایشان، محافظت می‌کرد. او که تیر انداز ماهری بود، در آنروز،‌ دو یا سه کمان، در دستش شکست. و هر شخصی که با جعبه‌ی تیری از کنارشان می‌گذشت، نبی اکرم صمی‌فرمود: «آن را برای ابو طلحه بگذار». و هرگاه، نبی اکرم صسرش را بلند می‌کرد تا به سوی دشمن، نگاه کند، ابو طلحه می‌گفت: ای پیامبر الله! پدر و مادرم فدایت؛ سرت را بالا مگیر؛ مبادا تیری از تیرهای دشمن به تو اصابت کند؛ سینه‌ام جلوی سینه‌ات قرار دارد (سینه‌ام را برایت، سپر کرده‌ام).

راوی می‌گوید: همچنین در آن روز، عایشه دختر ابوبکر و ام سُلیم انصاری ل را دیدم که لباس‌هایشان را بالا زده بودند طوریکه خلخال‌های ساق پایشان را مشاهده می‌کردم (این حادثه قبل از نزول آیه حجاب بود.) آنان مشک‌های آب را بر دوش خود حمل می‌کردند و به مردم، آب می‌دادند و بر می‌گشتند و دوباره آنها را پر از آب کرده و می‌آمدند و به مردم، آب می‌دادند. و در آنروز، به علت خواب آلودگی، دو یا سه بار، شمشیر از دست ابو طلحه به زمین افتاد.

۱۱۳۲ـ عَنْ أُمِّ عَطِيَّةَ لالأَنْصَارِيَّةِ قَالَتْ: غَزَوْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صسَبْعَ غَزَوَاتٍ، أَخْلُفُهُمْ فِي رِحَالِهِمْ، فَأَصْنَعُ لَهُمُ الطَّعَامَ، وَأُدَاوِى الْجَرْحَي، وَأَقُومُ عَلَى الْمَرْضَى. (م/۱۸۱۲)

ترجمه: ام عطیه لمی‌گوید: در هفت غزوه، همراه رسول الله صبودم؛ در محل اقامت آنان می‌ماندم، برای آنها غذا درست می‌کردم، زخمی‌ها را مداوا می‌نمودم و بیماران را سرپرستی می‌کردم.

باب (۱٩): نهی از کشتن زنان و کودکان در جنگ

۱۱۳۳ـ عَنِ عبدالله بنِ عُمَرَ قَالَ: وُجِدَتِ امْرَأَةٌ مَقْتُولَةً فِي بَعْضِ تِلْكَ الْمَغَازِي، فَنَهَي رَسُولُ اللَّهِ صعَنْ قَتْلِ النِّسَاءِ وَالصِّبْيَانِ. (م/۱٧۴۴)

ترجمه: عبدالله بن عمر لمی‌گوید: در یکی از غزوات، زنی را دیدند که کشته شده بود. لذا رسول الله صاز کشتن زنان وکودکان، منع فرمود.

باب (۲۰): حکم کشته شدن فرزندان مشرکین هنگام شبیخون زدن

۱۱۳۴ـ عَنِ الصَّعْبِ بْنِ جَثَّامَةَ قَالَ: سُئِلَ النَّبِيُّ صعَنِ الذَّرَارِىِّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ؟ يُبَيَّتُونَ فَيُصِيبُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ وَذَرَارِيِّهِمْ. فَقَالَ: «هُمْ مِنْهُمْ». (م/۱٧۴۵)

ترجمه: صعب بن جثامه سمی‌گوید: از رسول الله صدرباره‌ی شبیخون زدن بر مشرکین و کشته شدن زنان و کودکان آنان پرسیدند. فرمود: «زنان وکودکانشان جزو آنان هستند».

باب (۲۱): قطع کردن نخل های دشمن و سوزاندن آنها

۱۱۳۵ـ عَنِ عبدالله بْنِ عُمَرَ : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص: قَطَعَ نَخْلَ بَنِي النَّضِيرِ، وَحَرَّقَ، وَلَهَا يَقُولُ حَسَّانُ:

وَهَانَ عَلَى سَرَاةِ بَنِي لُؤَيٍّ
حَرِيقٌ بِالْبُوَيْرَةِ مُسْتَطِيرُ

وَفِي ذَلِكَ نَزَلَتْ: ﴿مَا قَطَعۡتُم مِّن لِّينَةٍ أَوۡ تَرَكۡتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَىٰٓ أُصُولِهَا فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ[الحشر: ۵]. الآيَةَ. (م/۱٧۴۶)

ترجمه: عبدالله بن عمر لمی‌گوید: رسول الله صدرختان نخل بنی نضیر را قطع کرد و سوزاند و درباره‌ی همین ماجرا است که حسان می‌گوید:

وَهَانَ عَلَى سَرَاةِ بَنِي لُؤَيٍّ
حَرِيقٌ بِالْبُوَيْرَةِ مُسْتَطِيرُ

(برای سران بنی لوی ـ قریش ـ آسان شد که آتش شعله ور را در بویره ببینند. و در همین باره این آیه نازل گردید: ﴿مَا قَطَعۡتُم مِّن لِّينَةٍ أَوۡ تَرَكۡتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَىٰٓ أُصُولِهَا فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِیعنی: هر درخت خرمایی را که بریدید یا بر پایه‌ها و ریشه‌های خود بر جای گذاشتید به اجازه‌ی الله متعال بوده است.

باب (۲۲): گرفتن غذا از سرزمین دشمن

۱۱۳۶ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُغَفَّلٍ سقَالَ: أَصَبْتُ جِرَابًا مِنْ شَحْمٍ يَوْمَ خَيْبَرَ، قَالَ: فَالْتَزَمْتُهُ، فَقُلْتُ: لاَ أُعْطِى الْيَوْمَ أَحَدًا مِنْ هَذَا شَيْئًا، قَالَ: فَالْتَفَتُّ فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صمُتَبَسِّمًا. (م/۱٧٧۲)

ترجمه: عبدالله بن مغفّل سمی‌گوید: روز جنگ خیبر، یک مشک چربی و پیه یافتم و محکم به آن چسبیدم و گفتم: امروز هیچ‌کس را از این، چیزی نمی‌دهم. آنگاه صورتم را برگردانم، ناگهان رسول الله صرا دیدم که تبسم بر لبانش نقش بسته بود.

باب (۲۳): غنایم فقط برای این امت، حلال می‌باشد

۱۱۳٧ـ عن أبی هُرَيْرَةَ سقال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «غَزَا نَبِيٌّ مِنَ الأَنْبِيَاءِ، فَقَالَ لِقَوْمِهِ: لاَ يَتْبَعْنِى رَجُلٌ قَدْ مَلَكَ بُضْعَ امْرَأَةٍ، وَهُوَ يُرِيدُ أَنْ يَبْنِىَ بِهَا، وَلَمَّا يَبْنِ، وَلاَ آخَرُ قَدْ بَنَى بُنْيَانًا، وَلَمَّا يَرْفَعْ سُقُفَهَا، وَلاَ آخَرُ قَدِ اشْتَرَى غَنَمًا أَوْ خَلِفَاتٍ، وَهُوَ مُنْتَظِرٌ وِلاَدَهَا، قَالَ: فَغَزَا، فَأَدْنَى لِلْقَرْيَةِ حِينَ صَلاَةِ الْعَصْرِ، أَوْ قَرِيبًا مِنْ ذَلِكَ، فَقَالَ لِلشَّمْسِ: أَنْتِ مَأْمُورَةٌ وَأَنَا مَأْمُورٌ، اللَّهُمَّ احْبِسْهَا عَلَيَّ شَيْئًا، فَحُبِسَتْ عَلَيْهِ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ، قَالَ: فَجَمَعُوا مَا غَنِمُوا، فَأَقْبَلَتِ النَّارُ لِتَأْكُلَهُ، فَأَبَتْ أَنْ تَطْعَمَهُ، فَقَالَ: فِيكُمْ غُلُولٌ، فَلْيُبَايِعْنِى مِنْ كُلِّ قَبِيلَةٍ رَجُلٌ، فَبَايَعُوهُ، فَلَصِقَتْ يَدُ رَجُلٍ بِيَدِهِ، فَقَالَ فِيكُمُ الْغُلُولُ، فَلْتُبَايِعْنِى قَبِيلَتُكَ، فَبَايَعَتْهُ قَالَ: فَلَصِقَتْ بِيَدِ رَجُلَيْنِ أَوْ ثَلاَثَةٍ، فَقَالَ: فِيكُمُ الْغُلُولُ، أَنْتُمْ غَلَلْتُمْ، قَالَ: فَأَخْرَجُوا لَهُ مِثْلَ رَأْسِ بَقَرَةٍ مِنْ ذَهَبٍ، قَالَ: فَوَضَعُوهُ فِي الْمَالِ وَهُوَ بِالصَّعِيدِ، فَأَقْبَلَتِ النَّارُ فَأَكَلَتْهُ، فَلَمْ تَحِلَّ الْغَنَائِمُ لأَحَدٍ مِنْ قَبْلِنَا، ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى رَأَى ضَعْفَنَا وَعَجْزَنَا، فَطَيَّبَهَا لَنَا». (م/۱٧۴٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «یکی از پیامبران (یوشع بن نون) می‌خواست به جنگی برود. پس به قومش گفت: هرکس که زنی را نکاح کرده ولی هنوز او را به خانه‌اش نیاورده یعنی عروسی نکرده است و می‌خواهد او را به خانه بیاورد، همچنین کسی‌که خانه‌ای ساخته و سقفش را نزده است، و کسی‌که گوسفند و شتری خریده است و منتظر زاییدن آنها می‌باشد، مرا همراهی نکند.

سپس به راه افتاد. هنگام نماز عصر یا نزدیک به آن، به روستای مورد نظر (اریحا) نزدیک شد. پس خطاب به خورشید گفت: تو مأموری و من نیز مأمورم. بار الها! آن را برای ما ثابت نگهدار. پس خورشید، ثابت نگه داشته شد تا زمانی که الله متعال، او را پیروز گردانید و غنایم را جمع آوری نمود. آنگاه آتشی آمد تا آن اموال را بخورد و نابود کند. ولی به آنها نزدیک نشد.

آن پیامبر گفت: همانا در میان شما، سرقتی از مال غنیمت، صورت گرفته است. از هر قبیله، یک نفر با من، بیعت کند. هنگام بیعت، دست یک نفر از آنان به دست او چسبید. آن پیامبر گفت: سرقت توسط قبیله‌ی شما انجام گرفته است. قبیله‌ات باید با من بیعت کند. سرانجام، دست دو یا سه نفر از افراد آن قبیله، به دست او چسبید. یوشع بن نون گفت: شما سرقت کرده‌اید. آنگاه، آنان، چیزی مانند سر گاو را که از طلا ساخته شده بود، آوردند و آنجا گذاشتند. سپس آتش آمد و همه‌ی آن اموال را خورد و نابود ساخت. گفتنی است که غنایم برا ی هیچ‌کس قبل از ما حلال نبوده است. ولی الله متعال که ضعف و ناتوانی ما را دید، غنایم را برای ما حلال ساخت».

باب (۲۴): درباره‌ی غنایم

۱۱۳۸ـ عَنْ مُصْعَبِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: نَزَلَتْ فِي أَرْبَعُ آيَاتٍ: أَصَبْتُ سَيْفًا فَأَتَي بِهِ النَّبِيَّ ص، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ نَفِّلْنِيهِ، فَقَالَ: «ضَعْهُ» ثُمَّ قَامَ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص: «ضَعْهُ مِنْ حَيْثُ أَخَذْتَهُ». ثُمَّ قَامَ فَقَالَ: نَفِّلْنِيهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ: «ضَعْهُ». فَقَامَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ نَفِّلْنِيهِ، أَأُجْعَلُ كَمَنْ لاَ غَنَاءَ لَهُ؟ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص: «ضَعْهُ مِنْ حَيْثُ أَخَذْتَهَ» قَالَ: فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: ﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِۖ قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ[الأنفال: ۱]. (م/۱٧۴۸)

ترجمه: مصعب بن سعد می‌گوید: پدرم گفت: درباره‌ی من چهار آیه نازل گردید: در یکی از غزوات، شمشیری بدستم افتاد؛ آن را نزد رسول الله صآوردم و گفتم: یا رسول الله! آن را به من ببخش. پیامبر اکرم صفرمود: «آن را بگذار». و هنگامی که برخاستم، پیامبر اکرم صفرمود: «از همان جایی که برداشته‌ای، بگذار». سعد دوباره گفت: یا رسول الله! آن را به من ببخش. پیامبر فرمود: «آن را بگذار». سعد دوباره برخاست و گفت: یا رسول الله! آن را به من ببخش؛ آیا مرا مانند کسی قرار می‌دهید که به آن، نیاز ندارد (شجاعت کافی ندارد؟) باز هم نبی اکرم صفرمود: «آنرا از همان جایی که برداشته‌ای، بگذار». آنگاه این آیه نازل گردید: ﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِۖ قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ«از تو در مورد غنایم جنگی می‌پرسند. بگو: غنایم از آنِ الله متعال و پیامبر هستند».

باب (۲۵): جایزه دادن به دسته‌های نظامی

۱۱۳٩ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لقَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صسَرِيَّةً إِلَى نَجْدٍ، فَخَرَجْتُ فِيهَا، فَأَصَبْنَا إِبِلاً وَغَنَمًا، فَبَلَغَتْ سُهْمَانُنَا اثْنَيْ عَشَرَ بَعِيرًا، وَنَفَّلَنَا رَسُولُ اللَّهِ صبَعِيرًا، بَعِيرًا. (م/۱٧۴٩)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: رسول الله صیک دسته‌ی نظامی به سوی نجد فرستاد که من نیز همراه آنان بودم. ما شتران و گوسفندان زیادی به غنیمت گرفتیم طوریکه سهم هر کدام از ما دوازده شتر شد. علاوه بر آن، رسول الله صبه هر نفر از ما یک شتر به عنوان جایزه داد.

باب (۲۶): تقسیم کردن غنایم به پنج قسمت

۱۱۴۰ـ عَنْ ابن عمر ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَدْ كَانَ يُنَفِّلُ بَعْضَ مَنْ يَبْعَثُ مِنَ السَّرَايَا، لأَنْفُسِهِمْ خَاصَّةً، سِوَى قَسْمِ عَامَّةِ الْجَيْشِ، وَالْخُمْسُ فِي ذَلِكَ وَاجِبٌ كُلِّهِ. (م/۱٧۵۰)

ترجمه: از ابن عمر لروایت است که: رسول الله صبه بعضی از دسته‌های نظامی بجز تقسیم عمومی غنایم در میان سپاه، جایزه و بخشش عنایت می‌نمود. البته یک پنجم از میان همه‌ی این غنایم، واجب بود. (که به بیت المال تعلق گیرد.)

باب (۲٧): درباره‌ی عطا کردن اموال مقتول به قاتل (در جهاد)

۱۱۴۱ـ عَنْ أَبِي قَتَادَةَ سقَالَ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صعَامَ حُنَيْنٍ، فَلَمَّا الْتَقَيْنَا كَانَتْ لِلْمُسْلِمِينَ جَوْلَةٌ، قَالَ: فَرَأَيْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَدْ عَلاَ رَجُلاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَاسْتَدَرْتُ إِلَيْهِ حَتَّى أَتَيْتُهُ مِنْ وَرَائِهِ، فَضَرَبْتُهُ عَلَى حَبْلِ عَاتِقِهِ، وَأَقْبَلَ عَلَيَّ فَضَمَّنِى ضَمَّةً وَجَدْتُ مِنْهَا رِيحَ الْمَوْتِ، ثُمَّ أَدْرَكَهُ الْمَوْتُ، فَأَرْسَلَنِى، فَلَحِقْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، فَقَالَ: مَا لِلنَّاسِ؟ فَقُلْتُ: أَمْرُ اللَّهِ، ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ رَجَعُوا، وَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ صفَقَالَ: «مَنْ قَتَلَ قَتِيلاً لَهُ عَلَيْهِ بَيِّنَةٌ فَلَهُ سَلَبُهُ». قَالَ فَقُمْتُ فَقُلْتُ: مَنْ يَشْهَدُ لِي؟ ثُمَّ جَلَسْتُ، ثُمَّ قَالَ مِثْلَ ذَلِكَ، فَقَالَ: فَقُمْتُ فَقُلْتُ: مَنْ يَشْهَدُ لِي؟ ثُمَّ جَلَسْتُ، ثُمَّ قَالَ ذَلِكَ الثَّالِثَةَ، فَقُمْتُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا لَكَ؟ يَا أَبَا قَتَادَةَ»؟ فَقَصَصْتُ عَلَيْهِ الْقِصَّةَ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ: صَدَقَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، سَلَبُ ذَلِكَ الْقَتِيلِ عِنْدِي، فَأَرْضِهِ مِنْ حَقِّهِ، وَقَالَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ: لاَهَا اللَّهِ، إِذًا لاَ يَعْمِدُ إِلَى أَسَدٍ مِنْ أُسُدِ اللَّهِ يُقَاتِلُ عَنِ اللَّهِ وَعَنْ رَسُولِهِ، فَيُعْطِيكَ سَلَبَهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «صَدَقَ، فَأَعْطِهِ إِيَّاهُ». فَأَعْطَانِى، قَالَ: فَبِعْتُ الدِّرْعَ فَابْتَعْتُ بِهِ مَخْرَفًا فِي بَنِي سَلِمَةَ، فَإِنَّهُ لأَوَّلُ مَالٍ تَأَثَّلْتُهُ فِي الإِسْلاَمِ. (م/۱٧۵۱)

ترجمه: ابو قتاده سمی‌گوید : سال جنگ حنین، همراه رسول الله صبیرون رفتیم. هنگامی که روبروی هم قرار گرفتیم، مسلمانان به نوعی شکست خوردند. در این میان، مردی از مشرکین را دیدم که بر مردی از مسلمانان فایق آمده است (و می‌خواهد او را به قتل برساند) بسوی او رفتم و از پشت سرش دور زدم و ضربه‌ای به شانه‌اش زدم. او بسوی من آمد و آنقدر محکم مرا فشار داد که بوی مرگ را استشمام نمودم. آنگاه مرگ او را امان نداد و مرا رها کرد. بعد از آن، به عمر بن خطاب سرسیدم. او گفت: مردم را چه شده است؟ گفتم: این، کار الله متعال است. سرانجام، مردم برگشتند و رسول الله صنشست و فرمود: «هر کس، کافری را به قتل رسانده است، و برای این کارش، گواه دارد، اموال مقتول از آنِ اوست».

ابو قتاده می‌گوید : من برخاستم و گفتم: چه کسی برای من گواهی می‌دهد؟ و نشستم. بار دیگر، رسول الله صسخنش را تکرار کرد. باز هم من بلند شدم و گفتم: چه کسی برای من گواهی می‌دهد؟ و نشستم. رسول الله صبرای سومین بار سخنش را تکرار کرد. باز هم من برخاستم. رسول الله صفرمود: «ای ابوقتاده! موضوع شما چیست»؟ من داستان را برای پیامبر اکرم صتعریف کردم. در این هنگام، مردی از میان مردم گفت: یا رسول الله! راست می‌گوید؛ اموال آن مقتول، نزد من است؛ پس او را بجای این حقش، راضی بگردان. ابوبکر صدیق سگفت: نه، سوگند به الله، چنین نمی‌شود که شیری از شیران الله در راه الله بجنگد، آنگاه اموال مقتولش را به تو بدهند. رسول الله صفرمود: «راست می‌گوید؛ آن اموال را به او بده». آن مرد اموال مقتول را به من داد.

ابو قتاده سمی‌گوید : من زره او را فروختم و از پولش یک باغ از بنی سلمه خریدم. و این، اولین مالی بود که در اسلام بدست آوردم.

باب (۲۸): دادن اموال مقتول به بعضی از قاتلان از روی اجتهاد

۱۱۴۲ـ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ أَنَّهُ قَالَ: بَيْنَا أَنَا وَاقِفٌ فِي الصَّفِّ يَوْمَ بَدْرٍ، نَظَرْتُ عَنْ يَمِينِى وَشِمَالِى، فَإِذَا أَنَا بَيْنَ غُلاَمَيْنِ مِنَ الأَنْصَارِ، حَدِيثَةٍ أَسْنَانُهُمَا، تَمَنَّيْتُ لَوْ كُنْتُ بَيْنَ أَضْلَعَ مِنْهُمَا، فَغَمَزَنِى أَحَدُهُمَا، فَقَالَ: يَا عَمِّ هَلْ تَعْرِفُ أَبَا جَهْلٍ؟ قَالَ: قُلْتُ: نَعَمْ، وَمَا حَاجَتُكَ إِلَيْهِ يَا ابْنَ أَخِي؟ قَالَ: أُخْبِرْتُ أَنَّهُ يَسُبُّ رَسُولَ اللَّهِ ص، وَالَّذِي نَفْسِى بِيَدِهِ لَئِنْ رَأَيْتُهُ لاَ يُفَارِقُ سَوَادِى سَوَادَهُ حَتَّى يَمُوتَ الأَعْجَلُ مِنَّا، قَالَ: فَتَعَجَّبْتُ لِذَلِكَ، فَغَمَزَنِى الآخَرُ فَقَالَ مِثْلَهَا، قَالَ: فَلَمْ أَنْشَبْ أَنْ نَظَرْتُ إِلَى أَبِي جَهْلٍ يَزُولُ فِي النَّاسِ، فَقُلْتُ: أَلاَ تَرَيَانِ؟ هَذَا صَاحِبُكُمَا الَّذِي تَسْأَلاَنِ عَنْهُ، قَالَ: فَابْتَدَرَاهُ، فَضَرَبَاهُ بِسَيْفَيْهِمَا، حَتَّى قَتَلاَهُ، ثُمَّ انْصَرَفَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَأَخْبَرَاهُ، فَقَالَ: «أَيُّكُمَا قَتَلَهُ»؟ فَقَالَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا: أَنَا قَتَلْتُه، فَقَالَ: «هَلْ مَسَحْتُمَا سَيْفَيْكُمَا»؟ قَالاَ: لاَ، فَنَظَرَ فِي السَّيْفَيْنِ فَقَالَ: «كِلاَكُمَا قَتَلَهُ». وَقَضَى بِسَلَبِهِ لِمُعَاذِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْجَمُوحِ، وَالرَّجُلاَنِ: مُعَاذُ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْجَمُوحِ وَمُعَاذُ ابْنُ عَفْرَاءَ. (م/۱٧۵۲)

ترجمه: عبد الرحمن بن عوف سمی‌گوید: روز بدر در صف جهاد ایستاده بودم و به سمت راست و چپ خود، نگاه کردم متوجه شدم که میان دو نوجوان انصاری قرار دارم. آرزو کردم ای کاش! میان افراد قوی‌تری قرار می‌گرفتم. در این اثنا، یکی از آنها به پهلویم زد و گفت: عموجان! ابوجهل را می‌شناسی؟ گفتم: بلی، ای برادرزاده! با او چه کار داری؟ گفت: به من گفته‌اند که رسول خدا جرا دشنام می‌دهد؛ سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر او را ببینم، از او جدا نخواهم شد تا اجل هریک از ما که نزدیک‌تر است، فرا رسد. از شنیدن این سخن، تعجب کردم. سپس، نوجوان دیگر، به پهلویم زد و همان سخنان نوجوان اول را به زبان آورد. بی درنگ، نگاهم به ابوجهل افتاد که در میان مردم، گشت می‌زد. گفتم: آیا او را می‌بینید؟ او همان کسی است که سراغش را از من گرفتید. در این هنگام، آندو بلافاصله با شمشیرهایشان به وی حمله کردند و با ضربات شمشیر، او را از پای در آوردند. سپس، نزد رسول الله صبرگشتند و پیامبر اکرم صرا از ماجرا آگاه ساختند. رسول الله صپرسید: «کدام یک از شما، او را به قتل رساند»؟ هریک از آنها گفت: من او را کشتم. رسول اکرم صفرمود: «آیا شمشیرهایتان را پاک کرده‌اید»؟ گفتند: خیر. نبی اکرم صبه شمشیرهایشان نگاه کرد و فرمود: «هر دوی شما او را کشته‌اید؛ و ساز و برگ جنگی او را به معاذ بن عمرو بن جموح، عنایت نمود». قابل ذکر است که یکی از آن دو نوجوان، معاذ بن عفراء و دیگری، معاذ بن عمرو بن جموح بود.

باب (۲٩): ممنوع کردن اموال مقتول برای قاتل از روی اجتهاد

۱۱۴۳ـ عَنْ عَوْفِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: قَتَلَ رَجُلٌ مِنْ حِمْيَرَ رَجُلاً مِنَ الْعَدُوِّ، فَأَرَادَ سَلَبَهُ، فَمَنَعَهُ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ، وَكَانَ وَالِيًا عَلَيْهِمْ، فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ صعَوْفُ بْنُ مَالِكٍ، فَأَخْبَرَهُ، فَقَالَ لِخَالِدٍ: «مَا مَنَعَكَ أَنْ تُعْطِيَهُ سَلَبَهُ»؟ قَالَ: اسْتَكْثَرْتُهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «ادْفَعْهُ إِلَيْهِ». فَمَرَّ خَالِدٌ بِعَوْفٍ فَجَرَّ بِرِدَائِهِ، ثُمَّ قَالَ: هَلْ أَنْجَزْتُ لَكَ مَا ذَكَرْتُ لَكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص؟ فَسَمِعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صفَاسْتُغْضِبَ، فَقَالَ: «لاَ تُعْطِهِ يَا خَالِدُ، لاَ تُعْطِهِ يَا خَالِدُ، هَلْ أَنْتُمْ تَارِكُونَ لِي أُمَرَائِى؟ إِنَّمَا مَثَلُكُمْ وَمَثَلُهُمْ كَمَثَلِ رَجُلٍ اسْتُرْعِىَ إِبِلاً أَوْ غَنَمًا فَرَعَاهَا، ثُمَّ تَحَيَّنَ سَقْيَهَا، فَأَوْرَدَهَا حَوْضًا، فَشَرَعَتْ فِيهِ فَشَرِبَتْ صَفْوَهُ وَتَرَكَتْ كَدَرَهُ، فَصَفْوُهُ لَكُمْ وَكَدَرُهُ عَلَيْهِمْ». (م/۱٧۵۳)

ترجمه: از عوف بن مالک سروایت است که: یک مرد حمیری یک نفر از دشمن را به قتل رساند و خواهان ساز و برگ نظامی مقتول گردید. خالد بن ولید سکه فرمانده آنان بود، از دادن ساز و برگ نظامی مقتول به قاتل، خودداری کرد. عوف بن مالک خدمت رسول الله صآمد و او را از ماجرا باخبر ساخت. رسول اکرم صبه خالد فرمود: «چرا این کار را انجام ندادی؟» خالد گفت: یا رسول الله! فکر کردم بسیار زیاد است. رسول الله صفرمود: «به او بده». روزی، خالد از کنار عوف می‌گذشت. عوف ردای خالد را گرفت و به او گفت: آیا به سخنی که از رسول خدا صبرایت نقل نمودم، نیازت را برآورده نمودم؟! رسول الله صسخن عوف را شنید و خشمگین شد و فرمود: «ای خالد! ساز و برگ نظامی مقتول را به قاتل مده؛ آیا فرماندهانم را می‌گذارید؟ مثال شما و آنان مانند مردی است که از او می‌خواهند تا شتران یا گوسفندان را بچراند. او هم به مسئولیت خویش، عمل کرد. و چون، وقت آب دادن، فرا رسید، آنها را کنار حوض آب برد. آنها شروع به نوشیدن آب کردند و آبهای صاف و زلال را نوشیدند و فقط آب ته حوض که آلوده است باقی ماند. لذا آب صاف و زلال از آنِ شما و آلوده و ته مانده از آن فرماندهان و امیران است». (یعنی شما از خدمات آنان برخوردار می‌شوید و زحمت و مشکلات را آنان تحمل می‌کنند.)

باب (۳۰): دادن همه‌ی ساز و برگ نظامی قاتل به مقتول

۱۱۴۴ـ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَكْوَعِ سقَالَ: غَزَوْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صهَوَازِنَ، فَبَيْنَا نَحْنُ نَتَضَحَّى مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صإِذْ جَاءَ رَجُلٌ عَلَى جَمَلٍ أَحْمَرَ، فَأَنَاخَهُ، ثُمَّ انْتَزَعَ طَلَقًا مِنْ حَقَبِهِ فَقَيَّدَ بِهِ الْجَمَلَ، ثُمَّ تَقَدَّمَ يَتَغَدَّى مَعَ الْقَوْمِ، وَجَعَلَ يَنْظُرُ، وَفِينَا ضَعْفَةٌ وَرِقَّةٌ فِي الظَّهْرِ، وَبَعْضُنَا مُشَاةٌ، إِذْ خَرَجَ يَشْتَدُّ، فَأَتَى جَمَلَهُ فَأَطْلَقَ قَيْدَهُ، ثُمَّ أَنَاخَهُ وَقَعَدَ عَلَيْهِ، فَأَثَارَهُ، فَاشْتَدَّ بِهِ الْجَمَلُ، فَاتَّبَعَهُ رَجُلٌ عَلَى نَاقَةٍ وَرْقَاءَ، قَالَ سَلَمَةُ: وَخَرَجْتُ أَشْتَدُّ، فَكُنْتُ عِنْدَ وَرِكِ النَّاقَةِ، ثُمَّ تَقَدَّمْتُ، حَتَّى كُنْتُ عِنْدَ وَرِكِ الْجَمَلِ، ثُمَّ تَقَدَّمْتُ حَتَّى أَخَذْتُ بِخِطَامِ الْجَمَلِ فَأَنَخْتُهُ، فَلَمَّا وَضَعَ رُكْبَتَهُ فِي الأَرْضِ اخْتَرَطْتُ سَيْفِى فَضَرَبْتُ رَأْسَ الرَّجُلِ، فَنَدَرَ، ثُمَّ جِئْتُ بِالْجَمَلِ أَقُودُهُ، عَلَيْهِ رَحْلُهُ وَسِلاَحُهُ، فَاسْتَقْبَلَنِى رَسُولُ اللَّهِ صوَالنَّاسُ مَعَهُ، فَقَالَ: «مَنْ قَتَلَ الرَّجُلَ»؟ قَالُوا: ابْنُ الأَكْوَعِ، قَالَ: «لَهُ سَلَبُهُ أَجْمَعُ». (م/۱٧۵۴)

ترجمه: سلمه بن اکوع سمی‌گوید: درغزوه‌ی هوازن، همراه رسول الله صبودیم. هنگامی که ما با پیامبر اکرم صمشغول خوردن نهار بودیم، ناگهان یک مرد که بر شتر نر قرمزی سوار بود آمد و شترش را خوابانید و طنابی چرمین از جعبه‌اش بیرون کشید و شتر را قید کرد. آنگاه جلو آمد و با مردم، شروع به نهار خوردن نمود و اوضاع را می‌پایید. قابل یادآوری است که ما خسته و کوفته و ناتوان بودیم و تعدادی از ما پیاده بودند. آن مرد، ناگهان و با عجله، بیرون دوید و خود را به شترش رساند و قیدش را باز کرد و خوابانید و بر آن سوار شد و آن را حرکت داد. شتر به سرعت، حرکت کرد. مردی، با شتر ماده‌ی خاکستری سوار شد و به تعقیب او پرداخت. سلمه می‌گوید: من هم پیاده، به سرعت، حرکت کردم. ابتدا به سرین شتر ماده رسیدم. سپس از آن گذشتم و به کپل شتر نر رسید. آنگاه جلو رفتم و مهار شتر نر را گرفتم و آن را بر زمین خواباندم. هنگامی که شتر زانوهایش را بر زمین زد، شمشیرم را از نیام بیرون کشیدم و گردنش را زدم. سرش به زمین افتاد. سپس شتر را با پالان و اسلحه، مهار کردم و آوردم. رسول الله صهمراه مردم به استقبال من آمد و فرمود: «چه کسی آن مرد را به قتل رساند»؟ مردم گفتند: فرزند اکوع. فرمود: «همه‌ی ساز و برگ نظامی آن مرد به او (فرزند اکوع) تعلق می‌گیرد».

باب (۳۱): درباره‌ی جائزه دادن و مبادله‌ی اسیران جنگی

۱۱۴۵ـ عَنْ إِيَاسِ بنِ سَلَمَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: غَزَوْنَا فَزَارَةَ وَعَلَيْنَا أَبُو بَكْرٍ، أَمَّرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صعَلَيْنَا، فَلَمَّا كَانَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْمَاءِ سَاعَةٌ، أَمَرَنَا أَبُو بَكْرٍ فَعَرَّسْنَا، ثُمَّ شَنَّ الْغَارَةَ، فَوَرَدَ الْمَاءَ فَقَتَلَ مَنْ قَتَلَ عَلَيْهِ، وَسَبَى وَأَنْظُرُ إِلَى عُنُقٍ مِنَ النَّاسِ، فِيهِمُ الذَّرَارِىُّ، فَخَشِيتُ أَنْ يَسْبِقُونِى إِلَى الْجَبَلِ، فَرَمَيْتُ بِسَهْمٍ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْجَبَلِ، فَلَمَّا رَأَوُا السَّهْمَ وَقَفُوا، فَجِئْتُ بِهِمْ أَسُوقُهُمْ، وَفِيهِمُ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِي فَزَارَةَ، عَلَيْهَا قِشْعٌ مِنْ أَدَمٍ – قَالَ: الْقِشْعُ النِّطَعُ - مَعَهَا ابْنَةٌ لَهَا مِنْ أَحْسَنِ الْعَرَبِ، فَسُقْتُهُمْ حَتَّى أَتَيْتُ بِهِمْ أَبَا بَكْرٍ، فَنَفَّلَنِى أَبُو بَكْرٍ ابْنَتَهَا، فَقَدِمْنَا الْمَدِينَةَ وَمَا كَشَفْتُ لَهَا ثَوْبًا، فَلَقِيَنِى رَسُولُ اللَّهِ صفِي السُّوقِ، فَقَالَ: «يَا سَلَمَةُ هَبْ لِي الْمَرْأَةَ». فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَاللَّهِ لَقَدْ أَعْجَبَتْنِى، وَمَا كَشَفْتُ لَهَا ثَوْبًا، ثُمَّ لَقِيَنِى رَسُولُ اللَّهِ صمِنَ الْغَدِ فِي السُّوقِ فَقَالَ لِي: «يَا سَلَمَةُ هَبْ لِي الْمَرْأَةَ، لِلَّهِ أَبُوكَ». فَقُلْتُ: هِيَ لَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَوَاللَّهِ مَا كَشَفْتُ لَهَا ثَوْبًا، فَبَعَثَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ صإِلَى أَهْلِ مَكَّةَ، فَفَدَى بِهَا نَاسًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ، كَانُوا أُسِرُوا بِمَكَّةَ. (م/۱٧۵۵)

ترجمه: ایاس بن سلمه به روایت از پدرش می‌گوید : برای جنگ با قبیله‌ی فزاره رفتیم. در آن جنگ، ابوبکر صدیق سطبق دستور رسول الله صامیر ما بود. هنگامی که میان ما و آبادی فزاره به اندازه‌ی یک ساعت راه، باقی مانده بود، ابوبکر سدستور داد و ما آخر شب را در آنجا به استراحت پرداختیم. پس از آن، هجوم را آغاز نمود و تعدادی از آنان را در کنار آب به قتل رساند و تعدادی را هم به اسارت گرفت. نگاه من به گروهی از مردم افتاد که زنان و کودکان هم در میان آنان بودند. ترسیدم که زودتر از من به کوه برسند. به همین خاطر، تیری میان آنان و کوه، پرتاب کردم. هنگامی که تیر را دیدند، ایستادند. آنها را جلو گرفتم و آوردم. در میان آنان، زنی از بنی فزاره همراه دخترش بود که آن دختر یکی از زیباترین دختران عرب به شمار می‌رفت. آنها را خدمت ابوبکر سآوردم. ابوبکر سآن دختر را به عنوان جایزه به من داد. به هر حال، ما به مدینه آمدیم و من با آن دختر، هم بستر نشدم. رسول الله صمرا در بازار دید و فرمود: «ای سلمه! آن دختر را به من ببخش». گفتم: یا رسول الله! سوگند به الله که او مورد پسند من واقع شد ولی با او همبستر نشده‌ام. فردای آنروز، دوباره، رسول الله صمرا در بازار دید و خطاب به من فرمود: «ای سلمه! الله متعال پدرت را بیامرزد؛ آن دختر را به من ببخش». گفتم: یا رسول الله! او را به تو بخشیدم؛ سوگند به الله که با او همبستر نشده‌ام. آنگاه رسول الله صاو را به عنوان فدیه در برابر آزادی اسیران مسلمانان در مکه برای اهل مکه فرستاد.

باب (۳۲): سهمای مجاهدین و یک پنجم بیت المال به روستاهایی تعلق می‌گیرد که با جنگیدن، فتح شود

۱۱۴۶ـ عَنْ ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَيُّمَا قَرْيَةٍ أَتَيْتُمُوهَا وَأَقَمْتُمْ فِيهَا، فَسَهْمُكُمْ فِيهَا، وَأَيُّمَا قَرْيَةٍ عَصَتِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، فَإِنَّ خُمُسَهَا لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ، ثُمَّ هِيَ لَكُمْ». (م/۱٧۵۶)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هر روستایی که شما به آن، وارد شدید و در آن، سکونت کردید (بدون جنگ و خونریزی) سهم شما در آن هست. [۲](یعنی حکم فئ را دارد و یک پنجم آن، از آنِ الله و رسول و فقرای مسلمین می‌باشد). و هر روستایی از دستور الله و پیامبرش، نافرمانی کند (و با جنگ فتح شود) یک پنجم آن از آنِ الله و رسولش می‌باشد و آن سهم نیز به شما بر می‌گردد». (به مسلمانان فقیر و مستمند می‌رسد).

باب (۳۳): حکم فئ (اموالی که بدون جنگ از کفار بدست می‌آید)

۱۱۴٧ـ عن مَالِكَ بْنَ أَوْسٍ سقَالَ: أَرْسَلَ إِلَيَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَجِئْتُهُ حِينَ تَعَالَى النَّهَارُ، قَالَ: فَوَجَدْتُهُ فِي بَيْتِهِ جَالِسًا عَلَى سَرِيرٍ، مُفْضِيًا إِلَى رِمَالِهِ مُتَّكِئًا عَلَى وِسَادَةٍ مِنْ أَدَمٍ، فَقَالَ لِي: يَا مَالُ، إِنَّهُ قَدْ دَفَّ أَهْلُ أَبْيَاتٍ مِنْ قَوْمِكَ، وَقَدْ أَمَرْتُ فِيهِمْ بِرَضْخٍ، فَخُذْهُ فَاقْسِمْهُ بَيْنَهُمْ، قَالَ: قُلْتُ: لَوْ أَمَرْتَ بِهَذَا غَيْرِى؟ قَالَ: خُذْهُ، يَا مَالُ، قَالَ: فَجَاءَ يَرْفَا فَقَالَ: هَلْ لَكَ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فِي عُثْمَانَ وَعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ وَالزُّبَيْرِ وَسَعْدٍ؟ فَقَالَ عُمَرُ: نَعَمْ، فَأَذِنَ لَهُمْ، فَدَخَلُوا، ثُمَّ جَاءَ. فَقَالَ: هَلْ لَكَ فِي عَبَّاسٍ وَعَلِىٍّ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَأَذِنَ لَهُمَا، فَقَالَ عَبَّاسٌ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، اقْضِ بَيْنِي وَبَيْنَ هَذَا ـ و ذكر كلاماً ـ قَالَ: فَقَالَ الْقَوْمُ: أَجَلْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَاقْضِ بَيْنَهُمْ وَأَرِحْهُمْ، فَقَالَ مَالِكُ بْنُ أَوْسٍ: يُخَيَّلُ إِلَيَّ أَنَّهُمْ قَدْ كَانُوا قَدَّمُوهُمْ لِذَلِكَ، فَقَالَ عُمَرُ: اتَّئِدَا، أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالأَرْضُ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: « لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ»؟ قَالُوا: نَعَمْ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْعَبَّاسِ وَعَلِىٍّ فَقَالَ: أَنْشُدُكُمَا بِاللَّهِ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالأَرْضُ أَتَعْلَمَانِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ»؟ قَالاَ: نَعَمْ، فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَعَزَّ كَانَ خَصَّ رَسُولَهُ صبِخَاصَّةٍ لَمْ يُخَصِّصْ بِهَا أَحَدًا غَيْرَهُ، قَالَ: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ[الحشر: ٧]. مَا أَدْرِى هَلْ قَرَأَ الآيَةَ الَّتِي قَبْلَهَا أَمْ لاَ، قَالَ: فَقَسَمَ رَسُولُ اللَّهِ صبَيْنَكُمْ أَمْوَالَ بَنِي النَّضِيرِ، فَوَاللَّهِ مَا اسْتَأْثَرَ عَلَيْكُمْ، وَلاَ أَخَذَهَا دُونَكُمْ، حَتَّى بَقِىَ هَذَا الْمَالُ، فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَأْخُذُ مِنْهُ نَفَقَةَ سَنَةٍ، ثُمَّ يَجْعَلُ مَا بَقِىَ أُسْوَةَ الْمَالِ، ثُمَّ قَالَ: أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالأَرْضُ أَتَعْلَمُونَ ذَلِكَ؟ قَالُوا: نَعَمْ، ثُمَّ نَشَدَ عَبَّاسًا وَعَلِيًّا بِمِثْلِ مَا نَشَدَ بِهِ الْقَوْمَ: أَتَعْلَمَانِ ذَلِكَ؟ قَالاَ نَعَمْ، قَالَ: فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ صقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ صفَجِئْتُمَا، تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ، وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا، وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ، ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ، وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ صوَوَلِىُّ أَبِي بَكْرٍ، فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا، وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنِّي لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ، فَوَلِيتُهَا، ثُمَّ جِئْتَنِى أَنْتَ وَهَذَا، وَأَنْتُمَا جَمِيعٌ، وَأَمْرُكُمَا وَاحِدٌ، فَقُلْتُمَا: ادْفَعْهَا إِلَيْنَا، فَقُلْتُ: إِنْ شِئْتُمْ دَفَعْتُهَا إِلَيْكُمَا عَلَى أَنَّ عَلَيْكُمَا عَهْدَ اللَّهِ أَنْ تَعْمَلاَ فِيهَا بِالَّذِى كَانَ يَعْمَلُ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَأَخَذْتُمَاهَا بِذَلِكَ، قَالَ: أَكَذَلِكَ؟ قَالاَ: نَعَمْ، قَالَ: ثُمَّ جِئْتُمَانِى لأَقْضِىَ بَيْنَكُمَا، وَلاَ وَاللَّهِ لاَ أَقْضِى بَيْنَكُمَا بِغَيْرِ ذَلِكَ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ، فَإِنْ عَجَزْتُمَا عَنْهَا فَرُدَّاهَا إِلَىَّ. (م/۱٧۵٧)

ترجمه: مالک بن اوس سمی‌گوید: عمر بن خطاب سشخصی بدنبال من فرستاد. من هنگامی که خورشید بالا آمده بود، به خدمت رسیدم؛ ایشان بالای تختی از حصیر بدون اینکه زیراندازی داشته باشد، نشسته بود و بر بالشتی چرمین، تکیه زده بود. پس خطاب به من گفت: ای مالک! خانواده‌هایی از قوم شما شتابان نزد من آمدند. من دستور دادم تا اندکی مال به آنان بدهند. آن مال را بگیر و میان آنان، تقسیم کن. گفتم: اگر این مسئولیت را به فرد دیگری می‌سپردی، چقدر خوب بود. گفت: ای مالک! شما این کار را انجام دهید. بعد از آن، یرفأ (خدمتگذار عمر بن خطاب س) آمد و گفت: ای امیر المؤمنین! آیا به عثمان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر و سعد اجازه‌ی ورود می‌دهید؟ عمر سگفت: بلی. پس آنان، اجازه یافتند و وارد شدند.

دوباره یرفأ آمد و گفت: آیا به علی و عباس لاجازه‌ی ورود می‌دهید؟ عمر گفت: بلی. لذا یرفأ به آنان، اجازه‌ی ورود داد. عباس گفت: ای امیر المؤمنین! میان من و این ـ و سخنی بزبان آورد ـ فیصله کن. کسانی که آنجا حضور داشتند، گفتند: بلی ای امیر المؤمنین! میان آنان فیصله کن تا راحت شوند.

مالک بن اوس می‌گوید: من فکر می‌کنم سایر صحابه نیز به همین خاطر، جلوتر آمده بودند. عمر سخطاب به آن دو نفر گفت: مقداری صبر کنید و مهلت دهید. آنگاه خطاب به حاضران گفت: شما را به معبودی که آسمان و زمین به اجازه‌ی او پابرجا هستند، سوگند می‌دهم، آیا شما اطلاع دارید که رسول الله صفرمود: «از ما ارث برده نمی‌شود؛ آنچه ما باقی می‌گذاریم، صدقه است»؟ گفتند: بلی. سپس چهره‌اش را به سوی علی و عباس ل برگرداند و گفت: شما را به معبودی که آسمان و زمین به اجازه‌ی او استوارند، سوگند می‌دهم، آیا شما اطلاع دارید که رسول الله صفرمود: «از ما ارث برده نمی‌شود؛ آنچه ما باقی می‌گذاریم، صدقه است»؟ گفتند: بلی. عمر گفت: الله متعال خصوصیتی برای رسول الله صقایل شد که بجز ایشان برای هیچ‌کس دیگری، قایل نگردید. الله متعال می‌فرماید: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ(چیزهایی را که الله متعال از اهالی این آبادی‌ها (بدون جنگ و خونریزی) به پیامبرش ارزانی داشته است، از آنِ الله و پیامبر و خویشاوندان ـ پیامبر ـ و یتیمان و مستمندان و مسافران در راه مانده می‌باشد.)

ـ راوی می‌گوید: نمی‌دانم که آیه‌ی قبل از این را هم خواند یا نه ـ.

عمر بن خطاب ادامه داد: رسول الله صاموال بنی نضر را میان شما تقسیم نمود؛ به الله سوگند، ایشان خودش را بر شما ترجیح نداد و به تنهایی آنها را برنداشت تا اینکه (بعد از تقسیم) این مال، باقی ماند. بعد از آن، رسول الله صنفقه‌ی یک سالش را بر می‌داشت و باقیمانده‌ی آن را طبق دستور (میان شما، فقرا و مستمندان) تقسیم می‌نمود. (ای مردم!) شما را به معبودی که آسمان و زمین به اجازه‌ی او استوارند، سوگند می‌دهم، آیا این مطلب را می‌دانید؟ گفتند: بلی. آنگاه علی و عباس را نیز مانند افراد حاضر در جلسه، سوگند داد و گفت: آیا شما دو نفر هم این مطلب را می‌دانید؟ گفتند: بلی. سپس عمر بن خطاب ادامه داد و گفت: هنگامی که رسول الله صوفات یافت، ابوبکر گفت: من جانشین رسول الله صهستم. پس شما دو نفر آمدید؛ و توی عباس میراثت را از برادرزاده‌ات می‌خواستی و این علی هم میراث همسرش را از پدر، طلب کرد. ابوبکر سگفت: رسول الله صفرمود: «از ما ارث برده نمی‌شود؛ آنچه ما باقی می‌گذاریم، صدقه است». پس شما او را درغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن دانستید؛ در حالی که الله متعال می‌داند که او راستگو، نیکوکار، هدایت یافته و پیرو حق بود. بعد از آن، ابوبکر وفات یافت و من جانشین رسول الله و ابوبکر شدم. شما مرا هم دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن دانستید؛ در حالی که الله متعال می‌داند که من راستگو، نیکوکار، هدایت یافته و پیرو حق هستم. به هر حال، سرپرستی به دست من افتاد. سپس شما و ایشان آمدید در حالی که با یکدیگر وحدت داشتید و یک ادعا داشتید. و گفتید: آنها را به ما بدهید. من گفتم: اگر می‌خواهید به شما می‌دهم به شرطی که با الله متعال پیمان ببندید که در این اموال مانند رسول الله صتصرف می‌نمایید. شما بر این پیمان، اموال را تحویل گرفتید؛ آیا اینگونه نیست؟ گفتند: بلی. عمر بن خطاب گفت: هم اکنون هم نزد من آمده‌اید تا میان شما فیصله نمایم؛ نه، سوگند به الله که تا قیام قیامت، فیصله‌ی دیگری میان شما نخواهم کرد؛ اگر توانایی اداره‌ی آنها را ندارید، به من برگردانید.

۱۱۴۸ـ عَنْ عَائِشَةَ ل: أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صأَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكٍ، وَمَا بَقِيَ مِنْ خُمْسِ خَيْبَرَ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ، إِنَّمَا يَأْكُلُ آلُ مُحَمَّدٍ فِي هَذَا الْمَالِ». وَإِنِّي وَاللَّهِ لاَ أُغَيِّرُ شَيْئًا مِنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللَّهِ صعَنْ حَالِهَا الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهَا، فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص، وَلأَعْمَلَنَّ فِيهَا، بِمَا عَمِلَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَأَبَي أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ شَيْئًا، فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ، قَالَ: فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صسِتَّةَ أَشْهُرٍ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِىُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ لَيْلاً، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ، وَصَلَّى عَلَيْهَا عَلِىٌّ، وَكَانَ لِعَلِىٍّ مِنَ النَّاسِ وِجْهَةٌ حَيَاةَ فَاطِمَةَ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِىٌّ وُجُوهَ النَّاسِ، فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أَبِي بَكْرٍ وَمُبَايَعَتَهُ، وَلَمْ يَكُنْ بَايَعَ تِلْكَ الأَشْهُرَ، فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ: أَنِ ائْتِنَا، وَلاَ يَأْتِنَا مَعَكَ أَحَدٌ - كَرَاهِيَةَ مَحْضَرِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ - فَقَالَ عُمَرُ، لأَبِى بَكْرٍ: وَاللَّهِ لاَ تَدْخُلْ عَلَيْهِمْ وَحْدَكَ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: وَمَا عَسَاهُمْ أَنْ يَفْعَلُوا بِى، إِنِّي وَاللَّهِ لآتِيَنَّهُمْ، فَدَخَلَ عَلَيْهِمْ أَبُو بَكْرٍ، فَتَشَهَّدَ عَلِىُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّا قَدْ عَرَفْنَا، يَا أَبَا بَكْرٍ فَضِيلَتَكَ وَمَا أَعْطَاكَ اللَّهُ، وَلَمْ نَنْفَسْ عَلَيْكَ خَيْرًا سَاقَهُ اللَّهُ إِلَيْكَ، وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالأَمْرِ، وَكُنَّا نَحْنُ نَرَى لَنَا حَقًّا لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَلَمْ يَزَلْ يُكَلِّمُ أَبَا بَكْرٍ حَتَّى فَاضَتْ عَيْنَا أَبِي بَكْرٍ، فَلَمَّا تَكَلَّمَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ: وَالَّذِي نَفْسِى بِيَدِهِ لَقَرَابَةُ رَسُولِ اللَّهِ صأَحَبُّ إِلَيَّ أَنْ أَصِلَ مِنْ قَرَابَتِى، وَأَمَّا الَّذِي شَجَرَ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ مِنْ هَذِهِ الأَمْوَالِ، فَإِنِّى لَمْ آلُ فِيهِ عَنِ الْحَقِّ، وَلَمْ أَتْرُكْ أَمْرًا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَصْنَعُهُ فِيهَا إِلاَّ صَنَعْتُهُ، فَقَالَ عَلِىٌّ لأَبِى بَكْرٍ: مَوْعِدُكَ الْعَشِيَّةُ لِلْبَيْعَةِ، فَلَمَّا صَلَّى أَبُو بَكْرٍ صَلاَةَ الظُّهْرِ، رَقِيَ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَتَشَهَّدَ، وَذَكَرَ شَأْنَ عَلِىٍّ وَتَخَلُّفَهُ عَنِ الْبَيْعَةِ وَعُذْرَهُ بِالَّذِى اعْتَذَرَ إِلَيْهِ، ثُمَّ اسْتَغْفَرَ، وَتَشَهَّدَ عَلِىُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَعَظَّمَ حَقَّ أَبِي بَكْرٍ، وَأَنَّهُ لَمْ يَحْمِلْهُ عَلَى الَّذِي صَنَعَ نَفَاسَةً عَلَى أَبِي بَكْرٍ، وَلاَ إِنْكَارًا لِلَّذِى فَضَّلَهُ اللَّهُ بِهِ، وَلَكِنَّا كُنَّا نَرَى لَنَا فِي الأَمْرِ نَصِيبًا، فَاسْتُبِدَّ عَلَيْنَا بِهِ، فَوَجَدْنَا فِي أَنْفُسِنَا، فَسُرَّ بِذَلِكَ الْمُسْلِمُونَ، وَقَالُوا: أَصَبْتَ، فَكَانَ الْمُسْلِمُونَ إِلَى عَلِىٍّ قَرِيبًا، حِينَ رَاجَعَ الأَمْرَ الْمَعْرُوفَ. (م/۱٧۵٩)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: فاطمه دختر رسول الله صفردی را نزد ابوبکر صدیق سفرستاد و از او خواست تا اموالی را که از رسول الله صدر مدینه به ارث برده و همچنین فدک را به او بدهد. ابوبکر سگفت: رسول الله صفرمود: «از ما ارث برده نمی‌شود؛ آنچه ما باقی گذاشته‌ایم، صدقه است؛ اهل بیت محمد از این اموال، استفاده می‌کنند». سوگند به الله که من هیچ چیز از صدقات رسول الله صرا از وضعیتی که در دوران پیامبر اکرم صداشته‌اند، تغییر نمی‌دهم و به همان روش رسول الله صدر آنها تصرف می‌نمایم. لذا ابوبکر سنپذیرفت که به فاطمه لچیزی بدهد. بعد از آن، فاطمه ل بر ابوبکر، خشمگین شد و او را ترک کرد و با او سخن نگفت تا اینکه فوت نمود. قابل یادآوری است که فاطمه لبعد از رسول الله صشش ماه زنده ماند. و هنگامی که فوت نمود، شوهرش، علی بن ابی طالب س، شبانه بدون اینکه ابوبکر را اطلاع دهد، بر او نماز جنازه خواند و او را دفن نمود. در دوران حیات فاطمه لعلی سدر میان مردم از جایگاه خوبی برخوردار بود. اما بعد از وفات ایشان، علی سمتوجه شد که چهره‌های مردم نسبت به وی تغییر کرده است. لذا به فکر آشتی و بیعت با ابوبکر افتاد؛ چرا که در این مدت، بیعت نکرده بود. لذا شخصی نزد ابوبکر فرستاد و از وی خواست تا نزدش بیاید و چون آمدن عمر را ناپسند می‌داشت، متذکر شد که هیچ‌کس همراه شما نیاید. عمر به ابوبکر گفت: سوگند به الله که نباید تنها نزد آنان بروی. ابوبکر گفت: با من چه کار خواهند کرد. به الله سوگند که نزد آنان خواهم رفت. آنگاه ابوبکر سنزد آنان رفت. علی بن ابی طالب سبعد از به زبان آوردن شهادتین گفت: ای ابوبکر! ما فضایل و خوبی‌هایی را که الله متعال به تو عنایت کرده است بخوبی می‌دانیم، و بخاطر خیری (خلافتی) که الله متعال آن را به تو عنایت نموده حسادت نمی‌ورزیم. ولی شما در امر خلافت، خودسرانه عمل کردید و با ما مشورت نکردید. ما به خاطر خویشاوندی و قرابتی که با رسول الله صداشتیم، برای خودمان حقی قایل بودیم. و آنقدر با ابوبکر سصحبت کرد که اشک از چشمان ابوبکر جاری شد.

بعد از آن، هنگامی که ابوبکر شروع به صحبت کردن نمود، گفت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، من خویشاوندان رسول الله صرا بیشتر از خویشاوندان خودم دوست دارم. درباره‌ی اختلافی که میان من و شما به خاطر این اموال، اتفاق افتاد، باید بگویم که من در اجرای حق، کوتاهی نکردم؛ در همه‌ی کارها فقط همان کاری را انجام می‌دادم که رسول الله صانجام می‌داد. آنگاه علی به ابوبکر گفت: وعده‌ی ما برای بیعت بعد از زوال می‌باشد. آنگاه ابوبکر بعد از خواندن نماز ظهر، بالای منبر رفت و شهادتین را به زبان آورد و مقام و منزلت علی را یادآوری نمود و درباره‌ی عقب ماندن وی از بیعت و عذری را که برایش بیان کرده بود، صحبت نمود و در پایان هم از الله متعال، مغفرت خواست. سپس علی بن ابی طالب بعد از شهادتین، حق ابوبکر را بزرگ شمرد و گفت: انگیزه‌ام از تأخیر در بیعت، حسادت به ابوبکر و انکار فضایلی که الله متعال بوسیله آنها او را برتر گردانده است، نبود؛ ولی ما معتقد بودیم که در امر خلافت بهره‌ای داریم اما خودسرانه تصمیم گرفته شد و با ما مشورت نشد؛ لذا ما ناراحت شدیم. مسلمانان از این سخنان، خوشحال شدند و گفتند: حق با تو است. بعد از آن هنگامی که علی سبه آن کار خوب (خلافت ابوبکر) رجوع نمود، مسلمانان به او بسیار نزدیک شدند.

۱۱۴٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ يَقْتَسِمُ وَرَثَتِي دِيِنَارًا، مَا تَرَكْتُ بَعْدَ نَفَقَةِ نِسَائِي وَمَئُونَةِ عَامِلِي، فَهُوَ صَدَقَةٌ». (م/۱٧۶۰)

۱۱۴٩ـ ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «وارثان (باز ماندگان) من، دینار و درهمی تقسیم نمی‌کنند, آنچه من از خود، بجای گذاشتم، بعد از نفقه‌ی همسرانم و پرداخت مزد کارگرانم، صدقه به شمار می‌رود».

باب (۳۴): سهم‌ اسب سوار و فرد پیاده از اموال غنیمت

۱۱۵۰ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَسَمَ فِي النَّفَلِ: لِلْفَرَسِ سَهْمَيْنِ، وَلِلرَّجُلِ سَهْمًا. (م/۱٧۶۲)

ترجمه: عبدالله بن عمر سمی‌گوید: رسول الله صبه اسب اسوار دو سهم، و به فرد پیاده یک سهم از اموال غنیمت، داد.

باب (۳۵): زنان در اموال غنیمت، سهمی ندارند ولی به آنان، اندکی از آنها داده می‌شود و حکم کشتن کودکان در جنگ

۱۱۵۱ـ عَنْ يَزِيدَ بْنِ هُرْمُزَ: أَنَّ نَجْدَةَ كَتَبَ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ يَسْأَلُهُ عَنْ خَمْسِ خِلاَلٍ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: لَوْلاَ أَنْ أَكْتُمَ عِلْمًا مَا كَتَبْتُ إِلَيْهِ، كَتَبَ إِلَيْهِ نَجْدَةُ: أَمَّا بَعْدُ، فَأَخْبِرْنِى هَلْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَغْزُو بِالنِّسَاءِ؟ وَهَلْ كَانَ يَضْرِبُ لَهُنَّ بِسَهْمٍ؟ وَهَلْ كَانَ يَقْتُلُ الصِّبْيَانَ؟ وَمَتَى يَنْقَضِى يُتْمُ الْيَتِيمِ؟ وَعَنِ الْخُمْسِ لِمَنْ هُوَ؟ فَكَتَبَ إِلَيْهِ ابْنُ عَبَّاسٍ: كَتَبْتَ تَسْأَلُنِى هَلْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَغْزُو بِالنِّسَاءِ؟ وَقَدْ كَانَ يَغْزُو بِهِنَّ فَيُدَاوِينَ الْجَرْحَى وَيُحْذَيْنَ مِنَ الْغَنِيمَةِ، وَأَمَّا بِسَهْمٍ فَلَمْ يَضْرِبْ لَهُنَّ، وَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلَمْ يَكُنْ يَقْتُلُ الصِّبْيَانَ، فَلاَ تَقْتُلِ الصِّبْيَانَ، وَكَتَبْتَ تَسْأَلُنِي: مَتَى يَنْقَضِى يُتْمُ الْيَتِيمِ؟ فَلَعَمْرِى إِنَّ الرَّجُلَ لَتَنْبُتُ لِحْيَتُهُ وَإِنَّهُ لَضَعِيفُ الأَخْذِ لِنَفْسِهِ، ضَعِيفُ الْعَطَاءِ مِنْهَا، فَإِذَا أَخَذَ لِنَفْسِهِ مِنْ صَالِحِ مَا يَأْخُذُ النَّاسُ، فَقَدْ ذَهَبَ عَنْهُ الْيُتْمُ، وَكَتَبْتَ تَسْأَلُنِي عَنِ الْخُمْسِ لِمَنْ هُوَ؟ وَإِنَّا كُنَّا نَقُولُ: هُوَ لَنَا، فَأَبَى عَلَيْنَا قَوْمُنَا ذَاكَ. (م/۱۸۱۲)

ترجمه: یزید بن هرمز می‌گوید: نجده نامه‌ای به ابن عباس ل نوشت و از او درباره‌ی پنج چیز پرسید. ابن عباس ل گفت: اگر بیم کتمان علم نمی‌رفت، جواب او را نمی‌دادم. [۳]

نجده در نامه‌اش نوشت اما بعد: آیا رسول الله صزنان را به جهاد می‌برد؟ و آیا به آنان سهمی از مال غنیمت می‌داد؟ و آیا کودکان را می‌کشت؟ و چه هنگام حکم یتیم بودن یک شخص به پایان می‌رسد؟ و یک پنجم مال غنیمت به چه کسی تعلق می‌گیرد؟

ابن عباس لدر جوابش نوشت: در نامه‌ات پرسیده‌ای که آیا رسول الله صزنان را به جهاد می‌برد؟ بلی، رسول الله صزنان را برای مداوای افراد زخمی به جهاد می‌برد؛ ولی سهمی از غنیمت به آنان نمی‌داد؛ بلکه فقط اندکی از اموال غنیمت به عنوان عطیه و بخشش به آنان عنایت می‌نمود. و پیامبر اکرم صکودکان را به قتل نمی‌رساند. پس تو هم کودکان را به قتل مرسان.

همچنین در نامه‌ات پرسیده‌ای که چه هنگامی حکم یتیم بودن شخص به پایان می‌رسد؟ تاکید می‌کنم که گاهی ریش شخص، ظاهر می‌شود؛ ولی در عین حال، او در داد و ستد خود ضعیف است و مصلحتش را نمی‌داند؛ پس هنگامی که مصلحت خود را مانند سایر مردم ‌دانست، حکم یتیم بودن از وی برطرف می‌گردد.

همچنین در نامه‌ات پرسیده‌ای که خُمس (یک پنجم اموال غنیمت) به چه کسی تعلق می‌گیرد؟ ما (بنی هاشم) معتقد بودیم که به ما تعلق می‌گیرد؛ اما قوم ما آن را نپذیرفتند. (و گفتند که بطور مشخص به شما تعلق نمی‌گیرد؛ بلکه بر اساس مصلحت، مصرف می‌شود).

باب (۳۶): رها کردن اسیران و منت گذاشتن بر آنان

۱۱۵۲ـ عن ابي هُرَيْرَةَ سقال: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صخَيْلاً قِبَلَ نَجْدٍ، فَجَاءَتْ بِرَجُلٍ مِنْ بَنِي حَنِيفَةَ يُقَالُ لَهُ: ثُمَامَةُ بْنُ أُثَالٍ، سَيِّدُ أَهْلِ الْيَمَامَةِ، فَرَبَطُوهُ بِسَارِيَةٍ مِنْ سَوَارِى الْمَسْجِدِ، فَخَرَجَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صفَقَالَ: « مَاذَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟». فَقَالَ: عِنْدِي يَا مُحَمَّدُ خَيْرٌ، إِنْ تَقْتُلْ تَقْتُلْ ذَا دَمٍ، وَإِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاكِرٍ، وَإِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الْمَالَ فَسَلْ تُعْطَ مِنْهُ مَا شِئْتَ، فَتَرَكَهُ رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى كَانَ بَعْدَ الْغَدِ، فَقَالَ: « مَا عِنْدَكَ؟ يَا ثُمَامَةُ؟». قَالَ: مَا قُلْتُ لَكَ، إِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاكِرٍ، وَإِنْ تَقْتُلْ تَقْتُلْ ذَا دَمٍ وَإِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الْمَالَ فَسَلْ تُعْطَ مِنْهُ مَا شِئْتَ فَتَرَكَهُ رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى كَانَ مِنَ الْغَدِ، فَقَالَ: « مَاذَا عِنْدَكَ؟ يَا ثُمَامَةُ؟» فَقَالَ: عِنْدِي مَا قُلْتُ لَكَ، إِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاكِرٍ، وَإِنْ تَقْتُلْ تَقْتُلْ ذَا دَمٍ، وَإِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الْمَالَ فَسَلْ تُعْطَ مِنْهُ مَا شِئْتَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَطْلِقُوا ثُمَامَةَ». فَانْطَلَقَ إِلَى نَخْلٍ قَرِيبٍ مِنَ الْمَسْجِدِ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، يَا مُحَمَّدُ، وَاللَّهِ مَا كَانَ عَلَى الأَرْضِ وَجْهٌ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ وَجْهِكَ، فَقَدْ أَصْبَحَ وَجْهُكَ أَحَبَّ الْوُجُوهِ كُلِّهَا إِلَىَّ، وَاللَّهِ مَا كَانَ مِنْ دِينٍ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ دِينِكَ، فَأَصْبَحَ دِينُكَ أَحَبَّ الدِّينِ كُلِّهِ إِلَىَّ، وَاللَّهِ مَا كَانَ مِنْ بَلَدٍ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ بَلَدِكَ، فَأَصْبَحَ بَلَدُكَ أَحَبَّ الْبِلاَدِ كُلِّهَا إِلَىَّ، وَإِنَّ خَيْلَكَ أَخَذَتْنِي وَأَنَا أُرِيدُ الْعُمْرَةَ، فَمَاذَا تَرَى؟ فَبَشَّرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صوَأَمَرَهُ أَنْ يَعْتَمِرَ، فَلَمَّا قَدِمَ مَكَّةَ قَالَ لَهُ قَائِلٌ: أَصَبَوْتَ؟ فَقَالَ: لاَ، وَلَكِنِّي أَسْلَمْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صوَلاَ وَاللَّهِ، لاَ يَأْتِيكُمْ مِنَ الْيَمَامَةِ حَبَّةُ حِنْطَةٍ حَتَّى يَأْذَنَ فِيهَا رَسُولُ اللَّهِ ص. (م/۱٧۶۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صتعدادی اسب سوار به سوی نجد فرستاد. آنان یک مرد از طایفه‌ی بنی حنیفه را که ثمامه بن اثال، نام داشت و سردار مردم یمامه بود، آوردند و به یکی از ستونهای مسجد، بستند. در این اثنا، رسول الله صبه سوی او رفت و فرمود: «ای ثمامه! چه چیزی همراه خود داری»؟ (فکر می‌کنی با تو چگونه رفتار خواهم کرد؟) ثمامه گفت: ای محمد! نزد من، خیر است؛ اگر مرا به قتل برسانی، انسان شریف و محترمی را کشته‌ای که قومش خون او را خواهند گرفت. (یا اینکه کسی را کشته‌ای که مستحق قتل است). و اگر منت بگذاری (و مرا آزاد کنی) بر انسان سپاسگذاری منت گذاشته‌ای. و اگر مال می‌خواهی، هر چه می‌خواهی، طلب کن. پیامبر اکرم صاو را تا فردا به حال خود، رها نمود. آنگاه به او فرمود: «فکر می‌کنی با تو چگونه رفتار خواهم کرد»؟ او گفت: همان که به تو گفتم؛ اگر منت بگذاری، بر انسان سپاسگذاری منت گذاشته‌ای اگر مرا به قتل برسانی، انسان شریف و محترمی را کشته‌ای که قومش خون او را خواهند گرفت. (یا اینکه کسی را کشته‌ای که مستحق قتل است.) و اگر مال می‌خواهی، هر چه می‌خواهی، طلب کن. باز هم رسول الله صاو را تا فردا به حال خود، رها ساخت. آنگاه، به او فرمود: «فکر می‌کنی با تو چگونه رفتار خواهم کرد»؟ او گفت: همان چیزی که به تو گفتم؛ اگر منت بگذاری، بر انسان سپاسگذاری منت گذاشته‌ای و اگر مرا به قتل برسانی، انسان شریف و محترمی را کشته‌ای که قومش خون او را خواهند گرفت. (یا اینکه کسی را کشته‌ای که مستحق قتل است.) و اگر مال می‌خواهی، هر چه می‌خواهی، طلب کن. رسول الله صفرمود: «ثمامه را آزاد کنید». آنگاه، او به نخلستانی که نزدیک مسجد بود، رفت و غسل کرد و برگشت و وارد مسجد شد و گفت: گواهی می‌دهم که هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد و گواهی می‌دهم که محمد، فرستاده‌ی الله است؛ ای محمد! سوگند به الله که چهره‌ای منفورتر از چهره‌ی شما برای من در روی زمین، وجود نداشت؛ ولی امروز، چهره‌ای محبوب‌تر از چهره‌ی تو نزد من وجود ندارد؛ سوگند به الله که دینی منفورتر از دین تو نزد من وجود نداشت و هم‌اکنون، دین تو پسندیده‌ترین دین نزد من است؛ سوگند به الله که شهری مبغوض‌تر از شهر تو نزد من وجود نداشت ولی امروز، شهر تو محبوب‌ترین شهرها نزد من است؛ اسب سواران شما مرا در حالی دستگیر کردند که قصد عمره داشتم، نظر شما چیست؟ رسول الله صبه او بشارت داد و امر کرد تا عمره، بجای آورد. پس هنگامی که به مکه رفت، شخصی به او گفت: بی‌دین شده‌ای؟ ثمامه گفت: خیر، بلکه توسط رسول الله؛ محمد ص؛ مسلمان شده‌ام و سوگند به الله، تا زمانی که رسول الله صاجازه ندهد، دانه‌ای گندم از یمامه، برای شما نخواهد آمد.

باب (۳٧): جلای وطن کردن یهود از مدینه

۱۱۵۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّهُ قَالَ: بَيْنَا نَحْنُ فِي الْمَسْجِدِ، إِذْ خَرَجَ إِلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ صفَقَالَ: «انْطَلِقُوا إِلَى يَهُودَ»، فَخَرَجْنَا مَعَهُ، حَتَّى جِئْنَاهُمْ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صفَنَادَاهُمْ، فَقَالَ: «يَا مَعْشَرَ يَهُودَ أَسْلِمُوا تَسْلَمُوا»، فَقَالُوا: قَدْ بَلَّغْتَ يَا أَبَا الْقَاسِمِ، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص: «ذَلِكَ أُرِيدُ، أَسْلِمُوا تَسْلَمُوا»، فَقَالُوا: قَدْ بَلَّغْتَ يَا أَبَا الْقَاسِمِ، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص: «ذَلِكَ أُرِيدُ»، فَقَالَ لَهُمُ الثَّالِثَةَ، فَقَالَ: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الأَرْضُ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ، وَأَنِّي أُرِيدُ أَنْ أُجْلِيَكُمْ مِنْ هَذِهِ الأَرْضِ، فَمَنْ وَجَدَ مِنْكُمْ بِمَالِهِ شَيْئًا فَلْيَبِعْهُ، وَإِلاَّ فَاعْلَمُوا أَنَّ الأَرْضَ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ». (م/۱٧۶۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: روزی، ما در مسجد بودیم که رسول الله صنزد ما آمد و فرمود: «به سوی یهودیان حرکت کنید». ما همراه ایشان به راه افتادیم تا اینکه به یهودیان رسیدیم. رسول اکرم صآنان را صدا زد و فرمود: «ای یهودیان! مسلمان شوید تا در امان بمانید». یهودیان گفتند: ای ابو القاسم! شما پیامتان را رساندید. رسول الله صفرمود: «هدفم این بود که شما اعتراف کنید؛ مسلمان شوید تا در امان بمانید». یهودیان دوباره گفتند: ای ابوالقاسم! شما پیام خود را رساندید. رسول الله صبار دیگر فرمود: «هدفم این بود که شما اعتراف کنید». و سخنش را برای بار سوم، تکرار نمود؛ آنگاه فرمود: «بدانید که زمین از آنِ الله و پیامبرش می‌باشد؛ پس هرکس، در برابر زمینش به چیزی دست می‌یابد، آن را بفروشد؛ در غیر این صورت، بدانید که زمین از آنِ الله و پیامبرش می‌باشد».

باب (۳۸): بیرون کردن یهود و نصارا از شبه جزیره‌ی عربستان

۱۱۵۴ـ عن عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ س: أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «لأُخْرِجَنَّ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ، حَتَّى لاَ أَدَعَ إِلاَّ مُسْلِمًا». (م/۱٧۶٧)

ترجمه: عمر بن خطاب سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «یهود و نصارا را از شبه جزیره‌ی عربستان بیرون خواهم راند و بجز مسلمان، کسی دیگر را در آن، باقی نخواهم گذاشت».

باب (۳٩): حکم محارب و پیمان شکن

۱۱۵۵ـ عَنْ عَائِشَةَ لقَالَتْ: أُصِيبَ سَعْدٌ يَوْمَ الْخَنْدَقِ، رَمَاهُ رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ يُقَالُ لَهُ ابْنُ الْعَرِقَةِ، رَمَاهُ فِي الأَكْحَلِ، فَضَرَبَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صخَيْمَةً فِي الْمَسْجِدِ يَعُودُهُ مِنْ قَرِيبٍ، فَلَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صمِنَ الْخَنْدَقِ، وَضَعَ السِّلاَحَ، فَاغْتَسَلَ، فَأَتَاهُ جِبْرِيلُ وَهُوَ يَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ الْغُبَارِ، فَقَالَ: وَضَعْتَ السِّلاَحَ؟ وَاللَّهِ مَا وَضَعْنَاهُ، اخْرُجْ إِلَيْهِمْ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: « فَأَيْنَ؟». فَأَشَارَ إِلَى بَنِي قُرَيْظَةَ، فَقَاتَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَنَزَلُوا عَلَى حُكْمِ رَسُولِ اللَّهِ صفَرَدَّ رَسُولُ اللَّهِ صالْحُكْمَ فِيهِمْ إِلَى سَعْدٍ، قَالَ: فَإِنِّى أَحْكُمُ فِيهِمْ أَنْ تُقْتَلَ الْمُقَاتِلَةُ، وَأَنْ تُسْبَى الذُّرِّيَّةُ وَالنِّسَاءُ، وَتُقْسَمَ أَمْوَالُهُمْ، قال هشام: قال أبی: فأخبرت: ان رسول الله صقال: «لقد حكمت فيهم بحكم الله » و فی رواية: «حكمت بحكم الله» و قال مرة: «لقد حكمت بحكم الـملك». (م/۱٧۶٩)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید : مردی از قریش بنام ابن عرقه در روز جنگ خندق، تیری به سوی سعد بن معاذ سپرتاب کرد و شاهرگ دستش را مورد اصابت قرار داد. رسول الله صخیمه‌ای در مسجد برپا نمود تا از نزدیک، مراقب حال او باشد. گفتنی است که رسول اکرم صهنگامی که از خندق بازگشت، اسلحه به زمین گذاشت و غسل نمود. در این لحظه، جبرئیل که گرد و غبار را از سرش دور می‌کرد، نزد پیامبر آمد و گفت: شما اسلحه به زمین گذاشتید؟ سوگند به الله که ما اسلحه به زمین نگذاشته‌ایم؛ به سوی آنان برو. رسول الله صفرمود: «کجا»؟ جبرئیل ÷ به سوی بنی قریظه اشاره نمود. آنگاه پیامبر اکرم صبا بنی قریظه جنگید. سرانجام، آنان تسلیم دستور رسول الله صشدند. نبی اکرم صداوری در مورد آنان را به سعد بن معاذ سسپرد. سعد گفت: داوری من این است که جنگجویان آنان را به قتل برسانید و زنان و فرزندانشان را اسیر کنید. رسول الله صفرمود: «در مورد آنان، طبق دستور الله، داوری کردی».

و در روایتی فرمود: «مطابق دستور الله، داوری کردی». ودر روایتی فرمود: «مطابق حکم پادشاه (الله) داوری نمودی».

[۱] حُسَیل اسم پدر حذیفه، و یمان لقب او می‌باشد که به لقبش شهرت دارد. [۲] یعنی به مسلمانان بر می‌گردد؛ چنانکه درباره‌ی زکات آمده است که: گرفته می‌شود و به شما بر می‌گردد؛ بدین معنا که به فقرای شما بر می‌گردد. [۳] چون نجده از خوارج بود، ابن عباس نمی‌خواست جوابش را بدهد؛ ولی از ترس اینکه مبادا باعث کتمان علم گردد، پاسخ داد.

۳۶ـ کتاب هجر ت و غزوات

باب (۱): هجرت نبی اکرم صو معجزات آن

۱۱۵۶ـ عن ابي إِسْحَاقَ قَالَ: سَمِعْتُ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ يَقُولُ: جَاءَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ إِلَى أَبِي فِي مَنْزِلِهِ، فَاشْتَرَى مِنْهُ رَحْلاً، فَقَالَ لِعَازِبٍ، ابْعَثْ مَعِىَ ابْنَكَ يَحْمِلْهُ مَعِى إِلَى مَنْزِلِى، فَقَالَ لِي أَبِى: احْمِلْهُ، فَحَمَلْتُهُ، وَخَرَجَ أَبِي مَعَهُ يَنْتَقِدُ ثَمَنَهُ، فَقَالَ لَهُ أَبِى: يَا أَبَا بَكْرٍ، حَدِّثْنِى كَيْفَ صَنَعْتُمَا لَيْلَةَ سَرَيْتَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص؟ قَالَ: نَعَمْ أَسْرَيْنَا لَيْلَتَنَا كُلَّهَا حَتَّى قَامَ قَائِمُ الظَّهِيرَةِ، وَخَلاَ الطَّرِيقُ فَلاَ يَمُرُّ فِيهِ أَحَدٌ، حَتَّى رُفِعَتْ لَنَا صَخْرَةٌ طَوِيلَةٌ لَهَا ظِلٌّ، لَمْ تَأْتِ عَلَيْهِ الشَّمْسُ بَعْدُ، فَنَزَلْنَا عِنْدَهَا، فَأَتَيْتُ الصَّخْرَةَ فَسَوَّيْتُ بِيَدِى مَكَانًا، يَنَامُ فِيهِ النَّبِىُّ صفِي ظِلِّهَا، ثُمَّ بَسَطْتُ عَلَيْهِ فَرْوَةً، ثُمَّ قُلْتُ: نَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَأَنَا أَنْفُضُ لَكَ مَا حَوْلَكَ فَنَامَ، وَخَرَجْتُ أَنْفُضُ مَا حَوْلَهُ، فَإِذَا أَنَا بِرَاعِى غَنَمٍ مُقْبِلٍ بِغَنَمِهِ إِلَى الصَّخْرَةِ، يُرِيدُ مِنْهَا الَّذِي أَرَدْنَا، فَلَقِيتُهُ فَقُلْتُ: لِمَنْ أَنْتَ يَا غُلاَمُ؟ فَقَالَ: لِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ، قُلْتُ لَهُ: أَفِى غَنَمِكَ لَبَنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: قُلْتُ: أَفَتَحْلُبُ لِي؟ قَالَ: نَعَمْ، فَأَخَذَ شَاةً، فَقُلْتُ لَهُ: انْفُضِ الضَّرْعَ مِنَ الشَّعَرِ وَالتُّرَابِ وَالْقَذَي ــــ قَالَ: فَرَأَيْتُ الْبَرَاءَ يَضْرِبُ بِيَدِهِ عَلَى الأُخْرَى يَنْفُضُ ــــ فَحَلَبَ لِي، فِي قَعْبٍ مَعَهُ، كُثْبَةً مِنْ لَبَنٍ، قَالَ: وَمَعِى إِدَاوَةٌ أَرْتَوِى فِيهَا لِلنَّبِىِّ صلِيَشْرَبَ مِنْهَا وَيَتَوَضَّأَ، قَالَ: فَأَتَيْتُ النَّبِيَّ صوَكَرِهْتُ أَنْ أُوقِظَهُ مِنْ نَوْمِهِ، فَوَافَقْتُهُ اسْتَيْقَظَ، فَصَبَبْتُ عَلَى اللَّبَنِ مِنَ الْمَاءِ حَتَّى بَرَدَ أَسْفَلُهُ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ اشْرَبْ مِنْ هَذَا اللَّبَنِ، قَالَ: فَشَرِبَ حَتَّى رَضِيتُ، ثُمَّ قَالَ: «أَلَمْ يَأْنِ لِلرَّحِيلِ»؟ قُلْتُ: بَلَى يَا رَسُولَ الله، قَالَ: فَارْتَحَلْنَا بَعْدَ مَا زَالَتِ الشَّمْسُ، وَاتَّبَعَنَا سُرَاقَةُ بْنُ مَالِكٍ، قَالَ: وَنَحْنُ فِي جَلَدٍ مِنَ الأَرْضِ، فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أُتِينَا، فَقَالَ: «لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا». فَدَعَا عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صفَارْتَطَمَتْ فَرَسُهُ إِلَى بَطْنِهَا، أُرَى فَقَالَ: إِنِّي قَدْ عَلِمْتُ أَنَّكُمَا قَدْ دَعَوْتُمَا عَلَىَّ، فَادْعُوَا لِي، فَاللَّهُ لَكُمَا أَنْ أَرُدَّ عَنْكُمَا الطَّلَبَ، فَدَعَا اللَّهَ فَنَجَا، فَرَجَعَ لاَ يَلْقَي أَحَدًا إِلاَّ قَالَ: قَدْ كَفَيْتُكُمْ مَا هَهُنَا، فَلاَ يَلْقَي أَحَدًا إِلاَّ رَدَّهُ، قَالَ: وَوَفَي لَنَا. (م/۲۰۰٩)

ترجمه: ابو اسحاق می‌گوید: شنیدم که براء بن عازب لمی‌گوید : ابوبکر صدیق در منزل نزد پدرم آمد و از او پالان شتری خرید و گفت: فرزندت را همراهم بفرست تا پالان را با من به منزل برساند. من پالان را برداشتم. پدرم هم برای گرفتن پول همراه او از خانه بیرون آمد. آنگاه پدرم به او گفت: ای ابوبکر! از شبی که همراه رسول الله صبه هجرت رفتی، برایم بگو. چکار کردید؟ ابوبکر گفت: بلی، تمام شب را راه رفتیم تا روز بعد که کاملاً ظهر شد. و راه، خلوت گردید طوری که هیچ‌کس در آن، رفت و آمد نمی‌کرد. در این هنگام نگاه ما به سنگ بلند و سایه داری افتاد که آفتابگیر نبود. در آنجا به استراحت پرداختیم. من کنار سنگ رفتم و در سایه‌ی آن، مکانی را که رسول اکرم صبخوابد، با دست‌هایم، هموار ساختم. سپس چادری روی پیامبر اکرم صانداختم و گفتم: یا رسول الله! شما بخوابید. من اطراف شما را می‌پایم (که کسی نباشد). پیامبر اکرم صخوابید و من بیرون رفتم و اطراف را نگاه می‌کردم؛ ناگهان، چشم‌ام به چوپانی افتاد که گوسفندانش را به همان هدف ما یعنی استراحت، بسوی همین سنگ می‌آورد. با او ملاقات کردم و به او گفتم: شما پسر کی هستید؟ جواب داد: فردی از اهل مدینه. گفتم: آیا گوسفندانت شیر دارند؟ گفت: بله. گفتم: آیا برای من می‌دوشی؟ گفت: بله. آنگاه گوسفندی را گرفت. به او گفتم: مو و خاک و خس و خاشاک را از پستان گوسفند، پاک کن. ـ راوی می‌گوید: من براء را دیدم که یک دستش را روی دیگری می‌زد (و به علامت تمیز کردن) تکان می‌داد. ـ سپس او مقداری شیر داخل لیوان چوبی برایم دوشید. من ظرف آبی همراهم داشتم که رسول اکرم صاز آن، آب می‌نوشید و وضو می‌ساخت. شیرها را نزد نبی اکرم صبردم و ناپسند دانستم که رسول الله صرا بیدار کنم. اما با رسیدن من، پیامبر اکرم صبیدار شد. من بالای ظرف شیر، آب ریختم تا اینکه سرد گردید. آنگاه گفتم: یا رسول الله! از این شیر میل فرمایید. پیامبر اکرم صبه اندازه‌ای نوشید که من راضی و خوشحال شدم. آنگاه فرمود: «آیا وقت حرکت فرا نرسیده است»؟ گفتم: بلی، یا رسول الله. سپس بعد از زوال آفتاب، حرکت کردیم. ما در سرزمینی سخت و هموار بودیم که سراقه بن مالک به دنبال ما آمد. من گفتم: یا رسول الله! به ما رسیدند. رسول اکرم صفرمود: «غمگین مباش، الله با ماست». آنگاه رسول الله صاو را نفرین نمود. اینجا بود که اسب سراقه تا شکم در زمین فرو رفت.

راوی می‌گوید: من فکر می‌کنم که در این هنگام، سراقه گفت: من می‌دانم که شما مرا نفرین کردید؛ برایم دعای خیر کنید؛ من الله متعال را گواه می‌گیرم که هرکس به تعقیب شما بیاید، برگردانم. لذا رسول اکرم صبرایش دعا نمود و او نجات پیدا کرد. آنگاه برگشت و هرکس را که می‌دید، می‌گفت: این منطقه را من بررسی نمودم، کسی وجود ندارد. و اینگونه با هرکس که ملاقات می‌نمود او را بر می‌گرداند و به سخنش وفا کرد.

باب (۲): درباره‌ی غزوه‌ی بدر

۱۱۵٧ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صشَاوَرَ حِينَ بَلَغَهُ إِقْبَالُ أَبِي سُفْيَانَ، قَالَ: فَتَكَلَّمَ أَبُو بَكْرٍ فَأَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ تَكَلَّمَ عُمَرُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ، فَقَامَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ فَقَالَ: إِيَّانَا تُرِيدُ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ وَالَّذِي نَفْسِى بِيَدِهِ لَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نُخِيضَهَا الْبَحْرَ لأَخَضْنَاهَا، وَلَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نَضْرِبَ أَكْبَادَهَا إِلَى بَرْكِ الْغِمَادِ لَفَعَلْنَا، قَالَ: فَنَدَبَ رَسُولُ اللَّهِ صالنَّاسَ، فَانْطَلَقُوا حَتَّى نَزَلُوا بَدْرًا، وَوَرَدَتْ عَلَيْهِمْ رَوَايَا قُرَيْشٍ، وَفِيهِمْ غُلاَمٌ أَسْوَدُ لِبَنِى الْحَجَّاجِ، فَأَخَذُوهُ، فَكَانَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صيَسْأَلُونَهُ عَنْ أَبِي سُفْيَانَ وَأَصْحَابِهِ؟ فَيَقُولُ: مَا لِي عِلْمٌ بِأَبِى سُفْيَانَ، وَلَكِنْ هَذَا أَبُو جَهْلٍ وَعُتْبَةُ وَشَيْبَةُ وَأُمَيَّةُ بْنُ خَلَفٍ، فَإِذَا قَالَ ذَلِكَ ضَرَبُوهُ، فَقَالَ: نَعَمْ، أَنَا أُخْبِرُكُمْ، هَذَا أَبُو سُفْيَانَ، فَإِذَا تَرَكُوهُ فَسَأَلُوهُ فَقَالَ: مَا لِي بِأَبِي سُفْيَانَ عِلْمٌ، وَلَكِنْ هَذَا أَبُو جَهْلٍ وَعُتْبَةُ وَأُمَيَّةُ بْنُ خَلَفٍ فِي النَّاسِ، فَإِذَا قَالَ هَذَا أَيْضًا ضَرَبُوهُ، وَرَسُولُ اللَّهِ صقَائِمٌ يُصَلِّى، فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ انْصَرَفَ، قَالَ: «وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَتَضْرِبُوهُ إِذَا صَدَقَكُمْ وَتَتْرُكُوهُ إِذَا كَذَبَكُمْ». قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هَذَا مَصْرَعُ فُلاَنٍ». قَالَ: وَيَضَعُ يَدَهُ عَلَى الأَرْضِ، هَهُنَا وَهَهُنَا قَالَ: فَمَا مَاطَ أَحَدُهُمْ، عَنْ مَوْضِعِ يَدِ رَسُولِ اللَّهِ ص. (م/۱٧٧٩)

ترجمه: انس سمی‌گوید: هنگامی که خبر آمدن ابوسفیان به رسول الله صرسید، با یارانش مشورت نمود. ابوبکر سصحبت کرد. رسول اکرم صاز او روی گردانی نمود. سپس عمر سصحبت کرد. پیامبر اکرم صاز ایشان نیز روی گردانی نمود. آنگاه سعد بن عباده سبرخاست و گفت: یا رسول الله! ما طرف خطاب شما هستیم؛ سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر شما دستور دهید که با اسبهایتان وارد دریا شوید، ما وارد می‌شویم. واگر به ما دستور دهید که اسبهایتان را تا برک الغماد بدوانید، ما می‌دوانیم. آنگاه رسول الله صبه مردم دستور داد و آنان حرکت کردند تا اینکه در بدر، منزل گرفتند. در این هنگام، ساقیان قریش نیز آمدند. در میان آنان، برده‌ی سیاهی از بنی حجاج نیز وجود داشت. یاران رسول الله صاز او درباره‌ی ابوسفیان و همراهانش می‌پرسیدند. او می‌گفت: من از ابوسفیان هیچ اطلاعی ندارم؛ ولی ابوجهل، عتبه، شیبه و امیه بن خلف در میان لشکر هستند. وقتی که این حرف‌ها را می‌زد، او را کتک می‌زدند. پس او می‌گفت: بله، به شما می‌گویم، ابوسفیان نیز در میان آنان است. و هنگامی که او را رها می‌کردند و می‌پرسیدند، می‌گفت: من از ابوسفیان هیچ اطلاعی ندارم ولی ابوجهل، عتبه، شیبه و امیه بن خلف در میان لشکر هستند. وقتی که این حرف را می‌زد دوباره کتک می‌زدند. در این اثنا، رسول الله صایستاده بود و نماز می‌خواند. هنگامی که این صحنه را دید، نمازش را به پایان رساند و فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، هنگامی که به شما راست می‌گوید، او را کتک می‌زنید و هنگامی که به شما دروغ می‌گوید ، رهایش می‌کنید».

راوی می‌گوید: آنگاه رسول الله صبا گذاشتن دستش بر روی زمین فرمود: «این، مکان کشته شدن فلانی است». اینجا مکان کشته شدن فلانی است، اینجا مکان کشته شدن فلانی است». لذا مکان کشته شدن هیچ یک از آنها از جایی که رسول الله صدستش را گذاشته بود، تغییر نکرد.

۱۱۵۸ـ عَنْ أَنَسِ سبْنِ مَالِكٍ قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صبُسَيْسَةَ، عَيْنًا يَنْظُرُ مَا صَنَعَتْ عِيرُ أَبِي سُفْيَانَ، فَجَاءَ وَمَا فِي الْبَيْتِ أَحَدٌ غَيْرِى وَغَيْرُ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: لاَ أَدْرِى مَا اسْتَثْنَى بَعْضَ نِسَائِهِ، قَالَ: فَحَدَّثَهُ الْحَدِيثَ، قَالَ: فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صفَتَكَلَّمَ، فَقَالَ: «إِنَّ لَنَا طَلِبَةً، فَمَنْ كَانَ ظَهْرُهُ حَاضِرًا فَلْيَرْكَبْ مَعَنَا». فَجَعَلَ رِجَالٌ يَسْتَأْذِنُونَهُ فِي ظُهْرَانِهِمْ فِي عُلْوِ الْمَدِينَةِ، فَقَالَ: «لاَ، إِلاَّ مَنْ كَانَ ظَهْرُهُ حَاضِرًا». فَانْطَلَقَ رَسُولُ اللَّهِ صوَأَصْحَابُهُ، حَتَّى سَبَقُوا الْمُشْرِكِينَ إِلَى بَدْرٍ، وَجَاءَ الْمُشْرِكُونَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يُقَدِّمَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَى شَىْءٍ حَتَّى أَكُونَ أَنَا دُونَهُ». فَدَنَا الْمُشْرِكُونَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «قُومُوا إِلَى جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَوَاتُ وَالأَرْضُ». قَالَ: يَقُولُ عُمَيْرُ بْنُ الْحُمَامِ الأَنْصَارِىُّ: يَا رَسُولَ اللَّهِ جَنَّةٌ عَرْضُهَا السَّمَوَاتُ وَالأَرْضُ؟ قَالَ: «نَعَمْ». قَالَ: بَخٍ بَخٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا يَحْمِلُكَ عَلَى قَوْلِكَ: بَخٍ بَخٍ»؟ قَالَ: لاَ وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِلاَّ رَجَاءَ أَنْ أَكُونَ مِنْ أَهْلِهَا، قَالَ: «فَإِنَّكَ مِنْ أَهْلِهَا». فَأَخْرَجَ تَمَرَاتٍ مِنْ قَرْنِهِ فَجَعَلَ يَأْكُلُ مِنْهُنَّ، ثُمَّ قَالَ: لَئِنْ أَنَا حَيِيتُ حَتَّى آكُلَ تَمَرَاتِى هَذِهِ إِنَّهَا لَحَيَاةٌ طَوِيلَةٌ، قَالَ: فَرَمَى بِمَا كَانَ مَعَهُ مِنَ التَّمْرِ، ثُمَّ قَاتَلَهُمْ حَتَّى قُتِلَ. (م/۱٩۰۱)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صبُسَیسه را به عنوان جاسوس برای زیر نظر گرفتن قافله ابوسفیان فرستاد. و فقط من و رسول اکرم صداخل منزل بودیم که بُسیسه از مأموریتش آمد. راوی می‌گوید : نمی‌دانم شاید یکی از همسرانش هم آنجا بود. به هر حال، بُسیسه ماجرای قافله را برای پیامبر اکرم صبیان نمود. رسول الله صبیرون رفت و صحبت کرد و فرمود: «ما برای انجام کاری می‌رویم؛ لذا سواری هرکس که حاضر و آماده است، همراه ما بیاید». بعضی از مردم از نبی اکرم صاجازه خواستند تا سواری‌هایشان را از قسمت بالای مدینه بیاورند. پیامبر اکرم صفرمود: «نه، فقط کسانی بیایند که سواری‌شان حاضر و آماده است». آنگاه رسول الله صو یارانش حرکت نمودند و جلوتر از مشرکین به بدر رسیدند. رسول الله صفرمود: «تا من جلو نشدم هیچ‌کس اقدام به انجام کاری نکند». سرانجام، مشرکین آمدند و نزدیک شدند. رسول الله صفرمود: «به سوی بهشتی که پهنای آن به اندازه‌ی پهنای آسمان‌ها و زمین است، برخیزید». عُمیر بن حمام انصاری سگفت: یا رسول الله! بهشتی که پهنایش به اندازه‌ی آسمان‌ها و زمین است؟ پیامبر اکرم صفرمود: «بلی». عُمیر گفت: به به. رسول الله صفرمود: انگیزه‌ات از به به گفتن چه بود؟ عُمیر گفت: یا رسول الله! بجز اینکه امیدوارم اهل آن بهشت باشم هیچ انگیزه‌ی دیگری ندارم. رسول الله صفرمود: «تو اهل بهشتی». بعد از آن، عُمیر چند خرما از جعبه‌اش بیرون آورد و شروع به خوردن آنها کرد. سپس گفت: اگر آنقدر زنده بمانم که این خرماهایم را بخورم، یک زندگی طولانی خواهد شد. آنگاه خرماهایی را که بدست داشت به زمین انداخت و آنقدر با کفار جنگید تا اینکه کشته شد.

باب (۳): درباره‌ی کمک شدن بوسیله‌ی فرشتگان، فدیه گرفتن از اسیران و حلال شدن اموال غنیمت

۱۱۵٩ـ عن عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ لقَالَ: حَدَّثَنِي عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ قَالَ: لَمَّا كَانَ يَوْمُ بَدْرٍ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ صإِلَى الْمُشْرِكِينَ وَهُمْ أَلْفٌ، وَأَصْحَابُهُ ثَلاَثُمِائَةٍ وَتِسْعَةَ عَشَرَ رَجُلاً، فَاسْتَقْبَلَ نَبِيُّ اللَّهِ صالْقِبْلَةَ، ثُمَّ مَدَّ يَدَيْهِ فَجَعَلَ يَهْتِفُ بِرَبِّهِ: «اللَّهُمَّ، أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي، اللَّهُمَّ، آتِ مَا وَعَدْتَنِى، اللَّهُمَّ، إِنْ تَهْلِكْ هَذِهِ الْعِصَابَةُ مِنْ أَهْلِ الإِسْلاَمِ لاَ تُعْبَدْ فِي الأَرْضِ». فَمَازَالَ يَهْتِفُ بِرَبِّهِ، مَادًّا يَدَيْهِ، مُسْتَقْبِلَ الْقِبْلَةِ، حَتَّى سَقَطَ رِدَاؤُهُ عَنْ مَنْكِبَيْهِ، فَأَتَاهُ أَبُو بَكْرٍ، فَأَخَذَ رِدَاءَهُ فَأَلْقَاهُ عَلَى مَنْكِبَيْهِ، ثُمَّ الْتَزَمَهُ مِنْ وَرَائِهِ وَقَالَ: يَا نَبِىَّ اللَّهِ، كَذَاكَ مُنَاشَدَتُكَ رَبَّكَ، فَإِنَّهُ سَيُنْجِزُ لَكَ مَا وَعَدَكَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿إِذۡ تَسۡتَغِيثُونَ رَبَّكُمۡ فَٱسۡتَجَابَ لَكُمۡ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُرۡدِفِينَ٩[الأنفال: ٩]. فَأَمَدَّهُ اللَّهُ بِالْمَلاَئِكَةِ. قَالَ أَبُو زُمَيْلٍ: فَحَدَّثَنِى ابْنُ عَبَّاسٍ قَالَ: بَيْنَمَا رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يَوْمَئِذٍ يَشْتَدُّ فِي أَثَرِ رَجُلٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ أَمَامَهُ، إِذْ سَمِعَ ضَرْبَةً بِالسَّوْطِ فَوْقَهُ، وَصَوْتَ الْفَارِسِ يَقُولُ: أَقْدِمْ حَيْزُومُ، فَنَظَرَ إِلَى الْمُشْرِكِ أَمَامَهُ فَخَرَّ مُسْتَلْقِيًا، فَنَظَرَ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ قَدْ خُطِمَ أَنْفُهُ، وَشُقَّ وَجْهُهُ كَضَرْبَةِ السَّوْطِ، فَاخْضَرَّ ذَلِكَ أَجْمَعُ، فَجَاءَ الأَنْصَارِىُّ فَحَدَّثَ بِذَلِكَ رَسُولَ اللَّهِ ص، فَقَالَ: «صَدَقْتَ، ذَلِكَ مِنْ مَدَدِ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ». فَقَتَلُوا يَوْمَئِذٍ سَبْعِينَ، وَأَسَرُوا سَبْعِينَ، قَالَ أَبُو زُمَيْلٍ: قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَلَمَّا أَسَرُوا الأُسَارَى قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلأَبِى بَكْرٍ وَعُمَرَ: «مَا تَرَوْنَ فِي هَؤُلاَءِ الأُسَارَى»؟ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: يَا نَبِىَّ اللَّهِ هُمْ بَنُو الْعَمِّ وَالْعَشِيرَةِ، أَرَى أَنْ تَأْخُذَ مِنْهُمْ فِدْيَةً، فَتَكُونُ لَنَا قُوَّةً عَلَى الْكُفَّارِ، فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُمْ لِلإِسْلاَمِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا تَرَى يَا ابْنَ الْخَطَّابِ»؟ قُلْتُ: لاَ وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا أَرَى الَّذِي رَأَى أَبُو بَكْرٍ، وَلَكِنِّى أَرَى أَنْ تُمَكِّنَّا فَنَضْرِبَ أَعْنَاقَهُمْ، فَتُمَكِّنَ عَلِيًّا مِنْ عَقِيلٍ فَيَضْرِبَ عُنُقَهُ، وَتُمَكِّنِّى مِنْ فُلاَنٍ - نَسِيبًا لِعُمَرَ - فَأَضْرِبَ عُنُقَهُ، فَإِنَّ هَؤُلاَءِ أَئِمَّةُ الْكُفْرِ وَصَنَادِيدُهَا، فَهَوِىَ رَسُولُ اللَّهِ صمَا قَالَ أَبُو بَكْرٍ وَلَمْ يَهْوَ مَا قُلْتُ، فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ جِئْتُ فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صوَأَبُو بَكْرٍ قَاعِدَيْنِ يَبْكِيَانِ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبِرْنِي مِنْ أَيِّ شَيْءٍ تَبْكِي أَنْتَ وَصَاحِبُكَ؟ فَإِنْ وَجَدْتُ بُكَاءً بَكَيْتُ وَإِنْ لَمْ أَجِدْ بُكَاءً تَبَاكَيْتُ لِبُكَائِكُمَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَبْكِى لِلَّذِى عَرَضَ عَلَيَّ أَصْحَابُكَ مِنْ أَخْذِهِمُ الْفِدَاءَ، لَقَدْ عُرِضَ عَلَيَّ عَذَابُهُمْ أَدْنَى مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ » ـــــ شَجَرَةٍ قَرِيبَةٍ مِنْ نَبِيِّ اللَّهِ صــــ وَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ[الأنفال: ۶٧]. إِلَى قَوْلِهِ ﴿فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَيِّبٗا[الأنفال: ۶٩]. فَأَحَلَّ اللَّهُ الْغَنِيمَةَ لَهُمْ. (م/۱٧۶۳)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید : عمر بن خطاب سبه من گفت: روز جنگ بدر، رسول الله صبه مشرکان که تعدادشان هزار نفر بود و مسلمانان که سیصد و نوزده نفر بودند، نگاهی انداخت و رو به سوی قبله نمود و دستهایش را بلند کرد و پروردگارش را صدا زد و گفت: «بار الها! وعده‌ات را عملی کن؛ بار الها! به وعده‌ات وفا کن؛ اگر این گروه از مسلمانان را هلاک کنی، روی زمین عبادت نخواهی شد». و همچنان رو به قبله، دستهایش بلند بود و از پروردگارش کمک می‌خواست تا اینکه ردایش از بالای شانه‌هایش به زمین افتاد. در این هنگام، ابوبکر سنزدیک آمد و ردایش را برداشت و بالای شانه‌هایش گذاشت و از پشت، دست به گردنش انداخت و گفت: یا رسول الله! دعا و درخواست از الله متعال کافی است. الله متعال به وعده‌اش عمل خواهد نمود. در این باره الله متعال این آیه را نازل فرمود که: ﴿إِذۡ تَسۡتَغِيثُونَ رَبَّكُمۡ فَٱسۡتَجَابَ لَكُمۡ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُرۡدِفِينَ٩[الأنفال: ٩].یعنی: به یاد آورید زمانی را که از پروردگارتان درخواست کمک و یاری می‌نمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت): من شما را با یک هزار فرشته کمک و یاری می‌کنم و آنان، گروه‌های دیگری را پشت سر خواهند داشت.

در نتیجه، الله متعال پیامبرش را با فرشتگان کمک کرد.

ابو زمیل می‌گوید : ابن عباس ل به من گفت: در آن روز، یک مرد مسلمان، به دنبال یک نفر از مشرکین می‌دوید؛ ناگهان، صدای شلاق را از بالای سرش شنید و هم چنین صدای اسب سواری را شنید که می‌گفت: ای حیزوم! جلو برو.

آن مسلمان به مشرکی که جلویش قرار داشت نگاه کرد و دید که به پشت سر به زمین افتاد و اثری مانند ضربه‌ی شلاق روی بینی‌اش وجود دارد و چهره‌اش پاره شده و رنگ تمام چهره‌اش سبز شده است.

آن مرد انصاری نزد رسول الله صآمد و ماجرا را برایش بیان نمود. رسول اکرم صفرمود: «راست می‌گویی، او از فرشتگان آسمان سوم بوده است».

قابل یادآوری است که در آن روز، مسلمانان هفتاد نفر از مشرکان را کشتند و هفتاد نفر را به اسارت گرفتند.

ابو زمیل می‌گوید : ابن عباس لگفت: بعد از به اسارت گرفتن اسیران، رسول الله صبه ابوبکر و عمر فرمود: «نظر شما درباره‌ی این اسیران چیست»؟ ابوبکر گفت: یا رسول الله! آنان پسر عموها و خویشاوندان ما هستند؛ نظر من این است که از آنان فدیه بگیرید؛ چرا که باعث تقویت ما در برابر کفار می‌شود و چه بسا که الله متعال هم آنان را به سوی اسلام، هدایت نماید. آنگاه رسول الله صبه عمر بن خطاب فرمود: «ای فرزند خطاب! نظر شما چیست»؟ عمر می‌گوید: من گفتم: نه، یا رسول الله، سوگند به الله که نظر من مانند نظر ابوبکر نیست؛ نظر من این است که به ما اختیار دهی تا گردنشان را بزنیم؛ عقیل را در اختیار علی قرار دهی تا گردنش را بزند و فلان خویشاوند مرا در اختیار من قرار دهی تا گردنش را بزنم؛ زیرا اینها سران و بزرگان کفر هستند.

رسول الله صبه رأی ابوبکر تمایل نشان داد و به سخنان من تمایلی نشان نداد.

عمر سمی‌گوید: فردای آنروز آمدم و دیدم که رسول الله صو ابوبکر نشسته‌اند و گریه می‌کنند. گفتم: یا رسول الله! به من بگو که تو و همراهت چرا گریه می‌کنید؟ اگر گریه‌ام بیاید، گریه می‌کنم. و اگر گریه‌ام نیاید، به سبب گریه‌ی شما، خود را به گریه می‌زنم. رسول الله صفرمود: «به خاطر پیشنهاد دوستانت مبنی بر این که از اسیران فدیه بگیرم، گریه می‌کنم؛ عذاب آنان نزدیک‌تر از این درخت ـ اشاره به درختی نزدیک ـ به من عرضه گردید. و الله متعال این آیات را نازل فرمود که: ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٦٧ لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ٦٨ فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَيِّبٗا[الأنفال: ۶٧-۶٩]. یعنی: «هیچ پیامبری حق ندارد اسیر جنگی داشته باشد تا زمانی که شدت عمل به خرج نداده و دشمن را خسته و زخمی ننموده است».شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید در صورتی که الله متعال آخرت را می‌خواهد و الله متعال، غالب و با حکمت است. اگر حکم سابق الله متعال (مبنی بر عدم عذاب بدون ابلاغ یا تقدیر الهی) نبود بخاطر چیزی که (به عنوان فدیه) گرفته‌اید، دچار عذاب بزرگی می‌شدید. اکنون از آن چیزی که به غنیمت گرفته‌اید، حلال و پاکیزه بخورید.

و اینگونه الله متعال غنیمت را برای آنان، حلال ساخت.

باب (۴): سخن گفتن پیامبر با کشته شدگان بدر بعد از مردنشان

۱۱۶۰ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صتَرَكَ قَتْلَى بَدْرٍ ثَلاَثًا، ثُمَّ أَتَاهُمْ فَقَامَ عَلَيْهِمْ فَنَادَاهُمْ فَقَالَ: «يَا أَبَا جَهْلِ بْنَ هِشَامٍ يَا أُمَيَّةَ بْنَ خَلَفٍ يَا عُتْبَةَ بْنَ رَبِيعَةَ يَا شَيْبَةَ بْنَ رَبِيعَةَ أَلَيْسَ قَدْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا؟ فَإِنِّى قَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِى رَبِّى حَقًّا». فَسَمِعَ عُمَرُ قَوْلَ النَّبِىِّ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، كَيْفَ يَسْمَعُوا وَأَنَّى يُجِيبُوا وَقَدْ جَيَّفُوا؟ قَالَ: «وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ مَا أَنْتُمْ بِأَسْمَعَ لِمَا أَقُولُ مِنْهُمْ، وَلَكِنَّهُمْ لاَ يَقْدِرُونَ أَنْ يُجِيبُوا». ثُمَّ أَمَرَ بِهِمْ فَسُحِبُوا، فَأُلْقُوا فِي قَلِيبِ بَدْرٍ. (م/۲۸٧۵)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صکشته شدگان بدر را سه روز گذاشت. آنگاه کنار آنان رفت و بالای سرشان ایستاد و صدایشان زد و فرمود: «ای ابوجهل بن هشام! ای امیه بن خلف! ای عتبه بن ربیعه! و ای شیبه بن ربیعه! آیا وعده‌ای را که پروردگارتان به شما داده بود، تحقق پیدا کرد؟ همانا وعده‌ای را که پروردگارم به من داد، تحقق پیدا نمود». عمر ساین سخن پیامبر را شنید و عرض کرد: یا رسول الله! آنان چگونه می‌شنوند و جواب می‌دهند حال آنکه متعفن شده‌اند؟ پیامبر اکرم صفرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، شما سخنان مرا بهتر از آنان نمی‌شنوید؛ ولی آنها نمی‌توانند پاسخ دهند». آنگاه رسول اکرم صدستور داد و آنان را کشیدند و در چاه بدر انداختند.

باب (۵): درباره‌ی غزوه‌ی احد

۱۱۶۱ـ عَنْ أَنَسِ سبْنِ مَالِكٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صأُفْرِدَ يَوْمَ أُحُدٍ فِي سَبْعَةٍ مِنَ الأَنْصَارِ وَرَجُلَيْنِ مِنْ قُرَيْشٍ، فَلَمَّا رَهِقُوهُ قَالَ: «مَنْ يَرُدُّهُمْ عَنَّا وَلَهُ الْجَنَّةُ، أَوْ هُوَ رَفِيقِي فِي الْجَنَّةِ؟». فَتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ، فَقَاتَلَ حَتَّي قُتِلَ، ثُمَّ رَهِقُوهُ أَيْضًا فَقَالَ: «مَنْ يَرُدُّهُمْ عَنَّا وَلَهُ الْجَنَّةُ، أَوْ هُوَ رَفِيقِى فِي الْجَنَّةِ»؟ فَتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ، فَقَاتَلَ حَتَّي قُتِلَ، فَلَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّي قُتِلَ السَّبْعَةُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلِصَاحِبَيْهِ: «مَا أَنْصَفْنَا أَصْحَابَنَا». (م/۱٧۸٩)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: روز جنگ احد، رسول الله صبا هفت نفر از انصار و دو نفر از قریش (مهاجران) تنها ماند؛ و هنگامی که مشرکین به او نزدیک شدند، فرمود: «چه کسی آنان را از ما دور می‌کند تا اینکه به بهشت برود یا رفیقم در بهشت باشد»؟ پس مردی از انصار جلو آمد و آنقدر جنگید تا اینکه کشته شد. دوباره مشرکین نزدیک شدند. رسول اکرم صفرمود: «چه کسی آنان را از ما دور می‌کند تا به بهشت برود یا رفیقم در بهشت باشد»؟ این بار، مرد دیگری از انصار جلو آمد و آنقدر جنگید تا اینکه کشته شد. و این ماجرا همچنان ادامه پیدا نمود تا اینکه هر هفت انصاری کشته شدند. آنگاه رسول الله صفرمود: «ما با همراهانمان انصاف نکردیم» (هر هفت نفر آنان کشته شدند و دو نفر مهاجر همچنان باقی ماندند.)

باب (۶): زخمی‌شدن نبی اکرم صدر روز جنگ احد

۱۱۶۲ـ عن أَبِي حَازِمٍ: أَنَّهُ سَمِعَ سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ يُسْأَلُ عَنْ جُرْحِ رَسُولِ اللَّهِ صيَوْمَ أُحُدٍ، فَقَالَ جُرِحَ وَجْهُ رَسُولِ اللَّهِ صوَكُسِرَتْ رَبَاعِيَتُهُ، وَهُشِمَتِ الْبَيْضَةُ عَلَى رَأْسِهِ، فَكَانَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صتَغْسِلُ الدَّمَ، وَكَانَ عَلِىُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ يَسْكُبُ عَلَيْهَا بِالْمِجَنِّ، فَلَمَّا رَأَتْ فَاطِمَةُ أَنَّ الْمَاءَ لاَ يَزِيدُ الدَّمَ إِلاَّ كَثْرَةً، أَخَذَتْ قِطْعَةَ حَصِيرٍ فَأَحْرَقَتْهُ حَتَّى صَارَ رَمَادًا، ثُمَّ أَلْصَقَتْهُ بِالْجُرْحِ، فَاسْتَمْسَكَ الدَّمُ. (م/۱٧٩۰)

ترجمه: ابو حازم می‌گوید: شنیدم که از سهل بن سعد سدرباره‌ی زخمی‌شدن رسول الله صدر روز جنگ احد پرسیدند. او گفت: چهره‌ی رسول الله صزخمی گردید، دندان‌های پیشین‌اش شکستند و کلاه خودی را که بر سر داشت، روی سرش شکست. علی بن ابی طالب سبا سپر، آب بالای زخمش می‌ریخت و فاطمه لخون‌ها را می‌شست. و چون فاطمه لدید که آب باعث افزایش خونریزی می‌شود، قطعه حصیری برداشت و آن را سوخت تا اینکه تبدیل به خاکستر گردید؛ آنگاه آن خاکستر را بالای زخم گذاشت. پس خونریزی قطع شد.

۱۱۶۳ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكُسِرَتْ رَبَاعِيَتُهُ يَوْمَ أُحُدٍ، وَشُجَّ فِي رَأْسِهِ، فَجَعَلَ يَسْلُتُ الدَّمَ عَنْهُ وَيَقُولُ: «كَيْفَ يُفْلِحُ قَوْمٌ شَجُّوا نَبِيَّهُمْ وَكَسَرُوا رَبَاعِيَتَهُ، وَهُوَ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللَّهِ»! فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ[آل عمران: ۱۲۸].

ترجمه: انس سمی‌گوید: روز جنگ احد، دندانهای رباعی (پیشین) رسول الله صشکست و سر مبارک، زخمی گردید. پیامبر اکرم صدر حالی که خون‌ها را از چهره‌اش پاک می‌کرد، می‌فرمود: «قومی که به خاطر دعوت به سوی الله، سر پیامبرش را زخمی ‌کند و دندان‌هایش را بشکند، چگونه رستگار می‌شود»؟! پس الله متعال این آیه را نازل فرمود: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ[آل عمران: ۱۲۸]. «ای پیامبر! چیزی از کار بندگان در دست تو نیست».

باب (٧): دفاع جبرئیل و میکائیل از نبی اکرم صدر روز جنگ احد

۱۱۶۴ـ عَنْ سَعْدٍ بن ابي وقاص سقَالَ: رَأَيْتُ عَنْ يَمِينِ رَسُولِ اللَّهِ صوَعَنْ شِمَالِهِ يَوْمَ أُحُدٍ رَجُلَيْنِ عَلَيْهِمَا ثِيَابُ بَيَاضٍ، مَا رَأَيْتُهُمَا قَبْلُ وَلاَ بَعْدُ، يَعْنِي جِبْرِيلَ وَمِيكَائِيلَ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ، وَ فِي رِوَايَةٍ: يُقَاتِلاَنِ عَنهُ كأَشَدِّ القِتَالِ.

ترجمه: سعد بن ابی وقاص سمی‌گوید: روز غزوه احد، سمت راست و چپ رسول الله صدو مرد سفید پوش را دیدم که آنها را قبل از آنروز ندیده بودم و بعد از آن هم ندیدم. و در روایتی آمده است که: آن دو به شدت از رسول الله صدفاع می‌کردند.

باب (۸): خشم الله متعال بر کسی که توسط رسول الله صکشته شود، بسیار شدید است

۱۱۶۵ـ عن ابي هُرَيْرَةَ سقال: قال رَسُولِ اللَّهِ ص: «اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى قَوْمٍ فَعَلُوا هَذَا بِرَسُولِ اللَّهِ». وَهُوَ حِينَئِذٍ يُشِيرُ إِلَى رَبَاعِيَتِهِ، وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى رَجُلٍ يَقْتُلُهُ رَسُولُ اللَّهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ». (م/۱٧٩۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صبا اشاره به دندان پیشین‌اش (که در جنگ احد شکسته شده بود) فرمود: «الله متعال، بر قومی که با پیامبرش چنین رفتار کنند، به شدت خشمگین می‌شود. همچنین، الله متعال بر کسی‌که توسط پیامبرش که در راه او می‌جنگد، کشته شود، به شدت خشمگین می‌گردد».

باب (٩): اذیت و آزار نبی اکرم صتوسط قوم‌اش

۱۱۶۶ـ عن عَائِشَةَ لزَوْجَ النَّبِىِّ ص: أَنَّهَا قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص: يَا رَسُولَ اللَّهِ هَلْ أَتَى عَلَيْكَ يَوْمٌ كَانَ أَشَدَّ مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ؟ فَقَالَ: «لَقَدْ لَقِيتُ مِنْ قَوْمِكِ، وَكَانَ أَشَدَّ مَا لَقِيتُ مِنْهُمْ يَوْمَ الْعَقَبَةِ، إِذْ عَرَضْتُ نَفْسِي عَلَى ابْنِ عَبْدِ يَالِيلَ بْنِ عَبْدِ كُلاَلٍ، فَلَمْ يُجِبْنِى إِلَى مَا أَرَدْتُ، فَانْطَلَقْتُ وَأَنَا مَهْمُومٌ عَلَى وَجْهِى، فَلَمْ أَسْتَفِقْ إِلاَّ بِقَرْنِ الثَّعَالِبِ، فَرَفَعْتُ رَأْسِى فَإِذَا أَنَا بِسَحَابَةٍ قَدْ أَظَلَّتْنِى، فَنَظَرْتُ فَإِذَا فِيهَا جِبْرِيلُ، فَنَادَانِى فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ سَمِعَ قَوْلَ قَوْمِكَ لَكَ وَمَا رَدُّوا عَلَيْكَ، وَقَدْ بَعَثَ إِلَيْكَ مَلَكَ الْجِبَالِ لِتَأْمُرَهُ بِمَا شِئْتَ فِيهِمْ، قَالَ: فَنَادَانِى مَلَكُ الْجِبَالِ وَسَلَّمَ عَلَىَّ، ثُمَّ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ سَمِعَ قَوْلَ قَوْمِكَ لَكَ، وَأَنَا مَلَكُ الْجِبَالِ، وَقَدْ بَعَثَنِي رَبُّكَ إِلَيْكَ لِتَأْمُرَنِي بِأَمْرِكَ، فَمَا شِئْتَ؟ إِنْ شِئْتَ أَنْ أُطْبِقَ عَلَيْهِمُ الأَخْشَبَيْنِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «بَلْ أَرْجُو أَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ مِنْ أَصْلاَبِهِمْ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ وَحْدَهُ، لاَ يُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا». (م/۱٧٩۵)

ترجمه: از عایشه ب؛ همسر گرامی نبی اکرم ص؛ روایت است که ایشان از رسول الله صپرسید: آیا روزی، سخت‌تر از روز احد بر سر شما آمده است؟ پیامبر اکرم صفرمود: «از سوی قومت، سختیهای زیادی را متحمل شده‌ام. اما شدیدترین مشکلی که از سوی آنها با آن، مواجه شدم، روز عقبه بود؛ یعنی هنگامی که خود را به ابن عبدلیل بن عبدکلال، عرضه کردم (و خواسته‌ام را به او گفتم) و اوآنرا نپذیرفت؛ در آن هنگام، بسیار غمگین شدم و ناخود آگاه، به سویی که چهره‌ام به آن طرف بود، براه افتادم؛ هنگامی که بخود آمدم، دیدم که در قرن الثعالب هستم. سرم را بلند کردم. ناگهان چشمم به ابری افتاد که بر سرم سایه ‌انداخته است. به آن ابر نگاه کردم. جبریل را در میان آن دیدم. مرا صدا زد و گفت: همانا الله متعال، سخنان قوم‌ات و پاسخشان را شنید؛ هم اکنون، فرشته‌ی کوه‌ها را به سوی تو فرستاده است تا هر چه را که دوست داری، در مورد آنها به او دستور دهی. سپس فرشته‌ی کوه‌ها مرا صدا زد و سلام داد و گفت: ای محمد! همانا الله متعال، سخنان قوم‌ات و پاسخشان را شنید. من فرشته‌ی کوه‌ها هستم. الله متعال مرا نزد تو فرستاد تا دستور تو را اجرا کنتم. پس چه می‌خواهی؟ اگر می‌خواهی، دو کوه سخت مکه را بر آنان، فرود می‌آورم. نبی اکرم صفرمود: «بلکه من امیدوارم که الله متعال از نسل‌های آنان، کسانی را بوجود آورد که فقط الله را عبادت کنند و چیزی را با او شریک قرار ندهند».

۱۱۶٧ـ عَنْ جُنْدُبِ بْنِ سُفْيَانَ سقَالَ: دَمِيَتْ إِصْبَعُ رَسُولِ اللَّهِصفِي بَعْضِ تِلْكَ الْمَشَاهِدِ فَقَالَ:

هَلْ أَنْتِ إِلاَّ إِصْبَعٌ دَمِيتِ
وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا لَقِيتِ». (م/۱٧٩۶)

ترجمه: جندب بن سفیان سمی‌گوید: انگشت مبارک رسول اکرم صدر یکی از غزوات، زخمی شد. پیامبر اکرم صفرمود: «تو انگشتی بیش نیستی که زخمی شده‌ای و آنچه به تو وارد شده است، در راه الله می‌باشد».

۱۱۶۸ـ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ سقَالَ: بَيْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ صيُصَلِّى عِنْدَ الْبَيْتِ، وَأَبُو جَهْلٍ وَأَصْحَابٌ لَهُ جُلُوسٌ، وَقَدْ نُحِرَتْ جَزُورٌ بِالأَمْسِ، فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ: أَيُّكُمْ يَقُومُ إِلَى سَلاَ جَزُورِ بَنِي فُلاَنٍ فَيَأْخُذُهُ، فَيَضَعُهُ فِي كَتِفَىْ مُحَمَّدٍ إِذَا سَجَدَ؟ فَانْبَعَثَ أَشْقَي الْقَوْمِ فَأَخَذَهُ، فَلَمَّا سَجَدَ النَّبِىُّ صوَضَعَهُ بَيْنَ كَتِفَيْهِ، قَالَ: فَاسْتَضْحَكُوا وَجَعَلَ بَعْضُهُمْ يَمِيلُ عَلَى بَعْضٍ، وَأَنَا قَائِمٌ أَنْظُرُ، لَوْ كَانَتْ لِي مَنَعَةٌ طَرَحْتُهُ عَنْ ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَالنَّبِىُّ صسَاجِدٌ، مَا يَرْفَعُ رَأْسَهُ، حَتَّى انْطَلَقَ إِنْسَانٌ فَأَخْبَرَ فَاطِمَةَ، فَجَاءَتْ وَهِيَ جُوَيْرِيَةُ، فَطَرَحَتْهُ عَنْهُ، ثُمَّ أَقْبَلَتْ عَلَيْهِمْ تَسُبُّهُم، فَلَمَّا قَضَى النَّبِىُّ صصَلاَتَهُ رَفَعَ صَوْتَهُ، ثُمَّ دَعَا عَلَيْهِمْ، وَكَانَ إِذَا دَعَا دَعَا ثَلاَثًا، وَإِذَا سَأَلَ سَأَلَ ثَلاَثًا، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ، عَلَيْكَ بِقُرَيْشٍ». ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، فَلَمَّا سَمِعُوا صَوْتَهُ ذَهَبَ عَنْهُمُ الضِّحْكُ، وَخَافُوا دَعْوَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ، عَلَيْكَ بِأَبِى جَهْلِ بْنِ هِشَامٍ، وَعُتْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ، وَشَيْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ، وَالْوَلِيدِ بْنِ عُقْبَةَ، وَأُمَيَّةَ بْنِ خَلَفٍ، وَعُقْبَةَ بْنِ أَبِي مُعَيْطٍ». (وَذَكَرَ السَّابِعَ وَلَمْ أَحْفَظْهُ) فَوَالَّذِى بَعَثَ مُحَمَّدًا صبِالْحَقِّ لَقَدْ رَأَيْتُ الَّذِينَ سَمَّى صَرْعَى يَوْمَ بَدْرٍ، ثُمَّ سُحِبُوا إِلَى الْقَلِيبِ، قَلِيبِ بَدْرٍ. قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ: الْوَلِيدُ بْنُ عُقْبَةَ غَلَطٌ فِي هَذَا الْحَدِيثِ. (م/۱٧٩۴)

ترجمه: ابن مسعود سمی‌گوید: روزی، رسول الله صکنار کعبه مشغول نماز خواندن بود. همچنین ابوجهل و تنی چند از هوادارانش آنجا نشسته بودند. قابل یادآوری است که روز گذشته، شتری ذبح شده بود. ابوجهل گفت: چه کسی بچه دان شتر فلان قبیله را بر می‌دارد و می‌آورد و هنگامی که محمد به سجده می‌رود، آن را بر پشت او می‌گذارد؟ بدبخت ترین آنان (عقبه) برخاست و آن را آورد و هنگامی که نبی اکرم صبه سجده رفت، آن را میان شانه‌هایش گذاشت. راوی می‌گوید: آنان یکدیگر را تنه می‌زدند و با آواز بلند می‌خندیدند؛ ای کاش، من که شاهد این صحنه بودم، می‌توانستم آن را از پشت رسول الله صبردارم. بله، رسول الله صهمچنان در سجده بود و سرش را از سجده بر نمی‌داشت تا اینکه فردی رفت و فاطمه لرا اطلاع داد. فاطمه لکه دختر بچه‌ی کوچکی بود، آمد و آن را از پشت پیامبر اکرم صبرداشت و دور انداخت. آنگاه رو به قریش کرد و آنان را بد و بی راه گفت. نبی اکرم صبعد از به پایان رساندن نماز، با صدای بلند، آنان را نفرین کرد و سه بار فرمود: «پروردگارا! قریش را نابود کن». گفتنی است که هر گاه رسول الله صدعا می‌کرد یا چیزی مسألت می‌نمود، سه بار تکرار می‌کرد. با شنیدن صدای پیامبر، مشرکین از نفرین پیامبر، وحشت کردند و خنده‌ی آنان قطع شد. پیامبر اکرم صنفرینش را ادامه داد و فرمود: «پروردگارا! ابوجهل بن هشام، عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، ولید بن عقبه، امیه بن خلف و عقبه بن ابی معیط را نابود کن». راوی می‌گوید : رسول الله صنفر هفتم را نیز نام برد؛ ولی من آن را فراموش کرده‌ام. سوگند به ذاتی که محمد صرا به حق فرستاده است، همه‌ی کسانی را که رسول الله صنام برد، من دیدم که در روز جنگ بدر کشته شده و درچاه بدر انداخته شدند.

ابو اسحاق می‌گوید: نام ولید بن عقبه، اشتباها در این حدیث، وارد شده است.

باب (۱۰): صبر پیامبران بر اذیت و آزار قوم‌شان

۱۱۶٩ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بن مسعود سقَالَ: كَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صيَحْكِى نَبِيًّا مِنَ الأَنْبِيَاءِ ضَرَبَهُ قَوْمُهُ، وَهُوَ يَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ وَجْهِهِ وَيَقُولُ: «رَبِّ اغْفِرْ لِقَوْمِي فَإِنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ». (م/۱٧٩۲)

۱۱۶٩ـ عبد الله بن مسعود سمی‌گوید: گویا هم اکنون، رسول الله صرا می‌بینم که از پیامبری حکایت می‌کند که قومش او را زده‌اند و او در حالی که خون را از چهره‌اش پاک می‌کند، می‌گوید: پروردگارا! قومم را ببخشای؛ چرا که آنان نمی‌دانند».

باب (۱۱): کشته شدن ابوجهل

۱۱٧۰ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ يَنْظُرُ لَنَا مَا صَنَعَ أَبُو جَهْلٍ»؟ فَانْطَلَقَ ابْنُ مَسْعُودٍ، فَوَجَدَهُ قَدْ ضَرَبَهُ ابْنَا عَفْرَاءَ حَتَّى بَرَكَ، قَالَ: فَأَخَذَ بِلِحْيَتِهِ فَقَالَ: آنْتَ أَبُو جَهْلٍ؟ فَقَالَ: وَهَلْ فَوْقَ رَجُلٍ قَتَلْتُمُوهُ (أَوْ قَالَ:) قَتَلَهُ قَوْمُهُ؟ قَالَ: وَقَالَ أَبُو مِجْلَزٍ: قَالَ أَبُو جَهْلٍ: فَلَوْ غَيْرُ أَكَّارٍ قَتَلَنِي. (م/۱۸۰۰)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «چه کسی از ابوجهل برایم خبری می‌آورد»؟ ابن مسعود سرفت و دید که فرزندان عفراء او را زده و از پای در آورده‌اند. پس ریش‌اش را گرفت و به او گفت: تو ابوجهل هستی؟ ابوجهل گفت: آیا بیش از این است که شما یک مرد را کشته‌اید یا مردی را قومش کشته است.

ابومجلز می‌گوید: ابوجهل گفت: ای کاش! به دست کشاورزی کشته نمی‌شدم. (قابل یاد آوری است که ابو جهل توسط فرزندان عفرای انصاری که کشاورز بودند، کشته شد و کشاورزی نزد عرب، عیب و نقص شمرده می‌شد.)

باب (۱۲): کشته شدن کعب بن اشرف

۱۱٧۱ـ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ لِكَعْبِ بْنِ الأَشْرَفِ؟ فَإِنَّهُ قَدْ آذَى اللَّهَ وَرَسُولَهُ». فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَتُحِبُّ أَنْ أَقْتُلَهُ؟ قَالَ: «نَعَمْ». قَالَ: ائْذَنْ لِي فَلأَقُلْ، قَالَ: «قُلْ». فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ، وَذَكَرَ مَا بَيْنَهُمَا، وَقَالَ: إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ أَرَادَ صَدَقَةً، وَقَدْ عَنَّانَا، فَلَمَّا سَمِعَهُ قَالَ: وَأَيْضًا وَاللَّهِ، لَتَمَلُّنَّهُ، قَالَ: إِنَّا قَدِ اتَّبَعْنَاهُ الآنَ، وَنَكْرَهُ أَنْ نَدَعَهُ حَتَّى نَنْظُرَ إِلَى أَيِّ شَيْءٍ يَصِيرُ أَمْرُهُ، قَالَ: وَقَدْ أَرَدْتُ أَنْ تُسْلِفَنِي سَلَفًا، قَالَ: فَمَا تَرْهَنُنِى؟ قَالَ: مَا تُرِيدُ، قَالَ: تَرْهَنُنِى نِسَاءَكُمْ، قَالَ: أَنْتَ أَجْمَلُ الْعَرَبِ، أَنَرْهَنُكَ نِسَاءَنَا؟ قَالَ لَهُ: تَرْهَنُونِى أَوْلاَدَكُمْ، قَالَ: يُسَبُّ ابْنُ أَحَدِنَا، فَيُقَالُ: رُهِنَ فِي وَسْقَيْنِ مِنْ تَمْرٍ، وَلَكِنْ نَرْهَنُكَ اللأْمَةَ ــــــ يَعْنِى السِّلاَحَ ــــــ قَالَ: فَنَعَمْ، وَوَاعَدَهُ أَنْ يَأْتِيَهُ بِالْحَارِثِ وَأَبِى عَبْسِ بْنِ جَبْرٍ وَعَبَّادِ بْنِ بِشْرٍ، قَالَ: فَجَاءُوا فَدَعَوْهُ لَيْلاً، فَنَزَلَ إِلَيْهِمْ، قَالَ سُفْيَانُ: قَالَ غَيْرُ عَمْرٍو: قَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ: إِنِّي لأَسْمَعُ صَوْتًا كَأَنَّهُ صَوْتُ دَمٍ، قَالَ: إِنَّمَا هَذَا مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ وَرَضِيعُهُ وَأَبُو نَائِلَةَ، إِنَّ الْكَرِيمَ لَوْ دُعِىَ إِلَى طَعْنَةٍ لَيْلاً لأَجَابَ، قَالَ مُحَمَّدٌ: إِنِّي إِذَا جَاءَ فَسَوْفَ أَمُدُّ يَدِى إِلَى رَأْسِهِ، فَإِذَا اسْتَمْكَنْتُ مِنْهُ فَدُونَكُمْ، قَالَ: فَلَمَّا نَزَلَ، نَزَلَ وَهُوَ مُتَوَشِّحٌ، فَقَالُوا: نَجِدُ مِنْكَ رِيحَ الطِّيبِ، قَالَ: نَعَمْ، تَحْتِى فُلاَنَةُ، هِيَ أَعْطَرُ نِسَاءِ الْعَرَبِ، قَالَ: فَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَشُمَّ مِنْهُ، قَالَ: نَعَمْ، فَشُمَّ، فَتَنَاوَلَ فَشَمَّ، ثُمَّ قَالَ: أَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَعُودَ؟ قَالَ: فَاسْتَمْكَنَ مِنْ رَأْسِهِ، ثُمَّ قَالَ: دُونَكُمْ، قَالَ: فَقَتَلُوهُ. (م/۱۸۰۱)

ترجمه: جابر بن عبد الله لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «چه کسی به حساب کعب بن اشرف می‌رسد؟ زیرا او الله و رسولش را بسیار اذیت و آزار رسانده است». محمد بن مسلمه گفت: یا رسول الله! آیا دوست داری او را به قتل برسانم؟ رسول اکرم جفرمود: «بلی». گفت: پس به من اجازه بده تا چیزی (دروغی) بگویم. فرمود: «بگو». آنگاه، محمد بن مسلمه نزد کعب رفت و قرابت وخویشاوندی خودش را با او یادآور شد و گفت: این مرد (محمد) از ما صدقه می‌خواهد و ما را خسته کرده است. کعب گفت: سوگند به الله که بیش از این، خسته خواهی شد. محمد بن مسلمه گفت: ما از او پیروی کردیم و نمی‌خواهیم او را رها کنیم تا ببینیم که کارش به کجا می‌کشد. و هم اکنون می‌خواهیم که به ما قرض بدهی. کعب گفت: به شرطی قرض می‌دهم که نزد من (چیزی) رهن بگذارید. محمد بن مسلمه گفت: چه می‌خواهی؟ کعب جواب داد: زنانتان را نزد من، رهن بگذارید. محمد بن مسلمه گفت: چگونه زنانمان را نزد تو رهن بگذاریم در حالی که تو زیباترین مرد عرب هستی؟ کعب گفت: پس فرزندان خود را نزد من، رهن بگذارید. محمد بن مسلمه گفت: چگونه فرزندانمان را رهن بگذاریم تا مردم به آنان طعنه بزنند و بگویند: در مقابل یک یا دو وَسَق، به رهن گذاشته شد. ولی سلاحمان را نزد تو، رهن می‌گذاریم. کعب گفت: خوب است. سرانجام، با او وعده کرد تا همراه حارث و ابوعبس بن جبر و عباد بن بشر نزد او بیاید. آنگاه، شبانه نزد او رفتند و او را فرا خواندند. او از قلعه پایین آمد. همسرش به او گفت: صدایی مانند صدای چکیدن خون می‌شنوم. کعب گفت: محمد بن مسلمه و برادر رضاعی‌اش؛ ابو نائله؛ آمده‌اند. و اگر فرد بزرگواری را شبانه، برای نیزه خوردن دعوت کنند، می‌پذیرد.

محمد بن مسلمه به آنان گفت: هنگامی که کعب آمد، من موهایش را می‌گیرم. وقتی دیدید که سرش را محکم گرفتم، شما حمله کنید و بزنید.

سر انجام، کعب که مسلح بود از قلعه پایین آمد. محمد بن مسلمه و همراهان وی گفتند: از شما بوی خوشی به مشام ما می‌رسد. کعب گفت: بله، همسرم فلانی است که خوشبو‌ترین زنان عرب است. محمد بن مسلمه گفت: اجازه می‌دهی که سرت را ببویم؟ کعب گفت: بلی. اینگونه محمد بن مسلمه سرش را بویید. و دوباره گفت: اجازه می‌دهی که بار دیگر، سرت را ببویم. کعب گفت: بلی. پس هنگامی که محمد بن مسلمه بر سرش مسلط شد، به دوستانش گفت: او را بگیرید (و بکشید). و اینگونه او را کشتند.

باب (۱۳): غزوه‌ی رقاع

۱۱٧۲ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سقَالَ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفِي غَزَاةٍ، وَنَحْنُ سِتَّةُ نَفَرٍ بَيْنَنَا بَعِيرٌ نَعْتَقِبُهُ، قَالَ: فَنَقِبَتْ أَقْدَامُنَا، فَنَقِبَتْ قَدَمَاىَ وَسَقَطَتْ أَظْفَارِى، فَكُنَّا نَلُفُّ عَلَى أَرْجُلِنَا الْخِرَقَ، فَسُمِّيَتْ غَزْوَةَ ذَاتِ الرِّقَاعِ، لِمَا كُنَّا نُعَصِّبُ عَلَى أَرْجُلِنَا مِنَ الْخِرَقِ، قَالَ أَبُو بُرْدَةَ: فَحَدَّثَ أَبُو مُوسَى بِهَذَا الْحَدِيثِ، ثُمَّ كَرِهَ ذَلِكَ، قَالَ: كَأَنَّهُ كَرِهَ أَنْ يَكُونَ شَيْئًا مِنْ عَمَلِهِ أَفْشَاهُ، قَالَ أَبُو أُسَامَةَ: وَزَادَنِى غَيْرُ بُرَيْدٍ: وَاللَّهُ يَجْزِى بِهِ. (م/۱۸۱۶)

ترجمه: ابوموسی اشعری سمی‌گوید: همراه رسول الله صبه غزوه‌ای رفتیم. ما اشعریها، شش نفر بودیم و تنها یک شتر داشتیم که به نوبت، بر آن سوار می‌شدیم. بدین جهت پاهای ما فرسوده و زخمی ‌شد. گفتنی است که پاهای من نیز زخمی ‌شد و ناخنهایم افتاد. ما پاهایمان را با تکه پارچه‌های کهنه می‌بستیم. به همین خاطر، این غزوه را ذات الرقاع نامیدند. ابوبرده می‌گوید: نخست، ابوموسی، این حدیث را بیان می‌کرد؛ اما بعدها بیان این حدیث را ناپسند می‌دانست و شاید علت ناپسند دانستنش این بود که نمی‌خواست اعمالش را میان مردم، آشکار کند.

ابو اسامه می‌گوید: بجز بُریده، راویان دیگر افزوده‌اند که ابوموسی در پایان حدیث گفت: و الله متعال پاداش آن را می‌دهد.

باب (۱۴): درباره‌ی غزوه‌ی احزاب که همان غزوه‌ی خندق است

۱۱٧۳ـ عَنْ إِبْرَاهِيمَ التَّيْمِىِّ عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: كُنَّا عِنْدَ حُذَيْفَةَ، فَقَالَ رَجُلٌ: لَوْ أَدْرَكْتُ رَسُولَ اللَّهِ صقَاتَلْتُ مَعَهُ وَأَبْلَيْتُ، فَقَالَ حُذَيْفَةُ: أَنْتَ كُنْتَ تَفْعَلُ ذَلِكَ؟ لَقَدْ رَأَيْتُنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلَيْلَةَ الأَحْزَابِ، وَأَخَذَتْنَا رِيحٌ شَدِيدَةٌ وَقُرٌّ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَلاَ رَجُلٌ يَأْتِينِي بِخَبَرِ الْقَوْمِ، جَعَلَهُ اللَّهُ مَعِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؟ فَسَكَتْنَا، فَلَمْ يُجِبْهُ مِنَّا أَحَدٌ، ثُمَّ قَالَ: «أَلاَ رَجُلٌ يَأْتِينَا بِخَبَرِ الْقَوْمِ، جَعَلَهُ اللَّهُ مَعِى يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؟ فَسَكَتْنَا، فَلَمْ يُجِبْهُ مِنَّا أَحَدٌ، ثُمَّ قَالَ «أَلاَ رَجُلٌ يَأْتِينَا بِخَبَرِ الْقَوْمِ جَعَلَهُ اللَّهُ مَعِى يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؟ فَسَكَتْنَا، فَلَمْ يُجِبْهُ مِنَّا أَحَدٌ، فَقَالَ: «قُمْ يَا حُذَيْفَةُ، فَأْتِنَا بِخَبَرِ الْقَوْمِ». فَلَمْ أَجِدْ بُدًّا إِذْ دَعَانِى بِاسْمِى أَنْ أَقُومَ، قَالَ: «اذْهَبْ فَأْتِنِي بِخَبَرِ الْقَوْمِ، وَلاَ تَذْعَرْهُمْ عَلَىَّ». فَلَمَّا وَلَّيْتُ مِنْ عِنْدِهِ جَعَلْتُ كَأَنَّمَا أَمْشِى فِي حَمَّامٍ حَتَّى أَتَيْتُهُمْ، فَرَأَيْتُ أَبَا سُفْيَانَ يَصْلِى ظَهْرَهُ بِالنَّارِ، فَوَضَعْتُ سَهْمًا فِي كَبِدِ الْقَوْسِ، فَأَرَدْتُ أَنْ أَرْمِيَهُ، فَذَكَرْتُ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص: «وَلاَ تَذْعَرْهُمْ عَلَىَّ». وَلَوْ رَمَيْتُهُ لأَصَبْتُهُ، فَرَجَعْتُ وَأَنَا أَمْشِى فِي مِثْلِ الْحَمَّامِ، فَلَمَّا أَتَيْتُهُ فَأَخْبَرْتُهُ بِخَبَرِ الْقَوْمِ وَفَرَغْتُ، قُرِرْتُ، فَأَلْبَسَنِى رَسُولُ اللَّهِ صمِنْ فَضْلِ عَبَاءَةٍ كَانَتْ عَلَيْهِ يُصَلِّى فِيهَا، فَلَمْ أَزَلْ نَائِمًا حَتَّى أَصْبَحْتُ، فَلَمَّا أَصْبَحْتُ قَالَ: «قُمْ يَا نَوْمَانُ». (م/۱٧۸۸)

ترجمه: ابراهیم تیمی به روایت از پدرش می‌گوید: ما نزد حذیفه سبودیم که مردی گفت: اگر رسول الله صرا درمی‌یافتم، در کنارش می‌جنگیدم و آزمایش خوبی پس می‌دادم. حذیفه سگفت: شما این کار را می‌کردید؟ ما شب جنگ احزاب همراه رسول الله صبودیم. در آن شب، باد تند و سردی می‌وزید. رسول الله صفرمود: «آیا کسی هست که اخبار دشمن را برایم بیاورد و روز قیامت، الله متعال او را همراه من قرار دهد»؟ همه‌ی ما سکوت کردیم و هیچ‌کس از ما به نبی اکرم صپاسخی نداد. دوباره رسول الله صفرمود: «آیا کسی هست که اخبار دشمن را برایم بیاورد و روز قیامت، الله متعال اورا همراه من قرار دهد»؟ باز هم سکوت کردیم و هیچ یک از ما به ایشان، پاسخی نداد. برای بار سوم پیامبر اکرم صفرمود: «آیا کسی هست که اخبار دشمن را برایم بیاورد و روز قیامت، الله متعال او را همراه من قرار دهد»؟ باز هم ما سکوت کردیم و هیچ‌کس از ما به او جوابی نداد. سرانجام، رسول الله صفرمود: «ای حذیفه! بلند شو و اخبار دشمن را برای ما بیاور». هنگامی که پیامبر اکرم صمرا به نام، صدا زد، مجبور شدم بلند شوم. پیامبر اکرم صفرمود: «برو و اخبار دشمن را بیاور بدون اینکه آنان را بترسانی و علیه ما تحریک کنی».

هنگامی که از آنجا براه افتادم و به دشمن رسیدم (به اندازه‌ای احساس گرما می‌نمودم که) گویا داخل حمامی راه می‌روم. در آنجا ابوسفیان را دیدم که پشت‌اش را با آتش، گرم می‌کرد. تیری در کمان گذاشتم و تصمیم گرفتم که ابوسفیان را هدف قرار دهم؛ اما بیاد سخن رسول الله صافتادم که فرمود: «آنان را مترسان و علیه ما تحریک نکن». گفتنی است که اگر تیراندازی می‌کردم، تیرم به هدف می‌خورد. به هر حال، من برگشتم در حالی که گویا در حمامی راه می‌روم. هنگامی که نزد رسول الله صآمدم و اخبار دشمن را برایش بیان نمودم و کارم تمام شد، احساس سرما کردم. سول الله صقسمت اضافه‌ی عبایی را که در آن نماز می‌خواند، بالای من انداخت. من تا صبح خوابیدم. هنگام صبح، رسول الله صفرمود: «ای مرد خوابیده! برخیز».

۱۱٧۴ـ عن الْبَرَاءَ قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِصيَوْمَ الأَحْزَابِ يَنْقُلُ مَعَنَا التُّرَابَ، وَلَقَدْ وَارَى التُّرَابُ بَيَاضَ بَطْنِهِ وَهُوَ يَقُولُ:

«وَاللَّهِ لَوْلاَ أَنْتَ مَا اهْتَدَيْنَا
وَلاَ تَصَدَّقْنَا وَلاَ صَلَّيْنَا
فَأَنْزِلَنْ سَكِينَةً عَلَيْنَا
إِنَّ الأُلَى قَدْ أَبَوْا عَلَيْنَا».

قَالَ: وَرُبَّمَا قَالَ:

«إِنَّ الْمَلاَ قَدْ أَبَوْا عَلَيْنَا
إِذَا أَرَادُوا فِتْنَةً أَبَيْنَا».

وَيَرْفَعُ بِهَا صَوْتَهُ. (م/۱۸۰۳)

ترجمه: براء سمی‌گوید: روز جنگ احزاب، رسول الله صرا دیدم که خاک، سفیدی شکمش را پوشانیده بود و می‌گفت:«بار الها! اگر تو نبودی، ما هدایت نمی‌شدیم، نماز نمی‌خواندیم و صدقه هم نمی‌دادیم. پس بر ما آرامش نازل کن. آنان دعوت ما را نپذیرفتند. هرگاه، اراده‌ی فتنه و فساد کنند، جلوی آنان را خواهیم گرفت».

قابل یادآوری است که رسول الله صاین اشعار را با آواز بلند می‌خواند.

۱۱٧۵ـ عَنْ أَنَسٍس: أَنَّ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍصكَانُوا يَقُولُونَ يَوْمَ الْخَنْدَقِ:

نَحْنُ الَّذِينَ بَايَعُوا مُحَمَّدًا
عَلَى الإِسْلاَمِ مَا بَقِينَا أَبَدًا

أَوْ قَالَ: عَلَى الْجِهَادِ، شَكَّ حَمَّادٌ وَالنَّبِىُّصيَقُولُ:

«اللَّهُمَّ، إِنَّ الْخَيْرَ خَيْرُ الآخِرَهْ
فَاغْفِرْ لِلأَنْصَارِ وَالْمُهَاجِرَهْ». (م/۱۸۰۵)

ترجمه: انس سمی‌گوید: یاران محمد صروز خندق می‌گفتند: ما کسانی هستیم که برای همیشه و تا زنده‌ایم با محمد صبر اسلام ـ و طبق روایت حماد: بر جهاد ـ بیعت کرده‌ایم. و نبی اکرم صمی‌فرمود: «همانا خیر، خیر آخرت است؛ پس مهاجرین و انصار را مغفرت کن».

باب (۱۵): سخنی از بنی قریظه

۱۱٧۶ـ عنْ عَبْدِ اللَّهِ بن عمر قَالَ: نَادَى فِينَا رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمَ انْصَرَفَ عَنِ الأَحْزَابِ: «أَنْ لاَ يُصَلِّيَنَّ أَحَدٌ الظُّهْرَ إِلاَّ فِي بَنِي قُرَيْظَةَ». فَتَخَوَّفَ نَاسٌ فَوْتَ الْوَقْتِ، فَصَلُّوا دُونَ بَنِي قُرَيْظَةَ، وَقَالَ آخَرُونَ: لاَ نُصَلِّى إِلاَّ حَيْثُ أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ صوَإِنْ فَاتَنَا الْوَقْتُ، قَالَ: فَمَا عَنَّفَ وَاحِدًا مِنَ الْفَرِيقَيْنِ. (م/۱٧٧۰)

ترجمه: عبدالله بن عمر لمی‌گوید: رسول الله صهنگام بازگشت از غزوه‌ی احزاب در میان ما نداد داد و فرمود: «هیچ کس نماز ظهر را نخواند مگر در بنی قریظه». در مسیر راه، تعدادی از فوت شدن نماز ظهر ترسیدند؛ لذا قبل از رسیدن به بنی قریظه، نماز خواندند. و تعدادی دیگر گفتند: ما همان جایی می‌خوانیم که رسول الله صبه ما دستور داده است اگرچه وقتش بگذرد. راوی می‌گوید: پیامبر اکرم صهیچ یک از دو گروه را سرزنش نکرد.

باب (۱۶): غزوه‌ی ذی قرد

۱۱٧٧ـ عن إِيَاسُ بْنُ سَلَمَةَ قال: حَدَّثَنِي أَبِى، قَالَ: قَدِمْنَا الْحُدَيْبِيَةَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِصوَنَحْنُ أَرْبَعَ عَشْرَةَ مِائَةً، وَعَلَيْهَا خَمْسُونَ شَاةً لاَ تُرْوِيهَا، قَالَ: فَقَعَدَ رَسُولُ اللَّهِصعَلَى جَبَا الرَّكِيَّةِ، فَإِمَّا دَعَا وَإِمَّا بَسَقَ فِيهَا، قَالَ: فَجَاشَتْ، فَسَقَيْنَا وَاسْتَقَيْنَا، قَالَ: ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِصدَعَانَا لِلْبَيْعَةِ فِي أَصْلِ الشَّجَرَةِ، قَالَ: فَبَايَعْتُهُ أَوَّلَ النَّاسِ، ثُمَّ بَايَعَ وَبَايَعَ، حَتَّى إِذَا كَانَ فِي وَسَطٍ مِنَ النَّاسِ قَالَ: «بَايِعْ، يَا سَلَمَةُ». قَالَ: قُلْتُ: قَدْ بَايَعْتُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فِي أَوَّلِ النَّاسِ، قَالَ: «وَأَيْضًا». قَالَ: وَرَآنِى رَسُولُ اللَّهِصعَزِلاً، ــــــ يَعْنِى لَيْسَ مَعَهُ سِلاَحٌ ــــــ قَالَ: فَأَعْطَانِى رَسُولُ اللَّهِصحَجَفَةً أَوْ دَرَقَةً، ثُمَّ بَايَعَ، حَتَّى إِذَا كَانَ فِي آخِرِ النَّاسِ قَالَ: «أَلاَ تُبَايِعُنِى يَا سَلَمَةُ» قَالَ قُلْتُ: قَدْ بَايَعْتُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فِي أَوَّلِ النَّاسِ، وَفِي أَوْسَطِ النَّاسِ، قَالَ: « وَأَيْضًا ». قَالَ: فَبَايَعْتُهُ الثَّالِثَةَ، ثُمَّ قَالَ لِي: «يَا سَلَمَةُ أَيْنَ حَجَفَتُكَ ـــــــ أَوْ دَرَقَتُكَ ــــــــ الَّتِي أَعْطَيْتُكَ»؟ قَالَ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَقِيَنِى عَمِّى عَامِرٌ عَزِلاً، فَأَعْطَيْتُهُ إِيَّاهَا، قَالَ: فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِصوَقَالَ: «إِنَّكَ كَالَّذِى قَالَ الأَوَّلُ: اللَّهُمَّ أَبْغِنِى حَبِيبًا هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ نَفْسِى». ثُمَّ إِنَّ الْمُشْرِكِينَ رَاسَلُونَا الصُّلْحَ، حَتَّى مَشَى بَعْضُنَا فِي بَعْضٍ وَاصْطَلَحْنَا، قَالَ: وَكُنْتُ تَبِيعًا لِطَلْحَةَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ، أَسْقِى فَرَسَهُ، وَأَحُسُّهُ، وَأَخْدُمُهُ، وَآكُلُ مِنْ طَعَامِهِ، وَتَرَكْتُ أَهْلِى وَمَالِى، مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ص، قَالَ: فَلَمَّا اصْطَلَحْنَا نَحْنُ وَأَهْلُ مَكَّةَ، وَاخْتَلَطَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ، أَتَيْتُ شَجَرَةً فَكَسَحْتُ شَوْكَهَا، فَاضْطَجَعْتُ فِي أَصْلِهَا، قَالَ: فَأَتَانِى أَرْبَعَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ فَجَعَلُوا يَقَعُونَ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص، فَأَبْغَضْتُهُمْ، فَتَحَوَّلْتُ إِلَى شَجَرَةٍ أُخْرَى وَعَلَّقُوا سِلاَحَهُمْ وَاضْطَجَعُوا، فَبَيْنَمَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ نَادَى مُنَادٍ مِنْ أَسْفَلِ الْوَادِى: يَا لَلْمُهَاجِرِينَ قُتِلَ ابْنُ زُنَيْمٍ، قَالَ: فَاخْتَرَطْتُ سَيْفِى ثُمَّ شَدَدْتُ عَلَى أُولَئِكَ الأَرْبَعَةِ وَهُمْ رُقُودٌ، فَأَخَذْتُ سِلاَحَهُمْ، فَجَعَلْتُهُ ضِغْثًا فِي يَدِى، قَالَ: ثُمَّ قُلْتُ: وَالَّذِي كَرَّمَ وَجْهَ مُحَمَّدٍ لاَ يَرْفَعُ أَحَدٌ مِنْكُمْ رَأْسَهُ إِلاَّ ضَرَبْتُ الَّذِي فِيهِ عَيْنَاهُ، قَالَ: ثُمَّ جِئْتُ بِهِمْ أَسُوقُهُمْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِص، قَالَ: وَجَاءَ عَمِّى عَامِرٌ بِرَجُلٍ مِنَ الْعَبَلاَتِ يُقَالُ لَهُ مِكْرَزٌ، يَقُودُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، عَلَى فَرَسٍ مُجَفَّفٍ، فِي سَبْعِينَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ، فَنَظَرَ إِلَيْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَقَالَ: «دَعُوهُمْ، يَكُنْ لَهُمْ بَدْءُ الْفُجُورِ وَثِنَاهُ»، فَعَفَا عَنْهُمْ رَسُولُ اللَّهِص، وَأَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَكَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَكُمۡ عَلَيۡهِمۡ[الفتح: ۲۴]. الآيَةَ كُلَّهَا، قَالَ: ثُمَّ خَرَجْنَا رَاجِعِينَ إِلَى الْمَدِينَةِ، فَنَزَلْنَا مَنْزِلاً، بَيْنَنَا وَبَيْنَ بَنِي لَحْيَانَ جَبَلٌ، وَهُمُ الْمُشْرِكُونَ، فَاسْتَغْفَرَ رَسُولُ اللَّهِصلِمَنْ رَقِيَ هَذَا الْجَبَلَ اللَّيْلَةَ، كَأَنَّهُ طَلِيعَةٌ لِلنَّبِىِّصوَأَصْحَابِهِ، قَالَ سَلَمَةُ: فَرَقِيتُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثًا ثُمَّ قَدِمْنَا الْمَدِينَةَ، فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِصبِظَهْرِهِ مَعَ رَبَاحٍ غُلاَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص، وَأَنَا مَعَهُ، وَخَرَجْتُ مَعَهُ بِفَرَسِ طَلْحَةَ أُنَدِّيهِ مَعَ الظَّهْرِ، فَلَمَّا أَصْبَحْنَا إِذَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ الْفَزَارِىُّ قَدْ أَغَارَ عَلَى ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَاسْتَاقَهُ أَجْمَعَ، وَقَتَلَ رَاعِيَهُ قَالَ: فَقُلْتُ: يَا رَبَاحُ خُذْ هَذَا الْفَرَسَ فَأَبْلِغْهُ طَلْحَةَ بْنَ عُبَيْدِ اللَّهِ، وَأَخْبِرْ رَسُولَ اللَّهِصأَنَّ الْمُشْرِكِينَ قَدْ أَغَارُوا عَلَى سَرْحِهِ، قَالَ: ثُمَّ قُمْتُ عَلَى أَكَمَةٍ فَاسْتَقْبَلْتُ الْمَدِينَةَ فَنَادَيْتُ ثَلاَثًا: يَا صَبَاحَاهْ. ثُمَّ خَرَجْتُ فِي آثَارِ الْقَوْمِ أَرْمِيهِمْ بِالنَّبْلِ، وَأَرْتَجِزُ أَقُولُ: أَنَا ابْنُ الأَكْوَعِ وَالْيَوْمَ يَوْمُ الرُّضَّعِ فَأَلْحَقُ رَجُلاً مِنْهُمْ، فَأَصُكُّ سَهْمًا فِي رَحْلِهِ، حَتَّى خَلَصَ نَصْلُ السَّهْمِ إِلَى كَتِفِهِ قَالَ قُلْتُ: خُذْهَا وَأَنَا ابْنُ الأَكْوَعِ وَالْيَوْمُ يَوْمُ الرُّضَّعِ، قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ أَرْمِيهِمْ وَأَعْقِرُ بِهِمْ، فَإِذَا رَجَعَ إِلَيَّ فَارِسٌ أَتَيْتُ شَجَرَةً فَجَلَسْتُ فِي أَصْلِهَا ثُمَّ رَمَيْتُهُ فَعَقَرْتُ بِهِ، حَتَّى إِذَا تَضَايَقَ الْجَبَلُ فَدَخَلُوا فِي تَضَايُقِهِ، عَلَوْتُ الْجَبَلَ فَجَعَلْتُ أُرَدِّيهِمْ بِالْحِجَارَةِ، قَالَ: فَمَا زِلْتُ كَذَلِكَ أَتْبَعُهُمْ حَتَّى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ بَعِيرٍ مِنْ ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِصإِلاَّ خَلَّفْتُهُ وَرَاءَ ظَهْرِى، وَخَلَّوْا بَيْنِي وَبَيْنَهُ، ثُمَّ اتَّبَعْتُهُمْ أَرْمِيهِمْ، حَتَّى أَلْقَوْا أَكْثَرَ مِنْ ثَلاَثِينَ بُرْدَةً وَثَلاَثِينَ رُمْحًا، يَسْتَخِفُّونَ، وَلاَ يَطْرَحُونَ شَيْئًا إِلاَّ جَعَلْتُ عَلَيْهِ آرَامًا مِنَ الْحِجَارَةِ يَعْرِفُهَا رَسُولُ اللَّهِصوَأَصْحَابُهُ، حَتَّى أَتَوْا مُتَضَايِقًا مِنْ ثَنِيَّةٍ فَإِذَا هُمْ قَدْ أَتَاهُمْ فُلاَنُ بْنُ بَدْرٍ الْفَزَارِىُّ، فَجَلَسُوا يَتَضَحَّوْنَ ــــــ يَعْنِى يَتَغَدَّوْنَ ـــــ وَجَلَسْتُ عَلَى رَأْسِ قَرْنٍ، قَالَ الْفَزَارِىُّ: مَا هَذَا الَّذِي أَرَى؟ قَالُوا: لَقِينَا مِنْ هَذَا الْبَرْحَ، وَاللَّهِ مَا فَارَقَنَا مُنْذُ غَلَسٍ، يَرْمِينَا حَتَّى انْتَزَعَ كُلَّ شَىْءٍ فِي أَيْدِينَا، قَالَ: فَلْيَقُمْ إِلَيْهِ نَفَرٌ مِنْكُمْ، أَرْبَعَةٌ، قَالَ: فَصَعِدَ إِلَيَّ مِنْهُمْ أَرْبَعَةٌ فِي الْجَبَلِ، قَالَ: فَلَمَّا أَمْكَنُونِى مِنَ الْكَلاَمِ قَالَ قُلْتُ: هَلْ تَعْرِفُونِى؟ قَالُوا: لاَ، وَمَنْ أَنْتَ؟ قَالَ: قُلْتُ: أَنَا سَلَمَةُ بْنُ الأَكْوَعِ، وَالَّذِي كَرَّمَ وَجْهَ مُحَمَّدٍصلاَ أَطْلُبُ رَجُلاً مِنْكُمْ إِلاَّ أَدْرَكْتُهُ، وَلاَ يَطْلُبُنِى رَجُلٌ مِنْكُمْ. فَيُدْرِكَنِى، قَالَ أَحَدُهُمْ: أَنَا أَظُنُّ، قَالَ: فَرَجَعُوا، فَمَا بَرِحْتُ مَكَانِى حَتَّى رَأَيْتُ فَوَارِسَ رَسُولِ اللَّهِصيَتَخَلَّلُونَ الشَّجَرَ، قَالَ: فَإِذَا أَوَّلُهُمُ الأَخْرَمُ الأَسَدِىُّ عَلَى إِثْرِهِ أَبُو قَتَادَةَ الأَنْصَارِىُّ وَعَلَى إِثْرِهِ الْمِقْدَادُ بْنُ الأَسْوَدِ الْكِنْدِىُّ قَالَ: فَأَخَذْتُ بِعِنَانِ الأَخْرَمِ، قَالَ: فَوَلَّوْا مُدْبِرِينَ قُلْتُ يَا أَخْرَمُ احْذَرْهُمْ، لاَ يَقْتَطِعُوكَ حَتَّى يَلْحَقَ رَسُولُ اللَّهِصوَأَصْحَابُهُ، قَالَ: يَا سَلَمَةُ إِنْ كُنْتَ تُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ، وَتَعْلَمُ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَالنَّارَ حَقٌّ، فَلاَ تَحُلْ بَيْنِي وَبَيْنَ الشَّهَادَةِ، قَالَ: فَخَلَّيْتُهُ، فَالْتَقَى هُوَ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ، قَالَ: فَعَقَرَ بِعَبْدِ الرَّحْمَنِ فَرَسَهُ، وَطَعَنَهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ فَقَتَلَهُ، وَتَحَوَّلَ عَلَى فَرَسِهِ وَلَحِقَ أَبُو قَتَادَةَ فَارِسُ رَسُولِ اللَّهِصبِعَبْدِ الرَّحْمَنِ فَطَعَنَهُ فَقَتَلَهُ، فَوَالَّذِى كَرَّمَ وَجْهَ مُحَمَّدٍصلَتَبِعْتُهُمْ أَعْدُو عَلَى رِجْلَىَّ حَتَّى مَا أَرَى وَرَائِى، مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍصوَلاَ غُبَارِهِمْ شَيْئًا، حَتَّى يَعْدِلُوا قَبْلَ غُرُوبِ الشَّمْسِ إِلَى شِعْبٍ فِيهِ مَاءٌ، يُقَالُ لَهُ ذا قَرَدٍ، لِيَشْرَبُوا مِنْهُ وَهُمْ عِطَاشٌ، قَالَ: فَنَظَرُوا إِلَيَّ أَعْدُو وَرَاءَهُمْ، فَحَلَّيْتُهُمْ عَنْهُ ـــــ يَعْنِى أَجْلَيْتُهُمْ عَنْهُ ـــــ فَمَا ذَاقُوا مِنْهُ قَطْرَةً، قَالَ: وَيَخْرُجُونَ فَيَشْتَدُّونَ فِي ثَنِيَّةٍ، قَالَ: فَأَعْدُو فَأَلْحَقُ رَجُلاً مِنْهُمْ فَأَصُكُّهُ بِسَهْمٍ فِي نُغْضِ كَتِفِهِ، قَالَ قُلْتُ: خُذْهَا وَأَنَا ابْنُ الأَكْوَعِ، وَالْيَوْمَ يَوْمُ الرُّضَّعِ، قَالَ: يَا ثَكِلَتْهُ أُمُّهُ أَكْوَعُهُ بُكْرَةَ، قَالَ: قُلْتُ: نَعَمْ يَا عَدُوَّ نَفْسِهِ أَكْوَعُكَ بُكْرَةَ، قَالَ: وَأَرْدَوْا فَرَسَيْنِ عَلَى ثَنِيَّةٍ، قَالَ: فَجِئْتُ بِهِمَا أَسُوقُهُمَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِص، قَالَ: وَلَحِقَنِى عَامِرٌ بِسَطِيحَةٍ فِيهَا مَذْقَةٌ مِنْ لَبَنٍ وَسَطِيحَةٍ فِيهَا مَاءٌ، فَتَوَضَّأْتُ وَشَرِبْتُ، ثُمَّ أَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِصوَهُوَ عَلَى الْمَاءِ الَّذِي حَلَّيْتُهُمْ عَنْهُ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِصقَدْ أَخَذَ تِلْكَ الإِبِلَ، وَكُلَّ شَىْءٍ اسْتَنْقَذْتُهُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَكُلَّ رُمْحٍ وَبُرْدَةٍ، وَإِذَا بِلاَلٌ نَحَرَ نَاقَةً مِنَ الإِبِلِ الَّذِي اسْتَنْقَذْتُ مِنَ الْقَوْمِ، وَإِذَا هُوَ يَشْوِى لِرَسُولِ اللَّهِصمِنْ كَبِدِهَا وَسَنَامِهَا، قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ خَلِّنِى فَأَنْتَخِبُ مِنَ الْقَوْمِ مِائَةَ رَجُلٍ فَأَتَّبِعُ الْقَوْمَ فَلاَ يَبْقَى مِنْهُمْ مُخْبِرٌ إِلاَّ قَتَلْتُهُ، قَالَ: فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِصحَتَّى بَدَتْ نَوَاجِذُهُ فِي ضَوْءِ النَّارِ، فَقَالَ: «يَا سَلَمَةُ أَتُرَاكَ كُنْتَ فَاعِلاً»؟ قُلْتُ: نَعَمْ وَالَّذِي أَكْرَمَكَ، فَقَالَ: «إِنَّهُمُ الآنَ لَيُقْرَوْنَ فِي أَرْضِ غَطَفَانَ». قَالَ: فَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ غَطَفَانَ فَقَالَ: نَحَرَ لَهُمْ فُلاَنٌ جَزُورًا، فَلَمَّا كَشَفُوا جِلْدَهَا رَأَوْا غُبَارًا فَقَالُوا: أَتَاكُمُ الْقَوْمُ، فَخَرَجُوا هَارِبِينَ، فَلَمَّا أَصْبَحْنَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «كَانَ خَيْرَ فُرْسَانِنَا الْيَوْمَ أَبُو قَتَادَةَ، وَخَيْرَ رَجَّالَتِنَا سَلَمَةُ». قَالَ: ثُمَّ أَعْطَانِى رَسُولُ اللَّهِصسَهْمَيْنِ: سَهْمُ الْفَارِسِ وَسَهْمُ الرَّاجِلِ، فَجَمَعَهُمَا لِي جَمِيعًا، ثُمَّ أَرْدَفَنِى رَسُولُ اللَّهِصوَرَاءَهُ عَلَى الْعَضْبَاءِ رَاجِعِينَ إِلَى الْمَدِينَةِ، قَالَ: فَبَيْنَمَا نَحْنُ نَسِيرُ قَالَ: وَكَانَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ لاَ يُسْبَقُ شَدًّا، قَالَ: فَجَعَلَ يَقُولُ: أَلاَ مُسَابِقٌ إِلَى الْمَدِينَةِ؟ هَلْ مِنْ مُسَابِقٍ؟ فَجَعَلَ يُعِيدُ ذَلِكَ، قَالَ: فَلَمَّا سَمِعْتُ كَلاَمَهُ قُلْتُ: أَمَا تُكْرِمُ كَرِيمًا، وَلاَ تَهَابُ شَرِيفًا؟ قَالَ: لاَ، إِلاَّ أَنْ يَكُونَ رَسُولُ اللَّهِ ص، قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِى وَأُمِّى ذَرْنِى فَلأُسَابِقَ الرَّجُلَ، قَالَ: «إِنْ شِئْتَ». قَالَ: قُلْتُ: اذْهَبْ إِلَيْكَ، وَثَنَيْتُ رِجْلَىَّ فَطَفَرْتُ فَعَدَوْتُ، قَالَ: فَرَبَطْتُ عَلَيْهِ شَرَفًا أَوْ شَرَفَيْنِ أَسْتَبْقِى نَفَسِى، ثُمَّ عَدَوْتُ فِي إِثْرِهِ، فَرَبَطْتُ عَلَيْهِ شَرَفًا أَوْ شَرَفَيْنِ، ثُمَّ إِنِّي رَفَعْتُ حَتَّى أَلْحَقَهُ، قَالَ: فَأَصُكُّهُ بَيْنَ كَتِفَيْهِ، قَالَ قُلْتُ: قَدْ سُبِقْتَ وَاللَّهِ، قَالَ: أَنَا أَظُنُّ، قَالَ: فَسَبَقْتُهُ إِلَى الْمَدِينَةِ، قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا لَبِثْنَا إِلاَّ ثَلاَثَ لَيَالٍ حَتَّى خَرَجْنَا إِلَى خَيْبَرَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: فَجَعَلَ عَمِّى عَامِرٌ يَرْتَجِزُ بِالْقَوْمِ:

وتَ اللَّهِ لَوْلاَ اللَّهُ مَا اهْتَ دَيْنَا
وَلاَ تَصَدَّقْنَا وَلاَ صَلَّيْنَا
وَنَحْنُ عَنْ فَضْلِكَ مَا اسْتَغْنَيْنَا
فَثَبِّتِ الأَقْدَامَ إِنْ لاَقَيْنَا
وَأَنْزِلَنْ سَكِينَةً عَلَيْنَا

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «مَنْ هَذَا»؟ قَالَ: أَنَا عَامِرٌ، قَالَ: «غَفَرَ لَكَ رَبُّكَ». قَالَ: وَمَا اسْتَغْفَرَ رَسُولُ اللَّهِصلإِنْسَانٍ يَخُصُّهُ إِلاَّ اسْتُشْهِدَ، قَالَ: فَنَادَي عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، وَهُوَ عَلَى جَمَلٍ لَهُ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ لَوْلاَ مَا مَتَّعْتَنَا بِعَامِرٍ، قَالَ: فَلَمَّا قَدِمْنَا خَيْبَرَ قَالَ: خَرَجَ مَلِكُهُمْ مَرْحَبٌ يَخْطِرُ بِسَيْفِهِ وَيَقُولُ:

قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ أَنِّي مَرْحَبُ
شَاكِى السِّلاَحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ
إِذَا الْحُرُوبُ أَقْبَلَتْ تَلَهَّبُ

قَالَ: وَبَرَزَ لَهُ عَمِّى عَامِرٌ، فَقَالَ:

قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ أَنِّي عَامِرٌ
شَاكِى السِّلاَحِ بَطَلٌ مُغَامِرٌ

قَالَ: فَاخْتَلَفَا ضَرْبَتَيْنِ، فَوَقَعَ سَيْفُ مَرْحَبٍ فِي تُرْسِ عَامِرٍ، وَذَهَبَ عَامِرٌ يَسْفُلُ لَهُ، فَرَجَعَ سَيْفُهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَقَطَعَ أَكْحَلَهُ، فَكَانَتْ فِيهَا نَفْسُهُ، قَالَ سَلَمَةُ: فَخَرَجْتُ فَإِذَا نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِىِّصيَقُولُونَ: بَطَلَ عَمَلُ عَامِرٍ، قَتَلَ نَفْسَهُ، قَالَ: فَأَتَيْتُ النَّبِيَّصوَأَنَا أَبْكِى فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ بَطَلَ عَمَلُ عَامِرٍ؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «مَنْ قَالَ ذَلِكَ»؟ قَالَ: قُلْتُ: نَاسٌ مِنْ أَصْحَابِكَ، قَالَ: «كَذَبَ مَنْ قَالَ ذَلِكَ، بَلْ لَهُ أَجْرُهُ مَرَّتَيْنِ». ثُمَّ أَرْسَلَنِي إِلَى عَلِىٍّ، وَهُوَ أَرْمَدُ، فَقَالَ: «لأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلاً يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، أَوْ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»، قَالَ: فَأَتَيْتُ عَلِيًّا فَجِئْتُ بِهِ أَقُودُهُ، وَهُوَ أَرْمَدُ، حَتَّى أَتَيْتُ بِهِ رَسُولَ اللَّهِصفَبَسَقَ فِي عَيْنَيْهِ فَبَرَأَ. وَأَعْطَاهُ الرَّايَةَ، وَخَرَجَ مَرْحَبٌ فَقَالَ:

قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ أَنِّي مَرْحَبُ
شَاكِى السِّلاَحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ
إِذَا الْحُرُوبُ أَقْبَلَتْ تَلَهَّبُ

فَقَالَ عَلِىٌّ:

أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَهْ
كَلَيْثِ غَابَاتٍ كَرِيهِ الْمَنْظَرَهْ
أُوفِيهِمُ بِالصَّاعِ كَيْلَ السَّنْدَرَهْ

قَالَ: فَضَرَبَ رَأْسَ مَرْحَبٍ فَقَتَلَهُ، ثُمَّ كَانَ الْفَتْحُ عَلَى يَدَيْهِ. (م/۱۸۰٧)

ترجمه: ایاس بن سلمه می‌گوید: پدرم به من گفت: ما هزار و چهارصد نفر بودیم که همراه رسول الله صبه حدیبیه رفتیم. در آنجا پنجاه گوسفند وجود داشت که آب حدیبیه همان‌ها را سیراب نمی‌ساخت. رسول الله صبر کناره‌ی چاه نشست و دعا نمود یا آب دهان در آن انداخت. در نتیجه، آب، فوران نمود. پس ما آب خوردیم و آب برداشتیم. آنگاه رسول الله صدر زیر درخت ما را برای بیعت، فراخواند. من اولین کسی بودم که با رسول اکرم صبیعت نمودم. سپس پیامبر اکرم صبه بیعت با مردم ادامه داد تا جایی که نصف مردم، بیعت کردند. در این هنگام، فرمود: «ای سلمه! بیعت کن». گفتم: یا رسول الله! من جزو اولین کسانی بودم که بیعت کردم. فرمود: «باز هم بیعت کن». و هنگامی که متوجه شد من اسلحه‌ای ندارم، به من سپری عنایت فرمود.

بعد از آن، رسول اکرم صبه بیعت، ادامه داد ودر همان اواخر بیعت، فرمود: «ای سلمه! آیا با من بیعت نمی‌کنی»؟ گفتم: یا رسول الله! من اول و وسط مردم، بیعت نمودم. فرمود: «باز هم بیعت کن». من برای بار سوم با رسول اکرم صبیعت کردم. بعد از آن، فرمود: «ای سلمه! سپری که به تو عطا کردم، کجا است»؟ گفتم: یا رسول الله! عمویم عامر را دیدم که اسلحه‌ای ندارد؛ سپر را به او دادم. رسول الله صفرمود: «شما مانند کسی هستید که گفت: بار الها! به من دوستی عنایت فرما که از خودم محبوب‌تر باشد».

بعد از آن، مشرکین برای صلح با ما نامه نگاری کردند تا جایی که ما در میان یکدیگر رفت و آمد می‌کردیم و با هم صلح نمودیم. من خدمتگزار طلحه بن عبیدالله بودم؛ اسبش را آب می‌دادم وتمیز می‌کردم و خدمت می‌نمودم و از غذای طلحه می‌خوردم؛ زیرا خانواده و اموالم را رها کرده و به سوی الله و رسولش هجرت نموده بودم.

هنگامی که ما و مردم مکه، صلح کردیم و با هم مخلوط شدیم، من زیر درختی رفتم و خارهایش را جارو کردم و زیر آن، دراز کشیدم. در این اثنا، چهار نفر از مشرکین آمدند و شروع به بدگویی رسول الله صکردند. من ناراحت شدم. به همین خاطر، به درختی دیگر، نقل مکان کردم. آنان اسلحه‌ی خود را آویزان کردند و به استراحت پرداختند. آنها همانجا بودند که صدایی از پایین وادی آمد: ای مهاجران! فرزند زُنیم کشته شد. من با شنیدن این صدا، شمشیرم را از نیام بیرون کشیدم و به آن چهار نفر که خواب بودند، حمله کردم و سلاح آنها را مثل یک بسته در دست گرفتم و گفتم: سوگند به ذاتی که به چهره‌ی محمد صشرافت بخشیده است، هرکس از شما سرش را بلند کند، گردنش را می‌زنم. آنگاه آنها را جلو گرفتم و نزد رسول الله صآوردم. عمویم عامر نیز مردی از قبیله‌ی عبلات بنام مکرز و هفتاد نفر دیگر از مشرکین را جلو گرفته بود ودرحالی که خودش بالای اسبی پالان دار سوار بود، آورد. رسول الله صبه آنان نگاه کرد و فرمود: «بگذارید تا آغاز پیمان شکنی و بازگشت به آن، به عهده‌ی آنان باشد». سپس پیامبر اکرم صآنان را بخشید و الله متعال این آیه را نازل فرمود: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَكَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَكُمۡ عَلَيۡهِمۡ[الفتح: ۲۴]. «الله متعال همان ذاتی است که در وسط مکه (حدیبیه) دست کافران را از شما و دست شما را از آنان، کوتاه کرد؛ بعد از آنکه شما را در جنگهای قبلی پیروز گردانیده بود».

سپس براه افتادیم و راه بازگشت به مدینه را در پیش گرفتیم. در مسیر راه، جایی منزل گرفتیم که میان ما و مشرکین بنی لحیان فقط یک کوه، فاصله انداخته بود. رسول الله صبرای کسی‌که به عنوان جلودار او و یارانش، امشب بالای کوه برود، طلب مغفرت نمود. من در آن شب، دو یا سه بار بالای کوه رفتم، و سرانجام به مدینه آمدیم.

رسول اکرم صشترانش را با خدمتگزارش رباح به چرا فرستاد. من هم همراه او اسب ابوطلحه را بردم تا با شتران بچرد و آب بخورد. صبح هنگام به ما خبر رسید که عبد الرحمن فزاری همه‌ی شتران رسول اکرم صرا به غارت برده و شتر چرانش را به قتل رسانده است. گفتم: ای رباح! این اسب را بگیر و به طلحه بن عبید الله برسان و به رسول الله صبگو که مشرکین شترانش را به غارت بردند. سپس بالای تپه‌ای رفتم و رو به سوی مدینه نمودم و سه بار صدا زدم: یا صباحاه (کلمه‌ای که هنگام خطر بکار می‌بردند). آنگاه به تعقیب دشمن پرداختم و در حالی که تیراندازی می‌کردم، رجز می‌خواندم و می‌گفتم: من، فرزند اکوع هستم و امروز، روز نابودی پست فطرتان است.

و به محض اینکه به یکی از آنان رسیدم، تیری به هیئت پالان شترش می‌زدم طوری که به شانه اش نفوذ می‌کرد و می‌گفتم: بگیر؛ من فرزند اکوع هستم و امروز، روز نابودی پست فطرتان است.

سوگند به الله، همچنان آنان را هدف قرار می‌دادم و چهارپایان آنها را می‌کشتم. و هرگاه، اسب سواری از آنها به سوی من بر می‌گشت، زیر یک درخت می‌نشستم و او را به هلاکت می‌رساندم. به هر حال، آنها به مسیرشان ادامه دادند تا اینکه به یک راه کوهستانی تنگ رسیدند و وارد آن شدند. بالای کوه رفتم و از آنجا سنگ باران‌شان کردم و همچنان با همین وضعیت به تعقیب آنها ادامه دادم تا اینکه تمام شتران بارکش رسول اکرم صرا پشت سر گذاشتم؛ آنان شتران را برای من رها کردند؛ اما من همچنان به تعقیب آنها پرداختم و آنها را هدف قرار می‌دادم تا اینکه آنها برای سبک بار شدن خود، بیشتر از سی چادر و سی نیزه انداختند. هر چیزی را که می‌انداختند، تعدادی سنگ به عنوان نشانه، روی آنها می‌گذاشتم تا رسول الله صو یارانش آنها را ببینند. سرانجام به گردنه‌ی تنگی رسیدند و فلانی فرزند بدر فزاری نیز نزد آنان آمد. آنها در آنجا نشستند تا نهار بخورند. من هم در قله‌ی کوه کوچکی نشستم. آن مرد فزاری گفت: این صحنه چیست؟ گفتند: ما سختی‌های زیادی از او دیده‌ایم. از صبح که هنوز هوا تاریک بود، از ما جدا نشده است. به اندازه‌ای به سوی ما تیراندازی کرد که هر آنچه داشتیم از ما گرفت. آن مرد گفت: چهار نفر از شما بلند شوید. طبق دستور، چهار نفر بلند شدند و به طرف من حرکت کردند و بالای کوه آمدند. هنگامی که امکان صحبت کردن برایم فراهم گردید، گفتم: آیا مرا می‌شناسید؟ گفتند: نه، شما کی هستید؟ گفتم: من سلمه بن اکوع هستم. سوگند به ذاتی که چهره‌ی محمد صرا شرافت بخشید، به دنبال هریک از شما بیایم او را دستگیر می‌کنم؛ ولی هریک از شما به دنبال من بیاید، نمی‌تواند مرا دستگیر کند. یکی از آنان گفت: تصور من هم همین است. بعد از آن، برگشتند.

سلمه می‌گوید: همچنان سرجایم بودم که سواران رسول الله صاز لابلای درختان آشکار شدند. اولین آنها اخرم اسدی، دومی ابوقتاده انصاری، و بعد از او ، مقداد بن اسود کندی بود.

من لگام اسب اخرم را گرفتم؛ بقیه به عقب برگشتند. به اخرم گفتم: ای اخرم! مبادا به آنها نزدیک شوی. بگذار تا رسول الله صو یارانش برسند. مبادا تو را به تنهایی به قتل برسانند. اخرم گفت: ای سلمه! اگر تو به الله متعال و روز قیامت، ایمان داری و به یقین می‌دانی که بهشت و دوزخ، حق هستند، میان من و شهادت، حایل مشو. با شنیدن این سخنان، آزادش گذاشتم. او و عبدالرحمن فزاری در برابر هم قرار گرفتند. نخست، او اسب عبدالرحمن را کشت. سپس عبدالرحمن نیزه‌ای زد و او را به قتل رساند و اسبش را تصرف کرد. سپس ابو قتاده، سوار کار رسول الله صخودش را به عبد الرحمن رساند و او را با نیزه به قتل رساند.

سوگند به ذاتی که چهره‌ی محمد صرا شرافت بخشید، من پیاده به تعقیب آنها پرداختم و می‌دویدم تا جایی که پشت سر من، اصحاب محمد و حتی اثر غبار آنها هم دیده نمی‌شد.

مشرکین که تشنه بودند قبل از غروب آفتاب، راه‌شان را به سوی دره‌ای که در آن، آب وجود داشت و به آن ذی قرد می‌گفتند، کج نمودند تا آب بنوشند؛ اما هنگامی که به سوی من نگاه کردند، دیدند که من همچنان بدنبال آنها می‌دوم. به هر حال، نگذاشتم که آب بخورند و نتوانستند حتی یک قطره آب هم بچشند. پس از آن، از دره بیرون رفتند و بسوی گردنه‌ای فرار کردند. من همچنان بدنبال آنها می‌دویم و به محض اینکه به یکی از آنان رسیدم، تیری به سر استخوان شانه‌اش زدم و گفتم: این را از من بگیر؛ من فرزند اکوع هستم؛ و امروز، روز نابودی انسان‌های پست فطرت است. او گفت: مادرش به عزایش بنشیند؛ همان سلمه بن اکوع صبح است. گفتم: بله، ای کسی‌که دشمن خودت هستی، من همان سلمه بن اکوع صبح هستم. همچنین دو اسب از آنها خسته شدند و بالای همان گردنه، رها کردند. من آن دو اسب را جلو گرفتم و بسوی رسول الله صحرکت کردم. در مسیر راه، عامر با یک مشک که مقداری شیر در آن بود و مشک دیگری که مقداری آب در آن بود، به من ملحق شد. من وضو ساختم و مقداری از آن شیر نوشیدم. سپس خدمت رسول الله صآمدم. پیامبر اکرم صکنار همان آبی بودند که مشرکین را از آن، دور ساخته بودم. گفتنی است که رسول الله صشتران و هر آنچه را که من از چنگ مشرکین، بیرون آورده بودم و همه‌ی نیزه‌ها و چادرها را برداشته بود. بلال نیز از میان شترانی که من از دشمن گرفته بودم، ناقه‌ای را سربریده بود و قسمتی از کوهان و جگرش را برای رسول الله صکباب می‌کرد.

من گفتم: یا رسول الله! بگذار تا من صد نفر از مسلمانان انتخاب کنم و به تعقیب دشمن بپردازم و به هر مُخبر و جاسوسی که دسترسی پیدا کنم، به قتل برسانم. رسول اکرم صبا شنیدن این سخنان، به اندازه‌ای خندید که تقریباً تمام دندانهایش در روشنایی آتش، دیده شدند. سپس فرمود: «ای سلمه! آیا این کار را انجام می‌دهی»؟ گفتم: بلی، سوگند به ذاتی که تو را عزیز گردانده است. فرمود: «آنها هم اکنون در سرزمین عظفان، مهمانی می‌خورند».

سلمه می‌گوید: بعد از آن، مردی از قبیله‌ی غطفان آمد و گفت: فلان شخص برای آنان شتری ذبح کرد؛ اما هنگامی که پوستش را بیرون آوردند، غباری دیدند و به یکدیگر گفتند: دشمن آمد. پس براه افتادند و فرار کردند. هنگامی که صبح شد، رسول الله صفرمود: «امروز، بهترین اسب سوارها، قتاده، و بهترین پیاده نظام ما، سلمه بود». آنگاه رسول الله صسهم فرد اسب سوار و شخص پیاده را با هم به من داد. بعد از آن، رسول اکرم صمرا پشت سر خود بر ناقه‌اش عضباء سوار نمود و راه بازگشت به مدینه را در پیش گرفتیم. در راه مدینه، یک مرد انصاری که در دویدن، هیچ‌کس از او نمی‌توانست سبقت بگیرد، می‌گفت: آیا کسی وجود دارد که تا مدینه مسابقه دهد؟ و این سخن را تکرار می‌کرد. هنگامی که من سخنش را شنیدم، گفتم: آیا حرمت و شرافت انسان‌های شریف و بزرگوار را رعایت نمی‌کنی؟ گفت: بجز رسول الله صرعایت کس دیگری را نمی‌کنم. گفتم: یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت شوند؛ بگذار تا با این مرد، مسابقه دهم. پیامبر اکرم صفرمود: «اگر دوست داری مسابقه بده». به آن مرد گفتم: به هر طرف که می‌خواهی، برو. و از عضباء پیاده شدم و پریدم و شروع به دویدن نمودم و به اندازه‌ی یک یا دو بلندی برای حفظ نفس‌اش، از دویدن شدید، خودداری کردم. و همچنان به دنبالش دویدم. یک یا دو بلندی دیگر هم از دویدن شدید، خودداری نمودم. آنگاه، سرعت دویدنم را افزایش دادم تا به او برسم. سپس میان شانه‌هایش زدم و گفتم: سوگند به الله که از تو سبقت گرفتند. او گفت: من هم تصورم همین است. به هر حال، جلوتر از او به مدینه رسیدم.

بعد از آن، بیشتر از سه شب در مدینه نماندیم تا اینکه همراه رسول الله صبه خیبر رفتیم. عمویم عامر برای مردم رجز می‌خواند و می‌گفت:

وتَاللَّهِ لَوْلاَ اللَّهُ مَا اهْتَ دَيْنَا
وَلاَ تَصَدَّقْنَا وَلاَ صَلَّيْنَا
وَنَحْنُ عَنْ فَضْلِكَ مَا اسْتَغْنَيْنَا
فَثَبِّتِ الأَقْدَامَ إِنْ لاَقَيْنَا
وَأَنْزِلَنْ سَكِينَةً عَلَيْنَا

(سوگند به الله، اگر او نمی‌بود، ما هدایت نمی‌شدیم، صدقه نمی‌دادیم و نماز نمی‌خواندیم. بار الها! ما از فضل واحسان تو بی نیاز نیستیم. و هنگام رویارویی با دشمن، ما را ثابت قدم بگردان. و بر ما آرامش نازل کن.)

رسول الله صفرمود: «این، کیست»؟ گفت: من عامر هستم. پیامبر اکرم صفرمود: «پروردگارت تو را مغفرت کند». گفتنی است که هرگاه، رسول الله صبرای فرد ویژه‌ای طلب مغفرت می‌نمود، به شهادت می‌رسید. به همین خاطر، عمر بن خطاب ساز بالای شترش صدا زد و گفت: یا رسول الله! چرا نگذاشتی تا ما از عامر بهره مند شویم؟ راوی می‌گوید: هنگامی که به خیبر رسیدیم، پادشاه آنان مِرحب بیرون آمد در حالی که شمشیرش را به اهتزاز در آورده بود و می‌گفت:

قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ أَنِّي مَرْحَبُ
شَاكِى السِّلاَحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ
إِذَا الْحُرُوبُ أَقْبَلَتْ تَلَهَّبُ

(خیبر خوب می‌داند که من، مرحب نام دارم؛ مردی تا دندان مسلح و قهرمانی با تجربه هستم؛ هنگامی که جنگی اتفاق بیفتد، شعله ور می‌شوم).

در این هنگام، عمویم عامر جلو رفت و گفت:

قَالَ: وَبَرَزَ لَهُ عَمِّى عَامِرٌ، فَقَالَ:

قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ أَنِّي عَامِرٌ
شَاكِى السِّلاَحِ بَطَلٌ مُغَامِرٌ

(خیبر خوب می‌شناسد که من عامر هستم؛ مردی سراپا مسلح و قهرمانی بی باک هستم).

سپس دو ضربه با یکدیگر رد و بدل کردند که شمشیر مرحب در سپر عامر فرو رفت و گیر کرد. در این هنگام، عامر خواست از زیر به او ضربه‌ای بزند؛ ولی شمشیرش به خودش برگشت و شاهرگ دستش را قطع کرد و باعث مرگ وی گردید.

سلمه می‌گوید: من بیرون آمدم و دیدم که تعدادی از یاران نبی اکرم صمی‌گویند: اعمال عامر باطل گردیدغ چون خودکشی کرد. من گریان، خدمت نبی اکرم صآمدم و گفتم: یا رسول الله! آیا اعمال عامر، باطل گردید؟ رسول الله صفرمود: «چه کسی چنین سخنی گفته است»؟ گفتم: تعدادی از صحابه. فرمود: «هر کس، چنین سخنی به زبان آورده، دروغ گفته است؛ بلکه او دو پاداش می‌برد».

سپس رسول اکرم صمرا بدنبال علی بن ابی طالب که از ناحیه‌ی چشم شکایت داشت، فرستاد و فرمود: «پرچم را به مردی خواهم داد که الله و رسولش را دوست دارد یا الله و رسولش او را دوست دارند».

راوی می‌گوید: آنگاه من نزد علی که از درد چشم، رنج می‌برد، رفتم و دستش را گرفتم و خدمت رسول الله صآوردم. پیامبر اکرم صدر چشمان علی سآب دهان انداخت و ایشان، سلامتش را بازیافت. سپس پرچم را به دست او داد. این بار هم مِرحب بیرون آمد و گفت:

قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ أَنِّي مَرْحَبُ
شَاكِي السِّلاَحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ
إِذَا الْحُرُوبُ أَقْبَلَتْ تَلَهَّبُ

(خیبر خوب می‌داند که من، مرحب هستم؛ سرتا پا مسلح و قهرمانی با تجربه هستم و هر گاه جنگ‌ها رو کنند، شعله ور می‌شوم.)

علی سگفت:

أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَهْ
كَلَيْثِ غَابَاتٍ كَرِيهِ الْمَنْظَرَهْ
أُوفِيهِمُ بِالصَّاعِ كَيْلَ السَّنْدَرَهْ

(من آن کسی هستم که مادرم مرا حیدره ــ شیر ــ نامیده است؛ مانند شیر جنگل که ــ از نگاه دشمن ــ بد منظر است؛ حساب آنها را بطور کامل مثل پیمانه‌ی سندره، کف دست آنان می‌گذارم.) (کنایه از این است که بطور وسیع و گسترده، دشمن را به قتل می‌رسانم.)

راوی می‌گوید : سرانجام، علی بن ابی طالب سضربه‌ای به سر مِرحب زد و او را به قتل رساند و خیبر بوسیله‌ی او فتح گردید.

باب (۱٧): داستان حدیبیه و صلح نبی اکرم صبا قریش

۱۱٧۸ـ عَنِ الْبَرَاءِ بن عازب سقَالَ: لَمَّا أُحْصِرَ النَّبِيُّ صعِنْدَ الْبَيْتِ، صَالَحَهُ أَهْلُ مَكَّةَ عَلَى أَنْ يَدْخُلَهَا فَيُقِيمَ بِهَا ثَلاَثًا، وَلاَ يَدْخُلَهَا إِلاَّ بِجُلُبَّانِ السِّلاَحِ، السَّيْفِ وَقِرَابِهِ، وَلاَ يَخْرُجَ بِأَحَدٍ مَعَهُ مِنْ أَهْلِهَا، وَلاَ يَمْنَعَ أَحَدًا يَمْكُثُ بِهَا مِمَّنْ كَانَ مَعَهُ، قَالَ لِعَلِىٍّ: «اكْتُبِ الشَّرْطَ بَيْنَنَا، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، هَذَا مَا قَاضَى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ». فَقَالَ لَهُ الْمُشْرِكُونَ: لَوْ نَعْلَمُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ تَابَعْنَاكَ، وَلَكِنِ اكْتُبْ: مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، فَأَمَرَ عَلِيًّا أَنْ يَمْحَاهَا، فَقَالَ عَلِىٌّ: لاَ، وَاللَّهِ، لاَ أَمْحَاهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَرِنِي مَكَانَهَا». فَأَرَاهُ مَكَانَهَا، فَمَحَاهَا، وَكَتَبَ: «ابْنُ عَبْدِ اللَّهِ». فَأَقَامَ بِهَا ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ، فَلَمَّا أَنْ كَانَ يَوْمُ الثَّالِثِ قَالُوا لِعَلِيٍّ: هَذَا آخِرُ يَوْمٍ مِنْ شَرْطِ صَاحِبِكَ، فَأْمُرْهُ فَلْيَخْرُجْ، فَأَخْبَرَهُ بِذَلِكَ، فَقَالَ: «نَعَمْ». فَخَرَجَ. (م/۱٧۸۳)

ترجمه: براء بن عازب سمی‌گوید: هنگامی که نبی اکرم صرا از کعبه (انجام عمره) جلوگیری کردند، اهل مکه با ایشان، صلح کردند بر این اساس که (مسلمانان، امسال برگردند و سال آینده برای ادای عمره) فقط سه روز می‌توانند در مکه بمانند. و هیچ اسلحه‌ای با خود نیاورند مگر شمشیری که در نیام باشد؛ و هیچ یک از اهل مکه را با خود نبرد و اگر کسی از یارانش (محمد ص) خواست در مکه بماند، مانع او نشود.

آنگاه رسول اکرم صبه علی بن ابی طالب سفرمود: «قرارداد و شرایط آن را بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم، این قرارداد محمد رسول الله است». مشرکین گفتند: اگر ما می‌دانستیم که تو پیامبر الله هستی، از تو پیروی می‌کردیم؛ در قرارداد باید محمد فرزند عبدالله بنویسی.

پیامبر اکرم صبه علی دستور داد تا کلمه‌ی «رسول الله» را پاک کند. علی سگفت: نه، سوگند به الله، آن را پاک نمی‌کنم. رسول اکرم صفرمود: «جای آن را به من نشان بده». علی سآن را به پیامبر اکرم صنشان داد و پیامبر صآن را پاک کرد و به جایش فرزند عبدالله نوشت.

سرانجام، نبی اکرم ص(در سفر عمره‌ی سال آینده) سه روز در مکه ماند. روز سوم، مشرکین به علی سگفتند: طبق شرایط، این، آخرین روز رفیقت می‌باشد. لذا به او بگویید تا از مکه بیرون شود. علی سپیامبر اکرم صرا اطلاع داد. رسول الله صفرمود: «بله». و از مکه، بیرون رفت.

۱۱٧٩ـ عن أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ سقَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ[الفتح:۱-۲]. إِلَى قَوْلِهِ ﴿فَوۡزًا عَظِيمٗا[الفتح: ۵]. مَرْجِعَهُ مِنَ الْحُدَيْبِيَةِ وَهُمْ يُخَالِطُهُمُ الْحُزْنُ وَالْكَآبَةُ، وَقَدْ نَحَرَ الْهَدْىَ بِالْحُدَيْبِيَةِ فَقَالَ: «لَقَدْ أُنْزِلَتْ عَلَيَّ آيَةٌ هِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا جَمِيعًا». (م/۱٧۸۶)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: هنگامی که نبی اکرم صاز حدیبیه بر می‌گشت و هدی (شکرانه) را در حدیبیه، ذبح کرده بود و مسلمانان در غم و اندوه عمیقی فرو رفته بودند، این آیه نازل گردید که: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ[الفتح: ۱-۲] تا ﴿فَوۡزًا عَظِيمٗا[فتح: ۵] یعنی: ما برای تو فتح آشکاری را تدارک دیده‌ایم تا اینکه الله متعال گناهان پیشین و پسین تو را بیامرزد....

رسول اکرم صبعد از نزول این آیه فرمود: «آیه‌ای بر من نازل شده است که برایم از همه‌ی دنیا محبوب‌تر است».

باب (۱۸): غزوه‌ی خیبر

۱۱۸۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: خَرَجْنَا مَعَ النَّبِىِّ صإِلَى خَيْبَرَ، فَفَتَحَ اللَّهُ عَلَيْنَا، فَلَمْ نَغْنَمْ ذَهَبًا وَلاَ وَرِقًا، غَنِمْنَا الْمَتَاعَ وَالطَّعَامَ وَالثِّيَابَ، ثُمَّ انْطَلَقْنَا إِلَى الْوَادِى، وَمَعَ رَسُولِ اللَّهِ صعَبْدٌ لَهُ، وَهَبَهُ لَهُ رَجُلٌ مِنْ جُذَامٍ، يُدْعَى رِفَاعَةَ بْنَ زَيْدٍ، مِنْ بَنِي الضُّبَيْبِ، فَلَمَّا نَزَلْنَا الْوَادِىَ قَامَ عَبْدُ رَسُولِ اللَّهِ صيَحُلُّ رَحْلَهُ فَرُمِىَ بِسَهْمٍ، فَكَانَ فِيهِ حَتْفُهُ، فَقُلْنَا: هَنِيئًا لَهُ الشَّهَادَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «كَلاَّ، وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ، إِنَّ الشَّمْلَةَ لَتَلْتَهِبُ عَلَيْهِ نَارًا، أَخَذَهَا مِنَ الْغَنَائِمِ يَوْمَ خَيْبَرَ، لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ». قَالَ فَفَزِعَ النَّاسُ، فَجَاءَ رَجُلٌ بِشِرَاكٍ أَوْ شِرَاكَيْنِ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَصَبْتُ يَوْمَ خَيْبَرَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «شِرَاكٌ مِنْ نَارٍ أَوْ شِرَاكَانِ مِنْ نَارٍ». (م/۱۱۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: همراه نبی اکرم صبه خیبر رفتیم. الله متعال به ما فتح و پیروزی عنایت فرمود؛ در این غزوه، طلا و نقره‌ای به غنیمت نگرفتیم؛ بلکه کالا، غذا و پارچه به غنیمت گرفتیم. بعد از آن به وادی قُری رفتیم. قابل یاد آوری است که در این سفر، خدمتگزار رسول اکرم صرفاعه فرزند زید از قبیله‌ی بنی ضبیب همراه ایشان بود. این خدمتگزار را مردی از قبیله‌ی جذام به رسول الله صبخشیده بود.

به هر حال، هنگامی که در وادی قُری منزل گرفتیم، خدمتگزار رسول اکرم صبرخاست و مشغول باز کردن رخت سفر رسول الله صبود که تیری به سوی او پرتاب گردید و بر اثر آن، فوت کرد. ما گفتیم: یا رسول الله! شهادتش مبارک. رسول الله صفرمود: «هرگز، سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، چادری را که قبل از تقسیم، از غنایم خیبر برداشته است، آتش را برایش شعله ور می‌سازد». راوی می‌گوید: مردم از شنیدن این سخن، دچار وحشت شدند و بعد از آن، یک نفر یک یا دو بند کفش آورد و گفت: یا رسول الله! اینها را روز خیبر برداشتم. رسول الله صفرمود: «باعث یک بند یا دو بند کفش در جهنم می‌شود».

باب (۱٩): بعد از فتوحات، مهاجرین درختان و گوسفندانی را که انصار برای استفاده از میوه و شیرشان در اختیارشان قرار داده بودند برگرداندند

۱۱۸۱ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: لَمَّا قَدِمَ الْمُهَاجِرُونَ مِنْ مَكَّةَ الْمَدِينَةَ، قَدِمُوا وَلَيْسَ بِأَيْدِيهِمْ شَىْءٌ، وَكَانَ الأَنْصَارُ أَهْلَ الأَرْضِ وَالْعَقَارِ، فَقَاسَمَهُمُ الأَنْصَارُ عَلَى أَنْ أَعْطَوْهُمْ أَنْصَافَ ثِمَارِ أَمْوَالِهِمْ، كُلَّ عَامٍ، وَيَكْفُونَهُمُ الْعَمَلَ وَالْمَئُونَةَ، وَكَانَتْ أُمُّ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، وَهْىَ تُدْعَى أُمَّ سُلَيْمٍ، وَكَانَتْ أُمَّ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي طَلْحَةَ كَانَ أَخًا لأَنَسٍ لأُمِّهِ، وَكَانَتْ أَعْطَتْ أُمُّ أَنَسٍ رَسُولَ اللَّهِ صعِذَاقًا لَهَا، فَأَعْطَاهَا رَسُولُ اللَّهِ صأُمَّ أَيْمَنَ، مَوْلاَتَهُ، أُمَّ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ ابْنُ شِهَابٍ: فَأَخْبَرَنِى أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِتَالِ أَهْلِ خَيْبَرَ، وَانْصَرَفَ إِلَى الْمَدِينَةِ، رَدَّ الْمُهَاجِرُونَ إِلَى الأَنْصَارِ مَنَائِحَهُمُ الَّتِي كَانُوا مَنَحُوهُمْ مِنْ ثِمَارِهِمْ، قَالَ: فَرَدَّ رَسُولُ اللَّهِ صإِلَى أُمِّي عِذَاقَهَا، وَأَعْطَى رَسُولُ اللَّهِ صأُمَّ أَيْمَنَ مَكَانَهُنَّ مِنْ حَائِطِهِ، قَالَ ابْنُ شِهَابٍ: وَكَانَ مِنْ شَأْنِ أُمِّ أَيْمَنَ، أُمِّ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ: أَنَّهَا كَانَتْ وَصِيفَةً لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَكَانَتْ مِنَ الْحَبَشَةِ، فَلَمَّا وَلَدَتْ آمِنَةُ رَسُولَ اللَّهِ صبَعْدَ مَا تُوُفِّيَ أَبُوهُ، فَكَانَتْ أُمُّ أَيْمَنَ تَحْضُنُهُ، حَتَّى كَبِرَ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَأَعْتَقَهَا ثُمَّ أَنْكَحَهَا زَيْدَ بْنَ حَارِثَةَ، ثُمَّ تُوُفِّيَتْ بَعْدَ مَا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ صبِخَمْسَةِ أَشْهُرٍ. (م/۱٧٧۱)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید : هنگامی که مهاجرین از مکه به مدینه هجرت کردند، چیزی در دست نداشتند. و انصار دارای مِلک و زمین بودند. به همین خاطر، انصار زمین‌های خود را در اختیار مهاجرین گذاشتند تا آنها کارهای کشاورزی را انجام دهند و نصف محصولِ سال از آنِ آنان باشد. ام سُلَیم مادر انس بن مالک که مادر عبدالله بن ابی طلحه نیز می‌باشد چند درخت خرما به رسول اکرم صداده بود (تا پیامبر از محصول آنها استفاده کند.) رسول الله صآن درخت‌ها را به کنیز آزاد شده‌اش؛ ام ایمن؛ مادر اسامه بن زید داد.

ابن شهاب می‌گوید: انس سبه من گفت: وقتی که رسول الله صجنگ خیبر را به پایان رساند و به مدینه برگشت، مهاجرین زمین‌های کشاورزی انصار را که برای استفاده از محصولات‌شان، در اختیار آنها قرار داده بودند، پس دادند. و رسول اکرم صنیز درخت‌های خرمای مادرم را برگرداند و به ام ایمن در عوضِ درخت‌های پس گرفته شده چند درخت از باغ خود، عطا فرمود.

ابن شهاب می‌گوید: ام ایمن مادر اسامه بن زید از حبشه و کنیز عبدالله بن عبدالمطلب بود. بعد از وفات پدر پیامبر؛ عبدالله؛ هنگامی که آمنه وضع حمل نمود و رسول الله صبدنیا آمد، ام ایمن پیامبر اکرم صرا نگهداری می‌کرد. هنگامی که رسول الله صبزرگ شد، ام ایمن را آزاد نمود و به نکاح زید بن حارثه در آورد. سرانجام، ام ایمن پنج ماه بعد از وفات رسول الله صدنیا را وداع گفت.

باب (۲۰): فتح مکه و وارد شدن به آن با زور شمشیر و لطف و احسان پیامبر اکرم صبه اهل مکه

۱۱۸۲ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ رَبَاحٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: وَفَدَتْ وُفُودٌ إِلَى مُعَاوِيَةَ، وَذَلِكَ فِي رَمَضَانَ، فَكَانَ يَصْنَعُ بَعْضُنَا لِبَعْضٍ الطَّعَامَ، فَكَانَ أَبُو هُرَيْرَةَ مِمَّا يُكْثِرُ أَنْ يَدْعُوَنَا إِلَى رَحْلِهِ، فَقُلْتُ: أَلاَ أَصْنَعُ طَعَامًا فَأَدْعُوَهُمْ إِلَى رَحْلِي؟ فَأَمَرْتُ بِطَعَامٍ يُصْنَعُ، ثُمَّ لَقِيتُ أَبَا هُرَيْرَةَ مِنَ الْعَشِىِّ، فَقُلْتُ: الدَّعْوَةُ عِنْدِي اللَّيْلَةَ، فَقَالَ: سَبَقْتَنِى؟ قُلْتُ: نَعَمْ، فَدَعَوْتُهُمْ، فَقَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: أَلاَ أُعْلِمُكُمْ بِحَدِيثٍ مِنْ حَدِيثِكُمْ يَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ؟ ثُمَّ ذَكَرَ فَتْحَ مَكَّةَ فَقَالَ: أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى قَدِمَ مَكَّةَ، فَبَعَثَ الزُّبَيْرَ عَلَى إِحْدَى الْمُجَنِّبَتَيْنِ، وَبَعَثَ خَالِدًا عَلَى الْمُجَنِّبَةِ الأُخْرَى، وَبَعَثَ أَبَا عُبَيْدَةَ عَلَى الْحُسَّرِ، فَأَخَذُوا بَطْنَ الْوَادِي، وَرَسُولُ اللَّهِ صفِي كَتِيبَةٍ، قَالَ: فَنَظَرَ فَرَآنِي، فَقَالَ: «أَبُو هُرَيْرَةَ»، قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ: «لاَ يَأْتِينِي إِلاَّ أَنْصَارِيٌّ». زَادَ غَيْرُ شَيْبَانَ فَقَالَ: «اهْتِفْ لِي بِالأَنْصَارِ». قَالَ: فَأَطَافُوا بِهِ، وَوَبَّشَتْ قُرَيْشٌ أَوْبَاشًا لَهَا وَأَتْبَاعًا، فَقَالُوا: نُقَدِّمُ هَؤُلاَءِ، فَإِنْ كَانَ لَهُمْ شَيْءٌ كُنَّا مَعَهُمْ، وَإِنْ أُصِيبُوا أَعْطَيْنَا الَّذِي سُئِلْنَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تَرَوْنَ إِلَى أَوْبَاشِ قُرَيْشٍ وَأَتْبَاعِهِمْ». ثُمَّ قَالَ بِيَدَيْهِ، إِحْدَاهُمَا عَلَى الأُخْرَى، ثُمَّ قَالَ: «حَتَّي تُوَافُونِي بِالصَّفَا». قَالَ: فَانْطَلَقْنَا، فَمَا شَاءَ أَحَدٌ مِنَّا أَنْ يَقْتُلَ أَحَدًا إِلاَّ قَتَلَهُ، وَمَا أَحَدٌ مِنْهُمْ يُوَجِّهُ إِلَيْنَا شَيْئًا، قَالَ: فَجَاءَ أَبُو سُفْيَانَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أُبِيحَتْ خَضْرَاءُ قُرَيْشٍ، لاَ قُرَيْشَ بَعْدَ الْيَوْمِ، ثُمَّ قَالَ: «مَنْ دَخَلَ دَارَ أَبِي سُفْيَانَ فَهُوَ آمِنٌ»، فَقَالَتِ الأَنْصَارُ، بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: أَمَّا الرَّجُلُ فَأَدْرَكَتْهُ رَغْبَةٌ فِي قَرْيَتِهِ، وَرَأْفَةٌ بِعَشِيرَتِهِ، قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: وَجَاءَ الْوَحْىُ، وَكَانَ إِذَا جَاءَ الْوَحْيُ لاَ يَخْفَي عَلَيْنَا، فَإِذَا جَاءَ فَلَيْسَ أَحَدٌ يَرْفَعُ طَرْفَهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صحَتَّى يَنْقَضِىَ الْوَحْىُ، فَلَمَّا انْقَضَى الْوَحْيُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ». قَالُوا: لَبَّيْكَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «قُلْتُمْ: أَمَّا الرَّجُلُ فَأَدْرَكَتْهُ رَغْبَةٌ فِي قَرْيَتِهِ؟». قَالُوا: قَدْ كَانَ ذَاكَ، قَالَ: «كَلاَّ، إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ، هَاجَرْتُ إِلَى اللَّهِ وَإِلَيْكُمْ، وَالْمَحْيَا مَحْيَاكُمْ، وَالْمَمَاتُ مَمَاتُكُمْ». فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَبْكُونَ وَيَقُولُونَ: وَاللَّهِ، مَا قُلْنَا الَّذِي قُلْنَا إِلاَّ الضِّنَّ بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُصَدِّقَانِكُمْ وَيَعْذِرَانِكُمْ». قَالَ: فَأَقْبَلَ النَّاسُ إِلَى دَارِ أَبِي سُفْيَانَ، وَأَغْلَقَ النَّاسُ أَبْوَابَهُمْ، قَالَ: وَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى أَقْبَلَ إِلَى الْحَجَرِ، فَاسْتَلَمَهُ، ثُمَّ طَافَ بِالْبَيْتِ، قَالَ فَأَتَي عَلَى صَنَمٍ إِلَى جَنْبِ الْبَيْتِ كَانُوا يَعْبُدُونَهُ قَالَ: وَفِي يَدِ رَسُولِ اللَّهِ صقَوْسٌ، وَهُوَ آخِذٌ بِسِيَةِ الْقَوْسِ، فَلَمَّا أَتَى عَلَى الصَّنَمِ جَعَلَ يَطْعُنُهُ فِي عَيْنِهِ وَيَقُولُ: ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُ[الإسراء: ۸۱]. فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ طَوَافِهِ أَتَى الصَّفَا فَعَلاَ عَلَيْهِ، حَتَّى نَظَرَ إِلَى الْبَيْتِ، وَرَفَعَ يَدَيْهِ، فَجَعَلَ يَحْمَدُ اللَّهَ وَيَدْعُو بِمَا شَاءَ أَنْ يَدْعُوَ. (م/۱٧۸۰)

ترجمه: عبدالله بن رباح می‌گوید: از ابوهریره سروایت است که: وفدهای زیادی در ماه رمضان نزد معاویه آمدند؛ تا جایی که ما برای یکدیگر غذا درست می‌کردیم. ابوهریره سیکی از کسانی بود که ما را بسیار به خانه‌اش دعوت می‌نمود. عبدالله بن رباح می‌گوید: من با خودم گفتم: آیا من غذایی درست نکنم و مردم را به خانه‌ام دعوت نکنم؟ پس دستور دادم تا غذایی درست کنند؛ آنگاه عصر همان روز، ابوهریره سرا دیدم و گفتم: امشب، مردم نزد من دعوت هستند. ابوهریره سگفت: از من پیشی گرفتی؟ گفتم: بلی. و اینگونه مردم را دعوت کردم. ابوهریره سگفت: ای گروه انصار! آیا حدیثی را که متعلق به شما است برای شما بیان نکنم؟ بعد از آن، درباره‌ی فتح مکه، صحبت کرد و گفت: رسول اکرم صبه مسیرش ادامه داد تا اینکه به مکه رسید. پیامبر اکرم صیکی از زبیر و خالد را بر میمنه (سمت راست) و دیگری را بر میسره (سمت چپ) لشکر گمارد. و ابوعبیده بن جراح را به عنوان فرمانده افراد بدون زره، تعیین فرمود. آنها راه رودخانه را در پیش گرفتند و رسول الله صهم در یکی از گردان‌ها بود. در این اثنا، رسول اکرم صنگاهی به لشکر انداخت و مرا دید و فرمود: «ای ابوهریره»! گفتم: لبیک یا رسول الله! فرمود: «فقط به انصار اجازه دهید تا نزد من بیایند».

بعضی از راویان افزوده‌اند که پیامبر اکرم صفرمود: «انصار را صدا بزنید تا نزد من بیایند». به هر حال، انصار، اطراف نبی اکرم صجمع شدند.

قریش هم دسته‌هایی از قبایل مختلف و هوادارانشان را جمع کردند و گفتند: اینها را جلو می‌کنیم؛ اگر فتح کردند و غنیمتی بدست آوردند، ما با آنها شریک هستیم. و اگر شکست خوردند، ما خواسته‌ی مسلمانان را بر آورده می‌سازیم. رسول الله صفرمود: «هواداران قریش را می‌بینید». آنگاه با زدن یک دست به دست دیگرش، تفهیم کرد که آنان را به قتل برسانید و فرمود: «تا اینکه در صفا به من ملحق شوید». راوی می‌گوید : آنگاه ما به راهمان ادامه دادیم و هرکس از ما که می‌خواست فردی از مشرکین را به قتل برساند، تصمیم‌اش را بدون هیچگونه مقاومتی، عملی می‌نمود.

سپس ابوسفیان آمد و گفت: یا رسول الله! جماعت قریش، هلاک و ریشه کن گردید؛ بعد از امروز، قریشی وجود نخواهد داشت. رسول اکرم صفرمود: «هرکس، وارد خانه‌ی ابوسفیان شود، آزاد است». انصار به یکدیگر گفتند: رسول الله صتحت تأثیر وطن دوستی و شفقت به قبیله‌اش قرار گرفته است. ابوهریره سمی‌گوید: در این هنگام، وحی نازل شد. قابل یادآوری است که هنگام نزول وحی، برای ما پنهان نمی‌ماند. و هنگامی که وحی می‌آمد هیچ یک از ما به رسول الله صنگاه نمی‌کرد تا اینکه وحی به پایان می‌رسید. هنگامی که نزول وحی به پایان رسید، رسول الله صفرمود: «ای گروه انصار». انصار عرض کردند: لبیک (آماده‌ی خدمتیم) یا رسول الله. پیامبر اکرم صفرمود: «شما گفته‌اید که این مرد، تحت تأثیر شهرش قرار گرفته است»؟ انصار گفتند: بله، این سخن، گفته شده است. فرمود: «هرگز چنین نیست؛ من بنده و فرستاده‌ی الله هستم؛ بسوی الله و شما هجرت نمودم و زندگی و مرگ من با شما خواهد بود». انصار با شنیدن این سخن، گریه کنان نزد رسول الله صآمدند و گفتند: سوگند به الله که ما این سخنان را از فرط محبت الله و پیامبرش به زبان آوردیم. (چرا که نمی‌خواستیم رسول الله صرا از دست بدهیم.) پیامبر اکرم صفرمود: «الله و رسولش شما را تصدیق می‌نمایند و عذر شما را می‌پذیرند».

بعد از آن، مردم به خانه‌ی ابوسفیان روی آوردند و برخی دیگر هم وارد خانه‌های خود شدند و درها را بستند. رسول اکرم صهمچنان به پیشروی‌اش ادامه داد تا اینکه به حجر الاسود رسید؛ نخست، حجر الاسود را بوسید؛ سپس به طواف خانه‌ی الله پرداخت. آنگاه نزد بتی که کنار خانه‌ی کعبه قرار داشت و قریش آن را پرستش می‌کردند، آمد و با کمانی که قسمت کجی آن را گرفته بود، به چشم آن بت زد و می‌فرمود: ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُ(حق آمد و باطل از بین رفت.)

و بعد از طواف، به سمت صفا، حرکت کرد و بالای آن رفت طوری که خانه‌ی الله را می‌دید. در آنجا دست‌هایش را بلند کرد و حمد و ثنای الله متعال را گفت و بسیار دعا نمود.

باب (۲۱): بیرون کردن بت ها از اطراف کعبه

۱۱۸۳ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بن مسعود سقَالَ: دَخَلَ النَّبِيُّ صمَكَّةَ، وَحَوْلَ الْكَعْبَةِ ثَلاَثُمِائَةٍ وَسِتُّونَ نُصُبًا، فَجَعَلَ يَطْعُنُهَا بِعُودٍ كَانَ بِيَدِهِ وَيَقُولُ: ﴿وَقُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا٨١[الإسراء: ۸۱]. ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَمَا يُبۡدِئُ ٱلۡبَٰطِلُ وَمَا يُعِيدُ[سبأ: ۴٩]. زَادَ ابْنُ أَبِي عُمَرَ: يَوْمَ الْفَتْحِ. (م/۱٧۸۱)

ترجمه: عبدالله بن مسعود سمی‌گوید: نبی اکرم صوارد مکه شد در حالی که اطراف کعبه، سیصد و شصت بت، وجود داشت. رسول الله صبا چوبی که در دست داشت، بر پهلوی بت‌ها می‌زد و می‌فرمود: ﴿وَقُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا٨١«حق آمد و باطل از بین رفت و باطل رفتنی است».﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَمَا يُبۡدِئُ ٱلۡبَٰطِلُ وَمَا يُعِيدُ«حق آمد و باطل، کار جدیدی نمی‌تواند انجام دهد و کار گذاشته‌ای را هم نمی‌تواند باز گرداند».یعنی هیچ‌کاری از باطل، ساخته نیست.

باب (۲۲): بعد از فتح، هیچ کس از قبیله‌ی قریش، در حالت اسارت، کشته نمی‌شود

۱۱۸۴ـ عن عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُطِيعٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صيَقُولُ يَوْمَ فَتْحِ مَكَّةَ: «لاَ يُقْتَلُ قُرَشِيٌّ صَبْرًا بَعْدَ هَذَا الْيَوْمِ، إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ». (م/۱٧۸۲)

ترجمه: عبدالله بن مطیع می‌گوید: پدرم گفت: شنیدم که نبی اکرم صروز فتح مکه، فرمود: «بعد از امروز تا روز قیامت، هیچ فردی از قبیله‌ی قریش، در حالت اسارت و زندانی به قتل نمی‌رسد».

علما می‌گویند: معنایش این است که همه‌ی قریش، مسلمان می‌شوند و هیچ یک از آنان مانند دیگران که مرتد و کشته شد، مرتد وکشته نمی‌شود. و به این معنا نیست که هیچ‌کس از قریش در حالت اسارت و مظلومانه کشته نمی‌شود. امام نووی در شرح صحیح مسلم.

باب (۲۳): بعد از فتح، بر اسلام و جهاد و کارهای خوب، بیعت می-شود

۱۱۸۵ـ عن مُجَاشِعُ بْنُ مَسْعُودٍ سقَالَ: جِئْتُ بِأَخِي، أَبِي مَعْبَدٍ، إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صبَعْدَ الْفَتْحِ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ بَايِعْهُ عَلَى الْهِجْرَةِ، قَالَ: «قَدْ مَضَتِ الْهِجْرَةُ بِأَهْلِهَا». قُلْتُ: فَبِأَىِّ شَىْءٍ تُبَايِعُهُ؟ قَالَ: «عَلَى الإِسْلاَمِ وَالْجِهَادِ وَالْخَيْرِ». قَالَ أَبُو عُثْمَانَ: فَلَقِيتُ أَبَا مَعْبَدٍ فَأَخْبَرْتُهُ بِقَوْلِ مُجَاشِعٍ، فَقَالَ: صَدَقَ. (م/۱۸۶۳)

ترجمه: مجاشع بن مسعود سمی‌گوید: بعد از فتح مکه، برادرم ابومعبد را نزد رسول الله صآوردم و گفتم: یا رسول الله! با او بر هجرت، بیعت کن. فرمود: «دوران هجرت با مهاجران، به پایان رسید». عرض کردم: اکنون با او بر چه چیزی بیعت می‌کنی؟ فرمود: «بر اسلام و جهاد و کارهای خوب».

ابوعثمان می‌گوید: بعد از آن، ابو معبد را دیدم و سخن مجاشع را برایش نقل کردم. او گفت: مجاشع راست گفته است.

باب (۲۴): بعد از فتح مکه، هجرتی (از مکه) وجود ندارد، اما جهاد و نیت آن، باقی است

۱۱۸۶ـ عَنْ عَائِشَةَ لقَالَتْ: سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صعَنِ الْهِجْرَةِ؟ فَقَالَ: «لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ، وَلَكِنْ جِهَادٌ وَنِيَّةٌ، وَإِذَا اسْتُنْفِرْتُمْ فَانْفِرُوا». (م/۱۸۶۴)

ترجمه: عایشهلمی‌گوید: از رسول الله صدرباره‌ی هجرت پرسیدند. فرمود: «بعد از فتح مکه، هجرتی (از مکه) وجود ندارد؛ اما جهاد و نیت آن، باقی است. و هرگاه، دعوت به جهاد شدید، جهاد کنید».

باب (۲۵): هر کس که هجرت برایش دشوار شد،کار خیر، انجام دهد

۱۱۸٧ـ عن أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِىُّ س: أَنَّ أَعْرَابِيًّا سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ صعَنِ الْهِجْرَةِ، فَقَالَ: «وَيْحَكَ إِنَّ شَأْنَ الْهِجْرَةِ لَشَدِيدٌ، فَهَلْ لَكَ مِنْ إِبِلٍ»؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَهَلْ تُؤْتِى صَدَقَتَهَا»؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَاعْمَلْ مِنْ وَرَاءِ الْبِحَارِ، فَإِنَّ اللَّهَ لَنْ يَتِرَكَ مِنْ عَمَلِكَ شَيْئًا». (م/۱۸۶۵)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: بادیه نشینی از رسول الله صدرباره‌ی هجرت پرسید. پیامبر اکرم صفرمود: «وای بر تو، هجرت، بسیار مشکل است؛ آیا شتر داری»؟ آن مرد گفت: بله. رسول الله صفرمود: «در هر شهر و روستایی که ساکن هستی، عمل کن؛ زیرا الله متعال هیچ چیز از اعمال تو را ضایع نمی‌کند».

باب (۲۶): در مورد کسی که بعد از هجرت به او اجازه‌ی بادیه نشینی داده شود

۱۱۸۸ـ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَكْوَعِ: أَنَّهُ دَخَلَ عَلَى الْحَجَّاجِ فَقَالَ: يَا ابْنَ الأَكْوَعِ ارْتَدَدْتَ عَلَى عَقِبَيْكَ؟ تَعَرَّبْتَ؟ قَالَ: لاَ، وَلَكِنْ رَسُولُ اللَّهِ صأَذِنَ لِي فِي الْبَدْوِ. (م/۱۸۶۲)

ترجمه: روایت است که سلمه بن اکوع سنزد حجاج رفت. حجاج گفت: ای فرزند اکوع! به عقب برگشتی و زند گی بادیه نشینی را انتخاب کردی؟ (در حالی که نبی اکرم صبعد از هجرت، از این کار، منع فرمودز) سلمه بن اکوع سگفت: خیر، (من خلاف دستور پیامبر اکرم صعمل نکردم) بلکه رسول الله صبه من اجازه داد تا در صحرا و بادیه، زندگی کنم.

باب (۲٧): غزوه‌ی حنین

۱۱۸٩ـ عن كَثِيرُ بْنُ عَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ قَالَ: قَالَ عَبَّاسٌ: شَهِدْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صيَوْمَ حُنَيْنٍ، فَلَزِمْتُ أَنَا وَأَبُو سُفْيَانَ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ رَسُولَ اللَّهِ صفَلَمْ نُفَارِقْهُ، وَرَسُولُ اللَّهِ صعَلَى بَغْلَةٍ لَهُ، بَيْضَاءَ، أَهْدَاهَا لَهُ فَرْوَةُ بْنُ نُفَاثَةَ الْجُذَامِيُّ، فَلَمَّا الْتَقَى الْمُسْلِمُونَ وَالْكُفَّارُ، وَلَّى الْمُسْلِمُونَ مُدْبِرِينَ، فَطَفِقَ رَسُولُ اللَّهِ صيَرْكُضُ بَغْلَتَهُ قِبَلَ الْكُفَّارِ، قَالَ عَبَّاسٌ: وَ أَنَا آخِذٌ بِلِجَامِ بَغْلَةِ رَسُولِ اللَّهِ صأَكُفُّهَا إِرَادَةَ أَنْ لاَ تُسْرِعَ، وَأَبُو سُفْيَانَ آخِذٌ بِرِكَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَىْ عَبَّاسُ، نَادِ أَصْحَابَ السَّمُرَةِ». فَقَالَ عَبَّاسٌ وَكَانَ رَجُلاً صَيِّتًا: فَقُلْتُ بِأَعْلَى صَوْتِي: أَيْنَ أَصْحَابُ السَّمُرَةِ؟ قَالَ: فَوَاللَّهِ لَكَأَنَّ عَطْفَتَهُمْ، حِينَ سَمِعُوا صَوْتِى، عَطْفَةُ الْبَقَرِ عَلَى أَوْلاَدِهَا، فَقَالُوا: يَا لَبَّيْكَ، يَا لَبَّيْكَ، قَالَ: فَاقْتَتَلُوا وَالْكُفَّارَ، وَالدَّعْوَةُ فِي الأَنْصَارِ يَقُولُونَ: يَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ، يَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ، قَالَ ثُمَّ قُصِرَتِ الدَّعْوَةُ عَلَى بَنِي الْحَارِثِ بْنِ الْخَزْرَجِ، فَقَالُوا: يَا بَنِي الْحَارِثِ بْنِ الْخَزْرَجِ، يَا بَنِي الْحَارِثِ بْنِ الْخَزْرَجِ، فَنَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ صوَهُوَ عَلَى بَغْلَتِهِ، كَالْمُتَطَاوِلِ عَلَيْهَا، إِلَى قِتَالِهِمْ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هَذَا حِينَ حَمِىَ الْوَطِيسُ». قَالَ: ثُمَّ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صحَصَيَاتٍ فَرَمَى بِهِنَّ وُجُوهَ الْكُفَّارِ، ثُمَّ قَالَ: «انْهَزَمُوا، وَرَبِّ مُحَمَّدٍ». قَالَ: فَذَهَبْتُ أَنْظُرُ فَإِذَا الْقِتَالُ عَلَى هَيْئَتِهِ فِيمَا أَرَى، قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا هُوَ إِلاَّ أَنْ رَمَاهُمْ بِحَصَيَاتِهِ، فَمَا زِلْتُ أَرَى حَدَّهُمْ كَلِيلاً وَأَمْرَهُمْ مُدْبِرًا. (م/۱٧٧۵)

ترجمه:کثیر بن عباس بن عبدالمطلب می‌گوید: عباس گفت: همراه رسول الله صدر جنگ حنین، حضور یافتم. من و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب رسول الله صرا لازم گرفتیم و از او جدا نشدیم. پیامبر اکرم صبر قاطر سفیدی که فروه بن نفاثه جذامی به او هدیه داده بود، سوار بود. هنگامی که مسلمانان و کفار به یکدیگر رسیدند (و جنگ آغاز شد) مسلمانان، پشت کردند و برگشتند. اما رسول الله صهمچنان با شتاب، قاطرش را به سوی کفار به جلو می‌برد.

عباس می‌گوید: من لگام قاطر را گرفته بودم و آن را نگه می‌داشتم و هدفم این بود که قاطر با شتاب به جلو نرود. ابوسفیان هم رکاب رسول الله صرا گرفته بود. در این هنگام، رسول الله صفرمود: «ای عباس! اصحاب درخت (یاران بیعت رضوان) را صدا بزن». عباس که مردی بلند آواز بود، فریاد کشید و گفت: اصحاب درخت کجایند؟

راوی می‌گوید: سوگند به الله، هنگامی که آنان صدای مرا شنیدند مانند اینکه گاو با شتاب به سوی گوساله‌اش برمی‌گردد، برگشتند. پس آمدند و جنگ را با کفار، آغاز کردند. همچنین فراخوان انصار با کلمه‌ی «‌ای گروه انصار! ای گروه انصار» صورت گرفت. بعد از آن، قبیله‌ی بنی حارث بن خزرج، ندا داده شدند و به آنان گفتند: ای بنی حارث بن خزرج! ای بنی حارث بن خزرج.

در این اثنا، رسول الله صکه سوار بر قاطرش بود، مانند کسی‌که شیفته‌ی مبارزه باشد، می‌جنگید و مبارزه می‌کرد و فرمود: «این، همان زمانی است که کوره‌ی جنگ، داغ شده است». آنگاه رسول اکرم صتعدادی سنگریزه برداشت و به سوی چهره‌های کفار، پرتاب نمود و فرمود: «سوگند به پروردگار محمد که شکست خوردند».

ابن عباس می‌گوید: من رفتم و نگاهی به صحنه‌ی جنگ انداختم؛ به نظر من، جنگ همچنان مثل قبل، ادامه داشت. اما سوگند به الله، هنگامی که رسول الله صسنگریزه‌ها را به سوی آنان پرتاب نمود، قدرت آنها به ضعف گرایید و عقب نشینی را آغاز کردند.

۱۱٩۰ـ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الْبَرَاءِ فَقَالَ: أَكُنْتُمْ وَلَّيْتُمْ يَوْمَ حُنَيْنٍ يَا أَبَا عُمَارَةَ؟ فَقَالَ: أَشْهَدُ عَلَى نَبِيِّ اللَّهِ صمَا وَلَّي، وَلَكِنَّهُ انْطَلَقَ أَخِفَّاءُ مِنَ النَّاسِ وَحُسَّرٌ إِلَى هَذَا الْحَيِّ مِنْ هَوَازِنَ، وَهُمْ قَوْمٌ رُمَاةٌ، فَرَمَوْهُمْ بِرِشْقٍ مِنْ نَبْلٍ، كَأَنَّهَا رِجْلٌ مِنْ جَرَادٍ، فَانْكَشَفُوا، فَأَقْبَلَ الْقَوْمُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صوَأَبُو سُفْيَانَ بْنُ الْحَارِثِ يَقُودُ بِهِ بَغْلَتَهُ، فَنَزَلَ، وَدَعَا، وَاسْتَنْصَرَ، وَهُوَ يَقُولُ: «أَنَا النَّبِيُّ لاَ كَذِبْ، أَنَا ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبْ، اللَّهُمَّ نَزِّلْ نَصْرَكَ». قَالَ الْبَرَاءُ: كُنَّا وَاللَّهِ إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ نَتَّقِي بِهِ، وَإِنَّ الشُّجَاعَ مِنَّا لَلَّذِى يُحَاذِي بِهِ، يَعْنِى النَّبِيَّ ص. (م/۱٧٧۶)

ترجمه: ابواسحاق می‌گوید : مردی نزد براء سآمد و گفت: ای ابوعماره! آیا شما روز حنین، پشت گرداندید و فرار کردید؟ براء گفت: من گواهی می‌دهم که رسول الله صفرار نکرد. اما ماجرا این گونه بود که در آن روز، گروهی از مردم با عجله و بدون زره به سوی قبیله‌ی هوازن که افرادی تیرانداز بودند، حرکت کردند. هوازن آنان را گلوله باران کردند و آن گلوله‌ها مانند گروه عظیمی از ملخ‌ها بر آنها فرو ریخت و باعث شکست آنان گردید. در این هنگام، صحابه به سوی رسول الله صرفتند. لگام قاطر رسول اکرم صرا ابوسفیان بن حارث بدست داشت. پیامبر اکرم صاز قاطرش پیاده شد و دست به دعا برداشت و از الله متعال، طلب فتح و پیروزی نمود و می‌فرمود: «من پیامبر هستم و دروغ نمی‌گویم؛ من فرزند عبدالمطلب هستم؛ بار الها! فتح و پیروزی، نازل کن».

براء می‌گوید: سوگند به الله، هرگاه، آتش جنگ شعله ور می‌شد، ما به رسول الله صپناه می‌بردیم. و کسی از میان ما شجاع شمرده می‌شد که در موازات رسول اکرم صقرار داشته باشد.

۱۱٩۱ـ عَن سَلَمَةَ بنِ الأَكوَعِ سقَالَ: غَزَوْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صحُنَيْنًا، فَلَمَّا وَاجَهْنَا الْعَدُوَّ تَقَدَّمْتُ، فَأَعْلُو ثَنِيَّةً، فَاسْتَقْبَلَنِى رَجُلٌ مِنَ الْعَدُوِّ، فَأَرْمِيهِ بِسَهْمٍ فَتَوَارَى عَنِّى، فَمَا دَرَيْتُ مَا صَنَعَ، وَنَظَرْتُ إِلَى الْقَوْمِ فَإِذَا هُمْ قَدْ طَلَعُوا مِنْ ثَنِيَّةٍ أُخْرَى، فَالْتَقَوْا هُمْ وَصَحَابَةُ النَّبِيِّ ص، فَوَلَّى صَحَابَةُ النَّبِيِّ ص، وَأَرْجِعُ مُنْهَزِمًا، وَعَلَىَّ بُرْدَتَانِ، مُتَّزِرًا بِإِحْدَاهُمَا، مُرْتَدِيًا بِالأُخْرَى، فَاسْتَطْلَقَ إِزَارِى، فَجَمَعْتُهُمَا جَمِيعًا، وَمَرَرْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صمُنْهَزِمًا وَهُوَ عَلَى بَغْلَتِهِ الشَّهْبَاءِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَقَدْ رَأَى ابْنُ الأَكْوَعِ فَزَعًا». فَلَمَّا غَشُوا رَسُولَ اللَّهِ صنَزَلَ عَنِ الْبَغْلَةِ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً مِنْ تُرَابٍ مِنَ الأَرْضِ، ثُمَّ اسْتَقْبَلَ بِهِ وُجُوهَهُمْ فَقَالَ: «شَاهَتِ الْوُجُوهُ». فَمَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُمْ إِنْسَانًا إِلاَّ مَلأَ عَيْنَيْهِ تُرَابًا بِتِلْكَ الْقَبْضَةِ، فَوَلَّوْا مُدْبِرِينَ، فَهَزَمَهُمُ اللَّهُ ، وَقَسَمَ رَسُولُ اللَّهِ صغَنَائِمَهُمْ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ. (م/۱٧٧٧)

ترجمه: سلمه بن اکوع سمی‌گوید: همراه رسول الله صبه غزوه‌ی حنین رفتیم. هنگامی که با دشمن، روبرو شدیم، من جلو رفتم و از گردنه‌ای بالا رفتم. مردی از دشمن از روبرویم آمد. به سوی او تیراندازی کردم. او از نگاهم، پنهان شد؛ اما نمی‌دانم چه شد. به سوی دشمن نگاه کردم، دیدم که از گردنه‌ی دیگری، سر برآوردند و در برابر صحابه، قرار گرفتند. صحابه فرار کردند. من هم که دو چادر به عنوان ازار و پیراهن پوشیده بودم، شکست خورده و فرار کردم. ازارم باز شد من ازار و ردایم را جمع کردم و شکست خورده از کنار رسول الله صکه بر قاطر شهباء (سفید همراه سیاهی) سوار بود، گذشتم. پیامبر اکرم صفرمود: «ابن اکوع دچار وحشت شده است».

هنگامی که دشمن به رسول الله صرسید، رسول اکرم صاز قاطرش پایین آمد و یک مشت خاک از زمین برداشت و به چهره‌ی آنان ریخت و فرمود: «این چهره‌ها زشت شوند». پس الله متعال به وسیله‌ی همین مشت خاک، چشم‌های همه‌ی آنان را پر از خاک نمود. در نتیجه، پشت برگرداندند و فرار کردند و اینگونه الله متعال آنها را شکست داد و رسول الله صغنایمی را که از آنان بدست آمد، میان مسلمانان تقسیم کرد.

باب (۲۸): درباره‌ی غزوه‌ی طائف

۱۱٩۲ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو لقَالَ: حَاصَرَ رَسُولُ اللَّهِ صأَهْلَ الطَّائِفِ، فَلَمْ يَنَلْ مِنْهُمْ شَيْئًا، فَقَالَ: «إِنَّا قَافِلُونَ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی». قَالَ أَصْحَابُهُ: نَرْجِعُ وَلَمْ نَفْتَتِحْهُ؟ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اغْدُوا عَلَى الْقِتَالِ». فَغَدَوْا عَلَيْهِ، فَأَصَابَهُمْ جِرَاحٌ، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّا قَافِلُونَ غَدًا». قَالَ: فَأَعْجَبَهُمْ ذَلِكَ، فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص. (م/۱٧٧۸)

ترجمه: عبدالله بن عمرو لمی‌گوید: رسول الله صطائف را محاصره کرد و نتوانست کاری از پیش ببرد؛ پس فرمود: «اگر الله متعال بخواهد، بر می‌گردیم». صحابه عرض کردند: بدون فتح بر می‌گردیم!؟ رسول الله صفرمود: «فردا صبح به جنگ بروید». پس صبح روز بعد، به جنگ رفتند و بسیاری از آنان، زخمی ‌شدند. رسول اکرم صفرمود: «فردا بر می‌گردیم». این سخن پیامبر اکرم صمورد پسند آنان قرار گرفت. آنگاه، رسول الله صخندید.

باب (۲٩): تعداد غزوه‌های رسول الله ص

۱۱٩۳ـ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ: أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ يَزِيدَ خَرَجَ يَسْتَسْقِي بِالنَّاسِ، فَصَلَّي رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ اسْتَسْقَى، قَالَ فَلَقِيتُ يَوْمَئِذٍ زَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ، وَقَالَ: لَيْسَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ غَيْرُ رَجُلٍ، أَوْ بَيْنِي وَبَيْنَهُ رَجُلٌ، قَالَ فَقُلْتُ لَهُ: كَمْ غَزَا رَسُولُ اللَّهِ ص؟ قَالَ تِسْعَ عَشْرَةَ غَزوَةً، فَقُلْتُ: كَمْ غَزَوْتَ أَنْتَ مَعَهُ؟ قَالَ: سَبْعَ عَشْرَةَ غَزْوَةً، قَالَ فَقُلْتُ: فَمَا أَوَّلُ غَزْوَةٍ غَزَاهَا؟ قَالَ: ذَاتُ الْعُسَيْرِ أَوِ الْعُشَيْرِ. (م/۱۲۵۴)

ترجمه: ابواسحاق می‌گوید: عبدالله بن یزید مردم را برای نماز استسقاء (طلب باران) بیرون برد. آنجا دو رکعت نماز خواند و بعد از آن، دعا کرد و طلب باران نمود. در آن روز، من زید بن ارقم را دیدم؛ میان من و او فقط یک نفر، وجود داشت. از او پرسیدم: رسول الله صدر چند جنگ شرکت کرد؟ جواب داد: نوزده جنگ. پرسیدم: تو در چند غزوه همراه ایشان بودی؟ جواب داد: هفده غزوه. پرسیدم: اولین غزوه کدام بود؟ جواب داد: ذات العُسَیر یا ذات العُشَیر. [۴]

۱۱٩۳ـ عن بُرَيْدَةَ قَالَ: غَزَا رَسُولُ اللَّهِ صتِسْعَ عَشْرَةَ غَزْوَةً قَاتَلَ فِي ثَمَانٍ مِنْهُنَّ. (م/۱۸۱۴)

ترجمه: بریده سمی‌گوید: رسول الله صدر نوزده جنگ، شرکت کرد و در هشت غزوه، شخصاً جنگید.

[۴] صحیح همان ذات العُشَیر است.

۳٧ـ کتاب امارت

باب (۱): خلفا از قریش هستند

۱۱٩۴ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ لقَالَ: قال رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يَزَالُ هَذَا الأَمْرُ فِي قُرَيْشٍ مَا بَقِىَ مِنَ النَّاسِ اثْنَانِ». (م/۱۸۲۰)

ترجمه: عبد الله بن عمر لروایت می‌کند که رسول الله صفرمود: «تا زمانیکه دو نفر از قریش، باقی بماند، همچنان امر خلافت در میان آنان خواهد ماند». (البته تا زمانی که پایبند دین باشند.)

۱۱٩۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «النَّاسُ تَبَعٌ لِقُرَيْشٍ فِي هَذَا الشَّأْنِ، مُسْلِمُهُمْ لِمُسْلِمِهِمْ، وَكَافِرُهُمْ لِكَافِرِهِمْ». (م/۱۸۱۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «مردم در این زمینه (امارت) تابع قریش‌اند؛ مسلمانان، تابع مسلمانان قریش، و کافران، تابع کفار قریش هستند».

۱۱٩۶ـ عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ سقَالَ: كَتَبْتُ إِلَى جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ، مَعَ غُلاَمِى نَافِعٍ: أَنْ أَخْبِرْنِى بِشَيْءٍ سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: فَكَتَبَ إِلَىَّ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَوْمَ جُمُعَةٍ، عَشِيَّةَ رُجِمَ الأَسْلَمِىُّ، يَقُولُ: «لاَ يَزَالُ الدِّينُ قَائِمًا حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ، أَوْ يَكُونَ عَلَيْكُمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً، كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ». وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: «عُصَيْبَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يَفْتَتِحُونَ الْبَيْتَ الأَبْيَضَ، بَيْتَ كِسْرَى، أَوْ آلِ كِسْرَى». وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: «إِنَّ بَيْنَ يَدَيِ السَّاعَةِ كَذَّابِينَ فَاحْذَرُوهُمْ». وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: «إِذَا أَعْطَى اللَّهُ أَحَدَكُمْ خَيْرًا فَلْيَبْدَأْ بِنَفْسِهِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ». وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: «أَنَا الْفَرَطُ عَلَى الْحَوْضِ». (م/۱۸۲۲)

ترجمه: عامر بن سعد بن ابی وقاص سمی‌گوید : نامه‌ای با خدمتگزارم نافع نزد جابر بن سمره فرستادم ودر آن نوشتم که: بخشی از آنچه را که از رسول الله صشنیده‌ای، برایم بیان کن. او در جوابم نوشت: شنیدم که رسول الله صروز جمعه، بعد از ظهر همان روزی که مرد اسلمی (ماعز) سنگسار گردید، می‌فرمود: «تا قیام قیامت یا زمانی که دوازده خلیفه بر شما حکومت کنند که همگی از قریش‌اند، دین باقی خواهد ماند». و همچنین شنیدم که می‌فرمود: «گروه اندکی از مسلمانان کاخ سفید پادشاه ایران یا خاند‌انش را فتح خواهند نمود». همچنین شنیدم که می‌فرمود: «قبل از فرار سیدن قیامت، کذابانی خواهند آمد؛ پس از آنان، برحذر باشید». همچنین شنیدم که می‌فرمود: «هر گاه، الله متعال به یکی از شما، خیری عنایت فرمود، نخست، خودش و خانواده‌اش از آن، بهره مند شوند». و همچنین می‌فرمود: «من پیش قدم هستم و جلوتر از دیگران به حوض کوثر می‌رسم» (و آب را آماده می‌کنم.)

باب (۲): حکم تعیین جانشین و عدم آن

۱۱٩٧ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لقَالَ: دَخَلْتُ عَلَى حَفْصَةَ فَقَالَتْ: أَعَلِمْتَ أَنَّ أَبَاكَ غَيْرُ مُسْتَخْلِفٍ؟ قَالَ قُلْتُ: مَا كَانَ لِيَفْعَلَ، قَالَتْ: إِنَّهُ فَاعِلٌ، قَالَ: فَحَلَفْتُ أَنِّي أُكَلِّمُهُ فِي ذَلِكَ، فَسَكَتُّ، حَتَّى غَدَوْتُ، وَلَمْ أُكَلِّمْهُ، قَالَ: فَكُنْتُ كَأَنَّمَا أَحْمِلُ بِيَمِينِى جَبَلاً، حَتَّى رَجَعْتُ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ، فَسَأَلَنِى عَنْ حَالِ النَّاسِ، وَأَنَا أُخْبِرُهُ، قَالَ: ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: إِنِّي سَمِعْتُ النَّاسَ يَقُولُونَ مَقَالَةً، فَآلَيْتُ أَنْ أَقُولَهَا لَكَ، زَعَمُوا أَنَّكَ غَيْرُ مُسْتَخْلِفٍ، وَإِنَّهُ لَوْ كَانَ لَكَ رَاعِي إِبِلٍ أَوْ رَاعِى غَنَمٍ ثُمَّ جَاءَكَ وَتَرَكَهَا رَأَيْتَ أَنْ قَدْ ضَيَّعَ، فَرِعَايَةُ النَّاسِ أَشَدُّ، قَالَ: فَوَافَقَهُ قَوْلِى، فَوَضَعَ رَأْسَهُ سَاعَةً ثُمَّ رَفَعَهُ إِلَيَّ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ يَحْفَظُ دِينَهُ، وَإِنِّى لَئِنْ لاَ أَسْتَخْلِفْ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلَمْ يَسْتَخْلِفْ وَإِنْ أَسْتَخْلِفْ فَإِنَّ أَبَا بَكْرٍ قَدِ اسْتَخْلَفَ، قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا هُوَ إِلاَّ أَنْ ذَكَرَ رَسُولَ اللَّهِ صوَأَبَا بَكْرٍ فَعَلِمْتُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ لِيَعْدِلَ بِرَسُولِ اللَّهِ صأَحَدًا، وَأَنَّهُ غَيْرُ مُسْتَخْلِفٍ. (م/۱۸۲۳)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: نزد خواهرم حفصه لرفتم. او گفت: آیا می‌دانی که پدرت نمی‌خواهد جانشینی تعیین کند؟ گفتم: شایسته نیست که جانشین، تعیین نکند. حفصه گفت: او تعیین نمی‌کند. من سوگند خوردم که در این زمینه با پدرم صحبت کنم. بعد از آن، سکوت نمودم تا اینکه فردای آن روز، بدون اینکه من با ایشان صحبت کنم، سپری شد. و سوگند من مانند کوهی بر من سنگینی می‌کرد. سرانجام، نزد پدرم رفتم. او از من اوضاع مردم را پرسید. من برایش توضیح دادم. سپس به وی گفتم: شنیدم که مردم حرف‌هایی می‌زنند؛ پس سوگند خوردم که آنها را به شما بگویم. مردم می‌گویند: شما جانشین تعیین نمی‌کنید؛ اگر شما شتر چران یا چوپانی داشته باشید و او شتران و گوسفندان را رها کند و نزد تو بیاید، به نظر شما، آیا آنها را ضایع نساخته است؟ در حالی که مسئولیت مردم، کاری سنگین‌تر است.

راوی می‌گوید: سخنم با مزاجش جور در آمد و آن را پسندید. پس لحظه‌ای سرش را پایین انداخت. سپس بلند کرد و گفت: الله متعال دینش را حفاظت خواهد کرد. اگر من جانشینی تعیین نکنم، رسول الله صهم جانشینی تعیین نفرمود. و اگر جانشینی، تعیین کنم، ابوبکر جانشین تعیین نمود.

عبدالله بن عمر لمی‌گوید: به الله سوگند، هنگامی که عمر سخن از رسول الله صو ابوبکر به میان آورد، دانستم که هیچ‌کس را با رسول الله صمساوی قرار نمی‌دهد و جانشین تعیین نمی‌کند.

باب (۳): وفای به بیعت با خلفا به ترتیب بیعت

۱۱٩۸ـ عَنْ أَبِي حَازِمٍ قَالَ: قَاعَدْتُ أَبَا هُرَيْرَةَ خَمْسَ سِنِينَ، فَسَمِعْتُهُ يُحَدِّثُ عَنِ النَّبِيِّ ص، قَالَ: «كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ تَسُوسُهُمُ الأَنْبِيَاءُ، كُلَّمَا هَلَكَ نَبِيٌّ خَلَفَهُ نَبِيٌّ، وَإِنَّهُ لاَ نَبِىَّ بَعْدِى، وَسَتَكُونُ خُلَفَاءُ فَتَكْثُرُ». قَالُوا: فَمَا تَأْمُرُنَا؟ قَالَ: «فُوا بِبَيْعَةِ الأَوَّلِ فَالأَوَّلِ، وَأَعْطُوهُمْ حَقَّهُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ سَائِلُهُمْ عَمَّا اسْتَرْعَاهُمْ». (م/۱۸۴۲)

ترجمه: ابوحازم می‌گوید: پنج سال با ابوهریره سهمنشین بودم و شنیدم که می‌گفت: نبی اکرم صفرمود: «پیامبران، بنی اسرائیل را رهبری می‌کردند؛ هرگاه، پیامبری فوت می‌کرد، پیامبری دیگر، جانشین او می‌شد؛ ولی بعد از من، پیامبری نخواهد آمد. البته جانشینانی می‌آیند که کارهای زیادی (که از اسلام نیستند) انجام می‌دهند». صحابه عرض کردند: پس دستور شما به ما چیست؟ فرمود: «شما به ترتیب، با هرکس که بیعت کردید، به عهد خود، وفا کنید و حقوق آنها را ادا نمایید، و الله متعال در مورد حقوق زیردستان، آنها را بازخواست خواهد کرد».

۱۱٩٩ـ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ رَبِّ الْكَعْبَةِ، قَالَ دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ جَالِسٌ فِي ظِلِّ الْكَعْبَةِ، وَالنَّاسُ مُجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ، فَأَتَيْتُهُمْ فَجَلَسْتُ إِلَيْهِ فَقَالَ: كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفِي سَفَرٍ، فَنَزَلْنَا مَنْزِلاً، فَمِنَّا مَنْ يُصْلِحُ خِبَاءَهُ، وَمِنَّا مَنْ يَنْتَضِلُ، وَمِنَّا مَنْ هُوَ فِي جَشَرِهِ، إِذْ نَادَي مُنَادِي رَسُولِ اللَّهِ ص: الصَّلاَةَ جَامِعَةً، فَاجْتَمَعْنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: «إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ نَبِيٌّ قَبْلِي إِلاَّ كَانَ حَقًّا عَلَيْهِ أَنْ يَدُلَّ أُمَّتَهُ عَلَى خَيْرِ مَا يَعْلَمُهُ لَهُمْ، وَيُنْذِرَهُمْ شَرَّ مَا يَعْلَمُهُ لَهُمْ، وَإِنَّ أُمَّتَكُمْ هَذِهِ جُعِلَ عَافِيَتُهَا فِي أَوَّلِهَا، وَسَيُصِيبُ آخِرَهَا بَلاَءٌ وَأُمُورٌ تُنْكِرُونَهَا، وَتَجِىءُ فِتْنَةٌ فَيُرَقِّقُ بَعْضُهَا بَعْضًا وَتَجِيءُ الْفِتْنَةُ فَيَقُولُ الْمُؤْمِنُ: هَذِهِ مُهْلِكَتِى. ثُمَّ تَنْكَشِفُ، وَتَجِىءُ الْفِتْنَةُ فَيَقُولُ الْمُؤْمِنُ: هَذِهِ هَذِهِ، فَمَنْ أَحَبَّ أَنْ يُزَحْزَحَ عَنِ النَّارِ وَيَدْخُلَ الْجَنَّةَ فَلْتَأْتِهِ مَنِيَّتُهُ وَهُوَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ، وَلْيَأْتِ إِلَى النَّاسِ الَّذِي يُحِبُّ أَنْ يُؤْتَي إِلَيْهِ، وَمَنْ بَايَعَ إِمَامًا، فَأَعْطَاهُ صَفْقَةَ يَدِهِ وَثَمَرَةَ قَلْبِهِ، فَلْيُطِعْهُ إِنِ اسْتَطَاعَ، فَإِنْ جَاءَ آخَرُ يُنَازِعُهُ فَاضْرِبُوا عُنُقَ الآخَرِ». فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقُلْتُ لَهُ: أَنْشُدُكَ اللَّهَ آنْتَ سَمِعْتَ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص؟ فَأَهْوَى إِلَى أُذُنَيْهِ وَقَلْبِهِ بِيَدَيْهِ وَقَالَ: سَمِعَتْهُ أُذُنَاىَ وَوَعَاهُ قَلْبِى، فَقُلْتُ لَهُ: هَذَا ابْنُ عَمِّكَ مُعَاوِيَةُ يَأْمُرُنَا أَنْ نَأْكُلَ أَمْوَالَنَا بَيْنَنَا بِالْبَاطِلِ وَنَقْتُلَ أَنْفُسَنَا، وَاللَّهُ يَقُولُ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنكُمۡۚ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا٢٩[النساء: ۲٩]. قَالَ: فَسَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: أَطِعْهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ، وَاعْصِهِ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ. (م/۱۸۴۴)

ترجمه: عبدالرحمن بن عبد رب الکعبه می‌گوید: وارد مسجد الحرام شدم و دیدم که عبدالله بن عمرو بن عاص سدر سایه‌ی کعبه نشسته است و مردم، پیرامونش را گرفته‌اند. من هم نزد آنان رفتم و همانجا نشستم. او گفت: در یکی از سفرها که همراه رسول الله صبودیم، در جایی، منزل گرفتیم. در آنجا بعضی از ما خیمه‌هایشان را برپا می‌کردند و تعدادی هم مشغول تمرین تیراندازی بودند و برخی دیگر هم در چراگاه حیوانات بودند که منادی رسول الله صندا داد و گفت: نماز جماعت برگزار می‌شود. با شنیدن این سخن، همه‌ی ما نزد رسول الله صجمع شدیم. پیامبر اکرم صفرمود: «بر همه‌ی انبیای قبل از من، واجب بوده است که خوبی‌هایی را که می‌داند، به امتش معرفی کند و از بدی‌هایی که می‌داند، امتش را برحذر دارد؛ بدانید که دوران عافیت این امت، دوران نخست آن می‌باشد. و آخر آن، گرفتار بلا و امور ناپسندی خواهد شد. و فتنه‌هایی اتفاق خواهد افتاد که هریک از دیگری، بزرگتر و خطرناک‌تر است. و هرگاه، فتنه‌ای رو می‌کند، مؤمن می‌گوید: در این فتنه، هلاک خواهم شد. سپس برطرف می‌شود. بعد از آن، فتنه‌ای دیگر، پیش می‌آید و مؤمن می‌گوید : در همین فتنه، هلاک خواهم شد. پس هرکس، دوست دارد که از آتش جهنم، دور شود و وارد بهشت گردد، تلاش کند که با ایمان به الله و روز قیامت از دنیا برود. و با مردم آنگونه رفتار کند که دوست دارد مردم با او رفتار کنند. و هرکس که با امامی بیعت کرد و با او مصافحه نمود و از ته دل، عهد و پیمان بست، تا جایی که توان دارد از او اطاعت کند. و اگر کسی دیگر آمد و برای امامت با او درگیر شد، گردنش را بزنید».

راوی می‌گوید: من به او نزدیک شدم و گفتم: تو را به الله سوگند می‌دهم، آیا این سخن را از رسول الله صشنیدی؟ او با دستهایش به گوشها و قلبش اشاره نمود و گفت: با این گوشهایم شنیدم و این قلبم آن را حفظ کرد. من به او گفتم: این پسر عمویت؛ معاویه؛ به ما دستور می‌دهد تا اموالمان را در میان خود به ناحق بخوریم و خود را به کشتن دهیم در حالی که الله متعال می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنكُمۡۚ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا٢٩یعنی: «ای کسانی که ایمان آوردید! اموال یکدیگر را به ناحق نخورید مگر اینکه از طریق داد و ستدی باشد که مورد رضایت شما قرار گیرد و خون یکدیگر را نریزید؛ همانا الله متعال، نسبت به شما مهربان است».

راوی می‌گوید : عبدالله بن عمرو بعد از لحظه‌ای سکوت، گفت: در طاعات الهی از او اطاعت کن. ودر کارهایی که معصیت و نافرمانی به شمار می‌روند، از او نافرمانی کن.

باب (۴): اگر برای دو خلیفه، بیعت گرفتند

۱۲۰۰ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِذَا بُويِعَ لِخَلِيفَتَيْنِ، فَاقْتُلُوا الآخَرَ مِنْهُمَا». (م/۱۸۵۳)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «اگر برای دو خلیفه، بیعت گرفته شد، دومی آنها را به قتل برسانید».

باب (۵): همه‌ی شما مسئول هستید و از شما در مورد زیر دستانتان سؤال خواهد شد

۱۲۰۱ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ عَنِ النَّبِيِّ صأَنَّهُ قَالَ: «أَلاَ كُلُّكُمْ رَاعٍ وَكُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ، فَالأَمِيرُ الَّذِي عَلَى النَّاسِ رَاعٍ، وَهُوَ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ، وَالرَّجُلُ رَاعٍ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ، وَهُوَ مَسْئُولٌ عَنْهُمْ، وَالْمَرْأَةُ رَاعِيَةٌ عَلَى بَيْتِ بَعْلِهَا وَوَلَدِهِ، وَهِىَ مَسْئُولَةٌ عَنْهُمْ، وَالْعَبْدُ رَاعٍ عَلَى مَالِ سَيِّدِهِ، وَهُوَ مَسْئُولٌ عَنْهُ، أَلاَ فَكُلُّكُمْ رَاعٍ وَكُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ». (م/۱۸۲٩)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هر کدام از شما مسئول است، و از هریک از شما، درمورد زیر دستانش سؤال خواهد شد؛ امیری که بر مردم گماشته شده، مسئول رعیت می‌باشد. مرد، مسئول خانواده و زیر دستانش می‌باشد. زن در خانه‌ی شوهر، مسئول زیر دستان و فرزندان خود است. خدمتگذار، مسئول است و از او در مورد اموال صاحبش و مسئولیت‌های دیگرش، سؤال خواهد شد. و همه‌ی شما مسئول هستید و از شما در مورد مسئولیت‌تان، سئوال خواهد شد».

باب (۶): کراهیت درخواست امارت و علاقه داشتن به آن

۱۲۰۲ـ عن عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سَمُرَةَ سقَالَ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ لاَ تَسْأَلِ الإِمَارَةَ، فَإِنَّكَ إِنْ أُعْطِيتَهَا عَنْ مَسْأَلَةٍ، وُكِلْتَ إِلَيْهَا وَإِنْ أُعْطِيتَهَا عَنْ غَيْرِ مَسْأَلَةٍ أُعِنْتَ عَلَيْهَا». (م/۱۶۵۲)

ترجمه: عبدالرحمن بن سمره س می‌گوید: رسول الله صبه من فرمود: «ای عبد الرحمن بن سمره! درخواست امارت نکن؛ زیرا اگر بعد از درخواست، به امارت برسی، با آن، (امارت) تنها خواهی ماند. اما اگر بدون درخواست، به امارت برسی، الله متعال تو را یاری خواهد کرد».

۱۲۰۳ـ عَنْ أَبِي ذَرٍّ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنِّي أَرَاكَ ضَعِيفًا، وَإِنِّي أُحِبُّ لَكَ مَا أُحِبُّ لِنَفْسِى، لاَ تَأَمَّرَنَّ عَلَى اثْنَيْنِ، وَلاَ تَوَلَّيَنَّ مَالَ يَتِيمٍ». (م/۱۸۲۶)

ترجمه: ابوذر سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «ای ابوذر! من تو را فردی ضعیف می‌بینم و من برای تو همان چیزی را می‌پسندم که برای خودم می‌پسندم. امارت دو نفر را قبول مکن و سرپرستی اموال هیچ یتیمی را هم به عهده نگیر».

۱۲۰۴ـ عَنْ أَبِي ذَرٍّ سقَالَ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلاَ تَسْتَعْمِلُنِي؟ قَالَ: فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى مَنْكِبِي ثُمَّ قَالَ: «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ ضَعِيفٌ، وَإِنَّهَا أَمَانَةٌ، وَإِنَّهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ، خِزْيٌ وَنَدَامَةٌ، إِلاَّ مَنْ أَخَذَهَا بِحَقِّهَا وَأَدَّى الَّذِي عَلَيْهِ فِيهَا». (م/۱۸۲۵)

ترجمه: ابوذر سمی‌گوید: عرض کردم: یا رسول الله! آیا به من مسئولیت نمی‌دهی؟ پیامبر اکرم صدستش را به شانه‌ام زد و فرمود: «ای ابوذر! تو فردی ضعیف هستی و مسئولیت، امانتی است که روز قیامت باعث رسوایی و پشیمانی خواهد شد مگر کسی‌که آن را به حقش به عهده بگیرد و به وظیفه‌اش در قبال آن، عمل کند».

باب (٧): مسئولیت‌ها را به کسی که خواهان آن باشد، نمی‌دهیم

۱۲۰۵ـ عن ابي بُرْدَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو مُوسَى: أَقْبَلْتُ إِلَى النَّبِىِّ صوَمَعِى رَجُلاَنِ مِنَ الأَشْعَرِيِّينَ، أَحَدُهُمَا عَنْ يَمِينِى وَالآخَرُ عَنْ يَسَارِى، فَكِلاَهُمَا سَأَلَ الْعَمَلَ، وَالنَّبِيُّ صيَسْتَاكُ فَقَالَ: «مَا تَقُولُ يَا أَبَا مُوسَى أَوْ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قَيْسٍ؟». قَالَ: فَقُلْتُ: وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ مَا أَطْلَعَانِى عَلَى مَا فِي أَنْفُسِهِمَا، وَمَا شَعَرْتُ أَنَّهُمَا يَطْلُبَانِ الْعَمَلَ، قَالَ: وَكَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَى سِوَاكِهِ تَحْتَ شَفَتِهِ، وَقَدْ قَلَصَتْ فَقَالَ: «لَنْ، أَوْ لاَ نَسْتَعْمِلُ عَلَى عَمَلِنَا مَنْ أَرَادَهُ، وَلَكِنِ اذْهَبْ أَنْتَ، يَا أَبَا مُوسَى أَوْ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قَيْسِ». فَبَعَثَهُ عَلَى الْيَمَنِ، ثُمَّ أَتْبَعَهُ مُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ، فَلَمَّا قَدِمَ عَلَيْهِ قَالَ، انْزِلْ، وَأَلْقَى لَهُ وِسَادَةً، وَإِذَا رَجُلٌ عِنْدَهُ مُوثَقٌ، قَالَ: مَا هَذَا؟ قَالَ: هَذَا كَانَ يَهُودِيًّا فَأَسْلَمَ ثُمَّ رَاجَعَ دِينَهُ، دِينَ السَّوْءِ فَتَهَوَّدَ، قَالَ: لاَ أَجْلِسُ حَتَّى يُقْتَلَ، قَضَاءُ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، فَقَالَ: اجْلِسْ نَعَمْ، قَالَ: لاَ أَجْلِسُ حَتَّى يُقْتَلَ، قَضَاءُ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ، ثُمَّ تَذَاكَرَا الْقِيَامَ مِنَ اللَّيْلِ، فَقَالَ أَحَدُهُمَا مُعَاذٌ أَمَّا أَنَا فَأَنَامُ وَأَقُومُ وَأَرْجُو فِي نَوْمَتِى مَا أَرْجُو فِي قَوْمَتِي. (م/۱۸۲۴)

ترجمه: ابوبرده می‌گوید : ابوموسی اشعری گفت: با دو نفر از اشعریها که یکی سمت راست، و دیگری سمت چپم قرار داشت، خدمت رسول الله صرفتم. پیامبر اکرم صمشغول مسواک زدن بود که هر دوی آنها تقاضای کار کردند. پیامبر اکرم صفرمود: «ای ابوموسی یا ای عبدالله بن قیس! شما چه می‌گویید»؟ گفتم: سوگند به ذاتی که تو را به حق، مبعوث کرده، آنها نیت‌شان را به من نگفتند و من هم نمی‌دانستم که آنان، درخواست کار می‌کنند.

راوی می‌گوید : گویا هم اکنون، مسواک رسول الله صرا مشاهده می‌کنم که زیر لبش، جمع شده و می‌فرماید: «ما کارهایمان را به کسانی که خواهان باشند، نمی‌دهیم؛ ولی تو ای ابوموسی یا ای عبدالله بن قیس! (به یمن) برو». آنگاه ابوموسی را به یمن فرستاد و بدنبال او نیز معاذ بن جبل را اعزام نمود. هنگامی که معاذ نزد ابوموسی رفت، ابوموسی برایش بالشتی گذاشت و گفت: پیاده شو. ناگهان چشم معاذ به مردی افتاد که در آنجا به بند کشیده شده بود. پرسید: این کیست؟ ابوموسی گفت: این، یهودی بود. بعد، مسلمان شد. سپس دوباره به دینش که یهودیت باشد و دین بدی است، برگشت و یهودی شد. معاذ گفت: تا کشته نشود، نمی‌نشینم. دستور الله و پیامبرش باید اجرا شود. ابوموسی گفت: بشین؛ باشد اجرا می‌کنم. معاذ گفت: تا کشته نشود، نمی‌نشینم. دستور الله و پیامبرش باید اجرا شود و این گفتگو، سه بار تکرار شد.

آنگاه، ابوموسی دستور داد و آن مرد، کشته شد. سپس معاذ و ابوموسی درباره‌ی قیام شب با یکدیگر صحبت کردند. معاذ گفت: من بخشی از شب را می‌خوابم و بخشی از آن را به عبادت می‌پردازم. و از خوابیدنم امید همان اجر و پاداشی را دارم که از عبادت و پرستشم دارم.

باب (۸): اگر امام به تقوا و عدالت، دستور دهد برایش پاداش بحساب می‌آید

۱۲۰۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «إِنَّمَا الإِمَامُ جُنَّةٌ، يُقَاتَلُ مِنْ وَرَائِهِ، وَيُتَّقَى بِهِ، فَإِنْ أَمَرَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَعَدَلَ كَانَ لَهُ بِذَلِكَ أَجْرٌ، وَإِنْ يَأْمُرْ بِغَيْرِهِ كَانَ عَلَيْهِ مِنْهُ». (م/۱۸۴۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید : نبی اکرم صفرمود: «امام، سپر است؛ مردم به پیروی از او با کفار می‌جنگند و به او پناه می‌برند؛ اگر او به تقوای الهی و عدالت، دستوردهد، در قبال آن، به او اجر و پاداش می‌رسد. و اگر به ظلم و ستم، دستور دهد، بهره‌ای از گناه می‌برد».

باب (٩): درباره‌ی کسی که مسئولیتی را به عهده بگیرد و عدالت کند

۱۲۰٧ـ عن عبدالله بن عمر قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ الْمُقْسِطِينَ، عِنْدَ اللَّهِ، عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ، عَنْ يَمِينِ الرَّحْمَنِ ، وَكِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ، الَّذِينَ يَعْدِلُونَ فِي حُكْمِهِمْ وَأَهْلِيهِمْ وَمَا وَلُوا». (م/۱۸۲٧)

ترجمه: عبدالله بن عمر سمی‌گوید : رسول الله صفرمود: «عدالت کنندگان، نزد الله متعال بر منبرهایی از نور در سمت راست الله رحمان قرار دارند. و هردو دست الله متعال راست هستند. و کسانی عادل به شمار می‌روند که در فیصله‌ها، خانواده و مسئولیت‌هایشان، عدالت را رعایت کنند».

باب (۱۰): درباره‌ی کسی که مسئولیتی به عهده گرفت و سخت یا آسان گرفت

۱۲۰۸ـ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ شُمَاسَةَ قَالَ: أَتَيْتُ عَائِشَةَ أَسْأَلُهَا عَنْ شَىْءٍ، فَقَالَتْ: مِمَّنْ أَنْتَ؟ فَقُلْتُ: رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ، فَقَالَتْ: كَيْفَ كَانَ صَاحِبُكُمْ لَكُمْ فِي غَزَاتِكُمْ هَذِهِ؟ فَقَالَ: مَا نَقَمْنَا مِنْهُ شَيْئًا، إِنْ كَانَ لَيَمُوتُ لِلرَّجُلِ مِنَّا الْبَعِيرُ، فَيُعْطِيهِ الْبَعِيرَ، وَالْعَبْدُ، فَيُعْطِيهِ الْعَبْدَ، وَيَحْتَاجُ إِلَى النَّفَقَةِ، فَيُعْطِيهِ النَّفَقَةَ، فَقَالَتْ: أَمَا إِنَّهُ لاَ يَمْنَعُنِى الَّذِي فَعَلَ فِي مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ، أَخِى، أَنْ أُخْبِرَكَ مَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صيَقُولُ فِي بَيْتِى هَذَا: «اللَّهُمَّ مَنْ وَلِىَ مِنْ أَمْرِ أُمَّتِي شَيْئًا فَشَقَّ عَلَيْهِمْ فَاشْقُقْ عَلَيْهِ، وَمَنْ وَلِىَ مِنْ أَمْرِ أُمَّتِي شَيْئًا فَرَفَقَ بِهِمْ فَارْفُقْ بِهِ». (م/۱۸۲۸)

ترجمه: عبدالرحمن بن شماسه می‌گوید: نزد عایشه لرفتم تا از او مسئله‌ای بپرسم. عایشه لگفت: شما کی هستید؟ گفتم: از اهل مصرم. گفت: امیر شما در این جنگ، چگونه با شما رفتار نمود؟ گفتم: ما امر ناپسندی از او مشاهده نکردیم؛ اگر شتر کسی می‌مرد، به او شتر می‌داد. و اگر برده‌ی کسی فوت می‌نمود به او برده می‌داد. و اگر کسی نیاز به نفقه داشت به او نفقه می‌داد.

عایشه ل گفت: رفتار او با برادرم؛ محمد بن ابوبکر؛ (کشتن او) باعث نمی‌شود که من حدیث رسول الله صرا برای شما بیان نکنم؛ من از رسول الله صشنیدم که در همین خانه‌ی من می‌فرمود: «بار الها! هرکس، کاری از امتم را به عهده گرفت و سخت گیری کرد، تو بر او سخت گیری کن. و هرکس کاری از امتم را به عهده گرفت و آسان گرفت، تو بر او آسان بگیر».

باب (۱۱): دین، خیرخواهی است

۱۲۰٩ـ عَنْ تَمِيمٍ سالدَّارِىِّ: أَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «الدِّينُ النَّصِيحَةُ». قُلْنَا: لِمَنْ؟ قَالَ: «لِلَّهِ وَلِكِتَابِهِ وَلِرَسُولِهِ وَلأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَعَامَّتِهِمْ». (م/۵۵)

ترجمه: تمیم داری سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «دین، خیرخواهی است». ما عرض کردیم: برای چه کسی؟ فرمود: «برای الله متعال (با ایمان آوردن به او) و کتابش (با ایمان آوردن و عمل به آن) و پیامبرش (با تصدیق نبوتش) و ائمه و عموم مسلمانان».

۱۲۱۰ـ عَنْ جَرِيرٍ سقَالَ: بَايَعْتُ النَّبِيَّ صعَلَى السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ، فَلَقَّنَنِي «فِيمَا اسْتَطَعْتَ». وَالنُّصْحِ لِكُلِّ مُسْلِمٍ. (م/۵۶)

ترجمه: جریر بن عبد الله سمی‌گوید: با رسول الله صبر سمع و طاعت و خیرخواهی و نصیحت مسلمانان، بیعت کردم. رسول الله صافزود که: «به اندازه‌ی توانایی‌ات».

باب (۱۲): کسی که به رعیتش خیانت کند و از نصیحت آنان دریغ ورزد

۱۲۱۱ـ عَنِ الْحَسَنِ قَالَ: عَادَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ، مَعْقِلَ بْنَ يَسَارٍ الْمُزَنِىَّ فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ، قَالَ مَعْقِلٌ: إِنِّي مُحَدِّثُكَ حَدِيثًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ لِي حَيَاةً مَا حَدَّثْتُكَ، إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «مَا مِنْ عَبْدٍ يَسْتَرْعِيهِ اللَّهُ رَعِيَّةً، يَمُوتُ يَوْمَ يَمُوتُ وَهُوَ غَاشٌّ لِرَعِيَّتِهِ، إِلاَّ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ». (م/۱۴۲)

ترجمه: حسن بصری می‌گوید : عبیدالله بن زیاد در بیماری وفات معقل بن یسار مزنی سبه عیادت او رفت. معقل گفت: حدیثی که از رسول الله صشنیده‌ام برایت بیان می‌کنم؛ اگر می‌دانستم که زنده می‌مانم، آن را بیان نمی‌کردم؛ شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «به هر بنده‌ای که الله متعال، مسئولیت گروهی را بسپارد و آن بنده در حالی بمیرد که به آنان، خیانت کرده است، الله متعال بهشت را بر او حرام می‌گرداند».

۱۲۱۲ـ عن الْحَسَنُ: أَنَّ عَائِذَ بْنَ عَمْرٍو وَكَانَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صدَخَلَ عَلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، فَقَالَ: أَىْ بُنَىَّ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ شَرَّ الرِّعَاءِ الْحُطَمَةُ، فَإِيَّاكَ أَنْ تَكُونَ مِنْهُمْ». فَقَالَ لَهُ: اجْلِسْ، فَإِنَّمَا أَنْتَ مِنْ نُخَالَةِ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص. فَقَالَ: وَهَلْ كَانَتْ لَهُمْ نُخَالَةٌ؟ إِنَّمَا كَانَتِ النُّخَالَةُ بَعْدَهُمْ، وَفِي غَيْرِهِمْ. (م/۱۸۳۰)

ترجمه: حسن بصری می‌گوید: عائذ بن عمرو که یکی از اصحاب رسول الله صبود، نزد عبیدالله بن زیاد رفت و گفت: ای فرزندم! شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «بدترین مسئولان کسانی هستند که خشن و بی رحم‌اند؛ مبادا تو از آنان باشی».

عبیدالله بن زیاد به او گفت: بنشین؛ تو از نخاله‌های اصحاب محمد هستی. عائذ بن عمرو سگفت: آیا در میان اصحاب محمد هم نخاله وجود دارد؟! نخاله در میان بعدیها و دیگران، وجود دارد.

باب (۱۳): درباره‌ی خیانت حکام در اموال غنیمت و گناه بزرگ آن

۱۲۱۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَامَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ صذَاتَ يَوْمٍ، فَذَكَرَ الْغُلُولَ فَعَظَّمَهُ وَعَظَّمَ أَمْرَهُ ثُمَّ قَالَ: «لاَ أُلْفِيَنَّ أَحَدَكُمْ يَجِيءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، عَلَى رَقَبَتِهِ بَعِيرٌ لَهُ رُغَاءٌ يَقُولُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَغِثْنِي، فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِكُ لَكَ شَيْئًا، قَدْ أَبْلَغْتُكَ، لاَ أُلْفِيَنَّ أَحَدَكُمْ يَجِيءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، عَلَى رَقَبَتِهِ فَرَسٌ لَهُ حَمْحَمَةٌ، فَيَقُولُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَغِثْنِي، فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِكُ لَكَ شَيْئًا، قَدْ أَبْلَغْتُكَ، لاَ أُلْفِيَنَّ أَحَدَكُمْ يَجِيءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، عَلَى رَقَبَتِهِ شَاةٌ لَهَا ثُغَاءٌ، يَقُولُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَغِثْنِي، فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِكُ لَكَ شَيْئًا، قَدْ أَبْلَغْتُكَ، لاَ أُلْفِيَنَّ أَحَدَكُمْ يَجِيءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، عَلَى رَقَبَتِهِ نَفْسٌ لَهَا صِيَاحٌ، فَيَقُولُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَغِثْنِي، فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِكُ لَكَ شَيْئًا، قَدْ أَبْلَغْتُكَ، لاَ أُلْفِيَنَّ أَحَدَكُمْ يَجِيءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، عَلَى رَقَبَتِهِ رِقَاعٌ تَخْفِقُ، فَيَقُولُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَغِثْنِي، فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِكُ لَكَ شَيْئًا، قَدْ أَبْلَغْتُكَ، لاَ أُلْفِيَنَّ أَحَدَكُمْ يَجِيءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى رَقَبَتِهِ صَامِتٌ، فَيَقُولُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَغِثْنِي فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِكُ لَكَ شَيْئًا، قَدْ أَبْلَغْتُكَ». (م/۱۸۳۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: روزی رسول الله صدر میان ما برخاست و از خیانت درغنیمت، سخن گفت و آن را گناه بزرگی برشمرد و بزرگ دانست و فرمود: «نبینم یکی از شما را که در روز قیامت می‌آید در حالی که شتری بر دوش دارد و آن شتر، صدا می‌دهد و آن شخص، می‌گوید: یا رسول الله! به دادم برس. من می‌گویم نمی‌توانم کاری برایت انجام دهم؛ به تو ابلاغ نمودم. نبینم یکی از شما را که در روز قیامت می‌آید در حالی که اسبی بر دوش دارد و آن اسب، شیهه می‌کشد و آن شخص، می‌گوید: یا رسول الله! به دادم برس. من می‌گویم: نمی‌توانم برایت کاری انجام دهم؛ به تو ابلاغ نمودم. نبینم یکی از شما را که در روز قیامت می‌آید و گوسفندی بر دوش دارد و آن گوسفند، بع بع می‌کند و آن شخص، می‌گوید: یا رسول الله! به دادم برس. من می‌گویم: نمی‌توانم برایت کاری انجام دهم؛ به تو ابلاغ نمودم. نبینم یکی از شما را که روز قیامت می‌آید و انسانی دیگر بر دوش دارد و آن انسان فریاد می‌کشد و آن شخص می‌گوید: یا رسول الله! به دادم برس. من می‌گویم: نمی‌توانم کاری برایت انجام دهم؛ به تو ابلاغ نمودم. نبینم یکی از شما را که در روز قیامت می‌آید و پارچه‌ای بردوش دارد و آن پارچه، به اهتزاز در آمده و آن شخص می‌گوید: یا رسول الله! به دادم برس. من می‌گویم: نمی‌توانم کاری برایت انجام دهم؛ به تو ابلاغ نمودم.

و نبینم یکی از شما را که روز قیامت می‌آید و طلا و نقره بر دوش دارد و می‌گوید: یا رسول الله! به دادم برس. من می‌گویم: نمی‌توانم برایت کاری انجام دهم؛ به تو ابلاغ نمودم».

باب (۱۴): اموالی را که امیران، پنهان می‌کنند، خیانت شمرده می‌شود

۱۲۱۴ـ عَنْ عَدِيِّ بْنِ عَمِيرَةَ الْكِنْدِيِّ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِصيَقُولُ: «مَنِ اسْتَعْمَلْنَاهُ مِنْكُمْ عَلَى عَمَلٍ، فَكَتَمَنَا مِخْيَطًا فَمَا فَوْقَهُ، كَانَ غُلُولاً يَأْتِي بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». قَالَ: فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ أَسْوَدُ مِنَ الأَنْصَارِ، كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ اقْبَلْ عَنِّي عَمَلَكَ، قَالَ: «وَمَا لَكَ»؟ قَالَ: سَمِعْتُكَ تَقُولُ كَذَا وَكَذَا، قَالَ: «وَأَنَا أَقُولُهُ الآنَ، مَنِ اسْتَعْمَلْنَاهُ مِنْكُمْ عَلَى عَمَلٍ فَلْيَجِئْ بِقَلِيلِهِ وَكَثِيرِهِ، فَمَا أُوتِيَ مِنْهُ أَخَذَ، وَمَا نُهِيَ عَنْهُ انْتَهَي». (م/۱۸۳۳)

ترجمه: عدی بن عمیره کندی سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «هرکس از شما را که بر کاری گماشتیم و سوزن یا چیزی کوچکتر از آن را از ما پنهان نمود، این کارش خیانت شمرده می‌شود وروز قیامت، آن را خواهد آورد». راوی می‌گوید: گویا هم اکنون می‌بینم که با شنیدن این سخنان، یک مرد سیاه پوست از انصار برخاست و گفت: یا رسول الله! کارت را از من تحویل بگیر. پیامبر اکرم صفرمود: «چه اتفاقی برایت افتاده است»؟ آن مرد گفت: شنیدم که شما چنین گفتید. رسول الله صفرمود: «الآن هم می‌گویم؛ هریک از شما را بر کاری گماشتیم، باید اموال کوچک و بزرگ را بیاورد؛ سپس هر چه به او دادند، بگیرد؛ و آنچه را که به او ندادند، از برداشتن آن، خودداری کند».

باب (۱۵): درباره‌ی هدایای امیران

۱۲۱۵ـ عَنْ أَبِي حُمَيْدٍ السَّاعِدِيِّ سقَالَ: اسْتَعْمَلَ رَسُولُ اللَّهِ صرَجُلاً مِنَ الأَزْدِ عَلَى صَدَقَاتِ بَنِي سُلَيْمٍ يُدْعَي ابْنَ الأُتْبِيَّةِ، فَلَمَّا جَاءَ حَاسَبَهُ، قَالَ، هَذَا مَالُكُمْ، وَهَذَا هَدِيَّةٌ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «فَهَلاَّ جَلَسْتَ فِي بَيْتِ أَبِيكَ وَأُمِّكَ حَتّي تَأْتِيَكَ هَدِيَّتُكَ، إِنْ كُنْتَ صَادِقًا»؟ ثُمَّ خَطَبَنَا فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّى أَسْتَعْمِلُ الرَّجُلَ مِنْكُمْ عَلَى الْعَمَلِ مِمَّا وَلاَّنِي اللَّهُ، فَيَأْتِي فَيَقُولُ، هَذَا مَالُكُمْ وَهَذَا هَدِيَّةٌ أُهْدِيَتْ لِي، أَفَلاَ جَلَسَ فِي بَيْتِ أَبِيهِ وَأُمِّهِ حَتَّى تَأْتِيَهُ هَدِيَّتُهُ، إِنْ كَانَ صَادِقًا، وَاللَّهِ لاَ يَأْخُذُ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنْهَا شَيْئًا بِغَيْرِ حَقِّهِ، إِلاَّ لَقِيَ اللَّهَ تَعَالَى يَحْمِلُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَلأَعْرِفَنَّ أَحَدًا مِنْكُمْ لَقِيَ اللَّهَ يَحْمِلُ بَعِيرًا لَهُ رُغَاءٌ، أَوْ بَقَرَةً لَهَا خُوَارٌ، أَوْ شَاةً تَيْعِرُ» ثُمَّ رَفَعَ يَدَيْهِ حَتَّى رُئِيَ بَيَاضُ إِبْطَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ»؟ بَصُرَ عَيْنِي وَسَمِعَ أُذُنِي. (م/۱۸۳۲)

ترجمه: ابو حمید ساعدی سمی‌گوید: رسول الله صشخصی از طایفه ازد را که ابن اتبیّه نام داشت، برای وصول زکات اموال بنی سُلیم مأموریت داد. هنگامی که آن شخص، برگشت، پیامبر اکرم صاز وی حساب گرفت. او گفت: این، از آنِ شماست و این، هدیه (به من) است. رسول الله صفرمود: «اگر راست می‌گویی، چرا خانه‌ی پدر و مادرت ننشستی که به تو هدیه بدهند»؟ آنگاه رسول اکرم صسخنرانی نمود و بعد از حمد و ثنای الله متعال فرمود: «من یکی از شما را به کاری می‌گمارم که الله متعال مسئولیت آن را به من سپرده است؛ آنگاه او می‌آید و می‌گوید: این، مال شماست و این را به من هدیه داده‌اند. اگر راست می‌گوید در خانه‌ی پدر و مادرش می‌نشست تا به او هدیه بدهند. سوگند به الله که اگر یکی از شما چیزی از این اموال را بردارد، روز قیامت، در حالی به ملاقات الله متعال می‌رود، که آن را بر دوش دارد. و من یکی از شما را می‌بینم که الله متعال را ملاقات می‌کند در حالی که شتری بر دوش دارد و آن شتر، صدا می‌دهد یا گاوی بر دوش دارد و آن گاو، فریاد می‌کشد و یا گوسفندی به دوش دارد و آن گوسفند، بع بع می‌کند». آنگاه، پیامبر اکرم صبه اندازه‌ای دستانش را بلند نمود که سفیدی زیر بغلش مشاهده گردید و فرمود: «بار الها! آیا رساندم»؟ راوی می‌گوید: این صحنه را با چشمان خودم دیدم و این سخنان را با گوشهای خودم شنیدم.

باب (۱۶): بیعت با نبی اکرم صدر زیر درخت بر عدم فرار

۱۲۱۶ـ عَنْ جَابِرٍ بن عبدالله قَالَ: كُنَّا يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ أَلْفًا وَأَرْبَعَمِائَةٍ، فَبَايَعْنَاهُ وَعُمَرُ آخِذٌ بِيَدِهِ تَحْتَ الشَّجَرَةِ، وَهِىَ سَمُرَةٌ، وَقَالَ: بَايَعْنَاهُ عَلَى أَلاَ نَفِرَّ، وَلَمْ نُبَايِعْهُ عَلَى الْمَوْتِ. (م/۱۸۵۶)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: ما در روز حدیبیه، هزار و چهار صد نفر بودیم. و در حالی که عمر دست رسول الله صرا گرفته بود ما با پیامبر اکرم صزیر یک درخت مغیلان، بیعت کردیم. قابل یاد آوری است که ما با رسول الله صبر مرگ، بیعت نکردیم بلکه بیعت نمودیم که فرار نکنیم.

۱۲۱٧ـ عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي الْجَعْدِ قَالَ: سَأَلْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَصْحَابِ الشَّجَرَةِ؟ فَقَالَ: لَوْ كُنَّا مِائَةَ أَلْفٍ لَكَفَانَا، كُنَّا أَلْفًا وَخَمْسَمِائَةٍ. (م/۱۸۵٧)

ترجمه: سالم بن ابی الجعد می‌گوید: از جابر بن عبدالله ل درباره‌ی تعداد اصحاب شجره (بیعت کنندگان زیر درخت) پرسیدم. گفت: ما هزار و پانصد نفر بودیم؛ ولی اگر صد هزار نفر هم می‌بودیم (آبی که از چاه حدیبیه با معجزه‌ی نبی اکرم صفواره نمود) ما را کفایت می‌کرد.

۱۲۱۸ـ عن عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أَوْفَي لقَالَ: كَانَ أَصْحَابُ الشَّجَرَةِ أَلْفًا وَثَلاَثَمِائَةٍ، وَكَانَتْ أَسْلَمُ ثُمُنَ الْمُهَاجِرِينَ.

ترجمه: عبدالله بن ابی اوفی لمی‌گوید: تعداد بیعت کنندگان زیر درخت با نبی اکرم صهزار و سیصد نفر بودند و قبیله‌ی اسلم، یک هشتم مهاجرین را تشکیل می‌دادند.

نکته: آنچه مسلم است تعداد بیعت کنندگان هزار و چهارصد و اندی بوده‌اند و اختلاف در روایات، حدس و گمان راوی است.

باب (۱٧): بیعت بر مرگ<

۱۲۱٩ـ عَنْ يَزِيدَ بْنِ أَبِي عُبَيْدٍ مَوْلَى سَلَمَةَ بْنِ الأَكْوَعِ قَالَ: قُلْتُ لِسَلَمَةَ: عَلَى أَىِّ شَىْءٍ بَايَعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ صيَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ؟ قَالَ: عَلَى الْمَوْتِ. (م/۱۸۶۰)

ترجمه: یزید بن ابی عبید مولای سلمه بن اکوع می‌گوید: به سلمه گفتم: روز حدیبیه، بر چه چیزی با رسول الله صبیعت کردید؟ گفت: بر مرگ. (بعضی هم گفته‌اند بیعت بر عدم فرار بوده است.)

باب (۱۸): بیعت بر سمع و طاعت به اندازه‌ی توانایی

۱۲۲۰ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ لقال:كُنَّا نُبَايِعُ رَسُولَ اللَّهِ صعَلَى السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ، يَقُولُ لَنَا: «فِيمَا اسْتَطَعْتَ». (م/۱۸۶٧)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: ما با رسول الله صبر حرف شنوی و اطاعت از ایشان، بیعت می‌نمودیم. پیامبر اکرم صمی‌فرمود: «به اندازه‌ای که توانایی دارید».

باب (۱٩): بیعت بر شنیدن و اطاعت کردن تا زمانی‌که کفری آشکار، مشاهده نشده است

۱۲۲۱ـ عَنْ جُنَادَةَ بْنِ أَبِي أُمَيَّةَ قَالَ: دَخَلْنَا عَلَى عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ وَهُوَ مَرِيضٌ فَقُلْنَا: حَدِّثْنَا أَصْلَحَكَ اللَّهُ، بِحَدِيثٍ يَنْفَعُ اللَّهُ بِهِ، سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: دَعَانَا رَسُولُ اللَّهِ صفَبَايَعْنَاهُ، فَكَانَ فِيمَا أَخَذَ عَلَيْنَا أَنْ بَايَعَنَا عَلَى السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ، فِي مَنْشَطِنَا وَمَكْرَهِنَا، وَعُسْرِنَا وَيُسْرِنَا، وَأَثَرَةٍ عَلَيْنَا، وَأَنْ لاَ نُنَازِعَ الأَمْرَ أَهْلَهُ، قَالَ: «إِلاَّ أَنْ تَرَوْا كُفْرًا بَوَاحًا عِنْدَكُمْ مِنَ اللَّهِ فِيهِ بُرْهَانٌ». (م/۱٧۰٩)

ترجمه: جناده بن ابی امیه می‌گوید: عباده بن صامت سمریض بود که ما نزد ایشان رفتیم و گفتیم: الله متعال ترا شفا دهد؛ حدیثی را که از رسول الله صشنیده‌ای و الله متعال آن را برای ما مفید می‌گرداند، برای ما بیان کن. او گفت: رسول الله صما را فراخواند و ما با پیامبر اکرم صبیعت نمودیم. از جمله اموری که در مورد آنها از ما بیعت گرفت، این بود که در حالت خوشحال و نگرانی، سختی و آسانی و ترجیح دیگران بر ما، از ایشان (نبی اکرم ص) حرف شنوی داشته باشیم و اطاعت کنیم. و همچنین نباید با والیان و حکام، به خاطر حکومت، درگیر شویم. البته رسول الله صفرمود: «مگر اینکه از آنان، کفر آشکاری مشاهده نمودید و برای آن از جانب الله متعال، دلیل و برهانی داشتید. (در این صورت می‌توانید مخالفت کنید).

باب (۲۰): روش بیعت گرفتن از زنان مؤمن

۱۲۲۲ـ عن عَائِشَةَ زَوْجَ النَّبِيِّ صقَالَتْ: كَانَتِ الْمُؤْمِنَاتُ، إِذَا هَاجَرْنَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صيُمْتَحَنَّ بِقَوْلِ اللَّهِ : ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ يُبَايِعۡنَكَ عَلَىٰٓ أَن لَّا يُشۡرِكۡنَ بِٱللَّهِ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَسۡرِقۡنَ وَلَا يَزۡنِينَ وَلَا يَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ وَلَا يَأۡتِينَ بِبُهۡتَٰنٖ يَفۡتَرِينَهُۥ بَيۡنَ أَيۡدِيهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ وَلَا يَعۡصِينَكَ فِي مَعۡرُوفٖ فَبَايِعۡهُنَّ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُنَّ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ١٢[الممتحنة: ۱۲]. قَالَتْ عَائِشَةُ: فَمَنْ أَقَرَّ بِهَذَا مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ، فَقَدْ أَقَرَّ بِالْمِحْنَةِ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا أَقْرَرْنَ بِذَلِكَ مِنْ قَوْلِهِنَّ قَالَ لَهُنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص: «انْطَلِقْنَ فَقَدْ بَايَعْتُكُنَّ» وَلاَ وَاللَّهِ مَا مَسَّتْ يَدُ رَسُولِ اللَّهِ صيَدَ امْرَأَةٍ قَطُّ. غَيْرَ أَنَّهُ يُبَايِعُهُنَّ بِالْكَلاَمِ، ـ قَالَتْ عَائِشَةُ ـ وَاللَّهِ مَا أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صعَلَى النِّسَاءِ قَطُّ إِلاَّ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى، وَمَا مَسَّتْ كَفُّ رَسُولِ اللَّهِ صكَفَّ امْرَأَةٍ قَطُّ، وَكَانَ يَقُولُ لَهُنَّ إِذَا أَخَذَ عَلَيْهِنَّ: «قَدْ بَايَعْتُكُنَّ» كَلاَمًا. (م/۱۸۶۶)

ترجمه: عایشه همسر گرامی نبی اکرم صمی‌گوید: هنگامی که زنان مؤمن بسوی رسول الله صهجرت می‌کردند، بر اساس این سخن الله متعال از آنان بیعت گرفته می‌شد که: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ يُبَايِعۡنَكَ عَلَىٰٓ أَن لَّا يُشۡرِكۡنَ بِٱللَّهِ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَسۡرِقۡنَ وَلَا يَزۡنِينَ وَلَا يَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ وَلَا يَأۡتِينَ بِبُهۡتَٰنٖ يَفۡتَرِينَهُۥ بَيۡنَ أَيۡدِيهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ وَلَا يَعۡصِينَكَ فِي مَعۡرُوفٖ فَبَايِعۡهُنَّ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُنَّ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ١٢

«ای پیامبر! هرگاه، زنان مؤمن نزد تو آمدند تا با تو بیعت کنند که با الله متعال چیزی را شریک قرار ندهند، دزدی نکنند، مرتکب زنا نشوند، فرزندانشان را نکشند و تهمتی که ساخته و پرداخته‌ی خودشان است، به کسی نزنند و در کارهای نیک از تو نافرمانی نکنند، با آنان، بیعت کن و برای آنها از الله متعال، آمرزش بخواه؛ قطعاً الله متعال آمرزنده و مهربان است».

عایشه ل می‌گوید: هر زن مؤمنی که موارد فوق را به زبان بیاورد و بپذیرد، در حقیقت، بیعت نموده است. و هنگامی که زنان مؤمن، این سخنان را به زبان می‌آوردند، رسول الله صبه آنان می‌فرمود: «بروید با شما بیعت نمودم». و سوگند به الله که هرگز دست پیامبر اکرم صدست هیچ زنی را لمس نکرد. فقط به صورت شفاهی با آنان، بیعت می‌نمود.

همچنین نبی اکرم صدر اموری از زنان بیعت می‌گرفت که الله متعال به او دستور داده بود. و هرگز کف دست رسول اکرم صبا کف دست هیچ زنی برخورد نکرد. و هنگامی که از آنان تعهد می‌گرفت و بیعت می‌نمود، صرفاً به صورت شفاهی می‌فرمود: «با شما بیعت نمودم».

باب (۲۱): درباره‌ی اطاعت از امام

۱۲۲۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «مَنْ أَطَاعَنِى فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ، وَمَنْ يَعْصِنِى فَقَدْ عَصَى اللَّهَ، وَمَنْ يُطِعِ الأَمِيرَ فَقَدْ أَطَاعَنِى، وَمَنْ يَعْصِ الأَمِيرَ فَقَدْ عَصَانِى». (م/۱۸۳۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید : نبی اکرم صفرمود: «هر کس، از من اطاعت کند، در حقیقت از الله متعال، اطاعت کرده است. و هرکس، از من نافرمانی کند، در واقع از الله متعال نافرمانی کرده است. و هرکس از امیرش، اطاعت کند، یقیناً از من اطاعت کرده است. و هرکس از امیرش نافرمانی کند، در حقیقت از من نافرمانی کرده است».

باب (۲۲): شنیدن و اطاعت از کسی که به کتاب الهی عمل کند

۱۲۲۴ـ عَنْ يَحْيَى بْنِ حُصَيْنٍ عَنْ جَدَّتِهِ أُمِّ الْحُصَيْنِ قَالَ: سَمِعْتُهَا تَقُولُ: حَجَجْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صحَجَّةَ الْوَدَاعِ قَالَتْ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صقَوْلاً كَثِيرًا، ثُمَّ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «إِنْ أُمِّرَ عَلَيْكُمْ عَبْدٌ مُجَدَّعٌ ـ حَسِبْتُهَا قَالَتْ ـ أَسْوَدُ، يَقُودُكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ، فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعُوا». (م/۱۸۳۸)

ترجمه: یحیی بن حُصَین می‌گوید: شنیدم که مادر بزرگم ام حُصَین می‌گفت: در حجة الوداع، همراه رسول الله صحج نمودم. پیامبر اکرم صصحبت‌های زیادی نمود؛ در آن میان شنیدم که نبی اکرم صمی‌فرمود: «اگر برده‌ای مثله شده ـ به گمان من گفت: ـ و سیاه به عنوان امیر شما تعیین گردید و شما را با کتاب الهی، رهبری می‌نمود، از او حرف شنوی داشته باشید واطاعت کنید».

باب (۲۳): در کارهای معصیت نباید اطاعت کرد، اطاعت فقط در کارهای خوب است

۱۲۲۵ـ عَنْ عَلِىٍّ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صبَعَثَ جَيْشًا وَأَمَّرَ عَلَيْهِمْ رَجُلاً، فَأَوْقَدَ نَارًا وَقَالَ: ادْخُلُوهَا، فَأَرَادَ نَاسٌ أَنْ يَدْخُلُوهَا، وَقَالَ الآخَرُونَ: إِنَّا قَدْ فَرَرْنَا مِنْهَا، فَذُكِرَ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ لِلَّذِينَ أَرَادُوا أَنْ يَدْخُلُوهَا: «لَوْ دَخَلْتُمُوهَا لَمْ تَزَالُوا فِيهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» وَقَالَ لِلآخَرِينَ قَوْلاً حَسَنًا، وَقَالَ: «لاَ طَاعَةَ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ، إِنَّمَا الطَّاعَةُ فِي الْمَعْرُوفِ». (م/۱۸۴۰)

ترجمه: علیسمی‌گوید: رسول الله صسپاهی فرستاد و مردی را به عنوان امیر آنان، تعیین نمود. آن مرد، آتشی روشن کرد و به افرادش گفت: وارد آتش شوید. تعدادی می‌خواستند وارد آتش شوند؛ اما تعدادی دیگر گفتند: ما از آتش، فرار کرده‌ایم. بعد از آن، این ماجرا را برای رسول الله صبازگو کردند. پیامبر اکرم صخطاب به کسانی که می‌خواستند وارد آتش شوند، فرمود: «اگر وارد آتش می‌شدید، تا روز قیامت در آن، باقی می‌ماندید». و کسانی را که از ورود به آتش خودداری کرده بودند، مورد ستایش قرار داد و فرمود: «در معصیت الله نباید از هیچ کس، اطاعت کرد. اطاعت، فقط درکارهای خوب است».

باب (۲۴): هر گاه به معصیتی دستور داده شد، سمع و طاعتی وجود ندارد

۱۲۲۶ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لعَنِ النَّبِىِّ صأَنَّهُ قَالَ: «عَلَى الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ السَّمْعُ وَالطَّاعَةُ، فِيمَا أَحَبَّ وَكَرِهَ، إِلاَّ أَنْ يُؤْمَرَ بِمَعْصِيَةٍ، فَإِنْ أُمِرَ بِمَعْصِيَةٍ فَلاَ سَمْعَ وَلاَ طَاعَةَ». (م/۱۸۳٩)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «مرد مسلمان در اموری که مورد پسندش واقع می‌شوند یا نمی‌شوند، باید سخنان رهبرش را گوش کند و از او اطاعت کند مگر اینکه او را به معصیتی دستور دهد؛ اما اگر او را دستور به معصیت داد، در این صورت، سمع و طاعتی وجود ندارد». (نباید سخنانش را گوش کنیم و از دستوراتش، اطاعت نماییم).

باب (۲۵): طاعت از امیران اگر چه حقوق را رعایت نکنند

۱۲۲٧ـ عن وَائِلٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ: سَأَلَ سَلَمَةُ بْنُ يَزِيدَ الْجُعْفِيُّ رَسُولَ اللَّهِ صفَقَالَ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَرَأَيْتَ إِنْ قَامَتْ عَلَيْنَا أُمَرَاءُ يَسْأَلُونَا حَقَّهُمْ وَيَمْنَعُونَا حَقَّنَا، فَمَا تَأْمُرُنَا؟ فَأَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ سَأَلَهُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ سَأَلَهُ فِي الثَّانِيَةِ أَوْ فِي الثَّالِثَةِ فَجَذَبَهُ الأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ وَقَالَ: اسْمَعُوا وَأَطِيعُوا فَإِنَّمَا عَلَيْهِمْ مَا حُمِّلُوا وَعَلَيْكُمْ مَا حُمِّلْتُمْ» وفي رواية: فجذبه الأشعث بن قيس فقال رسول الله ص: «اسْمَعُوا وَأَطِيعُوا فَإِنَّمَا عَلَيْهِمْ مَا حُمِّلُوا وَعَلَيْكُمْ مَا حُمِّلْتُمْ». (م/۱۸۴۶)

ترجمه: وائل حضرمی می‌گوید: سلمه بن یزید جعفی به رسول الله صگفت: یا رسول الله! اگر امیرانی بر ما گماشته شدند که حق‌شان را از ما می‌خواستند اما حقوق ما را ادا نمی‌کردند، دستور شما به ما چیست؟ پیامبر اکرم صاز او روی گردانی نمود و پاسخی نداد. سلمه دوباره سؤالش را مطرح کرد. باز هم رسول اکرم صروی گردانی نمود. دومین یا سومین بار که سؤالش را مطرح کرد، اشعث بن قیس پیراهنش را کشید و گفت: به سخنان آنان، گوش کنید و از آنان، اطاعت کنید؛ زیرا آنان باید به مسئولیت خودشان عمل کنند و شما هم باید به مسئولیت خودتان عمل کنید.

و در روایتی آمده است که اشعث بن قیس پیراهنش را کشید. آنگاه رسول الله صفرمود: «گوش کنید و اطاعت کنید؛ زیرا آنان باید به مسئولیت خودشان عمل کنند و شما هم باید به مسئولیت خودتان، عمل نمایید».

باب (۲۶): درباره‌ی بهترین و بدترین پیشوایان

۱۲۲۸ـ عَنْ عَوْفِ بْنِ مَالِكٍ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صقَالَ: «خِيَارُ أَئِمَّتِكُمُ الَّذِينَ تُحِبُّونَهُمْ وَيُحِبُّونَكُمْ، وَيُصَلُّونَ عَلَيْكُمْ وَتُصَلُّونَ عَلَيْهِمْ، وَشِرَارُ أَئِمَّتِكُمُ الَّذِينَ تُبْغِضُونَهُمْ وَيُبْغِضُونَكُمْ وَتَلْعَنُونَهُمْ وَيَلْعَنُونَكُمْ» قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَفَلاَ نُنَابِذُهُمْ بِالسَّيْفِ؟ فَقَالَ: «لاَ، مَا أَقَامُوا فِيكُمُ الصَّلاَةَ، وَإِذَا رَأَيْتُمْ مِنْ وُلاَتِكُمْ شَيْئًا تَكْرَهُونَهُ، فَاكْرَهُوا عَمَلَهُ، وَلاَ تَنْزِعُوا يَدًا مِنْ طَاعَةٍ». (م/۱۸۵۵)

ترجمه: عوف بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «بهترین پیشوایان شما کسانی هستند که شما آنان را دوست دارید و آنان شما را دوست دارند و شما برای آنان، دعای خیر می‌کنید و آنان نیز برای شما دعای خیر می‌کنند. و بدترین پیشوایان شما کسانی هستند که شما با آنان، کینه ودشمنی می‌ورزید و آنان نیز نسبت به شما دشمنی می‌ورزند وشما آنان را نفرین می‌کنید و آنان نیز شما را نفرین می‌کنند». صحابه عرض کردند: یا رسول الله! آیا پیمان آنان را نقض نکنیم و شمشیر نکشیم؟ پیامبر اکرم صفرمود: «خیر، تا زمانی که نماز را در میان شما بر پا می‌دارند. و هرگاه، از حاکمان خود، امر ناپسندی را مشاهده نمودید، کارش را ناپسند بدانید اما دست از اطاعت او برندارید».

باب (۲٧): نهی از منکر کردن حکام و نجنگیدن با آنان تا زمانی که نماز می‌خوانند

۱۲۲٩ـ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ زَوْجِ النَّبِيِّ صعَنِ النَّبِيِّ صأَنَّهُ قَالَ: «إِنَّهُ يُسْتَعْمَلُ عَلَيْكُمْ أُمَرَاءُ، فَتَعْرِفُونَ وَتُنْكِرُونَ، فَمَنْ كَرِهَ فَقَدْ بَرِئَ، وَمَنْ أَنْكَرَ فَقَدْ سَلِمَ، وَلَكِنْ مَنْ رَضِيَ وَتَابَعَ» قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلاَ نُقَاتِلُهُمْ؟ قَالَ: «لاَ، مَا صَلَّوْا» (أَىْ مَنْ كَرِهَ بِقَلْبِهِ وَأَنْكَرَ بِقَلْبِهِ). (م/۱۸۵۴)

ترجمه: ام سلمه همسر گرامی‌نبی اکرم صمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «افرادی به عنوان امیر شما، تعیین خواهند شد؛ شما از آنان، اموری موافق شریعت، و اموری مخالف با شریعت، مشاهده می‌کنید. پس هرکس، امور منکر را ناپسند بداند، گناهکار نمی‌شود. و هرکس، امور منکر را انکار نماید، از عذاب الهی نجات پیدا می‌کند. اما کسی‌که از منکرات، خشنود شود و پیروی کند، مؤاخذه خواهد شد». صحابه عرض کردند: «یا رسول الله! آیا با آنان نجنگیم؟ فرمود: «خیر تا زمانی که نماز می‌خوانند». راوی می‌گوید: هدف، ناپسند دانستن و انکار قلبی است.

باب (۲۸): دستور به صبر و بردباری هنگام تبعیض

۱۲۳۰ـ عَنْ أُسَيْدِ بْنِ حُضَيْرٍ سأَنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ خَلاَ بِرَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: أَلاَ تَسْتَعْمِلُنِي كَمَا اسْتَعْمَلْتَ فُلاَنًا؟ فَقَالَ: «إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي أَثَرَةً، فَاصْبِرُوا حَتّي تَلْقَوْنِي عَلَى الْحَوْضِ». (م/۱۸۴۵)

ترجمه: اُسید بن حُضیر سمی‌گوید: مردی از انصار با رسول الله صخلوت کرد و گفت: آیا همانگونه که به فلانی، مسئولیتی واگذار نموده‌ای، به من واگذار نمی‌نمایی؟ رسول الله صفرمود: «بعد از من، تبعیض‌های زیادی مشاهده می‌نمایید. پس صبر کنید تا با من در کنار حوض (کوثر) ملاقات نمایید».

باب (۲٩): هنگام ظهور فتنه‌ها باید همراه جماعت باشیم

۱۲۳۱ـ عن حُذَيْفَةَ بْنَ الْيَمَانِ قال: كَانَ النَّاسُ يَسْأَلُونَ رَسُولَ اللَّهِ صعَنِ الْخَيْرِ، وَكُنْتُ أَسْأَلُهُ عَنِ الشَّرِّ، مَخَافَةَ أَنْ يُدْرِكَنِي، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا كُنَّا فِي جَاهِلِيَّةٍ وَشَرٍّ، فَجَاءَنَا اللَّهُ بِهَذَا الْخَيْرِ، فَهَلْ بَعْدَ هَذَا الْخَيْرِ شَرٌّ؟ قَالَ: «نَعَمْ» فَقُلْتُ: هَلْ بَعْدَ ذَلِكَ الشَّرِّ مِنْ خَيْرٍ؟ قَالَ «نَعَمْ، وَفِيهِ دَخَنٌ» قُلْتُ: وَمَا دَخَنُهُ؟ قَالَ: «قَوْمٌ يَسْتَنُّونَ بِغَيْرِ سُنَّتِى، وَيَهْدُونَ بِغَيْرِ هَدْيِى، تَعْرِفُ مِنْهُمْ وَتُنْكِرُ» فَقُلْتُ: هَلْ بَعْدَ ذَلِكَ الْخَيْرِ مِنْ شَرٍّ؟ قَالَ: «نَعَمْ، دُعَاةٌ عَلَى أَبْوَابِ جَهَنَّمَ، مَنْ أَجَابَهُمْ إِلَيْهَا قَذَفُوهُ فِيهَا» فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ صِفْهُمْ لَنَا، قَالَ: «نَعَمْ، قَوْمٌ مِنْ جِلْدَتِنَا، وَيَتَكَلَّمُونَ بِأَلْسِنَتِنَا» قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا تَرَى إِنْ أَدْرَكَنِي ذَلِكَ؟ قَالَ: «تَلْزَمُ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ وَإِمَامَهُمْ» فَقُلْتُ: فَإِنْ لَمْ تَكُنْ لَهُمْ جَمَاعَةٌ وَلاَ إِمَامٌ؟ قَالَ: «فَاعْتَزِلْ تِلْكَ الْفِرَقَ كُلَّهَا، وَلَوْ أَنْ تَعَضَّ عَلَى أَصْلِ شَجَرَةٍ، حَتَّى يُدْرِكَكَ الْمَوْتُ، وَأَنْتَ عَلَى ذَلِكَ». (م/۱۸۴٧)

ترجمه: حذیفه بن یمان سمی‌گوید: مردم از رسول الله درباره‌ی امور خیر می‌پرسیدند؛ اما من از بدی‌ها می‌پرسیدم که مبادا گرفتار آنها شوم. بدین جهت، گفتم: یا رسول الله‌! ما در جاهلیت و بدی بسر می‌بردیم؛ آنگاه الله متعال این خیر (اسلام) را به ما عطا کرد؛ آیا بعد از این خیر، شّری هم وجود دارد؟ فرمود: «بلی». گفتم: آیا بعد از آن شر، خیری هم وجود دارد؟ فرمود: «بلی، اما در آن، فساد خواهد بود». پرسیدم: فساد آن چیست؟ فرمود: «گروهی، راه و روشی غیر از راه و روش من در پیش می‌گیرند. و در کارهایشان، امور خوب و بدی می‌بینی». گفتم: آیا بعد از آن خیر، شری خواهد آمد؟ فرمود: «بلی، داعیانی مردم را به سوی دروازه‌های جهنم، فرا می‌خوانند؛ کسی‌که آنان را اجابت کند، او را در آتش می‌اندازند». گفتم: یا رسول الله! آنان را برای ما توصیف کن. فرمود: «آنان از ما هستند و به زبان ما سخن می‌گویند». گفتم: اگر آن زمان را دریافتم، دستور شما چیست؟ فرمود: «با مسلمانان و پیشوای آنها باش». پرسیدم: اگر مسلمانان، جماعت و رهبری نداشتند، چه کار کنم؟ فرمود: «در آن صورت، از همه‌ی آن گروه‌ها، دوری کن. اگرچه خود را ملزم بدانی که زیر یک درخت بمانی و در همان حال، مرگ به سراغت بیاید».

باب (۳۰): درباره‌ی کسی که از امام، پیروی نکند و از جماعت (مسلمانان) جدا گردد

۱۲۳۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ صأَنَّهُ قَالَ: «مَنْ خَرَجَ مِنَ الطَّاعَةِ، وَفَارَقَ الْجَمَاعَةَ، فَمَاتَ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً، وَمَنْ قَاتَلَ تَحْتَ رَايَةٍ عُمِّيَّةٍ، يَغْضَبُ لِعَصَبَةٍ، أَوْ يَدْعُو إِلَى عَصَبَةٍ، أَوْ يَنْصُرُ عَصَبَةً، فَقُتِلَ، فَقِتْلَةٌ جَاهِلِيَّةٌ، وَمَنْ خَرَجَ عَلَى أُمَّتِي، يَضْرِبُ بَرَّهَا وَفَاجِرَهَا، وَلاَ يَتَحَاشَ مِنْ مُؤْمِنِهَا، وَلاَ يَفِى لِذِي عَهْدٍ عَهْدَهُ، فَلَيْسَ مِنِّي وَلَسْتُ مِنْهُ». (م/۱۸۴۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هرکس، از امام، پیروی نکند و از جماعت (مسلمانان) جدا شود و در این حالت بمیرد، بر جاهلیت، مرده است. و هرکس، زیر پرچم مجهولی بجنگد و بخاطر تعصب و خواشات نفسانی‌اش خشم بگیرد و بسوی تعصب، دعوت دهد و به یاری تعصباتش بشتابد، و در این راه، کشته شود، بر جاهلیت، مرده است. و هرکس که بر امت من، خروج کند و نیکوکاران و فاسقان امتم را به قتل برساند و ازکشتن مؤمنان امت، پرهیز نکند و به عهد و پیمان آنان، وفا نکند (ذمی‌ها را به قتل برساند)، او از (امت) من نیست و من از او نیستم» (از او بیزارم.)

۱۲۳۳ـ عَنْ نَافِعٍ قَالَ: جَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُطِيعٍ، حِينَ كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحَرَّةِ مَا كَانَ، زَمَنَ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَقَالَ: اطْرَحُوا لأَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ وِسَادَةً، فَقَالَ: إِنِّي لَمْ آتِكَ لأَجْلِسَ، أَتَيْتُكَ لأُحَدِّثَكَ حَدِيثًا سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُهُ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «مَنْ خَلَعَ يَدًا مِنْ طَاعَةٍ، لَقِىَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، لاَ حُجَّةَ لَهُ، وَمَنْ مَاتَ وَلَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً». (م/۱۸۵۱)

ترجمه: نافع می‌گوید: عبدالله بن عمر لدر دوران حکومت یزید بن معاویه بعد از جنگ حَرّه (میان یزید و مردم مدینه) نزد عبدالله بن مطیع آمد. عبدالله بن مطیع گفت: برای ابو عبدالرحمن (کنیه‌ی عبدالله بن عمر) بالشی بگذارید. عبدالله بن عمر ل گفت: من برای نشستن نزد تو نیامده‌ام؛ بلکه آمده‌ام تا حدیثی را که از رسول الله صشنیده‌ام برایت بیان کنم؛ شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «هرکس، دست از طاعت (امیر) بردارد، روز قیامت در حالی به ملاقات الله می‌رود که هیچ عذر و بهانه‌ای ندارد. و هرکس، بمیرد در حالی که بیعتی بر گردنش وجود ندارد، بر جاهلیت مرده است».

باب (۳۱): درباره‌ی کسی که در میان امتی که بر یک امام اتفاق نظر دارند، اختلاف ایجاد کند

۱۲۳۴ـ عن عَرْفَجَةَ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّهُ سَتَكُونُ هَنَاتٌ وَهَنَاتٌ، فَمَنْ أَرَادَ أَنْ يُفَرِّقَ أَمْرَ هَذِهِ الأُمَّةِ، وَهْىَ جَمِيعٌ، فَاضْرِبُوهُ بِالسَّيْفِ، كَائِنًا مَنْ كَانَ». (م/۱۸۵۲)

ترجمه: عرفجه سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «بزودی فتنه‌ها و بدعت‌هایی اتفاق خواهد افتاد؛ پس اگر کسی خواست در میان امتی که بر یک امام، اتفاق نظر دارند، اختلاف بیندازد، هرکس که بود او را به قتل برسانید».

باب (۳۲): هرکس، علیه ما اسلحه بردارد، از ما نیست

۱۲۳۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «مَنْ حَمَلَ عَلَيْنَا السِّلاَحَ فَلَيْسَ مِنَّا، وَمَنْ غَشَّنَا فَلَيْسَ مِنَّا». (م/۱۰۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هر کس، علیه ما اسلحه بردارد، از ما نیست. همچنین کسی‌که ما را فریب دهد، از ما نیست».

باب (۳۳): دستور چنگ زدن به ریسمان الهی و دوری از تفرقه

۱۲۳۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ يَرْضَى لَكُمْ ثَلاَثًا وَيَكْرَهُ لَكُمْ ثَلاَثًا فَيَرْضَى لَكُمْ أَنْ تَعْبُدُوهُ وَلاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا، وَأَنْ تَعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُوا، وَيَكْرَهُ لَكُمْ قِيلَ وَقَالَ، وَكَثْرَةَ السُّؤَالِ، وَإِضَاعَةَ الْمَالِ». (م/۱٧۱۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال سه کار را برای شما می‌پسندد و سه کار را برای شما نمی‌پسندد؛ کارهایی را که برای شما می‌پسندد، عبارتند از اینکه: او را عبادت کنید و با او چیزی شریک قرار ندهید؛ همگی به ریسمان الهی چنگ بزنید و پراکنده نشوید. (و کسانی را که الله متعال امیر شما قرار داد، نصیحت کنید). [۵]

و کارهایی را که نمی‌پسندد، عبارتند از: سخنان بیهوده، کثرت سؤال (درباره‌ی اموری که فایده‌ای ندارند) و اسراف در مال».

باب (۳۴): مردود شمردن بدعت‌ها

۱۲۳٧ـ عَنْ سَعْدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ: سَأَلْتُ الْقَاسِمَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَنْ رَجُلٍ لَهُ ثَلاَثَةُ مَسَاكِنَ، فَأَوْصَى بِثُلُثِ كُلِّ مَسْكَنٍ مِنْهَا، قَالَ: يُجْمَعُ ذَلِكَ كُلُّهُ فِي مَسْكَنٍ وَاحِدٍ، ثُمَّ قَالَ: أَخْبَرَتْنِى عَائِشَةُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «مَنْ عَمِلَ عَمَلاً لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرُنَا فَهُوَ رَدٌّ». (م/۱٧۱۸)

ترجمه: سعید بن ابراهیم می‌گوید: از قاسم بن محمد درباره‌ی شخصی که سه مسکن دارد و وصیت می‌کند که یک سوم هر مسکن را صدقه بدهند، پرسیدم. پاسخ داد: همه در یک مسکن، جمع می‌شوند. (یک مسکن را صدقه و دو مسکن دیگر را میان ورثه تقسیم کنند).

سپس قاسم بن محمد گفت: عایشهلمرا مطلع ساخت که رسول الله صفرمود: «هر کس، کاری انجام دهد که دستور ما بر آن نیست، کارش مردود می‌باشد».

باب (۳۵): درباره‌ی کسی که امر به معروف می‌کند اما خودش به آن، عمل نمی‌کند

۱۲۳۸ـ عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ لقَالَ: قِيلَ لَهُ: أَلاَ تَدْخُلُ عَلَى عُثْمَانَ فَتُكَلِّمَهُ؟ فَقَالَ: أَتُرَوْنَ أَنِّي لاَ أُكَلِّمُهُ إِلاَّ أُسْمِعُكُمْ؟ وَاللَّهِ لَقَدْ كَلَّمْتُهُ فِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَهُ، مَا دُونَ أَنْ أَفْتَتِحَ أَمْرًا لاَ أُحِبُّ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ فَتَحَهُ، وَلاَ أَقُولُ لأَحَدٍ، يَكُونُ عَلَيَّ أَمِيرًا: إِنَّهُ خَيْرُ النَّاسِ، بَعْدَ مَا سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «يُؤْتَى بِالرَّجُلِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَيُلْقَى فِي النَّارِ، فَتَنْدَلِقُ أَقْتَابُ بَطْنِهِ، فَيَدُورُ بِهَا كَمَا يَدُورُ الْحِمَارُ بِالرَّحَى، فَيَجْتَمِعُ إِلَيْهِ أَهْلُ النَّارِ فَيَقُولُونَ: يَا فُلاَنُ مَا لَكَ؟ أَلَمْ تَكُنْ تَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ؟ فَيَقُولُ: بَلَى، قَدْ كُنْتُ آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَلاَ آتِيهِ، وَأَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَآتِيهِ». (م/۲٩۸٩)

ترجمه: از اسامه بن زید ل روایت است که به او گفتند: آیا نزد عثمان نمی‌روی و با او صحبت نمی‌کنی؟ گفت: آیا فکر می‌کنید که تمام صحبت‌های من با ایشان را شما می‌شنوید؟ سوگند به الله که من به تنهایی با او صحبت نمودم؛ ولی نمی‌خواهم کاری (نهی از منکر حاکمان در ملأ عام) را آغاز کنم که دوست ندارم آغاز کننده‌ی آن من باشم. و هر کسی را که بر من، امیر باشد، بهترینِ مردم نمی‌دانم. زیرا شنیدم که رسول الله صفرمود: «روز قیامت، مردی را می‌آورند و در دوزخ می‌اندازند. روده‌هایش بسرعت، بیرون می‌ریزد و او همانند الاغی که آسیا را می‌چرخاند، دور خود، می‌گردد. دوزخیان، اطراف او جمع می‌شوند و می‌گویند: فلانی! تو را چه شده است؟ مگر تو ما را امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کردی؟ می‌گوید: بلی، شما را امر به معروف می‌کردم ولی خودم آن را انجام نمی‌دادم و شما را از منکر باز می‌داشتم اما خودم آن را انجام می‌دادم».

[۵] این مطلب اخیر همانگونه که ملاحظه می‌نمایید در متن صحیح مسلم وجود ندارد ولی در الادب المفرد (۴۴۲) و سنن بیهقی (۱۶۴۳۳) و مسند احمد بن حنبل (۸٧٩٩) و مؤطا (۱٧٩۲) و کتابهای دیگر آمده است.

۳۸ـ کتاب شکار و ذبیحه‌ها

باب (۱): شکار با تیر و بسم الله گفتن هنگام تیر اندازی

۱۲۳٩ـ عَنْ عَدِىِّ بْنِ حَاتِمٍ سقَالَ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِذَا أَرْسَلْتَ كَلْبَكَ فَاذْكُرِ اسْمَ اللَّهِ، فَإِنْ أَمْسَكَ عَلَيْكَ فَأَدْرَكْتَهُ حَيًّا فَاذْبَحْهُ، وَإِنْ أَدْرَكْتَهُ قَدْ قَتَلَ وَلَمْ يَأْكُلْ مِنْهُ فَكُلْهُ، وَإِنْ وَجَدْتَ مَعَ كَلْبِكَ كَلْبًا غَيْرَهُ وَقَدْ قَتَلَ فَلاَ تَأْكُلْ، فَإِنَّكَ لاَ تَدْرِى أَيُّهُمَا قَتَلَهُ، وَإِنْ رَمَيْتَ سَهْمَكَ فَاذْكُرِ اسْمَ اللَّهِ، فَإِنْ غَابَ عَنْكَ يَوْمًا فَلَمْ تَجِدْ فِيهِ إِلاَّ أَثَرَ سَهْمِكَ، فَكُلْ إِنْ شِئْتَ، وَإِنْ وَجَدْتَهُ غَرِيقًا فِي الْمَاءِ، فَلاَ تَأْكُلْ». (م/۱٩۲٩)

ترجمه: عدی بن حاتم سمی‌گوید: رسول الله صبه من فرمود: «هر گاه، سگ خودت را (برای شکار) فرستادی، بسم الله بگو. اگر شکار را برایت نگه داشت و تو آن را زنده یافتی، آن را ذبح کن. و اگر به شکار رسیدی در حالی که سگ آن را کشته بود و از آن نخورده بود، آن را بخور. ولی اگر با سگ‌ات، سگ دیگری را دیدی و شکار کشته شده بود، از آن نخور؛ زیرا تو نمی‌دانی که کدام سگ آن را کشته است. و اگر خواستی (به سوی شکار) تیراندازی کنی، بسم الله بگو. اگر شکار را بعد از یک روز، پیدا کردی و فقط اثر تیر تو بر آن بود، اگر تمایل داشتی، آن را بخور. اما اگر شکار، داخل آب افتاده و غرق شده بود، آن را نخور».

باب (۲): درباره‌ی شکار با کمان و سگ تربیت یافته و غیر تربیت یافته

۱۲۴۰ـ عن ابي ثَعْلَبَةَ الْخُشَنِىَّ سقَالَ: أَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صفَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا بِأَرْضِ قَوْمٍ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ، نَأْكُلُ فِي آنِيَتِهِمْ، وَأَرْضِ صَيْدٍ أَصِيدُ بِقَوْسِي، وَأَصِيدُ بِكَلْبِىَ الْمُعَلَّمِ، أَوْ بِكَلْبِىَ الَّذِي لَيْسَ بِمُعَلَّمٍ فَأَخْبِرْنِى مَا الَّذِي يَحِلُّ لَنَا مِنْ ذَلِكَ؟ قَالَ: «أَمَّا مَا ذَكَرْتَ أَنَّكُمْ بِأَرْضِ قَوْمٍ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ، تَأْكُلُونَ فِي آنِيَتِهِمْ، فَإِنْ وَجَدْتُمْ غَيْرَ آنِيَتِهِمْ، فَلاَ تَأْكُلُوا فِيهَا، وَإِنْ لَمْ تَجِدُوا، فَاغْسِلُوهَا ثُمَّ كُلُوا فِيهَا، وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ أَنَّكَ بِأَرْضِ صَيْدٍ، فَمَا أَصَبْتَ بِقَوْسِكَ فَاذْكُرِ اسْمَ اللَّهِ ثُمَّ كُلْ، وَمَا أَصَبْتَ بِكَلْبِكَ الْمُعَلَّمِ فَاذْكُرِ اسْمَ اللَّهِ ثُمَّ كُلْ، وَمَا أَصَبْتَ بِكَلْبِكَ الَّذِي لَيْسَ بِمُعَلَّمٍ فَأَدْرَكْتَ ذَكَاتَهُ، فَكُلْ». (م/۱٩۳۰)

ترجمه: ابوثعلبه خُشنی سمی‌گوید: خدمت رسول الله صرسیدم و عرض کردم: یا رسول الله! ما در سرزمین اهل کتاب (یهود و نصاری) زندگی می‌کنیم و در ظرفهای آنان غذا می‌خوریم؛ همچنین در سرزمین ما، شکار زیاد است؛ من با کمانم و سگ تربیت یافته و غیر تربیت یافته‌ام، شکار می‌کنم؛ به من بگو که کدام یک از اینها برایم حلال است؟ رسول الله صفرمود: «در پاسخ سؤالی که گفتید ما در سرزمین اهل کتاب، زندگی می‌کنیم و در ظرفهای آنان غذا می‌خوریم، باید بگویم که: اگر ظرفهای دیگری وجود داشت، در ظرفهای آنان، غذا نخورید. در غیر اینصورت، ظرفهای آنان را بشویید و در آنها غذا بخورید. و در پاسخ اینکه گفتید در سرزمین شما، شکار، زیاد است، باید بگویم که: حیوانی را که با کمانت شکار می‌کنی، هنگام شکار کردن، بسم الله بگو و بخور. همچنین حیوانی را که با سگ تربیت یافته‌ات، شکار می‌کنی، هنگام شکار کردن، بسم الله بگو و بخور. و حیوانی را که با سگ غیر تربیت یافته، شکار می‌کنی، در صورتی که به ذبح آن رسیدی (زنده بود و ذبح کردی) بخور».

باب (۳): درباره‌ی شکار بوسیله‌ی تیر بی پر و بسم الله گفتن هنگام فرستادن سگ

۱۲۴۱ـ عَنْ عَدِيِّ بْنِ حَاتِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صعَنِ الْمِعْرَاضِ؟ فَقَالَ: «إِذَا أَصَابَ بِحَدِّهِ فَكُلْ، وَإِذَا أَصَابَ بِعَرْضِهِ فَقَتَلَ، فَإِنَّهُ وَقِيذٌ، فَلاَ تَأْكُلْ»، وَسَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صعَنِ الْكَلْبِ؟ فَقَالَ: «إِذَا أَرْسَلْتَ كَلْبَكَ وَذَكَرْتَ اسْمَ اللَّهِ فَكُلْ، فَإِنْ أَكَلَ مِنْهُ فَلاَ تَأْكُلْ، فَإِنَّهُ إِنَّمَا أَمْسَكَ عَلَى نَفْسِهِ» قُلْتُ: فَإِنْ وَجَدْتُ مَعَ كَلْبِى كَلْبًا آخَرَ، فَلاَ أَدْرِي أَيُّهُمَا أَخَذَهُ؟ قَالَ: «فَلاَ تَأْكُلْ، فَإِنَّمَا سَمَّيْتَ عَلَى كَلْبِكَ، وَلَمْ تُسَمِّ عَلَى غَيْرِهِ». (م/۱٩۲٩)

ترجمه: عدی بن حاتم سمی‌گوید: از رسول الله صدر مورد شکاری که با تیر بدون پر شکار شود، پرسیدم. فرمود: «اگر لبه‌ی تیزش به شکار، اصابت کرده بود، آن را بخور. در غیر این صورت، آن شکار، به گوسفندی می‌ماند، که با چوب، کشته شده است؛ پس آن را نخور».

هم‌چنین از رسول الله صاز حکم شکار سگ پرسیدم؛ فرمود: «اگر هنگام فرستادن سگ، بسم الله گفتی، آن را بخور. اما اگر سگ‌ات از شکار، خورده بود، آن را نخور؛ زیرا سگ آن را برای خودش، نگه داشته است». پرسیدم: اگر همراه سگ من، سگ دیگری نیز وجود داشت و من ندانستم که کدام سگ، آن را شکار کرده است، حکمش چیست؟ فرمود: «نخور؛ زیرا تو هنگام فرستادن سگ خودت، بسم الله گفته‌ای نه سگ دیگر».

باب (۴): اگر شکاری ناپدید گردید و بعد از سه روز، پیدا شد

۱۲۴۲ـ عَنْ أَبِي ثَعْلَبَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صفِي الَّذِي يُدْرِكُ صَيْدَهُ بَعْدَ ثَلاَثٍ: «فَكُلْهُ مَا لَمْ يُنْتِنْ». (م/۱٩۳۱)

ترجمه: ابو ثعلبه سمی‌گوید: نبی اکرم صبه کسی‌که شکارش را بعد از سه روز، پیدا می‌کند، فرمود: «اگر فاسد و بد بو نشده بود، بخور».

باب (۵): نگه‌داری سگ شکاری و سگ گله، مباح است

۱۲۴۳ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ عَنِ النَّبِي ص قال: «مَنِ اقْتَنَى كَلْبًا ـ إِلاَّ كَلْبَ صَيدٍ أَو مَاشِيَةٍ ـ نَقَصَ مِنْ أَجرِهِ، كُلَّ يَوْمٍ، قِيرَاطَانِ». (م/۱۵٧۴)

ترجمه: عبدالله بن عمر بمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هرکس، سگی بجز سگ گله و یا سگ شکاری، نگه‌داری کند، روزانه دو قیراط از پاداش اعمالش، کاسته می‌شود».

۱۲۴۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنِ اتَّخَذَ كَلْبًا ـ إِلاَّ كَلْبَ مَاشِيَةٍ أَوْ صَيْدٍ أَوْ زَرْعٍ ـ انْتَقَصَ مِنْ أَجْرِهِ، كُلَّ يَوْمٍ، قِيرَاطٌ». قَالَ الزُّهْرِىُّ: فَذُكِرَ لاِبْنِ عُمَرَ قَوْلُ أَبِي هُرَيْرَةَ، فَقَالَ: يَرْحَمُ اللَّهُ أَبَا هُرَيْرَةَ كَانَ صَاحِبَ زَرْعٍ. (م/۱۵٧۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هر کس، سگی بجز سگ گله، یا سگ شکاری و یا سگ کشاورزی، نگه داری کند، روزانه یک قیراط از پاداش اعمالش، کاسته می‌شود».

زهری می‌گوید: این سخن ابوهریره سرا برای ابن عمر ل بیان کردند. وی گفت: الله متعال ابوهریره را رحمت کند؛ خودش کشاورز بود (و به خاطر نیازش، حدیث را خوب حفظ کرده است.)

قابل یادآوری است که حدیث فوق را عبدالله بن مغفل مزنی در سنن نسائی (۴۲۸۸ و مسند احمد (۲۰۵۸) و سفیان بن ابی زهیر در سنن صغیر بیهقی (۲۰٧۳) نیز روایت کرده‌اند.

باب (۶): درباره‌ی کشتن سگ ها

۱۲۴۵ـ عن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ قال: أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ صبِقَتْلِ الْكِلاَبِ، حَتَّى إِنَّ الْمَرْأَةَ تَقْدَمُ مِنَ الْبَادِيَةِ بِكَلْبِهَا فَنَقْتُلُهُ، ثُمَّ نَهَى النَّبِيُّ صعَنْ قَتْلِهَا، وَقَالَ: «عَلَيْكُمْ بِالأَسْوَدِ الْبَهِيمِ ذِي النُّقْطَتَيْنِ، فَإِنَّهُ شَيْطَانٌ». (م/۱۵٧۲)

ترجمه: جابر بن عبدالله سمی‌گوید: رسول الله صدستور داد تا سگ‌ها را بکُشیم. تا جایی که هرگاه، زنی با سگش از بیابان می‌آمد، ما سگش را می‌کشتیم. بعد از آن، نبی اکرم صاز کشتن سگ‌ها منع کرد و فرمود: «فقط سگ کاملاً سیاه را که بالای چشمهایش دو نقطه‌ی سفید وجود دارد، بکشید؛ زیرا با شیطان، شباهت دارد» (ضررش زیاد است و فایده‌ای ندارد.)

باب (٧): ممنوعیت پرتاب سنگریزه

۱۲۴۶ـ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ أَنَّ قَرِيبًا لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُغَفَّلٍ خَذَفَ، قَالَ فَنَهَاهُ وَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صنَهَى عَنِ الْخَذْفِ وَقَالَ: «إِنَّهَا لاَ تَصِيدُ صَيْدًا وَلاَ تَنْكَأُ عَدُوًّا، وَلَكِنَّهَا تَكْسِرُ السِّنَّ وَتَفْقَأُ الْعَيْنَ» قَالَ: فَعَادَ فَقَالَ: أُحَدِّثُكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صنَهَى عَنْهُ ثُمَّ تَخْذِفُ لاَ أُكَلِّمُكَ أَبَدًا. (م/۱٩۵۴)

ترجمه: سعید بن جبیر / می‌گوید :یکی از خویشاوندان عبدالله بن مغفل سسنگریزه پرتاب می‌کرد. عبدالله بن مغفل ساو را از این کار، منع کرد و گفت: رسول الله صاز پرتاب سنگریزه منع نمود و فرمود: «پرتاب سنگریزه نه حیوانی، شکار می‌کند و نه به دشمن، آسیبی می‌رساند؛ ولی چه بسا که باعث شکستن دندان شود و چشمی را کور کند».

سعید بن جبیر می‌گوید: آن مرد، باز هم سنگریزه پرتاب کرد. عبدالله بن مغفل سگفت: به تو می‌گویم: رسول الله صاز این کار، منع فرمود، باز هم تو سنگریزه پرتاب می‌کنی؟! هرگز با تو صحبت نخواهم کرد.

باب (۸): ممنوعیت هدف قرار دادن حیوانات

۱۲۴٧ عن هِشَامَ بْنَ زَيْدِ بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: دَخَلْتُ مَعَ جَدِّي، أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ دَارَ الْحَكَمِ بْنِ أَيُّوبَ، فَإِذَا قَوْمٌ قَدْ نَصَبُوا دَجَاجَةً يَرْمُونَهَا، قَالَ: فَقَالَ أَنَسٌ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صأَنْ تُصْبَرَ الْبَهَائِمُ. (م/۱٩۵۶)

ترجمه: هشام بن زید بن انس بن مالک می‌گوید : همراه پدربزرگم انس بن مالک سبه منزل حکم بن ایوب رفتم. در آنجا گروهی را دیدیم که مرغی را هدف قرار داده بودند و به سوی آن، تیراندازی می‌کردند. انس سگفت: رسول الله صاز هدف قرار دادن حیوانات، منع فرموده است.

۱۲۴۸ـ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ قَالَ: مَرَّ ابْنُ عُمَرَ بِفِتْيَانٍ مِنْ قُرَيْشٍ قَدْ نَصَبُوا طَيْرًا وَهُمْ يَرْمُونَهُ، وَقَدْ جَعَلُوا لِصَاحِبِ الطَّيْرِ كُلَّ خَاطِئَةٍ مِنْ نَبْلِهِمْ، فَلَمَّا رَأَوُا ابْنَ عُمَرَ تَفَرَّقُوا، فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: مَنْ فَعَلَ هَذَا؟ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ فَعَلَ هَذَا، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلَعَنَ مَنِ اتَّخَذَ شَيْئًا فِيهِ الرُّوحُ غَرَضًا. (م/۱٩۵۸)

ترجمه: سعید بن جبیر می‌گوید: گذر ابن عمر ل از کنار گروهی از جوانان قریش افتاد که مرغی را هدف قرار داده بودند و بسوی آن، تیراندازی می‌کردند و به صاحب مرغ تیرهایی را می‌دادند که به خطا می‌رفت. آنان هنگامی که ابن عمر ل را دیدند، پراکنده شدند. ابن عمر گفت: این کار را چه کسی انجام داده است؟ الله متعال انجام دهنده‌ی این کار را لعنت کند؛ باید یدانید که رسول الله صکسی را که موجودات زنده را هدف و نشانه قرار دهد و به سوی آنها تیراندازی کند، لعنت نموده است.

باب (٩): به ما دستور داده شده است که چاقو را تیز کنیم و حیوانات را بخوبی ذبح کنیم

۱۲۴٩ـ عَنْ شَدَّادِ بْنِ أَوْسٍ سقَالَ: ثِنْتَانِ حَفِظْتُهُمَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ كَتَبَ الإِحْسَانَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ، فَإِذَا قَتَلْتُمْ فَأَحْسِنُوا الْقِتْلَةَ، وَإِذَا ذَبَحْتُمْ فَأَحْسِنُوا الذَّبْحَ، وَلْيُحِدَّ أَحَدُكُمْ شَفْرَتَهُ ولْيُرِحْ ذَبِيحَتَهُ». (م/۱٩۵۵)

ترجمه: شداد بن اوس سمی‌گوید: دو چیز از رسول الله صبه خاطر سپردم؛ پیامبر اکرم صفرمود: «الله متعال نیکی و احسان را در همه‌ی کارها واجب قرار داده است؛ پس هر گاه خواستید، بکشید، به خوبی بکشید و هر گاه خواستید، ذبح کنید، به خوبی ذبح کنید؛ کاردتان را تیز نمایید و ذبیحه‌ی خود را راحت کنید».

باب (۱۰): ذبح کردن با وسیله‌ای که باعث جاری شدن خون گردد و ممنوعیت ذبح با دندان و ناخن

۱۲۵۰ـ عَنْ رَافِعِ بْنِ خَدِيجٍ سقَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّا لاَقُو الْعَدُوِّ غَدًا، وَلَيْسَتْ مَعَنَا مُدًى، قَالَ ص: «أَعْجِلْ ـ أَوْ أَرْنِي ـ مَا أَنْهَرَ الدَّمَ، وَذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ فَكُلْ، لَيْسَ السِّنَّ وَالظُّفُرَ، وَسَأُحَدِّثُكَ، أَمَّا السِّنُّ فَعَظْمٌ، وَأَمَّا الظُّفُرُ فَمُدَى الْحَبَشَةِ» قَالَ: وَأَصَبْنَا نَهْبَ إِبِلٍ وَغَنَمٍ، فَنَدَّ مِنْهَا بَعِيرٌ، فَرَمَاهُ رَجُلٌ بِسَهْمٍ فَحَبَسَهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ لِهَذِهِ الإِبِلِ أَوَابِدَ كَأَوَابِدِ الْوَحْشِ، فَإِذَا غَلَبَكُمْ مِنْهَا شَيْءٌ، فَاصْنَعُوا بِهِ هَكَذَا». (م/۱٩۶۸)

ترجمه: رافع بن خدیج سمی‌گوید: عرض کردم: یا رسول الله! فردا ما در برابر دشمن قرار خواهیم گرفت و چاقو با خود نداریم (برای ذبح حیوانات، چکار کنیم؟) رسول اکرم صفرمود: «بجز دندان و ناخن با هر چیز دیگری که زود ذبح کند و خون را جاری سازد و نام الله بر آن گرفته شود، ذبح کن و آن را بخور؛ زیرا دندان، استخوان است و ناخن کارد حبشی‌ها است».

راوی می‌گوید: در آن جنگ ما شترانی به غنیمت گرفتیم که مانند حیوانات وحشی بودند؛ پس یکی از میان آنها فرار کرد. مردی به سوی او تیری پرتاب کرد و او را زمین گیر ساخت. رسول الله صفرمود: «این شتران مانند حیوانات وحشی رم می‌کنند؛ پس هرگاه، شما را مغلوب ساختند، اینگونه با آنان، برخورد کنید» (یعنی به سوی آنها تیراندازی کنید و آنها را از پای در آورید).

۳٩ـ کتاب قربانی

باب (۱): هنگامی که دهه‌ی ذی حجه آغاز گردید و شما تصمیم داشتید قربانی ذبح کنید، موها و ناخن‌هایتان را کوتاه نکنید

۱۲۵۱ـ عَن أُمَّ سَلَمَةَ لقال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ كَانَ لَهُ ذِبْحٌ يَذْبَحُهُ، فَإِذَا أُهِلَّ هِلاَلُ ذِي الْحِجَّةِ، فَلاَ يَأْخُذَنَّ مِنْ شَعْرِهِ وَلاَ مِنْ أَظْفَارِهِ شَيْئًا، حَتَّى يُضَحِّيَ». (م/۱٩٧٧)

ترجمه: ام سلمه لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هر کس، قصد دارد که قربانی کند، بعد از ظاهر شدن هلال ذوالحجه تا زمانی که قربانی‌اش را ذبح نکرده است، نباید موها و ناخن‌هایش را کوتاه کند».

باب (۲): وقت ذبح قربانی

۱۲۵۲ـ عَن جُنْدَبُ بْنُ سُفْيَانَ سقَالَ: شَهِدْتُ الأَضْحَى مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَلَمْ يَعْدُ أَنْ صَلَّى وَفَرَغَ مِنْ صَلاَتِهِ، سَلَّمَ فَإِذَا هُوَ يَرَى لَحْمَ أَضَاحِىَّ قَدْ ذُبِحَتْ، قَبْلَ أَنْ يَفْرُغَ مِنْ صَلاَتِهِ فَقَالَ: «مَنْ كَانَ ذَبَحَ أُضْحِيَّتَهُ قَبْلَ أَنْ يُصَلِّيَ - أَوْ نُصَلِّيَ - فَلْيَذْبَحْ مَكَانَهَا أُخْرَى، وَمَنْ كَانَ لَمْ يَذْبَحْ، فَلْيَذْبَحْ بِاسْمِ اللَّهِ». (م/۱٩۶۰)

ترجمه: جندب بن سفیان سمی‌گوید: در نماز عید قربان، همراه رسول الله صحضور یافتم؛ به محض اینکه نماز پیامبر اکرم صتمام شد و سلام گفت، گوشت قربانی‌هایی را دید که قبل از فراغت از نماز، ذبح شده بود؛ پس فرمود: «هرکس، قربانی‌اش را قبل از اینکه نماز خوانده شود یا قبل از اینکه ما نماز بخوانیم، ذبح کرده است، باید به جایش، قربانی دیگری ذبح کند. و کسی‌که ذبح نکرده است به نام الله، ذبح کند».

باب (۳): هر کس، قبل از نماز عید، قربانی کند، برایش کافی نیست

۱۲۵۳ـ عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ أَوَّلَ مَا نَبْدَأُ بِهِ فِي يَوْمِنَا هَذَا، نُصَلِّى ثُمَّ نَرْجِعُ فَنَنْحَرُ، فَمَنْ فَعَلَ ذَلِكَ، فَقَدْ أَصَابَ سُنَّتَنَا، وَمَنْ ذَبَحَ، فَإِنَّمَا هُوَ لَحْمٌ قَدَّمَهُ لأَهْلِهِ، لَيْسَ مِنَ النُّسُكِ فِي شَيْءٍ» وَكَانَ أَبُو بُرْدَةَ بْنُ نِيَارٍ قَدْ ذَبَحَ فَقَالَ: عِنْدِي جَذَعَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُسِنَّةٍ، فَقَالَ: «اذْبَحْهَا وَلَنْ تَجْزِيَ عَنْ أَحَدٍ بَعْدَكَ». (م/۱٩۶۱)

ترجمه: براء بن عازب سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «نخستین کاری که امروز باید انجام دهیم، این است که نماز بخوانیم؛ سپس به خانه‌هایمان برگردیم و قربانی کنیم. و هرکس، چنین کند، به سنت ما عمل کرده است. و هرکس که قبل از نماز، قربانی کند، گوشتی است که به خانواده‌اش تقدیم نموده است و قربانی برایش بحساب نمی‌آید».

راوی می‌گوید: ابوبرده بن نیار یکی از کسانی بود که قبل از نماز قربانی‌اش را ذبح کرده بود. وی به رسول اکرم صگفت: بزغاله‌ی خردسالی دارم که از گوسفند بزرگ بهتر است (آیا می‌توانم آن را قربانی کنم)؟ پیامبر اکرم صفرمود: «آن را ذبح کن؛ اما بعد از تو، برای هیچ‌کس دیگری، جایز نیست».

باب (۴): سن قربانی

۱۲۵۴ـ عَنْ جَابِرٍ بن عبدالله لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ تَذْبَحُوا إِلاَّ مُسِنَّةً، إِلاَّ أَنْ يَعْسُرَ عَلَيْكُمْ، فَتَذْبَحُوا جَذَعَةً مِنَ الضَّأْنِ». (م/۱٩۶۳)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «(برای قربانی) فقط مُسِن (گوسفند یک ساله، گاو دو ساله و شتر پنج ساله) ذبح کنید؛ اما اگر دست یابی به‌اینها برای شما دشوار بود، گوسفند کمتر از یک سال هم می‌توانید ذبح نمایید».

باب (۵): قربانی کردن بزغاله

۱۲۵۵ـ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ الْجُهَنِيِّ سقَالَ: قَسَمَ رَسُولُ اللَّهِ صفِينَا ضَحَايَا، فَأَصَابَنِي جَذَعٌ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ أَصَابَنِي جَذَعٌ فَقَالَ: «ضَحِّ بِهِ». (م/۱٩۶۵)

ترجمه: عقبه بن عامرسمی‌گوید: رسول الله صدر میان ما (بزهای) قربانی تقسیم نمود. سهمیة من بزغاله‌ای شد که هنوز یک ساله نشده بود. عرض کردم: یا رسول الله! بزغاله‌ای نصیب من گردید (آیا قربانی کردن آن، جایز است؟) فرمود: «آنرا قربانی کن» (در روایتی آمده است که فرمود: «بعد از تو برای کس دیگری جایز نیست.») مترجم

باب (۶): استحباب قربانی کردن دو قوچ سفید شاخ دار و ذبح نمودن با دست خود و بسم الله و الله اکبر گفتن

۱۲۵۶ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: ضَحَّى رَسُولُ اللَّهِ صبِكَبْشَيْنِ أَمْلَحَيْنِ أَقْرَنَيْنِ، قَالَ: وَرَأَيْتُهُ يَذْبَحُهُمَا بِيَدِهِ، وَرَأَيْتُهُ وَاضِعًا قَدَمَهُ عَلَى صِفَاحِهِمَا، قَالَ: وَسَمَّى وَكَبَّرَ. (م/۱٩۶۶)

ترجمه: انس سمی‌گوید: رسول الله صدو قوچ سفید شاخ دار، قربانی کرد. من دیدم که قدمش را بر یک طرف گردن آنها گذاشته بود و بسم الله و الله اکبر گفت و با دست خودش آنها را ذبح نمود.

باب (٧): نبی اکرم صقربانی را از طرف خودش، اهل بیت و امتش، ذبح نمود

۱۲۵٧ـ عَنْ عَائِشَةَ لأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صأَمَرَ بِكَبْشٍ أَقْرَنَ، يَطَأُ فِي سَوَادٍ، وَيَبْرُكُ فِي سَوَادٍ، وَيَنْظُرُ فِي سَوَادٍ، فَأُتِيَ بِهِ لِيُضَحِّيَ بِهِ فَقَالَ لَهَا: «يَا عَائِشَةُ هَلُمِّى الْمُدْيَةَ» ثُمَّ قَالَ «اشْحَذِيهَا بِحَجَرٍ» فَفَعَلَتْ، ثُمَّ أَخَذَهَا، وَأَخَذَ الْكَبْشَ فَأَضْجَعَهُ، ثُمَّ ذَبَحَهُ، ثُمَّ قَالَ: «بِاسْمِ اللَّهِ، اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنْ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَمِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ» ثُمَّ ضَحَّى بِهِ. (م/۱٩۶٧)

ترجمه: از عایشهلروایت است که رسول الله صدستور داد تا قوچی را که چهار دست و پا و شکم و اطراف چشم‌هایش سیاه بود، برای قربانی، بیاورند؛ آنگاه به عایشه لفرمود: «کارد را بیاور و آن را با سنگ، تیز کن». عایشه لطبق دستور، عمل نمود. آنگاه پیامبر اکرم صکارد را گرفت و قوچ را به زمین خواباند و آن را ذبح نمود و فرمود: «بسم الله، بار الها! آن را از محمد و آل محمد و امت محمد، بپذیر». و اینگونه آن را قربانی نمود.

باب (۸): گوشت قربانی را بعد از سه روز نباید خورد

۱۲۵۸ـ عن ابي عُبَيْدٍ مَوْلَى ابْنِ أَزْهَرَ: أَنَّهُ شَهِدَ الْعِيدَ مَعَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ سقَالَ: ثُمَّ صَلَّيْتُ مَعَ عَلِىِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ س، قَالَ فَصَلَّى لَنَا قَبْلَ الْخُطْبَةِ، ثُمَّ خَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَدْ نَهَاكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا لُحُومَ نُسُكِكُمْ فَوْقَ ثَلاَثِ لَيَالٍ، فَلاَ تَأْكُلُوها. (م/۱٩۶٩)

ترجمه: ابوعبید مولای ابن ازهر می‌گوید: در نماز عیدی که عمر بن خطاب سبرگزار نمود، حضور یافتم؛ پس از آن، همراه علی بن ابی طالب سنیز نماز عید خواندم. علی سقبل از خطبه، نماز خواند؛ سپس برای مردم، خطبه خواند و گفت: «همانا رسول الله صشما را از خوردن گوشت‌های قربانی بیشتر از سه روز، منع فرمود؛ لذا پس از سه شبانه روز، گوشت‌های قربانی را نخورید.

باب (٩): اجازه‌ی خوردن گوشت های قربانی بعد از سه روز و ذخیره کردن و توشه برداشتن و صدقه نمودن

۱۲۵٩ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَاقِدٍ قَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صعَنْ أَكْلِ لُحُومِ الضَّحَايَا بَعْدَ ثَلاَثٍ، قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي بَكْرٍ، فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِعَمْرَةَ فَقَالَتْ: صَدَقَ، سَمِعْتُ عَائِشَةَ تَقُولُ: دَفَّ أَهْلُ أَبْيَاتٍ مِنْ أَهْلِ الْبَادِيَةِ حِضْرَةَ الأَضْحَى، زَمَنَ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «ادَّخِرُوا ثَلاَثًا، ثُمَّ تَصَدَّقُوا بِمَا بَقِىَ» فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ النَّاسَ يَتَّخِذُونَ الأَسْقِيَةَ مِنْ ضَحَايَاهُمْ وَيَحْمِلُونَ مِنْهَا الْوَدَكَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَمَا ذَاكَ؟» قَالُوا: نَهَيْتَ أَنْ تُؤْكَلَ لُحُومُ الضَّحَايَا بَعْدَ ثَلاَثٍ، فَقَالَ: «إِنَّمَا نَهَيْتُكُمْ مِنْ أَجْلِ الدَّافَّةِ الَّتِي دَفَّتْ، فَكُلُوا وَادَّخِرُوا وَتَصَدَّقُوا». (م/۱٩٧۱)

ترجمه: عبدالله بن ابو بکر می‌گوید: عبدالله بن واقد سگفت: رسول الله صاز خوردن گوشت‌های قربانی بعد از سه روز، منع فرمود.

عبدالله بن ابو بکر می‌گوید: من این موضوع را برای عمره، بیان نمودم. عمره گفت: عبدالله بن واقد راست می‌گوید. شنیدم که عایشه لمی‌گفت: در زمان رسول الله صبا نزدیک شدن عید اضحی، تعدادی خانواده از بادیه نشینان، به شهر آمدند. رسول الله صفرمود: «برای سه روز، ذخیره کنید و باقیمانده‌ی آنها (گوشت‌های قربانی) را صدقه کنید».

بعد از آن، مردم گفتند: یا رسول الله! بعضی از پوست قربانی‌هایشان، مشک درست می‌کنند و چربی آنها را ذوب و نگهداری می‌کنند. رسول اکرم صفرمود: «چرا این سؤال را مطرح می‌نمایید»؟ گفتند: شما از خوردن گوشت‌های قربانی بعد از سه روز، منع فرمودید. نبی اکرم صفرمود: «به خاطر بادیه نشینانی که به شهر آمده بودند، منع نمودم؛ (هم اکنون) بخورید و ذخیره نمایید و صدقه بدهید».

باب (۱۰): فرع و عتیره‌ای وجود ندارد

۱۲۶۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ فَرَعَ وَلاَ عَتِيرَةَ» زَادَ ابْنُ رَافِعٍ فِي رِوَايَتِهِ: وَالْفَرَعُ أَوَّلُ النِّتَاجِ كَانَ يُنْتَجُ لَهُمْ فَيَذْبَحُونَهُ. (م/۱٩٧۶)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «فرع و عتیره‌ای وجود ندارد».

ابن رافع در روایتش می‌گوید: به اولین حمل حیوان که به دنیا می‌آمد، فرع می‌گفتند و آن را (برای بت هایشان) ذبح می‌کردند.

(قابل یادآوری است که عتیره به حیوانی می‌گفتند که آن را در ماه رجب، ذبح می‌کردند.) مترجم

باب (۱۱): درباره‌ی کسی که برای غیر الله، ذبح کند

۱۲۶۱ـ عن ابي الطُّفَيْلِ عَامِرُ بْنُ وَاثِلَةَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ عَلِىِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ س، فَأَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ: مَا كَانَ النَّبِيُّ صيُسِرُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ فَغَضِبَ وَقَالَ: مَا كَانَ النَّبِيُّ صيُسِرُّ إِلَيَّ شَيْئًا يَكْتُمُهُ النَّاسَ، غَيْرَ أَنَّهُ قَدْ حَدَّثَنِي بِكَلِمَاتٍ أَرْبَعٍ، قَالَ فَقَالَ: مَا هُنَّ؟ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ: قَالَ «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ لَعَنَ وَالِدَهُ، وَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ ذَبَحَ لِغَيْرِ اللَّهِ، وَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ آوَى مُحْدِثًا، وَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ غَيَّرَ مَنَارَ الأَرْضِ». (م/۱٩٧۸)

ترجمه: ابوطفیل عامر بن واثله می‌گوید: نزد علی بن ابی طالب سبودم که مردی آمد و گفت: چه اموری را نبی اکرم صبه طور پنهانی برای تو بیان می‌کرد؟ علی بن ابی طالب از شنیدن این سخن، خشمگین شد و گفت: هیچ چیزی وجود ندارد که بنی اکرم صبرای من بیان کند و از مردم، پنهان نماید. بله، رسول الله صچهار نکته را برایم بیان فرمود. ابوطفیل می‌گوید : من گفتم: ای امیر المؤمنین! آن چهار نکته چه هستند؟ گفت: رسول اکرم صفرمود: «هر کس، پدرش را نفرین کند، الله متعال او را نفرین می‌نماید. و هرکس برای غیر الله ذبح کند، الله متعال او را نفرین می‌نماید و هرکس، جنایتکار یا بدعت گزاری را پناه دهد، الله متعال او را نفرین می‌کند. و هرکس، نشانه‌های زمین را تغییر دهد (حدود زمین را جابجا کند) الله متعال او را نفرین می‌نماید».

کتاب نوشیدنی‌ها

باب (۱): حرمت شراب

۱۲۶۲ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ: اَنَّ رَسُول اللهِ صقَالَ: «كُلُّ مُسْكِرٍ خَمْرٌ، وَكُلُّ خَمْرٍ حَرَامٌ». (م/۲۰۰۳)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هر مست کننده‌ای شراب بشمار می‌رود و هر شرابی، حرام است».

۱۲۶۳ـ عَن عَلِی بن ابي طالب قَالَ: كَانَتْ لِي شَارِفٌ مِنْ نَصِيبِى مِنَ الْمَغْنَمِ، يَوْمَ بَدْرٍ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صأَعْطَانِي شَارِفًا مِنَ الْخُمُسِ يَوْمَئِذٍ، فَلَمَّا أَرَدْتُ أَنْ أَبْتَنِيَ بِفَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صوَاعَدْتُ رَجُلاً صَوَّاغًا مِنْ بَنِي قَيْنُقَاعَ يَرْتَحِلُ مَعِىَ، فَنَأْتِى بِإِذْخِرٍ أَرَدْتُ أَنْ أَبِيعَهُ مِنَ الصَّوَّاغِينَ، فَأَسْتَعِينَ بِهِ فِي وَلِيمَةِ عُرْسِى، فَبَيْنَا أَنَا أَجْمَعُ لِشَارِفَىَّ مَتَاعًا مِنَ الأَقْتَابِ وَالْغَرَائِرِ وَالْحِبَالِ، وَشَارِفَاىَ مُنَاخَانِ إِلَى جَنْبِ حُجْرَةِ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ وَجَمَعْتُ حِينَ جَمَعْتُ مَا جَمَعْتُ، فَإِذَا شَارِفَاىَ قَدِ اجْتُبَّتْ أَسْنِمَتُهُمَا، وَبُقِرَتْ خَوَاصِرُهُمَا، وَأُخِذَ مِنْ أَكْبَادِهِمَا، فَلَمْ أَمْلِكْ عَيْنَيَّ حِينَ رَأَيْتُ ذَلِكَ الْمَنْظَرَ مِنْهُمَا، قُلْتُ: مَنْ فَعَلَ هَذَا؟ قَالُوا: فَعَلَهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَهُوَ فِي هَذَا الْبَيْتِ فِي شَرْبٍ مِنَ الأَنْصَارِ، غَنَّتْهُ قَيْنَةٌ وَأَصْحَابَهُ، فَقَالَتْ فِي غِنَائِهَا: أَلاَ يَا حَمْزَ لِلشُّرُفِ النِّوَاءِ، فَقَامَ حَمْزَةُ بِالسَّيْفِ فَاجْتَبَّ أَسْنِمَتَهُمَا، وَبَقَرَ خَوَاصِرَهُمَا، فَأَخَذَ مِنْ أَكْبَادِهِمَا، فقَالَ عَلِىٌّ: فَانْطَلَقْتُ حَتَّى أَدْخُلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صوَعِنْدَهُ زَيْدُ بْنُ حَارِثَةَ، قَالَ: فَعَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صفِي وَجْهِىَ الَّذِي لَقِيتُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا لَكَ؟» قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَاللَّهِ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ قَطُّ، عَدَا حَمْزَةُ عَلَى نَاقَتَىَّ فَاجْتَبَّ أَسْنِمَتَهُمَا وَبَقَرَ خَوَاصِرَهُمَا، وَهَا هُوَ ذَا فِي بَيْتٍ مَعَهُ شَرْبٌ، قَالَ: فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صبِرِدَائِهِ فَارْتَدَاهُ، ثُمَّ انْطَلَقَ يَمْشِى، وَاتَّبَعْتُهُ أَنَا وَزَيْدُ بْنُ حَارِثَةَ، حَتَّى جَاءَ الْبَابَ الَّذِي فِيهِ حَمْزَةُ، فَاسْتَأْذَنَ، فَأَذِنُوا لَهُ، فَإِذَا هُمْ شَرْبٌ، فَطَفِقَ رَسُولُ اللَّهِ صيَلُومُ حَمْزَةَ فِيمَا فَعَلَ، فَإِذَا حَمْزَةُ مُحْمَرَّةٌ عَيْنَاهُ، فَنَظَرَ حَمْزَةُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، ثُمَّ صَعَّدَ النَّظَرَ إِلَى رُكْبَتَيْهِ، ثُمَّ صَعَّدَ النَّظَرَ فَنَظَرَ إِلَى سُرَّتِهِ، ثُمَّ صَعَّدَ النَّظَرَ فَنَظَرَ إِلَى وَجْهِهِ، فَقَالَ حَمْزَةُ: وَهَلْ أَنْتُمْ إِلاَّ عَبِيدٌ لأَبِي؟ فَعَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صأَنَّهُ ثَمِلٌ، فَنَكَصَ رَسُولُ اللَّهِ صعَلَى عَقِبَيْهِ الْقَهْقَرَى، وَخَرَجَ وَخَرَجْنَا مَعَهُ. (م/۱٩٧٩)

ترجمه: علی بن ابی طالب سمی‌گوید : در سهمیه‌ی من از غنایم غزوه‌ی بدر، یک شتر وجود داشت. علاوه بر آن، رسول الله صیک شتر از اموال خُمس نیز به من عنایت فرمود. هنگامی که می‌خواستم با فاطمه لدختر رسول الله صعروسی کنم، با مرد طلا فروشی از قبیله‌ی بنی قینقاع وعده گذاشتم تا با من بیاید. و به اتفاق هم اذخر (نوعی گیاه) بیاوریم و به طلافروشان بفروشیم. و عروسی‌ام را سامان دهم. در آن اثنا که شترانم کنار خانه‌ی یک مرد انصاری به زمین نشسته بودند و من مشغول جمع آوری وسایلی از قبیل پالان، کیسه گونی و طناب بودم و مقداری از این وسایل را تدارک دیدم، ناگهان، نگاهم به شترانم افتاد که کوهانهایشان قطع شده و پهلوهایشان را دریده و قسمتی از جگرهایشان هم برداشته شده بود. هنگامی که وضعیت شتران را دیدم، بی اختیار، اشک از چشمانم سرازیر گردید. پرسیدم: این، کار چه کسی است؟ گفتند: کار حمزه بن عبدالمطلب ساست. قابل یادآوری است که او در خانه‌ی آن مرد انصاری، مشغول شراب خوردن بود و یک خواننده‌ی زن نیز برای او و همراهانش، شعر می‌خواند. آن زن در اثنای شعرش گفته بود: آگاه باش ای حمزه! به سوی شتران فربه برو.

با شنیدن این سخنان، حمزه سبا شمشیر به سوی شتران رفته، کوهانهایشان را قطع کرده و پهلوهایشان را دریده و قسمتی از جگرهایشان را برداشته بود.

علی سمی‌گوید: من به راه افتادم تا اینکه خدمت رسول الله صرسیدم. زید بن حارثه سنیز آنجا نشسته بود. رسول اکرم صاز چهره‌ام متوجه شد که مشکلی برایم اتفاق افتاده است. لذا پرسید: «چه اتفاقی برایت افتاده است»؟ عرض کردم: یا رسول الله! هرگز صحنه‌ای مانند صحنه‌ی امروز ندیده‌ام؛ حمزه به شترانم حمله کرد، کوهانهایشان را قطع نمود و پهلوهایشان را درید. و هم اکنون با گروهی از شرابخواران در فلان خانه است. پیامبر اکرم صبا شنیدن این سخنان براه افتاد. من و زید بن حارثه سنیز پشت سر ایشان براه افتادیم. رسول الله صبه مسیرش ادامه داد تا اینکه به دروازه‌ی خانه‌ای رسید که حمزه سدر آن بود. پیامبر اکرم صاجازه‌ی ورود خواست به او اجازه دادند. آنها مشغول شراب خوردن بودند. رسول الله صحمزه سرا به خاطر کاری که انجام داده بود، سرزنش نمود. حمزه سکه چشمانش قرمز شده بود، بسوی رسول الله صنگاه کرد. نخست به زانوهای پیامبر، بعد از آن به ناف و سپس به چهره‌ی نبی اکرم صخیره شد و گفت: شما کسی جز بردگان پدر من نیستید. با شنیدن این سخن، رسول الله صمتوجه شد که حمزه مست و نشئه است. لذا به عقب برگشت و از خانه، بیرون رفت و ما نیز همراه ‌ایشان، بیرون رفتیم. (قابل یادآوری است که این ماجرا قبل از حرمت شراب بود.) مترجم

باب (۲): هر چه نشئه و مستی آورد، حرام است

۱۲۶۴ـ عَنْ جَابِرٍ: أَنَّ رَجُلاً قَدِمَ مِنْ جَيْشَانَ - وَجَيْشَانُ مِنَ الْيَمَنِ - فَسَأَلَ النَّبِيَّ ص عَنْ شَرَابٍ يَشْرَبُونَهُ بِأَرْضِهِمْ مِنَ الذُّرَةِ يُقَالُ لَهُ الْمِزْرُ؟ فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «أَوَمُسْكِرٌ هُوَ؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «كُلُّ مُسْكِرٍ حَرَامٌ، إِنَّ عَلَى اللَّهِ، عَهْدًا، لِمَنْ يَشْرَبُ الْمُسْكِرَ، أَنْ يَسْقِيَهُ مِنْ طِينَةِ الْخَبَالِ» قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَمَا طِينَةُ الْخَبَالِ؟ قَالَ: «عَرَقُ أَهْلِ النَّارِ، أَوْ عُصَارَةُ أَهْلِ النَّارِ». (م/۲۰۰۲)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: مردی از قبیله‌ی جَیشان یمن نزد نبی اکرم صآمد و از وی در مورد شرابی که در سرزمین آنان، می‌نوشند و از ذرت، درست می‌شود و به آن، مرز می‌گویند، پرسید. نبی اکرم صفرمود: «آیا نشئه آور است»؟ آن مرد گفت: بله. رسول الله صفرمود: «هر چه که نشئه و مستی آورد، حرام است. الله متعال عهد کرده است که هرکس، چیز نشئه کننده‌ای بخورد، او را از طینه‌ی خَبال بنوشاند». صحابه عرض کردند: یا رسول الله! طینه‌ی خبال چیست؟ فرمود: «عرق جهنمیان یا عصاره‌ و چرک آنان است».

باب (۳): هر شرابی که نشئه آور باشد، حرام است

۱۲۶۵ـ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صعَنِ الْبِتْعِ؟ فَقَالَ رسول الله: «كُلُّ شَرَابٍ أَسْكَرَ فَهُوَ حَرَامٌ». (م/۲۰۰۱)

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: از رسول الله صدر مورد شراب عسل پرسیدند. فرمود: «هر شرابی که مستی و نشئه آورد، حرام است».

باب (۴) هرکس، در دنیا شراب بخورد، در آخرت از آن، محروم می‌شود مگر اینکه توبه کند

۱۲۶۶ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ فِي الدُّنْيَا لَمْ يَشْرَبْهَا فِي الآخِرَةِ، إِلاَّ أَنْ يَتُوبَ». (م/۲۰۰۳)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرکس در دنیا شراب بخورد، در آخرت از آن، محروم می‌گردد مگر اینکه توبه نماید».

باب (۵): شراب آنست که از درخت خرما و انگور سازن

۱۲۶٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الْخَمْرُ مِنْ هَاتَيْنِ الشَّجَرَتَيْنِ: النَّخْلَةِ وَالْعِنَبَةِ». (م/۱٩۸۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «شراب را از این دو درخت نخل و انگور می‌سازند».

باب (۶): شراب از خرمای نارس و رسیده

۱۲۶۸ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: كُنْتُ أَسْقِى أَبَا طَلْحَةَ وَأَبَا دُجَانَةَ وَمُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ، فِي رَهْطٍ مِنَ الأَنْصَارِ، فَدَخَلَ عَلَيْنَا دَاخِلٌ فَقَالَ: حَدَثَ خَبَرٌ، نَزَلَ تَحْرِيمُ الْخَمْرِ، فَكَفَأْنَاهَا يَوْمَئِذٍ، وَإِنَّهَا لَخَلِيطُ الْبُسْرِ وَالتَّمْرِ، قَالَ قَتَادَةُ: وَقَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ: لَقَدْ حُرِّمَتِ الْخَمْرُ، وَكَانَتْ عَامَّةُ خُمُورِهِمْ، يَوْمَئِذٍ، خَلِيطَ الْبُسْرِ وَالتَّمْرِ. (م/۱٩۸۰)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: من مشغول شراب دادن به ابوطلحه، ابودجانه، معاذ بن جبل و گروهی از انصار بودم که فردی وارد شد و گفت: اتفاقی افتاده است؛ حرمت شراب نازل گردید. اینجا بود که ما ظرف‌های شراب را واژگون کردیم. گفتنی است که شراب آن روز، مخلوطی از خرمای نارس و خرمای رسیده بود.

قتاده (یکی از راویان) می‌گوید: شراب در حالی حرام گردید که بیشترین شراب‌های آن روز از مخلوط خرمای نارس و رسیده ساخته می‌شد.

باب (٧): شراب از پنج چیز، ساخته می‌شود

۱۲۶٩ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لقَالَ: خَطَبَ عُمَرُ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَلاَ وَإِنَّ الْخَمْرَ نَزَلَ تَحْرِيمُهَا، يَوْمَ نَزَلَ، وَهْىَ مِنْ خَمْسَةِ أَشْيَاءَ: مِنَ الْحِنْطَةِ، وَالشَّعِيرِ، وَالتَّمْرِ، وَالزَّبِيبِ، وَالْعَسَلِ، وَالْخَمْرُ مَا خَامَرَ الْعَقْلَ، وَثَلاَثَةُ أَشْيَاءَ وَدِدْتُ ـ أَيُّهَا النَّاسُ ـ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ عَهِدَ إِلَيْنَا فِيهَا: الْجَدُّ، وَالْكَلاَلَةُ، وَأَبْوَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الرِّبَا. (م/۳۰۳۲)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: عمر سبر منبر رسول الله صسخنرانی کرد و بعد از حمد و ثنای الله متعال، گفت: آگاه باشید، روزی که تحریم شراب، نازل گردید، از پنج چیز، شراب ساخته می‌شد: گندم، جو، خرما، کشمش و عسل. و بدانید که خمر (شراب) به آن چیزی گفته می‌شود که عقل را بپوشاند (زایل کند.) و ای مردم! دوست داشتم که رسول الله صدر مورد سه چیز برای ما توضیح می‌داد: (۱): درباره‌ی میراث پدر بزرگ (که آیا جانشین پدر می‌شود و میراث برادران پدر را ساقط می‌کند یا نه؟) (۲) درباره‌ی کلاله (میتی که نه فرزند دارد و نه پدر.) (۳) بعضی از ابواب ربا.

باب (۸): از کشمش و خرما با هم نباید شراب ساخته شود

۱۲٧۰ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِىِّ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص: أَنَّهُ نَهَى أَنْ يُنْبَذَ التَّمْرُ وَالزَّبِيبُ جَمِيعًا وَنَهَى أَنْ يُنْبَذَ الرُّطَبُ وَالْبُسْرُ جَمِيعًا. (م/۱٩۸۶)

ترجمه: جابر بن عبدالله انصاری لمی‌گوید: رسول الله صاز اینکه از خرما و کشمش با هم و همچنین خرمای رسیده و نارس با هم شراب درست شود، منع فرمود.

۱۲٧۱ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ شَرِبَ النَّبِيذَ مِنْكُمْ، فَلْيَشْرَبْهُ زَبِيبًا فَرْدًا، أَوْ تَمْرًا فَرْدًا، أَوْ بُسْرًا فَرْدًا». (م/۱٩۸٧)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرکس از شما که خواست عصاره بنوشد، عصاره‌ی کشمش یا خرمای رسیده‌ی تنها و یا خرمای نارس تنها را بنوشد».

باب (٩): نباید در ظرف کدو و ظرف قیر اندود عصاره درست کرد

۱۲٧۲ـ عَن زَاذَانُ قَالَ: قُلْتُ لاِبْنِ عُمَرَ ل: حَدِّثْنِي بِمَا نَهَى عَنْهُ النَّبِيُّ صمِنَ الأَشْرِبَةِ بِلُغَتِكَ، وَفَسِّرْهُ لِي بِلُغَتِنَا، فَإِنَّ لَكُمْ لُغَةً سِوَى لُغَتِنَا فَقَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صعَنِ الْحَنْتَمِ، وَهِيَ الْجَرَّةُ، وَعَنِ الدُّبَّاءِ، وَهِيَ الْقَرْعَةُ، وَعَنِ الْمُزَفَّتِ، وَهُوَ الْمُقَيَّرُ، وَعَنِ النَّقِيرِ، وَهْيَ النَّخْلَةُ تُنْسَحُ نَسْحًا، وَتُنْقَرُ نَقْرًا، وَأَمَرَ أَنْ يُنْتَبَذَ فِي الأَسْقِيَةِ. (م/۱٩٩٧)

ترجمه: زاذان می‌گوید: به ابن عمر لگفتم: شرابهایی را که نبی اکرم صاز آنها منع فرمود، به زبان خودت برایم بیان کن. و به زبان من برایم تفسیر کن؛ زیرا زبان شما با زبان ما فرق می‌کند. ابن عمر لگفت: رسول الله صاز (شراب) کوزه، ظرف کدو، ظرف قیراندود و ظرف تنه‌ی درخت خرما، که پوست آن کنده و داخل آن خالی و سوراخ می‌شود، منع فرمود و دستور داد که در مشک‌ها عصاره بسازند.

باب (۱۰): عصاره گرفتن در ظرف سنگی، مباح است

۱۲٧۳ـ عَنْ جَابِرٍ بن عبدالله لقَالَ: كَانَ يُنْتَبَذُ لِرَسُولِ اللَّهِ صفِي سِقَاءٍ، فَإِذَا لَمْ يَجِدُوا سِقَاءً نُبِذَ لَهُ فِي تَوْرٍ مِنْ حِجَارَةٍ فَقَالَ بَعْضُ الْقَوْمِ ـ وَأَنَا أَسْمَعُ ـ لأَبِى الزُّبَيْرِ: مِنْ بِرَامٍ؟ قَالَ: مِنْ بِرَامٍ. (م/۱٩٩٩)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: برای رسول الله صدر مشک عصاره‌ی خرما می‌ساختند. اگر مشکی نمی‌یافتند، داخل دیگی که از سنگ بود، آب خرما می‌ساختند. و من شنیدم که یک نفر از ابو زبیر پرسید: ظرف سنگی؟ پاسخ داد: ظرف سنگی.

باب (۱۱): اجازه‌ی عصاره گرفتن در همه‌ی ظرف‌ها و منع از نوشیدن هر چیز نشئه آور

۱۲٧۴ـ عَن بُرَيْدَةَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «نَهَيْتُكُمْ عَنِ الظُّرُوفِ، وَإِنَّ الظُّرُوفَ ـ أَوْ ظَرْفًا ـ لاَ يُحِلُّ شَيْئًا وَلاَ يُحَرِّمُهُ، وَكُلُّ مُسْكِرٍ حَرَامٌ». (م/٩٧٧)

ترجمه: بریده سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «شما را از استفاده‌ی تعدادی از ظرفها، منع نموده بودم؛ اما باید بدانید که ظرفها باعث حلال و حرام شدن هیچ چیز نمی‌شوند؛ هر چیزی که مست کننده و نشئه آور باشد، حرام است».

باب (۱۲): اجازه‌ی استفاده از کوزه‌هایی که قیر اندود نشده‌اند

۱۲٧۵ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو لقَالَ: لَمَّا نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صعَنِ النَّبِيذِ فِي الأَوْعِيَةِ، قَالُوا: لَيْسَ كُلُّ النَّاسِ يَجِدُ، فَأَرْخَصَ لَهُمْ فِي الْجَرِّ غَيْرِ الْمُزَفَّتِ. (م/۲۰۰۰)

ترجمه: عبدالله بن عمر لمی‌گوید: هنگامی که رسول الله صاز ساختن عصاره داخل ظرفها، منع فرمود، صحابه گفتند: همه‌ی مردم به مشک، دسترسی ندارند. لذا پیامبر اکرم صبه آنها اجازه داد تا از کوزه‌هایی که قیر اندود نشده‌اند، استفاده کنند.

باب (۱۳): مدت گذاشتن خرما در آب

۱۲٧۶ـ عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيُنْتَبَذُ لَهُ أَوَّلَ اللَّيْلِ، فَيَشْرَبُهُ إِذَا أَصْبَحَ، يَوْمَهُ ذَلِكَ، وَاللَّيْلَةَ الَّتِي تَجِىءُ، وَالْغَدَ وَاللَّيْلَةَ الأُخْرَى، وَالْغَدَ إِلَى الْعَصْرِ، فَإِنْ بَقِىَ شَىْءٌ سَقَاهُ الْخَادِمَ أَوْ أَمَرَ بِهِ فَصُبَّ. (م/۲۰۰۴)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید: برای رسول الله صاول شب، خرما در آب می‌انداختند. پیامبر اکرم صاز صبح روز بعد تا عصر روز سوم از آن آب خرما، تناول می‌نمودند. و اگر بعد از این مدت، باز هم چیزی باقی می‌ماند، به خادمش می‌داد یا دستور می‌داد تا بریزند.

۱۲٧٧ـ عَنْ عَائِشَةَ لقَالَتْ: كُنَّا نَنْبِذُ لِرَسُولِ اللَّهِصفِي سِقَاءٍ يُوكَى، أَعْلاَهُ، وَلَهُ عَزْلاَءُ، نَنْبِذُهُ غُدْوَةً، فَيَشْرَبُهُ عِشَاءً، وَنَنْبِذُهُ عِشَاءً، فَيَشْرَبُهُ غُدْوَةً. (م/۲۰۰۵)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: برای رسول الله صدر مشکی که دهانه‌اش با نخ بسته می‌شد و از قسمت پایین، سوراخی داشت، نبید (شیره‌ی خرما) می‌ساختیم. ما خرماها را صبح (داخل آب می‌گذاشتیم، پیامبر اکرم صشب، آب آنها را می‌نوشید. و اگر خرما را شب می‌گذاشتیم رسول الله صهنگام صبح، آنها را می‌نوشید.

باب (۱۴): درباره‌ی شرابی که تبدیل به سرکه شود

۱۲٧۸ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ صسُئِلَ عَنِ الْخَمْرِ تُتَّخَذُ خَلاًّ؟ فَقَالَ: «لاَ». (م/۱٩۸۳)

ترجمه: انس سمی‌گوید: از نبی اکرم صدر مورد (حلال بودن) شرابی که تبدیل به سرکه شود، پرسیدند. فرمود: «نه». (حلال نیست.)

باب (۱۵): معالجه با شراب

۱۲٧٩ـ عَن وَائِلٍ الْحَضْرَمِيِّ: أَنَّ طَارِقَ بْنَ سُوَيْدٍ الْجُعْفِىَّ: سَأَلَ النَّبِيَّ صعَنِ الْخَمْرِ؟ فَنَهَا ـ أَوْ كَرِهَ ـ أَنْ يَصْنَعَهَا، فَقَالَ: إِنَّمَا أَصْنَعُهَا لِلدَّوَاءِ، فَقَالَ: «إِنَّهُ لَيْسَ بِدَوَاءٍ، وَلَكِنَّهُ دَاءٌ». (م/۱٩۸۴)

ترجمه: وائل حضرمی می‌گوید: طارق بن سوید جعفیساز نبی اکرم صدرباره‌ی ساختن شراب پرسید. پیامبر اکرم صاو را منع فرمود و یا اینکه این کارش را ناپسند دانست. طارق گفت: این کار من، استفاده‌ی دارویی دارد. رسول الله صفرمود: «شراب، دوا نیست؛ بلکه بیماری است».

باب (۱۶): درباره‌ی پوشاندن دهان ظرف

۱۲۸۰ـ عن أَبِي حُمَيْدٍ السَّاعِدِىِّ قَالَ: أَتَيْتُ النَّبِيَّ صبِقَدَحِ لَبَنٍ مِنَ النَّقِيعِ، لَيْسَ مُخَمَّرًا فَقَالَ: «أَلاَّ خَمَّرْتَهُ وَلَوْ تَعْرُضُ عَلَيْهِ عُودًا». قَالَ أَبُو حُمَيْدٍ: إِنَّمَا أُمِرَ بِالأَسْقِيَةِ أَنْ تُوكَأَ لَيْلاً، وَبِالأَبْوَابِ أَنْ تُغْلَقَ لَيْلاً. (م/۱۲۱۰)

ترجمه: ابو حُمید ساعدی سمی‌گوید: برای نبی اکرم صیک لیوان شیر از منطقه‌ی نقیع (وادی عقیق) آوردم که روی آن، پوشانده نشده بود. نبی اکرم صفرمود: «آیا لیوان را نپوشانیدی؟ اگرچه یک قطعه چوب روی آن می‌گذاشتی». ابو حمید می‌گوید: به ما دستور داده شده بود تا شب‌ها دهانه‌ی مشک‌ها را ببندیم و درها را قفل کنیم.

باب (۱٧): روی ظرف را بپوشانید و دهانه‌ی مشک را ببندید

۱۲۸۱ـ عن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ قال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِذَا كَانَ جُنْحُ اللَّيْلِ ـ أَوْ أَمْسَيْتُمْ ـ فَكُفُّوا صِبْيَانَكُمْ، فَإِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْتَشِرُ حِينَئِذٍ، فَإِذَا ذَهَبَ سَاعَةٌ مِنَ اللَّيْلِ فَخَلُّوهُمْ، وَأَغْلِقُوا الأَبْوَابَ، وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ، فَإِنَّ الشَّيْطَانَ لاَ يَفْتَحُ بَابًا مُغْلَقًا، وَأَوْكُوا قِرَبَكُمْ، وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ، وَخَمِّرُوا آنِيَتَكُمْ، وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ، وَلَوْ أَنْ تَعْرُضُوا عَلَيْهَا شَيْئًا، وَأَطْفِئُوا مَصَابِيحَكُمْ». (م/۲۰۱۲)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هنگامی که تاریکی فرا رسید یا شب شد، کودکان‌تان را نگذارید که از خانه، بیرون بروند؛ زیرا در این وقت، شیاطین پراکنده می‌شوند. ولی بعد از اینکه ساعتی از شب گذشت، آنها را آزاد بگذارید. سپس درِ خانه‌هایتان را ببندید و بسم الله بگویید؛ زیرا شیطان هیچ دروازه‌ی بسته‌ای را باز نمی‌کند. همچنین دهانه‌ی مشک‌هایتان را ببندید و بسم الله بگویید؛ روی ظرف‌هایتان را بپوشانید و بسم الله بگویید اگرچه با چیزی باشد که فقط بخشی از آن را بپوشاند. و چراغ‌هایتان را خاموش کنید».

۱۲۸۲ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «غَطُّوا الإِنَاءَ، وَأَوْكُوا السِّقَاءَ، فَإِنَّ فِي السَّنَةِ لَيْلَةً يَنْزِلُ فِيهَا وَبَاءٌ، لاَ يَمُرُّ بِإِنَاءٍ لَيْسَ عَلَيْهِ غِطَاءٌ، أَوْ سِقَاءٍ لَيْسَ عَلَيْهِ وِكَاءٌ، إِلاَّ نَزَلَ فِيهِ مِنْ ذَلِكَ الْوَبَاءِ» و فی رواية: قَالَ اللَّيثُ: ـ يعنی ابن سعد ـ قالاً عاجِمُ عِندَنَا يَتَّقُونَ ذَلِك فِي كانُونَ الاوَّلِ. (م/۲۰۱۴)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: از رسول الله صشنیدم که می‌فرمود: «روی ظرف را بپوشانید و دهانه‌ی مشک را ببندید؛ زیرا شبی در سال، وجود دارد که در آن، وبا نازل می‌شود. و از کنار هر ظرف و مشکی بگذرد که روی آن پوشانده نشده و دهانه‌اش بسته نباشد، وارد آن می‌گردد».

در روایتی، لیث بن سعد می‌گوید: عجم‌ها از این وبا در ماه دسامبر پرهیز می‌کنند.

باب (۱۸): درباره‌ی نوشیدن عسل و نبید و شیر و آب

۱۲۸۳ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: لَقَدْ سَقَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص، بِقَدَحِى هَذَا، الشَّرَابَ كُلَّهُ، الْعَسَلَ وَالنَّبِيذَ وَالْمَاءَ وَاللَّبَنَ. (م/۲۰۰۸)

۱۲۸۳ـ از انس بن مالک سروایت است که گفت: با این لیوانم همه‌ی نوشیدنی‌ها از قبیل عسل، نبید (آب خرما)، آب و شیر را به رسول الله صتقدیم نمودم.

۱۲۸۴ـ عن الْبَرَاءَ سقَالَ: لَمَّا أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صمِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ فَأَتْبَعَهُ سُرَاقَةُ بْنُ مَالِكِ بْنِ جُعْشُمٍ، قَالَ فَدَعَا عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صفَسَاخَتْ فَرَسُهُ، فَقَالَ: ادْعُ اللَّهَ لِي وَلاَ أَضُرُّكَ، قَالَ فَدَعَا اللَّهَ، قَالَ فَعَطِشَ رَسُولُ اللَّهِ صفَمَرُّوا بِرَاعِى غَنَمٍ، قَالَ أَبُوبَكْرٍ الصِّدِّيقُ: فَأَخَذْتُ قَدَحًا فَحَلَبْتُ فِيهِ لِرَسُولِ اللَّهِ صكُثْبَةً مِنْ لَبَنٍ، فَأَتَيْتُهُ بِهِ فَشَرِبَ حَتَّى رَضِيتُ. (م/۲۰۰٩)

ترجمه: براء سمی‌گوید: هنگامی که رسول الله صاز مکه به مدینه می‌آمد، سراقه بن مالک به جُعشم به تعقیب او پرداخت. پیامبر اکرم صاو را نفرین نمود. در نتیجه، اسبش در زمین فرو رفت. سراقه گفت: برایم دعا کن؛ با تو کاری ندارم. نبی اکرم صبرای او دعا نمود.

سپس رسول الله صتشنه شد و گذرش به چوپانی افتاد. ابوبکر صدیق سمی‌گوید: لیوانی برداشتم و برای پیامبر اکرم صدر آن، اندکی شیر دوشیدم و نزد ایشان بردم. رسول الله صبه اندازه‌ای از آن شیر نوشید که من خرسند شدم.

۱۲۸۵ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ س: إِنَّ النَّبِيَّ صأُتِىَ لَيْلَةَ أُسْرِىَ بِهِ، بِإِيلِيَاءَ، بِقَدَحَيْنِ مِنْ خَمْرٍ وَلَبَنٍ، فَنَظَرَ إِلَيْهِمَا فَأَخَذَ اللَّبَنَ، فَقَالَ لَهُ جِبْرِيلُ، عَلَيْهِ السَّلاَمُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَاكَ لِلْفِطْرَةِ، لَوْ أَخَذْتَ الْخَمْرَ، غَوَتْ أُمَّتُكَ. (م/۱۶۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: شبی که نبی اکرم صبه ایلیاء (بیت المقدس) برده شد، برای او یک لیوان شراب و یک لیوان شیر آوردند. پیامبر اکرم صبه آنها نگاه کرد و شیر را برداشت. جبرئیل ÷ به او گفت: الله متعال را سپاس می‌گویم که تو را به فطرت رهنمون گردید؛ اگر شراب را برمی‌داشتی، امت تو گمراه می‌شد.

باب (۱٩): نوشیدن در لیوان

۱۲۸۶ـ عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ لقَالَ: ذُكِرَ لِرَسُولِ اللَّهِ صامْرَأَةٌ مِنَ الْعَرَبِ، فَأَمَرَ أَبَا أُسَيْدٍ أَنْ يُرْسِلَ إِلَيْهَا، فَأَرْسَلَ إِلَيْهَا، فَقَدِمَتْ، فَنَزَلَتْ فِي أُجُمِ بَنِي سَاعِدَةَ، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى جَاءَهَا فَدَخَلَ عَلَيْهَا، فَإِذَا امْرَأَةٌ مُنَكِّسَةٌ رَأْسَهَا، فَلَمَّا كَلَّمَهَا رَسُولُ اللَّهِ صقَالَتْ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْكَ، قَالَ: «قَدْ أَعَذْتُكِ مِنِّي» فَقَالُوا لَهَا: أَتَدْرِينَ مَنْ هَذَا؟ فَقَالَتْ: لاَ، فَقَالُوا: هَذَا رَسُولُ اللَّهِ صجَاءَكِ لِيَخْطُبَكِ، قَالَتْ: أَنَا كُنْتُ أَشْقَى مِنْ ذَلِكَ، قَالَ سَهْلٌ: فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمَئِذٍ حَتَّى جَلَسَ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ هُوَ وَأَصْحَابُهُ، ثُمَّ قَالَ: «اسْقِنَا» لِسَهْلٍ، قَالَ: فَأَخْرَجْتُ لَهُمْ هَذَا الْقَدَحَ فَأَسْقَيْتُهُمْ فِيهِ، قَالَ أَبُو حَازِمٍ: فَأَخْرَجَ لَنَا سَهْلٌ ذَلِكَ الْقَدَحَ فَشَرِبْنَا فِيهِ، قَالَ: ثُمَّ اسْتَوْهَبَهُ بَعْدَ ذَلِكَ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ، فَوَهَبَهُ لَهُ. (م/۲۰۰٧)

ترجمه: سهل بن سعد لمی‌گوید: نزد رسول الله صدر مورد یکی از زنان عرب، صحبت کردند. پیامبر اکرم صبه ابو اُسید دستور داد تا قاصدی نزد او بفرستد. ابو اُسید این کار را انجام داد. آن زن آمد و در قلعه‌های بنی ساعده، منزل گرفت. رسول اکرم صبراه افتاد و نزد آن زن رفت. آن زن سرش را پایین انداخته بود. هنگامی که رسول الله صبا او صحبت کرد، گفت: از تو به الله متعال پناه می‌برم. پیامبر اکرم صفرمود: «تو را پناه دادم». مردم به آن زن گفتند: آیا می‌دانی این شخص کیست؟ آن زن گفت: نه. گفتند: این، رسول الله صبود و می‌خواست از تو خواستگاری نماید. آن زن گفت: من بدبخت‌تر از این هستم. (شایستگی چنین سعادتی را ندارم).

سهل می‌گوید: در آن روز، رسول اکرم صو همراهانش آمدند و در سقیفه‌ی بنی ساعده نشستند. در آنجا رسول الله صبه من گفت: «به ما آب بده». من این لیوان را بیرون آوردم و آنان را در آن، آب دادم.

ابوحازم می‌گوید: سهل آن لیوان را برای ما بیرون آورد و ما در آن، آب نوشیدیم. بعد از آن، عمر بن عبدالعزیز /از سعد خواست که آن لیوان را به او ببخشد. سعد هم آن لیوان را به او بخشید.

باب (۲۰): نوشیدن آب از دهانه‌ی مشک، ممنوع است

۱۲۸٧ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ سأَنَّهُ قَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صعَنِ اخْتِنَاثِ الأَسْقِيَةِ: أَنْ يُشْرَبَ مِنْ أَفْوَاهِهَا، و فی رواية: وَاختِنَاثُهَا أَن يُقلَبَ رَأسُهَا ثمَّ يُشرَبَ مَنهُ. (۲۰۲۳)

ترجمه: ابو سعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صاز نوشیدن آب از دهانه‌ی مشک، منع فرمود. و در روایتی آمده است که کیفیت آن به این شکل است که دهانه‌ی مشک را برگردانند و از آن، آب بنوشند. (این کار، ممنوع است.)

باب (۲۱): آب نوشیدن در ظرف‌های طلایی و نقره‌ای ممنوع است

۱۲۸۸ـ عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُكَيْمٍ قَالَ: كُنَّا مَعَ حُذَيْفَةَ بِالْمَدَائِنِ، فَاسْتَسْقَى حُذَيْفَةُ، فَجَاءَهُ دِهْقَانٌ بِشَرَابٍ فِي إِنَاءٍ مِنْ فِضَّةٍ، فَرَمَاهُ بِهِ، وَقَالَ: إِنِّي أُخْبِرُكُمْ أَنِّي قَدْ أَمَرْتُهُ أَنْ لاَ يَسْقِيَنِى فِيهِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ تَشْرَبُوا فِي إِنَاءِ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ، وَلاَ تَلْبَسُوا الدِّيبَاجَ وَالْحَرِيرَ، فَإِنَّهُ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا، وَهُوَ لَكُمْ فِي الآخِرَةِ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (م/۲۰۶٧)

ترجمه: عبدالله بن عُکیم می‌گوید: با حذیفه سدر مدائن بودیم که ایشان آب خواست. یک دهقان برایش در ظرفی نقره‌ای آب آورد. حذیفه سآن ظرف را دور انداخت و گفت: جهت اطلاع شما من به این مرد گفته بودم: مرا داخل این ظرف، آب مده؛ زیرا رسول الله صفرمود: «در ظرف‌های ساخته شده از طلا و نقره، آب ننوشید و لباس ابریشمی نپوشید؛ چرا که این چیزها در دنیا از آنِ کفار، و در آخرت، از آنِ ما خواهند بود».

۱۲۸٩ـ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، زَوْجِ النَّبِيِّ ص: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «الَّذِى يَشْرَبُ فِي آنِيَةِ الْفِضَّةِ، إِنَّمَا يُجَرْجِرُ فِي بَطْنِهِ نَارَ جَهَنَّمَ». وَ فِي رَوَايَة: «اِنَّ الَّذِی يَأكلُ أو يَشرَبُ فِي آنِيَةِ الفِضَّةِ وَالذَّهَبِ...» (م/۲۰۶۵)

۱۲۸٩ـ ام سلمه ل؛ همسر گرامی نبی اکرم ص؛ می‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرکس در ظرف نقره‌ای، آب بنوشد، در واقع، آتش دوزخ در شکمش می‌ریزد». و در روایتی آمده است که فرمود: «کسی که در ظرف‌های ساخته شده از نقره و طلا، می‌خورد و می‌نوشد، در حقیقت، آتش دوزخ در شکمش می‌ریزد».

باب (۲۲): هر گاه کسی آب نوشید، حق با فردی است که سمت راست او قرار دارد

۱۲٩۰ـ عَن أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ سقَالَ: أَتَانَا رَسُولُ اللَّهِ صفِي دَارِنَا، فَاسْتَسْقَى، فَحَلَبْنَا لَهُ شَاةً، ثُمَّ شُبْتُهُ مِنْ مَاءِ بِئْرِى هَذِهِ، قَالَ: فَأَعْطَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص، فَشَرِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص، وَأَبُو بَكْرٍ عَنْ يَسَارِهِ، وَعُمَرُ وُجَاهَهُ، وَأَعْرَابِىٌّ عَنْ يَمِينِهِ، فَلَمَّا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ صمِنْ شُرْبِهِ قَالَ عُمَرُ: هَذَا أَبُو بَكْرٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ يُرِيهِ إِيَّاهُ، فَأَعْطَى

رَسُولُ اللَّهِ صالأَعْرَابِىَّ، وَتَرَكَ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ، وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الأَيْمَنُونَ، الأَيْمَنُونَ، الأَيْمَنُونَ» قَالَ أَنَسٌ: فَهِىَ سُنَّةٌ، فَهِىَ سُنَّةٌ، فَهِىَ سُنَّةٌ. (م/۲۰۲٩)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صبه خانه‌ی ما آمد و آب خواست. ما گوسفندی برای ایشان دوشیدیم و مقداری از آب این چاهم با شیرها مخلوط کردم و به رسول الله صدادم. آنگاه رسول الله صقدری از آن شیر را نوشید. گفتنی است که ابوبکر سسمت چپش، عمر سروبرویش، و یک مرد بادیه نشین سمت راستش، قرار داشت. هنگامی که رسول الله صاز نوشیدن شیر، فراغت یافت، عمر سبا نشان دادن ابوبکر به پیامبر اکرم صگفت: یا رسول الله! این، ابوبکر است. رسول اکرم صشیرها را به مرد بادیه نشین داد و از دادن آنها به ابوبکر و عمر ل، صرف نظر نمود و فرمود: «حق با کسی است که سمت راست نشسته باشد، حق با کسی است که سمت راست نشسته باشد، حق با کسی است که سمت راست، نشسته باشد». در پایان، انس سگفت: این کار، سنت است. این کار، سنت است. این کار، سنت است.

باب (۲۳): اجازه خواستن از کوچکترها هنگام دادن آب به بزرگترها

۱۲٩۱ـ عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ السَّاعِدِىِّ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صأُتِىَ بِشَرَابٍ فَشَرِبَ مِنْهُ، وَعَنْ يَمِينِهِ غُلاَمٌ وَعَنْ يَسَارِهِ أَشْيَاخٌ، فَقَالَ لِلْغُلاَمِ: «أَتَأْذَنُ لِي أَنْ أُعْطِىَ هَؤُلاَءِ؟» فَقَالَ الْغُلاَمُ: لاَ وَاللَّهِ لاَ أُوثِرُ بِنَصِيبِى مِنْكَ أَحَدًا» قَالَ: فَتَلَّهُ رَسُولُ اللَّهِصفِي يَدِهِ. (م/۲۰۳۰)

۱۲٩۱ـ سهل بن سعد ساعدی سمی‌گوید: برای رسول الله صمقداری آب آوردند. پیامبر اکرم صمقداری از آن را نوشید. قابل یادآوری است که سمت راست ایشان، نوجوانی کم سن و سال وجود داشت. و سمت چپش، گروهی از افراد مُسِن، نشسته بودند. رسول الله صبه آن نوجوان فرمود: «آیا اجازه می‌دهی این آب را (که حق توست) به اینها بدهم»؟ آن نوجوان گفت: نه، سوگند به الله، من هیچ‌کس را در این حقم بر خود ترجیح نمی‌دهم. آنگاه رسول الله صآب را در دست او نهاد.

باب (۲۴): تنفس در ظرف، ممنوع است

۱۲٩۲ـ عَنْ أَبِي قَتَادَةَ س: أَنَّ النَّبِيَّ صنَهَى أَنْ يَتَنَفَّسَ فِي الإِنَاءِ. (م/۲۶٧)

ترجمه: ابوقتاده سمی‌گوید: نبی اکرم صاز تنفس کردن در ظرف آب، منع فرمود.

باب (۲۵): رسول الله صهنگام آب نوشیدن، تنفس می‌نمود

۱۲٩۳ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَتَنَفَّسُ فِي الشَّرَابِ ثَلاَثًا، وَيَقُولُ: «إِنَّهُ أَرْوَى وَأَبْرَأُ وَأَمْرَأُ» قَالَ أَنَسٌ: فَأَنَا أَتَنَفَّسُ فِي الشَّرَابِ ثَلاَثًا. (م/۲۰۲۸)

ترجمه: انس سمی‌گوید: رسول الله صهنگام آب نوشیدن، سه بار، تنفس می‌نمود و می‌فرمود: «این کار، بهتر تشنگی را بر طرف می‌سازد و سیراب می‌کند و گواراتر است».

انس سمی‌گوید : من نیز هنگام آب نوشیدن، سه بار، تنفس می‌کنم.

باب (۲۶): نباید ایستاده آب نوشید

۱۲٩۴ـ عن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قال رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يَشْرَبَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ قَائِمًا، فَمَنْ نَسِيَ فَلْيَسْتَقِئْ». (م/۲۰۲۶)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هیچ یک از شما، ایستاده آب ننوشد. اگر کسی فراموش کرد (و ایستاده آب نوشید) استفراغ کند».

باب (۲٧): اجازه‌ی ایستاده نوشیدن آب زمزم

۱۲٩۵ـ عن ابْنَ عَبَّاسٍ لقَالَ: سَقَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صمِنْ زَمْزَمَ، فَشَرِبَ قَائِمًا، وَاسْتَسْقَى وَهُوَ عِنْدَ الْبَيْتِ. (م/۲۰۲٧)

۱۲٩۵ـ ابن عباس لمی‌گوید: به رسول الله صآب زمزم دادم. ایشان صایستاده، آب زمزم می‌نوشید. گفتنی است که نبی اکرم صکنار خانه‌ی کعبه بود که آب خواست.

کتاب خوردنی‌ها

باب (۱): بسم الله گفتن، هنگام غذا خوردن

۱۲٩۶ـ عَنْ حُذَيْفَةَ سقَالَ: كُنَّا إِذَا حَضَرْنَا مَعَ النَّبِيِّ صطَعَامًا لَمْ نَضَعْ أَيْدِيَنَا حَتَّى يَبْدَأَ رَسُولُ اللَّهِ صفَيَضَعَ يَدَهُ، وَإِنَّا حَضَرْنَا مَعَهُ مَرَّةً طَعَامًا، فَجَاءَتْ جَارِيَةٌ كَأَنَّهَا تُدْفَعُ، فَذَهَبَتْ لِتَضَعَ يَدَهَا فِي الطَّعَامِ، فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صبِيَدِهَا، ثُمَّ جَاءَ أَعْرَابِيٌّ كَأَنَّمَا يُدْفَعُ، فَأَخَذَ بِيَدِهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَسْتَحِلُّ الطَّعَامَ أَنْ لاَ يُذْكَرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ، وَإِنَّهُ جَاءَ بِهَذِهِ الْجَارِيَةِ لِيَسْتَحِلَّ بِهَا، فَأَخَذْتُ بِيَدِهَا، فَجَاءَ بِهَذَا الأَعْرَابِيِّ لِيَسْتَحِلَّ بِهِ، فَأَخَذْتُ بِيَدِهِ، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ يَدَهُ فِي يَدِى مَعَ يَدِهَا» و فی رواية: ثُمَّ ذَكرَ اسمَ اللهِ وَ أَكلَ. (م/۲۰۱٧)

ترجمه: حذیفه سمی‌گوید: هرگاه، همراه نبی اکرم صبرای خوردن غذایی، حضور می‌یافتیم، تا زمانی که رسول الله صآغاز نمی‌نمود و دستش را بسوی غذا نمی‌برد، ما دستهایمان را بسوی غذا نمی‌بردیم. یک بار برای غذا خوردن، همراه رسول اکرم صحضور یافتیم. دختر بچه‌ای که گویا تعقیبش کرده‌اند، آمد و خواست دست به غذا ببرد. رسول الله صدستش را گرفت. سپس، یک مرد بادیه نشین که گویا دنبالش کرده‌اند، آمد و خواست دستش را به غذا ببرد. پیامبر اکرم صدست او را نیز گرفت و فرمود: «شیطان می‌تواند از غذایی بخورد که بسم الله بر آن، گفته نشود؛ لذا این دختر بچه را آورد تا بوسیله‌ی او برایش امکان غذا خوردن، فراهم گردد. به همین خاطر، من دستش را نگه داشتم. سپس، این بادیه نشین را آورد تا بوسیله‌ی او بتواند غذا بخورد. لذا من دستش را گرفتم. سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، هم اکنون، دست شیطان و دختر بچه در دست من است». و در روایتی آمده است که پس از آن، پیامبر اکرم صبسم الله گفت و خوردن را آغاز نمود.

۱۲٩٧ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ل: أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِيَّ صيَقُولُ: «إِذَا دَخَلَ الرَّجُلُ بَيْتَهُ، فَذَكَرَ اللَّهَ عِنْدَ دُخُولِهِ وَعِنْدَ طَعَامِهِ، قَالَ الشَّيْطَانُ: لاَ مَبِيتَ لَكُمْ وَلاَ عَشَاءَ، وَإِذَا دَخَلَ فَلَمْ يَذْكُرِ اللَّهَ عِنْدَ دُخُولِهِ، قَالَ الشَّيْطَانُ: أَدْرَكْتُمُ الْمَبِيتَ، وَإِذَا لَمْ يَذْكُرِ اللَّهَ عِنْدَ طَعَامِهِ، قَالَ أَدْرَكْتُمُ الْمَبِيتَ وَالْعَشَاءَ». (م/۲۰۱۸)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: شنیدم که نبی اکرم صمی‌فرمود: «هر گاه، شخصی وارد خانه‌اش شود و هنگام وارد شدن و غذا خوردن، بسم الله بگوید، شیطان به برادران و دوستانش می‌گوید: برای شما خوابگاه و شامی، وجود ندارد. و اگر کسی وارد خانه شود و هنگام وارد شدن، بسم الله نگوید، شیطان به دوستانش می‌گوید: به خوابگاه دست یافتید. و اگر هنگام غذا خوردن، بسم الله نگوید، شیطان می‌گوید : به خوابگاه و شام، دست یافتید».

باب (۲): خوردن با دست راست

۱۲٩۸ـ عَن ابْنِ عُمَرَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِذَا أَكَلَ أَحَدُكُمْ فَلْيَأْكُلْ بِيَمِينِهِ، وَإِذَا شَرِبَ فَلْيَشْرَبْ بِيَمِينِهِ، فَإِنَّ الشَّيْطَانَ يَأْكُلُ بِشِمَالِهِ وَيَشْرَبُ بِشِمَالِهِ».(م/۲۰۲۰)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید : رسول الله صفرمود: «هر گاه، یکی از شما خواست غذا بخورد، با دست راستش بخورد. و هرگاه، یکی از شما خواست آب بنوشد، با دست راستش بنوشد؛ زیرا شیطان با دست چپش، غذا می‌خورد و با دست چپش، آب می‌نوشد».

۱۲٩٩ـ عَن إِيَاسُ بْنُ سَلَمَةَ بْنِ الأَكْوَعِ ل: أَنَّ أَبَاهُ حَدَّثَهُ أَنَّ رَجُلاً أَكَلَ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صبِشِمَالِهِ، فَقَالَ: «كُلْ بِيَمِينِكَ» قَالَ: لاَ أَسْتَطِيعُ، قَالَ: «لاَ اسْتَطَعْتَ» مَا مَنَعَهُ إِلاَّ الْكِبْرُ، قَالَ: فَمَا رَفَعَهَا إِلَى فِيهِ. (م/۲۰۲۱)

ترجمه: ایاس بن سلمه بن اکوع لمی‌گوید : پدرم به من گفت: مردی نزد رسول الله صبا دست چپش، غذ می‌خورد. پیامبر اکرم صفرمود: «با دست راستت، غذا بخور». آن مرد گفت: نمی‌توانم. رسول الله صفرمود: «ناتوان شوی». گفتنی است که صرفاً تکبر باعث شد تا آن مرد، چنین جمله‌ای را به زبان بیاورد.

راوی می‌گوید : بعد از آن، آن مرد نتوانست دستش را به دهانش ببرد.

باب (۳): هر کس، از جلوی خودش، غذا بخورد

۱۳۰۰ـ عَن عُمَرَ بْنِ أَبِي سَلَمَةَ س، قَالَ: كُنْتُ فِي حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ صوَكَانَتْ يَدِى تَطِيشُ فِي الصَّحْفَةِ، فَقَالَ لِي: «يَا غُلاَمُ سَمِّ اللَّهَ، وَكُلْ بِيَمِينِكَ، وَكُلْ مِمَّا يَلِيكَ». (م/۲۰۲۲)

ترجمه: عمر بن ابی سلمه سمی‌گوید: پسر بچه بودم و در آغوش رسول الله صقرار داشتم و دستم داخل ظرف غذا، دور می‌زد. پیامبر اکرم صفرمود: «ای پسر! بسم الله بگو و با دست راست و از جلوی خود، بخور».

باب (۴): غذا خوردن با سه انگشت

۱۳۰۱ـ عَنِ كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ س، قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَأْكُلُ بِثَلاَثِ أَصَابِعَ، وَيَلْعَقُ يَدَهُ قَبْلَ أَنْ يَمْسَحَهَا. (م/۲۰۳۲)

۱۳۰۱ـ کعب بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صبا سه انگشت، غذا می‌خورد و دستش را قبل از پاک کردن می‌لیسید.

باب (۵): بعد از غذا خوردن دستش را بلیسد یا بلیساند

۱۳۰۲ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص«إِذَا أَكَلَ أَحَدُكُمْ طَعَامًا فَلاَ يَمْسَحْ يَدَهُ حَتَّى يَلْعَقَهَا أَوْ يُلْعِقَهَا». (م/۲۰۳۱)

ترجمه: ابن عباس بمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هنگامی که یکی از شما غذا خورد، تا زمانی که دست اش را نلیسیده و یا نلیسانده است، آن را پاک نکند».

باب (۶): لیسیدن انگشتان و کاسه

۱۳۰۳ـ عَنْ جَابِرٍ أَنَّ النَّبِيَّ صأَمَرَ بِلَعْقِ الأَصَابِعِ وَالصَّحْفَةِ، وَقَالَ: «إِنَّكُمْ لاَ تَدْرُونَ فِي أَيِّهِ الْبَرَكَةُ». (م/۲۰۳۳)

ترجمه: از جابر سروایت است که نبی اکرم صبه لیسیدن انگشتان و کاسه، دستور داد و فرمود: «شما نمی‌دانید که برکت در کدام قسمت ازغذای شما وجود دارد».

باب (٧): پاک کردن لقمه‌ای که افتاد و خوردن آن

۱۳۰۴ـ عَنْ جَابِرٍسقَالَ: قَالَ سَمِعْتُ النَّبِيَّ صيَقُولُ: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَحْضُرُ أَحَدَكُمْ عِنْدَ كُلِّ شَىْءٍ مِنْ شَأْنِهِ، حَتَّى يَحْضُرَهُ عِنْدَ طَعَامِهِ، فَإِذَا سَقَطَتْ مِنْ أَحَدِكُمُ اللُّقْمَةُ فَلْيُمِطْ مَا كَانَ بِهَا مِنْ أَذًى ثُمَّ لْيَأْكُلْهَا، وَلاَ يَدَعْهَا لِلشَّيْطَانِ، فَإِذَا فَرَغَ فَلْيَلْعَقْ أَصَابِعَهُ، فَإِنَّهُ لاَ يَدْرِى فِي أَىِّ طَعَامِهِ تَكُونُ الْبَرَكَةُ». (م/۲۰۳۳)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: شنیدم که نبی اکرم صمی‌فرمود: «شیطان هنگام انجام همه‌ی کارها نزد شما حاضر می‌شود تا جایی که هنگام غذا خوردن نیز می‌آید. پس هرگاه، لقمه‌ی یکی از شما به زمین افتاد، خس و خاشاکی را که به آن چسبیده است، پاک کند و آن را میل نماید و برای شیطان نگذارد. و هرگاه، از غذا خوردن، فراغت یافت، انگشتانش را بلیسد؛ زیرا او نمی‌داند که برکت در کدام قسمت از غذایش، وجود دارد».

باب (۸): الحمدلله گفتن بعد از خوردن و نوشیدن

۱۳۰۵ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ لَيَرْضَى عَنِ الْعَبْدِ أَنْ يَأْكُلَ الأَكْلَةَ فَيَحْمَدَهُ عَلَيْهَا، أَوْ يَشْرَبَ الشَّرْبَةَ فَيَحْمَدَهُ عَلَيْهَا». (م/۲٧۳۴)

۱۳۰۵ـ انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال از آن بنده، خشنود می‌شود که غذایش را بخورد و الحمدلله بگوید و آبش را بنوشد و الحمدلله بگوید».

باب (٩): بازخواست شدن بخاطر نعمت آب و غذا

۱۳۰۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صذَاتَ يَوْمٍ أَوْ لَيْلَةٍ، فَإِذَا هُوَ بِأَبِى بَكْرٍ وَعُمَرَ: فَقَالَ «مَا أَخْرَجَكُمَا مِنْ بُيُوتِكُمَا هَذِهِ السَّاعَةَ»؟ قَالاَ: الْجُوعُ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «وَأَنَا، وَالَّذِي نَفْسِى بِيَدِهِ لأَخْرَجَنِى الَّذِي أَخْرَجَكُمَا، قُومُوا» فَقَامُوا مَعَهُ فَأَتَى رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ فَإِذَا هُوَ لَيْسَ فِي بَيْتِهِ، فَلَمَّا رَأَتْهُ الْمَرْأَةُ قَالَتْ: مَرْحَبًا وَأَهْلاً، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص«أَيْنَ فُلاَنٌ»؟ قَالَتْ: ذَهَبَ يَسْتَعْذِبُ لَنَا مِنَ الْمَاءِ، إِذْ جَاءَ الأَنْصَارِىُّ فَنَظَرَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صوَصَاحِبَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ، مَا أَحَدٌ الْيَوْمَ أَكْرَمَ أَضْيَافًا مِنِّى قَالَ فَانْطَلَقَ فَجَاءَهُمْ بِعِذْقٍ فِيهِ بُسْرٌ وَتَمْرٌ وَرُطَبٌ، فَقَالَ: كُلُوا مِنْ هَذِهِ، وَأَخَذَ الْمُدْيَةَ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِيَّاكَ وَالْحَلُوبَ» فَذَبَحَ لَهُمْ، فَأَكَلُوا مِنَ الشَّاةِ وَمِنْ ذَلِكَ الْعِذْقِ، وَشَرِبُوا، فَلَمَّا أَنْ شَبِعُوا وَرَوُوا، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلأَبِى بَكْرٍ وَعُمَرَ: «وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَتُسْأَلُنَّ عَنْ هَذَا النَّعِيمِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمُ الْجُوعُ، ثُمَّ لَمْ تَرْجِعُوا حَتَّى أَصَابَكُمْ هَذَا النَّعِيمُ». (م/۲۰۳۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: روزی یا شبی، رسول الله صاز خانه بیرون آمد و ابوبکر و عمر لرا دید. پس فرمود: «در این لحظه، چه چیزی باعث شده است که از خانه‌هایتان، بیرون بیایید»؟ گفتند: گرسنگی، یا رسول الله!

پیامبر اکرم صفرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، همان انگیزه‌ای که باعث بیرون آمدن شما شده است، مرا نیز از خانه، بیرون آورده است؛ بلند شوید».

اینگونه آنان همراه رسول الله صبراه افتادند. پیامبر اکرم صبه خانه‌ی یک مرد انصاری آمد. آن مرد انصاری در خانه‌اش نبود؛ ولی همسرش به محض اینکه رسول اکرم صرا دید، گفت: خوش آمدید؛ بفرمایید. رسول الله صاز او پرسید: فلانی کجاست؟ گفت: رفته است تا برای ما آب شیرین بیاورید. در این هنگام، آن مرد انصاری آمد و به رسول الله صو دو یارش، نگاه کرد و گفت: الله متعال را سپاس می‌گویم؛ هیچ‌کس امروز مهمانانی عزیزتر از مهمانان من ندارد. آنگاه رفت و خوشه‌ی خرمایی که در آن خرماهای نارس، رسیده و رطب، وجود داشت، آورد و گفت: از این، میل بفرمایید. سپس کارد را برداشت. رسول الله صبه او فرمود: «گوسفند شیر دِه، ذبح نکن. آن مرد، گوسفندی برای آنان، ذبح نمود. پیامبر اکرم صو یارانش از گوشت گوسفند و خوشه‌ی خرما خوردند و آب نوشیدند. و هنگامی که تا سیر خوردند و سیراب شدند، رسول الله صبه ابوبکر و عمر لفرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، روز قیامت، در مورد این نعمت‌ها، از شما خواهند پرسید؛ گرسنگی باعث شد تا ازخانه‌هایتان، بیرون بیایید. و بعد از اینکه از این نعمت‌ها برخوردار شدید، به خانه‌هایتان برگشتید».

باب (۱۰): پذیرفتن دعوت همسایه برای صرف غذا

۱۳۰٧ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ جَارًا، لِرَسُولِ اللَّهِ صفَارِسِيًّا، كَانَ طَيِّبَ الْمَرَقِ، فَصَنَعَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص، ثُمَّ جَاءَ يَدْعُوهُ، فَقَالَ: «وَهَذِهِ»؟ لِعَائِشَةَ، فَقَالَ: لاَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ» فَعَادَ يَدْعُوهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَهَذِهِ» قَالَ: لاَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ» ثُمَّ عَادَ يَدْعُوهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَهَذِهِ» قَالَ: نَعَمْ فِي الثَّالِثَةِ، فَقَامَا يَتَدَافَعَانِ حَتَّى أَتَيَا مَنْزِلَهُ. (م/۲۰۳٧)

۱۳۰٧ـ انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صهمسایه‌ای ایرانی داشت که خورشهای خوبی تهیه می‌نمود. روزی برای رسول الله صخورشی تدارک دید و آمد و پیامبر اکرم صرا دعوت کرد. نبی اکرم صبا اشاره‌ی به عایشه لفرمود: «و این»؟ (آیا عایشه لهم دعوت است؟) آن مرد گفت: خیر، پیامبر اکرم صفرمود: «نه» (من هم نمی‌آیم.) دوباره آن مرد، پیامبر صرا دعوت نمود. رسول الله صفرمود: «و این»؟ گفت: نه. رسول الله صفرمود: «نه». برای بار سوم، آن مرد، رسول الله صرا دعوت نمود. پیامبر صفرمود: «و این»؟ این بار آن مرد گفت: «بله». آنگاه، پیامبر اکرم صو عایشه لبا هم براه افتادند و به منزل آن مرد رفتند.

باب (۱۱): کسی که برای صرف غذا،دعوت شود و شخص دیگری با او برود

۱۳۰۸ـ عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ الأَنْصَارِىِّ سقَالَ: كَانَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ، يُقَالُ لَهُ أَبُو شُعَيْبٍ، وَكَانَ لَهُ غُلاَمٌ لَحَّامٌ، فَرَأَى رَسُولَ اللَّهِ ص، فَعَرَفَ فِي وَجْهِهِ الْجُوعَ، فَقَالَ لِغُلاَمِهِ: وَيْحَكَ اصْنَعْ لَنَا طَعَامًا لِخَمْسَةِ نَفَرٍ، فَإِنِّى أُرِيدُ أَنْ أَدْعُوَ النَّبِيَّ صخَامِسَ خَمْسَةٍ، قَالَ: فَصَنَعَ، ثُمَّ أَتَى النَّبِيَّ ص، فَدَعَاهُ خَامِسَ خَمْسَةٍ، وَاتَّبَعَهُمْ رَجُلٌ، فَلَمَّا بَلَغَ الْبَابَ قَالَ النَّبِيُّ ص: «إِنَّ هَذَا اتَّبَعَنَا فَإِنْ شِئْتَ أَنْ تَأْذَنَ لَهُ وَإِنْ شِئْتَ رَجَعَ» قَالَ: لاَ بَلْ آذَنُ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ. (م/۲۰۳۶)

ترجمه: ابو مسعود انصاری سمی‌گوید: یک مرد انصاری به نام ابوشعیب، برده‌ای قصاب داشت. آن مرد، روزی، رسول الله صرا دید و از چهره‌اش متوجه شد که پیامبر اکرم صگرسنه است؛ لذا به برده‌اش گفت: وای برتو، غذایی را برای پنج نفر، تهیه کن؛ چرا که می‌خواهم رسول الله صرا با چهار نفر دیگر دعوت کنم. او نیز غذایی تهیه کرد. ابوشعیب نزد نبی اکرم صآمد و او را با چهار نفر دیگر، دعوت نمود. اما شخص دیگری نیز همراه آنان آمد. هنگامی که رسول اکرم صبه دروازه‌ی خانه‌ی ابوشعیب رسید، به او فرمود: «این مرد نیز با ما آمد؛ اگر خواستی به او اجازه بده؛ در غیر این صورت، بر می‌گردد». ابوشعیب گفت: نه، یا رسول الله! به او اجازه می‌دهم.

باب (۱۲): ایثار کردن در حق مهمان

۱۳۰٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: إِنِّي مَجْهُودٌ، فَأَرْسَلَ إِلَى بَعْضِ نِسَائِهِ، فَقَالَتْ: وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ مَا عِنْدِي إِلاَّ مَاءٌ، ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى أُخْرَى فَقَالَتْ مِثْلَ ذَلِكَ، حَتَّى قُلْنَ كُلُّهُنَّ مِثْلَ ذَلِكَ: لاَ، وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ مَا عِنْدِي إِلاَّ مَاءٌ، فَقَالَ: «مَنْ يُضِيفُ هَذَا، اللَّيْلَةَ رَحِمَهُ اللَّهُ»؟ فَقَامَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ فَقَالَ: أَنَا، يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَانْطَلَقَ بِهِ إِلَى رَحْلِهِ، فَقَالَ لاِمْرَأَتِهِ: هَلْ عِنْدَكِ شَىْءٌ؟ قَالَتْ: لاَ، إِلاَّ قُوتُ صِبْيَانِى، قَالَ: فَعَلِّلِيهِمْ بِشَىْءٍ، فَإِذَا دَخَلَ ضَيْفُنَا فَأَطْفِئِى السِّرَاجَ وَأَرِيهِ أَنَّا نَأْكُلُ، فَإِذَا أَهْوَى لِيَأْكُلَ فَقُومِى إِلَى السِّرَاجِ حَتَّى تُطْفِئِيهِ، قَالَ: فَقَعَدُوا وَأَكَلَ الضَّيْفُ، فَلَمَّا أَصْبَحَ غَدَا عَلَى النَّبِىِّ صفَقَالَ: «قَدْ عَجِبَ اللَّهُ مِنْ صَنِيعِكُمَا بِضَيْفِكُمَا اللَّيْلَةَ». (م/۲۰۵۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: مردی نزد رسول الله صآمد و گفت: من به زحمت و مشقت افتاده‌ام. رسول الله صشخصی را نزد یکی از همسرانش فرستاد تا او را مطلع سازد. همسرش گفت: سوگند به ذاتی که تو را به حق، مبعوث نموده، نزد من چیزی جز آب، وجود ندارد. آنگاه پیامبر اکرم صآن شخص را نزد یکی دیگر از همسرانش فرستاد. او نیز همین پاسخ را داد. اینگونه پیامبر اکرم صآن شخص را نزد همه‌ی همسرانش یکی بعد از دیگری فرستاد و هریک از آنان می‌گفت: نه، سوگند به ذاتی که تو را به حق، مبعوث نموده، چیزی جز آب نزد من وجود ندارد.

سرانجام، رسول اکرم صخطاب به حاضران فرمود: « امشب چه کسی این شخص را مهمان می‌کند تا رحمت الهی شامل حالش گردد»؟ در این هنگام، یک مرد انصاری برخاست و گفت: من یا رسول الله. آنگاه او را به خانه‌اش برد و به همسرش گفت: آیا چیزی داری؟ همسرش گفت: نه، چیزی جز غذای بچه‌هایم، وجود ندارد. آن مرد انصاری گفت: بچه‌ها را با چیزی، سرگرم کن. و هنگامی که مهمان ما وارد شد، چراغ را خاموش کن و به او چنین وانمود کن که ما مشغول خوردن هستیم. به این صورت که وقتی مهمان، شروع به خوردن نمود، بلند شو و چراغ را خاموش کن.

راوی می‌گوید: اینگونه آنان نشستند و مهمان غذا خورد. صبح روز بعد که ابوشعیب نزد رسول الله صرفت، پیامبر اکرم صفرمود: «دیشب، الله متعال از رفتار شما با مهمانتان، تعجب کرد».

باب (۱۳): غذای دو نفر برای سه نفر، کافی است

۱۳۱۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «طَعَامُ الاِثْنَيْنِ كَافِى الثَّلاَثَةِ، وَطَعَامُ الثَّلاَثَةِ كَافِى الأَرْبَعَةِ». (م/۲۰۵۸)

ترجمه: ابوهریره سمی گوید: رسول الله صفرمود: «غذای دو نفر برای سه نفر، و غذای سه نفر برای چهار نفر، کافی است».

۱۳۱۱ـ عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «طَعَامُ الْوَاحِدِ يَكْفِى الاِثْنَيْنِ، وَطَعَامُ الاِثْنَيْنِ يَكْفِى الأَرْبَعَةَ، وَطَعَامُ الأَرْبَعَةِ يَكْفِى الثَّمَانِيَةَ». (م/۲۰۵٩)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صفرمود: «غذای یک نفر برای دو نفر، و غذای دو نفر برای چهار نفر، و غذای چهار نفر برای هشت نفر، کافی است».

باب (۱۴): مؤمن در یک معده، غذا می‌خورد و کافر در هفت معده

۱۳۱۲ـ عَنْ جَابِرٍ وَابْنِ عُمَرَ ش: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «الْمُؤْمِنُ يَأْكُلُ فِي مِعًى وَاحِدٍ، وَالْكَافِرُ يَأْكُلُ فِي سَبْعَةِ أَمْعَاءٍ». (م/۲۰۶۱)

ترجمه: جابر و ابن عمر شمی‌گویند: رسول الله صفرمود: «مؤمن در یک معده، غذا می‌خورد و کافر در هفت معده». (غالبا اینگونه است که مؤمن بدون حرص و ولع و کم می‌خورد؛ اما کافر با حرص و ولع و زیاد می‌خورد.)

۱۳۱۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صضَافَهُ ضَيْفٌ، وَهُوَ كَافِرٌ، فَأَمَرَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صبِشَاةٍ فَحُلِبَتْ، فَشَرِبَ حِلاَبَهَا، ثُمَّ أُخْرَى فَشَرِبَهُ، ثُمَّ أُخْرَى فَشَرِبَهُ، حَتَّى شَرِبَ حِلاَبَ سَبْعِ شِيَاهٍ، ثُمَّ إِنَّهُ أَصْبَحَ فَأَسْلَمَ، فَأَمَرَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صبِشَاةٍ فَشَرِبَ حِلاَبَهَا، ثُمَّ أَمَرَ بِأُخْرَى فَلَمْ يَسْتَتِمَّهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الْمُؤْمِنُ يَشْرَبُ فِي مِعًى وَاحِدٍ، وَالْكَافِرُ يَشْرَبُ فِي سَبْعَةِ أَمْعَاءٍ». (م/۲۰۶۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: فردی کافر نزد رسول الله صمهمان شد. پیامبر اکرم صدستور داد تا گوسفندی برایش بدوشند. آن شخص همه‌ی آن شیر را نوشید. سپس گوسفند دیگری دوشیدند و او تمام شیرهایش را نوشید. و همچنان گوسفندان را می‌دوشیدند تا اینکه شیر هفت گوسفند را نوشید. صبح روز بعد، آن مرد، مسلمان شد. رسول الله صدستور داد تا گوسفندی برایش بدوشند. آن مرد شیرهای آن گوسفند را نوشید. سپس پیامبر اکرم صدستور داد تا گوسفند دیگری برایش بدوشند. آن مرد، شیر گوسفند دوم را بطور کامل ننوشید. اینجا بود که رسول الله صفرمود: «مؤمن در یک معده می‌نوشد و کافر در هفت معده».

باب (۱۵): درباره‌ی خوردن کدو

۱۳۱۴ـ عَنْ أَنَسٍ بنِ مَالِك سقَالَ: دَعَا رَسُولَ اللَّهِ صرَجُلٌ، فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ، فَجِيءَ بِمَرَقَةٍ فِيهَا دُبَّاءٌ، فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صيَأْكُلُ مِنْ ذَلِكَ الدُّبَّاءِ وَيُعْجِبُهُ قَالَ: فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ جَعَلْتُ أُلْقِيهِ إِلَيْهِ وَلاَ أَطْعَمُهُ، قَالَ فَقَالَ أَنَسٌ: فَمَا زِلْتُ، بَعْدُ ذَلِك يُعْجِبُنِى الدُّبَّاءُ. (م/۲۰۴۱)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: مردی رسول الله صرا برای صرف غذا، دعوت نمود. من نیز همراه پیامبر اکرم صرفتم. در آنجا خورشی آوردند که در آن، کدو وجود داشت. رسول الله صاز آن کدوها، تناول می‌فرمود و مورد پسند او واقع شده بودند. وقتی که من متوجه این موضوع شدم، کدوها را جلوی ایشان می‌گذاشتم و من نمی‌خوردم. بعد از آن، من خوردن کدو را دوست داشتم.

باب (۱۶): سرکه بهترین خورش است

۱۳۱۵ـ عَن طَلْحَةُ بْنُ نَافِعٍ: أَنَّهُ سَمِعَ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ ليَقُولُ: أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صبِيَدِى ذَاتَ يَوْمٍ إِلَى مَنْزِلِهِ، فَأَخْرَجَ إِلَيْهِ فِلَقًا مِنْ خُبْزٍ، فَقَالَ: «مَا مِنْ أُدُمٍ»؟ فَقَالُوا: لاَ، إِلاَّ شَىْءٌ مِنْ خَلٍّ، قَالَ: «فَإِنَّ الْخَلَّ نِعْمَ الأُدُمُ». قَالَ جَابِرٌ: فَمَا زِلْتُ أُحِبُّ الْخَلَّ مُنْذُ سَمِعْتُهَا مِنْ نَبِىِّ اللَّهِ ص، وَقَالَ طَلْحَةُ: مَا زِلْتُ أُحِبُّ الْخَلَّ مُنْذُ سَمِعْتُهَا مِنْ جَابِرٍ. (م/۲۰۵۲)

۱۳۱۵ـ طلحه بن نافع می‌گوید: شنیدم که جابر بن عبدالله لمی‌گوید: روزی، رسول الله صدستم را گرفت و مرا به منزلش برد. در آنجا، یک قطعه نان برایش آوردند. پیامبر اکرم صفرمود: «خورشی وجود ندارد»؟ گفتند: نه، فقط اندکی سرکه وجود دارد. رسول الله صفرمود: «سرکه بهترین خورش است».

جابر سمی‌گوید : از هنگامی که این سخن را از پیامبر اکرم صشنیدم سرکه را دوست دارم. طلحه می‌گوید: من از زمانی که این حدیث را از جابر شنیدم، سرکه را دوست دارم.

باب (۱٧): درباره‌ی خوردن خرما و گذاشتن هسته‌ها میان انگشتان

۱۳۱۶ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُسْرٍ لقَالَ: نَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صعَلَى أَبِى، قَالَ: فَقَرَّبْنَا إِلَيْهِ طَعَامًا وَوَطْبَةً، فَأَكَلَ مِنْهَا، ثُمَّ أُتِىَ بِتَمْرٍ فَكَانَ يَأْكُلُهُ وَيُلْقِى النَّوَى بَيْنَ إِصْبَعَيْهِ وَيَجْمَعُ السَّبَّابَةَ وَالْوُسْطَى ـ قَالَ شُعْبَةُ هُوَ ظَنِّى، وَهُوَ فِيهِ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ تعالی إِلْقَاءُ النَّوَى بَيْنَ الإِصْبَعَيْنِ ـ ثُمَّ أُتِىَ بِشَرَابٍ فَشَرِبَهُ، ثُمَّ نَاوَلَهُ الَّذِي عَنْ يَمِينِهِ، قَالَ فَقَالَ أَبِى، وَأَخَذَ بِلِجَامِ دَابَّتِهِ: ادْعُ اللَّهَ لَنَا، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَهُمْ فِي مَا رَزَقْتَهُمْ، وَاغْفِرْ لَهُمْ وَارْحَمْهُمْ». (م/۲۰۴۲)

ترجمه: عبدالله بن بسر لمی‌گوید: رسول الله صنزد پدرم مهمان شد. ما غذا و حلوایی (که از خرما و کشک و روغن درست شده بود) به ایشان، تقدیم نمودیم. پیامبر اکرم صاز آنها تناول فرمود. سپس مقداری خرما برای پیامبر اکرم صآوردند. رسول الله صاز آن خرماها می‌خورد و هسته‌ها را میان دو انگشت سبابه و وسطی می‌گذاشت. شعبه (یکی از راویان) می‌گوید : گمان من این است که این مطلب اخیر در حدیث، وجود دارد؛ ان شاء الله که مسئله گذاشتن هسته‌ها میان دو انگشت سبابه و وسطی وجود دارد.

عبدالله بن بسر می‌گوید : بعد از آن، نوشیدنی آوردند. پیامبر اکرم صاز آن نوشید و سپس به شخصی داد که سمت راستش قرار داشت. آنگاه، پدرم که افسار سواری پیامبر اکرم صرا گرفته بود، گفت: نزد الله متعال برای ما دعا کن. رسول الله صفرمود: «بار الها! در رزقی که به آنان، عطا نمودی، برکت عنایت کن و آنها را مغفرت کن و مورد رحمت قرار ده».

باب (۱۸): چمباتمه نشستن (سرپا نشستن و زانو در بغل گرفتن) و خرما خوردن

۱۳۱٧ـ عَنْ أَنَسٍ بنِ مالِك سقَالَ: أُتِىَ رَسُولُ اللَّهِ صبِتَمْرٍ، فَجَعَلَ النَّبِىُّ صيَقْسِمُهُ وَهُوَ مُحْتَفِزٌ، يَأْكُلُ مِنْهُ أَكْلاً ذَرِيعًا، وَفِي رِوَايَةِ رَأيتُ النَّبِیَّ مَقِيعاً يَأكلُ تَمراً. (م/۲۰۴۴)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: برای رسول الله صمقداری خرما آوردند. نبی اکرم صشروع به تقسیم آنها کرد در حالی که سرپا نشسته بود و با عجله از آنها تناول می‌فرمود.

و در روایتی آمده است که انس بن مالک سگفت: نبی اکرم صرا دیدم که چنبر زده (سرپا نشسته و زانوهایش را در بغل گرفته) و خرما تناول می‌نماید.

باب (۱٩): ساکنان خانه‌ای که در آن، خرما و جود نداشته باشد گرسنه هستند

۱۳۱۸ـ عَنْ عَائِشَةَ لقَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَا عَائِشَةُ بَيْتٌ لاَ تَمْرَ فِيهِ جِيَاعٌ أَهْلُهُ، يَا عَائِشَةُ بَيْتٌ لاَ تَمْرَ فِيهِ جِيَاعٌ أَهْلُهُ، أَوْ: جَاعَ أَهْلُهُ» قَالَهَا مَرَّتَيْنِ، أَوْ ثَلاَثًا. (م/۲۰۴۶)

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: رسول الله صفرمود: «ای عایشه! ساکنان خانه‌ای که در آن، خرما وجود نداشته باشد، گرسنه هستند؛ ای عایشه! ساکنان خانه‌ای که در آن، خرما وجود نداشته باشد، گرسنه هستند». پیامبر اکرم صاین جمله را دو یا سه بار، تکرار نمود.

باب (۲۰): نباید دو عدد خرما همزمان در دهان گذاشت

۱۳۱٩ـ عَن جَبَلَةَ بْنَ سُحَيْمٍ قَالَ: كَانَ ابْنُ الزُّبَيْرِ يَرْزُقُنَا التَّمْرَ، قَالَ: وَقَدْ كَانَ أَصَابَ النَّاسَ يَوْمَئِذٍ جُهْدٌ، وَكُنَّا نَأْكُلُ فَيَمُرُّ عَلَيْنَا ابْنُ عُمَرَ وَنَحْنُ نَأْكُلُ، فَيَقُولُ: لاَ تُقَارِنُوا، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صنَهَي عَنِ الإِقْرَانِ إِلاَّ أَنْ يَسْتَأْذِنَ الرَّجُلُ أَخَاهُ، قَالَ شُعْبَةُ: لاَ أُرَى هَذِهِ الْكَلِمَةَ إِلاَّ مِنْ كَلِمَةِ ابْنِ عُمَرَ، يَعْنِى الاِسْتِئْذَانَ. (م/۲۰۴۵)

ترجمه: جَبَله بن سُحَیم می‌گوید: زمانی که مردم دچار قحط سالی شده بودند، عبدالله بن زبیر لبه ما خرما می‌داد و ما آن خرماها را می‌خوردیم. و چه بسا که عبدالله بن عمر لاز کنار ما می‌گذشت و ما مشغول خوردن خرما بودیم. پس به ما می‌گفت: همزمان دو خرما در دهان نگذارید؛ زیرا رسول الله صاز این کار، منع فرمود؛ مگر اینکه از برادرش (همراهش) اجازه بگیرد. شعبه (راوی از جبله) می‌گوید: فکر می‌کنم جمله‌ی اخیر یعنی «اجازه خواستن» از سخنان ابن عمر سباشد (نه پیامبر ص).

باب (۲۱) : خوردن خیار با خرمای تازه

۱۳۲۰ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ ل: قَالَ رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَأْكُلُ الْقُثَّاءَ بِالرُّطَبِ. (م/۲۰۴۳)

ترجمه: عبدالله بن جعفر لمی‌گوید: رسول الله صرا دیدم که خیار را همراه خرمای تازه، میل می‌فرمود.

باب (۲۲): درباره‌ی میوه‌ی سیاه رنگ درخت اراک

۱۳۲۱ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِىِّ صبِمَرِّ الظَّهْرَانِ، وَنَحْنُ نَجْنِى الْكَبَاثَ، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «عَلَيْكُمْ بِالأَسْوَدِ مِنْهُ»، قَالَ: فَقُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ كَأَنَّكَ رَعَيْتَ الْغَنَمَ، قَالَ: «نَعَمْ، وَهَلْ مِنْ نَبِىٍّ إِلاَّ وَقَدْ رَعَاهَا»، أَوْ نَحْوَ هَذَا مِنَ الْقَوْلِ. (م/۲۰۵۰)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: در مرّ الطهران (اسم منطقه‌ای در نزدیکی مکه) همراه نبی اکرم صبودیم وما از یک درخت بیابانی بنام اراک، میوه می‌چیدیم. پیامبر اکرم صفرمود: «میوه‌های سیاه را بچینید؛ زیرا آنها خوشمزه‌ترند». ما عرض کردیم: یا رسول الله! گویا شما گوسفند چرانیده‌اید. فرمود: بله، مگر پیامبری سراغ دارید که گوسفند نچرانیده باشد». یا جمله‌ای مانند این، ایراد فرمود.

باب (۲۳): خوردن خرگوش

۱۳۲۲ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: مَرَرْنَا فَاسْتَنْفَجْنَا أَرْنَبًا بِمَرِّ الظَّهْرَانِ، فَسَعَوْا عَلَيْهِ فَلَغَبُوا، قَالَ: فَسَعَيْتُ حَتَّى أَدْرَكْتُهَا، فَأَتَيْتُ بِهَا أَبَا طَلْحَةَ فَذَبَحَهَا، فَبَعَثَ بِوَرِكِهَا وَفَخِذَيْهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَأَتَيْتُ بِهَا رَسُولَ اللَّهِ صفَقَبِلَهُ. (م/۱٩۵۳)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: از مرّ الطهران عبور می‌نمودیم و درآنجا خرگوشی را دنبال کردیم. مردم بدنبال آن دویدند اما در ماندند. من آنقدر بدنبال آن دویدم تا اینکه آن را گرفتم و نزد ابوطلحه سآوردم. او آن را ذبح نمود و یک یا هردو رانش را برای رسول الله صفرستاد. من آنها را خدمت پیامبر اکرم صبردم. رسول الله صآن را پذیرفت. (و در روایت صحیح بخاری آمده است که از آن، تناول فرمود.) مترجم

باب (۲۴): درباره‌ی خوردن ضبّ (نوعی سوسمار)

۱۳۲۳ـ عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ لأَنَّ خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ ـ الَّذِي يُقَالُ لَهُ سَيْفُ اللَّهِ ـ أَخْبَرَهُ أَنَّهُ دَخَلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صعَلَى مَيْمُونَةَ، زَوْجِ النَّبِيِّ ص، وَهِىَ خَالَتُهُ وَخَالَةُ ابْنِ عَبَّاسٍ، فَوَجَدَ عِنْدَهَا ضَبًّا مَحْنُوذًا، قَدِمَتْ بِهِ أُخْتُهَا حُفَيْدَةُ بِنْتُ الْحَارِثِ مِنْ نَجْدٍ، فَقَدَّمَتِ الضَّبَّ لِرَسُولِ اللَّهِ ص، وَكَانَ قَلَّمَا يُقَدَّمُ إِلَيْهِ طَعَامٌ حَتَّى يُحَدَّثَ بِهِ وَيُسَمَّى لَهُ، فَأَهْوَى رَسُولُ اللَّهِ صيَدَهُ إِلَى الضَّبِّ، فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنَ النِّسْوَةِ الْحُضُورِ: أَخْبِرْنَ رَسُولَ اللَّهِ صبِمَا قَدَّمْتُنَّ لَهُ، قُلْنَ: هُوَ الضَّبُّ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صيَدَهُ، فَقَالَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ: أَحَرَامٌ الضَّبُّ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «لاَ، وَلَكِنَّهُ لَمْ يَكُنْ بِأَرْضِ قَوْمِى فَأَجِدُنِى أَعَافُهُ» قَالَ خَالِدٌ: فَاجْتَرَرْتُهُ فَأَكَلْتُهُ وَرَسُولُ اللَّهِ صيَنْظُرُ، فَلَمْ يَنْهَنِى. (م/۱٩۴۵)

ترجمه: عبدالله بن عباس لمی‌گوید: خالد بن ولید سکه به او سیف الله (شمشیر الله) نیز می‌گویند به من گفت: من همراه رسول الله صبه خانه‌ی میمونه؛ همسر نبی اکرم ص؛ که خاله‌ی من و ابن عباس لاست، رفتم. نزد میمونه لضبّ (نوعی سوسمار) کباب شده وجود داشت که خواهرش؛ حفیده دختر حارث؛ از نجد آورده بود. میمونه لآن سوسمار را خدمت نبی اکرم صتقدیم نمود. قابل یادآوری است که کمتر اتفاق می‌افتاد غذایی به رسول الله صبدهند بدون اینکه در مورد آن، صحبت کنند یا نام آن را بگیرند. به هر حال، رسول الله صدستش را بسوی ضبّ دراز نمود. در این هنگام، یکی از زنان حاضر گفت: رسول الله صاز نوع غذایی که تقدیم نموده‌اید، باخبر سازید.

زنان عرض کردند: یا رسول الله! این، ضبّ (نوعی سوسمار) است. با شنیدن این سخن، پیامبر اکرم صدستش را جمع نمود. خالد بن ولید سعرض کرد: یا رسول الله! آیا ضبّ، حرام است. رسول الله صفرمود: «نه، ولی چون در سرزمین قوم‌ام وجود نداشته است، لذا شما مشاهده می‌کنید که من از خوردن آن، کراهیت دارم».

خالد سمی‌گوید: من از آن، کندم و خوردم درحالی که رسول الله صنگاه می‌کرد بدون اینکه مرا منع کند.

۱۳۲۴ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ س: أَنَّ أَعْرَابِيًّا أَتَى رَسُولَ اللَّهِ صفَقَالَ: إِنِّي فِي غَائِطٍ مَضَبَّةٍ وَإِنَّهُ عَامَّةُ طَعَامِ أَهْلِى، قَالَ: فَلَمْ يُجِبْهُ، فَقُلْنَا: عَاوِدْهُ، فَعَاوَدَهُ، فَلَمْ يُجِبْهُ ثَلاَثًا، ثُمَّ نَادَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صفِي الثَّالِثَةِ فَقَالَ: «يَا أَعْرَابِىُّ، إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ ـ أَوْ: غَضِبَ ـ عَلَى سِبْطٍ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ، فَمَسَخَهُمْ دَوَابَّ يَدِبُّونَ فِي الأَرْضِ، فَلاَ أَدْرِى لَعَلَّ هَذَا مِنْهَا، فَلَسْتُ آكُلُهَا وَلاَ أَنْهَى عَنْهَا». (م/۱٩۵۱)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: یک مرد بادیه نشین نزد رسول الله صآمد و گفت: من در سرزمینی هموار و ضبّ خیز زندگی می‌کنم و بیشترین غذای خانواده‌ی من، ضبّ (نوعی سوسمار) است (حکم آن چیست)؟ پیامبر اکرم صبه او پاسخی نداد. ما به آن مرد گفتیم: دوباره بپرس. و این پرسش، سه بار، تکرار شد. و رسول الله صهمچنان به او پاسخ نمی‌نداد. سرانجام بعد از سومین بار، پیامبر اکرم صاو را صدا زد و فرمود: «ای بادیه نشین! الله متعال گروهی از بنی اسرائیل را لعنت نمود یا بر آنان خشمگین گردید و آنها را به حیواناتی تبدیل نمود که در روی زمین راه می‌روند؛ نمی‌دانم شاید ضبّ از آنها باشد. به همین خاطر، نه از آن می‌خورم و نه از خوردن آن، منع می‌کنم».

(قرطبی در المفهم می‌گوید: این، گمان پیامبر اکرم صاست که مبادا ضبّ از همان نسل امت‌های مسخ شده باشد؛ چنانکه درباره‌ی موش هم همین مطلب گفته شده است. اما بعد از اینکه الله متعال اعلان نمود که نسل هیچ امت مسخ شده‌ای باقی نمی‌ماند، این ظن و گمان پیامبر اکرم صبرطرف گردید و متوجه شد که ضبّ و موش از نسل امت‌های مسخ شده نیستند؛ لذا خوردن ضبّ اشکالی ندارد و خوردن موش نه به ‌این خاطر بلکه به دلایل دیگر، حرام است.)

باب (۲۵): خوردن ملخ

۱۳۲۵ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي أَوْفَى سقَالَ: غَزَوْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِصسَبْعَ غَزَوَاتٍ نَأْكُلُ الْجَرَادَ. (م/۱٩۵۲)

ترجمه: عبدالله بن ابی اوفی سمی‌گوید: هفت غزوه همراه رسول الله صبودیم و ملخ می‌خوردیم.

باب (۲۶): خوردن جانوران دریایی و آنچه که دریا بیرون می‌اندازد

۱۳۲۶ـ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صوَأَمَّرَ عَلَيْنَا أَبَا عُبَيْدَةَ، نَتَلَقَّى عِيرًا لِقُرَيْشٍ، وَزَوَّدَنَا جِرَابًا مِنْ تَمْرٍ لَمْ يَجِدْ لَنَا غَيْرَهُ، فَكَانَ أَبُو عُبَيْدَةَ يُعْطِينَا تَمْرَةً تَمْرَةً، قَالَ فَقُلْتُ: كَيْفَ كُنْتُمْ تَصْنَعُونَ بِهَا؟ قَالَ: نَمَصُّهَا كَمَا يَمَصُّ الصَّبِىُّ، ثُمَّ نَشْرَبُ عَلَيْهَا مِنَ الْمَاءِ، فَتَكْفِينَا يَوْمَنَا إِلَى اللَّيْلِ، وَكُنَّا نَضْرِبُ بِعِصِيِّنَا الْخَبَطَ، ثُمَّ نَبُلُّهُ بِالْمَاءِ، فَنَأْكُلُهُ، قَالَ: وَانْطَلَقْنَا عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ، فَرُفِعَ لَنَا عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ كَهَيْئَةِ الْكَثِيبِ الضَّخْمِ، فَأَتَيْنَاهُ فَإِذَا هِيَ دَابَّةٌ تُدْعَى الْعَنْبَرَ قَالَ قَالَ: أَبُو عُبَيْدَةَ: مَيْتَةٌ، ثُمَّ قَالَ: لاَ، بَلْ نَحْنُ رُسُلُ رَسُولِ اللَّهِ صوَفِي سَبِيلِ اللَّهِ، وَقَدِ اضْطُرِرْتُمْ فَكُلُوا، قَالَ: فَأَقَمْنَا عَلَيْهِ شَهْرًا، وَنَحْنُ ثَلاَثُ مِائَةٍ حَتَّى سَمِنَّا، قَالَ: وَلَقَدْ رَأَيْتُنَا نَغْتَرِفُ مِنْ وَقْبِ عَيْنِهِ، بِالْقِلاَلِ، الدُّهْنَ، وَنَقْتَطِعُ مِنْهُ الْفِدَرَ كَالثَّوْرِ - أَوْ كَقَدْرِ الثَّوْرِ - فَلَقَدْ أَخَذَ مِنَّا أَبُو عُبَيْدَةَ ثَلاَثَةَ عَشَرَ رَجُلاً، فَأَقْعَدَهُمْ فِي وَقْبِ عَيْنِهِ، وَأَخَذَ ضِلَعًا مِنْ أَضْلاَعِهِ، فَأَقَامَهَا، ثُمَّ رَحَلَ أَعْظَمَ بَعِيرٍ مَعَنَا، فَمَرَّ مِنْ تَحْتِهَا، وَتَزَوَّدْنَا مِنْ لَحْمِهِ وَشَائِقَ، فَلَمَّا قَدِمْنَا الْمَدِينَةَ أَتَيْنَا رَسُولَ اللَّهِ صفَذَكَرْنَا ذَلِكَ لَهُ، فَقَالَ: «هُوَ رِزْقٌ أَخْرَجَهُ اللَّهُ لَكُمْ، فَهَلْ مَعَكُمْ مِنْ لَحْمِهِ شَىْءٌ فَتُطْعِمُونَا»؟ قَالَ: فَأَرْسَلْنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صمِنْهُ، فَأَكَلَهُ. (م/۱٩۳۵)

ترجمه: جابرسمی‌گوید: رسول الله صما را فرستاد تا جلوی کاروان قریش را بگیریم و ابوعبیده سرا به عنوان امیر ما تعیین نمود و چون چیز دیگری نیافت، یک کیسه‌ی چرمی خرما به عنوان توشه به ما عنایت فرمود. ابوعبیده سبه هریک از ما یک خرما می‌داد. راوی از جابر سگوید: پرسیدم: آن یک خرما را چکار می‌کردید؟ جابر سگفت: مانند کودک آن را می‌مکیدیم و سپس یک لیوان آب، روی آن می‌نوشیدیم و اینگونه روزمان را به شب می‌رساندیم. همچنین با عصاهایمان برگهای خشک درخت مغیلان را می‌زدیم و با آب، خیس می‌کردیم و می‌خوردیم.

به هر حال، ما در ساحل دریا به راهمان ادامه دادیم. ناگهان در ساحل دریا چیزی که به تپه‌ای بزرگ از ماسه، شباهت داشت، آشکار گردید. هنگامی که به آن، نزدیک شدیم، دیدیم حیوانی به نام عنبر است. نخست، ابوعبیده سگفت: مردار است. سپس گفت: نه، ما فرستادگان رسول الله صو در راه الله هستیم. و شما ناچار و درمانده شده‌اید؛ پس بخورید. ما که سیصد نفر بودیم، یک ماه در آنجا ماندیم و آنقدر از آن خوردیم که چاق و فربه شدیم. از گودی استخوان چشم‌اش با کوزه‌های بزرگ چربی بر می‌داشتیم و قطعه‌هایی مانند گاو یا به اندازه‌ی گاو از آن، جدا می‌ساختیم. ابوعبیده سسیزده نفر از ما را در گودی چشم آن حیوان نشاند و یک استخوان از استخوان‌های پهلویش را برداشت و روی زمین، نصب نمود و بزرگترین شتری را که همراه ما بود، رحل و پالان کرد و از زیر آن گذراند و از گوشت‌های آن، خشک کردیم و با خود به عنوان توشه برداشتیم. هنگامی که به مدینه آمدیم، خدمت رسول الله صرسیدیم و ماجرا را برایش بازگو نمودیم. پیامبر اکرم صفرمود: «آن رزقی است که الله متعال آن را برای شما بیرون انداخته است؛ آیا از گوشت آن، چیزی همراه خود دارید که به ما بدهید»؟ راوی می‌گوید : آنگاه، از گوشت آن برای رسول الله صفرستادیم و پیامبر اکرم صاز آن، تناول فرمودند.

باب (۲٧): درباره‌ی خوردن گوشت اسب

۱۳۲٧ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صنَهَى يَوْمَ خَيْبَرَ عَنْ لُحُومِ الْحُمُرِ الأَهْلِيَّةِ، وَأَذِنَ فِي لُحُومِ الْخَيْلِ.

ترجمه: از جابر بن عبدالله لروایت است که رسول الله صروز خیبر، از خوردن گوشت الاغ‌های اهلی منع فرمود. و اجازه‌ی خوردن گوشت اسب‌ها را صادر نمود.

۱۳۲۸ـ عَنْ أَسْمَاءَ قَالَتْ: نَحَرْنَا فَرَسًا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صفَأَكَلْنَاهُ. (م/۱٩۴۲)

ترجمه: اسماء دختر ابوبکر لمی‏گوید: در زمان رسول الله صاسبی را نحر کردیم۶و ‏خوردیم.

باب (۲۸): خوردن گوشت الاغ‌های اهلی، ممنوع می‌باشد

۱۳۲٩ـ عَن ابي ثَعْلَبَةَ سقَالَ: حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلُحُومَ الْحُمُرِ الأَهْلِيَّةِ. (م/۱٩۳۶)

ترجمه: ابوثعلبه سمی‌گوید : رسول الله صگوشت الاغ‌های اهلی را حرام ساخت.

۱۳۳۰ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: لَمَّا فَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ صخَيْبَرَ، أَصَبْنَا حُمُرًا خَارِجًا مِنَ الْقَرْيَةِ، فَطَبَخْنَا مِنْهَا، فَنَادَى مُنَادِى رَسُولِ اللَّهِ ص: أَلاَ إِنَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يَنْهَيَانِكُمْ عَنْهَا، فَإِنَّهَا رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ، فَأُكْفِئَتِ الْقُدُورُ بِمَا فِيهَا، وَإِنَّهَا لَتَفُورُ بِمَا فِيهَا. (م/۱٩۴۰)

ترجمه: انس سمی‌گوید: هنگامی که رسول الله صخیبر را فتح نمود، ما در بیرون از روستا به الاغ‌هایی دست یافتیم و مقداری از گوشت آنها را پختیم. در این اثنا، منادی رسول الله صندا داد و گفت: بدانید که الله و رسولش از خوردن گوشت الاغ‌های اهلی، منع می‌کنند؛ زیرا آنها پلید و خوردنشان از اعمال شیطانی است. بعد از شنیدن این ندا، دیگها را که در حال جوشیدن بودند، واژگون کردند.

باب (۲٩): ممنوعیت خوردن گوشت حیوانات درنده

۱۳۳۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «كُلُّ ذِي نَابٍ مِنَ السِّبَاعِ، فَأَكْلُهُ حَرَامٌ». (م/۱٩۳۳)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «خوردن گوشت همه‌ی حیوانات درنده، حرام است».

باب (۳۰): ممنوعیت خوردن گوشت پرندگان گوشتخوار

۱۳۳۲ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صعَنْ كُلِّ ذِي نَابٍ مِنَ السِّبَاعِ، وَعَنْ كُلِّ ذِي مِخْلَبٍ مِنَ الطَّيْرِ. (م/۱٩۳۴)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید: رسول الله صاز خوردن گوشت همه‌ی حیوانات درنده و پرندگان چنگال دار (گوشتخوار) منع فرمود.

باب (۳۱): درباره‌ی کراهیت سیر

۱۳۳۳ـ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ س: أَنَّ النَّبِيَّ صنَزَلَ عَلَيْهِ، فَنَزَلَ النَّبِىُّ صفِي السُّفْلِ وَأَبُو أَيُّوبَ فِي الْعُلْوِ، قَالَ فَانْتَبَهَ أَبُو أَيُّوبَ لَيْلَةً، فَقَالَ، نَمْشِى فَوْقَ رَأْسِ رَسُولِ اللَّهِ ص؟ فَتَنَحَّوْا، فَبَاتُوا فِي جَانِبٍ، ثُمَّ قَالَ لِلنَّبِىِّ ص، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «السُّفْلُ أَرْفَقُ» فَقَالَ: لاَ أَعْلُو سَقِيفَةً أَنْتَ تَحْتَهَا، فَتَحَوَّلَ النَّبِىُّ صفِي الْعُلْوِ وَأَبُو أَيُّوبَ فِي السُّفْلِ، فَكَانَ يَصْنَعُ لِلنَّبِىِّ صطَعَامًا، فَإِذَا جِىءَ بِهِ إِلَيْهِ سَأَلَ عَنْ مَوْضِعِ أَصَابِعِهِ، فَيَتَتَبَّعُ مَوْضِعَ أَصَابِعِهِ، فَصَنَعَ لَهُ طَعَامًا فِيهِ ثُومٌ، فَلَمَّا رُدَّ إِلَيْهِ سَأَلَ عَنْ مَوْضِعِ أَصَابِعِ النَّبِىِّ صفَقِيلَ لَهُ: لَمْ يَأْكُلْ، فَفَزِعَ وَصَعِدَ إِلَيْهِ، فَقَالَ: أَحَرَامٌ هُوَ؟ فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «لاَ، وَلَكِنِّى أَكْرَهُهُ» قَالَ: فَإِنِّى أَكْرَهُ مَا تَكْرَهُ، أَوْ مَا كَرِهْتَ، قَالَ: وَكَانَ النَّبِىُّ صيُؤْتَى. (م/۲۰۵۳)

ترجمه: از ابوایوب انصاری سروایت است که: نبی اکرم ص(هنگام هجرت به مدینه) در خانه‌ی ابوایوب سمهمان شد. نخست، رسول الله صدر طبقه‌ی پایین منزل، و ابو ایوب در طبقه‌ی بالای آن، سکنی گزیدند. شبی، چیزی به ذهن ابو ایوب سرسید و گفت: ما بالای سر رسول الله صراه می‌رویم؟! لذا او و خانواده‌اش به گوشه‌ای رفتند و شب را همانجا سپری کردند. سپس ابو ایوب سموضوع را برای نبی اکرم صمطرح کرد. پیامبر اکرم صفرمود: «طبقه‌ی پایین راحت‌تر است». ابو ایوب سگفت: بالای سقفی که شما زیر آن، قرار دارید، نمی‌روم. سپس، نبی اکرم صبه طبقه‌ی بالا، نقل مکان نمود و ابوایوب سبه طبقه‌ی پایین آمد. همچنین ابوایوب سبرای نبی اکرم صغذا درست می‌کرد. و هنگامی که باقیمانده‌ی غذا را بر می‌گرداندند، ابو ایوب ساز محل انگشتان نبی اکرم صدر غذا می‌پرسید و بدنبال آن می‌گشت که از همان محل بخورد. روزی، ابوایوب سبرای نبی اکرم صغذایی درست کرد که در آن، سیر وجود داشت. هنگامی که غذاها را به ابو ایوب سبرگرداندند، از محل انگشتان نبی اکرم صپرسید. به او گفتند: نبی اکرم صاز آن، تناول نفرمود. با شنیدن این سخن، ابوایوب سسراسیمه به طبقه‌ی بالا رفت و گفت: آیا سیر، حرام است؟ نبی اکرم صفرمود: «نه، ولی من آن را ناگوار و مکروه می‌دانم». ابوایوب سگفت: آنچه را که تو مکروه و ناپسند می‌دانی یا دانستی، من نیز ناپسند می‌دانم.

ابوایوب سمی‌گوید : قابل یادآوری است که فرشتگان نزد نبی اکرم صمی‌آمدند و به او وحی می‌شد. (به همین خاطر، از خوردن گیاه سیر خودداری می‌نمود تا باعث اذیت و آزار فرشتگان نگردد.)

باب (۳۲): خودداری کردن از ایراد گرفتن از غذا

۱۳۳۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: مَا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صعَابَ طَعَامًا قَطُّ، كَانَ إِذَا اشْتَهَاهُ أَكَلَهُ، وَإِنْ لَمْ يَشْتَهِهِ سَكَتَ. (م/۲۰۶۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: هرگز ندیدم که رسول الله صاز غذایی، عیب بگیرد؛ اگر آن را دوست داشت، می‌خورد. و اگر نه، سکوت می‌نمود.

[۶] نحر کردن به معنای بریدن رگ‌ها و گلوی حیوان از کنار سینه‌ی آن است که شتر معمولا اینگونه ذبح می‌شود.

۴۲ـ کتاب لباس و زینت

باب (۱): کسی در دنیا ابریشم می‌پوشد که در آخرت بهره‌ای نداشته باشد. اما بهره گرفتن از ابریشم و پولش، مباح می‌باشد

۱۳۳۵ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لقَالَ: رَأَي عُمَرُ عُطَارِدًا التَّمِيمِىَّ يُقِيمُ بِالسُّوقِ حُلَّةً سِيَرَاءَ، وَكَانَ رَجُلاً يَغْشَى الْمُلُوكَ وَيُصِيبُ مِنْهُمْ، فَقَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي رَأَيْتُ عُطَارِدًا يُقِيمُ فِي السُّوقِ حُلَّةً سِيَرَاءَ، فَلَوِ اشْتَرَيْتَهَا فَلَبِسْتَهَا لِوُفُودِ الْعَرَبِ إِذَا قَدِمُوا عَلَيْكَ، وَأَظُنُّهُ قَالَ: وَلَبِسْتَهَا يَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّمَا يَلْبَسُ الْحَرِيرَ فِي الدُّنْيَا مَنْ لاَ خَلاَقَ لَهُ فِي الآخِرَةِ». فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ أُتِيَ رَسُولُ اللَّهِ صبِحُلَلٍ سِيَرَاءَ، فَبَعَثَ إِلَى عُمَرَ بِحُلَّةٍ، وَبَعَثَ إِلَى أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ بِحُلَّةٍ، وَأَعْطَى عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ حُلَّةً، وَقَالَ: «شَقِّقْهَا خُمُرًا بَيْنَ نِسَائِكَ» قَالَ فَجَاءَ عُمَرُ بِحُلَّتِهِ يَحْمِلُهَا، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ بَعَثْتَ إِلَيَّ بِهَذِهِ، وَقَدْ قُلْتَ بِالأَمْسِ فِي حُلَّةِ عُطَارِدٍ مَا قُلْتَ، فَقَالَ: «إِنِّى لَمْ أَبْعَثْ بِهَا إِلَيْكَ لِتَلْبَسَهَا، وَلَكِنِّى بَعَثْتُ بِهَا إِلَيْكَ لِتُصِيبَ بِهَا» وَأَمَّا أُسَامَةُ فَرَاحَ فِي حُلَّتِهِ فَنَظَرَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صنَظَرًا عَرَفَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَدْ أَنْكَرَ مَا صَنَعَ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا تَنْظُرُ إِلَىَّ؟ فَأَنْتَ بَعَثْتَ إِلَيَّ بِهَا؟ فَقَالَ: «إِنِّى لَمْ أَبْعَثْ إِلَيْكَ لِتَلْبَسَهَا، وَلَكِنِّي بَعَثْتُ بِهَا إِلَيْكَ لِتُشَقِّقَهَا خُمُرًا بَيْنَ نِسَائِكَ». (م/۲۰۶۸)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: عمر بن خطاب سعطارد تمیمی را دید که در بازار، یک دست لباس (ازار و ردای) ابریشمی خط داری را برای فروش عرضه نموده است. عطارد کسی بود که نزد پادشاهان رفت و آمد داشت و از هدیه‌های آنان، بهره مند می‌شد.

عمر سگفت: یا رسول الله! من عطارد تمیمی را دیدم که در بازار، لباس ابریشمی خط داری را برای فروش، عرضه نموده بود؛ ای کاش! آن را می‌خریدی و هنگام استقبال هیئت‌های بلند پایه‌ی عرب آن را می‌پوشیدی. راوی می‌گوید: گمان می‌کنم که اضافه نمود: روز جمعه هم آن را می‌پوشیدی. رسول الله صفرمود: «کسی در دنیا لباس ابریشمی می‌پوشد، که بهره‌ای در آخرت نداشته باشد». بعد از آن، لباس‌های ابریشمی خط داری خدمت رسول الله صآوردند. پیامبر اکرم صیکی از آن لباسها را برای عمر بن خطاب سفرستاد. همچنین یک لباس برای اسامه بن زیدس، و یک لباس برای علی بن ابی طالب سفرستاد و فرمود: «آن را پاره کن و برای زنان خانواده‌ات روسری درست کن». عمر بن خطاب سبا لباسش نزد رسول الله صآمد و گفت: یا رسول الله! شما در حالی این لباس را برایم فرستادید که دیروز درباره‌ی لباس عطارد آن سخنان را ایراد فرمودید؟ رسول اکرم صفرمود: «آن را برایت نفرستادم تا آن را بپوشی؛ بلکه فرستادم تا از آن، استفاده‌ی دیگری ببری». راوی می‌گوید: اسامه سلباسش را پوشید و نزد رسول الله صرفت. نبی اکرم صبه او نگاهی انداخت طوریکه اسامه ساز نگاه پیامبر صمتوجه شد که کارش را نپسندیده است. لذا گفت: یا رسول الله! چرا اینگونه نگاه می‌کنی؟ خود شما آن را برای من فرستادید؟ پیامبر اکرم صفرمود: «من آن را نفرستادم تا بپوشی؛ بلکه فرستادم تا پاره کنی و میان زنان خانواده‌ات، تقسیم نمایی».

باب (۲): هر کس، در دنیا ابریشم بپوشد، در آخرت از آن، محروم می‌شود

۱۳۳۶ـ عَنْ خَلِيفَةَ بْنِ كَعْبٍ أَبِي ذُبْيَانَ قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ يَخْطُبُ يَقُولُ: أَلاَ لاَ تُلْبِسُوا نِسَاءَكُمُ الْحَرِيرَ، فَإِنِّى سَمِعْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ تَلْبَسُوا الْحَرِيرَ، فَإِنَّهُ مَنْ لَبِسَهُ فِي الدُّنْيَا، لَمْ يَلْبَسْهُ فِي الآخِرَةِ». (م/۲۰۶٩)

ترجمه: ابوذبیان؛ خلیفه بن کعب؛ می‌گوید: شنیدم که عبدالله بن زبیر لسخنرانی می‌کرد و می‌گفت: مبادا زنانتان را لباس‌های ابریشمی بپوشانید؛ زیرا من شنیدم که عمر بن خطاب سمی‌گفت: رسول الله صفرمود: «لباس ابریشمی نپوشید؛ زیرا هرکس در دنیا، لباس ابریشمی بپوشد، در آخرت از آن، محروم می‌شود».

(علامه نووی در شرح صحیح مسلم می‌گوید : این، مذهب ابن زبیر است. و بعد از او اجماع شده است که پوشیدن لباس ابریشمی برای زنان، مباح است. و این حدیث در مورد مردان است؛ چنانکه توضیح آن در حدیث قبلی بیان گردید و در احادیث بعدی خواهد آمد. همچنین پیامبر اکرم صدر حدیث معروفی درباره‌ی طلا و ابریشم فرمود: «این دو برای مردان امتم، حرام، و برای زنان امتم، حلال هستند». شرح نووی با اندکی تصرف

باب (۳): پوشیدن عبای ابریشمی شایسته پرهیزگاران نیست

۱۳۳٧ـ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ سأَنَّهُ قَالَ: أُهْدِىَ لِرَسُولِ اللَّهِ صفَرُّوجُ حَرِيرٍ، فَلَبِسَهُ ثُمَّ صَلَّى فِيهِ، ثُمَّ انْصَرَفَ فَنَزَعَهُ نَزْعًا شَدِيدًا، كَالْكَارِهِ لَهُ، ثُمَّ قَالَ «لاَ يَنْبَغِى هَذَا لِلْمُتَّقِينَ». (م/۲۰٧۵)

ترجمه: عقبه بن عامرسمی‌گوید: عبایی ابریشمی به رسول الله صاهدا نمودند. پیامبر اکرم صآن را پوشید و با آن، نماز خواند. پس از اتمام نماز، به سرعت، مانند کسی‌که آن را نپسندیده باشد، از تن بیرون آورد و فرمود: «این لباس، شایسته‌ی اهل تقوا نیست».

باب (۴): پوشیدن ابریشم، ممنوع است مگر اینکه به اندازه‌ی دو انگشت باشد

۱۳۳۸ـ عَنْ أَبِي عُثْمَانَ سقَالَ: كَتَبَ إِلَيْنَا عُمَرُ وَنَحْنُ بِأَذْرَبِيجَانَ، يَا عُتْبَةَ بْنَ فَرْقَدٍ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ كَدِّكَ وَلاَ مِنْ كَدِّ أَبِيكَ وَلاَ مِنْ كَدِّ أُمِّكَ، فَأَشْبِعِ الْمُسْلِمِينَ فِي رِحَالِهِمْ، مِمَّا تَشْبَعُ مِنْهُ فِي رَحْلِكَ، وَإِيَّاكُمْ وَالتَّنَعُّمَ، وَزِىَّ أَهْلِ الشِّرْكِ، وَلَبُوسَ الْحَرِيرِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صنَهَى عَنْ لَبُوسِ الْحَرِيرِ، قَالَ إِلاَّ هَكَذَا، وَرَفَعَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ صإِصْبَعَيْهِ الْوُسْطَى وَالسَّبَّابَةَ وَضَمَّهُمَا، قَالَ زُهَيْرٌ: قَالَ عَاصِمٌ: هَذَا فِي الْكِتَابِ، قَالَ: وَرَفَعَ زُهَيْرٌ إِصْبَعَيْهِ. (م/۲۰۶٩)

ترجمه: ابو عثمان سمی‌گوید: ما در آذربایجان بودیم که عمر بن خطاب سطی نامه‌ای به ما نوشت: ای عتبه بن فرقد! آنچه مصرف می‌کنی، نتیجه‌ی تلاش تو و پدر و مادرت نیست؛ لذا همان چیزی که خودت در منزلت می‌خوری و سیر می‌کنی از همان چیز نیز به مسلمانان بده تا بخورند و سیر شوند. و از رفاه طلبی و خوشگذرانی وپوشیدن لباس مشرکان و لباس ابریشمی، پرهیز کنید؛ زیرا رسول الله صاز پوشیدن لباس ابریشمی، منع فرمود مگر اینکه به این اندازه باشد. و پیامبر اکرم صدو انگشت سبابه و میانه را بلند کرد و به یکدیگر چسباند (و اینگونه مقدار جایز ابریشم را به ما نشان داد.)

زهیر (راوی از عاصم) می‌گوید: عاصم (راوی از ابوعثمان) گفت: در کتاب همینگونه آمده است. و زهیر هم دو انگشتش را بلند کرد.

۱۳۳٩ـ عَنْ سُوَيْدِ بْنِ غَفَلَةَ: أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابَ سخَطَبَ بِالْجَابِيَةِ فَقَالَ: نَهَى نَبِيُّ اللَّهِ صعَنْ لُبْسِ الْحَرِيرِ، إِلاَّ مَوْضِعَ إِصْبَعَيْنِ أَوْ ثَلاَثٍ أَوْ أَرْبَعٍ. (م/۲۰۶٩)

ترجمه: سوید بن غفله می‌گوید: عمر بن خطاب سدر جابیه (شهری در شام) سخنرانی نمود و گفت: رسول الله صاز پوشیدن ابریشم، منع فرمود مگر اینکه به اندازه‌ی دو یا سه یا چهار انگشت باشد.

باب (۵): پوشیدن قبای ابریشمی، ممنوع است

۱۳۴۰ـ عن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ لقال: لَبِسَ النَّبِىُّ صيَوْمًا قَبَاءً مِنْ دِيبَاجٍ أُهْدِىَ لَهُ، ثُمَّ أَوْشَكَ أَنْ نَزَعَهُ، فَأَرْسَلَ بِهِ إِلَى عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، فَقِيلَ لَهُ: قَدْ أَوْشَكَ مَا نَزَعْتَهُ، يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ: «نَهَانِى عَنْهُ جِبْرِيلُ عَلَيهِ السَّلَامُ»، فَجَاءَهُ عُمَرُ يَبْكِى، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، كَرِهْتَ أَمْرًا وَأَعْطَيْتَنِيهِ، فَمَا لِي؟ قَالَ: «إِنِّى لَمْ أُعْطِكَهُ لِتَلْبَسَهُ، إِنَّمَا أَعْطَيْتُكَهُ تَبِيعُهُ» فَبَاعَهُ بِأَلْفَىْ دِرْهَمٍ. (م/۲۰٧۰)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: روزی، نبی اکرم صیک قبای ابریشمی که به وی هدیه داده بودند، پوشید؛ اما دیری نگذشت که آن را بیرون آورد و برای عمر بن خطاب سفرستاد. مردم گفتند: یا رسول الله! خیلی زود آن را بیرون آوردید!؟ فرمود: «جبرئیل مرا از پوشیدن آن، منع نمود». آنگاه عمر سگریان نزد پیامبر اکرم صآمد و گفت: یا رسول الله! چیزی را که شما پسند نکردید، به من عطا نمودید؛ حال من چه خواهد شد؟! رسول اکرم صفرمود: «به تو عطا نکردم که آن را بپوشی؛ بلکه به تو بخشیدم تا آن را بفروشی». راوی می‌گوید: آنگاه، عمر سآن را به دو هزار درهم فروخت.

باب (۶): اجازه‌ی پوشیدن لباس ابریشم هنگام بیماری

ترجمه: عَن أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صرَخَّصَ لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ وَالزُّبَيْرِ بْنِ الْعَوَّامِ، فِي الْقُمُصِ الْحَرِيرِ فِي السَّفَرِ، مِنْ حِكَّةٍ كَانَتْ بِهِمَا أَوْ وَجَعٍ كَانَ بِهِمَا، وَ فِي رَوايَةٍ: شَكوا إلَی رَسُولِ اللهِ القَملَ. (م/۲۰٧۶)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صبه عبدالرحمن بن عوف و زبیر بن عوام لکه بدنشان دچار خارش یا دردی شده بود، اجازه داد تا در سفر، پیراهنهای ابریشمی بپوشند.

و در روایتی آمده است که آنها نزد رسول الله صاز وجود شپش، شکایت کردند.

باب (٧): اجازه‌ی اینکه گریبان لباس از ابریشم باشد

۱۳۴۲ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ سمَوْلَى أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ وَكَانَ خَالَ وَلَدِ عَطَاءٍ، قَالَ: أَرْسَلَتْنِى أَسْمَاءُ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ، فَقَالَتْ: بَلَغَنِى أَنَّكَ تُحَرِّمُ أَشْيَاءَ ثَلاَثَةً، الْعَلَمَ فِي الثَّوْبِ، وَمِيثَرَةَ الأُرْجُوَانِ، وَصَوْمَ رَجَبٍ كُلِّهِ، فَقَالَ لِي عَبْدُ اللَّهِ: أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ رَجَبٍ، فَكَيْفَ بِمَنْ يَصُومُ الأَبَدَ، وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنَ الْعَلَمِ فِي الثَّوْبِ: فَإِنِّى سَمِعْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّمَا يَلْبَسُ الْحَرِيرَ مَنْ لاَ خَلاَقَ لَهُ» فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ الْعَلَمُ مِنْهُ، وَأَمَّا مِيثَرَةُ الأُرْجُوَانِ، فَهَذِهِ مِيثَرَةُ عَبْدِ اللَّهِ، فَإِذَا هِيَ أُرْجُوَانٌ، فَرَجَعْتُ إِلَى أَسْمَاءَ فَخَبَّرْتُهَا فَقَالَتْ: هَذِهِ جُبَّةُ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَأَخْرَجَتْ إِلَيَّ جُبَّةَ طَيَالَسَةٍ كِسْرَوَانِيَّةً، لَهَا لِبْنَةُ دِيبَاجٍ، وَفَرْجَيْهَا مَكْفُوفَيْنِ بِالدِّيبَاجِ، فَقَالَتْ: هَذِهِ كَانَتْ عِنْدَ عَائِشَةَ حَتَّى قُبِضَتْ، فَلَمَّا قُبِضَتْ قَبَضْتُهَا، وَكَانَ النَّبِىُّ صيَلْبَسُهَا، فَنَحْنُ نَغْسِلُهَا لِلْمَرْضَى يُسْتَشْفَى بِهَا. (م/۲۰۶٩)

ترجمه: عبدالله سمولای اسماء دختر ابوبکر لکه دایی فرزند عطا است، می‌گوید: اسماء لمرا نزد عبدالله بن عمر لفرستاد و گفت: به او بگو: اطلاع یافته‌ام که شما سه چیز را حرام می‌دانید: (۱) وجود خط‌های ابریشمی در لباس را. (۲) بالشچه‌ی ابریشمی ارغوانی رنگ (۳) روزه گرفتن همه‌ی ماه رجب را.

عبدالله به من گفت: آنچه که درباره‌ی روزه‌ی رجب گفتی، باید بگویم که پس حکم کسی‌که همه‌ی عمر را روزه می‌گیرد، چه می‌شود؟ (هدف این است که روزه‌ی رجب، اشکالی ندارد.) اما درباره‌ی خطهای ابریشمی لباس، شنیدم که عمر بن خطاب سگفت: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «ابریشم را کسی می‌پوشد که بهره‌ای (در آخرت) ندارد»؛ لذا من بیم دارم که نقش‌های ابریشمی، شامل این حدیث شود. اما درباره‌ی بالشچه‌ی ابریشمی ارغوانی رنگ باید بگویم: این بالشچه‌ی عبدالله است. راوی می‌گوید: من نگاه کردم تا یک بالشچه‌ی ارغوانی است. آنگاه نزد اسماء برگشتم و سخنان عبد الله را برایش بیان نمودم. او یک جبه‌ی طیالسی (بدون آستین) کسروی که خطهای ابریشمی داشت و دو طرف گریبان آن با ابریشم، دوخته شده بود، بیرون آورد و گفت: این جبه‌ی رسول الله صاست. این جبه نزد عایشه لبود تا اینکه وی وفات نمود. هنگام وفات ایشان، من آن را برداشتم. قابل یادآوری است که رسول الله صآن را می‌پوشید؛ به همین علت، ما آن را برای بیماران می‌شوییم و بوسیله‌ی آن، آنها را درمان می‌نماییم. (تبرک جستن فقط به آثار رسول الله صجایز است. و بعد از ایشان به آثار هیچ‌کس دیگری جایز نیست).

باب (۸): قطعه قطعه نمودن پارچه‌ی ابریشمی و درست کردن روسری برای زنان

۱۳۴۳ـ عَنْ عَلِىٍّ س: أَنَّ أُكَيْدِرَ دُومَةَ أَهْدَى إِلَى النَّبِىِّ صثَوْبَ حَرِيرٍ، فَأَعْطَاهُ عَلِيًّا فَقَالَ: «شَقِّقْهُ خُمُرًا بَيْنَ الْفَوَاطِمِ». (م/۲۰٧۱)

ترجمه: از علی بن ابی طالب سروایت است که: اُکیدر بن عبدالملک اهل دومه (نام شهری) یک لباس ابریشمی به نبی اکرم صهدیه نمود. پیامبر گرامی اسلام صآن را به علی سعنایت کرد و فرمود: «آنرا قطعه قطعه کن و برای فاطمه‌ها (فاطمه دختر رسول الله ص، فاطمه دختر اسد؛ مادر علی بن ابی طالب س؛ و فاطمه دختر حمزه س) روسری درست کن».

باب (٩): پوشیدن لباس‌هایی که دارای خط‌های ابریشمی هستند و لباس زرد و انگشتر طلایی، ممنوع می‌باشد

۱۳۴۴ـ عَنْ عَلِىِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صنَهَى عَنْ لُبْسِ الْقَسِّىِّ، وَالْمُعَصْفَرِ، وَعَنْ تَخَتُّمِ الذَّهَبِ، وَعَنْ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ فِي الرُّكُوعِ. (م/۲۰٧۸)

ترجمه: علی بن ابی طالب سمی‌گوید: رسول الله صاز پوشیدن لباسهایی که دارای خطهای ابریشمی هستند، لباسهای زرد رنگ، انگشتر طلایی و قرآن خواندن در رکوع، منع فرمود.

۱۳۴۵ـ عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ لقَالَ: رَأَى رَسُولُ اللَّهِ صعَلَيَّ ثَوْبَيْنِ مُعَصْفَرَيْنِ، فَقَالَ: «إِنَّ هَذِهِ مِنْ ثِيَابِ الْكُفَّارِ، فَلاَ تَلْبَسْهَا». (م/۲۰٧٧)

ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاص لمی‌گوید: رسول الله صدو لباس زرد رنگ به تنم دید؛ پس فرمود: «اینها لباس کافران هستند؛ لذا تو آنها را نپوش».

باب (۱۰): ممنوعیت زعفران زدن (بر بدن و لباس)

۱۳۴۶ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صأَنْ يَتَزَعْفَرَ الرَّجُلُ. (م/۲۱۰۱)

ترجمه: انس سمی‌گوید: رسول الله صاز زعفران زدن مردان (بر بدن و لباس) منع فرمود.

باب (۱۱): درباره‌ی رنگ کردن موها و تغییر دادن موی سفید

۱۳۴٧ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: أُتِىَ بِأَبِى قُحَافَةَ يَوْمَ فَتْحِ مَكَّةَ، وَرَأْسُهُ وَلِحْيَتُهُ كَالثَّغَامَةِ بَيَاضًا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «غَيِّرُوا هَذَا بِشَىْءٍ، وَاجْتَنِبُوا السَّوَادَ». (م/۲۱۰۲)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: روز فتح مکه، ابوقحافه (پدر ابوبکر س) را آوردند در حالی که موهای سر و محاسن‌اش از شدت سفیدی مانند درمنه‌ی سفید بود. رسول الله صفرمود: «اینها را با چیزی تغییر دهید؛ البته از رنگ سیاه، پرهیز نمایید».

باب (۱۲): مخالفت با یهود و نصاری در رنگ نمودن

۱۳۴۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «إِنَّ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى لاَ يَصْبُغُونَ، فَخَالِفُوهُمْ». (م/۲۱۰۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «همانا یهود و نصاری (محاسن و موهایشان را) رنگ نمی‌زنند؛ لذا شما خلاف آنان، عمل کنید».

باب (۱۳): بُرد یمانی سبز رنگ و خط دار

۱۳۴٩ـ عَن قَتَادَةُ سقَالَ: قُلْنَا لأَنَسِ بْنِ مَالِكٍ: أَىُّ اللِّبَاسِ كَانَ أَحَبَّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صأَوْ أَعْجَبَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص؟ قَالَ: الْحِبَرَةُ. (م/۲۰٧٩)

ترجمه: قتاده سمی‌گوید: به انس بن مالک سگفتم: کدام لباس را رسول الله صبیشتر دوست داشت یا بیشتر می‌پسندید؟ گفت: بُرد یمانی سبز رنگ و داری خط را.

باب (۱۴): درباره‌ی لباسی که دارای تصویر جهاز شتر است

۱۳۵۰ـ عَنْ عَائِشَةَ لقَالَتْ: خَرَجَ النَّبِىُّ صذَاتَ غَدَاةٍ، وَعَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعَرٍ أَسْوَدَ. (م/۲۰۸۱)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: یک صبح، نبی اکرم صاز خانه بیرون رفت در حالی که یک لباس منقّش به جهاز شتر و درست شده از موی سیاه پوشیده بود.

باب (۱۵): پوشیدن ازار کلفت و لباس نمدی

۱۳۵۱ـ عَنْ أَبِي بُرْدَةَ سقَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ فَأَخْرَجَتْ إِلَيْنَا إِزَارًا غَلِيظًا مِمَّا يُصْنَعُ بِالْيَمَنِ، وَكِسَاءً مِنَ الَّتِي يُسَمُّونَهَا الْمُلَبَّدَةَ، قَالَ: فَأَقْسَمَتْ بِاللَّهِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقُبِضَ فِي هَذَيْنِ الثَّوْبَيْنِ. (م/۲۰۸۰)

ترجمه: ابوبرده سمی‌گوید: نزد عایشه لرفتم. ایشان، ازار کلفتی را که در یمن ساخته می‌شود و چادری را که مردم به آن، ملبده (نمدی) می‌گویند، بیرون آورد و سوگند یاد نمود که روح رسول الله صدر اینها از او جدا شد.

باب (۱۶): درباره‌ی نمدها

۱۳۵۲ـ عَنْ جَابِرِ سقَالَ: لَمَّا تَزَوَّجْتُ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَتَّخَذْتَ أَنْمَاطًا»؟ قُلْتُ: وَأَنَّى لَنَا أَنْمَاطٌ؟ قَالَ: «أَمَا إِنَّهَا سَتَكُونُ»، قَالَ جَابِرٌ: وَعِنْدَ امْرَأَتِى نَمَطٌ، فَأَنَا أَقُولُ: نَحِّيهِ عَنِّى، وَتَقُولُ: قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص«إِنَّهَا سَتَكُونُ». (م/۲۰۸۳)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: هنگامی که ازدواج نمودم، رسول الله صبه من فرمود: «آیا نمد تهیه کرده‌ای»؟ گفتم: چگونه می‌توانیم دارای نمد باشیم؟ فرمود: «به زودی صاحب نمد خواهید شد».

جابر سمی‌گوید: هم اکنون، همسرم نمدی دارد. من به او می‌گویم: نمدت را از کنار من دور کن. او می‌گوید: رسول الله صفرمود: «به زودی صاحب نمد خواهید شد».

باب (۱٧): تهیه‌ی رختخواب به اندازه‌ی نیاز

۱۳۵۳ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ لَهُ: «فِرَاشٌ لِلرَّجُلِ، وَفِرَاشٌ لاِمْرَأَتِهِ، وَالثَّالِثُ لِلضَّيْفِ، وَالرَّابِعُ لِلشَّيْطَانِ». (م/۲۰۸۴)

ترجمه: از جابر بن عبدالله لروایت است که رسول الله صبه او فرمود: «یک رختخواب از آنِ مرد، و یک رختخواب از آنِ همسرش، و یک رختخواب برای مهمان، و چهارمی از آنِ شیطان می‌باشد».

باب (۱۸): رختخواب چرمین که داخل آن، الیاف درخت خرما باشد

۱۳۵۴ـ عَنْ عَائِشَةَ لقَالَتْ: إِنَّمَا كَانَ فِرَاشُ رَسُولِ اللَّهِ صالَّذِي يَنَامُ عَلَيْهِ، أَدَمًا حَشْوُهُ لِيفٌ. (م/۲۰۸۲)

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: رختخوابی که رسول الله صبالای آن می‌خوابید، از چرمی بود که با لیف درخت خرما پر شده بود.

باب (۱٩): درباره‌ی اینکه شخص، طوری خود را در لباس بپیچد که دست‌هایش داخل آن بمانند و بیرون آوردن آنها مشکل باشد و همچنین بستن کمر و زانوها با یکدیگر

۱۳۵۵ـ عَنْ جَابِرٍ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صنَهَى أَنْ يَأْكُلَ الرَّجُلَ بِشِمَالِهِ، أَوْ يَمْشِىَ فِي نَعْلٍ وَاحِدَةٍ، وَأَنْ يَشْتَمِلَ الصَّمَّاءَ، وَأَنْ يَحْتَبِىَ فِي ثَوْبٍ وَاحِدٍ، كَاشِفًا عَنْ فَرْجِهِ. (م/۲۰٩٩)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: رسول الله صاز خوردن با دست چپ، راه رفتن با یک لنگه کفش و از اینکه شخص، طوری خود را در لباس بپیچد که دستهایش داخل آن بمانند و بیرون آوردن آنها مشکل باشد و از بستن کمر و زانوها با یکدیگر (که در صورت ازار داشتن) باعث کشف عورت می‌شود، منع فرمود.

باب (۲۰): خوابیدن بر پشت و یکی از پاها را بالای دیگری گذاشتن، ممنوع می‌باشد

۱۳۵۶ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ س: أَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «لاَ يَسْتَلْقِيَنَّ أَحَدُكُمْ ثُمَّ يَضَعُ إِحْدَى رِجْلَيْهِ عَلَى الأُخْرَى». (م/۲۰٩٩)

ترجمه: جابر بن عبدالله سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «مبادا یکی از شما بر پشت بخوابد و یکی از پاهایش را بالای دیگری بگذارد». (طوری که عورتش آشکار گردد.)

باب (۲۱): دراز کشیدن به پشت و گذاشتن یک پا روی پای دیگر، مباح است

۱۳۵٧ـ عَنْ عَبَّادِ بْنِ تَمِيمٍ، عَنْ عَمِّهِ: أَنَّهُ رَأَى رَسُولَ اللَّهِ صمُسْتَلْقِيًا فِي الْمَسْجِدِ، وَاضِعًا إِحْدَى رِجْلَيْهِ عَلَى الأُخْرَى. (م/۲۱۰۰)

ترجمه: از عباد بن تمیم روایت است که عمویش گفت: رسول الله صرا در مسجد دیدم در حالی که به پشت، دراز کشیده و یکی از پاهایش را روی پای دیگرش، گذاشته بود.

باب (۲۲): بالا بردن ازار تا نصف ساق‌ها

۱۳۵۸ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: مَرَرْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صوَفِي إِزَارِى اسْتِرْخَاءٌ فَقَالَ: «يَا عَبْدَ اللَّهِ ارْفَعْ إِزَارَكَ» فَرَفَعْتُهُ: ثُمَّ قَالَ «زِدْ» فَزِدْتُ، فَمَا زِلْتُ أَتَحَرَّاهَا بَعْدُ، فَقَالَ بَعْضُ الْقَوْمِ: إِلَى أَيْنَ؟ فَقَالَ: أَنْصَافِ السَّاقَيْنِ. (م/۲۰۸۶)

۱۳۵۸ـ ابن عمر لمی‌گوید: از کنار رسول الله صگذشتم در حالی که ازارم پایین بود. پیامبر اکرم صفرمود: «ای عبدالله! ازارت را بلند کن». من بلند کردم. فرمود: «بیشتر از این، بلند کن». باز هم من بلند کردم. و بعد از آن، تلاش می‌نمودم که این وضعیت را حفظ نمایم. یک نفر پرسید: تا کجا بلند کردی؟ ابن عمر لگفت: تا نصف ساق‌ها.

باب (۲۳): مردی که ازارش را متکبرانه، روی زمین بکشد، الله متعال به سوی او نگاه نمی‌کند

۱۳۵٩ـ عَن مُحَمَّد بنِ زيادٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا هُرَيْرَةَ سـ وَرَأَى رَجُلاً يَجُرُّ إِزَارَهُ، فَجَعَلَ يَضْرِبُ الأَرْضَ بِرِجْلِهِ، وَهُوَ أَمِيرٌ عَلَى الْبَحْرَيْنِ ـ وَهُوَ يَقُولُ: جَاءَ الأَمِيرُ، جَاءَ الأَمِيرُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يَنْظُرُ إِلَى مَنْ يَجُرُّ إِزَارَهُ بَطَرًا». (م/۲۰۸٧)

ترجمه: محمد بن زیاد می‌گوید: ابوهریره سکه امیر بحرین بود، مردی را دید که ازارش را متکبرانه، روی زمین می‌کشد و پایش را به زمین می‌زند و می‌گوید: امیر آمد. امیر آمد.

راوی می‌گوید: شنیدم که ابوهریره س(با دیدن این صحنه) گفت: رسول الله صفرمود: «الله متعال به سوی مردی که ازارش را متکبرانه، روی زمین بکشد، نگاه نمی‌کند».

باب (۲۴): الله متعال با سه گروه، حرف نمی‌زند و به سوی آنان، نگاه نمی‌کند

۱۳۶۰ـ عَنْ أَبِي ذَرٍّ سعَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «ثَلاَثَةٌ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ، وَلاَ يُزَكِّيهِمْ، وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» قَالَ فَقَرَأَهَا رَسُولُ اللَّهِ صثَلاَثَ مِرَارٍ، قَالَ أَبُو ذَرٍّ: خَابُوا وَخَسِرُوا، مَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «الْمُسْبِلُ اِزَارَهُ وَالْمَنَّانُ، وَالْمُنَفِّقُ سِلْعَتَهُ بِالْحَلِفِ الْكَاذِبِ». (م/۱۰۶)

ترجمه: از ابوذر سروایت است که نبی اکرم صفرمود: «روز قیامت، الله متعال با سه گروه، حرف نمی‌زند، به سوی آنان، نگاه نمی‌کند، آنها را پاک نمی‌گرداند و دچار عذاب دردناکی می‌شوند». رسول الله صاین جملات را سه بار، تکرار نمود. ابوذر سگفت: ناکام شدند و زیان کردند؛ یا رسول الله! آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: «کسی‌که ازارش را پایین می‌اندازد، و کسی‌که می‌بخشد و منت می‌گذارد، و کسی‌که با سوگند دروغین، بازار کالایش را گرم می‌کند».

باب (۲۵): کسی که لباسش را متکبرانه، روی زمین بکشد

۱۳۶۱ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ الَّذِي يَجُرُّ ثِيَابَهُ مِنَ الْخُيَلاَءِ، لاَ يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (م/۲۰۸۵)

ترجمه: عبدالله بن عمر لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هر کس، متکبرانه، لباسش را روی زمین بکشد، روز قیامت، الله متعال به سوی او نگاه نمی‌کند».

باب (۲۶): روزی، یک مرد دچار غرور و خودپسندی شده بود و متکبرانه، راه می‌رفت که در زمین، فرو رفت

۱۳۶۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «بَيْنَمَا رَجُلٌ يَمْشِى، قَدْ أَعْجَبَتْهُ جُمَّتُهُ وَبُرْدَاهُ، إِذْ خُسِفَ بِهِ الأَرْضُ، فَهُوَ يَتَجَلْجَلُ فِي الأَرْضِ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ». (م/۲۰۸۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «روزی، یک مرد، در حالی که قدم می‌زد، با نگاه به موهای بلند و لباسهای فاخرش، دچار غرور گردید؛ در این هنگام، زمین او را فرو برد و تا برپا شدن قیامت، در زمین، فرو خواهد رفت».

باب (۲٧): فرشتگان به خانه‌ای که درآن، سگ و عکس، وجود داشته باشد، وارد نمی‌شوند

۱۳۶۳ـ عَن مَيْمُونَةُ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صأَصْبَحَ يَوْمًا وَاجِمًا، فَقَالَتْ مَيْمُونَةُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ اسْتَنْكَرْتُ هَيْئَتَكَ مُنْذُ الْيَوْمِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ جِبْرِيلَ كَانَ وَعَدَنِى أَنْ يَلْقَانِى اللَّيْلَةَ، فَلَمْ يَلْقَنِى، أَمَ وَاللَّهِ مَا أَخْلَفَنِى» قَالَ فَظَلَّ رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمَهُ ذَلِكَ، عَلَى ذَلِكَ، ثُمَّ وَقَعَ فِي نَفْسِهِ جِرْوُ كَلْبٍ تَحْتَ فُسْطَاطٍ لَنَا، فَأَمَرَ بِهِ فَأُخْرِجَ، ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِهِ مَاءً فَنَضَحَ مَكَانَهُ، فَلَمَّا أَمْسَى لَقِيَهُ جِبْرِيلُ، فَقَالَ لَهُ: «قَدْ كُنْتَ وَعَدْتَنِى أَنْ تَلْقَانِى الْبَارِحَةَ» قَالَ أَجَلْ، وَلَكِنَّا لاَ نَدْخُلُ بَيْتًا فِيهِ كَلْبٌ وَلاَ صُورَةٌ، فَأَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمَئِذٍ، فَأَمَرَ بِقَتْلِ الْكِلاَبِ، حَتَّى إِنَّهُ يَأْمُرُ بِقَتْلِ كَلْبِ الْحَائِطِ الصَّغِيرِ، وَيَتْرُكُ كَلْبَ الْحَائِطِ الْكَبِيرِ. (م/۲۱۰۵)

ترجمه: از میمونه لروایت است که روزی، رسول الله صدر حالی صبح نمود که چهره‌اش گرفته و نگران بود. میمونه لگفت: یا رسول الله! امروز، چهره‌ات را متغیر و دگرگون می‌بینم؟ رسول الله صفرمود: «جبریل به من وعده داد که شب به ملاقات من می‌آید؛ ولی نیامد. سوگند به الله، تاکنون، خلف وعده ننموده است». راوی می‌گوید: رسول الله صآن روزش را با نگرانی، سپری نمود. سپس به یادش آمد که توله سگی زیر پرده وجود دارد. آنگاه دستور داد و آن توله سگ را بیرون کردند. پس از آن، پیامبر اکرم صبا دستش مقداری آب برداشت و در جای آن، پاشید. هنگامی که شب فرا رسید، جبریل به ملاقات رسول الله صآمد. پیامبر اکرم صبه او فرمود: «به من وعده داده بودی که دیشب به ملاقاتم بیایی». جبریل گفت: بله، ولی ما به خانه‌ای که در آن، سگ و عکس باشد، وارد نمی‌شویم. صبح روز بعد، رسول الله صدستور داد تا سگها را بکشند؛ تا جایی که دستور می‌داد تا سگ باغ کوچک را بکشند و سگ باغ بزرگ را بگذارند.

(البته از این حکم، سگ گله‌ی کشاورزی و شکار، استثنا شده است. و نزد بعضی هم حکم کشتن سگ‌ها، منسوخ شده است.) مترجم

۱۳۶۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ تَدْخُلُ الْمَلاَئِكَةُ بَيْتًا فِيهِ تَمَاثِيلُ أَوْ تَصَاوِيرُ». (م/۲۱۰۶)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «فرشتگان به خانه‌ای که در آن عکس و تصویر وجود داشته باشد، وارد نمی‌شوند».

باب (۲۸): فرشتگان به خانه‌ای که در آن، تصویر وجود داشته باشد، وارد نمی‌شوند مگر اینکه نقشی بر پارچه باشد

۱۳۶۵ـ عَنْ بُسْرِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي طَلْحَةَ سـ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ ص ـ أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ الْمَلاَئِكَةَ لاَ تَدْخُلُ بَيْتًا فِيهِ صُورَةٌ»، قَالَ بُسْرٌ: ثُمَّ اشْتَكَى زَيْدٌ بَعْدُ، فَعُدْنَاهُ، فَإِذَا عَلَى بَابِهِ سِتْرٌ فِيهِ صُورَةٌ، قَالَ فَقُلْتُ لِعُبَيْدِ اللَّهِ الْخَوْلاَنِىِّ، رَبِيبِ مَيْمُونَةَ، زَوْجِ النَّبِيِّ ص: أَلَمْ يُخْبِرْنَا زَيْدٌ عَنِ الصُّوَرِ يَوْمَ الأَوَّلِ؟ فَقَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ: أَلَمْ تَسْمَعْهُ حِينَ قَالَ: «إِلاَّ رَقْمًا فِي ثَوْبٍ». (م/۲۱۰۶)

ترجمه: بُسر بن سعید از زید بن خالد از ابوطلحه سصحابی رسول الله صروایت می‌کند که: رسول الله صفرمود: «فرشتگان به خانه‌ای که در آن، تصویر وجود داشته باشد، وارد نمی‌شوند». بُسر می‌گوید: بعد از آن، زید مریض شد و ما به عیادت ایشان رفتیم و دیدیم که بر دروازه‌ی خانه‌ی او پرده‌ای عکس دار آویزان است. من به عبیدالله خولانی؛ دست پرورده‌ی زینب لهمسر گرامی نبی اکرم ص؛ گفتم: آیا زید در گذشته درباره‌ی عکسها برای ما حدیثی بیان نکرد؟! عبیدالله جواب داد: آیا نشنیدی که گفت: «مگر اینکه نقشی بر پارچه باشد». (این، اشکالی ندارد.)

باب (۲٩): کراهیت پرده‌ی عکس دار، و اینکه قطعه قطعه گردید و به بالش، تبدیل شد

۱۳۶۶ـ عَن عَائِشَةَ لقالت: دَخَلَ عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ صوَقَدْ سَتَرْتُ سَهْوَةً لِي بِقِرَامٍ فِيهِ تَمَاثِيلُ، فَلَمَّا رَآهُ هَتَكَهُ وَتَلَوَّنَ وَجْهُهُ وَقَالَ: «يَا عَائِشَةُ أَشَدُّ النَّاسِ عَذَابًا عِنْدَ اللَّهِ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ، الَّذِينَ يُضَاهُونَ بِخَلْقِ اللَّهِ». قَالَتْ عَائِشَةُ: فَقَطَعْنَاهُ فَجَعَلْنَا مِنْهُ وِسَادَةً أَوْ وِسَادَتَيْنِ. (م/۲۱۰٧)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: رسول الله صبه خانه‌ی من تشریف آوردند در حالی که من روی یک کمد دیواری، پرده‌ی نازک و عکس داری آویزان نموده بودم. هنگامی که پیامبر اکرم صپرده را دید، آن را پاره نمود و چهره‌اش دگرگون گردید و فرمود: «ای عایشه! روز قیامت، نزد الله متعال، سخت‌ترین عذاب را کسانی می‌بینند که آفرینش الله متعال را شبیه سازی می‌کنند».

عایشه لمی‌گوید: ما آن پرده را پاره کردیم و یک یا دو بالش از آن، درست کردیم.

۱۳۶٧ـ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صمِنْ سَفَرٍ، وَقَدْ سَتَّرْتُ عَلَى بَابِى دُرْنُوكًا فِيهِ الْخَيْلُ ذَوَاتُ الأَجْنِحَةِ، فَأَمَرَنِى فَنَزَعْتُهُ. (م/۲۱۰٧)

عایشه ل می‌گوید: رسول الله صاز سفری تشریف آورد در حالی که من بر درِ خانه‌ام پرده‌ای آویزان نموده بودم که عکس اسب‌های بال دار بر آن، نقش بسته بود؛ پس پیامبر اکرم صبه من دستور داد و من آن را پایین آوردم.

باب (۳۰): در مورد متکایی که تصویر داشته باشد

۱۳۶۸ـ عَنْ عَائِشَةَ لأَنَّهَا اشْتَرَتْ نُمْرَقَةً فِيهَا تَصَاوِيرُ، فَلَمَّا رَآهَا رَسُولُ اللَّهِ صقَامَ عَلَى الْبَابِ فَلَمْ يَدْخُلْ، فَعَرَفْتُ ـ أَوْ فَعُرِفَتْ ـ فِي وَجْهِهِ الْكَرَاهِيَةُ، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ وَإِلَى رَسُولِهِ، فَمَاذَا أَذْنَبْتُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا بَالُ هَذِهِ النُّمْرُقَةِ»؟ فَقَالَتِ: اشْتَرَيْتُهَا لَكَ، تَقْعُدُ عَلَيْهَا وَتَوَسَّدُهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ أَصْحَابَ هَذِهِ الصُّوَرِ يُعَذَّبُونَ، وَيُقَالُ لَهُمْ: أَحْيُوا مَا خَلَقْتُمْ» ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الصُّوَرُ لاَ تَدْخُلُهُ الْمَلاَئِكَةُ» و فی رواية: قَالَتْ فَأَخَذْتُهُ فَجَعَلْتُهُ مِرْفَقَتَيْنِ، فَكَانَ يَرْتَفِقُ بِهِمَا فِي الْبَيْتِ. (م/۲۱۰٧)

ترجمه: عایشه ل می‏گوید: متکایی (پشتی) خریدم که دارای تصویر بود. هنگامی که رسول ‏الله صآن را دید، کنار در، توقف کرد و وارد خانه نشد. من که آثار ناراحتی را در چهره‏اش دیدم، گفتم: یا رسول الله! نزد الله و پیامبرش توبه می‌کنم؛ چه خطایی مرتکب شده‌ام؟ رسول ‏الله صفرمود: «این متکا چیست»؟ عرض کردم: یا رسول ‏الله! آن را برای شما خریده‏ام تا روی آن بنشینید و بر آن تکیه زنید. رسول ‏الله صفرمود: « روز قیامت، ترسیم کنندگان این تصاویر عذاب داده خواهند شد. و به آنان گفته می‏شود: آنچه را که آفریده‌اید، زنده کنید». وافزود: «هر خانه‏ای که در آن، تصویر باشد، فرشتگان (رحمت) وارد آن نخواهند شد».

ـ و در روایتی آمده است که عایشه لگفت: آن را دو متکا درست کردم و پیامبر اکرم صدر خانه به آنها تکیه می‌داد. (چنین به نظر می‌رسد که این روایت، بخشی از روایت قبلی باشد.) والله اعلم

(به هر حال، نظر جمهور این است که اگر تصویر زیر دست و پا باشد و مورد اهانت قرار گیرد و روی دیوار و بالا نباشد، اشکالی ندارد.) نووی با اختصار

باب (۳۱): عذاب کسانی که تصویر می‌کشند در روز قیامت

۱۳۶٩ـ عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي الْحَسَنِ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ لفَقَالَ: إِنِّي رَجُلٌ أُصَوِّرُ هَذِهِ الصُّوَرَ، فَأَفْتِنِى فِيهَا، فَقَالَ لَهُ: ادْنُ مِنِّى، فَدَنَا مِنْهُ، ثُمَّ قَالَ: ادْنُ مِنِّى، فَدَنَا حَتَّى وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ، قَالَ: أُنَبِّئُكَ بِمَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «كُلُّ مُصَوِّرٍ فِي النَّارِ، يَجْعَلُ لَهُ، بِكُلِّ صُورَةٍ صَوَّرَهَا نَفْسًا فَتُعَذِّبُهُ فِي جَهَنَّمَ» وَقَالَ: إِنْ كُنْتَ لاَ بُدَّ فَاعِلاً، فَاصْنَعِ الشَّجَرَ وَمَا لاَ نَفْسَ لَهُ. (م/۲۱۱۰)

ترجمه: سعید بن ابی الحسن می‌گوید: مردی نزد ابن عباس لآمد و گفت: من کسی هستم که این تصویرها را می‌کشم؛ درباره‌ی آنها به من فتوا بده. ابن عباس لبه او گفت: نزدیک بیا. آن مرد، مقداری نزدیک آمد. ابن عباس لدوباره گفت: نزدیک بیا. این بار، آن مرد به اندازه‌ای نزدیک آمد که ابن عباس لدستش را بر سر او گذاشت و گفت: آنچه را که از رسول الله صشنیده‌ام به اطلاع تو می‌رسانم؛ شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «هرکس، تصویر بکشد، جایش در جهنم است و در مقابل هر تصویری که می‌کشد، یک موجود زنده، آفریده می‌شود و آن موجود زنده او را در جهنم، عذاب می‌دهد». آنگاه، ابن عباس لبه آن مرد گفت: اگر حتماً می‌خواهی تصویر بکشی، تصاویر درخت و غیر جاندار رسم کن.

باب (۳۲): سخت گیری بر کسانی که تصویر می‌کشند

۱۳٧۰ـ عَنْ أَبِي زُرْعَةَ سقَالَ: دَخَلْتُ مَعَ أَبِي هُرَيْرَةَ فِي دَارِ مَرْوَانَ فَرَأَى فِيهَا تَصَاوِيرَ، فَقَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «قَالَ اللَّهُ : وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذَهَبَ يَخْلُقُ خَلْقًا كَخَلْقِى؟ فَلْيَخْلُقُوا ذَرَّةً، أَوْ لِيَخْلُقُوا حَبَّةً، أَوْ لِيَخْلُقُوا شَعِيرَةً». (م/۲۱۱۱)

ترجمه: ابوزرعه می‌گوید: همراه ابوهریره سوارد منزل مروان شدم. او در آنجا، تصاویری دید و گفت: شنیدم که رسول الله صمی‌گفت: «الله متعال می‌فرماید: چه کسی ستمکارتر از فردی است که تلاش می‌کند تا مانند آفرینش من بیافریند؛ پس مورچه‌ای یا دانه‌ای گندم و یا دانه‌ای جو بیافریند». (از آنجایی که توانایی آفریدن چیزی را ندارد، پس با تصویر کشیدن، خودش را به عنوان خالق و آفریننده معرفی نکند).

باب (۳۳): ممنوعیت در دست نمودن انگشتر طلایی و نوشیدن در ظرف نقره‌ای و پوشیدن لباس‌های ابریشمی و دیباج (نوعی ابریشم نفیس)

۱۳٧۱ـ عَن الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ سقَال: أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ صبِسَبْعٍ، وَنَهَانَا عَنْ سَبْعٍ، أَمَرَنَا بِعِيَادَةِ الْمَرِيضِ، وَاتِّبَاعِ الْجَنَازَةِ، وَتَشْمِيتِ الْعَاطِسِ، وَإِبْرَارِ الْقَسَمِ، أَوِ الْمُقْسِمِ، وَنَصْرِ الْمَظْلُومِ، وَإِجَابَةِ الدَّاعِى، وَإِفْشَاءِ السَّلاَمِ، وَنَهَانَا عَنْ خَوَاتِيمَ ـ أَوْ: عَنْ تَخَتُّمٍ ـ بِالذَّهَبِ، وَعَنْ شُرْبٍ بِالْفِضَّةِ، وَعَنِ الْمَيَاثِرِ، وَعَنِ الْقَسِّىِّ، وَعَنْ لُبْسِ الْحَرِيرِ وَالإِسْتَبْرَقِ وَالدِّيبَاجِ. (م/۲۰۶۶)

ترجمه: براء بن عازب سمی‌گوید: رسول الله صما را به انجام هفت کار، امر فرمود و از انجام هفت کار دیگر، منع کرد. آنچه ما را به آن، امر کرد، عبارتند از: (۱) عیادت مریض (۲) تشییع جنازه (۳) جواب دادن عطسه (۴) عمل به سوگند وعهد یا اجابت کسی‌که سوگند یاد می‌کند (۵) کمک و یاری به مظلوم (۶) قبول دعوت (٧) گسترش دادن سلام.

و کارهایی که از آنها منع کرد، عبارتند از: (۱) در دست نمودن انگشتر طلا (۲) نوشیدن در ظروف نقره‏ای (۳) استعمال کردن زین و پالان ابریشمی (۴) استفاده از قسی (نوعی لباس که ابریشم در آن بکار رفته است) (۵) استفاده از لباس ابریشمی (۶) استفاده از استبرق (پارچه‏ای ابریشمی و کلفت.) (٧) استفاده از دیباج (نوعی پارچه‌ی ابریشمی).

باب (۳۴): انداختن انگشتر طلایی

۱۳٧۲ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صرَأَى خَاتَمًا مِنْ ذَهَبٍ فِي يَدِ رَجُلٍ، فَنَزَعَهُ فَطَرَحَهُ وَقَالَ: «يَعْمِدُ أَحَدُكُمْ إِلَى جَمْرَةٍ مِنْ نَارٍ فَيَجْعَلُهَا فِي يَدِهِ». فَقِيلَ لِلرَّجُلِ، بَعْدَ مَا ذَهَبَ رَسُولُ اللَّهِ ص: خُذْ خَاتَمَكَ انْتَفِعْ بِهِ، قَالَ: لاَ، وَاللَّهِ لاَ آخُذُهُ أَبَدًا، وَقَدْ طَرَحَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص. (م/۲۰٩۰)

ترجمه: عبدالله بن عباس لمی‌گوید: رسول الله صانگشتری طلایی در دست یک مرد دید؛ پس آن را بیرون آورد و دور انداخت و فرمود: «یکی از شما، آتش پاره‌ای را قصد می‌نماید و آن را در دستش می‌کند». بعد از اینکه رسول الله صتشریف برد، مردم به آن شخص گفتند: انگشترت را بردار و از آن، استفاده کن. آن مرد گفت: نه، سوگند به الله، انگشتری را که رسول الله صانداخته است، من هرگز آن را بر نمی‌دارم.

۱۳٧۳ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بن عمر ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صاصْطَنَعَ خَاتَمًا مِنْ ذَهَبٍ، فَكَانَ يَجْعَلُ فَصَّهُ فِي بَاطِنِ كَفِّهِ إِذَا لَبِسَهُ فَصَنَعَ النَّاسُ، ثُمَّ إِنَّهُ جَلَسَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَنَزَعَهُ فَقَالَ: «إِنِّى كُنْتُ أَلْبَسُ هَذَا الْخَاتِمَ وَأَجْعَلُ فَصَّهُ مِنْ دَاخِلٍ» فَرَمَى بِهِ، ثُمَّ قَالَ: «وَاللَّهِ لاَ أَلْبَسُهُ أَبَدًا» فَنَبَذَ النَّاسُ خَوَاتِيمَهُمْ. (م/۲۰٩۱)

ترجمه: عبدالله بن عمر لمی‌گوید: رسول الله صیک انگشتر طلایی (قبل از تحریم) ساخت و هر گاه آن را در دست می‌نمود، نگینش را به سوی داخل کف دستش قرار می‌داد. بدنبال آن، مردم هم برای خودشان، انگشتر طلا ساختند. بعد از آن، روزی، رسول الله صبالای منبر نشست و انگشتر را از دستش، بیرون آورد و دور انداخت و فرمود: «من این انگشتری را در دست می‌نمودم و نگینش را از داخل، قرار می‌دادم؛ سوگند به الله که هرگز آن را در دست نمی‌کنم». مردم نیز با دیدن این صحنه، انگشترهایشان را انداختند.

باب (۳۵): نبی اکرم صیک انگشتر نقره‌ای در دست نمود که محمد رسول الله بر آن حک شده بود و خلفای بعد از او نیز همان انگشتر را در دست نمودند

۱۳٧۴ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لقَالَ: اتَّخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صخَاتَمًا مِنْ وَرِقٍ فَكَانَ فِي يَدِهِ، ثُمَّ كَانَ فِي يَدِ أَبِي بَكْرٍ، ثُمَّ كَانَ فِي يَدِ عُمَرَ، ثُمَّ كَانَ فِي يَدِ عُثْمَانَ، حَتَّى وَقَعَ مِنْهُ فِي بِئْرِ أَرِيسٍ، نَقْشُهُ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ. (م/۲۰٩۱)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: رسول الله صیک انگشتر نقره‌ای ساخت و در دست ایشان بود. بعد از ایشان، در دست ابوبکرس؛ سپس در دست عمرس؛ و بعد از آن، در دست عثمان سبود؛ تا اینکه از دست عثمان سدر چاه اریس (چاهی در نزدیکی قبا در مدینه) افتاد. قابل یادآوری است که روی این انگشتر، محمد رسول الله، حک شده بود.

۱۳٧۵ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ صاتَّخَذَ خَاتَمًا مِنْ فِضَّةٍ، وَنَقَشَ فِيهِ ـ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ـ وَقَالَ لِلنَّاسِ: «إِنِّى اتَّخَذْتُ خَاتَمًا مِنْ فِضَّةٍ، وَنَقَشْتُ فِيهِ ـ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ـ فَلاَ يَنْقُشْ أَحَدٌ عَلَى نَقْشِهِ». (م/۲۰٩۲)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صانگشتری نقره‌ای، ساخت و برآن لفظ «محمد رسو ل الله» را حک نمود و فرمود: «من انگشتری نقره‌ای ساختم وبر آن، لفظ «محمد رسول الله» را حک نمودم؛ لذا هیچ‌کس نباید نقشی مانند نقش انگشتر من بسازد».

۱۳٧۶ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ صأَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ إِلَى كِسْرَى وَقَيْصَرَ وَالنَّجَاشِىِّ، فَقِيلَ: إِنَّهُمْ لاَ يَقْبَلُونَ كِتَابًا إِلاَّ بِخَاتِمٍ، فَصَاغَ رَسُولُ اللَّهِ صخَاتَمًا حَلَقَةً فِضَّةً، وَنَقَشَ فِيهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ. (م/۲۰٩۲)

ترجمه: انس سمی‌گوید: نبی اکرم صتصمیم گرفت تا برای پادشاه ایران، پادشاه روم و پادشاه حبشه، نامه بنویسد. مردم گفتند: آنان هیچ نامه‌ای را بدون مهر نمی‌پذیرند. اینجا بود که نبی اکرم صیک انگشتر نقره‌ای ساخت و محمد رسول الله را بر آن، حک نمود.

باب (۳۶): درباره‌ی انگشتر نقره‌ای که نگینش عقیق حبشه باشد و در دست راست نمودن

۱۳٧٧ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلَبِسَ خَاتَمَ فِضَّةٍ فِي يَمِينِهِ، فِيهِ فَصٌّ حَبَشِىٌّ، كَانَ يَجْعَلُ فَصَّهُ مِمَّا يَلِى كَفَّهُ. (م/۲۰٩۴)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صیک انگشتر نقره‌ای که نگین آن از عقیق حبشه بود، در دست راستش نموده بود و نگینش را به سوی کف دستش قرار می‌داد.

باب (۳٧): انگشتر در انگشت کوچک دست چپ

۱۳٧۸ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: كَانَ، خَاتِمُ النَّبِىِّ صفِي هَذِهِ، وَأَشَارَ إِلَى الْخِنْصَرِ مِنْ يَدِهِ الْيُسْرَى. (م/۲۰٩۵)

ترجمه: از انس سروایت است که با اشاره به انگشت کوچک دست چپش گفت: انگشتر نبی اکرم صدر این انگشت بود.

باب (۳۸): انگشتر نباید در انگشت میانی و سبابه باشد

۱۳٧٩ـ عَن عَلِيٌّ سقَالَ: نَهَانِي رَسُولُ اللَّهِ صأَنْ أَتَخَتَّمَ فِي إِصْبَعِى هَذِهِ أَوْ هَذِهِ، قَالَ: فَأَوْمَأَ إِلَى الْوُسْطَى وَالَّتِى تَلِيهَا. (م/۲۰٧۸)

ترجمه: از علی سروایت است که با اشاره به انگشت میانی و سبابه‌اش گفت: رسول الله صمرا از استفاده‌ی انگشتر در این انگشت و این انگشت، منع فرمود.

باب (۳٩): درباره‌ی کفش پوشیدن و تهیه‌ی کفش زیاد

۱۳۸۰ـ عَنْ جَابِرٍ بن عبدالله لقَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صيَقُولُ فِي غَزْوَةٍ غَزَوْنَاهَا: «اسْتَكْثِرُوا مِنَ النِّعَالِ، فَإِنَّ الرَّجُلَ لاَ يَزَالُ رَاكِبًا مَا انْتَعَلَ». (م/۲۰٩۶)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صدر یکی از غزواتی که ما همراهش بودیم، فرمود: «کفش‌های زیادی، تهیه نمایید؛ زیرا شخص تا زمانی که کفش پوشیده باشد، در حکم کسی است که بر مرکبی، سوار است».

باب (۴۰): کفش پوشیدن از راست، آغاز شود و بیرون آوردن از چپ

۱۳۸۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِذَا انْتَعَلَ أَحَدُكُمْ فَلْيَبْدَأْ بِالْيُمْنَى وَإِذَا خَلَعَ فَلْيَبْدَأْ بِالشِّمَالِ، وَلْيُنْعِلْهُمَا جَمِيعًا، أَوْ لِيَخْلَعْهُمَا جَمِيعًا». (م/۲۰٩٧)

۱۳۸۱ـ ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرگاه، یکی از شما خواست کفش بپوشد، از سمت راست، آغاز نماید. و هرگاه، خواست کفش‌هایش را بیرون کند، از سمت چپ، آغاز کند. و یا هردو کفش را بپوشد و یا هردو را بیرون بیاورد».

باب (۴۱): ممنوعیت راه رفتن با یک لنگ کفش

۱۳۸۱ م ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ يَمْشِ أَحَدُكُمْ فِي نَعْلٍ وَاحِدَةٍ، لِيُنْعِلْهُمَا جَمِيعًا، أَوْ لِيَخْلَعْهُمَا جَمِيعًا». (م/۲۰٩٧)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «هیچ یک از شما با یک لنگ کفش، راه نرود؛ یا هر دوکفش را بپوشد و یا هردو را بیرون بیاورد».

باب (۴۲): ممنوعیت تراشیدن بخشی از موی سر و ترک کردن بخشی دیگر

۱۳۸۲ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صنَهَى عَنِ الْقَزَعِ، قَالَ: قُلْتُ لِنَافِعٍ: وَمَا الْقَزَعُ؟ قَالَ: يُحْلَقُ بَعْضُ رَأْسِ الصَّبِىِّ وَيُتْرَكُ بَعْضٌ. (م/۲۱۲۰)

ترجمه: از ابن عمر لروایت است که رسول الله صاز قزع، منع فرمود. راوی از نافع می‌گوید: به نافع گفتم: قزع چیست؟ گفت: این است که قسمتی از موهای سر کودک، تراشیده و قسمتی دیگر، ترک شود.

باب (۴۳): ممنوعیت پیوند مو برای زنان

۱۳۸۳ـ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ لقَالَتْ: جَاءَتِ امْرَأَةٌ إِلَى النَّبِيِّ صفَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ لِي ابْنَةً عُرَيِّسًا، أَصَابَتْهَا حَصْبَةٌ فَتَمَرَّقَ شَعْرُهَا، أَفَأَصِلُهُ؟ فَقَالَ: «لَعَنَ اللَّهُ الْوَاصِلَةَ وَالْمُسْتَوْصِلَةَ». (م/۲۱۲۲)

ترجمه: اسماء دختر ابوبکر لمی‌گوید: زنی نزد نبی اکرم صآمد و گفت: یا رسول الله! من دخترکی دارم که می‌خواهد عروس شود؛ اما دچار تب حصبه شده و موهایش ریخته است؛ آیا می‌توانم موهایش را پیوند بزنم (و موی مصنوعی برایش بگذارم)؟ رسول اکرم صفرمود: «الله متعال زنی را که پیوند می‌زند و زنی را که درخواست پیوند می‌کند، لعنت کرده است».

باب (۴۴): ممنوعیت پیوند هر چیز برای زنان (بجای مو)

۱۳۸۴ـ عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: زَجَرَ النَّبِىُّ صأَنْ تَصِلَ الْمَرْأَةُ بِرَأْسِهَا شَيْئًا. (م/۲۱۲۶)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: نبی اکرم صزن را از پیوند زدن و گذاشتن چیزی (غیر از مو مثل کلاه گیس و غیره) بر سرش، منع فرمود.

۱۳۸۵ـ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ أَنَّهُ سَمِعَ مُعَاوِيَةَ بْنَ أَبِي سُفْيَانَ سعَامَ حَجَّ، وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ ـ وَتَنَاوَلَ قُصَّةً مِنْ شَعَرٍ كَانَتْ فِي يَدِ حَرَسِىٍّ ـ يَقُولُ: يَا أَهْلَ الْمَدِينَةِ أَيْنَ عُلَمَاؤُكُمْ؟ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَنْهَى عَنْ مِثْلِ هَذِهِ، وَيَقُولُ «إِنَّمَا هَلَكَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ حِينَ اتَّخَذَ هَذِهِ نِسَاؤُهُمْ». (م/۲۱۲٧)

ترجمه: حمید بن عبدالرحمن بن عوف می‌گوید: شنیدم که معاویه بن ابی سفیان سبالای منبر در سالی که حج نمود در حالی که یک مشت موی را که در دست نگهبان امیر بود، به دست گرفت و گفت: ای اهل مدینه! علمای شما کجا هستند؟ شنیدم که رسول الله صاز این کار، منع می‌نمود و می‌فرمود: «بنی اسرائیل زمانی هلاک شدند که زنان آنان، این کار (پیوند مو) را انجام دادند».

باب (۴۵): نفرین خال کوب‌ها و کسانی‌که میان دندان‌هایشان، فاصله ایجاد می‌کنند

۱۳۸۶ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مسعود لقَالَ: لَعَنَ اللَّهُ الْوَاشِمَاتِ وَالْمُسْتَوْشِمَاتِ، وَالنَّامِصَاتِ وَالْمُتَنَمِّصَاتِ، وَالْمُتَفَلِّجَاتِ لِلْحُسْنِ الْمُغَيِّرَاتِ خَلْقَ اللَّهِ، قَالَ فَبَلَغَ ذَلِكَ امْرَأَةً مِنْ بَنِي أَسَدٍ، يُقَالُ لَهَا: أُمُّ يَعْقُوبَ، وَكَانَتْ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ، فَأَتَتْهُ فَقَالَتْ: مَا حَدِيثٌ بَلَغَنِى عَنْكَ أَنَّكَ لَعَنْتَ الْوَاشِمَاتِ وَالْمُسْتَوْشِمَاتِ وَالْمُتَنَمِّصَاتِ وَالْمُتَفَلِّجَاتِ لِلْحُسْنِ الْمُغَيِّرَاتِ خَلْقَ اللَّهِ؟ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ: وَمَا لِي لاَ أَلْعَنُ مَنْ لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ ص، وَهُوَ فِي كِتَابِ اللَّهِ ، فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ: لَقَدْ قَرَأْتُ مَا بَيْنَ لَوْحَىِ الْمُصْحَفِ فَمَا وَجَدْتُهُ، فَقَالَ: لَئِنْ كُنْتِ قَرَأْتِيهِ لَقَدْ وَجَدْتِيهِ، قَالَ اللَّهُ : ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ[الحشر: ٧]. فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ: فَإِنِّي أَرَى شَيْئًا مِنْ هَذَا عَلَى امْرَأَتِكَ الآنَ؟ قَالَ: اذْهَبِى فَانْظُرِى، قَالَ: فَدَخَلَتْ عَلَى امْرَأَةِ عَبْدِ اللَّهِ فَلَمْ تَرَ شَيْئًا، فَجَاءَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ: مَا رَأَيْتُ شَيْئًا، فَقَالَ: أَمَا لَوْ كَانَ ذَلِكِ لَمْ نُجَامِعْهَا. (م/۲۱۲۵)

ترجمه: از عبدالله بن مسعود لروایت است که گفت: الله متعال، زنان خال کوب و زنانی را که خواهان خال کوبی هستند، همچنین زنانی را که موی صورت می‌گیرند و زنانی را که موی صورتشان گرفته می‌شود و زنانی را که درمیان دندانهای پیشین شان برای زیبایی، فاصله ایجاد می‌کنند و اینگونه آفرینش الهی را تغییر می‌دهند، لعنت کرده است.

این سخن ابن مسعود لبه گوش زنی از بنی اسد بنام ام یعقوب که قرآن تلاوت می‌نمود، رسید. او با شنیدن این سخن، نزد ابن مسعود لآمد و گفت: این چه سخنی است که از شما به من رسیده است که شما زنان خال کوب و زنانی را که خواهان خال کوبی هستند و زنانی را که موی صورت می‌گیرند و زنانی را که موی صورت‌شان گرفته می‌شود و زنانی را که میان دندان‌های پیشین‌شان برای زیبایی، فاصله ایجاد می‌کنند و اینگونه آفرینش الهی را تغییر می‌دهند، لعنت می‌کنید؟ عبدالله بن مسعود لگفت: چرا کسانی را که رسول الله صلعنت نموده است، من لعنت نکنم؟ حال آنکه این مطلب، در قرآن کریم نیز آمده است.

آن زن گفت: من تمام قرآن را تلاوت کرده‌ام؛ چنین مطلبی نیافتم. ابن مسعود لگفت: اگر شما قرآن را تلاوت می‌کردید، این مطلب را می‌یافتید؛ الله می‌فرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ «آنچه را که پیامبر شما را بدان دستور داد، بگیرید؛ و از آنچه که شما را منع نمود، باز بیایید».

آن زن گفت: من هم اکنون بعضی از این چیزها را در همسرت مشاهده می‌کنم. ابن مسعود لگفت: برو نگاه کن. راوی می‌گوید: آن زن نزد همسر عبدالله بن مسعود لرفت و چیزی از این امور، مشاهده نکرد. پس آمد و گفت: چیزی ندیدم. ابن مسعود لگفت: اگر این کارها را انجام می‌داد، با او زندگی نمی‌کردیم.

باب (۴۶): درباره‌ی کسی‌که خود را سیر وانمود می‌کند حال آنکه اینگونه نباشد

۱۳۸٧ـ عَنْ أَسْمَاءَ لقالت: جَاءَتِ امْرَأَةٌ إِلَى النَّبِيِّ صفَقَالَتْ: إِنَّ لِي ضَرَّةً، فَهَلْ عَلَيَّ جُنَاحٌ أَنْ أَتَشَبَّعَ مِنْ مَالِ زَوْجِى بِمَا لَمْ يُعْطِنِى؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الْمُتَشَبِّعُ بِمَا لَمْ يُعْطَ، كَلاَبِسِ ثَوْبَىْ زُورٍ». (م/۲۱۳۰)

ترجمه: اسماء ل می‌گوید: زنی نزد نبی اکرم صآمد و گفت: من هوویی دارم؛ اگر نزد او چنین وانمود کنم که شوهرم به من چیزهای بیشتری می‌دهد، آیا گناهکار می‌شوم؟ رسول الله صفرمود: «هرکس، اینگونه وانمود کند که به او چیزی داده شده است در حالی که چنین نباشد، مانند کسی است که پیراهن و شلوار دروغین به تن کرده باشد».

باب (۴٧): در مورد زنانی که به ظاهر، پوشیده اما در واقع، لخت و عریان هستند

۱۳۸۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «صِنْفَانِ مِنْ أَهْلِ النَّارِ لَمْ أَرَهُمَا: قَوْمٌ مَعَهُمْ سِيَاطٌ كَأَذْنَابِ الْبَقَرِ يَضْرِبُونَ بِهَا النَّاسَ، وَنِسَاءٌ كَاسِيَاتٌ عَارِيَاتٌ، مُمِيلاَتٌ مَائِلاَتٌ، رُءُوسُهُنَّ كَأَسْنِمَةِ الْبُخْتِ الْمَائِلَةِ، لاَ يَدْخُلْنَ الْجَنَّةَ، وَلاَ يَجِدْنَ رِيحَهَا، وَإِنَّ رِيحَهَا لَتُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ كَذَا وَكَذَا». (م/۲۱۲۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «دو گروه از جهنمیان هستند که من آنها را ندیده‌ام: (۱) گروهی که تازیانه‌هایی مانند دم گاو بدست دارند و مردم را با آنها، کتک می‌زنند. (۲) زنانی که به ظاهر، لباس پوشیده‌اند اما درواقع، لخت و عریان هستند؛ مردان را شیفته‌ی خود می‌کنند و خود نیز شیفته‌ی مردان هستند؛ سرهایشان مانند کوهان کج شتران بُختی است؛ اینها وارد بهشت نمی‌شوند و بوی بهشت هم به مشام آنان نمی‌رسد؛ حال آنکه بوی بهشت از فاصله‌ی بسیار زیاد به مشام می‌رسد».

باب (۴۸): درباره‌ی کندن قلاده‌ها از گردن حیوانات

۱۳۸٩ـ عَن ابي بَشِيرٍ الأَنْصَارِىَّ س: أَنَّهُ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، قَالَ: فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ صرَسُولاً ـ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي بَكْرٍ: حَسِبْتُ أَنَّهُ قَالَ ـ وَالنَّاسُ فِي مَبِيتِهِمْ: «لاَ يَبْقَيَنَّ فِي رَقَبَةِ بَعِيرٍ قِلاَدَةٌ مِنْ وَتَرٍ، أَوْ قِلاَدَةٌ، إِلاَّ قُطِعَتْ» قَالَ مَالِكٌ: أُرَى ذَلِكَ مِنَ الْعَيْنِ. (م/۲۱۱۵)

ترجمه: ابو بشیر انصاری سمی‌گوید: من در یکی از سفرها، همراه رسول الله صبودم؛ پیامبر اکرم صشخصی را فرستاد ـ عبدالله بن ابی بکر ل(یکی از راویان) می‌گوید : فکر کنم که ابوبشیر گفت ـ در حالی که مردم در محل استراحت خود بودند و اعلام نمود که: «هر قلاده‌ای از زه کمان یا هیچ قلاده‌ای بر گردن هیچ شتری باقی نماند مگر اینکه کنده شود».

مالک (یکی از راویان) می‌گوید : من فکر می‌کنم که هدف نبی اکرم صقلاده‌هایی بود که به خاطر چشم زخم به گردن شتران، آویزان می‌کردند. (یعنی این قلاده‌ها باید کنده شوند).

باب (۴٩): در مورد زنگ‌ها و اینکه فرشتگان با کسانی که سگ و زنگ با خود داشته باشند همراه نمی‌شوند

۱۳٩۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ تَصْحَبُ الْمَلاَئِكَةُ رُفْقَةً فِيهَا كَلْبٌ وَلاَ جَرَسٌ». (م/۲۱۱۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «فرشتگان با جمعی که سگ و زنگوله همراه خود داشته باشند، همراه نمی‌شوند».

۱۳٩۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «الْجَرَسُ مَزَامِيرُ الشَّيْطَانِ».

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «زنگ، صدای شیطان است».

باب (۵۰): ممنوعیت نشان کردن و داغ نمودن چهره‌ی حیوانات

۱۳٩۲ـ عنْ جَابِرٍ بن عبدالله لقَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صعَنِ الضَّرْبِ فِي الْوَجْهِ، وَعَنِ الْوَسْمِ فِي الْوَجْهِ. (م/۲۱۱۶)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: رسول الله صاز زدن به صورت و داغ کردن صورت، منع فرمود.

۱۳٩۳ـ عَن نَاعمٍ ابي عَبْدِ اللَّهِ مَوْلَى أُمِّ سَلَمَةَ ل: أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ يَقُولُ: وَرَأَى رَسُولُ اللَّهِ صحِمَارًا مَوْسُومَ الْوَجْهِ فَأَنْكَرَ ذَلِكَ، قَالَ: فَوَاللَّهِ لاَ أَسِمُهُ إِلاَّ فِي أَقْصَى شَىْءٍ مِنَ الْوَجْهِ، فَأَمَرَ بِحِمَارٍ لَهُ فَكُوِىَ فِي جَاعِرَتَيْهِ، فَهُوَ أَوَّلُ مَنْ كَوَى الْجَاعِرَتَيْنِ. (م/۲۱۱۸)

ترجمه: ناعم ابی عبدالله مولای ام سلمه ل می‌گوید: شنیدم که ابن عباس لمی‌گفت: رسول الله صالاغی را دید که صورتش را داغ کرده بودند؛ پیامبر اکرم صاین کار را نپسندید. ابن عباس لمی‌گوید : سوگند به الله که من دورترین نقطه از صورت را داغ می‌کنم. راوی می‌گوید: ابن عباس لدستور داد تا لبه‌ی کفل‌های الاغش را نشان کنند و اینگونه او نخستین کسی بود که لبه‌ی کفل‌ها را داغ نمود.

باب (۵۱): داغ کردن گوش‌های گوسفندان

۱۳٩۴ـ عَن اَنَسٍ سقال: دَخَلْنَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صمِرْبَدًا وَهُوَ يَسِمُ غَنَمًا ـ قَالَ أَحْسِبُهُ قَالَ ـ فِي آذَانِهَا. (م/۲۱۱٩)

ترجمه: انس سمی‌گوید: ما نزد رسول الله صرفتیم؛ ایشان در آغل شتران بود و مشغول داغ کردن ـ راوی می‌گوید: فکر می‌کنم گفت: ـ گوش گوسفندان بود.

باب (۵۲): درباره‌ی نشان کردن شتران

۱۳٩۵ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: لَمَّا وَلَدَتْ أُمُّ سُلَيْمٍ لقَالَتْ لِي: يَا أَنَسُ انْظُرْ هَذَا الْغُلاَمَ، فَلاَ يُصِيبَنَّ شَيْئًا حَتَّى تَغْدُوَ بِهِ إِلَى النَّبِيِّ صيُحَنِّكُهُ، قَالَ فَغَدَوْتُ فَإِذَا هُوَ فِي الْحَائِطِ، وَعَلَيْهِ خَمِيصَةٌ جَوْنِيَّةٌ، وَهُوَ يَسِمُ الظَّهْرَ الَّذِي قَدِمَ عَلَيْهِ فِي الْفَتْحِ. (م/۲۱۱٩)

۱۳٩۵ـ انس سمی‌گوید: هنگامی‌که ام سلیم لوضع حمل نمود، به من گفت: مواظب باش که ‌این کودک را چیزی ندهند تا صبح، او را برای تحنیک (مالیدن خرما یا چیز دیگری به کام) نزد نبی اکرم صببری. انس سمی‌گوید: صبح نزد رسول الله صرفتم؛ ایشان که چادری جونی و منقّشی به تن داشت، شترانی را که از فتح مکه آورده بودند، داغ می‌نمود.

۴۳ـ کتاب آداب

باب (۱): درباره‌ی این سخن پیامبر اکرم صکه فرمود: «اسم مرا بعنوان اسم، انتخاب کنید؛ ولی از کنیه‌ی من (ابوالقاسم) استفاده نکنید

۱۳٩۶ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: نَادَى رَجُلٌ رَجُلاً بِالْبَقِيعِ: يَا أَبَا الْقَاسِمِ، فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي لَمْ أَعْنِكَ، إِنَّمَا دَعَوْتُ فُلاَنًا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تَسَمَّوْا بِاسْمِي وَلاَ تَكَنَّوْا بِكُنْيَتِي». (م/۲۱۳۳)

ترجمه: انس سمی‌گوید: مردی، شخص دیگری را در بقیع، صدا زد و گفت: ای ابوالقاسم!. رسول الله صبه سوی او نگاه کرد. آن مرد گفت: یا رسول الله! منظورم شما نبودید؛ من فلانی را صدا زدم. رسول الله صفرمود: «اسم مرا به عنوان اسم، انتخاب کنید ولی از کنیه‌ی من (ابوالقاسم) استفاده نکنید».

باب (۲): انتخاب نمودن نام محمد برای فرزندان

۱۳٩٧ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: وُلِدَ لِرَجُلٍ مِنَّا غُلاَمٌ، فَسَمَّاهُ مُحَمَّدًا، فَقَالَ لَهُ قَوْمُهُ: لاَ نَدَعُكَ تُسَمِّى بِاسْمِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَانْطَلَقَ بِابْنِهِ حَامِلَهُ عَلَى ظَهْرِهِ، فَأَتَى بِهِ النَّبِيَّ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ وُلِدَ لِي غُلاَمٌ، فَسَمَّيْتُهُ مُحَمَّدًا، فَقَالَ لِي قَوْمِى: لاَ نَدَعُكَ تُسَمِّى بِاسْمِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تَسَمَّوْا بِاسْمِى وَلاَ تَكْتَنُوا بِكُنْيَتِى، فَإِنَّمَا أَنَا قَاسِمٌ، أَقْسِمُ بَيْنَكُمْ». (م/۲۱۳۳)

ترجمه: جابر بن عبدالله انصاری لمی‌گوید: یکی از ما (انصار) صاحب فرزندی شد و او را محمد، نام گذاشت. خویشاوندانش به او گفتند: به تو اجازه نمی‌دهیم تا نام رسول الله صرا برای فرزندت انتخاب کنی. آن مرد، فرزندش را به دوش گرفت و او را نزد پیامبر اکرم صبرد و گفت: یا رسول الله! من صاحب فرزندی شدم و او را محمد، نام نهادم؛ خویشاوندانم به من گفتند: به تو اجازه نمی‌دهیم تا نام رسول الله صرا انتخاب کنی. رسول الله صفرمود: «اسم مرا به عنوان اسم، انتخاب کنید؛ ولی از کنیه‌ی من (ابوالقاسم) استفاده نکنید؛ زیرا من قاسم هستم و میان شما (عطاها و بخشش‌ها) را تقسیم می‌کنم».

باب (۳): محبوب‌ترین اسم‌ها نزد الله متعال، عبدالله و عبدالرحمن هستند

۱۳٩۸ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ أَحَبَّ أَسْمَائِكُمْ إِلَى اللَّهِ عَبْدُ اللَّهِ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ». (م/۲۱۳۲)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «محبوبترین اسمهای شما نزد الله متعال، عبدالله و عبدالرحمن هستند».

باب (۴): انتخاب اسم عبدالرحمن برای فرزند

۱۳٩٩ـ عَن جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: وُلِدَ لِرَجُلٍ مِنَّا غُلاَمٌ، فَسَمَّاهُ الْقَاسِمَ، فَقُلْنَا: لاَ نَكْنِيكَ أَبَا الْقَاسِمِ، وَلاَ نُنْعِمُكَ عَيْنًا، فَأَتَى النَّبِيَّ صفَذَكَرَ ذَلِكَ لَهُ، فَقَالَ: «أَسْمِ ابْنَكَ عَبْدَ الرَّحْمَنِ». (م/۲۱۳۳)

ترجمه: جابر بن عبدالله انصاری لمی‌گوید: مردی از ما (انصار) صاحب فرزندی شد و او را قاسم، نام نهاد. ما گفتیم: کنیه‌ی تو را ابوالقاسم نمی‌گذاریم و بدینوسیله تو را شاد نمی‌گردانیم. آن مرد، نزد نبی اکرم صآمد و ماجرا را برایش بیان نمود. رسول الله صفرمود: «اسم فرزندت را عبدالرحمن بگذار».

باب (۵): انتخاب اسم عبدالله برای فرزند و دست کشیدن بر سرش و دعا کردن برای او

۱۴۰۰ـ عَن عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ وَفَاطِمَةَ بِنْتِ الْمُنْذِرِ بْنِ الزُّبَيْرِ أَنَّهُمَا قَالاَ: خَرَجَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ أَبِي بَكْرٍ، حِينَ هَاجَرَتْ، وَهِىَ حُبْلَى بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ، فَقَدِمَتْ قُبَاءً، فَنُفِسَتْ بِعَبْدِ اللَّهِ بِقُبَاءٍ، ثُمَّ خَرَجَتْ حِينَ نُفِسَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلِيُحَنِّكَهُ، فَأَخَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ صمِنْهَا فَوَضَعَهُ فِي حَجْرِهِ، ثُمَّ دَعَا بِتَمْرَةٍ قَالَ قَالَتْ عَائِشَةُ: فَمَكَثْنَا سَاعَةً نَلْتَمِسُهَا قَبْلَ أَنْ نَجِدَهَا، فَمَضَغَهَا، ثُمَّ بَصَقَهَا فِي فِيهِ، فَإِنَّ أَوَّلَ شَىْءٍ دَخَلَ بَطْنَهُ لَرِيقُ رَسُولِ اللَّهِ صثُمَّ قَالَتْ أَسْمَاءُ: ثُمَّ مَسَحَهُ وَصَلَّى عَلَيْهِ وَسَمَّاهُ عَبْدَ اللَّهِ، ثُمَّ جَاءَ، وَهُوَ ابْنُ سَبْعِ سِنِينَ أَوْ ثَمَانٍ، لِيُبَايِعَ رَسُولَ اللَّهِ ص، وَأَمَرَهُ بِذَلِكَ الزُّبَيْرُ، فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صحِينَ رَآهُ مُقْبِلاً إِلَيْهِ، ثُمَّ بَايَعَهُ.

ترجمه: از عروه بن زبیر و فاطمه دختر منذر بن زبیر روایت است که: اسماء دختر ابوبکر صدیق لهنگام هجرت (از مکه به مدینه) باردار بود و عبدالله بن زبیر لرا در شکم داشت. پس به قبا آمد و درآنجا، وضع حمل نمود و عبدالله به دنیا آمد. بعد از وضع حمل، نزد رسول الله صرفت تا عبدالله را تحنیک (گذاشن خرما یا چیزی دیگر درکام کودک) نماید؛ پیامبر اکرم صاو را برداشت و در آغوش گرفت و خرمایی خواست. عایشه لمی‌گوید: ساعتی، به دنبال خرما می‌گشتیم. آنگاه، پیامبر اکرم صخرما را جوید و در دهانش، آب دهان انداخت. اینگونه اولین چیزی که وارد شکم عبد الله شد، آب دهان رسول الله صبود.

اسماء لمی‌گوید: آنگاه رسول الله صبر بدن او دست کشید و برایش دعای خیر نمود و او را عبدالله، نام نهاد. بعد از آن، عبدالله هفت یا هشت ساله بود که به دستور زبیرسآمد تا با رسول الله صبیعت نماید. هنگامی که پیامبر اکرم صاو را دید که به طرفش می‌آید، تبسم نمود و با او بیعت کرد.

۱۴۰۱ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، قَالَ: كَانَ ابْنٌ لأَبِى طَلْحَةَ يَشْتَكِى، فَخَرَجَ أَبُو طَلْحَةَ، فَقُبِضَ الصَّبِيُّ، فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو طَلْحَةَ قَالَ: مَا فَعَلَ ابْنِى؟ قَالَتْ أُمُّ سُلَيْمٍ: هُوَ أَسْكَنُ مِمَّا كَانَ، فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ الْعَشَاءَ فَتَعَشَّى، ثُمَّ أَصَابَ مِنْهَا، فَلَمَّا فَرَغَ قَالَتْ: وَارُوا الصَّبِىَّ، فَلَمَّا أَصْبَحَ أَبُو طَلْحَةَ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ صفَأَخْبَرَهُ فَقَالَ: «أَعْرَسْتُمُ اللَّيْلَةَ»؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَهُمَا» فَوَلَدَتْ غُلاَمًا، فَقَالَ لِي أَبُو طَلْحَةَ: احْمِلْهُ حَتَّى تَأْتِىَ بِهِ النَّبِيَّ ص، فَأَتَى بِهِ النَّبِيَّ صوَبَعَثَتْ مَعَهُ بِتَمَرَاتٍ، فَأَخَذَهُ النَّبِىُّ صفَقَالَ: «أَمَعَهُ شَىْءٌ»؟ قَالُوا: نَعَمْ، تَمَرَاتٌ، فَأَخَذَهَا النَّبِيُّ صفَمَضَغَهَا، ثُمَّ أَخَذَهَا مِنْ فِيهِ، فَجَعَلَهَا فِي فِى الصَّبِىِّ، ثُمَّ حَنَّكَهُ، وَسَمَّاهُ عَبْدَ اللَّهِ. (م/۲۱۴۴)

ترجمه: از انس بن مالک سروایت است که: فرزند ابو طلحه سبیمار شد. ابو طلحه ساز منزل، بیرون رفت و در غیاب او، فرزندش فوت نمود. هنگامی که ابو طلحه سبازگشت، گفت: حال پسرم چطور است؟ ام سلیم ل(همسرش) گفت: از هر وقت دیگر، آرامش بیشتری دارد. آنگاه، شام آورد و ابو طلحه سشام خورد و پس از آن، با همسرش، همبستر شد. بعد از فراغت، همسرش گفت: کودک را دفن کنید. صبح روز بعد، ابو طلحه سنزد رسول الله صآمد و ماجرا را برایش بیان نمود. پیامبر اکرم صفرمود: «آیا دیشب، همبستر شدید»؟ ابوطلحه سگفت: بلی. پیامبر اکرم صفرمود: «بار الها به آنها برکت، عنایت کن». پس از آن، ام سلیم سپسری به دنیا آورد.

انس سمی‌گوید: ابو طلحه سبه من گفت: او را بردار و نزد نبی اکرم صببر، و چند خرما نیز همراه او فرستاد. من آن نوزاد را نزد رسول الله صبردم. پیامبر اکرم صاو را برداشت و فرمود: «آیا چیزی همراه او وجود دارد»؟ مردم گفتند: بله، چند خرما همراه او هست. نبی اکرم صخرماها را برداشت و جوید و از دهانش بیرون آورد و در دهان کودک گذاشت و اینگونه او را تحنیک نمود و عبدالله، نام نهاد.

باب (۶): انتخاب اسم‌های پیامبران و صالحان

۱۴۰۲ـ عَنِ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ سقَالَ: لَمَّا قَدِمْتُ نَجْرَانَ سَأَلُونِى، فَقَالُوا: إِنَّكُمْ تَقْرَءُونَ ﴿يَٰٓأُخۡتَ هَٰرُونَ[مریم: ۲۸]. وَمُوسَى قَبْلَ عِيسَى بِكَذَا وَكَذَا، فَلَمَّا قَدِمْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صسَأَلْتُهُ عَنْ ذَلِكَ، فَقَالَ: «إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَمُّونَ بِأَنْبِيَائِهِمْ وَالصَّالِحِينَ قَبْلَهُمْ». (م/۲۱۳۵)

ترجمه: مغیره بن شعبه سمی‌گوید: هنگامی که به نجران رفتم، اهل نجران به من گفتند: شما در قرآن (درباره‌ی مریم) می‌خوانید ﴿يَٰٓأُخۡتَ هَٰرُونَ[مریم:۲۸] «ای خواهر هارون!»حال آنکه موسی (و برادرش هارون) سال‌ها، قبل از عیسی بوده‌اند؟ (پس چگونه شما مادر عیسی را خواهر هارون می‌نامید)؟ مغیره سمی‌گوید: هنگامی که نزد رسول الله صآمدم، از ایشان در این باره پرسیدم. پیامبر اکرم صفرمود: «آنان، نام‌های پیامبران و نیکوکاران قبل از خودشان را به عنوان نام، انتخاب می‌نمودند». (لذا این هارون که خواهرش مریم بوده غیر از هارون برادر موسی است).

باب (٧): انتخاب نام ابراهیم برای فرزند

۱۴۰۳ـ عَنْ أَبِي مُوسَى قَالَ: وُلِدَ لِي غُلاَمٌ، فَأَتَيْتُ بِهِ النَّبِيَّ صفَسَمَّاهُ إِبْرَاهِيمَ، وَحَنَّكَهُ بِتَمْرَةٍ. (م/۲۱۴۵)

ترجمه: ابوموسی سمی‌گوید: صاحب فرزند پسری شدم و او را نزد نبی اکرم صآوردم. رسول الله صاو را ابراهیم نامید و خرمایی جوید و به کامش مالید.

باب (۸): انتخاب اسم منذر برای فرزند

۱۴۰۴ـ عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ سقَالَ: أُتِىَ بِالْمُنْذِرِ بْنِ أَبِي أُسَيْدٍ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صحِينَ وُلِدَ، فَوَضَعَهُ النَّبِىُّ صعَلَى فَخِذِهِ، وَأَبُو أُسَيْدٍ جَالِسٌ، فَلَهِىَ النَّبِىُّ صبِشَىْءٍ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَأَمَرَ أَبُو أُسَيْدٍ بِابْنِهِ فَاحْتُمِلَ مِنْ عَلَى فَخِذِ رَسُولِ اللَّهِ صفَأَقْلَبُوهُ، فَاسْتَفَاقَ رَسُولُ اللَّهِ صفَقَالَ: «أَيْنَ الصَّبِىُّ»؟ فَقَالَ أَبُو أُسَيْدٍ، أَقْلَبْنَاهُ، يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ: «مَا اسْمُهُ»؟ قَالَ: فُلاَنٌ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «لاَ، وَلَكِنِ اسْمُهُ الْمُنْذِرُ» فَسَمَّاهُ، يَوْمَئِذٍ الْمُنْذِرَ. (م/۲۱۴٩)

ترجمه: سهل بن سعد سمی‌گوید: هنگامی که منذر بن ابی اُسید بدنیا آمد، او را نزد رسول الله صآوردند. پیامبر اکرم صاو را بر زانویش نهاد. قابل یادآوری است که ابواسید نیز همانجا نشسته بود. آنگاه پیامبر اکرم صبا چیزی که جلویش بود، سرگرم شد. در این اثنا، ابو اسید دستور داد که فرزندش را از بالای زانوی پیامبر اکرم صبرداشتند و (به خانه) برگرداندند. هنگامی که رسول الله صمتوجه شد، فرمود: «کودک کجاست»؟ ابو أسید گفت: یا رسول الله! او را (به خانه) برگرداندیم. پیامبر اکرم صفرمود: «نامش کیست»؟ ابو اسید گفت: یا رسول الله! فلانی. نبی اکرم صفرمود: «نه، بلکه اسمش منذر است». اینگونه پیامبر اکرم صدر آنروز او را منذر نامید.

باب (٩): تغییر دادن یک نام به نام بهتر

۱۴۰۵ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لأَنَّ ابْنَةً لِعُمَرَ كَانَتْ يُقَالُ لَهَا عَاصِيَةُ، فَسَمَّاهَا رَسُولُ اللَّهِ صجَمِيلَةَ. (م/۲۱۳٩)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: یکی از دختران عمر سعاصیه (نافرمان) نام داشت. رسول الله صاو را جمیله، نام نهاد.

باب (۱۰): تغییر دادن نام برّه به جویریه

۱۴۰۶ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: كَانَتْ جُوَيْرِيَةُ اسْمُهَا بَرَّةَ، فَحَوَّلَ رَسُولُ اللَّهِ صاسْمَهَا جُوَيْرِيَةَ، وَكَانَ يَكْرَهُ أَنْ يُقَالَ: خَرَجَ مِنْ عِنْدِ بَرَّةَ. (م/۲۱۴۰)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید: جویریه لدختر حارث؛ همسر نبی اکرم ص؛ برّه نام داشت. رسول الله صنامش را تغییر داد و جویریه نام نهاد. گفتنی است که پیامبر اکرم صناپسند می‌دانست که مردم بگویند: از نزد برّه، بیرون آمد.

باب (۱۱): تغییر نام برّه به زینب

۱۴۰٧ـ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ عَطَاءٍ قَالَ: سَمَّيْتُ ابْنَتِي بَرَّةَ، فَقَالَتْ لِي زَيْنَبُ بِنْتُ أَبِي سَلَمَةَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صنَهَى عَنْ هَذَا الاِسْمِ، وَسُمِّيتُ بَرَّةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمُ، اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَهْلِ الْبِرِّ مِنْكُمْ» فَقَالُوا: بِمَ نُسَمِّيهَا؟ قَالَ «سَمُّوهَا زَيْنَبَ». (م/۲۱۴۲)

ترجمه: محمد بن عمرو بن عطا می‌گوید: من دخترم را برّه نام نهادم. زینب دختر ابی سلمه به من گفت: رسول الله صاز انتخاب این نام، منع فرمود. مرا برّه نام نهاده بودند. رسول الله صفرمود: «خود را تزکیه نکنید؛ الله متعال نیکوکاران شما را بهتر می‌داند». مردم گفتند: چه نامی بر او بگذاریم؟ فرمود: «او را زینب بنامید».

باب (۱۲): درباره‌ی کرم گفتن انگور

۱۴۰۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ لِلْعِنَبِ، الْكَرْمَ، فَإِنَّ الْكَرْمَ الرَّجُلُ الْمُسْلِمُ». (م/۲۲۴٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هیچ یک از شما به انگور، کرم نگویید؛ زیرا مرد مسلمان، کرم است».

(قابل یادآوری است که اعراب به انگور، درخت انگور و شرابی که از انگور، بدست می‌آمد، کرم می‌گفتند؛ چرا که شراب انگور باعث کرامت و بخشش می‌شد. شریعت، استفاده‌ی این لفظ را برای موارد فوق، ناپسند دانست؛ زیرا چه بسا که مردم این لفظ را می‌شنیدند و تحریک می‌شدند و به یاد شراب می‌افتادند. به همین خاطر، رسول اکرم صیادآوری نمود که لفظ کرم، برای قلب مؤمن وخود مؤمن، شایسته است؛ زیرا مؤمن، سرچشمه‌ی کرم و بخشش است.) شرح امام نووی بر صحیح مسلم

۱۴۰٩ـ عَن وَائلِ ابنِ حِجرٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «لاَ تَقُولُوا: الْكَرْمُ، وَلَكِنْ قُولُوا: الْعِنَبُ وَالْحَبَلَةُ». (م/۲۲۴۸)

ترجمه: وائل بن حجر سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «به درخت انگور، کرم نگویید؛ بلکه انگور و تاک بگویید».

باب (۱۳): ممنوعیت نام‌های افلح، رباح، یسار و نافع

۱۴۱۰ـ عَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ سقَالَ: نَهَانَا رَسُولُ اللَّهِ صأَنْ نُسَمِّىَ رَقِيقَنَا بِأَرْبَعَةِ أَسْمَاءٍ: أَفْلَحَ، وَرَبَاحٍ، وَيَسَارٍ، وَنَافِعٍ. (م/۲۱۳۶)

ترجمه: سمره بن جندب سمی‌گوید: رسول الله صما را منع فرمود از اینکه چهار نام افلح، رباح، یسار و نافع را بر بردگانمان بگذاریم.

۱۴۱۱ـ عَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص«أَحَبُّ الْكَلاَمِ إِلَى اللَّهِ أَرْبَعٌ: سُبْحَانَ اللَّهِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ، وَلاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَاللَّهُ أَكْبَرُ، لاَ يَضُرُّكَ بَأَيِّهِنَّ بَدَأْتَ، وَلاَ تُسَمِّيَنَّ غُلاَمَكَ يَسَارًا، وَلاَ رَبَاحًا، وَلاَ نَجِيحًا، وَلاَ أَفْلَحَ، فَإِنَّكَ تَقُولُ: أَثَمَّ هُوَ؟ فَلاَ يَكُونُ، فَيَقُولُ: لاَ»، إِنَّمَا هُنَّ أَرْبَعٌ، فَلاَ تَزِيدُنَّ عَلَىَّ. (م/۲۱۳٧)

ترجمه: سمره بن جندب سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «بهترین کلمات نزد الله متعال چهار تا هستند: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر؛ با هر کدام، آغاز نمایید، اشکالی ندارد. مواظب باشید اسم‌های یسار، رباح، نجیح و افلح را برای برده‌هایتان، انتخاب نکنید؛ زیرا شما صدا می‌زنید و می‌گویید: آیا او (یسار، رباح و ...) هست؟ و در صورتی که او وجود نداشته باشد، جوابش منفی است. (و شاید در دل شما نوعی شگون بد بیاید.)

سمره می‌گوید: این اسم‌ها، چهار تا هستند؛ مواظب باشید به من تهمت نزنید و آنها را اضافه نکنید.

باب (۱۴): اجازه یافتن درباره‌ی نام گذاری به نام های فوق

۱۴۱۲ـ عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِاللَّهِ لقَالَ: أَرَادَ النَّبِيُّ صأَنْ يَنْهَى عَنْ أَنْ يُسَمَّى بِيَعْلَى وَبِبَرَكَةَ، وَبِأَفْلَحَ، وَبِيَسَارٍ، وَبِنَافِعٍ، وَبِنَحْوِ ذَلِكَ، ثُمَّ رَأَيْتُهُ سَكَتَ بَعْدُ عَنْهَا، فَلَمْ يَقُلْ شَيْئًا، ثُمَّ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صوَلَمْ يَنْهَ عَنْ ذَلِكَ، ثُمَّ أَرَادَ عُمَرُ أَنْ يَنْهَى عَنْ ذَلِكَ، ثُمَّ تَرَكَهُ. (م/۲۱۳۸)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: نبی اکرم صتصمیم گرفت تا از نام گذاری به نام‌های مقبل، برکت، افلح، یسار، نافع و مانند اینها، منع نماید؛ ولی بعدها دیدم که پیامبر اکرم صسکوت نمود و در این باره، چیزی نگفت. سرانجام، رسول الله صوفات نمود و از انتخاب این نام‌ها، منع نفرمود. بعد از آن، عمر بن خطاب سخواست تا از این کار، منع نماید؛ اما این کار را انجام نداد.

باب (۱۵): سیّد نامیدن برده و کنیز و مولا

۱۴۱۳ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يَقُلْ أَحَدُكُمُ: اسْقِ رَبَّكَ، أَطْعِمْ رَبَّكَ، وَضِّئْ رَبَّكَ، وَلاَ يَقُلْ أَحَدُكُمْ: رَبِّي، وَلْيَقُلْ: سَيِّدِي، مَوْلاَىَ، وَلاَ يَقُلْ أَحَدُكُمْ: عَبْدِي، أَمَتِي، وَلْيَقُلْ، فَتَاىَ، فَتَاتِي، غُلاَمِي» (م/۲۲۴٩)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «نباید یکی از شما بگوید: ربّ و صاحب خودت را آب بده، ربّ خودت را غذا بده، مالک خودت را آب وضو بده؛ همچنین نباید یکی از شما بگوید: ربّ و مالک من؛ بلکه سید و مولای من بگوید. همچنین یکی از شما نگوید: برده‌ی من، کنیز من؛ بلکه پسرم، دخترم و خدمتگذارم بگوید.

باب (۱۶): کنیه گذاشتن برای بچه‌ی خردسال

۱۴۱۴ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صأَحْسَنَ النَّاسِ خُلُقًا، وَكَانَ لِي أَخٌ يُقَالُ لَهُ أَبُو عُمَيْرٍ ـ قَالَ أَحْسِبُهُ قَالَ ـ كَانَ فَطِيمًا، قَالَ: فَكَانَ إِذَا جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صفَرَآهُ قَالَ: «أَبَا عُمَيْرٍ، مَا فَعَلَ النُّغَيْرُ»؟ قَالَ: فَكَانَ يَلْعَبُ بِهِ. (م/۲۱۵۰)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صاز همه‌ی مردم، اخلاق بهتری داشت. من برادر کوچکی داشتم که به او ابوعمیر می‌گفتند. راوی می‌گوید: فکر می‌کنم که گفت: دوران شیرخوارگی‌اش به پایان رسیده بود. هر گاه رسول الله صمی‌آمد و او را می‌دید، می‌فرمود: «ای ابوعمیر! حال نُغَیر چطور است»؟ نغیر، پرنده‌ی کوچکی بود که ابوعمیر با آن، بازی می‌کرد.

باب (۱٧): درباره‌ی اینکه یک مرد به مرد دیگری بگوید: ای پسرکم!

۱۴۱۵ـ عَنِ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ قَالَ: مَا سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ صأَحَدٌ عَنِ الدَّجَّالِ أَكْثَرَ مِمَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ، فَقَالَ لِي: «أَىْ بُنَىَّ وَمَا يُنْصِبُكَ مِنْهُ؟ إِنَّهُ لَنْ يَضُرَّكَ». قَالَ: قُلْتُ: إِنَّهُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّ مَعَهُ أَنْهَارَ الْمَاءِ وَجِبَالَ الْخُبْزِ؟ قَالَ: «هُوَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ». (م/۲۱۵۲)

ترجمه: مغیره بن شعبه می‌گوید: هیچ‌کس از رسول الله صدرباره‌ی دجال بیشتر از من نمی‌پرسید. سرانجام، پیامبر اکرم صبه من فرمود: «ای پسرکم! چرا تو درباره‌ی او خود را به زحمت می‌اندازی؟ او هرگز به تو ضرری نمی‌رساند». من گفتم: مردم گمان می‌کنند که نهرهای آب و کوه‌های نان، همراه اوست. رسول اکرم صفرمود: «او نزد الله متعال، خوارتر و ذلیل‌تر از این چیزهاست».

باب (۱۸): بدترین اسم‌ها نزد الله متعال، نام کسی است که شاهنشاه نامیده شود

۱۴۱۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «إِنَّ أَخْنَعَ اسْمٍ عِنْدَ اللَّهِ رَجُلٌ تَسَمَّى مَلِكَ الأَمْلاَكِ» زَادَ ابْنُ أَبِي شَيْبَةَ فِي رِوَايَتِهِ: «لاَ مَالِكَ إِلاَّ اللَّهُ» قَالَ سُفْيَانُ ـ يعني ابن عيينة ـ مِثْلُ شَاهَانْ شَاهْ، وَقَالَ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ: سَأَلْتُ أَبَا عَمْرٍو عَنْ أَخْنَعَ؟ فَقَالَ: أَوْضَعَ. (م/۲۱۴۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «بدترین اسم‌ها نزد الله متعال، نام کسی است که خود را شاهنشاه نامیده باشد». ابن ابی شیبه در یک روایت می‌گوید: رسول الله صافزود: «هیچ مالکی بجز الله، وجود ندارد».

سفیان عیینه می‌گوید: ملک الاملاک مثل شاهنشاه است. احمد بن حنبل می‌گوید: ابوعمرو را در مورد معنای «اخنع» پرسیدم. گفت: به معنای پست‌ترین است. (که به معنای همان بدترین می‌باشد.)

باب (۱٩): مسلمان بر مسلمان، پنج حق دارد

۱۴۱٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «خَمْسٌ تَجِبُ لِلْمُسْلِمِ عَلَى أَخِيهِ: رَدُّ السَّلاَمِ، وَتَشْمِيتُ الْعَاطِسِ، وَإِجَابَةُ الدَّعْوَةِ، وَعِيَادَةُ الْمَرِيضِ، وَاتِّبَاعُ الْجَنَائِزِ». (م/۲۱۶۲)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «مسلمان در برابر برادر مسلمانش، پنج وظیفه دارد: ۱ـ جواب دادن سلام ۲ـ جواب دادن عطسه ۳ـ قبول دعوت ۴ـ عیادت مریض ۵ـ تشییع جنازه».

۱۴۱۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ سِتٌّ»، قِيلَ: مَا هُنَّ؟ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: «إِذَا لَقِيتَهُ فَسَلِّمْ عَلَيْهِ، وَإِذَا دَعَاكَ فَأَجِبْهُ، وَإِذَا اسْتَنْصَحَكَ فَانْصَحْ لَهُ، وَإِذَا عَطَسَ فَحَمِدَ اللَّهَ فَسَمِّتْهُ، وَإِذَا مَرِضَ فَعُدْهُ، وَإِذَا مَاتَ فَاتَّبِعْهُ». (م/۲۱۶۲)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «مسلمان بر مسلمان، شش حق دارد». صحابه عرض کردند: یا رسول الله! آنها چه هستند؟ فرمود: «هرگاه، او را دیدی، سلام کن. اگر تو را دعوت کرد، قبول کن. اگر از تو تقاضای نصیحت نمود، او را نصیحت کن. هر گاه عطسه زد و الحمد لله گفت، جواب عطسه‌اش را بده (یرحمک الله بگو.) اگر مریض شد، به عیادت او برو، و هنگامی‌که فوت نمود، در تشییع جنازه‌ی او شرکت کن».

باب (۲۰): ممنوعیت نشستن بر سر راه و ادای حق راه

۱۴۱٩ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «إِيَّاكُمْ وَالْجُلُوسَ فِي الطُّرُقَاتِ» قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لَنَا بُدٌّ مِنْ مَجَالِسِنَا، نَتَحَدَّثُ فِيهَا، قَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «فَإِذَا أَبَيْتُمْ إِلاَّ الْمَجْلِسَ، فَأَعْطُوا الطَّرِيقَ حَقَّهُ» قَالُوا: وَمَا حَقُّهُ؟ قَالَ: «غَضُّ الْبَصَرِ، وَكَفُّ الأَذَى، وَرَدُّ السَّلاَمِ، وَالأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْىُ عَنِ الْمُنْكَرِ». (م/۲۱۲۱)

ترجمه: از ابوسعید خدری سروایت است که نبی اکرم صفرمود: «از نشستن در معابر عمومی، اجتناب کنید». صحابه عرض کردند: یا رسول الله! چاره‌ای جز این نداریم؛ زیرا معابر محل نشستن و سخن گفتن ماست. رسول الله صفرمود: «اگر چاره‌ای جز این ندارید، پس حق راه را ادا کنید». صحابه عرض کردند: حق راه چیست؟ فرمود: «حفاظت چشم ها، اذیت نکردن عابران، جواب دادن سلام و امر به معروف و نهی از منکر».

باب (۲۱): سلام گفتن سوار به پیاده، و افراد کمتر به کسانی که بیشترند

۱۴۲۰ـ عَن ابي هُرَيرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يُسَلِّمُ الرَّاكِبُ عَلَى الْمَاشِى، وَالْمَاشِى عَلَى الْقَاعِدِ، وَالْقَلِيلُ عَلَى الْكَثِيرِ». (م/۲۱۶۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «سوار به پیاده، کسی‌که راه می‏رود به کسی‌که نشسته است، و آنانی که کمتر هستند به کسانی که بیشترند، سلام دهند».

باب (۲۲): اجازه خواستن و سلام گفتن

۱۴۲۱ـ عَنْ أَبِي بُرْدَةَ سعَنْ أَبِي مُوسَى الأَشْعَرِىِّ س، قَالَ: جَاءَ أَبُو مُوسَى إِلَى عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَقَالَ: السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ، هَذَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قَيْسٍ، فَلَمْ يَأْذَنْ لَهُ، فَقَالَ: السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ، هَذَا أَبُو مُوسَى، السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ، هَذَا الأَشْعَرِىُّ، ثُمَّ انْصَرَفَ، فَقَالَ: رُدُّوا عَلَىَّ، رُدُّوا عَلَيَّ، فَجَاءَ فَقَالَ: يَا أَبَا مُوسَى مَا رَدَّكَ؟ كُنَّا فِي شُغْلٍ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «الاِسْتِئْذَانُ ثَلاَثٌ، فَإِنْ أُذِنَ لَكَ وَإِلاَّ فَارْجِعْ» قَالَ: لَتَأْتِيَنِّي عَلَى هَذَا بِبَيِّنَةٍ، وَإِلاَّ فَعَلْتُ وَفَعَلْتُ، فَذَهَبَ أَبُو مُوسَى، قَالَ عُمَرُ: إِنْ وَجَدَ بَيِّنَةً تَجِدُوهُ عِنْدَ الْمِنْبَرِ عَشِيَّةً، وَإِنْ لَمْ يَجِدْ بَيِّنَةً فَلَمْ تَجِدُوهُ، فَلَمَّا أَنْ جَاءَ بِالْعَشِىِّ وَجَدُوهُ، قَالَ: يَا أَبَا مُوسَى مَا تَقُولُ؟ أَقَدْ وَجَدْتَ؟ قَالَ: نَعَمْ، أُبَىَّ بْنَ كَعْبٍ، قَالَ: عَدْلٌ، قَالَ: يَا أَبَا الطُّفَيْلِ مَا يَقُولُ هَذَا؟ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ ذَلِكَ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ فَلاَ تَكُونَنَّ عَذَابًا عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ إِنَّمَا سَمِعْتُ شَيْئًا فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَتَثَبَّتَ. (م/۲۱۵۴)

ترجمه: ابو برده سبه نقل از ابوموسی اشعری سمی‌گوید: ابوموسی اشعری سنزد عمر بن خطاب سآمد و گفت: السلام علیکم، من عبدالله بن قیس هستم. عمر سبه او اجازه نداد. ابوموسی سدوباره گفت: السلام علیکم، من ابوموسی هستم؛ السلام علیکم من اشعری هستم. سپس برگشت. عمرسگفت: او را برگردانید، او را برگردانید. ابو موسی آمد. عمرسگفت: ای ابوموسی! چرا برگشتی؟ ما مشغول بودیم. ابوموسیسگفت: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «اجازه خواستن، سه بار است؛ اگر به تو اجازه دادند که خوب است؛ در غیر این صورت، برگرد». عمر سگفت: یا برای این گفته‌ات، گواه می‌آوری یا با تو چنین و چنان خواهم کرد. ابوموسی سبا شنیدن این سخنان رفت. عمر سگفت: اگر گواهی پیدا کند، هنگام نماز عشا، او را کنار منبر می‌بینید. و اگر گواهی پیدا نکند، او را نمی‌بینید. چون نماز عشا فرا رسید، او را دیدند. عمر سگفت: ای ابوموسی! چه می‌گویی؟ آیا گواهی یافتی؟ ابوموسی گفت: بلی، ابی بن کعبس. عمر گفت: فرد عادلی است؛ ای ابوطفیل! (کنیه‌ی ابی بن کعب) ابو موسی چه می‌گوید؟ ابی بن کعب سگفت: ای فرزند خطاب! شنیدم که رسول الله صاین سخن را ایراد فرمود؛ پس برای یاران رسول الله صعذابی نباش. عمر سگفت: سبحان الله، چیزی شنیدم؛ لذا دوست داشتم تا مطمئن شوم.

باب (۲۳): بلند کردن پرده، اجازه شمرده می‌شود

۱۴۲۲ـ عن ابْنَ مَسْعُودٍ سقَالَ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِذْنُكَ عَلَيَّ أَنْ يُرْفَعَ الْحِجَابُ، وَأَنْ تَسْتَمِعَ سِوَادِى، حَتَّى أَنْهَاكَ». (م/۲۱۶٩)

ترجمه: ابن مسعود لمی‌گوید: رسول الله صبه من فرمود: «همین که پرده را بلند کردند وتو صدای آهسته‌ی مرا شنیدی (متوجه وجود من شدی) برایت اجازه‌ی ورود به شمار می‌آید». (می‌توانی وارد شوی.)

(مفهوم حدیث، این است که اگر پرده بلند بود تو متوجه شدی که من درخانه هستم، نیاز به اجازه گرفتن نداری؛ بلکه می‌توانی بدون اجازه، وارد خانه شوی؛ و این از فضایل ابن مسعود لشمرده می‌شود.) والله اعلم

باب (۲۴): کراهیت «من» گفتن هنگام اجازه‌ی ورود خواستن

۱۴۲۳ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: اسْتَأْذَنْتُ عَلَى النَّبِىِّ صفَقَالَ: «مَنْ هَذَا»؟ فَقُلْتُ: أَنَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «أَنَا، أَنَا» و فی رواية: كاَنَّهُ كرِهَ ذَلِك. (م/۲۱۵۵)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: از نبی اکرم صاجازه‌ی ورود خواستم. رسول الله صپرسید: «کیستی»؟ گفتم: منم. فرمود: «من هم منم». راوی می‌گوید: گویا پیامبر اکرم صاینگونه جواب دادن را ناپسند ‌دانست.

باب (۲۵): ممنوعیت نگاه کردن به داخل خانه هنگام اجازه خواستن

۱۴۲۴ـ عَن سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ السَّاعِدِىَّ ل: أَخْبَرَهُ أَنَّ رَجُلاً اطَّلَعَ فِي جُحْرٍ فِي بَابِ رَسُولِ اللَّهِ صوَمَعَ رَسُولِ اللَّهِ صمِدْرًى يَحُكُّ بِهِ رَأْسَهُ، فَلَمَّا رَآهُ رَسُولُ اللَّهِ صقَالَ: «لَوْ أَعْلَمُ أَنَّكَ تَنْظُرُنِى لَطَعَنْتُ بِهِ فِي عَيْنِكَ». وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّمَا جُعِلَ الإِذْنُ مِنْ أَجْلِ الْبَصَرِ». (م/۲۱۵۶)

ترجمه: سهل بن سعد ساعدی لمی‌گوید: مردی از سوراخ دروازه به داخل خانه‌ی رسول الله صنگاه کرد در حالی که پیامبر اکرم صچوب نوک تیزی در دست داشت و با آن، سرش را می‌خاراند. هنگامی که رسول الله صاو را دید، فرمود: «اگر می‌دانستم که تو نگاه می‌کنی، چوب را در چشم تو فرو می‌بردم». همچنین پیامبر اکرم صفرمود: «به خاطر نگاه است که اجاه خواستن، لازم شده است».

باب (۲۶): اگر کسی بدون اجازه‌ی مردم به داخل خانه‌ی آنان، نگاه کرد و آنها چشمش را کور کردند

۱۴۲۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لَوْ أَنَّ رَجُلاً اطَّلَعَ عَلَيْكَ بِغَيْرِ إِذْنٍ فَخَذَفْتَهُ بِحَصَاةٍ، فَفَقَأْتَ عَيْنَهُ مَا كَانَ عَلَيْكَ مِنْ جُنَاحٍ». (م/۲۱۵۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «اگر کسی بدون اجازه به داخل خانه‌ات نگاه کرد و تو با پرتاب سنگریزه، چشمش را کور کردی، هیچ گناهی بر تو نیست».

باب (۲٧): درباره‌ی نگاه ناگهانی و برگرداندن چشم از آن

۱۴۲۶ـ عَنْ جَرِيرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ سقَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صعَنْ نَظَرِ الْفُجَاءَةِ، فَأَمَرَنِى أَنْ أَصْرِفَ بَصَرِى. (م/۲۱۵٩)

ترجمه: جریر بن عبدالله سمی‌گوید: از رسول الله صدرباره‌ی نگاه ناگهانی پرسیدم. پیامبر اکرم صبه من دستور داد تا نگاهم را برگردانم.

باب (۲۸): در مورد کسی که وارد مجلسی شود و سلام دهد و بنشیند

۱۴۲٧ـ عَنْ أَبِي وَاقِدٍ اللَّيْثِيِّ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صبَيْنَمَا هُوَ جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ وَالنَّاسُ مَعَهُ، إِذْ أَقْبَلَ نَفَرٌ ثَلاَثَةٌ، فَأَقْبَلَ اثْنَانِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صوَذَهَبَ وَاحِدٌ، قَالَ فَوَقَفَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَأَمَّا أَحَدُهُمَا فَرَأَى فُرْجَةً فِي الْحَلْقَةِ فَجَلَسَ فِيهَا، وَأَمَّا الآخَرُ فَجَلَسَ خَلْفَهُمْ، وَأَمَّا الثَّالِثُ فَأَدْبَرَ ذَاهِبًا، فَلَمَّا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ صقَالَ: «أَلاَ أُخْبِرُكُمْ عَنِ النَّفَرِ الثَّلاَثَةِ؟ أَمَّا أَحَدُهُمْ فَأَوَى إِلَى اللَّهِ، فَآوَاهُ اللَّهُ، وَأَمَّا الآخَرُ فَاسْتَحْيَا، فَاسْتَحْيَا اللَّهُ مِنْهُ، وَأَمَّا الآخَرُ فَأَعْرَضَ، فَأَعْرَضَ اللَّهُ عَنْهُ». (م/۲۱٧۶)

ترجمه: از ابو واقد لیثی سروایت است که: روزی، رسول الله صبا جمعی از صحابه در مسجد نشسته و (مشغول وعظ و ارشاد بود) که سه نفر، وارد مسجد شدند. دو نفر توقف کردند و سومی برگشت؛ راوی می‌گوید: یکی از آن دو، جایی برای خود پیدا کرد و نشست. دومی پشت سر جمع، نشست. سومی برگشت و رفت. رسول الله صپس از اتمام وعظ، فرمود: «آیا می‌خواهید ماجرای این این سه نفر ارا برای شما بیان نمایم؟ یکی از آنان، به خاطر رضای الله متعال آمده بود؛ در نتیجه، الله متعال او را جای داد. دومی شرم کرد؛ الله متعال را هم از او شرم آمد (و او را بخشید.) سومی رو گردانی کرد؛ الله متعال نیز از او اعراض و روگردانی نمود».

باب (۲٩): ممنوعیت بلند کردن شخص از جایش و نشستن در آن

۱۴۲۸ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «لاَ يُقِيمُ الرَّجُلُ الرَّجُلَ مِنْ مَقْعَدِهِ ثُمَّ يَجْلِسُ فِيهِ، وَلَكِنْ تَفَسَّحُوا وَتَوَسَّعُوا» و فی رواية: قُلتُ فِي يَومِ الجُمعَةِ؟ قَالَ: فِي يَومِ الجُمُعُةِ وَ غَيرِهَا، وَكَانَ ابْنُ عُمَرَ، إِذَا قَامَ لَهُ رَجُلٌ عَنْ مَجْلِسِهِ، لَمْ يَجْلِسْ فِيهِ. (م/۲۱٧٧)

ترجمه: از ابن عمر لروایت است که نبی اکرم صفرمود: «هیچ‌کس، شخص دیگری را از جایش بلند نکند تا در جای او بنشیند؛ ولی برای دیگران، جا باز کنید».

و در روایتی آمده است که راوی می‌گوید: پرسیدم: این، مخصوص روز جمعه است؟ گفت: شامل جمعه و غیر جمعه می‌شود. قابل یادآوری است که اگر کسی برای ابن عمر لاز جایش بلند می‌شد، ابن عمر لدر جای او نمی‌نشست.

باب (۳۰): اگر کسی از جایش بلند شد و دوباره به آن برگشت، به آن جا، مستحق تر ازدیگران است

۱۴۲٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِذَا قَامَ أَحَدُكُمْ ـ وَفِي حَدِيثِ أَبِي عَوَانَةَ: مَنْ قَامَ ـ مِنْ مَجْلِسِهِ ثُمَّ رَجَعَ إِلَيْهِ فَهُوَ أَحَقُّ بِهِ». (م/۲۱٧٩)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «هر گاه، یکی از شما از جایش برخاست ـ و در روایت ابوعوانه: کسی‌که از جایش برخاست ـ و دوباره به جایش برگشت، مستحق‌تر از دیگران، به آن جاست».

باب (۳۱): ممنوعیت در گوشی صحبت کردن دو نفر با یکدیگر بدون مشارکت نفر سوم

۱۴۳۰ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بن مسعود سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِذَا كُنْتُمْ ثَلاَثَةً فَلاَ يَتَنَاجَى اثْنَانِ دُونَ الآخَرِ، حَتَّى تَخْتَلِطُوا بِالنَّاسِ، مِنْ أَجْلِ أَنْ يُحْزِنَهُ». (م/۲۱۸۴)

ترجمه: عبدالله بن مسعود سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «اگر سه نفر بودید، دو نفر بدون مشارکت دیگری، با یکدیگر، درگوشی صحبت نکنید؛ زیرا این کار، باعث نگرانی آن شخص می‏شود. مگر اینکه در جمع مردم، قرار گرفتید». (که در این صورت می‌توانید درگوشی صحبت کنید.)

باب (۳۲): سلام دادن به کودکان

۱۴۳۱ـ عَنْ سَيَّارٍ سقَالَ: كُنْتُ أَمْشِى مَعَ ثَابِتٍ الْبُنَانِىِّ، فَمَرَّ بِصِبْيَانٍ فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ، وَحَدَّثَ ثَابِتٌ أَنَّهُ كَانَ يَمْشِى مَعَ أَنَسٍ، فَمَرَّ بِصِبْيَانٍ فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ، وَحَدَّثَ أَنَسٌ أَنَّهُ كَانَ يَمْشِى مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفَمَرَّ بِصِبْيَانٍ فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ. (م/۲۱۶۸)

ترجمه: یسار سمی‌گوید : با ثابت بنانی قدم می‌زدم؛ او از کنار جمعی از کودکان گذشت و به آنها سلام کرد و گفت: با انس سقدم می‌زدم؛ وی از کنار جمعی از کودکان گذشت و به آنها سلام کرد و گفت: من با رسول الله صقدم می‌زدم که ایشان از کنار جمعی از کودکان گذشت و به آنها سلام کرد.

باب (۳۳): به یهود و نصاری، سلام ندهید

۱۴۳۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ تَبْدَءُوا الْيَهُودَ وَلاَ النَّصَارَى بِالسَّلاَمِ، فَإِذَا لَقِيتُمْ أَحَدَهُمْ فِي طَرِيقٍ فَاضْطَرُّوهُ إِلَى أَضْيَقِهِ». (م/۲۱۶٧)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «شما آغاز نکنید و به یهود و نصاری، سلام ندهید؛ و اگر با یکی از آنان در راهی برخورد نمودید، او را مجبور کنید تا به حاشیه‌ی راه برود».

باب (۳۴): جواب سلام اهل کتاب

۱۴۳۳ـ عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِاللَّهِ لقَالَ: سَلَّمَ نَاسٌ مِنْ يَهُودَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالُوا: السَّامُ عَلَيْكَ، يَا أَبَا الْقَاسِمِ، فَقَالَ: «وَعَلَيْكُمْ» فَقَالَتْ عَائِشَةُ ـ وَغَضِبَتْ ـ أَلَمْ تَسْمَعْ مَا قَالُوا؟ قَالَ: «بَلَى، قَدْ سَمِعْتُ، فَرَدَدْتُ عَلَيْهِمْ، وَإِنَّا نُجَابُ عَلَيْهِمْ وَلاَ يُجَابُونَ عَلَيْنَا». (م/۲۱۶۶)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: گروهی از یهودیان به رسول الله صسلام کردند و گفتند: السام علیک (مرگ بر تو) ای ابوالقاسم! پیامبر اکرم صفرمود: «و علیکم» (و بر شما باد.) عایشه ل(که در آنجا حضور داشت) خشمگین شد و گفت: آیا نشنیدی که آنان چه گفتند؟ رسول اکرم صفرمود: «بله، شنیدم و دعای‌شان را به خودشان برگرداندم؛ باید بدانید که نفرین ما در حق آنان، پذیرفته می‌شود؛ اما نفرین آنان در حق ما پذیرفته نمی‌شود».

باب (۳۵): ممنوعیت بیرون رفتن زنان بعد از نازل شدن حکم حجاب

۱۴۳۴ـ عَنْ عَائِشَةَ بأَنَّ أَزْوَاجَ رَسُولِ اللَّهِ صكُنَّ يَخْرُجْنَ بِاللَّيْلِ، إِذَا تَبَرَّزْنَ، إِلَى الْمَنَاصِعِ، وَهُوَ صَعِيدٌ أَفْيَحُ، وَكَانَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ يَقُولُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص: احْجُبْ نِسَاءَكَ، فَلَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَّهِ صيَفْعَلُ، فَخَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ ـ زَوْجُ النَّبِيِّ صـ لَيْلَةً مِنَ اللَّيَالِى، عِشَاءً وَكَانَتِ امْرَأَةً طَوِيلَةً، فَنَادَاهَا عُمَرُ: أَلاَ قَدْ عَرَفْنَاكِ يَا سَوْدَةُ، حِرْصًا عَلَى أَنْ يُنْزِلَ الْحِجَابَ، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَأَنْزَلَ اللَّهُ الْحِجَابَ. (م/۲۱٧۰)

ترجمه: ام المومنین عایشه لمی‏فرماید: همسران رسول الله صشب‏ها، برای قضای حاجت به طرف مناصع که میدانی وسیع بود، می‌رفتند. عمرسعرض کرد: یا رسول الله! به همسران خود دستور دهید تا در حجاب باشند. امّا رسول الله صچنین نکردند تا اینکه شبی، سوده دختر زمعه ل؛ همسر رسول الله ص؛ که خانمی بلند قامت بود، برای قضای حاجت بیرون رفت. عمرسبه امید اینکه برای حجاب حکمی نازل شود، (و نیز سوده لرا متوجه سازد) گفت: ای سوده! ما تو را شناختیم. بعد از آن، الله متعال حکم حجاب را نازل فرمود.

باب (۳۶): اجازه‌ی بیرون رفتن زنان برای قضای حاجت

۱۴۳۵ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: خَرَجَتْ سَوْدَةُ بَعْدَ مَا ضُرِبَ عَلَيْهَا الْحِجَابُ، لِتَقْضِىَ حَاجَتَهَا، وَكَانَتِ امْرَأَةً جَسِيمَةً تَفْرَعُ النِّسَاءَ جِسْمًا، لاَ تَخْفَى عَلَى مَنْ يَعْرِفُهَا، فَرَآهَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ: يَا سَوْدَةُ وَاللَّهِ مَا تَخْفَيْنَ عَلَيْنَا، فَانْظُرِى كَيْفَ تَخْرُجِينَ، قَالَتْ: فَانْكَفَأَتْ رَاجِعَةً وَرَسُولُ اللَّهِ صفِي بَيْتِي، وَإِنَّهُ لَيَتَعَشَّى وَفِي يَدِهِ عَرْقٌ، فَدَخَلَتْ فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي خَرَجْتُ، فَقَالَ لِي عُمَرُ: كَذَا وَكَذَا، قَالَتْ: فَأُوحِىَ إِلَيْهِ، ثُمَّ رُفِعَ عَنْهُ وَإِنَّ الْعَرْقَ فِي يَدِهِ مَا وَضَعَهُ، فَقَالَ: «إِنَّهُ قَدْ أُذِنَ لَكُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَاجَتِكُنَّ». (م/۲۱٧۰)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: پس از نزول حکم حجاب، سوده لکه زنی تنومند بود و برای کسی‌که او را می‌شناخت، پنهان نمی‌ماند، برای قضای حاجت از خانه بیرون رفت. پس عمر بن خطاب ساو را دید و گفت: ای سوده! سوگند به الله، برای ما پنهان نمی‌مانی؛ لذا طوری بیرون برو که کسی تو را نشناسد.

عایشه لمی‌گوید: پس از شنیدن این سخن، سوده لبرگشت در حالی که رسول الله صدر خانه‌ی من بود و قطعه گوشتی در دست داشت و مشغول شام خوردن بود. در آن اثنا، سوده لوارد شد و گفت: یا رسول الله! من برای کاری بیرون رفتم، عمر سبه من چنین و چنان گفت. آنگاه الله متعال، ‌وحی نازل کرد. پس از برطرف شدن حالت وحی، در حالی که آن قطعه گوشت، همچنان در دست پیامبر اکرم بود و آن را نگذاشته بود، فرمود: «همانا به شما اجازه داده شده است که برای نیازهای خود، بیرون بروید».

باب (۳٧): سوار نمودن زن نامحرم در پشت سر

۱۴۳۶ـ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ بقَالَتْ: تَزَوَّجَنِى الزُّبَيْرُ، وَمَا لَهُ فِي الأَرْضِ مِنْ مَالٍ وَلاَ مَمْلُوكٍ وَلاَ شَىْءٍ، غَيْرَ فَرَسِهِ، قَالَتْ: فَكُنْتُ أَعْلِفُ فَرَسَهُ، وَأَكْفِيهِ مَئُونَتَهُ، وَأَسُوسُهُ، وَأَدُقُّ النَّوَى لِنَاضِحِهِ، وَأَعْلِفُهُ، وَأَسْتَقِى الْمَاءَ، وَأَخْرِزُ غَرْبَهُ، وَأَعْجِنُ، وَلَمْ أَكُنْ أُحْسِنُ أَخْبِزُ، وَكَانَ يَخْبِزُ لِي جَارَاتٌ مِنَ الأَنْصَارِ، وَكُنَّ نِسْوَةَ صِدْقٍ، قَالَتْ: وَكُنْتُ أَنْقُلُ النَّوَى، مِنْ أَرْضِ الزُّبَيْرِ الَّتِي أَقْطَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صعَلَى رَأْسِى، وَهْىَ عَلَى ثُلُثَىْ فَرْسَخٍ: قَالَتْ: فَجِئْتُ يَوْمًا وَالنَّوَى عَلَى رَأْسِى، فَلَقِيتُ رَسُولَ اللَّهِ صوَمَعَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَدَعَانِى ثُمَّ قَالَ: «إِخْ إِخْ» لِيَحْمِلَنِى خَلْفَهُ، قَالَتْ: فَاسْتَحْيَيْتُ وَعَرَفْتُ غَيْرَتَكَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لَحَمْلُكِ النَّوَى عَلَى رَأْسِكِ أَشَدُّ مِنْ رُكُوبِكِ مَعَهُ، قَالَتْ: حَتَّى أَرْسَلَ إِلَيَّ أَبُو بَكْرٍ، بَعْدَ ذَلِكَ، بِخَادِمٍ، فَكَفَتْنِى سِيَاسَةَ الْفَرَسِ، فَكَأَنَّمَا أَعْتَقَتْنِى. (م/۲۱۸۲)

ترجمه: اسماء دختر ابوبکر لمی‌گوید: زبیر سبا من ازدواج کرد در حالی که بجز اسب (و شتری که آب می‌کشید) هیچ نوع سرمایه‌ای اعم از برده یا چیز دیگری، در روی زمین نداشت. من اسبش را علف می‌دادم، کارهایش را انجام می‌دادم و آن را نگه داری می‌نمودم. همچنین برای شترش، هسته خرد می‌کردم، آن را علف می‌دادم، آب می‌آوردم، دلو را می‌دوختم و آرد، خمیر می‌کردم. البته پختن نان را بخوبی نمی‌دانستم؛ به همین سبب، همسایگان انصاری من که زنان بسیار خوبی بودند، برایم نان می‌پختند. همچنین از زمین زبیر سکه رسول الله صبه او واگذار کرده بود (تا صرفاً از آن استفاده کند و مالک آن نبود) و دو سوم فرسنگ با ما فاصله داشت، هسته می‌آوردم. یکی از روزها که هسته‌ها بر سرم بود و داشتم می‌آمدم با رسول الله صکه تعدادی از یارانش، او را همراهی می‌نمودند، برخورد نمودم. پیامبر اکرم صمرا صدا زد و گفت: «اخ اخ». یعنی خواست شترش را بخواباند تا مرا پشت سرش سوار کند. [٧]اما من شرم کردم و به یاد غیرت زبیرسافتادم. زبیرسگفت: سوگند به الله که حمل هسته‌ها بر سرت، از سوار شدن با رسول الله صبرایم دشوارتر بود.

اسما لمی‌گوید: بعد از آن، ابو بکرسخدمتگزاری برایم فرستاد و او بجای من، نگهداری اسب را به عهده گرفت؛ تا جایی که گویا ابوبکرس(با این کارش) مرا از بردگی، آزاد ساخت.

باب (۳۸): اگر شوهر و همسرش را کسی با یکدیگر دید، مرد بگوید: این، فلانی است

۱۴۳٧ـ عَنْ صَفِيَّةَ بِنْتِ حُيَىٍّ قَالَتْ: كَانَ النَّبِيُّ صمُعْتَكِفًا، فَأَتَيْتُهُ أَزُورُهُ لَيْلاً، فَحَدَّثْتُهُ، ثُمَّ قُمْتُ لأَنْقَلِبَ، فَقَامَ مَعِىَ لِيَقْلِبَنِى ـ وَكَانَ مَسْكَنُهَا فِي دَارِ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ ـ فَمَرَّ رَجُلاَنِ مِنَ الأَنْصَارِ، فَلَمَّا رَأَيَا النَّبِيَّ صأَسْرَعَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «عَلَى رِسْلِكُمَا، إِنَّهَا صَفِيَّةُ بِنْتُ حُيَىٍّ» فَقَالاَ: سُبْحَانَ اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِي مِنَ الإِنْسَانِ مَجْرَى الدَّمِ، وَإِنِّى خَشِيتُ أَنْ يَقْذِفَ فِي قُلُوبِكُمَا شَرًّا» أَوْ قَالَ: «شَيْئًا». (م/۲۱٧۴)

۱۴۳٧ـ صفیه دختر حیّ بن اخطب ل(همسر گرامی نبی اکرم ص) می‌گوید: نبی اکرم صمعتکف بود که من شب هنگام برای دیدن ایشان به مسجد رفتم. در آنجا ساعتی با او صحبت کردم؛ سپس برخاستم تا به خانه برگردم. رسول الله صبا من برخاست تا مرا همراهی کند ـ قابل یادآوری است که صفیه لدر آن زمان در خانه‌ی فعلی اسامه بن زید لبود. ـ در این اثنا، دو مرد انصاری از آنجا می‌گذشتند. آنها هنگامی که رسول الله صرا دیدند، تندتر رفتند. نبی اکرم صفرمود: «عجله نکنید؛ او صفیه دختر حیّ (همسر من) می‌باشد». آنها گفتند: سبحان الله! یا رسول الله (این چه حرفی است؟) رسول الله صفرمود: «شیطان همانند خون، در رگهای بدن انسان، جریان دارد؛ بنابر این ترسیدم که مبادا شیطان در دل‌های شما گمان بد یا چیزی، بوجود آورد».

باب (۳٩): مرد نباید شب را نزد زنی که محرمش نیست، بگذراند

۱۴۳۸ـ عَنْ جَابِرٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَلاَ لاَ يَبِيتَنَّ رَجُلٌ عِنْدَ امْرَأَةٍ ثَيِّبٍ، إِلاَّ أَنْ يَكُونَ نَاكِحًا أَوْ ذَا مَحْرَمٍ». (م/۱۲٧۱)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «آگاه باشید، مبادا هیچ مردی، شب را نزد زنی بیوه بگذراند؛ مگر اینکه همسر یا محرم او باشد».

(قابل یادآوری است که خلوت کردن با همه‌ی زنان اعم از بیوه و غیر بیوه و در همه‌ی اوقات، حرام است؛ اما در این روایت روی شب و زن بیوه به این سبب تأکید شده است که در شب و در کنار زن بیوه زمینه‌ی لغزیدن بیشتر فراهم است. والله اعلم) مترجم

۱۴۳٩ـ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِيَّاكُمْ وَالدُّخُولَ عَلَى النِّسَاءِ» فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَفَرَأَيْتَ الْحَمْوَ؟ قَالَ: «الْحَمْوُ الْمَوْتُ» قال الليث بن سعد: الحَموُ أخُو الزَّوجِ، وَ مَا أَشبَهَهُ مِن أقَارِبِ الزَّوجِ، ابنِ العَمِّ وَ نَحوِهِ. (م/۲۱٧۲)

ترجمه: عقبه بن عامر سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «از رفتن نزد زنان (بیگانه) پرهیز کنید». مردی از انصار پرسید: یا رسول الله! نظر شما در مورد خویشاوندان شوهر (مثل برادر، عمو، پسر عمو و خواهر زاده‌ی شوهر) چیست؟ فرمود: «هلاکت، در همین است».

لیث بن سعد می‌گوید: خویشاوندان شوهر عبارتند از: برادر شوهر، پسر عموی شوهر و مانند اینها.

باب (۴۰): ممنوعیت وارد شدن به خانه‌ی زنانی که شوهر آنها در منزل، حضور ندارد

۱۴۴۰ـ عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ ل: أَنَّ نَفَرًا مِنْ بَنِي هَاشِمٍ دَخَلُوا عَلَى أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ، فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ ـ وَهِىَ تَحْتَهُ يَوْمَئِذٍ ـ فَرَآهُمْ، فَكَرِهَ ذَلِكَ، فَذَكَرَ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ صوَقَالَ: لَمْ أَرَ إِلاَّ خَيْرًا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَرَّأَهَا مِنْ ذَلِكَ» ثُمَّ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صعَلَى الْمِنْبَرِ فَقَالَ: «لاَ يَدْخُلَنَّ رَجُلٌ، بَعْدَ يَوْمِى هَذَا، عَلَى مُغِيبَةٍ، إِلاَّ وَمَعَهُ رَجُلٌ أَوِ اثْنَانِ». (م/۲۱٧۳)

ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاص لمی‌گوید: چند نفر از بنی هاشم به خانه‌ی اسماء دختر عمیس لرفتند. سپس بوبکر صدیق سـ شوهر اسماء ـ آمد و آنان را دید و این کار را نپسندید. بعد از آن، موضوع را برای رسول الله صبیان کرد و گفت: البته من بجز خیر و خوبی، چیز دیگری ندیدم. رسول الله صفرمود: «الله متعال اسماء را از چنین گمانی، پاک نموده است». بعد از آن، پیامبر اکرم صبالای منبر رفت و فرمود: «بعد از امروز، هیچ مردی به خانه‌ی زنی که شوهرش، حضور ندارد، وارد نشود؛ مگر اینکه یک یا دو نفر دیگر، همراهش باشد». (تا خلوت زن و مرد بیگانه، صورت نگیرد.)

(البته بعضی از علما گفته‌اند: امروز به سبب گسترش فساد حتی اگر چند نفر هم بودند نباید به خانه‌ی زنی که شوهرش حضور ندارد، وارد شوند.)

باب (۴۱): ممنوعیت ورود افراد مخنث بر زنان

۱۴۴۱ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: كَانَ يَدْخُلُ عَلَى أَزْوَاجِ النَّبِيِّ صمُخَنَّثٌ، فَكَانُوا يَعُدُّونَهُ مِنْ غَيْرِ أُولِى الإِرْبَةِ، قَالَ فَدَخَلَ النَّبِيُّ صيَوْمًا وَهُوَ عِنْدَ بَعْضِ نِسَائِهِ، وَهُوَ يَنْعَتُ امْرَأَةً، قَالَ: إِذَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَتْ بِأَرْبَعٍ، وَإِذَا أَدْبَرَتْ أَدْبَرَتْ بِثَمَانٍ، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «أَلاَ أَرَى هَذَا يَعْرِفُ مَا هَهُنَا، لاَ يَدْخُلَنَّ عَلَيْكُنَّ» قَالَتْ: فَحَجَبُوهُ. (م/۲۱۸۱)

ترجمه: از عایشه لروایت است که: فردی مخنث که مردم او را فردی غیر متمایل به زنان (بدون شهوت) می‌دانستند، به خانه‌های همسران نبی اکرم صمی‌آمد. روزی، نبی اکرم صوارد شد در حالی که او نزد یکی از همسرانش نشسته بود و زنی را چنین توصیف می‌کرد: اگر از جلو به او بنگری، چهار چین خوردگی، و اگر از پشت سر به او نگاه کنی، هشت چین خوردگی می‌بینی. نبی اکرم صفرمود: «من فکر می‌کنم که او بسیاری از امور زنان را می‌داند؛ لذا نباید به خانه‌های شما بیاید». عایشه لمی‌گوید : بعد از آن، مردم زنان را از او، حجاب کردند.

باب (۴۲): خاموش کردن آتش، هنگام خوابیدن

۱۴۴۲ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سقَالَ: احْتَرَقَ بَيْتٌ عَلَى أَهْلِهِ بِالْمَدِينَةِ مِنَ اللَّيْلِ، فَلَمَّا حُدِّثَ رَسُولُ اللَّهِ صبِشَأْنِهِمْ قَالَ: «إِنَّ هَذِهِ النَّارَ إِنَّمَا هِيَ عَدُوٌّ لَكُمْ، فَإِذَا نِمْتُمْ فَأَطْفِئُوهَا عَنْكُمْ». (م/۲۰۱۶)

ترجمه: ابوموسی اشعری سمی‌گوید: در یکی از شبها، خانه‌ای در مدینه با ساکنانش، آتش گرفت. هنگامی که ماجرا را برای رسول الله صبیان کردند، فرمود: «این آتش، دشمن شماست؛ بنابر این هرگاه، خواستید بخوابید، آن را خاموش کنید».

[٧] اسما چنین پنداشت که رسول الله صمی‌خواهد او را پشت سرش، سوار کند؛ ولی شاید پیامبر صمی‌خواست هسته‌هایش را بالای شتر بگذارد و او را بر شتر، سوار کند و و خودش بر مرکبی دیگر، سوار شود. (فتح الباری)

۴۴ـ کتاب دَم کردن

باب (۱): درباره‌ی اینکه جبریل نبی اکرم صرا دَم کرد

۱۴۴۳ـ عَنْ عَائِشَةَ بزَوْجِ النَّبِيِّ صأَنَّهَا قَالَتْ: كَانَ إِذَا اشْتَكَى رَسُولُ اللَّهِ صرَقَاهُ جِبْرِيلُ، قَالَ: بِاسْمِ اللَّهِ يُبْرِيكَ، وَمِنْ كُلِّ دَاءٍ يَشْفِيكَ، وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ، وَشَرِّ كُلِّ ذِي عَيْنٍ. (م/۲۱۸۵)

ترجمه: عایشه ل همسر گرامی نبی اکرم صمی‌گوید: هنگامی که رسول الله صمریض می‌شد، جبریل او را با این کلمات دم می‌کرد: «بِاسْمِ اللَّهِ يُبْرِيكَ، وَمِنْ كُلِّ دَاءٍ يَشْفِيكَ، وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ، وَشَرِّ كُلِّ ذِي عَيْنٍ». (الله متعال به تو بهبودی عنایت کند و از هر بیماری، شفایت دهد و از شر حسود آنگاه که حسادت می‌ورزد و از شر تمام کسانی که چشم زخم دارند، پناهت دهد.)

۱۴۴۴ـ عَن عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ صُهَيْبٍ، عَنْ أَبِي نَضْرَةَ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ سأَنَّ جِبْرِيلَ أَتَى النَّبِيَّ صفَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ اشْتَكَيْتَ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ» قَالَ: بِاسْمِ اللَّهِ أَرْقِيكَ، مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يُؤْذِيكَ، مِنْ شَرِّ كُلِّ نَفْسٍ أَوْ عَيْنِ حَاسِدٍ اللَّهُ يَشْفِيكَ، بِاسْمِ اللَّهِ أَرْقِيكَ. (م/۲۱۸۶)

ترجمه: عبدالعزیز بن صهیب از ابونضره از ابوسعید ا روایت می‌کند که: جبریل نزد نبی اکرم ص آمد و گفت: ای محمد! مریض شده‌ای پیامبر اکرم فرمود: «بله» جبریل گفت: «بِاسْمِ اللَّهِ أَرْقِيكَ، مِنْ كُلِّ شَىْءٍ يُؤْذِيكَ، مِنْ شَرِّ كُلِّ نَفْسٍ أَوْ عَيْنِ حَاسِدٍ اللَّهُ يَشْفِيكَ، بِاسْمِ اللَّهِ أَرْقِيكَ». (به نام الله، تو را از هر چیزی که باعث اذیت و آزارت می‌شود و از شر هر کسی‌که به تو چشم زخم می‌رساند، دم می‌کنم. الله متعال تو را شفا دهد. به نام الله، تو را دم می‌کنم.)

باب (۲): درباره‌ی سحرکردن و اینکه یهودیان، نبی اکرم صرا سحر کردند

۱۴۴۵ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: سَحَرَ رَسُولَ اللَّهِ صيَهُودِىٌّ مِنْ يَهُودِ بَنِي زُرَيْقٍ، يُقَالُ لَهُ: لَبِيدُ بْنُ الأَعْصَمِ، قَالَتْ: حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيُخَيَّلُ إِلَيْهِ أَنَّهُ يَفْعَلُ الشَّىْءَ، وَمَا يَفْعَلُهُ، حَتَّى إِذَا كَانَ ذَاتَ يَوْمٍ، أَوْ ذَاتَ لَيْلَةٍ، دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص، ثُمَّ دَعَا، ثُمَّ دَعَا، ثُمَّ قَالَ: «يَا عَائِشَةُ أَشَعَرْتِ أَنَّ اللَّهَ أَفْتَانِى فِيمَا اسْتَفْتَيْتُهُ فِيهِ؟ جَاءَنِى رَجُلاَنِ فَقَعَدَ أَحَدُهُمَا عِنْدَ رَأْسِى وَالآخَرُ عِنْدَ رِجْلَىَّ، فَقَالَ الَّذِي عِنْدَ رَأْسِى لِلَّذِى عِنْدَ رِجْلَىَّ، أَوِ الَّذِي عِنْدَ رِجْلَىَّ لِلَّذِى عِنْدَ رَأْسِى، مَا وَجَعُ الرَّجُلِ؟ قَالَ: مَطْبُوبٌ، قَالَ: مَنْ طَبَّهُ؟ قَالَ: لَبِيدُ بْنُ الأَعْصَمِ، قَالَ: فِي أَىِّ شَىْءٍ؟ قَالَ: فِي مُشْطٍ وَمُشَاطَةٍ، قَالَ: وَجُفِّ طَلْعَةِ ذَكَرٍ، قَالَ: فَأَيْنَ هُوَ؟ قَالَ: فِي بِئْرِ ذِي أَرْوَانَ» قَالَتْ: فَأَتَاهَا رَسُولُ اللَّهِ صفِي أُنَاسٍ مِنْ أَصْحَابِهِ، ثُمَّ قَالَ: «يَا عَائِشَةُ وَاللَّهِ لَكَأَنَّ مَاءَهَا نُقَاعَةُ الْحِنَّاءِ، وَلَكَأَنَّ نَخْلَهَا رُءُوسُ الشَّيَاطِينِ» قَالَتْ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَفَلاَ أَحْرَقْتَهُ؟ قَالَ: «لاَ، أَمَّا أَنَا فَقَدْ عَافَانِى اللَّهُ، وَكَرِهْتُ أَنْ أُثِيرَ عَلَى النَّاسِ شَرًّا، فَأَمَرْتُ بِهَا فَدُفِنَتْ». (م/۲۱۸٩)

ترجمه: از عائشه ل روایت است که: یک نفر یهودی بنام لبید بن اعصم از یهودیان قبیله‌ی بنی زریق رسول الله صرا سحر کرد تا جایی که پیامبر اکرم صکاری را که انجام نداده بود، خیال می‌کرد انجام داده است؛ تا اینکه روزی یا شبی، بسیار دعا کرد و سپس فرمود: «ای عایشه! آیا می‌دانی که الله متعال در موردی که از او راهنمایی خواستم، مرا راهنمایی نمود؟ دو مرد نزد من آمدند؛ یکی از آنان بر بالینم و دیگری، کنار پاهایم نشست؛ آن یکی که بر بالینم نشسته بود به کسی‌که کنار پاهایم نشسته بود یا آن مردی که کنار پاهایم نشسته بود به آن یکی که بر بالینم بود، گفت: درد این مرد چیست؟ دیگری‌ گفت: سحر شده است. اولی پرسید: چه کسی او را سحر کرده است؟ دومی گفت: لبید بن اعصم. اولی پرسید: بوسیله‌ی چه چیزی سحر شده است؟ دومی جواب داد: بوسیله‌ی شانه، پس مانده‌ی الیاف کتان و پوست شکوفه‌ی خرمای نر. اولی سؤال کرد: کجا هستند؟ دومی گفت: در چاه ذی اروان».

عایشه می‌گوید: آنگاه رسول الله صبا جمعی از یارانش بسوی آن چاه رفت. بعد از آن، به من فرمود: «ای عایشه! سوگند به الله که آب آنجا مانند این بود که در آن حنا ریخته‌اند و نخل‌های آنجا مانند سرهای شیاطین بود». من عرض کردم: یا رسول الله! آیا آن را نسوزاندی؟ فرمود: «خیر، مرا که الله متعال، شفا داد و نخواستم که برای مردم، مشکل ایجاد کنم؛ لذا دستور دادم و مردم آن چاه را از خاک، پر کردند».

باب(۳): خواندن سوره‌های اخلاص، فلق و ناس بر مریض و فوت کردن

۱۴۴۶ـ عَنْ عَائِشَةَ ب قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا مَرِضَ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِهِ، نَفَثَ عَلَيْهِ بِالْمُعَوِّذَاتِ، فَلَمَّا مَرِضَ مَرَضَهُ الَّذِي مَاتَ فِيهِ، جَعَلْتُ أَنْفُثُ عَلَيْهِ وَأَمْسَحُهُ بِيَدِ نَفْسِهِ، لأَنَّهَا كَانَتْ أَعْظَمَ بَرَكَةً مِنْ يَدِى. (م/۲۱٩۲)

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: هرگاه، یکی از افراد خانواده‌ی رسول الله صبیمار می‌شد، پیامبر اکرم صسوره‌های اخلاص، فلق و ناس را می‌خواند و بر او فوت می‌نمود. لذا هنگامی که رسول اکرم صدر بیماری وفات بسر می‌برد، من ایشان را دمَ کرده و فوت می‌نمودم و دست خودش بر بدنش می‌کشیدم؛ زیرا که دستش، با برکت‌تر از دست من بود.

باب (۴): دَم کردن به نام الله و پناه خواستن

۱۴۴٧ـ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي الْعَاصِ لالثَّقَفِيِّ: أَنَّهُ شَكَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صوَجَعًا، يَجِدُهُ فِي جَسَدِهِ مُنْذُ أَسْلَمَ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «ضَعْ يَدَكَ عَلَى الَّذِي تَأَلَّمَ مِنْ جَسَدِكَ، وَقُلْ: بِاسْمِ اللَّهِ، ثَلاَثًا، وَقُلْ، سَبْعَ مَرَّاتٍ: أَعُوذُ بِاللَّهِ وَقُدْرَتِهِ مِنْ شَرِّ مَا أَجِدُ وَأُحَاذِرُ». (م/۲۲۰۲)

ترجمه: از عثمان بن ابی العاص ثقفی لروایت است که وی از دردی که از هنگام مسلمان شدن در بدنش، احساس می‌کرد، نزد رسول الله صشکایت نمود. پیامبر اکرم صبه او فرمود: «دست خودت را بر همان جایی از بدنت که درد می‌کند، بگذار و سه بار بسم الله بگو، وهفت بار «أَعُوذُ بِاللَّهِ وَقُدْرَتِهِ مِنْ شَرِّ مَا أَجِدُ وَأُحَاذِرُ» بگو».

ترجمه دعا: من به الله متعال و قدرتش از شر آنچه به آن، دچار می‌شوم و از آن، بیم دارم پناه می‌برم).

باب (۵): پناه خواستن از شیطان وسوسه در نماز

۱۴۴۸ـ عَنْ أَبِي الْعَلاَءِ: أَنَّ عُثْمَانَ بْنَ أَبِي الْعَاصِ أَتَي النَّبِيَّ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ حَالَ بَيْنِي وَبَيْنَ صَلاَتِى وَقِرَاءَتِى، يَلْبِسُهَا عَلَىَّ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «ذَاكَ شَيْطَانٌ يُقَالُ لَهُ خِنْزِبٌ، فَإِذَا أَحْسَسْتَهُ فَتَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنْهُ، وَاتْفِلْ عَلَى يَسَارِكَ ثَلاَثًا» قَالَ: فَفَعَلْتُ ذَلِكَ فَأَذْهَبَهُ اللَّهُ عَنِّى. (م/۲۲۰۳)

۱۴۴۸ـ ابوالعلاء می‌گوید: عثمان بن ابی العاص نزد نبی اکرم صآمد و عرض کرد: یا رسول الله! شیطان میان من و نماز و قرائتم، مانع ایجاد کرده است؛ او قرائت را برای من، مشتبه و دشوار می‌گرداند. رسول الله صفرمود: «این شیطان، خنزب نام دارد؛ هرگاه، وجود آن را احساس نمودی، از او به الله متعال، پناه ببر و به سمت چپ خود سه بار، تف کن».

عثمان بن ابو العاص می‌گوید: من همین کار را انجام دادم؛ در نتیجه، الله متعال مشکل مرا برطرف نمود.

باب (۶): خواندن سوره‌ی فاتحه بر فردی که عقرب او را گزیده است

۱۴۴٩ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ س: أَنَّ نَاسًا مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صكَانُوا فى سَفَرٍ، فَمَرُّوا بِحَىٍّ مِنْ أَحْيَاءِ الْعَرَبِ، فَاسْتَضَافُوهُمْ فَلَمْ يُضِيفُوهُمْ، فَقَالُوا لَهُمْ: هَلْ فِيكُمْ رَاقٍ؟ فَإِنَّ سَيِّدَ الْحَىِّ لَدِيغٌ ـ أَوْ مُصَابٌ ـ فَقَالَ رَجُلٌ مِنْهُمْ: نَعَمْ، فَأَتَاهُ فَرَقَاهُ بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ، فَبَرَأَ الرَّجُلُ، فَأُعْطِىَ قَطِيعًا مِنْ غَنَمٍ، فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا، وَقَالَ: حَتَّى أَذْكُرَ ذَلِكَ لِرَسُول الله ص، فَأَتَي النَّبِيَّ صفَذَكَرَ ذَلِكَ لَهُ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَاللَّهِ مَا رَقَيْتُ إِلاَّ بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ، فَتَبَسَّمَ وَقَالَ: «وَمَا أَدْرَاكَ أَنَّهَا رُقْيَةٌ»؟ ثُمَّ قَالَ: «خُذُوا مِنْهُمْ وَاضْرِبُوا لِي بِسَهْمٍ مَعَكُمْ». (م/۲۲۰۱)

ترجمه: ابوسعید خدری س می‌گوید: تعدادی از یاران رسول الله صدر سفری بودند. در آن اثنا گذرشان به یکی از قبایل عرب افتاد و از آنان درخواست مهمانی کردند؛ اما آنها از پذیرایی‌شان خودداری کردند. بعد از آن به صحابه گفتند: آیا در میان شما کسی هست که بیماران را مداوا کند؟ چرا که سردار طایفه‌ی ما را عقربی نیش زده است. یک نفر از صحابه گفت: بله؛ آنگاه نزد آن مرد رفت و سوره‌ی فاتحه را خواند و بر او فوت کرد. (او را دَم نمود.) و آن مرد، بهبود یافت. در نتیجه، به او یک گله گوسفند دادند. اما آن صحابی از پذیرفتن آنها خودداری نمود و گفت: باید نزد رسول الله صبروم و در این زمینه از ایشان بپرسم. بعد از آن، نزد نبی اکرم صرفت و موضوع را برایش، بیان کرد و گفت: یا رسول الله! سوگند به الله که او را با سوره‌ی فاتحه دَم کردم. رسول اکرم صتبسم نمود و فرمود: «از کجا دانستی که فاتحه، چنین تأثیری دارد»؟ و افزود: «گوسفندان را از آنها بگیرید و با خود، برای من نیز سهمی در نظر بگیرید».

باب (٧): دَم کردن گزیدگی تمام جانواران زهر دار

۱۴۵۰ـ عَن الأَسْوَدِ قَالَ: سَأَلْتُ عَائِشَةَ بعَنِ الرُّقْيَةِ؟ فَقَالَتْ: رَخَّصَ رَسُولُ اللَّهِ صلأَهْلِ بَيْتٍ مِنَ الأَنْصَارِ فِي الرُّقْيَةِ مِنْ كُلِّ ذِي حُمَةٍ. (م/۲۱٩۳)

ترجمه: اسود می‌گوید: از عایشه ل درباره‌ی دم کردن پرسیدم. او گفت: رسول الله صبه یک خانواده از انصار اجازه داد تا گزیدگی هر جانور زهر دار را دَم کنند.

باب (۸): درباره‌ی دَم کردن بیماری ریش پهلو

۱۴۵۱ـ عَنْ أَنَسٍ بن مالك سقَالَ: رَخَّصَ رَسُولُ اللَّهِ صفِي الرُّقْيَةِ مِنَ الْعَيْنِ، وَالْحُمَةِ، وَالنَّمْلَةِ. (م/۲۱٩۶)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صاجازه داد تا بیماری چشم زخم، گزیدگی هر جانور زهردار و نَمَل (بیماری ریش پهلو) را دَم کنند.

باب (٩): درباره‌ی دم کردن از عقرب گزیدگی

۱۴۵۲ـ عَنْ جَابِرٍ سقَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صعَنِ الرُّقَى، فَجَاءَ آلُ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّهُ كَانَتْ عِنْدَنَا رُقْيَةٌ نَرْقِى بِهَا مِنَ الْعَقْرَبِ، وَإِنَّكَ نَهَيْتَ عَنِ الرُّقَى قَالَ: فَعَرَضُوهَا عَلَيْهِ، فَقَالَ: «مَا أَرَى بَأْسًا، مَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أَنْ يَنْفَعَ أَخَاهُ فَلْيَنْفَعْهُ». (م/۲۱٩٩)

ترجمه: جابر س می‌گوید: رسول الله صاز دَم کردن، منع فرمود. بعد از آن، خانواده‌ی عمرو بن حزم نزد رسول الله صآمدند و گفتند: یا رسول الله! ما افسونی (دَمی) داشتیم که بوسیله‌ی آن، عقرب گزیده را دم می‌کردیم؛ ولی شما از دَم کردن منع فرمودید. جابر می‌گوید: آنگاه آنان، افسون خود را به نبی اکرم صعرضه نمودند. رسول الله صفرمود: «در آن، اشکالی نمی‌بینم؛ هرکس از شما می‌تواند به برادرش، نفع برساند، کوتاهی نکند».

۱۴۵۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّهُ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لَقِيتُ مِنْ عَقْرَبٍ لَدَغَتْنِي الْبَارِحَةَ، قَالَ: «أَمَا لَوْ قُلْتَ، حِينَ أَمْسَيْتَ: أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ، لَمْ تَضُرُّكَ». (م/۲٧۰٩)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: مردی خدمت نبی اکرم صشرفیاب شد و گفت: یا رسول الله! از عقربی که دیشب مرا گزید، چه درد زیادی متحمل شدم. پیامبر اکرم صفرمود: «اگر شبانگاه، «أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ»را می‌خواندی، به تو ضرری نمی‌رساند».

ترجمه‌ی دعا: به کلمات کامل الهی از شر آنچه که آفریده است، پناه می‌برم.

باب (۱۰): چشم زخم، حقیقت دارد و اگر از شما خواستند که بعضی از اعضای بدنتان را بشویید، این کار را انجام دهید

۱۴۵۴ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «الْعَيْنُ حَقٌّ، وَلَوْ كَانَ شَىْءٌ سَابَقَ الْقَدَرَ سَبَقَتْهُ الْعَيْنُ، وَإِذَا اسْتُغْسِلْتُمْ فَاغْسِلُوا». (م/۲۱۸۸)

۱۴۵۴ـ ابن عباس لمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «چشم زخم، حقیقت دارد. اگر چیزی از سرنوشت، سبقت می‌گرفت، چشم زخم بود. و اگر از شما درخواست کردند که اعضای بدنتان را بشویید، این کار را انجام دهید».

(اگر گمان شد که چشم زخم از ناحیه‌ی شما بوده است و درخواست کردند که وضو بگیرید یا بعضی از اعضای بدنتان را بشویید تا فرد آسیب دیده آن آب را روی بدن خود بریزد یا با آن، غسل کند، این کار را انجام دهید؛ چنانکه این تفاصیل در روایات صحیح دیگر، ذکر شده‌اند).

باب (۱۱) درباره‌ی دَم کردن برای چشم زخم

۱۴۵۵ـ عَنْ عَائِشَةَ ب قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَأْمُرُنِى أَنْ أَسْتَرْقِىَ مِنَ الْعَيْنِ. (م/۲۱٩۵)

۱۴۵۵ـ عایشه ل می‌گوید: رسول الله صبه من دستور می‌داد تا برای چشم زخم، دَم کنم.

۱۴۵۶ـ عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: رَخَّصَ النَّبِيُّ صلآلِ حَزْمٍ فِي رُقْيَةِ الْحَيَّةِ، وَقَالَ لأَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ: «مَا لِي أَرَى أَجْسَامَ بَنِي أَخِي ضَارِعَةً تُصِيبُهُمُ الْحَاجَةُ» قَالَتْ: لاَ، وَلَكِنِ الْعَيْنُ تُسْرِعُ إِلَيْهِمْ، قَالَ: «ارْقِيهِمْ» قَالَتْ: فَعَرَضْتُ عَلَيْهِ، فَقَالَ: «ارْقِيهِمْ». (م/۲۱٩۸)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: رسول الله صبه خانواده‌ی حزم، اجازه داد تا مار گزیدگی را دم کنند و خطاب به اسماء دختر عمیس ل فرمود: «چرا من بدن برادرزاده‌هایم (فرزندان جعفر بن ابی طالب) را نحیف و لاغر می‌بینم؟ آیا از فقر و گرسنگی، رنج می‌برند؟ اسماء گفت: نه، ولی بسیار زود دچار چشم زخم می‌شوند». پیامبر اکرم صفرمود: «آنان را دم کن». اسماء می‌گوید: آنگاه من کلماتی را برای دَم کردن، عرضه نمودم. رسول الله صفرمود: «آنان را دَم کن». (اشکالی ندارد با همین کلمات، دم کن.)

باب (۱۲): دَم کردن برای چشم زخم

۱۴۵٧ـ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ بزَوْجِ النَّبِيِّ ص: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ لِجَارِيَةٍ، فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ ب، زَوْجِ النَّبِىِّ صرَأَى بِوَجْهِهَا سَفْعَةً فَقَالَ: «بِهَا نَظْرَةٌ، فَاسْتَرْقُوا لَهَا» يَعْنِي بِوَجْهِهَا صُفْرَةً. (م/۲۱٩٧)

ترجمه: از ام سلمه ل ، همسر گرامی پیامبر اکرم صروایت است که رسول الله صکنیزی را در خانه‌ی ام سلمه ل دید که رنگش پریده بود؛ پس فرمود: «او را دَم کنید؛ زیرا دچار چشم زخم شده است».

باب (۱۳): دَم کردن با خاک زمین

۱۴۵۸ـ عَنْ عَائِشَةَ بأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ إِذَا اشْتَكَى الإِنْسَانُ الشَّىْءَ مِنْهُ، أَوْ كَانَتْ بِهِ قَرْحَةٌ أَوْ جَرْحٌ، قَالَ النَّبِيُّ ص: بِإِصْبَعِهِ هَكَذَا ـ وَوَضَعَ سُفْيَانُ سَبَّابَتَهُ بِالأَرْضِ ثُمَّ رَفَعَهَا ـ «بِاسْمِ اللَّهِ، تُرْبَةُ أَرْضِنَا، بِرِيقَةِ بَعْضِنَا لِيُشْفَى بِهِ سَقِيمُنَا، بِإِذْنِ رَبِّنَا» قَالَ ابْنُ أَبِي شَيْبَةَ «يُشْفَى» وَقَالَ زُهَيْرٌ «لِيُشْفَى سَقِيمُنَا». (م/۲۱٩۴)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: هرگاه، عضوی از بدن یک شخص، درد می‌گرفت یا زخمی می‌شد، نبی اکرم صبا انگشتش اینگونه می‌نمود ـ سفیان (یک راوی) انگشت سبابه‌اش را به زمین ‌زد و بلند ‌کرد ـ و می‌فرمود: «بِاسْمِ اللَّهِ، تُرْبَةُ أَرْضِنَا، بِرِيقَةِ بَعْضِنَا لِيُشْفَى بِهِ سَقِيمُنَا، بِإِذْنِ رَبِّنَا».«خاک زمین ما با آب دهان یکی از ما با اجازه‌ی پروردگارمان، باید باعث شفای مریض ما گردد».

نووی می‌گوید: روی انگشت سبابه‌اش مقداری آب دهان بگذارد و آن را به زمین بزند و دعای فوق را بخواند و به محل درد بمالد. اما برخی از علما می‌گویند: هدف از زمین، همان جسم بیمار است که از خاک آفریده شده است و اشاره به جسم بیمار دارد و نیازی نیست که دستش را به زمین بزند؛ بلکه همان دم کردن و فوت کردن، کافی است. والله اعلم

۱۴۵٩ـ عَن خَوْلَةَ بِنْتَ حَكِيمٍ السُّلَمِيَّةَ تَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «مَنْ نَزَلَ مَنْزِلاً ثُمَّ قَالَ: أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ، مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ، لَمْ يَضُرُّهُ شَيْءٌ، حَتَّي يَرْتَحِلَ مِنْ مَنْزِلِهِ ذَلِكَ». (م/۲٧۰۸)

ترجمه: خوله دختر حکیم سلمی‌ می‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «هرکس در منزلی فرود آید و این دعا را بخواند: «مَنْ نَزَلَ مَنْزِلاً ثُمَّ قَالَ: أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ، مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ».تا زمانی که از آن منزل کوچ کند، هیچ چیزی به او ضرر نمی‌رساند».

ترجمه‌ی دعا: از بدی آنچه که الله متعال آفریده است به کلمات کاملش، پناه می‌برم.

باب (۱۴): اگر یکی از اعضای خانواده‌ی شخص، مریض شد، می‌تواند او را دَم کند

۱۴۶۰ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا اشْتَكَى مِنَّا إِنْسَانٌ، مَسَحَهُ بِيَمِينِهِ، ثُمَّ قَالَ: «أَذْهِبِ الْبَاسَ، رَبَّ النَّاسِ، وَاشْفِ أَنْتَ الشَّافِى، لاَ شِفَاءَ إِلاَّ شِفَاؤُكَ، شِفَاءً لاَ يُغَادِرُ سَقَمًا» فَلَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ صوَثَقُلَ، أَخَذْتُ بِيَدِهِ لأَصْنَعَ بِهِ نَحْوَ مَا كَانَ يَصْنَعُ فَانْتَزَعَ يَدَهُ مِنْ يَدِى، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَاجْعَلْنِى مَعَ الرَّفِيقِ الأَعْلَى» قَالَتْ: فَذَهَبْتُ أَنْظُرُ، فَإِذَا هُوَ قَدْ قَضَى.

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: هر گاه یکی از ما مریض می‌شد، رسول الله صبا دست راستش بر بدن او می‌کشید و می‌فرمود: «أَذْهِبِ الْبَاسَ، رَبَّ النَّاسِ، وَاشْفِ أَنْتَ الشَّافِى، لاَ شِفَاءَ إِلاَّ شِفَاؤُكَ، شِفَاءً لاَ يُغَادِرُ سَقَمًا».«ای پروردگار مردم! بیماری‌اش را برطرف کن و چنان شفایی به او عنایت کن که هیچ بیماری‌ای باقی نماند؛ چرا که تو شفا دهنده هستی و هیچ شفایی به جز شفای تو وجود ندارد».

عایشه لمی‌گوید: هنگامی که رسول الله صمریض شد و مریضی‌اش شدت یافت، دستش را گرفتم تا بوسیله‌ی آن همان کاری را انجام دهم که خود ایشان انجام می‌داد؛ اما پیامبر اکرم صدستش را ا ز دستم بیرون کشید و فرمود: « بار الها! مرا مغفرت کن و همراه دوستان والا (انبیا، صدیقین، شهدا و صالحان) قرار بده».

عایشه لمی‌گوید: پس از آن، نگاه کردم و متوجه شدم که فوت نموده است.

۱۴۶۱ـ عَنْ عَائِشَةَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ يَرْقِى بِهَذِهِ الرُّقْيَةِ: «أَذْهِبِ الْبَاسَ، رَبَّ النَّاسِ، بِيَدِكَ الشِّفَاءُ، لاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ أَنْتَ». (م/۲۱٩۱)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: رسول الله صبا این کلمات، دَم می‌نمود: «أَذْهِبِ الْبَاسَ، رَبَّ النَّاسِ، بِيَدِكَ الشِّفَاءُ، لاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ أَنْتَ».«ای پروردگار مردم! بیماری را برطرف کن؛ شفا در دست توست و هیچ‌کس به جز تو نمی‌تواند بیماری را برطرف نماید».

۱۴۶۲ـ عَنْ عَوْفِ بْنِ مَالِكٍ الأَشْجَعِىِّ سقَالَ: كُنَّا نَرْقِى فِي الْجَاهِلِيَّةِ، فَقُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ تَرَى فِي ذَلِكَ؟ فَقَالَ: «اعْرِضُوا عَلَيَّ رُقَاكُمْ، لاَ بَأْسَ بِالرُّقَى مَا لَمْ يَكُنْ فِيهِ شِرْكٌ». (م/۲۲۰۰)

ترجمه: عوف بن مالک اشجعی س می‌گوید: ما در جاهلیت، دَم می‌کردیم. به همین خاطر، عرض کردیم: یا رسول الله! نظر شما در مورد دَم کردن چیست؟ فرمود: «کلماتی را که با آنها دَم می‌کردید، به من ارائه دهید؛ دم کردن، اشکالی ندارد به شرط اینکه در آن، شرکی وجود نداشته باشد».

۴۵ـ کتاب مریضی و طبابت

باب (۱): بیماری و دردی که مؤمن به آن، دچار می‌شود

۱۴۶۳ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ سقَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صوَهُوَ يُوعَكُ، فَمَسِسْتُهُ بِيَدِى، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتُوعَكُ وَعْكًا شَدِيدًا؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص«أَجَلْ إِنِّي أُوعَكُ كَمَا يُوعَكُ رَجُلاَنِ مِنْكُمْ» قَالَ: فَقُلْتُ: ذَلِكَ، أَنَّ لَكَ أَجْرَيْنِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَجَلْ»، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يُصِيبُهُ أَذًى مِنْ مَرَضٍ فَمَا سِوَاهُ، إِلاَّ حَطَّ اللَّهُ بِهِ سَيِّئَاتِهِ، كَمَا تَحُطُّ الشَّجَرَةُ وَرَقَهَا». (م/۲۵٧۱)

ترجمه: عبدالله بن مسعود سمی‌گوید: در دوران بیماری نبی اکرم صدر حالی که تب بود، نزد ایشان رفتم و بدنش را با دستم، لمس کردم و گفتم: یا رسول الله! شما هم به شدت، تب می‌شوید؟ پیامبر اکرم صفرمود: «من به اندازه‌ی دونفر از شما تب می‌شوم». گفتم: آیا به خاطر این است که به شما دو پاداش می‌رسد؟ فرمود: «بله». سپس، رسول الله صفرمود: «هر مسلمانی که با بیماری یا هر چز دیگری، اذیت و آزار شود، همانگونه که برگ درختان می‌ریزند، الله متعال گناهان این مسلمان را می‌ریزد».

باب (۲): فضیلت عیادت بیماران

۱۴۶۴ـ عَنْ ثَوْبَانَ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «إن المُسلِمَ إذَا عَادَ اَخَاهُ المُسلِمَ لَمْ يَزَلْ فِي خُرْفَةِ الْجَنَّةِ حَتَّى يَرْجِعَ». (م/۲۵۶۸)

ترجمه: ثوبان سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هرگاه یک شخص مسلمان به عیادت برادر مسلمانش برود، همچنان تا هنگامی که بر می‌گردد در حال چیدن میوه‌های بهشت است».

۱۴۶۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ: يَا ابْنَ آدَمَ مَرِضْتُ فَلَمْ تَعُدْنِي، قَالَ: يَا رَبِّ كَيْفَ أَعُودُكَ؟ وَأَنْتَ رَبُّ الْعَالَمِينَ، قَالَ: أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ عَبْدِي فُلاَنًا مَرِضَ فَلَمْ تَعُدْهُ، أَمَا عَلِمْتَ أَنَّكَ لَوْ عُدْتَهُ لَوَجَدْتَنِي عِنْدَهُ؟ يَا ابْنَ آدَمَ اسْتَطْعَمْتُكَ فَلَمْ تُطْعِمْنِي، قَالَ: يَا رَبِّ وَكَيْفَ أُطْعِمُكَ؟ وَأَنْتَ رَبُّ الْعَالَمِينَ، قَالَ: أَمَا عَلِمْتَ أَنَّهُ اسْتَطْعَمَكَ عَبْدِي فُلاَنٌ فَلَمْ تُطْعِمْهُ؟ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّكَ لَوْ أَطْعَمْتَهُ لَوَجَدْتَ ذَلِكَ عِنْدِي؟ يَا ابْنَ آدَمَ اسْتَسْقَيْتُكَ فَلَمْ تَسْقِنِي، قَالَ: يَا رَبِّ كَيْفَ أَسْقِيكَ؟ وَأَنْتَ رَبُّ الْعَالَمِينَ، قَالَ: اسْتَسْقَاكَ عَبْدِي فُلاَنٌ فَلَمْ تَسْقِهِ، أَمَا إِنَّكَ لَوْ سَقَيْتَهُ وَجَدْتَ ذَلِكَ عِنْدِي». (م/۲۵۶٩)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «روز قیامت، الله می‌فرماید: ای فرزند آدم! من بیمار شدم اما تو به عیادتم نیامدی. بنده می‌گوید: پروردگارم! من چگونه می‌توانم به عیادت تو بیایم حال آنکه تو پروردگار جهانیان هستی؟ الله متعال می‌فرماید: آیا خبر نشدی که فلان بنده‌ام مریض شد ولی تو به عیادتش نرفتی؟ مگر نمی‌دانستی که اگر به عیادتش می‌رفتی، مرا آنجا می‌یافتی؟ ای فرزند آدم! من از تو تقاضای غذا نمودم؛ اما تو به من غذا ندادی. بنده می‌گوید: پروردگارا! چگونه می‌توانم به تو غذا بدهم حال آنکه تو پروردگار جهانیانی؟ الله متعال می‌فرماید: مگر فلان بنده ام از تو تقاضای غذا نکرد ولی تو به او غذا ندادی؟ مگر نمی‌دانستی که اگر به او غذا می‌دادی، پاداش آن را نزد من می‌یافتی؟ ای فرزند آدم ! من از تو آب خواستم اما تو به من آب ندادی. بنده می‌گوید: پروردگارا! چگونه من می‌توانم به تو آب بدهم حال آنکه تو پروردگار جهانیان هستی؟ الله متعال می‌فرماید: فلان بنده‌ام از تو آب خواست؛ اما تو به او آب ندادی. اگر تو به او آب می‌دادی، پاداش آن را نزد من می‌یافتی».

باب (۳): نگویید دلم ناپاک و پلید شده است

۱۴۶۶ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ: خَبُثَتْ نَفْسِى، وَلَكِنْ لِيَقُلْ: لَقِسَتْ نَفْسِي». (م/۲۲۵۰)

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: رسول الله صفرمود: نباید یکی از شما بگوید: دلم ناپاک و پلید گردید؛ بلکه بگوید: دلم چرکین شد».

(گرچه معنای هردو کلمه، یکی است؛ اما رسول اکرم صراهنمایی فرمودند که از کلمات زشت و زننده، استفاده نکنید). والله اعلم

باب (۴): هر بیماری، دارویی دارد

۱۴۶٧ـ عَنْ جَابِرٍ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صأَنَّهُ قَالَ: «لِكُلِّ دَاءٍ دَوَاءٌ، فَإِذَا أُصِيبَ دَوَاءُ الدَّاءِ بَرَأَ بِإِذْنِ اللَّهِ ». (م/۲۲۰۴)

ترجمه: از جابر سروایت است که رسول الله صفرمود: «هر بیماری، دارویی دارد؛ پس هرگاه، داروی بیماری به هدف برخورد کند، بیمار با اجازه‌ی الله متعال بهبود می‌یابد».

باب (۵): گرمای تب، برگرفته از گرمای جهنم است؛ پس بوسیله‌ی آب، آنرا سرد کنید

۱۴۶۸ـ عَنْ أَسْمَاءَ ب: أَنَّهَا كَانَتْ تُؤْتَى بِالْمَرْأَةِ الْمَوْعُوكَةِ، فَتَدْعُو بِالْمَاءِ فَتَصُبُّهُ فِي جَيْبِهَا، وَتَقُولُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «ابْرُدُوهَا بِالْمَاءِ» وَقَالَ: «إِنَّهَا مِنْ فَيْحِ جَهَنَّمَ». (م/۲۲۱۱)

ترجمه: از اسماء لروایت است که زنانی را که بشدت، تب بودند، نزد ایشان می‌آوردند؛ او آب می‌خواست و در گریبان آنان می‌ریخت و می‌گفت: رسول الله صفرمود: «گرمای تب را بوسیله‌ی آب، سرد کنید؛ چرا که گرمای تب برگرفته از گرمای حهنم است».

باب (۶): تب گناهان را از بین می‌برد

۱۴۶٩ـ عَن جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صدَخَلَ عَلَى أُمِّ السَّائِبِ، أَوْ أُمِّ الْمُسَيَّبِ، فَقَالَ: «مَا لَكِ؟ يَا أُمَّ السَّائِبِ ـ أَوْ يَا أُمَّ الْمُسَيَّبِ ـ تُزَفْزِفِينَ»؟ قَالَتِ: الْحُمَّي، لاَ بَارَكَ اللَّهُ فِيهَا، فَقَالَ: «لاَ تَسُبِّي الْحُمَّي فَإِنَّهَا تُذْهِبُ خَطَايَا بَنِي آدَمَ كَمَا يُذْهِبُ الْكِيرُ خَبَثَ الْحَدِيدِ». (م/۲۵٧۵)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: رسول الله صبه خانه‌ی ام سائب یا ام مسیب رفت و فرمود: «ای ام سائب! چرا می‌لرزی؟ جواب داد: دچار تب شده‌ام؛ الله متعال خیرش ندهد. پیامبر اکرم صفرمود: تب را بد و بیراه مگو؛ زیرا همانگونه که کوره مواد ناخالص را از آهن، جدا می‌سازد، تب گناهان بنی آدم را از بین می‌برد».

باب (٧): درباره‌ی صرع (بیهوش شدن) و ثواب آن

۱۴٧۰ـ عَن عَطَاءِ بْنُ أَبِي رَبَاحٍ قَالَ: قَالَ لِي ابْنُ عَبَّاسٍ ل: أَلاَ أُرِيكَ امْرَأَةً مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟ قُلْتُ: بَلَى، قَالَ: هَذِهِ الْمَرْأَةُ السَّوْدَاءُ، أَتَتِ النَّبِيَّ صقَالَتْ: إِنِّي أُصْرَعُ، وَإِنِّى أَتَكَشَّفُ، فَادْعُ اللَّهَ لِي، قَالَ: «إِنْ شِئْتِ صَبَرْتِ وَلَكِ الْجَنَّةُ، وَإِنْ شِئْتِ دَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ يُعَافِيَكِ» قَالَتْ: أَصْبِرُ، قَالَتْ: فَإِنِّى أَتَكَشَّفُ، فَادْعُ اللَّهَ أَنْ لاَ أَتَكَشَّفَ، فَدَعَا لَهَا. (م/۲۵٧۶)

ترجمه: عطا بن ابی رباح می‌گوید: ابن عباس لبه من گفت: آیا زنی بهشتی به تو نشان ندهم؟ گفتم: بلی. گفت: این زن سیاه پوست، نزد نبی اکرم صآمد و گفت: من بیهوش می‌شوم وبرهنه می‌گردم؛ لذا نزد الله متعال برایم دعا کن (تا این مشکلم برطرف گردد.) رسول الله صفرمود: «اگر می‌خواهی، صبر کن. و در عوض، به بهشت می‌روی. و اگر نه، از الله متعال می‌خواهم تا تو را شفا دهد». این زن گفت: صبر می‌کنم. اما هنگام بیهوشی برهنه می‌شوم؛ از الله متعال بخواه تا برهنه نشوم. آنگاه رسول الله صبرایش دعا نمود تا برهنه نشود.

باب (۸): تلبینه باعث آرامش و نشاط قلب مریض و از بین رفتن حزن و اندوه می‌گردد

۱۴٧۱ـ عَنْ عَائِشَةَ بزَوْجِ النَّبِيِّ ص: أَنَّهَا كَانَتْ، إِذَا مَاتَ الْمَيِّتُ مِنْ أَهْلِهَا، فَاجْتَمَعَ لِذَلِكَ النِّسَاءُ، ثُمَّ تَفَرَّقْنَ إِلاَّ أَهْلَهَا وَخَاصَّتَهَا ـ أَمَرَتْ بِبُرْمَةٍ مِنْ تَلْبِينَةٍ فَطُبِخَتْ، ثُمَّ صُنِعَ ثَرِيدٌ، فَصُبَّتِ التَّلْبِينَةُ عَلَيْهَا، ثُمَّ قَالَتْ، كُلْنَ مِنْهَا، فَإِنِّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «التَّلْبِينَةُ مَجَمَّةٌ لِفُؤَادِ الْمَرِيضِ، تُذْهِبُ بَعْضَ الْحُزْنِ». (م/۲۲۱۶)

ترجمه: از عایشه بروایت است که هرگاه، یکی از بستگانش فوت می‌کرد و به همین مناسبت، زنان جمع می‌شدند و سپس پراکنده می‌گشتند و فقط افراد بسیار نزدیکش باقی می‌ماندند، دستور می‌داد تا یک قابلمه تلبینه (آش سبوس، شیر و عسل) پخته شود و نان ترید فراهم گردد و از آن آش، روی آن بریزند. سپس می‌گفت: از آن بخورید؛ زیرا شنیدم که رسول الله صفرمود: «تلبینه، باعث آ‎رامش و نشاط قلب مریض، و از بین رفتن حزن و اندوه می‌گردد».

باب (٩): مداوا با غسل

۱۴٧۲ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ سقَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صفَقَالَ: إِنَّ أَخِي اسْتَطْلَقَ بَطْنُهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اسْقِهِ عَسَلاً» فَسَقَاهُ، ثُمَّ جَاءَهُ فَقَالَ: إِنِّي سَقَيْتُهُ عَسَلاً فَلَمْ يَزِدْهُ إِلاَّ اسْتِطْلاَقًا، فَقَالَ لَهُ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ جَاءَ الرَّابِعَةَ فَقَالَ: «اسْقِهِ عَسَلاً» فَقَالَ: لَقَدْ سَقَيْتُهُ فَلَمْ يَزِدْهُ إِلاَّ اسْتِطْلاَقًا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «صَدَقَ اللَّهُ، وَكَذَبَ بَطْنُ أَخِيكَ». فَسَقَاهُ فَبَرَأَ. (م/۲۲۱٧)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: مردی نزد نبی اکرم صآمد و گفت: برادرم اسهال است. رسول الله صفرمود: «به او عسل بده».

آن مرد، دوباره آمد و گفت: به او عسل دادم؛ اما باعث افزایش اسهال او گردید. پیامبر اکرم صتا سه بار که آن مرد می‌آمد، همان دستور اولش را تکرار می‌نمود. و هنگامی که برای چهارمین بار آمد، بار دیگر رسول الله صفرمود: «به او عسل بده». آن مرد گفت: به او عسل دادم؛ ولی اسهالش بیشتر شد. پیامبر اکرم صفرمود: «الله متعال راست گفته است؛ ولی شکم برادرت، دروغ می‌گوید (صلاحیت خوب شدن ندارد.) ابو سعید خدری می‌گوید: آن مرد، این بار هم به برادرش عسل داد و سرانجام، شفا یافت.

باب (۱۰): مداوا با شونیز (سیاه دانه)

۱۴٧۳ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سأَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ فِي الْحَبَّةِ السَّوْدَاءِ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ، إِلاَّ السَّامَ» وَالسَّامُ: الْمَوْتُ، وَالْحَبَّةُ السَّوْدَاءُ: الشُّونِيزُ. (م/۲۲۱۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «شفای هر بیماری در این سیاه دانه نهفته است بجز مرگ». (که دوا ندارد.)

باب (۱۱): هرکس، صبحش را با خوردن خرمای عجوه، آغاز نماید، هیچ زهر و جادویی به او ضرر نمی‌رساند

۱۴٧۴ـ عَن سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ «مَنْ تَصَبَّحَ بِسَبْعِ تَمَرَاتٍ عَجْوَةً، لَمْ يَضُرَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ سُمٌّ وَلاَ سِحْرٌ». (م/۲۰۴٧)

ترجمه: سعد بن ابی وقاص سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «هرکس، صبح خود را با خوردن هفت عدد خرمای عجوه (نوعی از خرماهای مدینه) آغاز نماید، در آن روز، هیچ زهر و جادویی به او ضرر نمی‌رساند».

۱۴٧۵ـ عَنْ عَائِشَةَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ فِي عَجْوَةِ الْعَالِيَةِ شِفَاءً، أَوْ إِنَّهَا تِرْيَاقٌ، أَوَّلَ الْبُكْرَةِ». (م/۲۰۴۸)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «همانا در خرمای عجوه‌ی عوالی مدینه، شفا وجود دارد یا اینکه خوردن آن در اول صبح، پادزهر است».

باب (۱۲): قارچ از ترنجبین است و آب آن، شفای چشم است

۱۴٧۶ـ عَنْ سَعِيدِ بْنِ زَيْدٍ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «الْكَمْأَةُ مِنَ الْمَنِّ الَّذِي أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى مُوسَى، وَمَاؤُهَا شِفَاءٌ لِلْعَيْنِ». (م/۲۰۴٩)

ترجمه: از سعید بن زید سروایت است که نبی اکرم صفرمود: «قارچ از ترنجبین است که الله متعال آن را بر موسی ÷ نازل فرمود و آب آن، شفای چشم است».

باب (۱۳): معالجه با عود هندی که به آن، قسط نیز می‌گویند

۱۴٧٧ـ عَن عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ ابْنِ مَسْعُودٍ: أَنَّ أُمَّ قَيْسٍ بِنْتَ مِحْصَنٍ ـ وَكَانَتْ مِنَ الْمُهَاجِرَاتِ الأُوَلِ اللاَّتِى بَايَعْنَ رَسُولَ اللَّهِ ص، وَهِىَ أُخْتُ عُكَّاشَةَ بْنِ مِحْصَنٍ، أَحَدِ بَنِي أَسَدِ بْنِ خُزَيْمَةَ ـ قَالَ: أَخْبَرَتْنِى أَنَّهَا أَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ صبِابْنٍ لَهَا لَمْ يَبْلُغْ أَنْ يَأْكُلَ الطَّعَامَ، وَقَدْ أَعْلَقَتْ عَلَيْهِ مِنَ الْعُذْرَةِ ـ قَالَ يُونُسُ: أَعْلَقَتْ غَمَزَتْ فَهِىَ تَخَافُ أَنْ يَكُونَ بِهِ عُذْرَةٌ، قَالَتْ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «عَلاَمَهْ تَدْغَرْنَ أَوْلاَدَكُنَّ بِهَذَا الإِعْلاَقِ؟ عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْعُودِ الْهِنْدِىِّ ـ يَعْنِى بِهِ الْكُسْتَ ـ فَإِنَّ فِيهِ سَبْعَةَ أَشْفِيَةٍ، مِنْهَا ذَاتُ الْجَنْبِ» قَالَ عُبَيدُاللهِ: وَ أَخبَرتَنِی أَنَّ ابنَهَا، ذَاك بَالَ فِي حَجرِ رَسُولِ اللهِ ص، فَدَعَا رَسُولُ اللهِ صبِمَاءِ فَنَضَحَهُ عَلَی بَولِهِ وَ لَم يَغسِلهُ غَسلاً. (م/۲۲۱۴)

ترجمه: عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود می‌گوید: ام قیس دختر محصن که یکی از مهاجران نخستین است و با رسول اکرم صبیعت کرد و خواهر عکاشه بن محصن و از قبیله‌ی بنی اسد بن خزیمه می‌باشد، گفت: پسرم را که هنوز خوراکی نشده بود و غذا نمی‌خورد، نزد رسول الله صبردم در حالی که گلویش را بخاطر افتادگی کامش، مالیده بودم. رسول الله صفرمود: «چرا با انگشت زبان کوچک و کام فرزندانتان را بالا می‌برید؟ از عود هندی یعنی قسط استفاده کنید؛ زیرا عود هندی علاج هفت بیماری است که یکی از آنها ذات الجنب (سینه پهلو) است».

عبید الله می‌گوید: همچنین ام قیس سبه من گفت که همین بچه‌اش در آغوش رسول الله صادرار نمود؛ لذا پیامبر اکرم صآب خواست و بالای ادرارش ریخت و آن را نشست. (فقط به ریختن آب، اکتفا نمود.)

باب (۱۴): معالجه با خوراندن دارو (در گلو ریختن)

۱۴٧۸ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: لَدَدْنَا رَسُولَ اللَّهِ صفِي مَرَضِهِ، فَأَشَارَ أَنْ لاَ تَلُدُّونِى، فَقُلْنَا: كَرَاهِيَةُ الْمَرِيضِ لِلدَّوَاءِ، فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ: «لاَ يَبْقَى أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلاَّ لُدَّ، غَيْرُ الْعَبَّاسِ، فَإِنَّهُ لَمْ يَشْهَدْكُمْ». (م/۲۲۱۳)

ترجمه: عایشه بمی‌گوید: هنگامی که رسول الله صبیمار بود به وی دارو خورانیدیم. پیامبر اکرم صاشاره کرد که به من دارو ندهید. ما خیال کردیم این همان کراهیتی است که مریض نسبت به دارو دارد. اما هنگامی که رسول اکرم صبه هوش آمد، فرمود: «بجز عباس که در این کار، شرکت نداشت، باید در حلق همه‌ی شما دارو ریخته شود».

باب (۱۵): درباره ی حجامت کردن و قطره در بینی نمودن

۱۴٧٩ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صاحْتَجَمَ، وَأَعْطَى الْحَجَّامَ أَجْرَهُ، وَاسْتَعَطَ. (م/۱۲۰۲)

ترجمه: از ابن عباس لروایت است که نبی اکرم صحجامت نمود و مزد حجامت کننده را پرداخت کرد و همچنین قطره در بینی نمود.

باب (۱۶): معالجه با حجامت و داغ

۱۴۸۰ـ عَنْ عَاصِمِ بْنِ عُمَرَ بْنِ قَتَادَةَ قَالَ: جَاءَنَا جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ ل، فِي أَهْلِنَا، وَرَجُلٌ يَشْتَكِى خُرَاجًا، بِهِ أَوْ جِرَاحًا، فَقَالَ: مَا تَشْتَكِى؟ قَالَ: خُرَاجٌ بِي قَدْ شَقَّ عَلَىَّ، فَقَالَ: يَا غُلاَمُ ائْتِنِى بِحَجَّامٍ، فَقَالَ لَهُ: مَا تَصْنَعُ بِالْحَجَّامِ؟ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ؟ قَالَ: أُرِيدُ أَنْ أُعَلِّقَ فِيهِ مِحْجَمًا، قَالَ: وَاللَّهِ إِنَّ الذُّبَابَ لَيُصِيبُنِي، أَوْ يُصِيبُنِى الثَّوْبُ، فَيُؤْذِينِي، وَيَشُقُّ عَلَىَّ، فَلَمَّا رَأَى تَبَرُّمَهُ مِنْ ذَلِكَ قَالَ: إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنْ كَانَ فِي شَىْءٍ مِنْ أَدْوِيَتِكُمْ خَيْرٌ، فَفِي شَرْطَةِ مَحْجَمٍ، أَوْ شَرْبَةٍ مِنْ عَسَلٍ، أَوْ لَذْعَةٍ بِنَارٍ» قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَمَا أُحِبُّ أَنْ أَكْتَوِىَ» قَالَ فَجَاءَ بِحَجَّامٍ فَشَرَطَهُ، فَذَهَبَ عَنْهُ مَا يَجِدُ. (م/۲۲۰۵)

ترجمه: عاصم بن عمر بن قتاده می‌گوید : جابر بن عبدالله لبه خانه‌ی ما آمد. در این میان، مردی که ورم یا جراحتی داشت نیز به خانه‌ی ما آمد؛ جابر بن عبدالله لاز او پرسید: بیماری شما چیست؟ آن مرد جواب داد: ورمی است که مرا دچار مشکل ساخته است. جابر گفت: پسرم! حجامت‌گری بیاورید. آن مرد پرسید: ای ابو عبدالله! حجامت‌گر را چکار می‌کنید؟ جابر گفت: می‌خواهم یک شیشه‌ی حجامت به ورم شما آویزان کنم. آن مرد گفت: سوگند به الله، هنگامی که مگس بر زخم من می‌نشیند یا لباسم با زخم تماس پیدا می‌کند، باعث اذیت آزار من می‌گردد و مرا دچار مشکل می‌کند (پس چگونه من شیشه‌ی حجامت را تحمل می‌کنم؟) هنگامی که جابر لتنفر و انزجار او را از حجامت، مشاهده نمود، گفت: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «اگر در چیزی از داروهای شما خیری وجود داشته باشد، در تیغ دستگاه حجامت، نوشیدن جرعه‌ای عسل و داغ آتش است؛ البته من دوست ندارم که داغ نمایم». راوی می‌گوید: سرانجام، حجامت‌گری آوردند و او آن مرد را حجامت کرد و مشکلش برطرف گردید.

۱۴۸۱ـ عَنْ جَابِرٍ س: أَنَّ أُمَّ سَلَمَةَ باسْتَأْذَنَتْ رَسُولَ اللَّهِ صفِي الْحِجَامَةِ، فَأَمَرَ النَّبِىُّ صأَبَا طَيْبَةَ أَنْ يَحْجُمَهَا، قَالَ: حَسِبْتُ أَنَّهُ قَالَ: كَانَ أَخَاهَا مِنَ الرَّضَاعَةِ، أَوْ غُلاَمًا لَمْ يَحْتَلِمْ. (م/۲۲۰۶)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: ام سلمه ل(همسر نبی اکرم ص) از رسول الله صاجازه خواست تا حجامت کند. پیامبر اکرم صبه ابوطیبه دستور داد تا او را حجامت کند.

راوی از جابر می‌گوید: فکر می‌کنم جابر سگفت: ابوطیبه برادر رضاعی ام سلمه بشمار می‌رفت یا اینکه هنوز به سن بلوغ نرسیده بود.

( البته اگر پزشک زن یا محرم پیدا نشود و ضرورت بسیار شدید باشد، زن می‌تواند به پزشک نامحرم برای معالجه، مراجعه نماید). مترجم

باب (۱٧): معالجه با قطع رگ و داغ کردن

۱۴۸۲ـ عَنْ جَابِرٍ سقَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صإِلَى أُبَىِّ بْنِ كَعْبٍ طَبِيبًا، فَقَطَعَ مِنْهُ عِرْقًا: ثُمَّ كَوَاهُ عَلَيْهِ. (م/۲۲۰٧)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: رسول الله صطبیبی نزد ابی بن کعب سفرستاد. آن طبیب یکی از رگهای ابی بن کعب را قطع کرد و جای آن را داغ نمود.

باب (۱۸): معالجه‌ی زخم‌ها با داغ

۱۴۸۳ـ عَنْ جَابِرٍ سقَالَ: رُمِىَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ فِي أَكْحَلِهِ، قَالَ: فَحَسَمَهُ النَّبِيُّ صبِيَدِهِ بِمِشْقَصٍ ثُمَّ وَرِمَتْ فَحَسَمَهُ الثَّانِيَةَ. (م/۲۲۰۸)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: به رگ میانی دست سعد بن معاذ ستیری اصابت کرد. نبی اکرم صبا دست خودش با یک سرنیزه آن را داغ نمود. دوباره دستش، ورم کرد و برای بار دوم رسول الله صآن را داغ نمود.

باب (۱٩): معالجه‌ی با شراب

فيه حديث وائل بن حجر، و قد تقدم في كتاب الأشربة (الحديث:۱۲٧٩)

در این باره، حدیث وائل بن حجر سدر کتاب نوشیدنی‌ها، شماره‌ی (۱۲٧٩) بیان گردید.

۴۶- کتاب طاعون

باب (۱): درباره ی طاعون و اینکه عذابی است؛ پس به منطقه‌ی طاعون نروید و از ترس آن، فرار نکنید

۱۴۸۴ـ عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صأَنَّهُ قَالَ: «إِنَّ هَذَا الْوَجَعَ أَوِ السَّقَمَ رِجْزٌ عُذِّبَ بِهِ بَعْضُ الأُمَمِ قَبْلَكُمْ، ثُمَّ بَقِىَ بَعْدُ بِالأَرْضِ، فَيَذْهَبُ الْمَرَّةَ وَيَأْتِى الأُخْرَى، فَمَنْ سَمِعَ بِهِ بِأَرْضٍ، فَلاَ يَقْدَمَنَّ عَلَيْهِ، وَمَنْ وَقَعَ بِأَرْضٍ وَهُوَ بِهَا، فَلاَ يُخْرِجَنَّهُ الْفِرَارُ مِنْهُ». (م/۲۲۱۸)

ترجمه: اسامه بن زید سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «این بیماری (طاعون) عذابی است که برخی از امت‌های گذشته به آن، دچار شدند و بعد از آن، روی زمین باقی ماند. گاهی از بین می‌رود و گاهی دیگر، ظاهر می‌شود. لذا هرکس شنید که در سرزمینی، طاعون وجود دارد، بدانجا نرود. واگر در سرزمینی که در آنجا بسر می‌برد، طاعون شیوع پیدا کرد، از ترس آن، فرار نکند».

۱۴۸۵ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ ل: أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ خَرَجَ إِلَى الشَّامِ، حَتَّى إِذَا كَانَ بِسَرْغَ لَقِيَهُ أَهْلُ الأَجْنَادِ: أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَأَصْحَابُهُ، فَأَخْبَرُوهُ أَنَّ الْوَبَاءَ قَدْ وَقَعَ بِالشَّامِ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَقَالَ عُمَرُ: ادْعُ لِي الْمُهَاجِرِينَ الأَوَّلِينَ فَدَعَوْتُهُمْ، فَاسْتَشَارَهُمْ، وَأَخْبَرَهُمْ أَنَّ الْوَبَاءَ قَدْ وَقَعَ بِالشَّامِ، فَاخْتَلَفُوا، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: قَدْ خَرَجْتَ لأَمْرٍ وَلاَ نَرَى أَنْ تَرْجِعَ عَنْهُ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: مَعَكَ بَقِيَّةُ النَّاسِ وَأَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص، وَلاَ نَرَى أَنْ تُقْدِمَهُمْ عَلَى هَذَا الْوَبَاءِ، فَقَالَ: ارْتَفِعُوا عَنِّى، ثُمَّ قَالَ: ادْعُ لِي الأَنْصَارَ فَدَعَوْتُهُمْ لَهُ، فَاسْتَشَارَهُمْ، فَسَلَكُوا سَبِيلَ الْمُهَاجِرِينَ، وَاخْتَلَفُوا كَاخْتِلاَفِهِمْ، فَقَالَ: ارْتَفِعُوا عَنِّى، ثُمَّ قَالَ: ادْعُ لِي مَنْ كَانَ هَا هُنَا مِنْ مَشْيَخَةِ قُرَيْشٍ مِنْ مُهَاجِرَةِ الْفَتْحِ، فَدَعَوْتُهُمْ فَلَمْ يَخْتَلِفْ عَلَيْهِ رَجُلاَنِ، فَقَالُوا: نَرَى أَنْ تَرْجِعَ بِالنَّاسِ وَلاَ تُقْدِمْهُمْ عَلَى هَذَا الْوَبَاءِ، فَنَادَى عُمَرُ فِي النَّاسِ: إِنِّي مُصْبِحٌ عَلَى ظَهْرٍ، فَأَصْبِحُوا عَلَيْهِ، فَقَالَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ: أَفِرَارًا مِنْ قَدَرِ اللَّهِ؟ فَقَالَ عُمَرُ: لَوْ غَيْرُكَ قَالَهَا يَا أَبَا عُبَيْدَةَ ـ وَكَانَ عُمَرُ يَكْرَهُ خِلاَفَهُ ـ نَعَمْ، نَفِرُّ مِنْ قَدَرِ اللَّهِ إِلَى قَدَرِ اللَّهِ، أَرَأَيْتَ لَوْ كَانَتْ لَكَ إِبِلٌ فَهَبَطْتَ وَادِيًا لَهُ عِدْوَتَانِ، إِحْدَاهُمَا خَصْبَةٌ وَالأُخْرَى جَدْبَةٌ أَلَيْسَ إِنْ رَعَيْتَ الْخَصْبَةَ رَعَيْتَهَا بِقَدَرِ اللَّهِ، وَإِنْ رَعَيْتَ الْجَدْبَةَ رَعَيْتَهَا بِقَدَرِ اللَّهِ؟ قَالَ: فَجَاءَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، وَكَانَ مُتَغَيِّبًا فِي بَعْضِ حَاجَتِهِ، فَقَالَ: إِنَّ عِنْدِي مِنْ هَذَا عِلْمًا، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِذَا سَمِعْتُمْ بِهِ بِأَرْضٍ فَلاَ تَقْدَمُوا عَلَيْهِ، وَإِذَا وَقَعَ بِأَرْضٍ وَأَنْتُمْ بِهَا فَلاَ تَخْرُجُوا فِرَارًا مِنْهُ» قَالَ: فَحَمِدَ اللَّهَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ ثُمَّ انْصَرَفَ. (م/۲۲۱٩)

ترجمه: عبد الله بن عباس لمی‌گوید: عمر بن خطاب سبسوی شام، حرکت نمود تا اینکه به روستای سرغ (نزدیکی شام) رسید و در آنجا با مسلمانان شام (فلسطین، اردن، دمشق، حمص و قنصرین) یعنی ابوعبیده بن جراح و یارانش، ملاقات نمود. آنان او را اطلاع دادند که بیماری طاعون در شام، شیوع پیدا کرده است. عمر بن خطاب سگفت: مهاجرین نخستین را فراخوانید. راوی می‌گوید: من آنان را فراخواندم. عمر بن خطاب با آنها مشورت نمود و به اطلاعشان رساند که طاعون در سرزمین شام، شیوع پیدا کرده است. آنها با یکدیگر، اختلاف کردند. گروهی گفتند: شما برای انجام مأموریتی آمده‌اید و ما معتقدیم که نباید قبل از انجام آن، برگردی. گروهی دیگر گفتند: شخصیت‌های بزرگ و صحابه‌ی رسول الله صهمراه شما هستند؛ ما فکر می‌کنیم نباید آنان را به دهان طاعون بیندازی. عمر گفت: از نزد من، بیرون بروید. بعد از آن، گفت: انصار را فراخوانید. من انصار را فراخواندم. از آنان نیز مشورت خواست. آنها هم مانند مهاجران، اختلاف کردند. عمر گفت: از نزد من، بیرون بروید. بعد از آن، گفت: شیوخ قریش یعنی همان مهاجران فتح [۸]را فرا خوانید.

راوی می‌گوید: آنان را فرا خواندم. آنها در این باره، اختلاف نکردند. بلکه یکپارچه گفتند: رأی ما این است که مردم را برگردانید و به طاعون، عرضه نکنید. اینجا بود که عمر سدر میان مردم، اعلان نمود که فردا صبح، من بر مرکبم سوار می‌شوم و مسافرم؛ شما هم آماده باشید.

در این هنگام، ابوعبیده بن جراح س گفت: آیا از تقدیر الهی، فرار می‌کنیم؟ عمر سگفت: ای ابوعبیده! کاش، تو این حرف را نمی‌زدی؛ کسی دیگر این حرف را به زبان می‌آورد ـ گفتنی است که عمر دوست نداشت با ابوعبیده مخالفت نماید.ـ بله، از تقدیر الهی به سوی تقدیر الهی فرار می‌کینم. اگر شتران تو وارد دره‌ای شوند که دو کرانه دارد و یک کرانه‌ی آن، سرسبز، و کرانه‌ی دیگر آن، خشک و بی علف باشد؛ مگر نه این است که اگر شترانت را در قسمت سرسبز بچرانی، به تقدیر الهی چرانیده‌ای، و اگر در کرانه‌ی خشک بچرانی، باز هم به تقدیر الهی چرانیده‌ای؟ در این اثنا، عبدالرحمن بن عوف سکه برا ی انجام کاری بیرون رفته بود و قبلاً حضور نداشت، آمد و گفت: من در این باره، علم و دانشی دارم؛ شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: « هرگاه، شنیدید که در سرزمینی، طاعون وجود دارد، بدانجا نرود و اگر در سرزمینی که شما در آنجا بسر می‌برید، طاعون شیوع پیدا کرد، از ترس آن، فرار نکنید».

راوی می‌گوید: عمر بن خطاب سبعد از شنیدن این حدیث، الله متعال را حمد و ثنا گفت و برگشت.

[۸] کسانی که اندکی قبل از فتح مکه، مسلمان شدند و هجرت کردند و کسانی که در فتح مکه، مسلمان شدند و بعد از آن به مدینه، رفتند. البته به اینان، مهاجر اصطلاحی، اطلاق نمی‌شود. چون بعد از فتح، هجرت از مکه به مدینه وجود ندارد. و کسانی که مکه را بعد از فتح رها کردند و به مدینه رفتند، بدون پاداش هستند. ۱-بعضی این جمله را اینگونه شرح داده‌اند که: «ای مقداد! این رفتار، (خندیدن و به زمین افتادن) یکی از رفتارهای بد تو است». و الله اعلم ۱ -زرنب، گیاه خوشبویی است.

۴٧ – کتاب بدفالی و سرایت بیماری

باب (۱): سرایت بیماری، بدفالی صفر و هامه، هیچگونه اصالتی ندارند

۱۴۸۶ـ عَن ابي سَلَمَةَ ـ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ: حِينَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ عَدْوَى وَلاَ صَفَرَ وَلاَ هَامَةَ» فَقَالَ أَعْرَابِىٌّ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَمَا بَالُ الإِبِلِ تَكُونُ فِي الرَّمْلِ كَأَنَّهَا الظِّبَاءُ، فَيَجِيءُ الْبَعِيرُ الأَجْرَبُ فَيَدْخُلُ فِيهَا فَيُجْرِبُهَا كُلَّهَا؟ قَالَ: «فَمَنْ أَعْدَى الأَوَّلَ»، وفي رواية: «لَا عَدوَی وَ لاَ طِيَرَةَ وَلاَ صَفَرَ وَلاَ هَامَةَ». (م/۲۲۲۰)

ترجمه: ابو سلمه بن عبدالرحمن به روایت از ابوهریره سمی‌گوید: هنگامی که رسول الله صفرمود: «سرایت بیماری و صفر وهامه، اصالتی ندارند»، یک مرد بادیه نشین گفت: پس چرا شترانی که در ریگستان بسر می‌برند و مانند آهو هستند، به محض اینکه شتران گر به آنها نزدیک می‌شوند، همه را گر می‌کنند؟ رسول اکرم صفرمود: «پس چه کسی شتر اول را گر کرده است»؟

و در روایتی آمده است که رسول الله صفرمود: «سرایت بیماری، بدفالی، صفر و هامه، اصالتی ندارند».

علما در مورد «صفر» دو تفسیر ذکر کرده‌اند: یکی اینکه به تأخیر انداختن حرمت ماه محرم به ماه صفر که اعراب انجام می‌دادند، هیچ اصالتی ندارد و صحیح نیست.

دوم اینکه اعراب اعتقاد داشتند «صفر» نوعی کرم در شکم انسان است و هنگام گرسنه شدن انسان به حرکت درمی‌آید و چه بسا که باعث مرگ انسان می‌گردد.

البته حدیث می‌تواند اشاره به هردو مطلب داشته باشد و هردو باور نادرست را نفی نماید.

در مورد «هامه» نیز دو تفسیر وجود دارد: یکی اینکه اعراب پرنده‌ی جغد را به بدفالی می‌گرفتند و می‌گفتند: اگر جغد بالای خانه‌ی کسی بنشیند، صاحب خانه یا یکی از اعضای خانواده‌اش می‌میرد.

دوم اینکه در میان اعراب این باور وجود داشت که استخوان‌ها یا روح شخص مرده به پرنده‌ای تبدیل می‌شود.

رسول الله صهردو باور فوق را باطل دانستند.

باب (۲): هیچ‌کس نباید حیوانات بیمارش را نزد کسی که حیواناتش سالم‌اند، ببرد

۱۴۸٧ـ عَن ابن شهاب: أَنَّ أَبا سَلَمَةَ بنِ عَبدِالرَّحمَنِ بنِ عَوفٍ حَدَّثَهُ: أَنَّ رَسُولَ اللهِ صقَالَ: «لاَ عَدْوَى» وَ يُحَدِّثُ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ: «أَن لاَ يُورِدُ مُمرِضٍ عَلَی مُصحً» قَالَ أَبُوسَلمَةَ: كانَ ابُو هُرَيرَةَ يُحَدَّثُهَا كلتَيهِمَا عَن رَسُولِ اللهِ ص، ثُمَّ صَمَتَ اَبُو هُرَيرَةَ بَعدَ ذَلِك عَن قَولِهِ: «لاَ عَدْوَى» وَ أَقَامَ عَلَی «أَنْ لاَ يُورِدُ مُمْرِضٌ عَلَى مُصِحٍّ» قَالَ: فَقَالَ الْحَارِثُ بْنُ أَبِي ذُبَابٍ ـ وَهُوَ ابْنُ عَمِّ أَبِي هُرَيْرَةَ ـ قَدْ كُنْتُ أَسْمَعُكَ، يَا أَبَا هُرَيْرَةَ تُحَدِّثَنَا مَعَ هَذَا الْحَدِيثِ حَدِيثًا آخَرَ، قَدْ سَكَتَّ عَنْهُ، كُنْتَ تَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ عَدْوَى» فَأَبَى أَبُو هُرَيْرَةَ أَنْ يَعْرِفَ ذَلِكَ، وَقَالَ: «لاَ يُورِدُ مُمْرِضٌ عَلَى مُصِحٍّ» فَمَا رَآهُ الْحَارِثُ فِي ذَلِكَ حَتَّى غَضِبَ أَبُو هُرَيْرَةَ، فَرَطَنَ بِالْحَبَشِيَّةِ، فَقَالَ لِلْحَارِثِ: أَتَدْرِى مَاذَا قُلْتُ؟ قَالَ: لاَ، قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ، قُلْتُ أَبَيْتُ، قَالَ أَبُو سَلَمَةَ: وَلَعَمْرِى لَقَدْ كَانَ أَبُو هُرَيْرَةَ يُحَدِّثُنَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ عَدْوَى» فَلاَ أَدْرِى أَنَسِىَ أَبُو هُرَيْرَةَ، أَوْ نَسَخَ أَحَدُ الْقَوْلَيْنِ الآخَرَ؟ (م/۲۲۲۱)

ترجمه: ابن شهاب می‌گوید: ابو سلمه بن عبد بن عوف گفت: رسول الله صفرمود: «واگیر بودن بیماری، اصالتی ندارد». همچنین ابوسلمه می‌گفت: رسول الله صفرمود: «هیچ کس نباید حیوانات بیمارش را نزد کسی‌که حیواناتش سالم‌اند، ببرد».

ابوسلمه می‌گوید: هردو حدیث فوق را ابوهریره ساز رسول الله ص نقل می‌نمود. اما بعدها سکوت کرد و حدیث «واگیر بودن بیماری، اصالتی ندارد» را بیان نمی‌کرد. ولی حدیث «هیچ‌کس نباید حیوانات بیمارش را نزد کسی‌که حیواناتش سالم‌اند ببرد» را همچنان بیان می‌کرد. سرانجام، پسر عموی ابو هریره، حارث بن ابی ذباب، گفت: ای ابوهریره! من شنیدم که شما با این حدیث، حدیث دیگری نیز بیان می‌کردید؛ ولی هم اکنون، سکوت نموده‌اید و آن حدیث را بیان نمی‌کنید؛ شما می‌گفتید: رسول الله صفرمود: «واگیر بودن بیماری، اصالتی ندارد». ابوهریره از این حدیث، اظهار بی اطلاعی کرد. لذا حارث با ابوهریره در این زمینه، بحث و مجادله نمود تا جایی که ابوهریره خشمگین شد و کلماتی به زبان حبشی‌ها به زبان آورد و به حارث گفت: آیا متوجه شدی چه گفتم؟ حارث جواب داد: خیر. ابوهریره گفت: من گفتم: نمی‌پذیرم که چنین حدیثی، بیان کرده‌ام.

ابوسلمه می‌گوید: بطور قطع، ابوهریره سبرای ما بیان می‌نمود که رسول الله صفرمود: «واگیر بودن بیماری، اصالتی ندارد»؛ اما من نمی‌دانم که آیا ابوهریره این حدیث را فراموش نمود یا اینکه یکی از این دو حدیث، دیگری را نسخ کرد.

توضیح: امام نووی در شرح صحیح مسلم می‌گوید: جمهور علما معتقدند که این دو حدیث، صحیح هستند. و توضیح آنها به این صورت است که حدیثی که می‌گوید: «سرایت بیماری، اصالتی ندارد» می‌خواهد به این نکته اشاره کند که اعتقاد مردم دوران جاهلیت مبنی بر اینکه بیماری بخودی خود و بدون مشیت الهی می‌تواند سرایت کند، اعتقاد درستی نیست. و حدیث دوم که می‌گوید: «هیچ کس نباید حیوانات بیمارش را نزد حیوانات سالم ببرد»، مردم را راهنمایی می‌کند که از جاهایی که به مشیت الهی، متضرر می‌شوید، پرهیز نمایید. لذا در حدیث اول، سرایت بیماری بدون مشیت الهی، نفی شده، و در حدیث دوم، سرایت با مشیت الهی تأیید شده است.

و فراموشی ابو هریره که راوی حدیث است، خدشه‌ای به صحت حدیث، وارد نمی‌کند؟ و این ، رای جمهور علما می‌باشد. قابل یادآوری است که این حدیث از تعداد دیگری از یاران پیامبر اکرم صامثال سائب بن یزید، جابر بن عبدالله، انس بن مالک و ابن عمر شروایت شده است. شرح نووی بر صحیح مسلم با اندکی تصرف.

باب (۳): ستارگان باعث باد و باران نمی‌شوند

۱۴۸۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ عَدْوَى وَلاَ هَامَةَ وَلاَ نَوْءَ وَلاَ صَفَرَ». (م/۲۲۲۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید : رسول الله صفرمود: «سرایت بیماری، هامه، ستارگان و صفر، اصالتی ندارند».

برای توضیح اصطلاحات فوق به حدیث شماره‌ی (۱۴۸۶) مراجعه کنید.

قابل یادآوری است که اعراب ستارگان را علت اصلی نزول باران می‌دانستند. نبی اکرم صدر این حدیث بیان نمودند که ستارگان، علت اصلی نزول باران نیستید؛ بلکه این الله متعال است که علت اصلی نزول باران است.

باب (۴): غول نمی‌تواند کسی را گمراه کند

۱۴۸٩ـ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ عَدْوَى وَلاَ طِيَرَةَ وَلاَ غُولَ». (م/۲۲۲۲)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «سرایت بیماری، بدفالی، و غول، اصالتی ندارند».

(اعراب معتقد بودند که موجوداتی به نام غول از جنس جنها در بیابانها وجود دارند و به شکلهای مختلف ظاهر می‌شوند و مردم را گمراه و هلاک می‌کنند. رسول مکرم اسلام صاین باور را رد کردند).

باب (۵): پرهیز از فرد بیمار

۱۴٩۰ـ عَن الشَّرِيدِ سقَالَ: كَانَ فِي وَفْدِ ثَقِيفٍ رَجُلٌ مَجْذُومٌ، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ النَّبِيُّ ص: «إِنَّا قَدْ بَايَعْنَاكَ فَارْجِعْ». (م/۲۲۳۱)

ترجمه: شَرِید سمی‌گوید: در میان هیأت قبیله‌ی ثقیف، یک مرد وجود داشت که مبتلا به جذام بود. نبی اکرم صپیامی برای وی فرستاد که: «ما با تو بیعت نمودیم؛ برگرد».

باب (۶): به فال نیک گرفتن

۱۴٩۱ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صيَقُولُ: «لاَ طِيَرَةَ، وَخَيْرُهَا الْفَأْلُ» قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَا الْفَأْلُ؟ قَالَ: «الْكَلِمَةُ الصَّالِحَةُ يَسْمَعُهَا أَحَدُكُمْ». (م/۲۲۲۳)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که نبی اکرم صفرمود: «شگون گرفتن هیچگونه اصالتی ندارد و بهترین آن، فال است». صحابه پرسیدند: یا رسول الله! فال چیست؟ فرمود: «سخن خوبی است که یکی از شما می‌شنود» (و آن را به فال نیک می‌گیرد).

باب (٧): بدیُمن بودن منزل و زن و اسب

۱۴٩۲ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لعَنِ النَّبِىِّ صأَنَّهُ قَالَ: «إِنْ يَكُ مِنَ الشُّؤْمِ شَىْءٌ حَقٌّ، فَفِى الْفَرَسِ وَالْمَرْأَةِ وَالدَّارِ». (م/۲۲۲۵)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «اگر بدیُمن بودن چیزی، حقیقت داشته باشد، بدیُمن بودن اسب و زن و منزل است».

۱۴٩۳ـ عَن جَابِر بنِ عَبدُاللهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صقَالَ: «إِنْ كَانَ فِي شَىْءٍ، فَفِى الرَّبْعِ وَالْخَادِمِ وَالْفَرَسِ». (م/۲۲۲٧)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید : رسول الله صفرمود: «اگر بدیُمنی در چیزی وجود داشته باشد، در منزل، خدمتگزار و اسب وجود دارد».

۴۸- کتاب کهانت (غیب‌گویی کردن)

باب (۱): ممنوعیت رفتن نزد کاهنان و یادی از فال گرفتن با خط کشیدن

فيه حديث معاوية بن الحكم السلمی و قد تقدم فی كتاب الصلاة (الحديث: ۳۳۳)

در این باره حدیث معاویه بن حکم سلمی سدر کتاب نماز شماره‌ی (۳۳۳) بیان گردید.

باب (۲) درباره‌ی سخنانی که جن‌ها، اسراق سمع می‌کنند

۱۴٩۴ـ عَن عَائِشَةُ ب قَالَت: سَأَلَ أُنَاسٌ رَسُولَ اللَّهِ صعَنِ الْكُهَّانِ، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَيْسُوا بِشَىْءٍ» قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَإِنَّهُمْ يُحَدِّثُونَ أَحْيَانًا الشَّىْءَ يَكُونُ حَقًّا؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تِلْكَ الْكَلِمَةُ مِنَ الْجِنِّ يَخْطَفُهَا الْجِنِّىُّ فَيَقُرُّهَا فِي أُذُنِ وَلِيِّهِ قَرَّ الدَّجَاجَةِ، فَيَخْلِطُونَ فِيهَا أَكْثَرَ مِنْ مِائَةِ كَذْبَةٍ». (م/۲۲۲۸)

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: گروهی از رسول الله صدرباره‌ی کاهنان پرسیدند. پیامبر اکرم صدرپاسخ به آنان فرمود: «چیزی نیستند». (سخن آنان، هیچ اعتباری ندارد.) صحابه عرض کردند: یا رسول الله! گاهی، سخنانی می‌گویند که حقیقت دارد؟ رسول الله صفرمود: «آن سخن حق است که یک جن (شیطان) آن را (از عالم بالا) استراق سمع می‌کند و مانند کرکری خواندن مرغ به گوش دوستش می‌رساند. آنگاه، کاهنان، صد دروغ به آن می‌افزایند» (و به مردم می‌گویند.)

۱۴٩۵ـ عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ لقَالَ: أَخْبَرَنِى رَجُلٌ وفي رواية: رجالٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صمِنَ الأَنْصَارِ: أَنَّهُمْ بَيْنَمَا هُمْ جُلُوسٌ لَيْلَةً مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صرُمِىَ بِنَجْمٍ فَاسْتَنَارَ، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَاذَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ، إِذَا رُمِىَ بِمِثْلِ هَذَا»؟ قَالُوا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، كُنَّا نَقُولُ وُلِدَ اللَّيْلَةَ رَجُلٌ عَظِيمٌ، وَمَاتَ رَجُلٌ عَظِيمٌ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «فَإِنَّهَا لاَ يُرْمَى بِهَا لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلاَ لِحَيَاتِهِ، وَلَكِنْ رَبُّنَا، تَبَارَكَ وَتَعَالَى اسْمُهُ، إِذَا قَضَى أَمْرًا سَبَّحَ حَمَلَةُ الْعَرْشِ، ثُمَّ سَبَّحَ أَهْلُ السَّمَاءِ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، حَتَّى يَبْلُغَ التَّسْبِيحُ أَهْلَ هَذِهِ السَّمَاءِ الدُّنْيَا، ثُمَّ قَالَ الَّذِينَ يَلُونَ حَمَلَةَ الْعَرْشِ لِحَمَلَةِ الْعَرْشِ: مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ؟ فَيُخْبِرُونَهُمْ مَاذَا قَالَ»، قَالَ: «فَيَسْتَخْبِرُ بَعْضُ أَهْلِ السَّمَوَاتِ بَعْضًا، حَتَّى يَبْلُغَ الْخَبَرُ هَذِهِ السَّمَاءَ الدُّنْيَا، فَتَخْطَفُ الْجِنُّ السَّمْعَ فَيَقْذِفُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ، وَيُرْمَوْنَ بِهِ، فَمَا جَاءُوا بِهِ عَلَى وَجْهِهِ فَهُوَ حَقٌّ وَلَكِنَّهُمْ يَقْرِفُونَ فِيهِ وَيَزِيدُونَ». (م/۲۲۲٩)

ترجمه: عبدالله بن عباس لمی‌گوید: یک مرد ـ و در روایتی ـ چند مرد از یاران نبی اکرم صاز انصار به من اطلاع دادند که شبی، همراه رسول الله صنشسته بودند. ناگهان، ستاره‌ای پرتاب شد و هوا روشن گردید. رسول الله صبه آنان فرمود: «در دوران جاهلیت، هنگامی که چنین ستاره‌ای پرتاب می‌شد، شما چه می‌کردید»؟ گفتند: الله و رسولش بهتر می‌دانند کهموضوع چیست؛ البته ما معتقد بودیم که امشب، مرد بزرگی به دنیا آمده و مرد بزرگی، از دنیا رفته است. رسول الله صفرمود: «ستاره به سبب موت و حیات کسی پرتاب نمی‌شود؛ ولی پروردگار ما ـ که نامش بزرگ و بلند مرتبه است ـ هنگامی که دستوری، صادر می‌نماید، فرشتگان حمل کننده‌ی عرش، تسبیح می‌گویند. سپس ساکنان آسمان بعدی، تسبیح می‌گویند (و همینگونه تسبیح گفتن ساکنان آسمان‌ها ادامه پیدا می‌کند) تا اینکه صدای تسبیح گفتن به این آسمان دنیا می‌رسد. آنگاه فرشتگانی که بعد از فرشتگان حمل کننده‌ی عرش قرار دارند از آنان حمل کنندگان عرش می‌پرسند که پروردگار شما چه گفت. حمل کنندگان عرش، سخن الله متعال را به آنها می‌گویند. و اینگونه این خبر در میان ساکنان آسمان، رد و بدل می‌شود تا اینکه به آسمان دنیا می‌رسد. جن‌ها در آسمان دنیا، استراق سمع می‌کنند و خبر را به دوستانشان (از انسان‌های روی زمین) می‌رسانند. اینجاست که ستارگان بسوی آنها پرتاب می‌شود. به هر حال، خبری را که به شکل صحیح آن بیاورند، حقیقت دارد؛ ولی آنان، دروغهایی با آن آمیخته و اضافه‌اش می‌کنند».

باب (۳): هر کس نزد کاهن و فالگیر برود، نمازش پذیرفته نمی‌شود

۱۴٩۶ـ عَنْ صَفِيَّةَ ـ هِيَ بِنتُ ابي عُبَيدٍ ـ عَنْ بَعْضِ أَزْوَاجِ النَّبِيِّ صعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «مَنْ أَتَي عَرَّافًا فَسَأَلَهُ عَنْ شَيْءٍ لَمْ تُقْبَلْ لَهُ صَلاَةٌ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً». (م/۲۲۳۰)

ترجمه: صفیه دختر عبید به نقل از یکی از همسران نبی اکرم صمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هرکس، نزد کاهن و فالگیری برود و از او درباره‌ی چیزی بپرسد، نماز چهل شب او پذیرفته نمی‌شود».

۴٩- کتاب مارها و چیزهای دیگر

باب (۱): مارهایی که داخل خانه‌ها زندگی می‌کنند، نباید کشته شوند

۱۴٩٧ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَأْمُرُ بِقَتْلِ الْكِلاَبِ، يَقُولُ: «اقْتُلُوا الْحَيَّاتِ وَالْكِلاَبَ، وَاقْتُلُوا ذَا الطُّفْيَتَيْنِ وَالأَبْتَرَ، فَإِنَّهُمَا يَلْتَمِسَانِ الْبَصَرَ، وَيَسْتَسْقِطَانِ الْحَبَالَى»، قَالَ الزُّهْرِىُّ: وَنُرَى ذَلِكَ مِنْ سُمَّيْهِمَا، وَاللَّهُ أَعْلَمُ، قَالَ سَالِمٌ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ: فَلَبِثْتُ لاَ أَتْرُكُ حَيَّةً أَرَاهَا إِلاَّ قَتَلْتُهَا، فَبَيْنَا أَنَا أُطَارِدُ حَيَّةً يَوْمًا، مِنْ ذَوَاتِ الْبُيُوتِ، مَرَّ بِي زَيْدُ بْنُ الْخَطَّابِ أَوْ أَبُو لُبَابَةَ، وَأَنَا أُطَارِدُهَا، فَقَالَ: مَهْلاً، يَا عَبْدَ اللَّهِ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صأَمَرَ بِقَتْلِهِنَّ، قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَدْ نَهَي عَنْ ذَوَاتِ الْبُيُوتِ. (م/۲۲۳۳)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صدستور می‌داد تا سگ‌ها را بکشند و می‌فرمود: «مارها و سگ‌ها را بکشید؛ بویژه آن مارهایی را که بر پشت خود، دو خط سفید دارند و آنهایی را که دمِ کوتاه دارند؛ زیرا این دو نوع، باعث کوری چشم‌ها و سقط جنین می‌شوند». زهری (یکی از راویان حدیث) می‌گوید: ما فکر می‌کنیم که زهر آنها چنین تأثیری دارد. والله اعلم

سالم می‌گوید: ابن عمر لگفت: بعد از آن، برای مدتی طولانی، هر ماری را که می‌دیدم، به قتل می‌رساندم؛ تا اینکه روزی، یکی از مارهایی را که در داخل خانه‌ها زندگی می‌کنند، تعقیب نمودم. در همین حالت، زید بن خطاب یا ابو لبابه از کنارم گذشت و گفت: ای عبد الله! صبر کن. گفتم: دستور رسول الله صاست که مارها کشته شوند. او گفت: ولی رسول اکرم صاز کشتن مارهایی که در خانه، زندگی می‌کنند، منع فرمود.

باب (۲): سه بار هشدار دادن به مارهای داخل خانه

۱۴٩۸ـ عن ابي السَّائِبِ مَوْلَى هِشَامِ بْنِ زُهْرَةَ؛ أَنَّهُ دَخَلَ عَلَى أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ فِي بَيْتِهِ، قَالَ فَوَجَدْتُهُ يُصَلِّى، فَجَلَسْتُ أَنْتَظِرُهُ حَتَّى يَقْضِىَ صَلاَتَهُ، فَسَمِعْتُ تَحْرِيكًا فِي عَرَاجِينَ فِي نَاحِيَةِ الْبَيْتِ، فَالْتَفَتُّ فَإِذَا حَيَّةٌ، فَوَثَبْتُ لأَقْتُلَهَا، فَأَشَارَ إِلَىَّ: أَنِ اجْلِسْ فَجَلَسْتُ، فَلَمَّا انْصَرَفَ أَشَارَ إِلَى بَيْتٍ فِي الدَّارِ، فَقَالَ، أَتَرَى هَذَا الْبَيْتَ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: كَانَ فِيهِ فَتًى مِنَّا حَدِيثُ عَهْدٍ بِعُرْسٍ، قَالَ: فَخَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صإِلَى الْخَنْدَقِ، فَكَانَ ذَلِكَ الْفَتَى يَسْتَأْذِنُ رَسُولَ اللَّهِ صبِأَنْصَافِ النَّهَارِ فَيَرْجِعُ إِلَى أَهْلِهِ، فَاسْتَأْذَنَهُ يَوْمًا، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «خُذْ عَلَيْكَ سِلاَحَكَ، فَإِنِّى أَخْشَى عَلَيْكَ قُرَيْظَةَ» فَأَخَذَ الرَّجُلُ سِلاَحَهُ، ثُمَّ رَجَعَ فَإِذَا امْرَأَتُهُ بَيْنَ الْبَابَيْنِ قَائِمَةً، فَأَهْوَى إِلَيْهَا الرُّمْحَ لِيَطْعُنَهَا بِهِ ـ وَأَصَابَتْهُ غَيْرَةٌ ـ فَقَالَتْ لَهُ: اكْفُفْ عَلَيْكَ رُمْحَكَ، وَادْخُلِ الْبَيْتَ حَتَّى تَنْظُرَ مَا الَّذِي أَخْرَجَنِى، فَدَخَلَ فَإِذَا بِحَيَّةٍ عَظِيمَةٍ مُنْطَوِيَةٍ عَلَى الْفِرَاشِ، فَأَهْوَى إِلَيْهَا بِالرُّمْحِ فَانْتَظَمَهَا بِهِ، ثُمَّ خَرَجَ فَرَكَزَهُ فِي الدَّارِ، فَاضْطَرَبَتْ عَلَيْهِ، فَمَا يُدْرَى أَيُّهُمَا كَانَ أَسْرَعَ مَوْتًا، الْحَيَّةُ أَمِ الْفَتَى؟ قَالَ فَجِئْنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَذَكَرْنَا ذَلِكَ لَهُ وَقُلْنَا: ادْعُ اللَّهَ يُحْيِيهِ لَنَا، فَقَالَ: «اسْتَغْفِرُوا لِصَاحِبِكُمْ» ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ بِالْمَدِينَةِ جِنًّا قَدْ أَسْلَمُوا، فَإِذَا رَأَيْتُمْ مِنْهُمْ شَيْئًا فَآذِنُوهُ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ، فَإِنْ بَدَا لَكُمْ بَعْدَ ذَلِكَ فَاقْتُلُوهُ، فَإِنَّمَا هُوَ شَيْطَانٌ». (م/۲۲۳۶)

ترجمه: ابوسائب مولای هشام بن زهره می‌گوید: به خانه‌ی ابوسعید خدری سرفتم و دیدم که مشغول نماز خواندن است. پس منتظر او نشستم تا نمازش را به پایان برساند. در این اثنا، در گوشه‌ای از خانه، میان چوب‌های خشک و خوشه‌ها‌ی خرما، صدای حرکت کردن موجود زنده‌ای به گوشم رسید. چهره‌ام را برگرداندم؛ ماری را دیدم. لذا از جایم پریدم تا آن را بکشم. ابو سعید خدری به من اشاره نمود که بنشین. من نشستم. هنگامی که نمازش به پایان رسید، به یک اتاق در داخل منزل، اشاره کرد و گفت: آیا این اتاق را می‌بینی؟ گفتم: بله. گفت: در این اتاق، جوانی که تازه، عروسی نموده بود، زندگی می‌کرد. هنگامی که ما همراه رسول خدا صبه غزوه‌ی خندق رفتیم، این جوان هنگام ظهر از رسول اکرم صاجاز می‌خواست و نزد خانواده‌اش می‌آمد. روزی، از رسول الله صاجازه خواست. پیامبر اکرم صخطاب به او فرمود: «سلاحت را با خودت بردار؛ زیرا می‌ترسم بنی قریظه به تو آسیبی برسانند». آن شخص، اسلحه‌اش را برداشت و به خانه برگشت. در آنجا، همسرش را دید که میان دروازه‌ی خانه‌اش و دروازه‌ی دیگری، ایستاده است. با دیدن این حالت، به غیرت آمد و با نیزه همسرش را هدف قرار داد و خواست او را بزند. همسرش گفت: نیزه‌ات را نگهدار و وارد خانه شو تا ببینی علت بیرون شدن من از خانه چیست. آن جوان، وارد خانه شد و درآنجا، مار بزرگی را دید که روی فرش به خود، پیچیده است. پس نیزه را به او نزدیک کرد و آن مار به دور نیزه پیچید. آنگاه نیزه را داخل منزل به زمین زد. مار از روی نیزه به حرکت در آمد. و اینگونه مردم نداستند که جوان زودتر کشته شد یا مار.

ابو سعید خدری سادامه داد که: ما نزد رسول الله صرفتیم و ماجرا را برایش بیان کردیم و گفتیم: از الله متعال بخواهید تا این جوان را برای ما زنده بگرداند. رسول اکرم صفرمود: «برای دوست خود، طلب مغفرت نمایید». بعد از آن، افزود: «در مدینه، جن‌هایی وجود دارند که مسلمان شده‌اند. پس هرگاه، یکی از آنها را (به شکل مار) دیدید، سه روز، هشدار دهید. اگر بعد از آن باز هم ظاهر شد، آن را بکشید؛ زیرا او شیطان است».

توضیح: بعضی از علما این دستور را ویژه‌ی شهر مدینه دانسته‌اند و گفته‌اند که اگر ماری در جایی دیگر دیده شد، نیاز به هشدار ندارد. و برخی هم این حکم را کلی و برای همه‌ی جاها دانسته‌اند. شرح نووی با اختصار.

باب (۳): کشتن مارها

۱۴٩٩ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُود سقَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِيِّ صفِي غَارٍ، وَقَدْ أُنْزِلَتْ عَلَيْهِ: ﴿وَٱلۡمُرۡسَلَٰتِ عُرۡفٗا١[المرسلات: ۱]. فَنَحْنُ نَأْخُذُهَا مِنْ فِيهِ رَطْبَةً، إِذْ خَرَجَتْ عَلَيْنَا حَيَّةٌ، فَقَالَ: «اقْتُلُوهَا» فَابْتَدَرْنَاهَا لِنَقْتُلَهَا، فَسَبَقَتْنَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَقَاهَا اللَّهُ شَرَّكُمْ كَمَا وَقَاكُمْ شَرَّهَا». (م/۲۲۳۴)

ترجمه: عبدالله بن مسعود سمی‌گوید: ما همراه رسول الله صدر غاری بسر می‌بردیم که سوره‌ی مرسلات بر پیامبر اکرم صنازل گردید و ما این سوره را تر و تازه از زبان نبی اکرم صشنیدیم و فرا گرفتیم. ناگهان، ماری بسوی ما پرید و به ما حمله کرد. پیامبر اکرم صفرمود: «آنرا بکشید». ما برای کشتن آن، اقدام کردیم. اما قبل از اینکه به آن برسیم فرار کرد. رسول الله صفرمود: «الله متعال مار را از شرّ شما، و شما را از شرّ مار نجات داد».

باب (۴): درباره‌ی کشتن وزغ ها

۱۵۰۰ـ عَن سَعْدٍ بنِ ابي وَقَّاصٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ صأَمَرَ بِقَتْلِ الْوَزَغِ وَسَمَّاهُ فُوَيْسِقًا. (م/۲۲۳۸)

ترجمه: از سعد بن ابی وقاص سروایت است که نبی اکرم صدستور داد تا وزغ‌ها، کشته شوند و آنها را موذی نامید.

۱۵۰۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ قَتَلَ وَزَغَةً فِي أَوَّلِ ضَرْبَةٍ فَلَهُ كَذَا وَكَذَا حَسَنَةً، وَمَنْ قَتَلَهَا فِي الضَّرْبَةِ الثَّانِيَةِ فَلَهُ كَذَا وَكَذَا حَسَنَةً، لِدُونِ الأُولَى، وَإِنْ قَتَلَهَا فِي الضَّرْبَةِ الثَّالِثَةِ فَلَهُ كَذَا وَكَذَا حَسَنَةً، لِدُونِ الثَّانِيَةِ» و فی رواية: «مَن قَتَلَ وَزَغاً فِي أَوَّلِ ضَربَة كتِبَت لَهُ مائِةُ حَسَنَةٍ، وَ فِي الثَّانِيَةِ دُونِ ذَلِك، وَ فِي الثَّالِثَةِ دُونَ ذَلِك». (م/۲۲۴۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرکس، وزغ را با یک ضربه بکشد، فلان اندازه نیکی برایش نوشته می‌شود. و هرکس، وزغ را با ضربه‌ی دوم بکشد، فلان اندازه نیکی (مقداری کمتر از اولی) برایش نوشته می‌شود. و هرکس، وزغ را با ضربه‌ی سوم بکشد، فلان اندازه نیکی (کمتر از دومی) برایش نوشته می‌شود».

و در روایتی آمده است که فرمود: «هرکس، وزغ را با اولین ضربه بکشد، صد نیکی برایش نوشته می‌شود. و اگر با ضربه‌ی دوم بکشد، کمتر از آن، و اگر با ضربه‌ی سوم بکشد، کمتر از دومی، برایش نیکی نوشته می‌شود».

باب (۵): درباره‌ی کشتن مورچه‌ها

۱۵۰۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «نَزَلَ نَبِيٌّ مِنَ الأَنْبِيَاءِ تَحْتَ شَجَرَةٍ، فَلَدَغَتْهُ نَمْلَةٌ، فَأَمَرَ بِجِهَازِهِ فَأُخْرِجَ مِنْ تَحْتِهَا، ثُمَّ أَمَرَ بِهَا فَأُحْرِقَتْ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: فَهَلاَّ نَمْلَةً وَاحِدَةً». (م/۲۲۴۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «یکی از پیامبران زیر درختی، استراحت نمود و مورچه‌ای او را گزید. پس دستور داد و وسایلش را از زیر درخت بیرون بردند و لانه‌ی مورچه‌ها را سوختند. الله متعال به او وحی فرستاد که چرا یک مورچه را مجازات نکردی»؟ (چون تو را یک مورچه گزید و بقیه مرتکب گناهی نشدند.)

باب (۶):درباره‌ی کشتن گربه

۱۵۰۳ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ عُمَرَ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «عُذِّبَتِ امْرَأَةٌ فِي هِرَّةٍ، سَجَنَتْهَا حَتَّى مَاتَتْ، فَدَخَلَتْ فِيهَا النَّارَ، لاَ هِيَ أَطْعَمَتْهَا وَسَقَتْهَا، إِذْ حَبَسَتْهَا وَلاَ هِيَ تَرَكَتْهَا تَأْكُلُ مِنْ خَشَاشِ الأَرْضِ». (م/۲۲۴۲)

ترجمه: عبدالله بن عمر لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: « یک زن به سبب گربه‌ای، دچار عذاب گردید. آن زن، گربه‌ای را زندانی کرد و نه به او آب و غذایی داد و نه آزادش گذاشت تا از حشرات و گزندگان روی زمین بخورد. در نتیجه، به سبب آن، وارد جهنم شد».

باب (٧): درباره‌ی موش‌ها و مسخ بودن آنها

۱۵۰۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «فُقِدَتْ أُمَّةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ، لاَ يُدْرَى مَا فَعَلَتْ، وَلاَ أُرَاهَا إِلاَّ الْفَأْرَ، أَلاَ تَرَوْنَهَا إِذَا وُضِعَ لَهَا أَلْبَانُ الإِبِلِ لَمْ تَشْرَبْهُ، وَإِذَا وُضِعَ لَهَا أَلْبَانُ الشَّاءِ شَرِبَتْهُ»؟ قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: فَحَدَّثْتُ هَذَا الْحَدِيثَ كَعْبًا فَقَالَ: آنْتَ سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ ذَلِكَ مِرَارًا، قُلْتُ: أَأَقْرَأُ التَّوْرَاةَ؟ و فی رواية: أَفَأنزِلَت عَلَیَّ التَّورَاةُ؟ (م/۲٩٩٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «گروهی از بنی اسرائیل، مفقود شدند و مردم ندانستند که چه بر سرشان آمد. من فکر می‌کنم که همین موشها هستند. (مسخ شده و تبدیل به موش شده‌اند.) مگر نمی‌بینید که اگر برای آنان، شیر شتر گذاشته شود (به علت حرمت شیر شتر برای بنی اسرائیل) نمی‌نوشند. ولی اگر شیر گوسفند، گذاشته شود، می‌نوشند؟

ابوهریره سمی‌گوید: این حدیث را برای کعب، بیان کردم. او گفت: آیا خودت این حدیث را از رسول الله صشنیدی؟ گفتم: بله. او این سؤالش را چند بار تکرار کرد. من گفتم: مگر من تورات می‌خوانم؟! و در روایتی: مگر بر من تورات نازل شده است؟! (که بدانم در آنجا هم چنین مطلبی آمده است).

باب (۸): آب دادن به حیوانات

۱۵۰۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «بَيْنَمَا رَجُلٌ يَمْشِى بِطَرِيقٍ، اشْتَدَّ عَلَيْهِ الْعَطَشُ، فَوَجَدَ بِئْرًا فَنَزَلَ فِيهَا فَشَرِبَ، ثُمَّ خَرَجَ، فَإِذَا كَلْبٌ يَلْهَثُ يَأْكُلُ الثَّرَى، مِنَ الْعَطَشِ، فَقَالَ الرَّجُلُ، لَقَدْ بَلَغَ هَذَا الْكَلْبَ مِنَ الْعَطَشِ مِثْلُ الَّذِي كَانَ بَلَغَ مِنِّى، فَنَزَلَ الْبِئْرَ فَمَلأَ خُفَّهُ مَاءً، ثُمَّ أَمْسَكَهُ بِفِيهِ حَتَّى رَقِيَ، فَسَقَى الْكَلْبَ، فَشَكَرَ اللَّهُ لَهُ، فَغَفَرَ لَهُ»، قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَإِنَّ لَنَا فِي هَذِهِ الْبَهَائِمِ لأَجْرًا؟ فَقَالَ «فِي كُلِّ كَبِدٍ رَطْبَةٍ أَجْرٌ». (م/۲۲۴۴)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «روزی، یک مرد در مسیر راه، به شدت تشنه شد. آنگاه با دیدن چاهی، وارد آن شد و از آن، آب نوشید. اما هنگامی که بیرون آمد، سگی را دید که از شدت تشنگی، زبانش بیرون آمده است و خاک می‌خورد.

آن مرد با خود گفت: این سگ به همان اندازه، تشنه است که من تشنه بودم. پس دوباره، وارد چاه شد و موزه‌اش را پر از آب کرد و به دهان گرفت و از چاه، بالا آمد و به سگ آب داد. اینگونه، الله متعال از او راضی گردید و گناهانش را بخشید». صحابه عرض کردند: یا رسول الله! الله متعال به سبب نیکی به حیوانات هم به ما پاداش می‌دهد؟ فرمود: «نیکی کردن به هر موجود زنده‌ای، ثواب دارد».

۵۰- کتاب شعر و چیزهای دیگر

باب (۱): درباره‌ی شعر خواندن

۱۵۰۶ـ عَن الشَّرِيدِ سقَالَ: رَدِفْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَوْمًا، فَقَالَ: «هَلْ مَعَكَ مِنْ شِعْرِ أُمَيَّةَ بْنِ أَبِي الصَّلْتِ شَيْئٌ»؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «هِيهِ»، فَأَنْشَدْتُهُ بَيْتًا، فَقَالَ: «هِيهِ»، ثُمَّ أَنْشَدْتُهُ بَيْتًا، فَقَالَ: «هِيهِ»، حَتَّى أَنْشَدْتُهُ مِائَةَ بَيْتٍ. (م/۲۲۵۵)

ترجمه: شرید سمی‌گوید: روزی، پشت سر رسول الله صبر مرکبی، سوار شدم. پیامبر اکرم صفرمود: «آیا چیزی از شعر امیه بن ابی صلت به خاطر داری»؟ گفتم: بلی. فرمود: «بخوان». یک بیت برای رسول الله صخواندم. فرمود: «بیشتر بخوان». یک بیت دیگر، برای ایشان صخواندم. فرمود: «بیشتر بخوان» تا جایی که صد بیت برای پیامبر اکرم صخواندم.

باب (۲): بهترین سخنی که یک شاعر به زبان آورده است

۱۵۰٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَصْدَقُ كَلِمَةٍ قَالَهَا شَاعِرٌ، كَلِمَةُ لَبِيدٍ: أَلاَ كُلُّ شَىْءٍ مَا خَلاَ اللَّهَ بَاطِلٌ وَكَادَ أُمَيَّةُ بْنُ أَبِي الصَّلْتِ أَنْ يُسْلِمَ». (م/۲۲۵۶)

ترجمه:: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «بهترین سخنی که یک شاعر به زبان آورده است، سخن لبید است:

أَلاَ كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلاَ اللَّهَ بَاطِلٌ وَكَادَ أُمَيَّةُ بْنُ أَبِي الصَّلْتِ أَنْ يُسْلِمَ»

«بدانید که هر چیزی غیر از الله متعال، نابود می‌شود و از بین می‌رود. و نزدیک بود که امیه بن ابی صلت، مسلمان شود».

باب (۳): کراهیت مشغول شدن زیاد با شعر

۱۵۰۸ـ عَنْ سَعْدِ بنِ ابي وَقَّاصٍ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «لأَنْ يَمْتَلِئَ جَوْفُ أَحَدِكُمْ قَيْحًا يَرِيهِ، خَيْرٌ مِنْ أَنْ يَمْتَلِئَ شِعْرًا». (م/۲۲۵۸)

ترجمه: از سعد بن ابی وقاص سروایت است که نبی اکرم صفرمود: « اگر شکم یکی از شما از چرک و زرداب، پر شود و باعث فساد آن گردد، بهتر است از اینکه از شعر، پر شود».

باب (۴): خاک ریختن به چهره‌ی مداحان

۱۵۰٩ـ عَنْ هَمَّامِ بْنِ الْحَارِثِ: أَنَّ رَجُلاً جَعَلَ يَمْدَحُ عُثْمَانَ، فَعَمِدَ الْمِقْدَادُ، فَجَثَا عَلَى رُكْبَتَيْهِ، وَكَانَ رَجُلاً ضَخْمًا، فَجَعَلَ يَحْثُو فِي وَجْهِهِ الْحَصْبَاءَ، فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ: مَا شَأْنُكَ؟ فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِذَا رَأَيْتُمُ الْمَدَّاحِينَ، فَاحْثُوا فِي وُجُوهِهِمُ التُّرَابَ». (م/۳۰۰۲)

ترجمه: همام بن حارث می‌گوید: مردی، تعریف و تمجید از عثمان سرا آغاز کرد. با دیدن این صحنه، مقداد سکه فردی قوی هیکل بود، زانوهایش را به زمین زد و نشست و شروع به ریختن ریگ به چهره‌ی آن مرد، نمود. عثمان سبه او گفت: این، چه کاری است؟ مقداد سگفت: رسول الله صفرمود: «هرگاه، مدّاحان را دیدید، به صورت آنها، خاک بریزید».

باب (۵): درباره‌ی کراهیت تزکیه کردن و ستودن افراد

۱۵۱۰ـ عَن أَبِي بَكْرَةَ عَنِ النَّبِيِّ ص: أَنَّهُ ذُكِرَ عِنْدَهُ رَجُلٌ، فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا مِنْ رَجُلٍ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صأَفْضَلُ مِنْهُ فِي كَذَا وَكَذَا، فَقَالَ رسول الله ص: «وَيْحَكَ قَطَعْتَ عُنُقَ صَاحِبِكَ» مِرَارًا يَقُولُ ذَلِكَ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنْ كَانَ أَحَدُكُمْ مَادِحًا أَخَاهُ، لاَ مَحَالَةَ، فَلْيَقُلْ: أَحْسِبُ فُلاَنًا ـ إِنْ كَانَ يُرَى أَنَّهُ كَذَلِكَ ـ وَلاَ أُزَكِّى عَلَى اللَّهِ أَحَدًا». (م/۳۰۰۰)

ترجمه: ابوبکره سمی‌گوید: نزد نبی اکرم صاز شخصی سخن به میان آمد. یکی از حاضران گفت: یا رسول الله! در فلان و فلان ویژگی، هیچ‌کس بعد از پیامبر الله، بهتر از او نیست. رسول الله صفرمود: «وای بر تو، گردن دوستت را شکستی» و این جمله را چند بار، تکرار نمود. بعد از آن، فرمود: «اگر لازم و ضروری بود که یکی از شما برادر مسلمانش را تعریف و تمجید کند، چنین بگوید: گمان من درباره‌ی فلانی، چنین است ـ آنهم اگر این اعتقاد را درباره‌ی او دارید ـ و نزد الله متعال، کسی را تزکیه نمی‌کنم». (به ظاهر، حکم می‌کنم؛ اما حالت واقعی‌اش را الله متعال بهتر می‌داند).

باب (۶): بازی نرد

۱۵۱۱ـ عَن بُرَيْدَةَ س: أَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «مَنْ لَعِبَ بِالنَّرْدَشِيرِ، فَكَأَنَّمَا صَبَغَ يَدَهُ فِي لَحْمِ خِنْزِيرٍ وَدَمِهِ». (م/۲۲۶۰)

ترجمه: بریده سمی‌گوید : نبی اکرم صفرمود: « هرکس، نرد باز می‌کند، گویا دستش را با خون و گوشت خوک، آلوده ساخته است».

۵۱- کتاب رؤیا (خواب دیدن)

باب (۱): درباره‌ی خوابهای نبی اکرم ص

۱۵۱۲ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «رَأَيْتُ ذَاتَ لَيْلَةٍ، فِيمَا يَرَى النَّائِمُ، كَأَنَّا فِي دَارِ عُقْبَةَ بْنِ رَافِعٍ، فَأُتِينَا بِرُطَبٍ مِنْ رُطَبِ ابْنِ طَابٍ، فَأَوَّلْتُ الرِّفْعَةَ لَنَا فِي الدُّنْيَا وَالْعَاقِبَةَ فِي الآخِرَةِ، وَأَنَّ دِينَنَا قَدْ طَابَ». (م/۲۲٧۰)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید : رسول الله صفرمود: « شبی، مانند هر انسان خوابیده‌ای، خوب دیدم که گویا ما در خانه‌ی عقبه بن رافع هستیم. آنان برای ما خرمای ابن طاب (نوعی خرمای مرغوب) آوردند. پس خوابم را به رفعت در دنیا، موفقیت در آخرت و استحکام و خوبی در دین، تعبیر نمودم».

۱۵۱۳ـ عَنْ أَبِي مُوسَى الاشعری سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «رَأَيْتُ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أُهَاجِرُ مِنْ مَكَّةَ إِلَى أَرْضٍ بِهَا نَخْلٌ، فَذَهَبَ وَهَلِى إِلَى أَنَّهَا الْيَمَامَةُ أَوْ هَجَرُ، فَإِذَا هِيَ الْمَدِينَةُ يَثْرِبُ، وَرَأَيْتُ فِي رُؤْيَاىَ هَذِهِ أَنِّي هَزَزْتُ سَيْفًا، فَانْقَطَعَ صَدْرُهُ، فَإِذَا هُوَ مَا أُصِيبَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ أُحُدٍ، ثُمَّ هَزَزْتُهُ أُخْرَى فَعَادَ أَحْسَنَ مَا كَانَ، فَإِذَا هُوَ مَا جَاءَ اللَّهُ بِهِ مِنَ الْفَتْحِ وَاجْتِمَاعِ الْمُؤْمِنِينَ، وَرَأَيْتُ فِيهَا أَيْضًا بَقَرًا، وَاللَّهُ خَيْرٌ، فَإِذَا هُمُ النَّفَرُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ أُحُدٍ، وَإِذَا الْخَيْرُ مَا جَاءَ اللَّهُ بِهِ مِنَ الْخَيْرِ بَعْدُ، وَثَوَابُ الصِّدْقِ الَّذِي آتَانَا اللَّهُ بَعْدُ، يَوْمَ بَدْرٍ». (م/۲٧٧۲)

ترجمه: ابو موسی اشعری سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «خواب دیدم به سرزمینی که دارای نخل است، هجرت می‌نمایم. فکر کردم این شهر، یمامه یا هجر (شهری در بحرین) است؛ اما آن شهر، مدینه (یثرب) بود. و همین شب، خواب دیدم که شمشیری را به اهتزاز در آوردم و قطعه‌ای از وسط آن، جدا شد. تعبیر آن، مؤمنانی بودند که در غزوه‌ی احد به شهادت رسیدند. همچنین در خواب دیدم که دوباره آن را به اهتزاز در آوردم و این بار، شمشیر به شکلی بهتر از شکل اولیه‌اش برگشت. تعبیر آن، اجتماع مؤمنان و فتحی بود که الله متعال بعد از آن، به ما عنایت فرمود.

همچنین همان شب، گاوی را در خواب دیدم که ذبح گردید و خیر الهی را مشاهده نمودم. تعبیر ذبح گاو، مؤمنانی بودند که در غزوه‌ی احد، به شهادت رسیدند. و تعبیر خیر، پیروزی و فتحی بود که الله متعال بعد از غزوه‌ی احد به مسلمانان عنایت فرمود. همچنین پاداش صداقتی که الله متعال بعد از آن در غزوه‌ی بدر (دوم یا بدر الموعد) به ما عنایت نمود».

(اشاره‌ای است به پیروزی مسلمانان در غزوه‌هایی که پس از غزوه‌ی احد، اتفاق افتاد و همچنین حضور موفقیت آمیز صحابه در سال بعد در بدر، طبق وعده‌ای که با مشرکین نموده بودند و عدم حضور مشرکین.)

باب (۲): نبی اکرم صمسیلمه‌ی کذاب و اسود عنسی کذاب را خواب دید

۱۵۱۴ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: قَدِمَ مُسَيْلِمَةُ الْكَذَّابُ عَلَى عَهْدِ النَّبِىِّ صالْمَدِينَةَ، فَجَعَلَ يَقُولُ: إِنْ جَعَلَ لِي مُحَمَّدٌ الأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ، فَقَدِمَهَا فِي بَشَرٍ كَثِيرٍ مِنْ قَوْمِهِ، فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ النَّبِىُّ صوَمَعَهُ ثَابِتُ بْنُ قَيْسِ بْنِ شَمَّاسٍ، وَفِي يَدِ النَّبِىِّ صقِطْعَةُ جَرِيدَةٍ، حَتَّى وَقَفَ عَلَى مُسَيْلِمَةَ فِي أَصْحَابِهِ، قَالَ: «لَوْ سَأَلْتَنِي هَذِهِ الْقِطْعَةَ مَا أَعْطَيْتُكَهَا، وَلَنْ أَتَعَدَّى أَمْرَ اللَّهِ فِيكَ، وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ لَيَعْقِرَنَّكَ اللَّهُ، وَإِنِّى لأُرَاكَ الَّذِي أُرِيتُ فِيكَ مَا أُرِيتُ، وَهَذَا ثَابِتٌ يُجِيبُكَ عَنِّي» ثُمَّ انْصَرَفَ عَنْهُ. فَقَالَ ابنُ عَبَّاسَ: فَسَأَلتُ عَن قَولِ النَّبِيِّ: «اِنَّك أَرَی الَّذِی فِيك مَا أُرِيتُ» فَأَخْبَرَنِى أَبُو هُرَيْرَةَ أَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ رَأَيْتُ فِي يَدَىَّ سِوَارَيْنِ مِنْ ذَهَبٍ، فَأَهَمَّنِي شَأْنُهُمَا، فَأُوحِيَ إِلَيَّ فِي الْمَنَامِ أَنِ انْفُخْهُمَا، فَنَفَخْتُهُمَا فَطَارَا، فَأَوَّلْتُهُمَا كَذَّابَيْنِ يَخْرُجَانِ مِنْ بَعْدِى، فَكَانَ أَحَدُهُمَا الْعَنْسِيَّ، صَاحِبَ صَنْعَاءَ، وَالآخَرُ مُسَيْلِمَةَ، صَاحِبَ الْيَمَامَةِ». (م/۲۲٧۳)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید: مسیلمه‌ی کذاب در زمان رسول الله صآمد و ‌گفت: اگر محمد بعد از خودش، کارها را به من بسپارد، از او پیروی می‌کنم. او با جمعیت زیادی از قومش به مدینه آمد. رسول الله صکه شاخه‌ی درخت خرمایی در دست داشت، با ثابت بن قیس بن شماس نزد او رفت و با مسیلمه که در میان یارانش بود، ملاقات نمود و خطاب به او فرمود: «اگر این شاخه‌ی درخت را از من بخواهی، آن را به تو نخواهم داد و در مورد تو نمی‌توانم دستور الله متعال را زیر پا بگذارم. پس اگر روی گردانی کنی(ومسلمان نشوی) الله متعال تو را هلاک خواهد کرد. فکر می‌کنم تو همان کسی هستی که در مورد او چیزهایی خواب دیدم و این ثابت، به نیابت از من، جواب تو را می‌دهد». سپس رسول الله صبرگشت.

ابن عباس لمی‌گوید: در مورد این سخن رسول الله صکه فرمود: «تو همان کسی هستی که در مورد او چیزهایی خواب دیدم»، پرسیدم. ابوهریره سبه من گفت: همانا رسول الله صفرمود: «خواب دیدم که دو دستبند طلا در دستهایم دارم. داشتن آنها مرا اندوهگین ساخت. پس در همان حالت خواب، به من وحی شد که در آنها، فوت کنم. من نیز در آنها دمیدم و آنها به هوا رفتند. من آنها را به دو فرد دروغگو که بعد از من ظهور می‌کنند، تعبیر کردم که یکی از آنها عنسی و دیگری، مسیلمه، حاکم یمامه، خواهد بود».

باب (۳): درباره‌ی این سخن نبی اکرم صکه فرمود: « هرکس، مرا در خواب ببیند، حقیقتاً مرا دیده است».

۱۵۱۵ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «مَنْ رَآنِى فِي الْمَنَامِ فَسَيَرَانِى فِي الْيَقَظَةِ، أَوْ لَكَأَنَّمَا رَآنِى فِي الْيَقَظَةِ، لاَ يَتَمَثَّلُ الشَّيْطَانُ بِى» وَقَالَ: فَقَالَ أَبُو سَلَمَةَ: قَالَ أَبُو قَتَادَةَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ رَآنِى فَقَدْ رَأَى الْحَقَّ». (م/۲۲۶٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «هرکس مرا در خواب ببیند، در بیداری (دنیا یا آخرت) هم مرا خواهد دید یا گویا که در بیداری مرا دیده است (خوابش، حقیت دارد.) زیرا شیطان نمی‌تواند خودش را به شکل و صورت من درآورد». راوی می‌گوید : ابوسلمه به نقل از ابوقتاده گفت: رسول الله صفرمود: « کسی‌که مرا در خواب ببیند، همانا خواب درستی، دیده است».

باب (۴): خواب نیک از جانب الله متعال، و خواب‌های پریشان از جانب شیطان است

۱۵۱۶ـ عَن ابي سَلَمَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا قَتَادَةَ يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «الرُّؤْيَا مِنَ اللَّهِ، وَالْحُلْمُ مِنَ الشَّيْطَانِ، فَإِذَا رَأَى أَحَدُكُمْ شَيْئًا يَكْرَهُهُ فَلْيَنْفِثْ عَنْ يَسَارِهِ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، وَلْيَتَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّهَا، فَإِنَّهَا لَنْ تَضُرَّهُ»، فَقَالَ: إِنْ كُنْتُ لأَرَى الرُّؤْيَا أَثْقَلَ عَلَيَّ مِنْ جَبَلٍ، فَمَا هُوَ إِلاَّ أَنْ سَمِعْتُ بِهَذَا الْحَدِيثِ، فَمَا أُبَالِيهَا. (م/۲۲۶۱)

ترجمه: ابوسلمه می‌گوید: شنیدم که ابو قتاده می‌گفت: شنیدم رسول الله صمی‌فرمود: «خواب نیک از جانب الله متعال، و خواب‌های پریشان از جانب شیطان است؛ پس هرگاه، یکی از شما خواب ناپسندی دید، سه بار، سمت چپ خود، تف کند و از شر آن به الله متعال، پناه ببرد. در این صورت، خواب بد به او ضرری نمی‌رساند».

ابو سلمه می‌گوید: من خواب‌هایی می‌دیدم که از کوه هم برایم سنگین‌تر بود؛ اما از هنگامی که این حدیث را شنیده‌ام، بیمی به خود، راه نمی‌دهم.

باب (۵): خواب خوب از جانب الله متعال است و هر کس، خواب ناپسندی دید، آن را به دیگران نگوید

۱۵۱٧ـ عَنْ أَبِي سَلَمَةَ قَالَ: إِنْ كُنْتُ لأَرَى الرُّؤْيَا تُمْرِضُنِى، قَالَ فَلَقِيتُ أَبَا قَتَادَةَ، فَقَالَ: وَأَنَا كُنْتُ لأَرَى الرُّؤْيَا فَتُمْرِضُنِى، حَتَّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «ان الرُّؤْيَا الصَّالِحَةُ مِنَ اللَّهِ، فَإِذَا رَأَى أَحَدُكُمْ مَا يُحِبُّ فَلاَ يُحَدِّثُ بِهَا إِلاَّ مَنْ يُحِبُّ، وَإِنْ رَأَى مَا يَكْرَهُ فَلْيَتْفِلْ عَنْ يَسَارِهِ ثَلاَثًا، وَلْيَتَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ الشَّيْطَانِ وَشَرِّهَا، وَلاَ يُحَدِّثْ بِهَا أَحَدًا، فَإِنَّهَا لَنْ تَضُرَّهُ». (م/۲۲۶۱)

ترجمه: ابوسلمه می‌گوید: ابو سلمه می‌گوید: من خوابهایی می‌دیدم که باعث بیماری من می‌شدند. روزی، ابو قتاده را دیدم (ومشکلم را برایش مطرح نمودم.) او گفت: من هم خوابهایی می‌دیدم که باعث بیماری من می‌شدند تا زمانی که شنیدم رسول الله ص‌فرمود: «‌همانا خواب خوب از جانب الله متعال است؛ پس هرگاه، یکی از شما، خواب خوبی دید، فقط آن را برای دوستانش، تعریف کند. و اگر خواب بدی دید، سه بار به سمت چپ خود، تف کند و از شر شیطان و آن خواب به الله متعال، پناه ببرد و آن را برای کسی، تعریف نکند؛ چرا که در این صورت، به او ضرری نخواهد رساند».

باب (۶): اگر کسی، خواب ناپسندی دید، به الله متعال، پناه ببرد و طرفی را که بر آن خوابیده، تغییر دهد

۱۵۱۸ـ عَنْ جَابِرٍ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صأَنَّهُ قَالَ: «إِذَا رَأَى أَحَدُكُمُ الرُّؤْيَا يَكْرَهُهَا فَلْيَبْصُقْ عَنْ يَسَارِهِ ثَلاَثًا، وَلْيَسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ ثَلاَثًا، وَلْيَتَحَوَّلْ عَنْ جَنْبِهِ الَّذِي كَانَ عَلَيْهِ». (م/۲۲۶۲)

ترجمه: از جابر سروایت است که رسول الله صفرمود: «هرگاه، یکی از شما خواب ناپسندی دید، سه بار، سمت چپ خود، تف کند، سه بار از شیطان به الله متعال، پناه ببرد و طرفی را که بر آن، خوابیده، تغییر دهد». ( و به پهلوی دیگر بخوابد.)

باب (٧): خواب خوب مؤمن، یک بخش از چهل و شش بخش نبوت بشمار می‌رود

۱۵۱٩ـ عَنْ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «رُؤْيَا الْمُؤْمِنِ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَأَرْبَعِينَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ». (م/۲۲۶۵)

ترجمه: از عباده بن صامت سروایت است که رسول الله صفرمود: «خواب خوب مؤمن، یک بخش از چهل و شش بخش نبوت بشمار می‌رود».

باب (۸): خواب خوب یک بخش از هفتاد بخش نبوت بشمار می‌رود

۱۵۱٩ م ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الرُّؤْيَا الصَّالِحَةُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ».

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «خواب خوب، یک بخش از هفتاد بخش نبوت بشمار می‌رود»

باب (٩): نزدیک قیامت، کم اتفاق می‌افتد که خواب مؤمن، دروغ از آب درآید

۱۵۲۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «إِذَا اقْتَرَبَ الزَّمَانُ لَمْ تَكَدْ رُؤْيَا الْمُسْلِمِ تَكْذِبُ، وَأَصْدَقُكُمْ رُؤْيَا أَصْدَقُكُمْ حَدِيثًا، وَرُؤْيَا الْمُسْلِمِ جُزْءٌ مِنْ خَمْسٍ وَأَرْبَعِينَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ، وَالرُّؤْيَا ثَلاَثَةٌ: فَرُؤْيَا الصَّالِحَةِ بُشْرَى مِنَ اللَّهِ، وَرُؤْيَا تَحْزِينٌ مِنَ الشَّيْطَانِ، وَرُؤْيَا مِمَّا يُحَدِّثُ الْمَرْءُ نَفْسَهُ، فَإِنْ رَأَى أَحَدُكُمْ مَا يَكْرَهُ، فَلْيَقُمْ فَلْيُصَلِّ، وَلاَ يُحَدِّثْ بِهَا النَّاسَ» قَالَ: «وَأُحِبُّ الْقَيْدَ وَأَكْرَهُ الْغُلَّ، وَالْقَيْدُ ثَبَاتٌ فِي الدِّينِ» فَلاَ أَدْرِى هُوَ فِي الْحَدِيثِ أَمْ قَالَهُ ابْنُ سِيرِينَ. (م/۲۲۶۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «نزدیک قیامت، کم اتفاق می‌افتد که خواب مؤمن، دروغ از آب درآید. و صحیح‌ترین خواب‌ها را کسانی از شما می‌ببینند که راستگوترند. همچنین خواب مسلمان، یک بخش از چهل و پنج بخش نبوت بشمار می‌رود. و خواب‌ها بر سه نوع‌اند: (۱) خوابهای خوب که مژده‌ای از جانب الله متعال هستند (۲) خواب‌های اندوهناک که از جانب شیطان هستند (۳) خواب‌هایی که تخیلات خود شخص هستند. پس اگر یکی از شما خواب ناپسندی دید، برخیزد و نماز بخواند و آن را برای مردم تعریف نکند». و فرمود: «من دیدن قید (بند پا) را در خواب، دوست دارم؛ اما دیدن زنجیر را نمی‌پسندم. و قید به ثبات و استواری در دین، تعبیر می‌شود».

ایوب سختیانی که راوی حدیث است، می‌گوید: نمی‌دانم که این جمله‌های پایانی، بخشی از سخنان پیامبر یا سخنان ابن سیرین (راوی از ابوهریره) هستند.

باب (۱۰): آنچه در مورد تعبیر خواب، وارد شده است

۱۵۲۱ـ عَن عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ: أَنَّ ابْنَ عَبَّاسٍ كَانَ يُحَدِّثُ: أَنَّ رَجُلاً أَتَى رَسُولَ اللَّهِ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي أَرَى اللَّيْلَةَ فِي الْمَنَامِ ظُلَّةً تَنْطِفُ السَّمْنَ وَالْعَسَلَ، فَأَرَى النَّاسَ يَتَكَفَّفُونَ مِنْهَا بِأَيْدِيهِمْ، فَالْمُسْتَكْثِرُ وَالْمُسْتَقِلُّ، وَأَرَى سَبَبًا وَاصِلاً مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأَرْضِ، فَأَرَاكَ أَخَذْتَ بِهِ فَعَلَوْتَ، ثُمَّ أَخَذَ بِهِ رَجُلٌ مِنْ بَعْدِكَ فَعَلاَ، ثُمَّ أَخَذَ بِهِ رَجُلٌ آخَرُ فَعَلاَ، ثُمَّ أَخَذَ بِهِ رَجُلٌ آخَرُ فَانْقَطَعَ بِهِ ثُمَّ وُصِلَ لَهُ فَعَلاَ، قَالَ أَبُو بَكْرٍ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، بِأَبِى أَنْتَ، وَاللَّهِ لَتَدَعَنِّى فَلأَعْبُرَنَّهَا، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اعْبُرْهَا» قَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَمَّا الظُّلَّةُ فَظُلَّةُ الإِسْلاَمِ، وَأَمَّا الَّذِي يَنْطِفُ مِنَ السَّمْنِ وَالْعَسَلِ فَالْقُرْآنُ، حَلاَوَتُهُ وَلِينُهُ، وَأَمَّا مَا يَتَكَفَّفُ النَّاسُ مِنْ ذَلِكَ فَالْمُسْتَكْثِرُ مِنَ الْقُرْآنِ وَالْمُسْتَقِلُّ مِنهُ وَأَمَّا السَّبَبُ الْوَاصِلُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأَرْضِ فَالْحَقُّ الَّذِي أَنْتَ عَلَيْهِ، تَأْخُذُ بِهِ فَيُعْلِيكَ اللَّهُ بِهِ ثُمَّ يَأْخُذُ بِهِ رَجُلٌ مِنْ بَعْدِكَ فَيَعْلُو بِهِ، ثُمَّ يَأْخُذُ بِهِ رَجُلٌ آخَرُ فَيَعْلُو بِهِ، ثُمَّ يَأْخُذُ بِهِ رَجُلٌ آخَرُ فَيَنْقَطِعُ بِهِ، ثُمَّ يُوصَلُ لَهُ فَيَعْلُو بِهِ، فَأَخْبِرْنِى، يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِى أَنْتَ وأُمَّی أَصَبْتُ أَمْ أَخْطَأْتُ؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَصَبْتَ بَعْضًا وَأَخْطَأْتَ بَعْضًا» قَالَ: فَوَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَتُحَدِّثَنِّي مَا الَّذِي أَخْطَأْتُ؟ قَالَ: «لاَ تُقْسِمْ». (م/۲۲۶٩)

ترجمه: از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه روایت است که: ابن عباس لمی‌گفت: مردی نزد نبی اکرم صآمد و گفت: یا رسول الله! دیشب، سایبانی را در خواب دیدم که از آن، روغن و عسل می‌چکد و مردم با دست‌هایشان از آن، روغن و عسل بر می‌دارند. بعضی بیشتر، و بعضی کمتر بر می‌داشتند. همچنین ریسمانی را دیدم که از آسمان به زمین، وصل شده است و تو را دیدم که آن را گرفته و بالا رفتی. بعد از تو، فرد دیگری آن را گرفت و بالا رفت. آنگاه، شخص دیگری آن را گرفت و بالا رفت. سرانجام، فرد دیگری آن را گرفت و ریسمان، قطع شد؛ اما دوباره، وصل گردید و او نیز بالا رفت. ابوبکر گفت: یا رسول الله! پدرم فدایت باد؛ سوگند به الله، مرا اجازه دهید تا آن را تعبیر کنم. رسول الله صفرمود: «تعبیر کن». ابوبکر گفت: سایبان، همان سایبان اسلام است و عسل و روغنی که از آن می‌چکد، شیرینی و نرمی ‌قرآن کریم است و برداشتن مردم از آن، به معنی یادگیری مردم است که بعضی، قرآن بیشتری، و برخی، قرآن کمتری، یاد می‌گیرند. و ریسمانی که از آسمان به زمین، متصل است، حقی است که تو به آن، چنگ می‌زنی و الله متعال تو را بوسیله‌ی آن، بالا می‌برد. سپس، بعد از تو، مردی دیگر آن را می‌گیرد و با آن، صعود می‌کند. و پس از آن، مردی دیگر آن را می‌گیرد و بوسیله‌ی آن، بالا می‌رود. سرانجام، مردی دیگر آن را می‌گیرد؛ اما ریسمان، کنده می‌شود و دوباره، وصل می‌گردد و او هم بوسیله‌ی آن، صعود می‌کند. یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت باد، به من بگو که تعبیر درست بود یا اشتباه؟ رسول الله صفرمود: «بعضی از آنها را درست، تعبیر نمودی و بعضی دیگر را اشتباه». ابوبکر سگفت: سوگند به الله، به من می‌گویی که در چه چیزهایی، اشتباه کردم؟ پیامبر اکرم صفرمود: «سوگند نخور».

باب (۱۱): نباید بازیهای شیطانی در خواب، برای مردم، تعریف شوند

۱۵۲۲ـ عَنْ جَابِرٍ بنِ عَبدِاللهِ ل قَالَ: جَاءَ أَعْرَابِيٌّ إِلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، رَأَيْتُ فِي الْمَنَامِ كَأَنَّ رَأْسِى ضُرِبَ فَتَدَحْرَجَ، فَاشْتَدَدْتُ عَلَى أَثَرِهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلأَعْرَابِىِّ: «لاَ تُحَدِّثِ النَّاسَ بِتَلَعُّبِ الشَّيْطَانِ بِكَ فِي مَنَامِكَ» وَقَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ص بَعْدُ يَخْطُبُ فَقَالَ: «لاَ يُحَدِّثَنَّ أَحَدُكُمْ بِتَلَعُّبِ الشَّيْطَانِ بِهِ فِي مَنَامِهِ». (م/۲۲۶۸)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: یک مرد بادیه نشین نزد نبی اکرم صآمد و گفت: یا رسول الله! خواب دیدم که گردنم را زدند و سرم می‌غلتید و می‌رفت و من دنبالش می‌دویدم. رسول الله صخطاب به او فرمود: «در خواب، بازیچه‌ی شیطان قرار گرفته‌ای؛ آن را برای مردم، تعریف مکن».

همچنین جابر بن عبدالله لمی‌گوید: بعد از آن نیز شنیدم که نبی اکرم صسخنرانی نمود و فرمود: «اگر شیطان، یکی از شما را در خواب، بازیچه قرار داد، آن را تعریف نکنید».

۵۲- کتاب فضایل «فضایل نبی اکرم ص»

باب (۱): انتخاب نبی اکرم ص

۱۵۲۳ـ عَن وَاثِلَةَ بْنَ الأَسْقَعِ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى كِنَانَةَ مِنْ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ، وَاصْطَفَى قُرَيْشًا مِنْ كِنَانَةَ، وَاصْطَفَى مِنْ قُرَيْشٍ بَنِي هَاشِمٍ، وَاصْطَفَانِى مِنْ بَنِي هَاشِمٍ». (م/۲۲٧۶)

ترجمه: واثله بن اسقع سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «الله متعال از میان فرزندان اسماعیل ÷ کنانه را برگزید، و از میان فرزندان کنانه، قریش را برگزید، و از میان قریش، بنی هاشم را برگزید، و مرا از میان بنی هاشم مرا انتخاب نمود».

باب (۲): درباره ی این سخن نبی اکرم صکه من سرور فرزندان آدم هستم

۱۵۲۴ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَنَا سَيِّدُ وَلَدِ آدَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَأَوَّلُ مَنْ يَنْشَقُّ عَنْهُ الْقَبْرُ، وَأَوَّلُ شَافِعٍ وَأَوَّلُ مُشَفَّعٍ». (م/۲۲٧۸)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «روز قیامت، من سرور فرزندان آدم هستم و اولین کسی هستم که قبرش، شکافته می‌شود (و زنده می‌گردد) و نخستین کسی هستم که شفاعت می‌کنم و نخستین کسی هستم که شفاعتم پذیرفته می‌شود».

باب (۳): مثال هدایت و دانشی که نبی اکرم صبا آن، مبعوث شده است

۱۵۲۵ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «إِنَّ مَثَلَ مَا بَعَثَنِى اللَّهُ بِهِ مِنَ الْهُدَى وَالْعِلْمِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَصَابَ أَرْضًا، فَكَانَتْ مِنْهَا طَائِفَةٌ طَيِّبَةٌ، قَبِلَتِ الْمَاءَ فَأَنْبَتَتِ الْكَلأَ وَالْعُشْبَ الْكَثِيرَ، وَكَانَ مِنْهَا أَجَادِبُ أَمْسَكَتِ الْمَاءَ، فَنَفَعَ اللَّهُ بِهَا النَّاسَ، فَشَرِبُوا مِنْهَا وَسَقَوْا وَرَعَوْا، وَأَصَابَ طَائِفَةً مِنْهَا أُخْرَى، إِنَّمَا هِيَ قِيعَانٌ لاَ تُمْسِكُ مَاءً وَلاَ تُنْبِتُ كَلأً، فَذَلِكَ مَثَلُ مَنْ فَقُهَ فِي دِينِ اللَّهِ، وَنَفَعَهُ بِمَا بَعَثَنِي اللَّهُ بِهِ، فَعَلِمَ وَعَلَّمَ، وَمَثَلُ مَنْ لَمْ يَرْفَعْ بِذَلِكَ رَأْسًا، وَلَمْ يَقْبَلْ هُدَى اللَّهِ الَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ». (م/۲۲۸۲)

ترجمه: ابو موسی اشعری سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «مثال علم و دانشی که الله متعال مرا با آن، مبعوث گردانیده، مانند بارانی است که بر زمینی می‌بارد؛ پس قسمتی از آن زمین، حاصلخیز است وآب را جذب می‌کند و گیاهان و علف‌های زیادی می‌رویاند. و بخش دیگری از آن، زمین سخت و خشکی است که آب را روی خود، نگه می‌دارد و اینگونه، الله متعال بوسیله‌ی آن، به بندگانش، نفع می‌رساند. آنان از آب آن زمین می‌نوشند و به دیگران نیز آب می‌دهند. و قطعه‌ای دیگر از آن زمین، شوره زاری است که نه آبی را در خود، نگه می‌دارد و نه گیاهی می‌رویاند. این (زمین اول و دوم) مثال کسی است که دین الله را درک می‌نماید و از علم و دانشی که الله متعال مرا با آن، مبعوث نموده، بهره می‌برد؛ خودش یاد می‌گیرد و به دیگران نیز یاد می‌دهد. و (زمین سوم) مثال کسی است که به احکام الهی، توجهی نمی‌کند و اهمیتی قایل نمی‌شود و هدایت و رهنمودهایی را که من به ارمغان آورده‌ام، نمی‌پذیرد».

(خلاصه‌اینکه زمینها و انسان‌ها بر سه نوع هستند: (۱) زمین‌هایی که آب را جذب می‌کنند و گیاه و علف می‌رویانند و اینگونه به دیگران، نفع می‌رسانند. این زمینها مانند انسان‌هایی هستند که علم و دانش می‌آموزند و به علم و دانش خود، عمل می‌کنند و به دیگران نیز آموزش می‌دهند. (۲) زمین‌هایی که آب را نگه داری می‌کنند و خودشان از آن آب، استفاده نمی‌کنند. و این دیگران هستند که از آن آب استفاده می‌کنند. این زمینها مانند آن دسته از انسان‌ها هستند که علم و دانش می‌آموزند ولی خودشان از علم و دانش، استفاده‌ی زیادی نمی‌کنند که به نوافل و مستحبات عمل کنند؛ اما علم و دانش خود را به دیگران می‌رسانند. (۳) زمین‌های شوریده زار که نه خودشان از آب استفاده می‌کنند و نه آب را برای دیگران، نگه داری می‌کنند. این زمینها مانند انسان‌هایی هستند که علم و دانش فرا نمی‌گیرند. در نتیجه، نه خودشان از آن بهره مند می‌گردند و نه به دیگران، سودی می‌رسانند.)

۱۵۲۶ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «إِنَّ مَثَلِى وَمَثَلَ مَا بَعَثَنِيَ اللَّهُ بِهِ كَمَثَلِ رَجُلٍ أَتَى قَوْمَهُ، فَقَالَ: يَا قَوْمِ إِنِّي رَأَيْتُ الْجَيْشَ بِعَيْنَيَّ، وَإِنِّى أَنَا النَّذِيرُ الْعُرْيَانُ، فَالنَّجَاءَ، فَأَطَاعَهُ طَائِفَةٌ مِنْ قَوْمِهِ، فَأَدْلَجُوا فَانْطَلَقُوا عَلَى مُهْلَتِهِمْ، وَكَذَّبَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ فَأَصْبَحُوا مَكَانَهُمْ، فَصَبَّحَهُمُ الْجَيْشُ فَأَهْلَكَهُمْ وَاجْتَاحَهُمْ، فَذَلِكَ مَثَلُ مَنْ أَطَاعَنِي وَاتَّبَعَ مَا جِئْتُ بِهِ، وَمَثَلُ مَنْ عَصَانِي وَكَذَّبَ مَا جِئْتُ بِهِ مِنَ الْحَقِّ». (م/۲۲۸۳)

ترجمه: از ابوموسی اشعری سروایت است که نبی اکرم صفرمود: «مثال من و آنچه که الله متعال مرا بدان فرستاده است، مانند مردی است که نزد قومش می‌آید و می‌گوید: ای مردم! من با چشمان خودم لشکر (دشمن) را دیدم و بسیار واضح و آشکار، خطر را به شما اعلام می‌کنم؛ بشتابید، بشتابید. پس گروهی از آنان از آن مرد اطاعت کردند و اول شب، بدون عجله، حرکت کردند. اما گروهی دیگر از آنان، او را تکذیب کردند. لذا لشکر، صبح هنگام به طور ناگهانی، به آنان، یورش برد و آنها را نابود ساخت. گروه اول در واقع مانند کسانی هستند که از من اطاعت کرده و از آنچه که من آورده‌ام، پیروی نمودند. و گروه دوم مانند کسانی هستند که از من نافرمانی کرده و حقی را که من به ارمغان آورده‌ام، تکذیب کردند».

باب (۴): کامل شدن و خاتمه یافتن پیامبران با نبی اکرم ص

۱۵۲٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «مَثَلِى وَمَثَلُ الأَنْبِيَاءِ مِنْ قَبْلِى كَمَثَلِ رَجُلٍ بَنَي بُنْيَانًا فَأَحْسَنَهُ وَأَجْمَلَهُ، إِلاَّ مَوْضِعَ لَبِنَةٍ مِنْ زَاوِيَةٍ مِنْ زَوَايَاهُ، فَجَعَلَ النَّاسُ يَطُوفُونَ بِهِ وَيَعْجَبُونَ لَهُ وَيَقُولُونَ: هَلاَّ وُضِعَتْ هَذِهِ اللَّبِنَةُ؟ قَالَ: فَأَنَا اللَّبِنَةُ وَأَنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ». (م/۲۲۸۶)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «مثال من و سایر پیامبران قبل از من،‌ مانند فردی است که خانه‌ای زیبا و کامل بسازد؛ ولی در یکی ازگوشه‌هایش، جای یک خشت را خالی بگذارد. مردم، اطراف آن خانه دور می‌زنند و با تعجب می‌گویند: آیا این یک خشت، گذاشته نمی‌شود»؟ نبی اکرم صفرمود: «من همان یک خشت و خاتم پیامبران هستم».

باب (۵): سلام دادن سنگ به نبی اکرم ص

۱۵۲۸ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنِّي لأَعْرِفُ حَجَرًا بِمَكَّةَ كَانَ يُسَلِّمُ عَلَيَّ قَبْلَ أَنْ أُبْعَثَ، إِنِّي لأَعْرِفُهُ الآنَ». (م/۲۲٧٧)

ترجمه: جابر بن سمره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «من سنگی را در مکه، سراغ دارم که قبل از مبعوث شدنم، به من، سلام می‌داد. هم اکنون نیز آن سنگ را می‌شناسم».

باب (۶): فوران نمودن آب از میان انگشتان نبی اکرم ص

۱۵۲٩ـ عَن أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ س: أَنَّ نَبِيَّ اللَّهِ صوَأَصْحَابَهُ بِالزَّوْرَاءِ ـ قَالَ: وَالزَّوْرَاءُ بِالْمَدِينَةِ عِنْدَ السُّوقِ وَالْمَسْجِدِ فِيمَا ثَمَّهْ ـ دَعَا بِقَدَحٍ فِيهِ مَاءٌ، فَوَضَعَ كَفَّهُ فِيهِ، فَجَعَلَ يَنْبُعُ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِهِ، فَتَوَضَّأَ جَمِيعُ أَصْحَابِهِ، قَالَ: قُلْتُ: كَمْ كَانُوا يَا أَبَا حَمْزَةَ؟ قَالَ: كَانُوا زُهَاءَ الثَّلاَثِمِائَةِ. (م/۲۲٧٩)

۱۵۲٩ـ انس بن مالک سمی‌گوید: نبی اکرم صو یارانش در زوراء (اسم جایی در بازار مدینه که مسجد در آنجا است) بودند. پیامبر اکرم صیک لیوان آب خواست و دستش را در آن لیوان گذاشت. در این هنگام، آب از میان انگشتانش، فوران کرد تا جایی که همه‌ی همراهانش وضو گرفتند.

راوی می‌گوید: من گفتم: ای ابو حمزه! همراهان پیامبر اکرم صچند نفر بودند؟ گفت: حدود سیصد نفر.

باب (٧): آشکار شدن معجزه‌ی نبی اکرم صدر آب

۱۵۳۰ـ عَن مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ سقَالَ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صعَامَ غَزْوَةِ تَبُوكَ، فَكَانَ يَجْمَعُ الصَّلاَةَ، فَصَلَّى الظُّهْرَ وَالْعَصْرَ جَمِيعًا، وَالْمَغْرِبَ وَالْعِشَاءَ جَمِيعًا، حَتَّى إِذَا كَانَ يَوْمًا أَخَّرَ الصَّلاَةَ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَلَّى الظُّهْرَ وَالْعَصْرَ جَمِيعًا، ثُمَّ دَخَلَ ثُمَّ خَرَجَ بَعْدَ ذَلِكَ، فَصَلَّى الْمَغْرِبَ وَالْعِشَاءَ جَمِيعًا، ثُمَّ قَالَ: «إِنَّكُمْ سَتَأْتُونَ غَدًا، إِنْ شَاءَ اللَّهُ تعالی عَيْنَ تَبُوكَ، وَإِنَّكُمْ لَنْ تَأْتُوهَا حَتَّى يُضْحِىَ النَّهَارُ، فَمَنْ جَاءَهَا مِنْكُمْ فَلاَ يَمَسَّ مِنْ مَائِهَا شَيْئًا حَتَّى آتِىَ» فَجِئْنَاهَا وَقَدْ سَبَقَنَا إِلَيْهَا رَجُلاَنِ، وَالْعَيْنُ مِثْلُ الشِّرَاكِ تَبِضُّ بِشَىْءٍ مِنْ مَاءٍ، قَالَ: فَسَأَلَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ص: «هَلْ مَسَسْتُمَا مِنْ مَائِهَا شَيْئًا»؟ قَالاَ: نَعَمْ، فَسَبَّهُمَا النَّبِىُّ صوَقَالَ لَهُمَا مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَقُولَ، قَالَ: ثُمَّ غَرَفُوا بِأَيْدِيهِمْ مِنَ الْعَيْنِ قَلِيلاً قَلِيلاً، حَتَّى اجْتَمَعَ فِي شَىْءٍ قَالَ: وَغَسَلَ رَسُولُ اللَّهِ صفِيهِ يَدَيْهِ وَوَجْهَهُ، ثُمَّ أَعَادَهُ فِيهَا، فَجَرَتِ الْعَيْنُ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ ـ أَوْ قَالَ غَزِيرٍ ـ شَكَّ أَبُو عَلِىٍّ أَيُّهُمَا قَالَ ـ حَتَّى اسْتَقَى النَّاسُ، ثُمَّ قَالَ: «يُوشِكُ، يَا مُعَاذُ ـ إِنْ طَالَتْ بِكَ حَيَاةٌ ـ أَنْ تَرَى مَا هَا هُنَا قَدْ مُلِئَ جِنَانًا». (م/٧۰۶)

ترجمه: معاذ بن جبل سمی‌گوید: ما در غزوه‌ی تبوک، همراه رسول الله ص(از مدینه) بیرون رفتیم. پیامبر اکرم صنمازها را با هم می‌خواند؛ به این معنا که نماز ظهر و عصر را با هم، و مغرب و عشا را نیز با هم می‌خواند. سرانجام، روزی، نماز ظهر را به تأخیر انداخت. سپس از خانه، بیرون آمد و نمازهای ظهر و عصر را با هم ‌خواند. بعد از آن، وارد خانه شد و دوباره، بیرون آمد و نمازهای مغرب و عشا را با هم خواند. و بعد از خواندن نمازها، فرمود: «شما فردا ان شاء الله (اگر الله متعال بخواهد) به چشمه‌ی تبوک خواهید رسید. البته زودتر از هنگام چاشت، به آنجا نمی‌رسید. لذا هرکس از شما به آنجا رسید، تا وقتی که من نیامده‌ام به آبش، دست نزند». معاذ بن جبل می‌گوید: هنگامی که ما به آنجا رسیدیم، دو نفر جلوتر از ما به چشمه، رسیده بودند. گفتنی است که چشمه، آب اندکی به باریکی بند کفش داشت. رسول الله صخطاب به آن دو نفر فرمود: «آیا به چشمه، دست زده‌اید»؟ گفتند: بله. نبی اکرم صآنها را بد و بیراه گفت و آنچه را که خواست الله متعال بود، نثار آنان نمود. آنگاه، مردم با دستهایشان، اندک اندک از چشمه، آب برداشتند تا اینکه اندکی آب در ظرفی جمع شد. بعد از آن، رسول الله صدر آن آبها، دست‌ها و صورتش را شست و آن آبها را داخل چشمه ریخت. با این کار، آب زیاد یا فراوانی (شک از یک راوی بنام ابوعلی است) از چشمه، جاری گردید و همه‌ی مردم از آن آب نوشیدند. آنگاه نبی اکرم صفرمود: «ای معاذ! اگر زندگی‌ات طولانی شود، اینجا را پر از باغ و بستان خواهی دید».

باب (۸): برکت نبی اکرم صدر غذا

۱۵۳۱ـ عَنْ جَابِرٍ س: أَنَّ رَجُلاً أَتَى النَّبِيَّ صيَسْتَطْعِمُهُ، فَأَطْعَمَهُ شَطْرَ وَسْقِ شَعِيرٍ، فَمَا زَالَ الرَّجُلُ يَأْكُلُ مِنْهُ وَامْرَأَتُهُ وَضَيْفُهُمَا، حَتَّى كَالَهُ، فَأَتَى النَّبِيَّ صفَقَالَ: «لَوْ لَمْ تَكِلْهُ لأَكَلْتُمْ مِنْهُ، وَلَقَامَ لَكُمْ». (م/۲۲۸۱)

ترجمه: جابر سمی‌گوید : مردی نزد نبی اکرم صآمد و از ایشان درخواست طعام نمود. پیامبر اکرم صنصف وَسق (حدود شصت و پنج کیلوگرم) جو به او عنایت فرمود. آن مرد و همسرش و مهمانانشان همچنان از آن جوها می‌خوردند تا اینکه روزی، آنها را کیل کرد. (بعد از آن، جوها تمام شدند.) دوباره آن مرد نزد نبی اکرم صآمد. پیامبر اکرم صفرمود: «اگر آنها را کیل نمی‌کردی، همچنان از آنها می‌خوردید و باقی می‌ماندند».

۱۵۳۲ـ عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: لَمَّا حُفِرَ الْخَنْدَقُ رَأَيْتُ بِرَسُولِ اللَّهِ صخَمَصًا، فَانْكَفَأْتُ إِلَى امْرَأَتِى، فَقُلْتُ لَهَا: هَلْ عِنْدَكِ شَىْءٌ؟ فَإِنِّى رَأَيْتُ بِرَسُولِ اللَّهِ صخَمَصًا شَدِيدًا، فَأَخْرَجَتْ لِي جِرَابًا فِيهِ صَاعٌ مِنْ شَعِيرٍ، وَلَنَا بُهَيْمَةٌ دَاجِنٌ، قَالَ فَذَبَحْتُهَا وَطَحَنَتْ فَفَرَغَتْ إِلَى فَرَاغِى فَقَطَّعْتُهَا فِي بُرْمَتِهَا ثُمَّ وَلَّيْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَتْ لاَ تَفْضَحْنِى بِرَسُولِ اللَّهِ صوَمَنْ مَعَهُ - قَالَ - فَجِئْتُهُ فَسَارَرْتُهُ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا قَدْ ذَبَحْنَا بُهَيْمَةً لَنَا وَطَحَنَتْ صَاعًا مِنْ شَعِيرٍ كَانَ عِنْدَنَا فَتَعَالَ أَنْتَ فِي نَفَرٍ مَعَكَ. فَصَاحَ رَسُولُ اللَّهِ صوَقَالَ «يَا أَهْلَ الْخَنْدَقِ إِنَّ جَابِرًا قَدْ صَنَعَ لَكُمْ سُورًا فَحَيَّهَلاَ بِكُمْ». وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص«لاَ تُنْزِلُنَّ بُرْمَتَكُمْ وَلاَ تَخْبِزُنَّ عَجِينَتَكُمْ حَتَّى أَجِىءَ». فَجِئْتُ وَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صيَقْدُمُ النَّاسَ حَتَّى جِئْتُ امْرَأَتِى فَقَالَتْ بِكَ وَبِكَ. فَقُلْتُ قَدْ فَعَلْتُ الَّذِي قُلْتِ لِي. فَأَخْرَجْتُ لَهُ عَجِينَتَنَا فَبَصَقَ فِيهَا وَبَارَكَ ثُمَّ عَمَدَ إِلَى بُرْمَتِنَا فَبَصَقَ فِيهَا وَبَارَكَ ثُمَّ قَالَ «ادْعِى خَابِزَةً فَلْتَخْبِزْ مَعَكِ وَاقْدَحِى مِنْ بُرْمَتِكُمْ وَلاَ تُنْزِلُوهَا». وَهُمْ أَلْفٌ فَأُقْسِمُ بِاللَّهِ لأَكَلُوا حَتَّى تَرَكُوهُ وَانْحَرَفُوا وَإِنَّ بُرْمَتَنَا لَتَغِطُّ كَمَا هِيَ وَإِنَّ عَجِينَتَنَا - أَوْ كَمَا قَالَ الضَّحَّاكُ - لَتُخْبَزُ كَمَا هُوَ. (م/۲۰۳٩)

ترجمه: جابر بن عبدالله لمی‌گوید: هنگامی که خندق را حفر می‌کردند، متوجه شدم که رسول الله صگرسنه است. لذا نزد همسرم برگشتم و به او گفتم: آیا چیزی داری؟ زیرا من رسول الله صرا دیدم که بسیار گرسنه بود. همسرم کیسه‌ای به من نشان داد که در آن یک صاع جو، وجود داشت. همچنین ما یک بزغاله‌ی خانگی داشتیم. من به ذبح بزغاله، مشغول شدم و همسرم، آرد کردن جوها را آغاز نمود. همزمان با تمام شدن کار من، کار او نیز به پایان رسید. آنگاه، گوشت را قطعه قطعه کردم و داخل دیگ ریختم. پس از آن، خواستم نزد پیامبر اکرم صبروم که همسرم گفت: مبادا آبرویم را ببری و رسول الله صو همه‌ی همراهانش را دعوت کنی. به هرحال، من نزد پیامبر اکرم صرفتم و آهسته و به نرمی نزدیک گوش ایشان گفتم: یا رسول الله! ما یک بزغاله و یک صاع جو داشتیم؛ بزغاله را ذبح کردیم و همسرم نیز یک صاع جو را آرد نموده است. شما با چند نفر از همراهانتان، تشریف بیاورید.

با شنیدن این سخنان، رسول اکرم صبا آواز بلند، صدا زد و فرمود: «ای اهل خندق! جابر برای شما، یک دعوتی، ترتیب داده است؛ پس بشتابید». بعد از آن، رسول اکرم صفرمود: «تا من نیامده‌ام دیگ‌تان را از آتش پایین نیاورید و خمیرتان را نپزید». آنگاه، رسول الله صجلوی مردم، براه افتاد و من نیز همراهشان آمدم. به محض اینکه به همسرم رسیدم، گفت: چنین و چنان شوی. گفتم: من طبق گفته‌ی شما عمل نمودم. آنگاه، همسرم خمیر ما را به پیامبر اکرم صنشان داد. رسول الله صداخل آن، آب دهان انداخت و دعای برکت نمود. بعد از آن، بسوی دیگ رفت و در آن نیز آب دهان انداخت و دعای برکت نمود و فرمود: «یک خانم دیگر بیاور تا به تو کمک کند و نان بپز و بدون اینکه دیگ را پایین بیاوری، خورش را با ملاقه بردار».

قابل یادآوری است که تعداد آنان، هزار نفر بود. به الله متعال، سوگند یاد می‌کنم که همگی خوردند و غذا همچنان، باقی بود که رفتند. دیگ ما همچنان در حال جوشیدن بود (بدون اینکه از آن، چیزی کم شده باشد) و نان پزها همچنان مشغول پختن نان بودند (بدون اینکه چیزی از خمیر، کم شود.)

۱۵۳۳ـ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ لقَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِىِّ صثَلاَثِينَ وَمِائَةً، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «هَلْ مَعَ أَحَدٍ مِنْكُمْ طَعَامٌ»؟ فَإِذَا مَعَ رَجُلٍ صَاعٌ مِنْ طَعَامٍ أَوْ نَحْوُهُ، فَعُجِنَ، ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ، مُشْرِكٌ مُشْعَانٌّ طَوِيلٌ، بِغَنَمٍ يَسُوقُهَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «أَبَيْعٌ أَمْ عَطِيَّةٌ» أَوْ قَالَ: «أَمْ هِبَةٌ»؟ قَالَ: لاَ، بَلْ بَيْعٌ، فَاشْتَرَى مِنْهُ شَاةً، فَصُنِعَتْ، وَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صبِسَوَادِ الْبَطْنِ أَنْ يُشْوَى، قَالَ: وَايْمُ اللَّهِ مَا مِنَ الثَّلاَثِينَ وَمِائَةٍ إِلاَّ حَزَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صحُزَّةً حُزَّةً مِنْ سَوَادِ بَطْنِهَا، إِنْ كَانَ شَاهِدًا، أَعْطَاهُ، وَإِنْ كَانَ غَائِبًا، خَبَأَ لَهُ، قَالَ: وَجَعَلَ قَصْعَتَيْنِ، فَأَكَلْنَا مِنْهُمَا أَجْمَعُونَ، وَشَبِعْنَا، وَفَضَلَ فِي الْقَصْعَتَيْنِ، فَحَمَلْتُهُ عَلَى الْبَعِيرِ، أَوْ كَمَا قَالَ. (م/۲۰۵۶)

ترجمه: عبدالرحمن بن ابی‏بکر بمی‌گوید: در یکی از سفرها، ما یکصد و سی نفر همراه رسول ‏الله صبودیم. نبی اکرم صپرسید: «آیا کسی از شما، غذایی همراه دارد»؟ متوجه شدیم که یک صاع (دو کیلو) آرد، نزد یکی از همراهان ما است. پس آن آرد را خمیر کردند. بعد از آن، یکی از مشرکین که موهای ژولیده و قامتی بلند داشت با گلّه‌ای گوسفند، نزد ما آمد. رسول ‏الله صاز او پرسید: «آیا این گوسفندان برای فروش است یا برای هدیه»؟ گفت: خیر. برای فروش است. رسول ‏الله صیک گوسفند از او خرید (و ذبح کرد) و دستور داد تا دل و جگرش، کباب شود (و بقیه‌ی گوسفند در دیگ) درست شود. راوی می‌گوید: سوگند به الله که رسول الله به همه‌ی یکصد و سی نفر، یک قطعه از دل و جگر داد؛ هرکس، حضور داشت، به او می‌داد و کسی‌که غایب بود، سهم او را کنار می‌گذاشت. سپس، گوشت آن گوسفند را در دو ظرف بزرگ گذاشتند و همه تا سیر، خوردیم. و از هردو ظرف، مقداری باقی ماند (که هنگام حرکت) آنها را بر شتر گذاشتم (و با خود بردم.)

۱۵۳۴ـ عَن عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِي بَكْرٍ لأَنَّ أَصْحَابَ الصُّفَّةِ كَانُوا نَاسًا فُقَرَاءَ، وَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ مَرَّةً: «مَنْ كَانَ عِنْدَهُ طَعَامُ اثْنَيْنِ فَلْيَذْهَبْ بِثَلاَثَةٍ، وَمَنْ كَانَ عِنْدَهُ طَعَامُ أَرْبَعَةٍ فَلْيَذْهَبْ بِخَامِسٍ، بِسَادِسٍ» أَوْ كَمَا قَالَ، وَإِنَّ أَبَا بَكْرٍ جَاءَ بِثَلاَثَةٍ، وَانْطَلَقَ نَبِيُّ اللَّهِ صبِعَشَرَةٍ، وَأَبُو بَكْرٍ بِثَلاَثَةٍ، قَالَ فَهُوَ وَأَنَا وَأَبِى وَأُمِّى، وَلاَ أَدْرِى هَلْ قَالَ: وَامْرَأَتِى وَخَادِمٌ بَيْنَ بَيْتِنَا وَبَيْتِ أَبِي بَكْرٍ قَالَ وَإِنَّ أَبَا بَكْرٍ تَعَشَّي عِنْدَ النَّبِيِّ ص. ثُمَّ لَبِثَ حَتَّى صُلِّيَتِ الْعِشَاءُ، ثُمَّ رَجَعَ فَلَبِثَ حَتَّى نَعَسَ رَسُولُ اللَّهِ صفَجَاءَ بَعْدَ مَا مَضَى مِنَ اللَّيْلِ مَا شَاءَ اللَّهُ، قَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ: مَا حَبَسَكَ عَنْ أَضْيَافِكَ؟ ـ أَوْ قَالَتْ ضَيْفِكَ ـ قَالَ: أَوَمَا عَشَّيْتِهِمْ؟ قَالَتْ، أَبَوْا حَتَّى تَجِىءَ، قَدْ عَرَضُوا عَلَيْهِمْ فَغَلَبُوهُمْ، قَالَ: فَذَهَبْتُ أَنَا فَاخْتَبَأْتُ، وَقَالَ: يَا غُنْثَرُ، فَجَدَّعَ وَسَبَّ، وَقَالَ، كُلُوا لاَ هَنِيئًا، وَقَالَ: وَاللَّهِ لاَ أَطْعَمُهُ أَبَدًا، قَالَ وَايْمُ اللَّهِ مَا كُنَّا نَأْخُذُ مِنْ لُقْمَةٍ إِلاَّ رَبَا مِنْ أَسْفَلِهَا أَكْثَرُ مِنْهَا، قَالَ حَتَّى شَبِعْنَا وَصَارَتْ أَكْثَرَ مِمَّا كَانَتْ قَبْلَ ذَلِكَ، فَنَظَرَ إِلَيْهَا أَبُو بَكْرٍ، فَإِذَا هِيَ كَمَا هِيَ أَوْ أَكْثَرُ، قَالَ لاِمْرَأَتِهِ: يَا أُخْتَ بَنِي فِرَاسٍ مَا هَذَا؟ قَالَتْ: لاَ، ـ وَقُرَّةِ عَيْنِى ـ لَهِيَ الآنَ أَكْثَرُ مِنْهَا قَبْلَ ذَلِكَ بِثَلاَثِ مِرَارٍ، قَالَ: فَأَكَلَ مِنْهَا أَبُو بَكْرٍ وَقَالَ: إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ مِنَ الشَّيْطَانِ، يَعْنِى يَمِينَهُ، ثُمَّ أَكَلَ مِنْهَا لُقْمَةً، ثُمَّ حَمَلَهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَأَصْبَحَتْ عِنْدَهُ، قَالَ: وَكَانَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمٍ عَقْدٌ، فَمَضَى الأَجَلُ، فَعَرَّفْنَا اثْنَا عَشَرَ رَجُلاً، مَعَ كُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ أُنَاسٌ، اللَّهُ أَعْلَمُ كَمْ مَعَ كُلِّ رَجُلٍ، إِلاَّ أَنَّهُ بَعَثَ مَعَهُمْ فَأَكَلُوا مِنْهَا أَجْمَعُونَ، أَوْ كَمَا قَالَ. (م/۲۰۵٧)

ترجمه: عبدالرحمن بن ابی بکر بمی‌گوید: اصحاب صفه، تنگدست و فقیر بودند. رسول ‏الله صگفته بود: «هرکس، به اندازه‌ی دو نفر غذا دارد، یک نفر از اصحاب صفه، همراه خود ببرد. و اگر باندازه‌ی چهار نفر، غذا دارد، پنجمی یا ششمی را با خود ببرد». در نتیجه، ابوبکرسبا سه نفر از آنان به خانه‌ آمد و رسول ‏الله صنیز ده نفر را با خود برد. عبدالرحمن می‌گوید: من و پدرم و مادرم و خدمتکارمان در خانه بودیم. راوی می‌گوید: نمی‏دانم که عبدالرحمن از همسرش نام برد یا خیر. به هر حال، ابوبکر به خانه‌ی پیامبر اکرم صرفت و شام خورد و همانجا ماند تا اینکه نماز عشا خوانده شد و دوباره به خانه‌ی رسول الله صبرگشت و درآنجا ماند تا اینکه پیامبر اکرم صدچار نعاس گردید و خواب بر وی غلبه نمود. سپس بعد از آنکه پاسی از شب گذشته بود، ابو بکر برگشت. وقتی به خانه آمد، همسرش به وی گفت: چرا مهمانهایت را در انتظار گذاشتی؟ ابوبکر سگفت: مگر هنوز آنان را شام نداده‌اید؟ همسرش گفت: شام بردیم؛ ولی چون شما نبودید،آنها شام نخوردند. عبدالرحمن می‌گوید: من از ترس، پنهان شدم. پدرم مرا صدا زد: ای نادان! و ناسزا گفت و در پایان فرمود: بخورید، هر چند که این شام به علت تأخیر، گوارا نیست. به الله سوگند، من هرگز از این غذا نمی‏خورم. عبدالرحمن سمی‌گوید: سوگند به الله، هر لقمه‌ای که از غذا برمی‏داشتیم، چند لقمه به آن، اضافه می‏شد تا جاییکه همه‌ی ما تا سیر خوردیم و غذا بیشتر از آنچه که آوردند، باقی ماند. پدرم وقتی دید که غذا نه تنها باقی مانده، بلکه بیشتر هم شده است، خطاب به همسرش گفت: ای خواهر بنی فراس، ماجرا چیست؟

همسرش گفت: سوگند به الله، این غذا سه برابر غذای قبلی است. آنگاه ابوبکرسنیز شروع به خوردن کرد و فرمود: سوگندی که یاد کردم، از طرف شیطان بود. سپس یک لقمه از آن خورد و بقیه‌ی طعام را خدمت رسول ‏الله صبرد. و آن غذا تا صبح نزد رسول ‏الله صماند. میان ما و طایفه‏ای دیگر عهد و پیمانی بود که از قضا موعدش فرا رسیده بود. دوازده نفر از معتمدان را در نظر گرفتیم. و با هرکدام، تعدادی همراه بود که خدا می‌داند چند نفر بودند. به هر حال، همه از آن غذا خوردند و سیر شدند.

باب (٩): آشکار شدن برکت نبی اکرم صدر شیر

۱۵۳۵ـ عَنِ الْمِقْدَادِ سقَالَ: أَقْبَلْتُ أَنَا وَصَاحِبَانِ لِي، وَقَدْ ذَهَبَتْ أَسْمَاعُنَا وَأَبْصَارُنَا مِنَ الْجَهْدِ، فَجَعَلْنَا نَعْرِضُ أَنْفُسَنَا عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَلَيْسَ أَحَدٌ مِنْهُمْ يَقْبَلُنَا، فَأَتَيْنَا النَّبِيَّ صفَانْطَلَقَ بِنَا إِلَى أَهْلِهِ، فَإِذَا ثَلاَثَةُ أَعْنُزٍ، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «احْتَلِبُوا هَذَا اللَّبَنَ بَيْنَنَا» قَالَ: فَكُنَّا نَحْتَلِبُ فَيَشْرَبُ كُلُّ إِنْسَانٍ مِنَّا نَصِيبَهُ، وَنَرْفَعُ لِلنَّبِىِّ صنَصِيبَهُ، قَالَ: فَيَجِىءُ مِنَ اللَّيْلِ فَيُسَلِّمُ تَسْلِيمًا لاَ يُوقِظُ نَائِمًا، وَيُسْمِعُ الْيَقْظَانَ، قَالَ ثُمَّ يَأْتِى الْمَسْجِدَ فَيُصَلِّى، ثُمَّ يَأْتِى شَرَابَهُ فَيَشْرَبُ، فَأَتَانِى الشَّيْطَانُ ذَاتَ لَيْلَةٍ، وَقَدْ شَرِبْتُ نَصِيبِى، فَقَالَ: مُحَمَّدٌ يَأْتِى الأَنْصَارَ فَيُتْحِفُونَهُ، وَيُصِيبُ عِنْدَهُمْ، مَا بِهِ حَاجَةٌ إِلَى هَذِهِ الْجُرْعَةِ، فَأَتَيْتُهَا فَشَرِبْتُهَا، فَلَمَّا أَنْ وَغَلَتْ فِي بَطْنِى، وَعَلِمْتُ أَنَّهُ لَيْسَ إِلَيْهَا سَبِيلٌ، قَالَ نَدَّمَنِى الشَّيْطَانُ، فَقَالَ: وَيْحَكَ مَا صَنَعْتَ؟ أَشَرِبْتَ شَرَابَ مُحَمَّدٍ فَيَجِىءُ فَلاَ يَجِدُهُ فَيَدْعُو عَلَيْكَ فَتَهْلِكُ، فَتَذْهَبُ دُنْيَاكَ وَآخِرَتُكَ، وَعَلَىَّ شَمْلَةٌ، إِذَا وَضَعْتُهَا عَلَى قَدَمَيَّ خَرَجَ رَأْسِى، وَإِذَا وَضَعْتُهَا عَلَى رَأْسِى خَرَجَ قَدَمَاىَ، وَجَعَلَ لاَ يَجِيئُنِى النَّوْمُ، وَأَمَّا صَاحِبَاىَ فَنَامَا وَلَمْ يَصْنَعَا مَا صَنَعْتُ، قَالَ فَجَاءَ النَّبِىُّ صفَسَلَّمَ كَمَا كَانَ يُسَلِّمُ، ثُمَّ أَتَى الْمَسْجِدَ فَصَلَّى، ثُمَّ أَتَى شَرَابَهُ فَكَشَفَ عَنْهُ فَلَمْ يَجِدْ فِيهِ شَيْئًا، فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ، فَقُلْتُ: الآنَ يَدْعُو عَلَيَّ فَأَهْلِكُ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ أَطْعِمْ مَنْ أَطْعَمَنِى، وَأَسْقِ مَنْ أَسْقَانِى» قَالَ: فَعَمَدْتُ إِلَى الشَّمْلَةِ فَشَدَدْتُهَا عَلَىَّ، وَأَخَذْتُ الشَّفْرَةَ فَانْطَلَقْتُ إِلَى الأَعْنُزِ أَيُّهَا أَسْمَنُ فَأَذْبَحُهَا لِرَسُولِ اللَّهِ صفَإِذَا هِيَ حَافِلَ وَإِذَا هُنَّ حُفَّلٌ كُلُّهُنَّ، فَعَمَدْتُ إِلَى إِنَاءٍ لآلِ مُحَمَّدٍ صمَا كَانُوا يَطْمَعُونَ أَنْ يَحْتَلِبُوا فِيهِ، قَالَ فَحَلَبْتُ فِيهِ حَتَّى عَلَتْهُ رَغْوَةٌ، فَجِئْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: «أَشَرِبْتُمْ شَرَابَكُمُ اللَّيْلَةَ» قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ اشْرَبْ، فَشَرِبَ ثُمَّ نَاوَلَنِى، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، اشْرَبْ، فَشَرِبَ ثُمَّ نَاوَلَنِى، فَلَمَّا عَرَفْتُ أَنَّ النَّبِيَّ صقَدْ رَوِىَ، وَأَصَبْتُ دَعْوَتَهُ، ضَحِكْتُ حَتَّى أُلْقِيتُ إِلَى الأَرْضِ، قَالَ: فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «إِحْدَى سَوْآتِكَ يَا مِقْدَادُ» فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ كَانَ مِنْ أَمْرِى كَذَا وَكَذَا، وَفَعَلْتُ كَذَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «مَا هَذِهِ إِلاَّ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ، أَفَلاَ كُنْتَ آذَنْتَنِى، فَنُوقِظَ صَاحِبَيْنَا فَيُصِيبَانِ مِنْهَا» قَالَ فَقُلْتُ: وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ، مَا أُبَالِى إِذَا أَصَبْتَهَا وَأَصَبْتُهَا مَعَكَ، مَنْ أَصَابَهَا مِنَ النَّاسِ. (م/۲۰۵۵)

ترجمه: مقداد سمی‌گوید : من همراه دو دوستم که از شدت خستگی و گرسنگی، کر و کور شده بودیم، آمدیم و خودمان را به یاران رسول الله صعرضه کردیم؛ اما هیچ‌کس حاضر نبود ما را مهمان نماید (چون چیزی نداشتند.) سرانجام، نزد نبی اکرم صرفتیم. پیامبر اکرم صما را به خانه‌اش برد. در آنجا سه عدد گوسفند، وجود داشت. نبی اکرم صفرمود: «این شیر را بدوشید و تقسیم نمایید». راوی می‌گوید : ما شیر را می‌دوشیدیم و هریک سهمیه‌اش را می‌نوشید و سهمیه‌ی نبی اکرم صرا به ایشان، تقدیم می‌نمودیم.

گاهی، رسول الله صشب‌ها نزد ما می‌آمد و طوری سلام می‌گفت که صدایش را افراد بیدار می‌شنیدند و باعث بیدار شدن افرادی که خواب بودند، نمی‌شد. بعد از آن، به مسجد تشریف می‌برد و نماز می‌خواند. سپس می‌آمد و سهمیه‌ی شیرش را می‌نوشید.

شبی، بعد از اینکه سهمیه‌ی شیرم را ن.شیدم، شیطان نزد من آمد و مرا وسوسه کرد که محمد نزد انصاری می‌رود؛ آنان به او هدیه می‌دهند و به اندازه‌ای تناول می‌نماید که نیازی به این شیر اندک ندارد. پس به سوی سهمیه‌ی رسول الله صرفتم و شیرها را نوشیدم. بعد از اینکه شیرها وارد شکم‌ام شدند و دانستم که راه برگشتی وجود ندارد، شیطان مرا پشیمان کرد و گفت: وای بر تو! چکار کردی؟ شیرهای محمد را نوشیدی؛ هنگامی که بیاید و متوجه شود که شیرها نیستند، تو را نفرین می‌کند؛ پس هلاک می‌شوی و اینگونه ، دنیا و آخرت را از دست می‌دهی.

قابل یادآوری است که چادری روی من قرار داشت که (کوتاه بود و) اگر بالای پاهایم می‌گذاشتم، سرم آشکار می‌شد و اگر بالای سرم می‌گذاشتم، پاهایم نمایان می‌گردید و خوابم نمی‌آمد. ولی دوستانم که کار مرا انجام نداده بودند، خوابیدند.

به هرحال، نبی اکرم صآمد و مثل همیشه، سلام گفت و به مسجد رفت و نماز خواند و پس از آن، بسوی سهمیه‌ی شیرش رفت و روی ظرف را برداشت ولی داخل آن، چیزی نیافت. آنگاه پیامبر اکرم صسرش را به سوی آسمان، بلند کرد. من با خودم گفتم: الآن مرا نفرین می‌کند؛ پس هلاک خواهم شد. اما رسول الله صفرمود: «بار الها! کسی را که به من غذا خورانید، غذا عنایت کن، و کسی را که به من، آب نوشانید، آب عطا فرما».

راوی می‌گوید: چادر را برداشتم و خودم را با آن، محکم پیچیدم. سپس چاقو را برداشتم و بسوی گوسفندان رفتم و نگاه کردم کدام یک چاق‌تر است تا آن را برای رسول الله صذبح کنم. ناگهان، متوجه شدم که پستانهایش پر از شیر است؛ بلکه پستانهای سه گوسفند پر از شیر بود. لذا ظرفی را که متعلق به خانواده‌ی محمد صبود و آنان، نمی‌خواستند که در آن بدوشند، برداشتم و به اندازه‌ای در آن، دوشیدم که کف شیرها بالا آمد. آنگاه، نزد رسول الله صرفتم. پیامبر اکرم صفرمود: «آیا دیشب شما شیرهایتان را نوشیدید»؟ گفتم؟ یا رسول الله! بنوش. پیامبر اکرم صنوشید و شیرها را به سوی من دراز نمود. گفتم: یا رسول الله! بنوش. باز هم رسول اکرم صنوشید. سپس شیرها را به من عنایت فرمود. هنگامی که متوجه شدم رسول الله صسیر شده است و دعایش شامل حال من گردید، به اندازه‌ای خندیدم که به زمین افتادم. نبی اکرم صفرمود: «ای مقداد! چه کار بدی انجام داده‌ای»؟(۱)

من گفتم: یا رسول الله! داستان من اینگونه است و فلان کار را انجام دادم. نبی اکرم صفرمود: «آنچه مشاهده نمودی، صرفاً رحمت الهی است؛ چرا مرا اطلاع ندادی تا دوستانمان را بیدار کنیم و از این شیر، بهره مند گردند؟ گفتم: سوگند به ذاتی که تو را به حق، فرستاده است، بعد از اینکه شما نوشیدید و من نیز همراه شما نوشیدم، برایم اهمیتی ندارد که مردم دیگر بنوشد.

باب (۱۰): آثار برکت نبی اکرم صدر روغن

۱۵۳۶ـ عَنْ جَابِرٍ: أَنَّ أُمَّ مَالِكٍ كَانَتْ تُهْدِى لِلنَّبِىِّ صفِي عُكَّةٍ لَهَا سَمْنًا، فَيَأْتِيهَا بَنُوهَا فَيَسْأَلُونَ الأُدْمَ وَلَيْسَ عِنْدَهُمْ شَىْءٌ، فَتَعْمِدُ إِلَى الَّذِي كَانَتْ تُهْدِى فِيهِ لِلنَّبِىِّ صفَتَجِدُ فِيهِ سَمْنًا، فَمَا زَالَ يُقِيمُ لَهَا أُدْمَ بَيْتِهَا حَتَّى عَصَرَتْهُ، فَأَتَتِ النَّبِيَّ ص، فَقَالَ: «عَصَرْتِيهَا»؟ قَالَتْ: نَعَمْ، قَالَ: «لَوْ تَرَكْتِيهَا مَا زَالَ قَائِمًا».

ترجمه: جابر می‌گوید: مادر مالک در یک مشک به رسول الله صروغن، هدیه می‌داد. آنگاه فرزندان ام مالک می‌آمدند و خورش می‌خواستند؛ اما چیزی در خانه وجود نداشت. پس مادر مالک به سوی مشکی می‌رفت که در آن برای پیامبر اکرم صهدیه می‌برد و در آن، روغن می‌یافت و همچنان، خورش خانه‌اش از آن مشک، تهیه می‌شد تا اینکه روزی، آن را فشرد. بعد از آن، نزد نبی اکرم صآمد (و علت تمام شدن آن را پرسید.) پیامبر اکرم صفرمود: «مشک را فشردی»؟ ام مالک گفت: بلی. فرمود: «اگر آن را به حال خودش می‌گذاشتی، همچنان روغن داشت».

باب (۱۱): اطاعت درخت از نبی اکرم ص

۱۵۳٧ـ عَنْ عُبَادَةَ بْنِ الْوَلِيدِ بْنِ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ قَالَ: خَرَجْتُ أَنَا وَأَبِى نَطْلُبُ الْعِلْمَ فِي هَذَا الْحَىِّ مِنَ الأَنْصَارِ، قَبْلَ أَنْ يَهْلِكُوا، فَكَانَ أَوَّلُ مَنْ لَقِينَا أَبَا الْيَسَرِ، صَاحِبَ رَسُولِ اللَّهِ ص، وَمَعَهُ غُلاَمٌ لَهُ، مَعَهُ ضِمَامَةٌ مِنْ صُحُفٍ، وَعَلَى أَبِي الْيَسَرِ بُرْدَةٌ وَمَعَافِرِىٌّ، وَعَلَى غُلاَمِهِ بُرْدَةٌ وَمَعَافِرِىٌّ، فَقَالَ: لَهُ أَبِى، يَا عَمِّ إِنِّي أَرَى فِي وَجْهِكَ سَفْعَةً مِنْ غَضَبٍ، قَالَ: أَجَلْ، كَانَ لِي عَلَى فُلاَنِ بْنِ فُلاَنٍ الْحَرَامِىِّ مَالٌ، فَأَتَيْتُ أَهْلَهُ فَسَلَّمْتُ، فَقُلْتُ: ثَمَّ هُوَ؟ قَالُوا: لاَ، فَخَرَجَ عَلَيَّ ابْنٌ لَهُ جَفْرٌ، فَقُلْتُ لَهُ: أَيْنَ أَبُوكَ؟ قَالَ: سَمِعَ صَوْتَكَ فَدَخَلَ أَرِيكَةَ أُمِّى، فَقُلْتُ: اخْرُجْ إِلَىَّ، فَقَدْ عَلِمْتُ أَيْنَ أَنْتَ، فَخَرَجَ، فَقُلْتُ: مَا حَمَلَكَ عَلَى أَنِ اخْتَبَأْتَ مِنِّى؟ قَالَ: أَنَا، وَاللَّهِ، أُحَدِّثُكَ، ثُمَّ لاَ أَكْذِبُكَ، خَشِيتُ، وَاللَّهِ أَنْ أُحَدِّثَكَ فَأَكْذِبَكَ، وَأَنْ أَعِدَكَ فَأُخْلِفَكَ، وَكُنْتَ صَاحِبَ رَسُولِ اللَّهِ صوَكُنْتُ، وَاللَّهِ مُعْسِرًا، قَالَ: قُلْتُ: آللَّهِ؟ قَالَ: اللَّهِ قُلْتُ: آللَّهِ، قَالَ: اللَّهِ، قُلْتُ: آللَّهِ، قَالَ: اللَّهِ قَالَ: فَأَتَى بِصَحِيفَتِهِ فَمَحَاهَا بِيَدِهِ، فَقَالَ: إِنْ وَجَدْتَ قَضَاءً فَاقْضِنِى، وَإِلاَّ، فأَنْتَ فِي حِلٍّ، فَأَشْهَدُ بَصَرُ عَيْنَىَّ هَاتَيْنِ ـ وَوَضَعَ إِصْبَعَيْهِ عَلَى عَيْنَيْهِ ـ وَسَمْعُ أُذُنَىَّ هَاتَيْنِ، وَوَعَاهُ قَلْبِى هَذَا ـ وَأَشَارَ إِلَى مَنَاطِ قَلْبِهِ ـ رَسُولَ اللَّهِ صوَهُوَ يَقُولُ: «مَنْ أَنْظَرَ مُعْسِرًا، أَوْ وَضَعَ عَنْهُ، أَظَلَّهُ اللَّهُ فِي ظِلِّهِ» فَقُلْتُ لَهُ أَنَا: يَا عَمِّ لَوْ أَنَّكَ أَخَذْتَ بُرْدَةَ غُلاَمِكَ وَأَعْطَيْتَهُ مَعَافِرِيَّكَ، وَأَخَذْتَ مَعَافِرِيَّهُ وَأَعْطَيْتَهُ بُرْدَتَكَ، فَكَانَتْ عَلَيْكَ حُلَّةٌ وَعَلَيْهِ حُلَّةٌ، فَمَسَحَ رَأْسِى وَقَالَ: اللَّهُمَّ بَارِكْ فِيهِ، يَا ابْنَ أَخِي بَصَرُ عَيْنَىَّ هَاتَيْنِ، وَسَمْعُ أُذُنَىَّ هَاتَيْنِ، وَوَعَاهُ قَلْبِى هَذَا ـ وَأَشَارَ إِلَى مَنَاطِ قَلْبِهِ ـ رَسُولَ اللَّهِ صوَهُوَ يَقُولُ: «أَطْعِمُوهُمْ مِمَّا تَأْكُلُونَ، وَأَلْبِسُوهُمْ مِمَّا تَلْبَسُونَ» وَكَانَ أَنْ أَعْطَيْتُهُ مِنْ مَتَاعِ الدُّنْيَا أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ أَنْ يَأْخُذَ مِنْ حَسَنَاتِى يَوْمَ الْقِيَامَةِ، ثُمَّ مَضَيْنَا حَتَّى أَتَيْنَا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ فِي مَسْجِدِهِ، وَهُوَ يُصَلِّى فِي ثَوْبٍ وَاحِدٍ، مُشْتَمِلاً بِهِ، فَتَخَطَّيْتُ الْقَوْمَ حَتَّى جَلَسْتُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْقِبْلَةِ، فَقُلْتُ: يَرْحَمُكَ اللَّهُ أَتُصَلِّى فِي ثَوْبٍ وَاحِدٍ وَرِدَاؤُكَ إِلَى جَنْبِكَ؟ قَالَ: فَقَالَ بِيَدِهِ فِي صَدْرِى هَكَذَا ـ وَفَرَّقَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ وَقَوَّسَهَا ـ أَرَدْتُ أَنْ يَدْخُلَ عَلَيَّ الأَحْمَقُ مِثْلُكَ، فَيَرَانِى كَيْفَ أَصْنَعُ، فَيَصْنَعُ مِثْلَهُ، أَتَانَا رَسُولُ اللَّهِ صفِي مَسْجِدِنَا هَذَا، وَفِي يَدِهِ عُرْجُونُ ابْنِ طَابٍ، فَرَأَى فِي قِبْلَةِ الْمَسْجِدِ نُخَامَةً فَحَكَّهَا بِالْعُرْجُونِ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا فَقَالَ: «أَيُّكُمْ يُحِبُّ أَنْ يُعْرِضَ اللَّهُ عَنْهُ»؟ قَالَ: فَخَشَعْنَا، ثُمَّ قَالَ: «أَيُّكُمْ يُحِبُّ أَنْ يُعْرِضَ اللَّهُ عَنْهُ»؟ قَالَ: فَخَشَعْنَا، ثُمَّ قَالَ: «أَيُّكُمْ يُحِبُّ أَنْ يُعْرِضَ اللَّهُ عَنْهُ»؟ قُلْنَا: لاَ أَيُّنَا، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَإِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا قَامَ يُصَلِّى، فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى قِبَلَ وَجْهِهِ، فَلاَ يَبْصُقَنَّ قِبَلَ وَجْهِهِ، وَلاَ عَنْ يَمِينِهِ، وَلْيَبْصُقْ عَنْ يَسَارِهِ، تَحْتَ رِجْلِهِ الْيُسْرَى، فَإِنْ عَجِلَتْ بِهِ بَادِرَةٌ فَلْيَقُلْ بِثَوْبِهِ هَكَذَا» ثُمَّ طَوَى ثَوْبَهُ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَقَالَ: «أَرُونِى عَبِيرًا» فَقَامَ فَتًى مِنَ الْحَىِّ يَشْتَدُّ إِلَى أَهْلِهِ، فَجَاءَ بِخَلُوقٍ فِي رَاحَتِهِ، فَأَخَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ صفَجَعَلَهُ عَلَى رَأْسِ الْعُرْجُونِ، ثُمَّ لَطَخَ بِهِ عَلَى أَثَرِ النُّخَامَةِ، فَقَالَ جَابِرٌ: فَمِنْ هُنَاكَ جَعَلْتُمُ الْخَلُوقَ فِي مَسَاجِدِكُمْ، سِرْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفِي غَزْوَةِ بَطْنِ بُوَاطٍ، وَهُوَ يَطْلُبُ الْمَجْدِىَّ بْنَ عَمْرٍو الْجُهَنِىَّ، وَكَانَ النَّاضِحُ يَعْتَقِبُهُ مِنَّا الْخَمْسَةُ وَالسِّتَّةُ وَالسَّبْعَةُ، فَدَارَتْ عُقْبَةُ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ عَلَى نَاضِحٍ لَهُ، فَأَنَاخَهُ فَرَكِبَهُ، ثُمَّ بَعَثَهُ، فَتَلَدَّنَ عَلَيْهِ بَعْضَ التَّلَدُّنِ، فَقَالَ لَهُ: شَأْ لَعَنَكَ اللَّهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ هَذَا اللاَّعِنُ بَعِيرَهُ»؟ قَالَ: أَنَا، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «انْزِلْ عَنْهُ: فَلاَ تَصْحَبْنَا بِمَلْعُونٍ، لاَ تَدْعُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَلاَ تَدْعُوا عَلَى أَوْلاَدِكُمْ، وَلاَ تَدْعُوا عَلَى أَمْوَالِكُمْ، لاَ تُوَافِقُوا مِنَ اللَّهِ سَاعَةً يُسْأَلُ فِيهَا عَطَاءٌ، فَيَسْتَجِيبُ لَكُمْ» سِرْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صحَتَّى إِذَا كَانَتْ عُشَيْشِيَةٌ، وَدَنَوْنَا مَاءً مِنْ مِيَاهِ الْعَرَبِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ رَجُلٌ يَتَقَدَّمُنَا فَيَمْدُرُ الْحَوْضَ فَيَشْرَبُ وَيَسْقِينَا»؟ قَالَ جَابِرٌ: فَقُمْتُ فَقُلْتُ: هَذَا رَجُلٌ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَىُّ رَجُلٍ مَعَ جَابِرٍ»؟ فَقَامَ جَبَّارُ بْنُ صَخْرٍ، فَانْطَلَقْنَا إِلَى الْبِئْرِ، فَنَزَعْنَا فِي الْحَوْضِ سَجْلاً أَوْ سَجْلَيْنِ، ثُمَّ مَدَرْنَاهُ، ثُمَّ نَزَعْنَا فِيهِ حَتَّى أَفْهَقْنَاهُ، فَكَانَ أَوَّلَ طَالِعٍ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ صفَقَالَ: «أَتَأْذَنَانِ»؟ قُلْنَا: نَعَمْ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَأَشْرَعَ نَاقَتَهُ فَشَرِبَتْ، شَنَقَ لَهَا فَشَجَتْ فَبَالَتْ، ثُمَّ عَدَلَ بِهَا فَأَنَاخَهَا، ثُمَّ جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صإِلَى الْحَوْضِ فَتَوَضَّأَ مِنْهُ، ثُمَّ قُمْتُ فَتَوَضَّأْتُ مِنْ مُتَوَضَّإِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَذَهَبَ جَبَّارُ بْنُ صَخْرٍ يَقْضِى حَاجَتَهُ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلِيُصَلِّىَ، وَكَانَتْ عَلَيَّ بُرْدَةٌ ذَهَبْتُ أَنْ أُخَالِفَ بَيْنَ طَرَفَيْهَا فَلَمْ تَبْلُغْ لِي، وَكَانَتْ لَهَا ذَبَاذِبُ فَنَكَّسْتُهَا، ثُمَّ خَالَفْتُ بَيْنَ طَرَفَيْهَا، ثُمَّ تَوَاقَصْتُ عَلَيْهَا ثُمَّ جِئْتُ حَتَّى قُمْتُ عَنْ يَسَارِ رَسُولِ اللَّهِ صفَأَخَذَ بِيَدِى فَأَدَارَنِى حَتَّى أَقَامَنِى عَنْ يَمِينِهِ ثُمَّ جَاءَ جَبَّارُ بْنُ صَخْرٍ، فَتَوَضَّأَ، ثُمَّ جَاءَ فَقَامَ عَنْ يَسَارِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صبِيَدَيْنَا جَمِيعًا،، فَدَفَعَنَا حَتَّى أَقَامَنَا خَلْفَهُ، فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صيَرْمُقُنِى وَأَنَا لاَ أَشْعُرُ، ثُمَّ فَطِنْتُ بِهِ، فَقَالَ: هَكَذَا بِيَدِهِ، يَعْنِى شُدَّ وَسَطَكَ، فَلَمَّا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ صقَالَ: «يَا جَابِرُ»، قُلْتُ: لَبَّيْكَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «إِذَا كَانَ وَاسِعًا فَخَالِفْ بَيْنَ طَرَفَيْهِ، وَإِذَا كَانَ ضَيِّقًا فَاشْدُدْهُ عَلَى حِقْوِكَ». سِرْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صوَكَانَ قُوتُ كُلِّ رَجُلٍ مِنَّا، فِي كُلِّ يَوْمٍ، تَمْرَةً، فَكَانَ يَمَصُّهَا ثُمَّ يَصُرُّهَا فِي ثَوْبِهِ، وَكُنَّا نَخْتَبِطُ بِقِسِيِّنَا وَنَأْكُلُ، حَتَّى قَرِحَتْ أَشْدَاقُنَا، فَأُقْسِمُ أُخْطِئَهَا رَجُلٌ مِنَّا يَوْمًا، فَانْطَلَقْنَا بِهِ نَنْعَشُهُ، فَشَهِدْنَا أَنَّهُ لَمْ يُعْطَهَا، فَأُعْطِيَهَا فَقَامَ فَأَخَذَهَا، سِرْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صحَتَّى نَزَلْنَا وَادِيًا أَفْيَحَ، فَذَهَبَ رَسُولُ اللَّهِ صيَقْضِى حَاجَتَهُ، فَاتَّبَعْتُهُ بِإِدَاوَةٍ مِنْ مَاءٍ، فَنَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ صفَلَمْ يَرَ شَيْئًا يَسْتَتِرُ بِهِ، فَإِذَا شَجَرَتَانِ بِشَاطِئِ الْوَادِى، فَانْطَلَقَ رَسُولُ اللَّهِ صإِلَى إِحْدَاهُمَا فَأَخَذَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا، فَقَالَ: «انْقَادِى عَلَيَّ بِإِذْنِ اللَّهِ» فَانْقَادَتْ مَعَهُ كَالْبَعِيرِ الْمَخْشُوشِ، الَّذِي يُصَانِعُ قَائِدَهُ، حَتَّى أَتَى الشَّجَرَةَ الأُخْرَى، فَأَخَذَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا، فَقَالَ: «انْقَادِى عَلَيَّ بِإِذْنِ اللَّهِ» فَانْقَادَتْ مَعَهُ كَذَلِكَ، حَتَّى إِذَا كَانَ بِالْمَنْصَفِ مِمَّا بَيْنَهُمَا، لأَمَ بَيْنَهُمَا ـ يَعْنِى جَمَعَهُمَا ـ فَقَالَ: «الْتَئِمَا عَلَيَّ بِإِذْنِ اللَّهِ» فَالْتَأَمَتَا، قَالَ جَابِرٌ: فَخَرَجْتُ أُحْضِرُ مَخَافَةَ أَنْ يُحِسَّ رَسُولُ اللَّهِ صبِقُرْبِى فَيَبْتَعِدَ ـ وَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبَّادٍ: فَيَتَبَعَّدَ ـ فَجَلَسْتُ أُحَدِّثُ نَفْسِى، فَحَانَتْ مِنِّى لَفْتَةٌ، فَإِذَا أَنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صمُقْبِلاً، وَإِذَا الشَّجَرَتَانِ قَدِ افْتَرَقَتَا، فَقَامَتْ كُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا عَلَى سَاقٍ، فَرَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صوَقَفَ وَقْفَةً، فَقَالَ بِرَأْسِهِ هَكَذَا ـ وَأَشَارَ أَبُو إِسْمَاعِيلَ بِرَأْسِهِ يَمِينًا وَشِمَالاً ـ ثُمَّ أَقْبَلَ فَلَمَّا انْتَهَى إِلَيَّ قَالَ: «يَا جَابِرُ، هَلْ رَأَيْتَ مَقَامِى»؟ قُلْتُ: نَعَمْ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَانْطَلِقْ إِلَى الشَّجَرَتَيْنِ فَاقْطَعْ مِنْ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا غُصْنًا، فَأَقْبِلْ بِهِمَا، حَتَّى إِذَا قُمْتَ مَقَامِى فَأَرْسِلْ غُصْنًا عَنْ يَمِينِكَ وَغُصْنًا عَنْ يَسَارِكَ» قَالَ جَابِرٌ، فَقُمْتُ فَأَخَذْتُ حَجَرًا فَكَسَرْتُهُ وَحَسَرْتُهُ، فَانْذَلَقَ لِي، فَأَتَيْتُ الشَّجَرَتَيْنِ فَقَطَعْتُ مِنْ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا غُصْنًا، ثُمَّ أَقْبَلْتُ أَجُرُّهُمَا حَتَّى قُمْتُ مَقَامَ رَسُولِ اللَّهِ صأَرْسَلْتُ غُصْنًا عَنْ يَمِينِى وَغُصْنًا عَنْ يَسَارِى، ثُمَّ لَحِقْتُهُ فَقُلْتُ: قَدْ فَعَلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَعَمَّ ذَاكَ؟ قَالَ: «إِنِّى مَرَرْتُ بِقَبْرَيْنِ يُعَذَّبَانِ، فَأَحْبَبْتُ، بِشَفَاعَتِى، أَنْ يُرَفَّهَ عَنْهُمَا، مَا دَامَ الْغُصْنَانِ رَطْبَيْنِ» قَالَ: فَأَتَيْنَا الْعَسْكَرَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَا جَابِرُ نَادِ بِوَضُوءٍ» فَقُلْتُ: أَلاَ وَضُوءَ، أَلاَ وَضُوءَ، أَلاَ وَضُوءَ؟ قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا وَجَدْتُ فِي الرَّكْبِ مِنْ قَطْرَةٍ، وَكَانَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ يُبَرِّدُ لِرَسُولِ اللَّهِ صالْمَاءَ فِي أَشْجَابٍ لَهُ، عَلَى حِمَارَةٍ مِنْ جَرِيدٍ، قَالَ: فَقَالَ لِي: «انْطَلِقْ إِلَى فُلاَنِ بْنِ فُلاَنٍ الأَنْصَارِىِّ، فَانْظُرْ هَلْ فِي أَشْجَابِهِ مِنْ شَىْءٍ» قَالَ: فَانْطَلَقْتُ إِلَيْهِ فَنَظَرْتُ فِيهَا، فَلَمْ أَجِدْ فِيهَا إِلاَّ قَطْرَةً فِي عَزْلاَءِ شَجْبٍ مِنْهَا، لَوْ أَنِّي أُفْرِغُهُ لَشَرِبَهُ يَابِسُهُ، فَأَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صفَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي لَمْ أَجِدْ فِيهَا إِلاَّ قَطْرَةً فِي عَزْلاَءِ شَجْبٍ مِنْهَا، لَوْ أَنِّي أُفْرِغُهُ لَشَرِبَهُ يَابِسُهُ، قَالَ: «اذْهَبْ فَأْتِنِى بِهِ» فَأَتَيْتُهُ بِهِ، فَأَخَذَهُ بِيَدِهِ فَجَعَلَ يَتَكَلَّمُ بِشَىْءٍ لاَ أَدْرِى مَا هُوَ، وَيَغْمِزُهُ بِيَدَيْهِ، ثُمَّ أَعْطَانِيهِ فَقَالَ: «يَا جَابِرُ نَادِ بِجَفْنَةٍ» فَقُلْتُ: يَا جَفْنَةَ الرَّكْبِ فَأُتِيتُ بِهَا تُحْمَلُ، فَوَضَعْتُهَا بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صبِيَدِهِ فِي الْجَفْنَةِ هَكَذَا فَبَسَطَهَا وَفَرَّقَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ، ثُمَّ وَضَعَهَا فِي قَعْرِ الْجَفْنَةِ، وَقَالَ: «خُذْ يَا جَابِرُ فَصُبَّ عَلَيَّ وَقُلْ: بِاسْمِ اللَّهِ» فَصَبَبْتُ عَلَيْهِ وَقُلْتُ: بِاسْمِ اللَّهِ، فَرَأَيْتُ الْمَاءَ يَتَفَوَّرُ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِ رَسُولِ اللَّهِ صثُمَّ فَارَتِ الْجَفْنَةُ وَدَارَتْ حَتَّى امْتَلأَتْ، فَقَالَ: «يَا جَابِرُ نَادِ مَنْ كَانَ لَهُ حَاجَةٌ بِمَاءٍ» قَالَ: فَأَتَى، النَّاسُ فَاسْتَقَوْا حَتَّى رَوَوْا، قَالَ، فَقُلْتُ: هَلْ بَقِىَ أَحَدٌ لَهُ حَاجَةٌ؟ فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صيَدَهُ مِنَ الْجَفْنَةِ وَهِىَ مَلأَى.

وَشَكَا النَّاسُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صالْجُوعَ، فَقَالَ: «عَسَى اللَّهُ أَنْ يُطْعِمَكُمْ» فَأَتَيْنَا سِيفَ الْبَحْرِ، فَزَخَرَ الْبَحْرُ زَخْرَةً، فَأَلْقَى دَابَّةً، فَأَوْرَيْنَا عَلَى شِقِّهَا النَّارَ، فَاطَّبَخْنَا وَاشْتَوَيْنَا، وَأَكَلْنَا حَتَّى شَبِعْنَا، قَالَ جَابِرٌ: فَدَخَلْتُ أَنَا وَفُلاَنٌ وَفُلاَنٌ ـ حَتَّى عَدَّ خَمْسَةً ـ فِي حِجَاجِ عَيْنِهَا، مَا يَرَانَا أَحَدٌ، حَتَّى خَرَجْنَا فَأَخَذْنَا ضِلَعًا مِنْ أَضْلاَعِهِ فَقَوَّسْنَاهُ، ثُمَّ دَعَوْنَا بِأَعْظَمِ رَجُلٍ فِي الرَّكْبِ، وَأَعْظَمِ جَمَلٍ فِي الرَّكْبِ، وَأَعْظَمِ كِفْلٍ فِي الرَّكْبِ، فَدَخَلَ تَحْتَهُ مَا يُطَأْطِئُ رَأْسَهُ.

ترجمه: عباده بن ولید بن عباده بن صامت سمی‌گوید : قبل از اینکه انصار بمیرند، من و پدرم در جستجوی علم به این قبیله از انصار رفتیم. نخستین کسی را که ملاقات نمودیم، ابو یُسر صحابی رسول الله صبود که برده‌اش نیز او را همراهی می‌نمود. و با برده‌اش، یک دسته صحیفه وجود داشت. قابل یادآوری است که یک چادر خط دار و یک پارچه‌ی معافری خودش به تن داشت و یک چادر خط دار و یک لباس معافری هم برده‌اش پوشیده بود.

پدرم به او گفت: عموجان! من در چهره‌ات آثار خشم و ناراحتی مشاهده می‌کنم؟ ابو یُسر گفت: بلی، درست است؛ من از فلانی فرزند فلانی حرامی، قرضی می‌خواستم. لذا نزد خانواده‌اش رفتم و سلام کردم و گفتم: فلانی همین جاست؟ گفتند: خیر. در این میان، پسر نوجوانش بیرون آمد. از او پرسیدم: پدرت کجاست؟ گفت: با شنیدن صدایت، زیر تخت مادرم رفت. اینجا بود که صدا زدم و گفتم: بیرون بیا؛ زیرا مکان تو را دانستم. لذا او بیرون آمد. گفتم: چرا خودت را از من، پنهان نمودی؟ گفت: سوگند به الله که به تو، دروغ نمی‌گویم. سوگند به الله، ترسیدم که اگر با تو صحبت کنم، مجبور شوم دروغ بگویم، و اگر وعده بدهم، وعده خلافی کنم در حالی که تو صحابی رسول الله صهستی. علاوه بر آن، سوگند به الله من تنگدست بودم. ابو یُسر می‌گوید: من گفتم: سوگند به الله؟ گفت: سوگند به الله. گفتم: سوگند به الله؟ گفت: سوگند به الله. گفتم: سوگند به الله؟ گفت: سوگند به الله. گفتم: سوگند به الله؟ گفت: سوگند به الله.

آنگاه ابو یسر، صحیفه‌اش را آورد و با دست خودش، قرض او را پاک کرد و گفت: اگر چیزی یافتی، قرضم را بده. در غیر این صورت، تو معاف هستی. گواهی می‌دهم که این چشمانم ـ و دو انگشتش را بر چشمهایش گذاشت ـ دیدند و این گوشهایم شنیدند و این قلبم ـ به رگ قلبش اشاره نمود ـ حفظ نمود که رسول الله صفرمود: «هر کس، تنگدستی را مهلت دهد یا معافش کند، الله متعال او را زیر سایه‌اش جای می‌دهد».

راوی می‌گوید: به ابو یُسر گفتم: عموجان! اگر تو چادر خط دار برده‌ات را می‌گرفتی و چادر معافری خودت را به او می‌دادی یا معافری او را می‌گرفتی و چادر خط دار خودت را به او می‌دادی، تو دارا ی لباس یک رنگ، و او نیز صاحب لباس یک رنگ می‌شد.

ابو یسر، دستی به سرم کشید و گفت: ای برادر زاده ام! الله متعال به تو برکت عنایت کند. این چشمانم دیدند و این گوشهایم شنیدند و این قلبم ـ و به رگ قلبش اشار نمود ـ حفظ کرد که رسول الله صمی‌فرمود: «به بردگان همان غذایی را بدهید که خودتان می‌خورید و همان لباسی را بپوشانید که خودتان می‌پوشید». و دادن کالای دنیوی برایم بهتر از این است که در روز قیامت، نیکی‌هایم را بگیرد.

سپس به راهمان ادامه دادیم تا اینکه به مسجد جابر بن عبدالله لرفتیم. او خودش را در یک لباس، پیچیده بود و با آن، نماز می‌خواند. من از بین مردم گذشتم و میان او و قبله نشستم و گفتم: الله متعال بر تو رحم کند. آیا در یک پارچه، نماز می‌خوانی حال آنکه ردایت کنار توست؟

او اینگونه انگشتانش را پراکنده ساخت و به شکل کمان در آورد و به سینه‌ام زد و گفت: هدفم این بود که احمقی مانند تو نزدم بیاید و کارم را ببیند و چنین حرکتی از او صادر شود. رسول الله صکه چوبی خشک از خوشه‌ی خرمای ابن طاب (نوعی خرما) در دست داشت به همین مسجد ما آمد و در سمت قبله ی مسجد، بلغمی مشاهده نمود و آن را بوسیله‌ی آن چوب خراشید. سپس رو به ما نمود و فرمود: «کدام یک از شما دوست دارد که الله متعال از او روی گردانی نماید»؟ ما از ترس، سکوت نمودیم . دوبار پیامبر اکرم صفرمود: «کدام یک از شما دوست دارد که الله متعال از او روی گردانی نماید»؟ گفتیم: یا رسول الله! هیچ‌کس از ما دوست ندارد چنین اتفاقی برایش بیفتد. رسول الله صفرمود: «هنگامی که یکی از شما به نماز می‌ایستد، باید بداند که الله متعال، روبرویش قرار دارد. بنابرین به طرف قبله و سمت راستش، آب دهان نیندازد؛ بلکه به سمت چپ و زیر پای چپش، بیندازد. اما اگر آب دهان بر او غلبه کرد، چنین کند». آنگاه پیامبر اکرم صیک طرف چادرش را بالای طرف دیگرش پیچید. بعد از آن، فرمود: «عبیر (نوعی خوشبو که مخلوطی از صندل و مشک و گلاب و زعفران است) بیاورید». پس یکی از جوانان محله‌ی ما برخاست و دوان دوان به خانه‌اش رفت و مقداری خوشبو در کف دستش آورد. رسول الله صآن خوشبو را برداشت و بر سر همان چوب خوشه‌ی خرما گذاشت و به محلی که آب دهان افتاده بود، مالید.

آنگاه جابر سگفت: از همین جا است که شما در مساجد خود، خوشبویی استعمال می‌نمایید. ما در غزوه‌ی بطن بواط (نام کوهی از کوههای قبیله‌ی جهینه) همراه رسول الله صبودیم. گفتنی است که رسول اکرم صدر این غزوه، مجدی بن عمرو جُهنی را تعقیب می‌نمود. همچنین در این غزوه، هر پنج یا شش یا هفت نفر از ما به نوبت بر یک شتر، سوار می‌شدیم. در این اثنا، نوبت یک مرد انصاری رسید که بر شترش، سوار شود. او شترش را روی زمین خوابانید و بر او سوار شد و او را از جایش بلند کرد. شتر این پا و آن پا کرد و سلاّنه سلاّنه، راه رفت. مرد انصاری شتر را نهیبی زد و گفت: الله متعال تو را نفرین کند. رسول الله صفرمود: «این کیست که شترش را نفرین می‌کند»؟ آن مرد جواب داد: یا رسول الله! من هستم. پیامبر اکرم صفرمود: «از آن، پیاده شو. با شتر نفرین شده، ما را همراهی مکن. خودتان را نفرین نکیند، فرزندانتان را نفرین نکنید و اموالتان را نفرین نکنید. مبادا نفرین شما در لحظه‌ای باشد که از الله متعال در خواست عطایی می‌شود. در نتیجه، دعای شما اجابت گردد».

بعد از آن، همچنان همراه رسول الله صبه راهمان ادامه دادیم تا اینکه شب فرا رسید و به یکی از آبادی‌های عرب، نزدیک شدیم. رسول الله صفرمود: «چه کسی جلوتر از ما می‌رود و حوض را سر و سامان می‌دهد و خودش، آب می‌نوشد و به ما هم آب می‌‌دهد»؟

جابر می‌گوید: من بر خاستم و گفتم: یا رسول الله! این مرد. رسول الله صفرمود: «چه کسی جابر را همراهی می‌کند»؟ جبار بن صخر برخاست. پس من و جبار بسوی چاه رفتیم و یک یا دو دلو آب کشیدیم و حوض را سر و سامان دادیم. آنگاه به اندازه‌ای آب کشیدیم که آن را پر کردیم. رسول الله صنخستین کسی بود که پدیدار گشت و فرمود: «آیا اجازه می‌دهید»؟ گفتیم: بلی، یا رسول الله. پیامبر اکرم صشترش را آزاد گذاشت و شتر، آب نوشید. آنگاه پیامبر اکرم صمهار شتر را به سوی خودش کشید و شتر از نوشیدن، باز ایستاد و ادرار کرد. سپس رسول اکرم صشترش را به گوشه‌ای برد و در آنجا خوابانید. بعد از آن، رسول الله صبه سوی حوض آمد و وضو ساخت. آنگاه من برخاستم و در مکان وضوی پیامبر اکرم صوضو ساختم. گفتنی است که در این هنگام، جبار بن صخر برای قضای حاجت رفته بود.

سپس رسول الله صبرخاست و به نماز ایستاد. من که یک چادر پوشیده بودم، خواستم دو طرفش را بالای شانه‌هایم بیندازم؛ اما چادر کوتاه بود. قابل یادآوری که چادر من ریشه داشت. پس من آنها را برگردانم و دو طرفش را به سوی شانه‌هایم بردم و با گردنم آن را نگه داشتم. آنگاه آمدم و سمت چپ رسول الله صایستادم. پیامبر اکرم صدستم را گرفت و مرا برگرداند و سمت راستش، قرار داد. بعد از آن، جبار بن صخر سآمد و وضو ساخت و سمت چپ رسول الله صایستاد. پیامبر اکرم صدست هردو نفر ما را گرفت و پس زد و ما را پشت سرش، قرار داد. در این اثنا، رسول الله صبا گوشه‌ی چشم بسوی من نگاه می‌کرد؛ ولی من متوجه نمی‌شدم. هنگامی که متوجه شدم، پیامبر اکرم صبا دستش، اشاره نمود که چادر را به کمرت ببند. آنگاه بعد از اتمام نماز، رسول الله صفرمود: «ای جابر!» گفتم: لبیک یا رسول الله. فرمود: «اگر چادرت، بزرگ بود، آن را روی شانه‌هایت بینداز؛ و اگر کوتاه بود، به کمرت ببند».

به هر حال، ما همراه رسول الله ص به راهمان ادامه دادیم. قابل یادآوری است که توشه‌ی روزانه‌ی هریک از ما یک عدد خرما بود. هر شخص، خرمایش را می‌مکید و سپس آن را در گوشه‌ی لباسش محکم می‌بست. همچنین ما درختان را با عصا می‌زدیم و از برگ درختان تغذیه می‌نمودیم تا جایی که لبهایمان زخمی شده بود.

من سوگند یاد می‌کنم که روزی، تقسیم کننده‌ی خرماها سهمیه‌ی یک نفر را بدون اینکه متوجه شود، به او نداد. ما از او طرفداری کردیم و گواهی دادیم که سهمیه‌اش را نگرفته است. آنگاه سهمیه‌اش به او رسید و او برخاست و سهمیه‌اش را گرفت.

راوی می‌گوید: ما همچنان به مسیرمان همراه رسول الله ص ادامه دادیم تا اینکه در یک زمین هموار و وسیع به استراحت پرداختیم. در این هنگام، رسول الله صبرای قضای حاجت رفت. من با یک آفتابه به دنبال ایشان براه افتادم. پیامبر اکرم صبه هر طرف نگاه کرد؛ اما چیزی نیافت که پشت آن، قضای حاجت کند. در این میان، نگاه نبی اکرم صدر گوشه‌ای از بیابان به دو درخت افتاد. آنگاه پیامبر اکرم صبه سوی یکی از آنها رفت و یکی از شاخه‌هایش را گرفت و فرمود: «به اذن الهی، به دنبال من حرکت کن». راوی می‌گوید: آن درخت مانند شتری مهاردار که به دنبال مهارکننده‌اش به راه می‌افتد، به دنبال رسول الله صبه راه افتاد تا اینکه پیامبر اکرم صنزد درخت دوم رفت و یکی از شاخه‌هایش را گرفت و به او هم فرمود: «به اذن الهی، به دنبال من بیا». این درخت هم به دنبال نبی اکرم صحرکت کرد. آنگاه رسول الله صبه نقطه‌ی فاصله‌ی وسط دو درخت رفت و آنها را کنار یکدیگر قرار داد و فرمود: «به اذن الهی، کنار یکدیگر بمانید و مرا پنهان نمایید». آن دو درخت هم کنار هم قرار گرفتند. جابر می‌گوید: من دویدم و از آنجا فاصله گرفتم؛ زیرا بیم آن را داشتم که نبی اکرم صنزدیک بودن مرا احساس کند؛ در نتیجه، از آنجا فاصله بگیرد و دورتر برود. بعد از آن، لحظه‌ای نشستم و در خود فرو رفتم و توجهم به جایی دیگر شد. ناگهان رسول الله را دیدم که دارد می‌آید. و آن دو درخت را دیدم که از یکدیگر جدا شده و هر کدام، ثابت و پا برجا سرجای خود قرار گرفته است. سپس رسول الله صاندکی توقف نمود و به سمت چپ و راستش نگاه کرد - ابو اسماعیل که یکی از راویان است همین کار ار انجام داد – و هنگامی که رسول الله صبه من رسید، فرمود: «آیا محل ایستادن مرا خوب می‌بینی»؟ گفتم: بلی، یا رسول الله. فرمود: «برو و از هریک از آن دو درخت، یک شاخه قطع کن و بیاور. و هنگامی که به محل ایستادن من رسیدی، یک شاخه را سمت راست خودت، و شاخه‌ی دیگر را سمت چپ خود بگذار». جابر می‌گوید: من برخاستم و سنگی برداشتم و آن را شکستم و قطعه قطعه کردم طوری که یک طرف آن تیز گردید. و به سوی آن دو درخت رفتم و طبق دستور از هر کدام از آنها یک شاخه بریدم و آنها را روی زمین کشیدم تا اینکه به همان محل ایستادن رسول الله صرسیدم. در آنجا یک شاخه را سمت راست خودم، و شاخه‌ی دیگر را سمت چپ خود گذاشتم و خودم را به رسول الله صرساندم و گفتم: یا رسول الله! به دستور شما عمل نمودم؛ اما علت این کار چه بود؟ رسول اکرم صفرمود: «از کنار دو قبر گذشتم که گرفتار عذاب بودند؛ لذا دوست داشتم که با شفاعت من تا زمانی که شاخه‌ها تَر هستند، عذاب آنها تخفیف یابد».

جابر می‌گوید: بعد از آن ما به لشکر پیوستیم. رسول الله صفرمود: «ای جابر! صدا بزن و ببین آیا کسی آبی برای وضو گرفتن دارد»؟ من هم صدا زدم و گفتم: آیا آبی برای وضو گرفتن وجود دارد؟ آیا آبی برای وضو گرفتن وجود دارد؟ آیا آبی برای وضو گرفتن وجود دارد؟ بعد از آن گفتم: یا رسول الله! در این کاروان، قطره‌ای آب نیافتم.

قابل یادآوری است که یک مرد انصاری، مشکی قدیمی و فرسوده داشت که آن را بالای چوبهای درخت خرما آویزان می‌نمود و اینگونه آب سرد برای رسول الله صمهیا می‌ساخت. پیامبر اکرم صبه من فرمود: «نزد فلان بن فلان انصاری برو و ببین آیا مشک او آب دارد»؟ جابر می‌گوید: من نزد آن مرد انصاری رفتم و دیدم که آب بسیار اندکی در تَه مشک او وجود دارد؛ طوری که اگر خواسته باشم آن آب اندک را در چیزی بریزم، قسمت خشک مشک آنها را می‌مکد و چیزی باقی نمی‌ماند. لذا نزد رسول الله صآمدم و گفتم: آب بسیار اندکی در تَه مشک او وجود داشت؛ طوری که اگر می‌خواستم آن آب اندک را در چیزی بریزم، قسمت خشک مشک، آنها را می‌مکید و چیزی باقی نمی‌ماند. پیامبر اکرم صفرمود: «برو مشک را بیاور». جابر می‌گوید: من دوباره رفتم و مشک را آوردم. رسول اکرم صمشک را برداشت و وِردهایی خواند که من متوجه نشدم و مشک را با هردو دستش فشرد و سپس آن را به من داد و فرمود: «ای جابر! صدا بزن تا ظرف بزرگی بیاورند». من هم صدا زدم و گفتم: چه کسی از اهل کاروان، ظرف بزرگ دارد؟ پس ظرف بزرگی که به دشواری حمل می‌شد، آوردند. من آن را جلوی پیامبر اکرم صگذاشتم. رسول الله صاینگونه دستش را باز کرد و تَه آن ظرف گذاشت و میان انگشتانش فاصله ایجاد نمود و فرمود: «ای جابر! مشک را بردار و بسم الله بگو و بالای دستم بریز». من بسم الله گفتم و آبها را بالای دست رسول الله صریختم و دیدم که آب از میان اننگشتان رسول اکرم صفوران می‌کند. و همچنان فوران می‌کرد تا اینکه آن ظرف، پُر شد. آنگاه نبی اکرم صفرمود: «ای جابر! صدا بزن و ببین چه کسی به آب نیاز دارد». سپس مردم آمدند و آب خوردند و همگی، سیراب شدند. من دوباره صدا زدم و گفتم: آیا کسی هست که نیاز به آب داشته باشد؟ در این هنگام، رسول الله صدستش را از ظرف، بیرون آورد در حالی که آن ظرف، همچنان پُر از آب بود.

همچنین مردم از گرسنگی نزد رسول الله صشکایت کردند. پیامبر اکرم صفرمود: «به زودی الله متعال به شما غذا عنایت می‌نماید». بعد از آن، به ساحل دریا رفتیم. در آنجا، موج بلندی آمد و حیوان بزرگی را از دریا، بیرون انداخت. ما هم آتشی در یک گوشه‌ی آن، روشن کردیم و آن را پختیم و کباب کردیم و خوردیم تا اینکه سیر شدیم.

جابر می‌گوید: من و فلانی و فلانی و در مجموع، پنج نفر را برشمرد، وارد گودی استخوان چشم آن حیوان شدیم به گونه‌ای که پنهان شدیم و هیچ‌کس ما را نمی‌دید. (خیلی بزرگ بود.) آنگاه یکی از استخوانهای پهلویش را برداشتیم و دو طرفش را روی زمین گذاشتیم طوری که به شکل کمان در آمد. سپس بلندترین شخص، بزرگترین شتر و بزرگترین جهاز شتری را که در کاروان وجود داشت، فراخواندیم. آن شخص سوار بر شتر، بدون اینکه سرش را پایین کند، از زیر استخوان پهلوی آن حیوان، عبور کرد. (حیوان بسیار بزرگی بود).

باب (۱۲): در مورد شقّ قمر (دو نیم شدن ماه)

۱۵۳۸ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ سقَالَ: بَيْنَمَا نَحْنُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صبِمِنًى، إِذَا انْفَلَقَ الْقَمَرُ فِلْقَتَيْنِ، فَكَانَتْ فِلْقَةٌ وَرَاءَ الْجَبَلِ، وَفِلْقَةٌ دُونَهُ، فَقَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص: «اشْهَدُوا». (م/۲۸۰۰)

ترجمه: عبدالله بن مسعود می‌گوید: ما در سرزمین منا همراه رسول الله صبودیم که ماه به دو نیم، تقسیم شد؛ یک نیمه‌ی آن پشت کوه، و نیمه‌ی دیگر آن جلوی کوه قرار گرفت. رسول الله صفرمود: «شما گواه باشید».

۱۵۳٩ـ عَنْ أَنَسٍ بنِ مَالِك س: أَنَّ أَهْلَ مَكَّةَ سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ صأَنْ يُرِيَهُمْ آيَةً، فَأَرَاهُمُ انْشِقَاقَ الْقَمَرِ مَرَّتَيْنِ. (م/۲۸۰۲)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: اهل مکه از رسول الله صخواستند تا به آنان، معجزه‌ای نشان دهد. رسول اکرم صدو نیمه شدن ماه را دو بار به آنان، نشان داد.

باب (۱۳): جلوگیری کسی که می‌خواست نبی اکرم صرا اذیت و آزار کند

۱۵۴۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ أَبُو جَهْلٍ: هَلْ يُعَفِّرُ مُحَمَّدٌ وَجْهَهُ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ؟ قَالَ: فَقِيلَ: نَعَمْ، فَقَالَ: وَاللاَّتِ وَالْعُزَّى لَئِنْ رَأَيْتُهُ يَفْعَلُ ذَلِكَ لأَطَأَنَّ عَلَى رَقَبَتِهِ، أَوْ لأُعَفِّرَنَّ وَجْهَهُ فِي التُّرَابِ، قَالَ: فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ صوَهُوَ يُصَلِّى، زَعَمَ لِيَطَأَ عَلَى رَقَبَتِهِ، قَالَ: فَمَا فَجِئَهُمْ مِنْهُ إِلاَّ وَهُوَ يَنْكِصُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَيَتَّقِى بِيَدَيْهِ، قَالَ: فَقِيلَ لَهُ: مَا لَكَ؟ فَقَالَ: إِنَّ بَيْنِي وَبَيْنَهُ لَخَنْدَقًا مِنْ نَارٍ وَهَوْلاً وَأَجْنِحَةً، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَوْ دَنَا مِنِّى لاَخْتَطَفَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ عُضْوًا عُضْوًا». قَالَ: فَأَنْزَلَ اللَّهُ ـــــ لاَ نَدْرِى فِي حَدِيثِ أَبِي هُرَيْرَةَ، أَوْ شَىْءٌ بَلَغَهُ ـــــ: ﴿عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ٥ كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ٧ إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلرُّجۡعَىٰٓ٨ أَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي يَنۡهَىٰ٩ عَبۡدًا إِذَا صَلَّىٰٓ١٠ أَرَءَيۡتَ إِن كَانَ عَلَى ٱلۡهُدَىٰٓ١١ أَوۡ أَمَرَ بِٱلتَّقۡوَىٰٓ١٢ أَرَءَيۡتَ إِن كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰٓ١٣ أَلَمۡ يَعۡلَم بِأَنَّ ٱللَّهَ يَرَىٰ١٤ كَلَّا لَئِن لَّمۡ يَنتَهِ لَنَسۡفَعَۢا بِٱلنَّاصِيَةِ١٥ نَاصِيَةٖ كَٰذِبَةٍ خَاطِئَةٖ١٦ فَلۡيَدۡعُ نَادِيَهُۥ١٧ سَنَدۡعُ ٱلزَّبَانِيَةَ١٨ كَلَّا لَا تُطِعۡهُ[العلق: ۵-۱٩]. وَ فِي رَوايَةٍ: قَالَ: «وَأَمَرَهُ بِمَا أَمَرَهُ بِهِ» وَ فِي رَوَايَةٍ: ﭽ ﯫ ﯬ ﭼ ﴿فَلۡيَدۡعُ نَادِيَهُۥ١٧يَعْنِى قَوْمَهُ. (م/۲٧٩٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: ابوجهل گفت: آیا محمد در میان شما چهره‌اش را روی زمین می‌گذارد و سجده می‌کند؟ مردم گفتند: بله. ابوجهل گفت: سوگند به لات و عزی، اگر من او را ببینم که این کار را انجام می‌دهد، گردنش را زیر پایم می‌گذارم یا چهره‌اش را به خاک می‌مالم. آنگاه، رسول الله صمشغول نماز خواندن بود که ابوجهل نزد او رفت و خواست گردن پیامبر اکرم صرا زیر پایش بگذارد؛ اما ناگهان، مردم او را دیدند که به پشت سرش برمی‌گردد و با دستانش از خود، محافظت می‌کند. مردم پرسیدند: چه اتفاقی برایت افتاده است؟ گفت: میان من و او یک خندق آتش، امور وحشتناک و بالهایی وجود دارد. رسول الله صفرمود: «اگر نزدیک می‌شد، فرشتگان اعضای بدنش را یکی یکی می‌ربودند».

راوی می‌گوید: آنگاه الله متعال این آیات را نازل فرمود: ﴿عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ٥ كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ٧ إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلرُّجۡعَىٰٓ٨ أَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي يَنۡهَىٰ٩ عَبۡدًا إِذَا صَلَّىٰٓ١٠ أَرَءَيۡتَ إِن كَانَ عَلَى ٱلۡهُدَىٰٓ١١ أَوۡ أَمَرَ بِٱلتَّقۡوَىٰٓ١٢ أَرَءَيۡتَ إِن كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰٓ١٣ أَلَمۡ يَعۡلَم بِأَنَّ ٱللَّهَ يَرَىٰ١٤ كَلَّا لَئِن لَّمۡ يَنتَهِ لَنَسۡفَعَۢا بِٱلنَّاصِيَةِ١٥ نَاصِيَةٖ كَٰذِبَةٍ خَاطِئَةٖ١٦ فَلۡيَدۡعُ نَادِيَهُۥ١٧ سَنَدۡعُ ٱلزَّبَانِيَةَ١٨ كَلَّا لَا تُطِعۡهُ.

‏(قطعاً انسان‌ها اگر خود را دارا و بی‌نیاز ببینند، سرکشی و تمرّد می‌کنند.‏ همانا بازگشت همگان به سوی پروردگارت خواهد بود. ‏‏آیا دیده‌ای کسی را که نهی می‌کند و باز می‌دارد بنده‌ای را هنگامی که به نماز ایستد؟ به من بگو: اگر این طاغوت بر طریق هدایت بود، چه مقام و منزلتی در پیش الله متعال می‌داشت‌؟ ‏یا این که دیگران را به تقوا و پرهیزگاری دستور می‌داد، آیا این برایش بهتر نمی‌بود ؟ ‏

‏به من بگو : اگر ـ ابو جهل ـ تکذیب کند و پشت کند، حال و وضعش در قیامت چگونه خواهد شد؟ ‏آیا او ندانسته است که الله متعال می‌بیند؟‏ ‏هرگز! هرگز ! چنین نیست که او می‌پندارد. اگر او از کارهای خود دست برندارد، موی پیشانیش را می‌گیریم و کشان کشان می‌بریم؛ موی پیشانی دروغگوی بزهکار را.‏ بگذار او همنشینان و هم‌مجلسان خود را صدا بزند و به کمک بطلبد؛ ما هم به زودی فرشتگان مأمور دوزخ را صدا می‌زنیم.‏ هرگز از او اطاعت مکن.)

و در روایتی آمده است که: «و به او دستوراتی داد». و در روایت دیگری آمده است که هدف از «نادیه» قوم و قبیله اش می‌باشد.

باب (۱۴): جلوگیری کسی که می‌خواست پیامبر اکرم صرا به قتل برساند

۱۵۴۱ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ سقَالَ: غَزَوْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صغَزْوَةً قِبَلَ نَجْدٍ، فَأَدْرَكَنَا رَسُولُ اللَّهِ صفِي وَادٍ كَثِيرِ الْعِضَاهِ، فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صتَحْتَ شَجَرَةٍ، فَعَلَّقَ سَيْفَهُ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا، قَالَ: وَتَفَرَّقَ النَّاسُ فِي الْوَادِى يَسْتَظِلُّونَ بِالشَّجَرِ قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ رَجُلاً أَتَانِى وَأَنَا نَائِمٌ، فَأَخَذَ السَّيْفَ فَاسْتَيْقَظْتُ وَهُوَ قَائِمٌ عَلَى رَأْسِى، فَلَمْ أَشْعُرْ إِلاَّ وَالسَّيْفُ صَلْتًا فِي يَدِهِ، فَقَالَ لِي: مَنْ يَمْنَعُكَ مِنِّى؟ قَالَ، قُلْتُ: اللَّهُ، ثُمَّ قَالَ فِي الثَّانِيَةِ: مَنْ يَمْنَعُكَ مِنِّى؟ قَالَ قُلْتُ: اللَّهُ، قَالَ: فَشَامَ السَّيْفَ، فَهَا هُوَ ذَا جَالِسٌ» ثُمَّ لَمْ يَعْرِضْ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص. (م/۸۴۳)

ترجمه: جابر بن عبدالله بمی‌گوید: ما در غزوه‌ای (ذات الرقاع) همراه رسول الله صدر سرزمین نجد بودیم. پیامبر اکرم صدر دشتی که درختان خاردار زیادی داشت، به ما رسید. نبی اکرم صزیر درختی رفت و شمشیرش را به یکی از شاخه‌های آن درخت، آویزان نمود. مردم نیز زیر سایه‌ی درختان خاردار، پراکنده شدند.

رسول الله صفرمود: «من خوابیده بودم که مردی آمد و شمشیرم را برداشت. هنگامی که من بیدار شدم، دیدم که با شمشیر، بالای سرم ایستاده است. زمانی من وجودش را متوجه شدم که شمشیر برهنه، در دستش بود. او به من گفت: چه کسی مرا از کشتن تو باز می‌دارد؟ گفتم: الله. پس او شمشیر را در غلاف کرد و این، اوست که اینجا نشسته است». راوی می‌گوید: سپس رسول الله صاو را مجازات نکرد.

باب (۱۵): در مورد سمّ و خوردن گوسفند مسموم

۱۵۴۲ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ امْرَأَةً يَهُودِيَّةً أَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ صبِشَاةٍ مَسْمُومَةٍ، فَأَكَلَ مِنْهَا فَجِىءَ بِهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَسَأَلَهَا عَنْ ذَلِكَ، فَقَالَتْ: أَرَدْتُ لأَقْتُلَكَ، قَالَ: «مَا كَانَ اللَّهُ لِيُسَلِّطَكِ عَلَى ذَاكِ»، قَالَ: أَوْ قَالَ: «عَلَىَّ»، قَالَ: قَالُوا: أَلاَ نَقْتُلُهَا؟ قَالَ: «لاَ»، قَالَ: فَمَا زِلْتُ أَعْرِفُهَا فِي لَهَوَاتِ رَسُولِ اللَّهِ ص. (م/۲۱٩۰)

ترجمه: انس سمی‌گوید: یک زن یهودی گوسفند مسمومی را برای رسول الله ص آورد و پیامبر اکرم ص هم از آن، تناول نمود. سپس آن زن را نزد رسول الله ص آوردند. پیامبر اکرم ص علت این کارش را از او پرسید. او گفت: می‌خواستم تو را بکشم. پیامبر اکرم ص فرمود: «الله متعال به تو چنین قدرتی نمی‌دهد یا اینکه الله متعال تو را برمن مسلط نمی‌گرداند» صحابه گفتند: آیا او را به قتل نرسانیم؟ رسول الله ص فرمود: «نه».

باب (۱۶): در مورد تخمین زدن درست نبی اکرم ص

۱۵۴۳ـ عَنْ أَبِي حُمَيْدٍ سقَالَ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صغَزْوَةَ تَبُوكَ، فَأَتَيْنَا وَادِىَ الْقُرَى عَلَى حَدِيقَةٍ لاِمْرَأَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اخْرُصُوهَا» فَخَرَصْنَاهَا، وَخَرَصَهَا رَسُولُ اللَّهِ صعَشْرَةَ أَوْسُقٍ، وَقَالَ: «أَحْصِيهَا حَتَّى نَرْجِعَ إِلَيْكِ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ»، فَانْطَلَقْنَا حَتَّى قَدِمْنَا تَبُوكَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «سَتَهُبُّ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَةَ رِيحٌ شَدِيدَةٌ، فَلاَ يَقُمْ فِيهَا أَحَدٌ مِنْكُمْ، فَمَنْ كَانَ لَهُ بَعِيرٌ فَلْيَشُدَّ عِقَالَهُ»، فَهَبَّتْ رِيحٌ شَدِيدَةٌ، فَقَامَ رَجُلٌ فَحَمَلَتْهُ الرِّيحُ حَتَّى أَلْقَتْهُ بِجَبَلَىْ طَيِّئٍ، وَجَاءَ رَسُولُ ابْنِ الْعَلْمَاءِ، صَاحِبِ أَيْلَةَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صبِكِتَابٍ، وَأَهْدَى لَهُ بَغْلَةً بَيْضَاءَ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صوَأَهْدَى لَهُ بُرْدًا، ثُمَّ أَقْبَلْنَا حَتَّى قَدِمْنَا وَادِىَ الْقُرَى، فَسَأَلَ رَسُولُ اللَّهِ صالْمَرْأَةَ عَنْ حَدِيقَتِهَا: «كَمْ بَلَغَ ثَمَرُهَا»؟ فَقَالَتْ: عَشَرَةَ أَوْسُقٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنِّى مُسْرِعٌ، فَمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ فَلْيُسْرِعْ مَعِىَ، وَمَنْ شَاءَ فَلْيَمْكُثْ»، فَخَرَجْنَا حَتَّى أَشْرَفْنَا عَلَى الْمَدِينَةِ، فَقَالَ: «هَذِهِ طَابَةُ، وَهَذَا أُحُدٌ، وَهُوَ جَبَلٌ يُحِبُّنَا وَنُحِبُّهُ»، ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ خَيْرَ دُورِ الأَنْصَارِ دَارُ بَنِي النَّجَّارِ، ثُمَّ دَارُ بَنِي عَبْدِ الأَشْهَلِ، ثُمَّ دَارُ بَنِي عَبْدِ الْحَارِثِ بْنِ الْخَزْرَجِ، ثُمَّ دَارُ بَنِي سَاعِدَةَ، وَفِي كُلِّ دُورِ الأَنْصَارِ خَيْرٌ»، فَلَحِقَنَا سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ، فَقَالَ أَبُو أُسَيْدٍ: أَلَمْ تَرَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صخَيَّرَ دُورَ الأَنْصَارِ، فَجَعَلَنَا آخِرًا، فَأَدْرَكَ سَعْدٌ رَسُولَ اللَّهِ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ خَيَّرْتَ دُورَ الأَنْصَارِ فَجَعَلْتَنَا آخِرًا فَقَالَ: «أَوَلَيْسَ بِحَسْبِكُمْ أَنْ تَكُونُوا مِنَ الْخِيَارِ». (م/۱۳٩۲)

ترجمه: ابوحمید ساعدی سمی‌گوید: همراه رسول الله صبرای غزوه‌ی تبوک، بیرون رفتیم. در مسیر راه، گذرمان به باغ یک زن در وادی «قری» افتاد. رسول الله صخطاب به صحابه فرمود: «محصول خرمای این باغ را تخمین بزنید». ما تخمین زدیم و خود رسول الله صنیز آنها را ده وسق، تخمین زد و به آن زن، گفت: «تا هنگامی که ما ان شاء الله برمی‌گردیم، مقدار آنها را مشخص کن». به هر حال، ما به راهمان دامه دادیم تا اینکه به تبوک رسیدیم. در آنجا، رسول الله صفرمود: «امشب، هوا بسیار طوفانی خواهد شد؛ هیچ کس، از جایش تکان نخورد. همچنین هرکس، شتری دارد زانویش را ببندد». راوی می‌گوید: در آن شب، یک نفر از جایش برخاست و طوفان او را در بر گرفت و با خود برد و در نزدیکی دو کوه قبیله‌ی «طی» انداخت. همچنین در همین سفر، فرستاده‌ی پادشاه ایله نامه‌ای برای رسول الله صآورد و قاطری سفید به وی اهدا نمود. رسول الله صنیز به او نامه‌ای نوشت و یک عدد چادر به وی هدیه کرد. در بازگشت از تبوک، وقتی که به وادی قری رسیدیم، رسول الله صاز آن زن پرسید: «مقدار محصول باغَت، چقدر شد»؟ گفت: ده وَسَق. (یعنی همان مقداری که رسول الله صتخمین زده بود.)

آنگاه پیامبر اکرم صفرمود: «من برای رفتن به مدینه، عجله دارم؛ هرکس، دوست دارد با من بیاید، عجله کند. و هرکس، دوست ندارد، آهسته بیاید». سپس ما براه افتادیم تا اینکه مدینه هویدا گشت و به آن نزدیک شدیم. در این هنگام، رسول الله صفرمود: «این، طابه (شهر خوب) است و این، احد است؛ کوهی که ما را دوست دارد و ما نیز آن را دوست داریم». سپس ادامه داد و فرمود: «بهترین منازل انصار، منازل بنی نجار هستند. سپس منازل بنی عبدالاشهل، بعد از آن، منازل بنی حارث بن خزرج، و پس از آنها، منازل بنی ساعده، و تمام منازل انصار، خوب هستند».

و بعد از آنکه سعد بن عباده به ما ملحق شد، ابو اُسَید گفت: خبر داری که رسول الله صتیره‌های خوب انصار را نام برد و ما را در آخر قرار داد؟ سعد خودش را به رسول الله صرساند و گفت: یا رسول الله! تیره‌های خوب انصار را نام بردید و ما را در آخر، قرار دادید؟ رسول اکرم صفرمود: «آیا برای شما کافی نیست که جزو خوبان باشید»؟

باب (۱٧): این سخن نبی اکرم صکه فرمود: «من کمرهایتان را می‌گیرم تا در آتش نیفتید»

۱۵۴۴ـ عَن أَبُو هُرَيْرَةَ سقَال: َقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَثَلِى كَمَثَلِ رَجُلٍ اسْتَوْقَدَ نَارًا، فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهَا جَعَلَ الْفَرَاشُ وَهَذِهِ الدَّوَابُّ الَّتِي فِي النَّارِ يَقَعْنَ فِيهَا، وَجَعَلَ يَحْجُزُهُنَّ وَيَغْلِبْنَهُ فَيَتَقَحَّمْنَ فِيهَا، قَالَ: فَذَلِكُمْ مَثَلِى وَمَثَلُكُمْ، أَنَا آخِذٌ بِحُجَزِكُمْ عَنِ النَّارِ، هَلُمَّ عَنِ النَّارِ، هَلُمَّ عَنِ النَّارِ، فَتَغْلِبُونِى تَقَحَّمُونَ فِيهَا». (م/۲۲۸۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «مثال من، مانند مردی است که آتشی روشن کند؛ پس هنگامی که آتش اطرافش را روشن کرد، پروانه‌ها و این حشرات، شروع به انداختن خود در آتش می‌کنند و آن مرد از این کار جلوگیری می‌کند؛ اما آنها او را مغلوب می‌کنند و وارد آتش می‌شوند. این مثال من و شماست. من کمرهایتان را می‌گیرم تا در آتش نیفتید و می‌گویم از آتش به سوی من بیایید، از آتش به سوی من بیایید؛ اما شما بر من پیروز می‌شوید و وارد آتش می‌گردید».

باب (۱۸): نبی اکرم صالله متعال را بهتر از همه می‌شناخت و بیشتر از همه هم از الله متعال می‌ترسید

۱۵۴۵ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: رَخَّصَ رَسُولُ اللَّهِ صفِي أَمْرٍ، فَتَنَزَّهَ عَنْهُ نَاسٌ مِنَ النَّاسِ، فَبَلَغَ ذَلِكَ النَّبِيَّ صفَغَضِبَ، حَتَّى بَانَ الْغَضَبُ فِي وَجْهِهِ، ثُمَّ قَالَ: «مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَرْغَبُونَ عَمَّا رُخِّصَ لِي فِيهِ، فَوَاللَّهِ لأَنَا أَعْلَمُهُمْ بِاللَّهِ وَأَشَدُّهُمْ لَهُ خَشْيَةً». (م/۲۳۵۶)

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: رسول الله صبرای انجام کاری، اجازه داد. اما تعدادی از مردم از انجام آن، خودداری کردند. بعد از اینکه این خبر به نبی اکرم صرسید، خشمگین شد تا جایی که آثار خشم در چهره‌اش نمایان گردید و فرمود: «چرا بعضی از مردم از انجام کارهایی که من اجازه‌ی انجام آنها را دادم، خودداری می‌کنند؟ سوگند به الله، من از آنها شناخت بیشتری نسبت به الله دارم و بیشتر از آنان از الله متعال می‌ترسم».

باب (۱٩): دوری کردن نبی اکرم صاز گناهان و انتقام گرفتن به خاطر محارم الهی

۱۵۴۶ـ عَنْ عَائِشَةَ بزَوْجِ النَّبِيِّ صأَنَّهَا قَالَتْ: مَا خُيِّرَ رَسُولُ اللَّهِ صبَيْنَ أَمْرَيْنِ إِلاَّ أَخَذَ أَيْسَرَهُمَا مَا لَمْ يَكُنْ إِثْمًا، فَإِنْ كَانَ إِثْمًا كَانَ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنْهُ، وَمَا انْتَقَمَ رَسُولُ اللَّهِ صلِنَفْسِهِ، إِلاَّ أَنْ تُنْتَهَكَ حُرْمَةُ اللَّهِ . (م/۲۳۲٧)

ترجمه: عایشه رضی ‏الله‏ عنها ؛همسر گرامی نبی اکرم ص؛ می‌گوید: هرگاه، به رسول الله صاختیار داده می‌شد که از میان دو کار، یکی را انتخاب کند، آسانترین آنها را انتخاب می‌کرد؛ البته اگر گناه نمی‌بود. ولی اگر گناه بود، بیشتر از همه‌ی مردم از آن، فاصله می‌گرفت. همچنین رسول الله صبه خاطر خودش، انتقام نمی‌گرفت مگر اینکه به دین الله متعال، بی حرمتی می‌شد. (آنگاه، بخاطر آن، انتقام می‌گرفت.)

باب (۲۰): درباره‌ی نماز خواندن نبی اکرم صتا اینکه پاهایش ورم نمود و این سخنش که فرمود«آیا بنده‌ی شکرگزاری نباشم»؟

۱۵۴٧ـ عَنِ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ س: أَنَّ النَّبِيَّ صصَلَّى حَتَّى انْتَفَخَتْ قَدَمَاهُ، فَقِيلَ لَهُ: أَتَكَلَّفُ هَذَا وَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ؟ فَقَالَ: «أَفَلاَ أَكُونُ عَبْدًا شَكُورًا». (م/۲۸۱٩)

ترجمه: مغیره بن شعبه سمی‌گوید: نبی اکرم صشبها به اندازه‌ای به نماز می‌ایستاد که پاهایش، ورم ‏کردند. صحابه به رسول الله صعرض کردند: چرا خودت را اینهمه به زحمت می‌اندازی حال آنکه الله متعال گناهان اول و آخرت را بخشیده است؟ پیامبر اکرم صفرمود: «آیا بنده‌ی شکر گزاری نباشم»؟

باب (۲۱): این سخن نبی اکرم صکه فرمود «من استقبال کننده‌ی شما بر حوض کوثر هستم»

۱۵۴۸ـ عَن جُندُبَ سقَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صيَقُولُ: «أَنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ». (م/۲۲۸٩)

ترجمه: جندب سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «من استقبال کننده‌ی شما بر حوض کوثر هستم».

باب (۲۲): بزرگی حوض نبی اکرم ص، و ورود امتش به آن

۱۵۴٩ـ عَن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ لقَالَ: قَال رَسُولُ اللَّهِ ص: «حَوْضِى مَسِيرَةُ شَهْرٍ، وَزَوَايَاهُ سَوَاءٌ، وَمَاؤُهُ أَبْيَضُ مِنَ الْوَرِقِ، وَرِيحُهُ أَطْيَبُ مِنَ الْمِسْكِ، وَكِيزَانُهُ كَنُجُومِ السَّمَاءِ، فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلاَ يَظْمَأُ بَعْدَهُ أَبَدًا» قَالَ: وَقَالَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ أَبِي بَكْرٍب: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنِّي عَلَى الْحَوْضِ حَتَّى أَنْظُرَ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ مِنْكُمْ، وَسَيُؤْخَذُ أُنَاسٌ دُونِى، فَأَقُولُ: يَا رَبِّ مِنِّى وَمِنْ أُمَّتِى، فَيُقَالُ: أَمَا شَعَرْتَ مَا عَمِلُوا بَعْدَكَ؟ وَاللَّهِ مَا بَرِحُوا بَعْدَكَ يَرْجِعُونَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ» قَالَ: فَكَانَ ابْنُ أَبِي مُلَيْكَةَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ أَنْ نَرْجِعَ عَلَى أَعْقَابِنَا، أَوْ أَنْ نُفْتَنَ عَنْ دِينِنَا. (م/۲۲٩۲)

ترجمه: عبدالله بن عمرو بمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «حوض من به اندازه‌ی مسافت یک ماه راه است. و طول و عرضش با یکدیگر، مساوی هستند. آبش، سفیدتر از نقره، بویش خوشبوتر از مشک، و پارچ‌هایش به اندازه‌ی ستارگان آسمان است. هرکس از آن، آب بنوشد، بعد از آن، هرگز تشنه نخواهد شد».

راوی می‌گوید : اسماء دختر ابوبکر ل گفت: همچنین رسول الله صفرمود: «من کنار حوض ایستاده‌ام تا ببینم کدام یک از شما نزد من می‌آید. و تعدای را از رسیدن به من جلوگیری می‌کنند. من می‌گویم: پروردگارا! اینها از من و جزو امتیان من هستند. گفته می‌شود: خبر نداری که آنها بعد از تو چه کارهایی انجام دادند؟ سوگند به الله، آنها بعد از تو مرتد شدند». راوی می‌گوید: ابن ابی ملیکه همیشه اینگونه دعا می‌کرد که: بار الها! ما از مرتد شدن و دچا فتنه شدن در دین، به تو پناه می‌بریم.

۱۵۵۰ـ عَنْ حَارِثَةَ بنِ وَهَبَ س: أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِيَّ صقَالَ: «حَوْضُهُ مَا بَيْنَ صَنْعَاءَ وَالْمَدِينَةِ» فَقَالَ لَهُ الْمُسْتَوْرِدُ: أَلَمْ تَسْمَعْهُ قَالَ: «الأَوَانِى»؟ قَالَ: لاَ، فَقَالَ الْمُسْتَوْرِدُ: «تُرَى فِيهِ الآنِيَةُ مِثْلَ الْكَوَاكِبِ». (م/۲۲٩۸)

ترجمه: حارثه بن و هب س می‌گوید: شنیدم که نبی اکرم صفرمود: «حوضش به اندازه‌ی مسافت میان مدینه و صنعاء است». مستورد به او گفت: آیا نشنیدی که در مورد ظرفهای حوض، چیزی بگوید؟ حارثه جواب داد: نه. مستورد گفت: «ظرف‌هایش به اندازه‌ی ستارگان آسمان است».

۱۵۵۱ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لعَنِ النَّبّیِّ ص: «إِنَّ أَمَامَكُمْ حَوْضًا كَمَا بَيْنَ جَرْبَا وَأَذْرُحَ» وَ فِي رَوايَة: «حَوضِی» وَ فِي رَوَايةِ: قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ: فَسَأَلْتُهُ ـ يَعنی نافعاً ـ فَقَالَ: قَرْيَتَيْنِ بِالشَّامِ، بَيْنَهُمَا مَسِيرَةُ ثَلاَثِ لَيَالٍ، وَفِي رَوَايَةِ، ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ. (م/۲۲٩٩)

ترجمه: ابن عمر بمی‌گوید: نبی اکرم جفرمود: «پیش روی شما حوضی وجود دارد که به اندازه‌ی مسافت میان دو روستای جَرباء و أذرُح است». عبید الله می‌گوید: از نافع در مورد جرباء و اذرح پرسیدم. گفت: دو روستا در شام‌اند که فاصله‌ی میان آنها سه شب، و در روایتی، سه روز، راه است.

۱۵۵۲ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صقَالَ: «أَلاَ إِنِّي فَرَطٌ لَكُمْ عَلَى الْحَوْضِ، وَإِنَّ بُعْدَ مَا بَيْنَ طَرَفَيْهِ كَمَا بَيْنَ صَنْعَاءَ وَأَيْلَةَ، كَأَنَّ الأَبَارِيقَ فِيهِ النُّجُومُ». (م/۲۳۰۵)

ترجمه: جابر بن سمره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «من استقبال کننده‌ی شما بر حوض کوثر هستم. همانا فاصله‌ی میان دو طرف آن، به اندازه‌ی فاصله‌ی میان صنعاء و ایله است. و پارچ‌های آن مانند ستارگان (بسیار زیاد) هستند».

۱۵۵۳ـ عَنْ أَبِي ذَرٍّ سقَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا آنِيَةُ الْحَوْضِ؟ قَالَ: «وَالَّذِى نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لآنِيَتُهُ أَكْثَرُ مِنْ عَدَدِ نُجُومِ السَّمَاءِ وَكَوَاكِبِهَا، أَلاَ فِي اللَّيْلَةِ الْمُظْلِمَةِ الْمُصْحِيَةِ، آنِيَةُ الْجَنَّةِ مَنْ شَرِبَ مِنْهَا لَمْ يَظْمَأْ آخِرَ مَا عَلَيْهِ، يَشْخُبُ فِيهِ مِيزَابَانِ مِنَ الْجَنَّةِ، مَنْ شَرِبَ مِنْهُ لَمْ يَظْمَأْ، عَرْضُهُ مِثْلُ طُولِهِ، مَا بَيْنَ عَمَّانَ إِلَى أَيْلَةَ، مَاؤُهُ أَشَدُّ بَيَاضًا مِنَ اللَّبَنِ، وَأَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ». (م/۲۳۰۰)

ترجمه: روایت است که ابوذر س گفت: یا رسول الله! تعداد ظرف‌های حوض کوثر چقدر است؟ پیامبر اکرم صفرمود: «سوگند به کسی‌که جان محمد در دست اوست، تعداد ظرف‌های حوض کوثر بیشتر از تعداد ستارگان کوچک و بزرگ آسمان در یک شب تاریک و بدون ابر، می‌باشد. و همان‌ها نیز ظرف‌های بهشت هستند. هرکس از آن بنوشد، هرگز تشنه نمی‌شود. دو آبراهه از بهشت به آن، جریان دارد. هرکس، از آن بنوشد، تشنه نمی‌شود. عرضش مانند طولش می‌باشد. و هر ضلع آن به اندازه‌ی فاصله‌ی میان عمان تا ایله است. آبش، سفیدتر از شیر، و شیرین‌تر از عسل است».

۱۵۵۴ـ عَنْ ثَوْبَانَ س: أَنَّ نَبِىَّ اللَّهِ صقَالَ: «إِنِّى لَبِعُقْرِ حَوْضِى أَذُودُ النَّاسَ لأَهْلِ الْيَمَنِ، أَضْرِبُ بِعَصَاىَ حَتَّى يَرْفَضَّ عَلَيْهِمْ»، فَسُئِلَ عَنْ عَرْضِهِ؟ فَقَالَ: «مِنْ مَقَامِى إِلَى عَمَّانَ» وَسُئِلَ عَنْ شَرَابِهِ؟ فَقَالَ: «أَشَدُّ بَيَاضًا مِنَ اللَّبَنِ، وَأَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ، يَغُتُّ فِيهِ مِيزَابَانِ يَمُدَّانِهِ مِنَ الْجَنَّةِ، أَحَدُهُمَا مِنْ ذَهَبٍ، وَالآخَرُ مِنْ وَرِقٍ». (م/۲۳۰۱)

ترجمه: ثوبان س می‌گوید: رسول الله ص فرمود: «همانا من در جایگاه اصلی حوضم می‌ایستم و مردم را با عصایم برای آمدن اهل یمن، کنار می‌زنم تا آبش برای آنان، جاری گردد». سپس مردم از پیامبر اکرم ص در مورد پهنای حوض پرسیدند. فرمود: «از اینجا تا عمان است». سپس مردم از آب آن پرسیدند. فرمود: «سفیدتر از شیر، و شیرین‌تر از عسل است. دو آبراهه که از بهشت با قدرت و فشار، جریان دارند، آب آن را تهیه می‌کنند که یکی از آنها از طلا، و دیگری از نقره است».

۱۵۵۵ـ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صخَرَجَ يَوْمًا فَصَلَّى عَلَى أَهْلِ أُحُدٍ صَلاَتَهُ عَلَى الْمَيِّتِ، ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَى الْمِنْبَرِ، فَقَالَ: «إِنِّى فَرَطٌ لَكُمْ، وَأَنَا شَهِيدٌ عَلَيْكُمْ، وَإِنِّى وَاللَّهِ لأَنْظُرُ إِلَى حَوْضِىَ الآنَ، وَإِنِّى قَدْ أُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ خَزَائِنِ الأَرْضِ، أَوْ مَفَاتِيحَ الأَرْضِ، وَإِنِّى وَاللَّهِ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ أَنْ تُشْرِكُوا بَعْدِى، وَلَكِنْ أَخَافُ عَلَيْكُمْ أَنْ تَتَنَافَسُوا فِيهَا». (م/۲۲٩۶)

ترجمه: عقبه بن عامر سمی‌گوید: روزی، رسول الله ص بیرون رفت و بر اهل احد (شهدای آن) نماز جنازه خواند. سپس به سوی منبر رفت و فرمود: «من استقبال کننده‌ی شما و گواه بر شما هستم. سوگند به الله، هم اکنون من حوضم را می‌بینم. به من کلید گنجینه‌های زمین یا کلید‌های زمین، عنایت شده است. سوگند به الله، من از شرک ورزیدن شما بعد از خودم نمی‌ترسم؛ ولی بیم آن را دارم که در دنیا با یکدیگر به رقابت بپردازید».

باب (۲۳): صفات ظاهری، بعثت و سن نبی اکرم ص

۱۵۵۶ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلَيْسَ بِالطَّوِيلِ الْبَائِنِ وَلاَ بِالْقَصِيرِ، وَلَيْسَ بِالأَبْيَضِ الأَمْهَقِ وَلاَ بِالآدَمِ، وَلاَ بِالْجَعْدِ الْقَطَطِ وَلاَ بِالسَّبِطِ، بَعَثَهُ اللَّهُ عَلَى رَأْسِ أَرْبَعِينَ سَنَةً، فَأَقَامَ بِمَكَّةَ عَشْرَ سِنِينَ وَبِالْمَدِينَةِ عَشْرَ سِنِينَ، وَتَوَفَّاهُ اللَّهُ عَلَى رَأْسِ سِتِّينَ سَنَةً، وَلَيْسَ فِي رَأْسِهِ وَلِحْيَتِهِ عِشْرُونَ شَعْرَةً بَيْضَاءَ. (م/۲۳۴٧)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: قامت رسول الله صنه بسیار بلند و نه بسیار کوتاه بود. رنگی بسیار سفید نداشت و گندم گون هم نبود. موهایش نه بسیار مجعد بود و نه صاف و فروهشته. الله او را در سن چهل سالگی، مبعوث نمود. ده سال در مکه و ده سال در مدینه ماند. و در سن شصت سالگی در حالی که بر سر و ریش (مبارکش) بیست موی سفید، وجود نداشت، فوت نمود.

(قابل یادآوری است که رسول الله صنزد جمهور و بر اساس رأی مشهور بعد از بعثت، سیزده سال در مکه و ده سال در مدینه‌ی منوره زندگی نمود و در سن شصت و سه سالگی دنیا را وداع گفت؛ چنانکه در روایات مختلفی حتی از انس س در بعضی از روایات صحیح مسلم نیز آمده است. اما در مورد روایت فوق باید گفت که یکی از راویان، اعداد را گرد نموده و سیزده را به ده، و شصت و سه را به شصت، تبدیل نموده است).

۱۵۵٧ـ عَن الْبَرَاءَ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صرَجُلاً مَرْبُوعًا، بَعِيدَ مَا بَيْنَ الْمَنْكِبَيْنِ، عَظِيمَ الْجُمَّةِ إِلَى شَحْمَةِ أُذُنَيْهِ، عَلَيْهِ حُلَّةٌ حَمْرَاءُ، مَا رَأَيْتُ شَيْئًا قَطُّ أَحْسَنَ مِنْهُ. (م/۲۳۳٧)

ترجمه: براء بن عازب بمی‌گوید: رسول الله صدارای قامتی متوسط بود و شانه‌هایش با یکدیگر فاصله داشت. موهایش به نرمه‌ی گوشهایش می‌رسید. پارچه‌ی یمنی قرمزی پوشیده بود. من هرگز چیزی زیباتر از او ندیده‌ام.

۱۵۵۸ـ عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ سقَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صوَمَا عَلَى وَجْهِ الأَرْضِ رَجُلٌ رَآهُ غَيْرِى، قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ فَكَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: كَانَ أَبْيَضَ مَلِيحًا مُقَصَّدًا قَالَ مُسْلِمُ: مَاتَ أَبُو الطُّفَيْلِ سَنَةَ مِائَةٍ، وَكَانَ آخِرَ مَنْ مَاتَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ. (م/۲۳۴۰)

ترجمه: ابو طفیل می‌گوید: من رسول الله ص را دیدم، و هم اکنون، در روی زمین، بجز من، کسی وجود ندارد که او را دیده باشد.

سعید جریری می‌گوید: گفتم: ایشان را چگونه یافتی؟ گفت: ایشان سفید و با نمک بود و قامتی متوسط داشت و نه خیلی چاق و نه خیلی لاغر بود.

مسلم می‌گوید: ابو طفیل در سال صد هجری، فوت نمود و او آخرین کسی بود که از یاران رسول الله ص فوت کرد.

باب (۲۴): در مورد مُهر نبوت

۱۵۵٩ـ عَن جَابِرَ بْنَ سَمُرَةَ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صقَدْ شَمِطَ مُقَدَّمُ رَأْسِهِ وَلِحْيَتِهِ، وَكَانَ إِذَا ادَّهَنَ لَمْ يَتَبَيَّنْ، وَإِذَا شَعِثَ رَأْسُهُ تَبَيَّنَ، وَكَانَ كَثِيرَ شَعْرِ اللِّحْيَةِ، فَقَالَ رَجُلٌ: وَجْهُهُ مِثْلُ السَّيْفِ، قَالَ: لاَ، بَلْ كَانَ مِثْلَ الشَّمْسِ وَالْقَمَرِ، وَكَانَ مُسْتَدِيرًا، وَرَأَيْتُ الْخَاتَمَ عِنْدَ كَتِفِهِ مِثْلَ بَيْضَةِ الْحَمَامَةِ، يُشْبِهُ جَسَدَهُ. (م/۲۳۴۴)

ترجمه: جابر بن سمره سمی‌گوید: موهای جلوی سر و ریش رسول الله ص جو گندمی‌بود. و هنگامی که روغن می‌زد، موهای سفیدش، دیده نمی‌شد. اما هنگامی که موهایش، پراکنده و ژولیده می‌شد، ظاهر می‌شدند. پیامبر اکرم ص ریش پر پشت و گنجانی داشت. مردی گفت: چهره‌اش مانند شمشیر بود؟ جابر گفت: نه، بلکه مانند خورشید و ماه بود. وی چهره‌ای گِرد داشت. من مُهر نبوت را کنار شانه‌اش دیدم که به اندازه‌ی تخم کبوتر بود و رنگی شبیه رنگ جسمش داشت.

۱۵۶۰ـ عَن السَّائِبَ بْنَ يَزِيدَ سقَالَ: ذَهَبَتْ بِي خَالَتِى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ ابْنَ أُخْتِى وَجِعٌ، فَمَسَحَ رَأْسِى وَدَعَا لِي بِالْبَرَكَةِ، ثُمَّ تَوَضَّأَ فَشَرِبْتُ مِنْ وَضُوئِهِ، ثُمَّ قُمْتُ خَلْفَ ظَهْرِهِ، فَنَظَرْتُ إِلَى خَاتِمِهِ بَيْنَ كَتِفَيْهِ، مِثْلَ زِرِّ الْحَجَلَةِ. (م/۲۳۴۵)

ترجمه: سایب بن یزید سمی‌گوید: خاله‌ام مرا نزد رسول الله صبرد و عرض کرد: یا رسول الله! خواهر زاده‌ام بیمار است. رسول الله صدست (مبارکش) را بر سر من کشید و برای من دعای برکت نمود. آنگاه، وضو گرفت و من باقیمانده‌ی آب وضویش را نوشیدم. سپس پشت سر پیامبر اکرم صایستادم و به مُهر نبوت که مانند دکمه‌ای بود و میان شانه‌های رسول الله صقرار داشت، نگاه کردم.

۱۵۶۱ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَرْجِسَ سقَالَ: رَأَيْتُ النَّبِيَّ صوَأَكَلْتُ مَعَهُ خُبْزًا وَلَحْمًا أَوْ قَالَ: ثَرِيدًا، قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: أَسْتَغْفَرَ لَكَ النَّبِيُّ ص؟ قَالَ: نَعَمْ، وَلَكَ، ثُمَّ تَلاَ هَذِهِ الآيَةَ: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ[محمد: ۱٩]. قَالَ: ثُمَّ دُرْتُ خَلْفَهُ فَنَظَرْتُ إِلَى خَاتَمِ النُّبُوَّةِ بَيْنَ كَتِفَيْهِ، عِنْدَ نَاغِضِ كَتِفِهِ الْيُسْرَى، جُمْعًا، عَلَيْهِ خِيلاَنٌ كَأَمْثَالِ الثَّآلِيلِ. (م/۴۳۴۶)

ترجمه: عبد الله بن سرجس می‌گوید: من نبی اکرم ص را دیدم و با ایشان نان و گوشت یا ترید (نان خُرد شده داخل آبگوشت) خوردم. عاصم می‌گوید: به عبدلله بن سرجس گفتم: آیا نبی اکرم ص برایت طلب مغفرت کرد؟ گفت: بله، برای تو نیز طلب مغفرت نمود. آنگاه این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ«برای گناهان خودت و مردان و زنان مؤمن طلب مغفرت کن».

عبدلله بن سرجس سمی‌گوید: سپس پشت سر پیامبر اکرم صرفتم و به مُهر نبوت که میان شانه‌هایش، نزدیک بالای شانه‌ی چپش، مانند یک مُشت، جمع، و بالای آن، خال‌هایی مانند زگیل بود، نگاه کردم.

باب (۲۵): کیفیت دهان، چشمان و پشت پاهای نبی اکرم ص

۱۵۶۲ـ عَن جَابِرَ بْنَ سَمُرَةَ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صضَلِيعَ الْفَمِ، أَشْكَلَ الْعَيْنِ، مَنْهُوسَ الْعَقِبَيْنِ.

قَالَ: قُلْتُ لِسِمَاكٍ: مَا ضَلِيعُ الْفَمِ؟ قَالَ: عَظِيمُ الْفَمِ قَالَ: قُلْتُ: مَا أَشْكَلُ الْعَيْنِ؟ قَالَ: طَوِيلُ شَقِّ الْعَيْنِ، قَالَ، قُلْتُ: مَا مَنْهُوسُ الْعَقِبِ؟ قَالَ: قَلِيلُ لَحْمِ الْعَقِبِ. (م/۲۳۳٩)

ترجمه: جابر بن سمره می‌گوید: رسول الله صدهان بزرگ و چشمان سفید با اندکی قرمزی داشت و پشت پاهایش دارای گوشت اندکی بود.

(قابل یادآوری است که علما توضیح سماک را در مورد «أَشْکلُ الْعَینِ»نپذیرفته‌اند و جمهور همین مفهومی را که ما ارائه کرده‌ایم، ذکر نموده‌اند. برای توضیح بیشتر به شرح صحیح مسلم نووی و تحفه الاحوذی شرح ترمذی مراجعه نمایید).

باب (۲۶): ریش (مبارک) نبی اکرم ص

۱۵۶۳ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: يُكْرَهُ أَنْ يَنْتِفَ الرَّجُلُ الشَّعْرَةَ الْبَيْضَاءَ مِنْ رَأْسِهِ وَلِحْيَتِهِ، قَالَ: وَلَمْ يَخْتَضِبْ رَسُولُ اللَّهِ ص، إِنَّمَا كَانَ الْبَيَاضُ فِي عَنْفَقَتِهِ وَفِي الصُّدْغَيْنِ، وَفِي الرَّأْسِ نَبْذٌ. (م/۲۳۴۱)

ترجمه: از انس بن مالک سروایت است که گفت: مکروه است که شخص، موهای سفید سر و ریش‌اش را بکَند. همچنین انس سگفت: رسول الله صموهایش را رنگ نمی‌کرد؛ فقط تعدادی موی سفید در عنفقه (قسمت پایین لب زیرین) و شقیقه‌هایش و مقدار اندکی نیز در موهای سر پیامبر اکرم صوجود داشت.

باب (۲٧): موهای سفید نبی اکرم ص

۱۵۶۴ـ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ سقَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صأَبْيَضَ قَدْ شَابَ، كَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ يُشْبِهُهُ. (م/۲۳۴۳)

ترجمه: ابو جحیفه سمی‌گوید: رسول الله صرا دیدم که رنگی، سفید و موهایی، جو گندمی داشت و حسن بن علی بشبیه او بود.

باب (۲۸): موهای نبی اکرم ص

۱۵۶۵ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ يَضْرِبُ شَعَرُهُ مَنْكِبَيْهِ. (م/۲۳۳۸)

ترجمه: انسسمی‌گوید: موهای رسول الله صمیان شانه‌هایش افتاده بود.

۱۵۶۶ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: كَانَ شَعَرُ رَسُولِ اللَّهِ صإِلَى أَنْصَافِ أُذُنَيْهِ. (م/۲۳۳۸)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: موهای رسول الله صتا نصف گوشهایش می‌رسید.

باب (۲٩): رها کردن موها بر پیشانی و فرق باز کردن

۱۵۶٧ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: كَانَ أَهْلُ الْكِتَابِ يَسْدُلُونَ أَشْعَارَهُمْ، وَكَانَ الْمُشْرِكُونَ يَفْرُقُونَ رُءُوسَهُمْ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيُحِبُّ مُوَافَقَةَ أَهْلِ الْكِتَابِ فِيمَا لَمْ يُؤْمَرْ بِهِ، فَسَدَلَ رَسُولُ اللَّهِ صنَاصِيَتَهُ، ثُمَّ فَرَقَ بَعْدُ. (م/۲۳۳۶)

ترجمه: ابن عباس بمی‌گوید: اهل کتاب موهایشان را رها می‌کردند و مشرکین، فرق باز می‌کردند. و رسول الله صدر امری که دستوری برای آن نیامده بود، دوست داشت موافق اهل کتاب، عمل کند؛ لذا پیامبر اکرم صموهایش را بر پیشانی، رها می‌کرد. اما سر انجام، پیامبر صنیز فرق باز کرد.

باب (۳۰): تبسم رسول الله ص

فيه حديث جابر بن سمرة، و قد تقدم فی كتاب الصلاة.

ترجمه: در این زمینه، حدیث جابر بن سمره سدر «کتاب نماز» (حدیث شماره ۳۶۲‌) بیان گردید.

باب (۳۱): نبی اکرم صاز دوشیزه‌ای که در پرده بسر می‌بَرَد، حیای بیشتری داشت

۱۵۶۸ـ عَن ابي سَعِيدٍ الْخُدْرِىَّ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صأَشَدَّ حَيَاءً مِنَ الْعَذْرَاءِ فِي خِدْرِهَا، وَكَانَ إِذَا كَرِهَ شَيْئًا عَرَفْنَاهُ فِي وَجْهِهِ. (م/۲۳۲۰)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صاز دوشیزه‌ای که در پرده بسر می‌بَرَد، حیای بیشتری داشت. و هرگاه، کاری را ناپسند می‌دانست، ما از چهره‌اش، متوجه می‌شدیم.

باب (۳۲): خوشبویی نبی اکرم صو نرمی و لطافت بدنش

۱۵۶٩ـ عَنْ أَنَسٍ بنِ مَالِك سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صأَزْهَرَ اللَّوْنِ، كَأَنَّ عَرَقَهُ اللُّؤْلُؤُ، إِذَا مَشَى تَكَفَّأَ، وَلاَ مَسِسْتُ دِيبَاجَةً وَلاَ حَرِيرَةً أَلْيَنَ مِنْ كَفِّ رَسُولِ اللَّهِ ص، وَلاَ شَمَمْتُ مِسْكَةً وَلاَ عَنْبَرَةً أَطْيَبَ مِنْ رَائِحَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص. (م/۲۳۳۰)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رنگ چهره‌ی رسول الله صزیبا و درخشان بود؛ عرقی مانند مروارید داشت؛ با قدرت و وقار راه می‌رفت؛ من هیچ دیبا و ابریشمی، لمس نکردم که نرم‌تر از کف دست رسول الله صباشد. همچنین، هیچ مُشک و عنبری را خوشبوتر از رایحه‌ی پیامبر اکرم صنیافتم.

۱۵٧۰ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ سقَالَ: صَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صصَلاَةَ الأُولَى، ثُمَّ خَرَجَ إِلَى أَهْلِهِ وَخَرَجْتُ مَعَهُ، فَاسْتَقْبَلَهُ وِلْدَانٌ، فَجَعَلَ يَمْسَحُ خَدَّىْ أَحَدِهِمْ وَاحِدًا وَاحِدًا، قَالَ: وَأَمَّا أَنَا فَمَسَحَ خَدِّى قَالَ: فَوَجَدْتُ لِيَدِهِ بَرْدًا ـ أَوْ: رِيحًا ـ كَأَنَّمَا أَخْرَجَهَا مِنْ جُؤْنَةِ عَطَّارٍ. (م/۲۳۲٩)

ترجمه: جابر بن سمره سمی‌گوید: همراه رسول الله صنماز ظهر را خواندم و بعد از اینکه پیامبر اکرم صبیرون شد و به سوی خانواده‌اش رفت، من نیز همراه او بیرون رفتم. در این اثنا، چند کودک به استقبال رسول الله صآمدند. نبی اکرم صبر رخسارهای هریک از آنها یکی یکی، دست کشید. همچنین رسول مکرم اسلام صبر دو رخسار من، دست کشید. از دستش، بویی به مشام‌ من رسید که گویا آن را از صندوقچه‌ی عطار، بیرون آورده است.

باب (۳۳): عرق کردن نبی اکرم صهنگام نزول وحی در هوای سرد

۱۵٧۱ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: إِنْ كَانَ لَيُنْزَلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صفِي الْغَدَاةِ الْبَارِدَةِ، ثُمَّ تَفِيضُ جَبْهَتُهُ عَرَقًا. (م/۲۳۳۳)

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: چه بسا که در هوای سرد صبح، بر رسول الله صوحی نازل می‌شد و از پیشانی‌اش، عرق سرازیر می‌گشت.

۱۵٧۲ـ عَنْ عَائِشَةَ ب: أَنَّ الْحَارِثَ بْنَ هِشَامٍ سَأَلَ النَّبِيَّ ص: كَيْفَ يَأْتِيكَ الْوَحْىُ؟ فَقَالَ: «أَحْيَانًا يَأْتِينِى فِي مِثْلِ صَلْصَلَةِ الْجَرَسِ، وَهُوَ أَشَدُّ عَلَىَّ، ثُمَّ يَفْصِمُ عَنِّى وَقَدْ وَعَيْتُهُ، وَأَحْيَانًا مَلَكٌ فِي مِثْلِ صُورَةِ الرَّجُلِ، فَأَعِى مَا يَقُولُ». (م/۲۳۳۳)

ترجمه: از ام الموُمنین؛ عایشه ل؛ روایت است که حارث بن هشام از نبی اکرم صپرسید: وحی چگونه بر تو نازل می‌شود؟ رسول الله صفرمود: «گاهی مانند صدای زنگ (یعنی به صورت زمزمه) نازل می‌شود و این، سخت‌ترین نوع آنست. و پس از فراگرفتن وحی، این کیفیت، خاتمه پیدا می‌کند. گاهی هم فرشته‌ی وحی، به صورت انسان می‌آید و من گفته‌هایش را حفظ می‌کنم».

باب (۳۴): خوشبویی عرق نبی اکرم ص

۱۵٧۳ـ عَنْ أَنَسِ سقَالَ: دَخَلَ عَلَيْنَا النَّبِىُّ صفَقَالَ عِنْدَنَا، فَعَرِقَ، وَجَاءَتْ أُمِّى بِقَارُورَةٍ، فَجَعَلَتْ تَسْلُتُ الْعَرَقَ فِيهَا، فَاسْتَيْقَظَ النَّبِىُّ صفَقَالَ: «يَا أُمَّ سُلَيْمٍ، مَا هَذَا الَّذِي تَصْنَعِينَ»؟ قَالَتْ: هَذَا عَرَقُكَ نَجْعَلُهُ فِي طِيبِنَا، وَهُوَ مِنْ أَطْيَبِ الطِّيبِ. (م/۲۳۳۱)

ترجمه: انس می‌گوید: نبی اکرم صبه خانه‌ی ما آمد و نزد ما قیلوله (خواب ظهر) نمود. هنگامی که خواب رفت، عرق کرد. مادرم شیشه‌ای آورد و شروع به جمع کردن عرقها در آن نمود. نبی اکرم صبیدار شد و فرمود: «ای ام سُلیم! این چه کاری است؟ ام سُلیم گفت: این عرق تو را به عنوان خوشبویی استفاده می‌کنیم؛ چرا که بهترین خوشبویی است.

باب (۳۵): تبرک جستن از عرق نبی اکرم ص

۱۵٧۴ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: كَانَ النَّبِىُّ صيَدْخُلُ بَيْتَ أُمِّ سُلَيْمٍ فَيَنَامُ عَلَى فِرَاشِهَا وَلَيْسَتْ فِيهِ، قَالَ: فَجَاءَ ذَاتَ يَوْمٍ فَنَامَ عَلَى فِرَاشِهَا فَأُتِيَتْ، فَقِيلَ لَهَا: هَذَا النَّبِيُّ صنَامَ فِي بَيْتِكِ، عَلَى فِرَاشِكِ، قَالَ: فَجَاءَتْ وَقَدْ عَرِقَ، وَاسْتَنْقَعَ عَرَقُهُ عَلَى قِطْعَةِ أَدِيمٍ، عَلَى الْفِرَاشِ، فَفَتَحَتْ عَتِيدَتَهَا فَجَعَلَتْ تُنَشِّفُ ذَلِكَ الْعَرَقَ فَتَعْصِرُهُ، فِي قَوَارِيرِهَا، فَفَزِعَ النَّبِيُّ صفَقَالَ: «مَا تَصْنَعِينَ؟ يَا أُمَّ سُلَيْمٍ» فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، نَرْجُو بَرَكَتَهُ لِصِبْيَانِنَا، قَالَ: «أَصَبْتِ». (م/۲۳۳۱)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: نبی اکرم ص به خانه‌ی ام سلیم می‌آمد و هنگامی که ام سلیم آنجا نبود، سر جایش می‌خوابید. سرانجام، روزی رسول الله ص آمد و سرجایش، خوابید. به ام سلیم اطلاع دادند که نبی اکرم ص به خانه‌اش آمده و سر جایش خوابیده است. انس می‌گوید: نبی‌اکرم ص عرق کرده بود و عرقهایش روی قطعه چرمی بالای رختخوابش، جمع شده بود که ام سلیم به خانه آمد و طبله (صندوقچه‌ی خوشبویی) خود را باز نمود و شروع به جذب کردن عرق‌ها با پارچه‌ای نمود و داخل شیشه‌هایش می‌ریخت. نبی اکرم ص از خواب، بیدار شد و فرمود: ای ام سُلیم! چکار می‌کنی؟ ام سلیم گفت: یا رسول الله! امیدوارم که عرق شما باعث خیر و برکت برای کودکان ما گردد. رسول الله ص فرمود: «حرفت درست است».

(بسیار واضح است که ام سُلیم، از محارم رسول الله ص بوده است؛ چنانکه علامه ابن عبدالبر می‌گوید: فکر می‌کنم ام سُلیم دختر ملحان؛ مادر انس بن مالک؛ یا خواهرش ام حرام، رسول الله ص را شیر داده است. با توجه به این موضوع، یکی از آنها خاله‌ی رضاعی و دیگری، خواهر رضاعی رسول الله ص می‌شود. بعد از آن، با سند ذکر می‌کند که ام حرام یکی از محارم رسول الله ص از طرف خاله‌هایش بوده است؛ چرا که مادر عبدالمطلب بن هاشم از بنی نجار بود. و به نقل از یونس بن عبدالاعلی می‌گوید: ابن وهب گفت: ام حرام یکی از خاله‌های رضاعی نبی اکرم ص بود. به همین خاطر، نبی اکرم ص نزد او استراحت می‌نمود. دانشمندانی مانند ابوالقاسم جوهری، داوودی و مهلب نیز این مطلب را با قاطعیت پذیرفته‌اند. بعضی هم گفته‌اند که ام سُلیم خاله‌ی پدر یا پدر بزرگ پیامبر ؛عبدالمطلب؛ بود. علامه ابن جوزی می‌گوید: شنیدم که بعضی از حفاظ می‌گفتند: ام سُلیم خواهر رضاعی آمنه مادر رسول الله ص بود. (نقل با اندکی اختصار)

به هر حال، از مجموع سخنان بالا چنین به نظر می‌رسد که ام سُلیم و ام حرام که خواهر یکدیگرند، و رسول الله ص در خانه‌ی آنها رفت و آمد زیادی داشت، و چه بسا که در خانه‌هایشان، استراحت می‌نمود، جزو محارم پیامبر اکرم ص بوده‌اند.

باب (۳۶): نزدیک بودن نبی اکرم صبا مردم و تبرک جستن مردم از ایشان

۱۵٧۵ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا صَلَّى الْغَدَاةَ جَاءَ خَدَمُ الْمَدِينَةِ بِآنِيَتِهِمْ فِيهَا الْمَاءُ، فَمَا يُؤْتَى بِإِنَاءٍ إِلاَّ غَمَسَ يَدَهُ فِيهَا، فَرُبَّمَا جَاءُوهُ فِي الْغَدَاةِ الْبَارِدَةِ فَيَغْمِسُ يَدَهُ فِيهَا. (م/۲۳۲۴)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: هنگامی که رسول الله صنماز صبح را می‌خواند، خدمتگزاران مدینه، ظرفهای آبشان را می‌آوردند؛ و هر ظرفی که آورده می‌شد، نبی اکرم صدستش را داخل آبش، فرو می‌برد. و چه بسا که در یک صبح سرد می‌آمدند و پیامبر اکرم صدستش را در آب، فرو می‌برد.

(قابل یاد آوری است که تبرک جستن بعد از رسول اکرم صبه کسی دیگر، جایز نیست؛ زیرا صحابه بعد از رسول الله صبه کسی دیگر، تبرک نجستند).

۱۵٧۶ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: لَقَدْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صوَالْحَلاَّقُ يَحْلِقُهُ، وَأَطَافَ بِهِ أَصْحَابُهُ، فَمَا يُرِيدُونَ أَنْ تَقَعَ شَعْرَةٌ إِلاَّ فِي يَدِ رَجُلٍ. (م/۲۳۲۵)

ترجمه: انس سمی‌گوید: من رسول الله صرا دیدم در حالی که یک آرایشگر مشغول تراشیدن موهای سر ایشان بود و یارانش، اطراف او را گرفته بودند و تلاش می‌کردند تا هر موی پیامبر اکرم صدر دست یکی از آنها بیفتد.

۱۵٧٧ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ امْرَأَةً كَانَ فِي عَقْلِهَا شَىْءٌ، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً، فَقَالَ: «يَا أُمَّ فُلاَنٍ انْظُرِى أَىَّ السِّكَكِ شِئْتِ، حَتَّى أَقْضِىَ لَكِ حَاجَتَكِ»، فَخَلاَ مَعَهَا فِي بَعْضِ الطُّرُقِ، حَتَّى فَرَغَتْ مِنْ حَاجَتِهَا. (م/۲۳۲۶)

ترجمه: انس سمی‌گوید: زنی که از نظر عقلی، مقداری مشکل داشت، گفت: یا رسول الله! من با شما کاری دارم. رسول الله صفرمود: «ای مادر فلانی، نگاه کن در هریک از کوچه‌های مدینه دوست داری، کارت را برایت انجام می‌دهم». راوی می‌گوید: آنگاه، رسول الله صدر یکی از راه‌های مدینه، با او به خلوت نشست تا اینکه صحبت‌هایش تمام شد.

(این خلوت، همانگونه که از حدیث بر می‌آید، سر راه مردم و عبور و مرور آنها و جلوی چشم مردم بوده و جزو خلوت مرد و زن بیگانه که حرام است، شمرده نمی‌شود؛ زیرا آنها صرفا از مردم، فاصله گرفته بودند؛ چرا که آن زن نمی‌خواست مردم، صحبتهایش را بشنوند. شرح نووی با اندکی تصرف)

باب (۳٧): رسول الله صمهربان‌تر از همه‌ی مردم نسبت به فرزندان و خانواده‌اش بود

۱۵٧۸ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: مَا رَأَيْتُ أَحَدًا كَانَ أَرْحَمَ الناس بِالْعِيَالِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: كَانَ إِبْرَاهِيمُ مُسْتَرْضِعًا لَهُ فِي عَوَالِى الْمَدِينَةِ، فَكَانَ يَنْطَلِقُ وَنَحْنُ مَعَهُ، فَيَدْخُلُ الْبَيْتَ وَإِنَّهُ لَيُدَّخَنُ، وَكَانَ ظِئْرُهُ قَيْنًا، فَيَأْخُذُهُ فَيُقَبِّلُهُ، ثُمَّ يَرْجِعُ، قَالَ عَمْرٌو: فَلَمَّا تُوُفِّىَ إِبْرَاهِيمُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ ابْنِى وَإِنَّهُ مَاتَ فِي الثَّدْىِ، وَإِنَّ لَهُ لَظِئْرَيْنِ تُكَمِّلاَنِ رَضَاعَهُ فِي الْجَنَّةِ». (م/۲۳۱۶)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: کسی را سراغ ندارم که نسبت به خانواده‌اش، مهربان‌تر از رسول الله صباشد. فرزندش؛ ابراهیم؛ دوران شیرخوارگی‌اش را در یکی از روستاهای اطراف مدینه، می‌گذراند. رسول الله صاز مدینه براه می‌افتاد؛ ما نیز همراه ایشان می‌رفتیم؛ با وجود اینکه دایه‌ی فرزندش، آهنگر، و خانه پر از دود بود، پیامبر اکرم صوارد خانه می‌شد، کودک را برمی‌داشت و می‌بوسید و برمی‌گشت.

عمرو می‌گوید: هنگامی که ابراهیم فوت نمود، رسول الله صفرمود: «ابراهیم در دوران شیرخوارگی فوت نمود. و او در بهشت، دو دایه خواهد داشت که دوران شیرخوارگی‌اش را کامل می‌کنند».

۱۵٧٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ الأَقْرَعَ بْنَ حَابِسٍ أَبْصَرَ النَّبِيَّ صيُقَبِّلُ الْحَسَنَ فَقَالَ: إِنَّ لِي عَشَرَةً مِنَ الْوَلَدِ مَا قَبَّلْتُ وَاحِدًا مِنْهُمْ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّهُ مَنْ لاَ يَرْحَمْ لاَ يُرْحَمْ». (م/۲۳۱۸)

ترجمه: ابوهریره می‌گوید: بعد از اینکه اقرع بن حابس رسول الله صرا دید که حسن را می‌بوسد، گفت: من ده فرزند دارم که هیچ‌کدام از آنها را نبوسیده‌ام. رسول الله صفرمود: «هر کس، به دیگران، رحم نکند، الله متعال به او رحم نخواهد کرد».

باب (۳۸): شفقت نبی اکرم صنسبت به زنان و دستور به آهسته بردن آنان

۱۵۸۰ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صفِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، وَغُلاَمٌ أَسْوَدُ يُقَالُ لَهُ: أَنْجَشَةُ، يَحْدُو، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَا أَنْجَشَةُ رُوَيْدَكَ سَوْقًا بِالْقَوَارِيرِ». (م/۲۳۲۳)

ترجمه: انس سمی‌گوید: در یکی از سفرهای رسول الله صبرده‌ی سیاه رنگی به نام انجشه شتران را سوق می‌داد. رسول الله صبه او فرمود: «ای انجشه! شیشه‌ها را آهسته‏تر ببر». (نبی اکرم صزنانی را که برشتران سوار بودند، به شیشه تشبیه نمود).

باب (۳٩): شجاعت نبی اکرم صو جلو بودن او در جنگ‌ها

۱۵۸۱ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صأَحْسَنَ النَّاسِ، وَكَانَ أَجْوَدَ النَّاسِ، وَكَانَ أَشْجَعَ النَّاسِ وَلَقَدْ فَزِعَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ ذَاتَ لَيْلَةٍ، فَانْطَلَقَ نَاسٌ قِبَلَ الصَّوْتِ، فَتَلَقَّاهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صرَاجِعًا، وَقَدْ سَبَقَهُمْ إِلَى الصَّوْتِ، وَهُوَ عَلَى فَرَسٍ لأَبِى طَلْحَةَ عُرْىٍ، فِي عُنُقِهِ السَّيْفُ وَهُوَ يَقُولُ: «لَمْ تُرَاعُوا، لَمْ تُرَاعُوا» قَالَ: «وَجَدْنَاهُ بَحْرًا، أَوْ إِنَّهُ لَبَحْرٌ» قَالَ: وَكَانَ فَرَسًا يُبَطَّأُ. (م/۲۳۰٧)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله ص بهترین، سخاوتمندترین و شجاع‌ترین انسان‌ها بود. شبی، مردم مدینه، صدایی شنیدند و وحشت کردند؛ لذا گروهی به سوی منبع صدا رفتند. رسول الله ص که بر اسب بدون زین و پالان ابوطلحه، سوار بود، و شمشیرش را حمایل نموده بود، از روبروی آنان، برگشت در حالی که می‌فرمود: «نترسید، نترسید». و در ادامه فرمود: «این اسب، مانند دریا می‌خروشید یا او یک دریای خروشان بود». راوی می‌گوید: قابل یادآوری است که اسب ابوطلحه، اسبی بسیار سست و کند بود. (اما به برکت سوار شدن رسول الله ص بر آن، مانند دریا می‌خروشید).

باب (۴۰): نبی اکرم صاز همه‌ی مردم، اخلاق بهتری داشت

۱۵۸۲ـ عَن اَنَسٍ سقَالَ: كانَ رَسُولُ اللَّهِ صمِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ خُلُقًا، فَأَرْسَلَنِي يَوْمًا لِحَاجَةٍ فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لاَ أَذْهَبُ، وَفِي نَفْسِي أَنْ أَذْهَبَ لِمَا أَمَرَنِي بِهِ نَبِيُّ اللَّهِ ص، فَخَرَجْتُ حَتَّى أَمُرَّ عَلَى صِبْيَانٍ وَهُمْ يَلْعَبُونَ فِي السُّوقِ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صقَدْ قَبَضَ بِقَفَاىَ مِنْ وَرَائِى، قَالَ: فَنَظَرْتُ إِلَيْهِ وَهُوَ يَضْحَكُ فَقَالَ: «يَا أُنَيْسُ أَذَهَبْتَ حَيْثُ أَمَرْتُكَ»؟ قَالَ: قُلْتُ: نَعَمْ، أَنَا أَذْهَبُ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ أَنَسٌ: وَاللَّهِ لَقَدْ خَدَمْتُهُ تِسْعَ سِنِينَ، مَا عَلِمْتُهُ قَالَ لِشَىْءٍ صَنَعْتُهُ: لِمَ فَعَلْتَ كَذَا وَكَذَا؟ أَوْ لِشَيْءٍ تَرَكْتُهُ: هَلاَّ فَعَلْتَ كَذَا وَكَذَا. (م/۲۳۰۱)

ترجمه: انس سمی‌گوید: رسول الله ص از همه‌ی مردم، اخلاق بهتری داشت. روزی، مرا برای انجام کاری فرستاد. من گفتم: سوگند به الله، نمی‌روم؛ اما با خودم، تصمیم گرفتم که بروم و دستور پیامبر اکرم ص را اجرا کنم. پس بیرون شدم و گذرم به کودکانی افتاد که داخل بازار، بازی می‌کردند. ناگهان، رسول الله ص از پشت سر، گردنم را گرفت. هنگامی که به او نگاه کردم، در خالی که می‌خندید، فرمود: «ای انسک! آیا به آنجایی که گفتم، رفتی»؟ من گفتم: بلی، یا رسول الله! می‌روم. انس سمی‌گوید: سوگند به الله، نه سال در خدمت رسول الله ص بودم؛ من سراغ ندارم که برای انجام کاری که انجام دادم، به من بگوید: چرا فلان و فلان کار را انجام دادی. همچنین سراغ ندارم که برای کاری که انجام ندادم، بگوید: چرا فلان و فلان کار را انجام ندادی.

باب (۴۱): روش صحبت کردن نبی اکرم ص

۱۵۸۳ـ عَن عُروَةَ بنِ الزُّبَيرِ قَالَ: كَانَ أَبُو هُرَيْرَةَ يُحَدِّثُ وَيَقُولُ: اسْمَعِى يَا رَبَّةَ الْحُجْرَةِ اسْمَعِى يَا رَبَّةَ الْحُجْرَةِ، وَعَائِشَةُ بتُصَلِّي، فَلَمَّا قَضَتْ صَلاَتَهَا قَالَتْ لِعُرْوَةَ: أَلاَ تَسْمَعُ إِلَى هَذَا وَمَقَالَتِهِ آنِفًا؟ إِنَّمَا كَانَ النَّبِيُّ صيُحَدِّثُ حَدِيثًا، لَوْ عَدَّهُ الْعَادُّ لأَحْصَاهُ. (م/۲۴٩۳)

ترجمه: عروه بن زبیر می‌گوید: عایشه لدر حال نماز خواندن بود که ابوهریره سحدیث بیان می‌کرد و می‌گفت: ای صاحب حجره! گوش کن. ای صاحب حجره ! گوش کن. هنگامی که عایشه لنمازش را به پایان رساند، به عروه گفت: آیا به سخنان این شخص و روش صحبت کردنش گوش نمی‌کنی؟ نبی اکرم ص بگونه‌ای صحبت می‌نمود که اگر کسی می‌خواست، کلماتش را بشمارد، می‌توانست. (اما ابوهریره اینگونه با عجله، صحبت می‌کند).

باب (۴۲): رسول الله صهرچند روز، یک بار برای ما موعظه می‌نمود

۱۵۸۴ـ عَنْ شَقِيقٍ أَبِي وَائِلٍ قَالَ: كَانَ عَبْدُ اللَّهِ يُذَكِّرُنَا كُلَّ يَوْمِ خَمِيسٍ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ إِنَّا نُحِبُّ حَدِيثَكَ وَنَشْتَهِيهِ، وَلَوَدِدْنَا أَنَّكَ حَدَّثْتَنَا كُلَّ يَوْمٍ، فَقَالَ: مَا يَمْنَعُنِى أَنْ أُحَدِّثَكُمْ إِلاَّ كَرَاهِيَةُ أَنْ أُمِلَّكُمْ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ يَتَخَوَّلُنَا بِالْمَوْعِظَةِ فِي الأَيَّامِ، كَرَاهِيَةَ السَّآمَةِ عَلَيْنَا. (م/۲۸۲۱)

ترجمه: شقیق بن وائل می‌گوید: عبد الله بن مسعود سهر پنج شنبه، برای ما صحبت می‌کرد. مردی به او گفت: ای ابو عبد الرحمن! ما سخنان تو را دوست داریم و بسیار به آنها علاقه مندیم و آرزو داریم که هر روز، برای ما صحبت کنی. عبد الله بن مسعود گفت: برای صحبت روزانه، هیچ مانعی دیگر وجود ندارد مگر اینکه می‌ترسم باعث خستگی شما شوم. رسول الله صبرای هدایت و ارشاد ما هر چند روز، یک بار را در نظر گرفته بود و به خاطر اینکه وعظ و نصیحت ایشان، موجب خستگی ودلسردی ما نشود، از وعظ گفتن روزانه، اجتناب می‏‌ورزید.

باب (۴۳): نبی اکرم صسخاوتمندترین انسانها بود

۱۵۸۵ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صأَجْوَدَ النَّاسِ بِالْخَيْرِ، وَكَانَ أَجْوَدَ مَا يَكُونُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ، حين يلقاه جِبْرِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وكَانَ يَلْقَاهُ فِي كُلِّ سَنَةٍ فِي رَمَضَانَ حَتَّى يَنْسَلِخَ، فَيَعْرِضُ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صالْقُرْآنَ، فَإِذَا لَقِيَهُ جِبْرِيلُ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صأَجْوَدَ بِالْخَيْرِ مِنَ الرِّيحِ الْمُرْسَلَةِ. (م/۲۳۰۸)

ترجمه: ابن عباس بمی‌گوید: رسول الله صسخاوتمندترین انسان‌ها بود. و سخاوتمندتر از هر وقت، زمانی بود که در ماه رمضان، جبرئیل نزد ایشان می‌آمد. قابل یادآوری است که جبرئیل هر سال تا پایان ماه رمضان به ملاقات رسول الله صمی‌آمد و پیامبر اکرم صقرآن کریم را بر او عرضه می‌نمود. هنگامی که جبریل ایشان را ملاقات می‌کرد، نبی اکرم صدر پخش خیر و نیکی، از بادهای وزنده نیز سبقت می‌گرفت.

باب (۴۴): هرگاه از رسول الله صچیزی خواسته شد، هرگز نه نگفت

۱۵۸۶ـ عن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: مَا سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صشَيْئًا قَطُّ فَقَالَ: لاَ. (م/۲۳۱۱)

ترجمه: جابرسمی‌گوید: هرگاه از رسول الله صچیزی خواسته شد، هرگز نه نگفت.

۱۵۸٧ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ رَجُلاً سَأَلَ النَّبِيَّ صغَنَمًا بَيْنَ جَبَلَيْنِ، فَأَعْطَاهُ إِيَّاهُ، فَأَتَي قَوْمَهُ فَقَالَ: أَىْ قَوْمِ أَسْلِمُوا، فَوَاللَّهِ إِنَّ مُحَمَّدًا لَيُعْطِى عَطَاءً مَا يَخَافُ الْفَقْرَ، فَقَالَ أَنَسٌ: إِنْ كَانَ الرَّجُلُ لَيُسْلِمُ مَا يُرِيدُ إِلاَّ الدُّنْيَا، فَمَا يُسْلِمُ حَتَّى يَكُونَ الإِسْلاَمُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنَ الدُّنْيَا وَمَا عَلَيْهَا. (م/۲۳۱۲)

ترجمه: انس سمی‌گوید: مردی از نبی اکرم ص گوسفندان زیادی را که فاصله‌ی میان دو کوه را پر می‌کردند، درخواست کرد. نبی اکرم ص به وی، عطا کرد. سپس آن مرد نزد قومش رفت و گفت: ای قوم! مسلمان شوید؛ زیرا محمد ص مانند کسی، عطا می‌کند و می‌بخشد که از فقر نمی‌ترسد. انس سمی‌گوید: چه بسا که یک شخص بخاطر دنیا مسلمان می‌شد؛ اما زمان زیادی نمی‌گذشت که اسلام را از دنیا و آنچه که در آن، وجود دارد، بیشتر دوست می‌داشت.

باب (۴۵): عطای نبی صاکرم و عظمت و کثرت آن

۱۵۸۸ـ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ قَالَ: غَزَا رَسُولُ اللَّهِ صغَزْوَةَ الْفَتْحِ فَتْحِ مَكَّةَ، ثُمَّ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صبِمَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَاقْتَتَلُوا بِحُنَيْنٍ، فَنَصَرَ اللَّهُ دِينَهُ وَالْمُسْلِمِينَ، وَأَعْطَى رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمَئِذٍ صَفْوَانَ بْنَ أُمَيَّةَ مِائَةً مِنَ النَّعَمِ، ثُمَّ مِائَةً، ثُمَّ مِائَةً، قَالَ ابْنُ شِهَابٍ: حَدَّثَنِي سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ أَنَّ صَفْوَانَ قَالَ: وَاللَّهِ لَقَدْ أَعْطَانِى رَسُولُ اللَّهِ صمَا أَعْطَانِى وَإِنَّهُ لأَبْغَضُ النَّاسِ إِلَىَّ، فَمَا بَرِحَ يُعْطِينِى حَتَّى إِنَّهُ لأَحَبُّ النَّاسِ إِلَىَّ.

ترجمه: ابن شهاب زهری می‌گوید: بعد از فتح مکه، رسول الله ص و مسلمانانی که همراه ایشان بودند، به حُنین رفتند و در آنجا جنگیدند. پس الله متعال، مسلمانان و دینش را یاری کرد و پیروز شدند. در آن روز، رسول الله ص صد شتر به صفوان بن امیه داد. سپس صد شتر دیگر، و بعد از آن، صد شتر دیگر نیز به او عطا کرد. ابن شهاب به نقل از سعید بن مسیب می‌گوید: صفوان گفت: سوگند به الله، زمانی که رسول الله ص آن شتران را به من عطا کرد، منفورترین مردم نزد من بود. اما همچنان، به من بذل و بخشش می‌نمود تا اینکه محبوبترین مردم نزد من گردید.

باب (۴۶): شمارش نبی اکرم ص

۱۵۸٩ـ عَن جَابِر بنِ عبدِالله لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَوْ قَدْ جَاءَنَا مَالُ الْبَحْرَيْنِ لَقَدْ أَعْطَيْتُكَ هَكَذَا وَهَكَذَا وَهَكَذَا» وَقَالَ بِيَدَيْهِ جَمِيعًا، فَقُبِضَ النَّبِيُّ صقَبْلَ أَنْ يَجِىءَ مَالُ الْبَحْرَيْنِ، فَقَدِمَ عَلَى أَبِي بَكْرٍ بَعْدَهُ، فَأَمَرَ مُنَادِيًا فَنَادَى: مَنْ كَانَتْ لَهُ عَلَى النَّبِىِّ صعِدَةٌ أَوْ دَيْنٌ فَلْيَأْتِ، فَقُمْتُ فَقُلْتُ: إِنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «لَوْ قَدْ جَاءَنَا مَالُ الْبَحْرَيْنِ أَعْطَيْتُكَ هَكَذَا وَهَكَذَا وَهَكَذَا» فَحَثَى أَبُو بَكْرٍ مَرَّةً، ثُمَّ قَالَ لِي: عُدَّهَا، فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِيَ خَمْسُمِائَةٍ، فَقَالَ: خُذْ مِثْلَيْهَا. (م/۲۳۱۴)

ترجمه: از جابر بن عبد الله بروایت است که: رسول الله صبا اشاره‌ با هردو دستش فرمود: «اگر مال بحرین برسد، این قدر و این قدر و این قدر به تو خواهم داد». اما رسول ‏الله صقبل از رسیدن مال بحرین، وفات نمود. جابر بعد از رسول الله صنزد ابوبکر آمد. ابوبکرسدستور داد تا فردی ندا دهد و اعلام کند: هرکس که رسول ‏الله صبه او وعده‌ای داده، یا از پیامبر اکرم صقرضی می‌خواهد، نزد ما بیاید. جابر بن عبد الله ل می‏گوید: من برخاستم و گفتم: رسول ‏الله صفرمود: «اگر مال بحرین بیاید، اینقدر و اینقدر و اینقدر به تو خواهم داد». ابوبکر سدو مشت پر، به من داد و فرمود: آنها را بشمار. من شمردم و دیدم که پانصد درهم هستند. آنگاه فرمود: دو برابر آنچه به تو دادم، بردار.

باب (۴٧): تعداد اسمهای نبی اکرم ص

۱۵٩۰ـ عَنْ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ لِي أَسْمَاءً، أَنَا مُحَمَّدٌ، وَأَنَا أَحْمَدُ، وَأَنَا الْمَاحِى الَّذِي يَمْحُو اللَّهُ بِي الْكُفْرَ، وَأَنَا الْحَاشِرُ الَّذِي يُحْشَرُ النَّاسُ عَلَى قَدَمَىَّ، وَأَنَا الْعَاقِبُ الَّذِي لَيْسَ بَعْدَهُ أَحَدٌ» وَقَدْ سَمَّاهُ اللَّهُ رَءُوفًا رَحِيمًا. (م/۲۳۵۴)

ترجمه: جبیر بن مطعم سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «من نامهای زیادی دارم؛ من محمد، احمد، ماحی یعنی کسی‌که الله متعال بوسیله‌ی من کفر را از بین می‌برد؛ و حاشر یعنی کسی‌که مردم بعد از من حشر می‌شوند؛ و عاقب یعنی کسی‌که بعد از او پیامبری نمی‌آید، نام دارم». راوی می‌گوید: همچنین الله متعال او را رئوف و رحیم نامیده است.

۱۵٩۱ـ عَنْ أَبِي مُوسَى الأَشْعَرِىِّ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيُسَمِّى لَنَا نَفْسَهُ أَسْمَاءً، فَقَالَ: «أَنَا مُحَمَّدٌ، وَأَحْمَدُ، وَالْمُقَفِّى، وَالْحَاشِرُ، وَنَبِىُّ التَّوْبَةِ، وَنَبِىُّ الرَّحْمَةِ». (م/۲۳۵۵)

ترجمه: ابو موسی اشعری سمی‌گوید: رسول الله ص برای خودش، نام‌هایی برمی‌شمرد و می‌فرمود: «من محمد، احمد، مقفِّی (کسی که بعد از انبیا آمده است)، حاشر، پیامبر توبه و پیامبر رحمت هستم».

باب (۴۸): چه مدت نبی اکرم صدر مکه و مدینه ماند؟

۱۵٩۲ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: أَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صبِمَكةَ ثَلاَثَ عَشرَةً سَنَةً يُوحَی إِلَيهِ، وَ بِالمَدِينَةِ عَشراً، وَ مَاتَ وَ هُوَ ابنُ ثَلاَثٍ وَسِتِّينَ سَنَةَ. (م/۲۳۵۳)

ترجمه: ابن عباس ل می‌گوید: نبی اکرم صسیزده سال در مکه، و ده سال در مدینه ماند و به او وحی می‌شد. و در سن شصت وسه سالگی، وفات نمود.

۱۵٩۳ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: أَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صبِمَكَّةَ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَيَرَى الضَّوْءَ سَبْعَ سِنِينَ وَلاَ يَرَى شَيْئًا وَثَمَانَ سِنِينَ يُوحَى إِلَيْهِ، وَأَقَامَ بِالْمَدِينَةِ عَشْرًا. (م/۲۳۵۳)

ترجمه: ابن عباس ل می-گوید: رسول الله ص پانزده سال (با احتساب سال ولادت و هجرت) در مکه ماند که هفت سال آن را فقط صدایی می‌شنید و نوری می‌دید، بدون اینکه فرشته‌ای ببیند. و هشت سال هم به او وحی می‌شد. و در مدینه نیز ده سال، زندگی کرد.

باب (۴٩):هنگام وفات، نبی اکرم صچند سال سن داشت؟

۱۵٩۴ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صوَهُوَ ابْنُ ثَلاَثٍ وَسِتِّينَ، وَأَبُو بَكْرٍ وَهُوَ ابْنُ ثَلاَثٍ وَسِتِّينَ، وَعُمَرُ وَهُوَ ابْنُ ثَلاَثٍ وَسِتِّينَ. (م/۲۳۴۸)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله ص، ابوبکر و عمر بدر سن شصت وسه سالگی، فوت نمودند.

۱۵٩۵ـ عَنْ عَمَّارٍ مَوْلَى بَنِي هَاشِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ ابْنَ عَبَّاسٍ: كَمْ أَتَى لِرَسُولِ اللَّهِ صيَوْمَ مَاتَ؟ فَقَالَ: مَا كُنْتُ أَحْسِبُ مِثْلَكَ مِنْ قَوْمِهِ يَخْفَى عَلَيْهِ ذَاكَ، قَالَ قُلْتُ: إِنِّي قَدْ سَأَلْتُ النَّاسَ فَاخْتَلَفُوا عَلَىَّ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَعْلَمَ قَوْلَكَ فِيهِ، قَالَ: أَتَحْسُبُ؟ قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ قَالَ: أَمْسِكْ أَرْبَعِينَ، بُعِثَ لَهَا خَمْسَ عَشْرَةَ بِمَكَّةَ، يَأْمَنُ وَيَخَافُ، وَعَشْرَ مِنْ مُهَاجَرِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ.

ترجمه: عمار مولای بنی هاشم می‌گوید: از ابن عباس ل پرسیدم: هنگامی که رسول الله ص وفات نمود، چند سال سن داشت؟ ابن عباس ل گفت: فکر نمی‌کردم چنین چیزی از فردی مانند تو که از بستگانش هستی، پنهان بماند. عمار گفت: من از مردم پرسیدم؛ اما آنها جوابهای مختلفی به من دادند. لذا دوست دارم نظر تو را در این زمینه بدانم. ابن عباس گفت: آیا حساب کردن می‌دانی؟ گفتم: بلی. گفت: چهل را داشته باش؛ بعد از بعثت، نبی اکرم صپانزده سال (با احتساب سال بعثت و هجرت) در مکه با ترس و امید، زندگی کرد، و ده سال از هنگام هجرت به مدینه، زندگی نمود.

و قد تقدم حديث أنس أنه توفي و هو ابن ستين سنة (انظر الحديث: ۱۵۵۶)

ترجمه: در این زمینه، حدیث انس با شماره‌ی (۱۵۵۶) بیان گردید که رسول الله در سن شصت سالگی وفات نمود.

(قابل یادآوری است که رسول الله صنزد جمهور و بر اساس رأی مشهور بعد از بعثت، سیزده سال در مکه و ده سال در مدینه‌ی منوره زندگی نمود و در سن شصت و سه سالگی دنیا را وداع گفت؛ چنانکه در روایات مختلفی حتی از انس س در بعضی از روایات صحیح مسلم نیز آمده است. اما در مورد روایت فوق باید گفت که یکی از راویان، اعداد را گرد نموده و سیزده را به ده، و شصت و سه را به شصت، تبدیل نموده است).

باب (۵۰): هرگاه الله متعال خواسته باشد امتی را مورد رحمت قرار دهد، پیامبرشان را زودتر از خودشان، قبض روح می‌نماید

۱۵٩۶ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سعَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ رَحْمَةَ أُمَّةٍ مِنْ عِبَادِهِ، قَبَضَ نَبِيَّهَا قَبْلَهَا، فَجَعَلَهُ لَهَا فَرَطًا وَسَلَفًا بَيْنَ يَدَيْهَا، وَإِذَا أَرَادَ هَلَكَةَ أُمَّةٍ، عَذَّبَهَا، وَنَبِيُّهَا حَىٌّ، فَأَهْلَكَهَا وَهُوَ يَنْظُرُ، فَأَقَرَّ عَيْنَهُ بِهَلَكَتِهَا حِينَ كَذَّبُوهُ وَعَصَوْا أَمْرَهُ». (م/۲۲۸۸)

ترجمه: ابو موسی اشعری سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هرگاه، الله متعال بخواهد امتی را مورد رحمت قرار دهد، پیامبر آنها را زودتر از خودشان، قبض روح می‌نماید و جلوتر از امت می‌برد تا از آنها اسقبال کند. اما هرگاه، الله متعال بخواهد امتی را هلاک و نابود کند، آنها را دچار عذاب می‌نماید در حالی که پیامبرشان زنده است و هلاکت و نابودی آنها را مشاهده می‌کند. و اینگونه الله متعال چشمان پیامبرش را خنک نموده و او را خوشحال می‌گرداند چرا که امتش، او را تکذیب، و از او نافرمانی کردند.

باب (۵۱): در باره‌ی این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ[النساء: ۶۵]. (سوگند به پروردگارت که مؤمن شمرده نمی‌شوند تا زمانی که تو را داور قرار ندهند)

۱۵٩٧ـ عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ ل: أَنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ خَاصَمَ الزُّبَيْرَ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صفِى شِرَاجِ الْحَرَّةِ الَّتِي يَسْقُونَ بِهَا النَّخْلَ، فَقَالَ الأَنْصَارِىُّ: سَرِّحِ الْمَاءَ يَمُرُّ، فَأَبَى عَلَيْهِمْ، فَاخْتَصَمُوا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلِلزُّبَيْرِ: «اسْقِ، يَا زُبَيْرُ ثُمَّ أَرْسِلِ الْمَاءَ إِلَى جَارِكَ» فَغَضِبَ الأَنْصَارِىُّ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ كَانَ ابْنَ عَمَّتِكَ، فَتَلَوَّنَ وَجْهُ نَبِىِّ اللَّهِ صثُمَّ قَالَ: «يَا زُبَيْرُ اسْقِ، ثُمَّ احْبِسِ الْمَاءَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى الْجَدْرِ»، فَقَالَ الزُّبَيْرُ: وَاللَّهِ إِنِّي لأَحْسِبُ هَذِهِ الآيَةَ نَزَلَتْ فِي ذَلِكَ: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَالآية (م/۲۳۵٧)

ترجمه: عبدلله بن زبیر ل می‌گوید: یک مرد انصاری از زبیر بن عوام در مورد آبراهه‌هایی که نخلستان‌ها را آبیاری می‌کردند، نزد رسول الله ص شکایت کرد. ماجرا از این قرار بود که مرد انصاری به زبیر گفت: بگذار تا آب (از باغت) عبور کند (و به باغ من برسد.) زبیر خودداری کرد. سرانجام، اختلافشان را برای رسول الله ص بیان کردند. پیامبر اکرم ص به زبیر فرمود: «ای زبیر، باغت را آبیاری کن و بعد از آن، آب را بگذار تا برای همسایه‌ات برود». مرد انصاری خشمگین شد و گفت: یا رسول الله! چون پسر عمه‌ات بود، اینگونه قضاوت نمودی. با شنیدن این سخن، چهره‌ی رسول الله ص تغییر کرد و فرمود: «ای زبیر! باغت را آبیاری کن و آب را نگه دار تا به دیوارها بالا رود». زبیر می‌گوید: فکر می‌کنم در همین مورد بود که این آیه نازل گردید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ(سوگند به پروردگارت که مؤمن شمرده نمی‌شوند تا زمانی که تو را داور قرار ندهند).

باب (۵۲): درباره‌ی پیروی از نبی اکرم صو این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿لَا تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡاز چیزهایی که اگر آشکار گردند، شما را ناراحت می‌کنند، سؤال نکنید.

۱۵٩۸ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ صعَنْ أَصْحَابِهِ شَىْءٌ، فَخَطَبَ فَقَالَ: «عُرِضَتْ عَلَيَّ الْجَنَّةُ وَالنَّارُ، فَلَمْ أَرَ كَالْيَوْمِ فِي الْخَيْرِ وَالشَّرِّ، وَلَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ لَضَحِكْتُمْ قَلِيلاً وَلَبَكَيْتُمْ كَثِيرًا» قَالَ: فَمَا أَتَى عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صيَوْمٌ أَشَدُّ مِنْهُ، قَالَ: غَطَّوْا رُءُوسَهُمْ وَلَهُمْ خَنِينٌ، قَالَ: فَقَامَ عُمَرُ فَقَالَ: رَضِينَا بِاللَّهِ رَبًّا، وَبِالإِسْلاَمِ دِينًا، وَبِمُحَمَّدٍ نَبِيًّا، قَالَ: فَقَامَ ذَاكَ الرَّجُلُ فَقَالَ: مَنْ أَبِى؟ قَالَ: «أَبُوكَ فُلاَنٌ» فَنَزَلَتْ هذه الآية: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ[المائدة: ۱۰۱]. (م/۲۳۵٩)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: بعد از اینکه سخنی از صحابه به اطلاع رسول الله صرسید، سخنرانی نمود و فرمود: «بهشت و دوزخ را به من نشان دادند. خوبیها و بدی‌هایی را که امروز مشاهده نمودم، هرگز ندیده‌ام. آنچه را که من می‌دانم، اگر شما می‌دانستید، خنده‌هایتان کم، و گریه‌هایتان زیاد می‌شد».

راوی می‌گوید: هیچ روزی بر یاران رسول الله صدشوارتر از این روز، نگذشت. آنها چهره‌هایشان را پوشاندند و صدای گریه‌شان بلند شد. در این هنگام، عمر بن خطاب برخاست و گفت: الله متعال را به عنوان پروردگار، اسلام را به عنوان دین، و محمد را به عنوان پیامبر برگزیدیم. در این اثنا، آن مردی (که مردم او را به غیر پدرش، نسبت می‌دادند) پرسید: پدرم کیست؟ رسول الله صفرمود: «پدرت، فلانی است». آنگاه این آیه نازل شد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ[المائدة: ۱۰۱]. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از چیزهایی که اگر آشکار گردند، شما را ناراحت می‌کنند، سؤال نکنید».

۱۵٩٩ـ عَن سَعدِ بنِ ابي وَقَّاصٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ أَعْظَمَ الْمُسْلِمِينَ فِي الْمُسْلِمِينَ جُرْمًا، مَنْ سَأَلَ عَنْ شَىْءٍ لَمْ يُحَرَّمْ عَلَى الْمُسْلِمِينَ، فَحُرِّمَ عَلَيْهِمْ، مِنْ أَجْلِ مَسْأَلَتِهِ». (م/۲۳۵۸)

ترجمه: سعد بن وقاصسمی‌گوید: رسول الله ص فرمود: «در میان مسلمانان، بزرگترین گناه از آنِ کسی است که در مورد چیزی سؤال کند که بر مسلمانان، حرام نشده است؛ اما بعلت سؤال او بر مسلمانان، حرام گردد».

۱۶۰۰ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ رَجُلاً قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَيْنَ أَبِى؟ قَالَ: «فِي النَّارِ»، فَلَمَّا قَفَّى دَعَاهُ فَقَالَ: «إِنَّ أَبِي وَأَبَاكَ فِي النَّارِ». (م/۲۰۳)

ترجمه: انس سمی‌گوید: مردی گفت: یا رسول الله! پدرم کجاست؟ رسول الله صفرمود: «در آتش جهنم است». پس هنگامی که آن مرد، پشت کرد که برود، رسول اکرم صاو را صدا زد و فرمود: «پدر من و تو در آتش جهنم‌اند».

باب (۵۳): خو دداری از کارهایی که نبی اکرم صمنع نموده و اختلاف نکردن با وی در مسائل

۱۶۰۱ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سأَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «مَا نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ فَاجْتَنِبُوهُ، وَمَا أَمَرْتُكُمْ بِهِ فَافْعَلُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ، فَإِنَّمَا أَهْلَكَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كَثْرَةُ مَسَائِلِهِمْ، وَاخْتِلاَفُهُمْ عَلَى أَنْبِيَائِهِمْ». (م/۱۳۳٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «از کارهایی که شما را از انجام آنها منع نمودم، پرهیز کنید. و دستورات مرا به اندازه‌ی توان، انجام دهید؛ زیرا کثرت سؤال و اختلاف با پیامبران باعث نابودی امتهای گذشته گردید».

باب (۵۴): در مورد سخنان نبی اکرم صدر امور دینی، و تفاوت آنها با سخنان رسول الله صدر امور دنیوی

۱۶۰۲ـ عَن طَلْحَةَ بنِ عُبيدِاللهِ سقَالَ: مَرَرْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صبِقَوْمٍ عَلَى رُءُوسِ النَّخْلِ، فَقَالَ: «مَا يَصْنَعُ هَؤُلاَءِ»؟ فَقَالُوا: يُلَقِّحُونَهُ، يَجْعَلُونَ الذَّكَرَ فِي الأُنْثَى فَيَلْقَحُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا أَظُنُّ يُغْنِى ذَلِكَ شَيْئًا» قَالَ: فَأُخْبِرُوا بِذَلِكَ فَتَرَكُوهُ، فَأُخْبِرَ رَسُولُ اللَّهِ صبِذَلِكَ، فَقَالَ: «إِنْ كَانَ يَنْفَعُهُمْ ذَلِكَ فَلْيَصْنَعُوهُ، فَإِنِّى إِنَّمَا ظَنَنْتُ ظَنًّا، فَلاَ تُؤَاخِذُونِى بِالظَّنِّ، وَلَكِنْ إِذَا حَدَّثْتُكُمْ عَنِ اللَّهِ شَيْئًا فَخُذُوا بِهِ، فَإِنِّى لَنْ أَكْذِبَ عَلَى اللَّهِ ». (م/۲۳۶۱)

ترجمه: طلحه بن عبید الله سمی‌گوید: همراه رسول الله صاز کنار گروهی می‌گذشتم که بالای نخلها بودند. رسول الله صفرمود: «اینها چکار می‌کنند»؟ مردم گفتند: درخت خرما را گرده افشانی می‌کنند تا بارور گردد؛ یعنی گرده‌های شکوفه‌های نر را در شکوفه‌ی ماده می‌ریزند. در نتیجه، خرما بارور می‌گردد. رسول الله صفرمود: «گمان نکنم که این، کار مفیدی باشد». آنگاه، سخن پیامبر اکرم صبه گوش کسانی که این کار را انجام می‌دادند، رسید و آنها این کار را ترک کردند. ماجرای ترک انجام این کار را به رسول الله صگفتند. پیامبر اکرم صفرمود: «اگر این کار برای آنها مفید است، انجام دهند. من صرفا گمانه زنی نمودم. مرا به خاطر آن، مؤاخذه نکنید. ولی هرگاه برای شما از جانب الله متعال صحبت نمودم، به آن، عمل نمایید؛ چرا که من هرگز سخن دروغی را به الله متعال نسبت نمی‌دهم».

باب (۵۵): آرزوی دیدن نبی اکرم صو علاقه مند بودن به آن

۱۶۰۳ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَالَّذِى نَفْسُ مُحَمَّدٍ فِي يَدِهِ لَيَأْتِيَنَّ عَلَى أَحَدِكُمْ يَوْمٌ وَلاَ يَرَانِي، ثُمَّ لأَنْ يَرَانِى أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ أَهْلِهِ وَمَالِهِ مَعَهُمْ» قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ: الْمَعْنَى فِيهِ عِنْدِي، لأَنْ يَرَانِى مَعَهُمْ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ أَهْلِهِ، وَمَالِهِ، وَهُوَ عِنْدِي مُقَدَّمٌ وَمُؤَخَّرٌ. (م/۲۳۶۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، زمانی بر یکی از شما خواهد آمد که مرا نمی‌بیند و دیدن من برایش، از اهل و مالش با هم، محبوب‌تر است».

ابواسحاق می‌گوید: در متن عربی، تقدیم و تأخیر وجود دارد و مفهوم حدیث این می‌شود که: اگر مرا همراه آنان ببیند، برایش از خانواده و اموالش محبوبتر است. (اما امام نووی در شرح صحیح مسلم و علامه مبارکپوری در شرح مشکات همان مفهومی را که در ترجمه‌ی حدیث آمده است، ترجیح داده‌اند و نیازی به تقدیم و تأخیر ندیده‌اند والله اعلم).

باب (۵۶): در مورد کسی که آرزوی دیدن نبی اکرم صرا دارد اگر چه با فدا کردن اهل و مالش باشد

۱۶۰۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «مِنْ أَشَدِّ أُمَّتِي لِي حُبًّا، نَاسٌ يَكُونُونَ بَعْدِى، يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ رَآنِى، بِأَهْلِهِ وَمَالِهِ». (م/۲۸۳۲)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «گروهی از مردم بعد از من می‌آیند که مرا بیشتر از سایر امتیانم دوست دارند؛ یکی از آنان آرزو می‌کند که ای کاش! مرا می‌دید؛ اگرچه با فدا کردن خانواده و اموالش باشد».

۵۳ـ کتاب یادی از پیامبران و فضیلت آنان

باب (۱): در مورد آغاز آفرینش آدم ÷

۱۶۰۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صبِيَدِى فَقَالَ: «خَلَقَ اللَّهُ، ، التُّرْبَةَ يَوْمَ السَّبْتِ، وَخَلَقَ فِيهَا الْجِبَالَ يَوْمَ الأَحَدِ، وَخَلَقَ الشَّجَرَ يَوْمَ الاِثْنَيْنِ، وَخَلَقَ الْمَكْرُوهَ يَوْمَ الثُّلاَثَاءِ، وَخَلَقَ النُّورَ يَوْمَ الأَرْبِعَاءِ، وَبَثَّ فِيهَا الدَّوَابَّ يَوْمَ الْخَمِيسِ، وَخَلَقَ آدَمَ، عَلَيْهِ السَّلاَمُ، بَعْدَ الْعَصْرِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ، فِي آخِرِ الْخَلْقِ، وَفِي آخِرِ سَاعَةٍ مِنْ سَاعَاتِ الْجُمُعَةِ، فِيمَا بَيْنَ الْعَصْرِ إِلَى اللَّيْلِ». (م/۲٧۸٩)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صدست مرا گرفت و فرمود: «الله متعال روز شنبه، خاک را آفرید. روز یکشنبه، کوه‌ها را آفرید. روز دوشنبه، درختان را آفرید. روز سه شنبه، امور بد را آفرید. روز چهارشنبه، نور را آفرید. روز پنج شنبه، حیوانات را در روی زمین، پراکنده ساخت. و آدم ÷ را جزو آخرین مخلوقاتش، در آخرین لحظات روز جمعه، در فاصله‌ی میان عصر تا شب آفرید».

باب (۲): در مورد فضیلت ابراهیم خلیل ÷

۱۶۰۶ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: يَا خَيْرَ الْبَرِيَّةِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «ذَاكَ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ». (م/۲۳۶٩)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: مردی نزد رسول الله صآمد و گفت: ای بهترین مخلوقات. رسول الله صفرمود: «آن (بهترین مخلوقات) ابراهیم ÷ است».

(نووی می‌گوید: این سخن نبی اکرم صاز روی تواضع و فروتنی است؛ زیرا به صحت رسیده است که نبی اکرم صسردار و سرور فرزندان آدم است).

باب (۳): ختنه کردن ابراهیم ÷

۱۶۰٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اخْتَتَنَ إِبْرَاهِيمُ، النَّبِيُّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ـ وَهُوَ ابْنُ ثَمَانِينَ سَنَةً ـ بِالْقَدُومِ». (م/۲۳٧۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «ابراهیم ÷ در سن هشتاد سالگی، در قدوم (روستایی در شام) ختنه کرد».

باب (۴): در مورد این سخن ابراهیم ÷ که گفت: ﴿رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ(پرودگارا! به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می‌کنی؟)

۱۶۰۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «نَحْنُ أَحَقُّ بِالشَّكِّ مِنْ إِبْرَاهِيمَ إِذْ قَالَ: ﴿رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِن لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِي[البقره:۱۶۰].. قَالَ: «وَيَرْحَمُ اللَّهُ لُوطًا، لَقَدْ كَانَ يَأْوِى إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ، وَلَوْ لَبِثْتُ فِي السِّجْنِ طُولَ لَبْثِ يُوسُفَ لأَجَبْتُ الدَّاعِىَ». (م/۱۵۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «ما از ابراهیم ÷ به شک کردن و طرح این سؤال سزاورتریم که گفت: ﴿رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِن لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِي«پرودگارا! به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می‌کنی؟ الله متعال فرمود: مگر به این چیز ایمان نداری؟ ابراهیم گفت: بلی، ولی ‌می‌خواهم قلبم، مطمئن گردد».

همچنین رسول الله صفرمود: «الله متعال لوط را رحمت کند که به تکیه گاه محکمی (الله) پناه می‌برد. و اگر من به اندازه‌ی یوسف ÷ در زندان می‌ماندم، دعوت را اجابت می‌کردم». (یعنی اگر از من خواسته می‌شد تا از زندان بیرون شوم، بلا فاصله خارج می‌شدم؛ ولی یوسف این کار را نکرد و قاصد را نزد عزیز برگرداند.)

باب (۵): در مورد این سخنان ابراهیم ÷ که گفت: ﴿إِنِّي سَقِيمٞ«من مریض هستم». ﴿قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَاو «این بت بزرگ آنها، این کار را کرده است». و در مورد همسرش سارا گفت: او خواهر من است ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا[الأنبیاء: ۶۳].

۱۶۰٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لَمْ يَكْذِبْ إِبْرَاهِيمُ النَّبِىُّ، عَلَيْهِ السَّلاَمُ، قَطُّ إِلاَّ ثَلاَثَ كَذَبَاتٍ: ثِنْتَيْنِ فِي ذَاتِ اللَّهِ، قَوْلُهُ: ﴿إِنِّي سَقِيمٞوَ الثَّانِيَةَ قَوْلُهُ: ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَاوَوَاحِدَةً فِي شَأْنِ سَارَةَ، فَإِنَّهُ قَدِمَ أَرْضَ جَبَّارٍ وَمَعَهُ سَارَةُ، وَكَانَتْ أَحْسَنَ النَّاسِ، فَقَالَ لَهَا: إِنَّ هَذَا الْجَبَّارَ، إِنْ يَعْلَمْ أَنَّكِ امْرَأَتِى، يَغْلِبْنِى عَلَيْكِ، فَإِنْ سَأَلَكِ فَأَخْبِرِيهِ أَنَّكِ أُخْتِى، فَإِنَّكِ أُخْتِى فِي الإِسْلاَمِ، فَإِنِّى لاَ أَعْلَمُ فِي الأَرْضِ مُسْلِمًا غَيْرِى وَغَيْرَكِ، فَلَمَّا دَخَلَ أَرْضَهُ رَآهَا بَعْضُ أَهْلِ الْجَبَّارِ، أَتَاهُ فَقَالَ لَهُ: لَقَدْ قَدِمَ أَرْضَكَ امْرَأَةٌ لاَ يَنْبَغِى لَهَا أَنْ تَكُونَ إِلاَّ لَكَ، فَأَرْسَلَ إِلَيْهَا فَأُتِيَ بِهَا، فَقَامَ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى الصَّلاَةِ، فَلَمَّا دَخَلَتْ عَلَيْهِ لَمْ يَتَمَالَكْ أَنْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَيْهَا، فَقُبِضَتْ يَدُهُ قَبْضَةً شَدِيدَةً، فَقَالَ لَهَا: ادْعِى اللَّهَ أَنْ يُطْلِقَ يَدِى وَلاَ أَضُرُّكِ، فَفَعَلَتْ فَعَادَ، فَقُبِضَتْ أَشَدَّ مِنَ الْقَبْضَةِ الأُولَى، فَقَالَ لَهَا مِثْلَ ذَلِكَ فَفَعَلَتْ، فَعَادَ، فَقُبِضَتْ أَشَدَّ مِنَ الْقَبْضَتَيْنِ الأُولَيَيْنِ فَقَالَ: ادْعِى اللَّهَ أَنْ يُطْلِقَ يَدِى، فَلَكِ اللَّهَ أَنْ لاَ أَضُرَّكِ، فَفَعَلَتْ، وَأُطْلِقَتْ يَدُهُ، وَدَعَا الَّذِي جَاءَ بِهَا فَقَالَ لَهُ: إِنَّكَ إِنَّمَا أَتَيْتَنِى بِشَيْطَانٍ، وَلَمْ تَأْتِنِى بِإِنْسَانٍ، فَأَخْرِجْهَا مِنْ أَرْضِي، وَأَعْطِهَا هَاجَرَ، قَالَ: فَأَقْبَلَتْ تَمْشِى، فَلَمَّا رَآهَا إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ انْصَرَفَ، فَقَالَ لَهَا: مَهْيَمْ؟ قَالَتْ: خَيْرًا، كَفَّ اللَّهُ يَدَ الْفَاجِرِ، وَأَخْدَمَ خَادِمًا، قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: فَتِلْكَ أُمُّكُمْ يَا بَنِي مَاءِ السَّمَاءِ. (م/۲۳٧۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «ابراهیم ÷ فقط سه بار، دروغ گفت. دو بار به خاطر الله. یک بار آن جایی که فرمود: ﴿إِنِّي سَقِيمٞیعنی من مریض هستم. و بار دوم آنجا که گفت: ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا[الانبياء:۶۳] یعنی این بت بزرگ آنها، این کار را کرده است. و یک دروغ هم بخاطر ساره گفت. بلی، او با ساره که زیباترین انسان بود، وارد سرزمین یکی از پادشاهان جبار و ستمگر شد. ابراهیم به ساره گفت: اگر این پادشاه ستمگر بداند که تو همسر من هستی، تو را به زور از من می‌گیرد. اگر از تو پرسید، بگو خواهر من هستی؛ چرا که تو خواهر مسلمان من بحساب می‌آیی؛ زیرا من هیچ مسلمانی در روی زمین بجز خودم و تو سراغ ندارم. به هر حال، هنگامی که وارد شهر شدند، یکی از اطرافیان پادشاه آنها را دید و نزد پاشاه رفت و گفت: زنی وارد سرزمین تو شده است که فقط شایسته‌ی توست. پادشاه فردی را نزد ساره فرستاد و او را آوردند. در این هنگام، ابراهیم ÷ به نماز ایستاد. هنگامی که ساره نزد پادشاه آمد، پادشاه کنترلش را از دست داد و دستش را به سوی او دراز کرد؛ اما دست او به شدت، جمع شد. پلدشاه گفت: از الله متعال بخواه تا دستم را آزاد کند. من به تو هیچ آسیبی نمی‌رسانم. ساره دعا نمود. پادشاه بار دیگر دستش را دراز کرد و این بار دستش بیشتر از اول، جمع شد. دوباره درخواست دعا کرد و ساره دعا نمود. برای بار سوم، پادشاه دستش را دراز کرد؛ این بار دستش بیشتر از بار اول و دوم، جمع شد. این بار هم پادشاه گفت: از الله متعال بخواه تا دستم را آزاد کند. باز هم ساره دعا نمود و دستش آزاد گردید. آنگاه، پادشاه شخصی را که ساره را آورده بود صدا زد و گفت: یک شیطان نزد من آورده‌ای نه یک انسان. او را از سرزمین من بیرون کن و هاجر را به او بده.

بعد از آن، ساره به سوی ابراهیم رفت. هنگامی که ابراهیم او را دید، چهره‌اش را برگرداند و گفت: چه خبر داری؟ ساره گفت: خیر است؛ الله متعال دست این انسان فاجر را از ما بازداشت و به ما خدمتگزاری نیز عنایت نمود. در پایان، ابوهریره گفت: این (هاجر) مادر شما است ای فرزندان آب آسمان. (کنایه از اعراب است که در بیابانها در جستجوی مکان نزول باران بودند تا گوسفندانشان را بچرانند.)

توضیح: اگرچه در حدیث، لفظ دروغ استعمال شده است؛ اما این سه مورد، توریه هستند. و توریه به این معناست که متکلم، سخنی بگوید که دو معنا داشته باشد. و مخاطب آن را بر معنای نزدیک، حمل کند و متکلم معنای دور را مد نظر داشته باشد. و توریه یکی از نکات مهم بلاغت بشمار می‌رود.

قابل یادآوری است که فقها گفته‌اند: در بعضی موارد، دروغ گفتن نه تنها جایز است بلکه واجب می‌باشد. (عمدة القاری)

باب (۶): یادی از موسی ÷

۱۶۱۰ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: كَانَ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَجُلاً حَيِيًّا، قَالَ: فَكَانَ لاَ يُرَى مُتَجَرِّدًا، قَالَ: فَقَالَ بَنُو إِسْرَائِيلَ: إِنَّهُ آدَرُ، قَالَ: فَاغْتَسَلَ عِنْدَ مَشرَبَهٍ، فَوَضَعَ ثَوْبَهُ عَلَى حَجَرٍ، فَانْطَلَقَ الْحَجَرُ يَسْعَى، وَاتَّبَعَهُ بِعَصَاهُ يَضْرِبُهُ، ثَوْبِى حَجَرُ، ثَوْبِى حَجَرُ، حَتَّى وَقَفَ عَلَى مَلإٍ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ، وَنَزَلَتْ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْۚ وَكَانَ عِندَ ٱللَّهِ وَجِيهٗا٦٩[الأحزاب: ۶٩]. (م/۳۳٩)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: موسی ÷ مردی بسیار با حیا بود و کس او را عریان نمی‌دید. بنی اسرائیل ‏گفتند: موسی وَرم بیضه دارد. روزی موسی ÷ لباسهایش را روی سنگی گذاشت تا در گودال آب یک نخلستان غسل کند. آن سنگ، فرار کرد. موسی ÷ دنبال سنگ به راه افتاد و با عصایش به سنگ می‌زد و فریاد می‌زد: ای سنگ! لباسهایم (را کجا می‌بری)؟ ای سنگ! لباسهایم (را کجا می‌بری)؟ تا اینکه سنگ در میان جمعی از بنی اسرائیل توقف کرد. (و بنی اسرائیل موسی را دیدند و گفتند: سوگند به الله، موسی هیچ بیماری ای ندارد.) و این آیه در باره ی همین ماجرا نازل شده است که: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْۚ وَكَانَ عِندَ ٱللَّهِ وَجِيهٗا٦٩(ای مؤمنان! مانند کسانی نباشید که موسی را اذیت و آزار کردند؛ پس الله متعال او را از آنچه می‌گفتند، تبرئه کرد و موسی نزد الله صاحب منزلت والایی بود.)

باب (٧): داستان موسی با خضر علیهما السلام

۱۶۱۱ـ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ قَالَ: قُلْتُ لاِبْنِ عَبَّاسٍ: إِنَّ نَوْفًا الْبِكَالِىَّ يَزْعُمُ أَنَّ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ، صَاحِبَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَيْسَ هُوَ مُوسَى صَاحِبَ الْخَضِرِ، عَلَيْهِ السَّلاَمُ، فَقَالَ: كَذَبَ عَدُوُّ اللَّهِ، سَمِعْتُ أُبَىَّ بْنَ كَعْبٍ يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «قَامَ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ خَطِيبًا فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ، فَسُئِلَ: أَىُّ النَّاسِ أَعْلَمُ؟ فَقَالَ: أَنَا أَعْلَمُ، قَالَ: فَعَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِ إِذْ لَمْ يَرُدَّ الْعِلْمَ إِلَيْهِ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: أَنَّ عَبْدًا مِنْ عِبَادِى بِمَجْمَعِ الْبَحْرَيْنِ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ، قَالَ مُوسَى: أَىْ رَبِّ كَيْفَ لِي بِهِ؟ فَقِيلَ لَهُ: احْمِلْ حُوتًا فِي مِكْتَلٍ، فَحَيْثُ تَفْقِدُ الْحُوتَ فَهُوَ ثَمَّ، فَانْطَلَقَ وَانْطَلَقَ مَعَهُ فَتَاهُ، وَهُوَ يُوشَعُ بْنُ نُونٍ، فَحَمَلَ مُوسَى، عَلَيْهِ السَّلاَمُ، حُوتًا فِي مِكْتَلٍ، وَانْطَلَقَ هُوَ وَفَتَاهُ يَمْشِيَانِ حَتَّى أَتَيَا الصَّخْرَةَ، فَرَقَدَ مُوسَى، عَلَيْهِ السَّلاَمُ، وَفَتَاهُ، فَاضْطَرَبَ الْحُوتُ فِي الْمِكْتَلِ، حَتَّى خَرَجَ مِنَ الْمِكْتَلِ، فَسَقَطَ فِي الْبَحْرِ، قَالَ: وَأَمْسَكَ اللَّهُ عَنْهُ جِرْيَةَ الْمَاءِ حَتَّى كَانَ مِثْلَ الطَّاقِ، فَكَانَ لِلْحُوتِ سَرَبًا، وَكَانَ لِمُوسَى وَفَتَاهُ عَجَبًا، فَانْطَلَقَا بَقِيَّةَ يَوْمِهِمَا وَلَيْلَتِهِمَا، وَنَسِىَ صَاحِبُ مُوسَى أَنْ يُخْبِرَهُ، فَلَمَّا أَصْبَحَ مُوسَى، عَلَيْهِ السَّلاَمُ، قَالَ لِفَتَاهُ: ﴿فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَىٰهُ ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا٦٢[الکهف: ۶۲]. قَالَ: وَلَمْ يَنْصَبْ حَتَّى جَاوَزَ الْمَكَانَ الَّذِي أُمِرَ بِهِ، قَالَ: ﴿أَرَءَيۡتَ إِذۡ أَوَيۡنَآ إِلَى ٱلصَّخۡرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ ٱلۡحُوتَ وَمَآ أَنسَىٰنِيهُ إِلَّا ٱلشَّيۡطَٰنُ أَنۡ أَذۡكُرَهُۥۚ وَٱتَّخَذَ سَبِيلَهُۥ فِي ٱلۡبَحۡرِ عَجَبٗا[الکهف: ۶۳]. قَالَ مُوسَى: ﴿ذَٰلِكَ مَا كُنَّا نَبۡغِۚ فَٱرۡتَدَّا عَلَىٰٓ ءَاثَارِهِمَا قَصَصٗا[الکهف: ۶۴]. قَالَ: يَقُصَّانِ آثَارَهُمَا، حَتَّى أَتَيَا الصَّخْرَةَ فَرَأَى رَجُلاً نَائِماً مُسَجًّى عَلَيْهِ بِثَوْبٍ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ مُوسَى، فَقَالَ لَهُ الْخَضِرُ: أَنَّى بِأَرْضِكَ السَّلاَمُ؟ قَالَ: أَنَا مُوسَى، قَالَ: مُوسَى بَنِي إِسْرَائِيلَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: إِنَّكَ عَلَى عِلْمٍ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ عَلَّمَكَهُ اللَّهُ لاَ أَعْلَمُهُ، وَأَنَا عَلَى عِلْمٍ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ عَلَّمَنِيهِ لاَ تَعْلَمُهُ، قَالَ لَهُ مُوسَى، ÷: ﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا٦٦ قَالَ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا٦٧ وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا٦٨ قَالَ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا وَلَآ أَعۡصِي لَكَ أَمۡرٗا٦٩[الکهف: ۶۶-۶٩]. قَالَ لَهُ الْخَضِرُ: ﴿فَإِنِ ٱتَّبَعۡتَنِي فَلَا تَسۡ‍َٔلۡنِي عَن شَيۡءٍ حَتَّىٰٓ أُحۡدِثَ لَكَ مِنۡهُ ذِكۡرٗا[الکهف: ٧۰]. قَالَ: نَعَمْ، قال فَانْطَلَقَ الْخَضِرُ وَمُوسَى يَمْشِيَانِ عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ، فَمَرَّتْ بِهِمَا سَفِينَةٌ فَكَلَّمَاهُمْ أَنْ يَحْمِلُوهُمَا، فَعَرَفُوا الْخَضِرَ فَحَمَلُوهُمَا بِغَيْرِ نَوْلٍ، فَعَمَدَ الْخَضِرُ إِلَى لَوْحٍ مِنْ أَلْوَاحِ السَّفِينَةِ فَنَزَعَهُ، فَقَالَ لَهُ مُوسَى: قَوْمٌ حَمَلُونَا بِغَيْرِ نَوْلٍ، عَمَدْتَ إِلَى سَفِينَتِهِمْ فَخَرَقْتَهَا ﴿أَخَرَقۡتَهَا لِتُغۡرِقَ أَهۡلَهَا لَقَدۡ جِئۡتَ شَيۡ‍ًٔا إِمۡرٗا٧١ قَالَ أَلَمۡ أَقُلۡ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا٧٢ قَالَ لَا تُؤَاخِذۡنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرۡهِقۡنِي مِنۡ أَمۡرِي عُسۡرٗا٧٣[الکهف: ٧۱-٧۳]. ثُمَّ خَرَجَا مِنَ السَّفِينَةِ، فَبَيْنَمَا هُمَا يَمْشِيَانِ عَلَى السَّاحِلِ إِذَا غُلاَمٌ يَلْعَبُ مَعَ الْغِلْمَانِ، فَأَخَذَ الْخَضِرُ بِرَأْسِهِ، فَاقْتَلَعَهُ بِيَدِهِ، فَقَتَلَهُ، فَقَالَ مُوسَى: ﴿أَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا زَكِيَّةَۢ بِغَيۡرِ نَفۡسٖ لَّقَدۡ جِئۡتَ شَيۡ‍ٔٗا ٧٤ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا٧٥[الکهف: ٧۴-٧۵]. قَالَ ـ وَهَذِهِ أَشَدُّ مِنَ الأُولَى ـ ﴿قَالَ إِن سَأَلۡتُكَ عَن شَيۡءِۢ بَعۡدَهَا فَلَا تُصَٰحِبۡنِيۖ قَدۡ بَلَغۡتَ مِن لَّدُنِّي عُذۡرٗا٧٦ فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَيَآ أَهۡلَ قَرۡيَةٍ ٱسۡتَطۡعَمَآ أَهۡلَهَا فَأَبَوۡاْ أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارٗا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ[الکهف:٧۶-٧٧]. يَقُولُ مَائِلٌ، قَالَ الْخَضِرُ بِيَدِهِ هَكَذَا، فَأَقَامَهُ، قَالَ لَهُ مُوسَى: قَوْمٌ أَتَيْنَاهُمْ فَلَمْ يُضَيِّفُونَا وَلَمْ يُطْعِمُونَا ﴿لَوۡ شِئۡتَ لَتَّخَذۡتَ عَلَيۡهِ أَجۡرٗا٧٧ قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيۡنِي وَبَيۡنِكَۚ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأۡوِيلِ مَا لَمۡ تَسۡتَطِع عَّلَيۡهِ صَبۡرًا٧٨[الکهف:٧٧-٧۸]. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَرْحَمُ اللَّهُ مُوسَى، لَوَدِدْتُ أَنَّهُ كَانَ صَبَرَ حَتَّى يُقَصَّ عَلَيْنَا مِنْ أَخْبَارِهِمَا» قَالَ: وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «كَانَتِ الأُولَى مِنْ مُوسَى نِسْيَانًا» قَالَ: «وَجَاءَ عُصْفُورٌ حَتَّى وَقَعَ عَلَى حَرْفِ السَّفِينَةِ، ثُمَّ نَقَرَ فِي الْبَحْرِ، فَقَالَ لَهُ الْخَضِرُ: مَا نَقَصَ عِلْمِى وَعِلْمُكَ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ إِلاَّ مِثْلَ مَا نَقَصَ هَذَا الْعُصْفُورُ مِنَ الْبَحْرِ» قَالَ سَعِيدُ بْنُ جُبَيْرٍ: وَكَانَ ابن عباس يَقْرَأُ: (وَكَانَ أَمَامَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ صَالِحَةٍ غَصْبًا) وَكَانَ يَقْرَأُ: (وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ كَافِرًا.) (م/۲۳۸۰)

ترجمه: سعید بن جبیر می‌گوید : به ابن عباس گفتم: نوف بکّالی معتقد است که موسی پیامبر بنی اسرائیل با آن موسی که خضر را همراهی کرد، فرق دارد. ابن عباس گفت: دشمن الله دروغ می‌گوید. من شنیدم که ابی بن کعب گفت: شنیدم که رسول الله صفرمود: «موسی ÷ ایستاده بود و بنی اسرائیل را موعظه می‌کرد که از وی پرسیدند: از انسان‌ها چه کسی داناتراست؟ موسی ÷ گفت: من داناترین انسان‌ها هستم. الله متعال او را بخاطر اینکه علم را به او (الله متعال) نسبت نداده بود، مورد عتاب قرار داد و به او وحی کرد که: بنده‌ای از بندگان من که در «مجمع البحرین» است از تو داناتر می‌باشد.

موسی ÷ گفت: پروردگارا ! چگونه می‌توانم نزد او بروم؟ به وی گفتند: یک ماهی در زنبیلی بگذار و با خود بردار. هر جا ماهی ناپدید شد، او را آنجا خواهی دید. موسی ÷ همراه یوشع بن نون یک ماهی در زنبیلی گذاشت و آن را برداشت و براه افتاد. وقتی که کنار صخره‌ای رسیدند، سر بر زمین گذاشتند و به خواب رفتند. ماهی، خود را از زنبیل بیرون کشید و به آب رسانید. الله متعال حرکت آب را متوقف نمود طوری که طاقی درست شد و به شکل تونلی در آمد و موسی و یوشع بن نون دچار شگفتی شدند. آنها بقیه‌ی شبانه روز را راه رفتند. البته رفیق موسی فراموش کرد که محل را به او بگوید. هنگام صبح، موسی ÷ به همراهش گفت: غذایمان را حاضر کن که خسته و گرسنه شده‌ایم. موسی ÷ تا زمانیکه میعادگاه را پشت سر نگذاشته بود، احساس خستگی نمی‌کرد. همراهش به او گفت: آن صخره را که کنار آن خوابیدیم، بیاد داری؟ ماهی را همانجا فراموش کردم. موسی ÷ گفت: مکانی که ما در جستجوی آن هستیم، همانجا است. آنها از همان راهی که آمده بودند، باز گشتند. وقتی که به آن صخره رسیدند، مردی را دیدند که خود را در لباسی پیچیده است. موسی ÷ سلام نمود. خضر گفت: در این سرزمین، سلام از کجاست؟ موسی گفت: من موسی هستم. خضر گفت: موسی بنی اسرائیل؟ موسی گفت: آری، آیا اجازه می‌دهی همراه تو باشم تا از آنچه که الله متعال به تو آموخته است، به من نیز بیاموزی؟ آن مرد گفت: ای موسی! تو نمی‌توانی با من صبرکنی؛ زیرا الله متعال به من چیز‌هایی آموخته است که تو آنها را نمی‌دانی. همچنین، به تو چیزهایی آموخته که من نمی‌دانم. موسی گفت: انشاء الله صبر می‌کنم و از دستورات تو سر پیچی نخواهم کرد. بدین ترتیب، آنها در ساحل دریا، بدون کشتی براه افتادند. پس از مدتی، یک کشتی از کنار آنها عبورکرد. آنان از صاحبان کشتی خواستند تا آنها را همراه خود سوار کنند.

صاحبان کشتی، خضر را شناختند و بدون کرایه آن‌ها را سوار کردند. سپس خضر ÷ یکی از تخته‌های کشتی را از جایش در آورد. موسی ÷ (با تعجب) گفت: آنها ما را بدون کرایه سوار کردند و حالا تو داری کشتی آنها را سوراخ می‌کنی تا همه را غرق سازی؟ کار عجیبی انجام دادی. خضر گفت: مگر به تو نگفتم که نمی‌توانی با من صبر کنی؟ موسی ÷ گفت: مرا بخاطر فراموشی‌ام بازخواست مکن و به خاطر این کار بر من سخت مگیر. سپس از کشتی پیاده شدند و براه افتادند. در راه، پسر بچه‌ای را دیدند که با بچه‌های دیگر مشغول بازی بود. خضر آن کودک را گرفت و سرش را از تنش جدا کرد. موسی ÷ (در حالیکه خشمگین شده بود) گفت: چرا فرد بیگناهی را بدون آنکه مرتکب قتلی شده باشد، کشتی؟ خضر گفت: مگر به تو نگفتم که تو با من توان شکیبایی نخواهی داشت؟ باز به راه خود ادامه دادند تا به روستایی رسیدند. از اهالی روستا غذا خواستند. ولی آنها از دادن غذا امتناع ورزیدند. در همین روستا به دیواری رسیدند که داشت فرو می‌ریخت. خضر با اشاره‌ی دست آن دیوار را راست کرد. موسی ÷ گفت: اگر می‌خواستی، می‌توانستی در مقابل این کار، مزد بگیری. خضر گفت: اینک، وقت جدایی من و تو است». پیامبر اکرم صفرمود: «الله متعال موسی را رحمت کند؛ دوست داشتیم که صبر می‌کرد تا ببینیم داستانش با خضر به کجا می‌کشد».

راوی می‌گوید : همچنین رسول الله صفرمود: «اولین بار موسی فراموش نمود. در آن اثنا، گنجشکی بر کناره‌ی کشتی نشست و با منقارش از آب دریا برداشت. خضر خطاب به موسی گفت: علم من و تو در برابر علم الله متعال، کمتر از مقدار آبی است که این گنجشک از دریا برداشت».

سعید بن جبیر می‌گوید: ابن عباس ل اینگونه می‌خواند: «وَكَانَ أَمَامَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ صَالِحَةٍ غَصْبًا»و همچنین می‌خواند:«وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ كَافِرًا».

باب (۸): در مورد این سخن نبی اکرم صکه فرمود: «پیامبران الله متعال را بر یکدیگر ترجیح ندهید»

۱۶۱۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: بَيْنَمَا يَهُودِىٌّ يَعْرِضُ سِلْعَةً لَهُ أُعْطِىَ بِهَا شَيْئًا، كَرِهَهُ، أَوْ لَمْ يَرْضَهُ ـ شَكَّ عَبْدُ الْعَزِيزِ ـ قَالَ: لاَ، وَالَّذِي اصْطَفَى مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى الْبَشَرِ قَالَ: فَسَمِعَهُ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ فَلَطَمَ وَجْهَهُ، قَالَ: تَقُولُ: وَالَّذِي اصْطَفَى مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى الْبَشَرِ وَرَسُولُ اللَّهِ صبَيْنَ أَظْهُرِنَا؟ قَالَ: فَذَهَبَ الْيَهُودِىُّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: يَا أَبَا الْقَاسِمِ إِنَّ لِي ذِمَّةً وَعَهْدًا، وَقَالَ: فُلاَنٌ لَطَمَ وَجْهِى، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لِمَ لَطَمْتَ وَجْهَهُ»؟ قَالَ: قَالَ ـ يَا رَسُولَ اللَّهِ ـ وَالَّذِي اصْطَفَى مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى الْبَشَرِ وَأَنْتَ بَيْنَ أَظْهُرِنَا، قَالَ: فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى عُرِفَ الْغَضَبُ فِي وَجْهِهِ، ثُمَّ قَالَ: «لاَ تُفَضِّلُوا بَيْنَ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ، فَإِنَّهُ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ، فَيَصْعَقُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَمَنْ فِي الأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شَاءَ اللَّهُ، قَالَ: ثُمَّ يُنْفَخُ فِيهِ أُخْرَى، فَأَكُونُ أَوَّلَ مَنْ بُعِثَ، أَوْ فِي أَوَّلِ مَنْ بُعِثَ، فَإِذَا مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ آخِذٌ بِالْعَرْشِ، فَلاَ أَدْرِى أَحُوسِبَ بِصَعْقَتِهِ يَوْمَ الطُّورِ، أَوْ بُعِثَ قَبْلِى؟ وَلاَ أَقُولُ: إِنَّ أَحَدًا أَفْضَلُ مِنْ يُونُسَ بْنِ مَتَّى». (م/۲۳٧۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: روزی، یک نفر یهودی کالایی را برای فروش عرضه کرد؛ به او برای آن، مبلغی دادند که نپسندید یا از آن راضی نبود؛ لذا گفت: نه، سوگند به ذاتی که موسی را بر تمام بشریت برگزیده است. مردی از انصار این سخن را شنید و یک سیلی به صورت یهودی زد و گفت: می‌گویی سوگند به ذاتی که موسی را بر تمام بشریت برگزیده است؛ حال آنکه محمد در میان ما است. اینجا بود که آن مرد یهودی نزد نبی اکرم صرفت و گفت: ای ابو القاسم! من ذمی هستم و عهد و پیمان دارم؛ با این حال، فلانی یک سیلی به صورتم زد. رسول الله صبه مرد انصاری فرمود: «چرا به صورتش سیلی زدی»؟ مرد انصاری گفت: یا رسول الله! با وجود اینکه شما در میان ما هستید، او گفت: سوگند به ذاتی که موسی را بر تمام بشریت برگزیده است. رسول الله صاز شنیدن این سخن به اندازه‌ای خشمگین شد که آثار خشم در چهره‌اش نمایان گردید و فرمود: «پیامبران الله را بر یکدیگر ترجیح ندهید؛ زیرا در صور دمیده می‌شود و بجز کسانی که الله متعال بخواهد، تمام افرادی که در آسمان‌ها و زمین هستند، بیهوش می‌شوند. سپس بار دیگر در صور دمیده می‌شود. من نخستین کسی هستم که به هوش می‌آیم یا جزو نخستین افراد هستم و موسی را می‌بینم که گوشه‌ی عرش را بدست گرفته است. ولی نمی‌دانم که او با بیهوش شدن در کوه طور، محاسبه شده است (و الآن اصلا بیهوش نشده) یا اینکه قبل از من به هوش آمده است؟ و من نمی‌گویم که کسی بهتر از یونس بن متی است».

باب (٩): در مورد وفات موسی ÷

۱۶۱۳ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «جَاءَ مَلَكُ الْمَوْتِ إِلَى مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ، فَقَالَ لَهُ: أَجِبْ رَبَّكَ، قَالَ فَلَطَمَ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَيْنَ مَلَكِ الْمَوْتِ فَفَقَأَهَا، قَالَ فَرَجَعَ الْمَلَكُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فَقَالَ: إِنَّكَ أَرْسَلْتَنِى إِلَى عَبْدٍ لَكَ لاَ يُرِيدُ الْمَوْتَ، وَقَدْ فَقَأَ عَيْنِى، قَالَ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَيْهِ عَيْنَهُ وَقَالَ: ارْجِعْ إِلَى عَبْدِى فَقُلِ: الْحَيَاةَ تُرِيدُ؟ فَإِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الْحَيَاةَ فَضَعْ يَدَكَ عَلَى مَتْنِ ثَوْرٍ، فَمَا تَوَارَتْ يَدُكَ مِنْ شَعْرَةٍ، فَإِنَّكَ تَعِيشُ بِهَا سَنَةً، قَالَ، ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: ثُمَّ تَمُوتُ، قَالَ: فَالآنَ مِنْ قَرِيبٍ، رَبِّ أَدنِنِى مِنَ الأَرْضِ الْمُقَدَّسَةِ، رَمْيَةً بِحَجَرٍ» قَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «وَاللَّهِ لَوْ أَنِّي عِنْدَهُ لأَرَيْتُكُمْ قَبْرَهُ إِلَى جَانِبِ الطَّرِيقِ، عِنْدَ الْكَثِيبِ الأَحْمَرِ». (م/۲۳٧۲)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «ملک ‏الموت نزد موسی ÷ آمد و گفت: دعوت پروردگارت را اجابت کن. موسی یک سیلی روی چشم ملک الموت زد و آن را بیرون آورد. ملک الموت نزد پروردگارش برگشت و گفت: بار الها! مرا برای قبض روح بنده‌ای فرستادی که نمی‌خواهد بمیرد. پس الله متعال چشمش را که در اثر آن سیلی، بیرون آمده بود، سر جایش برگرداند و فرمود: نزد بنده‌ام برگرد و به او بگو: اگر خواهان ادامه‌ی زندگی هستی، دست‌ات را بر پشت گاوی بگذار؛ به ازای هر تار مویی که زیر دست‌ات قرار می‌گیرد، یک سال زندگی خواهی نمود. موسی گفت: بعد از آن، چه خواهد شد؟ الله متعال فرمود: بعد از آن، مرگ است. موسی ÷ گفت: حال که چنین است، ترجیح می‌دهم، اکنون بمیرم. پروردگارا! مرا نزدیک سرزمین مقدس، و به فاصله‌ی پرتاب سنگی از آن، قرار ده».

در پایان، رسول الله صفرمود: «سوگند به الله، اگر من آنجا بودم، قبر موسی را کنار راه، نزدیک تپه‌ی سرخ، به شما نشان می‌دادم».

باب (۱۰): در مورد این سخن نبی اکرم صکه فرمود: «از کنار موسی ÷ گذشتم در حالی که او در قبرش ایستاده بود و نماز می‌خواند»

۱۶۱۴ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «أَتَيْتُ ـ وَفِي رِوَايَةِ هَدَّابٍ مَرَرْتُ ـ عَلَى مُوسَى لَيْلَةَ أُسْرِىَ بِي عِنْدَ الْكَثِيبِ الأَحْمَرِ، وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّى فِي قَبْرِهِ». (م/۲۳٧۵)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «در شب اسراء، از کنار موسی ÷ در نزدیکی تپه‌ی سرخ عبور کردم در حالی که او در قبرش ایستاده بود و نماز می‌خواند».

(قابل یادآوری است که هیچ انسانی بعد از مرگ، مکلف به انجام اعمال نیست؛ اما از آنجایی که انبیا در زندگی بسیار به نماز علاقه مند بوده‌اند، بعد از مرگ نیز به همان عمل دنیوی خویش مشغولند؛ آنهم بر اساس حدیثی که می‌گوید: «انسان به همان حالتی که بمیرد، حشر می‌شود. والله اعلم)

باب (۱۱): یادی از یوسف ÷

۱۶۱۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ أَكْرَمُ النَّاسِ؟ قَالَ: «أَتْقَاهُمْ» قَالُوا: لَيْسَ عَنْ هَذَا نَسْأَلُكَ، قَالَ: «فَيُوسُفُ نَبِيُّ اللَّهِ ابْنُ نَبِىِّ اللَّهِ ابْنِ نَبِىِّ اللَّهِ ابْنِ خَلِيلِ اللَّهِ» قَالُوا: لَيْسَ عَنْ هَذَا نَسْأَلُكَ، قَالَ «فَعَنْ مَعَادِنِ الْعَرَبِ تَسْأَلُونِى؟ خِيَارُهُمْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ خِيَارُهُمْ فِي الإِسْلاَمِ، إِذَا فَقِهُوا». (م/۲۳٧۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: فردی پرسید: یا رسول الله! گرامی‌ترین مردم، چه کسی است؟ رسول الله صفرمود: «کسی که تقوایش، بیشتر باشد». گفتند: سؤال ما، این نیست. پیامبر اکرم صفرمود: «پس یوسف، نبی الله فرزند نبی الله فرزند نبی الله فرزند خلیل الله است». گفتند: سؤال ما، این نیست. فرمود: «پس از اصل و نسب عرب می‌پرسید. آنان که در جاهلیت، بهترین مردم بودند، در اسلام نیز بهترین مردم هستند البته اگر شناخت دینی داشته باشند».

باب (۱۲): یادی از زکریا ÷

۱۶۱۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «كَانَ زَكَرِيَّاءُ نَجَّارًا». (م/۲۳٧٩)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «زکریا ÷ نجار بود.»

باب (۱۳): یادی از یونس ÷

۱۶۱٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِىِّ صأَنَّهُ «قَالَ ـ يَعْنِى اللَّهَ ـ لاَ يَنْبَغِى لِعَبْدٍ لِي ـ وَقَالَ ابْنُ الْمُثَنَّى: لِعَبْدِى ـ أَنْ يَقُولَ: أَنَا خَيْرٌ مِنْ يُونُسَ بْنِ مَتَّى» (م/۲۳٧۶)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صگفت: «الله متعال فرمود: برای هیچ بنده‌ای، شایسته نیست که بگوید: من از یونس بن متّی بهترم».

باب (۱۴): یادی از عیسی ÷

۱۶۱۸ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَنَا أَوْلَى النَّاسِ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ، فِي الأُولَى وَالآخِرَةِ» قَالُوا: كَيْفَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «الأَنْبِيَاءُ إِخْوَةٌ مِنْ عَلاَّتٍ، وَأُمَّهَاتُهُمْ شَتَّى، وَدِينُهُمْ وَاحِدٌ، فَلَيْسَ بَيْنَنَا نَبِىٌّ». (م/۲۳۶۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «من از همه‌ی مردم به عیسی بن مریم، در دنیا و آخرت، نزدیکترم. و پیامبران، فرزندان یک پدرند که از چند مادر متولد شده‌اند (در اصول با یکدیگر مشترک‌اند و در فروع، متفاوت.) میان من و عیسی، پیامبر دیگری وجود ندارد».

باب (۱۵): بجز فرزند مریم و مادرش، هر نوزادی که بدنیا می‌آید، شیطان او را لمس می‌کند

۱۶۱٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ يُولَدُ إِلاَّ نَخَسَهُ الشَّيْطَانُ، فَيَسْتَهِلُّ صَارِخًا مِنْ نَخْسَةِ الشَّيْطَانِ، إِلاَّ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ» ثُمَّ قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: اقْرَءُوا إِنْ شِئْتُمْ: ﴿وَإِنِّيٓ أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ ٱلرَّجِيمِ[آل عمران: ۳۶]. (م/۲۳۶۶)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «بجز فرزند مریم و مادرش، هر نوزادی که بدنیا می‌آید، شیطان او را لمس می‌کند. و از همان لمس شیطان است که نوزاد هنگام تولد، فریاد می‌کشد».

باب (۱۶): عیسی گفت: به الله متعال، ایمان دارم و خودم را تکذیب می‌کنم

۱۶۲۰ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «رَأَى عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَجُلاً يَسْرِقُ، فَقَالَ لَهُ عِيسَى: سَرَقْتَ؟ قَالَ: كَلاَّ، وَالَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ، فَقَالَ عِيسَى: آمَنْتُ بِاللَّهِ، وَكَذَّبْتُ نَفْسِى». (م/۲۳۶۸)

ترجمه: ابوهریره سروایت می‌کند که رسول الله صفرمود: «عیسی بن مریم، مردی را دید که سرقت می‌کرد. پس به او گفت: دزدی کردی؟ آن مرد گفت: سوگند به الهی که معبودی بجز او وجود ندارد، هرگز دزدی نکرده‌ام. عیسی گفت: به الله متعال، ایمان دارم و خودم را تکذیب می‌کنم».

۵۴ـ کتاب فضایل یاران نبی اکرم ص

فضایل ابوبکر صدیق:

باب (۱): در مورد این سخن نبی اکرم صکه فرمود: «گمان تو در مورد دو نفری که سومین آنها، الله متعال است، چیست»؟

۱۶۲۱ـ عَن أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ حَدَّثَهُ قَالَ: نَظَرْتُ إِلَى أَقْدَامِ الْمُشْرِكِينَ عَلَى رُءُوسِنَا وَنَحْنُ فِي الْغَارِ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ نَظَرَ إِلَى قَدَمَيْهِ أَبْصَرَنَا تَحْتَ قَدَمَيْهِ، فَقَالَ: «يَا أَبَا بَكْرٍ مَا ظَنُّكَ بِاثْنَيْنِ اللَّهُ ثَالِثُهُمَا». (م/۲۳۸۱)

ترجمه: ابوبکر سمی‌گوید: ما داخل غار بسر می‌بردیم که من نگاه کردم و پاهای مشرکین را بالای سرمان دیدم. پس گفتم: یا رسول الله! اگر یکی از آنان به پایین، نگاه کند، ما را می‌بیند. پیامبر اکرم صفرمود: «ای ابوبکر، گمان تو در مورد دو نفری که سومین آنها، الله است، چیست»؟

باب (۲): در مورد این سخن نبی اکرم صکه فرمود: همانا ابوبکر بیشتر از همه‌ی مردم، با مال و جانش بر من منت نهاده است

۱۶۲۲ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخِدرِی س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صجَلَسَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَقَالَ: «عَبْدٌ خَيَّرَهُ اللَّهُ بَيْنَ أَنْ يُؤْتِيَهُ زَهْرَةَ الدُّنْيَا وَبَيْنَ مَا عِنْدَهُ، فَاخْتَارَ مَا عِنْدَهُ»، فَبَكَى أَبُو بَكْرٍ، وَبَكَى، فَقَالَ: فَدَيْنَاكَ بِآبَائِنَا وَأُمَّهَاتِنَا، قَالَ: فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صهُوَ الْمُخَيَّرُ، وَكَانَ أَبُو بَكْرٍ أَعْلَمَنَا بِهِ، وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ أَمَنَّ النَّاسِ عَلَيَّ فِي مَالِهِ وَصُحْبَتِهِ أَبُو بَكْرٍ، وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِيلاً لاَتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ خَلِيلاً، وَلَكِنْ أُخُوَّةُ الإِسْلاَمِ، لاَ تُبْقَيَنَّ فِي الْمَسْجِدِ خَوْخَةٌ إِلاَّ خَوْخَةَ أَبِي بَكْرٍ». (م/۲۳۸۳)

ترجمه: ابو سعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صبر منبر نشست و فرمود: «الله متعال به یکی از بندگانش اختیار داد تا از میان عنایت کردن زرق و برق دنیا و آنچه را که نزد الله متعال وجود دارد، یکی را انتخاب نماید. آن بنده، آنچه را که نزد الله متعال وجود دارد، انتخاب نمود». با شنیدن این سخنان، ابوبکر بسیار گریه نمود و گفت: پدران و مادران ما فدایت شوند.

راوی می‌گوید: آن بنده‌ای که به او حق انتخاب داده شده بود، رسول الله صبود. و ابوبکر ساین نکته را بهتر از همه‌ی ما می‌دانست. همچنین رسول الله صفرمود: «ای مردم! همانا ابوبکر سبیشتر از همه‌ی مردم، با مال و جانش بر من منت نهاده است و اگر من از میان شما، کسی را به عنوان دوست خالص، انتخاب می‏کردم، حتماً ابوبکرسرا برمی‌گزیدم. اما دوستی اسلامی از هر گونه دوستی دیگر، بهتر است». و افزود: «همه‌ی دریچه‌هایی را که به مسجد باز می‌شود، ببندید جز دریچه‌ی خانه‌ی ابوبکرسرا».

باب (۳): ابوبکر صدیق سمحبوب‌ترین مردم نزد رسول الله صمی‌باشد

۱۶۲۳ـ عَنْ أَبِي عُثْمَانَ قَالَ: أَخْبَرَنِي عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صبَعَثَهُ عَلَى جَيْشِ ذَاتِ السَّلاَسِلِ، فَأَتَيْتُهُ فَقُلْتُ: أَىُّ النَّاسِ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ «عَائِشَةُ»، قُلْتُ: مِنَ الرِّجَالِ؟ قَالَ: «أَبُوهَا»، قُلْتُ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: «عُمَرُ» فَعَدَّ رِجَالاً. (م/۲۳۸۴)

ترجمه: ابو عثمان می‌گوید: عمرو بن عاص س‏گفت: رسول الله صمرا به عنوان فرمانده لشکر ذات‌السلاسل، تعیین نمود. پس نزد پیامبر اکرم صرفتم و پرسیدم: محبوبترین انسان، نزد تو کیست؟ فرمود: «عایشه». گفتم: از مردان چه کسی محبوبتر است؟ فرمود: «پدرش». گفتم: بعد از او؟ فرمود: «عمر بن خطاب». و چند نفر دیگر را بر شمرد.

باب (۴): اجتماع اعمال نیک برای ابوبکر صدیق صو وارد شدن او به بهشت

فيه حديث ابي هريرة، و قد تقدم فی الزكاة (انظر الحديث: ۵۴۳)

ترجمه: در این زمینه، حدیث شماره (۵۴۳) در بحث زکات، بیان گردید.

باب (۵): در مورد این سخن نبی اکرم صکه فرمود: «من و ابوبکر و عمر به این سخن، ایمان آوردیم»

۱۶۲۴ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «بَيْنَمَا رَجُلٌ يَسُوقُ بَقَرَةً لَهُ، قَدْ حَمَلَ عَلَيْهَا، الْتَفَتَتْ إِلَيْهِ الْبَقَرَةُ فَقَالَتْ: إِنِّي لَمْ أُخْلَقْ لِهَذَا، وَلَكِنِّى إِنَّمَا خُلِقْتُ لِلْحَرْثِ»، فَقَالَ النَّاسُ: سُبْحَانَ اللَّهِ تَعَجُّبًا وَفَزَعًا، أَبَقَرَةٌ تَكَلَّمُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «فَإِنِّى أُومِنُ بِهِ وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ»، قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «بَيْنَا رَاعٍ فِي غَنَمِهِ، عَدَا عَلَيْهِ الذِّئْبُ فَأَخَذَ مِنْهَا شَاةً، فَطَلَبَهُ الرَّاعِى حَتَّى اسْتَنْقَذَهَا مِنْهُ، فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ الذِّئْبُ فَقَالَ لَهُ: مَنْ لَهَا يَوْمَ السَّبُعِ؟ يَوْمَ لَيْسَ لَهَا رَاعٍ غَيْرِى»؟ فَقَالَ النَّاسُ: سُبْحَانَ اللَّهِ! فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «فَإِنِّى أُومِنُ بِذَلِكَ، أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ». (م/۲۳۸۸)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «مردی، سوار بر گاوی بود که گاو به طرف او نگاه کرد و گفت: من، برای این کار، آفریده نشده‌ام؛ بلکه برای زراعت و شخم زدن، آفریده شده‌ام». مردم از تعجب و وحشت، سبحان الله گفتند. رسول‏الله صفرمود: «من و ابوبکر و عمر به این سخن، ایمان آوردیم».

ابوهریره سمی‌گوید: همچنین رسول الله صفرمود: «روزی، یک چوپان با گوسفندانش بود که گرگی، حمله کرد و یک گوسفند را گرفت. چوپان، گرک را دنبال کرد و گوسفند را نجات داد. گرگ به سوی چوپان نگاه کرد و به او گفت: امروز تو گوسفند را رهانیدی؛ اما روز درندگان، که چوپانی بجز من، وجود ندارد، چه کسی آن را از چنگال من، نجات می‌دهد»؟ مردم گفتند: سبحان الله. رسول ‏الله صدوباره فرمود: «من و ابوبکر و عمر به این سخن، ایمان آوردیم».

باب (۶): همراهی صدیق و فارق شبا نبی اکرم ص

۱۶۲۵ـ عَن ابْنَ عَبَّاسٍ لقَالَ: وُضِعَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ سعَلَى سَرِيرِهِ، فَتَكَنَّفَهُ النَّاسُ يَدْعُونَ وَيُثْنُونَ وَيُصَلُّونَ عَلَيْهِ، قَبْلَ أَنْ يُرْفَعَ، وَأَنَا فِيهِمْ، قَالَ: فَلَمْ يَرُعْنِى إِلاَّ بِرَجُلٍ قَدْ أَخَذَ بِمَنْكِبِى مِنْ وَرَائِى، فَالْتَفَتُّ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ عَلِىُّ س، فَتَرَحَّمَ عَلَى عُمَرَ، وَقَالَ: مَا خَلَّفْتَ أَحَدًا أَحَبَّ إِلَيَّ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ بِمِثْلِ عَمَلِهِ مِنْكَ، وَايْمُ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ لأَظُنُّ أَنْ يَجْعَلَكَ اللَّهُ مَعَ صَاحِبَيْكَ، وَذَاكَ أَنِّي كُنْتُ أُكَثِّرُ، أَسْمَعُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «جِئْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، وَدَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، وَخَرَجْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ»، فَإِنْ كُنْتُ لأَرْجُو، أَوْ لأَظُنُّ، أَنْ يَجْعَلَكَ اللَّهُ مَعَهُمَا. (م/۲۳۸٩)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید: جنازه‌ی عمر بن خطاب سرا بر تختش گذاشته بودند و قبل از اینکه بردارند، مردم اطراف او را گرفته و دعا می‌کردند و خوبیهایش را بیان می‌نمودند و بر او درود می‌فرستادند. من نیز در میان آنان بودم که ناگهان، مردی از پشت سر، دستش را بر شانه‌ام گذاشت. چهره‌ام را بر گرداندم؛ دیدم علی بن ابی طالب ساست. او برای عمر، دعای رحمت کرد و گفت: بعد از خودت، کسی را نگذاشتی که نزد من محبوب‌تر از تو باشد تا من با عملی مانند عمل او به ملاقات پروردگار بروم. و سوگند به الله، من گمان می‌کردم که الله متعال تو را در کنار دو دوست‌ات، قرار می‌دهد؛ زیرا بسیار می‌شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «من و ابوبکر و عمر آمدیم. من و ابوبکر و عمر وارد شدیم. من و ابوبکر و عمر رفتیم». لذا امیدوار بودم یا آرزو می‌کردم که الله متعال تو را در کنار آنها قرار دهد.

باب (٧): جانشینی ابوبکر س

۱۶۲۶ـ عَنِ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ قَالَ: سَمِعْتُ عَائِشَةَ بوَسُئِلَتْ: مَنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صمُسْتَخْلِفًا لَوِ اسْتَخْلَفَهُ؟ قَالَتْ: أَبُو بَكْرٍ، فَقِيلَ لَهَا: ثُمَّ مَنْ بَعْدَ أَبِي بَكْرٍ؟ قَالَتْ: عُمَرُ، ثُمَّ قِيلَ لَهَا: مَنْ بَعْدَ عُمَرَ؟ قَالَتْ: أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ، ثُمَّ انْتَهَتْ إِلَى هَذَا. (م/۲۳۸۵)

ترجمه: ابن ابی ملیکه می‌گوید: شنیدم که از عایشه ل پرسیدند: اگر رسول الله صمی‌خواست جانشینی تعیین کند، چه کسی را تعیین می‌نمود؟ گفت: ابوبکر سرا. پرسیدند: بعد از ابوبکر؟ گفت: عمر را. سپس پرسیدند: بعد از عمر؟ گفت: ابو عبیده بن جراح را. و به همین قدر، اکتفا نمود.

۱۶۲٧ـ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ سعَنْ أَبِيهِ، أَنَّ امْرَأَةً سَأَلَتْ رَسُولَ اللَّهِ صشَيْئًا، فَأَمَرَهَا أَنْ تَرْجِعَ إِلَيْهِ، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَرَأَيْتَ إِنْ جِئْتُ فَلَمْ أَجِدْكَ؟ قَالَ أَبِي: كَأَنَّهَا تَعْنِي الْمَوْتَ، قَالَ: «فَإِنْ لَمْ تَجِدِينِي فَأْتِي أَبَا بَكْرٍ». (م/۲۳۸۶)

ترجمه: جبیر بن مطعم سمی‌گوید: زنی از نزد نبی اکرم صچیزی خواست. پیامبر اکرم صبه آن زن دستور داد تا دوباره نزد او بیاید. آن زن گفت: اگر آمدم و تو را نیافتم، چه کار کنم؟ منظورش این بود که اگر شما فوت نموده بودید، به چه کسی مراجعه کنم؟ رسول الله صفرمود: «اگر مرا نیافتی، نزد ابوبکر سبیا».

۱۶۲۸ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صفِي مَرَضِهِ: «ادْعِى لِي أَبَا بَكْرٍ، وَأَخَاكِ، حَتَّى أَكْتُبَ كِتَابًا، فَإِنِّى أَخَافُ أَنْ يَتَمَنَّى مُتَمَنٍّ وَيَقُولَ قَائِلٌ: أَنَا أَوْلَى، وَيَأْبَى اللَّهُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلاَّ أَبَا بَكْرٍ». (م/۲۳۸٧)

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: رسول الله ص(در بیماری وفاتش) فرمود: ابوبکر و برادرت را نزد من بیاور تا چیزی بنویسم؛ زیرا من از آن بیم دارم که کسی آرزویی در سر بپروراند یا بگوید: من شایسته‌ترم. سپس با خود گفتم: الله متعال و مؤمنین بجز ابوبکر، کس دیگری را نمی‌پذیرند».

باب (۸): فضایل عمر بن خطاب س

۱۶۲٩ـ عَن ابي سَعِيدٍ الْخُدْرِىَّ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ، رَأَيْتُ النَّاسَ يُعْرَضُونَ وَعَلَيْهِمْ قُمُصٌ، مِنْهَا مَا يَبْلُغُ الثُّدِىَّ، وَمِنْهَا مَا يَبْلُغُ دُونَ ذَلِكَ، وَمَرَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ وَعَلَيْهِ قَمِيصٌ يَجُرُّهُ». قَالُوا: مَاذَا أَوَّلْتَ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «الدِّينَ». (م/۲۳٩۰)

ترجمه: از ابوسعید خدری سروایت است که رسول الله صفرمود: «در عالم خواب، مردم در حالی که پیراهن به تن داشتند به من نشان داده شدند. پیراهن بعضی‏ها تا سینه‌ی آنان بود و پیراهن برخی دیگر، کوتاه‌تر از آن، و پیراهن عمر بن خطاب سچنان بلند بود که روی زمین کشیده می‌شد». صحابه پرسیدند: یا رسول الله! تعبیر این خواب چیست؟ فرمود: «دینداری». (یعنی بلندی و کوتاهی پیراهن، نشانه‌ی کمال و نقص دین آنان است.)

۱۶۳۰ـ عَن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ لعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صقَالَ: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ، إِذْ رَأَيْتُ قَدَحًا أُتِيتُ بِهِ، فِيهِ لَبَنٌ، فَشَرِبْتُ مِنْهُ حَتَّى إِنِّي لأَرَى الرِّىَّ يَجْرِي فِي أَظْفَارِى، ثُمَّ أَعْطَيْتُ فَضْلِى عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ» قَالُوا: فَمَا أَوَّلْتَ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «الْعِلْمَ». (م/۲۳٩۱)

ترجمه: عبد الله بن عمر لروایت می‌کند که رسول‏ الله ص‏فرمود: «در عالم رویا و خواب، یک لیوان شیر به من داده شد. شیر را نوشیدم تا آنکه خوب سیر شدم تا جایی که احساس نمودم سیری در ناخن‏هایم جریان دارد. سپس باقیمانده‌ی آن را به عمر بن خطاب دادم». صحابه عرض کردند: یا رسول الله! این خواب را چگونه تعبیر فرمودید؟ فرمود: «آن را به علم تعبیر نمودم».

۱۶۳۱ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ رَأَيْتُنِى عَلَى قَلِيبٍ، عَلَيْهَا دَلْوٌ، فَنَزَعْتُ مِنْهَا مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ أَخَذَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ فَنَزَعَ بِهَا ذَنُوبًا أَوْ ذَنُوبَيْنِ، وَفِي نَزْعِهِ، وَاللَّهُ يَغْفِرُ لَهُ، ضَعْفٌ، ثُمَّ اسْتَحَالَتْ غَرْبًا فَأَخَذَهَا ابْنُ الْخَطَّابِ، فَلَمْ أَرَ عَبْقَرِيًّا مِنَ النَّاسِ يَنْزِعُ نَزْعَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، حَتَّى ضَرَبَ النَّاسُ بِعَطَنٍ». (م/۲۳٩۲)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صفرمود: «خواب دیدم که کنار چاهی هستم و بالای آن، دلوی وجود دارد. پس از آن چاه به اندازه‌ای که ‌خواست الله متعال بود، آب کشیدم. آنگاه، فرزند ابو قحافه (ابوبکر) آن را گرفت و یک یا دو دلو، آب کشید و در آب کشیدنش، ضعف داشت؛ ولی الله متعال او را مغفرت می‌کند. سپس، عمر آن را گرفت و آن دلو در دست او، به دلو بسیار بزرگی، تبدیل شد و هیچ نابغه‌ای در میان مردم ندیده‌ام که مانند او آب بکشد تا جایی که مردم و حیواناتشان سیراب شدند و به استراحت پرداختند».

۱۶۳۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنْ النَّبِی صأَنَّهُ قَالَ: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ إِذْ رَأَيْتُنِى فِي الْجَنَّةِ، فَإِذَا امْرَأَةٌ تَوَضَّأُ إِلَى جَانِبِ قَصْرٍ، فَقُلْتُ: لِمَنْ هَذَا؟ فَقَالُوا: لِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، فَذَكَرْتُ غَيْرَتَك، فَوَلَّيْتُ مُدْبِرًا». قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: فَبَكَى عُمَرُ، وَنَحْنُ جَمِيعًا فِي ذَلِكَ الْمَجْلِسِ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص، ثُمَّ قَالَ عُمَرُ: بِأَبِى أَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَعَلَيْكَ أَغَارُ؟ (م/۲۳٩۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «خواب دیدم که در بهشت هستم. در آنجا چشمم به زنی افتاد که کنار قصری، وضو می‌گرفت. پرسیدم: این قصر، مال چه کسی است؟ (فرشتگان) گفتند: از آنِ عمر بن خطاب است. پس به یاد غیرت عمر افتادم؛ لذا پشت کردم و رفتم». ابوهریره می‌گوید: ما همه با رسول الله صدر آن مجلس بودیم که عمر با شنیدن این سخنان، به گریه افتاد و گفت: یا رسول الله! آیا در مورد تو هم به غیرت می‌آیم؟!

۱۶۳۳ـ عَن سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ سقَالَ: اسْتَأْذَنَ عُمَرُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صوَعِنْدَهُ نِسَاءٌ مِنْ قُرَيْشٍ يُكَلِّمْنَهُ وَيَسْتَكْثِرْنَهُ، عَالِيَةً أَصْوَاتُهُنَّ، فَلَمَّا اسْتَأْذَنَ عُمَرُ قُمْنَ يَبْتَدِرْنَ الْحِجَابَ، فَأَذِنَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صوَرَسُولُ اللَّهِ صيَضْحَكُ، فَقَالَ عُمَرُ: أَضْحَكَ اللَّهُ سِنَّكَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «عَجِبْتُ مِنْ هَؤُلاَءِ اللاَّتِى كُنَّ عِنْدِي، فَلَمَّا سَمِعْنَ صَوْتَكَ ابْتَدَرْنَ الْحِجَابَ» قَالَ عُمَرُ: فَأَنْتَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ يَهَبْنَ، ثُمَّ قَالَ عُمَرُ: أَىْ عَدُوَّاتِ أَنْفُسِهِنَّ أَتَهَبْنَنِى وَلاَ تَهَبْنَ رَسُولَ اللَّهِ ص؟ قُلْنَ: نَعَمْ، أَنْتَ أَغْلَظُ وَأَفَظُّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ مَا لَقِيَكَ الشَّيْطَانُ قَطُّ سَالِكًا فَجًّا إِلاَّ سَلَكَ فَجًّا غَيْرَ فَجِّكَ». (م/۲۳٩٧)

ترجمه: سعد بن ابی وقاص سمی‌گوید: چند زن قریشی نزد رسول الله صبودند و با پیامبر اکرم صبا آواز بلند صحبت می‌کردند و سؤالات زیادی داشتند که عمر بن خطاب ساز رسول اکرم صاجازه‌ی ورود خواست. هنگامی که عمر ساجازه خواست، آنها برخاستند و حجاب کردند. آنگاه رسول الله صدر حالی که می‌خندید به عمر ساجازه‌ی ورود داد. عمر گفت: یا رسول الله! الله متعال همیشه تو را شاد و خندان بگرداند. پیامبر اکرم فرمود: «من از این زنان تعجب نمودم که نزد من بودند و هنگامی که صدای تو را شنیدند، حجاب کردند». عمر سگفت: یا رسول الله! شایسته‌تر است که از شما بترسند. سپس عمر سخطاب به زنان گفت: ای کسانی که دشمن خودتان هستید! از من می‌ترسید؛ ولی از رسول الله صنمی‌ترسید!؟ گفتند: بلی، شما خشن‌تر و درشت‌خوتر از رسول الله صهستید. اینجا بود که رسول الله صفرمود: «قسم به ذاتی که جانم در دست اوست، هرگز شیطان، تو را در حال گذر از راهی نمی‌بیند مگر آنکه راهی غیر از راه تو را در پیش می‌گیرد».

۱۶۳۴ـ عَنْ عَائِشَةَ ب، عَنِ النَّبِىِّ صأَنَّهُ كَانَ يَقُولُ: «قَدْ كَانَ يَكُونُ فِي الأُمَمِ قَبْلَكُمْ مُحَدَّثُونَ، فَإِنْ يَكُنْ فِي أُمَّتِي مِنْهُمْ أَحَدٌ فَعُمَرَ، فَإِنَّ عُمَر بْنَ الْخَطَّابِ مِنْهُمْ» قَالَ ابْنُ وَهْبٍ: تَفْسِيرُ مُحَدَّثُونَ مُلْهَمُونَ. (م/۲۳٩۸)

ترجمه: از عایشه لروایت است که نبی اکرم صمی‌فرمود: «در میان امتهای گذشته، افرادی وجود داشت که به آنها الهام می‌شد. اگر یکی از آنان در میان امت من وجود داشته باشد، عمر بن خطاب سخواهد بود».

۱۶۳۵ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لقَالَ: قَالَ عُمَرُ: وَافَقْتُ رَبِّى فِي ثَلاَثٍ: فِي مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ، وَفِي الْحِجَابِ، وَفِي أُسَارَى بَدْرٍ. (م/۲۳٩٩)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: عمر بن خطاب سگفت: در سه مورد، نظر من با وحی پروردگارم موافق گردید: یکی درباره‌ی اینکه در مقام ابراهیم نماز بخوانیم. دوم: در مورد حجاب. و سوم هم در مورد اسیران بدر.

۱۶۳۶ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لقَالَ: لَمَّا تُوُفِّىَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىٍّ ابْنُ سَلُولَ، جَاءَ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَسَأَلَهُ أَنْ يُعْطِيَهُ قَمِيصَهُ أَنْ يُكَفِّنَ فِيهِ أَبَاهُ، فَأَعْطَاهُ، ثُمَّ سَأَلَهُ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَيْهِ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلِيُصَلِّىَ عَلَيْهِ، فَقَامَ عُمَرُ س، فَأَخَذَ بِثَوْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَتُصَلِّى عَلَيْهِ وَقَدْ نَهَاكَ اللَّهُ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّمَا خَيَّرَنِىَ اللَّهُ فَقَالَ: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ[التوبة: ۸۰]. وَسَأَزِيدُ عَلَى سَبْعِينَ»، قَالَ: إِنَّهُ مُنَافِقٌ، فَصَلَّى عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص، وَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِ[التوبة: ۸۴]. (م/۲۴۰۰)

ترجمه: عبد الله بن عمر لمی‌گوید: روزی که عبد الله بن اُبَی مُرد، پسرش نزد رسول الله صآمد و از پیامبر اکرم صدرخواست نمود که پیراهنش را بدهد تا پدرش را با آن کفن کند. بعد از آن، از رسول الله صدرخواست نمود تا بر او، نماز جنازه بخواند. رسول الله صبرخاست تا بر او نماز بخواند. در این هنگام، عمر برخاست و پیراهن پیامبر اکرم صرا گرفت و گفت: مگر الله متعال شما را از نماز خواندن بر منافقین، منع نفرموده است؟ رسول الله صفرمود: «الله متعال به من اختیار داده است؛ چنانکه می‌فرماید: ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭼ [توبه:٨٠] ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ(چه برای منافقان، طلب مغفرت کنی چه نکنی، تفاوتی ندارد. حتی اگر هفتاد بار برای آنها طلب آمرزش کنی، الله متعال هرگز آنها را نخواهد بخشید)». سرانجام، رسول الله صبر او نماز خواند. سپس، الله متعال این آیه را نازل فرمود: ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِ(بر هیچیک از مردگان منافق، نماز نخوان و بر سر قبرش نایست.)

باب (٩): فضایل عثمان بن عفان س

۱۶۳٧ـ عَن عَائِشَةَ بقَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صمُضْطَجِعًا فِي بَيْتِه، كَاشِفًا عَنْ فَخِذَيْهِ، أَوْ سَاقَيْهِ، فَاسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ، فَأَذِنَ لَهُ، وَهُوَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ، فَتَحَدَّثَ، ثُمَّ اسْتَأْذَنَ عُمَرُ، فَأَذِنَ لَهُ، وَهُوَ كَذَلِكَ، فَتَحَدَّثَ، ثُمَّ اسْتَأْذَنَ عُثْمَانُ، فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ صوَسَوَّى ثِيَابَهُ ـ قَالَ مُحَمَّدٌ: وَلاَ أَقُولُ ذَلِكَ فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ ـ فَدَخَلَ فَتَحَدَّثَ، فَلَمَّا خَرَجَ قَالَتْ عَائِشَةُ ب: دَخَلَ أَبُو بَكْرٍ فَلَمْ تَهْتَشَّ لَهُ، وَلَمْ تُبَالِهِ، ثُمَّ دَخَلَ عُمَرُ فَلَمْ تَهْتَشَّ لَهُ وَلَمْ تُبَالِهِ، ثُمَّ دَخَلَ عُثْمَانُ فَجَلَسْتَ وَسَوَّيْتَ ثِيَابَكَ: فَقَالَ: «أَلاَ أَسْتَحِي مِنْ رَجُلٍ تَسْتَحِى مِنْهُ الْمَلاَئِكَةُ». (م/۲۴۰۱)

ترجمه: عایشهلمی‌گوید: رسول الله صدر خانه‌اش دراز کشیده بود و رانها یا ساق‌هایش را آشکار ساخته بود که ابو بکر اجازه‌ی ورود خواست. پیامبر اکرم صبا همان حالتی که داشت به او اجازه‌ی ورود داد و به صحبت‌هایش ادامه داد. سپس عمر ساجازه‌ی ورود خواست. رسول اکرم صبه او نیز با همان حالتی که داشت، اجازه‌ی ورود داد و به صحبت‌هایش ادامه داد. بعد از آن، عثمان ساجازه‌ی ورود خواست. در این هنگام، پیامبر اکرم صنشست و لباسهایش را مرتب نمود. ـ محمد که یکی از راویان است: می‌گوید: فکر نمی‌کنم که این سه نفر در یک روز آمدندـ. به هر حال، عثمان سهم وارد شد و صحبت کرد.

هنگامی که عثمان سبیرون رفت، عایشه لگفت: ابوبکر سوارد شد و تو خودت را مرتب نکردی و به او اهمیت ندادی. سپس عمر سوارد شد، باز هم تو خودت را مرتب نکردی و به او نیز اهمیت ندادی؛ اما هنگامی که عثمان سوارد شد، نشستی و لباسهایت را مرتب نمودی؟ رسول الله صفرمود: «آیا من از مردی که فرشتگان از او شرم و حیا می‌کنند، شرم و حیا نکنم»؟

۱۶۳۸ـ عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ قَالَ: أَخْبَرَنِى أَبُو مُوسَى الأَشْعَرِىُّ س: أَنَّهُ تَوَضَّأَ فِي بَيْتِهِ ثُمَّ خَرَجَ، فَقَالَ لأَلْزَمَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صوَلأَكُونَنَّ مَعَهُ يَوْمِي هَذَا، قَالَ: فَجَاءَ الْمَسْجِدَ، فَسَأَلَ عَنِ النَّبِيِّ صفَقَالُوا: خَرَجَ، وَجَّهَ هَهُنَا، قَالَ: فَخَرَجْتُ عَلَى أَثَرِهِ أَسْأَلُ عَنْهُ، حَتَّى دَخَلَ بِئْرَ أَرِيسٍ، قَالَ: فَجَلَسْتُ عِنْدَ الْبَابِ، وَبَابُهَا مِنْ جَرِيدٍ، حَتَّى قَضَى رَسُولُ اللَّهِ صحَاجَتَهُ وَتَوَضَّأَ، فَقُمْتُ إِلَيْهِ، فَإِذَا هُوَ قَدْ جَلَسَ عَلَى بِئْرِ أَرِيسٍ، وَتَوَسَّطَ قُفَّهَا، وَكَشَفَ عَنْ سَاقَيْهِ، وَدَلاَّهُمَا فِي الْبِئْرِ، قَالَ: فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، ثُمَّ انْصَرَفْتُ فَجَلَسْتُ عِنْدَ الْبَابِ، فَقُلْتُ: لأَكُونَنَّ بَوَّابَ رَسُولِ اللَّهِ صالْيَوْمَ، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَدَفَعَ الْبَابَ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: أَبُو بَكْرٍ، فَقُلْتُ: عَلَى رِسْلِكَ، قَالَ: ثُمَّ ذَهَبْتُ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا أَبُو بَكْرٍ يَسْتَأْذِنُ، فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ»، قَالَ: فَأَقْبَلْتُ حَتَّى قُلْتُ لأَبِي بَكْرٍ: ادْخُلْ، وَرَسُولُ اللَّهِ صيُبَشِّرُكَ بِالْجَنَّةِ، قَالَ: فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ، فَجَلَسَ عَنْ يَمِينِ رَسُولِ اللَّهِ صمَعَهُ فِي الْقُفِّ، وَدَلَّى رِجْلَيْهِ فِي الْبِئْرِ، كَمَا صَنَعَ النَّبِىُّ صوَكَشَفَ عَنْ سَاقَيْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجَلَسْتُ، وَقَدْ تَرَكْتُ أَخِي يَتَوَضَّأُ وَيَلْحَقُنِى، فَقُلْتُ: إِنْ يُرِدِ اللَّهُ بِفُلاَنٍ ـ يُرِيدُ أَخَاهُ ـ خَيْرًا يَأْتِ بِهِ، فَإِذَا إِنْسَانٌ يُحَرِّكُ الْبَابَ فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَقُلْتُ: عَلَى رِسْلِكَ، ثُمَّ جِئْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ وَقُلْتُ: هَذَا عُمَرُ يَسْتَأْذِنُ، فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ، وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ»، فَجِئْتُ عُمَرَ فَقُلْتُ: أَذِنَ وَيُبَشِّرُكَ رَسُولُ اللَّهِ صبِالْجَنَّةِ، قَالَ: فَدَخَلَ فَجَلَسَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفِي الْقُفِّ، عَنْ يَسَارِهِ، وَدَلَّى رِجْلَيْهِ فِي الْبِئْرِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجَلَسْتُ فَقُلْتُ: إِنْ يُرِدِ اللَّهُ بِفُلاَنٍ خَيْرًا ـ يَعْنِى أَخَاهُ ـ يَأْتِ بِهِ، فَجَاءَ إِنْسَانٌ فَحَرَّكَ الْبَابَ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ، فَقُلْتُ: عَلَى رِسْلِكَ قَالَ: وَجِئْتُ النَّبِيَّ صفَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ «ائْذَنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ، مَعَ بَلْوَى تُصِيبُهُ»، قَالَ: فَجِئْتُ فَقُلْتُ: ادْخُلْ، وَيُبَشِّرُكَ رَسُولُ اللَّهِ صبِالْجَنَّةِ، مَعَ بَلْوَى تُصِيبُكَ، قَالَ: فَدَخَلَ فَوَجَدَ الْقُفَّ قَدْ مُلِئَ، فَجَلَسَ وُجَاهَهُمْ مِنَ الشِّقِّ الآخَرِ، قَالَ شَرِيكٌ: فَقَالَ سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ: فَأَوَّلْتُهَا قُبُورَهُمْ. (م/۲۴۰۳)

ترجمه: سعید بن مسیب به نقل از ابوموسی اشعری سمی‌گوید: او در خانه‌اش وضو گرفت. سپس بیرون رفت و با خود گفت: رسول الله صرا ترک نمی‌کنم و امروز را با او خواهم بود. آنگاه به مسجد رفت و جویای پیامبر اکرم صشد. به او گفتند: بیرون شد و به این طرف رفت. ابوموسی می‌گوید: من دنبالش به راه افتادم و به جستجوی او پرداختم تا اینکه وارد باغ اریس شد. من کنار دروازه‌ی آن که از شاخه‌های درخت خرما ساخته شده بود، نشستم تا وقتی که رسول الله صقضای حاجت کرد و وضو گرفت. آنگاه برخاستم و بسوی او رفتم و دیدم بر لبه‌ی چاه اریس نشسته و ساقهایش را برهنه نموده و داخل چاه، آویزان کرده است. به ایشان، سلام دادم و برگشتم و کنار دروازه نشستم و با خود گفتم: امروز دربان رسول الله صمی‌شوم. سپس، ابوبکر آمد و در را فشار داد. گفتم: کیستی؟ گفت: ابوبکر. گفتم: صبر کن. آنگاه، نزد رسول الله صرفتم و گفتم: یا رسول الله! او ابوبکر است و اجازه‌ی ورود می‌خواهد. فرمود: «بگو وارد شود و به او بشارت بهشت بده». پس به سوی ابوبکر رفتم و به او گفتم: وارد شو و رسول الله صتو را به بهشت، بشارت داد. ابوبکر وارد شد و بر لبه‌ی چاه، سمت راست رسول الله صنشست و مانندپیامبر اکرم صپاهایش را در چاه، آویزان کرد و ساقهایش را برهنه ساخت. سپس بر گشتم وسرجایم نشستم. و چون برادرم را گذاشته بودم که وضو بگیرد و به من ملحق شود، با خود گفتم: اگر الله متعال به او (یعنی برادرم) اراده‌ی خیر داشته باشد، وی را می‌آورد. ناگهان، دیدم که شخصی دروازه را تکان می‌دهد. پرسیدم: کیستی؟ گفت: عمر بن خطاب. گفتم: صبر کن. آنگاه نزد رسول الله صرفتم و به ایشان سلام دادم و گفتم: عمر بن خطاب است و اجازه‌ی ورود می‌خواهد. فرمود: «بگو وارد شود و به او بشارت بهشت بده». پس آمدم و گفتم: وارد شو و رسول الله صبه تو بشارت بهشت داد». او هم وارد شد و بر لبه‌ی چاه، سمت چپ پیامبر اکرم صنشست و پاهایش را در چاه، آویزان کرد. من بر گشتم و سر جایم نشستم و دوباره با خود گفتم: اگر الله متعال به فلانی اراده‌ی خیر داشته باشد، او را می‌آورد. فردی دیگر آمد و دروازه را تکان داد. گفتم: کیستی؟ گفت: عثمان بن عفان. گفتم: صبر کن. پس نزد رسول الله صآمدم و او را با خبر ساختم. فرمود: «بگو وارد شود و به او به خاطر مصیبتی که گرفتارش می‌شود، بشارت بهشت بده». نزدش آمدم و به او گفتم: وارد شو و رسول الله صتو را به خاطر مصیبتی که به آن گرفتار می‌شوی، بشارت بهشت داد. او نیز وارد شد و دید که لبه‌ی چاه، پر شده است؛ لذا آن طرف چاه و روبری رسول الله صنشست.

سعید بن مسیب می‌گوید: من این وضعیت نشستن آنها را به مکان قبرهایشان، تعبیر نمودم. (رسول الله صو ابو بکر و عمر کنار یکدیگر دفن شدند و عثمان جدای از آنها دفن گردید).

باب (۱۰): فضایل علی بن ابی طالب س

۱۶۳٩ـ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ سقَالَ: خَلَّفَ رَسُولُ اللَّهِ صعَلِىَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ تُخَلِّفُنِي فِي النِّسَاءِ وَالْصِّبْيَانِ؟ فَقَالَ: «أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى؟ غَيْرَ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي». (م/۲۴۰۴)

ترجمه: سعد بن ابی وقاص سمی‌گوید: رسول الله صدر غزوه‌ی تبوک، علی بن ابی‌طالب سرا به عنوان جانشین خود، تعیین نمود. علی سگفت: یا رسول الله! مرا میان زنان و کودکان می‌گذاری؟ رسول اکرم صفرمود:‌ «آیا دوست نداری که تو برای من بمنزله‌ی هارون برای موسی باشی؟ البته بعد از من، پیامبری نخواهد آمد».

۱۶۴۰ـ عَن سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ يَوْمَ خَيْبَرَ: «لأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ رَجُلاً يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ، يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»، قَالَ: فَبَاتَ النَّاسُ يَدُوكُونَ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاهَا، قَالَ: فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صكُلُّهُمْ يَرْجُونَ أَنْ يُعْطَاهَا، فَقَالَ: «أَيْنَ عَلِىُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»؟ فَقَالُوا: هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَشْتَكِى عَيْنَيْهِ، قَالَ: فَأَرْسَلُوا إِلَيْهِ، فَأُتِيَ بِهِ، فَبَصَقَ رَسُولُ اللَّهِ صفِي عَيْنَيْهِ وَدَعَا لَهُ فَبَرَأَ، حَتَّى كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ، فَأَعْطَاهُ الرَّايَةَ، فَقَالَ عَلِىٌّ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا مِثْلَنَا، فَقَالَ: «انْفُذْ عَلَى رِسْلِكَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِيهِ، فَوَاللَّهِ لأَنْ يَهْدِىَ اللَّهُ بِكَ رَجُلاً وَاحِدًا خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ». (م/۲۴۰۶)

ترجمه: سهل‏ بن سعد سمی‌گوید: رسول الله صروز خیبر فرمود: «این پرچم را به دست مردی می‌سپارم که الله متعال به وسیله‌ی او خیبر را فتح خواهد کرد. او الله و رسولش را دوست دارد و الله و رسولش او را دوست دارند». اینگونه صحابه آن شب را با این سخنان سپری کردند که پرچم به کدامیک از آنها داده خواهد شد. هنگام صبح، همه‌ی مردم نزد رسول الله صرفتند به این امید که پرچم به آنها سپرده شود. رسول الله صپرسید: «علی بن ابی طالب کجاست»؟ گفتند: یا رسول الله! ایشان، چشم درد دارد. پیامبر اکرم صفرمود: «فردی را بفرستید تا او را بیاورد». به هر حال، علی بن ابی طالب سرا آوردند. رسول الله صبر چشمانش، آب دهان مالید و برایش دعا نمود. علی بن ابی طالب بلا فاصله بهبود یافت طوریکه گویا هرگز بیمار نبوده است. آنگاه رسول الله صپرچم را به ایشان داد. علی سعرض کرد: یا رسول الله! با آنان بجنگم تا مانند ما مسلمان شوند؟ پیامبر اکرم صفرمود: «با تأنی، نزد آنان برو تا بدانجا برسی. سپس، آنها را به اسلام، ‌دعوت کن و از دستورات الله متعال با خبر ساز. سوگند به الله، اگر الله متعال یکی از آنان را بوسیله‌ی تو هدایت کند، برایت از شتران سرخ رنگ، بهتر است». (یاد آوری می‌شود که شتران سرخ رنگ، در آن زمان، نزد اعراب، از ارزش بسیار بالایی بر خوردار بودند.)

۱۶۴۱ـ عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ لقَالَ: اسْتُعْمِلَ عَلَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ مِنْ آلِ مَرْوَانَ، قَالَ: فَدَعَا سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ، فَأَمَرَهُ أَنْ يَشْتِمَ عَلِيًّا، قَالَ: فَأَبَى سَهْلٌ، فَقَالَ لَهُ: أَمَّا إِذْ أَبَيْتَ فَقُلْ: لَعَنَ اللَّهُ أَبَا التُّرَابِ، فَقَالَ سَهْلٌ: مَا كَانَ لِعَلِىٍّ اسْمٌ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَبِي التُّرَابِ، وَإِنْ كَانَ لَيَفْرَحُ إِذَا دُعِىَ بِهَا، فَقَالَ لَهُ: أَخْبِرْنَا عَنْ قِصَّتِهِ لِمَ سُمِّىَ أَبَا تُرَابٍ؟ قَالَ: جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صبَيْتَ فَاطِمَةَ، فَلَمْ يَجِدْ عَلِيًّا فِي الْبَيْتِ، فَقَالَ: «أَيْنَ ابْنُ عَمِّكِ»؟ فَقَالَتْ: كَانَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ شَىْءٌ، فَغَاضَبَنِى فَخَرَجَ، فَلَمْ يَقِلْ عِنْدِي، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلإِنْسَانٍ: «انْظُرْ، أَيْنَ هُوَ»؟ فَجَاءَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هُوَ فِي الْمَسْجِدِ رَاقِدٌ، فَجَاءَهُ رَسُولُ اللَّهِ صوَهُوَ مُضْطَجِعٌ، قَدْ سَقَطَ رِدَاؤُهُ عَنْ شِقِّهِ، فَأَصَابَهُ تُرَابٌ، فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صيَمْسَحُهُ عَنْهُ وَيَقُولُ: «قُمْ أَبَا التُّرَابِ قُمْ أَبَا التُّرَابِ». (م/۲۴۰٩)

ترجمه: سهل بن سعد سمی‌گوید: مردی از آل مروان به عنوان فرماندار مدینه تعیین گردید. او سهل بن سعد را فراخواند و از او خواست تا علی بن ابی طالب سرا بد و بی راه بگوید. اما سهل از دشنام دادن علی بن ابی طالب سخودداری کرد. او گفت: حالا که بد و بی راه نمی‌گویی، بگو: الله متعال ابو تراب را لعنت کند. سهل گفت: علی بن ابی طالب سهیچ نامی که برایش محبوبتر از ابو تراب باشد، نداشت. و هنگامی که با این نام صدایش می‌کردند، بسیار خوشحال می‌شد. مرد مروانی گفت: چرا به او ابو تراب می‌گویند؟ ماجرایش را برای ما بیان کن. سهل گفت: روزی، رسول الله صبه خانه‌ی دخترش؛ فاطمه ل؛ تشریف برد. علی سدر خانه نبود. پیامبر اکرم صپرسید: «پسر عمویت کجاست»؟ فاطمه‌ی زهرا لعرض کرد: بین ما کدورتی پیش آمد. او بر من خشم گرفت و از خانه برون رفت و اینجا استراحت نکرد.

رسول الله صبه یکی گفت: «ببین او کجاست»؟ آن مرد آمد و گفت: یا رسول الله! او در مسجد، خوابیده است. رسول الله صبه مسجد تشریف برد. علی سدر آنجا دراز کشیده بود و چادرش روی زمین افتاده و بدنش خاک آلود شده بود. رسول الله صدر حالی که خاکها را از بدن علی سپاک می‌کرد، به او گفت: «ابو تراب! بلند شو. ابو تراب! بلند شو».

باب (۱۱): فضایل طلحه بن عبید الله س

۱۶۴۲ـ عَنْ أَبِي عُثْمَانَ قَالَ: «لَمْ يَبْقَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفِي بَعْضِ تِلْكَ الأَيَّامِ الَّتِي قَاتَلَ فِيهِنَّ رَسُولُ اللَّهِ صغَيْرُ طَلْحَةَ وَسَعْدٍ، عَنْ حَدِيثِهِمَا». (م/۲۴۱۴)

ترجمه: ابو عثمان می‌گوید : در یکی از روزهایی که رسول الله صبا دشمنان جنگید (روز احد) کسی غیر از طلحه و سعد، بر اساس گفته‌ی خودشان، همراه رسول الله صنماند.

باب (۱۲): فضایل زبیر بن عوام س

۱۶۴۳ـ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْكَدِرِ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: نَدَبَ رَسُولُ اللَّهِ صالنَّاسَ يَوْمَ الْخَنْدَقِ، فَانْتَدَبَ الزُّبَيْرُ ثُمَّ نَدَبَهُمْ، فَانْتَدَبَ الزُّبَيْرُ، ثُمَّ نَدَبَهُمْ، فَانْتَدَبَ الزُّبَيْرُ، فَقَالَ النَّبِىُّ ص: «لِكُلِّ نَبِىٍّ حَوَارِىٌّ وَحَوَارِىَّ الزُّبَيْرُ». (م/۳۴۱۵)

ترجمه: محمد بن منکدر می‌گوید: شنیدم که جابر بن عبد الله لگفت: رسول الله صروز جنگ احزاب مردم را تشویق به جهاد نمود. زبیر برخاست و دعوتش را اجابت نمود. دوباره پیامبر اکرم صمردم را تشویق به جهاد نمود. این بار هم زبیر برخاست و دعوتش را اجابت نمود. بار سوم رسول الله صمردم را تشویق به جهاد نمود. این بار هم زبیر برخاست و دعوتش را اجابت نمود. اینجا بود که فرمود: «هر پیامبری، یک حواری (یاور و دوست مخلصی) دارد. و حواری من، زبیر است».

۱۶۴۴ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ لقَالَ: كُنْتُ أَنَا وَعُمَرُ بْنُ أَبِي سَلَمَةَ، يَوْمَ الْخَنْدَقِ، مَعَ النِّسْوَةِ، فِي أُطُمِ حَسَّانٍ، فَكَانَ يُطَأْطِئُ لِي مَرَّةً فَأَنْظُرُ، وَأُطَأْطِئُ لَهُ مَرَّةً فَيَنْظُرُ، فَكُنْتُ أَعْرِفُ أَبِي إِذَا مَرَّ عَلَى فَرَسِهِ فِي السِّلاَحِ، إِلَى بَنِي قُرَيْظَةَ، قَالَ: وَأَخْبَرَنِى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُرْوَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ قَالَ: فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لأَبِى، فَقَالَ: وَرَأَيْتَنِى يَا بُنَىَّ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ جَمَعَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمَئِذٍ، أَبَوَيْهِ فَقَالَ: «فِدَاكَ أَبِي وَأُمِّى». (م/۲۴۱۶)

ترجمه: عبدالله بن زبیرسمی‌گوید: روز جنگ احزاب من و عمر بن ابی سلمه در قلعه‌ی حسان، همراه زنان بودیم. پس گاهی او کمرش را خم می‌نمود و من (از بالای پشتش) نگاه می‌کردم، و گاهی هم من پشتم را خم می‌نمودم و او (از بالای پشتم) نگاه می‌کرد. در آن هنگام، من پدرم ،زبیر، را شناختم که مسلح و سوار بر اسبش بود و به سوی بنی قریظه می‌رفت. سپس من این ماجرا را برای پدرم تعریف نمودم. پدرم گفت: پسرم! مرا دیدی؟ گفتم: بلی. گفت: سوگند به الله که رسول الله صدر آن روز، پدر و مادرش را یک جا ذکر نمود و فرمود: «پدر و مادرم فدایت باد».

۱۶۴۵ـ عَن عَروَةَ بنِ الزُّبَير قَالَ: قَالَتْ لِي عَائِشَةُ ب: أَبَوَاكَ ـ وَاللَّهِ ـ مِنَ الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ، وَ فِي رِوَايَةٍ: تَعنِي أَبَابَكرٍ وَالزُّبَير ل. (م/۲۴۱۸)

ترجمه: عروه بن زبیر می‌گوید: عایشه لبه من گفت: سوگند به الله که پدر و پدر بزرگت (زبیر و ابوبکر) جزو کسانی هستند که دعوت پیامبر را (پس از غزوه‌ی احد) بعد از اینکه زخمی ‌شدند، اجابت کردند. و در روایتی آمده است که هدفش، ابوبکر و زبیر بودند. (چرا که اسما دختر ابوبکر، مادر عروه است).

باب (۱۳): فضایل طلحه و زبیر ل

۱۶۴۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ عَلَى جَبَلِ حِرَاءٍ، فَتَحَرَّكَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اسْكُنْ، حِرَاءُ فَمَا عَلَيْكَ إِلاَّ نَبِيٌّ أَوْ صِدِّيقٌ أَوْ شَهِيدٌ» وَعَلَيْهِ النَّبِىُّ ص، وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَعُثْمَانُ وَعَلِىٌّ وَطَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَسَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ ش. (م/۲۴۱٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صبالای کوه احد بود که کوه لرزید. رسول اکرم صفرمود: «ای حراء! آرام باش؛ چرا که صرفا روی تو پیامبر، صدیق و شهید، قرار دارد». قابل یادآوری است که پیامبر و ابوبکر و عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر و سعد بن ابی وقاص ش روی آن بودند.

باب (۱۴): فضایل سعد بن ابی وقاصس

۱۶۴٧ـ عَن عَائِشَةَ بقَالَتْ: سَهِرَ رَسُولُ اللَّهِ صمَقْدَمَهُ الْمَدِينَةَ، لَيْلَةً، فَقَالَ: «لَيْتَ رَجُلاً صَالِحًا مِنْ أَصْحَابِى يَحْرُسُنِى اللَّيْلَةَ» قَالَتْ: فَبَيْنَا نَحْنُ كَذَلِكَ سَمِعْنَا خَشْخَشَةَ سِلاَحٍ، فَقَالَ: «مَنْ هَذَا»؟ قَالَ: سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا جَاءَ بِكَ»؟ قَالَ: وَقَعَ فِي نَفْسِى خَوْفٌ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَجِئْتُ أَحْرُسُهُ، فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صثُمَّ نَامَ. (م/۲۴۱۰)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: شبی، رسول الله صبعد از آمدن به مدینه، بیدار ماند و فرمود: «ای کاش! مرد نیکوکاری از یاران من پیدا می‌شد که امشب از من پاسداری کند». عایشه ل می‌گوید: ما در همین وضعیت بودیم که صدای اسلحه به گوش ما رسید. رسول الله صفرمود: «تو کیستی»؟ صدا آمد: سعد بن ابی وقاص هستم. پیامبر اکرم صفرمود: «چرا آمده‌ای»؟ گفت: ترسیدم که رسول الله صدچار مشکلی شود؛ لذا آمدم تا از او پاسداری کنم. رسول الله صبرایش دعای خیر نمود و خوابید.

۱۶۴۸ـ عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ أَبِيهِ س: أَنَّ النَّبِيَّ صجَمَعَ لَهُ أَبَوَيْهِ يَوْمَ أُحُدٍ، قَالَ: كَانَ رَجُلٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَدْ أَحْرَقَ الْمُسْلِمِينَ، فَقَالَ لَهُ النَّبِىُّ ص: «ارْمِ، فِدَاكَ أَبِي وَأُمِّى» قَالَ: فَنَزَعْتُ لَهُ بِسَهْمٍ لَيْسَ فِيهِ نَصْلٌ فَأَصَبْتُ جَنْبَهُ فَسَقَطَ، فَانْكَشَفَتْ عَوْرَتُهُ، فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى نَظَرْتُ إِلَى نَوَاجِذِهِ. (م/۲۴۱۱)

ترجمه: عامر بن سعد به روایت از پدرش؛ سعد بن ابی وقاص؛ می‌گوید: روز غزوه‌ی احد، رسول الله صپدر و مادرش را برای او جمع نمود؛ (فرمود: «پدر و مادرم فدایت باد».) ماجرا از این قرار بود که مردی از مشرکین، تعداد زیادی از مسلمانان را به قتل رساند. نبی اکرم صبه سعد فرمود: «تیراندازی کن؛ پدر و مادرم فدایت شوند». سعد می‌گوید: من تیری را که پیکان نداشت، بیرون آوردم و پهلویش را هدف قرار دادم. در نتیجه، او به زمین افتاد و عورتش آشکار گردید. رسول الله صاز دیدن این صحنه، به اندازه‌ای خندید که من دندانهای آسیایی‌اش را دیدم.

۱۶۴٩ـ عَن مُصْعَبُ بْنُ سَعْدٍ، عَنْ أَبِيهِ س: أَنَّهُ نَزَلَتْ فِيهِ آيَاتٌ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ: فَحَلَفَتْ أُمُّ سَعْدٍ أَنْ لاَ تُكَلِّمَهُ أَبَدًا حَتَّى يَكْفُرَ بِدِينِهِ، وَلاَ تَأْكُلَ وَلاَ تَشْرَبَ، قَالَتْ: زَعَمْتَ أَنَّ اللَّهَ وَصَّاكَ بِوَالِدَيْكَ، وَأَنَا أُمُّكَ، وَأَنَا آمُرُكَ بِهَذَا، قَالَ: مَكَثَتْ ثَلاَثًا حَتَّى غُشِىَ عَلَيْهَا مِنَ الْجَهْدِ، فَقَامَ ابْنٌ لَهَا يُقَالُ لَهُ عُمَارَةُ، فَسَقَاهَا، فَجَعَلَتْ تَدْعُو عَلَى سَعْدٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِي الْقُرْآنِ هَذِهِ الآيَةَ: ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حُسۡنٗا[العنکبوت: ۸]. ﴿وَإِن جَٰهَدَاكَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِكَ بِي مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَاۖ وَصَاحِبۡهُمَا فِي ٱلدُّنۡيَا مَعۡرُوفٗا[لقمان: ۱۵]. قَالَ: وَأَصَابَ رَسُولُ اللَّهِ صغَنِيمَةً عَظِيمَةً، فَإِذَا فِيهَا سَيْفٌ فَأَخَذْتُهُ، فَأَتَيْتُ بِهِ الرَّسُولَ صفَقُلْتُ: نَفِّلْنِى هَذَا السَّيْفَ، فَأَنَا مَنْ قَدْ عَلِمْتَ حَالَهُ، فَقَالَ: «رُدُّهُ مِنْ حَيْثُ أَخَذْتَهُ»، فَانْطَلَقْتُ حَتَّى إِذَا أَرَدْتُ أَنْ أُلْقِيَهُ فِي الْقَبَضِ لاَمَتْنِى نَفْسِى، فَرَجَعْتُ إِلَيْهِ، فَقُلْتُ: أَعْطِنِيهِ، قَالَ: فَشَدَّ لِي صَوْتَهُ: «رُدُّهُ مِنْ حَيْثُ أَخَذْتَهُ»، قَالَ: فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِ[الأنفال: ۱]. قَالَ: وَمَرِضْتُ فَأَرْسَلْتُ إِلَى النَّبِىِّ صفَأَتَانِى، فَقُلْتُ: دَعْنِى أَقْسِمْ مَالِى حَيْثُ شِئْتُ، قَالَ: فَأَبَى، قُلْتُ، فَالنِّصْفَ، قَالَ، فَأَبَى، قُلْتُ، فَالثُّلُثَ، قَالَ: فَسَكَتَ، فَكَانَ، بَعْدُ، الثُّلُثُ جَائِزًا، قَالَ: وَأَتَيْتُ عَلَى نَفَرٍ مِنَ الأَنْصَارِ وَالْمُهَاجِرِينَ، فَقَالُوا: تَعَالَ نُطْعِمْكَ وَنَسْقِيكَ خَمْرًا، وَذَلِكَ قَبْلَ أَنْ تُحَرَّمَ الْخَمْرُ، قَالَ: فَأَتَيْتُهُمْ فِي حَشٍّ ـ وَالْحَشُّ: الْبُسْتَانُ ـ فَإِذَا رَأْسُ جَزُورٍ مَشْوِىٌّ عِنْدَهُمْ، وَزِقٌّ مِنْ خَمْرٍ، قَالَ: فَأَكَلْتُ وَشَرِبْتُ مَعَهُمْ، قَالَ: فَذُكِرَتِ الأَنْصَارُ وَالْمُهَاجِرُونَ عِنْدَهُمْ، فَقُلْتُ: الْمُهَاجِرُونَ خَيْرٌ مِنَ الأَنْصَارِ، قَالَ: فَأَخَذَ رَجُلٌ أَحَدَ لَحْيَىِ الرَّأْسِ فَضَرَبَنِى بِهِ فَجَرَحَ بِأَنْفِى، فَأَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صفَأَخْبَرْتُهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِي ـ يَعْنِى نَفْسَهُ ـ شَأْنَ الْخَمْرِ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ[المائدة: ٩۰]. (م/۱٧۴۸)

ترجمه: مصعب بن سعد به روایت از پدرش می‌گوید: در مورد سعد چند آیه از قرآن کریم نازل شد. مادر سعد سوگند یاد کرد که تا زمانی که سعد، به دینش کفر نورزد، با او صحبت نکند و هیچ چیز نخورد و نیاشامد. مادرش می‌گفت: تو اعتقاد داری که الله متعال در مورد پدر و مادر ،توصیه نموده است؛ و من مادر تو هستم؛ و به تو دستور می‌دهم که دینت را رها کنی. اینگونه مادر سعد سه روز، چیزی نخورد تا اینکه از شدت گرسنگی، بیهوش شد. آنگاه فرزندش بنام عماره به او آب داد. پس او شروع به نفرین سعد نمود. اینجا بود که الله متعال این آیه را در قرآن کریم نازل فرمود: ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حُسۡنٗا[العنکبوت: ۸]. «الله متعال به انسان توصیه نموده است که به پدر و مادرش، نیکی و احسان نماید».﴿وَإِن جَٰهَدَاكَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِكَ بِي مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَاۖ وَصَاحِبۡهُمَا فِي ٱلدُّنۡيَا مَعۡرُوفٗا[لقمان: ۱۵]. «و اگر پدر و مادرت تو را بر آن داشتند که چیزی را شریک من قرار دهی که کم‌ترین آگاهی از آن نداری، از آنان اطاعت مکن».

همچنین سعد می‌گوید: رسول الله صبه غنیمت زیادی دست یافت. در میان غنایم، شمشیری وجود داشت که من آن را برداشتم و نزد رسول الله صآوردم و گفتم: این شمشیر را به من هبه کن؛ چرا که شما وضعیت مرا می‌دانید. پیامبر اکرم صفرمود: «آن را سر جایش بگذار». من رفتم و هنگامی که می‌خواستم آن را در محل جمع آوری غنایم بیندازم، نفسم مرا سرزنش کرد؛ لذا نزد رسول الله صبرگشتم و گفتم: آن را به من عنایت کن. این بار، رسول اکرم صبا آواز بلند به من فرمود: «آنرا سر جایش بگذار». پس الله متعال آیات سوره‌ی انفال را نازل فرمود.

همچنین مریض شدم و شخصی را نزد رسول الله صفرستادم. در نتیجه، پیامبر اکرم صنزد من آمد. گفتم: یا رسول الله! به من اجازه دهید تا تمام اموالم را آنگونه که می‌خواهم، تقسیم نمایم. رسول اکرم صنپذیرفت. گفتم: پس نصف آنها را تقسیم می‌کنم. باز هم پیامبر اکرم صنپذیرفت. گفتم: یک سوم آنها را توزیع می‌کنم. در این هنگام، رسول الله صسکوت نمود. بعد از این جریان، تقسیم یک سوم اموال، جایز شد.

همچنین روزی، نزد گروهی از انصار و مهاجرین رفتم. قابل یادآوری است که تا آن هنگام هنوز حکم تحریم شراب نازل نشده بود. آنان به من گفتند: بیا تا تو را با شراب، پذیرایی کنیم. من در یک باغ نزد آنها رفتم. آنان سر شتری را کباب کرده بودند و یک مشک شراب نیز داشتند. من با آنها خوردم و شراب نوشیدم. در آنجا سخن از مهاجرین و انصار به میان آمد. من گفتم: مهاجران بهتر از انصار هستند. یک نفر استخوان فک سر شتر را برداشت و به صورتم زد طوری که بینی‌ام زخمی گردید. من نزد رسول الله صآمدم و ایشان را از ماجرا با خبر ساختم. آنگاه الله متعال، حرمت شراب را نازل فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ[المائدة: ٩۰]. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بی گمان شراب و قمار و بت‌ها و تیرهای قرعه، پلید و از عمل شیطان هستند؛ پس از آنها بپرهیزید».

۱۶۵۰ـ عَنْ سَعْدٍ سقَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِىِّ صسِتَّةَ نَفَرٍ، فَقَالَ الْمُشْرِكُونَ لِلنَّبِىِّ ص: اطْرُدْ هَؤُلاَءِ لاَ يَجْتَرِئُونَ عَلَيْنَا، قَالَ: وَكُنْتُ أَنَا وَابْنُ مَسْعُودٍ، وَرَجُلٌ مِنْ هُذَيْلٍ، وَبِلاَلٌ، وَرَجُلاَنِ لَسْتُ أُسَمِّيهِمَا، فَوَقَعَ فِي نَفْسِ رَسُولِ اللَّهِ صمَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَقَعَ، فَحَدَّثَ نَفْسَهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُ[الأنعام: ۵۲]. (م/۱۴۱۳)

ترجمه: سعد بن ابی وقاص سمی‌گوید: ما شش نفر همراه نبی اکرم صبودیم که مشرکین به پیامبر صگفتند: اینان را طرد کن؛ مبادا بر ما جرأت پیدا کنند. هدف آنها هم من و ابن مسعود و یک شخص از قبیله‌ی هذیل و دو نفر دیگر بود که من نام آنها را نمی‌دانم. پس بر دل رسول الله صآنچه خواست الله متعال بود، گذشت و فکری در ذهنش خطور کرد. آنگاه الله متعال این آیه را نازل فرمود که: ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُ«کسانی را که صبح و شام، به خاطر رضایت الله متعال پروردگارشان را می‌خوانند، از خود دور مگردان».

باب (۱۵): فضایل ابو عبیده بن جراح س

۱۶۵۱ـ عَنْ حُذَيْفَةَ سقَالَ: جَاءَ أَهْلُ نَجْرَانَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ ابْعَثْ إِلَيْنَا رَجُلاً أَمِينًا، فَقَالَ: «لأَبْعَثَنَّ إِلَيْكُمْ رَجُلاً أَمِينًا حَقَّ أَمِينٍ حَقَّ أَمِينٍ» قَالَ، فَاسْتَشْرَفَ لَهَا النَّاسُ، قَالَ، فَبَعَثَ أَبَا عُبَيْدَةَ بْنَ الْجَرَّاحِ. (م/۲۴۲۰)

ترجمه: حذیفه سمی‌گوید: مردم نجران نزد رسول الله صآمدند و گفتند: یا رسول الله! مرد امینی را همراه ما بفرست. رسول اکرم صفرمود: «مرد امینی را که واقعاً ‌امین باشد، همراه شما خواهم فرستاد». در این هنگام، هریک از صحابه آرزو می‌کرد که فرد امین، او باشد. راوی می‌گوید : رسول الله صابوعبیده بن جراح را فرستاد.

باب (۱۶): فضایل حسن و حسین ل

۱۶۵۲ـ عَنْ سَلَمَةَ بنِ الأَكوَعِ سقَالَ: لَقَدْ قُدْتُ بِنَبِىِّ اللَّهِ صوَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، بَغْلَتَهُ الشَّهْبَاءَ، حَتَّى أَدْخَلْتُهُمْ حُجْرَةَ النَّبِىِّ ص، هَذَا قُدَّامَهُ وَهَذَا خَلْفَهُ. (م/۲۴۲۳)

ترجمه: سلمه بن اکوع می‌گوید: افسار قاطر سفید رسول الله صرا که پیامبر و حسن و حسین بر آن سوار بودند، گرفتم و آنها را تا حجره‌ی پیامبر بردم. قابل یاد آوری است که یکی از آنها جلوی پیامبر اکرمص، و دیگری پشت سرش سوار بود.

۱۶۵۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: خَرَجْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفِي طَائِفَةٍ مِنَ النَّهَارِ، لاَ يُكَلِّمُنِى وَلاَ أُكَلِّمُهُ، حَتَّى جَاءَ سُوقَ بَنِي قَيْنُقَاعَ، ثُمَّ انْصَرَفَ، حَتَّى أَتَى خِبَاءَ فَاطِمَةَ، فَقَالَ: «أَثَمَّ لُكَعُ؟ أَثَمَّ لُكَعُ»؟ يَعْنِي حَسَنًا، فَظَنَنَّا أَنَّهُ إِنَّمَا تَحْبِسُهُ أُمُّهُ لأَنْ تُغَسِّلَهُ وَتُلْبِسَهُ سِخَابًا، فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ جَاءَ يَسْعَى، حَتَّى اعْتَنَقَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ، فَأَحِبَّهُ وَأَحْبِبْ مَنْ يُحِبُّهُ». (م/۲۴۲۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: در بخشی از روز، همراه رسول‏ الله صبیرون رفتم. در مسیر راه، نه پیامبر اکرم صبا من حرف زد و نه من با ایشان، تا اینکه وارد بازار بنی قینقاع شد و در صحن خانه‌ی فاطمه لنشست و فرمود: «کوچولو اینجا است؟ کوچولو اینجا است»؟ و هدفش حسن س بود. (فاطمه لدر فرستادن طفل، اندکی تأخیر کرد.) راوی می‌گوید: ما گمان کردیم که مادرش او را نگه داشته تا او را بشوید و گردن بندی به گردنش بیاویزد. اما زیاد طول نکشید که کودک، دوان دوان آمد و یکدیگر را در آغوش گرفتند. رسول الله صفرمود: «بار الها! من او را دوست دارم؛ پس تو او را دوست بدار؛ همچنین هرکس که او را دوست دارد، دوستش بدار».

باب (۱٧): فضایل فاطمه دختر محمد ص

۱۶۵۴ـ عَنِ الْمِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَةَ ل: أَنَّ عَلِىَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ خَطَبَ بِنْتَ أَبِي جَهْلٍ، وَعِنْدَهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَلَمَّا سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَاطِمَةُ أَتَتِ النَّبِيَّ صفَقَالَتْ لَهُ، إِنَّ قَوْمَكَ يَتَحَدَّثُونَ أَنَّكَ لاَ تَغْضَبُ لِبَنَاتِكَ، وَهَذَا عَلِىٌّ نَاكِحًا ابْنَةَ أَبِي جَهْلٍ، قَالَ الْمِسْوَرُ: فَقَامَ النَّبِىُّ صفَسَمِعْتُهُ حِينَ تَشَهَّدَ، ثُمَّ قَالَ: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّى أَنْكَحْتُ أَبَا الْعَاصِ بْنَ الرَّبِيعِ، فَحَدَّثَنِى فَصَدَقَنِى، وَإِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ مُضْغَةٌ مِنِّى، وَإِنَّمَا أَكْرَهُ أَنْ يَفْتِنُوهَا، وَإِنَّهَا، وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ أَبَدًا» قَالَ: فَتَرَكَ عَلِىٌّ الْخِطْبَةَ. (م/۲۴۴٩)

ترجمه: مسور بن مخرمه سمی‌گوید: فاطمه دختر رسول الله صدر نکاح علی بن ابی طالب سبود که علیساز دختر ابوجهل، خواستگاری کرد. هنگامی که خبر به گوش فاطمه رسید، نزد رسول الله صآمد و گفت: قومت خیال می‌کند که تو به خاطر دخترانت، خشمگین نمی‌شوی و هم اکنون،‌ علی می‌خواهد با دختر ابوجهل، ازدواج کند. مسور می‌گوید: رسول الله صبعد از شنیدن این سخن، برخاست و شنیدم که پس از خواندن شهادتین، فرمود: «اما بعد، من ابو العاص بن ربیع را داماد کردم؛ او در سخنانش با من، صادق بود. و باید بدانید که فاطمه پاره‌ی تن من است و من دوست ندارم که برایش بد بگذرد. سوگند به الله که دختر رسول الله و دختر دشمن الله، در خانه‌ی یک شوهر، جمع نمی‌شوند». آنگاه علی ساز خواستگاری‌اش، صرف نظر کرد.

۱۶۵۵ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: كُنَّ أَزْوَاجُ النَّبِىِّ صعِنْدَهُ، لَمْ يُغَادِرْ مِنْهُنَّ وَاحِدَةً، فَأَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ تَمْشِى، مَا تُخْطِئُ مِشْيَتُهَا مِنْ مِشْيَةِ رَسُولِ اللَّهِ صشَيْئًا، فَلَمَّا رَآهَا رَحَّبَ بِهَا، فَقَالَ: «مَرْحَبًا بِابْنَتِى» ثُمَّ أَجْلَسَهَا عَنْ يَمِينِهِ أَوْ عَنْ شِمَالِهِ، ثُمَّ سَارَّهَا فَبَكَتْ بُكَاءً شَدِيدًا، فَلَمَّا رَأَى جَزَعَهَا سَارَّهَا الثَّانِيَةَ فَضَحِكَتْ، فَقُلْتُ لَهَا: خَصَّكِ رَسُولُ اللَّهِ صمِنْ بَيْنِ نِسَائِهِ بِالسِّرَارِ، ثُمَّ أَنْتِ تَبْكِينَ؟ فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صسَأَلْتُهَا مَا قَالَ لَكِ رَسُولُ اللَّهِ ص؟ قَالَتْ: مَا كُنْتُ أُفْشِى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صسِرَّهُ، قَالَتْ: فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ صقُلْتُ: عَزَمْتُ عَلَيْكِ، بِمَا لِي عَلَيْكِ مِنَ الْحَقِّ، لَمَا حَدَّثْتِنِى مَا قَالَ لَكِ رَسُولُ اللَّهِ ص؟ فَقَالَتْ: أَمَّا الآنَ فَنَعَمْ، أَمَّا حِينَ سَارَّنِى فِي الْمَرَّةِ الأُولَى فَأَخْبَرَنِى: «أَنَّ جِبْرِيلَ كَانَ يُعَارِضُهُ الْقُرْآنَ فِي كُلِّ سَنَةٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ، وَإِنَّهُ عَارَضَهُ الآنَ مَرَّتَيْنِ، وَإِنِّى لاَ أُرَى الأَجَلَ إِلاَّ قَدِ اقْتَرَبَ، فَاتَّقِى اللَّهَ وَاصْبِرِي، فَإِنَّهُ نِعْمَ السَّلَفُ أَنَا لَكِ». قَالَتْ: فَبَكَيْتُ بُكَائِى الَّذِي رَأَيْتِ، فَلَمَّا رَأَى جَزَعِى سَارَّنِى الثَّانِيَةَ فَقَالَ: «يَا فَاطِمَةُ أَمَا تَرْضَىْ أَنْ تَكُونِى سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ، أَوْ سَيِّدَةَ نِسَاءِ هَذِهِ الأُمَّةِ»؟ قَالَتْ: فَضَحِكْتُ ضَحِكِى الَّذِي رَأَيْتِ. (م/۲۴۵۰)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: همه‌ی همسران نبی اکرم صنزد وی بودند و پیامبر اکرم از هیچ کدامشان فاصله نگرفته بود که فاطمه لآمد. ناگفته نماند که راه رفتن فاطمه با راه رفتن رسول الله صهیچ تفاوتی نداشت. هنگامی که پیامبر اکرم صایشان را دید، خوش آمد گفت و فرمود: «خوش آمدی دخترم». سپس او را سمت راست یا چپ خود نشاند و با او درگوشی صحبت نمود. در این هنگام، فاطمه بسیار گریه کرد. پس هنگامی که پیامبر اکرم صآه و ناله‌ی او را دید، بار دیگر با وی درگوشی صحبت نمود. این بار فاطمه خندید. عایشه می‌گوید: من به وی گفتم: رسول الله صتنها با تو درگوشی صحبت نمود و به همسرانش چیزی نگفت. با وجود این، تو گریه می‌کنی؟ سپس هنگامی که رسول الله صبرخاست، از وی پرسیدم: رسول الله صبرایت چه گفت؟ جواب داد: من راز رسول الله صرا افشا نمی‌کنم. بعد از آن، هنگامی که رسول الله صوفات نمود، گفتم: تو را به حقی که من بر گردن تو دارم، سوگند می‌دهم که به من بگویی رسول الله صچه گفت؟ جواب داد: اکنون، بله؛ بار اول که با من درگوشی صحبت نمود، فرمود: «جبریل ÷ هر سال، یک بار یا دو بار قرآن را به من عرضه می‌نمود؛ ولی حالا دو بار به من عرضه نمود. و من فکر می‌کنم که زمان مرگم نزدیک شده است. پس از الله متعال بترس و صبر کن؛ زیرا من بهترین سلف برایت هستم» (جلوتر می‌روم و از تو استقبال می‌کنم.) با شنیدن این سخنان، همانگونه که ملاحظه نمودی، من گریه کردم. و هنگامی که رسول الله صناشکیبایی مرا دید، دوباره با من درگوشی صحبت نمود و فرمود: «ای فاطمه آیا راضی نمی‌شوی که سرور زنان مؤمن یا سرور زنان این امت باشی»؟ با شنیدن این سخن، همانگونه که ملاحظه نمودی، من خندیدم.

باب (۱۸): فضایل اهل بیت نبی اکرم ص

۱۶۵۶ـ عَن عَائِشَةُ بقَالَت: خَرَجَ رَسُولُ الله صغَدَاةً، وَعَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ، مِنْ شَعْرٍ أَسْوَدَ، فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ فَأَدْخَلَهُ، ثُمَّ جَاءَ الْحُسَيْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ، ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَأَدْخَلَهَا، ثُمَّ جَاءَ عَلِىٌّ فَأَدْخَلَهُ، ثُمَّ قَالَ: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا[الأحزاب: ۳۳]. (م/۲۴۲۴)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: یک صبح، رسول الله صکه یک چادر مویی سیاه و نقش دار پوشیده بود، از خانه بیرون رفت. آنگاه حسن بن علی آمد. پیامبر اکرم صاو را زیر چادر گرفت. بعد از آن، حسین آمد و همراه حسن وارد چادر شد. سپس فاطمه آمد و پیامبر اکرم صاو را نیز وارد چادر نمود. آنگاه علی آمد. رسول اکرم صاو را نیز وارد چادر نمود و فرمود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا(الله متعال می‌خواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک گرداند.)

۱۶۵٧ـ عَن يَزِيدَ بْنِ حَيَّانَ قَالَ: انْطَلَقْتُ أَنَا وَحُصَيْنُ بْنُ سَبْرَةَ وَعُمَرُ بْنُ مُسْلِمٍ إِلَى زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ، فَلَمَّا جَلَسْنَا إِلَيْهِ قَالَ لَهُ حُصَيْنٌ: لَقَدْ لَقِيتَ يَا زَيْدُ خَيْرًا كَثِيرًا، رَأَيْتَ رَسُولَ اللَّهِ صوَسَمِعْتَ حَدِيثَهُ، وَغَزَوْتَ مَعَهُ، وَصَلَّيْتَ خَلْفَهُ، لَقَدْ لَقِيتَ يَا زَيْدُ خَيْرًا كَثِيرًا، حَدِّثْنَا يَا زَيْدُ، مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: يَا ابْنَ أَخِي وَاللَّهِ لَقَدْ كَبِرَتْ سِنِّى، وَقَدُمَ عَهْدِى، وَنَسِيتُ بَعْضَ الَّذِي كُنْتُ أَعِى مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَمَا حَدَّثْتُكُمْ فَاقْبَلُوا، وَمَا لاَ، فَلاَ تُكَلِّفُونِيهِ، ثُمَّ قَالَ: قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمًا فِينَا خَطِيبًا، بِمَاءٍ يُدْعَى خُمًّا، بَيْنَ مَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ، وَوَعَظَ وَذَكَّرَ، ثُمَّ قَالَ: «أَمَّا بَعْدُ، أَلاَ أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِىَ رَسُولُ رَبِّى فَأُجِيبَ، وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ: أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ، فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ، فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ، وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ» فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ، ثُمَّ قَالَ: «وَأَهْلُ بَيْتِى، أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِى، أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِى، أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِى» فَقَالَ لَهُ حُصَيْنٌ: وَمَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ يَا زَيْدُ، أَلَيْسَ نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ؟ قَالَ: نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَلَكِنْ أَهْلُ بَيْتِهِ مَنْ حُرِمَ الصَّدَقَةَ بَعْدَهُ، قَالَ: وَمَنْ هُمْ؟ قَالَ: هُمْ آلُ عَلِىٍّ، وَآلُ عَقِيلٍ، وَآلُ جَعْفَرٍ، وَآلُ عَبَّاسٍ، قَالَ: كُلُّ هَؤُلاَءِ حُرِمَ الصَّدَقَةَ؟ قَالَ: نَعَمْ. (م/۲۴۰۸)

ترجمه: یزید بن حیان سمی‌گوید: من و حصین بن سبره و عمر بن مسلم نزد زید بن ارقم سرفتیم. هنگامی که با وی نشستیم، حصین گفت: ای زید! تو کارهای خیر زیادی انجام داده‌ای، رسول الله صرا دیده‌ای، سخنانش را شنیده‌ای، همراه ایشان به جهاد رفته‌ای، پشت سرش نماز خوانده‌ای و کارهای خیر زیاد دیگری انجام داده‌ای. ای زید! از سخنانی که از رسول الله صشنیده‌ای، برای ما بگو.

زید گفت: برادر زاده‌ام! سوگند به الله که من پا به سن گذاشته‌ام و زمان زیادی گذشته است. لذا من بخشی از سخنانی را که از رسول الله صحفظ کرده بودم، فراموش کرده‌ام. پس آنچه را که برای شما بیان می‌کنم، قبول کنید. و مرا مجبور به گفتن سخنانی ننمایید که از گفتن آنها خودداری می‌کنم. روزی، رسول الله صکنار آبی به نام خم، میان مکه و مدینه برخاست و به سخنرانی پرداخت و بعد از حمد و ثنای الله متعال، نصیحت کرد و اموری را یادآوری نمود و فرمود: «اما بعد: ای مردم! آگاه باشید که من بشری بیش نیستم. بزودی پیک پروردگارم به سراغم می‌آید و ندای پروردگارم را لبیک می‌گویم. من دو چیز بزرگ را در میان شما می‌گذارم: اول، کتاب الله است که در آن، هدایت و نور می‌باشد. پس کتاب الله را محکم بگیرید و به آن چنگ زنید». راوی می‌گوید: آنگاه پیامبر اکرم صمردم را به عمل کردن به قرآن کریم تشویق نمود. سپس فرمود: «اهل بیت من. در مورد آنها الله متعال را در نظر داشته باشید. در مورد آنها الله متعال را در نظر داشته باشید». حصین سبه او گفت: ای زید! اهل بیت پیامبر اکرم صچه کسانی هستند؟ آیا همسرانش جزو اهل بیتش نیستند؟ زید گفت: همسرانش جزو اهل بیتش هستند. ولی اینجا آن اهل بیتی مورد نظر هستند که صدقه بعد از پیامبر اکرم صبر آنها حرام است. حصین پرسید: آنها چه کسانی هستند؟ زید گفت: آنها فرزندان علی، فرزندان عقیل، فرزندان جعفر و فرزندان عباس می‌باشند. حصین پرسید: بر تمام اینها صدقه حرام گردانیده شده است؟ جواب داد: بلی.

باب (۱٩): فضایل ام المؤمنین عایشه بهمسر گرامی نبی اکرم ص

۱۶۵۸ـ عَنْ عَائِشَةَ بأَنَّهَا قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أُرِيتُكِ فِي الْمَنَامِ ثَلاَثَ لَيَالٍ، جَاءَنِى بِكِ الْمَلَكُ فِي سَرَقَةٍ مِنْ حَرِيرٍ، فَيَقُولُ: هَذِهِ امْرَأَتُكَ؟ فَأَكْشِفُ عَنْ وَجْهِكِ، فَإِذَا أَنْتِ هِىَ، فَأَقُولُ: إِنْ يَكُ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ يُمْضِهِ». (م/۲۴۳۸)

ترجمه: از عایشه لروایت است که رسول الله صفرمود: «سه شب، تو را خواب دیدم. فرشته تو را در لباس ابریشمی، نزد من می‌آورد و می‌گفت: این، همسر توست. من پرده را از چهره‌ات برمی‌داشتم و می‌دیدم که تو هستی و با خود می‌گفتم: اگر این خواب از جانب الله متعال باشد، به آن، جامه‌ی عمل می‎پوشاند».

۱۶۵٩ـ عَنْ عَائِشَةَ ب، قَالَتْ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنِّى لأَعْلَمُ إِذَا كُنْتِ عَنِّى رَاضِيَةً، وَإِذَا كُنْتِ عَلَيَّ غَضْبَى» قَالَتْ، فَقُلْتُ: وَمِنْ أَيْنَ تَعْرِفُ ذَلِكَ؟ قَالَ: «أَمَّا إِذَا كُنْتِ عَنِّى رَاضِيَةً، فَإِنَّكِ تَقُولِينَ: لاَ، وَرَبِّ مُحَمَّدٍ وَإِذَا كُنْتِ غَضْبَى، قُلْتِ: لاَ، وَرَبِّ إِبْرَاهِيمَ». قَالَتْ: قُلْتُ: أَجَلْ ـ وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ ـ مَا أَهْجُرُ إِلاَّ اسْمَكَ. (م/۲۴۳٩)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: رسول الله صبه من فرمود: «من می‌دانم که تو چه وقت از من راضی هستی و چه وقت از من ناراحتی». پرسیدم: چگونه می‌دانی؟ فرمود: «هنگام رضایت، می‌گویی: نه و سوگند به پروردگار محمد. و هنگام ناراحتی، می‌گویی: نه و سوگند به پروردگار ابراهیم». گفتم: یا رسول الله! بلی، همینطور است. سوگند به الله که (هنگام ناراحتی) فقط نامت را بر زبان نمی‌آورم.

۱۶۶۰ـ عَنْ عَائِشَةَ ب: أَنَّهَا كَانَتْ تَلْعَبُ بِالْبَنَاتِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صقَالَتْ: وَكَانَتْ تَأْتِينِى صَوَاحِبِى فَكُنَّ يَنْقَمِعْنَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَتْ: فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيُسَرِّبُهُنَّ إِلَىَّ. (م/۲۴۴۰)

ترجمه: عایشهلمی‌گوید: من در حضور رسول الله صبا دختران، بازی می‌کردم. دوستانم نزد من می‌آمدند و هنگامی که رسول الله صمی‌آمد، خودشان را (از روی شرم و حیا) پنهان می‌کردند. رسول اکرم صآنان را نزد من می‌فرستاد. (تا همچنان با من بازی کنند).

۱۶۶۱ـ عَنْ عَائِشَةَ ب: أَنَّ النَّاسَ كَانُوا يَتَحَرَّوْنَ بِهَدَايَاهُمْ يَوْمَ عَائِشَةَ، يَبْتَغُونَ بِذَلِكَ مَرْضَاةَ رَسُولِ اللَّهِ ص. (م/۲۴۴۱)

ترجمه: از عایشه لروایت است که: مردم همیشه در این فکر بودند تا هدیه‌هایشان را (برای پیامبر اکرم ص) در روزی که نوبت عایشه بود، بفرستند؛ تا اینگونه رسول الله صاز آنها خوشنود گردد.

۱۶۶۲ـ عَن عَائِشَةَ بزَوْجِ النَّبِيِّ صقَالَتْ: أَرْسَلَ أَزْوَاجُ النَّبِىِّ صفَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صإِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، فَاسْتَأْذَنَتْ عَلَيْهِ وَهُوَ مُضْطَجِعٌ مَعِى فِي مِرْطِى، فَأَذِنَ لَهَا، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أَزْوَاجَكَ أَرْسَلْنَنِى إِلَيْكَ يَسْأَلْنَكَ الْعَدْلَ فِي ابْنَةِ أَبِي قُحَافَةَ، وَأَنَا سَاكِتَةٌ، قَالَتْ: فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَىْ بُنَيَّةُ أَلَسْتِ تُحِبِّينَ مَا أُحِبُّ»؟ فَقَالَتْ: بَلَى، قَالَ: «فَأَحِبِّى هَذِهِ» قَالَتْ: فَقَامَتْ فَاطِمَةُ حِينَ سَمِعَتْ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَرَجَعَتْ إِلَى أَزْوَاجِ النَّبِىِّ صفَأَخْبَرَتْهُنَّ بِالَّذِى قَالَتْ، وَبِالَّذِى قَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صفَقُلْنَ لَهَا: مَا نُرَاكِ أَغْنَيْتِ عَنَّا مِنْ شَىْءٍ فَارْجِعِى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقُولِى لَهُ: إِنَّ أَزْوَاجَكَ يَنْشُدْنَكَ الْعَدْلَ فِي ابْنَةِ أَبِي قُحَافَةَ، فَقَالَتْ فَاطِمَةُ: وَاللَّهِ لاَ أُكَلِّمُهُ فِيهَا أَبَدًا، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَأَرْسَلَ أَزْوَاجُ النَّبِىِّ صزَيْنَبَ بِنْتَ جَحْشٍ، زَوْجَ النَّبِىِّ ص، وَهِىَ الَّتِي كَانَتْ تُسَامِينِى مِنْهُنَّ فِي الْمَنْزِلَةِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صوَلَمْ أَرَ امْرَأَةً قَطُّ خَيْرًا فِي الدِّينِ مِنْ زَيْنَبَ، وَأَتْقَى لِلَّهِ، وَأَصْدَقَ حَدِيثًا، وَأَوْصَلَ لِلرَّحِمِ، وَأَعْظَمَ صَدَقَةً، وَأَشَدَّ ابْتِذَالاً لِنَفْسِهَا فِي الْعَمَلِ الَّذِي تَصَدَّقُ بِهِ، وَتَقَرَّبُ بِهِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى، مَا عَدَا سَوْرَةً مِنْ حَدٍّ كَانَتْ فِيهَا، تُسْرِعُ مِنْهَا الْفَيْئَةَ، قَالَتْ: فَاسْتَأْذَنَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صوَرَسُولُ اللَّهِ صمَعَ عَائِشَةَ فِي مِرْطِهَا، عَلَى الْحَالَةِ الَّتِي دَخَلَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا وَهُوَ بِهَا، فَأَذِنَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صفَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أَزْوَاجَكَ أَرْسَلْنَنِى إِلَيْكَ يَسْأَلْنَكَ الْعَدْلَ فِي ابْنَةِ أَبِي قُحَافَةَ، قَالَتْ: ثُمَّ وَقَعَتْ بِى، فَاسْتَطَالَتْ عَلَىَّ، وَأَنَا أَرْقُبُ رَسُولَ اللَّهِ ص، وَأَرْقُبُ طَرْفَهُ، هَلْ يَأْذَنُ لِي فِيهَا، قَالَتْ: فَلَمْ تَبْرَحْ زَيْنَبُ حَتَّى عَرَفْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلاَ يَكْرَهُ أَنْ أَنْتَصِرَ، قَالَتْ: فَلَمَّا وَقَعْتُ بِهَا لَمْ أَنْشَبْهَا حِينَ أَنْحَيْتُ عَلَيْهَا، قَالَتْ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صوَتَبَسَّمَ: «إِنَّهَا ابْنَةُ أَبِي بَكْرٍ». (م/۲۴۴۲)

ترجمه: عایشه همسر گرامی نبی اکرم صمی‌گوید: همسران پیامبر اکرم فاطمه دختر رسول الله صرا نزد پیامبر اکرم صفرستادند. پیامبر اکرم صهمراه من زیر ملافه‌ای دراز کشیده بود که فاطمه لاجازه‌ی ورود خواست. پیامبر اکرم صاجازه‌ی ورود داد. فاطمه گفت: یا رسول الله! مرا همسرانت نزد تو فرستادند و از تو می‌خواهند که عدالت را در مورد دختر ابوقحافه (ابوبکر) رعایت کنید. عایشه لمی‌گوید: من ساکت بودم. رسول الله صفرمود: «دختر عزیزم! آیا کسی را که من دوست دارم، تو دوست نداری»؟ فاطمه گفت: بلی. پیامبر اکرم صفرمود: «پس این را دوست داشته باش». با شنیدن این سخنان، فاطمه برخاست و نزد همسران نبی اکرم برگشت و آنان را از سخنانی که میان او و پیامبر اکرم صرد و بدل شده بود، با خبر ساخت. همسران نبی اکرم صبه او گفتند: فکر می‌کنیم که تو هیچ‌کاری برای ما انجام نداده‌ای. دوباره نزد رسول الله صبرگرد و به ایشان بگو: همسرانت تو را سوگند می‌دهند که در مورد دختر ابو قحاقه، عدالت را رعایت کن. فاطمه گفت: سوگند به الله، هرگز در مورد او با رسول اکرم صصحبت نخواهم کرد.

عایشه لمی‌گوید: بعد از آن، همسران نبی اکرم صهمسر رسول الله؛ زینب دختر جهش؛ را فرستادند. گفتنی است که زینب از نظر مقام و منزلت نزد رسول الله صبا من برابری می‌کرد. من هیچ زنی را سراغ ندارم که دیندارتر، پرهیزگارتر و راستگوتر، از زینب باشد. هم‌چنین هیچ زنی را سراغ ندارم که در ادای حق خویشاوندی، صدقه دادن، و مبتذل ساختن خود با انجام کارهایی که در آمد آنها را صدقه دهد و اینگونه به الله متعال، تقرب جوید، از زینب جلوتر باشد؛ البته اخلاقش مقداری تند بود؛ آنهم بسیار زود، پشیمان می‌شد و رجوع می‌کرد. به هر حال، زینب از رسول الله صاجازه‌ی ورود خواست در حالی که پیامبر اکرم صهمچنان همراه عایشه لزیر ملافه بود با همان حالتی که فاطمه لدیده بود. رسول اکرم صبه زینب لنیز اجازه‌ی ورود داد. زینب گفت: یا رسول الله! همسرانت مرا فرستاده‌اند و از شما می‌خواهند که عدالت را در مورد دختر ابو قحافه رعایت کنید. عایشه لمی‌گوید: سپس زینب لمرا بد و بی راه گفت. من منتظر رسول الله صبودم و نگاهش را زیر نظر داشتم که آیا به من اجازه می‌دهد تا جوابش را بدهم. به هر حال، زینب لهمچنان به بد و بیراه گفتن من ادامه داد تا اینکه من متوجه شدم که رسول الله صدفاع مرا ناپسند نمی‌داند. پس هنگامی که من تصمیم گرفتم او را جواب دهم و بد و بی راه بگویم، به او اصلا مهلت ندادم که چیزی بگوید. در این هنگام، رسول الله صکه تبسم می‌نمود، فرمود: «او دختر ابوبکر است». (در فهم و درایت مانند پدرش می‌باشد).

۱۶۶۳ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: إِنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلَيَتَفَقَّدُ يَقُولُ: «أَيْنَ أَنَا الْيَوْمَ؟ أَيْنَ أَنَا غَدًا»؟ اسْتِبْطَاءً لِيَوْمِ عَائِشَةَ، قَالَتْ: فَلَمَّا كَانَ يَوْمِى قَبَضَهُ اللَّهُ بَيْنَ سَحْرِى وَنَحْرِى. (م/۲۴۴۳)

ترجمه: از عایشه لروایت است که: رسول الله ص(در بیماری وفاتش) پرس و جو می‌نمود و می‌گفت: «امروز من کجا هستم؟ فردا نوبت کدام خانه خواهد بود»؟ منظورش این بود که بداند چه روزی نوبت عایشه است. عایشه لمی‌گوید: وقتی که نوبت من فرا رسید، در حالی که سر (مبارک) رسول الله صروی سینه‌ی من قرار داشت، وفات نمود.

۱۶۶۴ـ عَنْ عَائِشَةَ ب: أَنَّهَا سَمِعَتْ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ قَبْلَ أَنْ يَمُوتَ، وَهُوَ مُسْنِدٌ إِلَى صَدْرِهَا، وَأَصْغَتْ إِلَيْهِ وَهُوَ يَقُولُ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِى، وَأَلْحِقْنِى بِالرَّفِيقِ». (م/۲۴۴۴)

ترجمه: از عایشه لروایت است که: قبل از اینکه رسول الله صفوت کند، پشتش را به عایشه تکیه داده بود و وی کاملاً گوش فرا می‌داد که ‌فرمود: «بار الهاا!‌ مرا ببخش و بر من رحم کن و مرا به دوستانم (انبیاء)، ملحق بگردان».

۱۶۶۵ـ عَن عَائِشَةَ بقَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَقُولُ وَهُوَ صَحِيحٌ: «إِنَّهُ لَمْ يُقْبَضْ نَبِيٌّ قَطُّ، حَتَّى يَرَى مَقْعَدَهُ فِي الْجَنَّةِ، ثُمَّ يُخَيَّرُ» قَالَتْ عَائِشَةُ: فَلَمَّا نَزَلَ بِرَسُولِ اللَّهِ صوَرَأْسُهُ عَلَى فَخِذِي، غُشِيَ عَلَيْهِ سَاعَةً ثُمَّ أَفَاقَ، فَأَشْخَصَ بَصَرَهُ إِلَى السَّقْفِ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ الرَّفِيقَ الأَعْلَى» قَالَتْ عَائِشَةُ: قُلْتُ: إِذًا لاَ يَخْتَارُنَا، قَالَتْ عَائِشَةُ: وَعَرَفْتُ الْحَدِيثَ الَّذِي كَانَ يُحَدِّثُنَا بِهِ وَهُوَ صَحِيحٌ فِي قَوْلِهِ: «إِنَّهُ لَمْ يُقْبَضْ نَبِيٌّ قَطُّ حَتَّى يَرَى مَقْعَدَهُ مِنَ الْجَنَّةِ ثُمَّ يُخَيَّرُ» قَالَتْ عَائِشَةُ: فَكَانَتْ تِلْكَ آخِرُ كَلِمَةٍ تَكَلَّمَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ صقَوْلَهُ: «اللَّهُمَّ الرَّفِيقَ الأَعْلَى». (م/۲۴۴۴)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: رسول الله صدر حال صحت، می‌فرمود: «هیچ پیامبری از دنیا نمی‌رود تا زمانی که جایگاهش را در بهشت نبیند. و بعد از آن به او اختیار داده می‌شود». بلی، هنگامی که نبی اکرم صبیمار شد و نزدیک بود قبض روح شود، در حالی که سرش بر زانوی من گذاشته شده بود، بیهوش شد. و هنگامی که به هوش آمد، چشمانش به سقف خانه، دوخته شد و فرمود: «اللَّهُمَّ الرَّفِيقَ الأَعْلَى» یعنی بار الها! به سوی رفیق اعلی.

عایشه لمی‌گوید: با خود گفتم: دیگر نزد ما باقی نمی‌ماند و دانستم که این،‌تحقق همان سخنی است که در زمان صحت‌اش به ما می‌گفت: «هیچ پیامبری از دنیا نمی‌رود تا زمانی که جایگاهش را در بهشت نبیند. و بعد از آن به او اختیار داده می‌شود». به هر حال، «اللَّهُمَّ مَعَ الرَّفِيقِ الأَعْلَى»آخرین کلمه‌ای بود که رسول الله ص بر زبان آورد.

۱۶۶۶ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا خَرَجَ، أَقْرَعَ بَيْنَ نِسَائِهِ، فَطَارَتِ الْقُرْعَةُ عَلَى عَائِشَةَ وَحَفْصَةَ، فَخَرَجَتَا مَعَهُ جَمِيعًا، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا كَانَ بِاللَّيْلِ، سَارَ مَعَ عَائِشَةَ، يَتَحَدَّثُ مَعَهَا، فَقَالَتْ حَفْصَةُ لِعَائِشَةَ: أَلاَ تَرْكَبِينَ اللَّيْلَةَ بَعِيرِى وَأَرْكَبُ بَعِيرَكِ، فَتَنْظُرِينَ وَأَنْظُرُ؟ قَالَتْ: بَلَى، فَرَكِبَتْ عَائِشَةُ عَلَى بَعِيرِ حَفْصَةَ، وَرَكِبَتْ حَفْصَةُ عَلَى بَعِيرِ عَائِشَةَ، فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صإِلَى جَمَلِ عَائِشَةَ، وَعَلَيْهِ حَفْصَةُ، فَسَلَّمَ ثُمَّ صَارَ مَعَهَا، حَتَّى نَزَلُوا، فَافْتَقَدَتْهُ عَائِشَةُ فَغَارَتْ، فَلَمَّا نَزَلُوا جَعَلَتْ تَجْعَلُ رِجْلَهَا بَيْنَ الإِذْخِرِ وَتَقُولُ: يَا رَبِّ سَلِّطْ عَلَيَّ عَقْرَبًا أَوْ حَيَّةً تَلْدَغُنِي، رَسُولُكَ وَلاَ أَسْتَطِيعُ أَنْ أَقُولَ لَهُ شَيْئًا. (م/۲۴۴۵)

ترجمه: از عایشه لروایت است که هرگاه، نبی اکرم صمی‌خواست به مسافرت برود، میان همسرانش، قرعه می‌انداخت. یک بار، قرعه به نام عایشه و حفصه افتاد و هردوی آنان رسول اکرم صرا در این سفر همراهی نمودند. قابل یادآوری است که رسول الله صشب‌ها در مسیر راه، کنار عایشه لحرکت می‌کرد و با او صحبت می‌نمود. حفصه به عایشه لگفت:آیا امشب، تو بر شتر من سوار نمی‌شوی تا من بر شتر تو سوار شوم و شتران یکدیگر را تجربه کنیم؟

عایشه لگفت: بلی. اینگونه عایشه لبر شتر حفصه، و حفصه بر شتر عایشه سوار شد. نبی اکرم صبه سوی شتر عایشه لآمد و به او سلام کرد در حالی که حفصه بر آن سوار بود. سپس به مسیرش ادامه داد تا اینکه توقف کردند و منزل گرفتند. عایشه لکه همراهی پیامبر را از دست داده بود، به غیرت آمد و هنگام پایین آمدن، پاهایش را میان گیاهان اذخر گذاشت و گفت: پروردگارا! عقرب یا ماری بر من مسلط گردان تا مرا نیش زند. او پیامبر توست و من نمی‌توانم به اوچیزی بگویم.

۱۶۶٧ـ عَنْ أَبِي مُوسَى س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «كَمَلَ مِنَ الرِّجَالِ كَثِيرٌ، وَلَمْ يَكْمُلْ مِنَ النِّسَاءِ غَيْرُ مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ، وَآسِيَةَ امْرَأَةِ فِرْعَوْنَ، وَإِنَّ فَضْلَ عَائِشَةَ عَلَى النِّسَاءِ كَفَضْلِ الثَّرِيدِ عَلَى سَائِرِ الطَّعَامِ». (م/۲۴۳۱)

ترجمه: ابوموسی سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «مردان زیادی به کمال رسیده‌اند. اما از زنان، فقط آسیه همسر فرعون و مریم دختر عمران به کمال رسیده‌اند. و همانا برتری عایشه لبر سایر زنان مانند برتری ترید (نانی که در آبگوشت، خرد شده باشد) بر سایر غذاهاست».

۱۶۶۸ـ عَن عَائِشَةَ بقَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَا عَائِشُ هَذَا جِبْرِيلُ يَقْرَأُ عَلَيْكِ السَّلاَمَ» فَقَالَتْ: وَعَلَيْهِ السَّلاَمُ وَرَحْمَةُ اللَّهِ، قَالَتْ: وَهُوَ يَرَى مَا لاَ أَرَى. (م/۲۴۴٧)

ترجمه: از عایشه لروایت است که رسول الله صبه او گفت: ای عایشه! این، جبریل است و به تو سلام می‌دهد». عایشه گفت: سلام و رحمت و برکات الله متعال بر او باد. تو (ای پیامبر) چیزهایی را می‌بینی که من نمی‌بینم.

باب (۲۰): در فضیلت عایشه و یادآوری حدیث ام زرع

۱۶۶٩ـ عَنْ عَائِشَةَ بأَنَّهَا قَالَتْ: «جَلَسَ إِحْدَى عَشْرَةَ امْرَأَةً فَتَعَاهَدْنَ وَتَعَاقَدْنَ أَنْ لاَ يَكْتُمْنَ مِنْ أَخْبَارِ أَزْوَاجِهِنَّ شَيْئًا، قَالَتِ الأُولَى: زَوْجِى لَحْمُ جَمَلٍ غَثٌّ عَلَى رَأْسِ جَبَلٍ وَعْرٍ لاَ سَهْلٌ فَيُرْتَقَى، وَلاَ سَمِينٌ فَيُنْتَقَی، قَالَتِ الثَّانِيَةُ: زَوْجِى لاَ أَبُثُّ خَبَرَهُ، إِنِّي أَخَافُ أَنْ لاَ أَذَرَهُ، إِنْ أَذْكُرْهُ أَذْكُرْ عُجَرَهُ وَبُجَرَهُ، قَالَتِ الثَّالِثَةُ: زَوْجِى الْعَشَنَّقُ، إِنْ أَنْطِقْ أُطَلَّقْ، وَإِنْ أَسْكُتْ أُعَلَّقْ، قَالَتِ الرَّابِعَةُ: زَوْجِى كَلَيْلِ تِهَامَةَ، لاَ حَرٌّ وَلاَ قُرٌّ، وَلاَ مَخَافَةَ وَلاَ سَآمَةَ، قَالَتِ الْخَامِسَةُ: زَوْجِى إِنْ دَخَلَ فَهِدَ، وَإِنْ خَرَجَ أَسِدَ، وَلاَ يَسْأَلُ عَمَّا عَهِدَ، قَالَتِ السَّادِسَةُ: زَوْجِى إِنْ أَكَلَ لَفَّ، وَإِنْ شَرِبَ اشْتَفَّ، وَإِنِ اضْطَجَعَ الْتَفَّ، وَلاَ يُولِجُ الْكَفَّ لِيَعْلَمَ الْبَثَّ، قَالَتِ السَّابِعَةُ: زَوْجِي غَيَايَاءُ ـ أَوْ عَيَايَاءُ ـ طَبَاقَاءُ، كُلُّ دَاءٍ لَهُ دَاءٌ، شَجَّكِ أَوْ فَلَّكِ أَوْ جَمَعَ كُلاًّ لَكِ، قَالَتِ الثَّامِنَةُ: زَوْجِى الرِّيحُ رِيحُ زَرْنَبٍ، وَالْمَسُّ مَسُّ أَرْنَبٍ، قَالَتِ التَّاسِعَةُ: زَوْجِى رَفِيعُ الْعِمَادِ، طَوِيلُ النِّجَادِ، عَظِيمُ الرَّمَادِ، قَرِيبُ الْبَيْتِ مِنَ النَّادِى، قَالَتِ الْعَاشِرَةُ: زَوْجِى مَالِكٌ وَمَا مَالِكٌ، مَالِكٌ خَيْرٌ مِنْ ذَلِكِ، لَهُ إِبِلٌ كَثِيرَاتُ الْمَبَارِكِ، قَلِيلاَتُ الْمَسَارِحِ، وإِذَا سَمِعْنَ صَوْتَ الْمِزْهَرِ أَيْقَنَّ أَنَّهُنَّ هَوَالِكُ، قَالَتِ الْحَادِيَةَ عَشْرَةَ: زَوْجِى أَبُو زَرْعٍ فَمَا أَبُو زَرْعٍ، أَنَاسَ مِنْ حُلِىٍّ أُذُنَىَّ، وَمَلأَ مِنْ شَحْمٍ عَضُدَىَّ، وَبَجَّحَنِى فَبَجِحَتْ إِلَيَّ نَفْسِى، وَجَدَنِى فِي أَهْلِ غُنَيْمَةٍ بِشَقٍّ، فَجَعَلَنِى فِي أَهْلِ صَهِيلٍ وَأَطِيطٍ، وَدَائِسٍ وَمُنَقٍّ، فَعِنْدَهُ أَقُولُ فَلاَ أُقَبَّحُ وَأَرْقُدُ فَأَتَصَبَّحُ، وَأَشْرَبُ فَأَتَقَنَّحُ، أُمُّ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا أُمُّ أَبِي زَرْعٍ، عُكُومُهَا رَدَاحٌ، وَبَيْتُهَا فَسَاحٌ، ابْنُ أَبِي زَرْعٍ فَمَا ابْنُ أَبِي زَرْعٍ، مَضْجِعُهُ كَمَسَلِّ شَطْبَةٍ، وَتُشْبِعُهُ ذِرَاعُ الْجَفْرَةِ، بِنْتُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا بِنْتُ أَبِي زَرْعٍ، طَوْعُ أَبِيهَا، وَطَوْعُ أُمِّهَا، وَمِلْءُ كِسَائِهَا، وَغَيْظُ جَارَتِهَا، جَارِيَةُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا جَارِيَةُ أَبِي زَرْعٍ، لاَ تَبُثُّ حَدِيثَنَا تَبْثِيثًا وَلاَ تُنَقِّثُ مِيرَتَنَا تَنْقِيثًا، وَلاَ تَمْلأُ بَيْتَنَا تَعْشِيشًا، قَالَتْ: خَرَجَ أَبُو زَرْعٍ وَالأَوْطَابُ تُمْخَضُ، فَلَقِىَ امْرَأَةً مَعَهَا وَلَدَانِ لَهَا كَالْفَهْدَيْنِ، يَلْعَبَانِ مِنْ تَحْتِ خَصْرِهَا بِرُمَّانَتَيْنِ، فَطَلَّقَنِى وَنَكَحَهَا، فَنَكَحْتُ بَعْدَهُ رَجُلاً سَرِيًّا، رَكِبَ شَرِيًّا، وَأَخَذَ خَطِّيًّا، وَأَرَاحَ عَلَيَّ نَعَمًا ثَرِيًّا، وَأَعْطَانِى مِنْ كُلِّ رَائِحَةٍ زَوْجًا، وقَالَ: كُلِى أُمَّ زَرْعٍ، وَمِيرِى أَهْلَكِ، فَلَوْ جَمَعْتُ كُلَّ شَىْءٍ أَعْطَانِى مَا بَلَغَ أَصْغَرَ آنِيَةِ أَبِي زَرْعٍ، قَالَتْ عَائِشَةُ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص: «كُنْتُ لَكِ كَأَبِى زَرْعٍ لأُمِّ زَرْعٍ». (م/۲۴۴۸)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: یازده زن نشستند و با یکدیگر، عهد و پیمان بستند که هیچ چیز از احوال شوهرانشان را کتمان نکنند.

اولی گفت: شوهرم مانند شتر لاغری است که بالای کوه صعب العبوری قرار دارد؛ نه هموار است که به آن صعود شود و نه گوشت‌ چاقی دارد که به خانه‌ها برده شود. (یعنی بد اخلاق است و ویژگی مثبتی ندارد که مردم به او مراجعه کنند).

دومی گفت: من اسرار شوهرم را فاش نمی‌کنم؛ زیرا می‌ترسم که به اتمام نرسد. و اگر از او سخن بگویم، همه‌ی عیوبش را ذکر می‌نمایم.

سومی گفت: شوهرم فرد قد بلندی است که اگر حرف بزنم، طلاقم می‌دهد و اگر سکوت کنم، مرا معلق می‌گذارد (بجز بدی، هیچ حسنی ندارد.)

چهارمی گفت: شوهرم مانند شب سرزمین تهامه، معتدل است؛ نه بسیار سرد است و نه بسیارگرم. ترس و وحشتی از او ندارم (چون خوش اخلاق است) و همنشینی با وی، ملال آور نیست.

پنجمی گفت: شوهرم هنگامی که وارد خانه می‌شود، مانند یوزپلنگ است (زیاد می‌خوابد.) و هنگامی که از خانه بیرون می‌رود، مانند شیر است (بسیار شجاع است.) و از مال و اموالی که در خانه وجود دارد، نمی‌پرسد.

ششمی گفت: شوهرم هنگام خوردن، همه چیز را می‌خورد و هیچ چیز باقی نمی‌گذارد و اگر آب بنوشد، تا تَه می‌نوشد و ظرف را خالی می‌کند. و هنگام خوابیدن، خود را یک گوشه می‌پیچد و می‌خوابد و دستش را وارد لباسم نمی‌کند تا محبت مرا نسبت به خودش بداند.

هفتمی گفت: شوهرم، فرد کودنی است و یا اینکه توان نزدیکی با زنان را ندارد. احمق و نادان است. همه‌ی عیوب، در او جمع شده است. سرت را زخمی می‌کند و یا عضوی از اعضایت را می‌شکند و یا اینکه هم زخمی‌ می‌کند و هم می‌شکند.

هشتمی گفت: نوازش شوهرم مانند نوازش خرگوش است یعنی بسیار متواضع و خوش اخلاق می‌باشد. و بویی مانند بوی زرنب[ ] دارد.

نهمی گفت: شوهرم از نسب بالایی برخوردار است؛ قد بلندی دارد؛ خاکستر خانه‌اش بسیار زیاد است؛ یعنی فرد سخاوتمندی می‌باشد. همچنین خانه‌اش نزدیک محل تجمع مردم است.

دهمی گفت: شوهرم، مالک، نام دارد. مالک کیست؟ مالک بهتر از این حرف‌ها است. او شتران زیادی دارد که بیشتر اوقات، کنارخانه خوابیده‌اند و کمتر به چرا می‌روند. و هنگامی که صدای موسیقی را بشنوند، می‌دانند که هم‌اکنون ذبح خواهند شد. (یعنی فردی بسیار سخاوتمند است طوری که شتران را بیشتر اوقات، کنار خانه نگه می‌دارد تا هنگام آمدن مهمان در دسترس باشند. و به محض اینکه مهمان بیاید، مجلس موسیقی برپا می‌کند و شتری ذبح می‌نماید.)

یازدهمی گفت: شوهرم ابوزرع است. می‌دانید ابوزرع چه کسی است؟ او گوشهایم را با زیورآلات آراسته و بازوهایم را چاق و فربه نموده و باعث خوشحالی من گردیده است. من هم خوشحال شده‌ام. او مرا در میان صاحبان گوسفند یافت که به دشواری زندگی می‌کردم؛ پس مرا به میان اسب‌داران و شترداران و کشاورزان آورد. سخنانم را می‌پذیرد. صبحها می‌خوابم؛ چرا که به اندازه‌ی کافی، خدمتگزار دارد. نزد ما آب زیادی وجود دارد. اما مادر ابوزرع، آیا مادرش را می‌شناسید؟ او انبارهای بسیار وسیعی دارد که مملو از غذا و سایر کالاها می‌باشد و دارای خانه‌ی بسیار بزرگی است.

اما فرزند ابوزرع، آیا فرزند ابوزرع را می‌شناسید؟ خوابیدنش به شمشیری شباهت دارد که از نیام‌، بیرون آورده شده باشد؛ یعنی زیبا است. و با یک ران بزغاله، سیر می‌کند؛ یعنی کم خوراک است.

و دختر ابوزرع، آیا می‌دانید که دختر ابوزرع چه کسی است؟ او دختری فرمانبردار است. از مادرش اطاعت می‌کند. چاق و چهارشانه است و به اندازه‌ای زیبا است که باعث ناراحتی هوویش می‌شود. اما کنیز ابوزرع، آیا می‌دانید او کیست؟ او فرد رازداری است که سخنان ما را به مردم نمی‌گوید. و امانت داری است که غذای ما را حیف و میل نمی‌کند. و نظافت کاری است که اجازه نمی‌دهد خانه‌ی ما خس و خاشاک بگیرد.

روزی، ابوزرع از خانه بیرون رفت در حالی که مشک‌ها پر از شیر بودند. او در مسیر راه با زنی برخورد کرد که دو بچه‌ی مانند دو یوزپلنگ داشت. آن بچه‌ها، با پستانهای مادرشان که به انار می‌ماند، بازی می‌کردند. ابوزرع مرا طلاق داد و با آن زن، ازدواج کرد.

من هم بعد از او با مردی شریف، و سرمایه‌دار، اسب سوار و نیزه به دست، ازدواج کردم که شتران زیادی به من ارزانی داشت و از هرچیز، یک نوع برای من تدارک دید و به من گفت:‌ای ام زرع! بخور و به خانواده‌ات نیز بخوران. ولی در عین حال، اگر همه‌ی چیزهایی را که او به من داده است، یک جا جمع کنم، به اندازه‌ی کوچکترین ظرف ابوزرع نمی‌شود.

عایشه لمی‌گوید: رسول الله صبعد از شنیدن این سخنان فرمود: «من برای تو مانند ابوزرع برای ام زرع هستم».

باب (۲۱): فضایل ام المؤمنین خدیجه لهمسر گرامی نبی اکرم ص

۱۶٧۰ـ عَن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرَ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيًّا سبِالْكُوفَةِ يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «خَيْرُ نِسَائِهَا مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ، وَخَيْرُ نِسَائِهَا خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ» قَالَ أَبُو كُرَيْبٍ: وَأَشَارَ وَكِيعٌ إِلَى السَّمَاءِ وَالأَرْضِ. (م/۲۴۳۰)

ترجمه: عبد الله بن جعفر می‌گوید: شنیدم که علی بن ابی طالب سدر کوفه می‌گفت: شنیدم که رسول الله صفرمود: «بهترین زن امت‌های گذشته، مریم دختر عمران، و بهترین زن امت من، خدیجه است».

ابوکریب می‌گوید: وکیع هنگام روایت این حدیث، به آسمان و زمین اشاره می‌نمود.

۱۶٧۱ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: أَتَى جِبْرِيلُ النَّبِيَّ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذِهِ خَدِيجَةُ قَدْ أَتَتْكَ، مَعَهَا إِنَاءٌ فِيهِ إِدَامٌ أَوْ طَعَامٌ أَوْ شَرَابٌ، فَإِذَا هِيَ أَتَتْكَ فَاقْرَأْ عَلَيْهَا السَّلاَمَ مِنْ رَبِّهَا ، وَمِنِّى وَبَشِّرْهَا بِبَيْتٍ فِي الْجَنَّةِ مِنْ قَصَبٍ، لاَ صَخَبَ فِيهِ وَلاَ نَصَبَ. (م/۲۴۳۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: جبریل نزد نبی اکرم صآمد و گفت: او خدیجه است که با ظرفی از خورش یا غذا و یا آب می‌آید. پس هنگامی که نزد تو آمد، از طرف پرودگارش و از طرف من به او سلام برسان و او را به خانه‌ای در بهشت بشارت بده که از مروارید میان تهی، ساخته شده است و هیچگونه خستگی و سر و صدایی در آن، وجود ندارد.

۱۶٧۲ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: مَا غِرْتُ عَلَى نِسَاءِ النَّبِيِّ صإِلاَّ عَلَى خَدِيجَةَ، وَإِنِّى لَمْ أُدْرِكْهَا، قَالَتْ: وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا ذَبَحَ الشَّاةَ فَيَقُولُ: «أَرْسِلُوا بِهَا إِلَى أَصْدِقَاءِ خَدِيجَةَ» قَالَتْ: فَأَغْضَبْتُهُ يَوْمًا فَقُلْتُ: خَدِيجَةَ؟ فَقَالَ: «إِنِّى قَدْ رُزِقْتُ حُبَّهَا». (م/۲۴۳۵)

ترجمه: عایشهلمی‌گوید: بر هیچ یک از همسران نبی اکرم صبه اندازه‌ی خدیجه، رشک نبردم. البته من در زمان ایشان نبودم؛ ولی هرگاه رسول الله صگوسفندی ذبح می‌نمود، می‌فرمود: «بخشی از آن را برای دوستان خدیجه بفرستید». عایشه لمی‌گوید: روزی، نبی اکرم صرا خشمگین ساختم و گفتم: چرا همیشه از خدیجه صحبت می‌کنید؟ فرمود: «محبت او در دلم جای گرفته است».

۱۶٧۳ـ عَنْ عَائِشَةَ ب قَالَتْ: لَمْ يَتَزَوَّجِ النَّبِيُّ صعَلَى خَدِيجَةَ حَتَّى مَاتَتْ. (م/۲۴۳۶)

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: تا زمانی که خدیجه ل وفات نکرد، نبی اکرم صبا زنی دیگر ازدواج ننمود.

۱۶٧۴ـ عَنْ عَائِشَةَ ب قَالَتِ: اسْتَأْذَنَتْ هَالَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ، أُخْتُ خَدِيجَةَ، عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَعَرَفَ اسْتِئْذَانَ خَدِيجَةَ فَارْتَاحَ لِذَلِكَ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ هَالَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ» فَغِرْتُ فَقُلْتُ: وَمَا تَذْكُرُ مِنْ عَجُوزٍ مِنْ عَجَائِزِ قُرَيْشٍ، حَمْرَاءِ الشِّدْقَيْنِ، هَلَكَتْ فِي الدَّهْرِ، فَأَبْدَلَكَ اللَّهُ خَيْرًا مِنْهَا. (م/۲۴۳٧)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: هاله دختر خویلد؛ خواهر خدیجه ل؛ از رسول الله صاجازه‌ی ورود خواست. پیامبر اکرم صچون از شنیدن صدای او به یاد اجازه خواستن خدیجه لافتاد، خوشحال شد و فرمود: «بار الها! هاله است». عایشه می‌گوید: از شنیدن این جمله، رشک بردم و گفتم: چرا از پیر زنی قریشی که سرخی لثه‌هایش آشکار بود (دندان نداشت) و مدت‌ها است که از دنیا رفته است این همه یاد می‌کنی در حالی که الله متعال، زنانی بهتر از او به شما عنایت فرموده است.

باب (۲۲): فضایل همسر گرامی نبی اکرم صام المؤمنین زینب ل

۱۶٧۵ـ عَنْ عَائِشَةَ بأُمِّ الْمُؤْمِنِينَ قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَسْرَعُكُنَّ لَحَاقًا بِي أَطْوَلُكُنَّ يَدًا» قَالَتْ: فَكُنَّ يَتَطَاوَلْنَ أَيَّتُهُنَّ أَطْوَلُ يَدًا، قَالَتْ: فَكَانَتْ أَطْوَلَنَا يَدًا زَيْنَبُ، لأَنَّهَا كَانَتْ تَعْمَلُ بِيَدِهَا وَتَصَدَّقُ. (م/۲۴۵۲)

ترجمه: ام المؤمنین عایشه ل می‌گوید: رسول الله صفرمود: «از میان شما همسرانم، کسی‌که دست‌هایش درازتر است، زودتر از دیگران به من ملحق خواهد شد». لذا همسران نبی کرم صدست‌هایشان را اندازه می‌گرفتند که کدامیک دست درازتری دارد؛ اما در حقیقت، زینب از همه‌ی ما دست درازتری داشت؛ چرا که با دستانش کار می‌کرد و صدقه می‌داد.

(و منظور پیامبر اکرم صاز درازی دست، صدقه دادن بود. و زینب که بسیار صدقه می‌داد ، زودتر از همه‌ی ما، به رسول الله صملحق گردید).

باب (۲۳): فضایل ام المؤمنین ام سلمه لهمسر گرامی نبی اکرم ص

۱۶٧۶ـ عَن ابي عُثْمَانَ، عَنْ سَلْمَانَ سقَالَ: لاَ تَكُونَنَّ، إِنِ اسْتَطَعْتَ، أَوَّلَ مَنْ يَدْخُلُ السُّوقَ وَلاَ آخِرَ مَنْ يَخْرُجُ مِنْهَا، فَإِنَّهَا مَعْرَكَةُ الشَّيْطَانِ، وَبِهَا يَنْصِبُ رَايَتَهُ، قَالَ: وَأُنْبِئْتُ أَنَّ جِبْرِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَتَى نَبِىَّ اللَّهِ صوَعِنْدَهُ أُمُّ سَلَمَةَ، قَالَ: فَجَعَلَ يَتَحَدَّثُ ثُمَّ قَامَ، فَقَالَ نَبِيُّ اللَّهِ صلأُمِّ سَلَمَةَ: «مَنْ هَذَا»؟ أَوْ كَمَا قَالَ، قَالَتْ: هَذَا دِحْيَةُ، قَالَ: فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: ايْمُ اللَّهِ مَا حَسِبْتُهُ إِلاَّ إِيَّاهُ، حَتَّى سَمِعْتُ خُطْبَةَ نَبِىِّ اللَّهِ صيُخْبِرُ بِخَبَرِ جِبرِيلَ، أَوْ كَمَا قَالَ، قَالَ فَقُلْتُ لأَبِى عُثْمَانَ: مِمَّنْ سَمِعْتَ هَذَا؟ قَالَ: مِنْ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ. (م/۲۴۵۱)

ترجمه: ابو عثمان می‌گوید: سلمان سگفت: در صورت امکان، نخستین فردی که وارد بازار می‌شود و آخرین فردی که که از آن، خارج می‌شود، مباش؛ زیرا بازار محل کارزار شیطان است و شیطان پرچمش را در آن به اهتزاز در می‌آورد. همچنین سلمان گفت: به من گفتند: جبریل نزد نبی اکرم صآمد در حالی که ام سلمه نزد ایشان بود. آنگاه، جبرییل صحبت نمود و برخاست. پیامبر اکرم صبه ام سلمه لفرمود: «این کیست»؟ یا جمله‌ای شبیه این فرمود. ام سلمه جواب داد: این، دحیه‌ی کلبی است.

ابو عثمان می‌گوید: ام سلمه لگفت: سوگند به الله، من فکر نمی‌کردم که بجز دحیه، کسی دیگر باشد؛ تا اینکه سخنرانی نبی اکرم صرا شنیدم که از آمدن جبرییل صحبت می‌نمود.

راوی [از ابو عثمان] می‌گوید: از ابو عثمان پرسیدم: این حدیث را از چه کسی شنیدی؟ جواب داد: از اسامه بن زید.

باب (۲۴): فضایل ام سُلیم مادر انس بن مالک ل

۱۶٧٧ـ عَنْ أَنَسٍ بنِ مالك سقَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صلاَ يَدْخُلُ عَلَى أَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِلاَّ عَلَى أَزْوَاجِهِ، إِلاَّ أُمِّ سُلَيْمٍ، فَإِنَّهُ كَانَ يَدْخُلُ عَلَيْهَا، فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ، فَقَالَ: «إِنِّى أَرْحَمُهَا، قُتِلَ أَخُوهَا مَعِى». (م/۲۴۵۵)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: نبی اکرم صغیر از خانه‌های همسرانش، به خانه‌ی هیچ زن دیگری بجز خانه‌ی ام سُلیم (که خاله‌ی رضاعی‌اش بود) وارد نمی‌شد. مردم در این باره از رسول الله صپرسیدند. فرمود: «من به او محبت می‌کنم؛ زیرا برادرش که همراه من بود، کشته شد».

۱۶٧۸ـ عَنْ أَنَسٍ بن مالك سعَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَسَمِعْتُ خَشْفَةً، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالُوا: هَذِهِ الْغُمَيْصَاءُ بِنْتُ مِلْحَانَ، أُمُّ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ». (م/۲۴۵۶)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «وارد بهشت شدم و صدای پایی شنیدم. پرسیدم: این کیست؟ گفتند: غُمیصاء دختر مِلحان؛ مادر انس بن مالک؛ است».

باب (۲۵): فضایل مولای رسول اکرم؛ ام ایمن؛ مادر اسامه بن زید

۱۶٧٩ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: قَالَ أَبُو بَكْرٍ س ـ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صـ لِعُمَرَ: انْطَلِقْ بِنَا إِلَى أُمِّ أَيْمَنَ نَزُورُهَا، كَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَزُورُهَا، فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إِلَيْهَا بَكَتْ، فَقَالاَ لَهَا: مَا يُبْكِيكِ، مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِرَسُولِهِ ص، فَقَالَتْ: مَا أَبْكِى أَنْ لاَ أَكُونَ أَعْلَمُ أَنَّ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِرَسُولِهِ ص، وَلَكِنْ أَبْكِى أَنَّ الْوَحْىَ قَدِ انْقَطَعَ مِنَ السَّمَاءِ، فَهَيَّجَتْهُمَا عَلَى الْبُكَاءِ، فَجَعَلاَ يَبْكِيَانِ مَعَهَا. (م/۲۴۵۴)

ترجمه: انس سمی‌گوید: ابوبکر سبعد از وفات رسول اکرم صبه عمر گفت: همانگونه که رسول الله صبرای ملاقات ام ایمن می‌رفت، ما نیز به ملاقات اوبرویم. راوی می‌گوید: هنگامی که نزد ام ایمن رفتیم، گریه کرد. ابوبکر و عمر گفتند: چرا گریه می‌کنی؟ آنچه نزد الله متعال وجود دارد برای پیامبرش بهتر است. ام ایمن گفت: به خاطر عدم شناخت اینکه آنچه نزد الله متعال وجود دارد برای پیامبرش بهتر است، گریه نمی‌کنم، بلکه به خاطر قطع شدن وحی از آسمان، گریه می‌کنم. راوی می‌گوید: این سخن ام ایمن، ابو بکر و عمر را نیز به گریه انداخت و هردو همراه او گریه کردند.

باب (۲۶): فضایل زید بن حارثه

۱۶۸۰ـ عَن ابن عمر ل: أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ: مَا كُنَّا نَدْعُو زَيْدَ بْنَ حَارِثَةَ إِلاَّ زَيْدَ بْنَ مُحَمَّدٍ، حَتَّى نَزَلَ فِي الْقُرْآنُ: ﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ[الأحزاب: ۵]. (م/۲۴۲۵)

ترجمه: از ابن عمر ل روایت است که می‌گفت: ما زید بن حارثه را فقط زید بن محمد صدا می‌زدیم تا اینکه این آیه‌ی قرآن کریم نازل گردید که: ﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ«آنها را به پدرانشان نسبت دهید؛ چرا که این کار نزد الله متعال عادلانه‌تر می‌باشد».

باب (۲٧): فضایل زید بن حارثه و اسامه بن زید ل

۱۶۸۱ـ عَن ابن عمر ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ: «إِنْ تَطْعَنُوا فِي إِمَارَتِهِ ـ يُرِيدُ أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ ـ فَقَدْ طَعَنْتُمْ فِي إِمَارَةِ أَبِيهِ مِنْ قَبْلِهِ، وَايْمُ اللَّهِ إِنْ كَانَ لَخَلِيقًا لَهَا، وَايْمُ اللَّهِ إِنْ كَانَ لأَحَبَّ النَّاسِ إِلَىَّ، وَايْمُ اللَّهِ إِنَّ هَذَا لَهَا لَخَلِيقٌ ـ يُرِيدُ أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ ـ وَايْمُ اللَّهِ إِنْ كَانَ لأَحَبَّهُمْ إِلَيَّ مِنْ بَعْدِهِ، فَأُوصِيكُمْ بِهِ فَإِنَّهُ مِنْ صَالِحِيكُمْ». (م/۲۴۲۶)

ترجمه: عبدالله بن عمر بمی‌گوید: رسول الله صبالای منبر فرمود: «شما که هم اکنون به فرماندهی او ـ اسامه بن زید ـ اعتراض دارید، قبلاً به فرماندهی پدرش نیز اعتراض داشتید؛ سوگند به الله که او (پدرش) شایسته‌ی فرماندهی و محبوبترین مردم نزد من بود. و بعد از او،‌ این، (اسامه) نیز محبوب‌ترین مردم، نزد من است. پس شما را در مورد او توصیه می‌نمایم؛ چرا که او از نیکوکاران شما است».

باب (۲۸): فضایل بلال بن رباح مولای ابوبکر صدیق

۱۶۸۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلِبِلاَلٍ عِنْدَ صَلاَةِ الْغَدَاةِ: «يَا بِلاَلُ حَدِّثْنِى بِأَرْجَى عَمَلٍ عَمِلْتَهُ، عِنْدَكَ، فِي الإِسْلاَمِ مَنْفَعَةً، فَإِنِّى سَمِعْتُ اللَّيْلَةَ خَشْفَ نَعْلَيْكَ بَيْنَ يَدَىَّ فِي الْجَنَّةِ». قَالَ بِلاَلٌ: مَا عَمِلْتُ عَمَلاً فِي الإِسْلاَمِ أَرْجَى عِنْدِي مَنْفَعَةً، مِنْ أَنِّي لاَ أَتَطَهَّرُ طُهُورًا تَامًّا، فِي سَاعَةٍ مِنْ لَيْلٍ وَلاَ نَهَارٍ، إِلاَّ صَلَّيْتُ بِذَلِكَ الطُّهُورِ، مَا كَتَبَ اللَّهُ لِي أَنْ أُصَلِّىَ. (م/۲۴۵۸)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صهنگام نماز صبح، به بلال فرمود: «ای بلال! عملی را که به آن، امید بیشتری داری و آن را در دوران مسلمانی، انجام داده‌ای، برایم بگو؛ زیرا من دیشب، در بهشت، صدای کفشهای تو را جلوی خودم شنیدم». بلال گفت: من کاری نکرده‌ام که به آن، امید بیشتری داشته باشم بجز اینکه هرگاه در هر ساعتی از شبانه روز، وضوی کاملی می‌گیرم با آن وضو آنچه را که الله متعال برایم مقدر نموده است، نماز می‌خوانم.

باب (۲٩): فضایل سلمان و صهیب و بلال ش

۱۶۸۳ـ عَنْ عَائِذِ بْنِ عَمْرٍو س: أَنَّ أَبَا سُفْيَانَ أَتَى عَلَى سَلْمَانَ وَصُهَيْبٍ وَبِلاَلٍ فِي نَفَرٍ، فَقَالُوا: وَاللَّهِ مَا أَخَذَتْ سُيُوفُ اللَّهِ مِنْ عُنُقِ عَدُوِّ اللَّهِ مَأْخَذَهَا قَالَ: فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَتَقُولُونَ هَذَا لِشَيْخِ قُرَيْشٍ وَسَيِّدِهِمْ؟ فَأَتَى النَّبِيَّ صفَأَخْبَرَهُ، فَقَالَ: «يَا أَبَا بَكْرٍ لَعَلَّكَ أَغْضَبْتَهُمْ، لَئِنْ كُنْتَ أَغْضَبْتَهُمْ لَقَدْ أَغْضَبْتَ رَبَّكَ» فَأَتَاهُمْ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ: يَا إِخْوَتَاهْ، أَغْضَبْتُكُمْ؟ قَالُوا: لاَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ، يَا أُخَىَّ. (م/۲۵۰۴)

ترجمه: عائذ بن عمرو مزنی می‌گوید: ابو سفیان همراه چند نفر دیگر، از کنار سلمان و صهیب وبلال شگذشت. آنها گفتند: شمشیرهای الهی آنگونه که شایسته است، بر گردن دشمن الله (ابوسفیان که تا آن زمان مسلمان نشده بود) فرود نیامده است. ابوبکر سگفت: به بزرگ و سردار قریش، چنین می‌گویید؟ سپس نزد نبی اکرم صرفت و ماجرا را برای وی، تعریف نمود. رسول الله صفرمود: «ای ابوبکر! شاید تو باعث خشمگین شدن آنان شده‌ای. بدان که اگر باعث خشم آنان گردیده‌ای، در واقع، الله متعال را خشمگین ساخته‌ای». آنگاه ابوبکر سنزد آنان رفت و گفت: ای برادران! آیا من باعث خشمگین شدن شما شدم؟ آنان گفتند: نه برادرم، الله متعال تو را بیامرزد.

باب (۳۰): فضایل انس بن مالک س

۱۶۸۴ـ عَن أَنَسٌ سقَالَ: جَاءَتْ بِي أُمِّي، أُمُّ أَنَسٍ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صوَقَدْ أَزَّرَتْنِي بِنِصْفِ خِمَارِهَا وَرَدَّتْنِي بِنِصْفِهِ، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا أُنَيْسٌ، ابْنِي، أَتَيْتُكَ بِهِ يَخْدُمُكَ، فَادْعُ اللَّهَ لَهُ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ أَكْثِرْ مَالَهُ وَوَلَدَهُ» قَالَ أَنَسٌ: فَوَاللَّهِ إِنَّ مَالِي لَكَثِيرٌ، وَإِنَّ وَلَدِي وَوَلَدَ وَلَدِي لَيَتَعَادُّونَ عَلَى نَحْوِ الْمِائَةِ، الْيَوْمَ. (م/۲۴۸۱)

ترجمه: انس س می‌گوید: مادرم که نصف چادرش را به عنوان ازار من، و نصف دیگرش را به عنوان ردای من، استفاده نموده بود، مرا خدمت رسول الله صبرد و گفت: یا رسول الله! این اُنَیس، فرزند من است؛ او را نزد تو آورده‌ام تا خدمتگزار تو باشد. برایش دعای خیر کن. رسول الله صفرمود: «بار الها! مال و فرزندانش را زیاد بگردان». انس سمی‌گفت: سوگند به الله، من (در نتیجه‌ی دعای پیامبر ص) اموال زیادی دارم و امروز، تعداد فرزندان و نوه‌های من تقریبا به صد نفر می‌رسد.

۱۶۸۵ـ عَن أَنَسُ سقَالَ: مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صفَسَمِعَتْ أُمِّى، أُمُّ سُلَيْمٍ صَوْتَهُ، فَقَالَتْ: بِأَبِى وَأُمِّى يَا رَسُولَ اللَّهِ أُنَيْسٌ، فَدَعَا لِي رَسُولُ اللَّهِ صثَلاَثَ دَعَوَاتٍ، قَدْ رَأَيْتُ مِنْهَا اثْنَتَيْنِ فِي الدُّنْيَا، وَأَنَا أَرْجُو الثَّالِثَةَ فِي الآخِرَةِ. (م/۲۴۸۱)

ترجمه: انس س می‌گوید: رسول الله صاز کنار ما می‌گذشت که مادرم ام سُلَیم صدایش را شنید و گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت شوند؛ این، اُنَیس است. رسول الله صبرای من سه دعا نمود که نتیجه‌ی دو تا از آنها را در دنیا دیده‌ام و امیدوارم که نتیجه‌ی دعای سومش را در آخرت ببینم.

۱۶۸۶ـ عَن ثَابِتٌ، عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: أَتَى عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ صوَأَنَا أَلْعَبُ مَعَ الْغِلْمَانِ قَالَ: فَسَلَّمَ عَلَيْنَا، فَبَعَثَنِى إِلَى حَاجَةٍ، فَأَبْطَأْتُ عَلَى أُمِّى، فَلَمَّا جِئْتُ قَالَتْ: مَا حَبَسَكَ؟ قُلْتُ: بَعَثَنِى رَسُولُ اللَّهِ صلِحَاجَةٍ، قَالَتْ: مَا حَاجَتُهُ؟ قُلْتُ: إِنَّهَا سِرٌّ، قَالَتْ: لاَ تُحَدِّثَنَّ بِسِرِّ رَسُولِ اللَّهِ صأَحَدًا، قَالَ أَنَسٌ: وَاللَّهِ لَوْ حَدَّثْتُ بِهِ أَحَدًا لَحَدَّثْتُكَ، يَا ثَابِتُ. (م/۲۴۸۲)

ترجمه: از ثابت روایت است که انس سگفت: من با بچه‌های هم سن و سالم بازی می‌کردم که رسول الله صآمد و سلام کرد و مرا برای انجام کاری فرستاد. به همین علت، با تأخیر، نزد مادرم برگشتم. لذا هنگامی که برگشتم، مادرم گفت: چرا تأخیر کردی؟ گفتم: رسول الله صمرا برای انجام کاری فرستاد. گفت: کارش چه بود؟ گفتم: این، یک راز است. مادرم گفت: هرگز راز پیامبر اکرم صرا به کسی نگو.

ثابت می‌گوید: انس سگفت: ای ثابت! سوگند به الله، اگر قرار بود به کسی بگویم، به تو می‌گفتم.

باب (۳۱): فضایل جعفر بن ابی طالب، اسماء دختر عُمیس و سایر کسانی که سوار بر کشتی همراه آنان به حبشه هجرت کردند

۱۶۸٧ـ عَنْ أَبِي مُوسَى س، قَالَ: بَلَغَنَا مَخْرَجُ رَسُولِ اللَّهِ صوَنَحْنُ بِالْيَمَنِ، فَخَرَجْنَا مُهَاجِرِينَ إِلَيْهِ، أَنَا وَأَخَوَانِ لِي، أَنَا أَصْغَرُهُمَا، أَحَدُهُمَا أَبُو بُرْدَةَ وَالآخَرُ أَبُو رُهْمٍ، وَإِمَّا قَالَ: ثَلاَثَةً وَخَمْسِينَ أَوِ اثْنَيْنِ وَخَمْسِينَ رَجُلاً مِنْ قَوْمِى، قَالَ: فَرَكِبْنَا سَفِينَةً، فَأَلْقَتْنَا سَفِينَتُنَا إِلَى النَّجَاشِىِّ بِالْحَبَشَةِ، فَوَافَقْنَا جَعْفَرَ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَأَصْحَابَهُ عِنْدَهُ، فَقَالَ جَعْفَرٌ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صبَعَثَنَا هَهُنَا، وَأَمَرَنَا بِالإِقَامَةِ، فَأَقِيمُوا مَعَنَا، فَأَقَمْنَا مَعَهُ حَتَّى قَدِمْنَا جَمِيعًا قَالَ: فَوَافَقْنَا رَسُولَ اللَّهِ صحِينَ افْتَتَحَ خَيْبَرَ، فَأَسْهَمَ لَنَا، أَوْ قَالَ: أَعْطَانَا مِنْهَا، وَمَا قَسَمَ لأَحَدٍ غَابَ عَنْ فَتْحِ خَيْبَرَ مِنْهَا شَيْئًا، إِلاَّ لِمَنْ شَهِدَ مَعَهُ، إِلاَّ لأَصْحَابِ سَفِينَتِنَا مَعَ جَعْفَرٍ وَأَصْحَابِهِ، قَسَمَ لَهُمْ مَعَهُمْ، قَالَ: فَكَانَ نَاسٌ مِنَ النَّاسِ يَقُولُونَ لَنَا ـ يَعْنِى لأَهْلِ السَّفِينَةِ: ـ نَحْنُ سَبَقْنَاكُمْ بِالْهِجْرَةِ، قَالَ: فَدَخَلَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ ـ وَهِىَ مِمَّنْ قَدِمَ مَعَنَا ـ عَلَى حَفْصَةَ زَوْجِ النَّبِىِّ صزَائِرَةً، وَقَدْ كَانَتْ هَاجَرَتْ إِلَى النَّجَاشِىِّ فِيمَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِ، فَدَخَلَ عُمَرُ عَلَى حَفْصَةَ، وَأَسْمَاءُ عِنْدَهَا، فَقَالَ عُمَرُ حِينَ رَأَى أَسْمَاءَ: مَنْ هَذِهِ؟ قَالَتْ: أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ، قَالَ عُمَرُ: الْحَبَشِيَّةُ هَذِهِ؟ الْبَحْرِيَّةُ هَذِهِ؟ فَقَالَتْ أَسْمَاءُ، نَعَمْ: فَقَالَ عُمَرُ سَبَقْنَاكُمْ بِالْهِجْرَةِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ بِرَسُولِ اللَّهِ صمِنْكُمْ، فَغَضِبَتْ، وَقَالَتْ كَلِمَةً، كَذَبْتَ يَا عُمَرُ، كَلاَّ وَاللَّهِ، كُنْتُمْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صيُطْعِمُ جَائِعَكُمْ وَيَعِظُ جَاهِلَكُمْ وَكُنَّا فِي دَارِ ـ أَوْ فِي أَرْضِ ـ الْبُعَدَاءِ الْبُغَضَاءِ فِي الْحَبَشَةِ، وَذَلِكَ فِي اللَّهِ وَفِي رَسُولِهِ، وَايْمُ اللَّهِ، لاَ أَطْعَمُ طَعَامًا وَلاَ أَشْرَبُ شَرَابًا حَتَّى أَذْكُرَ مَا قُلْتَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص، وَنَحْنُ كُنَّا نُؤْذَى وَنُخَافُ، وَسَأَذْكُرُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ صوَأَسْأَلُهُ، وَوَاللَّهِ، لاَ أَكْذِبُ، وَلاَ أَزِيغُ، وَلاَ أَزِيدُ عَلَى ذَلِكَ، قَالَ: فَلَمَّا جَاءَ النَّبِىُّ صقَالَتْ: يَا نَبِىَّ اللَّهِ إِنَّ عُمَرَ قَالَ كَذَا وَكَذَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَيْسَ بِأَحَقَّ بِي مِنْكُمْ، وَلَهُ وَلأَصْحَابِهِ هِجْرَةٌ وَاحِدَةٌ، وَلَكُمْ أَنْتُمْ ـ أَهْلَ السَّفِينَةِ ـ هِجْرَتَانِ» قَالَتْ: فَلَقَدْ رَأَيْتُ أَبَا مُوسَى وَأَصْحَابَ السَّفِينَةِ يَأْتُونِى أَرْسَالاً، يَسْأَلُونِى عَنْ هَذَا الْحَدِيثِ، مَا مِنَ الدُّنْيَا شَىْءٌ هُمْ بِهِ أَفْرَحُ وَلاَ أَعْظَمُ فِي أَنْفُسِهِمْ مِمَّا قَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص. قَالَ أَبُو بُرْدَةَ: فَقَالَتْ أَسْمَاءُ: فَلَقَدْ رَأَيْتُ أَبَا مُوسَى وَإِنَّهُ لَيَسْتَعِيدُ هَذَا الْحَدِيثَ مِنِّى. (م/۲۵۰۳)

ترجمه: ابوموسی اشعری س می‌گوید: ما در یمن بودیم که خبر ظهور نبی اکرم صبه ما رسید. پس من و دو برادرم که یکی ابو برده و دیگری ابو رهم نام داشت و من از آنها کوچکتر بودم، همراه پنجاه و دو یا سه نفر از افراد قبیله‌ام به قصد هجرت بسوی پیامبر اکرم صبه راه افتادیم و سوار کشتی شدیم؛ اما کشتی ما را نزد نجاشی در حبشه برد. همزمان با ما جعفر بن ابی طالب و همراهانش نیز بدانجا آمدند. جعفر گفت: رسول الله صما را به اینجا فرستاده و دستور داده که اینجا بمانیم؛ شما نیز همراه ما اینجا بمانید. اینگونه ما نیز همراه آنها ماندیم تا زمانیکه همه با هم به مدینه رفتیم. رفتن ما به مدینه، مصادف با فتح خیبر بود. پیامبر اکرم صبه ما نیز سهمی از غنایم خیبر (با رضایت مجاهدان) یا بخشی از آنها را عنایت فرمود. قابل یادآوری است که رسول اکرم صبجز افراد کشتی ما و جعفر و همراهانش به هیچ‌کس دیگری از کسانی که در جنگ حضور نداشتند، چیزی از غنایم خیبر نداد. تعدادی از مردم به ما که اهل کشتی بودیم، می‌گفتند: ما در هجرت از شما پیشی گرفته‌ایم. روزی، اسماء دختر عمیس لکه قبلاً به حبشه هجرت کرده و همراه ما از حبشه آمده بود، به دیدار حفصهل؛ همسر نبی اکرم صرفت. در آن اثنا، عمر نزد حفصه آمد و هنگامی که اسماء را دید، پرسید: این کیست؟ حفصه گفت: اسماء دختر عمیس است. عمر گفت: همین حبشی است که از راه دریا آمده است؟ اسماء گفت: بلی. عمر گفت: ما در هجرت، از شما پیشی گرفته‌ایم؛ بدین جهت، ما از شما نسبت به رسول الله صاستحقاق بیشتری داریم. اسماء خشمگین شد و گفت: تو اشتباه می‌کنی ای عمر. سوگند به الله، هرگز چنین نیست؛ شما همراه رسول الله صبودید؛ پیامبر اکرم صگرسنگان شما را غذا می‌داد و نادانان شما را نصیحت می‌کرد؛ ولی ما به خاطر الله و رسولش در سرزمینی دور و دشمن، در حبشه با بیم و هراس و اذیت و آزار، بسر می‌بردیم. سوگند به الله تا سخنانت را به اطلاع رسول الله صنرسانم، هیچ آب و غذایی نمی‌خورم؛ سخنانت را برای نبی اکرم صبازگو خواهم کرد. سوگند به الله که نه دروغ بگویم و نه تحریف کنم و نه چیزی به آنها اضافه کنم.

اینگونه هنگامی که نبی اکرم صآمد، اسماء گفت: یا رسول الله! عمر چنین و چنان گفت. رسول الله صفرمود: «آنها از شما نسبت به من استحقاق بیشتری ندارند. او و همراهانش، یک هجرت دارند؛ ولی شما؛ اهل کشتی؛ دو هجرت دارید».

اسماء لمی‌گوید: بعد از آن، ابو موسی و سایر کسانی که همراه ما در کشتی بودند، گروه گروه می‌آمدند و در مورد این حدیث از من می‌پرسیدند. بلی، هیچ چیز در دنیا برای آنان بزرگتر از این سخن رسول الله صنبود؛ همچنین هیچ چیز بیشتر از این حدیث، باعث خوشحالی آنان نمی‌گردید. همچنین ابو موسیساز من می‌خواست تا این حدیث را برایش تکرار کنم.

باب (۳۲): فضایل عبد الله بن جعفر بن ابی طالب ل

۱۶۸۸ـ عَن عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ لقَالَ: كَانَ النَّبِىُّ صإِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ تُلُقِّىَ بِنَا، قَالَ: فَتُلُقِّىَ بِي وَبِالْحَسَنِ أَوْ بِالْحُسَيْنِ، قَالَ: فَحَمَلَ أَحَدَنَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَالآخَرَ خَلْفَهُ، حَتَّى دَخَلْنَا الْمَدِينَةَ. (م/۲۴۲۸)

ترجمه: عبد الله بن جعفر ل می‌گوید: هرگاه، رسول الله صاز سفر می‌آمد، ما را برای استقبال ایشان می‌بردند. یک بار، من و حسن یا حسین به استقبال ایشان رفتیم. پیامبر اکرم صیکی از ما را جلویش، و دیگری را پشت سرش سوار نمود تا اینکه وارد مدینه شدیم.

۱۶۸۸ م ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ لقَالَ: أَرْدَفَنِي رَسُولُ اللَّهِ صذَاتَ يَوْمٍ خَلْفَهُ، فَأَسَرَّ إِلَيَّ حَدِيثًا، لاَ أُحَدِّثُ بِهِ أَحَدًا مِنَ النَّاسِ. (م/۲۴۲٩)

ترجمه: عبد الله بن جعفر ل می‌گوید: روزی، رسول الله صمرا پشت سرش بر مرکب، سوار نمود و رازی به من گفت که به هیچ‌کس نمی‌گویم.

باب (۳۳): فضایل عبد الله بن عباس ل

۱۶۸٩ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ل: أَنَّ النَّبِيَّ صأَتَى الْخَلاَءَ، فَوَضَعْتُ لَهُ وَضُوءًا، فَلَمَّا خَرَجَ قَالَ: «مَنْ وَضَعَ هَذَا»؟ ـ فِي رِوَايَةِ زُهَيْرٍ: قَالُوا، وَفِي رِوَايَةِ أَبِي بَكْرٍ: قُلْتُ ـ ابْنُ عَبَّاسٍ، قَالَ: «اللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي الدِّينِ». (م/۲۴٧٧)

ترجمه: ابن عباس می‌گوید: رسول الله صبه دستشویی رفت. من آب تهیه کرده و نهاده بودم. هنگامی که بیرون آمد، فرمود: «چه کسی برایم آب آورده بود» ؟ گفتند : ابن عباس. رسول الله صفرمود: «بار الها! به ابن عباس، بینش دین، عطا فرما».

باب (۳۴): فضایل عبد الله بن عمر ل

۱۶٩۰ـ عَنِ عَبدِاللهِ ابْنِ عُمَرَ لقَالَ:كَانَ الرَّجُلُ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صإِذَا رَأَى رُؤْيَا قَصَّهَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، فَتَمَنَّيْتُ أَنْ أَرَى رُؤْيَا أَقُصُّهَا عَلَى النَّبِيِّ ص، قَالَ: وَكُنْتُ غُلاَمًا شَابًّا عَزَبًا، وَكُنْتُ أَنَامُ فِي الْمَسْجِدِ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَرَأَيْتُ فِي النَّوْمِ كَأَنَّ مَلَكَيْنِ أَخَذَانِى فَذَهَبَا بِي إِلَى النَّارِ، فَإِذَا هِيَ مَطْوِيَّةٌ كَطَىِّ الْبِئْرِ، وَإِذَا لَهَا قَرْنَانِ كَقَرْنَىِ الْبِئْرِ، وَإِذَا فِيهَا نَاسٌ قَدْ عَرَفْتُهُمْ، فَجَعَلْتُ أَقُولُ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ، أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ، أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ، قَالَ: فَلَقِيَهُمَا مَلَكٌ فَقَالَ لِي:لَمْ تُرَعْ، فَقَصَصْتُهَا عَلَى حَفْصَةَ، فَقَصَّتْهَا حَفْصَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «نِعْمَ الرَّجُلُ عَبْدُ اللَّهِ لَوْ كَانَ يُصَلِّى مِنَ اللَّيْلِ» قَالَ سَالِمٌ: فَكَانَ عَبْدُ اللَّهِ، بَعْدَ ذَلِكَ، لاَ يَنَامُ مِنَ اللَّيْلِ إِلاَّ قَلِيلاً. (م/۲۴٧٩)

ترجمه: عبد الله بن عمر لمی‌گوید: اگر کسی، در زمان رسول الله صخوابی می‏دید، آن را برای پیامبر اکرم صتعریف می‏کرد. من نیز آرزو داشتم که خوابی ببینم و آن را برای رسول الله صتعریف کنم. سرانجام، من هم که در آن زمان، نوجوان و مجرد بودم و در مسجد نبوی می‏خوابیدم، خواب دیدم که دو فرشته، مرا گرفتند و به طرف دوزخ بردند. دوزخ به صورت چاهی بود که در هم پیچیده شده باشد و دو شاخ داشت. در آنجا، چند نفر از کسانی را که می‌شناختم، دیدم. در آن لحظه، که می‌گفتم از دوزخ به الله متعال پناه می‏برم، از دوزخ به الله متعال پناه می‏برم، از دوزخ به الله متعال پناه می‏برم، فرشته‏ای دیگر به ما رسید و گفت: نترس.

خوابم را برای خواهرم؛ حفصه ل؛ تعریف کردم. خواهرم هم آن را برای پیامبر اکرم صتعریف کرد. رسول الله صفرمود: «عبدالله بسیار انسان شایسته‏ای است؛ ای کاش! نماز شب می‏خواند». سالم که راوی حدیث از عبد الله است، می‌گوید: بعد از آن، عبد الله سشب‌ها را خیلی کم می‌خوابید. (بیشتر به عبادت می‌پرداخت).

باب (۳۵): فضایل عبد الله بن زبیر ل

۱۶٩۱ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ ابي مُلَيْكَةَ، قَالَ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ لاِبْنِ الزُّبَيْرِ: أَتَذْكُرُ إِذْ تَلَقَّيْنَا رَسُولَ اللَّهِ صأَنَا وَأَنْتَ وَابْنُ عَبَّاسٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَحَمَلَنَا، وَتَرَكَكَ. (م/۲۴۲٧)

ترجمه: عبد الله بن ابی ملکیه می‌گوید: عبد الله بن جعفر به عبد الله بن زبیر گفت: آیا به خاطر داری که من و تو و ابن عباس به استقبال رسول الله صرفتیم؟ عبد الله بن زبیر گفت: بلی، پس ما را در آغوش گرفت و تو را رها کرد.

باب (۳۶): فضایل عبد الله بن مسعود س

۱۶٩۲ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سقَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: ﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ[المائدة: ٩۳]. إِلَى آخِرِ الآيَةِ، قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص: «قِيلَ لِي: أَنْتَ مِنْهُمْ». (م/۲۴۵٩)

ترجمه: عبد الله بن مسعود سمی‌گوید: هنگامی که این آیه نازل گردید: ﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ(بر کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، به سبب شرابی که در گذشته ـ قبل از تحریم ـ خورده‌اند، گناهی نیست؛ اگر راه تقوا و ایمان را در پیش گیرند... تا آخر آیه) رسول الله صفرمود: «به من گفته شد که: تو ـ عبد الله بن مسعود ـ جزو آنان هستی» (که راه ایمان و تقوا را در پیش گرفته‌اند.)

۱۶٩۳ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سقَالَ: قَدِمْتُ أَنَا وَأَخِي مِنَ الْيَمَنِ، وَكُنَّا جِئنَا وَمَا نُرَى ابْنَ مَسْعُودٍ وَأُمَّهُ إِلاَّ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص، مِنْ كَثْرَةِ دُخُولِهِمْ وَلُزُومِهِمْ لَهُ. (م/۲۴۶۰)

ترجمه: ابو موسی اشعریسمی‌گوید: هنگامی که من و برادرم از یمن آمدیم، از بس که ابن مسعود و مادرش نزد رسول الله صرفت و آمد داشتند و همراه ایشان بودند، ما تصور می‌کردیم که آنها جزو خانواده و اهل بیت پیامبر اکرم صهستند.

۱۶٩۴ـ عَنْ أَبِي الأَحْوَصِ قَالَ: كُنَّا فِي دَارِ أَبِي مُوسَى مَعَ نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِ عَبْدِ اللَّهِ، وَهُمْ يَنْظُرُونَ فِي مُصْحَفٍ، فَقَامَ عَبْدُ اللَّهِ، فَقَالَ أَبُو مَسْعُودٍ: مَا أَعْلَمُ رَسُولَ اللَّهِ صتَرَكَ بَعْدَهُ أَعْلَمَ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ هَذَا الْقَائِمِ، فَقَالَ أَبُو مُوسَى: أَمَا لَئِنْ قُلْتَ ذَاكَ، لَقَدْ كَانَ يَشْهَدُ إِذَا غِبْنَا، وَيُؤْذَنُ لَهُ إِذَا حُجِبْنَا. (م/۲۴۶۱)

ترجمه: ابو الاحوص می‌گوید: ما با تعدادی از یاران عبد الله بن مسعود که به مصحفی نگاه می‌کردند، در خانه‌ی ابو موسی اشعری بودیم. در این اثنا، عبد الله برخاست. ابو مسعود گفت: من سراغ ندارم که رسول الله صبعد از خودش، فردی را بگذارد که از این شخص ایستاده، عالم‌تر به قرآن باشد. ابو موسی اشعری گفت: حالا که چنین گفتی، هنگامی که ما در محضر رسول الله صنبودیم، او حضور داشت. و هنگامی که ما اجازه‌ی ورود نداشتیم، به او اجازه می‌دادند.

۱۶٩۵ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سأَنَّهُ قَالَ: ﴿وَمَن يَغۡلُلۡ يَأۡتِ بِمَا غَلَّ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ[آل عمران: ۱۶۱]. ثُمَّ قَالَ: عَلَى قِرَاءَةِ مَنْ تَأْمُرُونِى أَنْ أَقْرَأَ؟ فَلَقَدْ قَرَأْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صبِضْعًا وَسَبْعِينَ سُورَةً، وَلَقَدْ عَلِمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صأَنِّي أَعْلَمُهُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ، وَلَوْ أَعْلَمُ أَنَّ أَحَدًا أَعْلَمُ مِنِّى لَرَحَلْتُ إِلَيْهِ، قَالَ شَقِيقٌ: فَجَلَسْتُ فِي حَلَقِ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ صفَمَا سَمِعْتُ أَحَدًا يَرُدُّ ذَلِكَ عَلَيْهِ، وَلاَ يَعِيبُهُ. (م/۲۴۶۲)

ترجمه: از عبد الله بن مسعود روایت است که وی آیه‌ی ﴿وَمَن يَغۡلُلۡ يَأۡتِ بِمَا غَلَّ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِرا تلاوت نمود و گفت: شما دستور می‌دهید که بر اساس قرائت چه کسی قرآن را تلاوت کنم؟ من هفتاد و اندی سوره از سوره‌های قرآن کریم را نزد رسول الله صخوانده‌ام. و اصحاب رسول الله صخوب می‌دانند که شناخت من نسبت به کتاب الله متعال بیشتر از آنان است. و اگر کسی را سراغ داشتم که شناخت بیشتری دارد، حتما رخت سفر می‌بستم و نزد او می‌رفتم.

شقیق (راوی از عبد الله) می‌گوید: من در حلقه‌های درس یاران محمد صمی‌نشستم؛ هیچ‌کس را ندیدم که این سخن عبد الله را رد کند و از او خرده گیری کند.

۱۶٩۶ـ عَنْ مَسْرُوقٍ، قَالَ: كُنَّا عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو ل، فَذَكَرْنَا حَدِيثًا عَنْ ابْنِ مَسْعُودٍ، فَقَالَ: إِنَّ ذَاكَ الرَّجُلَ لاَ أَزَالُ أُحِبُّهُ بَعْدَ شَىْءٍ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صيَقُولُهُ، سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «اقْرَءُوا الْقُرْآنَ مِنْ أَرْبَعَةِ نَفَرٍ: مِنِ ابْنِ أُمِّ عَبْدٍ ـ فَبَدَأَ بِهِ ـ وَمِنْ أُبَىِّ بْنِ كَعْبٍ، وَمِنْ سَالِمٍ، مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ، وَمِنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ». (م/۲۴۶۴)

ترجمه: مسروق می‌گوید: ما نزد عبد الله بن عمرو لبودیم و در آنجا حدیثی را از ابن مسعود یادآوری نمودیم. عبد الله بن عمرو گفت: بعد از سخنی که از رسول الله صشنیدم، همچنان این مرد را دوست دارم. شنیدم که رسول الله صفرمود: «قرآن را از چهار نفر یاد بگیرید: از ابن ام عبد (عبد الله بن مسعود) ـ با او آغاز نمود ـ ، ابی ابن کعب، سالم مولای ابی حذیفه و معاذ بن جبل».

باب (۳٧): فضایل عبد الله بن عمرو بن حرام ل

۱۶٩٧ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: أُصِيبَ أَبِي يَوْمَ أُحُدٍ، فَجَعَلْتُ أَكْشِفُ الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهِ وَأَبْكِى، وَجَعَلُوا يَنْهَوْنَنِى، وَرَسُولُ اللَّهِ صلاَ يَنْهَانِى، قَالَ: وَجَعَلَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ عَمْرٍو تَبْكِيهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تَبْكِيهِ، أَوْ لاَ تَبْكِيهِ، مَا زَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ تُظِلُّهُ بِأَجْنِحَتِهَا، حَتَّى رَفَعْتُمُوهُ». (م/۲۴٧۱)

ترجمه: جابر بن عبد الله س می‌گوید: هنگامی که پدرم کشته شد، من مرتب چادر را از روی چهره‌اش برمی‌داشتم و گریه می‌کردم. مردم مرا از این کار، منع می‌کردند؛ اما پیامبر اکرم صمنع نمی‌فرمود. عمه‌ام؛ فاطمه دختر عمرو؛ هم شروع به گریستن کرد. رسول الله صفرمود: «چه گریه بکنی چه نکنی، همچنان فرشتگان او را زیر سایه‌ی بالهای خود گرفته بودند تا زمانی که شما او را از اینجا، بلند کردید».

باب (۳۸): فضایل عبد الله بن سلامس

۱۶٩۸ـ عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ س، قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ: مَا سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ لِحَىٍّ يَمْشِى، أَنَّهُ فِي الْجَنَّةِ، إِلاَّ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلاَمٍ. (م/۲۴۸۳)

ترجمه: عامر بن سعد می‌گوید: شنیدم که پدرم گفت: من نشنیدم که رسول الله صبجز عبد الله بن سلام، به شخص زنده‌ی دیگری که در روی زمین راه می‌رود، بشارت بهشت بدهد.

(البته باید دانست که پیامبر اکرم صافراد متعددی از جمله خود سعد را بشارت به بهشت دادند؛ اما سعد از شخص رسول الله صفقط همین یک مورد را شنیده است والله اعلم).

۱۶٩٩ـ عَنْ خَرَشَةَ بْنِ الْحُرِّ، قَالَ: كُنْتُ جَالِسًا فِي حَلْقَةٍ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ، قَالَ: وَفِيهَا شَيْخٌ حَسَنُ الْهَيْئَةِ، وَهُوَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلاَمٍ، قَالَ: فَجَعَلَ يُحَدِّثُهُمْ حَدِيثًا حَسَنًا، قَالَ: فَلَمَّا قَامَ قَالَ الْقَوْمُ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا، قَالَ فَقُلْتُ: وَاللَّهِ، لأَتْبَعَنَّهُ فَلأَعْلَمَنَّ مَكَانَ بَيْتِهِ، قَالَ: فَتَبِعْتُهُ، فَانْطَلَقَ حَتَّى كَادَ أَنْ يَخْرُجَ مِنَ الْمَدِينَةِ، ثُمَّ دَخَلَ مَنْزِلَهُ، قَالَ: فَاسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ فَأَذِنَ لِي، فَقَالَ: مَا حَاجَتُكَ يَا ابْنَ أَخِي؟ قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: سَمِعْتُ الْقَوْمَ يَقُولُونَ لَكَ، لَمَّا قُمْتَ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا، فَأَعْجَبَنِى أَنْ أَكُونَ مَعَكَ، قَالَ: اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَهْلِ الْجَنَّةِ، وَسَأُحَدِّثُكَ مِمَّ قَالُوا ذَاكَ، إِنِّي بَيْنَمَا أَنَا نَائِمٌ، إِذْ أَتَانِي رَجُلٌ فَقَالَ لِي: قُمْ، فَأَخَذَ بِيَدِى فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ قَالَ: فَإِذَا أَنَا بِجَوَادَّ عَنْ شِمَالِى، قَالَ فَأَخَذْتُ لآخُذَ فِيهَا، فَقَالَ لِي: لاَ تَأْخُذْ فِيهَا فَإِنَّهَا طُرُقُ أَصْحَابِ الشِّمَالِ، قَالَ: فَإِذَا جَوَادُّ مَنْهَجٌ عَلَى يَمِيِنِى، فَقَالَ لِي: خُذْ هَهُنَا، فَأَتَي بِي جَبَلاً، فَقَالَ لِي: اصْعَدْ، قَالَ: فَجَعَلْتُ إِذَا أَرَدْتُ أَنْ أَصْعَدَ خَرَرْتُ عَلَى اسْتِي، قَالَ: حَتَّى فَعَلْتُ ذَلِكَ مِرَارًا، قَالَ: ثُمَّ انْطَلَقَ بِي حَتَّى أَتَى بِي عَمُودًا، رَأْسُهُ فِي السَّمَاءِ وَأَسْفَلُهُ فِي الأَرْضِ، فِي أَعْلاَهُ حَلْقَةٌ، فَقَالَ لِي: اصْعَدْ فَوْقَ هَذَا، قَالَ: قُلْتُ: كَيْفَ أَصْعَدُ هَذَا؟ وَرَأْسُهُ فِي السَّمَاءِ، قَالَ: فَأَخَذَ بِيَدِى فَزَجَلَ بِى، قَالَ: فَإِذَا أَنَا مُتَعَلِّقٌ بِالْحَلْقَةِ، قَالَ: ثُمَّ ضَرَبَ الْعَمُودَ فَخَرَّ، قَالَ: وَبَقِيتُ مُتَعَلِّقًا بِالْحَلْقَةِ حَتَّى أَصْبَحْتُ، قَالَ: فَأَتَيْتُ النَّبِيَّ صفَقَصَصْتُهَا عَلَيْهِ فَقَالَ: «أَمَّا الطُّرُقُ الَّتِي رَأَيْتَ عَنْ يَسَارِكَ فَهِىَ طُرُقُ أَصْحَابِ الشِّمَالِ، قَالَ وَأَمَّا الطُّرُقُ الَّتِي رَأَيْتَ عَنْ يَمِينِكَ فَهِىَ طُرُقُ أَصْحَابِ الْيَمِينِ، وَأَمَّا الْجَبَلُ فَهُوَ مَنْزِلُ الشُّهَدَاءِ، وَلَنْ تَنَالَهُ، وَأَمَّا الْعَمُودُ فَهُوَ عَمُودُ الإِسْلاَمِ، وَأَمَّا الْعُرْوَةُ فَهِيَ عُرْوَةُ الإِسْلاَمِ، وَلَنْ تَزَالَ مُتَمَسِّكًا بِهَا حَتَّى تَمُوتَ». (م/۲۴۸۴)

ترجمه: خراشه بن حر می‌گوید: من در یکی از حلقات درس مسجد نبوی نشسته بودم. در آن حلقه، مردی خوش قیافه- بنام عبدلله بن سلام- وجود داشت و برای مردم، سخنان خوبی بیان می‌کرد. هنگامی که او برخاست، مردم گفتند: هرکس، دوست دارد که به مردی از اهل بهشت نگاه کند، به این شخص، نگاه کند. خراشه بن حر می‌گوید: با خود گفتم: سوگند به الله، به دنبال او می‌روم تا محل خانه‌اش را بدانم؛ لذا به دنبال او راه افتادم. وی به راهش ادامه داد تا اینکه نزدیک بود از شهر مدینه، بیرون برود. سرانجام، وارد منزلش شد. من از او اجازه‌ی ورود خواستم. او نیز به من اجازه‌ی ورود داد و گفت: ای برادر زاده‌ام! چه کاری داری؟ گفتم: هنگامی که شما برخاستید، شنیدم که مردم می‌گویند: هرکس، دوست دارد که به مردی از بهشتیان، نگاه کند، به این مرد بنگرد. لذا من شیفته شدم تا شما را همراهی کنم. او گفت: الله متعال بهتر می‌داند که چه کسانی بهشتی هستند. البته علت سخنان مردم را برایت بیان می‌کنم. من خواب دیدم که مردی نزد من آمد و گفت: بلند شو. پس دستم را گرفت و من همراه او براه افتادم. در مسیر، جاده‌هایی سمت چپ خود دیدم و خواستم که وارد آن جاده‌ها شوم. آن مرد به من گفت: از این جاده‌ها نرو؛ زیرا که آنها جاده‌های سمت چپیها (جهنمیان) است. ناگهان، جاده‌هایی واضح و مستقیم، سمت راستم دیدم. آن مرد به من گفت: از اینجا برو. آنگاه، مرا کنار کوهی برد و گفت: بالا برو. من خواستم که بالا بروم؛ اما به پشت سر افتادم. و این کار را چند بار، تکرار کردم. سپس مرا همراه خودش برد تا اینکه کنار ستونی رسیدم که قسمت بالای آن در آسمان، و قسمت پایین آن، در زمین بود و بالای آن، حلقه‌ای وجود داشت. پس به من گفت: بالا برو. من گفتم: چگونه بالای آن بروم حال آنکه قسمت بالای آن در آسمان است؟ آنگاه دستم را گرفت و مرا پرتاب کرد. من به حلقه، آویزان شدم. بعد از آن، ضربه‌ای به ستون زد و ستون، پایین افتاد. من همچنان تا صبح به همان حلقه، آویزان ماندم. سپس نزد رسول الله صآمدم و ماجرا را برایش تعریف نمودم. پیامبر اکرم صفرمود: «راه‌هایی را که سمت چپ خودت دیده‌ای، راه‌های سمت چپی‌ها (جهنمیان) هستند. و راههایی که در سمت راست خودت دیده‌ای، راه‌های سمت راستی‌ها (بهشتیان) هستند. اما آن کوه، جایگاه شهدا است. و تو هرگز به آن جایگاه نمی‌رسی. و آن ستون، ستون اسلام است. و آن حلقه، حلقه‌ی اسلام است و تو تا هنگام مرگ، بر اسلام، ثابت قدم خواهی ماند».

باب (۳٩): فضایل سعد بن معاذ س

۱٧۰۰ـ عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صوَجَنَازَةُ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ: «اهْتَزَّ لَهَا عَرْشُ الرَّحْمَنِ». (م/۲۴۶۶)

ترجمه: جابر بن عبد الله لمی‌گوید: جنازه‌ی سعد بن معاذ جلوی ما گذاشته بود که رسول الله صفرمود: «عرش الله رحمان به خاطر او به لرزه در آمد».

۱٧۰۱ـ عَنِ الْبَرَاءَ سقَالَ: أُهْدِيَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ صحُلَّةُ حَرِيرٍ، فَجَعَلَ أَصْحَابُهُ يَلْمُسُونَهَا وَيَعْجَبُونَ مِنْ لِينِهَا، فَقَالَ: «أَتَعْجَبُونَ مِنْ لِينِ هَذِهِ؟ لَمَنَادِيلُ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ فِي الْجَنَّةِ، خَيْرٌ مِنْهَا وَأَلْيَنُ». (م/۲۴۶۸)

ترجمه: براء بن عازب سمی‌گوید: عبایی ابریشمی به رسول الله صهدیه دادند. مردم آن را لمس می‌کردند و از نرمی آن تعجب می‌نمودند. پیامبر اکرم صفرمود: «از نرمی این، تعجب می‌نمایید؛ دستمال‌های سعد بن معاذ در بهشت، بهتر و نرمتر از این است».

باب (۴۰): فضایل ابو طلحه انصاری و همسرش ام سُلیم ل

۱٧۰۲ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: مَاتَ ابْنٌ لأَبِي طَلْحَةَ مِنْ أُمِّ سُلَيْمٍ، فَقَالَتْ لأَهْلِهَا: لاَ تُحَدِّثُوا أَبَا طَلْحَةَ بِابْنِهِ حَتَّى أَكُونَ أَنَا أُحَدِّثُهُ، قَالَ: فَجَاءَ فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ عَشَاءً، فَأَكَلَ وَشَرِبَ، فَقَالَ: ثُمَّ تَصَنَّعَتْ لَهُ أَحْسَنَ مَا كَانَ تَصَنَّعُ قَبْلَ ذَلِكَ، فَوَقَعَ بِهَا، فَلَمَّا رَأَتْ أَنَّهُ قَدْ شَبِعَ وَأَصَابَ مِنْهَا، قَالَتْ: يَا أَبَا طَلْحَةَ، أَرَأَيْتَ لَوْ أَنَّ قَوْمًا أَعَارُوا عَارِيَتَهُمْ أَهْلَ بَيْتٍ، فَطَلَبُوا عَارِيَتَهُمْ، أَلَهُمْ أَنْ يَمْنَعُوهُمْ؟ قَالَ: لاَ، قَالَتْ: فَاحْتَسِبِ ابْنَكَ، قَالَ: فَغَضِبَ وَقَالَ: تَرَكْتِنِي حَتَّى تَلَطَّخْتُ ثُمَّ أَخْبَرْتِنِي بِابْنِي. فَانْطَلَقَ حَتَّى أَتَى رَسُولَ اللَّهِ صفَأَخْبَرَهُ بِمَا كَانَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «بَارَكَ اللَّهُ لَكُمَا فِي غَابِرِ لَيْلَتِكُمَا» قَالَ: فَحَمَلَتْ، قَالَ: فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صفِي سَفَرٍ وَهِىَ مَعَهُ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا أَتَي الْمَدِينَةَ مِنْ سَفَرٍ لاَ يَطْرُقُهَا طُرُوقًا، فَدَنَوْا مِنَ الْمَدِينَةِ، فَضَرَبَهَا الْمَخَاضُ، فَاحْتُبِسَ عَلَيْهَا أَبُو طَلْحَةَ، وَانْطَلَقَ رَسُولُ اللَّهِ ص، قَالَ: يَقُولُ أَبُو طَلْحَةَ: إِنَّكَ لَتَعْلَمُ، يَا رَبِّ إِنَّهُ يُعْجِبُنِى أَنْ أَخْرُجَ مَعَ نَبِيِّك إِذَا خَرَجَ، وَأَدْخُلَ مَعَهُ إِذَا دَخَلَ، وَقَدِ احْتُبِسْتُ بِمَا تَرَى، قَالَ: تَقُولُ أُمُّ سُلَيْمٍ: يَا أَبَا طَلْحَةَ مَا أَجِدُ الَّذِي كُنْتُ أَجِدُ، انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا قَالَ: وَضَرَبَهَا الْمَخَاضُ حِينَ قَدِمَا، فَوَلَدَتْ غُلاَمًا، فَقَالَتْ لِي أُمِّى: يَا أَنَسُ لاَ يُرْضِعُهُ أَحَدٌ حَتَّى تَغْدُوَ بِهِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، فَلَمَّا أَصْبَحَ احْتَمَلْتُهُ، فَانْطَلَقْتُ بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: فَصَادَفْتُهُ وَمَعَهُ مِيسَمٌ، فَلَمَّا رَآنِي قَالَ: «لَعَلَّ أُمَّ سُلَيْمٍ وَلَدَتْ»؟ قُلْتُ: نَعَمْ، فَوَضَعَ الْمِيسَمَ قَالَ: وَجِئْتُ بِهِ فَوَضَعْتُهُ فِي حَجْرِهِ، وَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صبِعَجْوَةٍ مِنْ عَجْوَةِ الْمَدِينَةِ، فَلاَكَهَا فِي فِيهِ حَتَّى ذَابَتْ، ثُمَّ قَذَفَهَا فِي فِى الصَّبِىِّ، فَجَعَلَ الصَّبِيُّ يَتَلَمَّظُهَا، قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «انْظُرُوا إِلَى حُبِّ الأَنْصَارِ التَّمْرَ» قَالَ: فَمَسَحَ وَجْهَهُ وَسَمَّاهُ عَبْدَ اللَّهِ. (م/۲۱۴۴)

ترجمه: انس س می‌گوید: فرزند ابوطلحه که از ام سُلیم بود، فوت کرد. ام سلیم به خانواده‌اش گفت: تا زمانی که من با ابو طلحه صحبت نکرده‌ام، شما در مورد فرزندش به او چیزی نگویید. هنگامی که ابو طلحه آمد، ام سلیم غذای شام وی را تقدیم نمود و ابوطلحه غذا خورد و آب نوشید. آنگاه ام سُلیم بهتر از گذشته، خود را آراست. و ابو طلحه با او همبستر شد. آنگاه پس از اینکه ابو طلحه سیر کرد و با او همبستر شد، ام سلیم گفت: ای ابو طلحه! نظر شما در این مورد چیست که اگر یک شخص، چیزی را به عنوان عاریت نزد خانوده‌ای بگذارد؛ سپس عاریت خود را بخواهد؛ آیا آن خانواده حق دارد که از برگداندن عاریت آنان، خودداری کند؟ ابو طلحه جواب داد: نه. ام سُلیم گفت: پس صبر کن و اجر و پاداش فوت فرزندت را از الله متعال بخواه. با شنیدن این سخن، ابو طلحه برآشفت و گفت: گذاشتی تا آلوده به جماع شوم؛ آنگاه مرا از فوت فرزندم مطلع ساختی. سپس براه افتاد و نزد رسول الله صرفت و ماجرا را برایش بیان کرد. پیامبر اکرم صفرمود: «الله متعال شب گذشته‌ی شما را برای شما مبارک گرداند». راوی می‌گوید: اینگونه ام سُلیم باردار گردید. باری رسول الله صدر سفری بود که ام سلیم و شوهرش همراه ایشان بودند. گفتنی است که عادت پیامبر اکرم صاینگونه بود که هر گاه از سفری به مدینه می‌آمدند، هنگام شب، وارد مدینه نمی‌شد. به هر حال، هنگامی که به مدینه نزدیک شدند، ام سلیم دچار درد زایمان گردید. لذا ابو طلحه همراه او ماند و رسول الله صبه راهش ادامه داد. در این هنگام، ابو طلحه گفت: بار الها! تو می‌دانی که من دوست دارم همراه پیامبرت، از شهر بیرون بروم و با پیامبرت وارد شهر شوم، و هم اکنون به سبب مشکلی که تو می‌بینی از همراهی رسول اکرم صباز ماندم. ام سلیم گفت: ای ابو طلحه! من آن دردی را که در زایمانهای گذشته احساس می‌کردم، در این زایمان، احساس نمی‌کنم؛ به راهت ادامه بده. لذا ما براه افتادیم. و هنگامی که به شهر رسیدند، درد زایمان به سراغ او آمد و پسری به دنیا آورد. مادرم به من (انس) گفت: ای انس! هیچ‌کس حق ندارد او را شیر بدهد تا صبح، او را نزد پیامبر اکرم صببری. من صبح، نوزاد را برداشتم و نزد پیامبر اکرم صبردم. رسول الله صکه آهن داغی برای نشانه گذاری حیوانات بدست داشت، هنگامی که مرا دید، فرمود: «شاید ام سلیم وضع حمل نموده است»؟ گفتم بلی. آنگاه نبی اکرم صآهن داغ را به زمین گذاشت و من نوزاد را بردم و در آغوش پیامبر اکرم صگذاشتم. رسول الله صعجوه‌ی (نوعی خرما) مدینه طلب نمود و آن را جوید تا اینکه نرم گردید؛ آنگاه آن را در دهان نوزاد گذاشت. نوزاد آن خرما را می‌مکید و لب‌هایش را می‌لیسید. رسول الله صبا دیدن این صحنه، فرمود: «ببینید که انصار چقدر خرما را دوست دارند» و دستی به صورتش کشید و او را عبد الله نامید.

(و در روایتی از بخاری به نقل از ابن عیینه آمده است که: مردی از انصار گفت: از فرزندان همان عبدالله (بن ابو طلحه)، نه فرزند قرآن خوان دیدم).

باب (۴۱): فضیلت ابی بن کعب س

۱٧۰۳ـ عَن أنَسٍ سقَالَ: جَمَعَ الْقُرْآنَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صأَرْبَعَةٌ كُلُّهُمْ مِنَ الأَنْصَارِ: مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ، وَأُبَىُّ بْنُ كَعْبٍ، وَزَيْدُ بْنُ ثَابِتٍ، وَأَبُو زَيْدٍ، قَالَ قَتَادَةُ: قُلْتُ لأَنَسٍ: مَنْ أَبُو زَيْدٍ؟ قَالَ: أَحَدُ عُمُومَتِي. (م/۲۴۶۵)

ترجمه: انس سمی‌گوید: در زمان نبی اکرم صچهار نفر که همگی از انصار بودند، قرآن را جمع آوری کردند: اُبَی بن کعب، معاذ بن جبل، ابو زید و زید بن ثابت. قتاده (راوی از انس) می‌گوید: از انس پرسیدم: ابو زید کیست؟ گفت: یکی از عموهای من است. (اسم او سعد بن عبید بن نعمان اوسی است که در جنگ قادسیه به شهادت رسید).

باب (۴۲): فضیلت ابو ذر غفاری س

۱٧۰۴ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّامِتِ قَالَ: قَالَ أَبُوذَرٍّ س: خَرَجْنَا مِنْ قَوْمِنَا غِفَارٍ، وَكَانُوا يُحِلُّونَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ، فَخَرَجْتُ أَنَا وَأَخِى أُنَيْسٌ وَأُمُّنَا، فَنَزَلْنَا عَلَى خَالٍ لَنَا، فَأَكْرَمَنَا خَالُنَا وَأَحْسَنَ إِلَيْنَا، فَحَسَدَنَا قَوْمُهُ فَقَالُوا: إِنَّكَ إِذَا خَرَجْتَ عَنْ أَهْلِكَ خَالَفَ إِلَيْهِمْ أُنَيْسٌ، فَجَاءَ خَالُنَا فَنَثَا عَلَيْنَا الَّذِي قِيلَ لَهُ، فَقُلْتُ: أَمَّا مَا مَضَى مِنْ مَعْرُوفِكَ فَقَدْ كَدَّرْتَهُ، وَلاَ جِمَاعَ لَكَ فِيمَا بَعْدُ، فَقَرَّبْنَا صِرْمَتَنَا، فَاحْتَمَلْنَا عَلَيْهَا، وَتَغَطَّى خَالُنَا ثَوْبَهُ فَجَعَلَ يَبْكِى، فَانْطَلَقْنَا حَتَّى نَزَلْنَا بِحَضْرَةِ مَكَّةَ، فَنَافَرَ أُنَيْسٌ عَنْ صِرْمَتِنَا وَعَنْ مِثْلِهَا، فَأَتَيَا الْكَاهِنَ، فَخَيَّرَ أُنَيْسًا، فَأَتَانَا أُنَيْسٌ بِصِرْمَتِنَا وَمِثْلِهَا مَعَهَا، قَالَ: وَقَدْ صَلَّيْتُ، يَا ابْنَ أَخِي قَبْلَ أَنْ أَلْقَى رَسُولَ اللَّهِ صبِثَلاَثِ سِنِينَ، قُلْتُ: لِمَنْ؟ قَالَ: لِلَّهِ، قُلْتُ: فَأَيْنَ تَوَجَّهُ؟ قَالَ: أَتَوَجَّهُ حَيْثُ يُوَجِّهُنِى رَبِّى، أُصَلِّى عِشَاءً حَتَّى إِذَا كَانَ مِنْ آخِرِ اللَّيْلِ أُلْقِيتُ كَأَنِّى خِفَاءٌ، حَتَّى تَعْلُوَنِى الشَّمْسُ، فَقَالَ أُنَيْسٌ: إِنَّ لِي حَاجَةً بِمَكَّةَ فَاكْفِنِى، فَانْطَلَقَ أُنَيْسٌ حَتَّى أَتَى مَكَّةَ، فَرَاثَ عَلَىَّ، ثُمَّ جَاءَ فَقُلْتُ: مَا صَنَعْتَ؟ قَالَ: لَقِيتُ رَجُلاً بِمَكَّةَ عَلَى دِينِكَ، يَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ أَرْسَلَهُ، قُلْتُ: فَمَا يَقُولُ النَّاسُ؟ قَالَ: يَقُولُونَ: شَاعِرٌ، كَاهِنٌ، سَاحِرٌ، وَكَانَ أُنَيْسٌ أَحَدَ الشُّعَرَاءِ، قَالَ أُنَيْسٌ: لَقَدْ سَمِعْتُ قَوْلَ الْكَهَنَةِ، فَمَا هُوَ بِقَوْلِهِمْ، وَلَقَدْ وَضَعْتُ قَوْلَهُ عَلَى أَقْرَاءِ الشِّعْرِ، فَمَا يَلْتَئِمُ عَلَى لِسَانِ أَحَدٍ بَعْدِى أَنَّهُ شِعْرٌ، وَاللَّهِ إِنَّهُ لَصَادِقٌ، وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ، قَالَ: قُلْتُ: فَاكْفِنِى حَتَّى أَذْهَبَ فَأَنْظُرَ، قَالَ: فَأَتَيْتُ مَكَّةَ، فَتَضَعَّفْتُ رَجُلاً مِنْهُمْ، فَقُلْتُ: أَيْنَ هَذَا الَّذِي تَدْعُونَهُ الصَّابِئَ؟ فَأَشَارَ إِلَىَّ، فَقَالَ: الصَّابِئَ، فَمَالَ عَلَيَّ أَهْلُ الْوَادِى بِكُلِّ مَدَرَةٍ وَعَظْمٍ، حَتَّى خَرَرْتُ مَغْشِيًّا عَلَىَّ، قَالَ: فَارْتَفَعْتُ حِينَ ارْتَفَعْتُ، كَأَنِّى نُصُبٌ أَحْمَرُ، قَالَ: فَأَتَيْتُ زَمْزَمَ فَغَسَلْتُ عَنِّى الدِّمَاءَ، وَشَرِبْتُ مِنْ مَائِهَا، وَلَقَدْ لَبِثْتُ، يَا ابْنَ أَخِي ثَلاَثِينَ، بَيْنَ لَيْلَةٍ وَيَوْمٍ، مَا كَانَ لِي طَعَامٌ إِلاَّ مَاءُ زَمْزَمَ، فَسَمِنْتُ حَتَّى تَكَسَّرَتْ عُكَنُ بَطْنِى، وَمَا وَجَدْتُ عَلَى كَبِدِى سُخْفَةَ جُوعٍ، قَالَ: فَبَيْنَا أَهْلُ مَكَّةَ فِي لَيْلَةٍ قَمْرَاءَ إِضْحِيَانَ، إِذْ ضُرِبَ عَلَى أَسْمِخَتِهِمْ، فَمَا يَطُوفُ بِالْبَيْتِ أَحَدٌ، وَامْرَأَتَيْنِ مِنْهُمْ تَدْعُوَانِ إِسَافًا وَنَائِلَةَ، قَالَ: فَأَتَتَا عَلَيَّ فِي طَوَافِهِمَا فَقُلْتُ: أَنْكِحَا أَحَدَهُمَا الأُخْرَى قَالَ: فَمَا تَنَاهَتَا عَنْ قَوْلِهِمَا، قَالَ: فَأَتَتَا عَلَيَّ فَقُلْتُ: هَنٌ مِثْلُ الْخَشَبَةِ، غَيْرَ أَنِّي لاَ أَكْنِى، فَانْطَلَقَتَا تُوَلْوِلاَنِ وَتَقُولاَنِ: لَوْ كَانَ هَا هُنَا أَحَدٌ مِنْ أَنْفَارِنَا، قَالَ: فَاسْتَقْبَلَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ صوَأَبُو بَكْرٍ، وَهُمَا هَابِطَانِ، قَالَ: «مَا لَكُمَا»؟ قَالَتَا: الصَّابِئُ بَيْنَ الْكَعْبَةِ وَأَسْتَارِهَا، قَالَ: «مَا قَالَ لَكُمَا»؟ قَالَتَا: إِنَّهُ قَالَ لَنَا كَلِمَةً تَمْلأُ الْفَمَ، وَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى اسْتَلَمَ الْحَجَرَ، وَطَافَ بِالْبَيْتِ هُوَ وَصَاحِبُهُ، ثُمَّ صَلَّى، فَلَمَّا قَضَى صَلاَتَهُ قَالَ أَبُو ذَرٍّ. فَكُنْتُ أَنَا أَوَّلُ مَنْ حَيَّاهُ بِتَحِيَّةِ الإِسْلاَمِ، قَالَ، فَقُلْتُ: السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ: «وَعَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ»، ثُمَّ قَالَ: «مَنْ أَنْتَ»؟ قَالَ: قُلْتُ: مِنْ غِفَارٍ، قَالَ: فَأَهْوَى بِيَدِهِ فَوَضَعَ أَصَابِعَهُ عَلَى جَبْهَتِهِ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِى: كَرِهَ أَنِ انْتَمَيْتُ إِلَى غِفَارٍ، فَذَهَبْتُ آخُذُ بِيَدِهِ، فَقَدَعَنِى صَاحِبُهُ، وَكَانَ أَعْلَمَ بِهِ مِنِّى، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، ثُمَّ قَالَ: «مَتَى كُنْتَ هَهُنَا»؟ قَالَ، قُلْتُ: قَدْ كُنْتُ هَهُنَا مُنْذُ ثَلاَثِينَ، بَيْنَ لَيْلَةٍ وَيَوْمٍ، قَالَ: «فَمَنْ كَانَ يُطْعِمُكَ»؟ قَالَ: قُلْتُ: مَا كَانَ لِي طَعَامٌ إِلاَّ مَاءُ زَمْزَمَ، فَسَمِنْتُ حَتَّى تَكَسَّرَتْ عُكَنُ بَطْنِى، وَمَا أَجِدُ عَلَى كَبِدِى سُخْفَةَ جُوعٍ، قَالَ: «إِنَّهَا مُبَارَكَةٌ، إِنَّهَا طَعَامُ طُعْمٍ» فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: يَا رَسُولَ اللَّهِ ائْذَنْ لِي فِي طَعَامِهِ اللَّيْلَةَ، فَانْطَلَقَ رَسُولُ اللَّهِ صوَأَبُو بَكْرٍ، وَانْطَلَقْتُ مَعَهُمَا، فَفَتَحَ أَبُو بَكْرٍ بَابًا، فَجَعَلَ يَقْبِضُ لَنَا مِنْ زَبِيبِ الطَّائِفِ، وَكَانَ ذَلِكَ أَوَّلَ طَعَامٍ أَكَلْتُهُ بِهَا، ثُمَّ غَبَرْتُ مَا غَبَرْتُ، ثُمَّ أَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص، فَقَالَ: «إِنَّهُ قَدْ وُجِّهَتْ لِي أَرْضٌ ذَاتُ نَخْلٍ، لاَ أُرَاهَا إِلاَّ يَثْرِبَ، فَهَلْ أَنْتَ مُبَلِّغٌ عَنِّى قَوْمَكَ؟ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَنْفَعَهُمْ بِكَ وَيَأْجُرَكَ فِيهِمْ» فَأَتَيْتُ أُنَيْسًا فَقَالَ: مَا صَنَعْتَ؟ قُلْتُ: صَنَعْتُ أَنِّي قَدْ أَسْلَمْتُ وَصَدَّقْتُ، قَالَ: مَا بِي رَغْبَةٌ عَنْ دِينِكُمَا، فَإِنِّى قَدْ أَسْلَمْتُ وَصَدَّقْتُ، فَاحْتَمَلْنَا حَتَّى أَتَيْنَا قَوْمَنَا غِفَارًا، فَأَسْلَمَ نِصْفُهُمْ، وَكَانَ يَؤُمُّهُمْ إِيمَاءُ بْنُ رَحَضَةَ الْغِفَارِىُّ وَكَانَ سَيِّدَهُمْ، وَقَالَ نِصْفُهُمْ: إِذَا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صالْمَدِينَةَ أَسْلَمْنَا، فَقَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صالْمَدِينَةَ، فَأَسْلَمَ نِصْفُهُمُ الْبَاقِى، وَجَاءَتْ أَسْلَمُ، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِخْوَتُنَا، نُسْلِمُ عَلَى الَّذِي أَسْلَمُوا عَلَيْهِ، فَأَسْلَمُوا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «غِفَارُ غَفَرَ اللَّهُ لَهَا، وَأَسْلَمُ سَالَمَهَا اللَّهُ». (م/۲۴٧۳)

ترجمه: عبدلله بن صامت می‌گوید: ابوذر سگفت: ما از میان قبیله‌ی خود؛ غفار؛ که ماههای حرام را حلال می‌ساختند (و ماههای دیگری را حرام، قرار می‌دادند) بیرون رفتیم. من و برادم اُنیس و مادرم، بیرون شدیم و نزد یکی از دایی‌هایم، منزل گرفتیم. او احترام زیادی به ما گذاشت و در حق ما احسان و نیکی کرد. اما قبیله‌اش نسبت به ما حسادت ورزیدند و به او گفتند: هنگامی که تو از نزد خانواده‌ات می‌روی، اُنیس نزد خانواده‌ات، رفت و آمد می‌کند. دایی ما هم سخنان مردم را به این و آن گفت و شایع کرد. من به او گفتم: نیکی‌های گذشته‌ات را تیره و تار و ضایع ساختی. بعد از این، نمی‌توانیم در کنار تو زندگی کنیم. آنگاه، شترانمان را آوردیم و اثانیه‌ی خود را بر شتران، حمل کردیم. در این هنگام، دایی ما چهره‌اش را با پارچه‌ای پوشید و گریه می‌کرد. به هر حال، ما به نزدیکی مکه آمدیم. در آنجا اُنیس فخر فروشی کرد و شتران ما و گله‌ای دیگر را که به اندازه‌ی شتران ما بودند، به گروگان گذاشت (به این معنا که هرکس، برنده شود، همه‌ی شتران را بگیرد.) آنگاه اُنیس و فردی که با یکدیگر، فخر فروشی کرده بودند، نزد کاهنی رفتند. آن کاهن، اُنیس را انتخاب کرد (برنده اعلام نمود.) اینگونه اُنیس گله شتر ما و گله‌ای دیگر را با خودش به خانه آورد.

راوی می‌گوید: همچنین ابوذر گفت: ای برادر زاده‌ام! من سه سال قبل از اینکه رسول الله صرا ملاقات نمایم، نماز خواندم. من پرسیدم: برای چه کسی نماز خواندی؟ گفت: برای الله. پرسیدم: به کدام سمت، روی نمودی؟ گفت: به هر سمت که پروردگارم می‌خواست. هنگام عشاء تا آخر شب، نماز می‌خواندم. آنگاه، مانند قطعه پارچه‌ای روی زمین می‌افتادم تا اینکه خورشید بر من می‌تابید. روزی، اُنیس گفت: من در مکه، کاری دارم. تو کارهایم را انجام بده تا من بروم و برگردم. سپس حرکت کرد و به مکه رفت و تأخیر نمود. سرانجام، آمد. من گفتم: چه کار کردی؟ گفت: مردی را در مکه، ملاقات نمودم که بر دین تو بود و ادعا می‌کرد که الله متعال او را فرستاده است. پرسیدم: مردم چه می‌گفتند؟ جواب داد: مردم او را شاعر، کاهن و جادوگر می‌دانستند. راوی می‌گوید: اُنیس که یکی از شاعران آن زمان بود، گفت: من سخن کاهنان را شنیده‌ام. سخنان او هیچ شباهتی با سخنان کاهنان ندارد. همچنین سخنانش را در کنار انواع شعر گذاشتم. جزو انواع شعر نبود و کسی نمی‌تواند آنها را شعر بداند. سوگند به الله، او فردی راستگو است و مخالفانش، دروغگو هستند.

ابوذر می‌گوید: من گفتم: به کارهایم برس تا من بروم و در این زمینه، تحقیق کنم. آنگاه به مکه آمدم و یکی را که از همه ضعیف‌تر بود، پیدا کردم و گفتم: این مردی که مردم او را صابئی (بی دین) می‌دانند، کجاست؟ او به من اشاره کرد و گفت: صابئی؟ آنگاه، اهل مکه با پاره‌های خشت و استخوان به من حمله کردند و مرا کتک زدند تا جایی که من بی هوش به زمین افتادم. و هنگامی که از زمین برخاستم، مانند سنگ قرمزی بودم که مردم در دوران جاهلیت، روی آن ذبح و قربانی می‌کردند. سپس کنار آب زمزم رفتم و خونهایم را شستم و از آن، نوشیدم. ای برادر زاده‌ام! من سی شبانه روز در آنجا ماندم و به جز آب زمزم، هیچ غذای دیگری نداشتم. پس به اندازه‌ای چاق شدم که چین‌های شکمم تاب برداشت و هرگز ضعف گرسنگی را بر جگرم، احساس نکردم. آنگاه در یکی از شب‌های مهتابی و بسیار روشن که اهل مکه به خوابی عمیق فرو رفته بودند و هیچ کس، اطراف کعبه، طواف نمی‌کرد، دو زن از آنان را دیدم که دو بت اساف و نایله را صدا می‌زدند. آنها هنگام طواف از کنار من گذشتند. من گفتم: یکی از آنها را به نکاح دیگری در آورید. اما آنان، همچنان اساف و نایله را صدا می‌زدند. بار دیگر که از کنار من گذشتند، گفتم: شرمگاهی مانند چوب دارند. من با کنایه صحبت نمی‌کنم. (در حقیقت، اساف و نایله را اهانت کرد تا کفار را بیشتر ناراحت کند.) آن دو نفر با شنیدن این سخنان، رفتند در حالی که داد و فریاد می‌کردند و می‌گفتند: ای کاش! ما اینجا کس و کاری می‌داشتیم (تا به حساب این مرد برسند.) آنان از کوه پایین می‌آمدند که رسول الله و ابوبکر از روبروی آنان آمدند. ابوبکر گفت: «چه اتفاقی برای شما افتاده است»؟ آنها جواب دادند: یک فرد بی دین میان کعبه و پرده‌هایش، پنهان شده است. ابوبکر پرسید: به شما چه گفت؟ گفتند: او سخنی گفت که دهان از گفتن آن، پر می‌شود (قابل گفتن نیست.)

آنگاه رسول الله صآمد و به حجرالاسود دست کشید و او و همراهش (ابوبکر) خانه‌ی الله را طواف کردند. سپس نماز خواندند. هنگامی که پیامبر اکرم صنمازش را تمام کرد، من نخستین کسی بودم که با تحیت اسلام به او سلام کردم و گفتم: السلام علیک یا رسول الله. نبی اکرم صفرمود: «و علیک و رحمة الله». سپس فرمود: «تو کیستی»؟ گفتم: مردی از قبیله‌ی غفار هستم. پیامبر اکرم صدستش را پایین آورد و انگشتانش را بالای پیشانی‌اش گذاشت. من با خود گفتم: رسول الله صانتساب مرا به قبیله‌ی، غفار ناپسند دانست. در این هنگام، من خواستم دست پیامبر اکرم صرا بگیرم؛ اما همراهش که او را بهتر می‌شناخت، اجازه نداد که دستش را بگیرم. سپس رسول اکرم صسرش را بلند نمود و فرمود: «چه مدت است که اینجا بوده‌ای»؟ گفتم: سی شبانه روز است که من اینجا هستم. فرمود: «چه کسی تو را غذا می‌داد»؟ گفتم: به جز آب زمزم، غذای دیگری نداشتم. و به اندازه‌ای چاق شدم که چین‌های شکمم تاب برداشت و ضعف گرسنگی را بر جگرم احساس نکردم. رسول الله صفرمود: «زمزم، آب با برکتی است و مانند غذا باعث سیری می‌گردد». ابوبکر س گفت: یا رسول الله! اجازه دهید تا من امشب او را غذا بدهم. اینگونه، من با آنها راه افتادم تا اینکه ابوبکرسدرِ خانه‌ای را باز نمود (و ما وارد شدیم.) او از کشمش‌های طایف، مشت می‌کرد و جلوی ما می‌گذاشت. و این، نخستین غذایی بود که در مکه، خوردم. سپس، مدت زمانی طولانی آنجا ماندم. بعد از آن، روزی، خدمت رسول الله صرسیدم. پیامبر اکرم صفرمود: «به سرزمینی که نخل فراوانی دارد، راهنمایی شده‌ام. فکر می‌کنم یثرب (مدینه) باشد. آیا تو پیام مرا به قبیله‌ات می‌رسانی؟ چه بسا که الله متعال تو را برای آنان، مفید گرداند و آنان باعث اجر و پاداش برای تو گردند».

بعد ازآن، نزد اُنیس آمدم. اُنیس پرسید: چکار کردی؟ گفتم: کاری که من انجام دادم، این بود که مسلمان شدم و تصدیق کردم. اُنیس گفت: من هم از دین شما بیزار نیستم. پس من هم مسلمان شدم و تصدیق کردم. سپس ما از آنجا وسایلمان را برداشتیم و کوچ کردیم و نزد قبیله‌یمان غفار رفتیم. نصف جمعیت قبیله‌ی غفار نیز مسلمان شدند و ایماء بن رحضه غفاری که سردار آنان بود، آنها را امامت می‌نمود. و نصف دیگر آنان گفتند: هنگامی که رسول الله صبه مدینه بیاید، ما مسلمان می‌شویم. سپس وقتی که رسول اکرم صبه مدینه آمد، نصف جمعیت باقیمانده‌ی آنان نیز مسلمان شدند. بعد از آن، قبیله‌ی اسلم آمدند و گفتند: یا رسول الله! قبیله‌ی غفار برادران ما هستند؛ همانگونه که آنان مسلمان شده‌اند، ما نیز مسلمان می‌شویم. و مسلمان شدند. رسول الله صفرمود: «الله متعال، قبیله‌ی غفار را مغفرت کند و قبیله‌ی اسلم را سالم نگه دارد».

۱٧۰۵ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: لَمَّا بَلَغَ أَبَا ذَرٍّ مَبْعَثُ النَّبِىِّ صبِمَكَّةَ قَالَ لأَخِيهِ: أَنَيسٍ ارْكَبْ وَسِر إِلَى هَذَا الْوَادِى، فَاعْلَمْ لِي عِلْمَ هَذَا الرَّجُلِ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّهُ يَأْتِيهِ الْخَبَرُ مِنَ السَّمَاءِ، فَاسْمَعْ مِنْ قَوْلِهِ ثُمَّ ائْتِنِى، فَانْطَلَقَ الآخَرُ حَتَّى قَدِمَ مَكَّةَ، وَسَمِعَ مِنْ قَوْلِهِ، ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِي ذَرٍّ فَقَالَ: رَأَيْتُهُ يَأْمُرُ بِمَكَارِمِ الأَخْلاَقِ، وَ يَقُولُ كَلاَمًا مَا هُوَ بِالشِّعْرِ، فَقَالَ: مَا شَفَيْتَنِى فِيمَا أَرَدْتُ، فَتَزَوَّدَ وَحَمَلَ شَنَّةً لَهُ، فِيهَا مَاءٌ وسار حَتَّى قَدِمَ مَكَّةَ، فَأَتَى الْمَسْجِدَ فَالْتَمَسَ النَّبِيَّ صوَلاَ يَعْرِفُهُ، وَكَرِهَ أَنْ يَسْأَلَ عَنْهُ، حَتَّى أَدْرَكَهُ ـ يَعْنِى اللَّيْلَ ـ فَاضْطَجَعَ، فَرَآهُ عَلِىٌّ فَعَرَفَ أَنَّهُ غَرِيبٌ، فَلَمَّا رَآهُ تَبِعَهُ، فَلَمْ يَسْأَلْ وَاحِدٌ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ عَنْ شَىْءٍ، حَتَّى أَصْبَحَ، ثُمَّ احْتَمَلَ قُرَيْبَتَهُ وَزَادَهُ إِلَى الْمَسْجِدِ، فَظَلَّ ذَلِكَ الْيَوْمَ فيه وَلاَ يَرَى النَّبِيَّ صحَتَّى أَمْسَى فَعَادَ إِلَى مَضْجَعِهِ، فَمَرَّ بِهِ عَلِىٌّ، فَقَالَ: مَا أَنَى لِلرَّجُلِ أَنْ يَعْلَمَ مَنْزِلَهُ؟ فَأَقَامَهُ، فَذَهَبَ بِهِ مَعَهُ، وَلاَ يَسْأَلُ وَاحِدٌ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ عَنْ شَىْءٍ، حَتَّى إِذَا كَانَ يَوْمُ الثَّالِثِ فَعَلَ مِثْلَ ذَلِكَ، فَأَقَامَهُ عَلِىٌّ مَعَهُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَلاَ تُحَدِّثُنِى مَا الَّذِي أَقْدَمَكَ هَذَا الْبَلَدَ؟ قَالَ: إِنْ أَعْطَيْتَنِى عَهْدًا وَمِيثَاقًا لَتُرْشِدَنِّى، فَعَلْتُ، فَفَعَلَ، فَأَخْبَرَهُ، فَقَالَ: فَإِنَّهُ حَقٌّ، وَهُوَ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَإِذَا أَصْبَحْتَ فَاتَّبِعْنِى، فَإِنِّى إِنْ رَأَيْتُ شَيْئًا أَخَافُ عَلَيْكَ، قُمْتُ كَأَنِّى أُرِيقُ الْمَاءَ، فَإِنْ مَضَيْتُ فَاتَّبِعْنِى حَتَّى تَدْخُلَ مَدْخَلِى، فَفَعَلَ، فَانْطَلَقَ يَقْفُوهُ، حَتَّى دَخَلَ عَلَى النَّبِىِّ صوَدَخَلَ مَعَهُ فَسَمِعَ مِنْ قَوْلِهِ وَأَسْلَمَ مَكَانَهُ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص: «ارْجِعْ إِلَى قَوْمِكَ فَأَخْبِرْهُمْ حَتَّى يَأْتِيَكَ أَمْرِى» فَقَالَ: وَالَّذِي نَفْسِى بِيَدِهِ لأَصْرُخَنَّ بِهَا بَيْنَ ظَهْرَانَيْهِمْ، فَخَرَجَ حَتَّى أَتَى الْمَسْجِدَ، فَنَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَ أَشهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَثَارَ الْقَوْمُ فَضَرَبُوهُ حَتَّى أَضْجَعُوهُ، فَأَتَى الْعَبَّاسُ بنُ عَبدِالمطلب فَأَكَبَّ عَلَيْهِ، فَقَالَ: وَيْلَكُمْ، أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ مِنْ غِفَارٍ، وَأَنَّ طَرِيقَ تُجَّارِكُمْ إِلَى الشَّامِ عَلَيْهِمْ، فَأَنْقَذَهُ مِنْهُمْ، ثُمَّ عَادَ مِنَ الْغَدِ بِمِثْلِهَا، وَثَارُوا إِلَيْهِ فَضَرَبُوهُ، فَأَكَبَّ عَلَيْهِ الْعَبَّاسُ فَأَنْقَذَهُ. (م/۲۴٧۴)

ترجمه: ابن عباس می‌گوید: هنگامی که خبر بعثت نبی اکرم صدر مکه به ابوذر س رسید، به برادرش؛ اُنیس؛ گفت: سوار شو و به صحرای مکه برو و ماجرای این شخصی را که مدعی است از آسمان بر او وحی می‌شود، برایم روشن گردان. سخنانش را گوش کن و برگرد. اُنیس براه افتاد تا اینکه به مکه آمد و سخنان وی را شنید و نزد ابوذر برگشت و گفت: مردی را دیدم که مردم را به سوی ارزش‌های اخلاقی فرا می‌خواند و صحبت‌هایی می‌کرد که شعر نبودند. ابوذر گفت: آرزوهایم را برآورده نکردی. آنگاه خودش، توشه برداشت و مشک آبی بر دوش گذاشت و به راه افتاد تا اینکه وارد مکه شد. پس در جستجوی نبی اکرم صبه مسجد آمد حال آنکه او را نمی‌شناخت. همچنین نمی‌توانست در مورد وی از مردم بپرسد. اینگونه آن روز را سپری نمود تا اینکه شب فرا رسید. پس در گوشه‌ای دراز کشید. در این اثنا، علی بن ابی طالب ساو را دید و متوجه شد که او فردی بیگانه است. به هر حال، ابوذر همراه علی رفت و هیچ یک از آنها دیگری را در مورد هیچ چیز نپرسید تا اینکه صبح شد. دو باره، ابوذر مشک و توشه‌اش را برداشت و به مسجد رفت. روز دوم را هم در مسجد، سپری نمود و بدون اینکه رسول الله صرا ببیند، شب شد. بار دیگر، به همان جای اولش رفت و دراز کشید که علی س آمد و گفت: آیا وقت آن نرسیده است که شما منزلتان را بدانید؟ اینگونه علی او را بیدار کرد و ابوذر همراه او رفت. این بار هم هیچ یک از آنها از دیگری چیزی نپرسید. تا اینکه روز سوم هم ابوذر دوباره به همانجا رفت و دراز کشید که علی س آمد و او را بلند کرد و با خودش برد و به او گفت: آیا به من نمی‌گویی که برای انجام چه کاری به این شهر آمده‌ای؟ ابوذر جواب داد: اگر با من عهد و پیمان می‌بندی که مرا راهنمایی کنی، انگیزه‌ام را از آمدن به این شهر می‌گویم. علی س قبول کرد و عهد و پیمان بست. آنگاه، ابوذر او را از ماجرا با خبر ساخت. علی گفت: او، حق است و او، پیامبر الله است. صبح، بدنبال من بیا. اگر من موردی را دیدم که برایت احساس خطر کنم، می‌ایستم طوری که گویا آب می‌ریزم. و در صورتی که من به مسیرم ادامه دادم، به دنبال من بیا و هرکجا که من وارد شدم، شما نیز وارد شوید. ابوذر نیز همین کار را کرد. به دنبال او راه افتاد تا اینکه علی سهمراه ابوذر نزد نبی اکرم صرفت. سپس ابوذر به قسمتی از سخنان نبی اکرم صگوش فرا داد و همانجا مسلمان شد. نبی اکرم صبه او فرمود: «نزد قبیله‌ات برگرد و آنها را به اسلام، دعوت کن تا زمانی که دستور من به تو می‌رسد». ابوذر گفت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، فریاد خواهم کشید و کلمه‌ی توحید را میان آنان، اعلام خواهم کرد. راوی می‌گوید: آنگاه، ابوذر از نزد نبی اکرم صبیرون رفت و به مسجد آمد و با آواز بلند، فریاد زد: گواهی می‌دهم که هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد و گواهی می‌دهم که محمد، فرستاده‌ی الله است. با شنیدن این سخنان، قریش برخاستند و او را به اندازه‌ای کتک زدند که روی زمین افتاد. آنگاه عباس بن عبدالمطلب آمد و خودش را روی ابوذر انداخت و گفت: وای بر شما، مگر نمی‌دانید که او از قبیله‌ی غفار است؟ و راه تجارت شما از کنار آنان می‌گذرد. و اینگونه او را از دست آنان، نجات داد. فردای آنروز، دوباره، ابوذر آمد و همان سخنانش را تکرار کرد. باز هم قریش به او حمله کردند او را کتک زدند. این بار نیز عباس سخودش را روی وی انداخت و او را نجات داد.

باب (۴۳): فضیلت ابو موسی اشعری س

۱٧۰۶ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سقَالَ: كُنْتُ عِنْدَ النَّبِىِّ صوَهُوَ نَازِلٌ بِالْجِعْرَانَةِ، بَيْنَ مَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ، وَمَعَهُ بِلاَلٌ، فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ صرَجُلٌ أَعْرَابِىٌّ، فَقَالَ: أَلاَ تُنْجِزُ لِي يَا مُحَمَّدُ مَا وَعَدْتَنِى؟ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَبْشِرْ» فَقَالَ لَهُ الأَعْرَابِىُّ: أَكْثَرْتَ عَلَيَّ مِنْ «أَبْشِرْ» فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صعَلَى أَبِي مُوسَى وَبِلاَلٍ، كَهَيْئَةِ الْغَضْبَانِ، فَقَالَ: «إِنَّ هَذَا قَدْ رَدَّ الْبُشْرَى فَاقْبَلاَ أَنْتُمَا» فَقَالاَ: قَبِلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صبِقَدَحٍ فِيهِ مَاءٌ، فَغَسَلَ يَدَيْهِ وَوَجْهَهُ فِيهِ، وَمَجَّ فِيهِ، ثُمَّ قَالَ: «اشْرَبَا مِنْهُ، وَأَفْرِغَا عَلَى وُجُوهِكُمَا وَنُحُورِكُمَا، وَأَبْشِرَا» فَأَخَذَا الْقَدَحَ، فَفَعَلاَ مَا أَمَرَهُمَا بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَنَادَتْهُمَا أُمُّ سَلَمَةَ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ: أَفْضِلاَ لأُمِّكُمَا مِمَّا فِي إِنَائِكُمَا، فَأَفْضَلاَ لَهَا مِنْهُ طَائِفَةً. (م/۲۴٩٧)

ترجمه: ابوموسی اشعری سمی‌گوید: نبی اکرم صهمراه بلال، در جعرانه، میان مکه و مدینه، منزل گرفته بود و من نیز نزد ایشان بودم که یک نفر بادیه نشین نزد رسول الله صآمد و گفت: آیا به وعده‌ای که به من داده‌ای، وفا نمی‌کنی؟ پیامبر اکرم صخطاب به او فرمود: «به تو مژده می‌دهم». آن مرد، گفت: زیاد از این مژده‌ها به من داده‌ای. رسول الله صبا حالتی خشمگین، رو به ابوموسی و بلال کرد وفرمود: «مژده‌ام را نپذیرفت؛ شما آن را بپذیرید». آنان گفتند: یا رسول الله! ما پذیرفتیم. سپس، ظرف آبی خواست و دستها و صورتش را در آن شست و آب دهان انداخت و فرمود: «از این بنوشید و بر چهره و سینه‌هایتان بریزید و شما را بشارت می‌دهم». آنان به دستور رسول الله صعمل نمودند. آنگاه، ام سلمه از پشت پرده صدا زد و گفت: از باقیمانده‌ی آن برای مادرتان بگذارید. آنها نیز قدری از آن آب، برایش گذاشتند.

باب (۴۴): فضیلت ابو موسی و ابو عامر اشعری

۱٧۰٧ـ عَنْ أَبِي بُرْدَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: لَمَّا فَرَغَ النَّبِيُّ صمِنْ حُنَيْنٍ، بَعَثَ أَبَا عَامِرٍ عَلَى جَيْشٍ إِلَى أَوْطَاسٍ، فَلَقِيَ دُرَيْدَ بْنَ الصِّمَّةِ، فَقُتِلَ دُرَيْدٌ بنُ الصَّمَّةِ وَهَزَمَ اللَّهُ أَصْحَابَهُ، فَقَالَ أَبُو مُوسَى: وَبَعَثَنِي مَعَ أَبِي عَامِرٍ، قَالَ: فَرُمِيَ أَبُو عَامِرٍ فِي رُكْبَتِهِ، رَمَاهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي جُشَمٍ بِسَهْمٍ، فَأَثْبَتَهُ فِي رُكْبَتِهِ، فَانْتَهَيْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ: يَا عَمِّ مَنْ رَمَاكَ؟ فَأَشَارَ أَبُو عَامِرٍ إِلَى أَبِي مُوسَى، فَقَالَ: إِنَّ ذَاكَ قَاتِلِى تَرَاهُ، ذَلِكَ الَّذِي رَمَانِى، قَالَ أَبُو مُوسَى: فَقَصَدْتُ لَهُ فَاعْتَمَدْتُهُ فَلَحِقْتُهُ، فَلَمَّا رَآنِى وَلَّى عَنِّى ذَاهِبًا، فَاتَّبَعْتُهُ وَجَعَلْتُ أَقُولُ لَهُ: أَلاَ تَسْتَحْيِى؟ أَلَسْتَ عَرَبِيًّا؟ أَلاَ تَثْبُتُ؟ فَكَفَّ، فَالْتَقَيْتُ أَنَا وَهُوَ، فَاخْتَلَفْنَا أَنَا وَهُوَ ضَرْبَتَيْنِ، فَضَرَبْتُهُ بِالسَّيْفِ فَقَتَلْتُهُ، ثُمَّ رَجَعْتُ إِلَى أَبِي عَامِرٍ فَقُلْتُ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ قَتَلَ صَاحِبَكَ، قَالَ: فَانْزِعْ هَذَا السَّهْمَ، فَنَزَعْتُهُ فَنَزَا مِنْهُ الْمَاءُ، فَقَالَ: يَا ابْنَ أَخِي انْطَلِقْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَأَقْرِئْهُ مِنِّى السَّلاَمَ، وَقُلْ لَهُ: يَقُولُ لَكَ أَبُو عَامِرٍ: اسْتَغْفِرْ لِي، قَالَ: وَاسْتَعْمَلَنِى أَبُو عَامِرٍ عَلَى النَّاسِ، وَمَكَثَ يَسِيرًا، ثُمَّ إِنَّهُ مَاتَ، فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى النَّبِيِّ صدَخَلْتُ عَلَيْهِ، وَهُوَ فِي بَيْتٍ، عَلَى سَرِيرٍ مُرْمَلٍ، وَعَلَيْهِ فِرَاشٌ، وَقَدْ أَثَّرَ رِمَالُ السَّرِيرِ بِظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ صوَجَنْبَيْهِ، فَأَخْبَرْتُهُ بِخَبَرِنَا وَخَبَرِ أَبِي عَامِرٍ، وَقُلْتُ لَهُ: قَالَ: قُلْ لَهُ: يَسْتَغْفِرْ لِي، فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صبِمَاءٍ، فَتَوَضَّأَ مِنْهُ، ثُمَّ رَفَعَ يَدَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِعُبَيْدٍ، أَبِي عَامِرٍ» حَتَّى رَأَيْتُ بَيَاضَ إِبْطَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَوْقَ كَثِيرٍ مِنْ خَلْقِكَ، أَوْ مِنَ النَّاسِ» فَقُلْتُ: وَلِى، يَا رَسُولَ اللَّهِ فَاسْتَغْفِرْ، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ ذَنْبَهُ، وَأَدْخِلْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مُدْخَلاً كَرِيمًا» قَالَ أَبُو بُرْدَةَ: إِحْدَاهُمَا لأَبِى عَامِرٍ، وَالأُخْرَى لأَبِى مُوسَى. (م/۲۴٩۸)

ترجمه: ابو برده می‌گوید: پدرم ابوموسی اشعری س‏گفت: هنگامی که نبی اکرم صاز غزوه‌ی حنین، فراغت یافت، لشکری به فرماندهی ابوعامر بسوی اوطاس فرستاد. او در آنجا با دُرید بن صَمّه روبرو شد. دُرید کشته شد و الله متعال، یارانش را شکست داد.

ابوموسی می‌گوید: مرا هم رسول الله صبا ابو عامر فرستاد. ابوعامر زخمی شد؛ یعنی مردی از قبیله‌ی بنی جُشم، تیری بسوی او پرتاپ کرد که به زانویش اصابت نمود. من خودم را به او رساندم و گفتم: عمو جان! چه کسی به سویت تیر اندازی کرد؟ او با اشاره، به من گفت: آن شخص، قاتل من است و بسوی من تیر اندازی کرد. پس قصد او کردم و خود را به او رساندم. با دیدن من، فرار کرد. او را تعقیب کردم و به او گفتم: خجالت نمی‌کشی؟ عرب نیستی؟ فرار می‌کنی؟ ‌توقف کن. آنگاه، ایستاد و پس از رد و بدل کردن ضربات شمشیر، او را به قتل رساندم. سپس به ابوعامر گفتم: الله متعال، او را به قتل رساند. ابوعامر گفت: این تیر را بیرون بیاور. من آن را بیرون آوردم. از آنجا، آب جاری شد. ابوعامر گفت: ای برادر زاده! نزد نبی اکرم صبرو و سلام مرا به ایشان برسان و به او بگو تا برای من طلب مغفرت کند. و مرا به عنوان جانشین خود، تعیین نمود و پس از چند لحظه، فوت کرد.

هنگامی که من برگشتم و نزد نبی اکرم صرفتم، رسول الله صدر خانه‌اش روی تختی ساخته شده از حصیر،‌ خوابیده بود و رختخوابی هم روی آن قرار داشت. اثر بافت‌های تخت بر پشت و پهلوی رسول الله صدیده می‌شد. پس او را از وضع خود و ابوعامر باخبر ساختم و گفتم: ابو عامر از شما خواست که برایش طلب مغفرت کنید. آنگاه رسول الله صآب خواست و وضو گرفت و سپس، دست به دعا برداشت و فرمود: «بار الها! بنده‌ات ابو عامر را ببخشای».

راوی می‌گوید: من سفیدی زیر بغلهای رسول الله صرا دیدم. سپس پیامبر اکرم صافزود: «بار الها! روز قیامت، مرتبه‌اش را از بسیاری ا ز مردم، بالاتر قرار بده». گفتم: برای من نیز طلب مغفرت کن. فرمود: «بار الها! گناهان عبد الله بن قیس را ببخش و روز قیامت، جایگاه خوبی نصیبش بگردان». ابو برده می‌گوید: یکی از دعاها برای ابو عامر، و دیگری برای ابو موسی بود.

باب (۴۵): فضیلت ابو هریره دوسی

۱٧۰۸ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: كُنْتُ أَدْعُو أُمِّي إِلَى الإِسْلاَمِ وَهِىَ مُشْرِكَةٌ، فَدَعَوْتُهَا يَوْمًا فَأَسْمَعَتْنِى فِي رَسُولِ اللَّهِ صمَا أَكْرَهُ، فَأَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صوَأَنَا أَبْكِى، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي كُنْتُ أَدْعُو أُمِّي إِلَى الإِسْلاَمِ فَتَأْبَى عَلَىَّ، فَدَعَوْتُهَا الْيَوْمَ فَأَسْمَعَتْنِى فِيكَ مَا أَكْرَهُ، فَادْعُ اللَّهَ أَنْ يَهْدِىَ أُمَّ أَبِي هُرَيْرَةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اللَّهُمَّ اهْدِ أُمَّ أَبِي هُرَيْرَةَ» فَخَرَجْتُ مُسْتَبْشِرًا بِدَعْوَةِ نَبِيِّ اللَّهِ صفَلَمَّا جِئْتُ فَصِرْتُ إِلَى الْبَابِ، فَإِذَا هُوَ مُجَافٌ، فَسَمِعَتْ أُمِّى خَشْفَ قَدَمَىَّ، فَقَالَتْ: مَكَانَكَ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ. وَسَمِعْتُ خَضْخَضَةَ الْمَاءِ، قَالَ: فَاغْتَسَلَتْ وَلَبِسَتْ دِرْعَهَا وَعَجِلَتْ عَنْ خِمَارِهَا، فَفَتَحَتِ الْبَابَ، ثُمَّ قَالَتْ: يَا أَبَا هُرَيْرَةَ، أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، قَالَ: فَرَجَعْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَأَتَيْتُهُ وَأَنَا أَبْكِى مِنَ الْفَرَحِ، قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَبْشِرْ قَدِ اسْتَجَابَ اللَّهُ دَعْوَتَكَ وَهَدَى أُمَّ أَبِي هُرَيْرَةَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ وَقَالَ خَيْرًا، قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يُحَبِّبَنِى أَنَا وَأُمِّى إِلَى عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ، وَيُحَبِّبَهُمْ إِلَيْنَا، قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اللَّهُمَّ حَبِّبْ عُبَيْدَكَ هَذَا ـ يَعْنِى أَبَا هُرَيْرَةَ ـ وَأُمَّهُ إِلَى عِبَادِكَ الْمُؤْمِنِينَ، وَحَبِّبْ إِلَيْهِمُ الْمُؤْمِنِينَ» فَمَا خُلِقَ مُؤْمِنٌ يَسْمَعُ بِى، وَلاَ يَرَانِى، إِلاَّ أَحَبَّنِى. (م/۲۴٩۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: مادرم مشرک بود و من او را به سوی اسلام، دعوت می‌کردم. روزی او را به اسلام دعوت نمودم. اما او سخنی در مورد رسول الله صبه زبان آورد که برایم ناگوار بود. من گریان، نزد رسول الله صرفتم و گفتم: یا رسول الله! من مادرم را به اسلام، دعوت می‌کردم؛ اما او سخنان مرا نمی‌پذیرفت. امروز نیز او را به اسلام، فرا خواندم؛ ولی او سخنی در مورد شما به زبان آورد که برایم ناگوار بود. از الله متعال بخواهید که مادر ابوهریره را هدایت کند. رسول الله صفرمود: «بارالها! مادر ابوهریره را هدایت کن». من که از دعای پیامبر اکرم صخوشحال بودم از نزد نبی اکرم بیرون آمدم. هنگامی که به منزل رسیدم، به سوی درِ اتاق مادرم رفتم، در بسته بود. مادرم که صدای پایم را شنید، گفت: ای ابوهریره! صبر کن. من هم صدای ریختن آب را شنیدم. بلی، مادرم غسل نمود و پیراهنش را پوشید و به علت عجله از پوشیدن روسری، صرف نظر نمود و در را باز کرد و گفت: ای ابوهریره! من گواهی می‌دهم که هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد و گواهی می‌دهم که محمد، بنده و فرستاده‌ی الله است. ابو هریره می‌گوید: با شنیدن این سخنان، نزد رسول الله صبرگشتم و در حالی خدمت پیامبر اکرم صرسیدم که از شدت خوشحالی، گریه می‌کردم. سپس عرض کردم: یا رسول الله! تو را مژده می‌دهم؛ الله متعال دعایت را اجابت نمود و مادر ابوهریره را هدایت کرد. آنگاه، رسول الله صالله متعال را ستود و ثنا گفت و جملات خوبی به زبان آورد. من گفتم: یا رسول الله! از الله متعال بخواه تا من و مادرم را نزد بندگان مؤمنت محبوب بگرداند و مؤمنان را نیز نزد ما محبوب نماید. رسول الله صفرمود: «بار الها! این بنده‌ی کوچکت- ابوهریره- و مادرش را نزد بندگان مؤمنت، محبوب بگردان و مؤمنان را نیز نزد آنان محبوب بگردان». ابوهریره می‌گوید: در نتیجه‌ی این دعای پیامبر، هر مؤمنی که بدنیا بیاید و در مورد من بشنود و مرا نبیند، مرا دوست دارد.

۱٧۰٩ـ عَن عُروَةَ، عَن عَائِشَةَ ب قَالَتْ: أَلاَ يُعْجِبُكَ أَبُو هُرَيْرَةَ؟ جَاءَ فَجَلَسَ إِلَى جَنْبِ حُجْرَتِي، يُحَدِّثُ عَنِ النَّبِىِّ صيُسْمِعُنِي ذَلِكَ، وَكُنْتُ أُسَبِّحُ، فَقَامَ قَبْلَ أَنْ أَقْضِيَ سُبْحَتِي، وَلَوْ أَدْرَكْتُهُ لَرَدَدْتُ عَلَيْهِ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلَمْ يَكُنْ يَسْرُدُ الْحَدِيثَ كَسَرْدِكُمْ، قَالَ ابْنُ شِهَابٍ: قَالَ ابْنُ الْمُسَيَّبِ: إِنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ قَالَ: يَقُولُونَ: إِنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ قَدْ أَكْثَرَ، وَاللَّهُ الْمَوْعِدُ، وَيَقُولُونَ: مَا بَالُ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنْصَارِ لاَ يَتَحَدَّثُونَ مِثْلَ أَحَادِيثِهِ؟ وَسَأُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ: إِنَّ إِخْوَانِي مِنَ الأَنْصَارِ كَانَ يَشْغَلُهُمْ عَمَلُ أَرَضِيهِمْ، وَإِنَّ إِخْوَانِى مِنَ الْمُهَاجِرِينَ كَانَ يَشْغَلُهُمُ الصَّفْقُ بِالأَسْوَاقِ، وَكُنْتُ أَلْزَمُ رَسُولَ اللَّهِ صعَلَى مِلْءِ بَطْنِى، فَأَشْهَدُ إِذَا غَابُوا، وَأَحْفَظُ إِذَا نَسُوا، وَلَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمًا: «أَيُّكُمْ يَبْسُطُ ثَوْبَهُ فَيَأْخُذُ مِنْ حَدِيثِى هَذَا، ثُمَّ يَجْمَعُهُ إِلَى صَدْرِهِ، فَإِنَّهُ لَمْ يَنْسَ شَيْئًا سَمِعَهُ» فَبَسَطْتُ بُرْدَةً عَلَىَّ، حَتَّى فَرَغَ مِنْ حَدِيثِهِ، ثُمَّ جَمَعْتُهَا إِلَى صَدْرِى، فَمَا نَسِيتُ بَعْدَ ذَلِكَ الْيَوْمِ شَيْئًا حَدَّثَنِي بِهِ، وَلَوْلاَ آيَتَانِ أَنْزَلَهُمَا اللَّهُ فِي كِتَابِهِ مَا حَدَّثْتُ شَيْئًا أَبَدًا: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَتُوبُ عَلَيۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١٦٠[البقرة: ۱۵٩-۱۶۰].إِلَى آخِرِ الآيَتَيْنِ. (م/۲۴٩۳)

ترجمه: عروه می‌گوید: عایشهلگفت: آیا از ابوهریره تعجب نمی‌کنی؟ من مشغول خواندن نماز نفل بودم که او آمد و کنار حجره‌ام نشست و از احادیث رسول الله صبرایم بیان کرد طوری که من بشنوم. و قبل از اینکه نمازم به پایان برسد، برخاست و رفت. اگر او را می‌یافتم، سخنانش را رد می‌کردم و می‌گفتم: رسول الله صاینگونه مانند شما زیاد و با عجله، صحبت نمی‌کرد. ابن شهاب زهری می‌گوید: سعید بن مسیب نقل نمود که ابوهریره گفت: مردم می‌گویند: ابوهریره احادیث زیادی روایت می‌کند. میعادگاه همه‌ی ما الله متعال خواهد بود (او میان من و آنان، فیصله خواهد کرد.) همچنین مردم می‌گویند: چرا مهاجرین و انصار مانند ابوهریره، احادیث زیادی روایت نمی‌کنند؟ من علت آن را برای شما بیان می‌کنم: برادران انصارم مشغول کار کشاورزی در زمینهایشان بودند. و برادران مهاجرم مشغول معامله و تجارت در بازارها بودند. ولی من به سیرشدن شکمم اکتفا می‌کردم و همیشه رسول الله صرا همراهی می‌نمودم. لذا هنگامی که آنها غایب بودند، من حضور داشتم. همچنین من حفظ می‌کردم حال آنکه آنها فراموش می‌کردند. همچنین روزی، رسول الله صفرمود: «چه کسی از میان شما لباسش را پهن می‌کند و این احادیث مرا برمی‌دارد و به سینه‌اش می‌چسباند که در این صورت، هر سخنی را که از من بشنود، فراموش نمی‌کند». من چادری را که به تن داشتم، پهن کردم تا اینکه سخنان رسول الله صبه پایان رسید. آنگاه، آن را جمع نمودم و به سینه‌ام چسباندم. بعد از آن روز، هیچ سخنی از سخنان رسول اکرم صرا فراموش نکردم. و اگر این دو آیه‌ که الله متعال آنها را در قرآن نازل فرموده است، وجود نمی‌داشتند، هرگز هیچ حدیثی بیان نمی‌کردم:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَتُوبُ عَلَيۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١٦٠.

«بی‌گمان کسانی که دلایل روشن و هدایتی را که ما فرو فرستاده‌ایم، پنهان می‌دارند؛ آنهم بعد از آنکه آن را برای مردم در کتاب ـ تورات و انجیل ـ بیان و روشن نموده‌ایم، الله متعال و نفرین‌کنندگان ـ فرشتگان و انس و جن ـ آنها را نفرین می‌کنند.‏ مگر کسانی که توبه کنند و به اصلاح بپردازند و آشکار سازند. چه توبه‌ی چنین کسانی را می‌پذیرم و من بسی توبه‌پذیر و مهربانم».

باب (۴۶): فضیلت ابو دجانه سماک بن خُرَشَه س

۱٧۱۰ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صأَخَذَ سَيْفًا يَوْمَ أُحُدٍ، فَقَالَ: «مَنْ يَأْخُذُ مِنِّى هَذَا»؟ فَبَسَطُوا أَيْدِيَهُمْ، كُلُّ إِنْسَانٍ مِنْهُمْ يَقُولُ: أَنَا، أَنَا، قَالَ: «فَمَنْ يَأْخُذُهُ بِحَقِّهِ»؟ قَالَ: فَأَحْجَمَ الْقَوْمُ، فَقَالَ سِمَاكُ بْنُ خَرَشَةَ أَبُو دُجَانَةَ: أَنَا آخُذُهُ بِحَقِّهِ، قَالَ: فَأَخَذَهُ فَفَلَقَ بِهِ هَامَ الْمُشْرِكِينَ. (م/۲۴٧۰)

ترجمه: از انس سروایت است که روز غزوه‌ی احد، رسول الله صشمشیری برداشت و فرمود: «چه کسی این شمشیر را از من می‌گیرد»؟ با شنیدن این سخن، همه دستهایشان را به سوی آن دراز کردند و هریک از آنها می‌گفت: من، من. رسول اکرم صفرمود: «چه کسی این شمشیر را به حقش از من می‌گیرد»؟ در این هنگام، مردم از گرفتن آن، خود داری کردند. ابو دجانه سماک بن خُرَشَه سگفت: من آن را به حقش می‌گیرم. سپس شمشیر را گرفت و سرهای مشرکین را با آن شکافت.

باب (۴٧): فضیلت ابو سفیان صخر بن حرب س

۱٧۱۱ـ عَن ابي زُمَيْلٍ قَالَ: حَدَّثَنِي ابْنُ عَبَّاسٍ لقَالَ: كَانَ الْمُسْلِمُونَ لاَ يَنْظُرُونَ إِلَى أَبِي سُفْيَانَ وَلاَ يُقَاعِدُونَهُ، فَقَالَ لِلنَّبِيِّ ص: يَا نَبِىَّ اللَّهِ، ثَلاَثٌ أَعْطِنِيهِنَّ، قَالَ: «نَعَمْ» قَالَ: عِنْدِي أَحْسَنُ الْعَرَبِ وَأَجْمَلُهُ، أُمُّ حَبِيبَةَ بِنْتُ أَبِي سُفْيَانَ، أُزَوِّجُكَهَا، قَالَ: «نَعَمْ» قَالَ: وَمُعَاوِيَةُ تَجْعَلُهُ كَاتِبًا بَيْنَ يَدَيْكَ، قَالَ: «نَعَمْ» قَالَ: وَتُؤَمِّرُنِى حَتَّى أُقَاتِلَ الْكُفَّارَ، كَمَا كُنْتُ أُقَاتِلُ الْمُسْلِمِينَ، قَالَ: «نَعَمْ» قَالَ أَبُو زُمَيْلٍ: وَلَوْلاَ أَنَّهُ طَلَبَ ذَلِكَ مِنَ النَّبِيِّ صمَا أَعْطَاهُ ذَلِكَ، لأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ يُسْئَلُ شَيْئًا إِلاَّ قَالَ: «نَعَمْ». (م/۲۵۰۱)

ترجمه: ابو زُمیل می‌گوید: ابن عباس لگفت: مسلمانان نسبت به ابو سفیان نگاه مثبتی نداشتند و با او نشست و برخاست نمی‌کردند؛ لذا او به نبی اکرم صگفت: ای پیامبر الله! سه چیز به من عنایت کن. پیامبر فرمود: «بفرمایید». ابو سفیان گفت: ام حبیبه دختر ابوسفیان ؛زیباترین زن عرب؛ نزد من است؛ می‌خواهم او را به نکاح تو بدهم. پیامبر صفرمود: «خوب است». ابوسفیان گفت: و از شما می‌خواهم که معاویه را به عنوان منشی و کاتب خود بپذیرید. پیامبر صفرمود: «خوب است». ابوسفیان گفت: درخواست دیگر من این است که مرا به عنوان امیر و فرمانده تعیین کنی تا همانگونه که با مسلمانان می‌جنگیدم، با کفار بجنگم. پیامبر صفرمود: «خوب است». ابو زُمیل می‌گوید: اگر ابو سفیان این درخواستها را نمی‌کرد، پیامبر اکرم صاین امتیازها را به او نمی‌داد؛ زیرا هر درخواستی که از رسول الله صمی‌شد، پاسخ مثبت می‌داد.

(بدیهی است که ابوسفیان سال فتح مکه یعنی هشتم هجری مسلمان شد؛ اما نبی اکرم صبا ام حبیبه در روایتی، سال ششم، و طبق روایتی دیگر، سال هفتم هجری ازدواج نمود؛ در نتیجه، چنین به نظر می‌رسد که در روایت فوق، یکی از راویان دچار وهم شده و به خطا رفته است والله اعلم).

باب (۴۸): فضیلت جُلَیبیب س

۱٧۱۲ـ عَنْ أَبِي بَرْزَةَ س: أَنَّ النَّبِيَّ صكَانَ فِي مَغْزًى لَهُ، فَأَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ، فَقَالَ لأَصْحَابِهِ: «هَلْ تَفْقِدُونَ مِنْ أَحَدٍ»؟ قَالُوا: نَعَمْ، فُلاَنًا وَفُلاَنًا وَفُلاَنًا، ثُمَّ قَالَ: «هَلْ تَفْقِدُونَ مِنْ أَحَدٍ»؟ قَالُوا: نَعَمْ، فُلاَنًا وَفُلاَنًا وَفُلاَنًا، ثُمَّ قَالَ: «هَلْ تَفْقِدُونَ مِنْ أَحَدٍ»؟ قَالُوا: لاَ، قَالَ: «لَكِنِّى أَفْقِدُ جُلَيْبِيبًا، فَاطْلُبُوهُ» فَطُلِبَ فِي الْقَتْلَى، فَوَجَدُوهُ إِلَى جَنْبِ سَبْعَةٍ قَدْ قَتَلَهُمْ، ثُمَّ قَتَلُوهُ، فَأَتَى النَّبِىُّ صفَوَقَفَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: «قَتَلَ سَبْعَةً، ثُمَّ قَتَلُوهُ، هَذَا مِنِّى وَأَنَا مِنْهُ، هَذَا مِنِّى وَأَنَا مِنْهُ» قَالَ: فَوَضَعَهُ عَلَى سَاعِدَيْهِ لَيْسَ لَهُ سَرِيرٌ إِلاَّ سَاعِدَا النَّبِىِّ صقَالَ: فَحُفِرَ لَهُ وَوُضِعَ فِي قَبْرِهِ، وَلَمْ يَذْكُرْ غَسْلاً. (م/۲۴٧۲)

ترجمه: ابو برزه می‌گوید: نبی اکرم صدر یکی از غزوات بسر می‌برد. قابل یادآوری است که الله متعال در آن غزوه، غنایم زیادی نصیبش نموده بود. پیامبر اکرم صخطاب به یارانش فرمود: «آیا کسی ناپدید شده است»؟ صحابه عرض کردند: بلی؛ فلانی و فلانی و فلانی. دوباره نبی اکرم صفرمود: «آیا کسی ناپدید شده است»؟ صحابه دوباره عرض کردند: بلی، فلانی و فلانی و فلانی. برای بار سوم، رسول الله صفرمود: «آیا کسی ناپدید شده است»؟ صحابه عرض کردند: خیر. نبی اکرم صفرمود: «ولی من جلیبیب را نمی‌بینم. به دنبال او بگردید». لذا صحابه در میان کشته شدگان در جستجوی او برآمدند و او را در کنار هفت نفر دیدند که همه‌ی آنها را کشته بود و بعد از آن، خودش نیز کشته شده بود. آنگاه نبی اکرم صآمد و بالای سرش ایستاد و فرمود: «هفت نفر را به قتل رسانده است؛ سپس او را کشته‌اند. این از من است و من از او هستم. این از من است و من از او هستم». راوی می‌گوید: سپس رسول الله صاو را روی ساعد دست‌هایش گذاشت طوریکه او تختی بجز ساعدهای رسول الله صنداشت. آنگاه قبری برای او حفر کردند و او را در آن گذاشتند و سخنی از غسل به میان نیاورد.

باب (۴٩): فضیلت حسان بن ثابت س

۱٧۱۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ عُمَرَ مَرَّ بِحَسَّانَ وَهُوَ يُنْشِدُ الشِّعْرَ فِي الْمَسْجِدِ، فَلَحَظَ إِلَيْهِ، فَقَالَ: قَدْ كُنْتُ أُنْشِدُ، وَفِيهِ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْكَ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَبِي هُرَيْرَةَ، فَقَالَ: أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَسَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «أَجِبْ عَنِّى، اللَّهُمَّ أَيِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»؟ قَالَ: اللَّهُمَّ نَعَمْ. (م/۲۴۸۵)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: حسان بن ثابت سدر مسجد، شعر می‌خواند که عمر بن خطاب از کنارش گذشت و با گوشه‌ی چشم به او نگاه کرد (که شعر نخوان.) حسان گفت: زمانی که فردی بهتر از تو در این مسجد وجود داشت، (رسول الله ص) من شعر می‌خواندم. راوی می‌گوید : آنگاه حسان چهره‌اش را به سوی ابوهریره سبرگرداند و گفت: تو را به الله سوگند، آیا شنیدی که رسول ‏الله صفرمود: «ای حسان! از طرف من به مشرکین پاسخ بده؛ بار الها! حسان را توسط جبرئیل، یاری کن»؟ ابوهریره سگفت: بله.

۱٧۱۴ـ عَنِ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ لقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ لِحَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ: «اهْجُهُمْ، أَوْ هَاجِهِمْ، وَجِبْرِيلُ مَعَكَ». (م/۲۴۸۶)

ترجمه: براء بن عازب سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صبه حسان بن ثابت می‌فرمود: «مشرکین را هجو کن و جبریل هم تو را کمک می‌کند».

۱٧۱۵ـ عَنْ مَسْرُوقٍ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ بوَعِنْدَهَا حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ يُنْشِدُهَا شِعْرًا، يُشَبِّبُ بِأَبْيَاتٍ لَهُ، فَقَالَ:

حَصَانٌ رَزَانٌ مَا تُزَنُّ بِرِيبَةٍ وَتُصْبِحُ غَرْثَى مِنْ لُحُومِ الْغَوَافِلِ
فَقَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ: لَكِنَّكَ لَسْتَ كَذَلِكَ، قَالَ مَسْرُوقٌ فَقُلْتُ لَهَا: لِمَ تَأْذَنِينَ لَهُ يَدْخُلُ عَلَيْكِ، وَقَدْ قَالَ اللَّهُ:
﴿وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ[النور: ۱۱]. فَقَالَتْ: فَأَىُّ عَذَابٍ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَى؟ إِنَّهُ كَانَ يُنَافِحُ ـ أَوْ يُهَاجِى ـ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص.(م/۲۴۸۸)

ترجمه: مسروق می‌گوید: خدمت ام المومنین عایشهلرفتم و دیدم که حسان نزد اوست و ابیاتی را برایش می‌خواند و در مدح او می‌گوید:

«حَصَانٌ رَزَانٌ مَا تُزَنُّ بِرِيبَةٍ وَتُصْبِحُ غَرْثَى مِنْ لُحُومِ الْغَوَافِلِ».

(زن پاکدامن و با وقاری است که به هیچ تهمتی متهم نمی‌گردد و از خورن گوشت انسان‌های بی گناه پرهیز می‌کند یعنی غیبت نمی‌نماید.) وقتی عایشه لاین شعر را شنید، گفت: اما تو اینگونه نیستی. (اشاره به این است که در جریان افک، شرکت داشتی).

مسروق می‌گوید: من به عایشه گفتم: چرا اجازه می‌دهی که او به خانه‌ات بیاید حال آنکه الله متعال فرموده است: ﴿وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ«و کسی‌که بخش عظیمی از آن را به عهده داشت، عذابی بزرگ دارد»؟ عایشه گفت: چه عذابی بزرگتر از نابینایی است؟ او از رسول الله صدفاع می‌کرد. (به این خاطر، من به او احترام می‌گذارم.) (قابل یاد آوری است که آن فردی که بخش عظیمی از تهمت را بر عهده داشت، عبد الله بن ابی بن سول بود).

۱٧۱۶ـ عَنْ عَائِشَةَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِصقَالَ: «اهْجُوا قُرَيْشًا، فَإِنَّهُ أَشَدُّ عَلَيْهَا مِنْ رَشْقٍ بِالنَّبْلِ» فَأَرْسَلَ إِلَى ابْنِ رَوَاحَةَ فَقَالَ: «اهْجُهُمْ» فَهَجَاهُمْ فَلَمْ يُرْضِ، فَأَرْسَلَ إِلَى كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ، ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى حَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ، فَلَمَّا دَخَلَ عَلَيْهِ، قَالَ حَسَّانُ: قَدْ آنَ لَكُمْ أَنْ تُرْسِلُوا إِلَى هَذَا الأَسَدِ الضَّارِبِ بِذَنَبِهِ، ثُمَّ أَدْلَعَ لِسَانَهُ فَجَعَلَ يُحَرِّكُهُ، فَقَالَ: وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ لأَفْرِيَنَّهُمْ بِلِسَانِى فَرْىَ الأَدِيمِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «لاَ تَعْجَلْ، فَإِنَّ أَبَا بَكْرٍ أَعْلَمُ قُرَيْشٍ بِأَنْسَابِهَا، وَإِنَّ لِي فِيهِمْ نَسَبًا، حَتَّى يُلَخِّصَ لَكَ نَسَبِي» فَأَتَاهُ حَسَّانُ، ثُمَّ رَجَعَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ لَخَّصَ لِي نَسَبَكَ، وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ لأَسُلَّنَّكَ مِنْهُمْ كَمَا تُسَلُّ الشَّعَرَةُ مِنَ الْعَجِينِ، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِصيَقُولُ لِحَسَّانَ: «إِنَّ رُوحَ الْقُدُسِ لاَ يَزَالُ يُؤَيِّدُكَ، مَا نَافَحْتَ عَنِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ» وَقَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِصيَقُولُ: «هَجَاهُمْ حَسَّانُ فَشَفَى وَاشْتَفَى» قَالَ حَسَّانُ:

هَجَوْتَ مُحَمَّدًا فَأَجَبْتُ عَنْهُ
وَعِنْدَ اللَّهِ فِي ذَاكَ الْجَزَاءُ
هَجَوْتَ مُحَمَّدًا بَرًّا حَنيفَاً
رَسُولَ اللَّهِ شِيمَتُهُ الْوَفَاءُ
فَإِنَّ أَبِي وَوَالِدَهُ وَعِرْضِي لِعِرْضِ مُحَمَّدٍ مِنْكُمْ وِقَاءُ
ثَكِلْتُ بُنَيَّتِي إِنْ لَمْ تَرَوْهَا
تُثِيرُ النَّقْعَ مِنْ كَنَفَىْ كَدَاءِ
يُبَارِينَ الأَعِنَّةَ مُصْعِدَاتٍ
عَلَى أَكْتَافِهَا الأَسَلُ الظِّمَاءُ
تَظَلُّ جِيَادُنَا مُتَمَطِّرَاتٍ
تُلَطِّمُهُنَّ بِالْخُمُرِ النِّسَاءُ
فَإِنْ أَعْرَضْتُمُو عَنَّا اعْتَمَرْنَا
وَكَانَ الْفَتْحُ وَانْكَشَفَ الْغِطَاءُ
وَإِلاَّ فَاصْبِرُوا لِضِرَابِ يَوْمٍ
يُعِزُّ اللَّهُ فِيهِ مَنْ يَشَاءُ
وَقَالَ اللَّهُ قَدْ أَرْسَلْتُ عَبْدًا
يَقُولُ الْحَقَّ لَيْسَ بِهِ خَفَاءُ
وَقَالَ اللَّهُ قَدْ يَسَّرْتُ جُنْدًا
هُمُ الأَنْصَارُ عُرْضَتُهَا اللِّقَاءُ
لَنَا فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ مَعَدٍّ
سِبَابٌ أَوْ قِتَالٌ أَوْ هِجَاءُ
فَمَنْ يَهْجُو رَسُولَ اللَّهِ مِنْكُمْ
وَيَمْدَحُهُ وَيَنْصُرُهُ سَوَاءُ
وَجِبْرِيلٌ رَسُولُ اللَّهِ فِينَا
وَرُوحُ الْقُدْسِ لَيْسَ لَهُ كِفَاءُ (م/۲۴٩۰)

ترجمه: از عایشه لروایت است که رسول الله صفرمود: «به‌ هجو قریش بپردازید که‌ هجو از تیر بر آنان کارآمدتر می‌باشد.» از این‌رو به ‌‌دنبال ‌ابن‌ رواحه‌ فرستاد و فرمود: «آنان را هجو کن». ‌ابن‌رواحه‌ به‌ هجو آنان پرداخت؛ اما رسول الله صبدان خشنود نشد. لذا به‌ دنبال کعب ‌بن ‌مالک، و سپس به‌ دنبال حسان‌ بن ‌ثابت فرستاد. وقتی حسان آمد، گفت: اکنون زمان آن رسیده‌ است که‌ به ‌دنبال آن شیر زننده‌ به‌ دمش بفرستید؛ سپس زبانش را بیرون آورد، آن ‌را حرکت داد و گفت: سوگند به‌ ذاتی که‌ او را به ‌حق مبعوث کرده‌ است، با زبانم آنان را همچون پوست دباغی شده‌، تکه ‌تکه‌ می‌کنم. پیامبر‌ اکرم صفرمود: «عجله‌ نکن. ابوبکر بیشتر از همه‌ در مورد نسب قریش آگاهی دارد و این ‌را بدان که‌ نسب من نیز از قریش است و باید آنها را بشناسی». حسان نزد ابوبکر رفت. سپس برگشت و گفت: یا رسول الله! تمامی نسب تو را به‌ من آموخت. سوگند به‌ ذاتی که‌ تو را به‌ حق مبعوث کرد، آنگونه که مو از خمیر، بیرون کشیده و جدا می‌شود، تو را در شعر هجو، از آنان بیرون می‌کشم و جدا می‌کنم.

عایشه می‌گوید: از رسول الله صشنیدم که‌ به‌ حسان می‌گفت: تا وقتی از الله و رسولش دفاع کنی، جبرئیل پیوسته‌ تو را یاری می‌کند. عایشه گفت: همچنین از رسول الله صشنیدم که‌ فرمود: «حسان آنان را هجو کرد و باعث شادی مؤمنان گردید و خودش نیز خوشحال شد». پس حسان گفت:

هَجَوْتَ مُحَمَّدًا فَأَجَبْتُ عَنْهُ
وَعِنْدَ اللَّهِ فِي ذَاكَ الْجَزَاءُ

(تو محمد را هجو می‌گویی و من از طرف ایشان، جواب می‌دهم. و باید بدانی که هرکس، پاداش خود را از الله متعال دریافت خواهد نمود).

هَجَوْتَ مُحَمَّدًا بَرًّا حَنيفَاً
رَسُولَ اللَّهِ شِيمَتُهُ الْوَفَاءُ

(تو پیامبر الله، محمدِ نیکوکار و یکتاپرست را که وفاداری سرشت اوست، هجو میکنی).

فَإِنَّ أَبِي وَوَالِدَهُ وَعِرْضِى لِعِرْضِ مُحَمَّدٍ مِنْكُمْ وِقَاءُ

(باید بدانی که من پدر، پدر بزرگ و آبرویم را در برابر شما سپر قرار می‌دهم تا آبروی محمد حفظ گردد).

ثَكِلْت بُنَيَّتِى إِنْ لَمْ تَرَوْهَا
تُثِيرُ النَّقْعَ مِنْ كَنَفَىْ كَدَاءِ

(دخترم یتیم شود اگر اسب‌های ما را نبینید که در دو طرف گردنه ی کداء گرد و خاک بلند کرده و حمله می‌کنند).

يُبَارِينَ الأَعِنَّةَ مُصْعِدَاتٍ
عَلَى أَكْتَافِهَا الأَسَلُ الظِّمَاءُ

(و در حالی که با یکدیگر مسابقه می‌دهند و به سوی شما می‌آیند که بر شانه‌هایشان نیزه‌های جنگ دیده و با تجربه قرار دارد).

تَظَلُّ جِيَادُنَا مُتَمَطِّرَاتٍ
تُلَطِّمُهُنَّ بِالْخُمُرِ النِّسَاءُ

(اسب‌های ما همچنان به سرعت جلو می‌روند در حالی که زنان با روسری-هایشان صورت اسب‌ها را پاک و غبار روبی می‌کنند).

فَإِنْ أَعْرَضْتُمُو عَنَّا اعْتَمَرْنَا
وَكَانَ الْفَتْحُ وَانْكَشَفَ الْغِطَاءُ

(اگر از ما روی گردانی کنید و راه ما را باز بگذارید، عمره بجا می‌آوریم و هدف ما برآورده می‌شود و پرده‌ها برطرف می‌گردد).

وَإِلاَّ فَاصْبِرُوا لِضِرَابِ يَوْمٍ
يُعِزُّ اللَّهُ فِيهِ مَنْ يَشَاءُ

(در غیر این صورت، منتظر جنگ روزی باشید که الله متعال در آن روز هرکس را که بخواهد، عزیز می‌گرداند).

وَقَالَ اللَّهُ قَدْ أَرْسَلْتُ عَبْدًا
يَقُولُ الْحَقَّ لَيْسَ بِهِ خَفَاءُ

(الله متعال می‌فرماید: من بنده‌ی حق گویی را فرستادم که در سخنانش هیچ ابهامی وجود ندارد).

وَقَالَ اللَّهُ قَدْ يَسَّرْتُ جُنْدًا
هُمُ الأَنْصَارُ عُرْضَتُهَا اللِّقَاءُ

(و هم‌چنین الله متعال می‌فرماید: من لشکری به نام انصار آماده نموده‌ام که بدنبال مواجهه و رویارویی با دشمن هستند).

لَنَا فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ مَعَدٍّ
سِبَابٌ أَوْ قِتَالٌ أَوْ هِجَاءُ

(هر روز قریش ما را بد و بی راه می‌گوید یا می‌جنگد یا هجو می‌کند).

فَمَنْ يَهْجُو رَسُولَ اللَّهِ مِنْكُمْ
وَيَمْدَحُهُ وَيَنْصُرُهُ سَوَاءُ

(آیا کسانی از شما که رسول الله را بد و بی راه می‌گویند با کسانی که تعریف و تمجید می‌کنند و یاری می‌رسانند برابرند؟)

وَجِبْرِيلٌ رَسُولُ اللَّهِ فِينَا
وَرُوحُ الْقُدْسِ لَيْسَ لَهُ كِفَاءُ

(حال آنکه جبرئیل ،فرستاده‌ی الله، همراه ماست و باید بدانید که هیچ‌کس نمی‌تواند در مبارزه همآورد و مانند روح القدس ـ جبرئیل ـ باشد).

باب (۵۰): فضیلت جریر بن عبد الله بجلی س

۱٧۱٧ـ عَن جَرِيرُ سقَالَ: مَا حَجَبَنِي رَسُولُ اللَّهِ صمُنْذُ أَسْلَمْتُ وَلاَ رَآنِي إِلاَّ تَبَسَّمَ فِي وَجهِي. (م/۲۴٧۵)

ترجمه: جریر بن عبدالله می‌گوید: از هنگامی که مسلمان شدم، رسول الله صمرا از ورود به خانه‌اش، جلوگیری نفرمود؛ همچنین هر گاه مرا می‌دید، تبسم می‌نمود.

۱٧۱۸ـ عَنْ جَرِيرِ سقَالَ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَا جَرِيرُ أَلاَ تُرِيحُنِى مِنْ ذِي الْخَلَصَةِ» بَيْتٍ لِخَثْعَمَ كَانَ يُدْعَى كَعْبَةَ الْيَمَانِيَةِ، قَالَ: فَنَفَرْتُ فِي خَمْسِينَ وَمِائَةِ فَارِسٍ، وَكُنْتُ لاَ أَثْبُتُ عَلَى الْخَيْلِ، فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ صفَضَرَبَ يَدَهُ فِي صَدْرِى فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ثَبِّتْهُ، وَاجْعَلْهُ هَادِيًا مَهْدِيًّا» قَالَ: فَانْطَلَقَ فَحَرَّقَهَا بِالنَّارِ، ثُمَّ بَعَثَ جَرِيرٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صرَجُلاً يُبَشِّرُهُ ـ يُكْنَى أَبَا أَرْطَاةَ ـ مِنَّا، فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ صفَقَالَ لَهُ: مَا جِئْتُكَ حَتَّى تَرَكْنَاهَا كَأَنَّهَا جَمَلٌ أَجْرَبُ، فَبَرَّكَ رَسُولُ اللَّهِ صعَلَى خَيْلِ أَحْمَسَ وَرِجَالِهَا، خَمْسَ مَرَّاتٍ. (م/۲۴٧۶)

ترجمه: جریر سمی‌گوید: رسول الله صخطاب به من فرمود: «آیا مرا از شرّ ذوالخلصه، راحت نمی‌کنی»؟ قابل ذکر است که ذو الخلصه، خانه‌ای در قبیله‌ی خثعم بود که به آن، کعبه‌ی یمانی می‌گفتند. جریر می‌گوید: من همراه صد و پنجاه اسب سوار براه افتادم؛ البته در آن هنگام، نمی‌توانستم خود را بر پشت اسب، نگه دارم؛ لذا این موضوع را برای رسول الله صیاد آوری نمودم؛ پیامبر اکرم صدستش را به سینه‌ام زد و چنین دعا کرد: «بار الها! او را ثابت قدم بدار، هدایتش کن و باعث هدایت دیگران، بگردان».

راوی می‌گوید: آنگاه، جریر بدانجا رفت، آن را شکست و به آتش کشید؛ سپس پیکی نزد رسول الله صفرستاد تا او را از ماجرا با خبر سازد؛ او به رسول الله صگفت: سوگند به ذاتی که تو را به حق، مبعوث کرده است، در حالی نزد تو آمده‌ام که ذوالخلصه را مانند شتری تو خالی یا گر، پشت سر گذاشته‌ام (بر اثر سوختن، پایه‌هایش فرو ریخته و رنگش سیاه شده است.) رسول الله صپنج بار برای مردان و اسبهای بنی أحمس، دعای خیر و برکت نمود.

باب (۵۱): فضایل اصحاب شجره ش

۱٧۱٩ـ عَن أُمُّ مُبَشِّرٍ ب: أَنَّهَا سَمِعَتِ النَّبِيَّ صيَقُولُ عِنْدَ حَفْصَةَ: «لاَ يَدْخُلُ النَّارَ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ، مِنْ أَصْحَابِ الشَّجَرَةِ، أَحَدٌ، الَّذِينَ بَايَعُوا تَحْتَهَا» قَالَتْ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَانْتَهَرَهَا، فَقَالَتْ حَفْصَةُ: ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَا[مریم: ٧۱]. فَقَالَ النَّبِىُّ ص: «قَدْ قَالَ اللَّهُ : ﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا٧٢[مریم: ٧۲]. (م/۲۴٩۶)

ترجمه: ام مبشّر می‌گوید: شنیدم که رسول الله صنزد حفصه لمی‌فرمود: «ان شاء الله هیچ یک از اصحاب شجره، آن کسانی که زیر درخت بیعت نمودند، وارد جهنم نمی‌شوند». حفصه لگفت: ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَا(همه‌ی شما بدون استثنا وارد دوزخ می‌شوید.) نبی اکرم صفرمود: الله متعال می‌فرماید: ﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا٧٢(سپس پرهیزگاران را نجات می‌دهیم، و ستمگران را به زانو افتاده و ذلیل و خوار در آن رها می‌سازیم).‏

باب (۵۲): فضایل شهدای بدر

۱٧۲۰ـ عَن عَلِیٍّ سقَالَ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صأَنَا وَالزُّبَيْرَ وَالْمِقْدَادَ ل، فَقَالَ: «ائْتُوا رَوْضَةَ خَاخٍ، فَإِنَّ بِهَا ظَعِينَةً مَعَهَا كِتَابٌ، فَخُذُوهُ مِنْهَا» فَانْطَلَقْنَا تَعَادَى بِنَا خَيْلُنَا، فَإِذَا نَحْنُ بِالْمَرْأَةِ، فَقُلْنَا: أَخْرِجِى الْكِتَابَ، فَقَالَتْ: مَا مَعِى كِتَابٌ، فَقُلْنَا: لَتُخْرِجِنَّ الْكِتَابَ أَوْ لَتُلْقِيَنَّ الثِّيَابَ، فَأَخْرَجَتْهُ مِنْ عِقَاصِهَا، فَأَتَيْنَا بِهِ رَسُولَ اللَّهِ صفَإِذَا فِيهِ: «مِنْ حَاطِبِ بْنِ أَبِي بَلْتَعَةَ إِلَى نَاسٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ، مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ، يُخْبِرُهُمْ بِبَعْضِ أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَا حَاطِبُ مَا هَذَا»؟ قَالَ: لاَ تَعْجَلْ عَلَيَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي كُنْتُ امْرَأً مُلْصَقًا فِي قُرَيْشٍ ـ قَالَ سُفْيَانُ: كَانَ حَلِيفًا لَهُمْ، وَلَمْ يَكُنْ مِنْ أَنْفُسِهَا ـ وَكَانَ مِمَّنْ كَانَ مَعَكَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ لَهُمْ قَرَابَاتٌ يَحْمُونَ بِهَا أَهْلِيهِمْ، فَأَحْبَبْتُ ـ إِذْ فَاتَنِى ذَلِكَ مِنَ النَّسَبِ فِيهِمْ ـ أَنْ أَتَّخِذَ فِيهِمْ يَدًا يَحْمُونَ بِهَا قَرَابَتِى، وَلَمْ أَفْعَلْهُ كُفْرًا وَلاَ ارْتِدَادًا عَنْ دِينِى، وَلاَ رِضًا بِالْكُفْرِ بَعْدَ الإِسْلاَمِ، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «صَدَقَ» فَقَالَ عُمَرُ: دَعْنِى، يَا رَسُولَ اللَّهِ أَضْرِبْ عُنُقَ هَذَا الْمُنَافِقِ، فَقَالَ: «إِنَّهُ قَدْ شَهِدَ بَدْرًا، وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ اللَّهَ اطَّلَعَ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ: اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكُمْ» فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ[الممتحنة: ۱]. وَجَعَلَهَا ـ يعنی الآية ـ إِسْحَاقُ، فِي رِوَايَتِهِ، مِنْ تِلاَوَةِ سُفْيَانَ. (م/۲۴٩۴)

ترجمه: علی سمی‌گوید: رسول الله صمن و زبیر و مقداد را به مأموریتی فرستاد و فرمود: «به روضه‌ی خاخ (مکانی میان مکه و مدینه، در نزدیکی مدینه) بروید؛ در آنجا، زنی سوار بر کجاوه‌ی شتری است و نامه‌ای به همراه دارد؛ آن نامه را از او بگیرید». علی سمی‌گوید: ما حرکت کردیم و اسب‌های ما با شتاب، جلو رفتند تا اینکه به آن زن رسیدیم و به او گفتیم: نامه را بیرون بیاور. آن زن گفت: نامه‌ای همراه من نیست. گفتیم: یا آن را بیرون می‌آوری یا اینکه لباسهایت را بیرون می‌آوریم. سرانجام، زن، آن نامه را از گیسوهایش بیرون آورد. ما نامه را خدمت رسول الله صآوردیم. آن نامه، از طرف حاطب بن ابی بلتعه به گروهی از مشرکین مکه نوشته شده بود و مشرکین را در جریان بعضی از کارهای رسول الله صقرار داده بود. رسول الله صفرمود: «ای حاطب! این چیست»؟ حاطب گفت: یا رسول الله! در مورد من با عجله، فیصله نفرمایید. همانگونه که مطلع هستید من جزو قبیله‌ی قریش نبودم؛ بلکه از هم پیمانان قریش بودم؛ و سایر مهاجرینی که همراه شما هستند، خویشاوندانی در مکه دارند (که در صورت حمله‌ی شما به مکه) که خانواده‌های آنان را از آسیب قریش، حمایت می‌کنند؛ لذا از آنجایی که من چنین ارتباط خویشاوندی نداشتم، خواستم کاری برای آنان، انجام دهم تا آنها به سبب این کار، از خویشاوندانم حمایت کنند. و قابل یاد آوری است که من این کار را به سبب کافر شدن یا بازگشت از دینم یا رضایت داشتن به کفر بعد از اسلام، انجام نداده‌ام. رسول الله صفرمود: «راست می‌گوید». عمر گفت: یا رسول الله! اجازه دهید تا گردن این منافق را بزنم. رسول الله صفرمود: «او در غزوه‌ی بدر، حضور داشته است؛ تو چه می‌دانی؟ شاید که الله متعال، نگاهی به اهل بدر انداخته و فرموده: هر چه می‌خواهید انجام دهید؛ من شما را مغفرت نموده‌ام». بعد از آن، الله متعال این آیه را نازل فرمود که: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! با دشمنان من ودشمنان خود، دوستی برقرار نکنید».

قابل یاد آوری است که یکی از راویان بنام اسحاق، تلاوت این آیه را به سفیان نسبت داده است. (و جزو حدیث، ندانسته است).

باب (۵۳): فضایل قریش و انصار و دیگران

۱٧۲۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «قُرَيْشٌ وَالأَنْصَارُ وَمُزَيْنَةُ وَجُهَيْنَةُ وَأَسْلَمُ وَغِفَارُ وَأَشْجَعُ، مَوَالِىَّ، لَيْسَ لَهُمْ مَوْلًى دُونَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ». (م/۲۵۲۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «(قبایل) قریش، انصار، مزینه، جهینه،‌ اسلم، غفار و ‌اشجع دوستان صمیمی من هستند. و بجز الله و رسولش، دوست دیگری ندارند».

باب (۵۴): در مورد زنان قریش

۱٧۲۲ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «نِسَاءُ قُرَيْشٍ خَيْرُ نِسَاءٍ رَكِبْنَ الإِبِلَ، أَحْنَاهُ عَلَى طِفْلٍ، وَأَرْعَاهُ عَلَى زَوْجٍ فِي ذَاتِ يَدِهِ» قَالَ: يَقُولُ أَبُو هُرَيْرَةَ عَلَى إِثْرِ ذَلِكَ: وَلَمْ تَرْكَبْ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ بَعِيرًا قَطُّ. (م/۲۵۲٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صفرمود: «زنان قریش، بهترین زنان شتر سوار عرب‌اند؛ آنان از همه‌ی زنان، نسبت به فرزندان خود، مهربانترند. و بهتر از همه، اموال همسرانشان را حفاظت می‌کنند».

راوی می‌گوید: ابو هریره بعد از روایت این حدیث می‌گفت: و مریم دختر عمران هرگز شتری سوار نشده است. (گویا می‌خواست بگوید که مریم دختر عمران شامل این زنان نمی‌شود؛ اما صحیح این است که فضیلت او از زنان قریش، بیشتر است؛ برای توضیح بیشتر به فتح الباری شرح صحیح بخاری مراجعه نمایید).

باب (۵۵): فضایل انصار

۱٧۲۳ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: فِينَا نَزَلَتْ: ﴿إِذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنكُمۡ أَن تَفۡشَلَا وَٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا[آل عمران: ۱۲۲]. بَنُو سَلِمَةَ وَبَنُو حَارِثَةَ، وَمَا نُحِبُّ أَنَّهَا لَمْ تَنْزِلْ، لِقَوْلِ اللَّهِ : ﴿وَٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا(م/۲۵۰۵)

ترجمه: جابر بن عبد الله ل می‌گوید: آیه‌ی ﴿إِذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنكُمۡ أَن تَفۡشَلَا وَٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا[آل عمران: ۱۲۲]. (هنگامی که دو طایفه از شما خواستند سستی ورزند ـ و از وسط راه بازگردند و به غزوه‌ی احد نروند ـ ولی الله متعال، دوست و یار آنان بود.) در مورد ما دو طایفه‌ی بنی سلمه و بنی حارثه نازل گردید و ما دوست نداشتیم که نازل نگردد (از نازل شدن آن، نگران نشدیم) چرا که الله متعال فرمود: ﴿وَٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا«الله متعال، دوست و یار آنان بود».

۱٧۲۴ـ عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلأَنْصَارِ، وَلأَبْنَاءِ الأَنْصَارِ، وَأَبْنَاءِ أَبْنَاءِ الأَنْصَارِ». (م/۲۵۰۶)

ترجمه: زید بن ارقم سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «بار الها! انصار، فرزندان انصار و فرزندانِ فرزندان انصار را مغفرت کن».

۱٧۲۵ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ صرَأَى صِبْيَانًا وَنِسَاءً مُقْبِلِينَ مِنْ عُرْسٍ، فَقَامَ نَبِىُّ اللَّهِ صمُمْثِلاً، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ أَنْتُمْ مِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَىَّ، اللَّهُمَّ أَنْتُمْ مِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَىَّ» يَعْنِي الأَنْصَارَ. (م/۲۵۰۸)

ترجمه: انس سمی‌گوید: نبی اکرم صزنان و کودکان انصار را دید که از یک عروسی می‌آیند؛ پس برخاست و راست ایستاد و فرمود: «الله متعال گواه است که شما محبوبترین مردم، نزد من هستید، الله متعال گواه است که شما محبوبترین مردم، نزد من هستید». و هدفش، انصار بودند.

۱٧۲۵ م ـ عَن أَنَسَ سقَالَ: جَاءَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: فَخَلاَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ صوَقَالَ: «وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ إِنَّكُمْ لأَحَبُّ النَّاسِ إِلَىَّ» ثَلاَثَ مَرَّاتٍ. (م/۲۵۰٩)

ترجمه: انسسمی‌گوید: یکی از زنان انصار، نزد رسول الله صآمد؛ پیامبر اکرم صدر یک گوشه (طوری که مردم نشنوند) با او صحبت نمود و فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، شما (انصار) محبوبترین مردم، نزد من هستید». و این جمله را سه بار، تکرار نمود.

۱٧۲۶ـ عَن اَنسٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صاسْتَغْفَرَ لِلأَنْصَارِ، قَالَ: وَأَحْسِبُهُ قَالَ: «وَلِذَرَارِىِّ الأَنْصَارِ، وَلِمَوَالِى الأَنْصَارِ» لاَ أَشُكُّ فِيهِ. (م/۲۵۰٧)

ترجمه: انس س می‌گوید: رسول الله صبرای انصار طلب مغفرت نمود و فکر می‌کنم که فرمود: «بار الها! فرزندان انصار و بردگان آزاد شده‌ی آنان را نیز مغفرت کن». انس سمی‌گوید: در این، هیچ شک و تردیدی ندارم.

۱٧۲٧ـ عَنْ أَنَسِ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ الأَنْصَارَ كَرِشِى وَعَيْبَتِى، وَإِنَّ النَّاسَ سَيَكْثُرُونَ وَيَقِلُّونَ، فَاقْبَلُوا مِنْ مُحْسِنِهِمْ وَاعْفُوا عَنْ مُسِيئِهِمْ». (م/۲۵۱۰)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: « انصار، راز دار و امانت دار من هستند؛ مردم، زیاد می‌شوند، و انصار، کم می‌شوند؛ پس، از نیکانشان بپذیرید و از بدانشان، گذشت نمایید».

باب (۵۶): بهترین تیره‌های انصار

۱٧۲۸ـ عَن ابي أُسَيْدٍ الأَنْصَارِىَّ س، يَشْهَدُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «خَيْرُ دُورِ الأَنْصَارِ بَنُو النَّجَّارِ، ثُمَّ بَنُو عَبْدِ الأَشْهَلِ، ثُمَّ بَنُو الْحَارِثِ بْنِ الْخَزْرَجِ، ثُمَّ بَنُو سَاعِدَةَ، وَفِي كُلِّ دُورِ الأَنْصَارِ خَيْرٌ» قَالَ أَبُو سَلَمَةَ: قَالَ أَبُو أُسَيْدٍ: أُتَّهَمُ أَنَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص؟ لَوْ كُنْتُ كَاذِبًا لَبَدَأْتُ بِقَوْمِى، بَنِي سَاعِدَةَ، وَبَلَغَ ذَلِكَ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ فَوَجَدَ فِي نَفْسِهِ، وَقَالَ: خُلِّفْنَا فَكُنَّا آخِرَ الأَرْبَعِ، أَسْرِجُوا لِي حِمَارِى آتِى رَسُولَ اللَّهِ ص. وَكَلَّمَهُ ابْنُ أَخِيهِ سَهْلٌ، فَقَالَ: أَتَذْهَبُ لِتَرُدَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص؟ وَرَسُولُ اللَّهِ صأَعْلَمُ، أَوَلَيْسَ حَسْبُكَ أَنْ تَكُونَ رَابِعَ أَرْبَعٍ، فَرَجَعَ، وَقَالَ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، وَأَمَرَ بِحِمَارِهِ فَحُلَّ عَنْهُ. (م/۲۵۱۱)

ترجمه: روایت است که ابو اُسَید انصاری گواهی می‌داد که رسول الله صفرمود: «بهترین تیره‌های انصار به ترتیب، تیره‌ی بنی نجار، بنی عبد الاشهل، بنی حارث بن خزرج و بنی ساعده هستند؛ و در همه‌ی تیره‌های انصار، خیر و خوبی وجود دارد».

ابو سلمه می‌گوید: ابو اُسید می‌گفت: برخی مرا متهم می‌کنند که سخنان دروغی به رسول الله صنسبت می‌دهم؛ اگر دروغ می‌گفتم، تیره‌ی خودم یعنی بنی ساعده را اول می‌آوردم.

به هر حال، این حدیث رسول الله صبه سعد بن عباده رسید؛ او ناراحت شد و گفت: ما را به اندازه‌ای عقب انداخته‌اند که در انت‌های لیست چهار تیره قرار داده‌اند؛ الاغم را پالان کنید تا نزد رسول الله صبروم (و در این مورد از وی استفسار نمایم). برادر زاده‌اش ؛سهل؛ با او صحبت کرد و گفت: می‌خواهی بروی و صحبت‌های رسول الله صرا رد کنی؟! حال آنکه رسول الله صبهتر می‌داند. آیا همین برایت کافی نیست که رتبه‌ی چهارم را در میان چهار تیره‌ی خوب داشته باشی؟ با شنیدن این سخنان، سعد پشیمان شد و گفت: الله و رسولش بهتر می‌دانند و دستور داد و پالان الاغش را پایین گذاشتند.

باب (۵٧): در مورد خدمت به انصار

۱٧۲٩ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: خَرَجْتُ مَعَ جَرِيرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَجَلِىِّ فِي سَفَرٍ، فَكَانَ يَخْدُمُنِى، فَقُلْتُ لَهُ: لاَ تَفْعَلْ، فَقَالَ: إِنِّي قَدْ رَأَيْتُ الأَنْصَارَ تَصْنَعُ بِرَسُولِ اللَّهِ صشَيْئًا، آلَيْتُ أَنْ لاَ أَصْحَبَ أَحَدًا مِنْهُمْ إِلاَّ خَدَمْتُهُ، وَ زَادَ فِي رَوَايَة: وَكَانَ جَرِيرٌ أَكْبَرَ مِنْ أَنَسٍ. (م/۲۵۱۳)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: همراه جریر بن عبد الله بجلی به سفری رفتم؛ او به من خدمت می‌کرد و کارهایم را انجام می‌داد. من به او گفتم: این کار را نکن. او گفت: من از هنگامی که برخورد انصار را با رسول الله صدیدم، سوگند یاد کردم که هرگاه با یکی از آنها به سفر بروم، در خدمت او باشم.

قابل یاد آوری است که علاوه بر این، در روایتی آمده است که جریر از انس بزرگتر بود. (با وجود این، خدمت می‌کرد).

باب (۵۸): فضایل اشعریها ش

۱٧۳۰ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنِّى لأَعْرِفُ أَصْوَاتَ رُفْقَةِ الأَشْعَرِيِّينَ بِالْقُرْآنِ، حِينَ يَدْخُلُونَ بِاللَّيْلِ، وَأَعْرِفُ مَنَازِلَهُمْ مِنْ أَصْوَاتِهِمْ بِالْقُرْآنِ بِاللَّيْلِ، وَإِنْ كُنْتُ لَمْ أَرَ مَنَازِلَهُمْ حِينَ نَزَلُوا بِالنَّهَارِ، وَمِنْهُمْ حَكِيمٌ إِذَا لَقِىَ الْخَيْلَ ـ أَوْ قَالَ الْعَدُوَّ ـ قَالَ لَهُمْ: إِنَّ أَصْحَابِى يَأْمُرُونَكُمْ أَنْ تَنْظُرُوهُمْ». (م/۲۴٩٩)

ترجمه: ابوموسی اشعری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هنگامی که گروه اشعریها در شب، وارد خانه‌هایشان می‌شوند، من از قرآن خواندن آنان، صدایشان را می‌شناسم و از قرآنی که در شب می‌خوانند، خانه‌هایشان را تشخیص می‌دهم اگرچه در روز، منازلشان را ندیده باشم. و در میان آنان، شخصی به نام حکیم، وجود دارد که هنگام ملاقات سواران یا دشمن به آنها می‌گوید: دوستان من به شما می‌گویند که منتظر ما باشید».

۱٧۳۱ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ الأَشْعَرِيِّينَ، إِذَا أَرْمَلُوا فِي الْغَزْوِ، أَوْ قَلَّ طَعَامُ عِيَالِهِمْ بِالْمَدِينَةِ، جَمَعُوا مَا كَانَ عِنْدَهُمْ فِي ثَوْبٍ وَاحِدٍ، ثُمَّ اقْتَسَمُوهُ بَيْنَهُمْ فِي إِنَاءٍ وَاحِدٍ، بِالسَّوِيَّةِ، فَهُمْ مِنِّى وَأَنَا مِنْهُمْ». (م/۲۵۰۰)

ترجمه: از ابوموسی اشعری سروایت است که رسول الله صفرمود: «هنگامی که اشعری‌ها در جهاد، توشه تمام می‌کنند یا در مدینه، خوراکی آنان کم می‏شود، آنچه را که نزد خود دارند، در یک پارچه جمع می‌کنند و با پیمانه‌ای بطور مساوی میان خود، تقسیم می‏کنند؛ آنان از من هستند و من از آنان هستم».

باب (۵٩): دعای نبی اکرم صبرای قبیله‌ی غفار و اسلم

۱٧۳۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «أَسْلَمُ سَالَمَهَا اللَّهُ، وَغِفَارُ غَفَرَ اللَّهُ لَهَا، أَمَا إِنِّي لَمْ أَقُلْهَا، وَلَكِنْ قَالَهَا اللَّهُ ». (م/۲۵۱۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال، قبیله‌ی اسلم را سالم نگه داشته است و قبیله‌ی غفار را مغفرت نموده است؛ این، سخن من نیست؛ سخن الله متعال است».

۱٧۳۳ـ عَنْ خُفَافِ بْنِ إِيمَاءَ الْغِفَارِىِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صفِي صَلاَةٍ: «اللَّهُمَّ الْعَنْ بَنِي لِحْيَانَ وَرِعْلاً وَذَكْوَانَ، وَعُصَيَّةَ عَصَوُا اللَّهَ وَرَسُولَهُ، غِفَارُ غَفَرَ اللَّهُ لَهَا، وَأَسْلَمُ سَالَمَهَا اللَّهُ». (م/۲۵۱٧)

ترجمه: خفاف بن ایماء غفاری می‌گوید: رسول الله صدر یکی از نمازها فرمود: «بار الها! طایفه‌های بنی لِحیان، رَعل، ذَکوان و عصیّه را که از الله و رسولش نافرمانی کردند، نفرین کن؛ و قبیله‌ی غفار را مغفرت کن، و قبیله‌ی سالم را سالم نگه دار».

باب (۶۰): فضیلت قبیله‌های مزینه، جهینه و غفار

۱٧۳۴ـ عَن أَبِي بَكْرَةَ س: أَنَّ الأَقْرَعَ بْنَ حَابِسٍ جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: إِنَّمَا بَايَعَكَ سُرَّاقُ الْحَجِيجِ مِنْ أَسْلَمَ وَغِفَارَ وَمُزَيْنَةَ ـ وَأَحْسِبُ ـ جُهَيْنَةَ، مُحَمَّدٌ الَّذِي شَكَّ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَرَأَيْتَ إِنْ كَانَ أَسْلَمُ وَغِفَارُ وَمُزَيْنَةُ ـ وَأَحْسِبُ ـ جُهَيْنَةَ، خَيْرًا مِنْ بَنِي تَمِيمٍ وَبَنِى عَامِرٍ وَأَسَدٍ وَغَطَفَانَ، أَخَابُوا وَخَسِرُوا»؟ فَقَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَوَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ إِنَّهُمْ لأَخْيَرُ مِنْهُمْ». (م/۲۵۲۲)

ترجمه: ابوبکره سمی‌گوید: اقرع بن حابس نزد رسول الله صآمد و گفت: سارقین حجاج که عبارت از قبایل اسلم، غفار و مزینه هستند، با تو بیعت کردند. یک راوی؛ محمد؛ می‌گوید: فکر می‌کنم که قبیله‌ی جهینه را هم نام برد.

نبی اکرم صفرمود: «به من بگو: اگر قبایل اسلم و غفار و مزینه و جهینه از قبایل تمیم و بنی عامر و اسد و غطفان، بهتر باشند، آیا اینها (گروه دوم) زیانکار و ناکام هستند»؟ اقرع گفت: بلی. رسول اکرم صفرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، آنها (گروه اول) از اینها (گروه دوم) بهترند».

باب (۶۱): آنچه در مورد قبیله‌ی طیئ آمده است

۱٧۳۵ـ عَنْ عَدِىِّ بْنِ حَاتِمٍ سقَالَ: أَتَيْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فَقَالَ لِي: إِنَّ أَوَّلَ صَدَقَةٍ بَيَّضَتْ وَجْهَ رَسُولِ اللَّهِ صوَوُجُوهَ أَصْحَابِهِ، صَدَقَةُ طَيِّئٍ، جِئْتَ بِهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص. (م/۲۵۲۳)

ترجمه: عدی بن حاتم می‌گوید: نزد عمر بن خطاب سآمدم. ایشان به من گفت: نخستین صدقه‌ای که باعث خوشحالی رسول الله صو یارانش گردید، صدقه‌ی قبیله‌ی طیئ بود که تو آن را نزد رسول الله صآوردی.

باب (۶۲): آنچه در مورد قبیله‌ی دوس آمده است

۱٧۳۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَدِمَ الطُّفَيْلُ وَأَصْحَابُهُ فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ دَوْسًا قَدْ كَفَرَتْ وَأَبَتْ، فَادْعُ اللَّهَ عَلَيْهَا، فَقِيلَ هَلَكَتْ دَوْسٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ اهْدِ دَوْسًا وَائْتِ بِهِمْ». (م/۲۵۲۴)

ترجمه: ابوهریره سمی گوید: طفیل بن عمرو دوسی و یارانش نزد نبی اکرم صآمدند و گفتند: یا رسول الله! همانا طایفه‌ی دوس، عصیان کردند و کفر ورزیدند؛ آنان را نفرین کن. مردم گمان کردند که (با نفرین رسول الله ص) دوس، نابود خواهد شد.

رسول الله ص(‌بر خلاف انتظار آنها) دعای خیر کرد و فرمود: «بار الها! دوس را هدایت کن و مشرف به اسلام گردان».

باب (۶۳): فضیلت بنی تمیم

۱٧۳٧ـ عَنْ أَبِي زُرْعَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ س: لاَ أَزَالُ أُحِبُّ بَنِي تَمِيمٍ مِنْ ثَلاَثٍ سَمِعْتُهُنَّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «هُمْ أَشَدُّ أُمَّتِي عَلَى الدَّجَّالِ» قَالَ: وَجَاءَتْ صَدَقَاتُهُمْ فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «هَذِهِ صَدَقَاتُ قَوْمِنَا» قَالَ: وَكَانَتْ سَبِيَّةٌ مِنْهُمْ عِنْدَ عَائِشَةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَعْتِقِيهَا فَإِنَّهَا مِنْ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ». (م/۲۵۲۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: از زمانی که از رسول ‏الله صسه مطلب را درباره‌ی بنی تمیم شنیدم، همواره آنان را دوست می‌دارم. رسول ‏الله صدرباره‌ی آنان فرمود: «بنی تمیم، سخت‏ترین افراد امتیان من، بر دجال خواهند بود». همچنین، هنگامی که صدقات بنی تمیم آمد، رسول ‏الله صفرمود: «این، صدقات قوم ما است». و زمانی که یکی از زنان بنی تمیم نزد عایشه لاسیر بود، رسول ‏الله صفرمود: «آزادش کن؛ چون او از فرزندان اسماعیل ÷ است».

باب (۶۴): پیمان اخوت و برادری میان یاران نبی اکرم ص

۱٧۳۸ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صآخَى بَيْنَ أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ الْجَرَّاحِ وَبَيْنَ أَبِي طَلْحَةَ. (م/۲۵۲۸)

ترجمه: انس سمی‌گوید: رسول الله صمیان ابو عبیده بن جراح و ابو طلحه پیمان اخوت و برادری برقرار نمود.

۱٧۳٩ـ عَن عَاصِمِ الأَحْوَلِ قَالَ: قِيلَ لأَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: بَلَغَكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ حِلْفَ فِي الإِسْلاَمِ»؟ فَقَالَ أَنَسٌ: قَدْ حَالَفَ رَسُولُ اللَّهِ صبَيْنَ قُرَيْشٍ وَالأَنْصَارِ فِي دَارِهِ. (م/۲۵۲٩)

ترجمه: عاصم بن احول می‌گوید: از انس بن مالک سپرسیدند: آیا این حدیث رسول‏الله صکه فرمود: «در اسلام، عهد و پیمانی، بسته نشده است»، به تو رسیده است؟ انس بن مالک سگفت: رسول ‏الله صدر خانه‌ی من، میان قریش و انصار، عهد و پیمان برقرار نمود.

۱٧۴۰ـ عَنْ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ حِلْفَ فِي الإِسْلاَمِ، وَأَيُّمَا حِلْفٍ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ لَمْ يَزِدْهُ الإِسْلاَمُ إِلاَّ شِدَّةً». (م/۲۵۳۰)

ترجمه: جبیر بن مطعم می‌گوید: رسول الله صفرمود: «در اسلام، عهد و پیمانی، بسته نشده است؛ و هر عهد و پیمانی که در دوران جاهلیت بسته شده است، اسلام آن را محکم‌تر نموده است».

(نووی می‌گوید: پیمان برادری در اسلام و عهد و پیمان بستن برای اطاعت پروردگار و همکاری در دین و تقوا و پرهیزگاری و اجرای حق، همچنان در اسلام وجود دارد و منسوخ نشده است و اینکه اسلام عهد و پیمانها را محکم‌تر نموده است، همین نوع عهد و پیمان مد نظر است؛ اما اینکه پیامبر اکرم صفرمود: «در اسلام، عهد و پیمانی، بسته نشده است»، هدف عهد و پیمانی است که بر اساس آن، افراد از یکدیگر ارث ببرند یا اینکه عهد و پیمانی در جهت خلاف شرع باشد).

باب (۶۵): من باعث امنیت یارانم، و یارانم باعث امنیت امت من هستند

۱٧۴۱ـ عَنْ أَبِي بُرْدَةَ عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: صَلَّيْنَا الْمَغْرِبَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص، ثُمَّ قُلْنَا: لَوْ جَلَسْنَا حَتَّى نُصَلِّىَ مَعَهُ الْعِشَاءَ، قَالَ: فَجَلَسْنَا، فَخَرَجَ عَلَيْنَا، فَقَالَ: «مَا زِلْتُمْ هَهُنَا»؟ قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّيْنَا مَعَكَ الْمَغْرِبَ، ثُمَّ قُلْنَا: نَجْلِسُ حَتَّى نُصَلِّىَ مَعَكَ الْعِشَاءَ، قَالَ: «أَحْسَنْتُمْ أَوْ أَصَبْتُمْ» قَالَ: فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ، وَكَانَ كَثِيرًا مِمَّا يَرْفَعُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ، فَقَالَ: «النُّجُومُ أَمَنَةٌ لِلسَّمَاءِ، فَإِذَا ذَهَبَتِ النُّجُومُ أَتَى السَّمَاءَ مَا تُوعَدُ، وَأَنَا أَمَنَةٌ لأَصْحَابِى، فَإِذَا ذَهَبْتُ أَتَى أَصْحَابِى مَا يُوعَدُونَ، وَأَصْحَابِى أَمَنَةٌ لأُمَّتِى، فَإِذَا ذَهَبَ أَصْحَابِى أَتَى أُمَّتِي مَا يُوعَدُونَ». (م/۲۵۳۱)

ترجمه: ابوبرده به روایت از پدرش (ابوموسی اشعری) می‌گوید: نماز مغرب را همراه رسول الله صخواندیم. سپس با خود گفتیم: اگر می‌نشستیم و نماز عشا را نیز با رسول اکرم صمی‌خواندیم، بسیار خوب بود. و نشستیم. سپس رسول الله صآمد و فرمود: «همچنان اینجا نشسته‌اید»؟ عرض کردیم: یا رسول الله! نماز مغرب را همراه شما خواندیم و با خود گفتیم: می‌نشینیم تا نماز عشا را نیز با شما بخوانیم. رسول الله صفرمود: «کار خوب یا کار درستی انجام دادید». بعد از آن، پیامبر اکرم صکه زیاد به سوی آسمان نگاه می‌کرد، سرش را بلند نمود و به سوی آسمان، نگاه کرد و فرمود: «ستارگان باعث امنیت آسمان هستند. هرگاه، ستارگان از بین بروند، وعیدهایی که در مورد آسمان آمده است (از قبیل تکه پاره شدن و غیره) متحقق می‌گردد. من نیز باعث امنیت یارانم هستم؛ هنگامی که من از دنیا بروم، وعیدهایی که در مورد یارانم آمده است (از قبیل مرتد شدن تعدادی و جنگها و فتنه‌های داخلی) متحقق می‌گردد. و یاران من باعث امنیت امت من (از بدعتها و خرافات و فتنه‌ها) هستند. هنگامی که یاران من از دنیا رفتند، وعیدهایی که در مورد امت من (از قبیل بدعتها و خرافات در دین و غیره) وارد شده است، متحقق می‌گردد».

باب (۶۶): در مورد کسی که نبی اکرم صرا ملاقات نموده یا یاران نبی اکرم صرا ملاقات نموده یا کسانی را ملاقات نموده که یاران نبی اکرم صرا ملاقات نموده‌اند

۱٧۴۲ـ عَن أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِىُّ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ، يُبْعَثُ مِنْهُمُ الْبَعْثُ فَيَقُولُونَ: انْظُرُوا هَلْ تَجِدُونَ فِيكُمْ أَحَدًا مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ ص؟ فَيُوجَدُ الرَّجُلُ، فَيُفْتَحُ لَهُمْ بِهِ، ثُمَّ يُبْعَثُ الْبَعْثُ الثَّانِى فَيَقُولُونَ، هَلْ فِيهِمْ مَنْ رَأَى أَصْحَابَ النَّبِيِّ ص؟ فَيُفْتَحُ لَهُمْ بِهِ، ثُمَّ يُبْعَثُ الْبَعْثُ الثَّالِثُ فَيُقَالُ: انْظُرُوا هَلْ تَرَوْنَ فِيهِمْ مَنْ رَأَى مَنْ رَأَى أَصْحَابَ النَّبِىِّ ص؟ ثُمَّ يَكُونُ الْبَعْثُ الرَّابِعُ فَيُقَالُ: انْظُرُوا هَلْ تَرَوْنَ فِيهِمْ أَحَدًا رَأَى مَنْ رَأَى أَحَدًا رَأَى أَصْحَابَ النَّبِيِّ صفَيُوجَدُ الرَّجُلُ، فَيُفْتَحُ لَهُمْ بِهِ». (م/۲۵۳۲)

ترجمه: ابوسعید خدریسمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «زمانی فرا خواهد رسید که گروهی از مردم به جهاد می‌روند و از یکدیگر می‌پرسند: آیا در میان شما کسی از یاران نبی اکرم صوجود دارد؟ پس می‌بینند که وجود دارد و به سبب او پیروز می‌شوند. سپس، گروهی دیگر به جهاد می‌روند و از یکدیگر می‌پرسند: آیا در میان شما کسی وجود دارد که صحابه‌ی نبی اکرم صرا ملاقات کرده باشد(تابعی)؟ پس می‌بینند که وجود دارد و به سبب او پیروز می‌شوند. بعد از آن، گروه سوم به جهاد می‌روند و می‌پرسند: آیا در میان شما کسی وجود دارد که با کسانی ملاقات کرده باشد که صحابه را ملاقات کرده‌اند؟ یعنی تبع تابعی باشد. پس می‌بینند که وجود دارد و به سبب او پیروز می‌شوند. سرانجام، گروه چهارمی برای جهاد می‌روند و می‌پرسند: آیا در میان شما کسی وجود دارد که کسانی را دیده باشد که تبع تابعین را دیده باشد؟ پس می‌بینند که وجود دارد و به سبب او پیروز می‌شوند. (حدیث فوق در مورد فضیلت صحابه، تابعین و تبع تابعین می‌باشد).

(علامه ابن حجر این روایت را در فتح الباری به سبب ذکر گروه چهارم، شاذ دانسته است به دلیل اینکه در سایر روایات، همان سه گروه اول مطرح شده‌اند).

باب (۶٧): بهترین عصر، عصر صحابه، سپس عصر کسانی که بعد از آنها می‌آیند؛ و بعد هم عصر کسانی که بعد از گروه دوم می‌آیند

۱٧۴۳ـ عَن عِمْرَانَ بْنَ حُصَيْنٍ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ خَيْرَكُمْ قَرْنِى، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ» قَالَ عِمْرَانُ: فَلاَ أَدْرِى أَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صبَعْدَ قَرْنِهِ، مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثَةً «ثُمَّ يَكُونُ بَعْدَهُمْ قَوْمٌ يَشْهَدُونَ وَلاَ يُسْتَشْهَدُونَ، وَيَخُونُونَ وَلاَ يُتَّمَنُونَ، وَيَنْذُرُونَ وَلاَ يُوفُونَ وَيَظْهَرُ فِيهِمُ السِّمَنُ». (م/۲۵۳۵)

ترجمه: عمران بن حصین سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «بهترین شما، کسانی هستند که در عهد و زمان من بسر می‌برند (صحابه). سپس، کسانی که بعد از آنها می‌آیند (تابعین.) سپس کسانی که پس از آنها می‌آیند» (تبع تابعین). عمران می‌گوید : نمی‌دانم که رسول الله صدو یا سه قرن بعد از خودش را نام برد و در ادامه فرمود: «و بعد از آنان، کسانی می‌آیند که بدون اینکه گواه گرفته شوند، گواهی می‌دهند و خیانت می‌کنند و قابل اعتماد نیستند و نذر می‌کنند و به نذرهایشان، عمل نمی‌کنند و پرخوری و چاقی در میان آنها آشکار می‌شود».

باب (۶۸): مردم، مانند معادن‌ هستند

۱٧۴۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «تَجِدُونَ النَّاسَ مَعَادِنَ، فَخِيَارُهُمْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ خِيَارُهُمْ فِي الإِسْلاَمِ إِذَا فَقُهُوا، وَتَجِدُونَ مِنْ خَيْرِ النَّاسِ فِي هَذَا الأَمْرِ أَكْرَهُهُمْ لَهُ، قَبْلَ أَنْ يَقَعَ فِيهِ، وَتَجِدُونَ مِنْ شِرَارِ النَّاسِ ذَا الْوَجْهَيْنِ، الَّذِي يَأْتِي هَؤُلاَءِ بِوَجْهٍ وَهَؤُلاَءِ بِوَجْهٍ». (م/۲۵۲۶)

ترجمه: ابوهریره سروایت می‌کند که رسول الله صفرمود: «مردم، مانند معادن‌اند؛ آنان که در جاهلیت، بهترین مردم بودند، در اسلام نیز بهترین مردم هستند؛ البته اگر شناخت دینی داشته باشند. و بهترین مردم در این باره، کسانی هستند که (در دوران جاهلیت) کراهیت بیشتری نسبت به اسلام داشتند. و بدترین مردم، انسان دو چهره‌ای است که با یک چهره، نزد یک گروه، و با چهره‌ی دیگر، نزد گروه دیگر می‌رود».

باب (۶٩): در مورد این سخن پیامبر اکرم صکه فرمود: «بعد از صد سال، هیچ موجود زنده‌ای که امروز روی زمین وجود دارد، زنده نخواهد ماند»

۱٧۴۵ـ عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لقَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِ صذَاتَ لَيْلَةٍ، صَلاَةَ الْعِشَاءِ، فِي آخِرِ حَيَاتِهِ، فَلَمَّا سَلَّمَ قَامَ فَقَالَ: «أَرَأَيْتَكُمْ لَيْلَتَكُمْ هَذِهِ؟ فَإِنَّ عَلَى رَأْسِ مِائَةِ سَنَةٍ مِنْهَا لاَ يَبْقَى مِمَّنْ هُوَ عَلَى ظَهْرِ الأَرْضِ أَحَدٌ» قَالَ ابْنُ عُمَرَ: فَوَهَلَ النَّاسُ فِي مَقَالَةِ رَسُولِ اللَّهِ صتِلْكَ، فِيمَا يَتَحَدَّثُونَ مِنْ هَذِهِ الأَحَادِيثِ، عَنْ مِائَةِ سَنَةٍ، وَإِنَّمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يَبْقَى مِمَّنْ هُوَ الْيَوْمَ عَلَى ظَهْرِ الأَرْضِ أَحَدٌ» يُرِيدُ بِذَلِكَ أَنْ يَنْخَرِمَ ذَلِكَ الْقَرْنُ. (م/۲۵۳٧)

ترجمه: عبد الله بن عمر لمی‌گوید: پیامبر اکرم صدر یکی از آخرین روزهای عمر مبارکش پس از ادای نماز عشا، برخاست و فرمود: «آیا امشب را بخاطر می‌سپارید؛ زیرا پس از گذشت صد سال از این تاریخ، احدی از کسانی که روی زمین قرار دارند، باقی نخواهد ماند». ابن عمر لمی‌گوید: مردم در این سخن رسول الله صدچار اشتباه شدند و در مورد صد سال، این سخنان مختلف را مطرح می‌کنند؛ اینکه رسول الله صفرمود:» احدی از کسانی که روی زمین قرار دارند، باقی نخواهد ماند»، هدفش این بود که این قرن، سپری می‌گردد.

باب (٧۰): نهی از دشنام دادن اصحاب پیامبر، و فضیلت آنان بر کسانی که بعد از آنها می‌آیند

۱٧۴۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِى، لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِى، فَوَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا، مَا أَدْرَكَ مُدَّ أَحَدِهِمْ، وَلاَ نَصِيفَهُ». (م/۲۵۴۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «اصحاب مرا دشنام ندهید؛ زیرا اگر یکی از شما به اندازه‌ی کوه احد، طلا انفاق کند، با یک یا نصف مدّی که اصحاب من انفاق می‌کنند، برابری نمی‌کند». (مدّ، پیمانه ای است که برخی آن را به اندازه‌ی پُری دوکفِ دست دانسته‌اند).

باب (٧۱): یادی از اُویس قرنی که جزو تابعین است و فضیلت او

۱٧۴٧ـ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ سقَالَ: إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ خَيْرَ التَّابِعِينَ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ أُوَيْسٌ، وَلَهُ وَالِدَةٌ، وَكَانَ بِهِ بَيَاضٌ، فَمُرُوهُ فَلْيَسْتَغْفِرْ لَكُمْ». (م/۲۵۴۲)

ترجمه: عمر بن خطاب‌ س می‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «بهترین تابعین، مردی است بنام اویس که مادری دارد و مبتلا به بیماری پیسی است؛ از او بخواهید تا برای شما طلب مغفرت نماید».

۱٧۴۸ـ عَنْ أُسَيْرِ بْنِ جَابِرٍ قَالَ: كَانَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ س، إِذَا أَتَى عَلَيْهِ أَمْدَادُ أَهْلِ الْيَمَنِ، سَأَلَهُمْ: أَفِيكُمْ أُوَيْسُ بْنُ عَامِرٍ؟ حَتَّى أَتَى عَلَى أُوَيْسٍ، فَقَالَ: أَنْتَ أُوَيْسُ بْنُ عَامِرٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: مِنْ مُرَادٍ ثُمَّ مِنْ قَرَنٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَكَانَ بِكَ بَرَصٌ فَبَرَأْتَ مِنْهُ إِلاَّ مَوْضِعَ دِرْهَمٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: لَكَ وَالِدَةٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «يَأْتِي عَلَيْكُمْ أُوَيْسُ بْنُ عَامِرٍ مَعَ أَمْدَادِ أَهْلِ الْيَمَنِ مِنْ مُرَادٍ، ثُمَّ مِنْ قَرَنٍ، كَانَ بِهِ بَرَصٌ فَبَرَأَ مِنْهُ إِلاَّ مَوْضِعَ دِرْهَمٍ، لَهُ وَالِدَةٌ هُوَ بِهَا بَرٌّ، لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اللَّهِ لأَبَرَّهُ، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ يَسْتَغْفِرَ لَكَ فَافْعَلْ» فَاسْتَغْفِرْ لِي، فَاسْتَغْفَرَ لَهُ، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: أَيْنَ تُرِيدُ؟ قَالَ: الْكُوفَةَ، قَالَ: أَلاَ أَكْتُبُ لَكَ إِلَى عَامِلِهَا؟ قَالَ: أَكُونُ فِي غَبْرَاءِ النَّاسِ أَحَبُّ إِلَىَّ، قَالَ: فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْعَامِ الْمُقْبِلِ حَجَّ رَجُلٌ مِنْ أَشْرَافِهِمْ، فَوَافَقَ عُمَرَ، فَسَأَلَهُ عَنْ أُوَيْسٍ، قَالَ: تَرَكْتُهُ رَثَّ الْبَيْتِ قَلِيلَ الْمَتَاعِ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «يَأْتِي عَلَيْكُمْ أُوَيْسُ بْنُ عَامِرٍ مَعَ أَمْدَادِ أَهْلِ الْيَمَنِ مِنْ مُرَادٍ ثُمَّ مِنْ قَرَنٍ، كَانَ بِهِ بَرَصٌ فَبَرَأَ مِنْهُ، إِلاَّ مَوْضِعَ دِرْهَمٍ، لَهُ وَالِدَةٌ هُوَ بِهَا بَرٌّ، لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اللَّهِ لأَبَرَّهُ، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ يَسْتَغْفِرَ لَكَ فَافْعَلْ» فَأَتَى أُوَيْسًا فَقَالَ: اسْتَغْفِرْ لِي، قَالَ: أَنْتَ أَحْدَثُ عَهْدًا بِسَفَرٍ صَالِحٍ فَاسْتَغْفِرْ لِي، قَالَ: اسْتَغْفِرْ لِي، قَالَ: أَنْتَ أَحْدَثُ عَهْدًا بِسَفَرٍ صَالِحٍ، فَاسْتَغْفِرْ لِي، قَالَ: لَقِيتَ عُمَرَ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَاسْتَغْفَرَ لَهُ، فَفَطِنَ لَهُ النَّاسُ، فَانْطَلَقَ عَلَى وَجْهِهِ، قَالَ أُسَيْرٌ: وَكَسَوْتُهُ بُرْدَةً، فَكَانَ كُلَّمَا رَآهُ إِنْسَانٌ قَالَ: مِنْ أَيْنَ لأُوَيْسٍ هَذِهِ الْبُرْدَةُ؟ (م/۲۵۴۲)

ترجمه: اُسیر بن جابر می‌گوید: هنگامی که نیروهای کمکی مردم یمن نزد عمر سمی‌آمدند، از آنها می‌پرسید: آیا اویس بن عامر در میان شما وجود دارد؟ تا اینکه نزد اویس رفت و فرمود: تو اویس بن عامری؟ اویس گفت: بلی. فرمود: از قبیله‌ی مراد و تیره‌ی قرن هستی؟ گفت: بله. فرمود: تو بیماری برص داشتی و از آن، شفا یافتی و فقط به اندازه‌ی جای یک درهم از آن باقی مانده است؟ گفت: بله. فرمود: مادرت زنده است؟ گفت: بله. فرمود: از رسول الله صشنیدم که می‌فرمود: «اویس بن عامر از قبیله‌ی مراد و تیره‌ی قرن همراه نیروهای کمکی یمن نزد شما می‌آید. او به بیماری پیسی مبتلا بوده ولی از آن، شفا یافته و فقط به اندازه‌ی جای یک درهم از آن، باقی مانده است. او مادری دارد که بسیار به او نیکی می‌کند. اگر به الله سوگند یاد کند، الله متعال سوگندش را راست می‌گرداند؛ اگر امکانی برایت فراهم گردید که برایت طلب مغفرت کند، از او طلب مغفرت کن». پس برایم طلب مغفرت کن. اینگونه اویس برایش طلب مغفرت کرد. آنگاه، عمر ساز او پرسید: کجا می‌روی؟ گفت: کوفه. عمر فرمود: آیا نامه‌ای برایت به استاندار آن ننویسم؟ گفت: من دوست دارم جزو افراد گمنام و ناشناخته باشم.

و هنگامی که موسم حج سال آینده فرا رسید، مردی از اشراف آنان به حج آمد و از قضا، با عمر سملاقت کرد. عمر ساز او در مورد اویس پرسید. او گفت: هنگامی که من از آنجا آمدم، خانه‌ای محقّر و وسایلی کهنه داشت. عمر سگفت: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «اویس بن عامر از قبیله‌ی مراد و تیره‌ی قرن همراه نیروهای کمکی یمن نزد شما می‌آید. او به بیماری پیسی مبتلا بوده ولی از آن، شفا یافته و فقط به اندازه‌ی جای یک درهم از آن، باقی مانده است. او مادری دارد که بسیار به او نیکی می‌کند. اگر به الله متعال سوگند یاد کند، الله متعال سوگندش را راست می‌گرداند. اگر امکانی برایت فراهم گردید که برایت طلب مغفرت کند، از او طلب مغفرت کن». آن مرد، نزد اویس سآمد و گفت: برایم طلب مغفرت کن. اویس س گفت: تو تازه از سفر خوبی آمده‌ای؛ تو برایم طلب مغفرت کن. آن مرد دوباره گفت: برایم طلب مغفرت کن. اویس بار دیگر گفت: تو تازه از سفر خوبی آمده‌ای؛ تو برایم طلب مغفرت کن؛ آیا عمر را دیده‌ای؟ آن مرد گفت: بله. آنگاه، اویس برای او طلب مغفرت نمود. اینگونه بود که مردم اُویس را شناختند و او از آن منطقه رفت.

اُسیر می‌گوید: من یک چادر گرانقیمت به او اهدا کردم؛ لذا هرکس او را می‌دید، می‌گفت: اویس این چادر را از کجا آورده است؟

باب (٧۲): سخنی در مورد مصر و ساکنان آن

۱٧۴٩ـ عَنْ أَبِي ذَرٍّ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّكُمْ سَتَفْتَحُونَ مِصْرَ، وَهِىَ أَرْضٌ يُسَمَّى فِيهَا الْقِيرَاطُ، فَإِذَا فَتَحْتُمُوهَا فَأَحْسِنُوا إِلَى أَهْلِهَا، فَإِنَّ لَهُمْ ذِمَّةً وَرَحِمًا» أَوْ قَالَ: «ذِمَّةً وَصِهْرًا، فَإِذَا رَأَيْتَ رَجُلَيْنِ يَخْتَصِمَانِ فِيهَا فِي مَوْضِعِ لَبِنَةٍ، فَاخْرُجْ مِنْهَا» قَالَ: فَرَأَيْتُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ شُرَحْبِيلَ بْنِ حَسَنَةَ وَأَخَاهُ رَبِيعَةَ، يَخْتَصِمَانِ فِي مَوْضِعِ لَبِنَةٍ، فَخَرَجْتُ مِنْهَا. (م/۲۵۴۳)

ترجمه: ابوذر سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «شما مصر را فتح خواهید نمود. و آن، سرزمینی است که از قیراط (بخشی از دینار) بسیار صحبت می‌شود. پس هرگاه آن را فتح نمودید، به ساکنان آن، نیکی کنید؛ زیرا آنان عهد و پیمان و خویشاوندی با ما دارند یا عهد و پیمان و وصلت دارند. و هرگاه دیدید که در آنجا دو نفر برای زمینی که به اندازه‌ی جای یک خشت است، اختلاف دارند، از آن، بیرون شوید».

راوی می‌گوید : بعد از آن، من دیدم که عبد الرحمن بن شرحبیل بن حسنه و برادرش؛ ربیعه؛ برای زمینی که به اندازه‌ی جای یک خشت است، اختلاف دارند؛ لذا از آن، بیرون شدم.

(علما می‌گویند: پیوند خویشاوندی اشاره به مادر اسماعیل ÷ است که از مصر می‌باشد. و وصلت، اشاره به ماریه‌ی قبطیه همسر نبی اکرم صاست که از مردم مصر است).

باب (٧۳): آنچه در مورد عمان آمده است

۱٧۵۰ـ عَن ابي بَرْزَةَ سقَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صرَجُلاً إِلَى حَىٍّ مِنْ أَحْيَاءِ الْعَرَبِ، فَسَبُّوهُ وَضَرَبُوهُ، فَجَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَأَخْبَرَهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَوْ أَنَّ أَهْلَ عُمَانَ أَتَيْتَ، مَا سَبُّوكَ وَلاَ ضَرَبُوكَ». (م/۲۵۴۴)

ترجمه: ابو برزه سمی‌گوید: رسول الله صمردی را برای دعوت یکی از قبایل عرب فرستاد. آنان او را بد و بی راه گفتند و کتک زدند. آن مرد نزد رسول الله صآمد و ایشان را از ماجرا مطلع ساخت. رسول الله صفرمود: «اگر نزد مردم عمان می‌رفتی، تو را بد و بی راه نمی‌گفتند و کتک نمی‌زدند».

باب (٧۴): آنچه در مورد سرزمین فارس آمده است

۱٧۵۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: كُنَّا جُلُوسًا عِنْدَ النَّبِيِّ صإِذْ نَزَلَتْ عَلَيْهِ سُورَةُ الْجُمُعَةِ، فَلَمَّا قَرَأَ: ﴿وَءَاخَرِينَ مِنۡهُمۡ لَمَّا يَلۡحَقُواْ بِهِمۡ[الجمعة: ۳]. قَالَ رَجُلٌ: مَنْ هَؤُلاَءِ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَلَمْ يُرَاجِعْهُ النَّبِيُّ صحَتَّى سَأَلَهُ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثًا، قَالَ: وَفِينَا سَلْمَانُ الْفَارِسِىُّ، قَالَ: فَوَضَعَ النَّبِيُّ صيَدَهُ عَلَى سَلْمَانَ، ثُمَّ قَالَ: «لَوْ كَانَ الإِيمَانُ عِنْدَ الثُّرَيَّا لَنَالَهُ رِجَالٌ مِنْ هَؤُلاَءِ». (م/۲۵۴۶)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نزد نبی اکرم صنشسته بودیم که سوره‌ی جمعه بر ایشان نازل گردید. هنگامی که رسول الله ص آیه‌ی ﴿وَءَاخَرِينَ مِنۡهُمۡ لَمَّا يَلۡحَقُواْ بِهِمۡ«گروهی دیگر که هنوز به اینها ملحق نشده‌اند»تلاوت نمود، فردی گفت: یا رسول الله! آنها چه کسانی هستند؟ پیامبر اکرم صبه آن شخص جوابی نداد تا اینکه او سؤالش را یک یا دو یا سه بار تکرار کرد. گفتنی است که سلمان فارسی نیز در میان ما بود. آنگاه، رسول الله صدست مبارکش را بر سلمان نهاد و فرمود: «اگر ایمان در ثریا باشد، مردانی از اینها به آن، دست خواهند یافت».

باب (٧۵): مردم مانند صد شتر هستند که یک شخص نمی‌تواند در میان آنها یک شتر نجیب پیدا کند

۱٧۵۲ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تَجِدُونَ النَّاسَ كَإِبِلٍ مِائَةٍ، لاَ يَجِدُ الرَّجُلُ فِيهَا رَاحِلَةً». (م/۲۵۴٧)

ترجمه: ابن عمر ل می‌گوید: رسول الله صفرمود: «شما مردم را مانند صد شتر می‌بینید که شخص نمی‌تواند در میان آنها یک شتر نجیب پیدا کند». (همانگونه که یک شتر خوب در میان صد شتر، پیدا نمی‌شود، انسان خوب و کامل هم در میان انسان‌ها کم است).

باب (٧۶): سخنی در مورد کذاب و قاتل قبیله‌ی ثقیف

۱٧۵۳ـ عَنْ أَبِي نَوْفَلٍ قَالَ: رَأَيْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ لعَلَى عَقَبَةِ الْمَدِينَةِ، قَالَ: فَجَعَلَتْ قُرَيْشٌ تَمُرُّ عَلَيْهِ وَالنَّاسُ، حَتَّى مَرَّ عَلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ ل، فَوَقَفَ عَلَيْهِ فَقَالَ: السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَبَا خُبَيْبٍ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَبَا خُبَيْبٍ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَبَا خُبَيْبٍ، أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَنْهَاكَ عَنْ هَذَا، أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَنْهَاكَ عَنْ هَذَا، أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَنْهَاكَ عَنْ هَذَا، أَمَا وَاللَّهِ إِنْ كُنْتَ مَا عَلِمْتُ صَوَّامًا، قَوَّامًا، وَصُولاً لِلرَّحِمِ، أَمَا وَاللَّهِ لأُمَّةٌ أَنْتَ أَشَرُّهَا لأُمَّةٌ خَيْرٌ، ثُمَّ نَفَذَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ س، فَبَلَغَ الْحَجَّاجَ مَوْقِفُ عَبْدِ اللَّهِ وَقَوْلُهُ، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ فَأُنْزِلَ عَنْ جِذْعِهِ، فَأُلْقِىَ فِي قُبُورِ الْيَهُودِ، ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى أُمِّهِ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ ش، فَأَبَتْ أَنْ تَأْتِيَهُ، فَأَعَادَ عَلَيْهَا الرَّسُولَ: لَتَأْتِيَنِّى أَوْ لأَبْعَثَنَّ إِلَيْكِ مِنْ يَسْحَبُكِ بِقُرُونِكِ، قَالَ: فَأَبَتْ وَقَالَتْ: وَاللَّهِ لاَ آتِيكَ حَتَّى تَبْعَثَ إِلَيَّ مَنْ يَسْحَبُنِى بِقُرُونِى، قَالَ: فَقَالَ: أَرُونِى سِبْتَىَّ، فَأَخَذَ نَعْلَيْهِ، ثُمَّ انْطَلَقَ يَتَوَذَّفُ، حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهَا، فَقَالَ: كَيْفَ رَأَيْتِنِى صَنَعْتُ بِعَدُوِّ اللَّهِ؟ قَالَتْ: رَأَيْتُكَ أَفْسَدْتَ عَلَيْهِ دُنْيَاهُ، وَأَفْسَدَ عَلَيْكَ آخِرَتَكَ، بَلَغَنِى أَنَّكَ تَقُولُ لَهُ: يَا ابْنَ ذَاتِ النِّطَاقَيْنِ، أَنَا وَاللَّهِ ذَاتُ النِّطَاقَيْنِ، أَمَّا أَحَدُهُمَا فَكُنْتُ أَرْفَعُ بِهِ طَعَامَ رَسُولِ اللَّهِ صوَ طَعَامَ أَبِي بَكْرٍ مِنَ الدَّوَابِّ، وَأَمَّا الآخَرُ فَنِطَاقُ الْمَرْأَةِ الَّتِي لاَ تَسْتَغْنِى عَنْهُ، أَمَا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صحَدَّثَنَا: «أَنَّ فِي ثَقِيفٍ كَذَّابًا وَمُبِيرًا» فَأَمَّا الْكَذَّابُ فَرَأَيْنَاهُ، وَأَمَّا الْمُبِيرُ فَلاَ إِخَالُكَ إِلاَّ إِيَّاهُ، قَالَ: فَقَامَ عَنْهَا وَلَمْ يُرَاجِعْهَا. (م/۲۵۴۵)

ترجمه: ابو نوفل می‌گوید: (جنازه‌ی) عبد الله بن زبیر ل را دیدم که در گذرگاه مدینه (مکانی در مکه) آویزان بود و قریش و سایر مردم از کنار او می‌گذشتند. تا اینکه عبد الله بن عمر لبه او رسید؛ پس ایستاد و گفت: سلام بر تو ای ابو خُبیب؛ سلام بر تو ای ابو خُبیب؛ سلام بر تو ای ابو خُبیب؛ سوگند به الله که من تو را از این کار (جنگیدن) منع می‌کردم؛ سوگند به الله که من تو را از این کار، منع می‌کردم؛ سوگند به الله که من تو را از این کار، منع می‌کردم؛ (چون می‌دانستم که موفق نمی‌شوی.) سوگند به الله که من هیچ روزه‌داری و شب زنده‌داری و شخصی که حق خویشاوندی را بجا آورد، بهتر از تو سراغ ندارم؛ به الله سوگند، امتی که بدترین آنها تو باشی، امت بسیار خوبی است. سپس عبدلله به راهش ادامه داد. بعد از آن، خبر ایستادن عبد الله بن عمر ل و سخنانش به حجاج رسید. حجاج افرادی را فرستاد و آنها جنازه‌ی عبد الله بن زبیر ل را از چوبه‌ی دار پایین آوردند و در میان قبرهای یهودیان انداختند. آنگاه، شخصی را نزد اسماء دختر ابوبکر؛ مادر عبد الله بن زبیر؛ فرستاد و از اسماء خواست تا نزد او بیاید؛ اما اسماء لاز رفتن نزد او خودداری کرد. دوباره، حجاج شخصی را نزد او فرستاد تا به او بگوید: نزد من می‌آیی یا شخصی را می‌فرستم تا تو را با گیسوهایت بکشد و نزد من بیاورد. باز هم اسماء لنرفت و گفت: به الله سوگند، نزد تو نمی‌آیم مگر اینکه شخصی را بفرستی تا مرا با گیسوهایم بکشد و نزد تو بیاورد. حجاج گفت: کفشهای چرمی مرا بدهید. آنگاه، کفشهایش را برداشت و با تکبر یا با شتاب به راه افتاد تا اینکه نزد اسماء لرفت و گفت: دیدی که با دشمن الله چگونه رفتار کردم؟ اسماء ل گفت: دیدم که تو دنیایش را ویران کردی؛ ولی او آخرت تو را ویران نمود؛ به من خبر رسیده است که تو او را (از روی طعنه و عیبجویی) فرزند ذات النطافین خطاب می‌کنی؛ سوگند به الله که من ذات النطافین (دارای دو کمربند) هستم؛ (کمربندم را دو قسمت کردم) و با یکی از آنها غذای رسول الله صو ابوبکر را بستم تا بتوانند آن را در مکانی مرتفع، آویزان نمایند که حیوانات بدان دسترسی نداشته باشند؛ و دومی را به عنوان کمربندی استفاده نمودم که هرزنی بدان نیاز دارد؛ باید بدانی که رسول الله صفرمود: «در قبیله‌ی ثقیف، یک کذاب، و یک قاتل و جنایتکار خواهد آمد». کذابش را ما دیده‌ایم (مختار ثقفی بود) و فکر نمی‌کنم که قاتل و جنایتکارش، کسی غیر از تو باشد. آنگاه، حجاج بدون اینکه جواب اسماء لرا بدهد، برخاست و رفت.

۵۵ـ کتاب نیکی و صله‌ی رحمی

باب (۱): نیکی به پدر و مادر و اینکه به کدام یک مستحق‌ احسان بیشتری است

۱٧۵۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: مَنْ أَحَقُّ النَّاسِ بِحُسْنِ صَحَابَتِى؟ قَالَ: «أُمُّكَ» قَالَ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: «ثُمَّ أُمُّكَ» قَالَ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: «ثُمَّ أُمُّكَ» قَالَ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: «ثُمَّ أَبُوكَ». (م/۲۵۴۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: شخصی نزد رسول ‏الله صآمد وگفت: چه کسی برای خوش رفتاری من از دیگران، مستحق‌تراست؟ فرمود: «مادرت». گفت: سپس چه کسی؟ فرمود: «مادرت». گفت: بعد از او چه کسی؟ فرمود: «باز هم مادرت». پرسید: پس از او چه کسی؟ فرمود: «بعد از او پدرت».

باب (۲): مقدم نمودن نیکی به پدر و مادر بر عبادت (نفلی)

۱٧۵۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «لَمْ يَتَكَلَّمْ فِي الْمَهْدِ إِلاَّ ثَلاَثَةٌ: عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ، وَصَاحِبُ جُرَيْجٍ، وَكَانَ جُرَيْجٌ رَجُلاً عَابِدًا، فَاتَّخَذَ صَوْمَعَةً، فَكَانَ فِيهَا، فَأَتَتْهُ أُمُّهُ وَهُوَ يُصَلِّى، فَقَالَتْ: يَا جُرَيْجُ، فَقَالَ: يَا رَبِّ أُمِّى وَصَلاَتِى، فَأَقْبَلَ عَلَى صَلاَتِهِ فَانْصَرَفَتْ، فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ أَتَتْهُ وَهُوَ يُصَلِّى فَقَالَتْ: يَا جُرَيْجُ فَقَالَ: يَا رَبِّ أُمِّى وَصَلاَتِى، فَأَقْبَلَ عَلَى صَلاَتِهِ، فَانْصَرَفَتْ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ أَتَتْهُ وَهُوَ يُصَلِّى فَقَالَتْ يَا جُرَيْجُ. فَقَالَ أَىْ رَبِّ أُمِّى وَصَلاَتِى. فَأَقْبَلَ عَلَى صَلاَتِهِ، فَقَالَت: اللَّهُمَّ لاَ تُمِتْهُ حَتَّى يَنْظُرَ إِلَى وُجُوهِ الْمُومِسَاتِ، فَتَذَاكَرَ بَنُو إِسْرَائِيلَ جُرَيْجًا وَعِبَادَتَهُ، وَكَانَتِ امْرَأَةٌ بَغِىٌّ يُتَمَثَّلُ بِحُسْنِهَا، فَقَالَتْ: إِنْ شِئْتُمْ لأَفْتِنَنَّهُ لَكُمْ، قَالَ: فَتَعَرَّضَتْ لَهُ فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَيْهَا، فَأَتَتْ رَاعِيًا كَانَ يَأْوِى إِلَى صَوْمَعَتِهِ فَأَمْكَنَتْهُ مِنْ نَفْسِهَا، فَوَقَعَ عَلَيْهَا، فَحَمَلَتْ، فَلَمَّا وَلَدَتْ، قَالَتْ: هُوَ مِنْ جُرَيْجٍ، فَأَتَوْهُ فَاسْتَنْزَلُوهُ وَهَدَمُوا صَوْمَعَتَهُ وَجَعَلُوا يَضْرِبُونَهُ، فَقَالَ: مَا شَأْنُكُمْ؟ قَالُوا: زَنَيْتَ بِهَذِهِ الْبَغِىِّ، فَوَلَدَتْ مِنْكَ، فَقَالَ: أَيْنَ الصَّبِىُّ؟ فَجَاءُوا بِهِ، فَقَالَ: دَعُونِى حَتَّى أُصَلِّىَ، فَصَلَّى، فَلَمَّا انْصَرَفَ أَتَى الصَّبِىَّ فَطَعَنَ فِي بَطْنِهِ، وَقَالَ: يَا غُلاَمُ مَنْ أَبُوكَ؟ قَالَ: فُلاَنٌ الرَّاعِى، قَالَ: فَأَقْبَلُوا عَلَى جُرَيْجٍ يُقَبِّلُونَهُ وَيَتَمَسَّحُونَ بِهِ، وَقَالُوا: نَبْنِى لَكَ صَوْمَعَتَكَ مِنْ ذَهَبٍ، قَالَ: لاَ، أَعِيدُوهَا مِنْ طِينٍ كَمَا كَانَتْ، فَفَعَلُوا، وَبَيْنَا صَبِىٌّ يَرْضَعُ مِنْ أُمِّهِ، فَمَرَّ رَجُلٌ رَاكِبٌ عَلَى دَابَّةٍ فَارِهَةٍ وَشَارَةٍ حَسَنَةٍ، فَقَالَتْ أُمُّهُ: اللَّهُمَّ اجْعَلِ ابْنِى مِثْلَ هَذَا، فَتَرَكَ الثَّدْىَ وَأَقْبَلَ إِلَيْهِ فَنَظَرَ إِلَيْهِ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْنِى مِثْلَهُ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى ثَدْيِهِ فَجَعَلَ يَرْتَضِعُ» قَالَ: فَكَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صوَهُوَ يَحْكِى ارْتِضَاعَهُ بِإِصْبَعِهِ السَّبَّابَةِ فِي فَمِهِ، فَجَعَلَ يَمُصُّهَا، قَالَ: «وَمَرُّوا بِجَارِيَةٍ وَهُمْ يَضْرِبُونَهَا وَيَقُولُونَ: زَنَيْتِ، سَرَقْتِ، وَهِىَ تَقُولُ: حَسْبِىَ اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ، فَقَالَتْ أُمُّهُ: اللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلِ ابْنِى مِثْلَهَا، فَتَرَكَ الرَّضَاعَ وَنَظَرَ إِلَيْهَا، فَقَالَ: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى مِثْلَهَا، فَهُنَاكَ تَرَاجَعَا الْحَدِيثَ، فَقَالَتْ: حَلْقَى، مَرَّ رَجُلٌ حَسَنُ الْهَيْئَةِ فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ اجْعَلِ ابْنِى مِثْلَهُ، فَقُلْتَ: اللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْنِى مِثْلَهُ، وَمَرُّوا بِهَذِهِ الأَمَةِ وَهُمْ يَضْرِبُونَهَا وَيَقُولُونَ: زَنَيْتِ، سَرَقْتِ، فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلِ ابْنِى مِثْلَهَا، فَقُلْتَ: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى مِثْلَهَا، فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى مِثْلَهَا. (م/۲۵۵۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «فقط سه نفر در گهواره، سخن‌ گفته‌اند: ۱ـ عیسی بن مریم ۲ـ صاحب مردی از بنی اسرائیل که جریج نام داشت؛ جریج مرد عابدی بود که برای خودش صومعه‌ای ساخته بود و در آن عبادت می‌نمود. او مشغول خواندن نماز بود که مادرش آمد و او را صدا زد و گفت: ای جریج. جریج با خود گفت: پروردگارا! جواب مادر را بدهم یا نمازم را ادامه دهم؟ آنگاه، نمازش را ادامه داد. و مادرش برگشت. فردای آن روز نیز مشغول خواندن نماز بود که مادرش آمد و او را صدا زد و گفت: ای جریج. جریج با خود گفت: پروردگارا! جواب مادر را بدهم یا نمازم را ادامه دهم؟ آنگاه، نمازش را ادامه داد. و مادرش برگشت. روز سوم نیز مشغول خواندن نماز بود که مادرش آمد و او را صدا زد و گفت: ای جریج. جریج با خود گفت: پروردگارا! جواب مادر را بدهم یا نمازم را ادامه دهم؟ آنگاه، نمازش را ادامه داد. اینجا بود که مادرش او را نفرین کرد و گفت: بار الها! تا زمانی که چشمش به چهره‌ی زنان بدکار نیفتاده، او را نمیران. به هر حال، جریج و عبادتش در میان بنی اسرائیل، زبان به زبان می‌گشت. در این اثنا، یکی از زنان فاحشه‌ی بنی اسرائیل که در حسن و جمال، ضرب المثل بود، گفت: من جریج را دچار فتنه و فساد می‌کنم. آنگاه، نزد جریج رفت و خودش را بر او عرضه کرد. ولی جریج، به او هیچ توجهی نکرد. سپس، آن زن، نزد چوپانی که به صومعه‌ی جریج رفت و آمد داشت، رفت و خودش را در اختیار او قرار داد. آن چوپان با او همبستر شد و آن زن، حامله گردید. و هنگامی که وضع حمل کرد، گفت: این، فرزند جریج است. اینگونه مردم، هجوم آوردند و صومعه‌اش را شکستند و او را از آن پایین آوردند و شروع به کتک زدن او کردند. جریج گفت: موضوع چیست؟ گفتند: تو با این زن بدکاره مرتکب زنا شده‌ای و هم اکنون او پسری از تو بدنیا آورده است. جریج گفت: بچه کجاست؟ مردم بچه را آوردند. جریج گفت: اجازه دهید تا نماز بخوانم. آنگاه، نماز خواند و نزد بچه رفت و با انگشتش به شکم او زد و گفت: ای پسر! پدرت کیست؟ پسر گفت: فلان چوپان. مردم با دیدن این صحنه، به جریج هجوم آوردند و او را می‌بوسیدند و بر او دست می‌کشیدند و به او گفتند: حال که چنین است، صومعه‌ات را از طلا می‌سازیم. جریج گفت: خیر، همانگونه که قبلا بود، آن را از گِل بسازید. پس مردم آن را از گِل ساختند.

۳ـ روزی، یک کودک، ‌مشغول شیر خوردن از پستان مادرش بود که سواری چابک و زیباروی از آنجا گذشت. مادر کودک گفت: بار الها! فرزندم را مانند او بگردان. کودک پستانش را رها کرد و رو به آن مرد نمود و گفت: بار الها! مرا مانند او مگردان. و دوباره به پستانش روی آورد و شروع به مکیدن آن کرد».

ابوهریره سمی‌گوید: گویا هم اکنون می‌بینم که نبی اکرم ص(برای نشان دادن عمل آن کودک) انگشت مبارکش را می‌مکد.

«سپس، مردم کنیزی را از آنجا می‌بردند در حالی که او را کتک می‌زدند و می‌گفتند: زنا و دزدی کرده‌ای. و آن کنیز می‌گفت: الله متعال مرا کفایت می‌کند و او بهترین کارساز است. مادر گفت: بار الها! فرزندم را مانند این، مگردان. کودک، پستان مادرش را رها کرد و گفت: بار الها! مرا مانند او بگردان. اینجا بود که مادر و کودک با یکدیگر به گفتگو پرداختند. مادر گفت: دردِ گلو بگیری؛ مردی زیبا روی عبور کرد؛ من گفتم: بارالها! فرزندم را مانند او بگردان. تو گفتی: بار الها! مرا مانند او مگردان. بعد از آن، مردم کنیزی را می‌بردند و کتک می‌زدند و می‌گفتند: زنا و دزدی کرده‌ای؛ من گفتم: بارالها! فرزندم را مانند او مگردان. اما تو گفتی: بار الها! مرا مانند او بگردان».

(در روایت صحیح بخاری آمده است که مادر در ادامه گفت: چرا چنین دعا کردی؟ کودک گفت: آن مرد سوار، یکی از جباران و ستمگران بود؛ اما درباره‌ی این کنیز، مردم می‌گویند: دزدی و زنا کرده است؛ حال آنکه او چنین کاری انجام نداده است).

باب (۳): ترک جهاد بخاطر نیکی به پدر و مادر و همراهی با آنها

۱٧۵۶ـ عن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ لقَالَ: أَقْبَلَ رَجُلٌ إِلَى نَبِىِّ اللَّهِ صفَقَالَ: أُبَايِعُكَ عَلَى الْهِجْرَةِ وَالْجِهَادِ، أَبْتَغِى الأَجْرَ مِنَ اللَّهِ، قَالَ: «فَهَلْ مِنْ وَالِدَيْكَ أَحَدٌ حَىٌّ»؟ قَالَ: نَعَمْ، بَلْ كِلاَهُمَا، قَالَ «فَتَبْتَغِي الأَجْرَ مِنَ اللَّهِ»؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَارْجِعْ إِلَى وَالِدَيْكَ فَأَحْسِنْ صُحْبَتَهُمَا». (م/۲۵۴٩)

ترجمه: عبد الله بن عمرو بن عاص ل می‌گوید: مردی نزد رسول الله صآمد و گفت: با تو بیعت می‌کنم که هجرت نمایم و جهاد کنم و پاداش آن را از الله متعال می‌خواهم. رسول الله صفرمود: «آیا یکی از پدر و مادرت زنده است»؟ آن مرد گفت: بله؛ هردو زنده‌اند. پیامبر اکرم صفرمود: «در جستجوی اجر و پاداش الله متعال هستی»؟ گفت: بله. فرمود: «پس نزد پدر و مادرت برگرد و با آنان به خوبی رفتار کن».

باب (۴): درباره‌ی این سخن پیامبر اکرم صکه فرمود: «الله متعال نافرمانی از مادران را حرام قرار داده است»

۱٧۵٧ـ عَنِ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ عَلَيْكُمْ عُقُوقَ الأُمَّهَاتِ، وَوَأْدَ الْبَنَاتِ وَمَنْعًا وَهَاتِ، وَكَرِهَ لَكُمْ ثَلاَثًا: قِيلَ وَقَالَ، وَكَثْرَةَ السُّؤَالِ، وَإِضَاعَةَ الْمَالِ». (م/۵٩۳)

ترجمه: از مغیره بن شعبه سروایت است که رسول الله صفرمود: «الله متعال نافرمانی از مادران، زنده به گور کردن دختران، به زور گرفتن چیزی، و ندادن حق دیگران را برای شما حرام قرار داده است. همچنین سخن بیهوده گفتن، زیاد از دیگران خواستن، و ضایع کردن مال را ناپسند و مکروه دانسته است».

باب (۵): بینی کسی‌که پدر و مادرش یا یکی از آنها را در حالت پیری دریابد و با وجود این، وارد بهشت نگردد، به خاک مالیده شود

۱٧۵۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «رَغِمَ أَنْفُهُ، ثُمَّ رَغِمَ أَنْفُهُ، ثُمَّ رَغِمَ أَنْفُهُ» قِيلَ: مَنْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «مَنْ أَدْرَكَ وَالِدَيْهِ عِنْدَ الْكِبَرِ، أَحَدَهُمَا أَوْ كِلَيْهِمَا، ثُمَّ لَمْ يَدْخُلِ الْجَنَّةَ». (م/۲۵۵۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «بینی‌اش به خاک مالیده شود؛ دوباره بینی‌اش به خاک مالیده شود؛ باز هم بینی‌اش به خاک مالیده شود». شخصی پرسید: بینی چه کسی یا رسول الله؟ فرمود: «بینی کسی‌که پدر و مادرش یا یکی از آنها را در حالت پیری دریابد و با وجود این، وارد بهشت نگردد».

باب (۶): بهترین نیکی آن است که شخص با خانواده‌ی دوستان پدرش، نیکی کند

۱٧۵٩ـ عَنِ عَبدِاللهِ ابْنِ عُمَرَ ل: أَنَّهُ كَانَ إِذَا خَرَجَ إِلَى مَكَّةَ كَانَ لَهُ حِمَارٌ يَتَرَوَّحُ عَلَيْهِ، إِذَا مَلَّ رُكُوبَ الرَّاحِلَةِ، وَعِمَامَةٌ يَشُدُّ بِهَا رَأْسَهُ، فَبَيْنَا هُوَ يَوْمًا عَلَى ذَلِكَ الْحِمَارِ، إِذْ مَرَّ بِهِ أَعْرَابِىٌّ، فَقَالَ: أَلَسْتَ ابْنَ فُلاَنِ بْنِ فُلاَنٍ؟ قَالَ: بَلَى، فَأَعْطَاهُ الْحِمَارَ وَقَالَ: ارْكَبْ هَذَا، وَالْعِمَامَةَ، قَالَ: اشْدُدْ بِهَا رَأْسَكَ، فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: غَفَرَ اللَّهُ لَكَ أَعْطَيْتَ هَذَا الأَعْرَابِىَّ حِمَارًا كُنْتَ تَرَوَّحُ عَلَيْهِ، وَعِمَامَةً كُنْتَ تَشُدُّ بِهَا رَأْسَكَ! فَقَالَ: إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ مِنْ أَبَرِّ الْبِرِّ صِلَةَ الرَّجُلِ أَهْلَ وُدِّ أَبِيهِ، بَعْدَ أَنْ يُوَلِّىَ» وَإِنَّ أَبَاهُ كَانَ صَدِيقًا لِعُمَرَ. (م/۲۵۵۲)

ترجمه: از عبد الله بن عمر لروایت است که: وقتی از مکه بیرون می‌رفت، الاغی با خود داشت که هنگام خسته شدن از سواری شتر، بر آن، سوار می‌شد. همچنین عمامه‌ای داشت که با آن، سرش را می‌بست. روزی، سوار بر الاغ بود که یک مرد بادیه نشین از کنارش می‌گذشت. عبد الله بن عمر لگفت: آیا تو فرزند فلانی بن فلانی نیستی؟ آن مرد گفت: بله. ابن عمر الاغ و عمامه‌اش را به او داد و گفت: بر این الاغ، سوار شو، و این عمامه را بپوش. یکی از همراهان ابن عمر به او گفت: الله متعال تو را ببخشد؛ الاغی را که برای تنوع، بر آن سوار می‌شدی و عمامه‌ای را که سرت را با آن می‌بستی، به این بادیه نشین دادی! ابن عمر لگفت: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «بهترین نیکی آن است که یک شخص، بعد از مرگ پدرش، با خانواده‌ی دوستان پدرش، نیکی کند». همانا پدرش دوست عمرسبود.

باب (٧): فضیلت احسان کردن به دختران

۱٧۶۰ـ عَن عَائِشَةَ بزَوْجَ النَّبِىِّ صقَالَتْ: جَاءَتْنِي امْرَأَةٌ، وَمَعَهَا ابْنَتَانِ لَهَا، فَسَأَلَتْنِى فَلَمْ تَجِدْ عِنْدِي شَيْئًا غَيْرَ تَمْرَةٍ وَاحِدَةٍ، فَأَعْطَيْتُهَا إِيَّاهَا، فَأَخَذَتْهَا فَقَسَمَتْهَا بَيْنَ ابْنَتَيْهَا، وَلَمْ تَأْكُلْ مِنْهَا شَيْئًا، ثُمَّ قَامَتْ فَخَرَجَتْ وَابْنَتَاهَا، فَدَخَلَ عَلَيَّ النَّبِىُّ صفَحَدَّثْتُهُ حَدِيثَهَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ص: «مَنِ ابْتُلِىَ مِنَ الْبَنَاتِ بِشَىْءٍ، فَأَحْسَنَ إِلَيْهِنَّ، كُنَّ لَهُ سِتْرًا مِنَ النَّارِ». (م/۲۶۲٩)

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: روزی، یک زن با دو دخترش به خانه‌ی من آمد و چیزی خواست. در آن لحظه، بجز یک دانه‌ی خرما، چیز دیگری در خانه نبود. آن را به او دادم. آن زن، دانه‌ی خرما را میان دو دخترش تقسیم کرد و خودش چیزی نخورد. سپس، برخاست و رفت. وقتی که رسول الله صتشریف آورد، جریان را برایش تعریف کردم. پیامبر اکرم صفرمود: «هر کس که به وسیله‌ی چند دختر، مورد آزمایش قرار گیرد (و او آنها را درست تربیت کند)، برایش سپری در برابر آتش دوزخ، خواهند شد».

۱٧۶۱ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ عَالَ جَارِيَتَيْنِ حَتَّى تَبْلُغَا، جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنَا وَهُوَ» وَضَمَّ أَصَابِعَهُ. (م/۲۶۳۱)

ترجمه: انس بن مالکلمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «کسی که دو دختر را سرپرستی کند، تا اینکه به سن بلوغ برسند، روز قیامت، در حالی می‌آید که من و او اینگونه هستیم» و انگشتانش را به هم چسباند. (کنار هم هستیم.)

باب (۸): بجا آوردن حق خویشاوندی باعث طولانی شدن عمر می‌گردد

۱٧۶۲ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُبْسَطَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ، أَوْ يُنْسَأَ فِي أَثَرِهِ، فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ». (م/۲۵۵٧)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صفرمود: «هرکس که می‌خواهد روزی‌اش زیاد گردد و عمرش طولانی شود، باید حق خویشاوندی را بجا آورد».

باب (٩): بجا آوردن حق خویشاوندی اگرچه آنان بجای نیاورند

۱٧۶۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَجُلاً قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِي قَرَابَةً: أَصِلُهُمْ وَيَقْطَعُونِي، وَأُحْسِنُ إِلَيْهِمْ وَيُسِيئُونَ إِلَىَّ، وَأَحْلُمُ عَنْهُمْ وَيَجْهَلُونَ عَلَىَّ، فَقَالَ: «لَئِنْ كُنْتَ كَمَا قُلْتَ، فَكَأَنَّمَا تُسِفُّهُمُ الْمَلَّ، وَلاَ يَزَالُ مَعَكَ مِنَ اللَّهِ ظَهِيرٌ عَلَيْهِمْ، مَا دُمْتَ عَلَى ذَلِكَ». (م/۲۵۵۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: مردی عرض کرد: یا رسول الله! من خویشاوندانی دارم که حق خویشاوندی آنان را بجا می‌آورم؛ اما آنان حق خویشاوندی را بجا نمی‌آورند. من با آنها نیکی می‌کنم؛ اما آنان با من بدی می‌کنند. من در مقابل آنان، صبر می‌کنم، و بردباری می‌ورزم؛ اما آنها جهالت می‌ورزند و بد اخلاقی می‌کنند. رسول الله صفرمود: «اگر تو اینگونه باشی که می‌گویی، مانند این است که خاکستر داغ در دهان آنان می‌ریزی؛ و تا زمانی که اینگونه رفتار کنی، همچنان یک پشتیبان از جانب الله متعال علیه آنان، همراه تو خواهد بود».

باب (۱۰): در مورد رعایت حق خویشاوندی و عدم رعایت آن

۱٧۶۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ، حَتَّى إِذَا فَرَغَ مِنْهُمْ قَامَتِ الرَّحِمُ فَقَالَتْ: هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ مِنَ الْقَطِيعَةِ، قَالَ: نَعَمْ: أَمَا تَرْضَيْنَ أَنْ أَصِلَ مَنْ وَصَلَكِ وَأَقْطَعَ مَنْ قَطَعَكِ؟ قَالَتْ: بَلَى، قَالَ: فَذَاكَ لَكِ» ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اقْرَءُوا إِنْ شِئْتُمْ: ﴿فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ٢٢ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فَأَصَمَّهُمۡ وَأَعۡمَىٰٓ أَبۡصَٰرَهُمۡ٢٣ أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢٤[محمد: ۲۲-۲۴]. (م/۲۵۵۴)

ترجمه: ابوهریره می‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال، موجودات را آفرید. و هنگامی که از آفرینش آنها فراغت یافت، خویشاوندی (صله‌ی رحم) برخاست و گفت: این، جایگاه پناه جویان به تو از قطع پیوند خویشاوندی است. الله متعال فرمود: آیا راضی می‌شوی که هرکس، پیوند خویشاوندی را رعایت کند، من او را با خود، وصل کنم و هرکس پیوند خویشاوندی را قطع کند، من او را از خود، قطع کنم؟ گفت: بلی. الله متعال فرمود: پس چنین خواهم کرد».

سپس رسول الله صفرمود: اگر خواستید در این باره این آیه را تلاوت کنید: ﴿فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ٢٢ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فَأَصَمَّهُمۡ وَأَعۡمَىٰٓ أَبۡصَٰرَهُمۡ٢٣ أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢٤.

«آیا اگر ـ از اسلام ـ روی گردان شوید، جز این انتظار دارید که در زمین، فساد کنید و پیوند خویشاوندی میان خودتان را قطع کنید؛ ‏آنان، کسانی هستند که الله متعال آنها را نفرین کرده است. لذا گوش‌هایشان را ـ از شنیدن حق ـ کر، و چشمانشان را ـ از دیدن راه هدایت ـ کور کرده است. آیا درباره‌ی قرآن نمی‌اندیشند؟ یا این که بر دلها، قفلهای ویژه‌ای زده‌اند؟»

۱٧۶۵ـ عَن جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ س: عَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «لاَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ قَاطِعٌ» قَالَ ابْنُ أَبِي عُمَرَ: قَالَ سُفْيَانُ: يَعْنِي قَاطِعَ رَحِمٍ. (م/۲۵۵۶)

ترجمه: جبیر بن مطعم سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «کسی که پیوند خویشاوندی را قطع می‌کند، وارد بهشت نمی‌شود».

باب (۱۱): در مورد سرپرست یتیم

۱٧۶۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «كَافِلُ الْيَتِيمِ، لَهُ أَوْ لِغَيْرِهِ، أَنَا وَهُوَ كَهَاتَيْنِ فِي الْجَنَّةِ» وَأَشَارَ مَالِكٌ بِالسَّبَّابَةِ وَالْوُسْطَى.

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صبا اشاره‌ی با دو انگشت سبابه و میانه فرمود: «من و کسی‌که یک یتیم خویشاوند یا غیر خویشاوند را سرپرستی کند، در بهشت، مانند این دو انگشت در کنار یکدیگر خواهیم بود».

باب (۱۲): پاداش کسی‌که در جهت تأمین نیازهای زنان بیوه، و مساکین، تلاش می‌کند

۱٧۶٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «السَّاعِى عَلَى الأَرْمَلَةِ وَالْمِسْكِينِ، كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، ـــــ وَأَحْسِبُهُ قَالَ: ــــــ وَكَالْقَائِمِ لاَ يَفْتُرُ وَكَالصَّائِمِ لاَ يُفْطِرُ». (م/۲٩۸۲)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «کسی که در جهت تأمین نیازهای زنان بیوه و مساکین، تلاش می‌کند». و فکر می‌کنم که افزود: «و مانند کسی است که در راه الله، جهاد می‌نماید و مانند کسی است که شبها را بدون خستگی، در عبادت بسر می‌برد و روزها را پشت سرهم روزه می‌گیرد».

باب (۱۳): در مورد کسانی که به خاطر الله متعال یکدیگر را دوست داشته باشند

۱٧۶۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ: أَيْنَ الْمُتَحَابُّونَ بِجَلاَلِى؟ الْيَوْمَ أُظِلُّهُمْ فِي ظِلِّي، يَوْمَ لاَ ظِلَّ إِلاَّ ظِلِّي». (م/۲۵۶۶)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «روز قیامت، الله متعال می‌فرماید: کجایند کسانی که به خاطر من یکدیگر را دوست داشته‌اند؟ من امروز آنان را در سایه‌ی خود، جای خواهم داد؛ روزی که سایه‌ای جز سایه‌ی من وجود ندارد».

۱٧۶٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ ص: «أَنَّ رَجُلاً زَارَ أَخًا لَهُ فِي قَرْيَةٍ أُخْرَى، فَأَرْصَدَ اللَّهُ لَهُ، عَلَى مَدْرَجَتِهِ، مَلَكًا، فَلَمَّا أَتَى عَلَيْهِ قَالَ: أَيْنَ تُرِيدُ؟ قَالَ: أُرِيدُ أَخًا لِي فِي هَذِهِ الْقَرْيَةِ، قَالَ: هَلْ لَكَ عَلَيْهِ مِنْ نِعْمَةٍ تَرُبُّهَا؟ قَالَ: لاَ، غَيْرَ أَنِّي أَحْبَبْتُهُ فِي اللَّهِ ، قَالَ: فَإِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكَ، بِأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَبَّكَ كَمَا أَحْبَبْتَهُ فِيهِ». (م/۲۵۶٧)

ترجمه: ابوهریره می‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «مردی، برای ملاقات برادر دینی‌اش، به روستای دیگری رفت. الله متعال به فرشته‌ای دستور داد تا سر راه او بنشیند. هنگامی که آن مرد به فرشته رسید، فرشته پرسید: کجا می‌روی؟ آن مرد گفت: برای ملاقات برادر دینی‌ام به این روستا می‌روم. فرشته پرسید: آیا تو نزد او مصلحت و منفعتی داری که می‌خواهی آن را افزایش دهی؟ آن مرد گفت: نه، فقط به خاطر خشنودی الله، او را دوست دارم. فرشته گفت: «مرا الله متعال نزد تو فرستاده است تا به تو اعلان کنم که الله تو را دوست دارد، همانگونه که تو آن مرد را به خاطر الله دوست داری».

باب (۱۴): روز قیامت، هرکس با دوستانش حشر می‌شود

۱٧٧۰ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَتَى السَّاعَةُ؟ قَالَ: «وَمَا أَعْدَدْتَ لِلسَّاعَةِ»؟ قَالَ: حُبَّ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، قَالَ: «فَإِنَّكَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ» قَالَ أَنَسٌ: فَمَا فَرِحْنَا، بَعْدَ الإِسْلاَمِ، فَرَحًا أَشَدَّ مِنْ قَوْلِ النَّبِيِّ ص: «فَإِنَّكَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ» قَالَ أَنَسٌ: فَأَنَا أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، وَأَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ، فَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ مَعَهُمْ، وَإِنْ لَمْ أَعْمَلْ بِأَعْمَالِهِمْ. (م/۲۶۳٩)

ترجمه: انس سمی‌گوید: مردی نزد رسول الله صآمد و گفت: یا رسول الله! قیامت کی بر پا می‌شود؟ رسول اکرم صفرمود: «برای آن، چه تدارک دیده‌ای»؟ گفت: چیزی آماده نکرده‌ام جز اینکه الله و رسولش را دوست دارم. پیامبر اکرم صفرمود: «تو روز قیامت با کسی همراه خواهی بود که او را دوست داری».

انس سمی‌گوید: هیچ چیزی ما را به اندازه‌ی این سخن نبی اکرم صخوشحال نکرد که فرمود: «تو با کسی همراه خواهی بود که او را دوست داری». انس سادامه داد: من نبی اکرم ص، ‌ابوبکر و عمر لرا دوست دارم و به خاطر همین دوستی، امیدوارم که روز قیامت،‌ همراه آنان باشم اگرچه اعمالی مانند اعمال آنها ندارم.

باب (۱۵): هرگاه، الله متعال بنده‌ای را دوست داشته باشد، محبوب بندگانش می‌گرداند

۱٧٧۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْدًا دَعَا جِبْرِيلَ عَلَيهِ السَّلام فَقَالَ: إِنِّي أُحِبُّ فُلاَنًا فَأَحِبَّهُ، قَالَ: فَيُحِبُّهُ جِبْرِيلُ، ثُمَّ يُنَادِى فِي السَّمَاءِ فَيَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ فُلاَنًا فَأَحِبُّوهُ، فَيُحِبُّهُ أَهْلُ السَّمَاءِ، قَالَ: ثُمَّ يُوضَعُ لَهُ الْقَبُولُ فِي الأَرْضِ، وَإِذَا أَبْغَضَ عَبْدًا دَعَا جِبْرِيلَ فَيَقُولُ: إِنِّي أُبْغِضُ فُلاَنًا فَأَبْغِضْهُ، قَالَ: فَيُبْغِضُهُ جِبْرِيلُ، ثُمَّ يُنَادِى فِي أَهْلِ السَّمَاءِ: إِنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ فُلاَنًا فَأَبْغِضُوهُ، قَالَ: فَيُبْغِضُونَهُ، ثُمَّ تُوضَعُ لَهُ الْبَغْضَاءُ فِي الأَرْضِ». (م/۲۶۳٧)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید:رسول الله صفرمود: «هرگاه، الله متعال بنده‌ای را دوست داشته باشد، جبریل ÷ را صدا می‌زند و می‌گوید: من فلانی را دوست دارم؛ تو هم او را دوست داشته باش. در نتیجه، جبریل ÷ نیز او را دوست داشته و در آسمان، اعلان می‌کند و می‌گوید: الله متعال فلانی را دوست دارد؛ شما نیز او را دوست داشته باشید. اینگونه ساکنان آسمان هم او را دوست می‌دارند. وسرانجام، نزد مردم روی زمین نیز مقبولیت پیدا می‌کند. همچنین، هرگاه، الله متعال با کسی دشمنی ورزد، جبریل ÷ را صدا می‌زند و می‌گوید: من با فلانی دشمن هستم؛ شما نیز او را دشمن بدارید. در نتیجه، جبریل ÷ نیز او را دشمن داشته و میان ساکنان آسمان، اعلان می‌کند و می‌گوید: الله متعال دشمن فلانی است؛ شما نیز او را دشمن داشته باشید. اینگونه ساکنان آسمان هم با او دشمنی می‌کنند. و سرانجام، منفور مردم روی زمین قرار می‌گیرد».

باب (۱۶): ارواح، مانند لشکرهای متنوعی هستند که گرد هم آمده‌اند

۱٧٧۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سـ يَرْفَعُهُ ـ قَالَ: «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الْفِضَّةِ وَالذَّهَبِ، خِيَارُهُمْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ خِيَارُهُمْ فِي الإِسْلاَمِ إِذَا فَقُهُوا، وَالأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ، فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ، وَمَا تَنَاكَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ». (م/۲۶۳۸)

ترجمه: ابوهریره سروایت می‌کند که رسول الله صفرمود: «مردم، مانند معادن طلا و نقره هستند؛ آنان که در جاهلیت، بهترین مردم بودند، در اسلام نیز بهترین مردم هستند؛ البته اگر شناخت دینی داشته باشند. و ارواح، مانند لشکرهای متنوعی هستند که گرد هم آمده‌اند؛ لذا آنهایی که صفات و خصوصیات نزدیک و شبیه به هم داشته باشند، در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند؛ و آنانی که خصوصیات و صفات متضاد و دور از هم داشته باشند، از هم فاصله می‌گیرند و دچار اختلاف می‌شوند».

باب (۱٧): مؤمن برای مؤمن، به منزله‌ی یک ساختمان است

۱٧٧۳ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الْمُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِ كَالْبُنْيَانِ، يَشُدُّ بَعْضُهُ بَعْضًا». (م/۲۵۸۵)

ترجمه: ابوموسی اشعری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «مؤمن برای مؤمن، به منزله‌ی یک ساختمان است که هر قسمت آن، موجب تقویت قسمت دیگر آن می‌شود».

باب (۱۸): مؤمنان در دوستی و شفقت و مهربانی با یکدیگر مانند یک بدن‌اند

۱٧٧۴ـ عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِينَ فِي تَوَادِّهِمْ وَتَرَاحُمِهِمْ وَتَعَاطُفِهِمْ، مَثَلُ الْجَسَدِ، إِذَا اشْتَكَى مِنْهُ عُضْوٌ، تَدَاعَى لَهُ سَائِرُ الْجَسَدِ بِالسَّهَرِ وَالْحُمَّى». (م/۲۵۸۶)

ترجمه: نعمان بن بشیر می‌گوید: رسول الله صفرمود: «مثال مؤمنان در دوستی و شفقت و مهربانی با یکدیگر مانند یک بدن است که هر گاه عضوی از آن، به درد آید، سایر بدن در بیداری و تب با او همدرد می‌شود».

باب (۱٩): مسلمان برادر مسلمان است؛ به او ستم نمی‌کند و او را تنها نمی‌گذارد

۱٧٧۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ تَحَاسَدُوا، وَلاَ تَنَاجَشُوا، وَلاَ تَبَاغَضُوا، وَلاَ تَدَابَرُوا، وَلاَ يَبِعْ بَعْضُكُمْ عَلَى بَيْعِ بَعْضٍ، وَكُونُوا عِبَادَ اللَّهِ إِخْوَانًا، الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ، لاَ يَظْلِمُهُ، وَلاَ يَخْذُلُهُ، وَلاَ يَحْقِرُهُ، التَّقْوَى هَهُنَا» وَيُشِيرُ إِلَى صَدْرِهِ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ: «بِحَسْبِ امْرِئٍ مِنَ الشَّرِّ أَنْ يَحْقِرَ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ، كُلُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ حَرَامٌ، دَمُهُ وَمَالُهُ وَعِرْضُهُ». (م/۲۵۶۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «حسادت نورزید؛ قیمت کالاها را بدون اینکه نیت خرید داشته باشید، بالا نبرید؛ با یکدیگر، دشمنی نکنید؛ به یکدیگر، پشت ننمایید؛ بر معامله‌ی دیگران معامله ننمایید (با پرداخت مبلغی بیشتر یا قول فروش ارزان‌تر، مانع معامله‌ی دیگران نشوید.) مسلمان برادر مسلمان است؛ به او ستم نمی‌کند، او را تنها نمی‌گذارد و به او به دیده‌ی حقارت نگاه نمی‌کند». و با دست به سینه‌اش اشاره نمود و سه بار فرمود: «تقوا اینجاست؛ همین گناه و بدی برای یک شخص، کافی است که برادر مسلمانش را تحقیر کند؛ خون و مال و آبرو و همه چیز یک مسلمان بر مسلمان دیگر حرام است».

۱٧٧۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَأَمْوَالِكُمْ، وَلَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ وَأَعْمَالِكُمْ». (م/۲۵۶۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال به چهره‌ها و اموال شما نگاه نمی‌کند؛ بلکه به دل‌ها و اعمال شما می‌نگرد».

باب (۲۰): در مورد پوشاندن عیب‌های بنده

۱٧٧٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صأنّه قَالَ: «لاَ يَسْتُرُ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ فِي الدُّنْيَا، إِلاَّ سَتَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (م/۲۵٩۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «عیب هر بنده‌ای را که الله متعال در دنیا، بپوشاند، در روز قیامت، نیز می‌پوشاند».

عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: «لاَ يَسْتُرُ عَبْدٌ عَبْدًا فِي الدُّنْيَا، إِلاَّ سَتَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هر بنده‌ای که عیب بنده‌ی دیگری را در دنیا بپوشاند، الله متعال عیوبش را در روز قیامت، می‌پوشاند».

باب (۲۱): در مورد سفارش همنشینان

۱٧٧۸ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا أَتَاهُ طَالِبُ حَاجَةٍ، أَقْبَلَ عَلَى جُلَسَائِهِ فَقَالَ: «اشْفَعُوا فَلْتُؤْجَرُوا، وَلْيَقْضِ اللَّهُ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّهِ مَا أَحَبَّ». (م/۲۶۲٧)

ترجمه: ابوموسی سروایت می‌کند که: هرگاه، سائلی نزد رسول الله صمی‌آمد و یا کسی، از پیامبر اکرم صدرخواست حاجتی می‌کرد، رسول اکرم صخطاب به صحابه شمی‌فرمود: «شما نیز (در حق این شخص) سفارش کنید تا در اجر، شریک شوید؛ الله متعال بر زبان پیامبرش آنچه را که بخواهد، جاری می‌کند».

باب (۲۲): مثال همنشین خوب

۱٧٧٩ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «إِنَّمَا مَثَلُ الْجَلِيسِ الصَّالِحِ وَالْجَلِيسِ السَّوْءِ، كَحَامِلِ الْمِسْكِ وَنَافِخِ الْكِيرِ، فَحَامِلُ الْمِسْكِ، إِمَّا أَنْ يُحْذِيَكَ، وَإِمَّا أَنْ تَبْتَاعَ مِنْهُ، وَإِمَّا أَنْ تَجِدَ مِنْهُ رِيحًا طَيِّبَةً، وَنَافِخُ الْكِيرِ، إِمَّا أَنْ يُحْرِقَ ثِيَابَكَ، وَإِمَّا أَنْ تَجِدَ رِيحًا خَبِيثَةً». (م/۲۶۲۸)

ترجمه: ابوموسی سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «مثال همنشین خوب و بد، مانند حامل مُشک و دمنده‌ی دَمِ آهنگر است؛ حامل مشک یا به تو مشک می‌دهد یا از او می‌خری و یا اینکه بوی خوش آن، به مشامت میرسد؛ و دمنده‌ی دَم آهنگر یا لباسهایت را می‌سوزاند و یا بوی بد آن، به مشامت می‌رسد».

باب (۲۳): سفارش در مورد همسایه

۱٧۸۰ـ عن عَائِشَةَ بقَالَت: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «مَا زَالَ جِبْرِيلُ يُوصِينِى بِالْجَارِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ لَيُوَرِّثَنَّهُ». (م/۲۶۲۵)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صفرمود: «جبرئیل آنقدر مرا در مورد همسایه سفارش نمود که خیال کردم او را شریک ارث، قرار می‌دهد».

۱٧۸۱ـ عَنْ أَبِي ذَرٍّ سقَالَ: إِنَّ خَلِيلِى صأَوْصَانِي: «إِذَا طَبَخْتَ مَرَقًا فَأَكْثِرْ مَاءَهُ، ثُمَّ انْظُرْ أَهْلَ بَيْتٍ مِنْ جِيرَانِكَ، فَأَصِبْهُمْ مِنْهَا بِمَعْرُوفٍ». (م/۲۶۲۵)

ترجمه: ابو ذر سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «ای ابو ذر! هرگاه، خورش یا شوربایی درست کردی، آب آن را زیاد کن؛ سپس به یک خانواده از همسایه‌هایت، نگاه کن و آنها را بخوبی از آن شوربا، بهره‌مند گردان».

باب (۲۴): استحباب خوشرویی با مردم

۱٧۸۲ـ عَنْ أَبِي ذَرٍّ سقَالَ: قَالَ لِي النَّبِيُّ ص: «لاَ تَحْقِرَنَّ مِنَ الْمَعْرُوفِ شَيْئًا، وَلَوْ أَنْ تَلْقَى أَخَاكَ بِوَجْهٍ طَلْقٍ». (م/۲۶۲۶)

ترجمه: ابوذر س می‌گوید: نبی اکرم صبه من فرمود: «هیچ کار نیکی را حقیر و کوچک نشمار؛ اگرچه با برادر مسلمانت را با خوشرویی ملاقات کنی».

باب (۲۵): در مورد نرم‌خویی و ملایمت

۱٧۸۳ـ عَنْ جَرِيرٍ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «مَنْ يُحْرَمِ الرِّفْقَ يُحْرَمِ الْخَيْرَ». (م/۲۵٩۲)

ترجمه: از جریر بن عبدالله روایت است که نبی اکرم صفرمود: «هرکس از نرم‌خویی و ملایمت، محروم گردد، از تمام نیکی‌ها محروم می‌شود».

۱٧۸۴ـ عَنْ عَائِشَةَ ب، زَوْجِ النَّبِىِّ ص، عَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «إِنَّ الرِّفْقَ لاَ يَكُونُ فِي شَىْءٍ إِلاَّ زَانَهُ، وَلاَ يُنْزَعُ مِنْ شَىْءٍ إِلاَّ شَانَهُ». (م/۲۵٩۴)

ترجمه: عایشه ل؛همسر گرامی نبی اکرم ص؛ روایت می‌کند که نبی اکرم صفرمود: «در هرکاری که نرم خویی و ملایمت، رعایت شود، مزیّن و آراسته می‌گردد؛ و در هر کاری که رعایت نگردد، معیوب و زشت می‌شود».

باب (۲۶): الله متعال نرم‌خویی و ملایمت را دوست دارد

۱٧۸۵ـ عَنْ عَائِشَةَ ب، زَوْجِ النَّبِىِّ ص: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «يَا عَائِشَةُ إِنَّ اللَّهَ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ، وَيُعْطِى عَلَى الرِّفْقِ مَا لاَ يُعْطِى عَلَى الْعُنْفِ، وَمَا لاَ يُعْطِى عَلَى مَا سِوَاهُ». (م/۲۵٩۳)

ترجمه: عایشه ل؛ همسر گرامی ‌نبی اکرم ص؛ می‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال، مهربان است و نرمی و مهربانی را دوست دارد؛ و بر اثر نرمی و مهربانی چیزهایی عنایت می‌کند که با خشونت و استفاده از روشهای دیگر، نمی‌دهد».

باب (۲٧): عذاب انسان متکبر

۱٧۸۶ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ وَأَبِى هُرَيْرَةَ لقَالاَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الْعِزُّ إِزَارُهُ، وَالْكِبْرِيَاءُ رِدَاؤُهُ، فَمَنْ يُنَازِعُنِى عَذَّبْتُهُ». (م/۲۶۲۰)

ترجمه: ابو سعید خدری و ابوهریره لمی‌گویند: رسول الله صفرمود: «عزت، ازار پروردگار است؛ و کبریا (عظمت و بی‌نیازی) ردای اوست؛ الله متعال می‌فرماید: کسی‌که در این صفات با من کشمکش و نزاع کند (تکبر کند و غرور ورزد) او را عذاب خواهم داد».

۱٧۸٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «ثَلاَثَةٌ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ ـ قَالَ أَبُو مُعَاوِيَةَ: وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ ـ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ: شَيْخٌ زَانٍ، وَمَلِكٌ كَذَّابٌ، وَعَائِلٌ مُسْتَكْبِرٌ». (م/۱۰٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «روز قیامت، الله متعال با سه نفر، صحبت نمی‌کند، از گناهان، پاکشان نمی‌گرداند، به آنها نگاه نمی‌کند و دچار عذاب دردناکی می‌شوند: ۱ـ پیر زناکار ۲ـ پادشاه دروغگو ۳ـ فقیر متکبر».

باب (۲۸): درباره‌ی کسی که سوگند یاد می‌‌کند

۱٧۸۸ـ عَنْ جُنْدَبٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صحَدَّثَ: «أَنَّ رَجُلاً قَالَ: وَاللَّهِ لاَ يَغْفِرُ اللَّهُ لِفُلاَنٍ، وَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ: مَنْ ذَا الـمـتَأَلَّى عَلَيَّ أَنْ لاَ أَغْفِرَ لِفُلاَنٍ، فَإِنِّى قَدْ غَفَرْتُ لِفُلاَنٍ، وَأَحْبَطْتُ عَمَلَكَ». أَوْ كَمَا قَالَ. (م/۲۵٩۱)

ترجمه: از جندب بن عبد الله سروایت است که: رسول الله صفرمود: «مردی گفت: به الله سوگند که الله متعال فلانی را نمی‌آمرزد. الله متعال فرمود: این چه کسی است که به من سوگند یاد می‌کند که من فلانی را مغفرت نمی‌کنم؟ همانا من فلانی را مغفرت نمودم و اعمالت را نابود ساختم». راوی می‌گوید: یا جملاتی شبیه این فرمود.

باب (۲٩): مدارا نمودن و حکم کسی که مردم او را به خاطر بدیهایش رها می‌کنند

۱٧۸٩ـ عَن عَائِشَةُ ب: أَنَّ رَجُلاً اسْتَأْذَنَ عَلَى النَّبِيِّ صفَقَالَ: «ائْذَنُوا لَهُ، فَلَبِئْسَ ابْنُ الْعَشِيرَةِ، أَوْ بِئْسَ رَجُلُ الْعَشِيرَةِ» فَلَمَّا دَخَلَ عَلَيْهِ أَلاَنَ لَهُ الْقَوْلَ، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ قُلْتَ لَهُ الَّذِي قُلْتَ، ثُمَّ أَلَنْتَ لَهُ الْقَوْلَ؟ قَالَ: «يَا عَائِشَةُ، إِنَّ شَرَّ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، مَنْ وَدَعَهُ، أَوْ تَرَكَهُ النَّاسُ اتِّقَاءَ فُحْشِهِ». (م/۲۶۲۱)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: مردی، از نبی اکرم صاجازه‌ی ورود خواست. پیامبر اکرم صفرمود: «به او اجازه دهید؛ وی فرزند بسیار بد یا مرد بسیار بدی از فلان قبیله است». اما هنگامی که آن مرد، وارد شد، با نرمی و مدارا با او صحبت کرد. عایشه لمی‌گوید: من گفتم: یا رسول الله! او را آنگونه توصیف نمودی؛ سپس با نرمی و ملایمت با او صحبت کردی؟! رسول الله صفرمود: «ای عایشه! روز قیامت، بدترین منزلت را نزد الله متعال، کسی دارد که مردم او را به خاطر در امان ماندن از بدیهایش، رها کنند».

(قابل یاد آوری است که پیامبر اکرم صآن مرد را تعریف وتمجید نکرد تا گفته شود: تناقض گویی نموده است؛ بلکه صرفاً با اخلاق خوب و چهره‌ای باز چنانکه در روایات دیگر آمده است، با او برخورد نمود تا شاید باعث تألیف قلب و مسلمان شدن افرادی مانند او گردد؛ و این کار، اشکالی ندارد؛ ولی اگر او را تعریف و تمجید می‌نمود، تناقض گویی محسوب می‌شد.) فتح الباری با اختصار

باب (۳۰): در مورد عفو کردن

۱٧٩۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صقَالَ: «مَا نَقَصَتْ صَدَقَةٌ مِنْ مَالٍ، وَمَا زَادَ اللَّهُ عَبْدًا بِعَفْوٍ إِلاَّ عِزًّا، وَمَا تَوَاضَعَ أَحَدٌ لِلَّهِ إِلاَّ رَفَعَهُ اللَّهُ». (م/۲۵۸۸)

ترجمه: ابو هریره سروایت می‌کند که: رسول الله صفرمود: «هیچ مالی از صدقه دادن، کم نمی‌شود. و هر عفوی باعث می‌شود که الله متعال، عزت بنده‌اش را افزایش دهد. و هرکس که به خاطر الله متعال، تواضع و فروتنی نماید، الله متعال او را بلند می‌گرداند».

باب (۳۱): در مورد کسی که هنگام خشم، خودش را کنترل می‌کند

۱٧٩۱ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا تَعُدُّونَ الرَّقُوبَ فِيكُمْ»؟ قَالَ قُلْنَا: الَّذِي لاَ يُولَدُ لَهُ، قَالَ: «لَيْسَ ذَاكَ بِالرَّقُوبِ، وَلَكِنَّهُ الرَّجُلُ الَّذِي لَمْ يُقَدِّمْ مِنْ وَلَدِهِ شَيْئًا» قَالَ: «فَمَا تَعُدُّونَ الصُّرَعَةَ فِيكُمْ»؟ قَالَ: قُلْنَا: الَّذِي لاَ يَصْرَعُهُ الرِّجَالُ، قَالَ: «لَيْسَ بِذَلِكَ، وَلَكِنَّهُ الَّذِي يَمْلِكُ نَفْسَهُ عِنْدَ الْغَضَبِ». (م/۲۶۰۸)

ترجمه: عبد الله بن مسعود سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «شما در میان خود،چه کسی را عقیم و نازا می‌دانید»؟ گفتیم: کسی را که بچه دار نمی‌گردد. فرمود: «نازای واقعی او نیست؛ بلکه کسی است که هیچ یک از فرزندانش را از دست نداده است». سپس فرمود: «شما چه کسی را کشتی گیر و قهرمان می‌دانید»؟ گفتیم: کسی را که مردم نتوانند او را هنگام کشتی به زمین بزنند. فرمود: «آنگونه نیست که شما فکر می‌کنید؛ بلکه قهرمان واقعی، کسی است که هنگام خشم، خودش را کنترل می‌کند».

باب (۳۲): گفتن اعوذ بالله من الشیطان الرجیم هنگام خشم

۱٧٩۲ـ عن سُلَيْمَانُ بْنُ صُرَدٍ سقَالَ: اسْتَبَّ رَجُلاَنِ عِنْدَ النَّبِىِّ ص، فَجَعَلَ أَحَدُهُمَا يَغْضَبُ وَيَحْمَرُّ وَجْهُهُ، فَنَظَرَ إِلَيْهِ النَّبِىُّ صفَقَالَ: «إِنِّى لأَعْلَمُ كَلِمَةً لَوْ قَالَهَا لَذَهَبَ ذَا عَنْهُ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» فَقَامَ إِلَى الرَّجُلِ رَجُلٌ مِمَّنْ سَمِعَ النَّبِيَّ صفَقَالَ: أَتَدْرِى مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صآنِفًا؟ قَالَ: «إِنِّى لأَعْلَمُ كَلِمَةً لَوْ قَالَهَا لَذَهَبَ ذَا عَنْهُ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: أَمَجْنُونًا تَرَانِى؟ (م/۲۶۱۰)

ترجمه: سلیمان بن صُرَد سمی‌گوید: دو نفر نبی اکرم صبه یکدیگر، دشنام می‌دادند؛ یکی از آنها، خشمگین بود و چهره‌اش قرمز شده بود. نبی اکرم صبه سوی او نگاه کرد و فرمود: «من کلمه‌ای می‌دانم که اگر او آن را به زبان آورد، خشم‌اش فرو می‌نشیند؛ اگر اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بگوید، خشم‌اش فرو می‌نشیند». یکی از کسانی که سخن رسول اکرم صرا شنید، نزد او رفت و گفت: آیا می‌دانی که رسول الله صهم اکنون چه فرمود؟ پیامبر اکرم صفرمود: «من کلمه‌ای می‌دانم که اگر او آن را به زبان آورد، خشم‌اش فرو می‌نشیند؛ و آن، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم است». آن مرد گفت: فکر می‌کنی که من دیوانه‌ام (که چنین کلمه‌ای بگویم).

باب (۳۳): انسان بگونه‌ای آفریده شده است که نمی‌تواند خودش را کنترل کند

۱٧٩۳ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لَمَّا صَوَّرَ اللَّهُ آدَمَ فِي الْجَنَّةِ تَرَكَهُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَتْرُكَهُ، فَجَعَلَ إِبْلِيسُ يُطِيفُ بِهِ، يَنْظُرُ مَا هُوَ، فَلَمَّا رَآهُ أَجْوَفَ عَرَفَ أَنَّهُ خُلِقَ خَلْقًا لاَ يَتَمَالَكُ». (م/۲۶۱۱)

ترجمه: از انس سروایت است که رسول الله صفرمود: «هنگامی که الله متعال، تمثال (گِلی) آدم را در بهشت آفرید، برای مدتی طولانی، او را آنجا رها کرد. در این اثنا، شیطان پیرامونش دور می‌زد تا ببیند که او چیست؟ و هنگامی که او را میان تهی یافت، متوجه شد که بگونه‌ای آفریده شده است که نمی‌تواند خودش را کنترل نماید».

باب (۳۴): در مورد کار نیک و گناه

۱٧٩۴ـ عَنْ النَوَّاسِ بْنِ سِمْعَانَ سقَالَ: أَقَمْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صبِالْمَدِينَةِ سَنَةً، مَا يَمْنَعُنِى مِنَ الْهِجْرَةِ إِلاَّ الْمَسْأَلَةُ، كَانَ أَحَدُنَا إِذَا هَاجَرَ لَمْ يَسْأَلْ رَسُولَ اللَّهِ صعَنْ شَيْءٍ، قَالَ: فَسَأَلْتُهُ عَنِ الْبِرِّ وَالإِثْمِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الْبِرُّ حُسْنُ الْخُلُقِ، وَالإِثْمُ مَا حَاكَ فِي نَفْسِكَ، وَكَرِهْتَ أَنْ يَطَّلِعَ عَلَيْهِ النَّاسُ». (م/۲۵۵۳)

ترجمه: نواس بن سمعان سمی‌گوید: «یک سال، همراه رسول الله صدر مدینه ماندم (بدون اینکه در مدینه استقرار پیدا کنم.) و آنچه که مانع هجرتم به مدینه می‌شد، این بود که بتوانم از رسول الله صسؤال کنم؛ چرا که هرگاه یکی از ما هجرت می‌کرد، نمی‌توانست از رسول الله صچیزی بپرسد. (مهاجرین و انصار از سؤال کردن، منع شده بودند.) به هر حال، من از رسول مکرم اسلام صدر مورد نیکی و گناه پرسیدم. پیامبر اکرم صفرمود: «نیکی، اخلاق خوب است؛ و گناه و بدی، آن است که در دلت، در مورد آن، شک و تردید وجود داشته باشد و ناگوار بدانی که مردم از آن، اطلاع پیدا کنند».

باب (۳۵): در مورد کسی که خس و خاشاک را از راه برمی‌دارد

۱٧٩۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَرَّ رَجُلٌ بِغُصْنِ شَجَرَةٍ عَلَى ظَهْرِ طَرِيقٍ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لأُنَحِّيَنَّ هَذَا عَنِ الْمُسْلِمِينَ لاَ يُؤْذِيهِمْ، فَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ». (م/۱٩۱۴)

ترجمه: ابوهریره می‌گوید: رسول الله صفرمود: «مردی از کنار شاخه‌ی درختی که وسط راه قرار داشت، عبور می‌کرد؛ پس با خود گفت: سوگند به الله، این را از سر راه مسلمانان دور می‌کنم تا باعث اذیت و آزار آنان نگردد. لذا به سبب آن، وارد بهشت گردید».

۱٧٩۶ـ عَن ابي بَرْزَةَ سقَالَ: قُلْتُ: يَا نَبِىَّ اللَّهِ عَلِّمْنِى شَيْئًا أَنْتَفِعُ بِهِ، قَالَ: «اعْزِلِ الأَذَى عَنْ طَرِيقِ الْمُسْلِمِينَ». (م/۲۶۱۸)

ترجمه: ابو برزه سمی‌گوید: عرض کردم: یا رسول الله! به من چیزی آموزش بده که برایم مفید باشد. فرمود: «چیزهای آزار دهنده را از سر راه مسلمانان دور کن».

باب (۳۶): اگر خاری به بدن مؤمن بخلد و به مصیبتی گرفتار آید

۱٧٩٧ـ عَنِ الأَسْوَدِ سقَالَ: دَخَلَ شَبَابٌ مِنْ قُرَيْشٍ عَلَى عَائِشَةَ، وَهِىَ بِمِنًى، وَهُمْ يَضْحَكُونَ، فَقَالَتْ: مَا يُضْحِكُكُمْ؟ قَالُوا: فُلاَنٌ خَرَّ عَلَى طُنُبِ فُسْطَاطٍ، فَكَادَتْ عُنُقُهُ أَوْ عَيْنُهُ أَنْ تَذْهَبَ، فَقَالَتْ: لاَ تَضْحَكُوا، فَإِنِّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يُشَاكُ شَوْكَةً فَمَا فَوْقَهَا، إِلاَّ كُتِبَتْ لَهُ بِهَا دَرَجَةٌ، وَمُحِيَتْ عَنْهُ بِهَا خَطِيئَةٌ». (م/۲۵٧۲)

ترجمه: از عایشه لروایت است که ایشان در منا بود که یک جوان قریشی نزد او آمد در حالی که او و اطرافیانش می‌خندیدند. عایشه لپرسید: چرا می‌خندید؟ گفتند: فلانی هنگام عبور کردن از بالای طناب خیمه‌ای به زمین افتاد و چیزی نمانده بود که گردنش بشکند یا چشمش کور شود. عایشه لگفت: نخندید؛ زیرا من شنیدم که رسول الله صفرمود: «به بدن هر مسلمانی که خاری بخلد یا به مصیبتی بزرگتر از آن، گرفتار شود، یک نیکی برایش نوشته می‌شود و یکی از گناهانش، محو و نابود می‌گردد». (مغفرت می‌شود).

باب (۳٧): درد و اندوهی که مؤمن بدان گرفتار می‌شود

۱٧٩۸ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ وَأَبِى هُرَيْرَةَ لأَنَّهُمَا سَمِعَا رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «مَا يُصِيبُ الْمُؤْمِنَ مِنْ وَصَبٍ، وَلاَ نَصَبٍ، وَلاَ سَقَمٍ، وَلاَ حَزَنٍ، حَتَّى الْهَمِّ يُهَمُّهُ إِلاَّ كُفِّرَ بِهِ مِنْ سَيِّئَاتِهِ». (م/۲۵٧۳)

ترجمه: ابوسعید خدری و ابو هریره لمی‌گویند: شنیدیم که رسول الله صمی‌فرمود: «مؤمن، دچار هیچ‌گونه درد، خستگی، بیماری، اندوه و غم و حتی نگرانی نمی‌شود مگر اینکه به وسیله‌ی آن، گناهانش بخشیده می‌شوند».

۱٧٩٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ: ﴿مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِ[النساء: ۱۲۳]. بَلَغَتْ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَبْلَغًا شَدِيدًا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «قَارِبُوا وَسَدِّدُوا، فَفِى كُلِّ مَا يُصَابُ بِهِ الْمُسْلِمُ كَفَّارَةٌ، حَتَّى النَّكْبَةِ يُنْكَبُهَا، أَوِ الشَّوْكَةِ يُشَاكُهَا». (م/۲۵٧۴)

ترجمه: ابو هریره می‌گوید: هنگامی که آیه‌ی ﴿مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِ«هرکس کار بدی انجام دهد، سزای آن را می‌بیند»نازل گردید، برای مسلمانان بسیار سنگین و گران شد. لذا رسول الله صفرمود: «راه راست و میانه را در پیش گیرید؛ مسلمان به هر مصیبتی که گرفتار آید، باعث کفاره‌ی گناهان وی می‌گردد؛ حتی اگر حادثه‌ی کوچکی (مثل لغزیدن و افتادن) برایش اتفاق بیفتد یا خاری به بدنش بخلد».

باب (۳۸): حسادت ورزیدن، دشمنی کردن و پشت کردن به یکدیگر، ممنوع است

۱۸۰۰ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ تَبَاغَضُوا وَلاَ تَحَاسَدُوا وَلاَ تَدَابَرُوا، وَكُونُوا عِبَادَ اللَّهِ إِخْوَانًا، وَلاَ يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ أَنْ يَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلاَثٍ». (م/۲۵۵٩)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «با یکدیگر، دشمنی نکنید؛ حسادت نورزید و به یکدیگر، پشت ننمایید؛ بلکه برادروار، الله متعال را عبادت کنید؛ و برای هیچ مسلمانی جایز نیست که بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش، قهر باشد».

باب (۳٩): بهترین آنها کسی است که آغاز به سلام گفتن نماید

۱۸۰۱ـ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الأَنْصَارِيِّ س:أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ أَنْ يَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلاَثِ لَيَالٍ يَلْتَقِيَانِ فَيُعْرِضُ هَذَا وَيُعْرِضُ هَذَا وَخَيْرُهُمَا الَّذِي يَبْدَأُ بِالسَّلاَمِ». (م/۲۵۶۰)

ترجمه: ابوایوب انصاری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «برای هیچ کس، جایز نیست که بیشتر از سه شب، با برادر مسلمانش، قهر باشد طوریکه هنگام ملاقات، از یکدیگر، روی گردانی کنند؛ و بهترین آنها کسی است که آغاز به سلام گفتن نماید».

باب (۴۰): نهی از دشمنی و قهر کردن

۱۸۰۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «تُفْتَحُ أَبْوَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَ الاِثْنَيْنِ، وَيَوْمَ الْخَمِيسِ، فَيُغْفَرُ لِكُلِّ عَبْدٍ لاَ يُشْرِكُ بِاللَّهِ شَيْئًا، إِلاَّ رَجُلاً كَانَتْ بَيْنَهُ وَبَيْنَ أَخِيهِ شَحْنَاءُ، فَيُقَالُ: أَنْظِرُوا هَذَيْنِ حَتَّى يَصْطَلِحَا، أَنْظِرُوا هَذَيْنِ حَتَّى يَصْطَلِحَا، أَنْظِرُوا هَذَيْنِ حَتَّى يَصْطَلِحَا». (م/۲۵۶۵)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «روزهای دوشنبه و پنجشنبه، درهای بهشت، باز می‌گردد و هر بنده‌ای که به الله متعال، شرک نمی‌ورزد، بخشیده می‌شود، مگر کسی‌که میان او و برادرش، دشمنی و عداوت، وجود داشته باشد؛ در مورد آنان می‌گویند: این دو نفر را مهلت دهید و به تأخیر بیندازید تا با یکدیگر صلح و آشتی کنند؛ این دو نفر را مهلت دهید و به تأخیر بیندازید تا با یکدیگر صلح و آشتی کنند؛ این دو نفر را مهلت دهید و به تأخیر بیندازید تا با یکدیگر صلح و آشتی کنند».

باب (۴۱): تجسس، رقابت (در دنیا) و گمان بد کردن، ممنوع است

۱۸۰۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِيَّاكُمْ وَالظَّنَّ، فَإِنَّ الظَّنَّ أَكْذَبُ الْحَدِيثِ، وَلاَ تَحَسَّسُوا، وَلاَ تَجَسَّسُوا، وَلاَ تَنَافَسُوا، وَلاَ تَحَاسَدُوا، وَلاَ تَبَاغَضُوا، وَلاَ تَدَابَرُوا، وَكُونُوا عِبَادَ اللَّهِ إِخْوَانًا». (م/۲۵۶۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «از گمان بد، اجتناب کنید؛ زیرا گمان بد، بدترین نوع دروغ‏ است. به دنبال عیوب دیگران نباشید؛ تجسس نکنید؛ با یکدیگر (در دنیا) رقابت نکنید؛ به یکدیگر، حسادت نورزید؛ با یکدیگر، دشمنی نکنید و پشت ننمایید و برادروار، الله متعال را عبادت کنید».

باب (۴۲): شیطان نماز گزاران را تحریک می‌کند و به جان هم می‌اندازد

۱۸۰۴ـ عَنْ جَابِرٍ سقَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صيَقُولُ: «إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ أَيِسَ أَنْ يَعْبُدَهُ الْمُصَلُّونَ فِي جَزِيرَةِ الْعَرَبِ، وَلَكِنْ فِي التَّحْرِيشِ بَيْنَهُمْ». (م/۲۸۱۲)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «شیطان ناامید شده است از اینکه نمازگزاران شبه جزیره‌ی عربستان او را عبادت کنند؛ ولی آنان را تحریک می‌کند و به جان یکدیگر می‌اندازد».

باب (۴۳): با هر انسان، یک شیطان وجود دارد

۱۸۰۵ـ عَن عَائِشَةَ بزَوْجَ النَّبيِّ ص: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صخَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا لَيْلاً، قَالَتْ فَغِرْتُ عَلَيْهِ، فَجَاءَ فَرَأَى مَا أَصْنَعُ، فَقَالَ: «مَا لَكِ يَا عَائِشَةُ أَغِرْتِ»؟ فَقُلْتُ: وَمَا لِي لاَ يَغَارُ مِثْلِى عَلَى مِثْلِكَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَقَدْ جَاءَكِ شَيْطَانُكِ»؟ قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوَمَعِىَ شَيْطَانٌ؟ قَالَ: «نَعَمْ» قُلْتُ: وَمَعَ كُلِّ إِنْسَانٍ؟ قَالَ: «نَعَمْ» قُلْتُ: وَمَعَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ «نَعَمْ، وَلَكِنْ رَبِّى أَعَانَنِى عَلَيْهِ حَتَّى أَسْلَمَ». (م/۲۸۱۵)

ترجمه: عایشه ل؛ همسر گرامی نبی اکرم صمی‌گوید: شبی، رسول الله صاز نزد من بیرون رفت. من از رفتن او به غیرت آمدم. سپس پیامبر اکرم صآمد و دید که من چکار می‌کنم. فرمود: «ای عایشه! چه اتفاقی افتاده است؟ آیا به غیرت آمده‌ای»؟ گفتم: چرا شخصی مثل من نسبت به شخصی مانند تو به غیرت نیاید؟ رسول الله صفرمود: «آیا شیطان تو نزد تو آمده است»؟ پرسیدم: یا رسول الله! آیا شیطانی همراه من است؟ فرمود: «بلی». پرسیدم: با هر انسان، یک شیطان وجود دارد؟ فرمود: «بله». پرسیدم: یا رسول الله، همراه تو هم وجود دارد؟ فرمود: «بله، ولی پروردگارم مرا علیه او یاری نموده و او تسلیم شده است».

باب (۴۴): غیبت نکنید

۱۸۰۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «أَتَدْرُونَ مَا الْغِيبَةُ»؟ قَالُوا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «ذِكْرُكَ أَخَاكَ بِمَا يَكْرَهُ» قِيلَ: أَفَرَأَيْتَ إِنْ كَانَ فِي أَخِي مَا أَقُولُ؟ قَالَ: «إِنْ كَانَ فِيهِ مَا تَقُولُ فَقَدِ اغْتَبْتَهُ، وَإِنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ فَقَدْ بَهَتَّهُ». (م/۲۵۸٩)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «آیا می‌دانید غیبت چیست»؟ مردم گفتند: الله و رسولش بهتر می‌دانند. فرمود: «غیبت آن است که به گونه‌ای در مورد برادرت صحبت کنی که ناراحت شود». شخصی پرسید: اگر چیزی بگویم که در او وجود دارد، حکمش چیست؟ فرمود: «اگر آنچه می‌گویی، در او وجود داشته باشد، غیبت کرده‌ای؛ و اگر در او وجود نداشته باشد، او را تهمت زده‌ای».

باب (۴۵): در مورد سخن چینی

۱۸۰٧ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ سقَالَ: إِنَّ مُحَمَّدًا صقَالَ: «أَلاَ أُنَبِّئُكُمْ مَا الْعَضْهُ؟ هِيَ النَّمِيمَةُ الْقَالَةُ بَيْنَ النَّاسِ» وَإِنَّ مُحَمَّدًا صقَالَ: «إِنَّ الرَّجُلَ يَصْدُقُ حَتَّى يُكْتَبَ صِدِّيقًا، وَيَكْذِبُ حَتَّى يُكْتَبَ كَذَّابًا». (م/۲۶۰۶)

ترجمه: ابن مسعود سمی‌گوید: محمد صفرمود: «آیا به شما نگویم که عضه چیست؟ سخن چینی و ایجاد دشمنی و خصومت میان مردم است».

همچنین محمد صفرمود: «یک شخص، به اندازه‌ای راست می‌گوید که در زمره‌ی صدیقین قرار می‌گیرد؛ و به اندازه‌ای دروغ می‌گوید که نزد الله متعال، در زمره‌ی دروغگویان نوشته می‌شود».

باب (۴۶): هیچ سخن چینی، وارد بهشت نمی‌شود

۱۸۰۸ـ عَنْ هَمَّامِ بْنِ الْحَارِثِ قَالَ: كُنَّا جُلُوسًا مَعَ حُذَيفَةَ سفِي الْمَسْجِدِ، فَجَاءَ رَجُلٌ حَتَّى جَلَسَ إِلَيْنَا، فَقِيلَ لِحُذَيْفَةَ: إِنَّ هَذَا يَرْفَعُ إِلَى السُّلْطَانِ أَشْيَاءَ، فَقَالَ حُذَيْفَةُ إِرَادَةَ أَنْ يُسْمِعَهُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «لاَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ قَتَّاتٌ». (م/۱۰۵)

ترجمه: همام بن حارث می‌گوید: ما در مسجد نزد حذیفه سنشسته بودیم که مردی آمد و در مجلس ما نشست. شخصی به حذیفه گفت: این شخص، اخباری را به حاکم می‌رساند. حذیفه سبه این هدف که آن مرد بشنود، گفت: شنیدم که رسول الله صفرمود: «هیچ سخن چینی، وارد بهشت نمی‌شود».

باب (۴٧): در مورد شخص دو چهره (منافق)

فيه حديث ابي هريرة س، و قد تقدم فی أواخر الفضائل (الحديث: ۱٧۴۴)

ترجمه: در این زمینه، حدیث ابو هریره سدر اواخر کتاب فضایل، با شماره‌ی (۱٧۴۴) بیان گردید.

باب (۴۸): در مورد راستگویی و دروغگویی

۱۸۰٩ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مسعودٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «عَلَيْكُمْ بِالصِّدْقِ، فَإِنَّ الصِّدْقَ يَهْدِى إِلَى الْبِرِّ، وَإِنَّ الْبِرَّ يَهْدِى إِلَى الْجَنَّةِ، وَمَا يَزَالُ الرَّجُلُ يَصْدُقُ وَيَتَحَرَّى الصِّدْقَ حَتَّى يُكْتَبَ عِنْدَ اللَّهِ صِدِّيقًا، وَإِيَّاكُمْ وَالْكَذِبَ، فَإِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِى إِلَى الْفُجُورِ، وَإِنَّ الْفُجُورَ يَهْدِى إِلَى النَّارِ، وَمَا يَزَالُ الرَّجُلُ يَكْذِبُ وَيَتَحَرَّى الْكَذِبَ حَتَّى يُكْتَبَ عِنْدَ اللَّهِ كَذَّابًا». (م/۲۶۰٧)

ترجمه: عبدالله بن مسعود سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «همانا راستگویی، انسان را به سوی نیکی، رهنمون می‌شود. و نیکی، انسان را به بهشت می‌رساند. و شخص، به اندازه‌ای راست می‌گوید و به دنبال راستگویی است که نزد الله متعال در زمره‌ی صدّیقین نوشته می‌شود. و همانا دروغگویی، انسان را بسوی فسق و فجور سوق می‌دهد. و فسق و فجور، انسان را به جهنم می‌کشاند. و شخص، به اندا زه‌ای دروغ می‌گوید و به فکر دروغ گفتن است که نزد الله متعال، در زمره‌ی دروغگویان نوشته می‌شود».

باب (۴٩): مواردی که دروغ گفتن در آنها جایز است

۱۸۱۰ـ عَن أُمَّ كُلْثُومٍ بِنْتَ عُقْبَةَ بْنِ أَبِي مُعَيْطٍ بوَكَانَتْ مِنَ الْمُهَاجِرَاتِ الأُوَلِ اللاَّتِى بَايَعْنَ النَّبِيَّ صأَخْبَرَتْهُ: أَنَّهَا سَمِعَتْ رَسُولَ اللَّهِ صوَهُوَ يَقُولُ: «لَيْسَ الْكَذَّابُ الَّذِي يُصْلِحُ بَيْنَ النَّاسِ، وَيَقُولُ خَيْرًا وَيَنْمِى خَيْرًا» قَالَ ابْنُ شِهَابٍ: وَلَمْ أَسْمَعْ يُرَخَّصُ فِي شَىْءٍ مِمَّا يَقُولُ النَّاسُ كَذِبٌ إِلاَّ فِي ثَلاَثٍ: الْحَرْبُ، وَالإِصْلاَحُ بَيْنَ النَّاسِ، وَحَدِيثُ الرَّجُلِ امْرَأَتَهُ وَحَدِيثُ الْمَرْأَةِ زَوْجَهَا، وَفِی رِوَايَةٍ قَالَت: وَ لَم أسمَعَهُ يُرخِّصُ فِي شَیءٍ مِمَّا يَقُولُ النَّاسُ إِلاَّ فِي ثَلاَثٍ. (م/۲۶۰۵)

ترجمه: ام کلثوم دختر عقبهلکه از مهاجران نخستین و کسانی است که با نبی اکرم صبیعت کردند، می‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «کسی که برای ایجاد صلح و آشتی میان مردم، سخن مصلحت آمیزی را به مردم برساند یا سخن مصلحت آمیزی بر زبان آورد، دروغگو شمرده نمی‌شود».

ابن شهاب می‌گوید: من نشنیده‌ام که به مردم اجازه داده شود تا دروغ بگویند مگر در سه مورد: هنگام جنگ، برقراری صلح میان مردم و در صحبت کردن مرد با همسرش و زن با شوهرش.

و در یک روایت آمده است که ام کلثوم گفت: و من نشنیدم که رسول الله صاجازه‌ی دروغ گفتن بدهد مگر در سه مورد.

باب (۵۰): ممنوعیت دعوت جاهلیت

۱۸۱۱ـ عَن جَابِرَ سقَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِىِّ صفِي غَزَاةٍ، فَكَسَعَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ، فَقَالَ الأَنْصَارِىُّ: يَا لَلأَنْصَارِ، وَقَالَ الْمُهَاجِرِىُّ: يَا لَلْمُهَاجِرِينَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا بَالُ دَعْوَى الْجَاهِلِيَّةِ»؟ قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ كَسَعَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ، فَقَالَ: «دَعُوهَا فَإِنَّهَا مُنْتِنَةٌ» فَسَمِعَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىٍّ فَقَالَ: قَدْ فَعَلُوهَا، وَاللَّهِ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ، قَالَ عُمَرُ: دَعْنِى أَضْرِبْ عُنُقَ هَذَا الْمُنَافِقِ، فَقَالَ: «دَعْهُ، لاَ يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّ مُحَمَّدًا يَقْتُلُ أَصْحَابَهُ» (انظر الحديث ۱۸۳۲) (م/۲۵۸۴)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: ما در یکی از غزوات، همراه نبی اکرم صبودیم. پس مردی از مهاجرین با دست یا پا یا شمشیر به ما تحت انصاری زد. مرد انصاری گفت: ای انصار! به فریاد من برسید. و مهاجر گفت: ای مهاجرین! به داد من برسید. رسول الله صفرمود: «چرا دعوت جاهلیت، سر داده‌اید»؟ مردم گفتند: یا رسول الله! مردی از مهاجرین با دست یا پا یا شمشیر به ما تحت انصاری زد. پیاکبر اکرم صفرمود: «این سخنان جاهلیت را رها کنید؛ زیرا زشت و بد بو هستند». عبد الله بن ابی بن سلول (رئیس منافقین) گفت: چنین کاری انجام داده‌اند؟ سوگند به الله، اگر به مدینه برگشتیم، افراد با قدرت و ارزشمند، اشخاص خوار و ذلیل را بیرون خواهند کرد. عمر گفت: یا رسول الله! اجازه بدهید تا گردن این منافق را بزنم. نبی اکرم صفرمود: «او را رها کن؛ زیرا اگر کشته شود، مردم می‌گویند: محمد یارانش را به قتل می‌رساند».

باب (۵۱): منع کردن از دشنام دادن

۱۸۱۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «الْمُسْتَبَّانِ مَا قَالاَ، فَعَلَى الْبَادِئِ، مَا لَمْ يَعْتَدِ الْمَظْلُومُ». (م/۲۵۸٧)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «گناه دو نفری که یکدیگر را دشنام می‌دهند، بر فردی است که دشنام دادن را شروع کرده است تا زمانی که فرد مظلوم (دومی) تجاوز نکند». (بیشتر از آغاز کننده دشنام ندهد؛ که در این صورت، هردو نفر گنهکار می‌شوند).

باب (۵۲): منع کردن از دشنام دادن روزگار و زمانه

۱۸۱۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «قَالَ اللَّهُ : يُؤْذِينِى ابْنُ آدَمَ، يَقُولُ: يَا خَيْبَةَ الدَّهْرِ فَلاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ: يَا خَيْبَةَ الدَّهْرِ فَإِنِّى أَنَا الدَّهْرُ، أُقَلِّبُ لَيْلَهُ وَنَهَارَهُ، فَإِذَا شِئْتُ قَبَضْتُهُمَا». (م/۲۲۴۶)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صگفت: «الله فرمود: فرزند آدم مرا اذیت و آزار می‌کند و می‌گوید: ای روزگار فلاکت بار. مبادا یکی از شما بگوید: ای روزگار فلاکت بار؛ چرا که من (گرداننده‌ی) روزگار هستم و شب و روزش را می‌گردانم؛ و هرگاه که بخواهم آنها را از بین می‌برم». (لذا کسی‌که روزگار را دشنام می‌دهد، در حقیقت، الله متعال را که گرداننده‌ی روزگار است، دشنام داده است.)

۱۸۱۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ «لاَ تَسُبُّوا الدَّهْرَ، فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الدَّهْرُ». (م/۲۲۴۶)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «روزگار را دشنام ندهید؛ زیرا این الله است که روزگار را می‌گرداند».

باب (۵۳): نباید کسی به سوی برادر مسلمانش با اسلحه، اشاره کند

۱۸۱۵ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يُشِيرُ أَحَدُكُمْ إِلَى أَخِيهِ بِالسِّلاَحِ، فَإِنَّهُ لاَ يَدْرِى أَحَدُكُمْ لَعَلَّ الشَّيْطَانَ يَنْزِعُ فِي يَدِهِ، فَيَقَعُ فِي حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ». (م/۲۶۱٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هیچ یک از شما با اسلحه به سوی برادر مسلمانش اشاره نکند؛ زیرا شما نمی‌دانید شاید شیطان، باعث شود تا به او ضربه‌ای وارد گردد؛ در نتیجه، اشاره کننده، در چاله‌ای از جهنم بیفتد».

باب (۵۴): محافظت از پیکان و لبه‌ی تیز تیرها در داخل مسجد

۱۸۱۶ـ عَنْ جَابِرٍ لعَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص: أَنَّهُ أَمَرَ رَجُلاً كَانَ يَتَصَدَّقُ بِالنَّبْلِ فِي الْمَسْجِدِ، أَنْ لاَ يَمُرَّ بِهَا إِلاَّ وَهُوَ آخِذٌ بِنُصُولِهَا. (م/۲۶۱۴)

ترجمه: جابر می‌گوید: رسول الله صمردی را که در مسجد، صدقه می‌داد و تیرهایی همراه خود داشت، دستور داد تا هرگاه با تیرها از داخل مسجد، عبور می‌کند، پیکان آنها را بگیرد (تا مبادا مسلمانی را مجروح کند).

۱۸۱٧ـ عَنْ أَبِي مُوسَى س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِذَا مَرَّ أَحَدُكُمْ فِي مَجْلِسٍ أَوْ سُوقٍ، وَبِيَدِهِ نَبْلٌ، فَلْيَأْخُذْ بِنِصَالِهَا، ثُمَّ لْيَأْخُذْ بِنِصَالِهَا، ثُمَّ لْيَأْخُذْ بِنِصَالِهَا» قَالَ: فَقَالَ أَبُو مُوسَى: وَاللَّهِ مَا مُتْنَا حَتَّى سَدَّدْنَاهَا، بَعْضُنَا فِي وُجُوهِ بَعْضٍ. (م/۲۶۱۵)

ترجمه: ابو موسی اشعری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرگاه، یکی از شما از کنار مجلس یا بازاری عبور می‌کرد در حالی که تیر در دست دارد، پیکان (لبه‌ی تیز) تیرها را بگیرد؛ تأکید می‌کنم پیکان تیرها را بگیرد؛ باز هم تأکید می‌کنم پیکان تیرها را بگیرد». (تا مبادا کسی را زخمی ‌کند).

راوی می‌گوید: ابو موسی گفت: سوگند به الله، ما نمردیم تا اینکه تیرها را به سوی چهره‌های یکدیگر، راست کردیم و نشانه گرفتیم.

باب (۵۵): ممنوعیت زدن به چهره

۱۸۱۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِذَا قَاتَلَ أَحَدُكُمْ أَخَاهُ، فَلاَ يَلْطِمَنَّ الْوَجْهَ». (م/۲۶۱۲)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «اگر یکی از شما با برادرش، درگیر شد، به صورتش، نزند». (چرا که جای حساسی است و محل بیشتر حواس انسان است.)

۱۸۱٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِذَا قَاتَلَ أَحَدُكُمْ أَخَاهُ، فَلْيَجْتَنِبِ الْوَجْهَ، فَإِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ». (م/۲۶۱۲)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «هرگاه، یکی از شما با برادرش، دعوا کرد، از زدن به چهره، اجتناب کند؛ زیرا الله متعال آدم را به صورت اصلی خودش (آدم) آفریده است».

باب (۵۶): در مورد نفرین حیوانات و سخت گیری درباره‌ی آن

۱۸۲۰ـ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ لقَالَ: بَيْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ صفِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، وَامْرَأَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ عَلَى نَاقَةٍ، فَضَجِرَتْ فَلَعَنَتْهَا، فَسَمِعَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ صفَقَالَ: «خُذُوا مَا عَلَيْهَا وَدَعُوهَا، فَإِنَّهَا مَلْعُونَةٌ». قَالَ عِمْرَانُ: فَكَأَنِّى أَرَاهَا الآنَ تَمْشِى فِي النَّاسِ، مَا يَعْرِضُ لَهَا أَحَدٌ. (م/۲۵٩۵)

ترجمه: عِمران بن حُصَین لمی‌گوید: در یکی از سفرهای رسول الله صیک زن انصاری بر ناقه‌ای (ماده شتری) سوار بود. آن زن، ناراحت شد و شتر را نفرین کرد. رسول الله صنفرین آن زن را شنید و فرمود: «بار شتر را بردارید و شتر را رها کنید؛ چرا که او نفرین شده است». عمران می‌گوید: گویا من آن زن را هم اکنون می‌بینم که در میان مردم، پیاده می‌رود بدون اینکه کسی به او توجه کند. (کاملا آن صحنه را بخاطر دارم).

باب (۵٧): نفرین کردن زیاد، کراهیت دارد

۱۸۲۱ـ عَنْ أَبِي الدَّرْدَاءِ سسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ «إِنَّ اللَّعَّانِينَ لاَ يَكُونُونَ شُهَدَاءَ وَلاَ شُفَعَاءَ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (م/۲۵٩۸)

ترجمه: ابو درداء سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «کسانی که زیاد نفرین می‌کنند، روز قیامت، گواه (بر امت‌های دیگر) قرار نمی‌گیرند و حق شفاعت هم ندارند».

۱۸۲۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ ادْعُ عَلَى الْمُشْرِكِينَ، قَالَ «إِنِّى لَمْ أُبْعَثْ لَعَّانًا، وَإِنَّمَا بُعِثْتُ رَحْمَةً». (م/۲۵٩٩)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: شخصی گفت: یا رسول الله! مشرکین را نفرین کن. پیامبر اکرم صفرمود: «من مبعوث نشده‌ام تا نفرین کنم؛ بلکه بعنوان رحمت (برای جهانیان) مبعوث شده‌ام».

باب (۵۸): در مورد کسی که می‌گوید: مردم هلاک شدند

۱۸۲۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِذَا قَالَ العَبدُ هَلَكَ النَّاسُ، فَهُوَ أَهْلَكُهُمْ» قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ ـ وَ هُوَ ابنُ مُحَمَّد بنِ سُفيَانَ ـ: لاَ أَدْرِى «أَهْلَكَهُمْ» بِالنَّصْبِ أَوْ «أَهْلَكُهُمْ» بِالرَّفْعِ. (م/۲۶۲۳)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «هرگاه، بنده بگوید: مردم هلاک و نابود شدند، خودش زودتر از همه، هلاک و نابود می‌شود».

ابو اسحاق ؛محمد بن سفیان؛ می‌گوید: من نمی‌دانم که این روایت،«أَهْلَكَهُمْ»با نصب (فتحه)است (او مردم را هلاک و نابود ساخت). یا «أَهْلَكُهُمْ»با رفع (ضمه) است (زودتر از همه هلاک می‌شود).

(قابل یاد آوری است که نووی در شرح صحیح مسلم با ضمه‌ی کاف را ترجیح داده و می‌گوید: این مذمت، شامل حال کسی می‌شود که از روی تکبر و خودپسندی و تحقیر مردم و فخرفروشی، این جمله را بر زبان آورد. و این، حرام است. ولی اگر کسی به علت نقصی که در دین مردم مشاهده می‌کند، این جمله را به عنوان همدردی و دلسوزی به زبان آورد، اشکالی ندارد).

باب (۵٩): کسانی که بیش از حد سخت گیری می‌کنند، هلاک می‌شوند

۱۸۲۴ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هَلَكَ الْمُتَنَطِّعُونَ» قَالَهَا ثَلاَثًا. (م/۲۶٧۰)

ترجمه: عبد الله بن مسعود سمی‌گوید: رسول الله صسه بار فرمود: «کسانی که بیش از حد سخت گیری می‌کنند، هلاک می‌شوند».

باب (۶۰): هر مسلمانی را که نبی اکرم صنفرین کند یا بد و بی راه بگوید، حال آنکه آن شخص، شایسته‌ی این چیزها نباشد، سخنان پیامبر باعث پاکی، پاداش و رحمت برای او می‌شوند

۱۸۲۵ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: دَخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صرَجُلاَنِ، فَكَلَّمَاهُ بِشَيْءٍ لاَ أَدْرِى مَا هُوَ، فَأَغْضَبَاهُ، فَلَعَنَهُمَا وَسَبَّهُمَا، فَلَمَّا خَرَجَا قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ أَصَابَ مِنَ الْخَيْرِ شَيْئًا مَا أَصَابَهُ هَذَانِ، قَالَ: «وَمَا ذَاكِ»؟ قَالَتْ: قُلْتُ: لَعَنْتَهُمَا وَسَبَبْتَهُمَا، قَالَ: «أَوَمَا عَلِمْتِ مَا شَارَطْتُ عَلَيْهِ رَبِّى؟ قُلْتُ: اللَّهُمَّ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ، فَأَىُّ الْمُسْلِمِينَ لَعَنْتُهُ أَوْ سَبَبْتُهُ فَاجْعَلْهُ لَهُ زَكَاةً وَأَجْرًا». (م/۲۶۰۰)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: دو مرد نزد رسول الله صآمدند و با پیامبر اکرم صصحبتی کردند که من نمی‌دانم چه بود؛ به هر حال، باعث خشمگین شدن نبی مکرم اسلام صشدند. در نتیجه، پیامبر اکرم صآنها را نفرین کرد و بد و بی راه گفت. عایشه لمی‌گوید: هنگامی که آنان، بیرون رفتند، من گفتم: یا رسول الله! دعای خیر تو بدرقه‌ی راه هرکس شود، رستگار می‌گردد؛ اما شامل این دو نفر نگردید. رسول الله صفرمود: «موضوع چیست»؟ گفتم: شما این دو نفر را نفرین نمودید و بد و بی راه گفتید. فرمود: «مگر نمی‌دانی که من با پروردگارم چه شرطی گذاشته‌ام؟ من اینگونه دعا کرده‌ام که: بار الها! من بشری بیش نیستم؛ پس هر مسلمانی را که نفرین کردم یا بد و بی راه گفتم، سخنان مرا باعث پاکی و پاداش برای او بگردان».

۱۸۲۶ـ عَن أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ سقَالَ: كَانَتْ عِنْدَ أُمِّ سُلَيْمٍ يَتِيمَةٌ، وَهِىَ أُمُّ أَنَسٍ، فَرَأَى رَسُولُ اللَّهِ صالْيَتِيمَةَ، فَقَالَ: «آنْتِ هِيَهْ؟ لَقَدْ كَبِرْتِ، لاَ كَبِرَ سِنُّكِ» فَرَجَعَتِ الْيَتِيمَةُ إِلَى أُمِّ سُلَيْمٍ تَبْكِى، فَقَالَتْ أُمُّ سُلَيْمٍ: مَا لَكِ يَا بُنَيَّةُ؟ قَالَتِ الْجَارِيَةُ: دَعَا عَلَيَّ نَبِيُّ اللَّهِ صأَنْ لاَ يَكْبَرَ سِنِّى، فَالآنَ لاَ يَكْبَرُ سِنِّي أَبَدًا، أَوْ قَالَتْ قَرْنِى، فَخَرَجَتْ أُمُّ سُلَيْمٍ مُسْتَعْجِلَةً تَلُوثُ خِمَارَهَا، حَتَّى لَقِيَتْ رَسُولَ اللَّهِ ص، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا لَكِ يَا أُمَّ سُلَيْمٍ»؟ فَقَالَتْ: يَا نَبِىَّ اللَّهِ، أَدَعَوْتَ عَلَى يَتِيمَتِى؟ قَالَ: «وَمَا ذَاكِ يَا أُمَّ سُلَيْمٍ»؟ قَالَتْ: زَعَمَتْ أَنَّكَ دَعَوْتَ أَنْ لاَ يَكْبَرَ سِنُّهَا وَلاَ يَكْبَرَ قَرْنُهَا، قَالَ: فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِ صثُمَّ قَالَ: «يَا أُمَّ سُلَيْمٍ أَمَا تَعْلَمِينَ أَنَّ شَرْطِى عَلَى رَبِّى؟ أَنِّي اشْتَرَطْتُ عَلَى رَبِّى فَقُلْتُ: إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ، أَرْضَى كَمَا يَرْضَى الْبَشَرُ، وَأَغْضَبُ كَمَا يَغْضَبُ الْبَشَرُ، فَأَيُّمَا أَحَدٍ دَعَوْتُ عَلَيْهِ مِنْ أُمَّتِي بِدَعْوَةٍ، لَيْسَ لَهَا بِأَهْلٍ، أَنْ تَجْعَلَهَا لَهُ طَهُورًا وَزَكَاةً وَقُرْبَةً يُقَرِّبُهُ بِهَا مِنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» وَقَالَ أَبُو مَعْنٍ: (يُتَيِّمَةٌ) بِالتَّصْغِيرِ، فِى الْمَوَاضِعِ الثَّلاَثَةِ (م/۲۶۰۳)

ترجمه: انس بن مالک س می‌گوید: نزد ام سلیم ـ مادر انس ـ دختری یتیم، زندگی می‌کرد. رسول الله صاو را دید و فرمود: «تو همان دختر یتیم هستی؟ بزرگ شده‌ای؛ بزرگتر از این نشوی». با شنیدن این سخنان، دختر یتیم، گریان، نزد ام سلیم آمد. ام سلیم پرسید: ای دخترکم! چه اتفاقی افتاده است؟ دختر یتیم گفت: پیامبر صمرا نفرین کرد که بزرگتر از این نشوم؛ لذا هم اکنون، هرگز بزرگتر از این نمی‌شوم. ام سلیم در حالی که روسری‌اش را دور سرش می‌پیچید، با عجله، بیرون شد و به ملاقات رسول الله صرفت. رسول الله صفرمود: ای ام سلیم! چه اتفاقی برایت افتاده است؟ ام سُلیم گفت: یا رسول الله! آیا یتیم مرا نفرین کردی؟ پیامبر اکرم صفرمود: «ای ام سلیم! ماجرا چیست»؟ ام سلیم گفت: دخترک یتیم می‌گفت: شما دعا کرده‌اید که بزرگتر نشود و عمرش طولانی نگردد. راوی می‌گوید: از شنیدن این سخنان، رسول الله صخندید و فرمود: «ای ام سلیم! مگر شما شرط مرا با پروردگارم نمی‌دانید؟ من با پروردگارم، شرط کردم و گفتم: من بشری بیش نیستم؛ مانند سایر انسان‌ها خشنود می‌شوم و مانند آنها به خشم می‌آیم؛ لذا علیه هریک از افراد امتم، دعایی کردم که او شایسته‌ی آن دعا نیست، آن را روز قیامت، برایش باعث طهارت و پاکی و وسیله‌ی نزدیکی به الله متعال بگردان». ابو معن (یکی از راویان) در هرسه جای فوق که کلمه‌ی یتیم آمده است آن را با تصغیر یعنی یتیمک ذکر کرده است.

۱۸۲٧ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: كُنْتُ أَلْعَبُ مَعَ الصِّبْيَانِ، فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صفَتَوَارَيْتُ خَلْفَ بَابٍ، قَالَ: فَجَاءَ فَحَطَأَنِى حَطْأَةً، وَقَالَ: «اذْهَبْ وَادْعُ لِي مُعَاوِيَةَ» قَالَ: فَجِئْتُ فَقُلْتُ: هُوَ يَأْكُلُ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ لِي: «اذْهَبْ فَادْعُ لِي مُعَاوِيَةَ» قَالَ: فَجِئْتُ فَقُلْتُ: هُوَ يَأْكُلُ، فَقَالَ: «لاَ أَشْبَعَ اللَّهُ بَطْنَهُ» قَالَ ابْنُ الْمُثَنَّى: قُلْتُ لأُمَيَّةَ: مَا حَطَأَنِى؟ قَالَ: قَفَدَنِى قَفْدَةً. (م/۲۶۰۴)

ترجمه: ابن عباس ل می‌گوید: من همراه بچه‌ها بازی می‌کردم که رسول الله صآمد. من خودم را پشت دری پنهان کردم. پیامبر اکرم صآمد و با کف دستش، میان شانه‌هایم زد و فرمود: «برو، معاویه را صدا کن». من آمدم و گفتم: او مشغول خوردن است. دوباره فرمود: «برو، معاویه را صدا کن». این بار هم من آمدم و گفتم: او مشغول خوردن است. پیامبر اکرم فرمود: «الله متعال شکمش را سیر نکند».

۵۶ـ کتاب ظلم

باب (۱): در مورد تحریم ظلم و دستور به استغفار و توبه

۱۸۲۸ـ عَنْ أَبِي ذَرٍّ سعَنِ النَّبِيِّ صفِيمَا رَوَى عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَنَّهُ قَالَ: «يَا عِبَادِى إِنِّي حَرَّمْتُ الظُّلْمَ عَلَى نَفْسِى، وَجَعَلْتُهُ بَيْنَكُمْ مُحَرَّمًا، فَلاَ تَظَالَمُوا، يَا عِبَادِى كُلُّكُمْ ضَالٌّ إِلاَّ مَنْ هَدَيْتُهُ، فَاسْتَهْدُونِى أَهْدِكُمْ، يَا عِبَادِى كُلُّكُمْ جَائِعٌ إِلاَّ مَنْ أَطْعَمْتُهُ، فَاسْتَطْعِمُونِى أُطْعِمْكُمْ، يَا عِبَادِى كُلُّكُمْ عَارٍ إِلاَّ مَنْ كَسَوْتُهُ، فَاسْتَكْسُونِى أَكْسُكُمْ، يَا عِبَادِى إِنَّكُمْ تُخْطِئُونَ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ، وَأَنَا أَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا، فَاسْتَغْفِرُونِى أَغْفِرْ لَكُمْ، يَا عِبَادِى إِنَّكُمْ لَنْ تَبْلُغُوا ضَرِّى فَتَضُرُّونِى، وَلَنْ تَبْلُغُوا نَفْعِي فَتَنْفَعُونِي، يَا عِبَادِي لَوْ أَنَّ أَوَّلَكُمْ وَآخِرَكُمْ، وَإِنْسَكُمْ وَجِنَّكُمْ، كَانُوا عَلَى أَتْقَى قَلْبِ رَجُلٍ وَاحِدٍ مِنْكُمْ، مَا زَادَ ذَلِكَ فِي مُلْكِى شَيْئًا، يَا عِبَادِى لَوْ أَنَّ أَوَّلَكُمْ وَآخِرَكُمْ، وَإِنْسَكُمْ وَجِنَّكُمْ، كَانُوا عَلَى أَفْجَرِ قَلْبِ رَجُلٍ وَاحِدٍ، مَا نَقَصَ ذَلِكَ مِنْ مُلْكِى شَيْئًا، يَا عِبَادِى لَوْ أَنَّ أَوَّلَكُمْ وَآخِرَكُمْ، وَإِنْسَكُمْ وَجِنَّكُمْ، قَامُوا فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ فَسَأَلُونِى، فَأَعْطَيْتُ كُلَّ إِنْسَانٍ مَسْأَلَتَهُ، مَا نَقَصَ ذَلِكَ مِمَّا عِنْدِي إِلاَّ كَمَا يَنْقُصُ الْمِخْيَطُ إِذَا أُدْخِلَ الْبَحْرَ، يَا عِبَادِى إِنَّمَا هِيَ أَعْمَالُكُمْ أُحْصِيهَا لَكُمْ، ثُمَّ أُوَفِّيكُمْ إِيَّاهَا، فَمَنْ وَجَدَ خَيْرًا فَلْيَحْمَدِ اللَّهَ، وَمَنْ وَجَدَ غَيْرَ ذَلِكَ فَلاَ يَلُومَنَّ إِلاَّ نَفْسَهُ» قَالَ سَعِيدٌ: كَانَ أَبُو إِدْرِيسَ الْخَوْلاَنِىُّ، إِذَا حَدَّثَ بِهَذَا الْحَدِيثِ، جَثَا عَلَى رُكْبَتَيْهِ. (م/۲۵٧٧)

ترجمه: ابوذر سمی‌گوید: نبی اکرم صگفت: الله متعال فرمود: «ای بندگانم! من ظلم را بر خود، حرام ساخته‌ام و بر شما نیز حرام گرداندم؛ پس به یکدیگر ظلم نکنید. ای بندگانم! همه‌ی شما گمراه هستید مگر کسی‌که من او را هدایت کنم؛ پس از من طلب هدایت کنید تا من شما را هدایت نمایم. ای بندگانم! همه‌ی شما گرسنه‌اید، مگر کسی‌که من او را غذا بدهم؛ بنابراین، از من غذا بخواهید تا به شما غذا عنایت کنم. ای بندگانم! همه‌ی شما لخت و برهنه‌اید، مگر کسی‌که من او را لباس ارزانی کنم؛ پس از من لباس بخواهید تا شما را لباس عنایت کنم. ای بندگان من! شما شب و روز، گناه می‌کنید و این من هستم که تمام گناهان را می‌بخشم؛ پس از من آمرزش بخواهید تا شما را بیامرزم. ای بندگان من! شما توانایی آن را ندارید که به من ضرری برسانید؛ همچنین توانایی آن را ندارید که به من نفعی برسانید. ای بندگان من! اگر اولین و آخرین شما (همه)، انس و جن شما، قلبی مانند پرهیزگارترین قلبی که یکی از شما دارد، داشته باشند، هیچ چیزی به پادشاهی من اضافه نمی‌کند. ای بندگان من! اگر اولین و آخرین شما (همه)، انس و جن شما، قلبی مانند فاسق‌ترین قلبی که یکی از شما دارد، داشته باشند، هیچ چیزی از پادشاهی من کم نمی‌کند. ای بندگان من! اگر اولین و آخرین شما (همه)، انس و جن شما، در یک میدان بزرگ بایستند و از من بخواهند و من آرزوهای همه را برآورده سازم، این کار، از آنچه که نزد من وجود دارد، چیزی نمی‌کاهد، مگر به اندازه‌ی آبی که یک سوزن، هنگام فرو برده شدن در دریا از آب دریا می‌کاهد. ای بندگان من! آنچه وجود دارد، اعمال و کارهای شماست که من آنها را برای شما ثبت و ضبط می‌کنم و سرانجام، جزای آنها را بطور کامل به شما می‌دهم. پس اگر کسی، پاداش خوبی یافت، حمد و سپاس الله متعال را بجا آورد. و اگر کسی چیز دیگری یافت، فقط خودش را سرزنش کند».

سعید می‌گوید: ابو ادریس خولانی هرگاه، این حدیث را بیان می‌کرد (از بس که متأثر می‌شد) با زانوهایش به زمین می‌نشست.

۱۸۲٩ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «اتَّقُوا الظُّلْمَ، فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَاتَّقُوا الشُّحَّ، فَإِنَّ الشُّحَّ أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، حَمَلَهُمْ عَلَى أَنْ سَفَكُوا دِمَاءَهُمْ وَاسْتَحَلُّوا مَحَارِمَهُمْ». (م/۲۵٧۸)

ترجمه: از عبد الله بن عمر لروایت است که رسول الله صفرمود: «ظلم نکنید؛ چرا که ظلم، باعث تاریکی‌های (متعددی) در روز قیامت می‌گردد. بخل نورزید؛ زیرا بخل باعث نابودی امتهای گذشته گردید؛ باعث شد تا آنها خونهای یکدیگر را بریزند و اموال دیگران را برای خود حلال بدانند».

۱۸۳۰ـ عَن ابنِ عُمَرَ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ، لاَ يَظْلِمُهُ وَلاَ يُسْلِمُهُ، مَنْ كَانَ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ، كَانَ اللَّهُ فِي حَاجَتِهِ، وَمَنْ فَرَّجَ عَنْ مُسْلِمٍ كُرْبَةً، فَرَّجَ اللَّهُ عَنْهُ بِهَا كُرْبَةً مِنْ كُرَبِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَمَنْ سَتَرَ مُسْلِمًا، سَتَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (م/۲۵۸۰)

ترجمه: از عبدالله بن عمر لروایت است که رسول الله صفرمود: «مسلمان، برادر مسلمان است؛ بدینجهت به او ظلم نمی‏کند و او را تسلیم (ظالم) نمی‌نماید. هرکس، در صدد برآورده ساختن نیاز برادر مسلمانش باشد، الله متعال در صدد رفع نیازهای او بر می‌آید. هرکس، مشکل برادر مسلمانش را برطرف سازد، الله متعال مشکلی از مشکلات روز قیامت او را بر طرف خواهد کرد. و هرکس که عیب برادر مسلمانش را بپوشاند، الله متعال عیب‏های او را در روز قیامت، خواهد پوشاند».

باب (۲): در مورد مهلت دادن به ظالم

۱۸۳۱ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ يُمْلِى لِلظَّالِمِ، فَإِذَا أَخَذَهُ لَمْ يُفْلِتْهُ» ثُمَّ قَرَأَ: ﴿وَكَذَٰلِكَ أَخۡذُ رَبِّكَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَهِيَ ظَٰلِمَةٌۚ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِيمٞ شَدِيدٌ١٠٢[هود: ۱۰۲]. (م/۲۵۸۳)

ترجمه: ابوموسی اشعری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «همانا الله متعال به فرد ستمگر، مهلت می‌دهد. ولی هنگامی که او را مؤاخذه کند، رهایش نمی‌سازد». سپس رسول الله صاین آیه را تلاوت نمود: ﴿وَكَذَٰلِكَ أَخۡذُ رَبِّكَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَهِيَ ظَٰلِمَةٌۚ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِيمٞ شَدِيدٌ١٠٢«مؤاخذه‌ی پروردگارت چنین است که هر گاه بخواهد آبادیهایی را مؤاخذه کند که ستم کرده‌اند، همانا عقاب الله متعال دردناک و سخت خواهد بود».

باب (۳): هرکس باید برادر مسلمانش را کمک کند چه ظالم باشد و چه مظلوم

۱۸۳۲ـ عَنْ جَابِرٍ سقَالَ: اقْتَتَلَ غُلاَمَانِ، غُلاَمٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَغُلاَمٌ مِنَ الأَنْصَارِ، فَنَادَى الْمُهَاجِرُ أَوِ الْمُهَاجِرُونَ: يَا لَلْمُهَاجِرِينَ وَنَادَى الأَنْصَارِىُّ: يَا لَلأَنْصَارِ، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صفَقَالَ: «مَا هَذَا؟ دَعْوَى أَهْلِ الْجَاهِلِيَّةِ»؟ قَالُوا: لاَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِلاَّ أَنَّ غُلاَمَيْنِ اقْتَتَلاَ فَكَسَعَ أَحَدُهُمَا الآخَرَ، قَالَ: «فَلاَ بَأْسَ، وَلْيَنْصُرِ الرَّجُلُ أَخَاهُ ظَالِمًا أَوْ مَظْلُومًا، إِنْ كَانَ ظَالِمًا فَلْيَنْهَهُ، فَإِنَّهُ لَهُ نَصْرٌ، وَإِنْ كَانَ مَظْلُومًا فَلْيَنْصُرْهُ». (انظر الحديث:۱۸۱۱) (م/۲۵۸۴)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: دو نوجوان که یکی از آنها از مهاجرین بود و دیگری از انصار با یکدیگر درگیر شدند. آن شخص مهاجر یا مهاجرین گفتند: ای مهاجرین! به داد من برسید. و آن انصاری صدا زد و گفت: ای انصار! به فریاد من برسید. رسول الله صبیرون آمد و فرمود: «این چیست؟ دعوت جاهلیت، سر داده‌اید»؟ مردم گفتند: نه، یا رسول الله! دو نوجوان با یکدیگر درگیر شدند و یکی با دست یا پا یا شمشیر به ما تحت دیگری زد. رسول الله صفرمود: «اشکالی ندارد؛ هرکس باید برادرش را کمک کند، چه ظالم باشد و چه مظلوم؛ اگر ظالم بود، او را از این کار، منع کند. و اگر مظلوم بود، به کمک او بشتابد».

باب (۴): در مورد کسانی که مردم را شکنجه می‌کنند

۱۸۳۳ـ عَن عُرْوَةَ الزبير، عَنْ هِشَامِ بْنِ حَكِيمِ بْنِ حِزَامٍ لقَالَ: مَرَّ بِالشَّامِ عَلَى أُنَاسٍ، وَقَدْ أُقِيمُوا فِي الشَّمْسِ، وَصُبَّ عَلَى رُءُوسِهِمُ الزَّيْتُ، فَقَالَ: مَا هَذَا؟ قِيلَ: يُعَذَّبُونَ فِي الْخَرَاجِ، فَقَالَ: أَمَا إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ اللَّهَ يُعَذِّبُ الَّذِينَ يُعَذِّبُونَ فِي الدُّنْيَا». (م/۲۶۱۳)

ترجمه: عروه بن زبیر می‌گوید: هشام بن حکیم بن حزام لدر شام، از کنار مردمی که در آفتاب، نگه داشته شده بودند و بر سرهایشان، روغن ریخته بودند، گذر کرد و پرسید: این، چه کاری است؟ شخصی گفت: برای پرداخت مالیات، شکنجه می‌شوند. هشام گفت: من شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «الله متعال کسانی را که مردم را در دنیا شکنجه می‌کنند، عذاب می‌دهد».

باب (۵): به محل سکونت کسانی که به خود، ستم کرده‌اند، وارد نشوید مگر اینکه گریان باشید

۱۸۳۴ـ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ وَهُوَ يَذْكُرُ الْحِجْرَ، مَسَاكِنَ ثَمُودَ، قَالَ سَالِمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ: إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لقَالَ: مَرَرْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صعَلَى الْحِجْرِ، فَقَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ تَدْخُلُوا مَسَاكِنَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ، إِلاَّ أَنْ تَكُونُوا بَاكِينَ، حَذَرًا أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَهُمْ» ثُمَّ زَجَرَ فَأَسْرَعَ حَتَّى خَلَّفَهَا. (م/۲٩۸۰)

ترجمه: ابن شهاب زهری که در مورد حِجر؛ محل سکونت ثمود؛ صحبت می‌کرد، گفت: سالم بن عبد الله روایت نمود که عبد الله بن عمر ل گفت: همراه رسول الله ص(در غزوه‌ی تبوک) از سرزمین حِجر می‌گذشتیم که به ما فرمود: «به محل سکونت کسانی که به خود، ستم کرده‌اند، وارد نشوید مگر اینکه گریان باشید؛ مبادا گرفتار عذابی شوید که آنها بدان گرفتار شدند». آنگاه شترش را نهیب داد و بر او بانگ زد و شتاب نمود تا اینکه از آنجا گذشت.

باب (۶): حکم آب کشیدن از چاههای کسانی که دچار عذاب شده‌اند

۱۸۳۵ـ عن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ ل: أَنَّ النَّاسَ نَزَلُوا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صعَلَى الْحِجْرِ، أَرْضِ ثَمُودَ، فَاسْتَقَوْا مِنْ آبَارِهَا، وَعَجَنُوا بِهِ الْعَجِينَ، فَأَمَرَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صأَنْ يُهَرِيقُوا مَا اسْتَقَوْا وَيَعْلِفُوا الإِبِلَ الْعَجِينَ، وَأَمَرَهُمْ أَنْ يَسْتَقُوا مِنَ الْبِئْرِ الَّتِي كَانَتْ تَرِدُهَا النَّاقَةُ. (م/۲٩۸۱)

ترجمه: عبد الله ابن عمر لمی‌گوید: مردم همراه رسول الله ص(در غزوه‌ی تبوک) در نزدیکی حِجر، سرزمین قوم ثمود، منزل گرفتند و از چاههای آنجا آب کشیدند و آرد، خمیر کردند. رسول الله صدستور داد تا آبها را بریزند و خمیرها را به شتران بدهند و از چاهی که ناقه (شتر صالح ÷) آب می‌خورد، آب بردارند.

۱۸۳۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «أَتَدْرُونَ مَا الْمُفْلِسُ»؟ قَالُوا: الْمُفْلِسُ فِينَا مَنْ لاَ دِرْهَمَ لَهُ وَلاَ مَتَاعَ، فَقَالَ: «إِنَّ الْمُفْلِسَ مِنْ أُمَّتِى، يَأْتِى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِصَلاَةٍ وَصِيَامٍ وَزَكَاةٍ، وَيَأْتِى قَدْ شَتَمَ هَذَا، وَقَذَفَ هَذَا، وَأَكَلَ مَالَ هَذَا، وَسَفَكَ دَمَ هَذَا، وَضَرَبَ هَذَا، فَيُعْطَى هَذَا مِنْ حَسَنَاتِهِ وَهَذَا مِنْ حَسَنَاتِهِ، فَإِنْ فَنِيَتْ حَسَنَاتُهُ، قَبْلَ أَنْ يُقْضَى مَا عَلَيْهِ، أُخِذَ مِنْ خَطَايَاهُمْ فَطُرِحَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ طُرِحَ فِي النَّارِ». (م/۲۵۸۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «آیا می‌دانید مفلس چه کسی است»؟ صحابه شعرض کردند: مفلس از دیدگاه ما، کسی است که درهم (پول) و کالایی ندارد. پیامبر اکرم صفرمود: «مفلس از امتیان من، کسی است که روز قیامت، نماز و روزه و زکات با خود می‌آورد در حالی که به این یکی، دشنام داده، به آن یکی، تهمت زده، مال دیگری را خورده و خون آن دیگری را ریخته و یکی را کتک زده است؛ پس نیکی‌هایش را به این یکی و آن یکی می‌دهند. و اگر نیکی‌هایش قبل از بدهکاریهایش به پایان برسد، گناهان آن افراد را بر می‌دارند و بر دوش وی می‌گذارند و او را در آتش جهنم می‌اندازند».

۱۸۳٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لَتُؤَدُّنَّ الْحُقُوقَ إِلَى أَهْلِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ، حَتَّى يُقَادَ لِلشَّاةِ الْجَلْحَاءِ مِنَ الشَّاةِ الْقَرْنَاءِ». (م/۲۵۸۲)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: « سوگند به الله، روز قیامت، همه‌ی حق و حقوق را به صاحبانشان بر‌می‌گردانید تا جایی که انتقام و قصاص گوسفند بی‌شاخ از گوسفند شاخدار گرفته‌ می‌شود».

۵٧ـ کتاب تقدیر و سرنوشت

باب (۱): در مورد این سخن الله متعال که: ما هر چیزی را به اندازه‌ی لازم و از روی حساب و نظام آفریده‌ایم

۱۸۳۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: جَاءَ مُشْرِكُو قُرَيْشٍ يُخَاصِمُونَ رَسُولَ اللَّهِ صفِي الْقَدَرِ، فَنَزَلَتْ: ﴿يَوۡمَ يُسۡحَبُونَ فِي ٱلنَّارِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمۡ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ٤٨ إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ٤٩[القمر: ۴۸-۴٩]. (م/۲۶۵۶)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: مشرکین قریش نزد رسول الله صآمدند و با ایشان در مورد تقدیر و سرنوشت، خصومت و جدل کردند. آنگاه این آیه نازل گردید که: ﴿يَوۡمَ يُسۡحَبُونَ فِي ٱلنَّارِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمۡ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ٤٨ إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ٤٩(روزی، در آتش جهنم، بر چهره‌هایشان، روی زمین، کشیده می‌شوند ـ و به آنان می‌گویند: ـ لمس دوزخ را بچشید.‏ ‏ما هر چیزی را به اندازه‌ی لازم و از روی حساب و نظام آفریده‌ایم.)‏

باب (۲): همه چیز به اندازه‌ی لازم و از روی حساب و نظام است حتی ناتوانی و زرنگی

۱۸۳٩ـ عَنْ طَاوُسٍ أَنَّهُ قَالَ: أَدْرَكْتُ نَاسًا مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صيَقُولُونَ: كُلُّ شَىْءٍ بِقَدَرٍ، قَالَ: وَسَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ ليَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «كُلُّ شَىْءٍ بِقَدَرٍ، حَتَّى الْعَجْزُ وَالْكَيْسُ، أَوِ الْكَيْسُ وَالْعَجْزُ». (م/۲۶۵۵)

ترجمه: طاووس می‌گوید: تعدادی از اصحاب رسول الله صرا دریافتم که می‌گفتند: همه چیز به اندازه‌ی لازم و از روی حساب و نظام است. همچنین شنیدم که عبد الله بن عمر لمی‌گفت: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «همه چیز به اندازه‌ی لازم و از روی حساب و نظام است حتی ناتوانی و زرنگی یا زرنگی و ناتوانی».

باب (۳): دستور به قوی بودن و رها کردن عجز و ناتوانی

۱۸۴۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الْمُؤْمِنُ الْقَوِىُّ خَيْرٌ وَأَحَبُّ إِلَى اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِ الضَّعِيفِ، وَفِي كُلٍّ خَيْرٌ، احْرِصْ عَلَى مَا يَنْفَعُكَ وَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ، وَلاَ تَعْجِزْ، وَإِنْ أَصَابَكَ شَىْءٌ فَلاَ تَقُلْ: لَوْ أَنِّي فَعَلْتُ كَانَ كَذَا وَكَذَا، وَلَكِنْ قُلْ: قَدَرُ اللَّهِ، وَمَا شَاءَ فَعَلَ، فَإِنَّ لَوْ تَفْتَحُ عَمَلَ الشَّيْطَانِ». (م/۲۶۶۴)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «مؤمن قوی و نیرومند نزد الله متعال از مؤمن ضعیف، بهتر و محبوب‌تر است. و در هر دوی آنها خیر وجود دارد. تلاش کن و بدنبال کارهایی باش که برایت مفید هستند و از الله متعال، کمک بخواه و ناتوان مشو. و اگر به مصیبتی گرفتار شدی، نگو اگر من این کار را انجام می‌دادم، چنین وچنان می‌شد؛ ولی بگو: تقدیر الله متعال اینگونه بود و آنچه که الله متعال بخواهد، انجام می‌دهد؛ زیرا «اگر» دروازه‌ی وسوسه‌ی شیطان را باز می‌کند».

باب (۴): تقدیر قبل از آفرینش، نوشته شده است

۱۸۴۱ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ لقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «كَتَبَ اللَّهُ مَقَادِيرَ الْخَلاَئِقِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ بِخَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ، قَالَ: وَعَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ». (م/۲۶۵۳)

ترجمه: عبد الله بن عمرو بن عاص ل می‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «الله متعال تقدیر مخلوقات را پنجاه هزار سال قبل از آفرینش آنها نوشت در حالی که عرش او روی آب، قرار داشت».

باب (۵): درباره‌ی اثبات تقدیر

۱۸۴۲ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «احْتَجَّ آدَمُ وَمُوسَى عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ عِنْدَ رَبِّهِمَا، فَحَجَّ آدَمُ مُوسَى، قَالَ مُوسَى: أَنْتَ آدَمُ الَّذِي خَلَقَكَ اللَّهُ بِيَدِهِ، وَنَفَخَ فِيكَ مِنْ رُوحِهِ، وَأَسْجَدَ لَكَ مَلاَئِكَتَهُ، وَأَسْكَنَكَ فِي جَنَّتِهِ، ثُمَّ أَهْبَطْتَ النَّاسَ بِخَطِيئَتِكَ إِلَى الأَرْضِ؟ فَقَالَ آدَمُ: أَنْتَ مُوسَى الَّذِي اصْطَفَاكَ اللَّهُ بِرِسَالَتِهِ وَبِكَلاَمِهِ، وَأَعْطَاكَ الأَلْوَاحَ فِيهَا تِبْيَانُ كُلِّ شَىْءٍ وَقَرَّبَكَ نَجِيًّا، فَبِكَمْ وَجَدْتَ اللَّهَ كَتَبَ التَّوْرَاةَ قَبْلَ أَنْ أُخْلَقَ؟ قَالَ مُوسَى: بِأَرْبَعِينَ عَامًا، قَالَ آدَمُ: فَهَلْ وَجَدْتَ فِيهَا: ﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ[طه: ۱۲۱]. قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: أَفَتَلُومُنِى عَلَى أَنْ عَمِلْتُ عَمَلاً كَتَبَهُ اللَّهُ عَلَيَّ أَنْ أَعْمَلَهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَنِى بِأَرْبَعِينَ سَنَةً»؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «فَحَجَّ آدَمُ مُوسَى». (م/۲۶۵۲)

ترجمه: ابوهریره س می‌گوید: رسول الله صفرمود: «آدم و موسی نزد پروردگارشان، مناطره نمودند. پس آدم موسی را مغلوب ساخت. موسی گفت: تو همان آدم هستی که الله متعال تو را با دست خودش، آفرید و از روح خودش در تو دمید و به فرشتگان دستور داد تا برایت سجده کنند و بهشت را محل سکونت تو قرار داد؛ اما تو با اشتباهی که مرتکب شدی، مردم را به زمین آوردی؟ آدم گفت: تو موسی هستی؛ آن کسی‌که الله متعال تو را برای پیامبری و سخن گفتن با خودش برگزید و الواح را به تو عنایت نمود که همه چیز در آنها بیان شده است و با تو بطور خصوصی و بدون واسطه‌ی فرشته، صحبت نمود؛ حالا به من بگو که الله متعال، تورات را چند سال قبل از آفرینش من نوشته است؟ موسی گفت: چهل سال قبل. آدم گفت: آیا در تورات دیدی که: ﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ(آدم از دستور پروردگارش سرپیچی کرد؛ پس سرگردان شد.) موسی گفت: بله. آدم گفت: آیا مرا به خاطر عملی سرزنش می‌کنی که الله متعال آن را چهل سال قبل از آفرینش من نوشته است که من آن را انجام می‌دهم؟ رسول الله صفرمود: «اینگونه آدم موسی را مغلوب ساخت».

باب (۶): در مورد سبقت گرفتن تقدیر و این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨[الشمس: ٧-۸]. «و سوگند به نفس آدمی و به آن که او را ساخته و پرداخته است؛ سپس بدو گناه و تقوا را الهام کرده است».

۱۸۴۳ـ عَنْ أَبِي الأَسْوَدِ الدِّئَلِىِّ قَالَ: قَالَ لِي عِمْرَانُ بْنُ الْحُصَيْنِ ش: أَرَأَيْتَ مَا يَعْمَلُ النَّاسُ الْيَوْمَ وَيَكْدَحُونَ فِيهِ، أَشَىْءٌ قُضِىَ عَلَيْهِمْ وَمَضَى عَلَيْهِمْ مِنْ قَدَرِ مَا سَبَقَ؟ أَوْ فِيمَا يُسْتَقْبَلُونَ بِهِ مِمَّا أَتَاهُمْ بِهِ نَبِيُّهُمْ وَثَبَتَتِ الْحُجَّةُ عَلَيْهِمْ؟ فَقُلْتُ: بَلْ شَىْءٌ قُضِىَ عَلَيْهِمْ، وَمَضَى عَلَيْهِمْ، قَالَ: فَقَالَ: أَفَلاَ يَكُونُ ظُلْمًا؟ قَالَ: فَفَزِعْتُ مِنْ ذَلِكَ فَزَعًا شَدِيدًا، وَقُلْتُ: كُلُّ شَىْءٍ خَلْقُ اللَّهِ وَمِلْكُ يَدِهِ، فَلاَ يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ، فَقَالَ لِي: يَرْحَمُكَ اللَّهُ، إِنِّي لَمْ أُرِدْ بِمَا سَأَلْتُكَ إِلاَّ لأَحْزُرَ عَقْلَكَ، إِنَّ رَجُلَيْنِ مِنْ مُزَيْنَةَ أَتَيَا رَسُولَ اللَّهِ صفَقَالاَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَرَأَيْتَ مَا يَعْمَلُ النَّاسُ الْيَوْمَ، وَيَكْدَحُونَ فِيهِ، أَشَىْءٌ قُضِىَ عَلَيْهِمْ وَمَضَى فِيهِمْ مِنْ قَدَرٍ قَدْ سَبَقَ، أَوْ فِيمَا يُسْتَقْبَلُونَ بِهِ مِمَّا أَتَاهُمْ بِهِ نَبِيُّهُمْ، وَثَبَتَتِ الْحُجَّةُ عَلَيْهِمْ؟ فَقَالَ: «لاَ، بَلْ شَىْءٌ قُضِىَ عَلَيْهِمْ وَمَضَى فِيهِمْ، وَتَصْدِيقُ ذَلِكَ فِي كِتَابِ اللَّهِ : ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨(م/۲۶۵۰)

ترجمه: ابو الاسود دئلی می‌گوید: عمران بن حصین به من گفت: نظر شما در مورد آنچه که امروز، مردم انجام می‌دهند و برای رسیدن به آن، تلاش می‌کنند، چیست؟ آیا اینگونه برای آنان، فیصله شده و تقدیر قلم گذشته، بر آنان، اجرا شده است یا اینکه تلاش آنها متعلق به آینده و اموری است که پیامبرشان آورده و بر آنان، اتمام حجت کرده است؟ من جواب دادم: بلکه اموری هستند که برای آنان در گذشته اینگونه، فیصله شده است. عمران بن حصین گفت: آیا این ظلم نیست؟ ابوالاسود می‌گوید: من از این سخنش، بسیار وحشت کردم و گفتم: همه چیز، آفرینش الله متعال است و در دست اوست؛ او هر چه انجام دهد، بازخواست نمی‌شود؛ ولی مردم بازخواست می‌شوند. آنگاه به من گفت: الله متعال تو را رحمت کند؛ صرفا هدفم از این سؤال، آزمایش فکر و اندیشه‌ات بود. دو نفر از طایفه‌ی مزینه نزد رسول الله صآمدند و گفتند: یا رسول الله! نظر شما در مورد آنچه که امروز، مردم انجام می‌دهند و برای رسیدن به آن، تلاش می‌کنند، چیست؟ آیا اینگونه برای آنان، فیصله شده و تقدیر قلم گذشته، بر آنان، اجرا شده است یا اینکه تلاش آنها متعلق به آینده و اموری است که پیامبرشان آورده و بر آنان، اتمام حجت کرده است؟ رسول الله صفرمود: «بلکه اموری هستند که برای آنان در گذشته اینگونه، فیصله شده است و تصدیق آن در کتاب الله متعال است که می‌فرماید: ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨«و سوگند به نفس آدمی و به آن که او را ساخته و پرداخته است؛ سپس بدو گناه و تقوا را الهام کرده است».

باب (٧): در مورد تقدیر و شقاوت و سعادت

۱۸۴۴ـ عَنْ عَلِىٍّ سقَالَ: كُنَّا فِي جَنَازَةٍ فِي بَقِيعِ الْغَرْقَدِ، فَأَتَانَا رَسُولُ اللَّهِ صفَقَعَدَ وَقَعَدْنَا حَوْلَهُ، وَمَعَهُ مِخْصَرَةٌ، فَنَكَّسَ فَجَعَلَ يَنْكُتُ بِمِخْصَرَتِهِ، ثُمَّ قَالَ: «مَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ، مَا مِنْ نَفْسٍ مَنْفُوسَةٍ، إِلاَّ وَقَدْ كَتَبَ اللَّهُ مَكَانَهَا مِنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ، وَإِلاَّ وَقَدْ كُتِبَتْ شَقِيَّةً أَوْ سَعِيدَةً» قَالَ: فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَفَلاَ نَمْكُثُ عَلَى كِتَابِنَا، وَنَدَعُ الْعَمَلَ؟ فَقَالَ: «مَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ السَّعَادَةِ، فَسَيَصِيرُ إِلَى عَمَلِ أَهْلِ السَّعَادَةِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الشَّقَاوَةِ، فَسَيَصِيرُ إِلَى عَمَلِ أَهْلِ الشَّقَاوَةِ» فَقَالَ: «اعْمَلُوا فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ، أَمَّا أَهْلُ السَّعَادَةِ فَيُيَسَّرُونَ لِعَمَلِ أَهْلِ السَّعَادَةِ، وَأَمَّا أَهْلُ الشَّقَاوَةِ فَيُيَسَّرُونَ لِعَمَلِ أَهْلِ الشَّقَاوَةِ» ثُمَّ قَرَأَ: ﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ٨ وَكَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٩ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ١٠[اللیل: ۵-۱۰]. (م/۲۶۴٧)

ترجمه: علی سمی‌گوید: برای تشییع جنازه‌ای به قبرستان بقیع غرقد، رفته بودیم. در این میان، رسول الله صنیز تشریف آورد و نشست. ما هم اطراف او نشستیم. پیامبر اکرم صکه عصایی در دست داشت و نوک آن را آهسته بر زمین می‌زد، فرمود: «کسی در میان شما نیست و اصلا هیچ انسانی وجود ندارد، مگر اینکه جایگاهش در بهشت و دوزخ، معین شده و سعادت و شقاوتش، تعیین گردیده است». یکی عرض کرد: یا رسول الله! پس چرا عمل را کنار نگذاریم و به تقدیر خود، توکل نکنیم؟ زیرا هر کدام از ما، اهل سعادت باشد، خود به خود بسوی عمل اهل سعادت، می‌رود، و اگر اهل شقاوت باشد، به سوی عمل اهل شقاوت می‌رود.

رسول الله صفرمود: «شما اعمال را انجام دهید؛ چرا که برای هرکس، همان کاری آسان است که اهل آن است؛ برای اهل سعادت، انجام اعمال نیک، آسان می‌شود؛ و برای اهل شقاوت، ارتکاب اعمال بد، آسان می‌گردد». سپس پیامبر اکرم صاین آیه را تلاوت فرمود: ﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ٨ وَكَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٩ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ١٠«اما کسی‌که مالش را در راه الله بخشید و تقوا پیشه کرد و آیین و وعده ی نیک الهی را تصدیق نمود، پس او را در مسیری آسان ـ که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است ـ قرار خواهیم داد؛ ولی کسی‌که بخل ورزید و خود را بی‌نیاز دانست و آیین و وعده‌ی نیک الهی را تکذیب کرد، پس او را در مسیر دشواری ـ که همان گمراهی و در نتیجه، دوزخ است ـ قرار خواهیم داد».

باب (۸): در مورد خاتمه‌ی اعمال انسان

۱۸۴۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَعْمَلُ الزَّمَنَ الطَّوِيلَ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، ثُمَّ يُخْتَمُ لَهُ عَمَلُهُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ، وَإِنَّ الرَّجُلَ لَيَعْمَلُ الزَّمَنَ الطَّوِيلَ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ، ثُمَّ يُخْتَمُ لَهُ عَمَلُهُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ». (م/۲۶۵۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «چه بسا که یک شخص، برای مدتی طولانی، مانند اهل بهشت، عمل می‌نماید؛ اما خاتمه‌ی اعمالش، با اعمال دوزخیان می‌شود. و چه بسا که یک شخص، برای مدتی طولانی، مانند اهل دوزخ، عمل می‌نماید؛ اما خاتمه‌ی اعمالش، با اعمال دوزخیان می‌شود». (دعا کنید الله متعال همه‌ی ما را خاتمه‌ی خوبی عنایت فرماید.)

باب (٩): در مورد تعیین اجل‌ها و تقسیم شدن رزق و روزی

۱۸۴۶ـ عَنْجعَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ س قَالَ: قَالَتْ أُمُّ حَبِيبَةَ: اللَّهُمَّ مَتِّعْنِي بِزَوْجِي، رَسُولِ اللَّهِ صوَبِأَبِي، أَبِي سُفْيَانَ، وَبِأَخِي، مُعَاوِيَةَ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّكِ سَأَلْتِ اللَّهَ لآجَالٍ مَضْرُوبَةٍ، وَآثَارٍ مَوْطُوءَةٍ، وَأَرْزَاقٍ مَقْسُومَةٍ، لاَ يُعَجِّلُ شَيْئًا مِنْهَا قَبْلَ حِلِّهِ، وَلاَ يُؤَخِّرُ مِنْهَا شَيْئًا بَعْدَ حِلِّهِ، وَلَوْ سَأَلْتِ اللَّهَ أَنْ يُعَافِيَكِ مِنْ عَذَابٍ فِي النَّارِ، وَعَذَابٍ فِي الْقَبْرِ، لَكَانَ خَيْرًا لَكِ» قَالَ: فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ الْقِرَدَةُ وَالْخَنَازِيرُ، هِيَ مِمَّا مُسِخَ؟ فَقَالَ النَّبِىُّ ص«إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُهْلِكْ قَوْمًا، أَوْ يُعَذِّبْ قَوْمًا، فَيَجْعَلَ لَهُمْ نَسْلاً، وَإِنَّ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ». (م/۲۶۶۳)

ترجمه: عبدلله بن مسعود سمی‌گوید: ام حبیبه لگفت: «بار الها! مرا از همسرم؛ رسول الله؛ پدرم؛ ابوسفیان؛ و برادرم؛ معاویه؛ بهره مند گردان. رسول الله فرمود: «تو از الله متعال درخواست اجل‌های تعیین شده، راه‌های طی شده (بوسیله‌ی تقدیر) و رزقهای تقسیم شده را نمودی؛ و هیچ یک از اینها قبل از موعدش، فرا نمی‌رسد؛ و بعد از رسیدن موعدش هم به تأخیر نمی‌افتد؛ اگر از الله متعال می‌خواستی که تو را از عذاب آتش جهنم و عذاب قبر، نجات دهد، برایت بهتر بود». راوی می‌گوید: سپس مردی گفت: یا رسول الله! میمونها و خوک‌ها از امتهایی هستند که مسخ شده‌اند؟ نبی اکرم صفرمود: «هر امتی را که الله متعال هلاک سازد یا دچار عذاب گرداند، دیگر هیچ نسلی از آنها باقی نمی‌ماند. (منقرض می‌شوند و از بین می‌روند.) و این میمونها و خوک‌ها قبل از آن، وجود داشته‌اند».

باب (۱۰): چگونگی آفرینش و شقاوت وسعادت

۱۸۴٧ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سقَالَ: حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صوَهُوَ الصَّادِقُ الْمَصْدُوقُ: «إِنَّ أَحَدَكُمْ يُجْمَعُ خَلْقُهُ فِي بَطْنِ أُمِّهِ أَرْبَعِينَ يَوْمًا، ثُمَّ يَكُونُ فِي ذَلِكَ عَلَقَةً مِثْلَ ذَلِكَ، ثُمَّ يَكُونُ فِي ذَلِكَ مُضْغَةً مِثْلَ ذَلِكَ، ثُمَّ يُرْسَلُ اللهُ الْمَلَكُ فَيَنْفُخُ فِيهِ الرُّوحَ وَيُؤْمَرُ بِأَرْبَعِ كَلِمَاتٍ: بِكَتْبِ رِزْقِهِ، وَأَجَلِهِ، وَعَمَلِهِ، وَشَقِىٌّ أَوْ سَعِيدٌ، فَوَالَّذِى لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ، إِنَّ أَحَدَكُمْ لَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، حَتَّى مَا يَكُونَ بَيْنَهُ وَبَيْنَهَا إِلاَّ ذِرَاعٌ، فَيَسْبِقُ عَلَيْهِ الْكِتَابُ، فَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ فَيَدْخُلُهَا، وَإِنَّ أَحَدَكُمْ لَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ، حَتَّى مَا يَكُونَ بَيْنَهُ وَبَيْنَهَا إِلاَّ ذِرَاعٌ، فَيَسْبِقُ عَلَيْهِ الْكِتَابُ، فَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَيَدْخُلُهَا». (م/۲۶۴۳)

ترجمه: عبد الله بن مسعود سمی‌گوید: رسول الله صکه صادق مصدوق است، فرمود: «نطفه‌ی هریک از شما به مدت چهل روز در رحم مادر، جمع می‌شود؛ سپس تا چهل روز دیگر، به شکل خون بسته در می‌آید؛ و بعد از چهل روز دیگر، به پاره گوشتی، تبدیل می‌شود. آنگاه، الله متعال، فرشته‌ای را می‌فرستد و او را به نوشتن چهار چیز، مأمور می‌کند و می‌گوید: عمل، رزق، أجل و شقاوت یا سعادتش را بنویس. آنگاه در او، روح دمیده می‌شود. پس سوگند به ذاتی که هیچ معبودی بجز او وجود ندارد که یکی از شما اعمالی انجام می‌دهد که بین او و بهشت، فقط یک ذراع، ‌باقی می‌ماند؛ ولی تقدیرش، بر او پیشی می‌گیرد و اعمال دوزخیان را انجام می‌دهد؛ در نتیجه، به دوزخ می‌رود. و شخص دیگری از شما اعمال جهنمیان را انجام می‌دهد تا جایی که بین او و جهنم، فقط یک ذراع، باقی می‌ماند؛ ولی تقدیر بر او پیشی می‌گیرد و اعمال بهشتیان را انجام می‌دهد؛ در نتیجه، به بهشت می‌رود».

۱۸۴۸ـ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ أَسِيدٍ سيَبْلُغُ بِهِ النَّبِيَّ صقَالَ: «يَدْخُلُ الْمَلَكُ عَلَى النُّطْفَةِ بَعْدَ مَا تَسْتَقِرُّ فِي الرَّحِمِ بِأَرْبَعِينَ، أَوْ خَمْسَةٍ وَأَرْبَعِينَ لَيْلَةً، فَيَقُولُ: يَا رَبِّ أَشَقِىٌّ أَوْ سَعِيدٌ؟ فَيُكْتَبَانِ، فَيَقُولُ: أَىْ رَبِّ أَذَكَرٌ أَوْ أُنْثَى؟ فَيُكْتَبَانِ، وَيُكْتَبُ عَمَلُهُ وَأَثَرُهُ وَأَجَلُهُ وَرِزْقُهُ، ثُمَّ تُطْوَى الصُّحُفُ، فَلاَ يُزَادُ فِيهَا وَلاَ يُنْقَصُ». (م/۲۶۴۴)

ترجمه: حذیقه بن اسید سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «چهل یا چهل و پنج شب بعد از اینکه نطفه در رحم مادر، قرار می‌گیرد، فرشته نزد او می‌رود و می‌گوید: پروردگارا! بدبخت است یا خوشبخت؟ آنگاه، بدبختی و خوشبختی او نوشته می‌شود. بعد از آن، می‌پرسد: پروردگارا! پسر است یا دختر؟ آنگاه، پسر یا دختر بودن او را می‌نویسد. همپنین اعمال، آثار، اجل و رزق او را می‌نویسد و صحیفه‌ی تقدیر، جمع می‌شود و بعد از آن، هیچ چیز در آن، کم و زیاد نمی‌شود».

۱۸۴٩ـ عَن عَامِرَ بْنَ وَاثِلَةَ حَدَّثَهُ أَنَّهُ سَمِعَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ سيَقُولُ: الشَّقِىُّ مَنْ شَقِىَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ، وَالسَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ، فَأَتَى رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صيُقَالُ لَهُ: حُذَيْفَةُ بْنُ أَسِيدٍ الْغِفَارِىُّ، فَحَدَّثَهُ بِذَلِكَ مِنْ قَوْلِ ابْنِ مَسْعُودٍ فَقَالَ: وَكَيْفَ يَشْقَى رَجُلٌ بِغَيْرِ عَمَلٍ؟ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: أَتَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ؟ فَإِنِّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِذَا مَرَّ بِالنُّطْفَةِ ثِنْتَانِ وَأَرْبَعُونَ لَيْلَةً، بَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهَا مَلَكًا، فَصَوَّرَهَا وَخَلَقَ سَمْعَهَا وَبَصَرَهَا وَجِلْدَهَا وَلَحْمَهَا وَعِظَامَهَا، ثُمَّ قَالَ: يَا رَبِّ أَذَكَرٌ أَمْ أُنْثَى؟ فَيَقْضِى رَبُّكَ مَا شَاءَ، وَيَكْتُبُ الْمَلَكُ، ثُمَّ يَقُولُ: يَا رَبِّ أَجَلُهُ، فَيَقُولُ رَبُّكَ مَا شَاءَ وَيَكْتُبُ الْمَلَكُ، ثُمَّ يَقُولُ: يَا رَبِّ رِزْقُهُ، فَيَقْضِى رَبُّكَ مَا شَاءَ، وَيَكْتُبُ الْمَلَكُ، ثُمَّ يَخْرُجُ الْمَلَكُ بِالصَّحِيفَةِ فِي يَدِهِ، فَلاَ يَزِيدُ عَلَى مَا أُمِرَ وَلاَ يَنْقُصُ» و زاد فی رواية: أَسَوِىٌّ أَوْ غَيْرُ سَوِىٍّ؟ فَيَجْعَلُهُ اللَّهُ سَوِيًّا أَوْ غَيْرَ سَوِىٍّ. (م/۲۶۴۵)

ترجمه: عامر بن واثله می‌گوید: شنیدم که عبدلله بن مسعود می‌گفت: بدبخت، کسی است که در شکم مادرش، بدبخت شود؛ و خوشبخت، کسی است که از دیگران، پند گیرد. عامر می‌گوید: آنگاه من نزد یکی از یاران نبی اکرم بنام حذیفه بن اسید غفاری رفتم و این سخن ابن مسعود را برایش نقل نمودم و گفتم: چگونه شخصی بدون اینکه عملی انجام داده باشد، بدبخت می‌شود؟ حذیفه گفت: آیا تعجب می‌کنی؟ من شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: هنگامی که چهل و دو شب از عمر نطفه، سپری گردد، الله متعال فرشته‌ای را نزد او می‌فرستد؛ آن فرشته، او را به تصویر می‌کشد و چشم و گوش و پوست و گوشت و استخوان‌هایش را می‌آفریند و می‌گوید: پروردگارا! دختر است یا پسر؟ پس الله متعال هر چه که بخواهد، فیصله می‌کند و فرشته می‌نویسد. سپس فرشته می‌گوید: پروردگارا! اجلش کی فرا می‌رسد؟ پس الله متعال هرچه که بخواهد، فیصله می‌کند و فرشته می‌نویسد. بعد از آن، فرشته می‌گوید: پروردگارا! رزق و روزی‌اش چقدر است؟ پس الله متعال آنچه را که بخواهد فیصله می‌کند و فرشته می‌نویسد. سرانجام، فرشته صحیفه‌ی تقدیر را بدست می‌گیرد و بر این دستورات، هیچ چیزی کم و اضافه نمی‌کند». و در یک روایت آمده است که: «فرشته می‌پرسد: آیا انسان درست و کاملی است یا نادرست و ناقص؟ پس الله متعال او را انسان درست و کامل یا نادرست و ناقص، قرار می‌دهد».

باب (۱۱): بهره‌ی فرزند آدم از زنا برایش نوشته شده است

۱۸۵۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «كُتِبَ عَلَى ابْنِ آدَمَ نَصِيبُهُ مِنَ الزِّنَى، مُدْرِكٌ ذَلِكَ لاَ مَحَالَةَ، فَالْعَيْنَانِ زِنَاهُمَا النَّظَرُ، وَالأُذُنَانِ زِنَاهُمَا الاِسْتِمَاعُ، وَاللِّسَانُ زِنَاهُ الْكَلاَمُ، وَالْيَدُ زِنَاهَا الْبَطْشُ، وَالرِّجْلُ زِنَاهَا الْخُطَا، وَالْقَلْبُ يَهْوَى وَيَتَمَنَّى، وَيُصَدِّقُ ذَلِكَ الْفَرْجُ وَيُكَذِّبُهُ». (م/۲۶۵٧)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «بهره‌ی فرزند آدم از زنا برایش نوشته شده است که حتما مرتکب آن خواهد شد؛ پس زنای چشمها، نگاه کردن (به نامحرم) است؛ زنای گوشها، گوش دادن (به آوازهای حرام) است؛ زنای زبان، سخن گفتن است؛ زنای دست، گرفتن است؛ زنای پا، قدم زدن است؛ و دل هم امید و آرزو می‌کند و شرمگاه آن را تصدیق یا تکذیب می‌کند».

باب (۱۲): الله متعال دل‌ها را به هر سمت و سویی که بخواهد، سوق می دهد

۱۸۵۱ـ عن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ ل: أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ قُلُوبَ بَنِي آدَمَ كُلَّهَا بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ، كَقَلْبٍ وَاحِدٍ، يُصَرِّفُهُ حَيْثُ يَشَاءُ» ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اللَّهُمَّ مُصَرِّفَ الْقُلُوبِ صَرِّفْ قُلُوبَنَا عَلَى طَاعَتِكَ». (م/۲۶۵۴)

ترجمه: عبدلله بن عمرو بن عاص ل می‌گوید: شنیدم که رسول الله صفرمود: «قلب‌های همه‌ی فرزندان آدم مانند یک قلب، میان دو انگشت از انگشتان الله رحمان قرار دارد و به هر سمت و سویی که بخواهد، می‌گرداند». بعد از آن، رسول الله صفرمود: «بارالها! ای گرداننده‌ی دل‌ها! دل‌های ما را بسوی طاعت و فرمانبرداری‌ات بگردان».

باب (۱۳): هر نوزادی بر فطرت به دنیا می‌آید

۱۸۵۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّهُ كَانَ يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ إِلاَّ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَيُنَصِّرَانِهِ وَيُمَجِّسَانِهِ، كَمَا تُنْتَجُ الْبَهِيمَةُ بَهِيمَةً جَمْعَاءَ، هَلْ تُحِسُّونَ فِيهَا مِنْ جَدْعَاءَ»؟ ثُمَّ يَقُولُ أَبُو هُرَيْرَةَ: وَاقْرَءُوا إِنْ شِئْتُمْ: ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ[الروم: ۳۰]. (م/۲۶۵۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هر نوزادی بر فطرت سالم (اسلام) بدنیا می‌آید؛ اما والدینش، او را یهودی، نصرانی یا مجوسی (زرتشتی) بار می‌آورند؛ همانگونه که نوزاد حیوان، هنگام ولادت، صحیح و سالم است. آیا هیچ دیده‌اید که حیوانی، گوش بریده به دنیا بیاید». سپس، ابوهریره ساین آیه را تلاوت کرد: ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ«اسلام، دین فطرت است که الله متعال، تمام انسان‌ها را مطابق فطرت سرشته و خلق نموده است؛ نباید سرشت الله متعال را تغییر داد؛ این است آیین محکم واستوار».

باب (۱۴): آنچه در مورد فرزندان مشرکین وارد شده است

۱۸۵۳ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صعَنْ أَطْفَالِ الْمُشْرِكِينَ؟ قَالَ: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُوا عَامِلِينَ، إِذْ خَلَقَهُمْ». (م/۲۶۶۰)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید: از رسول الله صدرباره‌ی کودکان مشرکین ـ که مرده‌اند ـ سؤال شد؛ فرمود: «الله متعال که آفریدگار آنان است، بهتر می‌داند که اگر زنده می‌ماندند، چه عملی انجام می‌دادند».

باب (۱۵): در مورد کودکی که خضر ÷ او را به قتل رساند

۱۸۵۴ـ عَنْ أُبَىِّ بْنِ كَعْبٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ الْغُلاَمَ الَّذِي قَتَلَهُ الْخَضِرُ طُبِعَ كَافِرًا، وَلَوْ عَاشَ لأَرْهَقَ أَبَوَيْهِ طُغْيَانًا وَكُفْرًا». (م/۲۶۶۱)

ترجمه: ابی بن کعب سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «کودکی را که خضر به قتل رساند، اگر زنده می‌ماند، پدر و مادرش را وادار به طغیان و کفر می‌کرد».

۱۸۵۵ـ عَنْ عَائِشَةَ بأُمِّ الْمُؤْمِنِينَ قَالَتْ: دُعِىَ رَسُولُ اللَّهِ صإِلَى جَنَازَةِ صَبِىٍّ مِنَ الأَنْصَارِ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ طُوبَى لِهَذَا عُصْفُورٌ مِنْ عَصَافِيرِ الْجَنَّةِ لَمْ يَعْمَلِ السُّوءَ وَلَمْ يُدْرِكْهُ، قَالَ «أَوَغَيْرَ ذَلِكَ، يَا عَائِشَةُ، إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ لِلْجَنَّةِ أَهْلاً، خَلَقَهُمْ لَهَا وَهُمْ فِي أَصْلاَبِ آبَائِهِمْ، وَخَلَقَ لِلنَّارِ أَهْلاً، خَلَقَهُمْ لَهَا وَهُمْ فِي أَصْلاَبِ آبَائِهِمْ». (م/۲۶۶۲)

ترجمه: مادر مؤمنان؛ عایشه لمی‌گوید: رسول الله صرا برای نماز جنازه‌ی یکی از کودکان انصار فرا خواندند. من گفتم: یا رسول الله! خوش به حال این کودک، گنجشکی از گنجشکان بهشت است؛ او مرتکب هیچ کار بدی نشده است و به سن بلوغ نرسیده است (که کار بدی انجام دهد.) رسول الله صفرمود: «ای عایشه! شاید غیر از این باشد (شما با قاطعیت صحبت نکنید.) الله متعال برای بهشت، افرادی را آفریده است؛ او آنها را برای بهشت آفریده در حالی که در صلب و پشت پدرانشان بوده‌اند؛ برای آتش نیز افرادی را آفریده است؛ او آنها را برای آتش آفریده حال آنکه آنان در پشت و صلب پدرانشان بوده‌اند».

(نووی می‌گوید: «اندیشمندان مسلمان و معتبر، اتفاق نظر دارند که هریک از اطفال مسلمین بمیرد، بهشتی است؛ زیرا مکلف نیست. اما برخی از افرادی که فتوای آنان از اعتباری برخوردار نیست، به دلیل این حدیث، در مورد آنان، توقف کرده‌اند. علما می‌گویند: پیامبر اکرم عایشه لرا از این قضاوت، منع نمود؛ زیرا او در این باره، دلیل قاطعی نداشت. باید دانست که فرزند، تابع پدر و مادر است و کسی نمی‌تواند با قاطعیت، ایمان پدر و مادر کودک را بیان کند. هم‌چنین احتمال دارد که پیامبر اکرم صاین حدیث را قبل از اینکه حکم بهشتی بودن کودکان مسلمانان را بداند، ایراد فرموده است). با اختصار از شرح نووی بر صحیح مسلم.

۵۸ـ کتاب علم

باب (۱): از بین رفتن علم، و ظهور جهل و نادانی

۱۸۵۶ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: أَلاَ أُحَدِّثُكُمْ حَدِيثًا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلاَ يُحَدِّثُكُمْ أَحَدٌ بَعْدِى سَمِعَهُ مِنْهُ: «إِنَّ مِنْ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ أَنْ يُرْفَعَ الْعِلْمُ، وَيَظْهَرَ الْجَهْلُ، وَيَفْشُوَ الزِّنَا، وَيُشْرَبَ الْخَمْرُ، وَيَذْهَبَ الرِّجَالُ وَتَبْقَى النِّسَاءُ، حَتَّى يَكُونَ لِخَمْسِينَ امْرَأَةً قَيِّمٌ وَاحِدٌ». (م/۲۶٧۱)

ترجمه: انس بن مالک سگفت: آیا برای شما حدیثی را بیان نکنم که از رسول الله صشنیده‌ام و کسی بعد از من، وجود ندارد که از رسول الله صشنیده باشد و آن را برای شما بیان ‌کند: «برخی از نشانه‌های قیامت، عبارتند از اینکه: علم از بین می‌رود، جهل و نادانی آشکار می‌گردد، زنا گسترش پیدا می‌کند، مردم شراب می‌خورند و مردان از بین می‌روند و زنان باقی می‌مانند تا جایی که پنجاه زن یک سرپرست دارند».

باب (۲): از بین رفتن علم

۱۸۵٧ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَتَقَارَبُ الزَّمَانُ، وَيُقْبَضُ الْعِلْمُ، وَتَظْهَرُ الْفِتَنُ، وَيُلْقَى الشُّحُّ، وَيَكْثُرُ الْهَرْجُ» قَالُوا: وَمَا الْهَرْجُ؟ قَالَ: «الْقَتْلُ». (م/۱۵٧)

ترجمه: از ابو هریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «زمان، کوتاه خواهد شد، علم از میان خواهد رفت، جهل و نادانی و فتنه آشکار خواهد شد، دل‌ها را بخل فرا خواهد گرفت و هرج و مرج زیاد خواهد گردید». سؤال شد: یا رسول الله! هرج و مرج یعنی چه؟ فرمود: «قتل وکشتار».

باب (۳): علم با وفات علما از بین می‌رود

۱۸۵۸ـ عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ لقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يَقْبِضُ الْعِلْمَ انْتِزَاعًا يَنْتَزِعُهُ مِنَ النَّاسِ، وَلَكِنْ يَقْبِضُ الْعِلْمَ بِقَبْضِ الْعُلَمَاءِ، حَتَّى إِذَا لَمْ يَتْرُكْ عَالِمًا، اتَّخَذَ النَّاسُ رُءُوسًا جُهَّالاً، فَسُئِلُوا فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ، فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا». (م/۲۶٧۳)

ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاص لمی‌گوید: از رسول الله صشنیدم که فرمود: «الله متعال علم را از سینه‌ی انسان‌ها محو نمی‌کند؛ بلکه با وفات علما آن را از بین می‌برد. و وقتی که علما از بین رفتند، مردم، جاهلان را رهبر خود قرار می‌دهند و مسائل خود را از آنها می‌پرسند. رهبرانشان نیز از روی جهالت، فتوا می‌دهند که هم خود گمراه می‌شوند وهم دیگران را به گمراهی می‌کشند».

باب (۴): کسی که روش خوب یا بدی را در اسلام پایه گذاری کند

۱۸۵٩ـ عَنْ جَرِيرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ سقَالَ: جَاءَ نَاسٌ مِنَ الأَعْرَابِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صعَلَيْهِمُ الصُّوفُ، فَرَأَى سُوءَ حَالِهِمْ قَدْ أَصَابَتْهُمْ حَاجَةٌ، فَحَثَّ النَّاسَ عَلَى الصَّدَقَةِ، فَأَبْطَئُوا عَنْهُ حَتَّى رُئِىَ ذَلِكَ فِي وَجْهِهِ، قَالَ: ثُمَّ إِنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ جَاءَ بِصُرَّةٍ مِنْ وَرِقٍ، ثُمَّ جَاءَ آخَرُ، ثُمَّ تَتَابَعُوا حَتَّى عُرِفَ السُّرُورُ فِي وَجْهِهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ سَنَّ فِي الإِسْلاَمِ سُنَّةً حَسَنَةً، فَعُمِلَ بِهَا بَعْدَهُ، كُتِبَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا، وَلاَ يَنْقُصُ مِنْ أُجُورِهِمْ شَىْءٌ، وَمَنْ سَنَّ فِي الإِسْلاَمِ سُنَّةً سَيِّئَةً، فَعُمِلَ بِهَا بَعْدَهُ، كُتِبَ عَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا، وَلاَ يَنْقُصُ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَىْءٌ». (م/۱۰۱٧)

ترجمه: جریر بن عبدلله سمی‌گوید: تعدادی بادیه نشین که لباس پشمین به تن داشتند، نزد رسول الله صآمدند. هنگامی که رسول اکرم صاوضاع بد آنها را دید و متوجه شد که فقیر هستند، صحابه را تشویق نمود تا صدقه بدهند. مردم تأخیر کردند تا جایی که اثر تأخیر آنان (نگرانی) بر چهره‌ی رسول الله صنمایان گردید. راوی می‌گوید: آنگاه، یک مرد انصاری، یک کیسه‌ی نقره آورد. بعد از آن، یک نفر دیگر، صدقه داد. سپس مردم، یکی بعد از دیگری، صدقاتشان را آوردند تا جایی که خوشحالی در چهره‌ی رسول الله صنمایان گردید. سرانجام، رسول الله صفرمود: «هرکس در اسلام، روش خوب و نیکویی را پایه گذاری نماید و مردم بعد از او بدان عمل کنند، برایش پاداشی مانند پاداش کسانی که به آن، عمل می‌کنند، نوشته می‌شود؛ بدون اینکه از پاداش آنان، چیزی کاسته شود. و هرکس که در اسلام، روش بدی پایه گذاری کند، و مردم بعد از او بدان عمل کنند، برایش گناهی مانند گناهان کسانی که به آن، عمل می‌کنند، نوشته می‌شود؛ بدون اینکه از گناه آنان، چیزی کاسته شود».

باب (۵): کسی که مردم را بسوی هدایت یا گمراهی فرا خواند

۱۸۶۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «مَنْ دَعَا إِلَى هُدًى كَانَ لَهُ مِنَ الأَجْرِ مِثْلُ أُجُورِ مَنْ تَبِعَهُ، لاَ يَنْقُصُ ذَلِكَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا، وَمَنْ دَعَا إِلَى ضَلاَلَةٍ كَانَ عَلَيْهِ مِنَ الإِثْمِ مِثْلُ آثَامِ مَنْ تَبِعَهُ، لاَ يَنْقُصُ ذَلِكَ مِنْ آثَامِهِمْ شَيْئًا». (م/۲۶٧۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرکس مردم را بسوی هدایت ـ کار خیر و سنتی ـ دعوت کند، به اندازه‌ی پاداش کسانی که از او پیروی می‌نمایند، اجر و پاداش می‌برد؛ بدون اینکه از پاداش آنان، چیزی کاسته شود. همچنین اگر کسی مردم را بسوی گمراهی فرا خواند، به اندازه‌ی گناه کسانی که از او پیروی می‌کنند، گناهکار می‌گردد؛ بدون اینکه از گناه آنان، چیزی کاسته شود».

باب (۶): در مورد کسانی که غیر قرآن را می‌نوشتند و برحذر داشتن از نسبت دادن سخنان دروغ به رسول الله ص

۱۸۶۱ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ تَكْتُبُوا عَنِّي، وَمَنْ كَتَبَ عَنِّي غَيْرَ الْقُرْآنِ فَلْيَمْحُهُ، وَحَدِّثُوا عَنِّي، وَلاَ حَرَجَ، وَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ ـ قَالَ هَمَّامٌ أَحْسِبُهُ قَالَ ـ مُتَعَمِّدًا فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ». (م/۳۰۰۴)

ترجمه: ابو سعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «سخنان مرا ننویسید. و هرکس که سخنانی غیر از قرآن از من نوشته است، آنها را پاک کند. البته احادیثم را بیان کنید و در این مورد، نگران نباشید. و هرکس به دروغ، چیزی را به من نسبت دهد، پس باید جایگاهش را در جهنم، آماده کند».

۱۸۶۲ـ عَنِ الْمُغِيرَةُ بنِ شُعبَةَ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ كَذِبًا عَلَيَّ لَيْسَ كَكَذِبٍ عَلَى أَحَدٍ، فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ». (م/۳)

ترجمه: مغیره بن شعبه سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صفرمود: «نسبت دادن سخن دروغ به من، مانند نسبت دادن دروغ به هیچ کسی دیگر، نیست؛ هرکس، سخن دروغی را به من نسبت دهد، جایش را در دوزخ، آماده نماید».

۱۸۶۳ـ عَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ و عَنِ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ لقَالاَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ حَدَّثَ عَنِّى بِحَدِيثٍ يُرَى أَنَّهُ كَذِبٌ فَهُوَ أَحَدُ الْكَاذِبِينَ». (م/مقدمة)

ترجمه: سمره بن جندب و مغیره بن شعبه لمی‌گویند: رسول الله صفرمود: «هرکس از من حدیثی را بیان کند، حال آنکه معتقد به دروغ بودن آن است، یکی از دروغگویان بشمار می‌رود».

۵٩ـ کتاب دعا

باب (۱): در مورد اسم‌های الله متعال و کسی‌که آنها را حفظ کند

۱۸۶۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «لِلَّهِ تِسْعَةٌ وَتِسْعُونَ اسْمًا مَنْ حَفِظَهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَإِنَّ اللَّهَ وِتْرٌ، يُحِبُّ الْوِتْرَ». (م/۲۶٧٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «الله متعال نود و نه اسم دارد؛ هرکس که آنها را حفظ نماید، به بهشت می‌رود. و الله متعال، فرد است و عدد فرد را دوست دارد».

باب (۲): دعای رسول الله ص

۱۸۶۵ـ عَنْ فَرْوَةَ بْنِ نَوْفَلٍ الأشجَعيِّ سقَالَ: سَأَلْتُ عَائِشَةَ عَنْ دُعَاءٍ كَانَ يَدْعُو بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صفَقَالَتْ: كَانَ يَقُولُ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا عَمِلْتُ، وَشَرِّ مَا لَمْ أَعْمَلْ». (م/۲٧۱۶)

ترجمه: فروه بن نوفل اشجعی سمی‌گوید: از عایشه لدر باره ی دعای رسول الله صپرسیدم. گفت: پیامبر اکرم صاینگونه دعا می‌نمود: «اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا عَمِلْتُ، وَشَرِّ مَا لَمْ أَعْمَلْ» «بار الها! از بدی آنچه که انجام داده‌ام و آنچه که انجام نداده‌ام، به تو پناه می‌برم».

۱۸۶۶ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ يَقُولُ: «اللَّهُمَّ لَكَ أَسْلَمْتُ، وَبِكَ آمَنْتُ، وَعَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ، وَإِلَيْكَ أَنَبْتُ، وَبِكَ خَاصَمْتُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِعِزَّتِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَنْ تُضِلَّنِى، أَنْتَ الْحَىُّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ، وَالْجِنُّ وَالإِنْسُ يَمُوتُونَ». (م/۲٧۱٧)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید: نبی اکرم صمی‌فرمود: «اللَّهُمَّ لَكَ أَسْلَمْتُ، وَبِكَ آمَنْتُ، وَعَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ، وَإِلَيْكَ أَنَبْتُ، وَبِكَ خَاصَمْتُ، اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِعِزَّتِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَنْ تُضِلَّنِى، أَنْتَ الـْحَىُّ الَّذِى لاَ يَمُوتُ، وَالْجِنُّ وَالإِنْسُ يَمُوتُونَ». «بار الها! من تسلیم تو هستم، بر تو توکل نمودم، به تو ایمان آوردم، به سوى تو برگشتم و بخاطر تو دشمنى ورزیدم؛ بار الها! هیچ معبودی بجز تو وجود ندارد؛ به عزت‌ات پناه می‌برم از اینکه مرا گمراه کنی؛ تو آن ذات زنده‌ای هستی که هرگز نمی‏میرد ولی جن و انسان‌ها می‏میرند».

۱۸۶٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ النَّبِيَّ صإِذَا كَانَ فِي سَفَرٍ وَأَسْحَرَ يَقُولُ: «سَمَّعَ سَامِعٌ بِحَمْدِ اللَّهِ وَحُسْنِ بَلاَئِهِ عَلَيْنَا، رَبَّنَا صَاحِبْنَا وَأَفْضِلْ عَلَيْنَا، عَائِذًا بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ». (م/۲٧۱۸)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: هنگامی که نبی اکرم صدر مسافرت بسر می‌برد و وقت سحر فرا می‌رسید، می‌فرمود: «باشد که شنونده‌ای، حمد و ستایش الله را بشنود و بر خوبى نعمت‌هایش بر ما گواهى دهد: رَبَّنَا صَاحِبْنَا وَأَفْضِلْ عَلَيْنَا، عَائِذًا بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ».

«پروردگار ما! تو همراه ما باش، و به ما احسان کن، و از آتش دوزخ به تو پناه مى برم».

۱۸۶۸ـ عَنْ أَبِي مُوسَى الأَشْعَرِيِّ سعَنِ النَّبِىِّ ص: أَنَّهُ كَانَ يَدْعُو بِهَذَا الدُّعَاءِ «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي خَطِيئَتِى وَجَهْلِى، وَإِسْرَافِى فِي أَمْرِى، وَمَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّى، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي جِدِّى وَهَزْلِى، وَخَطَئِى وَعَمْدِى، وَكُلُّ ذَلِكَ عِنْدِي، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا قَدَّمْتُ وَمَا أَخَّرْتُ، وَمَا أَسْرَرْتُ وَمَا أَعْلَنْتُ، وَمَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّى، أَنْتَ الْمُقَدِّمُ وَأَنْتَ الْمُؤَخِّرُ، وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ». (م/۲٧۱٩)

ابو موسی اشعری صمی‌گوید: نبی اکرم صاینگونه دعا می‌نمود که: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِى خَطِيئَتِى وَجَهْلِى، وَإِسْرَافِى فِى أَمْرِى، وَمَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِى جِدِّي وَهَزْلِي، وَخَطَئِي وَعَمْدِي، وَكُلُّ ذَلِكَ عِنْدِي، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا قَدَّمْتُ وَمَا أَخَّرْتُ، وَمَا أَسْرَرْتُ وَمَا أَعْلَنْتُ، وَمَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، أَنْتَ الـْمُقَدِّمُ وَأَنْتَ الـْمُؤَخِّرُ، وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».«بارالها، اشتباهاتم، نادانی‌هایم، زیاده روی‌های مرا در کارها و آنچه را که تو بهتر از من می‌دانی، مغفرت کن؛ بارالها! شوخی‌ها، جدی‌ها، گناهان سهوی وعمدی مرا ببخشای؛ چرا که من مرتکب همه‌ی اینها شده‌ام؛ خدایا! گناهان اول و آخر و ظاهر و باطن مرا و آنچه را که تو بهتر از من می‌دانی، بیامرز؛ تقدیم و تأخیر بدست توست؛ و تو توانایی انجام هر کاری را داری».

۱۸۶٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَقُولُ: «اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِي دِينِىَ الَّذِي هُوَ عِصْمَةُ أَمْرِى، وَأَصْلِحْ لِي دُنْيَاىَ الَّتِي فِيهَا مَعَاشِى، وَأَصْلِحْ لِي آخِرَتِى الَّتِي فِيهَا مَعَادِى، وَاجْعَلِ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْرٍ، وَاجْعَلِ الْمَوْتَ رَاحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرٍّ». (م/۲٧۲۰)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صمی‌فرمود: «اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لي دِيْنِيْ الَّذِيْ هُوَ عِصْمَةُ أَمْرِيْ، وَأَصْلِحْ لِيْ دُنْيَايَ الَّتِيْ فِيْهَا مَعَاشِيْ، وَأَصْلِحْ لي آخِرَتِيْ الَّتِيْ فِيْهَا مَعَادِيْ، وَاجْعَلِ الْحَيَاةَ زِيادَةً لي في كُلِّ خَيْرٍ، وَاجْعَلِ الْمَوتَ رَاحَةً لي مِنْ كُلِّ شَرٍ».«بار الها! دینم را که محافظ من از گناهان و مهالک است، و دنیایم را که بوسیله‌ی آن، امرار معاش می‌کنم، و آخرتم را که بازگشت من به سوی آن است، اصلاح کن. و زندگی‌ام را باعث افزایش کارهای خوبم بگردان؛ و مرگم را باعث راحتی و نجاتم از تمام بدی‌ها بگردان».

۱۸٧۰ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مسعودٍ سعَنِ النَّبِيِّ صأَنَّهُ كَانَ يَقُولُ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْهُدَى وَالتُّقَى، وَالْعَفَافَ وَالْغِنَى». (م/۲٧۲۱)

ترجمه: از ابن مسعود سروایت است که: نبی اکرم صمی‌فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ الْهُدَى وَالتُّقَى، وَالْعَفَافَ وَالْغِنَى».«بار الها! از تو هدایت، پرهیزگاری، پاکدامنی و بی‌نیازی ـ از مردم ـ مسئلت می‌نمایم».

۱۸٧۱ـ عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ سقَالَ: لاَ أَقُولُ لَكُمْ إِلاَّ كَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَقُولُ: كَانَ يَقُولُ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْعَجْزِ وَالْكَسَلِ، وَالْجُبْنِ وَالْبُخْلِ، وَالْهَرَمِ، وَعَذَابِ الْقَبْرِ، اللَّهُمَّ آتِ نَفْسِى تَقْوَاهَا، وَزَكِّهَا أَنْتَ خَيْرُ مَنْ زَكَّاهَا، أَنْتَ وَلِيُّهَا وَمَوْلاَهَا، اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لاَ يَنْفَعُ، وَمِنْ قَلْبٍ لاَ يَخْشَعُ، وَمِنْ نَفْسٍ لاَ تَشْبَعُ، وَمِنْ دَعْوَةٍ لاَ يُسْتَجَابُ لَهَا». (م/۲٧۲۲)

ترجمه: روایت است که زید بن ارقم سگفت: من برای شما همان چیزی را می‌گویم که رسول الله صفرمود. آنحضرت صاینگونه دعا می‌نمود:

«اللهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ العَجْزِ وَالكَسَلِ، والبُخْلِ وَالْهَرَمِ، وعَذَابِ الْقَبْرِ، اللَّهُمَّ آتِ نَفْسِيْ تَقْوَاهَا، وَزَكِّهَا أَنْتَ خَيْرُ مَنْ زَكَّاهَا، أَنْتَ وَلِيُّهَا وَمَوْلاَهَا، اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لاَ يَنْفَعُ، وَمِنْ قَلْبٍ لاَ يَخْشَعُ، وَمِنْ نَفْسٍ لاَ تَشْبَعُ، ومِنْ دَعْوَةٍ لاَ يُسْتَجَابُ لَهَا».

«بارالها! از ناتوانی، تنبلی، بخل، پیر و فرتوت شدن و عذاب قبر به تو پناه می‌برم؛ بار الها! به من تقوای نفس عنایت کن و نفسم را تزکیه و پاک گردان؛ چرا که تو بهترین کسی هستی که آن را تزکیه و پاک می‌گردانی و تو سرپرست و مالک آن هستی؛ بار الها! از علمی که فایده‌ای نمی‌رساند، از قلبی که خشوع نمی‌ورزد، از نفسی که حریص است و سیر نمی‌شود و از دعایی که اجابت نمی‌شود، به تو پناه می‌برم».

باب (۳): بار الها! مرا مغفرت کن، به من رحم فرما، تندرستی عنایت فرما و روزی‌ام ده

۱۸٧۲ـ عَن أَبُو مَالِكٍ الأَشجَعيَّ، عَنْ أَبِيهِ س: أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِيَّ صوَأَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ أَقُولُ حِينَ أَسْأَلُ رَبِّى؟ قَالَ: «قُلِ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِى وَعَافِنِى وَارْزُقْنِي» وَيَجْمَعُ أَصَابِعَهُ إِلاَّ الإِبْهَامَ «فَإِنَّ هَؤُلاَءِ تَجْمَعُ لَكَ دُنْيَاكَ وَآخِرَتَكَ». (م/۲۶٩٧)

ترجمه: ابو مالک اشجعی به روایت از پدرش می‌گوید: من شنیدم که مردی نزد رسول الله صآمد و گفت: یا رسول الله! هنگامی که می‌خواهم از پروردگارم مسئلت نمایم، چه بگویم؟ رسول الله صفرمود: «بگو: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِى وَعَافِنِى وَارْزُقْنِى»(بار الها! مرا مغفرت کن، به من رحم فرما، تندرستی عنایت فرما و روزی‌ام ده.) راوی می‌گوید: رسول الله صبجز انگشت ابهام، چهار انگشت دیگرش را ـ در اشاره به این چهار چیز ـ جمع نمود و فرمود: «اینها دنیا و آخرت را برایت جمع می‌کنند».

باب (۴): (بار الها! در دنیا به ما نیکی عطا کن و در آخرت نیز به ما نیکی عطا فرما و ما را از عذاب دوزخ، نجات ده

۱۸٧۳ـ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ ـ وَهُوَ ابْنُ صُهَيْبٍ ـ قَالَ: سَأَلَ قَتَادَةُ أَنَسًا س: أَىُّ دَعْوَةٍ كَانَ يَدْعُو بِهَا النَّبِيُّ صأَكْثَرَ؟ قَالَ: كَانَ أَكْثَرُ دَعْوَةٍ يَدْعُو بِهَا يَقُولُ: «اللَّهُمَّ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» قَالَ: وَكَانَ أَنَسٌ، إِذَا أَرَادَ أَنْ يَدْعُوَ بِدَعْوَةٍ دَعَا بِهَا، فَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَدْعُوَ بِدُعَاءٍ، دَعَا بِهَا فِيهِ. (م/۲۶٩۰)

ترجمه: عبد العزیز بن صهیب می‌گوید : قتاده از انس سپرسید: بیشترین دعای نبی اکرم صچه بود؟ انس گفت: بیشترین دعای نبی اکرم صاین بود که می‌فرمود: «اللَّهُمَّ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»«بار الها! پروردگار ما! در دنیا به ما نیکی عطا کن و در آخرت نیز به ما نیکی عطا فرما و ما را از عذاب دوزخ، نجات دِه».

راوی می‌گوید: هرگاه انس می‌خواست یک دعا کند، همین دعا را می‌خواند. و هرگاه می‌خواست، دعای طولانی کند، این دعا را در آن می‌خواند.

باب (۵):

۱۸٧۴ـ عَنْ عَلِىٍّ سقَالَ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص: «قُلِ: اللَّهُمَّ اهْدِنِى وَسَدِّدْنِي، وَاذْكُرْ بِالْهُدَى هِدَايَتَكَ الطَّرِيقَ، وَالسَّدَادِ سَدَادَ السَّهْمِ». (م/۲٧۲۵)

ترجمه: علی سمی‌گوید: رسول الله صبه من فرمود: «بگو: «اللَّهُمَّ اهْدِنِيْ، وَسَدِّدْنِيْ»(بار الها! مرا هدایت فرما و راست و ثابت قدم نگه دار.) و از هدایت، نشان دادن راه، و از راست و ثابت قدم نگه داشتن، نشانه گرفتن و راستی تیر را مد نظر داشته باش».

باب (۶): دعا کردن با توسل به اعمال نیکی که برای رضای الله انجام داده است

۱۸٧۵ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ لعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صأَنَّهُ قَالَ: «بَيْنَمَا ثَلاَثَةُ نَفَرٍ يَتَمَشَّوْنَ أَخَذَهُمُ الْمَطَرُ، فَأَوَوْا إِلَى غَارٍ فِي جَبَلٍ، فَانْحَطَّتْ عَلَى فَمِ غَارِهِمْ صَخْرَةٌ مِنَ الْجَبَلِ، فَانْطَبَقَتْ عَلَيْهِمْ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: انْظُرُوا أَعْمَالاً عَمِلْتُمُوهَا صَالِحَةً لِلَّهِ، فَادْعُوا اللَّهَ تَعَالَى بِهَا، لَعَلَّ اللَّهَ يَفْرُجُهَا عَنْكُمْ، فَقَالَ أَحَدُهُمُ: اللَّهُمَّ إِنَّهُ كَانَ لِي وَالِدَانِ شَيْخَانِ كَبِيرَانِ، وَامْرَأَتِى، وَلِىَ صِبْيَةٌ صِغَارٌ أَرْعَى عَلَيْهِمْ، فَإِذَا أَرَحْتُ عَلَيْهِمْ حَلَبْتُ، فَبَدَأْتُ بِوَالِدَىَّ فَسَقَيْتُهُمَا قَبْلَ بَنِىَّ، وَأَنَّهُ نَأَى بِي ذَاتَ يَوْمٍ الشَّجَرُ فَلَمْ آتِ حَتَّى أَمْسَيْتُ فَوَجَدْتُهُمَا قَدْ نَامَا، فَحَلَبْتُ كَمَا كُنْتُ أَحْلُبُ، فَجِئْتُ بِالْحِلاَبِ فَقُمْتُ عِنْدَ رُءُوسِهِمَا، أَكْرَهُ أَنْ أُوقِظَهُمَا مِنْ نَوْمِهِمَا، وَأَكْرَهُ أَنْ أَسْقِىَ الصِّبْيَةَ قَبْلَهُمَا، وَالصِّبْيَةُ يَتَضَاغَوْنَ عِنْدَ قَدَمَىَّ، فَلَمْ يَزَلْ ذَلِكَ دَأْبِى وَدَأْبَهُمْ حَتَّى طَلَعَ الْفَجْرُ، فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي فَعَلْتُ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ فَافْرُجْ لَنَا مِنْهَا فُرْجَةً نَرَى مِنْهَا السَّمَاءَ، فَفَرَجَ اللَّهُ مِنْهَا فُرْجَةً، فَرَأَوْا مِنْهَا السَّمَاءَ، وَقَالَ الآخَرُ: اللَّهُمَّ إِنَّهُ كَانَتْ لِي ابْنَةُ عَمٍّ أَحْبَبْتُهَا كَأَشَدِّ مَا يُحِبُّ الرِّجَالُ النِّسَاءَ، وَطَلَبْتُ إِلَيْهَا نَفْسَهَا، فَأَبَتْ حَتَّى آتِيَهَا بِمِائَةِ دِينَارٍ، فَتَعِبْتُ حَتَّى جَمَعْتُ مِائَةَ دِينَارٍ، فَجِئْتُهَا بِهَا، فَلَمَّا وَقَعْتُ بَيْنَ رِجْلَيْهَا قَالَتْ: يَا عَبْدَ اللَّهِ اتَّقِ اللَّهَ، وَلاَ تَفْتَحِ الْخَاتَمَ إِلاَّ بِحَقِّهِ، فَقُمْتُ عَنْهَا، فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي فَعَلْتُ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ فَافْرُجْ لَنَا مِنْهَا فُرْجَةً، فَفَرَجَ لَهُمْ، وَقَالَ الآخَرُ: اللَّهُمَّ إِنِّي كُنْتُ اسْتَأْجَرْتُ أَجِيرًا بِفَرَقِ أَرُزٍّ، فَلَمَّا قَضَى عَمَلَهُ قَالَ: أَعْطِنِى حَقِّى، فَعَرَضْتُ عَلَيْهِ فَرَقَهُ فَرَغِبَ عَنْهُ، فَلَمْ أَزَلْ أَزْرَعُهُ حَتَّى جَمَعْتُ مِنْهُ بَقَرًا وَرِعَاءَهَا، فَجَاءَنِى فَقَالَ: اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تَظْلِمْنِى حَقِّى، قُلْتُ: اذْهَبْ إِلَى تِلْكَ الْبَقَرِ وَرِعَائِهَا، فَخُذْهَا، فَقَالَ: اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تَسْتَهْزِئْ بِى، فَقُلْتُ: إِنِّي لاَ أَسْتَهْزِئُ بِكَ، خُذْ ذَلِكَ الْبَقَرَ وَرِعَاءَهَا، فَأَخَذَهُ فَذَهَبَ بِهِ، فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي فَعَلْتُ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ، فَافْرُجْ لَنَا مَا بَقِىَ، فَفَرَجَ اللَّهُ مَا بَقِىَ. (م/۲٧۴۳)

ترجمه: عبد الله بن عمر لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «سه نفر در راه بودند که باران آمد؛ لذا آنها به یک غار که در کوهی بود، پناه بردند؛ در این اثنا، سنگ بزرگی از کوه، سرازیر شد و دهانة غار را کاملاً مسدود نمود. به یکدیگر گفتند: اعمال خوبی را که به خاطر الله متعال انجام داده‌اید بررسی نمایید و به آنها متوسل شوید؛ شاید الله متعال این سنگ را دور نماید و راه ما را باز کند؛ پس یکی از آنان، دعا کرد و گفت: پروردگارا! من پدر و مادر سالخورده، همسر و فرزندان خردسالی داشتم؛ و از راه گوسفند چراندنی، بر آنها انفاق می‌نمودم؛ و هر گاه گوسفندان را از مرتع به خانه می‌آوردم، آنها را می‌دوشیدم و نخست، قبل از فرزندانم، به پر و مادرم شیر می‌دادم. روزی، در جستجوی چراگاه، راهم دور شد و شب هنگام به خانه برگشتم و قبل از اینکه خدمت والدینم برسم، آنها خواب رفته بودند. پس مانند همیشه، شیر دوشیدم و ظرف شیر را بدست گرفتم و بالی سرشان ایستادم. دوست نداشتم آنها را از خواب بیدار کنم و همچنین ناپسند می‌دانستم که کودکانم را قبل از آنها شیر بدهم؛ حال آنکه فرزندانم از گرسنگی، کنار پاهایم داد و فریاد می‌کردند. به هر حال تا طلوع آفتاب اینگونه سپری گردید؛ پروردگارا! اگر تو می‌دانی که من این عمل را بخاطر خوشنودی تو انجام داده ام، سنگ را به اندازه‌ای دور کن که آسمان را ببینیم. آنگاه، سنگ، اندکی تکان خورد طوری که آسمان را دیدند.

سپس، نفر دوم، دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا! من دختر عمویی داشتم که فریفتة او شده بودم. روزی می‏خواستم با او زنا کنم؛ ولی وی امتناع ورزید و از من درخواست کرد که صد دینار به او بدهم؛ من بسیار خسته شدم تا اینکه صد دینار را جمع آوری نمودم؛ آنگاه، با آن صد دینار نزد او رفتم؛ هنگامی که کاملاً برای انجام آن عمل، آماده شدم، گفت: ای بنده ی خدا! از خدا بترس؛ شکستن این گوهر عفت، برای تو حرام است مگر اینکه از راه نکاح باشد. اینجا بود که من برخاستم و از انجام آن عمل، منصرف شدم . (و مبلغ مذکور را به او بخشیدم). پروردگارا! اگر تو می‌دانی که من بخاطر خوشنودی تو از انجام این عمل، منصرف شدم، ما را از این گرفتاری، نجات بده. آنگاه، سنگ، اندکی از جایش تکان خورد. (اما نه به اندازه ای که آنان بتوانند از غار، بیرون بیایند).

سپس نفر سوم، دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا! یک کارگر را در برابر یک پیمانه برنج به کاری گماشتم؛ هنگامی که کارش را به پایان رساند، گفت: مزدم را بده. من مزدش را به او دادم؛ اما او آن را نپذیرفت. من آن برنجش را همچنان می‌کاشتم تا اینکه مقدار زیادی گاو و گاو چران برایش جمه نمودم. پس از مدتی، آن کارگر نزد من آمد و گفت: از خدا بترس و در مورد مزدم به من ستم روا مدار. گفتم: آن گاوها و گاو چرانان را بردار و برو. او گفت: از خدا بترس و مرا مسخره نکن! گفتم: تو را مسخره نمی‌کنم؛ آن گاوها و گاو چرانها را بردار و برو. اینگونه او تمام آنها را در پیش گرفت و با خود برد. پروردگارا! اگر تو می‌دانی که من این کار را بخاطر رضای تو انجام داده ام، ما را از باقیمانده‌ی این گرفتاری نجات بده. آنگاه، الله متعال سنگ را از دهانة غار، دور ساخت».

باب (٧): دعای غم و اندوه

۱۸٧۶ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لأَنَّ نَبِيَّ اللَّهِ صكَانَ يَقُولُ عِنْدَ الْكَرْبِ: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ الْعَظِيمُ الْحَلِيمُ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَرَبُّ الأَرْضِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ». (م/۲٧۳۰)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید : رسول الله صهنگام اندوه و پریشانی می‌فرمود: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ الْعَظِيمُ الـْحَلِيمُ، لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَرَبُّ الأَرْضِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ».«هیچ معبودی بجز الله بزرگ و بردبار، وجود ندارد. هیچ معبودی بجز الله که پروردگار عرش بزرگ است، وجود ندارد. هیچ معبودی بجر الله که پروردگار آسمان‌ها و زمین و عرش گرانبها است، وجود ندارد».

باب (۸): دعای بنده اجابت می‌شود تا زمانی که عجله نکند

۱۸٧٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صأَنَّهُ قَالَ: «لاَ يَزَالُ يُسْتَجَابُ لِلْعَبْدِ مَا لَمْ يَدْعُ بِإِثْمٍ أَوْ قَطِيعَةِ رَحِمٍ، مَا لَمْ يَسْتَعْجِلْ» قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الاِسْتِعْجَالُ؟ قَالَ: «يَقُولُ: قَدْ دَعَوْتُ، وَقَدْ دَعَوْتُ، فَلَمْ أَرَ يَسْتَجِيبُ لِي، فَيَسْتَحْسِرُ عِنْدَ ذَلِكَ، وَيَدَعُ الدُّعَاءَ». (م/۲٧۳۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «دعای بنده همچنان پذیرفته می‌شود تا زمانی که در جهت انجام گناه یا قطع پیوند خویشاوندی، دعا ننماید و عجله نکند». شخصی گفت: یا رسول الله! عجله یعنی چه؟ فرمود: «عجله عبارت است از اینکه شخص بگوید: من بسیار دعا کردم؛ ولی ندیدم که الله متعال دعای مرا قبول کند. بعد از آن، خسته و مستأصل می‌شود و دعا کردن را ترک می‌کند».

باب (٩): قاطعیت در دعا و نگوید: اگر خواستی

۱۸٧۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ النَّبِىُّ ص: «لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمُ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي إِنْ شِئْتَ، اللَّهُمَّ ارْحَمْنِى إِنْ شِئْتَ، لِيَعْزِمْ فِي الدُّعَاءِ، فَإِنَّ اللَّهَ صَانِعٌ مَا شَاءَ، لاَ مُكْرِهَ لَهُ». (م/۲۶٧٩)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هیچ یک از شما نگوید: بار الها! اگر خواستی، مرا مغفرت کن؛ بار الها! اگر خواستی، برمن رحم فرما؛ بلکه بطور قطع و یقین، بخواهد؛ زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند الله متعال را مجبور کند».

باب (۱۰): در شب، لحظه‌ای وجود دارد که دعا در آن لحظه، اجابت می‌شود

۱۸٧٩ـ عَنْ جَابِرٍ سقَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صيَقُولُ: «إِنَّ فِي اللَّيْلِ لَسَاعَةً، لاَ يُوَافِقُهَا رَجُلٌ مُسْلِمٌ يَسْأَلُ اللَّهَ خَيْرًا مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ إِلاَّ أَعْطَاهُ إِيَّاهُ، وَذَلِكَ كُلَّ لَيْلَةٍ». (م/٧۵٧)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: شنیدم که نبی اکرم صمی‌فرمود: «در شب، لحظه‌ای وجود دارد که اگر شخص مسلمان، آن را دریابد و خیری از امور دنیا و آخرت را از الله متعال بخواهد، الله متعال آن را به او عنایت می‌نماید؛ و آن، در هر شب، وجود دارد».

باب (۱۱): تشویق به دعا و ذکر در آخر شب و اجابت دعا در آن وقت

۱۸۸۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «يَنْزِلُ رَبُّنَا تَبَارَكَ وَتَعَالَى كُلَّ لَيْلَةٍ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا حِينَ يَبْقَى ثُلُثُ اللَّيْلِ الآخِرُ، فَيَقُولُ: مَنْ يَدْعُونِى فَأَسْتَجِيبَ لَهُ وَمَنْ يَسْأَلُنِى فَأُعْطِيَهُ وَمَنْ يَسْتَغْفِرُنِى فَأَغْفِرَ لَهُ». (م/٧۵۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال، در یک سوم آخر هر شب، به آسمان دنیا نزول می‌فرماید و می‌گوید: آیا کسی هست که مرا بخواند تا او را اجابت کنم؟ آیا کسی هست که از من بخواهد تا به او بدهم؟ آیا کسی هست که از من طلب بخشش کند تا او را ببخشم»؟

باب (۱۲): دعا کردن هنگام بانگ خروس

۱۸۸۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «إِذَا سَمِعْتُمْ صِيَاحَ الدِّيَكَةِ، فَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ، فَإِنَّهَا رَأَتْ مَلَكًا، وَإِذَا سَمِعْتُمْ نَهِيقَ الْحِمَارِ، فَتَعَوَّذُوا بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ، فَإِنَّهَا رَأَتْ شَيْطَانًا». (م/۲٧۲٩)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هرگاه، بانگ خروس را شنیدید، فضل و کرم الله را مسئلت نمایید؛ زیرا او در آن هنگام، فرشته‌ای را دیده است. و هرگاه، عرعر الاغ را شنیدید، از شیطان، به الله متعال، پناه ببرید؛ زیرا او شیطانی را دیده است».

باب (۱۳): دعا برای برادر مسلمان در غیاب او

۱۸۸۲ـ عَنْ صَفْوَانَ ـ وَهُوَ ابْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَفْوَانَ ـ وَكَانَتْ تَحْتَهُ الدَّرْدَاءُ قَالَ: قَدِمْتُ الشَّامَ، فَأَتَيْتُ أَبَا الدَّرْدَاءِ فِي مَنْزِلِهِ فَلَمْ أَجِدْهُ، وَوَجَدْتُ أُمَّ الدَّرْدَاءِ، فَقَالَتْ: أَتُرِيدُ الْحَجَّ، الْعَامَ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، قَالَتْ: فَادْعُ اللَّهَ لَنَا بِخَيْرٍ، فَإِنَّ النَّبِيَّ صكَانَ يَقُولُ: «دَعْوَةُ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لأَخِيهِ، بِظَهْرِ الْغَيْبِ، مُسْتَجَابَةٌ، عِنْدَ رَأْسِهِ مَلَكٌ مُوَكَّلٌ: كُلَّمَا دَعَا لأَخِيهِ بِخَيْرٍ، قَالَ الْمَلَكُ الْمُوَكَّلُ بِهِ: آمِينَ، وَلَكَ بِمِثْلٍ» قَالَ: فَخَرَجْتُ إِلَى السُّوقِ فَلَقِيتُ أَبَا الدَّرْدَاءِ، فَقَالَ لِي مِثْلَ ذَلِكَ، يَرْوِيهِ عَنِ النَّبِيِّ ص. (م/۲٧۳۳)

ترجمه: صفوان بن عبد الله بن صفوان ؛شوهر درداء؛ می‌گوید: به شام آمدم و برای دیدن ابو درداء به منزلش رفتم. او آنجا نبود؛ اما ام درداء همانجا بود. وی از من پرسید: امسال، تصمیم داری به حج بروی؟ گفتم: بله. گفت: برای ما دعای خیر کن؛ زیرا نبی اکرم صمی‌فرمود: «دعای غیابی هر شخص در حق برادر مسلمانش، اجابت می‌شود. و بر بالینش، فرشته‌ای مأمور است که هنگام دعا کردن شخص برای برادر مسلمانش، فرشته می‌گوید: آمین (اجابت کن) و برای تو نیز مانند آن باشد». راوی می‌گوید: بعد از آن، به بازار رفتم و ابو درداء را نیز ملاقات نمودم. او هم از من تقاضای دعا کرد و این حدیث را از پیامبر اکرم صبرایم روایت نمود.

باب (۱۴): کراهیت دعا برای تعجیل عقوبت در دنیا

۱۸۸۳ـ عَنْ أَنَسٍ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صعَادَ رَجُلاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ قَدْ خَفَتَ فَصَارَ مِثْلَ الْفَرْخِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هَلْ كُنْتَ تَدْعُو بِشَىْءٍ أَوْ تَسْأَلُهُ إِيَّاهُ»؟ قَالَ: نَعَمْ، كُنْتُ أَقُولُ: اللَّهُمَّ مَا كُنْتَ مُعَاقِبِى بِهِ فِي الآخِرَةِ فَعَجِّلْهُ لِي فِي الدُّنْيَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «سُبْحَانَ اللَّهِ! لاَ تُطِيقُهُ ـ أَوْ لاَ تَسْتَطِيعُهُ ـ أَفَلاَ قُلْتَ: اللَّهُمَّ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» قَالَ: فَدَعَا اللَّهَ لَهُ، فَشَفَاهُ. (م/۲۶۸۸)

ترجمه: انس سمی‌گوید: رسول الله صبه عیادت مردی از مسلمانان رفت که بسیار ضعیف و لاغر، و مانند یک جوجه شده بود. پیامبر اکرم صبه او فرمود: «آیا دعای خاصی می‌نمودی یا از الله متعال، چیزی مسئلت می‌نمودی»؟ آن مرد گفت: بله، من دعا می‌کردم که: بار الها! عقوبتی را که قرار است در آخرت ببینم، در دنیا برایم معجّل گردان. رسول الله صفرمود: «سبحان الله، تو توانایی آن را نداری؛ چرا اینگونه دعا نکردی که: بار الها! در دنیا و آخرت به ما خوبی و نیکی عنایت کن و ما را از عذاب آتش، نجات بده». راوی می‌گوید : آنگاه، رسول الله صنزد الله متعال برایش دعا نمود و الله متعال او را شفا داد.

باب (۱۵): کراهیت آرزوی مرگ بخاطر مصیبتی که انسان بدان گرفتار می‌شود؛ و باید دعای خیر نمود

۱۸۸۴ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يَتَمَنَّيَنَّ أَحَدُكُمُ الْمَوْتَ لِضُرٍّ نَزَلَ بِهِ، فَإِنْ كَانَ لاَ بُدَّ مُتَمَنِّيًا فَلْيَقُلِ: اللَّهُمَّ أَحْيِنِي مَا كَانَتِ الْحَيَاةُ خَيْرًا لِي، وَتَوَفَّنِي إِذَا كَانَتِ الْوَفَاةُ خَيْرًا لِي». (م/۲۶۸۰)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هیچ یک از شما به خاطر مصیبتی که به آن گرفتار می‌شود، آرزوی مرگ نکند؛ اما اگر چاره‌ای جز این ندارد، بگوید: بار الها! تا زمانی که زندگی به نفع من است، مرا زنده نگه دار و هنگامی که مرگ به نفع من است، مرا بمیران».

۱۸۸۵ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص«لاَ يَتَمَنَّ أَحَدُكُمُ الْمَوْتَ، وَلاَ يَدْعُ بِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُ، إِنَّهُ إِذَا مَاتَ أَحَدُكُمُ انْقَطَعَ عَمَلُهُ، وَإِنَّهُ لاَ يَزِيدُ الْمُؤْمِنَ عُمْرُهُ إِلاَّ خَيْرًا». (م/۲۶۸۲)

ترجمه: ابو هریره سروایت می‌کند که رسول الله صفرمود: «هیچیک از شما آرزوی مرگ نکند و قبل از فرا رسیدن آن، درخواست مرگ ننماید؛ زیرا هنگامی که یکی از شما می‌میرد، عملش قطع می‌گردد. و باید بدانید که عمر مؤمن، صرفا باعث افزایش خیر و نیکی برایش می‌گردد».

۶۰ـ کتاب ذکر

باب (۱): تشویق به ذکر الله و تقرب جستن به او با استمرار یادش

۱۸۸۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَقُولُ اللَّهُ : أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِى بِی، وَأَنَا مَعَهُ حِينَ يَذْكُرُنِى، إِنْ ذَكَرَنِى فِي نَفْسِهِ، ذَكَرْتُهُ فِي نَفْسِى، وَإِنْ ذَكَرَنِي فِي مَلإٍ، ذَكَرْتُهُ فِي مَلإٍ خَيْرٍ مِنْهُم، وَإِنِ اقْتَرَبَ مِنِّي شِبْرًا، تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ ذِرَاعًا، وَإِنِ تَقَرَّبَ إِلَيَّ ذِرَاعًا، تَقَرَّبتُ مِنهُ بَاعًا، وَإِنْ أَتَانِى يَمْشِى، أَتَيْتُهُ هَرْوَلَةً». (م/۲۶٧۵)

ترجمه: ابوهریره س می‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال می‌فرماید: من با بنده‌ام بر اساس گمانی که به من دارد، رفتار می‌نمایم؛ و هنگامی که مرا یاد می‌کند، من با او هستم؛ پس اگر در تنهایی مرا یاد کند، من هم او را در تنهایی، یاد خواهم کرد؛ و اگر مرا در میان جمع، یاد کند، من او را در میان جمع بهتری، یاد خواهم کرد؛ و اگر به اندازه‌ی یک وجب به من نزدیک شود، من به اندازه‌ی یک ذراع به او نزدیک می‌شوم؛ و اگر به اندازه‌ی یک ذراع به من نزدیک شود، من به اندازه‌ی یک با ع (فاصله‌ی باز کردن دو دوست) به او نزدیک می‌شوم؛ و اگر قدم زنان به سوی من بیاید، من دوان دوان به سوی او خواهم آمد».

باب (۲): در مورد مداومت بر ذکر الله و ترک آن

۱۸۸٧ـ عَنْ أَبِي عُثْمَانَ النَّهْدِىِّ عَنْ حَنْظَلَةَ الأُسَيِّدِيِّ سقَالَ: وَكَانَ مِنْ كُتَّابِ رَسُولِ اللَّهِ صقَالَ: لَقِيَنِى أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ: كَيْفَ أَنْتَ يَا حَنْظَلَةُ؟ قَالَ: قُلْتُ: نَافَقَ حَنْظَلَةُ، قَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ! مَا تَقُولُ؟ قَالَ: قُلْتُ: نَكُونُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صيُذَكِّرُنَا بِالنَّارِ وَالْجَنَّةِ، حَتَّى كَأَنَّا رَأْىَ عَيْنٍ، فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ صعَافَسْنَا الأَزْوَاجَ وَالأَوْلاَدَ وَالضَّيْعَاتِ، فَنَسِينَا كَثِيرًا، قَالَ أَبُو بَكْرٍ: فَوَاللَّهِ إِنَّا لَنَلْقَى مِثْلَ هَذَا، فَانْطَلَقْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ، حَتَّى دَخَلْنَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صقُلْتُ: نَافَقَ حَنْظَلَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَمَا ذَاكَ»؟ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ نَكُونُ عِنْدَكَ، تُذَكِّرُنَا بِالنَّارِ وَالْجَنَّةِ، حَتَّي كَأَنَّا رَأْىَ عَيْنٍ، فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِكَ، عَافَسْنَا الأَزْوَاجَ وَالأَوْلاَدَ وَالضَّيْعَاتِ، نَسِينَا كَثِيرًا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ إِنْ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى مَا تَكُونُونَ عِنْدِي، وَفِي الذِّكْرِ، لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلاَئِكَةُ عَلَى فُرُشِكُمْ، وَفِي طُرُقِكُمْ، وَلَكِنْ، يَا حَنْظَلَةُ سَاعَةً وَسَاعَةً» ثَلاَثَ مَرَّار. (م/۲٧۵۰)

ترجمه: ابو عثمان نهدی می‌گوید: حنظله‌ی أُسیدی سکه یکی از کاتبان رسول الله صبود، گفت: ابوبکر سمرا دید و گفت: ای حنظله! حالت چطور است؟ من جواب دادم: حنظله منافق شده است. گفت: سبحان الله! چه می‌گویی؟ گفتم: هنگامی که ما نزد رسول الله صهستیم و پیامبر اکرم صاز دوزخ و بهشت صحبت می‌نماید، گویا آنها را با چشم سر، مشاهده می‌کنیم. اما هنگامی که از نزد رسول الله صبیرون می‌رویم، به کارهای همسران، فرزندان و سایر امور زندگی می‌پردازیم و بسیاری از سخنان پیامبر را فراموش می‌کنیم. ابوبکر سگفت: سوگند به الله متعال که این حالت به ما هم دست می‌دهد. آنگاه من و او نزد رسول الله صرفتیم و من گفتم: یا رسول الله! حنظله دچار نفاق شده است. رسول الله صفرمود: «موضوع چیست»؟ گفتم: یا رسول الله! هنگامی که نزد شما هستیم و شما دوزخ و بهشت را برای ما یادآوری می‌نمایید، گویا آنها را با چشم سر، مشاهده می‌کنیم. اما هنگامی که از نزد شما بیرون می‌رویم، به کارهای همسران، فرزندان و سایر امور زندگی می‌پردازیم و بسیاری از سخنان شما را فراموش می‌کنیم. رسول الله صفرمود: سوگند به کسی‌که جانم در دست اوست، اگر همیشه، همان حالتی را داشته باشید که نزد من دارید و به یاد الله متعال باشید، فرشتگان در خانه‌ها و سرِ راههایتان با شما مصافحه خواهند کرد؛ ولی ای حنظله! هر لحظه، برای یک کار است». و این جمله را سه بار، تکرار نمود.

باب (۳): اجتماع برای تلاوت قرآن کریم

۱۸۸۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ نَفَّسَ عَنْ مُؤْمِنٍ كُرْبَةً مِنْ كُرَبِ الدُّنْيَا نَفَّسَ اللَّهُ عَنْهُ كُرْبَةً مِنْ كُرَبِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَمَنْ يَسَّرَ عَلَى مُعْسِرٍ يَسَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ، وَمَنْ سَتَرَ مُسْلِمًا سَتَرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ، وَاللَّهُ فِي عَوْنِ الْعَبْدِ مَا كَانَ الْعَبْدُ فِي عَوْنِ أَخِيهِ، وَمَنْ سَلَكَ طَرِيقًا يَلْتَمِسُ فِيهِ عِلْمًا سَهَّلَ اللَّهُ لَهُ بِهِ طَرِيقًا إِلَى الْجَنَّةِ، وَمَا اجْتَمَعَ قَوْمٌ فِي بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ اللَّهِ، يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ، وَيَتَدَارَسُونَهُ بَيْنَهُمْ، إِلاَّ نَزَلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكِينَةُ، وَغَشِيَتْهُمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِكَةُ، وَذَكَرَهُمُ اللَّهُ فِيمَنْ عِنْدَهُ، وَمَنْ بَطَّأَ بِهِ عَمَلُهُ، لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ». (م/۲۶٩٩)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرکس، مشکلی از مشکلات دنیوی یک مؤمن را برطرف کند، الله متعال یکی از مشکلات اخروی او را برطرف می‌نماید. و هرکس، بر انسان تنگدست، آسان بگیرد، الله متعال در دنیا و آخرت بر او آسان می‌گیرد. و هرکس، عیب مسلمانی را بپوشاند، الله متعال در دنیا و آخرت، عیوبش را می‌پوشاند. و تا زمانی که بنده برادر مسلمانش را کمک و یاری کند، الله متعال او را یاری خواهد کرد. و هرکس، راهی برای جستجوی علم، در پیش گیرد، الله متعال برایش راهی بسوی بهشت، هموار می‌سازد. و هر گروهی که در یکی از خانه‌های الله متعال (مساجد) جمع شوند و قرآن را با یکدیگر، تکرار کنند و یاد بگیرند، آرامش بر آنها نازل می‌گردد و رحمت الهی شامل حال آنان می‌شود و فرشتگان آنان را احاطه می‌کنند و الله متعال آنها را در میان کسانی که نزد او هستند، یاد می‌کند. و باید بدانید که هرکس را عملش به جلو نبرد، نسبش او را به جایی نمی‌رساند».

باب (۴): کسی که بنشیند و به یاد الله متعال باشد

۱۸۸٩ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ سقَالَ: خَرَجَ مُعَاوِيَةُ عَلَى حَلْقَةٍ فِي الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: مَا أَجْلَسَكُمْ؟ قَالُوا: جَلَسْنَا نَذْكُرُ اللَّهَ، قَالَ: آللَّهِ مَا أَجْلَسَكُمْ إِلاَّ ذَاكَ؟ قَالُوا: وَاللَّهِ مَا أَجْلَسَنَا إِلاَّ ذَاكَ، قَالَ: أَمَا إِنِّي لَمْ أَسْتَحْلِفْكُمْ تُهْمَةً لَكُمْ، وَمَا كَانَ أَحَدٌ بِمَنْزِلَتِى مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صأَقَلَّ عَنْهُ حَدِيثًا مِنِّى، وَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صخَرَجَ عَلَى حَلْقَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: «مَا أَجْلَسَكُمْ»؟ قَالُوا: جَلَسْنَا نَذْكُرُ اللَّهَ وَنَحْمَدُهُ عَلَى مَا هَدَانَا لِلإِسْلاَمِ، وَمَنَّ بِهِ عَلَيْنَا، قَالَ: «آللَّهِ مَا أَجْلَسَكُمْ إِلاَّ ذَاكَ»؟ قَالُوا: وَاللَّهِ مَا أَجْلَسَنَا إِلاَّ ذَاكَ قَالَ: «أَمَا إِنِّي لَمْ أَسْتَحْلِفْكُمْ تُهْمَةً لَكُمْ، وَلَكِنَّهُ أَتَانِى جِبْرِيلُ فَأَخْبَرَنِى أَنَّ اللَّهَ يُبَاهِى بِكُمُ الْمَلاَئِكَةَ». (م/۲٧۰۱)

ترجمه: از ابو سعید خدری سروایت است که: معاویه سنزد جمعی که در مسجد، گِرد هم نشسته بودند، رفت و گفت: چرا اینجا نشسته‌اید؟ آنان گفتند: اینجا نشسته‌ایم و ذکر الله متعال را می‌کنیم. معاویه گفت: شما را به الله سوگند، هدفی بجز این ندارید؟ گفتند: به الله سوگند، هیچ انگیزه‌ای بجز این نداریم. معاویه گفت: من شما را به دلیل متهم ساختن (به دروغگویی) سوگند ندادم؛ شما باید بدانید که من از تمام کسانی که منزلتی مانند منزلت من نزد رسول الله صداشته‌اند، حدیث کمتری روایت نموده‌ام؛ باری، رسول الله ص نزد جمعی از یارانش که در مسجد، گِرد هم نشسته بودند، رفت و فرمود: «چرا اینجا نشسته‌اید»؟ آنان گفتند: اینجا نشسته‌ایم و ذکر الله متعال را می‌کنیم و الله متعال را بخاطر منتی که بر ما گذاشته و ما را به سوی اسلام، هدایت نموده، سپاس می‌گوییم. رسول الله صفرمود: شما را به الله سوگند، هدفی بجز این ندارید؟ گفتند: به الله سوگند، هیچ انگیزه‌ای بجز این نداریم. رسول الله صفرمود: «من شما را به دلیل متهم ساختن (به دروغگویی) سوگند ندادم؛ ولی جبرئیل ÷ نزد من آمد و مرا اطلاع داد که الله متعال به وسیله‌ی شما نزد فرشتگان افتخار می‌کند».

باب (۵): فضیلت مجالس ذکر الله متعال و دعا و استغفار

۱۸٩۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَى مَلاَئِكَةً سَيَّارَةً، فُضْلاً، يَتَبَّعُونَ مَجَالِسَ الذِّكْرِ، فَإِذَا وَجَدُوا مَجْلِسًا فِيهِ ذِكْرٌ قَعَدُوا مَعَهُمْ، وَحَفَّ بَعْضُهُمْ بَعْضًا بِأَجْنِحَتِهِمْ، حَتَّى يَمْلَئُوا مَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ السَّمَاءِ الدُّنْيَا، فَإِذَا تَفَرَّقُوا عَرَجُوا وَصَعِدُوا إِلَى السَّمَاءِ، قَالَ: فَيَسْأَلُهُمُ اللَّهُ ، وَهُوَ أَعْلَمُ بِهِمْ: مِنْ أَيْنَ جِئْتُمْ؟ فَيَقُولُونَ: جِئْنَا مِنْ عِنْدِ عِبَادٍ لَكَ فِي الأَرْضِ، يُسَبِّحُونَكَ وَيُكَبِّرُونَكَ وَيُهَلِّلُونَكَ وَيَحْمَدُونَكَ وَيَسْأَلُونَكَ، قَالَ: وَمَاذَا يَسْأَلُونِى؟ قَالُوا: يَسْأَلُونَكَ جَنَّتَكَ، قَالَ: وَهَلْ رَأَوْا جَنَّتِى؟ قَالُوا: لاَ، أَىْ رَبِّ، قَالَ: فَكَيْفَ لَوْ رَأَوْا جَنَّتِى؟ قَالُوا: وَيَسْتَجِيرُونَكَ، قَالَ: وَمِمَّ يَسْتَجِيرُونَنِى؟ قَالُوا: مِنْ نَارِكَ يَا رَبِّ، قَالَ: وَهَلْ رَأَوْا نَارِى؟ قَالُوا: لاَ، قَالَ: فَكَيْفَ لَوْ رَأَوْا نَارِى؟ قَالُوا: وَيَسْتَغْفِرُونَكَ، قَالَ: فَيَقُولُ: قَدْ غَفَرْتُ لَهُمْ، فَأَعْطَيْتُهُمْ مَا سَأَلُوا وَأَجَرْتُهُمْ مِمَّا اسْتَجَارُوا، قَالَ: فَيَقُولُونَ: رَبِّ فِيهِمْ فُلاَنٌ، عَبْدٌ خَطَّاءٌ، إِنَّمَا مَرَّ فَجَلَسَ مَعَهُمْ، قَالَ: فَيَقُولُ: وَلَهُ غَفَرْتُ، هُمُ الْقَوْمُ لاَ يَشْقَى بِهِمْ جَلِيسُهُمْ». (م/۲۶۸٩)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «الله متعال، علاوه بر فرشتگانی که مسئولیت‌های مختلف دارند، فرشتگانی دارد که در راه‌ها مشغول گشت زنی هستند و بدنبال مجالس ذکر می‌گردند. و هرگاه، مجلسی ببینند که به یاد الله متعال مشغول‌اند، با آنان می‌نشینند و یکدیگر را با بال‌هایشان احاطه می‌کنند تا جایی که فضای این مجلس را تا آسمان دنیا پُر می‌کنند؛ و بعد از پراکنده شدن و رفتن مردم، عروج می‌کنند و به آسمان می‌روند. الله متعال که حال بندگانش را بهتر از آنان می‌داند از آنها می‌پرسد که از کجا می‌آیید؟ فرشتگان می‌گویند: ما از نزد گروهی از بندگانت می‌آییم که پاکی و بزرگی تو را بیان می‌کردند و لا اله الا الله می‌گفتند و تو را تعریف و تمجید می‌نمودند و از تو می‌خواستند. الله متعال می‌فرماید: چه می‌خواستند؟ فرشتگان می‌گویند: بهشت می‌خواهند. الله متعال می‌فرماید: آیا بهشت مرا دیده‌اند؟ جواب می‌دهند: نه، ای پروردگار. الله متعال می‌فرماید: اگر بهشت مرا می‌دیدند، چکار می‌کردند؟ فرشتگان می‌گویند: و از تو پناه می‌خواستند؟ الله متعال می‌فرماید: از چه چیزی پناه می‌خواستند؟ می‌گویند: پروردگارا! از آتش جهنم. الله متعال می‌فرماید: آیا آن را دیده‌اند؟ می‌گویند: نه، ای پروردگار. الله متعال می‌فرماید: اگرآن را می‌دیدند، چکار می‌کردند؟ فرشتگان می‌گویند: و از تو طلب مغفرت می‌کردند. الله متعال می‌فرماید: من آنان را مغفرت نمودم و آنچه را که خواستند، به آنها عنایت نمودم و از آنچه که پناه خواستند، پناه دادم. فرشتگان می‌گویند: پروردگارا! در میان آنان، فلان بنده‌ی بسیار گنه‌کار وجود داشت؛ گذرش از آنجا افتاد؛ پس با آنان نشست. الله متعال می‌فرماید: او را نیز بخشیدم؛ آنان گروهی هستند که همنشین آنها هم شقی و بدبخت نمی‌گردد».

باب (۶): در مورد زنان و مردانی که ذکر الله را می‌کنند

۱۸٩۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَسِيرُ فِي طَرِيقِ مَكَّةَ، فَمَرَّ عَلَى جَبَلٍ يُقَالُ لَهُ جُمْدَانُ، فَقَالَ: «سِيرُوا هَذَا جُمْدَانُ، سَبَقَ الْمُفَرِّدُونَ» قَالُوا: وَمَا الْمُفَرِّدُونَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «الذَّاكِرُونَ اللَّهَ كَثِيرًا، وَالذَّاكِرَاتُ». (م/۲۶٧۶)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صدر مسیر مکه بود که از کنار کوهی بنام جُمدان گذشت و فرمود: «افرادِ تنها، سبقت گرفتند». صحابه عرض کردند: یا رسول الله! افرادِ تنها چه کسانی هستند؟ فرمود: «مردان و زنانی که بسیار الله را یاد می‌کنند».

باب (٧): در مورد لا اله الا الله گفتن

۱۸٩۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ يَقُولُ: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ، أَعَزَّ جُنْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَغَلَبَ الأَحْزَابَ وَحْدَهُ، فَلاَ شَىْءَ بَعْدَهُ». (م/۲٧۲۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صمی‌فرمود: «هیچ معبودی بجز الله وجود ندارد؛ او یکتاست؛ لشکرش را عزت بخشید؛ بنده‌اش را یاری کرد و احزاب را به تنهایی، شکست داد؛ پس بعد از او، هیچ چیزی یا قدرتی وجود ندارد». «بجز الله، همه چیز از بین می‌رود».

باب (۸): در مورد ذکر کردن با آواز بلند

۱۸٩۳ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سقَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِيِّ صفِي سَفَرٍ، فَجَعَلَ النَّاسُ يَجْهَرُونَ بِالتَّكْبِيرِ، فَقَالَ النَّبِىُّ ص: «أَيُّهَا النَّاسُ ارْبَعُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ، إِنَّكُمْ لَيْسَ تَدْعُونَ أَصَمَّ وَلاَ غَائِبًا إِنَّكُمْ تَدْعُونَ سَمِيعًا قَرِيبًا، وَهُوَ مَعَكُمْ» قَالَ: وَأَنَا خَلْفَهُ، وَأَنَا أَقُولُ: لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ، فَقَالَ: «يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قَيْسٍ، أَلاَ أَدُلُّكَ عَلَى كَنْزٍ مِنْ كُنُوزِ الْجَنَّةِ»؟ فَقُلْتُ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «قُلْ: لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ». (م/۲٧۰۴)

ترجمه: ابوموسی اشعری سمی‌گوید: ما همراه نبی اکرم صدر سفری بودیم که مردم، با صدای بلند، شروع به تکبیر گفتن کردند. نبی اکرم صفرمود: «برخود، رحم کنید؛ شما کر و غائبی را صدا نمی‌زنید. بلکه کسی را صدا می‌زنید که شنوا، نزدیک و با شما است».

ابوموسی اشعری سمی‌گوید: من پشت سر رسول الله صبودم و «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِالله» می‌گفتم. پیامبر اکرم صفرمود: «ای عبد الله بن قیس! آیا به تو کلمه‌ای را که گنجی از گنج‌های بهشت است، نیاموزم»؟ گفتم: بلی، یا رسول الله. فرمود: «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِالله».

باب (٩): دعای هنگام فرارسیدن شب

۱۸٩۴ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا أَمْسَى قَالَ: «أَمْسَيْنَا وَأَمْسَى الْمُلْكُ لِلَّهِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَخَيْرِ مَا فِيهَا، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهَا وَشَرِّ مَا فِيهَا، اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَسَلِ وَالْهَرَمِ وَسُوءِ الْكِبَرِ، وَفِتْنَةِ الدُّنْيَا وَعَذَابِ الْقَبْرِ» قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ: وَزَادَنِى فِيهِ زُبَيْدٌ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، رَفَعَهُ، أَنَّهُ قَالَ: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ». وَ فِي رَوَايَةٍ: وَاِذَا أَصبَحَ قَالَ ذلِك أيضاً: «أَصبَحنَا وَ أَصبَحَ المُلك لله».

ترجمه: عبد الله بن مسعود سمی‌گوید: هنگامی که شب فرا می‌رسید، رسول الله صمی‌فرمود: «أَمْسَيْنَا وَأَمْسَى الـْمُلْكُ لِلَّهِ، وَالـْحَمْدُ لِله، لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَخَيْرِ مَا فِيهَا، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهَا وَشَرِّ مَا فِيهَا، اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَسَلِ وَالـْهَرَمِ وَسُوءِ الْكِبَرِ، وَفِتْنَةِ الدُّنْيَا وَعَذَابِ الْقَبْرِ».

«ما و تمام جهانیان، روز را براى خدا به شب رسانیدیم؛ و حمد از آنِ الله است؛ هیچ معبودى بجز الله که یکتاست و شریکى ندارد، وجود ندارد؛ الهى! من خیر این شب و خیر آنچه را که در آن، وجود دارد، از تو مسئلت می‌نمایم؛ و از شرّ این شب و شرّ آنچه که در آن، وجود دارد، به تو پناه می‌برم؛ الهى! من از تنبلى، کهنسالی، بدى‌هاى پیرى، فتنه‌های دنیا و عذاب قبر به تو پناه مى‌برم».

و در بعضی از روایات آمده است که رسول الله صعلاوه بر این، می‌فرمود: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الـْمُلْكُ وَلَهُ الـْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ». «هیچ معبودى، بجز الله که یکتاست و شریکى ندارد، وجود ندارد؛ پادشاهى و حمد فقط از آنِ اوست و او بر هر چیز قادر است».

و در روایتی آمده است که هنگام صبح می‌فرمود: «أَصبَحنَا وَ أَصبَحَ الـمُلکُ لله...». «ما و تمام جهانیان، شب را برای الله به روز رساندیم....».

باب (۱۰): دعای هنگام خوابیدن و به رختخواب رفتن

۱۸٩۵ـ عَن عَلِىِّ بنِ ابي طَالِبٍ س: أَنَّ فَاطِمَةَ اشْتَكَتْ مَا تَلْقَى مِنَ الرَّحَى فِي يَدِهَا، وَأَتَي النَّبِيَّ صسَبْىٌ، فَانْطَلَقَتْ فَلَمْ تَجِدْهُ، وَلَقِيَتْ عَائِشَةَ فَأَخْبَرَتْهَا، فَلَمَّا جَاءَ النَّبِىُّ صأَخْبَرَتْهُ عَائِشَةُ بِمَجِىءِ فَاطِمَةَ إِلَيْهَا فَجَاءَ النَّبِىُّ صإِلَيْنَا وَقَدْ أَخَذْنَا مَضَاجِعَنَا، فَذَهَبْنَا نَقُومُ، فَقَالَ النَّبِىُّ ص: «عَلَى مَكَانِكُمَا» فَقَعَدَ بَيْنَنَا، حَتَّى وَجَدْتُ بَرْدَ قَدَمِهِ عَلَى صَدْرِى، وَ قَالَ: «أَلاَ أُعَلِّمُكُمَا خَيْرًا مِمَّا سَأَلْتُمَا؟ إِذَا أَخَذْتُمَا مَضَاجِعَكُمَا: أَنْ تُكَبِّرَا اللَّهَ أَرْبَعًا وَثَلاَثِينَ، وَتُسَبِّحَاهُ ثَلاَثًا وَثَلاَثِينَ، وَتَحْمَدَاهُ ثَلاَثًا وَثَلاَثِينَ، فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمَا مِنْ خَادِمٍ» وَ زَادَ فِي أُخرَی: قَالَ عَلِیٌّ: مَا تَرَكتُهُ مُنذُ سَمِعتُهُ مِنَ النَّبِیَّ، قِيلَ لَهُ: وَ لَا لَيلَةَ صِفِّينَ؟ قَالَ: وَ لَا لَيلَةَ صِفِّينَ.

ترجمه: علی بن ابی طالب سمی‌گوید: فاطمه لاز سختی کار با آسیا، شکایت داشت. بدین جهت، پس از اینکه چند اسیر نزد نبی اکرم صآوردند، خدمت پیامبر صرفت ولی او را نیافت؛ بلکه عایشه لرا دید و در این مورد، با وی سخن گفت. هنگامی که نبی اکرم صآمد، عایشه لاو را از آمدن فاطمه لباخبر ساخت. رسول اکرم صنزد ما آمد در حالی که ما به رختخواب رفته بودیم. خواستم بلند شوم که فرمود: «بلند نشوید». آنگاه بین ما نشست تا جایی که سردی قدم‌هایش را بر سینه‌ام احساس کردم و فرمود: «آیا به شما چیزی بهتر از خواسته‌تان نیاموزم؟ هرگاه به رختخواب رفتید، سی و چهار بار الله اکبر، سی و سه بار سبحان الله و سی و سه بار، الحمد الله بگویید؛ اینها برای شما از خدمتکار، بهترند».

علی سمی‌گوید: از زمانی که این سخنان را از نبی اکرم صشنیدم، هرگز این اذکار را ترک نکردم. یکی پرسید: حتی شب جنگ صفین؟ گفت: نه، شب جنگ صفین هم ترک نکردم.

۱۸٩۶ـ عَنِ الْبَرَاءُ بْنُ عَازِبٍ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِذَا أَخَذْتَ مَضْجَعَكَ فَتَوَضَّأْ وُضُوءَكَ لِلصَّلاَةِ، ثُمَّ اضْطَجِعْ عَلَى شِقِّكَ الأَيْمَنِ، ثُمَّ قُلِ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْلَمْتُ وَجْهِى إِلَيْكَ، وَفَوَّضْتُ أَمْرِى إِلَيْكَ، وَأَلْجَأْتُ ظَهْرِى إِلَيْكَ، رَغْبَةً وَرَهْبَةً إِلَيْكَ، لاَ مَلْجَأَ وَلاَ مَنْجَا مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ، آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَ، وَبِنَبِيِّكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ، وَاجْعَلْهُنَّ مِنْ آخِرِ كَلاَمِكَ، فَإِنْ مُتَّ مِنْ لَيْلَتِكَ، مُتَّ وَأَنْتَ عَلَى الْفِطْرَةِ» قَالَ: فَرَدَّدْتُهُنَّ لأَسْتَذْكِرَهُنَّ فَقُلْتُ: آمَنْتُ بِرَسُولِكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ، قَالَ: «قُلْ: آمَنْتُ بِنَبِيِّكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ». (م/۲٧۱۰)

ترجمه: از براء ابن عازب سروایت است که رسول الله صفرمود: قبل از رفتن به رختخواب، وضوی کامل بگیر و بر پهلوی راست بخواب و این دعا را بخوان: «اللَّهُمَّ أَسْلَمْتُ وَجْهِي إِلَيْكَ، وَفَوَّضْتُ أَمْرِي إِلَيْكَ، وَأَلْـجَأْتُ ظَهْرِي إِلَيْكَ، رَغْبَةً وَرَهْبَةً إِلَيْكَ لا مَلْجَأَ وَلا مَنْجَا مِنْكَ إِلا إِلَيْكَ، اللَّهُمَّ آمَنْتُ بِكِتَابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَ، وَبِنَبِيِّكَ الَّذِي أَرْسَلْتَ».

«پروردگارا! با خوف و رجاء، چهره‏ام را بسوی تو برمی‏گردانم و تمام امورم را به تو می‏سپارم و تو را پشت و پناه خود می‏دانم. و یقین دارم که هنگام خشم و غضبت، پناهی جز تو ندارم. پروردگارا! به کتابی که نازل فرمودی و پیامبری که مبعوث نمودی، ایمان آوردم.) این جملات را آخرین کلام خود قرار بده؛ اگر در همان شب بمیری، بر فطرت (با ایمان) از دنیا رفته ای».

راوی (براء) می‏گوید: این دعا را نزد رسول اکرم صخواندم. وقتی گفتم: «آمَنْتُ بِرَسُوْلِكَ»پیامبر صفرمود: «بگو: آمَنْتُ بِنَبِيِّكَ». یعنی بجای لفظ رسول، کلمه‌ی نبی را بکار ببر.

۱۸٩٧ـ عَنِ الْبَرَاءِ بنِ عَازبٍ ل: أَنَّ النَّبِيَّ صكَانَ إِذَا أَخَذَ مَضْجَعَهُ قَالَ: «اللَّهُمَّ بِاسْمِكَ أَحْيَا وَبِاسْمِكَ أَمُوتُ»، وَإِذَا اسْتَيْقَظَ قَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَحْيَانَا بَعْدَ مَا أَمَاتَنَا، وَإِلَيْهِ النُّشُورُ». (م/۲٧۱۱)

ترجمه: براء بن عازب لمی‌گوید: هنگامی که نبی اکرم صبه رختخواب می‌رفت، دستش را زیر رخسارش می‌گذاشت و می‌فرمود: «اللَّهُمَّ بِاسْمِكَ أَحْيَا وَأَمُوتُ».(بار الها! به نام تو بیدار می‌شوم و می‌خوابم.) و هنگامی که بیدار می‌شد، می‌فرمود: «الـحَمْدُ لِلهِ الَّذِي أَحْيَانَا بَعْدَ مَا أَمَاتَنَا، وَإِلَيْهِ النُّشُورُ»«حمد و سپاس از آنِ معبودی است که ما را از خواب، بیدار کرد. و بسوی او حشر خواهیم شد».

۱۸٩۸ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ل: أَنَّهُ أَمَرَ رَجُلاً، إِذَا أَخَذَ مَضْجَعَهُ، قَالَ: «اللَّهُمَّ خَلَقْتَ نَفْسِى وَأَنْتَ تَوَفَّاهَا، لَكَ مَمَاتُهَا وَمَحْيَاهَا، إِنْ أَحْيَيْتَهَا فَاحْفَظْهَا، وَإِنْ أَمَتَّهَا فَاغْفِرْ لَهَا، اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْعَافِيَةَ» فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: أَسَمِعْتَ هَذَا مِنْ عُمَرَ؟ فَقَالَ: مِنْ خَيْرٍ مِنْ عُمَرَ، مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص. (م/۲٧۱۲)

ترجمه: عبد الله بن عمر لبه مردی که می‌خواست به رختخواب برود، دستور داد تا این دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ خَلَقْتَ نَفْسِى وَأَنْتَ تَوَفَّاهَا، لَكَ مَمَاتُهَا وَمَحْيَاهَا، إِنْ أَحْيَيْتَهَا فَاحْفَظْهَا، وَإِنْ أَمَتَّهَا فَاغْفِرْ لَهَا، اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ الْعَافِيَةَ». «بار الها! تو جان مرا آفریدى، و تو آن را دوباره پـس مى‌گیرى، مرگ و زندگى آن بدست تو است. الهى! اگر زنده‌اش نگهداشتى، از آن محافظت کن؛ و اگر آن را میراندى، پس مورد آمرزش قرار ده؛ الهى! من از تو عافیت مى‌خواهم».

مردی از او پرسید: آیا این چیز را از عمر شنیدی؟ ابن عمر گفت: از کسی شنیدم که از عمر بهتر است؛ از رسول الله صشنیدم.

۱۸٩٩ـ عَنْ سُهَيْلٍ قَالَ: كَانَ أَبُو صَالِحٍ يَأْمُرُنَا، إِذَا أَرَادَ أَحَدُنَا أَنْ يَنَامَ، أَنْ يَضْطَجِعَ عَلَى شِقِّهِ الأَيْمَنِ، ثُمَّ يَقُولُ: «اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَوَاتِ وَرَبَّ الأَرْضِ وَرَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، رَبَّنَا وَرَبَّ كُلِّ شَىْءٍ، فَالِقَ الْحَبِّ وَالنَّوَى، وَمُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالْفُرْقَانِ، أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَىْءٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهِ، اللَّهُمَّ أَنْتَ الأَوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَىْءٌ، وَأَنْتَ الآخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَىْءٌ، وَأَنْتَ الظَّاهِرُ فَلَيْسَ فَوْقَكَ شَيْءٌ، وَأَنْتَ الْبَاطِنُ فَلَيْسَ دُونَكَ شَيْءٌ، اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَأَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ». وَكَانَ يَرْوِي ذَلِكَ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنِ النَّبِيِّ ص. (م/۲٧۱۳)

ترجمه: سهیل می‌گوید : هرگاه یکی از ما می‌خواست بخوابد، ابوصالح به ما دستور می‌داد تا به سمت راستش بخوابد واین دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَوَاتِ وَرَبَّ الأَرْضِ وَرَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، رَبَّنَا وَرَبَّ كُلِّ شَىْءٍ، فَالِقَ الْحَبِّ وَالنَّوَى، وَمُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالْفُرْقَانِ، أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَيْءٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهِ، اللَّهُمَّ أَنْتَ الأَوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَىْءٌ، وَأَنْتَ الآخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَىْءٌ، وَأَنْتَ الظَّاهِرُ فَلَيْسَ فَوْقَكَ شَىْءٌ، وَأَنْتَ الْبَاطِنُ فَلَيْسَ دُونَكَ شَيْءٌ، اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَأَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ». «الهى! پروردگار آسمان‌ها و زمین، و پروردگار عرش بزرگ، پروردگار ما و همه‌ى چیزها، شکافنده‌ى دانه و هسته، فرود آورنده‌ى تورات و انجیل و فرقان، از شرّ هر آنچـه که پیشانى‌اش در دست توست به تو پناه مى‌برم؛ الهى! تویى اول؛ و قبل از تو چیزى وجود ندارد؛ تویى آخر، و بعد از تو چیزى نیست؛ تو آشکارى، و هیچ چیز آشکارتر از تو نیست. تو پنهانى، و هیچ چیز پنهان‌تر از تو نیست؛ الهى! قرض‌هاى ما را ادا کن، و ما را از تنگدستى به غنا و توانگرى برسان».

و این را به نقل از ابو هریره ساز رسول الله صروایت می‌نمود.

۱٩۰۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِذَا أَوَى أَحَدُكُمْ إِلَى فِرَاشِهِ، فَلْيَأْخُذْ دَاخِلَةَ إِزَارِهِ، فَلْيَنْفُضْ بِهَا فِرَاشَهُ، وَلْيُسَمِّ اللَّهَ، فَإِنَّهُ لاَ يَعْلَمُ مَا خَلَفَهُ بَعْدَهُ عَلَى فِرَاشِهِ، فَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَضْطَجِعَ، فَلْيَضْطَجِعْ عَلَى شِقِّهِ الأَيْمَنِ، وَلْيَقُلْ: سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ رَبِّى بِكَ وَضَعْتُ جَنْبِى، وَبِكَ أَرْفَعُهُ، إِنْ أَمْسَكْتَ نَفْسِى فَاغْفِرْ لَهَا، وَإِنْ أَرْسَلْتَهَا فَاحْفَظْهَا بِمَا تَحْفَظُ بِهِ عِبَادَكَ الصَّالِحِينَ». (م/۲٧۱۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هرگاه، یکی از شما به رختخواب رفت، آن را با قسمت داخلی ازارش، تکان دهد؛ زیرا نمی‌داند که بعد از او چه اتفاقی در آن، افتاده است؛ سپس این دعا را بخواند: سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ رَبِّى بِكَ وَضَعْتُ جَنْبِي، وَبِكَ أَرْفَعُهُ، إِنْ أَمْسَكْتَ نَفْسِى فَاغْفِرْ لَهَا، وَإِنْ أَرْسَلْتَهَا فَاحْفَظْهَا بِمَا تَحْفَظُ بِهِ عِبَادَكَ الصَّالِحِينَ.

«بارالها! پروردگارا! به نام تو پهلویم را به زمین گذاشتم و به کمک تو آن را بلند می‌کنم؛ اگر روح مرا قبض کردی، بر آن، رحم فرما؛ و اگر زنده گذاشتی، آن را بوسیله‌ی همان چیزهایی که بندگان نیکوکارت را حفاظت می‌نمایی، حفاظت کن».

۱٩۰۱ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ إِذَا أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ قَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَطْعَمَنَا وَسَقَانَا، وَكَفَانَا وَآوَانَا، فَكَمْ مِمَّنْ لاَ كَافِيَ لَهُ وَلاَ مُؤوِيَ». (م/۲٧۱۵)

ترجمه: انس سمی‌گوید: هنگامی که رسول الله صبه رختخواب می‌رفت، می‌فرمود: «الحَمْدُ لِلهِ الَّذِي أَطْعَمَنَا وَسَقَانَا، وَكَفَانَا وَآوَانَا، فَكَمْ مِمَّنْ لاَ كَافِيَ لَهُ وَلاَ مُؤوِىَ».

«تمام ستایش‌ها از آنِ معبودی است که ما را خورانید و نوشانید و تمام امور را ما کفایت کرد و به ما جاى پناه داد؛ براستى که چقدر از مردم هستند که هیچگونه مددکار و پناه دهنده‌اى ندارند».

باب (۱۱): تسبیح گفتن بعد از نماز صبح

۱٩۰۲ـ عَنْ جُوَيْرِيَةَ ل: أَنَّ النَّبِيَّ صخَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا بُكْرَةً حِينَ صَلَّى الصُّبْحَ، وَهِىَ فِي مَسْجِدِهَا، ثُمَّ رَجَعَ بَعْدَ أَنْ أَضْحَى، وَهِىَ جَالِسَةٌ، فَقَالَ: «مَا زِلْتِ عَلَى الْحَالِ الَّتِي فَارَقْتُكِ عَلَيْهَا»؟ قَالَتْ: نَعَمْ، قَالَ النَّبِىُّ ص: «لَقَدْ قُلْتُ بَعْدَكِ أَرْبَعَ كَلِمَاتٍ، ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، لَوْ وُزِنَتْ بِمَا قُلْتِ مُنْذُ الْيَوْمِ لَوَزَنَتْهُنَّ: سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ، عَدَدَ خَلْقِهِ وَرِضَا نَفْسِهِ وَزِنَةَ عَرْشِهِ وَمِدَادَ كَلِمَاتِهِ» و فِي رَوَايةٍ أُخرَی عَنهَا قَالَ: «سُبحَانَ اللهِ عَدَدَ خَلقِهِ، سُبحَانَ اللهِ رِضَا نَفسِهِ، سُبحَانَ اللهِ زِنَةَ عَرشِهِ، سُبحَانَ اللهِ مِدَادَ كلِمَاتِهِ».

ترجمه: از أم المؤمنین جویریه لدختر حارث روایت است که یک روز صبح، او در محل نماز خواندنش بود که نبی اکرم صبعد از نماز صبح، از خانه بیرون رفت. سپس هنگام چاشت برگشت در حالی که هنوز جویریه سر جایش نشسته بود. پس فرمود: «همچنان بر همان حالتی که از تو جدا شدم، نشسته‌ای»؟ جویریه گفت: بله. نبی اکرم صفرمود: «من بعد از رفتن از نزد تو، چهار کلمه را سه بار تکرار نمودم که اگر این کلمات، با اذکاری که تو از هنگام صبح، گفته‌ای، وزن شود، سنگین‌تر خواهد بود: سُبْحَانَ اللهِ وَبِحَمْدِهِ، عَدَدَ خَلْقِهِ وَرِضَا نَفْسِهِ وَزِنَةَ عَرْشِهِ وَمِدَادَ كَلِمَاتِهِ».«تسبیح و پاکى الله و ستایش او را به تعداد مخلوقات او، خشنودى او، وزن عرش او و جوهر سخنانش، بیان مى‌نمایم».

و در روایت دیگری از جویریه آمده است که فرمود: «سُبحَانَ اللهِ عَدَدَ خَلقِهِ، سُبحَانَ اللهِ رِضَا نَفسِهِ، سُبحَانَ اللهِ زِنَةَ عَرشِهِ، سُبحَانَ اللهِ مِدَادَ كلِمَاتِهِ».

۱٩۰۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ قَالَ، حِينَ يُصْبِحُ وَحِينَ يُمْسِى: سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ، مِائَةَ مَرَّةٍ، لَمْ يَأْتِ أَحَدٌ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ، بِأَفْضَلَ مِمَّا جَاءَ بِهِ، إِلاَّ أَحَدٌ قَالَ مِثْلَ مَا قَالَ أَوْ زَادَ عَلَيْهِ». (م/۲۶٩۲)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرکس، هنگام صبح و شام، صد بار سُبْحانَ اللهِ وَبِحَمْدِهِ بگوید، هیچ کس، روز قیامت، با عملی بهتر از عمل او نمی‌آید؛ مگر کسی‌که مثل او یا بیشتر از او گفته باشد».

باب (۱۲): فضیلت تسبیح گفتن

۱٩۰۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «كَلِمَتَانِ خَفِيفَتَانِ عَلَى اللِّسَانِ، ثَقِيلَتَانِ فِي الْمِيزَانِ، حَبِيبَتَانِ إِلَى الرَّحْمَنِ: سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ، سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ». (م/۲۶٩۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «دو کلمه وجود دارد که بر زبان، سبک، ولی در ترازوی اعمال، سنگین، و نزد الله متعال، محبوب‌اند: سُبْحَانَ اللهِ وَبِحَمْدِهِ، سُبْحَانَ اللهِ الْعَظِيمِ».

۱٩۰۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لأَنْ أَقُولَ: سُبْحَانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ وَلاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ، أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ». (م/۲۶٩۵)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود:««سُبْحَانَ اللهِ و الـحَمْدُ ِللهِ، و لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ، و اللهُ أَكْبَرُ» گفتن برای من از آنچه که خورشید بر آن طلوع کرده است (یعنى همه‌ى دنیا) محبوب‌تر است».

باب (۱۳): در مورد لا اله الا الله، الحمد لله و الله اکبر گفتن

۱٩۰۶ـ عَن مُوسَى الْجُهَنِيُّ، عَنْ مُصْعَبِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِيهِ شقَالَ: جَاءَ أَعْرَابِيٌّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: عَلِّمْنِى كَلاَمًا أَقُولُهُ، قَالَ: «قُلْ: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، اللَّهُ أَكْبَرُ كَبِيرًا، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيرًا سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ» قَالَ: فَهَؤُلاَءِ لِرَبِّى، فَمَا لِي؟ قَالَ: «قُلِ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِى وَاهْدِنِي وَارْزُقْنِي» قَالَ مُوسَى: أَمَّا عَافِنِي، فَأَنَا أَتَوَهَّمُ وَمَا أَدْرِي. (م/۲۶٩۶)

ترجمه: موسی جهنی به روایت از مصعب بن سعد به نقل از پدرش شمی‌گوید: بادیه نشینى نزد رسول الله صآمد و گفت: جمله‌اى به من بیاموز تا آن را وِرد زبانم کنم. رسول الله صفرمود: «بگو: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيْكَ لَهُ، اللهُ أَكْبَرُ كَبِيْراً، وَالْحَمْدُ ِللهِ كَثِيْراً، سُبْحَانَ اللهِ رَبِّ الْعَالَمِيْنَ، لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ الْعَزِيْزِ الحَكِيْمِ». آن مرد گفت: این جملات از آنِ پروردگار من است؛ براى خودم چه بگویم؟ رسول الله صفرمود: «بگو: أَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيْ، وَارْحَمْنِيْ، وَاهْدِنِيْ، وَارْزُقْنِيْ» «بار الها! مرا ببخش، به من رحم کن، مرا هدایت کن، و به من روزى عنایت فرما».

موسی می‌گوید: گمان می‌کنم که کلمه‌ی «عَافِنِى» هم در این دعا بود؛ ولی دقیقا نمی‌دانم.

باب (۱۴): سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ محبوب‌ترین سخن نزد الله متعال است

۱٩۰٧ـ عَنْ أَبِىذَرٍّ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَلاَ أُخْبِرُكَ بِأَحَبِّ الْكَلاَمِ إِلَى اللَّهِ»؟ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبِرْنِى بِأَحَبِّ الْكَلاَمِ إِلَى اللَّهِ، فَقَالَ: «إِنَّ أَحَبَّ الْكَلاَمِ إِلَى اللَّهِ، سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ». (م/۲٧۳۱)

ترجمه: ابو ذر سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «آیا تو را از محبوبترین سخن نزد الله، با خبر نسازم»؟ گفتم: بلی، یا رسول الله، مرا از محبوب‌ترین سخن نزد الله، با خبر ساز. فرمود: «همانا محبوب‌ترین سخن نزد الله، سُبْحَانَ اللهِ وَبِحَمْدِهِ است».

باب (۱۵): در مورد کسی که روزانه، صد بار لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیک لَهُ بگوید

۱٩۰۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «مَنْ قَالَ: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ، فِي يَوْمٍ، مِائَةَ مَرَّةٍ، كَانَتْ لَهُ عَدْلَ عَشْرِ رِقَابٍ، وَكُتِبَتْ لَهُ مِائَةُ حَسَنَةٍ، وَمُحِيَتْ عَنْهُ مِائَةُ سَيِّئَةٍ، وَكَانَتْ لَهُ حِرْزًا مِنَ الشَّيْطَانِ، يَوْمَهُ ذَلِكَ، حَتَّى يُمْسِىَ، وَلَمْ يَأْتِ أَحَدٌ أَفْضَلَ مِمَّا جَاءَ بِهِ إِلاَّ أَحَدٌ عَمِلَ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ، وَمَنْ قَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ، فِي يَوْمٍ، مِائَةَ مَرَّةٍ، حُطَّتْ خَطَايَاهُ، وَلَوْ كَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ». (م/۲۶٩۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرکس، روزانه صد بار «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ المُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»بگوید، به او به اندازه‌ی آزاد ساختن ده برده، ثواب می‌رسد، صد نیکی برایش نوشته می‌شود و صد گناه از گناهانش، پاک می‌گردد و آنروز تا شب از شیطان، حفاظت می‌شود. و هیچ‌کس (در روز قیامت) عملی بهتر از آن نمی‌آورد؛ مگر فردی که عمل بیشتری انجام دهد (همین کلمه را بیشتر بگوید و یا به طور کلی، اعمال بیشتری انجام داده باشد». و هرکس، روزانه صد بار «سُبْحَانَ اللهِ وَبِحَمْدِهِ» بگوید، گناهانش بخشیده می‌شوند اگرچه به اندازه‌ی کف دریا باشند».

۱٩۰٩ـ عَن سَعْدٍ بنِ ابي وَقَّاصٍ سقَالَ: كُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ: «أَيَعْجِزُ أَحَدُكُمْ أَنْ يَكْسِبَ كُلَّ يَوْمٍ أَلْفَ حَسَنَةٍ»؟ فَسَأَلَهُ سَائِلٌ مِنْ جُلَسَائِهِ: كَيْفَ يَكْسِبُ أَحَدُنَا أَلْفَ حَسَنَةٍ؟ قَالَ: «يُسَبِّحُ مِائَةَ تَسْبِيحَةٍ، فَيُكْتَبُ لَهُ أَلْفُ حَسَنَةٍ، أَوْ يُحَطُّ عَنْهُ أَلْفُ خَطِيئَةٍ». (م/۲۶٩۸)

ترجمه: سعد بن ابی وقاص سمی‌گوید: ما نزد رسول الله صبودیم که فرمود: «آیا هریک از شما توانایی آن را ندارد که روزانه، هزار نیکى بدست آورد»؟ یکى از افرادی که در جلسه حضور داشت، پرسید: چگونه یکى از ما مى‌تواند هزار نیکى بدست آورد؟ فرمود: «هرکس، صد بار سبحان الله بگوید، هزار نیکى برایش نوشته مى‌شود یا هزار گناه از گناهانش، بخشیده مى‌شود».

۶۱ـ کتاب پناه خواستن و امور دیگر

باب (۱): پناه خواستن از بدی فتنه‌ها

۱٩۱۰ـ عَنْ عَائِشَةَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صكَانَ يَدْعُو بِهَؤُلاَءِ الدَّعَوَاتِ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ فِتْنَةِ النَّارِ، وَعَذَابِ النَّارِ، وَفِتْنَةِ الْقَبْرِ، وَعَذَابِ الْقَبْرِ، وَمِنْ شَرِّ فِتْنَةِ الْغِنَى، وَمِنْ شَرِّ فِتْنَةِ الْفَقْرِ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ فِتْنَةِ الْمَسِيحِ الدَّجَّالِ، اللَّهُمَّ اغْسِلْ خَطَايَاىَ بِمَاءِ الثَّلْجِ وَالْبَرَدِ، وَنَقِّ قَلْبِى مِنَ الْخَطَايَا كَمَا نَقَّيْتَ الثَّوْبَ الأَبْيَضَ مِنَ الدَّنَسِ، وَبَاعِدْ بَيْنِي وَبَيْنَ خَطَايَاىَ كَمَا بَاعَدْتَ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَسَلِ وَالْهَرَمِ وَالْمَأْثَمِ وَالْمَغْرَمِ». (م/۲٧۰۶)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: رسول الله صاینگونه دعا می‌فرمود:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ فِتْنَةِ النَّارِ، وَعَذَابِ النَّارِ، وَفِتْنَةِ الْقَبْرِ، وَعَذَابِ الْقَبْرِ، وَمِنْ شَرِّ فِتْنَةِ الْغِنَى، وَمِنْ شَرِّ فِتْنَةِ الْفَقْرِ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ فِتْنَةِ المَسِيحِ الدَّجَّالِ، اللَّهُمَّ اغْسِلْ خَطَايَاىَ بِمَاءِ الثَّلْجِ وَالْبَرَدِ، وَنَقِّ قَلْبِي مِنَ الْخَطَايَا كَمَا نَقَّيْتَ الثَّوْبَ الأَبْيَضَ مِنَ الدَّنَسِ، وَبَاعِدْ بَيْنِي وَبَيْنَ خَطَايَاىَ كَمَا بَاعَدْتَ بَيْنَ الـمَشْرِقِ وَالـمَغْرِبِ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَسَلِ وَالْهَرَمِ وَالمَأْثَمِ وَالمَغْرَمِ».

«بار الها! آزمایش قبر و عذاب آن، فتنه‌ی جهنم و عذاب آن، شرّ فتنه‌ی سرمایه داری، شرّ فتنه‌ی فقر و شرّ فتنه‌ی مسیح دجال به تو پناه می‌برم؛ بار الها! گناهانم را با آب یخ و تگرگ، شستشو دِه و همانگونه که لباس سفید را پاک و صاف می‌گردانی و چرکهایش را بر طرف می‌کنی، قلبم را از گناهان، پاک وصا ف بگردان. و همچنانکه میان مشرق و مغرب، فاصله انداخته‌ای، میان من و گناهانم، فاصله بینداز؛ بار الها! از تنبلی، پیر و فرتوت شدن، گناه و دَین به تو پناه می‌برم».

باب (۲): پناه خواستن از عجز (ناتوانی) و تنبلی

۱٩۱۱ـ عَن أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ سقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيَقُولُ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْعَجْزِ وَالْكَسَلِ، وَالْجُبْنِ، وَالْهَرَمِ، وَالْبُخْلِ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَحْيَا وَالْمَمَاتِ». (م/۲٧۰۶)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صهمواره چنین دعا می‌نمود:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْعَجْزِ وَالْكَسَلِ، وَالـجُبْنِ، وَالـهَرَمِ، وَالْبُخْلِ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الـمَحْيَا وَالـمَمَاتِ».

«بار الها! از ناتوانی، تنبلی، بزدلی، کهنسالی شدید، بخل، عذاب قبر و فتنه‌های زندگی و مرگ، به تو پناه می‌برم»

باب (۳): پناه خواستن از نگون بختی و قضای بد

۱٩۱۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ النَّبِيَّ صكَانَ يَتَعَوَّذُ مِنْ سُوءِ الْقَضَاءِ، وَمِنْ دَرَكِ الشَّقَاءِ، وَمِنْ شَمَاتَةِ الأَعْدَاءِ، وَمِنْ جَهْدِ الْبَلاَءِ، قَالَ عَمْرٌو فِي حَدِيثِهِ: قَالَ سُفْيَانُ: أَشُكُّ أَنِّي زِدْتُ وَاحِدَةً مِنْهَا. (م/۲٧۰٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صاز نگون بختی، قضای بد، خوشحال شدن دشمنان و گرفتاری به خدا پناه می‌برد.

عمرو می‌گوید: سفیان که یکی از راویان این حدیث است، گفت: من شک دارم که یکی از این موارد را من اضافه نمودم.

۱٩۱۳ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ لقَالَ: كَانَ مِنْ دُعَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ زَوَالِ نِعْمَتِكَ، وَتَحَوُّلِ عَافِيَتِكَ، وَفُجَاءَةِ نِقْمَتِكَ، وَجَمِيعِ سَخَطِكَ». (م/۲٧۳٩)

ترجمه: عبد الله بن عمر ل می‌گوید: یکی از دعاهای رسول الله صاین بود که می‌فرمود:

«اللَّهمُّ إِنِّيْ أَعُوذُ بِكَ مِنْ زَوَالِ نِعْمَتِكَ، وَتَحَوُّلِ عَافِيَتِكَ وَفُجَاءَةِ نِقْمَتِكَ، وَجَمِيْعِ سَخَطِكَ».

«بار الها! از زوال نعمت‌هایت، تغییر صحت و عافیتی که عنایت فرموده‌ای، عذاب ناگهانی و همه‌ی اموری که باعث ناخشنودی تو می‌گردد، به تو پناه می‌برم».

باب (۴): «یرحمک الله» گفتن به کسی که عطسه بزند و الحمد لله بگوید

۱٩۱۴ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: عَطَسَ عِنْدَ النَّبِىِّ صرَجُلاَنِ، فَشَمَّتَ أَحَدَهُمَا وَلَمْ يُشَمِّتِ الآخَرَ، فَقَالَ الَّذِي لَمْ يُشَمِّتْهُ: عَطَسَ فُلاَنٌ فَشَمَّتَّهُ، وَعَطَسْتُ أَنَا فَلَمْ تُشَمِّتْنِى، قَالَ: «إِنَّ هَذَا حَمِدَ اللَّهَ وَإِنَّكَ لَمْ تَحْمَدِ اللَّهَ ()». (م/۲٩٩۱)

ترجمه: انس سمی‌گوید: دو نفر نزد نبی اکرم صعطسه زدند. رسول الله صدر جواب یکی از آنها «یرحمك الله»گفت و در جواب دیگری، نگفت. شخصی که پیامبر به او «یرحمك الله»نگفت، عرض کرد: فلانی عطسه زد، شما در جوابش «یرحمك الله»گفتید؛ ولی هنگامی که من عطسه زدم، «یرحمك الله»نگفتید؟ فرمود: «این شخص، «الحمد لله» گفت؛ ولی تو نگفتی».

۱٩۱۵ـ عَن إيَاسِ بْنِ سَلَمَةَ : أَنَّ أَبَاهُ، حَدَّثَهُ أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِيَّ صوَعَطَسَ رَجُلٌ عِنْدَهُ فَقَالَ لَهُ: «يَرْحَمُكَ اللَّهُ» ثُمَّ عَطَسَ أُخْرَى فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الرَّجُلُ مَزْكُومٌ». (م/۲٩٩۳)

ترجمه: ایاس بن سلمه می‌گوید: پدرم گفت: من شنیدم که مردی نزد رسول الله صعطسه زد و رسول الله صبه او فرمود: «يَرْحَمُكَ الله». (الله متعال بر تو رحم کند.) بعد از آن، دوباره عطسه زد. رسول الله صفرمود: «این مرد، دچار سرما خوردگی شده است».

۶۲ـ کتاب توبه و پذیرفتن آن و وسعت رحمت الله و امور دیگر

باب (۱): دستور به توبه

۱٩۱۶ـ عَنْ أَبِي بُرْدَةَ قَالَ: سَمِعْتُ الأَغَرَّ سوَكَانَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صـ يُحَدِّثُ ابْنَ عُمَرَ ـ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ، فَإِنِّى أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ، فِي الْيَوْمِ مِائَةَ مَرَّةٍ». (م/۲٧۰۲)

ترجمه: ابو برده می‌گوید: شنیدم که اغرّ بن یسار مزنی سکه از یاران نبی اکرم صمی‌باشد، روایت نمود که ابن عمر ل گفت: رسول الله صفرمود: «ای مردم! بسوی الله، رجوع و توبه نمایید؛ زیرا من روزانه، صد بار، توبه می‌کنم».

باب (۲): تشویق به توبه

۱٩۱٧ـ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ سُوَيْدٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ أَعُودُهُ وَهُوَ مَرِيضٌ، فَحَدَّثَنَا بِحَدِيثَيْنِ: حَدِيثًا عَنْ نَفْسِهِ وَحَدِيثًا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «لَلَّهُ أَشَدُّ فَرَحًا بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ، مِنْ رَجُلٍ فِي أَرْضٍ دَوِيَّةٍ مَهْلَكَةٍ، مَعَهُ رَاحِلَتُهُ، عَلَيْهَا طَعَامُهُ وَشَرَابُهُ، فَنَامَ فَاسْتَيْقَظَ وَقَدْ ذَهَبَتْ، فَطَلَبَهَا حَتَّى أَدْرَكَهُ الْعَطَشُ، ثُمَّ قَالَ: أَرْجِعُ إِلَى مَكَانِى الَّذِي كُنْتُ فِيهِ فَأَنَامُ حَتَّى أَمُوتَ. فَوَضَعَ رَأْسَهُ عَلَى سَاعِدِهِ لِيَمُوتَ فَاسْتَيْقَظَ وَعِنْدَهُ رَاحِلَتُهُ وَعَلَيْهَا زَادُهُ وَطَعَامُهُ وَشَرَابُهُ، فَاللَّهُ أَشَدُّ فَرَحًا بِتَوْبَةِ الْعَبْدِ الْمُؤْمِنِ مِنْ هَذَا بِرَاحِلَتِهِ وَزَادِهِ». (م/۲٧۴۴)

ترجمه: حارث بن سوید می‌گوید: من برای عیادت عبد الله که مریض بود، رفتم. او دو مطلب برای ما بیان نمود؛ یکی را از طرف خودش گفت و دیگری را از رسول الله صروایت کرد. وی گفت: شنیدم که رسول الله صفرمود: «الله متعال از توبه‌ی بنده‌ی مؤمنش، بیشتر از آن مردی خوشحال می‌شود که با شترش در بیابانی خشک و هلاک کننده بسر می‌برد و آب و غذایش هم بر شتر است؛ پس در آنجا می‌خوابد؛ اما هنگامی که بیدار می‌شود، متوجه می‌شود که شترش، رفته است. آنگاه، به جستجوی شتر می‌پردازد تا جایی که به شدت تشنه می‌شود. سپس با خودش می‌گوید: به همان مکانی که بوده‌ام برمی‌گردم و می‌خوابم تا اینکه بمیرم. آنگاه در انتظار مرگ، سرش را روی ساعدش می‌گذارد؛ بعد از آن، ناگهان بیدار می‌شود و شترش را با توشه و آب و غذایش می‌بیند. الله متعال از توبه‌ی بنده‌ی مؤمنش بیشتر از خوشحالی این شخص که شتر و توشه‌اش را دیده است، خوشحال می‌شود».

باب (۳): در مورد صداقت در توبه و آیه‌ی: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ[التوبة: ۱۱۸].

۱٩۱۸ـ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ سقَالَ: ثُمَّ غَزَا رَسُولُ اللَّهِ صغَزْوَةَ تَبُوكَ، وَهُوَ يُرِيدُ الرُّومَ وَنَصَارَى الْعَرَبِ بِالشَّامِ، قَالَ ابْنُ شِهَابٍ: فَأَخْبَرَنِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ كَعْبٍ بن مالك ـ كَانَ قَائِدَ كَعْبٍ، مِنْ بَنِيهِ، حِينَ عَمِىَ ـ قَالَ: سَمِعْتُ كَعْبَ بْنَ مَالِكٍ يُحَدِّثُ حَدِيثَهُ حِينَ تَخَلَّفَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صفِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، قَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ: لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صفِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا قَطُّ، إِلاَّ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، غَيْرَ أَنِّي قَدْ تَخَلَّفْتُ فِي غَزْوَةِ بَدْرٍ، وَلَمْ يُعَاتِبْ أَحَدًا تَخَلَّفَ عَنْهُ، إِنَّمَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صوَالْمُسْلِمُونَ يُرِيدُونَ عِيرَ قُرَيْشٍ، حَتَّى جَمَعَ اللَّهُ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ عَدُوِّهُمْ، عَلَى غَيْرِ مِيعَادٍ، وَلَقَدْ شَهِدْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلَيْلَةَ الْعَقَبَةِ، حِينَ تَوَاثَقْنَا عَلَى الإِسْلاَمِ، وَمَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهَا مَشْهَدَ بَدْرٍ، وَإِنْ كَانَتْ بَدْرٌ أَذْكَرَ فِي النَّاسِ مِنْهَا، وَكَانَ مِنْ خَبَرِى، حِينَ تَخَلَّفْتُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صفِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، أَنِّي لَمْ أَكُنْ قَطُّ أَقْوَى وَلاَ أَيْسَرَ مِنِّي حِينَ تَخَلَّفْتُ عَنْهُ فِي تِلْكَ الْغَزْوَةِ، وَاللَّهِ مَا جَمَعْتُ قَبْلَهَا رَاحِلَتَيْنِ قَطُّ، حَتَّى جَمَعْتُهُمَا فِي تِلْكَ الْغَزْوَةِ، فَغَزَاهَا رَسُولُ اللَّهِ صفِي حَرٍّ شَدِيدٍ، وَاسْتَقْبَلَ سَفَرًا بَعِيدًا وَمَفَازًا، وَاسْتَقْبَلَ عَدُوًّا كَثِيرًا، فَجَلاَ لِلْمُسْلِمِينَ أَمْرَهُمْ لِيَتَأَهَّبُوا أُهْبَةَ غَزْوِهِمْ، فَأَخْبَرَهُمْ بِوَجْهِهِمُ الَّذِي يُرِيدُ، وَالْمُسْلِمُونَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صكَثِيرٌ، وَلاَ يَجْمَعُهُمْ كِتَابُ حَافِظٍ ـ يُرِيدُ بِذَلِكَ الدِّيوَانَ ـ قَالَ كَعْبٌ: فَقَلَّ رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَتَغَيَّبَ، يَظُنُّ أَنَّ ذَلِكَ سَيَخْفَى لَهُ، مَا لَمْ يَنْزِلْ فِيهِ وَحْىٌ مِنَ اللَّهِ ، وَغَزَا رَسُولُ اللَّهِ صتِلْكَ الْغَزْوَةَ حِينَ طَابَتِ الثِّمَارُ وَالظِّلاَلُ، فَأَنَا إِلَيْهَا أَصْعَرُ، فَتَجَهَّزَ رَسُولُ اللَّهِ صوَالْمُسْلِمُونَ مَعَهُ، وَطَفِقْتُ أَغْدُو لِكَىْ أَتَجَهَّزَ مَعَهُمْ، فَأَرْجِعُ وَلَمْ أَقْضِ شَيْئًا، وَأَقُولُ فِي نَفْسِى: أَنَا قَادِرٌ عَلَى ذَلِكَ، إِذَا أَرَدْتُ، فَلَمْ يَزَلْ ذَلِكَ يَتَمَادَى بِي حَتَّى اسْتَمَرَّ بِالنَّاسِ الْجِدُّ، فَأَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صغَادِيًا وَالْمُسْلِمُونَ مَعَهُ، وَلَمْ أَقْضِ مِنْ جَهَازِى شَيْئًا، ثُمَّ غَدَوْتُ فَرَجَعْتُ وَلَمْ أَقْضِ شَيْئًا، فَلَمْ يَزَلْ ذَلِكَ يَتَمَادَى بِي حَتَّى أَسْرَعُوا وَتَفَارَطَ الْغَزْوُ، فَهَمَمْتُ أَنْ أَرْتَحِلَ فَأُدْرِكَهُمْ، فَيَا لَيْتَنِى فَعَلْتُ، ثُمَّ لَمْ يُقَدَّرْ ذَلِكَ لِي، فَطَفِقْتُ، إِذَا خَرَجْتُ فِي النَّاسِ، بَعْدَ خُرُوجِ رَسُولِ اللَّهِ صيَحْزُنُنِي أَنِّي لاَ أَرَى لِي أُسْوَةً، إِلاَّ رَجُلاً مَغْمُوصًا عَلَيْهِ فِي النِّفَاقِ، أَوْ رَجُلاً مِمَّنْ عَذَرَ اللَّهُ مِنَ الضُّعَفَاءِ، وَلَمْ يَذْكُرْنِى رَسُولُ اللَّهِ صحَتَّى بَلَغَ تَبُوكًا فَقَالَ، وَهُوَ جَالِسٌ فِي الْقَوْمِ بِتَبُوكَ: «مَا فَعَلَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ»؟ قَالَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي سَلِمَةَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، حَبَسَهُ بُرْدَاهُ وَالنَّظَرُ فِي عِطْفَيْهِ، فَقَالَ لَهُ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ: بِئْسَ مَا قُلْتَ، وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ إِلاَّ خَيْرًا، فَسَكَتَ رَسُولُ اللَّهِص، فَبَيْنَمَا هُوَ عَلَى ذَلِكَ رَأَى رَجُلاً مُبَيِّضًا يَزُولُ بِهِ السَّرَابُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «كُنْ أَبَا خَيْثَمَةَ» فَإِذَا هُو أَبُو خَيْثَمَةَ الأَنْصَارِىُّ، وَهُوَ الَّذِي تَصَدَّقَ بِصَاعِ التَّمْرِ حِينَ لَمَزَهُ الْمُنَافِقُونَ، فَقَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ: فَلَمَّا بَلَغَنِى أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَدْ تَوَجَّهَ قَافِلاً مِنْ تَبُوكَ، حَضَرَنِى بَثِّى، فَطَفِقْتُ أَتَذَكَّرُ الْكَذِبَ وَأَقُولُ: بِمَ أَخْرُجُ مِنْ سَخَطِهِ غَدًا؟ وَأَسْتَعِينُ عَلَى ذَلِكَ كُلَّ ذِي رَأْىٍ مِنْ أَهْلِى، فَلَمَّا قِيلَ لِي: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَدْ أَظَلَّ قَادِمًا، زَاحَ عَنِّى الْبَاطِلُ، حَتَّى عَرَفْتُ أَنِّي لَنْ أَنْجُوَ مِنْهُ بِشَىْءٍ أَبَدًا، فَأَجْمَعْتُ صِدْقَهُ، وَصَبَّحَ رَسُولُ اللَّهِ صقَادِمًا، وَكَانَ إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ بَدَأَ بِالْمَسْجِدِ فَرَكَعَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ جَلَسَ لِلنَّاسِ، فَلَمَّا فَعَلَ ذَلِكَ جَاءَهُ الْمُخَلَّفُونَ، فَطَفِقُوا يَعْتَذِرُونَ إِلَيْهِ، وَيَحْلِفُونَ لَهُ، وَكَانُوا بِضْعَةً وَثَمَانِينَ رَجُلاً فَقَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صعَلاَنِيَتَهُمْ، وَبَايَعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ، وَوَكَلَ سَرَائِرَهُمْ إِلَى اللَّهِ، حَتَّى جِئْتُ، فَلَمَّا سَلَّمْتُ، تَبَسَّمَ تَبَسُّمَ الْمُغْضَبِ ثُمَّ قَالَ: «تَعَالَ» فَجِئْتُ أَمْشِى حَتَّى جَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لِي: «مَا خَلَّفَكَ؟ أَلَمْ تَكُنْ قَدِ ابْتَعْتَ ظَهْرَكَ»؟ قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي، وَاللَّهِ لَوْ جَلَسْتُ عِنْدَ غَيْرِكَ مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا، لَرَأَيْتُ أَنِّي سَأَخْرُجُ مِنْ سَخَطِهِ بِعُذْرٍ، وَلَقَدْ أُعْطِيتُ جَدَلاً، وَلَكِنِّى، وَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُ لَئِنْ حَدَّثْتُكَ الْيَوْمَ حَدِيثَ كَذِبٍ تَرْضَى بِهِ عَنِّى، لَيُوشِكَنَّ اللَّهُ أَنْ يُسْخِطَكَ عَلَىَّ، وَلَئِنْ حَدَّثْتُكَ حَدِيثَ صِدْقٍ تَجِدُ عَلَيَّ فِيهِ، إِنِّي لأَرْجُو فِيهِ عُقْبَى اللَّهِ، وَاللَّهِ مَا كَانَ لِي عُذْرٌ، وَاللَّهِ مَا كُنْتُ قَطُّ أَقْوَى وَلاَ أَيْسَرَ مِنِّى حِينَ تَخَلَّفْتُ عَنْكَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَمَّا هَذَا، فَقَدْ صَدَقَ فَقُمْ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ فِيكَ» فَقُمْتُ، وَثَارَ رِجَالٌ مِنْ بَنِي سَلِمَةَ فَاتَّبَعُونِى، فَقَالُوا لِي: وَاللَّهِ مَا عَلِمْنَاكَ أَذْنَبْتَ ذَنْبًا قَبْلَ هَذَا، لَقَدْ عَجَزْتَ فِي أَنْ لاَ تَكُونَ اعْتَذَرْتَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، بِمَا اعْتَذَرَ بِهِ إِلَيْهِ الْمُخَلَّفُونَ، فَقَدْ كَانَ كَافِيَكَ ذَنْبَكَ، اسْتِغْفَارُ رَسُولِ اللَّهِ صلَكَ، قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا زَالُوا يُؤَنِّبُونَنِى حَتَّى أَرَدْتُ أَنْ أَرْجِعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَأُكَذِّبَ نَفْسِى، قَالَ: ثُمَّ قُلْتُ لَهُمْ: هَلْ لَقِىَ هَذَا مَعِى مِنْ أَحَدٍ؟ قَالُوا: نَعَمْ، لَقِيَهُ مَعَكَ رَجُلاَنِ، قَالاَ مِثْلَ مَا قُلْتَ، فَقِيلَ لَهُمَا مِثْلُ مَا قِيلَ لَكَ، قَالَ: قُلْتُ: مَنْ هُمَا؟ قَالُوا: مُرَارَةُ بْنُ رَبِيعَةَ الْعَامِرِىُّ، وَهِلاَلُ بْنُ أُمَيَّةَ الْوَاقِفِىُّ، قَالَ: فَذَكَرُوا لِي رَجُلَيْنِ صَالِحَيْنِ قَدْ شِهِدَا بَدْرًا، فِيهِمَا أُسْوَةٌ، قَالَ: فَمَضَيْتُ حِينَ ذَكَرُوهُمَا لِي، قَالَ: وَنَهَى رَسُولُ اللَّهِ صالْمُسْلِمِينَ عَنْ كَلاَمِنَا، أَيُّهَا الثَّلاَثَةُ، مِنْ بَيْنِ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ، قَالَ: فَاجْتَنَبَنَا النَّاسُ، وَقَالَ: تَغَيَّرُوا لَنَا حَتَّى تَنَكَّرَتْ لِي فِي نَفْسِىَ الأَرْضُ، فَمَا هِيَ بِالأَرْضِ الَّتِي أَعْرِفُ، فَلَبِثْنَا عَلَى ذَلِكَ خَمْسِينَ لَيْلَةً، فَأَمَّا صَاحِبَاىَ فَاسْتَكَانَا وَقَعَدَا فِي بُيُوتِهِمَا يَبْكِيَانِ، وَأَمَّا أَنَا فَكُنْتُ أَشَبَّ الْقَوْمِ وَأَجْلَدَهُمْ، فَكُنْتُ أَخْرُجُ فَأَشْهَدُ الصَّلاَةَ وَأَطُوفُ فِي الأَسْوَاقِ وَلاَ يُكَلِّمُنِى أَحَدٌ، وَآتِى رَسُولَ اللَّهِ صفَأُسَلِّمُ عَلَيْهِ، وَهُوَ فِي مَجْلِسِهِ بَعْدَ الصَّلاَةِ، فَأَقُولُ فِي نَفْسِى: هَلْ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ بِرَدِّ السَّلاَمِ، أَمْ لاَ؟ ثُمَّ أُصَلِّى قَرِيبًا مِنْهُ وَأُسَارِقُهُ النَّظَرَ، فَإِذَا أَقْبَلْتُ عَلَى صَلاَتِى نَظَرَ إِلَىَّ، وَإِذَا الْتَفَتُّ نَحْوَهُ أَعْرَضَ عَنِّى، حَتَّى إِذَا طَالَ ذَلِكَ عَلَيَّ مِنْ جَفْوَةِ الْمُسْلِمِينَ، مَشَيْتُ حَتَّى تَسَوَّرْتُ جِدَارَ حَائِطِ أَبِي قَتَادَةَ، وَهُوَ ابْنُ عَمِّى، وَأَحَبُّ النَّاسِ إِلَىَّ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَوَاللَّهِ مَا رَدَّ عَلَيَّ السَّلاَمَ، فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا قَتَادَةَ أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمَنَّ أَنِّي أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ؟ قَالَ: فَسَكَتَ، فَعُدْتُ فَنَاشَدْتُهُ، فَسَكَتَ، فَعُدْتُ فَنَاشَدْتُهُ، فَقَالَ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَفَاضَتْ عَيْنَاىَ، وَتَوَلَّيْتُ، حَتَّى تَسَوَّرْتُ الْجِدَارَ، فَبَيْنَا أَنَا أَمْشِى فِي سُوقِ الْمَدِينَةِ، إِذَا نَبَطِىٌّ مِنْ نَبَطِ أَهْلِ الشَّامِ، مِمَّنْ قَدِمَ بِالطَّعَامِ يَبِيعُهُ بِالْمَدِينَةِ، يَقُولُ: مَنْ يَدُلُّ عَلَى كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: فَطَفِقَ النَّاسُ يُشِيرُونَ لَهُ إِلَىَّ، حَتَّى جَاءَنِى فَدَفَعَ إِلَيَّ كِتَابًا مِنْ مَلِكِ غَسَّانَ، وَكُنْتُ كَاتِبًا، فَقَرَأْتُهُ فَإِذَا فِيهِ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّ صَاحِبَكَ قَدْ جَفَاكَ، وَلَمْ يَجْعَلْكَ اللَّهُ بِدَارِ هَوَانٍ وَلاَ مَضْيَعَةٍ، فَالْحَقْ بِنَا نُوَاسِكَ، قَالَ: فَقُلْتُ: حِينَ قَرَأْتُهَا: وَهَذِهِ أَيْضًا مِنَ الْبَلاَءِ، فَتَيَامَمْتُ بِهَا التَّنُّورَ فَسَجَرْتُهَا بِهَا، حَتَّى إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُونَ مِنَ الْخَمْسِينَ، وَاسْتَلْبَثَ الْوَحْىُ، إِذَا رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ صيَأْتِينِى، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صيَأْمُرُكَ أَنْ تَعْتَزِلَ امْرَأَتَكَ، قَالَ: فَقُلْتُ: أُطَلِّقُهَا أَمْ مَاذَا أَفْعَلُ؟ قَالَ: لاَ، بَلِ اعْتَزِلْهَا، فَلاَ تَقْرَبَنَّهَا، قَالَ: فَأَرْسَلَ إِلَى صَاحِبَىَّ بِمِثْلِ ذَلِكَ، قَالَ: فَقُلْتُ لاِمْرَأَتِى: الْحَقِى بِأَهْلِكِ فَكُونِى عِنْدَهُمْ حَتَّى يَقْضِىَ اللَّهُ فِي هَذَا الأَمْرِ، قَالَ: فَجَاءَتِ امْرَأَةُ هِلاَلِ بْنِ أُمَيَّةَ رَسُولَ اللَّهِ صفَقَالَتْ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ هِلاَلَ بْنَ أُمَيَّةَ شَيْخٌ ضَائِعٌ لَيْسَ لَهُ خَادِمٌ، فَهَلْ تَكْرَهُ أَنْ أَخْدُمَهُ؟ قَالَ: «لاَ، وَلَكِنْ لاَ يَقْرَبَنَّكِ» فَقَالَتْ: إِنَّهُ، وَاللَّهِ، مَا بِهِ حَرَكَةٌ إِلَى شَىْءٍ، وَوَاللَّهِ مَا زَالَ يَبْكِى مُنْذُ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ، إِلَى يَوْمِهِ هَذَا، قَالَ: فَقَالَ لِي بَعْضُ أَهْلِى: لَوِ اسْتَأْذَنْتَ رَسُولَ اللَّهِ صفِي امْرَأَتِكَ؟ فَقَدْ أَذِنَ لاِمْرَأَةِ هِلاَلِ بْنِ أُمَيَّةَ أَنْ تَخْدُمَهُ، قَالَ: فَقُلْتُ: لاَ أَسْتَأْذِنُ فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ ص، وَمَا يُدْرِينِى مَاذَا يَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا اسْتَأْذَنْتُهُ فِيهَا، وَأَنَا رَجُلٌ شَابٌّ، قَالَ: فَلَبِثْتُ بِذَلِكَ عَشْرَ لَيَالٍ، فَكَمُلَ لَنَا خَمْسُونَ لَيْلَةً مِنْ حِينَ نُهِىَ عَنْ كَلاَمِنَا، قَالَ: ثُمَّ صَلَّيْتُ صَلاَةَ الْفَجْرِ صَبَاحَ خَمْسِينَ لَيْلَةً، عَلَى ظَهْرِ بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِنَا، فَبَيْنَا أَنَا جَالِسٌ عَلَى الْحَالِ الَّتِي ذَكَرَ اللَّهُ مِنَّا، قَدْ ضَاقَتْ عَلَيَّ نَفْسِى وَضَاقَتْ عَلَيَّ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ، سَمِعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ أَوْفَى عَلَى سَلْعٍ يَقُولُ، بِأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا كَعْبَ بْنَ مَالِكٍ أَبْشِرْ، قَالَ: فَخَرَرْتُ سَاجِدًا، وَعَرَفْتُ أَنْ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ قَالَ فَآذَنَ رَسُولُ اللَّهِ صالنَّاسَ بِتَوْبَةِ اللَّهِ عَلَيْنَا، حِينَ صَلَّى صَلاَةَ الْفَجْرِ، فَذَهَبَ النَّاسُ يُبَشِّرُونَنَا، فَذَهَبَ قِبَلَ صَاحِبَىَّ مُبَشِّرُونَ، وَرَكَضَ رَجُلٌ إِلَيَّ فَرَسًا، وَسَعَى سَاعٍ مِنْ أَسْلَمَ قِبَلِي، وَأَوْفَى الْجَبَلَ، فَكَانَ الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الْفَرَسِ، فَلَمَّا جَاءَنِى الَّذِي سَمِعْتُ صَوْتَهُ يُبَشِّرُنِى، فَنَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَىَّ فَكَسَوْتُهُمَا إِيَّاهُ بِبِشَارَتِهِ، وَاللَّهِ مَا أَمْلِكُ غَيْرَهُمَا يَوْمَئِذٍ، وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَيْنِ فَلَبِسْتُهُمَا، فَانْطَلَقْتُ أَتَأَمَّمُ رَسُولَ اللَّهِ صيَتَلَقَّانِي النَّاسُ فَوْجًا فَوْجًا، يُهَنِّئُونِي بِالتَّوْبَةِ وَيَقُولُونَ: لِتَهْنِئْكَ تَوْبَةُ اللَّهِ عَلَيْكَ، حَتَّى دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صجَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ، وَحَوْلَهُ النَّاسُ، فَقَامَ طَلْحَةُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ يُهَرْوِلُ حَتَّى صَافَحَنِي وَهَنَّأَنِي، وَاللَّهِ مَا قَامَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ غَيْرُهُ، قَالَ: فَكَانَ كَعْبٌ لاَ يَنْسَاهَا لِطَلْحَةَ، قَالَ كَعْبٌ: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صقَالَ، وَهُوَ يَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُورِ وَيَقُولُ: «أَبْشِرْ بِخَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْكَ مُنْذُ وَلَدَتْكَ أُمُّكَ» قَالَ: فَقُلْتُ: أَمِنْ عِنْدِكَ؟ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ؟ فَقَالَ: «لاَ بَلْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا سُرَّ اسْتَنَارَ وَجْهُهُ، كَأَنَّ وَجْهَهُ قِطْعَةُ قَمَرٍ، قَالَ: وَكُنَّا نَعْرِفُ ذَلِكَ، قَالَ: فَلَمَّا جَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ مِنْ تَوْبَتِي أَنْ أَنْخَلِعَ مِنْ مَالِى صَدَقَةً إِلَى اللَّهِ وَإِلَى رَسُولِهِ ص، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَمْسِكْ بَعْضَ مَالِكَ، فَهُوَ خَيْرٌ لَكَ» قَالَ: فَقُلْتُ: فَإِنِّى أُمْسِكُ سَهْمِىَ الَّذِي بِخَيْبَرَ، قَالَ: وَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ إِنَّمَا أَنْجَانِى بِالصِّدْقِ، وَإِنَّ مِنْ تَوْبَتِى أَنْ لاَ أُحَدِّثَ إِلاَّ صِدْقًا مَا بَقِيتُ، قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ أَنَّ أَحَدًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَبْلاَهُ اللَّهُ فِي صِدْقِ الْحَدِيثِ، مُنْذُ ذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ صإِلَى يَوْمِي هَذَا أَحْسَنَ مِمَّا أَبْلاَنِي اللَّهُ بِهِ، وَاللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذْبَةً مُنْذُ قُلْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ صإِلَى يَوْمِى هَذَا، وَإِنِّى لأَرْجُو أَنْ يَحْفَظَنِىَ اللَّهُ فِيمَا بَقِىَ، قَالَ: فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ[التوبة: ۱۱٧]. حَتَّی بَلَغَ: ﴿إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ[التوبة: ۱۱٧-۱۱۸]. حَتَّى بَلَغَ: ﴿وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ[التوبة: ۱۱٩]. قَالَ كَعْبٌ: وَاللَّهِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ مِنْ نِعْمَةٍ قَطُّ ـ بَعْدَ إِذْ هَدَانِى اللَّهُ لِلإِسْلاَمِ ـ أَعْظَمَ فِي نَفْسِى، مِنْ صِدْقِى رَسُولَ اللَّهُ صأَنْ لاَ أَكُونَ كَذَبْتُهُ، فَأَهْلِكَ كَمَا هَلَكَ الَّذِينَ كَذَبُوا، إِنَّ اللَّهَ قَالَ لِلَّذِينَ كَذَبُوا، حِينَ أَنْزَلَ الْوَحْىَ، شَرَّ مَا قَالَ لأَحَدٍ، وَقَالَ اللَّهُ : ﴿سَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ٩٥ يَحۡلِفُونَ لَكُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ٩٦[التوبة: ٩۵-٩۶]. قَالَ كَعْبٌ: كُنَّا خُلِّفْنَا، أَيُّهَا الثَّلاَثَةُ، عَنْ أَمْرِ أُولَئِكَ الَّذِينَ قَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صحِينَ حَلَفُوا لَهُ، فَبَايَعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ، وَأَرْجَأَ رَسُولُ اللَّهِ صأَمْرَنَا حَتَّى قَضَى اللَّهُ فِيهِ، فَبِذَلِكَ قَالَ اللَّهُ : ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ[التوبة: ۱۱۸]. وَلَيْسَ الَّذِي ذَكَرَ اللَّهُ مِمَّا خُلِّفْنَا، تَخَلُّفَنَا عَنِ الْغَزْوِ، وَإِنَّمَا هُوَ تَخْلِيفُهُ إِيَّانَا وَإِرْجَاؤُهُ أَمْرَنَا عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ وَاعْتَذَرَ إِلَيْهِ فَقَبِلَ مِنْهُ. (م/۲٧۶٩)

ترجمه: ابن شهاب سمی‌گوید: بعد از آن، رسول الله صبرای مبارزه با روم و نصارای عربی که در سرزمین شام بسر می‌بردند، به تبوک رفت و غزوه‌ی تبوک اتفاق افتاد. ابن شهاب می‌گوید: عبد الرحمن بن عبد الله بن کعب بن مالک به من گفت: عبد الله بن کعب که عصاکش دوران نابینایی پدرش نیز بود، گفت: شنیدم که کعب بن مالک جریان بازماندنش را از رسول الله صدر غزوه‌ی تبوک اینچنین تعریف نمود: من از هیچ یک از غزوات رسول الله صجز غزوه‌ی تبوک، باز نماندم. البته از غزوه‌ی بدر نیز باز ماندم؛ اما بخاطر تخلف از آن، کسی مورد سرزنش قرار نگرفت. در این غزوه (بدر) رسول الله صبه قصد کاروان قریش، بیرون رفت تا اینکه الله متعال، او و دشمنانش را بدون اینکه با یکدیگر وعده‌ای کرده باشند، در برابر هم قرار داد. گفتنی است که من در شب (بیعت) عقبه، هنگامی که با رسول الله صبر اسلام، پیمان بستیم، حضور داشتم. و دوست ندارم که بجای بیعت عقبه، در بدر می‌بودم اگرچه بدر از بیعت عقبه در میان مردم، شهرت بیشتری دارد.

داستان از این قرار بود که من هنگام تخلف از این غزوه (تبوک)، از هر زمان دیگر، قوی‌تر و سرمایه دارتر بودم. سوگند به الله که قبل از آن، هرگز دو شتر نداشتم؛ اما برای این غزوه، دو شتر فراهم ساختم. رسول الله صدرگرمای شدید به این غزوه رفت و سفری طولانی، بیابانی بی آب و علف و دشمنی بزرگ، پیش رو داشت. بدین جهت، اهمیت موضوع را برای مسلمانان، روشن ساخت تا خود را برای آن، آماده سازند. لذا آنان را از جهتی که می‌خواست برود، آگاه ساخت. قابل ذکر است که تعداد مسلمانان همراه رسول الله صزیاد بودند طوریکه اسامی آنان در دفتری بزرگ، نمی‌گنجید.

کعب می‌گوید: هرکس می‌خواست غایب شود، چنین تصور می‌کرد که تا زمانی که از جانب الله، وحی نازل نشود، امرش پوشیده خواهد ماند. بلی، زمانی رسول الله صبه این غزوه رفت که میوه‌ها رسیده و نشستن زیر سایه‌ها لذت بخش بود. من نیز علاقه مند بودم که در آن، شرکت نمایم. به هرحال، پیامبر اکرم صو مسلمانان همراهش، آماده شدند؛ من هم هر روز صبح، تصمیم می‌گرفتم تا همراه آنان، خود را آماده سازم ولی بدون اینکه کاری انجام دهم، بر می‌گشتم و با خود می‌گفتم: برای رفتن، توانایی دارم. روزها بدین منوال، گذشت تا اینکه مردم بطور کامل، آماده شدند و رسول الله صو مسلمانان همراهش، صبح زود، براه افتادند در حالی که من به هیچ وجه خود را آماده نکرده بودم. فردای آن روز، تصمیم گرفتم تا خود را آماده کنم اما بدون اینکه کاری انجام دهم، برگشتم. روزها اینگونه سپری شد تا اینکه آنها به سرعت رفتند و من از غزوه، باز ماندم. باز هم تصمیم گرفتم که بروم و خود را به آنان برسانم و کاش! چنین می‌کردم. ولی این کار، برایم مقدّر نشده بود. پس از خروج رسول الله ص، هنگامی که به میان مردم می‌رفتم، آنچه مرا غمگین می‌ساخت، این بود که بجز منافقین و افراد ضعیفی که الله متعال آنها را معذور شمرده است، کسی دیگر را نمی‌دیدم.

از طرفی دیگر، رسول الله صبه یاد من نیفتاد تا اینکه به تبوک رسید؛ آنجا در حالی که میان مردم، نشسته بود، فرمود: «کعب بن مالک چه کار کرد»؟ مردی از بنی سلمه گفت: یا رسول الله! او را لباس‌های زیبا و نگریستن به آنها از آمدن، بازداشت. معاذ بن جبل گفت: سخن بدی گفتی؛ یا رسول الله سوگند به الله، ما بجز خیر، چیز دیگری از او نمی‌دانیم. با شنیدن این سخنان، پیامبر اکرم صسکوت نمود.

در این اثنا، رسول الله صمردی را دید که لباس سفید به تن داشت و از دور به چیزی می‌ماند که سراب آن را به عقب و جلو می‌برد. پیامبر اکرم صفرمود: «خدا کند که ابو خیثمه باشد». اینجا بود که ابو خیثمه‌ی انصاری سرسید. قابل یاد آوری است که او همان کسی می‌باشد که یک پیمانه خرما در راه الله متعال صدقه نموده بود و منافقان او را به تمسخر گرفته بودند. بلی، نگرانی من زمانی شروع شد که خبر بازگشت رسول الله صاز تبوک به من رسید؛ اینجا بود که دروغ‌های مختلفی را به خاطر آوردم و با خود می‌گفتم: چگونه فردا از ناخشنودی رسول الله صخود را نجات دهم و برای این کار از تمام افراد صاحب نظر خانواده‌ام، کمک گرفتم. ولی هنگامی که به من گفتند: رسول الله صبه مدینه رسیده است، افکار باطل از سرم بیرون رفت و دانستم که با سخن دروغ، نمی‌توانم خود را از ناخشنودی پیامبر اکرم صنجات دهم؛ لذا تصمیم گرفتم که راست بگویم. صبح آنروز، رسول الله صآمد. عادت پیامبر اکرم صاین بود که هرگاه از سفری می‌آمد، نخست، به مسجد می‌رفت و دو رکعت نماز می‌خواند و با مردم می‌نشست. در این سفر، پس از این کارها، بازماندگانِ جهاد که تعدادشان هشتاد و اندی نفر بود، یکی یکی نزد او می‌آمدند و عذرهایشان را بیان می‌کردند و سوگند می‌خوردند. رسول الله صنیز آنچه را که در ظاهر به زبان می‌آوردند، از آنان پذیرفت و با آنها بیعت کرد و برایشان طلب مغفرت نمود و باطنشان را به الله متعال واگذار نمود.

من نیز نزد ایشان رفتم؛ هنگامی که به او سلام دادم، تبسم کرد؛ البته تبسمی که همراه خشم و غضب بود؛ سپس فرمود: «بیا». من هم رفتم و روبرویش نشستم. گفت: «علت نیامدنت چه بود؟ مگر سواری نخریده بودی»؟ گفتم: بلی؛ سوگند به الله، اگر غیر از تو، نزد کسی از صاحبان دنیا نشسته بودم، فکر می‌کنم با آوردن عذری می‌توانستم خود را از ناخشنودی او نجات دهم؛ چرا که من از فصاحت کلام برخوردارم. ولی سوگند به الله، یقین دارم که اگر امروز با سخن دروغی تو را خشنود، سازم، بزودی الله متعال تو را از من ناخشنود خواهد ساخت. و اگر به تو راست بگویم، از من می‌رنجی؛ ولی من راست می‌گویم و امیدوارم که الله متعال مرا ببخشد؛ خیر، سوگند به الله که هیچ عذری نداشتم؛ سوگند به الله، هنگامی که از جهاد بازماندم، از هر زمان دیگر، قوی‌تر و سرمایه‌دارتر بودم. رسول الله صفرمود: «این شخص، راست گفت؛ برخیز تا الله متعال در مورد تو قضاوت کند».

من برخاستم. تعدادی از مردان بنی سلمه، بدنبال من آمدند و به من گفتند: سوگند به الله، ما سراغ نداریم که قبل از این، تو مرتکب گناهی شده باشی؛ تو نتوانستی مانند سایر بازماندگانِ جهاد، عذری برای رسول الله صبیاوری و باید بدانی که استغفار پیامبر اکرم صبرای گناهت، کافی بود.

سوگند به الله، آنان به اندازه ای مرا سرزنش کردند که خواستم برگردم و سخنان قبلی‌ام را تکذیب کنم. سرانجام، از آنها پرسیدم: آیا این رفتار، با کسی دیگر هم شده است؟ گفتند: بلی. دو مرد، مانند تو سخن گفتند و به آنان نیز آنچه را که به تو گفته بود، گفت. پرسیدم: آنها کیستند؟ گفتند: مراره بن ربیع العمری و هلال بن امیه واقفی.

قابل یادآوری است که آنان از دو مرد نیکوکاری که در بدر حضور داشته و می‌توانستند الگو و نمونه باشند، سخن به میان آوردند؛ بدین جهت، به راه خود، ادامه دادم. همچنین رسول الله صمسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفری که از غزوه باز مانده بودیم، نهی فرمود. لذا مردم از ما کناره گیری نمودند و رفتارشان را با ما تغییر دادند تا جایی که زمین هم با من بیگانه شد و گویا آن زمینی نبود که من می‌شناختم. پنجاه شب، اینگونه بسر بردیم. اما دوستان من درمانده شده، درخانه‌هایشان نشستند و گریه می‌کردند. و من که جوان‌ترین و قوی‌ترین آنان بودم از خانه بیرون می‌شدم و در نماز جماعت با مسلمانان، شرکت می‌کردم و در بازارها می‌گشتم؛ اما کسی با من، سخن نمی‌گفت. همچنین نزد رسول الله صکه پس از نماز، می‌نشست، می‌رفتم و به او سلام می‌دادم. و با خود می‌گفتم: آیا لبهایش را برای جواب سلام من حرکت می‌دهد یا خیر؟ آنگاه، نزدیک او نماز می‌خواندم و دزدکی به او نگاه می‌کردم. هنگامی که نماز می‌خواندم، به من نگاه می‌کرد؛ ولی وقتی که به او نگاه می‌کردم، صورتش را از من برمی‌گرداند.

زمانی که جفای مردم، طولانی شد، از دیوار باغ ابوقتاده که پسرعمویم و محبوب‌ترین مردم نزد من بود، بالا رفتم و به او سلام دادم. سوگند به الله که جواب سلام مرا نداد. به او گفتم: ای ابوقتاده! تو را بخدا سوگند، آیا می‌دانی که من الله متعال و پیامبرش را دوست دارم؟ او سکوت کرد. دوباره او را سوگند دادم؛ باز هم سکوت کرد. بار دیگر او را سوگند دادم؛ این بار، گفت: الله متعال و پیامبرش بهتر می‌دانند. اینجا بود که اشک از چشمانم، جاری شد و برگشتم و از دیوار بالا رفتم (و بیرون شدم).

در یکی از روزها که در بازار مدینه می‌گشتم، ناگهان چشم‌ام به یکی از کشاورزان اهل شام (که نصرانی بود) افتاد که برای فروختن مواد غذایی به مدینه آمده بود و می‌گفت: چه کسی کعب بن مالک را به من نشان می‌دهد؟ مردم بسوی من اشاره کردند تا نزد من آمد و نامه‌ای از پادشاه غسّان به من داد. من که خواندن و نوشتن می‌دانستم، نامه را خواندم. در آن نامه، چنین نوشته شده بود: اما بعد، به من خبر رسیده است که دوست‌ات (محمد) به تو ستم کرده است؛ الله متعال تو را خوار نساخته و حق‌ات را ضایع نگردانیده است؛ نزد ما بیا تا از تو قدردانی کنیم. پس از خواندن نامه، با خود گفتم: این نیز بخشی از آزمایش است؛ لذا آن را در تنور انداختم و سوختم.

پس از اینکه چهل شب از پنجاه شب، گذشت و در این مدت، وحی نازل نمی‌شد، فرستاده‌ی رسول الله صنزد من آمد و گفت: رسول الله صبه تو دستور می‌دهد که از همسرت، کناره گیری کنی. پرسیدم: چه کار کنم؟ او را طلاق بدهم؟ گفت: نه، بلکه از او کناره گیری کن و به او نزدیک مشو. و همین پیام را نیز برای دوستانم فرستاد. به همسرم گفتم: نزد خانواده‌ات برو و آنجا باش تا اینکه الله متعال در این باره، قضاوت کند.

کعب می‌گوید: همسر هلال بن امیه نزد پیامبر اکرم صآمد و گفت: یا رسول الله! هلال بن امیه، پیرمرد افتاده‌ای است که خادمی ندارد؛ اگر به او خدمت کنم، آزرده خاطر خواهی شد؟ فرمود: «خیر، ولی به تو نزدیک نشود». همسرش گفت: سوگند به الله که او هیچگونه حرکتی ندارد؛ سوگند به الله، از زمانی که این مسئله برایش پیش آمده است تا امروز، همچنان گریه می‌کند.

کعب می‌گوید: یکی از اعضای خانواده‌ام پس از شنیدن این سخن، به من گفت: چقدر خوب بود که از رسول الله صاجازه می‌گرفتی تا همانطور که همسر هلال بن امیه را اجازه داد به همسرت نیز اجازه می‌داد تا به تو خدمت کند. گفتم: در این مورد از رسول الله صاجازه نمی‌گیرم؛ زیرا جواب پیامبر اکرم صرا در این باره نمی‌دانم؛ چرا که من مردی جوان هستم. بعد از آن، ده شب دیگر نیز صبر کردم تا پنجاه شب کامل از زمانی که رسول الله صمردم را از سخن گفتن با ما بازداشته بود، گذشت. پس هنگامی که نماز صبح پنجاهمین شب را خوانده و بر بام یکی از خانه‌هایم به همان حالتی که الله متعال ذکر نموده است یعنی زمین با تمام وسعتش بر من تنگ آمده بود، نشسته بودم، ناگهان صدای ندا دهنده‌ای را شنیدم که بالای کوه سلع رفته بود و با صدای بلند می‌گفت: ای کعب بن مالک! تو را بشارت باد. از شنیدن این سخن، به سجده افتادم و دانستم که گشایشی حاصل شده و رسول الله صبعد از خواندن نماز صبح، پذیرفته شدن توبه‌ی ما را از جانب الله متعال اعلام نموده است؛ بدین جهت، مردم براه افتاده‌اند و ما را بشارت می‌دهند.

به هرحال، تعدادی بسوی دوستانم (آن دو نفر) براه افتادند تا آنها را بشارت دهند. همچنین مردی اسبش را بسوی من تاخت و دیگری از طایفه‌ی اسلم، پیاده دوید و صدایش زودتر از اسب به من رسید. هنگامی که آن شخصی که صدایش را شنیده بودم، برای عرض تبریک نزد من آمد، لباسهایم را بیرون آوردم و بخاطر بشارتی که به من داده بود به او عطا کردم. سوگند به الله که در آن وقت، لباس دیگری نداشتم؛ بدین جهت، دو لباس (ازار و ردایی) به عاریت گرفتم و پوشیدم و بسوی رسول الله صبراه افتادم. مردم، گروه گروه به استقبال من می‌آمدند و بخاطر پذیرفته شدن توبه‌ام به من، تبریک عرض می‌کردند و می‌گفتند: پذیرش توبه‌ات از جانب الله متعال، مبارک باد. تا اینکه وارد مسجد شدم؛ در آنجا دیدم که رسول الله صنشسته و مردم، اطرافش را گرفته‌اند. با دیدن من، طلحه بن عبیدالله بلند شد و بسوی من دوید و با من مصافحه کرد و به من تبریک گفت. بخدا سوگند، بجز او کسی دیگر از مهاجرین، بلند نشد. و من این برخورد طلحه را فراموش نمی‌کنم. پس هنگامی که به رسول الله صسلام دادم، در حالی که چهره‌اش از خوشحالی می‌درخشید، فرمود: «تو را به بهترین روزی که از مادر متولد شده‌ای و هم اکنون بر تو گذشته است، بشارت می‌دهم». پرسیدم: یا رسول الله! آیا این بشارت از جانب شماست و یا از سوی الله متعال می‌باشد؟ فرمود: «خیر، بلکه از جانب الله متعال است». قابل یاد آوری است که هنگام خوشحال شدن، چهره‌ی مبارکش صمانند قرص ماه، می‌درخشید و ما این حالت ایشان را می‌دانستیم. هنگامی که روبرویش نشستم، گفتم: یا رسول الله! یکی از شرایط توبه‌ام اینست که اموالم را در راه الله و پیامبرش، صدقه دهم. رسول الله صفرمود: «بعضی از اموالت را برای خود، نگه دار؛ این، برایت بهتر است». گفتم: پس سهمیه‌ای را که از خیبر، نصیبم شده است، نگه می‌دارم.

سپس گفتم: یا رسول الله! همانا الله متعال مرا بخاطر راستگویی، نجات داد؛ یکی دیگر از شرایط توبه‌ام این است که تا زمانی که زنده‌ام هرگز دروغ نگویم. سوگند به الله، از زمانی که این سخنان را به رسول الله صگفتم تا کنون، کسی را در میان مسلمانان، سراغ ندارم که در راستگویی بهتر از من مورد آزمایش الله متعال، قرار گیرد. و از آن هنگام تاکنون، هیچگاه قصد دروغ گفتن نکرده‌ام و امیدوارم که الله متعال در باقیمانده‌ی عمرم نیز مرا حفاظت کند.

الله متعال بر رسولش این آیات را نازل فرمود: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١١٨ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ١١٩[التوبة: ۱۱٧-۱۱٩]. «الله متعال، توبه‌ی پیامبر و مهاجرین و انصار را پذیرفت؛ آن کسانی که از رسول اللهص در لحظه‌ی دشوار، پیروی کردند بعد از آنکه دل‌های گروهی از آنان، نزدیک بود، منحرف شود؛ باز هم الله متعال توبه‌ی آنان را پذیرفت؛ چرا که الله متعال، رؤوف و مهربان است. همچنین الله متعال توبه‌ی آن سه نفری را پذیرفت که پذیرش توبه‌ی آنان به تأخیر افتاد و زمین با همه‌ی وسعتش بر آنان، تنگ شد و از خودشان نیز به تنگ آمدند. ـ و سرانجام ـ دانستند که هیچ پناهگاهی از خدا جز بازگشت بسوی او ندارند؛ پس الله متعال به آنان توفیق توبه داد تا توبه کنند؛ همانا الله متعال، بسیار توبه پذیر و مهربان است؛ ای مؤمنان! از خدا بترسید و با راستگویان باشید».

کعب می‌گوید: سوگند به الله، الله متعال پس از اینکه مرا به اسلام، هدایت کرد، هیچ نعمتی بزرگتر از صداقت با رسول الله صبه من عطا نفرمود؛ چرا که اگر دروغ می‌گفتم، مانند کسانی که دروغ گفتند، هلاک می‌شدم؛ زیرا الله متعال، هنگام نزول وحی، بدترین سخنانی را که به کسی می‌گوید، نثار دروغگویان کرد؛ چنانکه فرمود: ﴿سَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ٩٥ يَحۡلِفُونَ لَكُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ٩٦[التوبة: ٩۵-٩۶].

«ـ ای پیامبر ـ شما و مسلمانان هنگامی که بسوی آنان بازگردید، برای شما به نام الله سوگند یاد می‌کنند تا از آنان، صرف نظر کنید؛ پس شما از آنان، روی بگردانید؛ زیرا آنها پلیدند و به خاطر کارهایی که انجام می‌دهند، جایگاهشان در دوزخ است؛ برای شما سوگند یاد می‌کنند تا از آنان، خشنود شوید؛ اگر شما از آنان، خوشنود شوید، پس همانا الله متعال از گروه فاسقان، خشنود نخواهد شد».

کعب می‌گوید: ما ظاهراً از آن گروه که نزد رسول الله صآمدند و سوگند یاد کردند، و پیامبر اکرم صاز آنها پذیرفت و با آنان بیعت کرد و برایشان طلب استغفار نمود، عقب افتادیم و رسول الله صمسئله‌ی ما را تا هنگام داوری الله متعال، به تأخیر انداخت؛ بدینجهت فرمود: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ[التوبة: ۱۱۸]. «و همچنین توبه‌ی سه نفری را قبول کرد که مسئله ی آنان به تأخیر انداخته شد و زمین با همه‌ی وسعتش بر آنان، تنگ گردید».

کعب می‌گوید: آنچه الله متعال در آیه‌ی فوق، ذکر کرده است، بازماندن ما از جهاد نیست؛ بلکه بازماندن و به تأخیر انداختن مسئله‌ی ما از کسانی است که برای رسول الله صعذر آوردند و سوگند یاد کردند و پیامبر اکرم صنیز از آنان پذیرفت.

باب (۴): قبول توبه‌ی شخصی که صد نفر را به قتل رساند

۱٩۱٩ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ س: أَنَّ نَبِىَّ اللَّهِ صقَالَ: «كَانَ فِيمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ رَجُلٌ قَتَلَ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ نَفْسًا، فَسَأَلَ عَنْ أَعْلَمِ أَهْلِ الأَرْضِ فَدُلَّ عَلَى رَاهِبٍ، فَأَتَاهُ فَقَالَ: إِنَّهُ قَتَلَ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ نَفْسًا، فَهَلْ لَهُ مِنَ تَوْبَةٍ؟ فَقَالَ: لاَ، فَقَتَلَهُ، فَكَمَّلَ بِهِ مِائَةً، ثُمَّ سَأَلَ عَنْ أَعْلَمِ أَهْلِ الأَرْضِ فَدُلَّ عَلَى رَجُلٍ عَالِمٍ فَقَالَ: إِنَّهُ قَتَلَ مِائَةَ نَفْسٍ، فَهَلْ لَهُ مِنْ تَوْبَةٍ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، وَمَنْ يَحُولُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ التَّوْبَةِ؟ انْطَلِقْ إِلَى أَرْضِ كَذَا وَكَذَا، فَإِنَّ بِهَا أُنَاسًا يَعْبُدُونَ اللَّهَ، فَاعْبُدِ اللَّهَ تَعَالیَ مَعَهُمْ، وَلاَ تَرْجِعْ إِلَى أَرْضِكَ فَإِنَّهَا أَرْضُ سَوْءٍ، فَانْطَلَقَ حَتَّى إِذَا نَصَفَ الطَّرِيقَ أَتَاهُ الْمَوْتُ، فَاخْتَصَمَتْ فِيهِ مَلاَئِكَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلاَئِكَةُ الْعَذَابِ، فَقَالَتْ مَلاَئِكَةُ الرَّحْمَةِ، جَاءَ تَائِبًا مُقْبِلاً بِقَلْبِهِ إِلَى اللَّهِ، وَقَالَتْ مَلاَئِكَةُ الْعَذَابِ: إِنَّهُ لَمْ يَعْمَلْ خَيْرًا قَطُّ، فَأَتَاهُمْ مَلَكٌ فِي صُورَةِ آدَمِىٍّ، فَجَعَلُوهُ بَيْنَهُمْ، فَقَالَ: قِيسُوا مَا بَيْنَ الأَرْضَيْنِ، فَإِلَى أَيَّتِهِمَا كَانَ أَدْنَى فَهُوَ لَهُ، فَقَاسُوهُ فَوَجَدُوهُ أَدْنَى إِلَى الأَرْضِ الَّتِي أَرَادَ، فَقَبَضَتْهُ مَلاَئِكَةُ الرَّحْمَةِ» قَالَ قَتَادَةُ، فَقَالَ الْحَسَنُ: ذُكِرَ لَنَا أَنَّهُ لَمَّا أَتَاهُ الْمَوْتُ نَأَى بِصَدْرِهِ. (م/۲٧۶۶)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «در میان یکی از امتهای گذشته، مردی وجود داشت که نود و نه نفر را کشت؛ سپس در مورد عالمترین شخص روی زمین پرسید. مردم یکی از راهبان را به او معرفی کردند. او نزد آن راهب رفت و گفت: من نود و نه نفر کشته‌ام؛ آیا راه توبه‌ای برایم وجود دارد؟ راهب گفت: خیر. پس او را هم کشت و با کشتن او صد نفر را کامل کرد. و همچنان در مورد عالمترین شخص روی زمین پرسید. این بار، مردی دانشمند را به او معرفی کردند. نزد او رفت و گفت: من صد نفر را کشته‌ام؛ آیا برای من راه توبه‌ای وجود دارد؟ آن مرد گفت: بله، چه کسی می‌تواند میان شما و توبه، مانعی ایجادکند؟ به فلان سرزمین برو؛ زیرا در آنجا انسان‌های عابدی زندگی می‌کنند؛ تو هم با آنها به عبادت الله بپرداز و به سرزمین خودت برنگرد؛ زیرا که سرزمین بدی است. آن مرد به راه افتاد و نصف راه را پیمود که مرگ به سراغش آمد. اینجا بود که فرشتگان رحمت و عذاب در مورد او دچار اختلاف شدند؛ فرشتگان رحمت گفتند: او در حالی که توبه کرده و قلبش متوجه خدا بوده، به اینجا آمده است. فرشتگان عذاب گفتند: او هرگز عمل خوبی انجام نداده است. در این هنگام، فرشته‌ای به شکل انسان، نزد آنها آمد. فرشتگان رحمت و عذاب، او را حَکَم قرار دادند؛ وی گفت: فاصله‌ی این شخص را با هریک از دو سرزمین (خوب و بد) اندازه بگیرید؛ به هریک از آنها که نزدیکتر بود، به همان سرزمین، تعلق می‌گیرد. در نتیجه، فرشتگان، فاصله اش را تا هردو سرزمین اندازه گرفتند. او را به سرزمین مقصد، نزدیکتر یافتند و اینگونه فرشتگان رحمت، او را تحویل گرفتند. قتاده می‌گوید : حسن گفت: برای ما ذکر کرده‌اند که هنگام مرگ، سینه خیز از سرزمین بد دور شد.

(در بعضی از روایت، آمده است که: الله متعال به روستای مقصدف دستور داد که نزدیک شود و به روستای مبدأ، دستور داد که دور شود؛ آنگاه، فرشتگان او را به روستای مقصد، یک وجب، نزدیکتر یافتند؛ در نتیجه، مورد مغفرت قرار گرفت).

باب (۵): هرکس، قبل از طلوع خورشید از مغرب، توبه کند، الله متعال توبه‌اش را می‌پذیرد

۱٩۲۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ تَابَ قَبْلَ أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ». (م/۲٧۰۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هر کس، قبل از طلوع خورشید از مغرب، توبه کند، الله متعال توبه‌اش را می‌پذیرد».

باب (۶): قبول توبه‌ی کسی که شب و روز، گناه می‌کند

۱٩۲۱ـ عَنْ أَبِي مُوسَى س، عَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ يَدَهُ بِاللَّيْلِ لِيَتُوبَ مُسِىءُ النَّهَارِ، وَيَبْسُطُ يَدَهُ بِالنَّهَارِ لِيَتُوبَ مُسِىءُ اللَّيْلِ، حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا». (م/۲٧۵٩)

ترجمه: ابوموسی اشعری سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «الله متعال شبانه دستش را دراز می‌نماید تا بنده‌ای که در روز، مرتکب گناه شده است، توبه کند. و روزها، دستش را دراز می‌کند تا گناهکار از گناه شبش توبه کند، و این وضعیت، تا هنگام طلوع خورشید از مغرب، ادامه خواهد یافت».

باب (٧): در مورد بخشیده شدن گناهان

۱٩۲۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَوْ لَمْ تُذْنِبُوا لَذَهَبَ اللَّهُ بِكُمْ، وَلَجَاءَ بِقَوْمٍ يُذْنِبُونَ، فَيَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ، فَيَغْفِرُ لَهُمْ». (م/۲٧۴٩)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر شما گناه نمی‌کردید، الله متعال شما را از بین می‌برد و ملتی را می‌آورد که گناه کنند و از الله متعال طلب بخشش نمایند؛ پس الله متعال آنان را می‌بخشید».

باب (۸): درباره‌ی وسعت رحمت الهی و اینکه رحمتش بر غضبش، غلبه دارد

۱٩۲۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَمَّا قَضَى اللَّهُ الْخَلْقَ، كَتَبَ فِي كِتَابِهِ عَلَى نَفْسِهِ، فَهُوَ مَوْضُوعٌ عِنْدَهُ: إِنَّ رَحْمَتِى تَغْلِبُ غَضَبِي». (م/۲٧۵۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هنگامی که الله متعال مخلوقات را آفرید، در کتابی که برای خودش می‌نویسد و نزد خودش بالای عرش، نگه می‌دارد، چنین نوشت: همانا رحمت من بر خشم‌ام، غلبه پیدا می‌کند».

۱٩۲۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «إِنَّ لِلَّهِ مِائَةَ رَحْمَةٍ، أَنْزَلَ مِنْهَا رَحْمَةً وَاحِدَةً بَيْنَ الْجِنِّ وَالإِنْسِ وَالْبَهَائِمِ وَالْهَوَامِّ، فَبِهَا يَتَعَاطَفُونَ، وَبِهَا يَتَرَاحَمُونَ، وَبِهَا تَعْطِفُ الْوَحْشُ عَلَى وَلَدِهَا، وَأَخَّرَ اللَّهُ تِسْعًا وَتِسْعِينَ رَحْمَةً، يَرْحَمُ بِهَا عِبَادَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (م/۲٧۵۲)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال، رحمت را به صد قسمت، تقسیم نموده است؛ یکی از آنها را در میان جن و انس و چارپایان و گزندگان فرستاده است که به وسیله‌ی آن، با یکدیگر عطوفت و مهربانی می‌کنند. همچنین به وسیله‌ی همین رحمت است که حیوانات وحشی با فرزندانشان مهربانی می‌نمایند. و الله متعال نود و نه قسمت دیگر را نگه داشته است تا در روز قیامت، با آنها بندگانش را مورد رحمت قرار دهد».

باب (٩): رحمت و عذاب الهی

۱٩۲۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لَوْ يَعْلَمُ الْمُؤْمِنُ مَا عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْعُقُوبَةِ مَا طَمِعَ بِجَنَّتِهِ أَحَدٌ، وَلَوْ يَعْلَمُ الْكَافِرُ مَا عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الرَّحْمَةِ مَا قَنِطَ مِنْ جَنَّتِهِ أَحَدٌ». (م/۲٧۵۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «اگر مؤمن می‌دانست که چگونه عذاب و عقوبتی نزد الله متعال وجود دارد، هیچ کس، به طمع بهشت نمی‌افتاد. همچنین اگر کافر می‌دانست که الله متعال از چه رحمت بزرگی برخوردار است، هیچ‌کس از بهشت الهی ناامید نمی‌شد».

باب (۱۰): الله متعال بر بندگانش، از مادر نسبت به فرزندش، مهربانتر است

۱٩۲۶ـ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ سأَنَّهُ قَالَ: قَدِمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صبِسَبْىٍ، فَإِذَا امْرَأَةٌ مِنَ السَّبْىِ تَبْتَغِى، إِذَا وَجَدَتْ صَبِيًّا فِي السَّبْىِ أَخَذَتْهُ فَأَلْصَقَتْهُ بِبَطْنِهَا وَأَرْضَعَتْهُ، فَقَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَتَرَوْنَ هَذِهِ الْمَرْأَةَ طَارِحَةً وَلَدَهَا فِي النَّارِ»؟ قُلْنَا: لاَ وَاللَّهِ، وَهِىَ تَقْدِرُ عَلَى أَنْ لاَ تَطْرَحَهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَلَّهُ أَرْحَمُ بِعِبَادِهِ مِنْ هَذِهِ بِوَلَدِهَا». (م/۲٧۵۴)

ترجمه: عمر بن خطاب سمی‌گوید: تعدادی اسیر جنگی نزد رسول الله صآوردند. در میان آنان، زنی وجود داشت که در جستجوی فرزندش بود، و هر کودکی را که در میان اسیران می‌دید، در آغوش می‌گرفت، به سینه‌اش می‌چسباند و شروع به شیر دادنش می‌نمود. رسول الله صخطاب به ما فرمود: «آیا فکر می‌کنید این مادر، فرزندش را در آتش می‌اندازد»؟! گفتیم: خیر، اگر توانایی داشته باشد (مجبور به انداختن نباشد) نمی‌اندازد. فرمود: «بدانید که الله متعال، بر بندگانش از این مادر هم نسبت به فرزندش، مهربان‌تر است».

باب (۱۱): عمل هیچ‌کس باعث نجاتش نمی‌گردد

۱٩۲٧ـ عَنْ عَائِشَةَ بأَنَّهَا كَانَتْ تَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «سَدِّدُوا وَقَارِبُوا، وَأَبْشِرُوا، فَإِنَّهُ لَنْ يُدْخِلَ الْجَنَّةَ أَحَدًا عَمَلُهُ» قَالُوا: وَلاَ أَنْتَ؟ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «وَلاَ أَنَا، إِلاَّ أَنْ يَتَغَمَّدَنِىَ اللَّهُ مِنْهُ بِرَحْمَةٍ، وَاعْلَمُوا أَنَّ أَحَبَّ الْعَمَلِ إِلَى اللَّهِ أَدْوَمُهُ وَإِنْ قَلَّ». (م/۲۸۱۸)

ترجمه: عایشه لمی‌گفت: رسول الله صفرمود: «شما به نیت اجر و ثواب، عمل کنید و راه اعتدال را در پیش گیرید و خوشحال باشید؛ زیرا اعمال هیچ یک از شما باعث ورود شما به بهشت نمی‌گردد». صحابه عرض کردند: حتی اعمال شما یا رسول الله؟! فرمود: «من هم به سبب اعمالم وارد بهشت نمی‌شوم؛ مگر اینکه رحمت الهی، شامل حالم گردد. و بدانید که محبوبترین اعمال نزد الله متعال، عملی است که دوام بیشتری داشته باشد، اگرچه اندک باشد».

باب (۱۲): هیچ‌کس در برابر بد و بیراه شنیدن، از الله متعال صبر بیشتری ندارد

۱٩۲۸ـ عَن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا أَحَدٌ أَصْبَرَ عَلَى أَذًى يَسْمَعُهُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى، إِنَّهُمْ يَجْعَلُونَ لَهُ نِدًّا، وَيَجْعَلُونَ لَهُ وَلَدًا، وَهُوَ مَعَ ذَلِكَ يَرْزُقُهُمْ وَيُعَافِيهِمْ وَيُعْطِيهِمْ». (م/۲۸۰۴)

ترجمه: عبد الله بن قیس (ابو موسی اشعری) سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هیچ‌کس در برابر بد و بیراه شنیدن، از الله متعال صبر بیشتری ندارد؛ مردم برای او شریک، قرار می‌دهند و ادعا می‌کنند که فرزند دارد؛ ولی او با وجود این، به آنان، رزق و تندرستی و نعمت‌های دیگر، عنایت می‌فرماید».

باب (۱۳): هیچ کس، با غیرت تر از الله متعال نیست

۱٩۲٩ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَيْسَ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَيْهِ الْمَدْحُ مِنَ اللَّهِ ، مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ مَدَحَ نَفْسَهُ، وَلَيْسَ أَحَدٌ أَغْيَرَ مِنَ اللَّهِ، مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ حَرَّمَ الْفَوَاحِشَ، وَلَيْسَ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَيْهِ الْعُذْرُ مِنَ اللَّهِ، مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ أَنْزَلَ الْكِتَابَ وَأَرْسَلَ الرُّسُلَ». (م/۲٧۶۰)

ترجمه: عبدالله بن مسعود سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هیچ کس حمد و ثنا را به اندازه‌ی الله متعال دوست ندارد؛ از این رو، خودش را ستوده است. و هیچ کس، با غیرت‌تر از الله متعال نیست؛ به همین سبب، کارهای زشت را حرام ساخته است. همچنین هیچ کس، عذر آوردن را بیشتر از الله متعال، دوست ندارد؛ به همین دلیل، کتابها را نازل نموده و پیامبران را فرستاده است».

۱٩۳۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ يَغَارُ، وَإِنَّ الْمُؤْمِنَ يَغَارُ، وَغَيْرَةُ اللَّهِ أَنْ يَأْتِىَ الْمُؤْمِنُ مَا حَرَّمَ عَلَيْهِ». (م/۲٧۶۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال به غیرت می‌آید؛ مؤمن نیز به غیرت می‌آید. و باید بدانید که الله متعال، زمانی به غیرت می‌آید که مؤمن، مرتکب کارهایی شود که الله متعال، برایش حرام گردانیده است».

باب (۱۴): در مورد درگوشی صحبت کردن و اعتراف بنده به گناهانش

۱٩۳۱ـ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ مُحْرِزٍ قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لاِبْنِ عُمَرَ س: كَيْفَ سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ فِي النَّجْوَى؟ قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «يُدْنَى الْمُؤْمِنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنْ رَبِّهِ ، حَتَّى يَضَعَ عَلَيْهِ كَنَفَهُ، فَيُقَرِّرُهُ بِذُنُوبِهِ، فَيَقُولُ: هَلْ تَعْرِفُ؟ فَيَقُولُ: أَىْ رَبِّ أَعْرِفُ، قَالَ: فَإِنِّى قَدْ سَتَرْتُهَا عَلَيْكَ فِي الدُّنْيَا، وَإِنِّى أَغْفِرُهَا لَكَ الْيَوْمَ، فَيُعْطَى صَحِيفَةَ حَسَنَاتِهِ، وَأَمَّا الْكُفَّارُ وَالْمُنَافِقُونَ فَيُنَادَى بِهِمْ عَلَى رُءُوسِ الْخَلاَئِقِ: هَؤُلاَءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ ». (م/۱۸۳)

ترجمه: صفوان بن محرز می‌گوید: مردی به ابن عمر سگفت: از رسول الله صدر مورد در‌گوشی صحبت کردن چه شنیده‌ای؟ عبد الله بن عمر لگفت: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «روز قیامت، الله متعال بنده‌ی مؤمن را نزد خود فرا می‌خواند و در آغوش می‌گیرد و به دور از انظار دیگران، از او، به گناهانش اعتراف می‌گیرد و به او می‌فرماید: آیا فلان گناه را به یاد داری؟ بنده می‌گوید: بلی، ای پروردگار من!

آنگاه، الله متعال می‌فرماید: در دنیا گناهانت را پوشانیدم؛ امروز نیز آنها را (می پوشانم و) مورد مغفرت قرار می‌دهم. سپس، کارنامه‌ی اعمال صالح به او داده می‌شود. اما کفار و منافقین را در انظار عمومی صدا می‌زنند و می‌گویند: اینها کسانی هستند که بر الله متعال دروغ گفته‌اند؛ بدانید که لعنت و نفرین الله بر ستمکاران است».

باب (۱۵): دیدن الله متعال

۱٩۳۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَلْ نَرَى رَبَّنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ؟ قَالَ: «هَلْ تُضَارُّونَ فِي رُؤْيَةِ الشَّمْسِ فِي الظَّهِيرَةِ، لَيْسَتْ فِي سَحَابَةٍ»؟ قَالُوا: لاَ، قَالَ: «فَهَلْ تُضَارُّونَ فِي رُؤْيَةِ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، لَيْسَ فِي سَحَابَةٍ»؟ قَالُوا: لاَ، قَالَ: «فَوَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لاَ تُضَارُّونَ فِي رُؤْيَةِ رَبِّكُمْ إِلاَّ كَمَا تُضَارُّونَ فِي رُؤْيَةِ أَحَدِهِمَا، قَالَ فَيَلْقَى الْعَبْدَ فَيَقُولُ: أَىْ فُلْ أَلَمْ أُكْرِمْكَ، وَأُسَوِّدْكَ، وَأُزَوِّجْكَ، وَأُسَخِّرْ لَكَ الْخَيْلَ وَالإِبِلَ، وَأَذَرْكَ تَرْأَسُ وَتَرْبَعُ؟ فَيَقُولُ: بَلَى، أی ربِّ قَالَ فَيَقُولُ: أَفَظَنَنْتَ أَنَّكَ مُلاَقِىَّ؟ فَيَقُولُ: لاَ، فَيَقُولُ: فَإِنِّى أَنْسَاكَ كَمَا نَسِيتَنِى، ثُمَّ يَلْقَى الثَّانِىَ فَيَقُولُ: أَىْ فُلْ أَلَمْ أُكْرِمْكَ، وَأُسَوِّدْكَ، وَأُزَوِّجْكَ، وَأُسَخِّرْ لَكَ الْخَيْلَ، وَالإِبِلَ، وَأَذَرْكَ تَرْأَسُ وَتَرْبَعُ؟ فَيَقُولُ :بَلَى، أَىْ رَبِّ فَيَقُولُ: أَفَظَنَنْتَ أَنَّكَ مُلاَقِىَّ؟ فَيَقُولُ: لاَ، فَيَقُولُ: فَإِنِّى أَنْسَاكَ كَمَا نَسِيتَنِى، ثُمَّ يَلْقَى الثَّالِثَ فَيَقُولُ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ، فَيَقُولُ: يَا رَبِّ آمَنْتُ بِكَ وَبِكِتَابِكَ وَبِرُسُلِكَ وَصَلَّيْتُ وَصُمْتُ وَتَصَدَّقْتُ، وَيُثْنِى بِخَيْرٍ مَا اسْتَطَاعَ، فَيَقُولُ هَهُنَا إِذًا، قَالَ: ثُمَّ يُقَالُ لَهُ: الآنَ نَبْعَثُ شَاهِدَنَا عَلَيْكَ، وَيَتَفَكَّرُ فِي نَفْسِهِ: مَنْ ذَا الَّذِي يَشْهَدُ عَلَىَّ؟ فَيُخْتَمُ عَلَى فِيهِ، وَيُقَالُ لِفَخِذِهِ وَلَحْمِهِ وَعِظَامِهِ: انْطِقِى، فَتَنْطِقُ فَخِذُهُ وَلَحْمُهُ وَعِظَامُهُ بِعَمَلِهِ، وَذَلِكَ لِيُعْذِرَ مِنْ نَفْسِهِ، وَذَلِكَ الْمُنَافِقُ، وَذَلِكَ الَّذِي يَسْخَطُ اللَّهُ عَلَيْهِ». (م/۲٩۶۸)

ترجمه: ابوهریره روایت می‌کند که جمعی از مردم به رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم گفتند: یا رسول الله! آیا ما روز قیامت، پرودگارمان را می‌بینیم؟ رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «آیا در دیدن خورشید در یک روز آفتابی برای شما مزاحمتی ایجاد می‌شود»؟ گفتند: نه یا رسول الله. فرمود: «آیا در دیدن ماه شب چهارده که ابری نباشد، برای شما مشکلی پپیش می‌آید و مزاحمتی ایجاد می‌شود»؟ صحابه رضوان الله علیهم جواب دادند: نه یا رسول الله.

پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «هماهنگونه که در دیدن ماه و خورشید هیچ مشکلی ندارید، در دیدن پروردگارتان هم هیچ مشکلی نخواهید داشت». روز قیامت، الله متعال بنده اش را ملاقات می‌کند و می‌گوید: آیا به تو عزت و احترام عنایت نکردم؟ آیا تو را صاحب همسر نگرداندم؟ آیا اسب‌ها و شتران زیادی در اختیار تو نگذاشتم؟ آیا به تو این امکان را ندادم که به سیادت و بزرگی رسیدی؟ بنده می‌گوید: بلی، پروردگارم. الله متعال می‌فرماید: آیا فکر می‌کردی که مرا ملاقات می‌کنی؟ بنده می‌گوید: خیر. الله متعال می‌فرماید: همانگونه که تو مرا فراموش نمودی، من نیز تو را فراموش می‌نمایم.

سپس الله متعال بنده ی دوم را ملاقات می‌کند و می‌گوید: آیا به تو عزت و احترام عنایت نکردم؟ آیا تو را صاحب همسر نگرداندم؟ آیا اسب‌ها و شتران زیادی در اختیار تو نگذاشتم؟ آیا به تو این امکان را ندادم که به سیادت و بزرگی رسیدی؟ بنده می‌گوید: بلی، پروردگارم. الله متعال می‌فرماید: آیا فکر می‌کردی که مرا ملاقات می‌کنی؟ بنده می‌گوید: خیر. الله متعال می‌فرماید: همانگونه که تو مرا فراموش نمودی، من نیز تو را فراموش می‌نمایم.

سپس الله متعال بنده ی سوم را ملاقات می‌کند و همین سؤالات را از او نیز می‌پرسد. او می‌گوید: پروردگارا! من به تو، کتابهایت و پیامبرانت ایمان آوردم، نماز خواندم، روزه گرفتم و صدقه دادم. و تا جایی که می‌تواند خوبیها را برمی شمارد. الله متعال می‌گوید: همینجا توقف کن. الآن گواهمان را می‌آوریم تا علیه تو گواهی دهد. این بنده با خودش، فکر می‌کند و می‌گوید: چه کسی علیه من گواهی خواهد داد؟ در این هنگام بر دهانش، مُهر زده می‌شود و به ران، گوشت و استخوانش دستور داده می‌شود تا صحبت کنند. اینگونه ران، گوشت و استخوانش صحبت می‌کنند و اعمالش را برمی شمارند؛ البته این بدین خاطر است که عذرش به وسیله ی خودش برطرف گردد.

و باید دانست که این نفر سوم، همان منافق است که الله متعال از او ناراض می‌گردد».

باب (۱۶): روز قیامت، کافر و منافق به نعمت‌های الهی اعتراف می‌کنند

۱٩۳۳ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: كُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صفَضَحِكَ فَقَالَ: «هَلْ تَدْرُونَ مِمَّ أَضْحَكُ»؟ قَالَ: قُلْنَا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «مِنْ مُخَاطَبَةِ الْعَبْدِ رَبَّهُ، يَقُولُ: يَا رَبِّ أَلَمْ تُجِرْنِى مِنَ الظُّلْمِ؟ قَالَ: يَقُولُ: بَلَى، قَالَ: فَيَقُولُ: فَإِنِّى لاَ أُجِيزُ عَلَى نَفْسِى إِلاَّ شَاهِدًا مِنِّى، قَالَ: فَيَقُولُ: كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ شَهِيدًا، وَبِالْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ شُهُودًا، قَالَ: فَيُخْتَمُ عَلَى فِيهِ، فَيُقَالُ لأَرْكَانِهِ: انْطِقِى، قَالَ: فَتَنْطِقُ بِأَعْمَالِهِ، قَالَ: ثُمَّ يُخَلَّى بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْكَلاَمِ، قَالَ: فَيَقُولُ: بُعْدًا لَكُنَّ وَسُحْقًا، فَعَنْكُنَّ كُنْتُ أُنَاضِلُ». (م/۲٩۶٩)

ترجمه: انس بن مالک می‌گوید: مانزد رسول الله صبودیم که خندید و فرمود: «آیا علت خندیدن مرا می‌دانید»؟ ما گفتیم: الله متعال و پیامبرش بهتر می‌دانند. رسول الله صفرمود: «من از روش صحبت کردن بنده با پروردگارش می‌خندم؛ بنده به پروردگارش می‌گوید: مگر تعهد نداده‌ای که به من ستم نکنی؟ الله متعال می‌فرماید: بلی. بنده می‌گوید: من بجز خودم، هیچ گواه دیگری را نمی‌پذیرم. در این هنگام، بر دهانش مُهر می‌زنند و به اعضایش می‌گویند: صحبت کنید. پس اعضایش، اعمال او را بازگو می‌کنند. بعد از آن، او را آزاد می-گذارند تا صحبت کند. او به اعضایش می‌گوید: هلاک و نابود شوید؛ من از شما دفاع می‌کردم».

باب (۱٧): در مورد خشیت الهی و شدت خوف از عذابش

۱٩۳۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «قَالَ رَجُلٌ، لَمْ يَعْمَلْ حَسَنَةً قَطُّ، لأَهْلِهِ: إِذَا مَاتَ فَحَرِّقُوهُ، ثُمَّ اذْرُوا نِصْفَهُ فِي الْبَرِّ وَنِصْفَهُ فِي الْبَحْرِ، فَوَاللَّهِ لَئِنْ قَدَرَ اللَّهُ عَلَيْهِ لَيُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا لاَ يُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ، فَلَمَّا مَاتَ الرَّجُلُ فَعَلُوا مَا أَمَرَهُمْ، فَأَمَرَ اللَّهُ الْبَرَّ فَجَمَعَ مَا فِيهِ، وَأَمَرَ الْبَحْرَ فَجَمَعَ مَا فِيهِ، ثُمَّ قَالَ: لِمَ فَعَلْتَ هَذَا؟ قَالَ: مِنْ خَشْيَتِكَ، يَا رَبِّ وَأَنْتَ أَعْلَمُ، فَغَفَرَ اللَّهُ لَهُ». (م/۲٧۵۶)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «مردی که هرگز هیچ کار خوبی انجام نداده بود، به خانواده‌اش گفت: هنگامی که من فوت کردم، مرا آتش بزنید و نصف مرا در بیابان، و نصف دیگر مرا در دریا بریزید؛ سوگند به الله، اگر الله متعال به من دسترسی پیدا کند، مرا آنچنان عذابی خواهد داد که به هیچ یک از جهانیان چنین عذابی نمی‌دهد. بعد از مرگ آن شخص، خانواده‌اش به وصیت او عمل کردند. الله متعال به بیابان و دریا دستور داد تا اجزای او را جمع کنند؛ آنگاه به او فرمود: چرا چنین کردی؟ او می‌گوید: پروردگارا! تو بهتر می‌دانی که از ترس تو این کار را انجام دادم. در نتیجه، الله متعال او را می‌بخشد».

باب (۱۸): در مورد کسی‌که گناه کند و طلب مغفرت نماید

۱٩۳۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صفِيمَا يَحْكِى عَنْ رَبِّهِ ـ قَالَ: «أَذْنَبَ عَبْدٌ ذَنْبًا، فَقَالَ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي ذَنْبِي، فَقَالَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: أَذْنَبَ عَبْدِى ذَنْبًا، فَعَلِمَ أَنَّ لَهُ رَبًّا يَغْفِرُ الذَّنْبَ، وَيَأْخُذُ بِالذَّنْبِ، ثُمَّ عَادَ فَأَذْنَبَ، فَقَالَ: أَىْ رَبِّ اغْفِرْ لِي ذَنْبِي، فَقَالَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: عَبْدِى أَذْنَبَ ذَنْبًا، فَعَلِمَ أَنَّ لَهُ رَبًّا يَغْفِرُ الذَّنْبَ، وَيَأْخُذُ بِالذَّنْبِ، ثُمَّ عَادَ فَأَذْنَبَ فَقَالَ: أَىْ رَبِّ اغْفِرْ لِي ذَنْبِى، فَقَالَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: أَذْنَبَ عَبْدِى ذَنْبًا، فَعَلِمَ أَنَّ لَهُ رَبًّا يَغْفِرُ الذَّنْبَ، وَيَأْخُذُ بِالذَّنْبِ، اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكَ» قَالَ عَبْدُ الأَعْلَى: لاَ أَدْرِى أَقَالَ فِي الثَّالِثَةِ أَوِ الرَّابِعَةِ: «اعْمَلْ مَا شِئْتَ». (م/۲٧۵۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صبه نقل از پروردگارش فرمود: «یکی از بندگان، مرتکب گناهی شد و گفت: الهی! گناهم را مرا مغفرت کن. پروردگارش فرمود: بنده ام مرتکب گناهی شد و دانست که پروردگاری دارد که گناهان را می‌بخشد و بخاطر آنها مجازات می‌کند.

آنگاه پس از مدتی، مرتکب گناهی دیگر شد و دوباره گفت: الهی! گناهم را مغفرت کن. پروردگارش فرمود: بنده‌ام مرتکب گناهی شد و دانست که پروردگاری دارد که گناهان را می‌بخشد و بخاطر آنها مجازات می‌کند.

بعد از آن، مرتکب گناهی دیگر شد و بار دیگر گفت: الهی! گناهم را مغفرت کن. پروردگارش فرمود: بنده‌ام مرتکب گناهی شد و دانست که پروردگاری دارد که گناهان را می‌بخشد و بخاطر آنها مجازات می‌کند. هرچه می‌خواهی، انجام بده؛ تو را بخشیدم».

عبد الاعلی (یکی از راویان) می‌گوید: نمی‌دانم که بار سوم یا چهارم، الله متعال می‌فرماید: هرچه می‌خواهی انجام بده.

باب (۱٩): در مورد کسی‌که مرتکب گناهی شود؛ سپس وضو بگیرد و نماز فرضش را بخواند

۱٩۳۶ـ عَن ابي أُمَامَةَ سقَالَ: بَيْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ صفِي الْمَسْجِدِ، وَنَحْنُ قُعُودٌ مَعَهُ، إِذْ جَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي أَصَبْتُ حَدًّا، فَأَقِمْهُ عَلَىَّ، فَسَكَتَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ ص، ثُمَّ أَعَادَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي أَصَبْتُ حَدًّا، فَأَقِمْهُ عَلَىَّ، فَسَكَتَ عَنْهُ، وَأُقِيمَتِ الصَّلاَةُ، فَلَمَّا انْصَرَفَ نَبِيُّ اللَّهِ صقَالَ أَبُو أُمَامَةَ: فَاتَّبَعَ الرَّجُلُ رَسُولَ اللَّهِ صحِينَ انْصَرَفَ، وَاتَّبَعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صأَنْظُرُ مَا يَرُدُّ عَلَى الرَّجُلِ، فَلَحِقَ الرَّجُلُ رَسُولَ اللَّهِ ص: فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي أَصَبْتُ حَدًّا، فَأَقِمْهُ عَلَىَّ، قَالَ أَبُو أُمَامَةَ: فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَرَأَيْتَ حِينَ خَرَجْتَ مِنْ بَيْتِكَ، أَلَيْسَ قَدْ تَوَضَّأْتَ فَأَحْسَنْتَ الْوُضُوءَ»؟ قَالَ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «ثُمَّ شَهِدْتَ الصَّلاَةَ مَعَنَا»؟ فَقَالَ: نَعَمْ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لَكَ حَدَّكَ، أَوْ قَالَ ـ ذَنْبَكَ». (م/۲٧۶۵)

ترجمه: ابو امامه سمی‌گوید: روزی رسول الله صدر مسجد بود و ما نیز همراه پیامبر صنشسته بودیم که مردی آمد و گفت: یا رسول الله! مرتکب معصیتی شدم که تعزیر دارد؛ حکمش را اجرا کن. رسول الله صسکوت نمود و به او پاسخی نداد. آن مرد دوباره گفت: یا رسول الله! مرتکب معصیتی شدم که تعزیر دارد؛ حکمش را اجرا کن. باز هم رسول الله صسکوت نمود و به او پاسخی نداد. بعد از آن، نماز، اقامه گردید. ابو امامه می‌گوید: هنگامی که پیامبر اکرم صبرگشت، آن مرد، به دنبال پیامبر صبراه افتاد؛ من نیز همراه رسول الله صرفتم تا ببینم که به آن مرد چه پاسخی می‌دهد. به هر حال، آن مرد به پیامبر رسید و گفت: یا رسول الله! مرتکب معصیتی شدم که تعزیر دارد؛ حکمش را اجرا کن. رسول الله صفرمود: «آیا هنگامی که از خانه‌ات بیرون آمدی، خوب و کامل، وضو گرفتی»؟ آن مرد گفت: بلی، یا رسول الله. فرمود: «بعد از آن هم همراه ما در نماز، حضور داشتی»؟ آن مرد گفت: بلی، یا رسول الله. رسول الله صخطاب به او فرمود: «با انجام این کارها، الله متعال گناهت را بخشیده است».

باب (۲۰): در برابر هر مسلمان، یکی از کفار به جهنم می‌رود

۱٩۳٧ـ عَنْ أَبِي مُوسَى سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ، دَفَعَ اللَّهُ إِلَى كُلِّ مُسْلِمٍ، يَهُودِيًّا أَوْ نَصْرَانِيًّا، فَيَقُولُ: هَذَا فَكَاكُكَ مِنَ النَّارِ». (م/۲٧۶٧)

ترجمه: ابو موسی اشعری سروایت می‌کند که: رسول الله صفرمود: «هنگامی که روز قیامت فرا رسد، الله به هر مسلمان یک یهودی یا نصرانی می‌دهد و می‌فرماید: «این، رهایی تو از دوزخ است».

«از آنجایی که الله متعال وعده داده است که جهنم را پر کند، کفار با اعمالشان به جهنم می‌روند و آن را پر می‌کنند؛ در نتیجه، مسلمانان از جهنم نجات پیدا می‌کنند و به بهشت می‌روند».

۶۳ـ کتاب منافقان

باب (۱): درباره‌ی این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَتا آنجا که می‌فرماید: ﴿حَتَّىٰ يَنفَضُّواْۗ

۱٩۳۸ـ عَن زَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ سقَالَ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفِي سَفَرٍ، أَصَابَ النَّاسَ فِيهِ شِدَّةٌ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىٍّ لأَصْحَابِهِ: ﴿لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّواْ[المنافقون: ٧]. مِنْ حَوْلِهِ، قَالَ زُهَيْرٌ: وَهِيَ قِرَاءَةُ مَنْ خَفَضَ «حَوْلَهُ» وَقَالَ: ﴿لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّ[المنافقون: ۸]. قَالَ: فَأَتَيْتُ النَّبِيَّ صفَأَخْبَرْتُهُ بِذَلِكَ، فَأَرْسَلَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَيٍّ فَسَأَلَهُ فَاجْتَهَدَ يَمِينَهُ مَا فَعَلَ، فَقِيلَ كَذَبَ زَيْدٌ رَسُولَ اللَّهِ ص، قَالَ: فَوَقَعَ فِي نَفْسِى مِمَّا قَالُوهُ شِدَّةٌ، حَتَّى أَنْزَلَ اللَّهُ تَصْدِيقِي: ﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَقَالَ: ثُمَّ دَعَاهُمُ النَّبِيُّ صلِيَسْتَغْفِرَ لَهُمْ، قَالَ: فَلَوَّوْا رُءُوسَهُمْ، وَقَوْلُهُ: ﴿كَأَنَّهُمۡ خُشُبٞ مُّسَنَّدَةٞ[المنافقون: ۴].قَالَ: كَانُوا رِجَالاً أَجْمَلَ شَيْءٍ. (م/۲٧٧۲)

ترجمه: زید بن ارقم سمی‌گوید: در یکی از سفرهایی که همراه رسول الله صبودیم، مردم دچار گرسنگی شدند؛ در نتیجه، عبدالله بن ابی به یارانش گفت: به اطرافیان رسول الله انفاق نکنید تا از اطرافش پراکنده شوند. و اگر به مدینه بازگشتیم، افراد بزرگوار، انسان‌های پست و ذلیل را از آن، بیرون خواهند کرد.

زید بن ارقم سمی‌گوید: من نزد رسول الله صرفتم و سخنان عبد الله بن اُبی را به اطلاع ایشان رساندم. پیامبر اکرم صشخصی را بدنبال عبدالله بن اُبی فرستاد و در این باره از او پرسید. او چند بار با تأکید زیاد، سوگند یاد کرد که چنین سخنانی نگفته است. در نتیجه، مردم گفتند: زید به رسول الله صدروغ گفته است. لذا من از این سخنان، به شدت اندوهگین شدم تا اینکه الله متعال در تصدیق سخنانم این آیات را نازل فرمود که: ﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ«هنگامی که منافقان نزد تو می‌آیند و می‌گویند: ما شهادت می‌دهیم که تو پیامبر خدا هستی. و الله متعال می‌داند که تو فرستاده‌ی او هستی؛ اما خدا گواهی می‌دهد که منافقان، دروغ می‌گویند».

آنگاه نبی اکرم صمنافقان را فراخواند تا برای آنها طلب مغفرت کند؛ اما آنان، متکبرانه، سرهایشان را برگرداندند «طلب مغفرت را نپذیرفتند».

و اینکه الله متعال می‌فرماید: ﴿كَأَنَّهُمۡ خُشُبٞ مُّسَنَّدَةٞ[المنافقون: ۴]. به این معناست که آنها مردانی بسیار زیباروی بودند.

باب (۲): روی گردانی منافقان از طلب مغفرت نبی اکرم ص

۱٩۳٩ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ يَصْعَدُ الثَّنِيَّةَ، ثَنِيَّةَ الْمُرَارِ، فَإِنَّهُ يُحَطُّ عَنْهُ مَا حُطَّ عَنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ»، قَالَ: فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ صَعِدَهَا خَيْلُنَا، خَيْلُ بَنِي الْخَزْرَجِ، ثُمَّ تَتَامَّ النَّاسُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَكُلُّكُمْ مَغْفُورٌ لَهُ، إِلاَّ صَاحِبَ الْجَمَلِ الأَحْمَرِ» فَأَتَيْنَاهُ فَقُلْنَا لَهُ تَعَالَ، يَسْتَغْفِرْ لَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَقَالَ: وَاللَّهِ لأَنْ أَجِدَ ضَالَّتِى أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يَسْتَغْفِرَ لِي صَاحِبُكُمْ، قَالَ: وَكَانَ رَجُلٌ يَنْشُدُ ضَالَّةً لَهُ. (م/۲٧۸۰)

ترجمه: جابر بن عبد الله می‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرکس، از گردنه‌ی مُرار بالا برود، گناهانش بخشیده می‌شوند، همانگونه که گناهان بنی اسرائیل بخشیده شدند». راوی می‌گوید: نخستین اسبهایی که بالا رفتند، اسب‌های ما قبیله‌ی بنی خزرج بودند. آنگاه، سایر مردم، گروه گروه، بطور کامل، بالا رفتند. در این هنگام، رسول الله صفرمود: «همه‌ی شما مورد مغفرت قرار گرفتید بجز صاحب شتر قرمز». ما نزد صاحب شتر قرمز رفتیم و گفتیم: بیا تا رسول الله صبرایت طلب مغفرت نماید. او گفت: به خدا سوگند، پیدا کردن گم شده‌ام برای من از طلب مغفرت دوست شما بهتر است. راوی می‌گوید: آن مرد چیزی گم کرده بود و بدنبال آن می‌گشت.

باب (۳): سخنی در مورد منافقان و نشانه‌های آنان

۱٩۴۰ـ عَنْ قَيْسِ بْنِ عُبَادٍ سقَالَ: قُلْنَا لِعَمَّارٍ: أَرَأَيْتَ قِتَالَكُمْ، أَرَأْيًا رَأَيْتُمُوهُ؟ فَإِنَّ الرَّأْىَ يُخْطِئُ وَيُصِيبُ، أَوْ عَهْدًا عَهِدَهُ إِلَيْكُمْ رَسُولُ اللَّهِ صفَقَالَ: مَا عَهِدَ إِلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ صشَيْئًا لَمْ يَعْهَدْهُ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً، وَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ فِي أُمَّتِي...» قَالَ شُعْبَةُ: وَأَحْسِبُهُ قَالَ: حَدَّثَنِي حُذَيْفَةُ، وَقَالَ غُنْدَرٌ: أُرَاهُ قَالَ: «فِى أُمَّتِي اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقًا لاَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ، وَلاَ يَجِدُونَ رِيحَهَا، حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ، ثَمَانِيَةٌ مِنْهُمْ تَكْفِيكَهُمُ الدُّبَيْلَةُ: سِرَاجٌ مِنَ النَّارِ يَظْهَرُ فِي أَكْتَافِهِمْ، حَتَّى يَنْجُمَ مِنْ صُدُورِهِمْ». (م/۲٧٧٩)

ترجمه: قیس بن عباد سمی‌گوید: به عمار گفتیم: نظرت در مورد جنگی که (همراه علی) انجام دادید، چیست؟ آیا این جنگ صرفا رأی و نظر شما بود؟ که در این صورت می‌توان گفت: رأی می‌تواند اشتباه یا درست باشد؛ یا اینکه شما بر اساس وصیت رسول الله صوارد این جنگ شدید؟ عمار گفت: رسول الله صهیچ وصیتی به ما نکرد که آن را برای سایر مردم نگوید؛ البته رسول الله صفرمود: «در میان امت من.....» یکی از راویان به نام شعبه می‌گوید : فکر می‌کنم گفت: حذیفه این حدیث را برایم بیان کرد و راوی دیگر بنام غندر می‌گوید: او خودش گفت که رسول الله صفرمود: «در میان امتیان من دوازده نفر منافق وجود دارد که وارد بهشت نمی‌شوند و بوی بهشت هم به مشام آنها نمی‌رسد تا زمانی که شتر وارد سوراخ سوزن نگردد؛ هشت نفر از آنها را بیماری دُبیله به خاک می‌فرستد؛ و دبیله چراغی آتشین است که از شانه‌هایشان ظاهر می‌شود و به سینه‌هایشان می‌رسد».

باب (۴): درباره‌ی منافقان جریان عقبه (در راه تبوک که خواستند پیامبر اکرم را ترور کنند) و تعداد آنها

۱٩۴۱ـ عَن ابي الطُّفَيْلِ قَالَ: كَانَ بَيْنَ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْعَقَبَةِ وَبَيْنَ حُذَيْفَةَ بَعْضُ مَا يَكُونُ بَيْنَ النَّاسِ، فَقَالَ: أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ كَمْ كَانَ أَصْحَابُ الْعَقَبَةِ؟ قَالَ: فَقَالَ لَهُ الْقَوْمُ: أَخْبِرْهُ إِذْ سَأَلَكَ، قَالَ: كُنَّا نُخْبَرُ أَنَّهُمْ أَرْبَعَةَ عَشَرَ، فَإِنْ كُنْتَ مِنْهُمْ فَقَدْ كَانَ الْقَوْمُ خَمْسَةَ عَشَرَ، وَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنَّ اثْنَيْ عَشَرَ مِنْهُمْ حَرْبٌ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الأَشْهَادُ، وَعَذَرَ ثَلاَثَةً، قَالُوا: مَا سَمِعْنَا مُنَادِىَ رَسُولِ اللَّهِ صوَلاَ عَلِمْنَا بِمَا أَرَادَ الْقَوْمُ، وَقَدْ كَانَ فِي حَرَّةٍ فَمَشَى فَقَالَ: «إِنَّ الْمَاءَ قَلِيلٌ، فَلاَ يَسْبِقُنِى إِلَيْهِ أَحَدٌ» فَوَجَدَ قَوْمًا قَدْ سَبَقُوهُ، فَلَعَنَهُمْ يَوْمَئِذٍ. (م/۲٧٧٩)

ترجمه: ابو طفیل می‌گوید: میان حذیفه و یکی از کسانی که در گردنه‌ی تبوک حضور داشتند، یک درگیری عادی که میان سایر مردم نیز بوجود می‌آید، اتفاق افتاد. پس آن مرد گفت: تو را به الله متعال سوگند می‌دهم، افراد ماجرای گردنه‌ی تبوک، چند نفر بودند؟ مردم به حذیفه گفتند: حالا که از تو پرسیده است، جوابش را بده. حذیفه گفت: به ما می‌گفتند: آنها چهارده نفر بودند؛ اما اگر تو از آنان هستی، پس پانزده نفرند. من به نام الله سوگند یاد می‌کنم که دوازده نفر از آنان در دنیا و آخرت دشمن الله و پیامبرش هستند. و نبی اکرم عذر سه نفر از آنان را پذیرفت؛ آنان گفتند: ما صدای منادی رسول الله صرا نشنیدیم و نمی‌دانستیم که این گروه چه هدفی دارند. قابل یاد آوری است که رسول الله در یک زمین سنگلاخ بود؛ پس به راهش ادامه داد و فرمود: «آب، کم است؛ لذا هیچ‌کس جلوتر از من سرِ آب نرود». آنگاه رسول مکرّم اسلام صگروهی را دید که جلوتر از او به آب رسیده‌اند؛ پس آنان را در آنروز، نفرین کرد.

(ماجرا از این قرار بود که رسول الله صهنگام بازگشت از غزوه‌ی تبوک، همراه عمار و حذیفه، سوار بر شترش، از یک گردنه، عبور می‌نمود؛ پس دستور داد تا صدا بزنند و به مردم بگویند: رسول الله صدر مسیر گردنه قرار دارد؛ لذا هیچ‌کس از این راه نیاید؛ چونکه راه کوچک و خطرناک بود. در این هنگام، چند سوار نقابدار به آنها نزدیک شدند و تلاش کردند که شتر رسول الله صرا بترسانند تا رَم کند و رسول الله صاز آن بیفتد و زخمی یا کشته شود؛ اما با مقاومت عمار و حذیفه مواجه شدند و موفقیتی کسب نکردند و از طرف صحابه شناسایی شدند.)

باب (۵): مثال منافق مانند گوسفندی است که میان دو گله، سرگردان است

۱٩۴۲ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ ل، عَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «مَثَلُ الْمُنَافِقِ كَمَثَلِ الشَّاةِ الْعَائِرَةِ بَيْنَ الْغَنَمَيْنِ: تَعِيرُ إِلَى هَذِهِ مَرَّةً، وَإِلَى هَذِهِ مَرَّةً». (م/۲٧۸۴)

ترجمه: ابن عمر ل می‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «مثال منافق مانند گوسفندی است که میان دو گله، سرگردان است؛ یک بار به این گله، و یک بار به آن گله می‌رود».

باب (۶): وزیدن بادی شدید هنگام مرگ یک منافق

۱٩۴۳ـ عَنْ جَابِرٍ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَدِمَ مِنْ سَفَرٍ، فَلَمَّا كَانَ قُرْبَ الْمَدِينَةِ هَاجَتْ رِيحٌ شَدِيدَةٌ تَكَادُ أَنْ تَدْفِنَ الرَّاكِبَ، فَزَعَمَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «بُعِثَتْ هَذِهِ الرِّيحُ لِمَوْتِ مُنَافِقٍ» فَلَمَّا قَدِمَ الْمَدِينَةَ، فَإِذَا مُنَافِقٌ عَظِيمٌ، مِنَ الْمُنَافِقِينَ، قَدْ مَاتَ. (م/۲٧۸۲)

ترجمه: جابر س می‌گوید: رسول الله صاز سفری برمی‌گشت. هنگامی که نزدیک مدینه رسید، بادی بسیار شدید، وزیدن گرفت تا جایی که نزدیک بود افراد سواره را از دید مردم، پنهان کند و با خود ببرد. رسول الله صفرمود: «این باد به نشانه‌ی مرگ یک منافق، فرستاده شده است». سپس هنگامی که به مدینه آمدند، دیدند که یکی از منافقان بسیار بزرگ، مُرده است.

باب (٧): شدت عذاب منافق در روز قیامت

۱٩۴۴ـ عَن سَلَمَةَ بنِ الأَكوَعِ سقَالَ: عُدْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صرَجُلاً مَوْعُوكًا، قَالَ: فَوَضَعْتُ يَدِى عَلَيْهِ فَقُلْتُ: وَاللَّهِ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ رَجُلاً أَشَدَّ حَرًّا، فَقَالَ نَبِيُّ اللَّهِ ص: «أَلاَ أُخْبِرُكُمْ بِأَشَدَّ حَرًّا مِنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؟ هَذَيْنِكَ الرَّجُلَيْنِ الرَّاكِبَيْنِ الْمُقَفِّيَيْنِ» لِرَجُلَيْنِ حِينَئِذٍ مِنْ أَصْحَابِهِ. (م/۲٧۸۳)

ترجمه: سلمه بن اکوع سمی‌گوید: همراه رسول الله صبه عیادت مردی رفتیم که تب داشت. من دستم را روی مریض گذاشتم و گفتم: بخدا سوگند، من تا امروز، کسی را ندیده‌ام که تب و حرارت بدنش بیشتر از این باشد. پیامبر اکرم صفرمود: «آیا شما را از کسانی که روز قیامت، از تب و حرارت بیشتری برخوردارند، با خبر نسازم؟ این دو مرد سواری که پشت کرده‌اند و می‌روند، روز قیامت، حرارت بیشتری خواهند داشت». و به دو نفر از یارانش اشاره نمود. «آنها به ظاهر، جزو صحابه و یاران پیامبر بودند؛ ولی در حقیقت، منافق بودند».

باب (۸): زمین شخص منافق و مرتد را نپذیرفت و بیرون انداخت

۱٩۴۵ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: كَانَ مِنَّا رَجُلٌ مِنْ بَنِي النَّجَّارِ، قَدْ قَرَأَ الْبَقَرَةَ وَآلَ عِمْرَانَ وَكَانَ يَكْتُبُ لِرَسُولِ اللَّهِ صفَانْطَلَقَ هَارِبًا حَتَّى لَحِقَ بِأَهْلِ الْكِتَابِ، قَالَ: فَرَفَعُوهُ، قَالُوا: هَذَا قَدْ كَانَ يَكْتُبُ لِمُحَمَّدٍ فَأُعْجِبُوا بِهِ، فَمَا لَبِثَ أَنْ قَصَمَ اللَّهُ عُنُقَهُ فِيهِمْ، فَحَفَرُوا لَهُ فَوَارَوْهُ، فَأَصْبَحَتِ الأَرْضُ قَدْ نَبَذَتْهُ عَلَى وَجْهِهَا ثُمَّ عَادُوا فَحَفَرُوا لَهُ فَوَارَوْهُ، فَأَصْبَحَتِ الأَرْضُ قَدْ نَبَذَتْهُ عَلَى وَجْهِهَا، ثُمَّ عَادُوا فَحَفَرُوا لَهُ، فَوَارَوْهُ، فَأَصْبَحَتِ الأَرْضُ قَدْ نَبَذَتْهُ عَلَى وَجْهِهَا، فَتَرَكُوهُ مَنْبُوذًا. (م/۲٧۸۱)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: در میان ما شخصی از قبیله‌ی بنی نجار وجود داشت که سوره‌های بقره و آل عمران را خوانده و یکی از کاتبان رسول الله صبود. بعد از آن، فرار کرد و به اهل کتاب پیوست. کفار او را بزرگ کردند و گفتند: وی کاتب محمد صبوده است؛ و از این اقدام او بسیار خوشحال و مغرور شدند. اما دیری نگذشت که الله متعال گردنش را شکست (هلاکش کرد.) آنها برایش قبری حفر کرده و او را دفن کردند؛ اما زمین او را بیرون انداخت. دوباره قبری حفر کرده و او را دفن کردند. بار دیگر، زمین او را بیرون انداخت. برای بار سوم، قبری حفر کرده و او را دفن کردند؛ اما باز هم زمین او را بیرون انداخت. سرانجام، او را همچنان افتاده، رها کردند.

۶۴ـ کتاب توصیف قیامت

باب (۱): روز قیامت، الله متعال زمین را در مشتش می‌گیرد ﴿وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِ[الزمر:۶٧]. «آسمان‌ها در دست راست الله متعال در هم پیچیده می شود»

۱٩۴۶ـ عَن ابنُ عُمَرَ لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَطْوِى اللَّهُ السَّمَوَاتِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، ثُمَّ يَأْخُذُهُنَّ بِيَدِهِ الْيُمْنَى، ثُمَّ يَقُولُ: أَنَا الْمَلِكُ، أَيْنَ الْجَبَّارُونَ؟ أَيْنَ الْمُتَكَبِّرُونَ؟ ثُمَّ يَطْوِى الأَرَضِينَ بِشِمَالِهِ، ثُمَّ يَقُولُ: أَنَا الْمَلِكُ، أَيْنَ الْجَبَّارُونَ؟ أَيْنَ الْمُتَكَبِّرُونَ»؟ (م/۲٧۸۸)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «روز قیامت، الله متعال، آسمان‌ها را در هم می‌پیچد و به دست راستش می‌گیرد و می‌فرماید: من پادشاه هستم؛ جباران و متکبران کجا هستند؟ همچنین زمین را با دست چپش در هم می‌پیچد و می‌فرماید: من پادشاه هستم؛ جباران و متکبران کجا هستند»؟

(قابل یادآوری است که برخی از علما مانند آلبانی کلمه‌ی «دست چپ» را در روایت فوق، شاذ دانسته‌اند؛ زیرا در طرق دیگر، به جای آن، «دست دیگرش» وارد شده؛ همچنین در روایات صحیح آمده است که هردو دست الله متعال، راست هستند والله اعلم).

باب (۲): زمین در روز قیامت

۱٩۴٧ـ عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يُحْشَرُ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى أَرْضٍ بَيْضَاءَ، عَفْرَاءَ، كَقُرْصَةِ النَّقِيِّ، لَيْسَ فِيهَا عَلَمٌ لأَحَدٍ». (م/۲٧٩۰)

ترجمه: سهل بن سعد سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «روز قیامت، مردم روی زمینی کاملا سفیدکه مانند نان آردِ بدون سبوس است و هیچ کس، در آن زمین، خط و نشانی ندارد، حشرخواهند شد».

باب (۳): هر بنده به همان حالتى برانگیخته مى‌شود که فوت نموده است

۱٩۴۸ـ عَنْ جَابِرٍ سقَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صيَقُولُ: «يُبْعَثُ كُلُّ عَبْدٍ عَلَى مَا مَاتَ عَلَيْهِ». (م/۲٧٧۸)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: شنیدم که نبی اکرم صمی‌فرمود: «هر بنده به همان حالتى برانگیخته مى‌شود که فوت نموده است».

باب (۴): برانگیخته شدن بر اساس اعمال

۱٩۴٩ـ عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ عَذَابًا، أَصَابَ الْعَذَابُ مَنْ كَانَ فِيهِمْ، ثُمَّ بُعِثُوا عَلَى أَعْمَالِهِمْ». (م/۲٧۸٩)

ترجمه: عبدالله بن عمر لمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صفرمود: «هرگاه، الله متعال بخواهد بر قومی، عذاب نازل کند، آن عذاب، شامل حال کسانی که در میان آنان زندگی می‌کنند نیز خواهد شد؛ سپس بر اساس اعمالشان، حشر می‌شوند».

باب (۵): مردم، پا لخت، عریان و بدون ختنه، حشر خواهند شد

۱٩۵۰ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «يُحْشَرُ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حُفَاةً عُرَاةً غُرْلاً»، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، النِّسَاءُ وَالرِّجَالُ جَمِيعًا، يَنْظُرُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ؟! قَالَ: «يَا عَائِشَةُ الأَمْرُ أَشَدُّ مِنْ أَنْ يَنْظُرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ». (م/۲۸۵٩)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید : شنیدم که رسول الله صفرمود: «روز قیامت، مردم، پا برهنه، لخت و عریان و بدون ختنه، حشر خواهند شد». من گفتم: «یا رسول الله! مردان و زنان، با هم حشر می‌شوند و به یگدیگر، نگاه می‌کنند؟! فرمود: «ای عایشه! مسئله دشوارتر از آن است که به یکدیگر نگاه کنند».

باب (۶): مردم در گروههای مختلفی حشر خواهند شد

۱٩۵۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «يُحْشَرُ النَّاسُ عَلَى ثَلاَثِ طَرَائِقَ رَاغِبِينَ رَاهِبِينَ، وَاثْنَانِ عَلَى بَعِيرٍ، وَثَلاَثَةٌ عَلَى بَعِيرٍ، وَأَرْبَعَةٌ عَلَى بَعِيرٍ، وَعَشَرَةٌ عَلَى بَعِيرٍ، وَتَحْشُرُ بَقِيَّتَهُمُ النَّارُ، تَبِيتُ مَعَهُمْ حَيْثُ بَاتُوا، وَتَقِيلُ مَعَهُمْ حَيْثُ قَالُوا، وَتُصْبِحُ مَعَهُمْ حَيْثُ أَصْبَحُوا، وَتُمْسِي مَعَهُمْ حَيْثُ أَمْسَوْا». (م/۲۸۶۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «مردم در سه گروه، حشر خواهند شد: گروهی در بیم و امید به سر می‌برند. و گروهی دیگر هستند که هردو نفر، سه نفر، چهار نفر و ده نفر آنان بر یک شتر، سوار خواهند شد. و باقیمانده‌ی آنان را که گروه سوم هستند، آتش جمع می‌کند و هرکجا هنگام ظهر یا شب بخوابند با آنها توقف می‌کند و صبح و شام با آنان خواهد بود».

باب (٧): کافر، روز قیامت بر چهره‌اش حشر می‌گردد

۱٩۵۲ـ عَن أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ س: أَنَّ رَجُلاً قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، كَيْفَ يُحْشَرُ الْكَافِرُ عَلَى وَجْهِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؟ قَالَ: «أَلَيْسَ الَّذِي أَمْشَاهُ عَلَى رِجْلَيْهِ فِي الدُّنْيَا، قَادِرًا عَلَى أَنْ يُمْشِيَهُ عَلَى وَجْهِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؟ قَالَ قَتَادَةُ: بَلَى، وَعِزَّةِ رَبِّنَا. (م/۲۸۰۶)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: مردی گفت: یا رسول الله! چگونه کافر، روز قیامت بر چهره‌اش حشر می‌گردد؟ رسول الله صفرمود: «آیا الله متعالی که در دنیا او را بوسیله‌ی پاهایش به حرکت در می‌آورد، این توانایی را ندارد که روز قیامت، او را بر چهره‌اش به حرکت در آورد»؟

قتاده که یکی از راویان است، گفت: بلی، سوگند به عزت پروردگارمان.

باب (۸): نزدیک شدن خورشید به مردم در روز قیامت

۱٩۵۳ـ عَن سُلَيْمُ بْنُ عَامِرٍ قَالَ: حَدَّثَنِي الْمِقْدَادُ بْنُ الأَسْوَدِ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «تُدْنَى الشَّمْسُ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ، مِنَ الْخَلْقِ، حَتَّى تَكُونَ مِنْهُمْ كَمِقْدَارِ مِيلٍ» قَالَ سُلَيْمُ بْنُ عَامِرٍ: فَوَاللَّهِ مَا أَدْرِى مَا يَعْنِى بِالْمِيلِ؟ أَمَسَافَةَ الأَرْضِ، أَمِ الْمِيلَ الَّذِي تُكْتَحَلُ بِهِ الْعَيْنُ، قَالَ: «فَيَكُونُ النَّاسُ عَلَى قَدْرِ أَعْمَالِهِمْ فِي الْعَرَقِ، فَمِنْهُمْ مَنْ يَكُونُ إِلَى كَعْبَيْهِ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَكُونُ إِلَى رُكْبَتَيْهِ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَكُونُ إِلَى حَقْوَيْهِ، وَمِنْهُمْ مَنْ يُلْجِمُهُ الْعَرَقُ إِلْجَامًا» قَالَ: وَأَشَارَ رَسُولُ اللَّهِ صبِيَدِهِ إِلَى فِيهِ. (م/۲۸۶۴)

ترجمه: سُلَیم بن عامر می‌گوید: مقداد بن اسود سگفت: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «روز قیامت، خورشید به اندازه‌ی یک میل به انسان‌ها نزدیک می‌شود». سُلَیم بن عامر می‌گوید: سوگند به الله، نمی‌دانم که هدفش میلی بود که مسافت زمین را با آن، اندازه می‌گیرند یا میلی بود که با آن، سرمه در چشم می‌کنند.

«پس مردم به اندازه‌ی اعمال‌شان در عرق، فرو می‌روند؛ بعضی از آنان تا شتالنگ‌ها، بعضی دیگر تا زانوها و تعدادی تا کمر در عرق، فرو می‌روند. و گروهی را هم عرق، افسار می‌کند». و رسول الله صبا دست به دهنش اشاره نمود. (عرق به دهانشان می‌رسد).

باب (٩): کثرت عرق در روز قیامت

۱٩۵۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ الْعَرَقَ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ، لَيَذْهَبُ فِي الأَرْضِ سَبْعِينَ بَاعًا، وَإِنَّهُ لَيَبْلُغُ إِلَى أَفْوَاهِ النَّاسِ أَوْ إِلَى آذَانِهِمْ» يَشُكُّ ثَوْرٌ أَيَّهُمَا قَالَ. (م/۲۸۶۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: روز قیامت، عرق هفتاد ذراع در زمین فرو می‌رود؛ همچنین به دهان یا گوش‌های مردم می‌رسد». شک در جمله‌ی اخیر از یکی از راویان بنام ثور است.

باب (۱۰): روز قیامت، کافر می‌خواهد که فدیه بدهد

۱٩۵۵ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سعَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لأَهْوَنِ أَهْلِ النَّارِ عَذَابًا: لَوْ كَانَتْ لَكَ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا، أَكُنْتَ مُفْتَدِيًا بِهَا؟ فَيَقُولُ: نَعَمْ، فَيَقُولُ: قَدْ أَرَدْتُ مِنْكَ أَهْوَنَ مِنْ هَذَا وَأَنْتَ فِي صُلْبِ آدَمَ: أَنْ لاَ تُشْرِكَ ـ أَحْسَبُهُ قَالَ ـ وَلاَ أُدْخِلَكَ النَّارَ، فَأَبَيْتَ إِلاَّ الشِّرْكَ». (م/۲۸۰۵)

ترجمه: انس بن مالک سروایت می‌کند که نبی اکرم صفرمود: «الله متعال از میان دوزخیان، به کسی‌که کم‌ترین عذاب، نصیبش می‌شود، می‌گوید: اگر دنیا و آنچه که در آن وجود دارد، از آنِ تو می‌بود، برای نجات خود می‌دادی؟ می‌گوید: بلی. الله متعال می‌فرماید: هنگامی که تو در صُلب آدم بودی، من کمتر از این را از تو خواستم که با من کسی را شریک نسازی تا تو را وارد جهنم نکنم؛ ولی تو نپذیرفتی و شرک ورزیدی».

۶۵ـ کتاب توصیف بهشت

باب (۱): نخستین گروهی که وارد بهشت می‌شوند

۱٩۵۶ـ عَنْ مُحَمَّدٍ، قَالَ: إِمَّا تَفَاخَرُوا وَإِمَّا تَذَاكَرُوا: الرِّجَالُ فِي الْجَنَّةِ أَكْثَرُ أَمِ النِّسَاءُ؟ فَقَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ س: أَوَلَمْ يَقُلْ أَبُو الْقَاسِمِ ص: «إِنَّ أَوَّلَ زُمْرَةٍ تَدْخُلُ الْجَنَّةَ عَلَى صُورَةِ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، وَالَّتِى تَلِيهَا عَلَى أَضْوَإِ كَوْكَبٍ دُرِّىٍّ فِي السَّمَاءِ، لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ زَوْجَتَانِ اثْنَتَانِ، يُرَى مُخُّ سُوقِهِمَا مِنْ وَرَاءِ اللَّحْمِ، وَمَا فِي الْجَنَّةِ أَعْزَبُ»؟ (م/۲۸۳۴)

ترجمه: محمد می‌گوید: برای افتخار یا یادآوری، این پرسش مطرح شد که: تعداد مردان، در بهشت، بیشتر است یا تعداد زنان؟ ابو هریره سگفت: آیا ابو القاسم صنفرمود: «نخستین گروهی که وارد بهشت می‌شوند، چهره‌هایشان مانند ماه شب چهارده است. و چهره‌ی گروه بعدی، مانند نورانی‌ترین ستاره‌ی درخشان آسمان است. هریک از آنان، دو همسر دارد که از شدت زیبایی، مغز ساق‌هایشان از ورای گوشت، دیده می‌شود. و دربهشت، هیچ فرد مجردی وجود ندارد»؟

۱٩۵٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَوَّلُ زُمْرَةٍ تَدْخُلُ الْجَنَّةَ مِنْ أُمَّتِى، عَلَى صُورَةِ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ عَلَى أَشَدِّ نَجْمٍ فِي السَّمَاءِ إِضَاءَةً، ثُمَّ هُمْ بَعْدَ ذَلِكَ مَنَازِلُ، لاَ يَتَغَوَّطُونَ وَلاَ يَبُولُونَ وَلاَ يَمْتَخِطُونَ وَلاَ يَبْزُقُونَ، أَمْشَاطُهُمُ الذَّهَبُ، وَمَجَامِرُهُمُ الأَلُوَّةُ، وَرَشْحُهُمُ الْمِسْكُ، أَخْلاَقُهُمْ عَلَى خُلُقِ رَجُلٍ وَاحِدٍ، عَلَى طُولِ أَبِيهِمْ آدَمَ، سِتُّونَ ذِرَاعًا».

قَالَ ابْنُ أَبِي شَيْبَةَ: «عَلَى خُلُقِ رَجُلٍ» وَقَالَ أَبُو كُرَيْبٍ: «عَلَى خَلْقِ رَجُلٍ» وَقَالَ ابْنُ أَبِي شَيْبَةَ: «عَلَى صُورَةِ أَبِيهِمْ». (م/۲۸۳۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «نخستین گروهی که وارد بهشت می‌شوند، چهره‌هایشان مانند ماه شب چهارده است. و چهره‌ی گروه بعدی، مانند نورانی‌ترین ستاره‌ی درخشان آسمان است. و بعد از آن، بهشتیان، منازل مختلفی دارند؛ در آنجا، ادرار و مدفوعی وجود ندارد، آب دهان و بینی نمی‌اندازند، شانه‌‌هایشان از طلا و آتشدان‌هایشان از عُود، ساخته شده است. عرق‌شان، مُشک است. آنان بر اخلاق یک شخص هستند و قدشان شصت ذراع به اندازه‌ی پدرشان آدم می‌باشد».

باب (۲): کسانی که وارد بهشت می‌شوند، به شکل آدم خواهند بود

۱٩۵۸ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ، طُولُهُ سِتُّونَ ذِرَاعًا، فَلَمَّا خَلَقَهُ قَالَ: اذْهَبْ فَسَلِّمْ عَلَى أُولَئِكَ النَّفَرِ، وَهُمْ نَفَرٌ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ جُلُوسٌ، فَاسْتَمِعْ مَا يُجِيبُونَكَ، فَإِنَّهَا تَحِيَّتُكَ وَتَحِيَّةُ ذُرِّيَّتِكَ، قَالَ: فَذَهَبَ فَقَالَ: السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ، فَقَالُوا: السَّلاَمُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ، قَالَ: فَزَادُوهُ: وَرَحْمَةُ اللَّهِ، قَالَ: فَكُلُّ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ عَلَى صُورَةِ آدَمَ، وَطُولُهُ سِتُّونَ ذِرَاعًا، فَلَمْ يَزَلِ الْخَلْقُ يَنْقُصُ بَعْدَهُ حَتَّى الآنَ». (م/۲۸۴۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «الله متعال، آدم را به صورت خودش (آدم) آفرید؛ قامتش، شصت ذراع بود. بعد از آفریدن، به او گفت: برو و به آن جمع از فرشتگان، سلام بده و بشنو که چه جوابی به تو می‌دهند؛ این، سلام تو و سلام فرزندان تو خواهد بود. آدم (نزد آنها رفت و) گفت: السلام علیکم. فرشتگان گفتند: السلام علیک و رحمة الله.و جمله‌ی «و رحمة الله» را به آن، افزودند. پس تمام کسانی که وارد بهشت می‌شوند، به شکل آدم، قد آنها شصت ذراع خواهد بود؛ و مردم از آن زمان تا کنون، در حال کوتاه شدن هستند».

باب (۳): اقوامی وارد بهشت می‌شوند که دل‌هایی مانند دل‌های پرندگان دارند

۱٩۵٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَقْوَامٌ أَفْئِدَتُهُمْ مِثْلُ أَفْئِدَةِ الطَّيْرِ». (م/۲۸۴۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «اقوامی وارد بهشت می‌شوند که دلهایی مانند دل‌های پرندگان دارند». (توکل می‌کنند و مهربان هستند).

باب (۴): خوشنودی الله متعال شامل حال بهشتیان می‌شود

۱٩۶۰ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ سأَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ لأَهْلِ الْجَنَّةِ: يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ، فَيَقُولُونَ: لَبَّيْكَ رَبَّنَا وَسَعْدَيْكَ، وَالْخَيْرُ فِي يَدَيْكَ، فَيَقُولُ: هَلْ رَضِيتُمْ؟ فَيَقُولُونَ: وَمَا لَنَا لاَ نَرْضَى يَا رَبِّ؟ وَقَدْ أَعْطَيْتَنَا مَا لَمْ تُعْطِ أَحَدًا مِنْ خَلْقِكَ، فَيَقُولُ: أَلاَ أُعْطِيكُمْ أَفْضَلَ مِنْ ذَلِكَ؟ فَيَقُولُونَ: يَا رَبِّ وَأَىُّ شَيْءٍ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ؟ فَيَقُولُ: أُحِلُّ عَلَيْكُمْ رِضْوَانِى، فَلاَ أَسْخَطُ عَلَيْكُمْ بَعْدَهُ أَبَدًا». (م/۲۸۲٩)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «الله متعال می‌فرماید: ای بهشتیان! آنان می‌گویند: لبیک ای پروردگار ما! آماده‌ و گوش به فرمان تو هستیم و خیر فقط در دست توست. می‌فرماید: آیا راضی و خشنود هستید؟ می‌گویند: چرا راضی نباشیم؟ حال آنکه تو به ما نعمت‌هایی ارزانی داشته‌ای که به هیچ یک از مخلوقات‌ات عنایت نکرده‌ای. الله متعال می‌فرماید: آیا بهتر از این، به شما عنایت نکنم؟ می‌گویند: پروردگارا! چه چیزی بهتر از این است؟ می‌فرماید: رضایت و خشنودی‌ام را شامل حال شما می‌گردانم و بعد از آن، هرگز از شما ناخشنود نمی‌شوم».

باب (۵): نگاه کردن بهشتیان به صاحبان غرفه‌ها

۱٩۶۱ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ لَيَتَرَاءَوْنَ أَهْلَ الْغُرَفِ مِنْ فَوْقِهِمْ، كَمَا تَتَرَاءَوْنَ الْكَوْكَبَ الدُّرِّىَّ الْغَابِرَ مِنَ الأُفُقِ مِنَ الْمَشْرِقِ أَوِ الْمَغْرِبِ، لِتَفَاضُلِ مَا بَيْنَهُمْ» قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، تِلْكَ مَنَازِلُ الأَنْبِيَاءِ، لاَ يَبْلُغُهَا غَيْرُهُمْ، قَالَ: «بَلَى، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، رِجَالٌ آمَنُوا بِاللَّهِ وَصَدَّقُوا الْمُرْسَلِينَ». (م/۲۸۳۱)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «همانا بهشتیان، صاحبان غرفه‌هایی را که بالاتر از آنان، قرار دارند، مانند ستاره‌ی درخشان و دوری می‌بینند که در گوشه‌ای از شرق یا غرب آسمان، به چشم می‌خورد؛ و این، بخاطر برتری و تفاضلی است که میان آنان، وجود دارد». صحابه شعرض کردند: یا رسول الله! اینها منازل انبیاست که دیگران به آن، دست نخواهند یافت؟ پیامبر اکرم صفرمود: «بلی؛ سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، کسانی که به الله متعال ایمان بیاورند و پیامبران را تصدیق کنند» (به این منازل، دست خواهند یافت).

باب (۶): بهشتیان در بهشت، غذا می‌خورند

۱٩۶۲ـ عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَأْكُلُ أَهْلُ الْجَنَّةِ فِيهَا وَيَشْرَبُونَ، وَلاَ يَتَغَوَّطُونَ وَلاَ يَمْتَخِطُونَ وَلاَ يَبُولُونَ، وَلَكِنْ طَعَامُهُمْ ذَاكَ جُشَاءٌ كَرَشْحِ الْمِسْكِ، يُلْهَمُونَ التَّسْبِيحَ وَالْحَمْدَ، كَمَا يُلْهَمُونَ النَّفَسَ». (م/۲۸۳۵)

ترجمه: جابر بن عبد الله لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «بهشتیان در بهشت، می‌خورند و می‌آشامند؛ اما آب بینی و ادرار و مدفوعی در آنجا وجود ندارد؛ بلکه غذایشان با آروغ زدن و عرق مُشک از بدن، دفع می‌گردد و مانند نفس کشیدن، (بسیار آسان) الله متعال را تسبیح می‌گویند و ستایش می‌کنند».

باب (٧): تحفه‌ی بهشتیان

۱٩۶۳ـ عَن ثَوْبَانَ سمَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ صقَالَ: كُنْتُ قَائِمًا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صفَجَاءَ حَبْرٌ مِنْ أَحْبَارِ الْيَهُودِ فَقَالَ: السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ، فَدَفَعْتُهُ دَفْعَةً كَادَ يُصْرَعُ مِنْهَا، فَقَالَ: لِمَ تَدْفَعُنِي؟ فَقُلْتُ: أَلاَ تَقُولُ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ الْيَهُودِىُّ: إِنَّمَا نَدْعُوهُ بِاسْمِهِ الَّذِي سَمَّاهُ بِهِ أَهْلُهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اسْمِى مُحَمَّدٌ الَّذِي سَمَّانِى بِهِ أَهْلِى» فَقَالَ الْيَهُودِىُّ: جِئْتُ أَسْأَلُكَ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَيَنْفَعُكَ شَىْءٌ إِنْ حَدَّثْتُكَ»؟ قَالَ: أَسْمَعُ بِأُذُنَيَّ، فَنَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ صبِعُودٍ مَعَهُ، فَقَالَ: «سَلْ» فَقَالَ الْيَهُودِىُّ: أَيْنَ يَكُونُ النَّاسُ يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ وَالسَّمَوَاتُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هُمْ فِي الظُّلْمَةِ دُونَ الْجِسْرِ» قَالَ: فَمَنْ أَوَّلُ النَّاسِ إِجَازَةً؟ قَالَ: «فُقَرَاءُ الْمُهَاجِرِينَ». قَالَ الْيَهُودِىُّ: فَمَا تُحْفَتُهُمْ حِينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ؟ قَالَ: «زِيَادَةُ كَبِدِ النُّونِ»، قَالَ: فَمَا غِذَاؤُهُمْ عَلَى إِثْرِهَا؟ قَالَ: «يُنْحَرُ لَهُمْ ثَوْرُ الْجَنَّةِ الَّذِي كَانَ يَأْكُلُ مِنْ أَطْرَافِهَا». قَالَ: فَمَا شَرَابُهُمْ عَلَيْهِ؟ قَالَ: «مِنْ عَيْنٍ فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلاً». قَالَ: صَدَقْتَ، قَالَ: وَجِئْتُ أَسْأَلُكَ عَنْ شَىْءٍ لاَ يَعْلَمُهُ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ الأَرْضِ، إِلاَّ نَبِيٌّ أَوْ رَجُلٌ أَوْ رَجُلاَنِ، قَالَ: «يَنْفَعُكَ إِنْ حَدَّثْتُكَ»؟ قَالَ: أَسْمَعُ بِأُذُنَىَّ، قَالَ جِئْتُ أَسْأَلُكَ عَنِ الْوَلَدِ؟ قَالَ: «مَاءُ الرَّجُلِ أَبْيَضُ وَمَاءُ الْمَرْأَةِ أَصْفَرُ، فَإِذَا اجْتَمَعَا فَعَلاَ مَنِىُّ الرَّجُلِ مَنِىَّ الْمَرْأَةِ أَذْكَرَا بِإِذْنِ اللَّهِ، وَإِذَا عَلاَ مَنِىُّ الْمَرْأَةِ مَنِىَّ الرَّجُلِ آنَثَا بِإِذْنِ اللَّهِ»، قَالَ الْيَهُودِىُّ: لَقَدْ صَدَقْتَ، وَإِنَّكَ لَنَبِىٌّ، ثُمَّ انْصَرَفَ فَذَهَبَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَقَدْ سَأَلَنِي هَذَا عَنِ الَّذِي سَأَلَنِي عَنْهُ، وَمَا لِي عِلْمٌ بِشَىْءٍ مِنْهُ، حَتَّى أَتَانِىَ اللَّهُ بِهِ». (م/۳۱۵)

ترجمه: ثوبان س؛ برده‌ی آزاد شده‌ی رسول الله ص؛ می‌گوید: یکی از دانشمندان یهودی نزد رسول الله صآمد و گفت: سلام بر تو ای محمد. من او را به شدت، پس زدم طوری که می‌خواست به زمین بیفتد. او گفت: چرا مرا پس می‌زنی؟ گفتم: چرا نمی‌گویی: یا رسول الله؟ یهودی گفت: با همان اسمی که خانواده‌اش بر او گذاشته‌اند، صدایش می‌زنیم. رسول الله صفرمود: «اسمی که خانواده‌ام بر من گذاشته‌اند، محمد است». دانشمند یهودی گفت: آمده‌ام تا سؤالاتی از شما بپرسم. رسول الله صفرمود: «اگر صحبت کنم، نفعی برایت دارد»؟ او گفت: سعی می‌کنم خوب، گوش کنم. رسول الله صچوبی را که در دست داشت، به زمین زد و فرمود: «بپرس». مرد یهودی گفت: روزی که زمین و آسمان‌ها دگرگون می‌شوند، مردم کجا خواهند بود؟ رسول الله صفرمود: «آنها در تاریکی بالای پل صراط خواهند بود». او پرسید: نخستین انسان‌هایی که از پل صراط عبور می‌کنند، چه کسانی هستند؟ رسول الله صفرمود: «فقرای مهاجرین هستند». مرد یهودی گفت: هنگامی که وارد بهشت می‌شوند، چه تحفه‌ای به آنان می‌دهند؟ فرمود: «زائده‌ی جگر ماهی». مرد یهودی گفت: بعد از آن، نهار آنها چه خواهد بود؟ فرمود: «گاو بهشت که در اطراف آن چریده است، برای آنها ذبح می‌شود». مرد یهودی پرسید: بعد از آن، از کجا آب می‌نوشند؟ فرمود: «از چشمه‌ای که سَلسَبیل نام دارد». مرد یهودی گفت: راست می‌گویی؛ همچنین آمده‌ام تا از شما در مورد چیزی بپرسم که فقط پیامبر یا یک نفر یا دو نفر در روی زمین، آن را می‌دانند. رسول الله صفرمود: «اگر صحبت کنم، نفعی برایت دارد»؟ او گفت: سعی می‌کنم خوب، گوش کنم. بله، آمده‌ام تا در مورد دختر یا پسر شدن فرزند بپرسم. رسول الله صفرمود: «آب منی مرد، سفید است، و آب منی زن، زرد است؛ هرگاه، یک جا جمع شوند و منی مرد بر منی زن، غلبه پیدا کند، به اذن الهی، صاحب پسر می‌شوند. و اگر منی زن بر منی مرد، غلبه پیدا کند، به اذن الهی، صاحب دختر می‌شوند». مرد یهودی گفت: راست گفتی؛ حقا که تو پیامبر هستی. آنگاه برخاست و رفت. رسول الله صفرمود: «در مورد هیچ یک از سؤالاتی که این مرد از من پرسید، هیچگونه آگاهی و اطلاعی نداشتم تا اینکه الله متعال، پاسخ آنها را به من عنایت فرمود».

باب (۸): در مورد استمرار نعمت‌های بهشتیان

۱٩۶۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ يَنْعَمُ لاَ يَبْأَسُ لاَ تَبْلَى ثِيَابُهُ وَلاَ يَفْنَى شَبَابُهُ». (م/۲۸۳۶)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هرکس، وارد بهشت گردد، از ناز و نعمت برخوردار می‌شود، دچار فقر نمی‌گردد، لباسهایش کهنه نمی‌شود و جوانی‌اش از بین نمی‌رود».

باب (٩): در بهشت، درختی وجود دارد که فرد سواره، صد سال در زیر سایه‌ی آن، حرکت می‌کند؛ اما نمی‌تواند آنرا بپیماید

۱٩۶۵ـ عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ فِي الْجَنَّةِ لَشَجَرَةً يَسِيرُ الرَّاكِبُ فِي ظِلِّهَا مِائَةَ عَامٍ لاَ يَقْطَعُهَا» قَالَ أَبُو حَازِمٍ: فَحَدَّثْتُ بِهِ النُّعْمَانَ بْنَ أَبِي عَيَّاشٍ الزُّرَقِىَّ، فَقَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِىُّ عَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «إِنَّ فِي الْجَنَّةِ شَجَرَةً يَسِيرُ الرَّاكِبُ الْجَوَادَ الْمُضَمَّرَ السَّرِيعَ، مِائَةَ عَامٍ، مَا يَقْطَعُهَا». (م/۲۸۲۶)

ترجمه: سهل بن سعد سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «در بهشت، درختی وجود دارد که فرد سواره، صد سال در زیر سایه‌ی آن، حرکت می‌کند؛ اما نمی‌تواند آن را بپیماید».

ابو حازم می‌گوید : این حدیث را برای نعمان بن ابی عیاش زُرَقی بیان نمودم. او گفت: ابو سعید خدری سبرایم روایت نمود که نبی اکرم صفرمود: «در بهشت، درختی وجود دارد که فرد سوار بر اسب تیزروى تربیت شده، صد سال، راه می‌رود؛ اما نمی‌تواند مسافت (پهنای) آن را طی کند».

باب (۱۰): خیمه‌های بهشت

۱٩۶۶ـ عَن ابي مُوسیَ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «فِى الْجَنَّةِ خَيْمَةٌ مِنْ لُؤْلُؤَةٍ مُجَوَّفَةٍ عَرْضُهَا سِتُّونَ مِيلاً، فِي كُلِّ زَاوِيَةٍ مِنْهَا أَهْلٌ، مَا يَرَوْنَ الآخَرِينَ، يَطُوفُ عَلَيْهِمُ الْمُؤْمِنُ». (م/۲۸۳۸)

ترجمه: عبدالله بن قیس سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «در بهشت، خیمه‌ای از مروارید میان تهی وجود دارد که عرض آن، شصت میل است و در هر زاویه‌ی آن، همسرانی (حورانی) وجود دارند که ساکنان زوایای دیگر را نمی‌بینند؛ و مؤمنان، گِرد آنان می‌چرخند».

باب (۱۱): بازار بهشت

۱٩۶٧ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ فِي الْجَنَّةِ لَسُوقًا، يَأْتُونَهَا كُلَّ جُمُعَةٍ، فَتَهُبُّ رِيحُ الشَّمَالِ فَتَحْثُو فِي وُجُوهِهِمْ وَثِيَابِهِمْ، فَيَزْدَادُونَ حُسْنًا وَجَمَالاً، فَيَرْجِعُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ وَقَدِ ازْدَادُوا حُسْنًا وَجَمَالاً، فَيَقُولُ لَهُمْ أَهْلُوهُمْ: وَاللَّهِ لَقَدِ ازْدَدْتُمْ بَعْدَنَا حُسْنًا وَجَمَالاً، فَيَقُولُونَ: وَأَنْتُمْ، وَاللَّهِ لَقَدِ ازْدَدْتُمْ بَعْدَنَا حُسْنًا وَجَمَالاً». (م/۲۸۳۳)

ترجمه: انس سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «در بهشت، بازاری وجود دارد که بهشتیان هر جمعه به آن می‌روند؛ در آنجا، باد شمال می‌وزد و نعمت‌های بهشتی (از قبیل مُشک و غیره) را به چهره‌ها و لباس‌هایشان می‌پاشد و باعث افزایش حُسن و جمال آنان می‌گردد. سپس بهشتیان به خانواده‌هایشان بر می‌گردند در حالی که زیباتر هستند. خانواده‌هایشان به آنها می‌گویند: سوگند به الله که شما زیباتر شده‌اید. آنها می‌گویند: سوگند به الله که بعد از ما، شما نیز زیباتر شده‌اید».

باب (۱۲): در دنیا از نهرهای بهشت، وجود دارد

۱٩۶۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «سَيْحَانُ وَجَيْحَانُ، وَالْفُرَاتُ وَالنِّيلُ، كُلٌّ مِنْ أَنْهَارِ الْجَنَّةِ». (م/۲۸۳٩)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «سیحون و جیحون و فرات و نیل همه از نهرهای بهشت‌اند».

«در این زمینه می‌توان گفت که یعنی مردم این سرزمینها مسلمان می‌شوند و به بهشت می‌روند؛ یا اینکه نهرهایی با همین نام‌ها در بهشت وجود دارد؛ یا اینکه به خاطر برکت زیاد آنها، نهرهای بهشتی نامیده شده‌اند؛ والله اعل».

باب (۱۳): بهشت، در محاصره‌ی دشواری‌ها است

۱٩۶٩ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ، وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ». (م/۲۸۲۳)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «آتش، در محاصره‌ی هواهای نفسانی، و بهشت، در محاصره‌ی دشواری‌ها است». (یعنی هرکس، بدنبال هواهای نفسانی برود، به جهنم، و هرکس، دشواری‌ها را در راه دین، تحمل کند، به بهشت می‌رود).

باب (۱۴): تعداد کم‌تری از زنان، ساکن بهشت هستند

۱٩٧۰ـ عَنْ أَبِي التَّيَّاحِ سقَالَ: كَانَ لِمُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ امْرَأَتَانِ، فَجَاءَ مِنْ عِنْدِ إِحْدَاهُمَا، فَقَالَتِ الأُخْرَى: جِئْتَ مِنْ عِنْدِ فُلاَنَةَ؟ فَقَالَ: جِئْتُ مِنْ عِنْدِ عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ، فَحَدَّثَنَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ أَقَلَّ سَاكِنِى الْجَنَّةِ النِّسَاءُ». (م/۲۸۳۸)

ترجمه: ابو تیّاح سمی‌گوید: مطرّف بن عبد الله دو همسر داشت؛ هنگامی که از نزد یکی از آنان آمد، دیگری گفت: از نزد فلانی (همسرت) می‌آیی؟ مطرّف گفت: از نزد عمران بن حصین می‌آیم؛ او گفت: رسول الله صفرمود: «تعداد کمتری از زنان، ساکن بهشت هستند».

باب (۱۵): در مورد بهشتیان و دوزخیان و نشانه‌های آنان در دنیا

۱٩٧۱ـ عَن حَارِثَةَ بْنَ وَهْبٍ س: سَمِعَ النَّبِيَّ صقَالَ: «أَلاَ أُخْبِرُكُمْ بِأَهْلِ الْجَنَّةِ»؟ قَالُوا: بَلَى، قَالَ: «كُلُّ ضَعِيفٍ مُتَضَعَّفٍ، لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اللَّهِ لأَبَرَّهُ». ثُمَّ قَالَ: «أَلاَ أُخْبِرُكُمْ بِأَهْلِ النَّارِ»؟ قَالُوا: بَلَى، قَالَ: «كُلُّ عُتُلٍّ جَوَّاظٍ مُسْتَكْبِرٍ». (م/۲۸۵۳)

ترجمه: حارثه بن وهب خزاعی سمی‌گوید: شنیدم که نبی اکرم صفرمود: «آیا بهشتیان را به شما معرفی نکنم»؟ صحابه عرض کردند: بلی. فرمود: «هر ضعیف و مستضعفی که اگر به الله متعال، سوگند یاد کند، حق تعالی سوگندش را راست می‌گرداند». بعد از آن فرمود: «آیا دوزخیان را به شما معرفی نکنم»؟ صحابه عرض کردند: بلی. فرمود: «هر انسان سرکش و عربده جو و متکبر، جهنمی است».

۱٩٧۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «رُبَّ أَشْعَثَ مَدْفُوعٍ بِالأَبْوَابِ، لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اللَّهِ لأَبَرَّهُ». (م/۲۸۵۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «چه بسا شخص ژولیده مویی که از جلوی درِ خانه‌ها طرد می‌گردد؛ اما اگر به الله متعال سوگند یاد کند، الله سوگندش را راست می‌گرداند».

۱٩٧۳ـ عَنْ عِيَاضِ بْنِ حِمَارٍ الْمُجَاشِعِيِّ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ ذَاتَ يَوْمٍ فِي خُطْبَتِهِ: «أَلاَ إِنَّ رَبِّى أَمَرَنِى أَنْ أُعَلِّمَكُمْ مَا جَهِلْتُمْ مِمَّا عَلَّمَنِي، يَوْمِي هَذَا، كُلُّ مَالٍ نَحَلْتُهُ عَبْدًا حَلاَلٌ، وَإِنِّى خَلَقْتُ عِبَادِى حُنَفَاءَ كُلَّهُمْ، وَإِنَّهُمْ أَتَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ فَاجْتَالَتْهُمْ عَنْ دِينِهِمْ، وَحَرَّمَتْ عَلَيْهِمْ مَا أَحْلَلْتُ لَهُمْ، وَأَمَرَتْهُمْ أَنْ يُشْرِكُوا بِي مَا لَمْ أُنْزِلْ بِهِ سُلْطَانًا، وَإِنَّ اللَّهَ نَظَرَ إِلَى أَهْلِ الأَرْضِ فَمَقَتَهُمْ، عَرَبَهُمْ وَعَجَمَهُمْ، إِلاَّ بَقَايَا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ، وَقَالَ: إِنَّمَا بَعَثْتُكَ لأَبْتَلِيَكَ وَأَبْتَلِىَ بِكَ، وَأَنْزَلْتُ عَلَيْكَ كِتَابًا لاَ يَغْسِلُهُ الْمَاءُ، تَقْرَأُهُ نَائِمًا وَيَقْظَانَ، وَإِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِى أَنْ أُحَرِّقَ قُرَيْشًا، فَقُلْتُ: رَبِّ إِذًا يَثْلَغُوا رَأْسِى فَيَدَعُوهُ خُبْزَةً، قَالَ: اسْتَخْرِجْهُمْ كَمَا اسْتَخْرَجُوكَ، وَاغْزُهُمْ نُغْزِكَ، وَأَنْفِقْ فَسَنُنْفِقَ عَلَيْكَ، وَابْعَثْ جَيْشًا نَبْعَثْ خَمْسَةً مِثْلَهُ، وَقَاتِلْ بِمَنْ أَطَاعَكَ مَنْ عَصَاكَ، قَالَ: وَأَهْلُ الْجَنَّةِ ثَلاَثَةٌ: ذُو سُلْطَانٍ مُقْسِطٌ مُتَصَدِّقٌ مُوَفَّقٌ، وَرَجُلٌ رَحِيمٌ رَقِيقُ الْقَلْبِ لِكُلِّ ذِي قُرْبَى، وَمُسْلِمٍ، وَعَفِيفٌ مُتَعَفِّفٌ ذُو عِيَالٍ، قَالَ: وَأَهْلُ النَّارِ خَمْسَةٌ: الضَّعِيفُ الَّذِي لاَ زَبْرَ لَهُ، الَّذِينَ هُمْ فِيكُمْ تَبَعًا لاَ يَتْبَعُونَ أَهْلاً وَلاَ مَالاً، وَالْخَائِنُ الَّذِي لاَ يَخْفَى لَهُ طَمَعٌ، وَإِنْ دَقَّ إِلاَّ خَانَهُ، وَرَجُلٌ لاَ يُصْبِحُ وَلاَ يُمْسِي إِلاَّ وَهُوَ يُخَادِعُكَ عَنْ أَهْلِكَ وَمَالِكَ» وَذَكَرَ الْبُخْلَ أَوِ الْكَذِبَ «وَالشِّنْظِيرُ الْفَحَّاشُ». (م/۲۸۶۵)

ترجمه: عیاض بن حمار مجاشعی سمی‌گوید: روزی، رسول الله صدر سخنرانی‌اش فرمود: «امروز، پروردگارم به من دستور داده است که از آنچه به من آموخته است و شما نمی‌دانید، به شما بیاموزم؛ (الله متعال فرمود:) هر مالی که به یکی از بندگانم عنایت کرده‌ام، حلال است. همانا من همه‌ی بندگانم را مسلمان، و بر راه راست آفریدم؛ اما شیطانها آمدند و آنان را از راه اصلی و دینشان، دور ساختند و آنچه را که من برای آنان حلال قرار دادم، حرام ساختند، و آنها را وادار کردند تا با من چیزهایی را شریک قرار دهند که من دلیلی بر آن، نازل نفرمودم. همانا الله متعال، نگاهی به اهل زمین انداخت و بجز تعداد کمی از اهل کتاب، همه‌ی عرب و عجم آنها را مبغوض داشت و فرمود: تو را مبعوث نمودم تا تو را آزمایش کنم و بوسیله‌ی تو دیگران را نیز در بوته‌ی آزمایش قرار دهم؛ و کتابی بر تو نازل نمودم که آب آن را نمی‌شوید (با گذشت زمان، از بین نمی‌رود؛ بلکه در سینه‌ها محفوظ است) و در حالت خواب و بیداری، آن را تلاوت می‌نمایی (چه خواب باشی و چه بیدار، این کتاب، حفظ می‌شود). هم‌چنین الله متعال به من دستور داد تا قریش را آتش بزنم. من گفتم: پروردگارم، در این صورت، سرم را مانند نان می‌شکنند. الله متعال فرمود: آنها را بیرون کن، همانگونه که تو را بیرون کردند؛ با آنها بجنگ؛ ما تو را کمک می‌کنیم؛ انفاق کن که ما بر تو انفاق می‌کنیم؛ لشکری بفرست؛ ما پنج برابر آن را می‌فرستیم؛ و همراه کسانی که از تو اطاعت می‌کنند، با افراد نافرمان بجنگ؛ و باید بدانی که بهشتیان، سه گروه هستند: ۱- سلطان عادلی که صدقه دهد و در مسیرش موفق باشد. ۲- مرد رقیق القلبی که با هر خویشاوند و هر مسلمان، با مهربانی برخورد کند. ۳- فرد پاکدامن وصاحب عیالی که از مردم، چیزی درخواست نمی‌کند. جهنمیان نیز پنج گروه هستند: ۱- افراد ضعیفی که از عقل کافی برخوردار نیستند و دنباله رو هستند و در جستجوی خانواده و مال نیستند. ۲- افراد خائنی که هیچ طمع و خیانتی از نگاهشان پنهان نمی‌ماند؛ هر چند که کوچک و ناچیز باشد.

۳- افرادی که صبح و شام، با خانواده و اموالشان، شما را فریب می‌دهند». ۴- آنگاه رسول اکرم از بخل یا دروغ صحبت نمود (صاحب یکی از این دو وصف را جهنمی دانست. ۵- افراد بد اخلاقی که بسیار بد و بی راه می‌گویند».

باب (۱۶): بهشتیان و دوزخیان برای همیشه در بهشت و دوزخ می‌مانند

۱٩٧۴ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ لأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِذَا صَارَ أَهْلُ الْجَنَّةِ إِلَى الْجَنَّةِ، وَصَارَ أَهْلُ النَّارِ إِلَى النَّارِ، أُتِىَ بِالْمَوْتِ حَتَّى يُجْعَلَ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ، ثُمَّ يُذْبَحُ، ثُمَّ يُنَادِى مُنَادٍ: يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ لاَ مَوْتَ، وَيَا أَهْلَ النَّارِ لاَ مَوْتَ، فَيَزْدَادُ أَهْلُ الْجَنَّةِ فَرَحًا إِلَى فَرَحِهِمْ، وَيَزْدَادُ أَهْلُ النَّارِ حُزْنًا إِلَى حُزْنِهِمْ». (م/۲۸۵۰)

ترجمه: از ابن عمر لروایت است که رسول الله صفرمود: «هنگامی که بهشتیان به بهشت، و جهنمیان به جهنم می‌روند، مرگ را می‌آورند و میان بهشت و دوزخ، ذبح می‌کنند و یک منادی، ندا می‌دهد که: ای بهشتیان! بعد از این، مرگی وجود ندارد؛ و ای دوزخیان! بعد از این، مرگی وجود نخواهد داشت. در نتیجه، بهشتیان بیش از پیش، خوشحال، و دوزخیان بیش از پیش، غمگین می‌شوند».

۶۶ـ کتاب توصیف جهنم

باب (۱): افسارهای جهنم

۱٩٧۵ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يُؤْتَى بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ زِمَامٍ، مَعَ كُلِّ زِمَامٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ يَجُرُّونَهَا». (م/۲۸۴۲)

ترجمه: ابن مسعود سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «روز قیامت، دوزخ را می‌آورند در حالی که هفتاد هزار افسار دارد؛ و با هر افساری، هفتاد هزار فرشته وجود دارد که آن را می‌کشند».

باب (۲): شدت حرارت جهنم

۱٩٧۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «نَارُكُمْ هَذِهِ، الَّتِي يُوقِدُ ابْنُ آدَمَ، جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءًا مِنْ حَرِّ جَهَنَّمَ» قَالُوا: وَاللَّهِ إِنْ كَانَتْ لَكَافِيَةً، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَإِنَّهَا فُضِّلَتْ عَلَيْهَا بِتِسْعَةٍ وَسِتِّينَ جُزْءًا، كُلُّهَا مِثْلُ حَرِّهَا». (م/۲۸۴۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «این آتش شما که فرزند آدم آن را روشن می‌کند، یک هفتادم حرارت آتش جهنم را دارد». صحابه گفتند: یا رسول الله! به الله سوگند که آتش دنیا، کافی است. فرمود: «آتش دوزخ، شصت و نه مرتبه، گرمتر از آتش دنیا است. و هر مرتبه‌ی آن، به اندازه‌ی آتش دنیا، حرارت دارد».

باب (۳): عمق زیاد جهنم

۱٩٧٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صإِذْ سَمِعَ وَجْبَةً، فَقَالَ النَّبِىُّ ص: «تَدْرُونَ مَا هَذَا»؟ قَالَ: قُلْنَا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «هَذَا حَجَرٌ رُمِىَ بِهِ فِي النَّارِ مُنْذُ سَبْعِينَ خَرِيفًا، فَهُوَ يَهْوِى فِي النَّارِ الآنَ، حَتَّى انْتَهَى إِلَى قَعْرِهَا». (م/۲۸۴۴)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: ما همراه رسول الله صبودیم که ناگهان، صدای افتادن چیزی را شنید؛ پس فرمود: «می‌دانید این صدای چیست»؟ گفتیم: الله و رسولش بهتر می‌دانند. فرمود: «این، صدای سنگی بود که هفتاد سال پیش در دوزخ انداخته‌اند؛ آن سنگ، تاکنون در حال سقوط در عمق جهنم بود تا اینکه الآن به پایان و تهِ آن رسید».

باب (۴): در مورد فردی از جهنمیان که آسان‌ترین عذاب را می‌بیند

۱٩٧۸ـ عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ أَهْوَنَ أَهْلِ النَّارِ عَذَابًا مَنْ لَهُ نَعْلاَنِ وَشِرَاكَانِ مِنْ نَارٍ، يَغْلِى مِنْهُمَا دِمَاغُهُ، كَمَا يَغْلِى الْمِرْجَلُ مَا يَرَى أَنَّ أَحَدًا أَشَدُّ مِنْهُ عَذَابًا، وَإِنَّهُ لأَهْوَنُهُمْ عَذَابًا». (م/۲۱۳)

ترجمه: نعمان بن بشیر سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «آسان‌ترین عذاب در میان جهنمیان، از آنِ کسی است که دو کفش و دو بند کفش آتشین پوشیده است که مغز سرش از آنها همانند به جوش آمدن دیگ می‌جوشد؛ و او تصور می‌کند که دچار شدیدترین عذاب شده است؛ حال آنکه او از میان جهنمیان، آسان‌ترین عذاب را دارد».

باب (۵): قسمت‌هایی از جهنمیان را که آتش فرا می‌گیرد

۱٩٧٩ـ عَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ سأَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «مِنْهُمْ مَنْ تَأْخُذُهُ النَّارُ إِلَى كَعْبَيْهِ، وَمِنْهُمْ مَنْ تَأْخُذُهُ النَّارُ إِلَى رُكْبَتَيْهِ، وَمِنْهُمْ مَنْ تَأْخُذُهُ النَّارُ إِلَى حُجْزَتِهِ، وَمِنْهُمْ مَنْ تَأْخُذُهُ النَّارُ إِلَى تَرْقُوَتِهِ». (م/۲۸۴۵)

ترجمه: سمره بن جندب سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «آتش جهنم بعضی از مردم را تا شتالنگ‌ها (قوزک پا)، بعضی را تا زانوها، برخی را تا کمر، و تعدادی را هم تا گلو فرا می‌گیرد».

باب (۶): جباران به جهنم می‌روند و ضعیفان به بهشت

۱٩۸۰ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تَحَاجَّتِ الْجَنَّةُ وَالنَّارُ، فَقَالَتِ النَّارُ: أُوثِرْتُ بِالْمُتَكَبِّرِينَ وَالْمُتَجَبِّرِينَ، وَقَالَتِ الْجَنَّةُ: فَمَا لِي لاَ يَدْخُلُنِى إِلاَّ ضُعَفَاءُ النَّاسِ وَسَقَطُهُمْ وَغِرَّتُهُمْ؟ قَالَ اللَّهُ لِلْجَنَّةِ: إِنَّمَا أَنْتِ رَحْمَتِى أَرْحَمُ بِكِ مَنْ أَشَاءُ مِنْ عِبَادِى، وَقَالَ لِلنَّارِ: إِنَّمَا أَنْتِ عَذَابِى أُعَذِّبُ بِكِ مَنْ أَشَاءُ مِنْ عِبَادِى، وَلِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْكُمَا مِلْؤُهَا، فَأَمَّا النَّارُ فَلاَ تَمْتَلِئُ حَتَّى يَضَعَ اللَّهُ، تَبَارَكَ وَتَعَالَى، رِجْلَهُ تَقُولُ: قَطْ قَطْ، فَهُنَالِكَ تَمْتَلِئُ، وَيُزْوَى بَعْضُهَا إِلَى بَعْضٍ، فَلاَ يَظْلِمُ اللَّهُ مِنْ خَلْقِهِ أَحَدًا، وَأَمَّا الْجَنَّةُ فَإِنَّ اللَّهَ يُنْشِئُ لَهَا خَلْقًا». (م/۲۸۴۶)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «بهشت و دوزخ با یکدیگر، مجادله کردند؛ دوزخ گفت: من به جباران و متکبران، اختصاص داده شده‌ام. بهشت گفت: مرا چه شده است که فقط افراد ضعیف و حقیر و ساده، وارد من می‌شوند. الله متعال به بهشت فرمود: تو رحمت من هستی؛ بوسیله‌ی تو به هریک از بندگانم که بخواهم، رحم می‌کنم. و به دوزخ گفت: همانا تو عذاب من هستی. و بوسیله‌ی تو، هریک از بندگانم را که بخواهم، عذاب می‌دهم. و هردو پُر خواهد شد.

ولی دوزخ پر نمی‌شود مگر اینکه الله متعال پایش را در آن بگذارد؛ آنگاه دوزخ می‌گوید: بس است؛ بس است. در این هنگام، دوزخ پر می‌شود و برخی از قسمت‌هایش در هم پیچیده می‌شود. باید دانست که الله به احدی از مخلوقاتش، ظلم نمی‌کند. و برای بهشت، مخلوق دیگری می‌آفریند».

باب (٧): عذاب کسی که سایبه را رواج داد

۱٩۸۱ـ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ سقَالَ: سَمِعْتُ سَعِيدَ بْنَ الْمُسَيَّبِ يَقُولُ: إِنَّ الْبَحِيرَةَ الَّتِي يُمْنَعُ دَرُّهَا لِلطَّوَاغِيتِ، فَلاَ يَحْلُبُهَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ، وَأَمَّا السَّائِبَةُ الَّتِي كَانُوا يُسَيِّبُونَهَا لآلِهَتِهِمْ، فَلاَ يُحْمَلُ عَلَيْهَا شَيْءٌ، وَقَالَ ابْنُ الْمُسَيَّبِ: قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «رَأَيْتُ عَمْرَو بْنَ عَامِرٍ الْخُزَاعِىَّ يَجُرُّ قُصْبَهُ فِي النَّارِ، وَكَانَ أَوَّلَ مَنْ سَيَّبَ السَّوَائِبَ». (م/۲۸۵۶)

ترجمه: ابن شهاب سمی‌گوید: شنیدم که ابن مسیِّب می‌گفت: بَحِیره، حیوانی بود که دوشیدن آن بخاطر طاغوتها (بتها) ممنوع بود؛ لذا هیچ یک از مردم آن را نمی‌دوشیدند. و سایبه، حیوانی بود که کفار آن را برای معبودانشان رها کرده و هیچ چیز بر آن، حمل نمی‌کردند. ابن مسیِّب روایت می‌کند که ابوهریره گفت: رسول الله صفرمود: «عمرو بن عامر بن لُحَی خزاعی را دیدم که روده‌هایش را در آتش، به دنبال خود می‌کشید؛ زیرا او نخستین کسی بود که سایبه را رواج داد».

باب (۸): بزرگی دندان کافر در جهنم

۱٩۸۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «ضِرْسُ الْكَافِرِ، أَوْ نَابُ الْكَافِرِ، مِثْلُ أُحُدٍ، وَغِلَظُ جِلْدِهِ مَسِيرَةُ ثَلاَثٍ». (م/۲۸۵۱)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «دندان یا نیش کافر (در جهنم) مانند کوه احد است. و کلفتی پوستش به اندازه‌ی مسافت سه (شبانه روز) راه است».

۱٩۸۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سيَرْفَعُهُ قَالَ: «مَا بَيْنَ مَنْكِبَىِ الْكَافِرِ فِي النَّارِ، مَسِيرَةُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ، لِلرَّاكِبِ الْمُسْرِعِ». (م/۲۸۵۲)

ترجمه: از ابو هریره سروایت است که نبی اکرم صفرمود: «فاصله‌ی میان دو شانه‌ی کافر به اندازه‌ی مسافتی است که یک سوارِ با شتاب، در سه روز، طی می‌کند».

باب (٩): عذاب شکنجه کنندگان مردم

۱٩۸۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «صِنْفَانِ مِنْ أَهْلِ النَّارِ لَمْ أَرَهُمَا: قَوْمٌ مَعَهُمْ سِيَاطٌ كَأَذْنَابِ الْبَقَرِ يَضْرِبُونَ بِهَا النَّاسَ، وَنِسَاءٌ كَاسِيَاتٌ عَارِيَاتٌ مُمِيلاَتٌ مَائِلاَتٌ، رُءُوسُهُنَّ كَأَسْنِمَةِ الْبُخْتِ الْمَائِلَةِ، لاَ يَدْخُلْنَ الْجَنَّةَ وَلاَ يَجِدْنَ رِيحَهَا، وَإِنَّ رِيحَهَا لَتُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ كَذَا وَكَذَا». (م/۲۱۲۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «دو گروه جهنمی هستند که من آنها را ندیده‌ام: نخست، گروهی هستند که تازیانه‌هایی شبیه دم گاو بدست دارند و مردم را با آنها می‌زنند. دوم، گروهی از زنان هستند که به ظاهر، پوشیده‌اند؛ ولی در حقیقت، لخت‌اند؛ حرکاتی انجام می‌دهند که مردان را به سوی خود، جذب می‌کنند و خودشان نیز بسوی مردان، تمایل دارند؛ سرهای‌شان مانند کوهان کج شتران قوی هیکل است. این افراد، نه تنها اینکه وارد بهشت نمی‌شوند؛ بلکه بوی آن نیز به مشام آنان نمی‌رسد؛ با وجود اینکه بوی بهشت از مسافت بسیار طولانی به مشام می‌رسد».

۱٩۸۵ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنْ طَالَتْ بِكَ مُدَّةٌ، أَوْشَكْتَ أَنْ تَرَى قَوْمًا يَغْدُونَ فِي سَخَطِ اللَّهِ، وَيَرُوحُونَ فِي لَعْنَتِهِ، فِي أَيْدِيهِمْ مِثْلُ أَذْنَابِ الْبَقَرِ». (م/۲۸۵٧)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صفرمود: «اگر برای مدتی طولانی، زنده بمانی، بزودی گروهی را مشاهده خواهی کرد که صبح را در خشنودی الله متعال، و شام را در نفرین و لعنت او بسر می‌برند؛ آنها تازیانه‌هایی مانند دُم گاو، بدست دارند». (و مردم را کتک می‌زنند).

باب (۱۰): غوطه دادن مرفه‌ترین فرد دنیا در جهنم، و غوطه دادن رنج دیده‌ترین فرد دنیا در بهشت

۱٩۸۶ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يُؤْتَى بِأَنْعَمِ أَهْلِ الدُّنْيَا، مِنْ أَهْلِ النَّارِ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَيُصْبَغُ فِي النَّارِ صَبْغَةً، ثُمَّ يُقَالُ: يَا ابْنَ آدَمَ هَلْ رَأَيْتَ خَيْرًا قَطُّ؟ هَلْ مَرَّ بِكَ نَعِيمٌ قَطُّ؟ فَيَقُولُ: لاَ، وَاللَّهِ يَا رَبِّ، وَيُؤْتَى بِأَشَدِّ النَّاسِ بُؤْسًا فِي الدُّنْيَا، مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ، فَيُصْبَغُ صَبْغَةً فِي الْجَنَّةِ، فَيُقَالُ لَهُ: يَا ابْنَ آدَمَ هَلْ رَأَيْتَ بُؤْسًا قَطُّ، هَلْ مَرَّ بِكَ شِدَّةٌ قَطُّ؟ فَيَقُولُ: لاَ، وَاللَّهِ يَا رَبِّ مَا مَرَّ بِي بُؤُسٌ قَطُّ، وَلاَ رَأَيْتُ شِدَّةً قَطُّ». (م/۲۸۰٧)

ترجمه: انس بن مالک سروایت می‌کند که رسول الله صفرمود: «روز قیامت، از میان دوزخیان، مرفه‌ترین فرد دنیا را می‌آورند و یک بار در آتش جهنم، غوطه می‌دهند؛ آنگاه به او می‌گویند: ای فرزند آدم! آیا هرگز خوشی و خیری دیده‌ای؟ آیا هرگز رفاه و آسایشی بر تو گذشته است؟ او می‌گوید: به الله سوگند، نه، پروردگارم. بعد از آن، از میان بهشتیان، رنج دیده‌ترین فرد دنیا را می‌آورند و یک بار در بهشت، غوطه می‌دهند؛ آنگاه به او می‌گویند: ای فرزند آدم! آیا هرگز سختی و فقری دیده‌ای؟ آیا هرگز دوران دشواری بر تو گذشته است؟ او جواب می‌دهد: خیر؛ به الله سوگند، هرگز دچار فقر نشده‌ام؛ و هیچ رنجی بر من نگذشته است».

۶٧ـ کتاب فتنه‌ها

باب (۱): هنگامی که فسق و فجور زیاد شود، وقت فتنه‌ها و نابودی فرا می‌رسد

۱٩۸٧ـ عَنْ زَيْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ بأَنَّ النَّبِيَّ صاسْتَيْقَظَ مِنْ نَوْمِهِ وَهُوَ يَقُولُ: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَيْلٌ لِلْعَرَبِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ، فُتِحَ الْيَوْمَ مِنْ رَدْمِ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مِثْلُ هَذِهِ» وَعَقَدَ سُفْيَانُ بِيَدِهِ عَشَرَةً، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَهْلِكُ وَفِينَا الصَّالِحُونَ؟ قَالَ: «نَعَمْ، إِذَا كَثُرَ الْخَبَثُ». (م/۲۲۸۰)

ترجمه: زینب دختر حجش ل(همسر رسول الله ص) می‌گوید: نبی اکرم صدر حالی از خواب بیدار شد که می‌گفت: «لا إله إلا الله، وای بر عرب از شری که به آنان، نزدیک شده است». و در حالی که انگشت شست و سبابه‌اش را بصورت حلقه در آورده بود، افزود: «امروز، این اندازه از سد یأجوج و مأجوج، باز شده است».

زینب لمی‌گوید: گفتم: یا رسول الله! آیا ما نابود می‌شویم حال آنکه افراد نیکوکار در میان ما وجود دارند؟ فرمود: «بلی، هنگامی که فسق و فجور زیاد شود».

۱٩۸۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «فُتِحَ الْيَوْمَ مِنْ رَدْمِ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مِثْلُ هَذِهِ» وَعَقَدَ وُهَيْبٌ بِيَدِهِ تِسْعِينَ. (م/۲۸۸۱)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «امروز، این اندازه، از سد یأجوج و مأجوج، باز شده است». و وُهیب (که یکی از راویان است، برای نشان دادن اندازه‌ی آن) انگشت شست و سبابه‌اش را بصورت نود در آورد.

باب (۲): سرازیر شدن فتنه‌ها مانند نزول قطرات باران

۱٩۸٩ـ عَنْ أُسَامَةَ سأَنَّ النَّبِيَّ صأَشْرَفَ عَلَى أُطُمٍ مِنْ آطَامِ الْمَدِينَةِ، ثُمَّ قَالَ: «هَلْ تَرَوْنَ مَا أَرَى؟ إِنِّي لأَرَى مَوَاقِعَ الْفِتَنِ خِلاَلَ بُيُوتِكُمْ، كَمَوَاقِعِ الْقَطْرِ». (م/۲۸۸۵)

ترجمه: از اسامه سروایت است که روزی، نبی اکرم صاز مکانی بلند به یکی از قلعه‌های مدینه، نظر کرد و فرمود: «آیا می‌بینید آنچه را که من می‌بینم؟ من محل سرازیر شدن فتنه‌ها را مانند نزول قطرات باران، در میان خانه‌های شما می‌بینم».

باب (۳): عرضه شدن فتنه‌ها بر دل‌ها و ایجاد نقطه در آنها

۱٩٩۰ـ عَنْ حُذَيْفَةَ سقَالَ: كُنَّا عِنْدَ عُمَرَ فَقَالَ: أَيُّكُمْ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صيَذْكُرُ الْفِتَنَ؟ فَقَالَ قَوْمٌ: نَحْنُ سَمِعْنَاهُ، فَقَالَ: لَعَلَّكُمْ تَعْنُونَ فِتْنَةَ الرَّجُلِ فِي أَهْلِهِ وَجَارِهِ؟ قَالُوا: أَجَلْ، قَالَ: تِلْكَ تُكَفِّرُهَا الصَّلاَةُ وَالصِّيَامُ وَالصَّدَقَةُ، وَلَكِنْ أَيُّكُمْ سَمِعَ النَّبِيَّ صيَذْكُرُ الْفِتَنَ الَّتِي تَمُوجُ مَوْجَ الْبَحْرِ؟ قَالَ حُذَيْفَةُ: فَأَسْكَتَ الْقَوْمُ فَقُلْتُ: أَنَا، قَالَ: أَنْتَ، لِلَّهِ أَبُوكَ! قَالَ حُذَيْفَةُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «تُعْرَضُ الْفِتَنُ عَلَى الْقُلُوبِ كَالْحَصِيرِ عُودًا عُودًا، فَأَىُّ قَلْبٍ أُشْرِبَهَا نُكِتَ فِيهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ، وَأَىُّ قَلْبٍ أَنْكَرَهَا نُكِتَ فِيهِ نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ، حَتَّى تَصِيرَ عَلَى قَلْبَيْنِ، عَلَى أَبْيَضَ مِثْلِ الصَّفَا، فَلاَ تَضُرُّهُ فِتْنَةٌ مَا دَامَتِ السَّمَوَاتُ وَالأَرْضُ، وَالآخَرُ أَسْوَدُ مُرْبَادًّا كَالْكُوزِ مُجَخِّيًا لاَ يَعْرِفُ مَعْرُوفًا وَلاَ يُنْكِرُ مُنْكَرًا، إِلاَّ مَا أُشْرِبَ مِنْ هَوَاهُ» قَالَ حُذَيْفَةُ: وَحَدَّثْتُهُ، أَنَّ بَيْنَكَ وَبَيْنَهَا بَابًا مُغْلَقًا يُوشِكُ أَنْ يُكْسَرَ، قَالَ عُمَرُ: أَكَسْرًا لاَ أَبَا لَكَ! فَلَوْ أَنَّهُ فُتِحَ لَعَلَّهُ كَانَ يُعَادُ، قُلْتُ: لاَ، بَلْ يُكْسَرُ، وَحَدَّثْتُهُ، أَنَّ ذَلِكَ الْبَابَ رَجُلٌ يُقْتَلُ أَوْ يَمُوتُ، حَدِيثًا لَيْسَ بِالأَغَالِيطِ، قَالَ أَبُو خَالِدٍ: فَقُلْتُ لِسَعْدٍ: يَا أَبَا مَالِكٍ مَا أَسْوَدُ مُرْبَادًّا؟ قَالَ: شِدَّةُ الْبَيَاضِ فِي سَوَادٍ، قَالَ: قُلْتُ: فَمَا الْكُوزُ مُجَخِّيًا؟ قَالَ: مَنْكُوسًا. (م/۱۴۴)

ترجمه: حذیفه سمی‌گوید: ما در مجلس عمر بن خطاب سبودیم که پرسید: کدام یک از شما سخن رسول الله صرا در مورد فتنه‌ها شنیده است؟ گروهی جواب دادند: ما شنیده‌ایم. عمر سگفت: شاید هدف شما این است که یک شخص با خانواده و همسایه اش دچار فتنه می‌شود؟ آنان گفتند: بلی. عمر س گفت: نماز، روزه و صدقه باعث بخشیده شدن چنین فتنه‌ها و گناهانی می‌گردد؛ اما کدامیک از شما سخنان رسول الله صرا در مورد فتنه‌هایی که مانند دریا موج می‌زنند، شنیده است؟ حذیفه می‌گوید: مردم سکوت کردند. من گفتم: من. عمر سگفت: تو؛ چه پدر خوبی الله متعال به تو عنایت کرده است. حذیفه گفت: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «فتنه‌ها یکی پس از دیگری مانند چوبهای حصیر بر دل‌ها عرضه می‌گردد؛ پس هر قلبی که آنها را بطور کامل، در خودش جای دهد، یک نکته‌ی سیاه در آن، ایجاد می‌گردد؛ و هر قلبی که آنها را قبول نکند، یک نکته‌ی سفید در آن، ایجاد می‌گردد تا جایی که قلبها به دو گروه تقسیم می‌شوند: قلبهای سفیدی که مانند سنگ سفیدی هستند که هیچ گرد و غباری روی آن، وجود ندارد؛ و تازمانی که آسمان‌ها و زمین وجود داشته باشند، هیچ فتنه‌ای به آنها ضرر نمی‌رساند. و قلبهای دیگری هستند که سیاه و خاکستری رنگ مانند کوزه‌ی وارونه هستند و کار خوب را خوب، و کار بد را بد، نمی‌دانند مگر هوی و هوسی که در دلهایشان، جای گرفته است». (هوی و هوس آنها معیار خوبی و بدی است.) حذیفه سمی‌گوید: همچنین به عمر بن خطاب سگفتم: میان تو و آن فتنه‌ها دری قفل شده وجود دارد؛ اما بزودی خواهد شکست. عمر سگفت: پدرت را از دست بدهی؛ در می‌شکند؟ اگر باز می‌شد، شاید دوباره بسته می‌شد. حذیفه می‌گوید: من گفتم: نه؛ بلکه شکسته می‌شود. همچنین به وی گفتم که آن دروازه، مردی است که کشته می‌شود یا می‌میرد؛ و در این حدیث من، هیچ سخن غلط و اشتباهی، وجود نداشت.

باب (۴): شیطان لشکریانش را می‌فرستد تا مردم را دچار فتنه کنند

۱٩٩۱ـ عَنْ جَابِرٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ إِبْلِيسَ يَضَعُ عَرْشَهُ عَلَى الْمَاءِ، ثُمَّ يَبْعَثُ سَرَايَاهُ، فَأَدْنَاهُمْ مِنْهُ مَنْزِلَةً أَعْظَمُهُمْ فِتْنَةً، يَجِيءُ أَحَدُهُمْ فَيَقُولُ: فَعَلْتُ كَذَا وَكَذَا، فَيَقُولُ: مَا صَنَعْتَ شَيْئًا، قَالَ، ثُمَّ يَجِيءُ أَحَدُهُمْ فَيَقُولُ: مَا تَرَكْتُهُ حَتَّى فَرَّقْتُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ امْرَأَتِهِ، قَالَ: فَيُدْنِيهِ مِنْهُ وَيَقُولُ: نِعْمَ أَنْتَ» قَالَ الأَعْمَشُ: أُرَاهُ قَالَ «فَيَلْتَزِمُهُ». (م/۲۸۱۳)

ترجمه: جابر سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «ابلیس تختش را روی آب می‌گذارد؛ سپس لشکریانش را می‌فرستد (تا مردم را دچار فتنه کنند.) و کسی از میان آنها به او نزدیکتر است که فتنه‌ی بزرگتری ایجاد کند. بعد از آن، یکی از لشکریانش می‌آید و می‌گوید: فلان و فلان کار را انجام دادم. ابلیس به او می‌گوید: هیچ‌کاری انجام نداده‌ای. سپس یکی دیگر از لشکریانش می‌آید و می‌گوید: فلانی را رها نکردم تا اینکه او و همسرش را از یکدیگر جدا ساختم. ابلیس او را به خودش، نزدیک می‌کند و می‌گوید: چه فرد نیکی هستی». و در روایت اعمش آمده است که رسول الله صفرمود: «آنگاه ابلیس او را در بغل می‌گیرد».

باب (۵): در مورد فتنه‌ها و ویژگی‌های آنها

۱٩٩۲ـ عَن ابي إِدْرِيسَ الْخَوْلاَنِىَّ كَانَ يَقُولُ: قَالَ حُذَيْفَةُ بْنُ الْيَمَانِ س: وَاللَّهِ إِنِّي لأَعْلَمُ النَّاسِ بِكُلِّ فِتْنَةٍ هِيَ كَائِنَةٌ، فِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَ السَّاعَةِ، وَمَا بِي إِلاَّ أَنْ يَكُونَ رَسُولُ اللَّهِ صأَسَرَّ إِلَيَّ فِي ذَلِكَ شَيْئًا، لَمْ يُحَدِّثْهُ غَيْرِى، وَلَكِنْ رَسُولُ اللَّهِ صقَالَ، وَهُوَ يُحَدِّثُ مَجْلِسًا أَنَا فِيهِ عَنِ الْفِتَنِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صوَهُوَ يَعُدُّ الْفِتَنَ: «مِنْهُنَّ ثَلاَثٌ لاَ يَكَدْنَ يَذَرْنَ شَيْئًا، وَمِنْهُنَّ فِتَنٌ كَرِيَاحِ الصَّيْفِ، مِنْهَا صِغَارٌ وَمِنْهَا كِبَارٌ» قَالَ حُذَيْفَةُ: فَذَهَبَ أُولَئِكَ الرَّهْطُ كُلُّهُمْ غَيْرِى. (م/۲۸٩۱)

ترجمه: ابو ادریس خولانی می‌گوید: حذیفه بن یمان سگفت: سوگند به الله، شناخت من نسبت به هر فتنه‌ای که از هم اکنون تا قیام قیامت، اتفاق می‌افتد از همه‌ی مردم، بیشتر است؛ علت آن هم این است که رسول الله صرازهایی را در این زمینه، به من گفت که از دیگران، دریغ ورزید. البته رسول الله صدر مجلسی که من نیز در آن، حضور داشتم در مورد فتنه‌ها صحبت نمود و در اثنای برشمردن آنها فرمود: «سه فتنه هستند که چه بسا هیچ چیز نگذارند (همه چیز را نابود کنند.) و برخی از این فتنه‌ها مانند بادهای تابستانی هستند؛ (از شدت اندکی برخوردارند.) بعضی از آنها کوچک، و بعضی دیگر، بزرگ هستند». حذیفه می‌گوید: بجز من، تمام اهل آن مجلس، از دنیا رفته‌اند.

۱٩٩۳ـ عَنْ حُذَيْفَةَ سقَالَ: قَامَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ صمَقَامًا، مَا تَرَكَ شَيْئًا يَكُونُ فِي مَقَامِهِ ذَلِكَ إِلَى قِيَامِ السَّاعَةِ، إِلاَّ حَدَّثَ بِهِ، حَفِظَهُ مَنْ حَفِظَهُ وَنَسِيَهُ مَنْ نَسِيَهُ، قَدْ عَلِمَهُ أَصْحَابِى هَؤُلاَءِ، وَإِنَّهُ لَيَكُونُ مِنْهُ الشَّىْءُ قَدْ نَسِيتُهُ فَأَرَاهُ فَأَذْكُرُهُ، كَمَا يَذْكُرُ الرَّجُلُ وَجْهَ الرَّجُلِ إِذَا غَابَ عَنْهُ، ثُمَّ إِذَا رَآهُ عَرَفَهُ. (م/۲۸٩۱)

ترجمه: حذیفه سمی‌گوید: رسول الله صدر میان ما ایستاد (و به سخنرانی پراخت) و هر چیزی را که تا قیامت اتفاق می‌افتد، برای ما بیان نمود. بعضی‌ها سخنانش را حفظ نمودند و برخی دیگر، فراموش کردند. این دوستانم که در اینجا حضور دارند، ایستادن نبی اکرم صرا به خاطر دارند. و چه بسا که یکی از اموری را که من فراموش کرده‌ام، اتفاق می‌افتد؛ پس با دیدن آن، به یادم می‌آید؛ همانگونه که یک شخص، فردی را می‌بیند و بعد از غیابش، او را فراموش می‌کند؛ اما هنگامی که او را می‌بیند، به خاطر می‌آورد.

۱٩٩۴ـ عَنْ حُذَيْفَةَ سأَنَّهُ قَالَ: أَخْبَرَنِى رَسُولُ اللَّهِ صبِمَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ، فَمَا مِنْهُ شَىْءٌ إِلاَّ قَدْ سَأَلْتُهُ، إِلاَّ أَنِّي لَمْ أَسْأَلْهُ: مَا يُخْرِجُ أَهْلَ الْمَدِينَةِ مِنَ الْمَدِينَةِ. (م/۲۸٩۱)

ترجمه: حذیفه سمی‌گوید: رسول الله صمرا از فتنه‌هایی که تا قیام قیامت، اتفاق می‌افتد، باخبر ساخت؛ من در مورد همه‌ی فتنه‌ها از ایشان، پرسیدم؛ فقط سؤال نکردم که چه چیزی باعث بیرون رفتن مردم مدینه از شهر مدینه می‌شود.

عَن ابي زَيْدٍ يَعْنِى عَمْرَو بْنَ أَخْطَبَ سقَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِ صالْفَجْرَ، وَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَنَا حَتَّى حَضَرَتِ الظُّهْرُ، فَنَزَلَ فَصَلَّى، ثُمَّ صَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَخَطَبَنَا حَتَّى حَضَرَتِ الْعَصْرُ، ثُمَّ نَزَلَ فَصَلَّى ثُمَّ صَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَخَطَبَنَا حَتَّى غَرَبَتِ الشَّمْسُ، فَأَخْبَرَنَا بِمَا كَانَ وَبِمَا هُوَ كَائِنٌ، فَأَعْلَمُنَا أَحْفَظُنَا. (م/۲۸٩۲)

ترجمه: ابو زید (عمرو بن اخطب) سمی‌گوید: رسول الله صنماز صبح را برای ما امامت نمود و بالای منبر رفت و تا ظهر برای ما سخنرانی نمود. آنگاه، از منبر پایین آمد و نماز خواند و دوباره، بالای منبر رفت و تا نماز عصر، سخنرانی نمود. بعد از آن، پایین آمد و نماز خواند و بار دیگر، بالای منبر رفت و تا هنگام غروب خورشید برای ما سخنرانی نمود و ما را از آنچه که اتفاق افتاده است و آنچه که اتفاق خواهد افتاد، با خبر ساخت. فردی از ما این چیزها را بهتر می‌داند که از حافظه‌ی بهتری برخوردار است.

باب (۶): در مورد فتنه‌ها و کسانی که آنها را حفظ داشتند

۱٩٩۶ـ عَنْ مُحَمَّدٍ قَالَ: قَالَ جُنْدُبٌ: جِئْتُ يَوْمَ الْجَرَعَةِ، فَإِذَا رَجُلٌ جَالِسٌ فَقُلْتُ: لَيُهَرَاقَنَّ الْيَوْمَ هَهُنَا دِمَاءٌ، فَقَالَ ذَاكَ الرَّجُلُ: كَلاَّ وَاللَّهِ، قُلْتُ: بَلَى وَاللَّهِ، قَالَ: كَلاَّ وَاللَّهِ، قُلْتُ: بَلَى وَاللَّهِ، قَالَ: كَلاَّ وَاللَّهِ، إِنَّهُ لَحَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ صحَدَّثَنِيهِ قُلْتُ: بِئْسَ الْجَلِيسُ لِي أَنْتَ مُنْذُ الْيَوْمِ، تَسْمَعُنِى أُخَالِفُكَ وَقَدْ سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صفَلاَ تَنْهَانِى؟ ثُمَّ قُلْتُ: مَا هَذَا الْغَضَبُ؟ فَأَقْبَلْتُ عَلَيْهِ وَأَسْأَلُهُ، فَإِذَا الرَّجُلُ حُذَيْفَةُ. (م/۲۸٩۳)

ترجمه: محمد می‌گوید: جندب گفت: روز جرعه (مکانی در نزدیکی کوفه) آمدم و دیدم که مردی آنجا نشسته است. (روز جرعه، همان روزی است که مردم کوفه سعید بن عاص؛ استاندار عثمان؛ را برگرداندند و از عثمان خواستند که ابوموسی اشعری را تعیین کند و عثمان هم پذیرفت.) گفتم: بطور قطع، امروز اینجا خونهایی ریخته خواهد شد. آن مرد گفت: سوگند به الله که هرگز خونی ریخته نمی‌شود. من گفتم: بلی، سوگند به الله. او گفت: سوگند به الله، هرگز. من گفتم: بلی، سوگند به الله. او گفت: سوگند به الله، هرگز؛ این، حدیث رسول الله صاست. من گفتم: از آن وقت، چه همنشین بدی برای من بودی؛ مخالفت مرا می‌شنوی؛ حال آنکه از رسول الله صشنیده‌ای؛ ولی با وجود این، مانع من نمی‌شنوی. سپس با خودم گفتم: چرا خشمگین شوم؟ آنگاه رویم را بسوی او برگرداندم و از او پرسیدم و متوجه شدم که حذیفه است.

باب (٧): فتنه از سمت مشرق

۱٩٩٧ـ عَن سَالِمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ سقَالَ: يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ مَا أَسْأَلَكُمْ عَنِ الصَّغِيرَةِ، وَأَرْكَبَكُمْ لِلْكَبِيرَةِ، سَمِعْتُ أَبِى، عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ الْفِتْنَةَ تَجِىءُ مِنْ هَهُنَا» وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ نَحْوَ الْمَشْرِقِ «مِنْ حَيْثُ يَطْلُعُ قَرْنَا الشَّيْطَانِ» وَأَنْتُمْ يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ، وَإِنَّمَا قَتَلَ مُوسَى الَّذِي قَتَلَ، مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ خَطَأً، فَقَالَ اللَّهُ لَهُ: ﴿وَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا فَنَجَّيۡنَٰكَ مِنَ ٱلۡغَمِّ وَفَتَنَّٰكَ فُتُونٗا[طه: ۴۰].

ترجمه: سالم بن عبد الله بن عمرسگفت: ای اهل عراق! شما چقدر زیاد در مورد گناهان صغیره می‌پرسید؛ و چقدر زیاد، مرتکب گناهان کبیره می‌شوید. من شنیدم که پدرم؛ عبدلله بن عمر؛ می‌گفت: شنیدم که رسول الله صبا دستش به سوی مشرق، اشاره می‌نمود و می‌فرمود: «فتنه از این سمت، می‌آید؛ از همان جایی که شاخهای شیطان، آشکار می‌شوند». شما گردن یکدیگر را می‌زنید؛ شما می‌دانید که موسی ÷ یک نفر از آل فرعون را اشتباهی، به قتل رساند؛ پس الله متعال به او فرمود: ﴿وَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا فَنَجَّيۡنَٰكَ مِنَ ٱلۡغَمِّ وَفَتَنَّٰكَ فُتُونٗا «تو یک نفر را به قتل رساندی؛ پس تو را از غم و اندوه، نجات داده و مورد آزمایش‌های مختلف، قرار دادیم».

باب (۸): گنج‌های کسرا و قیصر در راه الله تقسیم خواهد شد

۱٩٩۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «قَدْ مَاتَ كِسْرَى فَلاَ كِسْرَى بَعْدَهُ، وَإِذَا هَلَكَ قَيْصَرُ فَلاَ قَيْصَرَ بَعْدَهُ، وَالَّذِي نَفْسِى بِيَدِهِ لَتُنْفَقَنَّ كُنُوزُهُمَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ». (م/۲٩۱۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «کسرا، هلاک شد و بعد از او، کسرایی نخواهد آمد؛ قیصر نیز هلاک خواهد شد؛ و بعد از او قیصری نخواهد آمد؛ و سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، گنج‌های آنها در راه الله، تقسیم خواهد شد».

۱٩٩٩ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «لَتَفْتَحَنَّ عِصَابَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ـ أَوْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ـ كَنْزَ آلِ كِسْرَى الَّذِي فِي الأَبْيَضِ» قَالَ قُتَيْبَةُ: «مِنَ الْمُسْلِمِينَ» وَلَمْ يَشُكَّ. (م/۲٩۱٩)

ترجمه: جابر بن سمره سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «گروهی از مسلمانان یا مؤمنان، گنج‌های پادشاه ایران را که در کاخ سفیدش هستند، فتح خواهند کرد».

باب (٩): این امت، توسط یکدیگر، هلاک می‌شوند

۲۰۰۰ـ عَنْ ثَوْبَانَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ زَوَى لِي الأَرْضَ، فَرَأَيْتُ مَشَارِقَهَا وَمَغَارِبَهَا، وَإِنَّ أُمَّتِي سَيَبْلُغُ مُلْكُهَا مَا زُوِىَ لِي مِنْهَا، وَأُعْطِيتُ الْكَنْزَيْنِ الأَحْمَرَ وَالأَبْيَضَ، وَإِنِّى سَأَلْتُ رَبِّى لأُمَّتِى أَنْ لاَ يُهْلِكَهَا بِسَنَةٍ عَامَّةٍ، وَأَنْ لاَ يُسَلِّطَ عَلَيْهِمْ عَدُوًّا مِنْ سِوَى أَنْفُسِهِمْ، فَيَسْتَبِيحَ بَيْضَتَهُمْ، وَإِنَّ رَبِّى قَالَ: يَا مُحَمَّدُ إِنِّي إِذَا قَضَيْتُ قَضَاءً فَإِنَّهُ لاَ يُرَدُّ، وَإِنِّى أَعْطَيْتُكَ لأُمَّتِكَ أَنْ لاَ أُهْلِكَهُمْ بِسَنَةٍ عَامَّةٍ، وَأَنْ لاَ أُسَلِّطَ عَلَيْهِمْ عَدُوًّا مِنْ سِوَى أَنْفُسِهِمْ، يَسْتَبِيحُ بَيْضَتَهُمْ، وَلَوِ اجْتَمَعَ عَلَيْهِمْ مَنْ بِأَقْطَارِهَا ـ أَوْ قَالَ مَنْ بَيْنَ أَقْطَارِهَا ـ حَتَّى يَكُونَ بَعْضُهُمْ يُهْلِكُ بَعْضًا، وَيَسْبِى بَعْضُهُمْ بَعْضًا». (م/۲۸۸٩)

ترجمه: ثوبان سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال زمین را برای من جمع نمود و من سرزمین‌های مشرق و مغرب را دیدم. و پادشاهی امت من تا همان جایی که برایم جمع شد، می‌رسد. و دو گنجینه‌ی قیصر و کسری (پادشاه روم و ایران) که سرخ (طلا) و سفید (نقره) هستند، به من عنایت گردید. من از پروردگارم درخواست نمودم که امتم را با یک قحطسالی عمومی، هلاک نکند و دشمنی بیگانه، بر آنان مسلط نگرداند طوری که آنان را ریشه کن کند. پرودگارم فرمود: ای محمد! هرگاه، من امری را فیصله کنم، رد خور ندارد؛ این درخواست تو را برآورده می‌سازم که امت تو را با یک قحطسالی عمومی، هلاک نگردانم، و دشمنی بیگانه، بر آنها مسلط نکنم تا آنان را ریشه کن کند؛ اگرچه مردم علیه آنها از سرزمین‌های مختلف، جمع شوند؛ مگر اینکه آنها به جان یکدیگر بیفتند و همدیگر را بکشند و به اسارت بگیرند».

۲۰۰۱ـ عَن عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِيهِ ل، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صأَقْبَلَ ذَاتَ يَوْمٍ مِنَ الْعَالِيَةِ، حَتَّى إِذَا مَرَّ بِمَسْجِدِ بَنِي مُعَاوِيَةَ، دَخَلَ فَرَكَعَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ، وَصَلَّيْنَا مَعَهُ، وَدَعَا رَبَّهُ طَوِيلاً، ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَيْنَا فَقَالَ: «سَأَلْتُ رَبِّى ثَلاَثًا، فَأَعْطَانِي ثِنْتَيْنِ وَمَنَعَنِى وَاحِدَةً، سَأَلْتُ رَبِّى أَنْ لاَ يُهْلِكَ أُمَّتِي بِالسَّنَةِ فَأَعْطَانِيهَا، وَسَأَلْتُهُ أَنْ لاَ يُهْلِكَ أُمَّتِي بِالْغَرَقِ فَأَعْطَانِيهَا، وَسَأَلْتُهُ أَنْ لاَ يَجْعَلَ بَأْسَهُمْ بَيْنَهُمْ فَمَنَعَنِيهَا». (م/۲۸٩۰)

ترجمه: عامر بن سعد سبه روایت از پدرش می‌گوید: روزی، رسول الله صاز قسمت بالای مدینه آمد و گذرش به مسجد بنی معاویه افتاد؛ پس وارد مسجد شد و دو رکعت نماز در آن خواند. ما نیز همراه ایشان، نماز خواندیم. وی در پیشگاه پروردگارش، یک دعای طولانی نمود. بعد از آن، چهره‌اش را بسوی ما برگرداند و فرمود: «از پروردگارم، سه درخواست نمودم؛ دو درخواستم را برآورده نمود و از برآورده ساختن یک درخواست، دریغ ورزید. من از پروردگارم درخواست نمودم که امتم را با قحطسالی هلاک نکند. این درخواست مرا برآورده نمود. همچنین از الله متعال درخواست نمودم که امتم را با غرق کردن، هلاک نگرداند. این درخواستم را نیز برآورده ساخت. همچنین درخواست نمودم که با یکدیگر، جنگ نکنند؛ الله متعال از برآورده ساختن این درخواست، دریغ ورزید».

باب (۱۰): از راه و روش امت‌های گذشته، پیروی خواهید کرد

۲۰۰۲ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ شِبْرًا بِشِبْرٍ، وَذِرَاعًا بِذِرَاعٍ، حَتَّى لَوْ دَخَلُوا فِي جُحْرِ ضَبٍّ لاَتَّبَعْتُمُوهُمْ» قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، آلْيَهُودَ وَالنَّصَارَى؟ قَالَ: «فَمَنْ»؟! (م/۲۶۶٩)

ترجمه: ابو سعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «شما وجب به وجب و ذراع به ذراع از راه و روش امت‌های گذشته، پیروی خواهید کرد؛ حتی اگر آنان وارد سوراخ سوسماری شده باشند، شما نیز وارد آن خواهید شد».

راوی می‌گوید: ما گفتیم: یا رسول الله! منظور از گذشتگان، یهود و نصارا است؟ فرمود: «پس چه کسی است»؟!

باب (۱۱): امتم را قریش هلاک می‌کند و دستور کناره گیری از آنان

۲۰۰۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «يُهْلِكُ أُمَّتِي هَذَا الْحَيُّ مِنْ قُرَيْشٍ» قَالُوا: فَمَا تَأْمُرُنَا؟ قَالَ: «لَوْ أَنَّ النَّاسَ اعْتَزَلُوهُمْ». (م/۲٩۱٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «این گروه از قریش، مردم را هلاک می‌کنند». صحابه گفتند: پس به ما چه دستوری می‌دهید؟ فرمود: «ای کاش! مردم از آنها کناره گیری می‌کردند».

باب (۱۲): فتنه‌ها‌یی رخ خواهد داد که در آن هنگام، فرد نشسته از فرد ایستاده، بهتر است

۲۰۰۴ـ عَن ابي بَكْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّهَا سَتَكُونُ فِتَنٌ، أَلاَ ثُمَّ تَكُونُ فِتْنَةٌ الْقَاعِدُ فِيهَا خَيْرٌ مِنَ الْمَاشِي فِيهَا، وَالْمَاشِي فِيهَا خَيْرٌ مِنَ السَّاعِى إِلَيْهَا، أَلاَ، فَإِذَا نَزَلَتْ أَوْ وَقَعَتْ، فَمَنْ كَانَ لَهُ إِبِلٌ فَلْيَلْحَقْ بِإِبِلِهِ، وَمَنْ كَانَتْ لَهُ غَنَمٌ فَلْيَلْحَقْ بِغَنَمِهِ، وَمَنْ كَانَتْ لَهُ أَرْضٌ فَلْيَلْحَقْ بِأَرْضِهِ» قَالَ: فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَرَأَيْتَ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ إِبِلٌ وَلاَ غَنَمٌ وَلاَ أَرْضٌ؟ قَالَ: «يَعْمِدُ إِلَى سَيْفِهِ فَيَدُقُّ عَلَى حَدِّهِ بِحَجَرٍ، ثُمَّ لْيَنْجُ إِنِ اسْتَطَاعَ النَّجَاءَ، اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ؟ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ؟ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ»؟ قَالَ: فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَرَأَيْتَ إِنْ أُكْرِهْتُ حَتَّى يُنْطَلَقَ بِي إِلَى أَحَدِ الصَّفَّيْنِ، أَوْ إِحْدَى الْفِئَتَيْنِ، فَضَرَبَنِي رَجُلٌ بِسَيْفِهِ، أَوْ يَجِيءُ سَهْمٌ فَيَقْتُلُنِى؟ قَالَ: «يَبُوءُ بِإِثْمِهِ وَإِثْمِكَ، وَيَكُونُ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ». (م/۲۸۸٧)

ترجمه: ابوبکره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «بزودی فتنه‌ای رخ خواهد داد که در آن هنگام، فرد نشسته از فردی که راه می‌رود، بهتر است. و کسی‌که در آن هنگام، راه می‌رود از کسی‌که دوان دوان بسوی آنها می‌رود، بهتر است. هشدار می‌دهم؛ هرگاه، این فتنه‌ها فرود آمدند یا اتفاق افتادند، هرکس، شتری دارد به شترانش، ملحق شود؛ و هرکس، گوسفندی دارد، به گوسفندانش، ملحق گردد؛ و هرکس، زمینی دارد، به زمینش بپردازد». مردی عرض نمود: یا رسول الله! کسی‌که شتر و گوسفند و زمینی ندارد، چه کار کند؟ فرمود: «شمشیرش را بردارد و لبه‌ی تیزش را به سنگی بزند و بشکند و اگر توانایی دارد، خودش را نجات دهد. بار الها! آیا رساندم؟ بار الها! آیا رساندم؟ بار الها! آیا رساندم»؟ راوی می‌گوید: سپس مردی دیگر، عرض کرد: یا رسول الله! اگر مرا با اجبار به یکی از دو صف یا دو گروه بردند و مردی با شمشیر مرا زد یا تیری آمد و مرا به قتل رساند، حکمش چیست؟ فرمود: «در این صورت، گناه خودش و گناه تو را متحمل می‌شود و به جهنم می‌رود».

باب (۱۳): هرگاه، دو فرد مسلمان با شمشیر، در برابر هم قرار گیرند، قاتل و مقتول هر دو به دوزخ خواهند رفت

۲۰۰۵ـ عَنِ الأَحْنَفِ بْنِ قَيْسٍ سقَالَ: خَرَجْتُ وَأَنَا أُرِيدُ هَذَا الرَّجُلَ، فَلَقِيَنِى أَبُو بَكْرَةَ، فَقَالَ: أَيْنَ تُرِيدُ يَا أَحْنَفُ؟ قَالَ: قُلْتُ: أُرِيدُ نَصْرَ ابْنِ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صـ يَعْنِى عَلِيًّا ـ قَالَ: فَقَالَ لِي: يَا أَحْنَفُ ارْجِعْ، فَإِنِّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِذَا تَوَاجَهَ الْمُسْلِمَانِ بِسَيْفَيْهِمَا، فَالْقَاتِلُ وَالْمَقْتُولُ فِي النَّارِ»، قَالَ: فَقُلْتُ، أَوْ قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا الْقَاتِلُ، فَمَا بَالُ الْمَقْتُولِ؟ قَالَ: «إِنَّهُ قَدْ أَرَادَ قَتْلَ صَاحِبِهِ». (م/۲۸۸۸)

ترجمه: احنف بن قیس سمی‌گوید: من به قصد کمک رساندن به این شخص؛ علی بن ابی طالب سبیرون شدم. ابوبکره سمرا در مسیر راه دید و گفت: ای احنف! کجا می‌روی؟ گفتم: تصمیم دارم به کمک پسر عموی رسول الله صیعنی علی بن ابی طالب سبروم. ابوبکره سگفت: ای احنف! برگرد؛ زیرا من شنیدم که رسول الله صفرمود: «هرگاه، دو فرد مسلمان (بقصد کشتن یکدیگر) با شمشیر، در برابر هم قرار گیرند، قاتل و مقتول هردو به دوزخ خواهند رفت». شخصی گفت: یا رسول الله! دلیل دوزخی بودن قاتل، معلوم است؛ اما مقتول چرا به دوزخ خواهد رفت؟ فرمود: «بدلیل اینکه او نیز آروزی کشتن برادر مسلمانش را در سر می‌پرورانْد».

باب (۱۴): عمار توسط گروه باغی به قتل می‌رسد

۲۰۰۶ـ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ بقَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تَقْتُلُ عَمَّارًا الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ». (م/۲٩۱۶)

ترجمه: ام سلمه لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «عمار توسط گروه باغی کشته خواهد شد».

باب (۱۵): تا زمانی که دو گروه بزرگ که به سوی یک چیز دعوت می‌دهند، با یکدیگر به جنگ نپردازند، قیا مت برپا نخواهد شد

۲۰۰٧ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تَقْتَتِلَ فِئَتَانِ عَظِيمَتَانِ، وَتَكُونُ بَيْنَهُمَا مَقْتَلَةٌ عَظِيمَةٌ، وَدَعْوَاهُمَا وَاحِدَةٌ». (م/۱۵٧)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «تا زمانی که دو گروه بزرگ که به سوی یک چیز دعوت می‌دهند، با یکدیگر به جنگ نپردازند و کشتار بزرگی میان آنان رخ ندهد، قیامت برپا نخواهد شد».

باب (۱۶): قیامت برپا نمی‌شود تا زمانی که یک فرد از کنار قبری عبور نکند و نگوید: ای کاش! من بجای او می‌بودم

۲۰۰۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لاَ تَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّى يَمُرَّ الرَّجُلُ عَلَى الْقَبْرِ فَيَتَمَرَّغُ عَلَيْهِ، وَيَقُولُ: يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَكَانَ صَاحِبِ هَذَا الْقَبْرِ، وَلَيْسَ بِهِ الدِّينُ إِلاَّ الْبَلاَءُ». (م/۱۵٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، قیامت برپا نمی‌شود تا زمانی که یک فرد از کنار قبری عبور نکند و نگوید: ای کاش! من بجای صاحب این قبر می‌بودم؛ حال آنکه او نگرانی دینی ندارد؛ بلکه صرفا به خاطر بلای دنیوی چنین آرزویی می‌کند».

باب (۱٧): تا هرج و مرج زیادی اتفاق نیفتد، قیامت برپا نخواهد شد

۲۰۰٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَكْثُرَ الْهَرْجُ» قَالُوا: وَمَا الْهَرْجُ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «الْقَتْلُ، الْقَتْلُ». (م/۱۵٧)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید : رسول الله صفرمود: «تا هرج و مرج زیادی اتفاق نیفتد، قیامت برپا نخواهد شد». صحابه عرض کردند: یا رسول الله! هرج و مرج یعنی چه؟ فرمود: «قتل وکشتار، قتل و کشتار».

باب (۱۸): قیامت برپا نمی‌شود تا وقتی که قاتل نداند چرا قتل می‌کند

۲۰۱۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لاَ تَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّى يَأْتِىَ عَلَى النَّاسِ يَوْمٌ، لاَ يَدْرِى الْقَاتِلُ فِيمَ قَتَلَ، وَلاَ الْمَقْتُولُ فِيمَ قُتِلَ»، فَقِيلَ:كَيْفَ يَكُونُ ذَلِكَ؟ قَالَ: «الْهَرْجُ، الْقَاتِلُ وَالْمَقْتُولُ فِي النَّارِ». (م/۲٩۰۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، دنیا سپری نمی‌گردد تا زمانی که روزی بر مردم نیاید که قاتل نداند چرا کشته، و مقتول نداند چرا کشته شده است». صحابه عرض کردند: چگونه چنین اتفاقی می‌افتد؟ فرمود: «هرج و مرج زیادی اتفاق می‌افتد و قاتل و مقتول جهنمی می‌شوند».

باب (۱٩): تا زمانی‌که آتشی از سرزمین حجاز پیدا نشود، قیامت برپا نخواهد شد

۲۰۱۱ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تَخْرُجَ نَارٌ مِنْ أَرْضِ الْحِجَازِ، تُضِىءُ أَعْنَاقَ الإِبِلِ بِبُصْرَى». (م/۲٩۰۲)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «تا زمانی که آتشی از سرزمین حجاز پیدا نشود و روشنایی آن، گردن شترها را در بصری فرا نگیرد، قیامت برپا نخواهد شد».

باب (۲۰): تا زمانی که قبیله‌ی دوس بت ذو الخلصه را عبادت نکنند، قیامت برپا نمی‌شود

۲۰۱۲ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تَضْطَرِبَ أَلَيَاتُ نِسَاءِ دَوْسٍ، حَوْلَ ذِي الْخَلَصَةِ». وَكَانَتْ صَنَمًا تَعْبُدُهَا دَوْسٌ فِي الْجَاهِلِيَّةِ بِتَبَالَةَ. (م/۲٩۰۶)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «تا زمانی که کَپَل زنان قبیله‌ی دوس پیرامون ذو الخلصه نلرزد و به حرکت در نیاید، قیامت برپا نخواهد شد». قابل یاد آوری است که ذو الخلصه نام بتی بود که قبیله‌ی دوس در دوران جاهلیت، در تباله (سرزمینی در یمن) عبادت می‌کردند.

باب (۲۱): تا زمانی که لات و عزّی عبادت نگردد، قیامت برپا نمی‌شود

۲۰۱۳ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «لاَ يَذْهَبُ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ حَتَّى تُعْبَدَ اللاَّتُ وَالْعُزَّى»، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنْ كُنْتُ لأَظُنُّ حِينَ أَنْزَلَ اللَّهُ ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ٣٣[التوبة: ۳۳]. أَنَّ ذَلِكَ تَامًّا، قَالَ: «إِنَّهُ سَيَكُونُ مِنْ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ يَبْعَثُ اللَّهُ رِيحًا طَيِّبَةً، فَتَوَفَّى كُلَّ مَنْ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةِ خَرْدَلٍ مِنْ إِيمَانٍ، فَيَبْقَى مَنْ لاَ خَيْرَ فِيهِ، فَيَرْجِعُونَ إِلَى دِينِ آبَائِهِمْ». (م/۲٩۰٧)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «شب و روز به پایان نمی‌رسد (قیامت برپا نمی‌گردد) تا زمانی که (دوباره) لات و عزی عبادت نشوند». من گفتم: یا رسول الله! هنگامی که الله متعال آیه‌ی زیر را نازل فرمود، من فکر کردم که دین بطور کامل، متحقق می‌گردد (و نقصی به آن راه پیدا نمی‌کند). ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ٣٣«الله است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد تا اسلام را بر همه‌ی آیین‌های دیگر، چیره گرداند، هرچند که مشرکان، دوست نداشته باشند».رسول الله صفرمود: «تا هنگامی که الله متعال بخواهد، اینگونه می‌شود؛ بعد از آن، الله متعال نسیم پاکی می‌فرستد و آن نسیم، تمام کسانی را که در قلبشان به اندازه‌ی یک دانه‌ی اسپند، ایمان وجود داشته باشد، قبض روح می‌کند. در نتیجه، افرادی باقی می‌مانند که هیچ خیری در آنها وجود ندارد و به دین اجدادشان برمی‌گردند».

باب (۲۲): قیامت برپا نمی شود تا زمانی که هفتاد هزار نفر از فرزندان اسحاق به جنگ فلان شهر نروند

۲۰۱۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «سَمِعْتُمْ بِمَدِينَةٍ جَانِبٌ مِنْهَا فِي الْبَرِّ وَجَانِبٌ مِنْهَا فِي الْبَحْرِ»؟ قَالُوا: نَعَمْ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَغْزُوَهَا سَبْعُونَ أَلْفًا مِنْ بَنِي إِسْحَاقَ، فَإِذَا جَاءُوهَا نَزَلُوا، فَلَمْ يُقَاتِلُوا بِسِلاَحٍ وَلَمْ يَرْمُوا بِسَهْمٍ، قَالُوا: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ، فَيَسْقُطُ أَحَدُ جَانِبَيْهَا»، قَالَ: ثَوْرٌ: لاَ أَعْلَمُهُ إِلاَّ قَالَ: «الَّذِي فِي الْبَحْرِ، ثُمَّ تَقُولُ الثَّانِيَةَ: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ، فَيَسْقُطُ جَانِبُهَا الآخَرُ، ثُمَّ تَقُولُ الثَّالِثَةَ: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ، فَيُفَرَّجُ لَهُمْ، فَيَدْخُلُوهَا فَيَغْنَمُوا، فَبَيْنَمَا هُمْ يَقْتَسِمُونَ الْمَغَانِمَ، إِذْ جَاءَهُمُ الصَّرِيخُ فَقَالَ: إِنَّ الدَّجَّالَ قَدْ خَرَجَ، فَيَتْرُكُونَ كُلَّ شَىْءٍ، وَيَرْجِعُونَ». (م/۲٩۲۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «اسم شهری را که یک طرف آن در خشکی، و طرف دیگر آن در دریاست، شنیده‌اید»؟ صحابه عرض کردند: بلی، یا رسول الله. پیامبر اکرم صفرمود: «قیامت برپا نمی‌شود تا زمانی که هفتاد هزار نفر از فرزندان اسحاق به جنگ آن شهر نروند؛ آنان، هنگامی که به شهر برسند، از سلاح استفاده نمی‌کنند و تیر اندازی نمی‌نمایند؛ بلکه یک بار، لا اله الا الله و الله اکبر می‌گویند؛ پس آن سمت شهر که در دریا است، سقوط می‌کند و به دست آنها می‌افتد. بعد از آن، دوباره، لا اله الا الله و الله اکبر می‌گویند؛ در نتیجه، طرف دیگر آن سقوط می‌کند. سپس، بار سوم، لا اله الا الله و الله اکبر می‌گویند؛ در نتیجه، راهشان، باز می‌شود و وارد شهر می‌شوند و غنایم را جمع آوری می‌کنند. و هنگامی که آنها مشغول تقسیم غنایم هستند، منادی می‌آید و ندا می‌دهد که: دجال ظهور کرده است. آنگاه، آنها همه چیز را رها می‌کنند و بر می‌گردند».

باب (۲۳): تا زمانی که فرات، یک کوه طلایی آشکار نسازد، قیامت برپا نمی‌گردد

۲۰۱۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَحْسِرَ الْفُرَاتُ عَنْ جَبَلٍ مِنْ ذَهَبٍ، يَقْتَتِلُ النَّاسُ عَلَيْهِ، فَيُقْتَلُ، مِنْ كُلِّ مِائَةٍ، تِسْعَةٌ وَتِسْعُونَ، وَيَقُولُ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ: لَعَلِّى أَكُونُ أَنَا الَّذِي أَنْجُو». (م/۲۸٩۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «قیامت برپا نمی‌گردد تا زمانی که فرات، یک کوه طلایی آشکار نسازد؛ و مردم به خاطر آن، نجنگند؛ و از هر صد نفر، نود و نه نفر کشته نشود؛ و هریک از آنها نگوید: شاید من آن یک نفری باشم که نجات پیدا می‌کند».

۲۰۱۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يُوشِكُ الْفُرَاتُ أَنْ يَحْسِرَ عَنْ كَنْزٍ مِنْ ذَهَبٍ، فَمَنْ حَضَرَهُ فَلاَ يَأْخُذْ مِنْهُ شَيْئًا». (م/۲۸٩۴)

ترجمه: از ابو هریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «بزودی رودخانه‌ی فرات یک گنج طلایی آشکار خواهد ساخت؛ پس هرکس که آنجا حضور پیدا نمود، چیزی از آن نگیرد».

باب (۲۴): قیامت برپا نمی‌شود تا زمانی که شما با قومی نجنگید که چهره‌هایی مانند سپر دارند

۲۰۱٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تُقَاتِلُونَ بَيْنَ يَدَيِ السَّاعَةِ قَوْمًا نِعَالُهُمُ الشَّعَرُ، كَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطْرَقَةُ، حُمْرُ الْوُجُوهِ، صِغَارُ الأَعْيُنِ». (م/۲٩۱۲)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «در نزدیکی قیامت، شما با قومی می‌جنگید که کفش‌هایشان از مو ساخته شده است، صورت‌هایشان قرمز و مانند سپر است و چشمانی کوچک دارند».

باب (۲۵): تا زمانی‌که مردی از قبیله‌ی قحطان، ظهور نکند قیامت برپا نخواهد شد

۲۰۱۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ قَحْطَانَ يَسُوقُ النَّاسَ بِعَصَاهُ». (م/۲٩۱۰)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «تا زمانی که مردی از قبیله‌ی قحطان، ظهور نکند و مردم را با عصایش، جلو نگیرد (به پادشاهی نرسد) قیامت برپا نخواهد شد».

باب (۲۶): قیامت برپا نمی‌گردد تا زمانی‌که فردی به نام جهجاه به حکومت نرسد

۲۰۱٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «لاَ تَذْهَبُ الأَيَّامُ وَاللَّيَالِى، حَتَّى يَمْلِكَ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ الْجَهْجَاهُ». (م/۲٩۱۱)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «تا زمانی که فردی به نام جهجاه به حکومت نرسد، شب و روز ادامه پیدا می‌کند». (قیامت برپا نمی‌گردد.)

باب (۲٧): قیامت زمانی برپا می‌گردد که هیچ کس در روی زمین، نام الله را بر زبان نیاورد

۲۰۲۰ـ عَنْ أَنَسٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ عَلَى أَحَدٍ يَقُولُ: اللَّهُ، اللَّهُ». (م/۱۴۸)

ترجمه: انس سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «تا زمانی که یک نفر وجود داشته باشد که نام الله را به زبان آورد، قیامت برپا نمی‌گردد».

باب (۲۸): نسیمی از یمن می‌وزد و هرکس را که ایمانی در دلش باشد، قبض روح می‌کند

۲۰۲۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ رِيحًا مِنَ الْيَمَنِ، أَلْيَنَ مِنَ الْحَرِيرِ، فَلاَ تَدَعُ أَحَدًا فِي قَلْبِهِ ـ قَالَ أَبُو عَلْقَمَةَ: مِثْقَالُ حَبَّةٍ، وَقَالَ عَبْدُ الْعَزِيزِ ـ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ إِيمَانٍ إِلاَّ قَبَضَتْهُ». (م/۱۱٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله متعال نسیمی از جانب یمن می‌فرستد که از ابریشم نرمتر است و هرکس را که به اندازه‌ی ذره‌ای ایمان داشته باشد، قبض روح می‌کند».

باب (۲٩): قیامت بر بدترین مردم، برپا می‌شود

۲۰۲۲ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ إِلاَّ عَلَى شِرَارِ النَّاسِ». (م/۲٩۴٩)

ترجمه: عبدلله بن مسعود سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «همانا قیامت بر بدترین مردم، برپا می‌شود».

باب (۳۰): تا زمانی‌که افرادی دجال و دروغگو، ظهور نکنند، قیامت برپا نخواهد شد.

۲۰۲۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يُبْعَثَ دَجَّالُونَ كَذَّابُونَ، قَرِيبٌ مِنْ ثَلاَثِينَ،كُلُّهُمْ يَزْعُمُ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ». (م/۱۵٧)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که نبی اکرم صفرمود: «تا زمانی که نزدیک به سی دجال دروغگو، ظهور نکند که همگی آنان ادعای نبوت می‌کنند، قیا مت برپا نخواهد شد.

۲۰۲۴ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ بَيْنَ يَدَيِ السَّاعَةِ كَذَّابِينَ» و فی رواية: قَالَ جَابِرٌ: فَاحْذَرُوهُمْ. (م/۲٩۲۳)

ترجمه: جابر بن سمره سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «در نزدیکی قیامت، دروغگویانی می‌آیند». و در روایتی آمده است که جابر سگفت: پس از آنان بر حذر باشید.

باب (۳۱): در مورد جنگیدن مسلمانان با یهودیان

۲۰۲۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يُقَاتِلَ الْمُسْلِمُونَ الْيَهُودَ، فَيَقْتُلُهُمُ الْمُسْلِمُونَ، حَتَّى يَخْتَبِئَ الْيَهُودِىُّ مِنْ وَرَاءِ الْحَجَرِ وَالشَّجَرِ، فَيَقُولُ الْحَجَرُ أَوِ الشَّجَرُ: يَا مُسْلِمُ يَا عَبْدَ اللَّهِ هَذَا يَهُودِىٌّ خَلْفِى، فَتَعَالَ فَاقْتُلْهُ، إِلاَّ الْغَرْقَدَ، فَإِنَّهُ مِنْ شَجَرِ الْيَهُودِ». (م/۲٩۲۲)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «قیامت برپا نمی‌گردد تا زمانی که مسلمانان با یهودیان نجنگند و آنان را به قتل نرسانند تا جایی که یک یهودی، پشت سنگ و درخت خود را پنهان می‌کند؛ ولی سنگ و درخت می‌گوید: ای مسلمان! این، یک نفر یهودی، پشت من است؛ بیا و او را به قتل برسان؛ بجز درخت غرقد (نوعی درخت خاردار) که از درختان یهود است».

باب (۳۲): قیامت در حالی برپا می‌شود که رومی‌ها (کفار) از همه بیشترند

۲۰۲۶ـ عَن مُوسَى بْنِ عُلَىٍّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قَالَ الْمُسْتَوْرِدُ الْقُرَشِىُّ سعِنْدَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «تَقُومُ السَّاعَةُ وَالرُّومُ أَكْثَرُ النَّاسِ»، فَقَالَ لَهُ عَمْرٌو: أَبْصِرْ مَا تَقُولُ، قَالَ: أَقُولُ مَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، قَالَ: لَئِنْ قُلْتَ ذَلِكَ، إِنَّ فِيهِمْ لَخِصَالاً أَرْبَعًا: إِنَّهُمْ لأَحْلَمُ النَّاسِ عِنْدَ فِتْنَةٍ، وَأَسْرَعُهُمْ إِفَاقَةً بَعْدَ مُصِيبَةٍ، وَأَوْشَكُهُمْ كَرَّةً بَعْدَ فَرَّةٍ، وَخَيْرُهُمْ لِمِسْكِينٍ وَيَتِيمٍ وَضَعِيفٍ، وَخَامِسَةٌ حَسَنَةٌ جَمِيلَةٌ: وَأَمْنَعُهُمْ مِنْ ظُلْمِ الْمُلُوكِ. (م/۲۸٩۸)

ترجمه: موسی بن‌ علی به روایت از پدرش می‌گوید: مستورد قریشی سنزد عمرو بن عاص سگفت: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «قیامت در حالی برپا می‌شود که رومیها (کفار) از همه بیشترند». عمرو به او گفت: مواظب باش چه می‌گویی. او گفت: آنچه را که از رسول الله صشنیده‌ام، می‌گویم.

عمرو سگفت: هم اکنون که این حدیث را بیان نمودی، باید دانست که آنها چهار خصلت دارند: ۱- هنگام فتنه، از همه‌ی مردم، بردبارترند. ۲- هنگام مصیبت، زودتر از همه‌ی مردم به خود می‌آیند و آگاه می‌شوند. ۳- بعد از فرار، زودتر از همه به جنگ می‌آیند. ۴- برای مسکین و یتیم و ضعیف از همه بهترند؛ و خصلت پنجم و خوب و زیبایی که دارند، این است که بیشتر از سایر مردم، جلوی ستم پادشاهان را می-گیرند.

باب (۳۳): در مورد جنگیدن با رومی‌ها و کثرت قتل هنگام ظهور دجال

۲۰۲٧ـ عَنْ يُسَيْرِ بْنِ جَابِرٍ قَالَ: هَاجَتْ رِيحٌ حَمْرَاءُ بِالْكُوفَةِ، فَجَاءَ رَجُلٌ لَيْسَ لَهُ هِجِّيرَى إِلاَّ: يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ جَاءَتِ السَّاعَةُ، قَالَ: فَقَعَدَ وَكَانَ مُتَّكِئًا فَقَالَ: إِنَّ السَّاعَةَ لاَ تَقُومُ حَتَّى لاَ يُقْسَمَ مِيرَاثٌ، وَلاَ يُفْرَحَ بِغَنِيمَةٍ، ثُمَّ قَالَ بِيَدِهِ هَكَذَا وَنَحَّاهَا نَحْوَ الشَّأْمِ فَقَالَ: عَدُوٌّ يَجْمَعُونَ لأَهْلِ الإِسْلاَمِ وَيَجْمَعُ لَهُمْ أَهْلُ الإِسْلاَمِ، قُلْتُ: الرُّومَ تَعْنِى؟ قَالَ: نَعَمْ، وَتَكُونُ عِنْدَ ذَاكُمُ الْقِتَالِ رَدَّةٌ شَدِيدَةٌ، فَيَشْتَرِطُ الْمُسْلِمُونَ شُرْطَةً لِلْمَوْتِ لاَ تَرْجِعُ إِلاَّ غَالِبَةً، فَيَقْتَتِلُونَ حَتَّى يَحْجُزَ بَيْنَهُمُ اللَّيْلُ، فَيَفِىءُ هَؤُلاَءِ وَهَؤُلاَءِ، كُلٌّ غَيْرُ غَالِبٍ وَتَفْنَى الشُّرْطَةُ، ثُمَّ يَشْتَرِطُ الْمُسْلِمُونَ شُرْطَةً لِلْمَوْتِ، لاَ تَرْجِعُ إِلاَّ غَالِبَةً فَيَقْتَتِلُونَ، حَتَّى يَحْجُزَ بَيْنَهُمُ اللَّيْلُ، فَيَفِىءُ هَؤُلاَءِ وَهَؤُلاَءِ، كُلٌّ غَيْرُ غَالِبٍ، وَتَفْنَى الشُّرْطَةُ، ثُمَّ يَشْتَرِطُ الْمُسْلِمُونَ شُرْطَةً لِلْمَوْتِ، لاَ تَرْجِعُ إِلاَّ غَالِبَةً، فَيَقْتَتِلُونَ حَتَّى يُمْسُوا، فَيَفِىءُ هَؤُلاَءِ وَهَؤُلاَءِ، كُلٌّ غَيْرُ غَالِبٍ، وَتَفْنَى الشُّرْطَةُ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الرَّابِعِ، نَهَدَ إِلَيْهِمْ بَقِيَّةُ أَهْلِ الإِسْلاَمِ، فَيَجْعَلُ اللَّهُ الدَّبْرَةَ عَلَيْهِمْ، فَيَقْتُلُونَ مَقْتَلَةً ـ إِمَّا قَالَ: لاَ يُرَى مِثْلُهَا، وَإِمَّا قَالَ: لَمْ يُرَ مِثْلُهَا ـ حَتَّى إِنَّ الطَّائِرَ لَيَمُرُّ بِجَنَبَاتِهِمْ، فَمَا يُخَلِّفُهُمْ حَتَّى يَخِرَّ مَيْتًا، فَيَتَعَادُّ بَنُو الأَبِ، كَانُوا مِائَةً، فَلاَ يَجِدُونَهُ بَقِىَ مِنْهُمْ إِلاَّ الرَّجُلُ الْوَاحِدُ، فَبِأَىِّ غَنِيمَةٍ يُفْرَحُ؟ أَوْ أَىُّ مِيرَاثٍ يُقَاسَمُ؟ فَبَيْنَمَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ سَمِعُوا بِبَأْسٍ، هُوَ أَكْبَرُ مِنْ ذَلِكَ، فَجَاءَهُمُ الصَّرِيخُ إِنَّ الدَّجَّالَ قَدْ خَلَفَهُمْ فِي ذَرَارِيِّهِمْ، فَيَرْفُضُونَ مَا فِي أَيْدِيهِمْ، وَيُقْبِلُونَ، فَيَبْعَثُونَ عَشَرَةَ فَوَارِسَ طَلِيعَةً، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنِّى لأَعْرِفُ أَسْمَاءَهُمْ، وَأَسْمَاءَ آبَائِهِمْ، وَأَلْوَانَ خُيُولِهِمْ، هُمْ خَيْرُ فَوَارِسَ عَلَى ظَهْرِ الأَرْضِ يَوْمَئِذٍ، أَوْ مِنْ خَيْرِ فَوَارِسَ عَلَى ظَهْرِ الأَرْضِ يَوْمَئِذٍ». (م/۲۸٩٩)

۲۰۲٧- یسیر بن جابر می‌گوید: بادی قرمز رنگ در کوفه وزید؛ آنگاه، مردی نزد ابن مسعود آمد و مرتب می‌گفت: ای عبد الله بن مسعود! قیامت فرا رسید. راوی می‌گوید: عبدلله که تکیه داده بود، نشست و گفت: قیامت برپا نمی-گردد مگر زمانی که هیچ میراثی تقسیم نگردد و مردم از بدست آوردن غنیمت، خوشحال نشوند. آنگاه، با دستش اینگونه بسوی شام، اشاره کرد و گفت: دشمنان علیه مسلمانان گِرد هم می‌آیند؛ مسلمانان نیز جمع می‌شوند. راوی می‌گوید: من پرسیدم: هدف از دشمنان، همان رومی‌ها هستند؟ گفت: بلی، و در آن جنگ، بازگشت و ردّت شدیدی، رخ می‌دهد. آنگاه مسلمانان گروهی از لشکر را برای جنگ می‌فرستند که بدون پیروزی، برنگردند. آنان به جنگ ادامه می‌دهند تا اینکه فرا رسیدن شب، مانع ادامه‌ی جنگ می‌شود. سپس هردو گروه، بدون کسب پیروزی بر می‌گردند، حال آنکه هردو گروه، جنگجویان اسلام و کفر، از بین می‌روند. بعد از آن، مسلمانان گروه دیگری را برای جنگیدن می‌فرستند که بدون پیروزی، برنگردند. آنان نیز به جنگ ادامه می‌دهند تا اینکه تاریکی شب، مانع ادامه‌ی جنگ می‌شود. سپس هردو گروه بدون کسب پیروزی، بر می‌گردند حال آنکه جنگجویان هردو گروه اسلام و کفر، نابود می‌شوند. برای بار سوم، مسلمانان گروهی را برای جنگیدن می‌فرستند که بدون پیروزی برنگردند. آنان به جنگ ادامه می‌دهند تا اینکه تاریکی شب، مانع ادامه‌ی جنگ می‌شود. سپس هردو گروه بدون کسب پیروزی، بر‌می‌گردند، حال آنکه جنگجویان هردو گروه اسلام و کفر، نابود شده‌اند. روز چهارم، بقیه‌ی مسلمانان بر می‌خیزند و به جنگ با دشمن می‌روند و اینگونه الله متعال کفار را شکست می‌دهد. آنگاه مسلمانان، تعداد زیادی از کفار را به قتل می‌رسانند که چنین صحنه‌ای، مشاهده نخواهد شد یا مشاهده نشده است؛ تا جایی که پرنده از کنار آنها عبور می‌کند و هنوز از آنها عبور نکرده که به زمین می‌افتد و می‌میرد. آنگاه فرزندان یک تیره‌ی صد نفری، یکدیگر را می‌شمارند و متوجه می‌شوند که فقط یک نفر از آنها باقی مانده است؛ پس چگونه کسب غنیمت، خوشحالی می‌آورد؟ و چگونه میراث تقسیم می‌شود؟ در این اثنا، آنان خبر جنگی را می‌شنوند که بزرگتر از این است؛ فردی می‌آید و ندا می‌دهد که دجال بعد از آنها به زن و بچه‌ی آنها حمله کرده است. اینگونه آنها هر چه در دست دارند، می‌اندازند و به سوی دجال می‌روند. آنان ده نفر از اسب سواران را بعنوان طلایه دار می‌فرستند که رسول الله صدر مورد آنان فرمود: «من نام آنها، نام پدرانشان و رنگ اسبهایشان را می‌دانم؛ در آن روز، آنها بهترین یا از بهترین سواران روی زمین هستند».

باب (۳۴): فتوحات مسلمانان قبل از ظهور دجال

۲۰۲۸ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ عَنْ نَافِعِ بْنِ عُتْبَةَ لقَالَ: كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفِي غَزْوَةٍ، قَالَ: فَأَتَى النَّبِيَّ صقَوْمٌ مِنْ قِبَلِ الْمَغْرِبِ، عَلَيْهِمْ ثِيَابُ الصُّوفِ، فَوَافَقُوهُ عِنْدَ أَكَمَةٍ، فَإِنَّهُمْ لَقِيَامٌ وَرَسُولُ اللَّهِ صقَاعِدٌ، قَالَ: فَقَالَتْ لِي نَفْسِى: ائْتِهِمْ فَقُمْ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَهُ، لاَ يَغْتَالُونَهُ، قَالَ: ثُمَّ قُلْتُ: لَعَلَّهُ نَجِىٌّ مَعَهُمْ، فَأَتَيْتُهُمْ فَقُمْتُ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَهُ، قَالَ: فَحَفِظْتُ مِنْهُ أَرْبَعَ كَلِمَاتٍ، أَعُدُّهُنَّ فِي يَدِى، قَالَ: «تَغْزُونَ جَزِيرَةَ الْعَرَبِ، فَيَفْتَحُهَا اللَّهُ ، ثُمَّ فَارِسَ، فَيَفْتَحُهَا اللَّهُ ، ثُمَّ تَغْزُونَ الرُّومَ، فَيَفْتَحُهَا اللَّهُ ، ثُمَّ تَغْزُونَ الدَّجَّالَ، فَيَفْتَحُهُ اللَّهُ» قَالَ: فَقَالَ نَافِعٌ: يَا جَابِرُ، لاَ نَرَى الدَّجَّالَ يَخْرُجُ حَتَّى تُفْتَحَ الرُّومُ. (م/۲٩۰۰)

ترجمه: جابر بن سمره روایت می‌کند که نافع بن عتبه لگفت: ما همراه نبی اکرم صدر غزوه‌ای بودیم که جماعتی که لباسهای پشمین به تن داشتند از سمت مغرب، نزد رسول الله صآمدند و در کنار تپه‌ای با پیامبر اکرم صملاقات کردند. قابل یاد آوری است که آنها ایستاده بودند و رسول اکرم صنشسته بود. به ذهنم رسید که نزد آنان برو و میان آنها و رسول الله صقرار بگیر؛ چرا که مبادا او را ترور کنند. سپس با خود گفتم: شاید رسول اکرم صبا آنها حرفی خصوصی دارد. به هر حال، سرانجام، نزد آنان رفتم و بین آنها و رسول الله صایستادم. در آنجا چهار جمله از رسول اکرم صحفظ نمودم که با دستم می‌شمارم؛ پیامبر اکرم صفرمود: «شما با شبه جزیره‌ی عربستان می‌جنگید و الله متعال آن را فتح می‌نماید. سپس، با فارس (ایران) می‌جنگید و الله متعال آن را فتح می‌کند. بعد از آن، با روم می‌جنگید و الله متعال آن را فتح می‌کند. سرانجام، با دجال می‌جنگید و الله متعال به شما فتح و پیروزی، عنایت می‌کند». راوی می‌گوید: نافع گفت: ای جابر! ما فکر می‌کنیم تا روم فتح نشود، دجال ظهور نمی‌کند.

باب (۳۵): درباره‌ی فتح قسطنطنیه

۲۰۲٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَنْزِلَ الرُّومُ بِالأَعْمَاقِ، أَوْ بِدَابِقَ، فَيَخْرُجُ إِلَيْهِمْ جَيْشٌ مِنَ الْمَدِينَةِ، مِنْ خِيَارِ أَهْلِ الأَرْضِ يَوْمَئِذٍ، فَإِذَا تَصَافُّوا قَالَتِ الرُّومُ: خَلُّوا بَيْنَنَا وَبَيْنَ الَّذِينَ سَبَوْا مِنَّا نُقَاتِلْهُمْ، فَيَقُولُ الْمُسْلِمُونَ: لاَ، وَاللَّهِ لاَ نُخَلِّى بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ إِخْوَانِنَا، فَيُقَاتِلُونَهُمْ، فَيَنْهَزِمُ ثُلُثٌ لاَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ أَبَدًا، وَيُقْتَلُ ثُلُثُهُمْ، أَفْضَلُ الشُّهَدَاءِ عِنْدَ اللَّهِ، وَيَفْتَتِحُ الثُّلُثُ، لاَ يُفْتَنُونَ أَبَدًا، فَيَفْتَتِحُونَ قُسْطُنْطِينِيَّةَ، فَبَيْنَمَا هُمْ يَقْتَسِمُونَ الْغَنَائِمَ، قَدْ عَلَّقُوا سُيُوفَهُمْ بِالزَّيْتُونِ، إِذْ صَاحَ فِيهِمُ الشَّيْطَانُ: إِنَّ الْمَسِيحَ قَدْ خَلَفَكُمْ فِي أَهْلِيكُمْ فَيَخْرُجُونَ، وَذَلِكَ بَاطِلٌ، فَإِذَا جَاءُوا الشَّأْمَ خَرَجَ، فَبَيْنَمَا هُمْ يُعِدُّونَ لِلْقِتَالِ، يُسَوُّونَ الصُّفُوفَ، إِذْ أُقِيمَتِ الصَّلاَةُ، فَيَنْزِلُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ عَلَيهِ السَّلامُ، فَأَمَّهُمْ فَإِذَا رَآهُ عَدُوُّ اللَّهِ ذَابَ كَمَا يَذُوبُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ، فَلَوْ تَرَكَهُ لاَنْذَابَ حَتَّى يَهْلِكَ، وَلَكِنْ يَقْتُلُهُ اللَّهُ بِيَدِهِ، فَيُرِيهِمْ دَمَهُ فِي حَرْبَتِهِ». (م/۲۸٩٧)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «قیامت برپا نمی‌شود تا زمانی که رومی‌ها به اعماق یا دابق (مکانی در نزدیکی حلب در سرزمین شام) نیایند؛ آنگاه، سپاهی از مردم مدینه که بهترین افراد آن روزگار هستند، بسوی آنان می‌روند؛ هنگامی که در برابر هم قرار بگیرند، رومی‌ها می‌گویند: ما را با کسانی که از ما اسیر گرفته‌اند، به حال خود بگذارید تا با آنان بجنگیم. مسلمانان می‌گویند: نه، سوگند به الله، شما را با آنها رها نمی‌کنیم. اینگونه مسلمانان با آنها می‌جنگند و یک سوم آنها شکست می‌خورند که هرگز الله متعال توبه‌ی آنها را قبول نمی‌کند. و یک سوم آنها کشته می‌شوند که بهترین شهدا نزد الله متعال هستند. و یک سوم دیگر آنها پیروز می‌شوند و هرگز دچار فتنه نمی‌شوند. همچنین این گروه، قسطنطنیه را فتح می-کنند. سپس آنان، شمشیرهایشان را به درختان زیتون، آویزان می‌کنند و مشغول تقسیم غنایم می‌شوند که شیطان میان آنها فریاد می‌زند: دجال به خانواده‌های شما حمله‌ کرده است. آنها با شنیدن این سخن، حرکت می‌کنند؛ حال آنکه این، سخن باطلی است؛ اما هنگامی که به شام می‌رسند، دجال ظهور می‌کند. آنها خودشان را برای جنگ آماده می‌کنند و صفهایشان را تنظیم می‌کنند که نماز برپا می‌گردد و عیسی بن مریم ÷ فرود می‌آید و نماز را برایشان، امامت می‌کند. پس هنگامی که دشمن الله؛ دجال؛ عیسی ÷ را می‌بیند، مانند نمکی که در آب، ذوب می‌شود، ذوب و نابودی او شروع می‌شود؛ طوری که اگر عیسی ÷ او را به حال خود بگذارد، خودش هلاک و نابود می‌گردد؛ اما الله متعال او را بدست عیسی ÷ به قتل می‌رساند. پس عیسی ÷ اثر خون دجال را روی نیزه‌اش به مسلمانان، نشان می-دهد.

باب (۳۶): سپاهی که به قصد کعبه حرکت می‌کند، در زمین فرو می‌رود

۲۰۳۰ـ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ ابْنِ الْقِبْطِيَّةِ قَالَ: دَخَلَ الْحَارِثُ بْنُ أَبِي رَبِيعَةَ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ صَفْوَانَ، وَأَنَا مَعَهُمَا، عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ، أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ ب، فَسَأَلاَهَا عَنِ الْجَيْشِ الَّذِي يُخْسَفُ بِهِ، وَكَانَ ذَلِكَ فِي أَيَّامِ ابْنِ الزُّبَيْرِ، فَقَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَعُوذُ عَائِذٌ بِالْبَيْتِ فَيُبْعَثُ إِلَيْهِ بَعْثٌ، فَإِذَا كَانُوا بِبَيْدَاءَ مِنَ الأَرْضِ خُسِفَ بِهِمْ» فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَكَيْفَ بِمَنْ كَانَ كَارِهًا؟ قَالَ: «يُخْسَفُ بِهِ مَعَهُمْ، وَلَكِنَّهُ يُبْعَثُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى نِيَّتِهِ» وَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: هِيَ بَيْدَاءُ الْمَدِينَةِ. (م/۲۸۸۲)

ترجمه: عبید الله بن قبطیه می‌گوید: من و حارث بن ابی ربیعه و عبدلله بن صفوان نزد ام المؤمنین ام سلمه لرفتیم؛ آنان از وی در مورد سپاهی که در زمین فرود می‌رود، پرسیدند. قابل یادآوری است که این ماجرا در دوران حکومت عبدلله بن زبیر بود. به هر حال، ام سلمه لگفت: رسول الله صفرمود: «فردی در خانه‌ی الله، پناه می‌گیرد؛ سپس، گروهی را برای جنگیدن با وی می‌فرستند؛ هنگامی که به سرزمین صاف و همواری می‌رسند، در زمین فرو می‌روند». من گفتم: یا رسول الله! حکم کسی‌که مجبور باشد، چه می‌شود؟ فرمود: «او هم همراه آنها در زمین فرو می‌رود؛ ولی روز قیامت، بر اساس نیتش، حشر می‌گردد». ابو جعفر که یکی از راویان است می‌گوید: هدف، زمین هموار مدینه است.

باب (۳٧): درباره‌ی مساکن مدینه و آباد شدن آن قبل از قیامت

۲۰۳۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تَبْلُغُ الْمَسَاكِنُ إِهَابَ أَوْ يَهَابَ» قَالَ زُهَيْرٌ: قُلْتُ لِسُهَيْلٍ: فَكَمْ ذَلِكَ مِنَ الْمَدِينَةِ؟ قَالَ: كَذَا وَكَذَا مِيلاً. (م/۲٩۰۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «خانه‌های مدینه به إهاب یا یهاب می-رسد». زهیر می‌گوید: به سهیل گفتم: فاصله‌ی اهاب تا مدینه چقدر است؟ گفت: فلان قدر میل است.

باب (۳۸): کعبه را مردی از حبشه که پاهای باریکی دارد، منهدم خواهد کرد

۲۰۳۲ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رسول الله ص: «يُخَرِّبُ الْكَعْبَةَ ذُو السُّوَيْقَتَيْنِ مِنَ الْحَبَشَةِ». (م/۲٩۰٩)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «کعبه را مردی از حبشه که پاهای باریکی دارد، منهدم خواهد کرد».

باب (۳٩): در مورد اینکه عراق جلوی درهمش را می‌گیرد

۲۰۳۳ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنَعَتِ الْعِرَاقُ دِرْهَمَهَا وَقَفِيزَهَا.. وَمَنَعَتِ الشَّأْمُ مُدْيَهَا وَدِينَارَهَا، وَمَنَعَتْ مِصْرُ إِرْدَبَّهَا وَدِينَارَهَا، وَعُدْتُمْ مِنْ حَيْثُ بَدَأْتُمْ، وَعُدْتُمْ مِنْ حَيْثُ بَدَأْتُمْ، وَعُدْتُمْ مِنْ حَيْثُ بَدَأْتُمْ» شَهِدَ عَلَى ذَلِكَ لَحْمُ أَبِي هُرَيْرَةَ وَدَمُهُ. (م/۲۸٩۶)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «بزودی عراق از دادن درهم و پیمانه‌های غذا، خودداری می‌کند؛ هم‌چنین شام از پرداخت دینار و پیمانه‌های طعام، خودداری می‌نماید؛ مصر نیز از پرداخت دینار و پیمانه‌های غذا خودداری می‌کند و شما همان وضعیت نخست را پیدا می‌کنید، و شما همان وضعیت نخست را پیدا می‌کنید، و شما همان وضعیت نخست را پیدا می‌کنید». گوشت و خون ابوهریره بر این مطلب، گواهی می‌دهد.

(هدف این است که این مناطق بعد از اینکه فتح می‌شوند و مردم آنها مالیات، پرداخت می‌کنند، بزودی وضعیت، دگرگون می‌شود و غیر مسلمانان در نزدیکی قیامت، بر این مناطق، مسلط می‌شوند و نمی‌گذارند که مردم، مالیات بدهند.)

۲۰۳۴ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لَيْسَتِ السَّنَةُ بِأَنْ لاَ تُمْطَرُوا وَلَكِنِ السَّنَةُ أَنْ تُمْطَرُوا وَتُمْطَرُوا، وَلاَ تُنْبِتُ الأَرْضُ شَيْئًا». (م/۲٩۰۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «قحطسالی واقعی، این نیست که باران نبارد؛ بلکه آن است که باران زیادی ببارد؛ اما زمین چیزی نرویاند».

باب (۴۰): از میان رفتن امانت داری و ایمان از دل‌ها

۲۰۳۵ـ عَنْ حُذَيْفَةَ سقَالَ: حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صحَدِيثَيْنِ قَدْ رَأَيْتُ أَحَدَهُمَا، وَأَنَا أَنْتَظِرُ الآخَرَ، حَدَّثَنَا «أَنَّ الأَمَانَةَ نَزَلَتْ فِي جِذْرِ قُلُوبِ الرِّجَالِ، ثُمَّ نَزَلَ الْقُرْآنُ، فَعَلِمُوا مِنَ الْقُرْآنِ وَعَلِمُوا مِنَ السُّنَّةِ» ثُمَّ حَدَّثَنَا عَنْ رَفْعِ الأَمَانَةِ قَالَ: «يَنَامُ الرَّجُلُ النَّوْمَةَ فَتُقْبَضُ الأَمَانَةُ مِنْ قَلْبِهِ، فَيَظَلُّ أَثَرُهَا مِثْلَ الْوَكْتِ، ثُمَّ يَنَامُ النَّوْمَةَ فَتُقْبَضُ الأَمَانَةُ مِنْ قَلْبِهِ، فَيَظَلُّ أَثَرُهَا مِثْلَ الْمَجْلِ، كَجَمْرٍ دَحْرَجْتَهُ عَلَى رِجْلِكَ فَنَفِطَ، فَتَرَاهُ مُنْتَبِرًا وَلَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ» ثُمَّ أَخَذَ حَصًى فَدَحْرَجَهُ عَلَى رِجْلِهِ «فَيُصْبِحُ النَّاسُ يَتَبَايَعُونَ، لاَ يَكَادُ أَحَدٌ يُؤَدِّى الأَمَانَةَ حَتَّى يُقَالَ: إِنَّ فِي بَنِي فُلاَنٍ رَجُلاً أَمِينًا، حَتَّى يُقَالَ لِلرَّجُلِ: مَا أَجْلَدَهُ مَا أَظْرَفَهُ مَا أَعْقَلَهُ، وَمَا فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ إِيمَانٍ» وَلَقَدْ أَتَى عَلَيَّ زَمَانٌ وَمَا أُبَالِى أَيَّكُمْ بَايَعْتُ، لَئِنْ كَانَ مُسْلِمًا لَيَرُدَّنَّهُ عَلَيَّ دِينُهُ، وَلَئِنْ كَانَ نَصْرَانِيًّا أَوْ يَهُودِيًّا لَيَرُدَّنَّهُ عَلَيَّ سَاعِيهِ، وَأَمَّا الْيَوْمَ فَمَا كُنْتُ لأُبَايِعَ مِنْكُمْ إِلاَّ فُلاَنًا وَفُلاَنًا. (م/۱۴۳)

ترجمه: حذیفه سمی‌گوید: رسول الله صدو حدیث برای ما بیان فرمود که یکی از آنها را مشاهده نموده‌ام و منتظر دیگری هستم؛ رسول الله صفرمود: «همانا امانت داری در ریشه‌ی دل‌های مردم، قرار داده شده است؛ سپس، قرآن نازل گردید و این مطلب را از قرآن و سنت هم دانستند». همچنین رسول الله صدرباره‌ی از میان رفتن امانت داری سخن گفت و فرمود: «روزی خواهد آمد که فرد می‌خوابد و امانت داری از قلبش برداشته می‌شود طوریکه اثر آن، مثل یک نقطه‌ی کم رنگ در قلبش باقی می‌ماند. سپس بار دیگر که می‌خوابد، امانت داری بطور کلی از قلبش برداشته می‌شود و فقط اثر آن، مانند اثری که بر دست کارگر است، باقی می‌ماند؛ مانند اینکه شما اخگری را روی پایتان بغلطانید و پایتان، باد کند؛ شما آن را برآمده می‌بینید؛ اما درحقیقت، چیزی در آن وجود ندارد». آنگاه سنگریزه‌ای برداشت و آن را بر پایش غلطاند و ادامه داد: «مردم با یکدیگر، داد و ستد می‌کنند؛ اما کسی پیدا نمی‌شود که امانت را برگرداند تا جایی که مردم می‌گویند: در فلان قبیله، مردی بسیار امانت دار وجود دارد. همچنین در باره‌ی یک شخص می‌گویند: چقدر عاقل، زیرک و زرنگ است در حالی که در قلبش به اندازه‌ی یک دانه‌ی خردل، ایمان وجود ندارد».

حذیفه سمی‌گوید: زمانی بودکه از داد وستد با هریک از شما هیچ پروایی نداشتم؛ زیرا اگر طرف معامله، مسلمان بود، اسلامش باعث می‌شد تا امانت را برگرداند. و اگر نصرانی یا یهودی بود، حاکمش امانت را به من برمی‌گرداند؛ اما امروز، بجز فلانی و فلانی، با کسی دیگر، داد و ستد نمی‌کنم.

باب (۴۱): از مردم عراق هیچ درهم و پیمانه‌ای، جمع آوری نمی-شود

۲۰۳۶ـ عَنِ الْجُرَيْرِيِّ س، عَنْ أَبِي نَضْرَةَ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ: يُوشِكُ أَهْلُ الْعِرَاقِ أَنْ لاَ يُجْبَى إِلَيْهِمْ قَفِيزٌ وَلاَ دِرْهَمٌ، قُلْنَا: مِنْ أَيْنَ ذَاكَ؟ قَالَ: مِنْ قِبَلِ الْعَجَمِ، يَمْنَعُونَ ذَاكَ، ثُمَّ قَالَ: يُوشِكَ أَهْلُ الشَّأْمِ أَنْ لاَ يُجْبَى إِلَيْهِمْ دِينَارٌ وَلاَ مُدْىٌ، قُلْنَا: مِنْ أَيْنَ ذَاكَ؟ قَالَ: مِنْ قِبَلِ الرُّومِ، ثُمَّ سَكَتَ هُنَيَّةً، ثُمَّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَكُونُ فِي آخِرِ أُمَّتِي خَلِيفَةٌ يَحْثِى الْمَالَ حَثْيًا، لاَ يَعُدُّهُ عَدَدًا» قَالَ قُلْتُ لأَبِى نَضْرَةَ وَأَبِى الْعَلاَءِ: أَتَرَيَانِ أَنَّهُ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ؟ فَقَالاَ: لاَ. (م/۲٩۱۳)

ترجمه: جریری سمی‌گوید: ابو نضره گفت: ما نزد جابر بن عبدلله بودیم که گفت: بزودی زمانی فرا خواهد رسید که از مردم عراق هیچ درهم و پیمانه‌ای، جمع آوری نمی‌شود. پرسیدیم: از طرف چه کسانی این اتفاق می‌افتد؟ گفت: از جانب عجم؛ آنها از جمع آوری درهم و پیمانه جلوگیری می‌کنند. سپس ادامه داد: بزودی زمانی فرا خواهد رسید که از مردم شام نیز هیچ دینار وپیمانه‌ای، جمع آوری نمی‌شود. پرسیدیم: از طرف چه کسانی این اتفاق می‌افتد؟ گفت: از جانب رومی‌ها. بعد از آن، جابر اندکی سکوت نمود؛ سپس گفت: رسول الله صفرمود: «در دوران پایانی امت من، خلیفه‌ای خواهد آمد که مال را با دو دستش، مشت می‌کند و بدون اینکه بشمارد، جمع آوری می‌نماید». «کنایه از این است که اسلام، قدرت می‌گیرد و اموال زیادی بدست می‌آورد».

جریری سمی‌گوید: من به ابو نضره و ابو العلاء گفتم: به نظر شما آن خلیفه، عمر بن عبدالعزیز است؟ گفتند: خیر.

(حدیث اشاره به این دارد که نخست، اسلام پیروز می‌شود و مردم عراق و شام، مالیات پرداخت می‌کنند. بعد از آن، کفار عجم و رومی‌ها بر عراق و شام، چیره می‌شوند و آن وقت هیچ مالیاتی به مسلمانان پرداخت نمی‌گردد. اما در آخر الزمان خلیفه‌ای می‌آید که بر مناطق وسیعی، حکومت می‌کند و از هر طرف، مالیات و پول بسوی او سرازیر می‌شود).

باب (۴۲): نشانه‌هایی که قبل از قیامت، آشکار می‌گردد

۲۰۳٧ـ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ أَسِيدٍ الْغِفَارِىِّ لقَالَ: اطَّلَعَ النَّبِىُّ صعَلَيْنَا وَنَحْنُ نَتَذَاكَرُ، فَقَالَ: «مَا تَذَاكَرُونَ»؟ قَالُوا: نَذْكُرُ السَّاعَةَ، قَالَ: «إِنَّهَا لَنْ تَقُومَ حَتَّى تَرَوْنَ قَبْلَهَا عَشْرَ آيَاتٍ» فَذَكَرَ الدُّخَانَ، وَالدَّجَّالَ، وَالدَّابَّةَ، وَطُلُوعَ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَنُزُولَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ص، وَيَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ، وَثَلاَثَةَ خُسُوفٍ: خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ، وَخَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ، وَخَسْفٌ بِجَزِيرَةِ الْعَرَبِ، وَآخِرُ ذَلِكَ نَارٌ تَخْرُجُ مِنَ الْيَمَنِ، تَطْرُدُ النَّاسَ إِلَى مَحْشَرِهِمْ. (م/۲٩۰۱)

ترجمه: حذیفه بن اسید غفاری سمی‌گوید: ما مشغول صحبت بودیم که نبی اکرم صنزد ما آمد و فرمود: «در مورد چه چیزی صحبت می‌کنید»؟ صحابه عرض کردند: در مورد قیامت، صحبت می-کنیم. فرمود: «تا زمانی که ده نشانه را مشاهده نکرده‌اید، قیامت برپا نمی‌شود». آنگاه نبی اکرم صدود، دجال، دابه (حیوانی که ظهور می‌کند)، طلوع خورشید از مغرب، نزول عیسی بن مریم، یأجوج و مأجوج و هرسه خسوف (فرو رفتن در زمین) را ذکر کردند که یکی از آنها در مشرق، دیگری در مغرب، و سومی در شبه جزیره‌ی عربستان رخ می‌دهد. و در پایان هم آتشی را ذکر کردند که از یمن، بیرون می‌آید و مردم را بسوی محشر، سوق می-دهد.

باب (۴۳): بسوی انجام کارهای نیک بشتابید؛ قبل از آنکه فتنه‌هایی مانند پاره‌های شب تاریک، آشکار گردد

۲۰۳۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «بَادِرُوا بِالأَعْمَالِ فِتَنًا كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ يُصْبِحُ الرَّجُلُ مُؤْمِنًا وَيُمْسِى كَافِرًا، أَوْ يُمْسِي مُؤْمِنًا وَيُصْبِحُ كَافِرًا، يَبِيعُ دِينَهُ بِعَرَضٍ مِنَ الدُّنْيَا». (م/۱۱۸)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «بسوی انجام کارهای نیک بشتابید؛ قبل از آنکه فتنه‌هایی مانند پاره‌های شب تاریک، آشکار گردد؛ تا جایی که یک شخص، هنگام صبح، مؤمن است؛ اما شب، کافر می‌شود. یا شب، مؤمن است؛ ولی صبح، کافر می‌گردد. و دین خود را در برابر کالای اندک دنیا می‌فروشد».

باب (۴۴): قبل از آشکار شدن علایم قیامت به انجام کارهای خیر بشتابید

۲۰۳٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنِ النَّبِىِّ ص قَالَ: «بَادِرُوا بِالأَعْمَالِ سِتًّا: الدَّجَّالَ، وَالدُّخَانَ، وَدَابَّةَ الأَرْضِ، وَطُلُوعَ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَأَمْرَ الْعَامَّةِ، وَخُوَيِّصَةَ أَحَدِكُمْ». (م/۲٩۴٧)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که نبی اکرم صفرمود: «به انجام کارهای نیک بشتابید قبل از اینکه شیش اتفاق بیفتد: ظهور دجال، آشکار شدن دود، ظهور دابه‌ی زمین (حیوانی که با آدم حرف می‌زند)، طلوع خورشید از مغرب، امر عامه (حکومت عموم مردم به جای متخصصان، یا قیامت که عموم مردم را در بر می‌گیرد) و واقعه‌ای که ویژه ی هریک از شما است (مرگ یا مشغولیت‌های که هر فرد دارد.)

باب (۴۵): عبادت در دوران هرج و مرج

۲۰۴۰ـ عن مَعْقِلِ بْنِ يَسَارٍ س: أن أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «الْعِبَادَةُ فِي الْهَرْجِ، كَهِجْرَةٍ إِلَىَّ». (م/۲٩۴۸)

ترجمه: معقل بن یسار سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «عبادت در دوران هرج و مرج (فتنه و نا امنی) مانند هجرت بسوی من است».

باب (۴۶): داستان ابن صیاد

۲۰۴۱ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ سقَالَ: خَرَجْنَا حُجَّاجًا أَوْ عُمَّارًا وَمَعَنَا ابْنُ صَائِدٍ، قَالَ: فَنَزَلْنَا مَنْزِلاً، فَتَفَرَّقَ النَّاسُ وَبَقِيتُ أَنَا وَهُوَ، فَاسْتَوْحَشْتُ مِنْهُ وَحْشَةً شَدِيدَةً مِمَّا يُقَالُ عَلَيْهِ، قَالَ: وَجَاءَ بِمَتَاعِهِ فَوَضَعَهُ مَعَ مَتَاعِي فَقُلْتُ: إِنَّ الْحَرَّ شَدِيدٌ، فَلَوْ وَضَعْتَهُ تَحْتَ تِلْكَ الشَّجَرَةِ، قَالَ فَفَعَلَ، قَالَ: فَرُفِعَتْ لَنَا غَنَمٌ، فَانْطَلَقَ فَجَاءَ بِعُسٍّ، فَقَالَ: اشْرَبْ أَبَا سَعِيدٍ فَقُلْتُ: إِنَّ الْحَرَّ شَدِيدٌ وَاللَّبَنُ حَارٌّ، مَا بِي إِلاَّ أَنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَشْرَبَ عَنْ يَدِهِ ـ أَوْ قَالَ آخُذَ عَنْ يَدِهِ ـ فَقَالَ: أَبَا سَعِيدٍ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ آخُذَ حَبْلاً فَأُعَلِّقَهُ بِشَجَرَةٍ ثُمَّ أَخْتَنِقَ مِمَّا يَقُولُ لِي النَّاسُ، يَا أَبَا سَعِيدٍ مَنْ خَفِىَ عَلَيْهِ حَدِيثُ رَسُولِ اللَّهِ صمَا خَفِىَ عَلَيْكُمْ، مَعْشَرَ الأَنْصَارِ، أَلَسْتَ مِنْ أَعْلَمِ النَّاسِ بِحَدِيثِ رَسُولِ اللَّهِ ص؟ أَلَيْسَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هُوَ كَافِرٌ» وَأَنَا مُسْلِمٌ؟ أَوَلَيْسَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هُوَ عَقِيمٌ لاَ يُولَدُ لَهُ» وَقَدْ تَرَكْتُ وَلَدِى بِالْمَدِينَةِ؟ أَوَ لَيْسَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لاَ يَدْخُلُ الْمَدِينَةَ وَلاَ مَكَّةَ» وَقَدْ أَقْبَلْتُ مِنَ الْمَدِينَةِ وَأَنَا أُرِيدُ مَكَّةَ؟ قَالَ أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِىُّ: حَتَّى كِدْتُ أَنْ أَعْذِرَهُ، ثُمَّ قَالَ: أَمَا، وَاللَّهِ، إِنِّي لأَعْرِفُهُ وَأَعْرِفُ مَوْلِدَهُ وَأَيْنَ هُوَ الآنَ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: تَبًّا لَكَ، سَائِرَ الْيَوْمِ. (م/۲٩۲٧)

ترجمه: ابو سعید خدری سمی‌گوید: ما برای انجام حج یا عمره (از مدینه) بیرون رفتیم؛ ابن صیاد هم در این سفر، ما را همراهی می‌کرد. در مسیر راه، برای استراحت، توقف نمودیم و مردم، پراکنده شدند و فقط من و او ماندیم. به علت سخنانی که مردم علیه او می‌گفتند، بسیار وحشت کردم و از او ترسیدم. او وسایلش را آورد و با وسایل من گذاشت. من گفتم: گرما بسیار شدید است؛ اگر ممکن است آنها را زیر آن درخت بگذارید. او این کار را انجام داد. سپس، گله‌ای گوسفند، ظاهر شد. او رفت و یک ظرف بزرگ شیر آورد و گفت: ای ابوسعید! بنوش. من گفتم: گرما شدید است و شیرها گرم‌اند. اما واقعیت این است که من دوست نداشتم که از دستش، چیزی بنوشم یا چیزی بگیرم. سپس او گفت: ای ابو سعید! از حرف‌های مردم در مورد من، تصمیم گرفتم تا ریسمانی بردارم و آن را به درختی آویزان کنم و خودم را خفه کنم. ای ابو سعید! اگر احادیث رسول الله صبرای برخی از مردم، پنهان مانده است، برای شما گروه انصار، پنهان نیستند؛ آیا تو یکی از داناترین مردم نسبت به احادیث رسول الله صنیستی؟ مگر نه این است که رسول الله صفرمود: «دجال، کافر است» حال آنکه من مسلمانم؟ مگر نه این است که رسول الله صفرمود: «او عقیم است و بچه‌ای ندارد» در حالی که من فرزندم را در مدینه گذاشته‌ام؟ مگر نه این است که رسول الله صفرمود: «او وارد مدینه و مکه نمی‌شود» حال آنکه من از مدینه می‌آیم و می‌خواهم به مکه بروم؟ ابو سعید می‌گوید: او به اندازه‌ای صحبت کرد که نزدیک بود عذرش را بپذیرم. اما سرانجام، او گفت: من دجال، محل تولد او و مکان فعلی‌اش را می‌دانم. ابو سعید می‌گوید: به او گفتم: برای همیشه، هلاک و نابود شوی.

(در مورد اینکه ابن صیاد همان دجال است یا نه؟ اختلافات زیادی در سخنان گذشتگان به چشم می‌خورد؛ ولی پر واضح است که ابن صیاد یکی از دجالان و کذابان روزگار بوده است.)

۲۰۴۲ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ س: أَنَّ ابْنَ صَيَّادٍ سَأَلَ النَّبِيَّ صعَنْ تُرْبَةِ الْجَنَّةِ، فَقَالَ: «دَرْمَكَةٌ بَيْضَاءُ، مِسْكٌ خَالِصٌ». (م/۲٩۲۸)

ترجمه: از ابو سعید خدری سروایت است که ابن صیاد از نبی اکرم صدر مورد خاک بهشت پرسید؛ پیامبر اکرم صفرمود: «مانند آرد، سفید، و مانند مُشک، خوشبو است».

۲۰۴۳ـ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْكَدِرِ قَالَ: رَأَيْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ يَحْلِفُ بِاللَّهِ أَنَّ ابْنَ صَائِدٍ الدَّجَّالُ، فَقُلْتُ: أَتَحْلِفُ بِاللَّهِ؟ قَالَ: إِنِّي سَمِعْتُ عُمَرَ يَحْلِفُ عَلَى ذَلِكَ عِنْدَ النَّبِيِّ صفَلَمْ يُنْكِرْهُ النَّبِيُّ ص. (م/۲٩۲٩)

ترجمه: محمد بن منکدر می‌گوید: جابر بن عبدلله را دیدم که به لفظ جلاله، سوگند یاد می‌کند و می‌گوید: ابن صیاد همان دجال است. گفتم: به لفظ جلاله، سوگند یاد می‌کنی؟ گفت: شنیدم که عمر سدر این مورد، نزد نبی اکرم صسوگند یاد نمود و نبی اکرم صآن را رد نکرد.

۲۰۴۴ـ عَن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ: أَخْبَرَهُ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ لانْطَلَقَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صفِي رَهْطٍ قِبَلَ ابْنِ صَيَّادٍ حَتَّى وَجَدَهُ يَلْعَبُ مَعَ الصِّبْيَانِ عِنْدَ أُطُمِ بَنِي مَغَالَةَ، وَقَدْ قَارَبَ ابْنُ صَيَّادٍ، يَوْمَئِذٍ، الْحُلُمَ، فَلَمْ يَشْعُرْ حَتَّى ضَرَبَ رَسُولُ اللَّهِ صظَهْرَهُ بِيَدِهِ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلاِبْنِ صَيَّادٍ: «أَتَشْهَدُ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ»؟ فَنَظَرَ إِلَيْهِ ابْنُ صَيَّادٍ فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ الأُمِّيِّينَ، فَقَالَ ابْنُ صَيَّادٍ لِرَسُولِ اللَّهِ ص: أَتَشْهَدُ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ؟ فَرَفَضَهُ رَسُولُ اللَّهِ صوَقَالَ: «آمَنْتُ بِاللَّهِ وَبِرُسُلِهِ»، ثُمَّ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَاذَا تَرَى» قَالَ ابْنُ صَيَّادٍ: يَأْتِينِي صَادِقٌ وَكَاذِبٌ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «خُلِّطَ عَلَيْكَ الأَمْرُ»، ثُمَّ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنِّى قَدْ خَبَأْتُ لَكَ خَبِيئًا» فَقَالَ ابْنُ صَيَّادٍ: هُوَ الدُّخُّ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اخْسَأْ، فَلَنْ تَعْدُوَ قَدْرَكَ» فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: ذَرْنِى، يَا رَسُولَ اللَّهِ أَضْرِبْ عُنُقَهُ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنْ يَكُنْهُ فَلَنْ تُسَلَّطَ عَلَيْهِ، وَإِنْ لَمْ يَكُنْهُ فَلاَ خَيْرَ لَكَ فِي قَتْلِهِ» وَقَالَ سَالِمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ يَقُولُ: انْطَلَقَ بَعْدَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ صوَأُبَىُّ بْنُ كَعْبٍ الأَنْصَارِىُّ إِلَى النَّخْلِ الَّتِي فِيهَا ابْنُ صَيَّادٍ، حَتَّى إِذَا دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صالنَّخْلَ، طَفِقَ يَتَّقِى بِجُذُوعِ النَّخْلِ، وَهُوَ يَخْتِلُ أَنْ يَسْمَعَ مِنِ ابْنِ صَيَّادٍ شَيْئًا، قَبْلَ أَنْ يَرَاهُ ابْنُ صَيَّادٍ، فَرَآهُ رَسُولُ اللَّهِ صوَهُوَ مُضْطَجِعٌ عَلَى فِرَاشٍ فِي قَطِيفَةٍ، لَهُ فِيهَا زَمْزَمَةٌ، فَرَأَتْ أُمُّ ابْنِ صَيَّادٍ رَسُولَ اللَّهِ صوَهُوَ يَتَّقِى بِجُذُوعِ النَّخْلِ، فَقَالَتْ لاِبْنِ صَيَّادٍ: يَا صَافِ ـ وَهُوَ اسْمُ ابْنِ صَيَّادٍ ـ هَذَا مُحَمَّدٌ، فَثَارَ ابْنُ صَيَّادٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَوْ تَرَكَتْهُ بَيَّنَ». قَالَ سَالِمٌ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ: فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صفِي النَّاسِ فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ ذَكَرَ الدَّجَّالَ فَقَالَ: «إِنِّى لأُنْذِرُكُمُوهُ، مَا مِنْ نَبِىٍّ إِلاَّ وَقَدْ أَنْذَرَهُ قَوْمَهُ، لَقَدْ أَنْذَرَهُ نُوحٌ قَوْمَهُ، وَلَكِنْ أَقُولُ لَكُمْ فِيهِ قَوْلاً لَمْ يَقُلْهُ نَبِيٌّ لِقَوْمِهِ، تَعَلَّمُوا أَنَّهُ أَعْوَرُ، وَأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَيْسَ بِأَعْوَرَ» قَالَ ابْنُ شِهَابٍ وَأَخْبَرَنِى عُمَرُ بْنُ ثَابِتٍ الأَنْصَارِىُّ أَنَّهُ أَخْبَرَهُ بَعْضُ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ، يَوْمَ حَذَّرَ النَّاسَ الدَّجَّالَ: «إِنَّهُ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ كَافِرٌ، يَقْرَؤُهُ مَنْ كَرِهَ عَمَلَهُ، أَوْ يَقْرَؤُهُ كُلُّ مُؤْمِنٍ» وَقَالَ: «تَعَلَّمُوا أَنَّهُ لَنْ يَرَى أَحَدٌ مِنْكُمْ رَبَّهُ حَتَّى يَمُوتَ». (م/۲٩۳۱)

ترجمه: عبد الله بن عمر لمی‌گوید: عمر بن خطاب سبا گروهی از صحابه، همراه رسول الله صبه طرف ابن صیاد رفت؛ ابن صیاد که در آن وقت، نزدیک به بلوغ بود، با جمعی از بچه‌ها در قِلاع بنی مغاله، مشغول بازی بود و متوجه آمدن رسول الله صنشد، تا اینکه پیامبر اکرم صبا زدن دست خود، او را متوجه خویش ساخت و فرمود: «آیا گواهی می‌دهی که من، پیامبر الله هستم»؟ ابن صیاد نگاهی به پیامبر کرد و گفت: «آری، گواهی می‌دهم که تو رسول اُمّیها هستی». سپس، از رسول الله صپرسید: آیا تو گواهی می‌دهی که من، (ابن صیاد) پیامبر الله هستم؟ رسول الله صسخنش را رد کرد و فرمود: «من به الله و پیامبرانش، ایمان دارم». سپس، پیامبر اکرم صپرسید: «چه می‌بینی»؟ ابن صیاد گفت: افراد راستگو و دروغگو نزد من می‌آیند. رسول الله صفرمود: «امر برای تو مشتبه شده است». سپس، فرمود: «من چیزی برایت پنهان کرده‌ام؛ آیا می‌توانی بگویی چیست»؟ ابن صیاد گفت: دُخ. (منظور سوره‌ی دخان بود.) رسول الله صفرمود: «الله متعال تو را خوارکند، تو از حد خود، نمی‌توانی تجاوز کنی». عمر سعرض کرد: یا رسول الله! اجازه بده تا گردنش را بزنم. رسول الله صفرمود: «اگر او دجال باشد، از بین بردن او، کار تو نیست و اگر نباشد، کشتن او برای تو سودی ندارد».

سالم بن عبد الله می‌گوید: شنیدم که عبد الله بن عمر لمی‌گفت: بعد از آن، رسول الله صو ابی بن کعب انصاری به طرف باغ نخلی رفتند که ابن صیاد در آنجا بود. پیامبر صخودش را پشت تنه‌ی درختان نخل پنهان می‌نمود و می‌خواست اینگونه بدون اینکه ابن صیاد او را ببیند، سخنانش را بشنود. رسول الله صابن صیاد را دید که خودش را در چادری پیچیده و دراز کشیده بود و چیزی را زمزمه می‌کرد. رسول الله صبا اینکه خود را پشت تنه‌ی درختان نخل، پنهان کرده بود، مادر ابن صیاد او را دید و به فرزندش گفت: ای صاف! این، محمد است. ابن صیاد فوراً بلند شد. رسول الله صفرمود: «اگر مادرش او را به حال خود می‌گذاشت، همه چیز، روشن می‌شد».

سالم می‌گوید: ابن عمر ل گفت: سپس رسول الله صدر میان مردم، برخاست و آنطور که شایسته‌ی الله متعال است، او را حمد و ثنا گفت و سخن از دجال به میان آورد و فرمود: «من شما را از او بر حذر می‌دارم. و بدانید که هیچ پیامبری نیامده مگر اینکه قومش را از او برحذر داشته است؛ از آن جمله، نوح نیز قومش را برحذر داشته است؛ اما من درباره‌ی او سخنی می‌گویم که هیچ پیامبری برای قومش نگفته است. به یاد داشته باشید که دجال، یک چشم و احول است؛ ولی الله متعال، چنین نیست». (زمانی که دجال می‌آید، ادعای خدایی می‌کند).

ابن شهاب زهری می‌گوید: عمر بن ثابت انصاری به من گفت: یکی از یاران نبی اکرم صبرایم بیان نمود که: هنگامی که رسول الله صمردم را از دجال برحذر داشت، فرمود: «بر پیشانی دجال، کافر نوشته شده است، طوری که هرکس که اعمال او را نمی‌پسندد یا هر مؤمن می‌تواند آن را بخواند». و همچنین فرمود: «این نکته را به یاد داشته باشید که هیچ یک از شما تا هنگامی که نمرده است، نمی‌تواند پروردگارش را ببیند».

۲۰۴۵ـ عَن ابْنِ عَوْنٍ عَنْ نَافِعٍ قَالَ: كَانَ نَافِعٌ يَقُولُ: ابْنُ صَيَّادٍ، قَالَ: قَالَ ابْنُ عُمَرَ: لَقِيتُهُ مَرَّتَيْنِ، قَالَ: فَلَقِيتُهُ فَقُلْتُ لِبَعْضِهِمْ: هَلْ تَحَدَّثُونَ أَنَّهُ هُوَ؟ قَالَ: لاَ وَاللَّهِ، قَالَ: قُلْتُ: كَذَبْتَنِى، وَاللَّهِ لَقَدْ أَخْبَرَنِى بَعْضُكُمْ أَنَّهُ لَنْ يَمُوتَ حَتَّى يَكُونَ أَكْثَرَكُمْ مَالاً وَوَلَدًا، فَكَذَلِكَ هُوَ زَعَمُوا الْيَوْمَ، قَالَ: فَتَحَدَّثْنَا ثُمَّ فَارَقْتُهُ، قَالَ: فَلَقِيتُهُ لَقْيَةً أُخْرَى وَقَدْ نَفَرَتْ عَيْنُهُ، قَالَ: فَقُلْتُ: مَتَى فَعَلَتْ عَيْنُكَ مَا أَرَى؟ قَالَ: لاَ أَدْرِى قَالَ: قُلْتُ: لاَ تَدْرِى وَهِىَ فِي رَأْسِكَ؟ قَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ خَلَقَهَا فِي عَصَاكَ هَذِهِ، قَالَ: فَنَخَرَ كَأَشَدِّ نَخِيرِ حِمَارٍ سَمِعْتُ، قَالَ: فَزَعَمَ بَعْضُ أَصْحَابِى أَنِّي ضَرَبْتُهُ بِعَصًا كَانَتْ مَعِىَ حَتَّى تَكَسَّرَتْ، أَنَا، وَوَاللَّهِ مَا شَعَرْتُ، قَالَ: وَجَاءَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ فَحَدَّثَهَا فَقَالَتْ: مَا تُرِيدُ إِلَيْهِ؟ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّهُ قَدْ قَالَ: «إِنَّ أَوَّلَ مَا يَبْعَثُهُ عَلَى النَّاسِ غَضَبٌ يَغْضَبُهُ». (م/۲٩۳۲)

ترجمه: ابن عون می‌گوید: نافع او را ابن صیاد می‌دانست و روایت می‌کرد که ابن عمر گفت: من ابن صیاد را دوبار، ملاقات نمودم؛ یک بار که او را دیدم، به یکی از همراهانش گفتم: آیا شما او را دجال می‌دانید؟ جواب داد: نه، سوگند به الله. من گفتم: دروغ می‌گویی؛ سوگند به الله، شما بودید که به من گفتید: او نمی‌میرد تا اینکه اموال و فرزندانش بیشتر از همه‌ی شما می-شود. و گمان مردم هم همین است که او امروز، چنین وضعیتی دارد. ابن عمر لمی‌گوید: بعد از این که صحبت کردیم، از او جدا شدم.

بار دوم او را دیدم در حالی که چشمش ورم کرده و بر آمده بود. گفتم: چه مدت است که چشم‌ات چنین وضعیتی دارد؟ گفت: نمی‌دانم. گفتم: چگونه نمی‌دانی در حالی که در سرت وجود دارد؟ (بسیار به تو نزدیک است). گفت: امیدوارم که الله متعال در این عصایت (که به تو خیلی نزدیک است) یک چشم معیوب خلق کند. (بدون اینکه تو متوجه شوی). سپس خرناسه‌ای کشید که مثل شدیدترین آواز یک الاغ بود که تاکنون شنیده‌ام. ابن عمر می‌گوید: بعضی از همراهانم می‌گویند: من او را با عصایی که در دست داشتم، زدم تا جایی که عصا شکست؛ ولی به الله سوگند، من احساس نکردم که او را زدم.

نافع می‌گوید: آنگاه ابن عمر لنزد ام المؤمنین (خواهرش حفصه) لآمد و ماجرا را برایش بیان کرد. حفصه لگفت: با او چه کار کردی؟ مگر نمی‌دانی که رسول الله صفرمود: «نخستین چیزی که باعث ظهور وی در میان مردم می‌گردد، خشمگین شدن اوست».

۲۰۴۶ـ عَنْ حُذَيْفَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لأَنَا أَعْلَمُ بِمَا مَعَ الدَّجَّالِ مِنْهُ، مَعَهُ نَهْرَانِ يَجْرِيَانِ، أَحَدُهُمَا، رَأْىَ الْعَيْنِ مَاءٌ أَبْيَضُ، وَالآخَرُ، رَأْىَ الْعَيْنِ نَارٌ تَأَجَّجُ، فَإِمَّا أَدْرَكَنَّ أَحَدٌ فَلْيَأْتِ النَّهْرَ الَّذِي يَرَاهُ نَارًا، وَلْيُغَمِّضْ، ثُمَّ لْيُطَأْطِئْ رَأْسَهُ فَيَشْرَبَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مَاءٌ بَارِدٌ، وَإِنَّ الدَّجَّالَ مَمْسُوحُ الْعَيْنِ، عَلَيْهَا ظَفَرَةٌ غَلِيظَةٌ، مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ كَافِرٌ، يَقْرَؤُهُ كُلُّ مُؤْمِنٍ، كَاتِبٍ وَغَيْرِ كَاتِبٍ». (م/۲٩۳۴)

ترجمه: حذیفه سمی‌گوید: رسول الله ص فرمود: «من بهتر از خودِ دجال می‌دانم که او چه چیزی همراه خود دارد؛ او دو نهر جاری همراه خود دارد که یکی را چشم به ظاهر آب سفید می‌بیند؛ و دیگری را چشم به ظاهر، آتشی شعله ور می‌بیند. پس اگر کسی زمانش را دریافت، به نهری برود که آن را آتش می‌بیند. سپس چشمانش را ببندد و سرش را پایین کند و از آن بنوشد؛ چرا که در حقیقت، آبی سرد است (و در بعضی از روایات آمده است که: «بهشت او جهنم، و جهنم او بهشت است».) و باید بدانید که محل یک چشم دجال، صاف است و پوستی کلفت بالای آن را گرفته است و بر پیشانی‌اش کافر نوشته شده است که هر مؤمن درس خوانده و نخوانده می‌تواند آن را بخواند».

۲۰۴٧ـ عَنْ حُذَيْفَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الدَّجَّالُ أَعْوَرُ الْعَيْنِ الْيُسْرَى، جُفَالُ الشَّعَرِ، مَعَهُ جَنَّةٌ وَنَارٌ، فَنَارُهُ جَنَّةٌ وَجَنَّتُهُ نَارٌ». (م/۲٩۳۴)

ترجمه: از حذیفه سروایت است که رسول الله ص فرمود: «چشم چپ دجال، کور است؛ موهای زیادی دارد و بهشت و دوزخی، همراه خود دارد؛ جهنم او بهشت، و بهشت او جهنم است».

۲۰۴۸ـ عَنِ النَّوَّاسِ بْنِ سَمْعَانَ سقَالَ: ذَكَرَ رَسُولُ اللَّهِ صالدَّجَّالَ ذَاتَ غَدَاةٍ، فَخَفَّضَ فِيهِ وَرَفَّعَ، حَتَّى ظَنَنَّاهُ فِي طَائِفَةِ النَّخْلِ، فَلَمَّا رُحْنَا إِلَيْهِ عَرَفَ ذَلِكَ فِينَا، فَقَالَ: «مَا شَأْنُكُمْ» قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ ذَكَرْتَ الدَّجَّالَ غَدَاةً فَخَفَّضْتَ فِيهِ وَرَفَّعْتَ، حَتَّى ظَنَنَّاهُ فِي طَائِفَةِ النَّخْلِ، فَقَالَ: «غَيْرُ الدَّجَّالِ أَخْوَفُنِي عَلَيْكُمْ، إِنْ يَخْرُجْ، وَأَنَا فِيكُمْ، فَأَنَا حَجِيجُهُ دُونَكُمْ، وَإِنْ يَخْرُجْ، وَلَسْتُ فِيكُمْ، فَامْرُؤٌ حَجِيجُ نَفْسِهِ، وَاللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ، إِنَّهُ شَابٌّ قَطَطٌ، عَيْنُهُ طَافِئَةٌ، كَأَنِّى أُشَبِّهُهُ بِعَبْدِ الْعُزَّى بْنِ قَطَنٍ، فَمَنْ أَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْيَقْرَأْ عَلَيْهِ فَوَاتِحَ سُورَةِ الْكَهْفِ، إِنَّهُ خَارِجٌ خَلَّةً بَيْنَ الشَّأْمِ وَالْعِرَاقِ، فَعَاثَ يَمِينًا وَعَاثَ شِمَالاً، يَا عِبَادَ اللَّهِ فَاثْبُتُوا» قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَا لَبْثُهُ فِي الأَرْضِ؟ قَالَ: «أَرْبَعُونَ يَوْمًا: يَوْمٌ كَسَنَةٍ، وَيَوْمٌ كَشَهْرٍ، وَيَوْمٌ كَجُمُعَةٍ، وَسَائِرُ أَيَّامِهِ كَأَيَّامِكُمْ» قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَذَلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كَسَنَةٍ، أَتَكْفِينَا فِيهِ صَلاَةُ يَوْمٍ؟ قَالَ: «لاَ اقْدُرُوا لَهُ قَدْرَهُ» قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَا إِسْرَاعُهُ فِي الأَرْضِ؟ قَالَ: «كَالْغَيْثِ اسْتَدْبَرَتْهُ الرِّيحُ، فَيَأْتِى عَلَى الْقَوْمِ فَيَدْعُوهُمْ، فَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَجِيبُونَ لَهُ، فَيَأْمُرُ السَّمَاءَ فَتُمْطِرُ، وَالأَرْضَ فَتُنْبِتُ، فَتَرُوحُ عَلَيْهِمْ سَارِحَتُهُمْ، أَطْوَلَ مَا كَانَتْ ذُرًا، وَأَسْبَغَهُ ضُرُوعًا، وَأَمَدَّهُ خَوَاصِرَ، ثُمَّ يَأْتِى الْقَوْمَ، فَيَدْعُوهُمْ فَيَرُدُّونَ عَلَيْهِ قَوْلَهُ، فَيَنْصَرِفُ عَنْهُمْ، فَيُصْبِحُونَ مُمْحِلِينَ لَيْسَ بِأَيْدِيهِمْ شَيْءٌ مِنْ أَمْوَالِهِمْ، وَيَمُرُّ بِالْخَرِبَةِ فَيَقُولُ لَهَا: أَخْرِجِى كُنُوزَكِ، فَتَتْبَعُهُ كُنُوزُهَا كَيَعَاسِيبِ النَّحْلِ، ثُمَّ يَدْعُو رَجُلاً مُمْتَلِئًا شَبَابًا، فَيَضْرِبُهُ بِالسَّيْفِ فَيَقْطَعُهُ جَزْلَتَيْنِ رَمْيَةَ الْغَرَضِ، ثُمَّ يَدْعُوهُ فَيُقْبِلُ وَيَتَهَلَّلُ وَجْهُهُ، يَضْحَكُ، فَبَيْنَمَا هُوَ كَذَلِكَ إِذْ بَعَثَ اللَّهُ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ، فَيَنْزِلُ عِنْدَ الْمَنَارَةِ الْبَيْضَاءِ شَرْقِىَّ دِمَشْقَ، بَيْنَ مَهْرُودَتَيْنِ، وَاضِعًا كَفَّيْهِ عَلَى أَجْنِحَةِ مَلَكَيْنِ، إِذَا طَأْطَأَ رَأَسَهُ قَطَرَ، وَإِذَا رَفَعَهُ تَحَدَّرَ مِنْهُ جُمَانٌ كَاللُّؤْلُؤِ، فَلاَ يَحِلُّ لِكَافِرٍ يَجِدُ رِيحَ نَفَسِهِ إِلاَّ مَاتَ، وَنَفَسُهُ يَنْتَهِى حَيْثُ يَنْتَهِى طَرْفُهُ، فَيَطْلُبُهُ حَتَّى يُدْرِكَهُ بِبَابِ لُدٍّ، فَيَقْتُلُهُ، ثُمَّ يَأْتِى عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ قَوْمٌ قَدْ عَصَمَهُمُ اللَّهُ مِنْهُ، فَيَمْسَحُ عَنْ وُجُوهِهِمْ وَيُحَدِّثُهُمْ بِدَرَجَاتِهِمْ فِي الْجَنَّةِ، فَبَيْنَمَا هُوَ كَذَلِكَ إِذْ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى عِيسَى: إِنِّي قَدْ أَخْرَجْتُ عِبَادًا لِي، لاَ يَدَانِ لأَحَدٍ بِقِتَالِهِمْ، فَحَرِّزْ عِبَادِى إِلَى الطُّورِ، وَيَبْعَثُ اللَّهُ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ «وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ» [الانبياء: ٩۶] ﴿وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٖ يَنسِلُونَ[الأنبیاء: ٩۶]. فَيَمُرُّ أَوَائِلُهُمْ عَلَى بُحَيْرَةِ طَبَرِيَّةَ، فَيَشْرَبُونَ مَا فِيهَا، وَيَمُرُّ آخِرُهُمْ فَيَقُولُونَ: لَقَدْ كَانَ بِهَذِهِ، مَرَّةً، مَاءٌ، وَيُحْصَرُ نَبِيُّ اللَّهُ عِيسَى ابن مريم وَأَصْحَابُهُ، حَتَّى يَكُونَ رَأْسُ الثَّوْرِ لأَحَدِهِمْ خَيْرًا مِنْ مِائَةِ دِينَارٍ لأَحَدِكُمُ الْيَوْمَ، فَيَرْغَبُ نَبِيُّ اللَّهِ عِيسَى ابن مريم وَأَصْحَابُهُ، فَيُرْسِلُ اللَّهُ عَلَيْهُمُ النَّغَفَ فِي رِقَابِهِمْ، فَيُصْبِحُونَ فَرْسَى كَمَوْتِ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ، ثُمَّ يَهْبِطُ نَبِيُّ اللَّهِ عِيسَى وَأَصْحَابُهُ إِلَى الأَرْضِ، فَلاَ يَجِدُونَ فِي الأَرْضِ مَوْضِعَ شِبْرٍ إِلاَّ مَلأَهُ زَهَمُهُمْ وَنَتْنُهُمْ، فَيَرْغَبُ نَبِيُّ اللَّهِ عِيسَى وَأَصْحَابُهُ إِلَى اللَّهِ، فَيُرْسِلُ اللَّهُ طَيْرًا كَأَعْنَاقِ الْبُخْتِ، فَتَحْمِلُهُمْ فَتَطْرَحُهُمْ حَيْثُ شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ يُرْسِلُ اللَّهُ مَطَرًا لاَ يَكُنُّ مِنْهُ بَيْتُ مَدَرٍ وَلاَ وَبَرٍ، فَيَغْسِلُ الأَرْضَ حَتَّى يَتْرُكَهَا كَالزَّلَفَةِ، ثُمَّ يُقَالُ لِلأَرْضِ: أَنْبِتِى ثَمَرَتَكِ، وَرُدِّى بَرَكَتَكِ، فَيَوْمَئِذٍ تَأْكُلُ الْعِصَابَةُ مِنَ الرُّمَّانَةِ، وَيَسْتَظِلُّونَ بِقِحْفِهَا، وَيُبَارَكُ فِي الرِّسْلِ، حَتَّى أَنَّ اللِّقْحَةَ مِنَ الإِبِلِ لَتَكْفِى الْفِئَامَ مِنَ النَّاسِ، وَاللِّقْحَةَ مِنَ الْبَقَرِ لَتَكْفِى الْقَبِيلَةَ مِنَ النَّاسِ، وَاللِّقْحَةَ مِنَ الْغَنَمِ لَتَكْفِى الْفَخِذَ مِنَ النَّاسِ، فَبَيْنَمَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ بَعَثَ اللَّهُ رِيحًا طَيِّبَةً فَتَأْخُذُهُمْ تَحْتَ آبَاطِهِمْ، فَتَقْبِضُ رُوحَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَكُلِّ مُسْلِمٍ، وَيَبْقَى شِرَارُ النَّاسِ، يَتَهَارَجُونَ فِيهَا تَهَارُجَ الْحُمُرِ، فَعَلَيْهِمْ تَقُومُ السَّاعَةُ». (م/۲٩۳٧)

ترجمه: نواس بن سمعان سمی‌گوید: یک صبح، رسول الله صسخن از دجال به میان آورد و او را کوچک و حقیر شمرد؛ اما فتنه‌اش را بزرگ دانست و به اندازه‌ای صحبت نمود که ما گمان کردیم شاید در میان انبوه درختان خرما باشد. پس هنگامی که ما به سوی او رفتیم، رسول الله صمتوجه شد و فرمود: «چکار می‌کنید»؟ گفتیم: یا رسول الله! صبح، شما در مورد دجال صحبت نمودید و او را کوچک و حقیر شمردید؛ اما فتنه‌اش را بزرگ دانستید و به اندازه‌ای صحبت نمودید که ما گمان کردیم شاید در میان انبوه درختان خرما باشد. رسول الله صفرمود: «آنچه من برای شما بیم آن را دارم، دجال نیست؛ زیرا اگر دجال ظهور کند و من در میان شما باشم، من با او با حجت و دلیل، مبارزه می‌کنم و از شما دفاع می‌نمایم؛ و اگر ظهور کند و من در میان شما نباشم، پس هر شخصی باید از خودش دفاع کند و الله متعال خلیفه‌ی من بر هر مسلمان است. (مسلمان را کمک می‌کند.) شما باید بدانید که دجال، جوانی است که موهای بسیار مجعدی دارد و یک چشمش برآمده است؛ من او را شبیه عبد العزی بن قطن می‌دانم. پس هرکس از شما او را دریافت، آیات نخست سوره‌ی کهف را بخواند. او در راهی، میان شام و عراق، ظهور می‌کند و چپ و راست، فساد می‌کند؛ ای بندگان الله! ثابت قدم باشید».

راوی می‌گوید: ما عرض کردیم: یا رسول الله! چقدر روی زمین می‌ماند؟ فرمود: «چهل روز؛ یک روزش به اندازه‌ی یک سال، یک روزش به اندازه‌ی یک ماه، یک روزش به اندازه‌ی یک هفته، و روزهای دیگرش به اندازه‌ی روزهای شماست».

عرض کردیم: یا رسول الله! آیا در آن روزی که به اندازه‌ی یک سال است، نماز یک روز برای ما کافی است؟ فرمود: «نه. آن روز را اندازه بگیرید». «در هر بیست و چهار ساعت آن، بر اساس اوقات روزهای عادی، پنج بار، نماز بخوانید».

گفتیم: یا رسول الله! شتاب حرکت او روی زمین چقدر است؟ فرمود: «او مانند بارانی که باد به همراه دارد، حرکت می‌کند؛ او نزد هر گروهی که می‌رود، آنها را دعوت می‌کند و آنان به او ایمان می‌آورند و دعوت او را می‌پذیرند؛ آنگاه، وی به آسمان دستور می‌دهد و باران می‌بارد، و به زمین دستور می‌دهد و زمین هم گیاه می‌رویاند؛ لذا چهارپایانشان، شبها، چاقتر، پر شیرتر و سیرتر از هر وقت دیگر، برمی‌گردند.

سپس نزد گروهی دیگر می‌رود و آنها را دعوت می‌دهد؛ آنان سخنش را نمی‌پذیرند. او روی گردانی می‌کند و می‌رود. آنگاه آنان دچار خشکسالی شده و همه ی اموال آنها نابود می‌گردد. سپس دجال از کنار ویرانه‌ای عبور می‌کند و خطاب به او می‌گوید: گنج‌هایت را بیرون کن. پس گنجهایش مانند زنبورهای عسل بدنبال وی راه می‌افتد. سپس مردی را که در عنفوان جوانی است، صدا می‌کند و با شمشیرش زده و دو نیمش می‌کند و نیمه‌هایش در فاصله‌ای به اندازه‌ی فاصله‌ی چیزی که نشانه و هدف تیر اندازی است، می‌افتند. آنگاه دوباره او را صدا می‌زند. آن جوان می‌آید در حالی که می‌خندد و چهره‌اش از خوشحالی می‌درخشد.

در همین اثنا، الله متعال عیسی بن مریم ÷ را می‌فرستد؛ وی که دو لباسِ رنگ شده‌ی با وَرَس و زعفران به تن دارد، در کنار مناره‌ی سفید در شرق دمشق، فرود می‌آید در حالی که کف دستهایش را بر بالهای دو فرشته گذاشته است؛ هرگاه، سرش را پایین می‌کند، قطره‌های آب از آن می‌چکد؛ و هنگامی که سرش را بلند می‌نماید، دانه‌های نقره‌ای رنگ مانند لؤلؤ (آب زلال و روشن) از آن، پایین می‌افتد. پس بویش به مشام هر کافری که می‌رسد، می‌میرد.

بعد از آن، عیسی ÷ به تعقیب دجال می‌پردازد تا اینکه در دروازه‌ی شهر لُدّ (نزدیک بیت المقدس) به او می‌رسد و وی را به قتل می‌رساند.

سپس عیسی ÷ نزد گروهی می‌رود که الله متعال آنها را از شرّ دجال حفظ نموده است؛ پس دستی بر چهره‌ی آنان می‌کشد و از مراتب‌شان در بهشت با آنها صحبت می‌کند. در این اثنا، الله متعال به عیسی ÷ وحی می‌کند که: من بندگانی را آفریده‌ام که هیچ‌کس توانایی جنگیدن با آنان را ندارد. تو بندگانم را برای حفاظت در کوه طور جمع کن.

در این هنگام، الله متعال یأجوج و مأجوج را بر‌می‌انگیزد و آنان از هر فراز و زمین بلند، به راه می‌افتند. گروه‌های اولیه‌ی آنها از از کنار دریاچه‌ی طبریه (در شام) می‌گذرند و همه‌ی آب آن را می‌نوشند. و هنگامی که گروه‌های پایانی آنها از آنجا می‌گذرند، می‌گویند: روزگاری اینجا آب وجود داشته است. و پیامبر الله ،عیسی بن مریم ÷، و یارانش محاصره می‌شوند تا جایی که یک کله‌ی گاو برای آنان بیشتر از صد دینار برای شما در حال حاضر، ارزش دارد.

اینجاست که پیامبر الله ،عیسی ÷، و یارانش رو به الله متعال می‌آورند؛ الله متعال کرمهایی را در گردنهایشان پدید می‌آورد و همه مانند مردن یک نفر، ‌هلاک می‌شوند. سپس پیامبر الله ،عیسی ÷، و یارانش به زمین فرود می‌آیند و هیچ جایی به اندازه‌ی یک وجب نمی‌یابند که آلوده‌ی به چربی و بوی بد آنها نباشد. دوباره پیامبر الله ،عیسی ÷، و یارانش به الله متعال روی می‌آورند (و از او کمک می‌خواهند.) الله متعال پرندگانی را که گردنهایی بلند مانند گردن شتران بُختی (شتر قوی خراسانی یا شتر دو کوهان) دارند، می‌فرستد. آن پرندگان جثه‌های آنان را برمی‌دارند و هر کجا که الله بخواهد، می‌اندازند. بعد از آن، الله متعال بارانی می‌فرستد که هیچ خانه‌ی خشتی و گلی و پشمی‌ای از آن، محفوظ نمی‌ماند (همه جا را فرا می‌گیرد). این باران، زمین را می‌شوید و مانند آیینه پاک و صاف می‌گرداند. سپس به زمین گفته می‌شود: میوه‌هایت را برویان و برکت‌ات را آشکار کن. پس در آن روز، یک گروه از یک انار می‌خورند و از پوست آن، بعنوان سایه استفاده می‌کنند. هم‌چنین در آن روز، در شیر، برکت عنایت می‌شود تا جایی که شیرِ یک شترِ شیردِه یک گروه بزرگ را کفایت می‌کند؛ و شیرِ یک گاوِ شیردِه برای یک قبیله، کافی است؛ و شیر یک گوسفند شیرده یک تیره را کفایت می‌کند. در این اثنا، الله متعال باد خوشی را می‌فرستد و آن باد، زیر بغل‌هایشان را گرفته و روح هر مؤمن و مسلمان را قبض می‌کند. و اینگونه فقط افراد بد و شرور باقی می‌مانند که مانند خران با هم می‌لولند و بر آنان قیامت برپا می‌شود».

۲۰۴٩ـ عَن ابي سَعِيدٍ الْخُدْرِيَّ سقَالَ: حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صيَوْمًا حَدِيثًا طَوِيلاً عَنِ الدَّجَّالِ، فَكَانَ فِيمَا حَدَّثَنَا قَالَ: «يَأْتِي ـ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْهِ أَنْ يَدْخُلَ نِقَابَ الْمَدِينَةِ ـ فَيَنْتَهِي إِلَى بَعْضِ السِّبَاخِ الَّتِي تَلِى الْمَدِينَةَ، فَيَخْرُجُ إِلَيْهِ يَوْمَئِذٍ رَجُلٌ هُوَ خَيْرُ النَّاسِ ـ أَوْ مِنْ خَيْرِ النَّاسِ ـ فَيَقُولُ لَهُ: أَشْهَدُ أَنَّكَ الدَّجَّالُ الَّذِي حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صحَدِيثَهُ، فَيَقُولُ الدَّجَّالُ: أَرَأَيْتُمْ إِنْ قَتَلْتُ هَذَا ثُمَّ أَحْيَيْتُهُ، أَتَشُكُّونَ فِي الأَمْرِ؟ فَيَقُولُونَ: لاَ، قَالَ: فَيَقْتُلُهُ ثُمَّ يُحْيِيهِ، فَيَقُولُ حِينَ يُحْيِيهِ: وَاللَّهِ مَا كُنْتُ فِيكَ قَطُّ أَشَدَّ بَصِيرَةً مِنِّي الآنَ، قَالَ: فَيُرِيدُ الدَّجَّالُ أَنْ يَقْتُلَهُ فَلاَ يُسَلَّطُ عَلَيْهِ» قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ: يُقَالُ: إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ هُوَ الْخَضِرُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ. (م/۲٩۳۸)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: روزی، رسول الله صدرباره‌ی دجال، یک صحبت طولانی نمود؛ از جمله فرمود: «دجال که ورودش به راه‌ها و خیابان‌های مدینه حرام شده است، در یکی از شوره زارهای نزدیک مدینه فرود می‌آید؛ بهترین فرد یا یکی از بهترین افراد آن زمان، نزدش می‌رود و می‌گوید: من گواهی می‌دهم که تو دجال هستی؛ همان کسی‌که رسول الله صدر مورد تو ما را باخبر ساخته است.

دجال می‌گوید: اگر من این شخص را بکشم و دوباره زنده کنم، بازهم در کار من شک می‌کنید؟ مردم می‌گویند: خیر. دجال او را می‌کشد و دوباره، زنده می‌کند. آن شخص، پس از زنده شدن، می‌گوید: سوگند به الله، هیچگاه من به اندازه‌ی امروز، بصیرت و شناخت نداشته‌ام. (من یقین دارم که تو دجال هستی). دجال تصمیم می‌گیرد تا دوباره او را بکشد؛ ولی نمی‌تواند».

ابو اسحاق (یک از راویان) می‌گوید: این شخصی که با دجال گفتگو می‌کند، خضر ÷ است.

۲۰۵۰ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَخْرُجُ الدَّجَّالُ فَيَتَوَجَّهُ قِبَلَهُ رَجُلٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، فَتَلْقَاهُ الْمَسَالِحُ، مَسَالِحُ الدَّجَّالِ، فَيَقُولُونَ لَهُ: أَيْنَ تَعْمِدُ؟ فَيَقُولُ: أَعْمِدُ إِلَى هَذَا الَّذِي خَرَجَ، قَالَ: فَيَقُولُونَ لَهُ: أَوَمَا تُؤْمِنُ بِرَبِّنَا؟ فَيَقُولُ: مَا بِرَبِّنَا خَفَاءٌ، فَيَقُولُونَ: اقْتُلُوهُ، فَيَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: أَلَيْسَ قَدْ نَهَاكُمْ رَبُّكُمْ أَنْ تَقْتُلُوا أَحَدًا دُونَهُ، قَالَ: فَيَنْطَلِقُونَ بِهِ إِلَى الدَّجَّالِ، فَإِذَا رَآهُ الْمُؤْمِنُ قَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ هَذَا الدَّجَّالُ الَّذِي ذَكَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص، قَالَ: فَيَأْمُرُ الدَّجَّالُ بِهِ فَيُشَبَّحُ، فَيَقُولُ: خُذُوهُ وَشُجُّوهُ، فَيُوسَعُ ظَهْرُهُ وَبَطْنُهُ ضَرْبًا، قَالَ: فَيَقُولُ: أَوَمَا تُؤْمِنُ بِى؟ قَالَ: فَيَقُولُ: أَنْتَ الْمَسِيحُ الْكَذَّابُ، قَالَ فَيُؤْمَرُ بِهِ فَيُؤْشَرُ بِالْمِئْشَارِ مِنْ مَفْرِقِهِ حَتَّى يُفَرَّقَ بَيْنَ رِجْلَيْهِ، قَالَ: ثُمَّ يَمْشِى الدَّجَّالُ بَيْنَ الْقِطْعَتَيْنِ، ثُمَّ يَقُولُ لَهُ: قُمْ، فَيَسْتَوِى قَائِمًا، قَالَ: ثُمَّ يَقُولُ لَهُ: أَتُؤْمِنُ بِى؟ فَيَقُولُ: مَا ازْدَدْتُ فِيكَ إِلاَّ بَصِيرَةً، قَالَ: ثُمَّ يَقُولُ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لاَ يَفْعَلُ بَعْدِى بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ، قَالَ: فَيَأْخُذُهُ الدَّجَّالُ لِيَذْبَحَهُ، فَيُجْعَلَ مَا بَيْنَ رَقَبَتِهِ إِلَى تَرْقُوَتِهِ نُحَاسًا، فَلاَ يَسْتَطِيعُ إِلَيْهِ سَبِيلاً، قَالَ: فَيَأْخُذُ بِيَدَيْهِ وَرِجْلَيْهِ فَيَقْذِفُ بِهِ، فَيَحْسِبُ النَّاسُ أَنَّمَا قَذَفَهُ إِلَى النَّارِ، وَإِنَّمَا أُلْقِىَ فِي الْجَنَّةِ» فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هَذَا أَعْظَمُ النَّاسِ شَهَادَةً عِنْدَ رَبِّ الْعَالَمِينَ». (م/۲٩۳۸)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «دجال ظهور می‌کند و مردی از مؤمنان بسوی او می‌رود. مأموران مسلح دجال، او را می‌بینند و به او می‌گویند: کجا می‌روی؟ می‌گوید: نزد این کسی‌که ظهور کرده است. به او می‌گویند: آیا تو به پروردگار ما (دجال) ایمان نداری؟ می‌گوید: در صفات پروردگار ما هیچ امر مخفی و ابهامی وجود ندارد. نخست، می‌گویند: او را بکُشید. سپس یکی از آنها به دیگری می‌گوید: مگر پروردگار شما (دجال)، به شما نگفت که هیچ‌کس را بدون اجازه و دستور من نکشید؟ آنگاه او را نزد دجال می‌برند. هنگامی که آن شخص مؤمن دجال را می‌بیند، می‌گوید: ای مردم! این همان دجالی است که رسول الله صدر مورد او صحبت کرده است. سپس دجال دستور می‌دهد و او را روی زمین می‌خوابانند و می‌گوید: سرش را بشکنید. و اینگونه کتک مفصلی به پشت و شکم او می‌زنند. آنگاه دجال می‌گوید: آیا به من ایمان نمی‌آوری؟ جواب می‌دهد: تو مسیح دروغگو هستی. بعد از آن، فرمان قتلش صادر می‌شود و او را از فَرق سرش تا میان پاهایش اره کرده و به دو نیم، تقسیم می‌کنند. سپس دجال میان دو نیمه‌ی بدن او راه می‌رود و به او می‌گوید: بلند شو. پس او بلند شده و راست می‌ایستد. دجال به او می‌گوید: آیا به من ایمان می‌آوری؟ او می‌گوید: شناخت من نسبت به تو بیشتر شد. و ادامه می‌دهد که: ای مردم! او بعد از من با هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند چنین کاری انجام دهد. سپس دجال او را می‌گیرد تا سرش را از تنش جدا کند. الله متعال، فاصله‌ی میان گردن و جناغ سینه‌اش را تبدیل به مس می‌نماید طوری که دجال نمی‌تواند او را ذبح کند. سپس دست‌ها و پاهایش را می‌گیرد و او را پرتاب می‌کند. مردم تصور می‌کنند که او را به آتش انداخته در صورتی که او به بهشت انداخته شده است». رسول الله صدر ادامه فرمود: «این، بزرگترین شهید نزد پروردگار جهانیان است».

۲۰۵۱ـ عَنِ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ سقَالَ: مَا سَأَلَ أَحَدٌ النَّبِيَّ صعَنِ الدَّجَّالِ أَكْثَرَ مِمَّا سَأَلْتُ، قَالَ: «وَمَا يُنْصِبُكَ مِنْهُ؟ إِنَّهُ لاَ يَضُرُّكَ» قَالَ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُمْ يَقُولُونَ: إِنَّ مَعَهُ الطَّعَامَ وَالأَنْهَارَ، قَالَ: «هُوَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ». (م/۲٩۳٩)

ترجمه: مغیره بن شعبه سمی‌گوید: هیچ‌کس بیشتر از من از رسول الله صدر مورد دجال نپرسید. پیامبر اکرم صبه من فرمود: «چه چیزی باعث نگرانی تو از او شده است؟ او به تو ضرر نمی‌رساند». من گفتم: مردم می‌گویند: او غذا و نهرهایی با خودش دارد. فرمود: «او نزد الله متعال بی ارزش‌تر و خوارتر از این است». (که بتواند مؤمنان را گمراه کند).

۲۰۵۲ـ عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ يَعْقُوبَ بْنَ عَاصِمِ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِيَّ يَقُولُ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرٍو، وَجَاءَهُ رَجُلٌ، فَقَالَ: مَا هَذَا الْحَدِيثُ الَّذِي تُحَدِّثُ بِهِ؟ تَقُولُ: إِنَّ السَّاعَةَ تَقُومُ إِلَى كَذَا وَكَذَا؟ فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ ـ أَوْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، أَوْ كَلِمَةً نَحْوَهُمَا ـ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ لاَ أُحَدِّثَ أَحَدًا شَيْئًا أَبَدًا، إِنَّمَا قُلْتُ: إِنَّكُمْ سَتَرَوْنَ بَعْدَ قَلِيلٍ أَمْرًا عَظِيمًا، يُحَرَّقُ الْبَيْتُ، وَيَكُونُ، وَيَكُونُ، ثُمَّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَخْرُجُ الدَّجَّالُ فِي أُمَّتِي فَيَمْكُثُ أَرْبَعِينَ ـ لاَ أَدْرِى: أَرْبَعِينَ يَوْمًا، أَوْ أَرْبَعِينَ شَهْرًا، أَوْ أَرْبَعِينَ عَامًا ـ فَيَبْعَثُ اللَّهُ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ كَأَنَّهُ عُرْوَةُ بْنُ مَسْعُودٍ، فَيَطْلُبُهُ فَيُهْلِكُهُ ثُمَّ يَمْكُثُ النَّاسُ سَبْعَ سِنِينَ، لَيْسَ بَيْنَ اثْنَيْنِ عَدَاوَةٌ، ثُمَّ يُرْسِلُ اللَّهُ رِيحًا بَارِدَةً مِنْ قِبَلِ الشَّأْمِ، فَلاَ يَبْقَى عَلَى وَجْهِ الأَرْضِ أَحَدٌ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ خَيْرٍ أَوْ إِيمَانٍ إِلاَّ قَبَضَتْهُ، حَتَّى لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ دَخَلَ فِي كَبَدِ جَبَلٍ لَدَخَلَتْهُ عَلَيْهِ، حَتَّى تَقْبِضَهُ» قَالَ: سَمِعْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِصقَالَ: «فَيَبْقَى شِرَارُ النَّاسِ فِي خِفَّةِ الطَّيْرِ وَأَحْلاَمِ السِّبَاعِ، لاَ يَعْرِفُونَ مَعْرُوفًا وَلاَ يُنْكِرُونَ مُنْكَرًا، فَيَتَمَثَّلُ لَهُمُ الشَّيْطَانُ فَيَقُولُ: أَلاَ تَسْتَجِيبُونَ؟ فَيَقُولُونَ: فَمَا تَأْمُرُنَا؟ فَيَأْمُرُهُمْ بِعِبَادَةِ الأَوْثَانِ، وَهُمْ فِي ذَلِكَ دَارٌّ رِزْقُهُمْ، حَسَنٌ عَيْشُهُمْ، ثُمَّ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ، فَلاَ يَسْمَعُهُ أَحَدٌ إِلاَّ أَصْغَى لِيتًا وَرَفَعَ لِيتًا، قَالَ: وَأَوَّلُ مَنْ يَسْمَعُهُ رَجُلٌ يَلُوطُ حَوْضَ إِبِلِهِ، قَالَ: فَيَصْعَقُ، وَيَصْعَقُ النَّاسُ، ثُمَّ يُرْسِلُ اللَّهُ ـ أَوْ قَالَ يُنْزِلُ اللَّهُ ـ مَطَرًا كَأَنَّهُ الطَّلُّ ـ أَوِ الظِّلُّ نُعْمَانُ الشَّاكُّ ـ فَتَنْبُتُ مِنْهُ أَجْسَادُ النَّاسِ، ثُمَّ يُنْفَخُ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ، ثُمَّ يُقَالُ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ هَلُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ» ﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسۡ‍ُٔولُونَ٢٤[الصافات: ۲۴]. ثُمَّ يُقَالُ: أَخْرِجُوا بَعْثَ النَّارِ، فَيُقَالُ: مِنْ كَمْ؟ فَيُقَالُ: مِنْ كُلِّ أَلْفٍ تِسْعَمِائَةٍ وَتِسْعَةً وَتِسْعِينَ. قَالَ: فَذَاكَ يَوْمَ يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيبًا، وَذَلِكَ «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ سَاقٍ» [القلم: ۴۲]. ﴿يَوۡمَ يُكۡشَفُ عَن سَاقٖ[القلم: ۴۲]. (م/۲٩۴۰)

ترجمه: نعمان بن ثابت سمی‌گوید: شنیدم که یعقوب بن عاصم بن عروه بن مسعود ثقفی می‌گفت: من شنیدم که مردی نزد عبد الله بن عمرو آمد و گفت: این چه حدیثی است که تو بیان می‌کنی؟ تو می‌گویی: قیامت تا فلان و فلان وقت برپا می‌گردد؟ عبد الله بن عمرو بن عاص ل «سبحان الله» یا «لا اله الا الله» یا کلمه‌ای مانند اینها بر زبان آورد و گفت: من تصمیم گرفته بودم که هرگز برای هیچ کس، هیچ حدیثی بیان نکنم؛ من گفتم: شما بعد از مدت کوتاهی، شاهد حادثه‌ی بزرگی خواهید بود؛ بیت الله را آتش می‌زنند و حوادث زیادی اتفاق می‌افتد. رسول الله صفرمود: «دجال در میان امتم ظهور می‌کند و به مدت چهل ـ نمی‌دانم که چهل روز یا ماه یا سال ـ می‌ماند؛ بعد از آن، الله متعال عیسی بن مریم ÷ را که شبیه عروه بن مسعود است، می‌فرستد. عیسی ÷ او را تعقیب می‌کند و سرانجام او را به قتل می‌رساند. بعد از آن، مردم، هفت سال به گونه‌ای زندگی می‌کنند که میان هیچ دو نفری دشمنی وجود ندارد. سپس الله متعال نسیم سردی را از جانب سرزمین شام می‌فرستد و هرکس را که در قلبش، ذره‌ای خیر یا ایمان وجود داشته باشد، قبض روح می‌کند؛ تا جایی که اگر یکی از شما به دل کوهی پناه ببرد، آن نسیم، وارد آن خواهد شد تا او را قبض روح کند». همچنین شنیدم که رسول الله صفرمود: «و مردمِ بد باقی می‌مانند که با سرعت پرواز پرندگان بسوی بدی می‌شتابند و آرزوها و عادات درندگان را دارند. آنان، اعمال خوب را خوب، و اعمال بد را بد نمی‌دانند (بلکه بر عکس تصور می‌کنند.) در این هنگام، شیطان به شکل آدمی زاد ظاهر می‌شود و به آنها می‌گوید: آیا حیا نمی‌کنید؟ می‌گویند: شما به ما چه دستوری می‌دهید؟ اینجا است که شیطان به آنها دستور می‌دهد تا بت‌ها را پرستش کنند. قابل یادآوری است که در این دوران، رزق و روزی از هر طرف به سوی آنان سرازیر است و از زندگی خوبی برخوردارند. بعد از آن، در صور دمیده می‌شود. پس هرکس، صدای آن را بشنود، یک طرف گردنش، مایل می‌شود و طرف دیگرش، بالا می‌آید (یعنی سرش به یک طرف، کج می‌شود و می‌میرد.) و نخستین کسی‌که صدای آن را می‌شنود، مردی است که در حال گِل کاری و اصلاح حوض شترانش می‌باشد؛ در نتیجه، او و سایر مردم، بیهوش می‌شوند (می‌میرند.) بعد از آن، الله متعال بارانی را که مانند شبنم یا سایه ـ شک از نعمان می‌باشد ـ می‌فرستد یا نازل می‌کند و به سبب آن باران، اجساد مردم می‌رویند. آنگاه، بار دیگر در صور دمیده می‌شود و ناگهان، مردم ایستاده و نگاه می‌کنند. سپس گفته می‌شود: ای مردم! بسوی پروردگارتان بشتابید و ﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسۡ‍ُٔولُونَ٢٤[الصافات: ۲۴] «و آنان را نگاه دارید که مورد سؤال قرار می‌گیرند».

بعد از آن، گفته می‌شود: دوزخیان را جدا کنید. جواب داده می‌شود: از چقدر؟ گفته می‌شود: نه صد و نود و نه نفر از هر هزار نفر. و آن، روزی است که کودکان را پیر می‌کند و ﴿يَوۡمَ يُكۡشَفُ عَن سَاقٖ«آن روزی است که ساق، آشکار می‌شود».

باب (۴٧): نخستین نشانه‌ی قیامت، طلوع خورشید از مغرب است

۲۰۵۳ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو لقَالَ: حَفِظْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صحَدِيثًا لَمْ أَنْسَهُ بَعْدُ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ أَوَّلَ الآيَاتِ خُرُوجًا طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَخُرُوجُ الدَّابَّةِ عَلَى النَّاسِ ضُحًى، وَأَيُّهُمَا مَا كَانَتْ قَبْلَ صَاحِبَتِهَا فَالأُخْرَى عَلَى إِثْرِهَا قَرِيبًا». (م/۲٩۴۱)

ترجمه: عبدلله بن عمرو ل می‌گوید: از رسول الله ص حدیثی حفظ کردم که تاکنون، فراموش ننموده‌ام؛ شنیدم که رسول الله ص می‌فرمود: «نخستین نشانه‌هایی که از قیامت، ظاهر می‌شوند، طلوع خورشید از مغرب، و ظهور دابه (حیوانی که با مردم، صحبت می‌کند) هنگام چاشت است؛ و هریکی از آنها که زودتر، ظاهر شود، دیگری بزودی بعد از آن، آشکار می‌گردد».

باب (۴۸): در مورد صفات دجال، ظهور او و سخنان جسّاسه

۲۰۵۴ـ عَن عَامِرُ بْنُ شَرَاحِيلَ الشَّعْبِىُّ ـ شَعْبُ هَمْدَانَ ـ أَنَّهُ سَأَلَ فَاطِمَةَ بِنْتَ قَيْسٍ، أُخْتَ الضَّحَّاكِ بْنِ قَيْسٍ، وَكَانَتْ مِنَ الْمُهَاجِرَاتِ الأُوَلِ فَقَالَ: حَدِّثِينِى حَدِيثًا سَمِعْتِيهِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص، لاَ تُسْنِدِيهِ إِلَى أَحَدٍ غَيْرِهِ، فَقَالَتْ: لَئِنْ شِئْتَ لأَفْعَلَنَّ، فَقَالَ لَهَا: أَجَلْ حَدِّثِينِى، فَقَالَتْ: نَكَحْتُ ابْنَ الْمُغِيرَةِ، وَهُوَ مِنْ خِيَارِ شَبَابِ قُرَيْشٍ يَوْمَئِذٍ، فَأُصِيبَ فِي أَوَّلِ الْجِهَادِ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَلَمَّا تَأَيَّمْتُ خَطَبَنِى عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ، فِي نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص، وَخَطَبَنِى رَسُولُ اللَّهِ صعَلَى مَوْلاَهُ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ، وَكُنْتُ قَدْ حُدِّثْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «مَنْ أَحَبَّنِى فَلْيُحِبَّ أُسَامَةَ» فَلَمَّا كَلَّمَنِى رَسُولُ اللَّهِ صقُلْتُ: أَمْرِى بِيَدِكَ، فَأَنْكِحْنِى مَنْ شِئْتَ، فَقَالَ: «انْتَقِلِى إِلَى أُمِّ شَرِيكٍ» ـ وَأُمُّ شَرِيكٍ امْرَأَةٌ غَنِيَّةٌ، مِنَ الأَنْصَارِ، عَظِيمَةُ النَّفَقَةِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، يَنْزِلُ عَلَيْهَا الضِّيفَانُ ـ فَقُلْتُ: سَأَفْعَلُ، فَقَالَ: «لاَ تَفْعَلِى، إِنَّ أُمَّ شَرِيكٍ امْرَأَةٌ كَثِيرَةُ الضِّيفَانِ، فَإِنِّى أَكْرَهُ أَنْ يَسْقُطَ عَنْكِ خِمَارُكِ، أَوْ يَنْكَشِفَ الثَّوْبُ عَنْ سَاقَيْكِ، فَيَرَى الْقَوْمُ مِنْكِ بَعْضَ مَا تَكْرَهِينَ، وَلَكِنِ انْتَقِلِى إِلَى ابْنِ عَمِّكِ، عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو ابْنِ أُمِّ مَكْتُومٍ» ـ وَهُوَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي فِهْرٍ، فِهْرِ قُرَيْشٍ، وَهُوَ مِنَ الْبَطْنِ الَّذِي هِيَ مِنْهُ ـ فَانْتَقَلْتُ إِلَيْهِ، فَلَمَّا انْقَضَتْ عِدَّتِى سَمِعْتُ نِدَاءَ الْمُنَادِى ـ مُنَادِي رَسُولِ اللَّهِ جيُنَادِى: الصَّلاَةَ جَامِعَةً، فَخَرَجْتُ إِلَى الْمَسْجِدِ، فَصَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَكُنْتُ فِي صَفِّ النِّسَاءِ الَّتِي تَلِى ظُهُورَ الْقَوْمِ، فَلَمَّا قَضَى رَسُولُ اللَّهِ صصَلاَتَهُ، جَلَسَ عَلَى الْمِنْبَرِ وَهُوَ يَضْحَكُ فَقَالَ: «لِيَلْزَمْ كُلُّ إِنْسَانٍ مُصَلاَّهُ» ثُمَّ قَالَ: «أَتَدْرُونَ لِمَ جَمَعْتُكُمْ»؟ قَالُوا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «إِنِّى، وَاللَّهِ مَا جَمَعْتُكُمْ لِرَغْبَةٍ وَلاَ لِرَهْبَةٍ، وَلَكِنْ جَمَعْتُكُمْ، لأَنَّ تَمِيمًا الدَّارِىَّ، كَانَ رَجُلاً نَصْرَانِيًّا، فَجَاءَ فَبَايَعَ وَأَسْلَمَ، وَحَدَّثَنِي حَدِيثًا وَافَقَ الَّذِي كُنْتُ أُحَدِّثُكُمْ عَنْ مَسِيحِ الدَّجَّالِ، حَدَّثَنِي أَنَّهُ رَكِبَ فِي سَفِينَةٍ بَحْرِيَّةٍ، مَعَ ثَلاَثِينَ رَجُلاً مِنْ لَخْمٍ وَجُذَامَ، فَلَعِبَ بِهِمُ الْمَوْجُ شَهْرًا فِي الْبَحْرِ، ثُمَّ أَرْفَئُوا إِلَى جَزِيرَةٍ فِي الْبَحْرِ حَتَّى مَغْرِبِ الشَّمْسِ، فَجَلَسُوا فِي أَقْرُبِ السَّفِينَةِ، فَدَخَلُوا الْجَزِيرَةَ، فَلَقِيَتْهُمْ دَابَّةٌ أَهْلَبُ كَثِيرُ الشَّعَرِ، لاَ يَدْرُونَ مَا قُبُلُهُ مِنْ دُبُرِهِ، مِنْ كَثْرَةِ الشَّعَرِ، فَقَالُوا: وَيْلَكِ مَا أَنْتِ؟ فَقَالَتْ: أَنَا الْجَسَّاسَةُ، قَالُوا: وَمَا الْجَسَّاسَةُ؟ قَالَتْ: أَيُّهَا الْقَوْمُ انْطَلِقُوا إِلَى هَذَا الرَّجُلِ فِي الدَّيْرِ، فَإِنَّهُ إِلَى خَبَرِكُمْ بِالأَشْوَاقِ، قَالَ: لَمَّا سَمَّتْ لَنَا رَجُلاً فَرِقْنَا مِنْهَا أَنْ تَكُونَ شَيْطَانَةً، قَالَ: فَانْطَلَقْنَا سِرَاعًا، حَتَّى دَخَلْنَا الدَّيْرَ، فَإِذَا فِيهِ أَعْظَمُ إِنْسَانٍ رَأَيْنَاهُ قَطُّ خَلْقًا، وَأَشَدُّهُ وِثَاقًا، مَجْمُوعَةٌ يَدَاهُ إِلَى عُنُقِهِ، مَا بَيْنَ رُكْبَتَيْهِ إِلَى كَعْبَيْهِ، بِالْحَدِيدِ، قُلْنَا: وَيْلَكَ مَا أَنْتَ؟ قَالَ: قَدْ قَدَرْتُمْ عَلَى خَبَرِى، فَأَخْبِرُونِى مَا أَنْتُمْ؟ قَالُوا: نَحْنُ أُنَاسٌ مِنَ الْعَرَبِ، رَكِبْنَا فِي سَفِينَةٍ بَحْرِيَّةٍ، فَصَادَفْنَا الْبَحْرَ حِينَ اغْتَلَمَ، فَلَعِبَ بِنَا الْمَوْجُ شَهْرًا، ثُمَّ أَرْفَأْنَا إِلَى جَزِيرَتِكَ هَذِهِ، فَجَلَسْنَا فِي أَقْرُبِهَا، فَدَخَلْنَا الْجَزِيرَةَ، فَلَقِيَتْنَا دَابَّةٌ أَهْلَبُ كَثِيرُ الشَّعَرِ، لاَ يُدْرَى مَا قُبُلُهُ مِنْ دُبُرِهِ مِنْ كَثْرَةِ الشَّعَرِ فَقُلْنَا: وَيْلَكِ مَا أَنْتِ؟ فَقَالَتْ: أَنَا الْجَسَّاسَةُ، قُلْنَا: وَمَا الْجَسَّاسَةُ؟ قَالَتِ: اعْمِدُوا إِلَى هَذَا الرَّجُلِ فِي الدَّيْرِ، فَإِنَّهُ إِلَى خَبَرِكُمْ بِالأَشْوَاقِ، فَأَقْبَلْنَا إِلَيْكَ سِرَاعًا، وَفَزِعْنَا مِنْهَا، وَلَمْ نَأْمَنْ أَنْ تَكُونَ شَيْطَانَةً، فَقَالَ: أَخْبِرُونِى عَنْ نَخْلِ بَيْسَانَ، قُلْنَا: عَنْ أَىِّ شَأْنِهَا تَسْتَخْبِرُ؟ قَالَ: أَسْأَلُكُمْ عَنْ نَخْلِهَا، هَلْ يُثْمِرُ؟ قُلْنَا لَهُ: نَعَمْ، قَالَ: أَمَا إِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ لاَ تُثْمِرَ، قَالَ: أَخْبِرُونِى عَنْ بُحَيْرَةِ الطَّبَرِيَّةِ، قُلْنَا: عَنْ أَىِّ شَأْنِهَا تَسْتَخْبِرُ؟ قَالَ: هَلْ فِيهَا مَاءٌ؟ قَالُوا: هِيَ كَثِيرَةُ الْمَاءِ، قَالَ: أَمَا إِنَّ مَاءَهَا يُوشِكُ أَنْ يَذْهَبَ، قَالَ: أَخْبِرُونِى عَنْ عَيْنِ زُغَرَ، قَالُوا: عَنْ أَىِّ شَأْنِهَا تَسْتَخْبِرُ؟ قَالَ: هَلْ فِي الْعَيْنِ مَاءٌ؟ وَهَلْ يَزْرَعُ أَهْلُهَا بِمَاءِ الْعَيْنِ؟ قُلْنَا لَهُ: نَعَمْ، هِيَ كَثِيرَةُ الْمَاءِ، وَأَهْلُهَا يَزْرَعُونَ مِنْ مَائِهَا، قَالَ: أَخْبِرُونِى عَنْ نَبِىِّ الأُمِّيِّينَ مَا فَعَلَ؟ قَالُوا: قَدْ خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ وَنَزَلَ يَثْرِبَ، قَالَ: أَقَاتَلَهُ الْعَرَبُ؟ قُلْنَا: نَعَمْ، قَالَ: كَيْفَ صَنَعَ بِهِمْ؟ فَأَخْبَرْنَاهُ أَنَّهُ قَدْ ظَهَرَ عَلَى مَنْ يَلِيهِ مِنَ الْعَرَبِ وَأَطَاعُوهُ، قَالَ لَهُمْ: قَدْ كَانَ ذَلِكَ؟ قُلْنَا: نَعَمْ، قَالَ: أَمَا إِنَّ ذَاكَ خَيْرٌ لَهُمْ أَنْ يُطِيعُوهُ، وَإِنِّى مُخْبِرُكُمْ عَنِّى، إِنِّي أَنَا الْمَسِيحُ الدَّجَّالُ وَإِنِّى أُوشِكُ أَنْ يُؤْذَنَ لِي فِي الْخُرُوجِ، فَأَخْرُجَ فَأَسِيرَ فِي الأَرْضِ فَلاَ أَدَعَ قَرْيَةً إِلاَّ هَبَطْتُهَا فِي أَرْبَعِينَ لَيْلَةً، غَيْرَ مَكَّةَ وَطَيْبَةَ، فَهُمَا مُحَرَّمَتَانِ عَلَىَّ، كِلْتَاهُمَا، كُلَّمَا أَرَدْتُ أَنْ أَدْخُلَ وَاحِدَةً ـ أَوْ وَاحِدًا ـ مِنْهُمَا، اسْتَقْبَلَنِي مَلَكٌ بِيَدِهِ السَّيْفُ صَلْتًا، يَصُدُّنِي عَنْهَا، وَإِنَّ عَلَى كُلِّ نَقْبٍ مِنْهَا مَلاَئِكَةً يَحْرُسُونَهَا» قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صوَطَعَنَ بِمِخْصَرَتِهِ فِي الْمِنْبَرِ: «هَذِهِ طَيْبَةُ، هَذِهِ طَيْبَةُ، هَذِهِ طَيْبَةُ ـ يَعْنِي الْمَدِينَةَ ـ أَلاَ هَلْ كُنْتُ حَدَّثْتُكُمْ ذَلِكَ»؟ فَقَالَ النَّاسُ: نَعَمْ «فَإِنَّهُ أَعْجَبَنِي حَدِيثُ تَمِيمٍ أَنَّهُ وَافَقَ الَّذِي كُنْتُ أُحَدِّثُكُمْ عَنْهُ وَعَنِ الْمَدِينَةِ وَمَكَّةَ، أَلاَ إِنَّهُ فِي بَحْرِ الشَّامِ أَوْ بَحْرِ الْيَمَنِ، لاَ بَلْ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ، ما هُوَ، مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ، مَا هُوَ، مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ، مَا هُوَ» وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْمَشْرِقِ، قَالَتْ: فَحَفِظْتُ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص. (م/۲٩۴۲)

ترجمه: از عامر بن شراحیل شعبی‌- از شعب همدان- روایت است که وی از فاطمه دختر قیس؛ خواهر ضحاک بن قیس؛ که از مهاجران نخست بود، پرسید و گفت: برایم حدیثی بیان کن که خودت شخصا آن را از رسول الله ص شنیده‌ای و آن را بجز به رسول الله ص به کسی دیگر، نسبت نده. فاطمه لگفت: اگر دوست داری، برایت بیان می‌کنم. عامر گفت: بله، برایم بیان کن. فاطمه لگفت: من با ابن مغیره که در آن زمان، یکی از بهترین جوانان قریش بشمار می‌رفت، ازدواج نمودم. او در نخستین جهاد همراه رسول الله ص زخمی ‌شد و متضرر گردید (و مرا طلاق داد.) پس هنگامی که بیوه شدم، عبد الرحمن بن عوف سبا جمعی از یاران رسول الله ص به خواستگاری من آمد. همچنین رسول الله ص از من برای برده‌ی آزاد شده‌اش؛ اسامه بن زید؛ خواستگاری نمود. قابل یادآوری است که رسول الله ص فرموده بود: «هرکس، مرا دوست دارد، باید اسامه را دوست داشته باشد». لذا هنگامی که رسول الله ص با من صحبت نمود، گفتم: اختیار من با شماست؛ با هرکس که می‌خواهی، مرا عقد کن. پیامبر اکرم ص فرمود: «نقل مکان کن و نزد ام شریک برو». گفتنی است که ام شریک یک زن سرمایه دار انصاری بود که در راه الله بسیار انفاق می‌نمود و مهمانان زیادی نزد او می‌آمدند. به هر حال، من سخن رسول الله ص را پذیرفتم و گفتم: نقل مکان می‌کنم. سپس، پیامبر اکرم ص فرمود: «این کار را نکن؛ زیرا ام شریک زنی است که مهمانان زیادی دارد و من نمی‌پسندم که مقنعه‌ات از سرت بیفتد یا لباست از ساقهایت، کنار برود و مردم، بخشی از بدنت را ببینند که تو آن را ناگوار می‌دانی؛ نقل مکان کن و نزد پسر عمویت؛ عبدلله بن عمرو بن مکتوم؛ برو».- قابل یاد آوری است که عبدلله بن عمرو بن مکتوم از قبیله‌ی بنی فهر قریش بود؛ یعنی همان تیره‌ای که فاطمه دختر قیس هم جزو آنان بود- (و عبدلله پسر عموی مجازی فاطمه بشمار می‌آید). فاطمه می‌گوید: من نقل مکان کردم و نزد او رفتم. پس هنگامی که دوران عده‌ام به پایان رسید، شنیدم که منادی رسول الله ص ندا می‌دهد که: نماز جماعت برگزار می‌شود. پس بسوی مسجد رفتم و همراه رسول الله ص نماز خواندم. قابل یادآوری است که من در صف زنان، پشت سر مردان بودم. هنگامی که رسول الله ص نمازش را به پایان رساند، در حالی که می‌خندید، روی منبر نشست و فرمود: «هرکس، سر جای خودش بنشیند؛ آیا می‌دانید چرا شما را جمع نمودم»؟ صحابه عرض کردند: الله و پیامبرش بهتر می‌دانند. فرمود: «من شما را به خاطر هیچ بیم و امیدی جمع نکردم؛ لیکن من شما را جمع نمودم؛ زیرا تمیم داری که یک مرد نصرانی بود، آمد و بیعت کرد و مسلمان شد و ماجرایی را برایم بیان کرد که با حدیثی که من برای شما در مورد مسیح دجال، بیان کرده بودم، توافق داشت. وی به من گفت که: همراه سی مرد از قبیله‌ی لخم و جذام سوار کشتی شده است؛ امواج دریا یک ماه آنها را بازیچه قرار داد و به این سمت و آن سو برد و سرانجام، آنان هنگام غروب خورشید به جزیره‌ای در دریا، پناه بردند و در قایق‌های کشتی نشستند و وارد جزیره شدند. در آنجا، حیوانی را دیدند که موهای کلفت و بسیاری داشت و عوراتش از کثرت مو، دیده نمی‌شد. آنها به او گفتند: وای بر تو؛ تو کیستی؟ جواب داد: من جسّاسه هستم. گفتند: جساسه چیست؟ گفت: ای مردم! نزد این مرد در کلیسا بروید؛ زیرا او بسیار شیفته‌ی اخبار شماست. تمیم گفت: هنگامی که سخن از مردی به میان آورد، از ترس اینکه او شیطانی باشد، به سرعت، براه افتادیم تا اینکه وارد آن کلیسا شدیم. در آنجا با بزرگ‌ترین انسانی که تاکنون دیده بودیم، مواجه شدیم؛ دست‌هایش به گردنش، و از زانوهایش تا شتالنگ‌هایش بسیار محکم با آهن، بسته شده بود. گفتیم: وای بر تو؛ تو کیستی؟ گفت: هم اکنون که از من اطلاع پیدا کردید، بگویید که شما چه کسانی هستید؟ آنها گفتند: ما گروهی از اعراب هستیم؛ سوار کشتی شدیم؛ از قضا، دریا طوفانی بود و امواج دریا یک ماه ما را بازیچه قرار داد و به این سمت و آن سو برد؛ سرانجام، به این جزیره‌ی تو پناه آوردیم. پس در قایق‌های کوچک کشتی نشستیم و وارد جزیره شدیم. در اینجا، حیوانی که موهای بسیار کلفت و زیادی داشت، و از کثرت مو، عوراتش، دیده نمی‌شد، ما را دید. ما گفتیم: وای برتو؛ تو کیستی؟ جواب داد: من جسّاسه (جاسوس) هستم. پرسیدیم: جسّاسه چیست؟ گفت: نزد این مرد در کلیسا بروید؛ زیرا او بسیار شیفته‌ی اخبار شماست. لذا ما به سرعت، نزد تو آمدیم و از او ترسیدیم؛ زیرا فکر کردیم که او یک شیطان است. آن مرد گفت: در مورد نخل‌های بیسان (روستایی در شام و مرز اردن) برایم بگویید. گفتیم: در مورد چه چیز بیسان می‌پرسی؟ گفت: در مورد نخل‌هایش می‌پرسم که آیا ثمره می‌دهند؟ گفتیم: بله. گفت: بزودی زمانی خواهد رسید که ثمره نمی‌دهند. در ادامه، گفت: در مورد دریاچه‌ی طبریه برایم صحبت کنید. پرسیدیم: درباره‌ی چه چیز طبریه صحبت کنیم؟ گفت: آیا آب دارد؟ جواب دادیم: آب زیادی دارد. گفت: بزودی زمانی فرا خواهد رسید که آبش، خشک می‌شود. و در ادامه گفت: درباره‌ی چشمه‌ی زغر (شهری در شام) برایم صحبت کنید. ما گفتیم: در مورد چه چیز آن صحبت کنیم؟ جواب داد: آیا آن چشمه آب دارد؟ و آیا ساکنان آن، از آب چشمه، کشاورزی می‌کنند؟ گفتیم: بله؛ چشمه، آب زیادی دارد و ساکنان آنجا با آبش، کشاورزی می‌کنند. گفت: در مورد پیامبر امّی‌ها (افراد درس نخوانده) برایم صحبت کنید که چکار کرد؟ آنها گفتند: از مکه، ظهور کرد و در یثرب (مدینه) سکنی گزید. پرسید: آیا اعراب با او جنگیدند؟ گفتیم: بله. پرسید: با آنها چکار کرد؟ ما به او گفتیم که پیامبر بر اعراب اطراف خودش، پیروز شد و آنها از او اطاعت کردند. آن مرد از آنها پرسید: این اتفاق افتاد؟ جواب دادیم: بله. گفت: برای آنها بهتر است که از او اطاعت کنند. هم اکنون، در مورد خودم برای شما صحبت کنم؛ من مسیح دجّال هستم؛ بزودی به من اجازه‌ی ظهور می‌دهند؛ و من ظهور می‌کنم و به راه می‌افتم و در چهل شب، بجز مکه و طیبه، وارد همه‌ی شهرها می‌شوم؛ ورود به این دو برایم حرام شده است. هرگاه بخواهم وارد یکی از آنها شوم، فرشته‌ای با شمشیری برهنه در برابر من، ظاهر می‌شود و مرا از ورود به آن، جلوگیری می‌کند. و بر هر دروازه و راه آنها فرشتگانی وجود دارند که از آنها حراست می‌کنند». فاطمه دختر قیس ادامه داد و گفت: «آنگاه، رسول الله ص با عصایش روی منبر زد و فرمود: «این، طیبه است؛ این، طیبه است؛ این، طیبه است؛ - یعنی مدینه- آیا من این امور را برای شما بیان کرده بودم»؟ مردم گفتند: بلی. رسول الله ص ادامه داد و فرمود: «از آنجایی که سخنان تمیم با آنچه که من در مورد مکه و مدینه برای شما بیان کرده بودم، یکسان بود، مورد پسند من واقع گردید؛ آگاه باشید که دجال در دریای نزدیک شام یا دریای نزدیک یمن است؛ نه، بلکه از جانب مشرق، ظهور خواهد کرد؛ از جانب مشرق، ظهور خواهد کرد؛ از جانب مشرق ظهور خواهد کرد». و با دست مبارکش بسوی مشرق، اشاره نمود. فاطمه دختر قیس گفت: این حدیث را از رسول الله ص حفظ نمودم.

۲۰۵۵ـ عَن أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَيْسَ مِنْ بَلَدٍ إِلاَّ سَيَطَؤُهُ الدَّجَّالُ، إِلاَّ مَكَّةَ وَالْمَدِينَةَ، وَلَيْسَ نَقْبٌ مِنْ أَنْقَابِهَا إِلاَّ عَلَيْهِ الْمَلاَئِكَةُ صَافِّينَ تَحْرُسُهَا، فَيَنْزِلُ بِالسَّبَخَةِ، فَتَرْجُفُ الْمَدِينَةُ ثَلاَثَ رَجَفَاتٍ، يَخْرُجُ إِلَيْهِ مِنْهَا كُلُّ كَافِرٍ وَمُنَافِقٍ». (م/۲٩۴۳)

ترجمه: از انس بن مالک سروایت است که رسول الله صفرمود: «هیچ شهری در دنیا وجود ندارد که دجال وارد آن نشود مگر مکه و مدینه؛ فرشتگان بر تمام راه‌های ورودی مکه و مدینه صف بسته، آنها را حراست می‌کنند؛ در نتیجه، دجال در سبخه (شوره زاری اطراف مدینه) منزل می‌گیرد؛ آنگاه مدینه سه بار به لرزه درخواهد آمد و همه‌ی کفار و منافقان از مدینه بسوی دجال می‌روند».

باب (۴٩): هفتاد هزار نفر از یهودیان اصفهان از دجال پیروی می‌کنند

۲۰۵۶ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «يَتْبَعُ الدَّجَّالَ، مِنْ يَهُودِ أَصْبَهَانَ، سَبْعُونَ أَلْفًا، عَلَيْهِمُ الطَّيَالِسَةُ». (م/۲٩۴۴)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هفتاد هزار نفر از یهودیان اصفهان که طیلسان (ردایی که بر شانه می‌اندازند) به تن دارند، از دجال پیروی می‌کنند».

باب (۵۰): در مورد فرار مردم از ترس دجال به کوه‌ها و کم بودن جمعیت اعراب در آن زمان

۲۰۵٧ـ عَن أُمُّ شَرِيكٍ ب: أَنَّهَا سَمِعَتِ النَّبِيَّ صيَقُولُ: «لَيَفِرَّنَّ النَّاسُ مِنَ الدَّجَّالِ فِي الْجِبَالِ»، قَالَتْ أُمُّ شَرِيكٍ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَأَيْنَ الْعَرَبُ يَوْمَئِذٍ؟ قَالَ: «هُمْ قَلِيلٌ». (م/۲۰۴۵)

ترجمه: ام شریک لمی‌گوید: شنیدم که نبی اکرم صمی‌فرمود: «مردم از ترس دجال به سوی کوه‌ها فرار می‌کنند». من گفتم: یا رسول الله! در آن زمان، اعراب کجا خواهند بود؟ فرمود: «تعداد آنها کم است».

باب (۵۱):

۲۰۵۸ـ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ هِلاَلٍ، عَنْ رَهْطٍ، مِنْهُمْ أَبُو الدَّهْمَاءِ وَأَبُو قَتَادَةَ سقَالُوا: كُنَّا نَمُرُّ عَلَى هِشَامِ بْنِ عَامِرٍ، نَأْتِى عِمْرَانَ بْنَ حُصَيْنٍ، فَقَالَ ذَاتَ يَوْمٍ: إِنَّكُمْ لَتُجَاوِزُونِي إِلَى رِجَالٍ مَا كَانُوا بِأَحْضَرَ لِرَسُولِ اللَّهِ صمِنِّى، وَلاَ أَعْلَمَ بِحَدِيثِهِ مِنِّي، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «مَا بَيْنَ خَلْقِ آدَمَ إِلَى قِيَامِ السَّاعَةِ خَلْقٌ أَكْبَرُ مِنَ الدَّجَّالِ». (م/۲٩۴۶)

ترجمه: حُمید بن هلال می‌گوید: گروهی که ابو دهما و ابو قتاده سنیز جزو آنان بودند، گفتند: ما از کنار هشام بن عامر می‌گذشتیم و نزد عمران بن حُصین سمی‌رفتیم. روزی، هشام گفت: شما از کنار من عبور می‌کنید و نزد کسانی می‌روید که بیشتر از من در محضر رسول الله صنبوده‌اند و بهتر از من احادیث پیامبر اکرم صرا نمی‌دانند؛ شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «در میان حد فاصل خلقت آدم تا برپایی قیامت، مخلوقاتی وجود دارد که فتنه‌های آنها از فتنه‌ی دجال، بیشتر و بزرگتر است».

باب (۵۲): نزول عیسی بن مریم ÷ و شکستن صلیب و کشتن خنزیر

۲۰۵٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَاللَّهِ لَيَنْزِلَنَّ ابْنُ مَرْيَمَ حَكَمًا عَادِلاً، فَلَيَكْسِرَنَّ الصَّلِيبَ، وَلَيَقْتُلَنَّ الْخِنْزِيرَ، وَلَيَضَعَنَّ الْجِزْيَةَ، وَلَتُتْرَكَنَّ الْقِلاَصُ فَلاَ يُسْعَى عَلَيْهَا، وَلَتَذْهَبَنَّ الشَّحْنَاءُ وَالتَّبَاغُضُ وَالتَّحَاسُدُ، وَلَيَدْعُوَنَّ إِلَى الْمَالِ فَلاَ يَقْبَلُهُ أَحَدٌ». (م/۱۵۵)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «سوگند به الله، بزودی عیسی بن مریم نزول خواهد کرد؛ او حاکم عادلی خواهد بود، خوک را از بین خواهد برد و صلیب را خواهد شکست و بر کفار، مالیات وضع خواهد نمود. و شما ماده شتران جوان را رها می‌نمایید و رغبتی برای نگه داری آنها ندارید. و عداوت، بغض و حسادت از بین خواهد رفت. او شما را برای پذیرفتن مال فرامی‌خواند؛ اما (بدلیل کثرت مال) کسی حاضر به پذیرفتن مال، نخواهد شد».

۲۰۶۰ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا نَزَلَ فِيكُمُ ابْنُ مَرْيَمَ فَأَمَّكُمْ مِنْكُمْ»؟ فَقُلْتُ لاِبْنِ أَبِي ذِئْبٍ: إِنَّ الأَوْزَاعِىَّ حَدَّثَنَا عَنِ الزُّهْرِىِّ، عَنْ نَافِعٍ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ «وَإِمَامُكُمْ مِنْكُمْ» قَالَ ابْنُ أَبِي ذِئْبٍ، تَدْرِى مَا أَمَّكُمْ مِنْكُمْ؟ قُلْتُ: تُخْبِرُنِى، قَالَ: فَأَمَّكُمْ بِكِتَابِ رَبِّكُمْ تَبَارَكَ وَتَعَالَى وَسُنَّةِ نَبِيِّكُمْ ص. (م/۱۵۵)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «زمانی که عیسی بن مریم در میان شما فرود آید و شما را بر اساس قوانین خودتان، امامت کند، حال شما چگونه خواهد بود»؟

ولید بن مسلم (راوی از ابن ابی ذئب) می‌گوید: من به ابن ابی ذئب گفتم: اوزاعی از زهری از نافع از ابو هریره برای ما روایت نمود که پیامبر اکرم صفرمود: «و امام نماز شما از شما خواهد بود». ابن ابی ذئب گفت: آیا می‌دانی که «شما را بر اساس قوانین خودتان امامت می‌کند» یعنی چه؟ گفتم: شما معنایش را برایم بگویید. گفت: یعنی براساس کتاب پروردگارتان و سنت پیامبرتان، شما را رهبری می‌نماید.

۲۰۶۱ـ عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ سقَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صيَقُولُ: «لاَ تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي يُقَاتِلُونَ عَلَى الْحَقِّ ظَاهِرِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، قَالَ: فَيَنْزِلُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ صفَيَقُولُ أَمِيرُهُمْ، تَعَالَ صَلِّ لَنَا، فَيَقُولُ: لاَ، إِنَّ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ أُمَرَاءُ، تَكْرِمَةَ اللَّهِ هَذِهِ الأُمَّةَ». (م/۱۵۶)

ترجمه: جابر بن عبد الله ل می‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «همچنان گروهی از امت من به خاطر حق می‌جنگند و تا روز قیامت، غالب و پیروز (یا شناخته شده) خواهند بود. آنگاه، عیسی بن مریم ÷ نزول می‌کند و امیر آنان به او می‌گوید: بیا نماز را برای ما امامت کن. عیسی ÷ به خاطر احترامی که الله متعال به این امت، عنایت فرموده است، می‌گوید: نه، بعضی از شما امیر بعضی دیگر است». (یکی از شما امامت نماز را به عهده بگیرد).

باب (۵۳): بعثت من و قیامت به یکدیگر نزدیک‌اند

۲۰۶۲ـ عَن سَهلِ بنِ سَعدٍ لقَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صيُشِيرُ بِإِصْبَعِهِ الَّتِي تَلِى الإِبْهَامَ وَالْوُسْطَى، وَهُوَ يَقُولُ: «بُعِثْتُ أَنَا وَالسَّاعَةُ هَكَذَا». (م/۲٩۵۰)

ترجمه: سهل بن سعد لمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صبا دو انگشت سبابه و وسطی، اشاره نمود و فرمود: «بعثت من و قیامت، اینگونه به یکدیگر، نزدیک‌اند».

باب (۵۴): در مورد نزدیک بودن قیامت

۲۰۶۳ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سأَنَّ رَجُلاً سَأَلَ النَّبِيَّ صقَالَ: مَتَى تَقُومُ السَّاعَةُ؟ قَالَ فَسَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ صهُنَيْهَةً، ثُمَّ نَظَرَ إِلَى غُلاَمٍ بَيْنَ يَدَيْهِ مِنْ أَزْدِ شَنُوءَةَ فَقَالَ: «إِنْ عُمِّرَ هَذَا، لَمْ يُدْرِكْهُ الْهَرَمُ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ» قَالَ: قَالَ أَنَسٌ: ذَاكَ الْغُلاَمُ مِنْ أَتْرَابِى يَوْمَئِذٍ. (م/۲٩۵۳)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: مردی از نبی اکرم صپرسید: قیامت کی برپا می‌شود؟ رسول الله صاندکی سکوت نمود؛ سپس به نوجوان روبرویش که از قبیله‌ی ازد شنوءه بود، نگاه کرد و فرمود: «اگر این زنده بماند، هنوز پیر نشده است که قیامت برپا می‌گردد». انس صمی‌گوید: در آن زمان، آن نوجوان از هم سن و سالان من بود.

(اشاره به نزدیک بودن موت افراد است؛ چرا که انسان بعد از مرگ بسوی آخرت می‌رود؛ چنانکه در روایتی آمده است که: «هنوز پیر نشده است که کسی از شما زنده نمی‌ماند». یا اینکه مبالغه در نزدیک بودن قیامت است. برای توضیح بیشتر به فتح الباری حدیث شماره‌ی (۵٧۰۱) مراجعه نمایید).

۲۰۶۴ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: كَانَ الأَعْرَابُ إِذَا قَدِمُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صسَأَلُوهُ عَنِ السَّاعَةِ: مَتَى السَّاعَةُ؟ فَنَظَرَ إِلَى أَحْدَثِ إِنْسَانٍ مِنْهُمْ فَقَالَ: «إِنْ يَعِشْ هَذَا، لَمْ يُدْرِكْهُ الْهَرَمُ، قَامَتْ عَلَيْكُمْ سَاعَتُكُمْ». (م/۲٩۵۲)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: هنگامی که بادیه نشینان نزد رسول الله صمی‌آمدند، از پیامبر اکرم صمی‌پرسیدند: قیامت کی برپا می‌شود؟ باری، رسول الله صبه یکی از کم سن و سال‌ترین آنان نگاه کرد و فرمود: «اگر این، زنده بماند، قبل از اینکه پیر شود، قیامت شما برپا می‌شود». (شما می‌میرید و حساب و کتاب، آغاز می‌شود).

باب (۵۵): شخص، مشغول دوشیدن یک حیوان شیر دِه است؛ اما قبل از اینکه شیر را به دهانش ببرد، قیامت برپا می‌گردد

۲۰۶۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سـ يَبْلُغُ بِهِ النَّبِيَّ صقَالَ: «تَقُومُ السَّاعَةُ وَالرَّجُلُ يَحْلُبُ اللِّقْحَةَ، فَمَا يَصِلُ الإِنَاءُ إِلَى فِيهِ حَتَّى تَقُومَ، وَالرَّجُلاَنِ يَتَبَايَعَانِ الثَّوْبَ، فَمَا يَتَبَايَعَانِهِ حَتَّى تَقُومَ، وَالرَّجُلُ يَلِطُ فِي حَوْضِهِ، فَمَا يَصْدُرُ حَتَّى تَقُومَ». (م/۲٩۵۴)

ترجمه: از ابو هریره س روایت است که نبی اکرم صفرمود: «شخص، مشغول دوشیدن یک حیوان شیردِه است؛ اما قبل از اینکه ظرف را به دهانش ببرد، قیامت برپا می‌شود. همچنین دو نفر، مشغول خرید و فروش پارچه هستند؛ اما قبل از اینکه معامله‌ی آنها کامل شود، قیامت برپا می‌گردد. شخص دیگری مشغول تعمیر و اصلاح حوضش می‌باشد؛ اما قبل از اینکه کارش را به پایان برساند، قیامت برپا می‌گردد».

باب (۵۶): فاصله‌ی میان دو صور، چهل است؛ و تمام اعضای بدن انسان، از بین می‌رود مگر استخوان بیخ دُمش

۲۰۶۶ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا بَيْنَ النَّفْخَتَيْنِ أَرْبَعُونَ» قَالُوا: يَا أَبَا هُرَيْرَةَ أَرْبَعُونَ يَوْمًا؟ قَالَ: أَبَيْتُ، قَالُوا: أَرْبَعُونَ شَهْرًا؟ قَالَ: أَبَيْتُ، قَالُوا: أَرْبَعُونَ سَنَةً؟ قَالَ: أَبَيْتُ «ثُمَّ يُنْزِلُ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيَنْبُتُونَ كَمَا يَنْبُتُ الْبَقْلُ» قَالَ: «وَلَيْسَ مِنَ الإِنْسَانِ شَىْءٌ إِلاَّ يَبْلَى، إِلاَّ عَظْمًا وَاحِدًا وَهُوَ عَجْبُ الذَّنَبِ، وَمِنْهُ يُرَكَّبُ الْخَلْقُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (م/۲٩۵۵)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صفرمود: «فاصله‌ی میان دو صور، چهل است». مردم گفتند: ای ابوهریره! چهل روز است؟ گفت: در این مورد، مطمئن نیستم. پرسیدند: چهل سال است؟ گفت: در این مورد، مطمئن نیستم. پرسیدند: چهل ماه است؟ باز هم گفت: در این مورد، مطمئن نیستم. (و در پایان گفت:) «سپس الله متعال آبی از آسمان نازل می‌نماید؛ آنگاه انسان‌ها مانند روییدن گیاهان می‌رویند؛ و تمام اعضای بدن انسان، از بین می‌رود مگر استخوان بیخ دُمش که روز قیامت، آفرینش، از آن شروع می‌شود».

باب (۵٧): زنان، زیانبارترین فتنه برای مردان هستند

۲۰۶٧ـ عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدِ بْنِ حَارِثَةَ وَسَعِيدِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ نُفَيْلٍ شأَنَّهُمَا حَدَّثَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صأَنَّهُ قَالَ: «مَا تَرَكْتُ بَعْدِى فِي النَّاسِ، فِتْنَةً أَضَرَّ عَلَى الرِّجَالِ مِنَ النِّسَاءِ». (م/۲٧۴۱)

ترجمه: اسامه بن زید بن حارثه و سعید بن عمرو بن نفیل شمی‌گویند: رسول الله صفرمود: «بعد از خودم، هیچ فتنه‌ای در میان مردم برای مردان، زیانبارتر از فتنه‌ی زنان، بجای نگذاشتم».

باب (۵۸): برحذر داشتن از فتنه‌ی زنان

۲۰۶۸ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ س، عَنِ النَّبِىِّ صقَالَ: «إِنَّ الدُّنْيَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ، وَإِنَّ اللَّهَ مُسْتَخْلِفُكُمْ فِيهَا، فَيَنْظُرُ كَيْفَ تَعْمَلُونَ، فَاتَّقُوا الدُّنْيَا وَاتَّقُوا النِّسَاءَ، فَإِنَّ أَوَّلَ فِتْنَةِ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَتْ فِي النِّسَاءِ». (م/۲٧۴۲)

ترجمه: از ابوسعید خدری سروایت است که نبی اکرم صفرمود: «دنیا، شیرین و سبز و خرم است و الله متعال شما را در آن، جانشین و وارث خود قرار داده است و به رفتارتان نگاه می‌کند که چگونه است و چگونه عمل می‌کنید؛ بنابراین از (فتنه‌ی) دنیا و (فتنه‌ی) زنان پرهیز نمایید؛ چرا که بنی اسرائیل برای نخستین بار، توسط زنان، دچار فتنه شدند».

۶۸ـ کتاب زهد و رقائق

باب (۱): ‌بار الها! آل محمد را به اندازه‌‌ی سد رَمَق، روزی بده

۲۰۶٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ رِزْقَ آلِ مُحَمَّدٍ قُوتًا». (م/۱۰۵۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسو ل الله صفرمود: «بار الها! آل محمد را به اندازه‌ی سد رَمَق، روزی بده»‌.

باب (۲): زندگی دشوار رسول الله صو خانواده‌اش

۲۰٧۰ـ عَنْ عُرْوَةَ عَنْ عَائِشَةَ ب: أَنَّهَا كَانَتْ تَقُولُ: وَاللَّهِ ـ يَا ابْنَ أُخْتِي ـ إِنْ كُنَّا لَنَنْظُرُ إِلَى الْهِلاَلِ ثُمَّ الْهِلاَلِ ثُمَّ الْهِلاَلِ، ثَلاَثَةَ أَهِلَّةٍ فِي شَهْرَيْنِ، وَمَا أُوقِدَ فِي أَبْيَاتِ رَسُولِ اللَّهِ صنَارٌ، قَالَ: قُلْتُ: يَا خَالَةُ فَمَا كَانَ يُعَيِّشُكُمْ؟ قَالَت: الأَسْوَدَانِ التَّمْرُ وَالْمَاءُ، إِلاَّ أَنَّهُ قَدْ كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ صجِيرَانٌ مِنَ الأَنْصَارِ، وَكَانَتْ لَهُمْ مَنَائِحُ، فَكَانُوا يُرْسِلُونَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صمِنْ أَلْبَانِهَا فَيَسْقِينَاهُ. (م/۲٩٧۲)

ترجمه: از عایشه لروایت است که به عروه گفت: ای خواهرزاده ام! گاهی، سه هلال ماه نو را در مدت دو ماه (شصت روز) مشاهده می‌کردیم؛ ولی در خانه‌های رسول ‏الله صآتشی (برای پخت وپز) افروخته نمی‌شد. عروه پرسید: خاله جان! در آنصورت، شما چگونه زنده می‏ماندید؟ فرمود: فقط بر دو چیز سیاه یعنی خرما و آب، قناعت می‏کردیم. البته رسول ‏الله صهمسایگانی از انصار داشت که دارای شتر و گوسفند بودند و آنان برای پیامبر اکرم صشیر می‏فرستادند و رسول ‏الله صاز آن شیرها به ما می‏داد که بنوشیم.

۲۰٧۱ـ عَنْ عَائِشَةَ بزَوْجِ النَّبِيِّ صقَالَتْ: لَقَدْ مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ صوَمَا شَبِعَ مِنْ خُبْزٍ وَزَيْتٍ، فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ، مَرَّتَيْنِ. (م/۲٩٧۴)

ترجمه: عایشه بهمسر گرامی نبی اکرم صمی‌گوید: رسول الله صفوت نمود در حالی که از نان و روغن در یک روز، دو بار، سیر نخورد.

۲۰٧۲ ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: مَا شَبِعَ آلُ مُحَمَّدٍ صيَوْمَيْنِ مِنْ خُبْزِ بُرٍّ، إِلاَّ وَأَحَدُهُمَا تَمْرٌ. (م/۲٩٧۰)

ترجمه: عایشه بمی‌گوید: خانواده‌ی رسول الله صدو روز از نان گندم، سیر نخوردند؛ بلکه حتما یک روز را خرما می‌خوردند.

۲۰٧۳ـ عَن ابي حَازِمٍقَالَ: رَأَيْتُ أَبَا هُرَيْرَةَ سيُشِيرُ بِإِصْبَعِهِ مِرَارًا يَقُولُ: وَالَّذِي نَفْسُ أَبِي هُرَيْرَةَ بِيَدِهِ مَا شَبِعَ نَبِيُّ اللَّهِ صوَأَهْلُهُ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ تِبَاعًا مِنْ خُبْزِ حِنْطَةٍ، حَتَّى فَارَقَ الدُّنْيَا. (م/۲٩٧۶)

ترجمه: ابو حازم سمی‌گوید: ابو هریره سرا دیدم که چند بار با انگشتش اشاره می‌نمود و می‌گفت: سوگند به ذاتی که جان ابوهریره در دست اوست، رسول الله صو خانواده اش سه روز پی در پی از نان گندم، سیر نخوردند تا اینکه پیامبر اکرم صدنیا را وداع گفت.

۲۰٧۴ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ صوَمَا فِي رَفِّى مِنْ شَىْءٍ يَأْكُلُهُ ذُو كَبِدٍ، إِلاَّ شَطْرُ شَعِيرٍ فِي رَفٍّ لِي، فَأَكَلْتُ مِنْهُ حَتَّى طَالَ عَلَىَّ، فَكِلْتُهُ فَفَنِىَ. (م/۲٩٧۳)

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: رسول الله صدر حالی وفات نمود که در قفسه ی خانه‌ی من چیزی وجود نداشت که موجود زنده آن را بخورد مگر مقداری جو که در یک قفسه‌ام وجود داشت؛ از همان جو برای مدت طولانی خوردم و سرانجام آنها را کیل نمودم؛ پس تمام شدند.

باب (۳): نبی اکرم صخرمای نامرغوبی هم نمی‌یافت که تا سیر بخورد

۲۰٧۵ـ عَنْ سِمَاكِ بْنِ حَرْبٍ قَالَ: سَمِعْتُ النُّعْمَانَ ليَخْطُبُ قَالَ: ذَكَرَ عُمَرُ مَا أَصَابَ النَّاسُ مِنَ الدُّنْيَا فَقَالَ: لَقَدْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَظَلُّ الْيَوْمَ يَلْتَوِى، مَا يَجِدُ دَقَلاً يَمْلأُ بِهِ بَطْنَهُ. (م/۲٩٧۸)

ترجمه: سماک بن حرب می‌گوید: شنیدم که نعمان لدر سخنرانی‌اش می‌گفت: عمر بن خطاب ساز رفاه دنیوی مردم سخن به میان آورد و گفت: من رسول الله صرا مشاهده نمودم که در طول روز از گرسنگی به خود می‌پیچید و حتی خرمای نامرغوبی هم نمی‌یافت که تا سیر بخورد.

باب (۴): فقرای مهاجرین در رفتن به بهشت از ثروتمندان‌شان سبقت می-گیرند

۲۰٧۶ـ عَن ابي عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْحُبُلِىَّ قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ لـ وَسَأَلَهُ رَجُلٌ ـ فَقَالَ: أَلَسْنَا مِنْ فُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ؟ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ: أَلَكَ امْرَأَةٌ تَأْوِي إِلَيْهَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: أَلَكَ مَسْكَنٌ تَسْكُنُهُ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَأَنْتَ مِنَ الأَغْنِيَاءِ، قَالَ: فَإِنَّ لِي خَادِمًا، قَالَ: فَأَنْتَ مِنَ الْمُلُوكِ، قَالَ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ: وَجَاءَ ثَلاَثَةُ نَفَرٍ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ ـ وَأَنَا عِنْدَهُ ـ فَقَالُوا: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّا، وَاللَّهِ مَا نَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ، لاَ نَفَقَةٍ، وَلاَ دَابَّةٍ، وَلاَ مَتَاعٍ، فَقَالَ لَهُمْ: مَا شِئْتُمْ، إِنْ شِئْتُمْ رَجَعْتُمْ إِلَيْنَا فَأَعْطَيْنَاكُمْ مَا يَسَّرَ اللَّهُ لَكُمْ، وَإِنْ شِئْتُمْ ذَكَرْنَا أَمْرَكُمْ لِلسُّلْطَانِ، وَإِنْ شِئْتُمْ صَبَرْتُمْ، فَإِنِّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ فُقَرَاءَ الْمُهَاجِرِينَ يَسْبِقُونَ الأَغْنِيَاءَ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ، إِلَى الْجَنَّةِ، بِأَرْبَعِينَ خَرِيفًا» قَالُوا: فَإِنَّا نَصْبِرُ، لاَ نَسْأَلُ شَيْئًا. (م/۲٩٧٩)

ترجمه: ابو عبد الرحمن حُبُلی می‌گوید: شنیدم که مردی از عبد الله بن عمرو بن عاص ل پرسید: آیا ما جزو فقیران مهاجرین نیستیم؟ عبد الله گفت: آیا همسری داری که در کنارش به آرامش می‌رسی؟ آن مرد گفت: بلی. عبد الله پرسید: آیا مسکنی برای سکونت داری؟ گفت: بله. عبد الله گفت: پس شما از ثروتمندان هستید. آن مرد گفت: من خدمتگذاری هم دارم. عبد الله گفت: پس شما از پادشاهان هستید.

ابو عبد الرحمن می‌گوید: همچنین من نزد عبد الله بن عمرو بن عاص بودم که سه نفر نزد وی آمدند و گفتند: ای ابو محمد! ما هیچگونه توانی نداریم؛ نه نفقه‌ای داریم و نه حیوانی و نه کالایی. عبد الله به آنان گفت: شما می‌توانید نزد ما بیایید که در این صورت آنچه را که الله متعال برای ما میسر گرداند، به شما می‌دهیم یا اینکه مشکل شما را به استاندار می‌رسانیم. همچنین می‌توانید صبر نمایید؛ زیرا من شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «روز قیامت، فقرای مهاجرین، چهل سال جلوتر از ثروتمندانشان به بهشت می‌روند». آنان با شنیدن این حدیث گفتند: پس ما صبر می‌کنیم و چیزی نمی‌خواهیم.

باب (۵): فقرا بیشترین جمعیت بهشتیان را تشکیل می‌دهند

۲۰٧٧ـ عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «قُمْتُ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ، فَإِذَا عَامَّةُ مَنْ دَخَلَهَا الْمَسَاكِينُ، وَإِذَا أَصْحَابُ الْجَدِّ مَحْبُوسُونَ، إِلاَّ أَصْحَابَ النَّارِ، فَقَدْ أُمِرَ بِهِمْ إِلَى النَّارِ، وَقُمْتُ عَلَى بَابِ النَّارِ، فَإِذَا عَامَّةُ مَنْ دَخَلَهَا النِّسَاءُ». (م/۲٧۳۶)

ترجمه: اسامه بن زید سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «کنار دروازه‌ی بهشت ایستادم؛ بیشترین کسانی که وارد بهشت می‌شدند، مساکین بودند. سرمایه داران را (برای محاسبه) نگه داشته بودند مگر جهنمیانِ آنان که دستور داده بودند آنها را به جهنم ببرند. همچنین کنار دروازه‌ی جهنم ایستادم و دیدم که بیشترین کسانی که وارد آن می‌شوند، زنان هستند».

باب (۶): زهد در دنیا، و بی ارزش بودن دنیا نزد الله متعال

۲۰٧۸ـ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صمَرَّ بِالسُّوقِ، دَاخِلاً مِنْ بَعْضِ الْعَالِيَةِ، وَالنَّاسُ كَنَفَيهُ وَ فِي رِوَايَةٍ: كنَفَتَهُ، فَمَرَّ بِجَدْىٍ أَسَكَّ مَيِّتٍ، فَتَنَاوَلَهُ فَأَخَذَ بِأُذُنِهِ، ثُمَّ قَالَ: «أَيُّكُمْ يُحِبُّ أَنَّ هَذَا لَهُ بِدِرْهَمٍ»؟ فَقَالُوا: مَا نُحِبُّ أَنَّهُ لَنَا بِشَىْءٍ، وَمَا نَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: «أَتُحِبُّونَ أَنَّهُ لَكُمْ»؟ قَالُوا: وَاللَّهِ لَوْ كَانَ حَيًّا، كَانَ عَيْبًا فِيهِ، لأَنَّهُ أَسَكُّ، فَكَيْفَ وَهُوَ مَيِّتٌ؟ فَقَالَ: «وَاللَّهِ لَلدُّنْيَا أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ هَذَا عَلَيْكُمْ». (م/۲٩۵٧)

ترجمه: جابر بن عبد الله لمی‌گوید: رسول الله صاز نواحی شمالی مدینه، در حالی‌که مردم دو طرف ایشان را احاطه کرده بودند، وارد بازار شد و گذرش به بزغاله‌ی مرداری که گوش‌های کوچکی داشت، افتاد. پیامبر اکرم ص گوش بزغاله را گرفت و آن را برداشت و فرمود: «چه کسی از شما دوست دارد که این را به یک درهم بخرد»؟ صحابه عرض کردند: ما دوست نداریم که آن را حتی مجانی برداریم؛ چکارش می‌کنیم؟ رسول الله صفرمود: «آیا تمایل دارید که از آنِ شما باشد»؟ صحابه گفتند: سوگند به الله، اگر زنده می‌بود، معیوب بود؛ زیرا گوشهایش بسیار کوچک است؛ الآن که مرده است، چگونه ما به آن تمایل داریم؟ پیامبر اکرم صفرمود: «سوگند به الله، ارزش دنیا نزد الله متعال کمتر از ارزش این نزد شما است».

۲۰٧٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَجَنَّةُ الْكَافِرِ». (م/۲٩۵۶)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «دنیا زندان مؤمن، و بهشت کافر است».

(در دنیا بسیاری از امور برای مسلمان، حرام است و اعمال زیادی بر او واجب می‌باشد؛ لذا مؤمن در چهار چوبی خاص و در دشواری بسر می‌برد. اما کافر از همه‌ی آنچه که در دنیا وجود دارد، بدون توجه به حلال و حرام بودن، استفاده می‌کند و در آخرت به جهنم می‌رود).

باب (٧): بیم گسترش یافتن مال دنیا و رقابت در آن

۲۰۸۰ـ عَن عَمْرَو بْنَ عَوْفٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صبَعَثَ أَبَا عُبَيْدَةَ بْنَ الْجَرَّاحِ إِلَى الْبَحْرَيْنِ، يَأْتِي بِجِزْيَتِهَا، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صهُوَ صَالَحَ أَهْلَ الْبَحْرَيْنِ، وَأَمَّرَ عَلَيْهِمُ الْعَلاَءَ بْنَ الْحَضْرَمِيِّ، فَقَدِمَ أَبُو عُبَيْدَةَ بِمَالٍ مِنَ الْبَحْرَيْنِ، فَسَمِعَتِ الأَنْصَارُ بِقُدُومِ أَبِي عُبَيْدَةَ، فَوَافَوْا صَلاَةَ الْفَجْرِ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَلَمَّا صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صانْصَرَفَ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ، فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صحِينَ رَآهُمْ، ثُمَّ قَالَ: «أَظُنُّكُمْ سَمِعْتُمْ أَنَّ أَبَا عُبَيْدَةَ قَدِمَ بِشَىْءٍ مِنَ الْبَحْرَيْنِ»؟ فَقَالُوا أَجَلْ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَأَبْشِرُوا وَأَمِّلُوا مَا يَسُرُّكُمْ، فَوَاللَّهِ مَا الْفَقْرَ أَخْشَى عَلَيْكُمْ، وَلَكِنِّى أَخْشَى عَلَيْكُمْ أَنْ تُبْسَطَ الدُّنْيَا عَلَيْكُمْ، كَمَا بُسِطَتْ عَلَى مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، فَتَنَافَسُوهَا كَمَا تَنَافَسُوهَا، وَتُهْلِكَكُمْ كَمَا أَهْلَكَتْهُمْ». (م/۲٩۶۱)

ترجمه: عمرو بن عوف انصاری سمی‌گوید: رسول الله صابوعبیده بن جراح را به بحرین فرستاد تا مالیات آنجا را بیاورد. گفتنی است که پیامبر اکرم صبا مردم بحرین، صلح کرده و علاء بن حضرمی را به عنوان امیرشان، تعیین فرموده بود. ابوعبیده با مالی که از بحرین آورده بود، رسید. انصار از آمدن او با خبر شدند. پس از اینکه نماز صبح را به امامت رسول الله صخواندند و پیامبر اکرم صرویش را بسوی مردم بر گردانید، آنها با اشاره، در خواست مال کردند. پیامبر اکرم صکه آنها را دید، تبسم نمود و فرمود: «گمان می‌کنم شما شنیده‌اید که ابوعبیده، چیزی آورده است».

گفتند: بلی، یا رسول الله. پیامبر اکرم صفرمود: «مژده باد شما را و به چیزی امیدوار باشید که شما را خوشحال خواهد ساخت؛ سوگند به الله، من از فقیر شدن شما نمی‌ترسم؛ بلکه از آن بیم دارم که دروازه‌های دنیا به روی شما باز شود، همان‌گونه که بر پیشینیان باز شد و شما بر سر متاع دنیا با یکدیگر، رقابت کنید آنگونه که آنها با یکدیگر رقابت کردند و دنیا شما را هلاک کند همان‌گونه که آنان را هلاک کرد».

باب (۸): بیم از رقابت و حسادت ورزیدن هنگام فتح و پیروزی

۲۰۸۱ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ لعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صأَنَّهُ قَالَ: «إِذَا فُتِحَتْ عَلَيْكُمْ فَارِسُ وَالرُّومُ، أَىُّ قَوْمٍ أَنْتُمْ»؟ قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ: نَقُولُ كَمَا أَمَرَنَا اللَّهُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَوْ غَيْرَ ذَلِكَ تَتَنَافَسُونَ، ثُمَّ تَتَحَاسَدُونَ، ثُمَّ تَتَدَابَرُونَ، ثُمَّ تَتَبَاغَضُونَ ـ أَوْ نَحْوَ ذَلِكَ ـ ثُمَّ تَنْطَلِقُونَ فِي مَسَاكِينِ الْمُهَاجِرِينَ، فَتَجْعَلُونَ بَعْضَهُمْ عَلَى رِقَابِ بَعْضٍ». (م/۲٩۶۲)

ترجمه: عبد الله بن عمرو بن عاص ل می‌گوید: رسول الله صفرمود: «هنگامی که ایران و روم فتح شوند، حال شما چگونه خواهد شد»؟ عبد الرحمن بن عوف گفت: سخنانی را به زبان می‌آوریم که الله متعال به ما دستور داده است (الله متعال را سپاس می‌گوییم). رسول الله صفرمود: «یا اینکه به سمت و سویی دیگر می‌روید؛ با یکدیگر، رقابت می‌کنید؛ بعد از آن، دچار حسادت می‌شوید؛ سپس به یکدیگر، پشت می‌کنید؛ بعد هم با یکدیگر، دشمنی می‌ورزید ـ یا سخنانی مانند این ـ و سرانجام به سراغ مساکین مهاجران می‌روید و برخی از آنان را به عنوان امیر بر برخی دیگر می‌گمارید».

باب (٩): دنیا در برابر آخرت به اندازه‌ی آبی است که یک انگشت از آب دریا برمی‌دارد

۲۰۸۲ـ عن الـمُسْتَوْرِد أَخَی بَنِي فِهْرٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «وَاللَّهِ مَا الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ مِثْلُ مَا يَجْعَلُ أَحَدُكُمْ إِصْبَعَهُ هَذِهِ ـ وَأَشَارَ يَحْيَى بِالسَّبَّابَةِ ـ فِي الْيَمِّ، فَلْيَنْظُرْ أَحدُكم بِمَ يَرْجِعُ»؟ (م/۲۸۵۸)

ترجمه: مستورد که یکی از افراد قبیله‌ی بنی فهر ساست، می‌گوید: رسول الله صفرمود: «سوگند به الله که دنیا در برابر آخرت به اندازه‌ی آبی است که یکی از شما این انگشتش (یحیی ـ یکی از راویان ـ با انگشت سبابه اش اشاره نمود) را در دریا فرو کند؛ نگاه کنید که انگشت شما چقدر آب برمی‌دارد.» (دنیا در برابر آخرت، همین قدر ناچیز است).

باب (۱۰): آزمایش شدن در دنیا و روش برخورد با آن

۲۰۸۳ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ س: أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِيَّ صيَقُولُ: «إِنَّ ثَلاَثَةً فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ، أَبْرَصَ وَأَقْرَعَ وَأَعْمَى، فَأَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَبْتَلِيَهُمْ، فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ مَلَكًا، فَأَتَى الأَبْرَصَ فَقَالَ: أَىُّ شَىْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: لَوْنٌ حَسَنٌ وَجِلْدٌ حَسَنٌ وَيَذْهَبُ عَنِّى الَّذِي قَدْ قَذِرَنِى النَّاسُ، قَالَ: فَمَسَحَهُ فَذَهَبَ عَنْهُ قَذَرُهُ، وَأُعْطِىَ لَوْنًا حَسَنًا وَجِلْدًا حَسَنًا، قَالَ: فَأَىُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: الإِبِلُ، ـ أَوْ قَالَ الْبَقَرُ، شَكَّ إِسْحَاقُ ـ إِلاَّ أَنَّ الأَبْرَصَ أَوِ الأَقْرَعَ قَالَ أَحَدُهُمَا: الإِبِلُ، وَقَالَ الآخَرُ: الْبَقَرُ ـ قَالَ: فَأُعْطِىَ نَاقَةً عُشَرَاءَ، فَقَالَ: بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِيهَا، قَالَ: فَأَتَى الأَقْرَعَ فَقَالَ: أَىُّ شَىْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: شَعَرٌ حَسَنٌ وَيَذْهَبُ عَنِّى هَذَا الَّذِي قَذِرَنِى النَّاسُ، قَالَ: فَمَسَحَهُ فَذَهَبَ عَنْهُ قَالَ وَأُعْطِىَ شَعَرًا حَسَنًا، قَالَ: فَأَىُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: الْبَقَرُ، فَأُعْطِىَ بَقَرَةً حَامِلاً فَقَالَ: بَارَكَ اللَّهُ تَعَالَی لَكَ فِيهَا، قَالَ: فَأَتَى الأَعْمَى فَقَالَ: أَىُّ شَىْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: أَنْ يَرُدَّ اللَّهُ إِلَيَّ بَصَرِى فَأُبْصِرَ بِهِ النَّاسَ، قَالَ: فَمَسَحَهُ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَيْهِ بَصَرَهُ، قَالَ: فَأَىُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: الْغَنَمُ، فَأُعْطِىَ شَاةً وَالِدًا، فَأُنْتِجَ هَذَانِ وَوَلَّدَ هَذَا قَالَ: فَكَانَ لِهَذَا وَادٍ مِنَ الإِبِلِ، وَلِهَذَا وَادٍ مِنَ الْبَقَرِ، وَلِهَذَا وَادٍ مِنَ الْغَنَمِ، قَالَ: ثُمَّ إِنَّهُ أَتَى الأَبْرَصَ فِي صُورَتِهِ وَهَيْئَتِهِ فَقَالَ: رَجُلٌ مِسْكِينٌ، قَدِ انْقَطَعَتْ بِي الْحِبَالُ فِي سَفَرِى، فَلاَ بَلاَغَ لِي الْيَوْمَ إِلاَّ بِاللَّهِ ثُمَّ بِكَ، أَسْأَلُكَ ـ بِالَّذِى أَعْطَاكَ اللَّوْنَ الْحَسَنَ وَالْجِلْدَ الْحَسَنَ وَالْمَالَ ـ بَعِيرًا أَتَبَلَّغُ عَلَيْهِ فِي سَفَرِى، فَقَالَ: الْحُقُوقُ كَثِيرَةٌ، فَقَالَ لَهُ: كَأَنِّي أَعْرِفُكَ، أَلَمْ تَكُنْ أَبْرَصَ يَقْذَرُكَ النَّاسُ؟ فَقِيرًا فَأَعْطَاكَ اللَّهُ؟ فَقَالَ: إِنَّمَا وَرِثْتُ هَذَا الْمَالَ كَابِرًا عَنْ كَابِرٍ، فَقَالَ: إِنْ كُنْتَ كَاذِبًا فَصَيَّرَكَ اللَّهُ إِلَى مَا كُنْتَ، قَالَ: وَأَتَي الأَقْرَعَ فِي صُورَتِهِ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لِهَذَا، وَرَدَّ عَلَيْهِ مِثْلَ مَا رَدَّ عَلَى هَذَا، فَقَالَ: إِنْ كُنْتَ كَاذِبًا فَصَيَّرَكَ اللَّهُ إِلَى مَا كُنْتَ، قَالَ: وَأَتَي الأَعْمَى فِي صُورَتِهِ وَهَيْئَتِهِ فَقَالَ: رَجُلٌ مِسْكِينٌ وَابْنُ سَبِيلٍ، انْقَطَعَتْ بِي الْحِبَالُ فِي سَفَرِى، فَلاَ بَلاَغَ لِي الْيَوْمَ إِلاَّ بِاللَّهِ ثُمَّ بِكَ، أَسْأَلُكَ بِالَّذِى رَدَّ عَلَيْكَ بَصَرَكَ، شَاةً أَتَبَلَّغُ بِهَا فِي سَفَرِى، فَقَالَ: قَدْ كُنْتُ أَعْمَى فَرَدَّ اللَّهُ إِلَيَّ بَصَرِى، فَخُذْ مَا شِئْتَ، وَدَعْ مَا شِئْتَ، فَوَاللَّهِ لاَ أَجْهَدُكَ الْيَوْمَ شَيْئًا أَخَذْتَهُ لِلَّهِ، فَقَالَ: أَمْسِكْ مَالَكَ، فَإِنَّمَا ابْتُلِيتُمْ، فَقَدْ رُضِىَ عَنْكَ وَسُخِطَ عَلَى صَاحِبَيْكَ. (م/۲۸۵۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: شنیدم که رسول الله صفرمود: «الله متعال خواست سه نفر از بنی اسرائیل را که یکی، بیماری پِیس داشت و دیگری، کچل بود و سومی نابینا، مورد آزمایش قرار دهد؛ پس فرشته‌ای را بسوی آنان فرستاد؛ فرشته نزد فرد پِیس آمد و گفت: محبوب‌ترین چیز، نزد تو چیست؟ گفت: رنگ زیبا و پوست زیبا؛ چرا که مردم از من، نفرت دارند. فرشته، دستی بر او کشید و بیماری‌اش برطرف شد و رنگ و پوست زیبایی به او عطا گردید. سپس، فرشته پرسید: محبوب‌ترین مال نزد تو چیست؟ گفت: شتر. پس به او شتری آبستن، عنایت کرد و گفت: الله متعال آن را برایت مبارک می‌گرداند.

سپس، فرشته نزد مرد کل آمد و گفت: محبوب‌ترین چیز، نزد تو چیست؟ گفت: موی زیبا تا این حالتم بر طرف شود چرا که مردم از من، نفرت دارند. فرشته، دستی به سرش کشید. در نتیجه، آن حالت، بر طرف شد و مویی زیبا به او عطا گردید. آنگاه، فرشته پرسید: کدام مال نزد تو محبوبتر است؟ گفت: گاو. پس گاوی آبستن به او عطا کرد و گفت: الله متعال آنرا برایت مبارک می‌گرداند.

سرانجام، نزد فرد نابینا آمد و گفت: محبوب‌ترین چیز نزد تو چیست؟ گفت: اینکه الله متعال، روشنایی چشمانم را به من باز گرداند تا مردم را ببینم. فرشته، دستی بر چشمانش کشید و الله متعال، بینایی‌اش را به او باز گردانید. آنگاه، فرشته پرسید: محبوبترین مال نزد تو چیست؟ گفت: گوسفند. پس گوسفندی آبستن به او عطا کرد.

آنگاه آن شتر وگاو وگوسفند، زاد و ولد کردند طوریکه نفر اول، صاحب یک وادی پر از شتر، و دومی، یک وادی پر از گاو، و سومی، یک وادی پر از گوسفند، شد.

سپس، فرشته به شکل همان مرد پیس، نزد او رفت و گفت: مردی مسکین و مسافرم؛ تمام ریسمان‌ها قطع شده است و هیچ امیدی ندارم. امروز، بعد از الله، فقط با کمک تو می‌توانم به مقصد برسم؛ بخاطر همان خدایی که به تو رنگ و پوست زیبا و مال، عنایت کرده است به من شتری بده تا بوسیله‌ی آن به مقصد برسم. آن مرد گفت: من تعهدات زیادی دارم. فرشته گفت: گویا من تو را می‌شناسم. آیا تو همان فرد پیس و فقیر نیستی که مردم از تو متنفر بودند؛ پس الله متعال همه چیز به تو عنایت کرد؟ آن مرد گفت: این اموال را از نیاکانم به ارث برده‌ام. فرشته گفت: اگر دروغ می‌گویی، الله متعال تو را به همان حال اول برگرداند.

آنگاه، فرشته به شکل همان فرد کل، نزد او رفت و سخنانی را که به فرد اول گفته بود، به او نیز گفت. او هم مانند همان شخص اول، به او جواب داد. فرشته گفت: اگر دروغ می‌گویی، الله متعال تو را به حال اول برگرداند.

سرانجام، فرشته به شکل همان مرد نابینا نزد او رفت و گفت: مردی مسکین و مسافرم و تمام ریسمان‌ها قطع شده است (هیچ امیدی ندارم). امروز بعد از الله متعال، فقط با کمک تو می‌توانم به مقصد برسم. بخاطر همان خدایی که چشمانت را به تو برگرداند، گوسفندی به من بده تا با آن به مقصد برسم. آن مرد گفت: من نابینا بودم؛ الله متعال، بینایی‌ام را به من باز گردانید؛ فقیر بودم؛ الله متعال مرا غنی ساخت؛ هر چقدر می‌خواهی، بردار؛ سوگند به الله که امروز، هر چه بخاطر رضای الله متعال برداری، از تو دریغ نخواهم کرد. فرشته گفت: مالت را نگهدار؛ شما مورد آزمایش، قرار گرفتید؛ الله متعال از تو خشنود، و از دوستانت، ناراض شد».

باب (۱۱): قلّت دنیا و صبر در برابر آن، و خوردن برگ درختان

۲۰۸۴ـ عَن سَعْدَ بْنَ أَبِي وَقَّاصٍ سقَالَ: وَاللَّهِ إِنِّي لأَوَّلُ رَجُلٍ مِنَ الْعَرَبِ رَمَى بِسَهْمٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، وَلَقَدْ كُنَّا نَغْزُو مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صمَا لَنَا طَعَامٌ نَأْكُلُهُ إِلاَّ وَرَقُ الْحُبْلَةِ، وَهَذَا السَّمُرُ، حَتَّى إِنَّ أَحَدَنَا لَيَضَعُ كَمَا تَضَعُ الشَّاةُ، ثُمَّ أَصْبَحَتْ بَنُو أَسَدٍ تُعَزِّرُنِى عَلَى الدِّينِ، لَقَدْ خِبْتُ إِذًا، وَضَلَّ عَمَلِى. (م/۲٩۶۶)

ترجمه: سعد بن ابی وقاص سمی‌گوید: من نخستین شخص در میان اعراب هستم که تیری در راه الله متعال پرتاب نمود. ما همراه رسول الله صبه جهاد می‌رفتیم و بجز برگ درختان خاردار و مَغیلان، چیز دیگری نداشتیم که بخوریم تا جایی که مدفوع ما مانند سرگین و پشکل گوسفندان (سخت) بود؛ هم اکنون بنی اسد دین را به من می‌آموزند و مرا سرزنش می‌کنند!! پس من خیلی بیچاره‌ام و به بی راهه رفته‌ام.

۲۰۸۵ـ عَنْ خَالِدِ بْنِ عُمَيْرٍ الْعَدَوِىِّ قَالَ: خَطَبَنَا عُتْبَةُ بْنُ غَزْوَانَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الدُّنْيَا قَدْ آذَنَتْ بِصُرْمٍ وَوَلَّتْ حَذَّاءَ، وَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الإِنَاءِ، يَتَصَابُّهَا صَاحِبُهَا، وَإِنَّكُمْ مُنْتَقِلُونَ مِنْهَا إِلَى دَارٍ لاَ زَوَالَ لَهَا، فَانْتَقِلُوا بِخَيْرِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ، فَإِنَّهُ قَدْ ذُكِرَ لَنَا أَنَّ الْحَجَرَ يُلْقَى مِنْ شَفَةِ جَهَنَّمَ، فَيَهْوِى فِيهَا سَبْعِينَ عَامًا لاَ يُدْرِكُ لَهَا قَعْرًا، وَوَاللَّهِ لَتُمْلأَنَّ، أَفَعَجِبْتُمْ؟ وَلَقَدْ ذُكِرَ لَنَا أَنَّ مَا بَيْنَ مِصْرَاعَيْنِ مِنْ مَصَارِيعِ الْجَنَّةِ مَسِيرَةُ أَرْبَعِينَ سَنَةً، وَلَيَأْتِيَنَّ عَلَيْهَا يَوْمٌ وَهُوَ كَظِيظٌ مِنَ الزِّحَامِ، وَلَقَدْ رَأَيْتُنِى سَابِعَ سَبْعَةٍ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صمَا لَنَا طَعَامٌ إِلاَّ وَرَقُ الشَّجَرِ، حَتَّى قَرِحَتْ أَشْدَاقُنَا، فَالْتَقَطْتُ بُرْدَةً فَشَقَقْتُهَا بَيْنِي وَبَيْنَ سَعْدِ بْنِ مَالِكٍ، فَاتَّزَرْتُ بِنِصْفِهَا وَاتَّزَرَ سَعْدٌ بِنِصْفِهَا، فَمَا أَصْبَحَ الْيَوْمَ مِنَّا أَحَدٌ إِلاَّ أَصْبَحَ أَمِيرًا عَلَى مِصْرٍ مِنَ الأَمْصَارِ، وَإِنِّى أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ فِي نَفْسِى عَظِيمًا وَعِنْدَ اللَّهِ صَغِيرًا، وَإِنَّهَا لَمْ تَكُنْ نُبُوَّةٌ قَطُّ إِلاَّ تَنَاسَخَتْ، حَتَّى يَكُونَ آخِرُ عَاقِبَتِهَا مُلْكًا، فَسَتَخْبُرُونَ وَتُجَرِّبُونَ الأُمَرَاءَ بَعْدَنَا. (م/۲٩۶٧)

ترجمه: خالد بن عمیر عدوی می‌گوید: عتبه بن غزوان برای ما سخنرانی نمود و پس از حمد و ثنای الله متعال گفت: اما بعد؛ دنیا اعلان کوچ نموده و پشت کرده و به سرعت در حال رفتن است و از آن صرفا به اندازه‌ی آب ته ظرف، باقیمانده است که آن را هم صاحبش می‌نوشد و شما به خانه‌ای کوچ می‌نمایید که از بین نمی‌رود و نابود نمی‌گردد؛ پس همراه بهترین چیزهایی که در توان دارید، کوچ کنید؛ زیرا به ما گفته‌اند که اگر یک سنگ از لبه‌ی جهنم بیندازند تا هفتاد سال پایین می‌رود؛ اما باز هم به عمق جهنم نمی‌رسد. و به الله سوگند که این جهنم پر خواهد شد. آیا تعجب نمودید؟ همچنین به ما گفته‌اند که فاصله‌ی میان دو لنگه‌ی دروازه‌ی بهشت به اندازه‌ی مسافت چهل سال راه می‌باشد. و روزی خواهد آمد که پر از جمعیت می‌شود. بله، من نفر هفتم از هفت نفری هستم که رسول الله صرا همراهی می‌نمودیم و بجز برگ درختان، غذای دیگری نداشتیم تا جایی که گوشه‌های دهانمان زخمی ‌شده بود. همچنین من چادری پیدا نمودم و آن را برای خودم و سعد بن مالک دو قسمت نمودم؛ نصفش را من به عنوان ازار استفاده نمودم، و نصف دیگرش را سعد به عنوان ازار استفاده نمود. ولی امروز هر کدام از ما، والی و فرماندار یک شهر هستیم. من به الله متعال پناه می‌برم از اینکه نزد خودم بزرگ باشم و نزد الله متعال، کوچک.

باید بدانید که هرگز نبوتی نیامده است مگر اینکه اندک اندک در راه و روش آن، تغییر ایجاد شده است تا جایی که سرانجام به پادشاهی تبدیل می‌شود. پس بزودی مبتلا خواهید شد و استانداران بعد از ما را تجربه خواهید نمود.

باب (۱۲): خانواده و مال میت بر می‌گردند و عملش باقی می‌ماند

۲۰۸۶ـ عَن أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَتْبَعُ الْمَيِّتَ ثَلاَثَةٌ، فَيَرْجِعُ اثْنَانِ وَيَبْقَى وَاحِدٌ، يَتْبَعُهُ أَهْلُهُ وَمَالُهُ وَعَمَلُهُ، فَيَرْجِعُ أَهْلُهُ، وَمَالُهُ، وَيَبْقَى عَمَلُهُ». (م/۲٩۶۰)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: رسول الله ص ‌فرمود: «سه چیز، میت را همراهی می‌کنند؛ دوتا از آنها برمی‌گردند و یکی باقی می‌ماند؛ خانواده و مال و عملش، او را همراهی می‌کنند؛ پس خانواده و مالش برمی‌گردند و عملش باقی می‌ماند».

باب (۱۳): به کسانی‌که سطح زندگی آنان از شما پایین‌تر است، نگاه کنید

۲۰۸٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «انْظُرُوا إِلَى مَنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ، وَلاَ تَنْظُرُوا إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقَكُمْ، فَهُوَ أَجْدَرُ أَنْ لاَ تَزْدَرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ ـ قَالَ أَبُو مُعَاوِيَةَ ـ عَلَيْكُمْ». (م/۲٩۶۳)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «به کسانی‌که سطح زندگی آنان از شما پایین‌تر است، نگاه کنید؛ و به کسانی که سطح زندگی آنان از شما بالاتر است، نگاه نکنید؛ زیرا این کار، باعث می‌گردد تا نعمت‌هایی را که الله متعال به شما ارزانی داشته است، حقیر و ناچیز نشمارید».

باب (۱۴): الله متعال بنده‌ی پرهیزگارِ ثروتمندِ گمنام را دوست دارد.

۲۰۸۸ـ عَن عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: كَانَ سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ فِي إِبِلِهِ، فَجَاءَهُ ابْنُهُ عُمَرُ، فَلَمَّا رَآهُ سَعْدٌ قَالَ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ هَذَا الرَّاكِبِ، فَنَزَلَ، فَقَالَ لَهُ: أَنَزَلْتَ فِي إِبِلِكَ وَغَنَمِكَ وَتَرَكْتَ النَّاسَ يَتَنَازَعُونَ الْمُلْكَ بَيْنَهُمْ؟ فَضَرَبَ سَعْدٌ فِي صَدْرِهِ فَقَالَ: اسْكُتْ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ التَّقِىَّ، الْغَنِىَّ، الْخَفِىَّ». (م/۲٩۶۵)

ترجمه: عامر بن سعد می‌گوید: سعد بن ابی وقاص با شترانش بود که فرزندش عمر آمد؛ هنگامی که سعد او را دید، گفت: از شرّ این اسب سوار به الله متعال پناه می‌برم. به هرحال، عمر بن سعد از اسبش پایین آمد و به سعد گفت: خودت را با شتران و گوسفندانت مشغول ساخته‌ای و مردم را رها نموده‌ای که برای حکومت با یکدیگر درگیر شوند؟ سعد با دستش به سینه‌ی فرزندش زد و گفت: ساکت باش؛ شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «الله متعال بنده‌ی پرهیزگارِ ثروتمند و گمنام را دوست دارد».

باب (۱۵): درباره‌ی کسی‌که در عملش غیر الله را شریک بگرداند

۲۰۸٩ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: أَنَا أَغْنَى الشُّرَكَاءِ عَنِ الشِّرْكِ، مَنْ عَمِلَ عَمَلاً أَشْرَكَ فِيهِ مَعِى غَيْرِى، تَرَكْتُهُ وَشِرْكَهُ». (م/۲٩۸۵)

ترجمه: از ابوهریره سروایت است که رسول الله صگفت: «الله متعال فرمود: من بی نیازترین ذات از شرک هستم؛ هرکس، عملی انجام دهد و در آن عمل، غیر مرا با من شریک قرار دهد، او را با شرکش رها می‌کنم».

باب (۱۶): هرکس، بدنبال شهرت باشد، الله متعال دستش را رو می‌نماید

۲۰٩۰ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ سَمَّعَ سَمَّعَ اللَّهُ بِهِ، وَمَنْ رَاءَى رَاءَى اللَّهُ بِهِ». (م/۲٩۸۶)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرکس، به دنبال شهرت باشد، الله متعال دستش را رو می‌نماید؛ و هرکس، ریاکاری کند، الله متعال ریاکاری‌اش را آشکار می‌سازد».

باب (۱٧): چه بسا که یک سخن باعث سقوط انسان در آتش جهنم شود

۲۰٩۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّ الْعَبْدَ لَيَتَكَلَّمُ بِالْكَلِمَةِ، مَا يَتَبَيَّنُ مَا فِيهَا، يَهْوِى بِهَا فِي النَّارِ أَبْعَدَ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ». (م/۲٩۸۸)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «چه بسا بنده بدون فکر، سخنی به زبان آورد و آن سخن باعث شود تا به اندازه‌ی مسافتی بیشتر از فاصله‌ی میان مشرق و مغرب در آتش جهنم، سقوط کند».

باب (۱۸): برای مؤمن هرچه اتفاق افتد، خیر است

۲۰٩۲ـ عَنْ صُهَيْبٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «عَجَبًا لأَمْرِ الْمُؤْمِنِ، إِنَّ أَمْرَهُ كُلَّهُ خَيْرٌ، وَلَيْسَ ذَاكَ لأَحَدٍ إِلاَّ لِلْمُؤْمِنِ، إِنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَكَرَ، فَكَانَ خَيْرًا لَهُ، وَإِنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ، فَكَانَ خَيْرًا لَهُ». (م/۲٩٩٩)

ترجمه: صهیبسمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «کار انسان مؤمن، جای شگفتی تعجب ‌دارد؛ زیرا همه چیز برایش خیر است؛ و این ویژگی، فقط از آنِ مؤمن است؛ اگر نعمتی به وی ارزانی شود، سپاسگزاری می‌کند و اجر و ثواب می‌برد؛ واگر به مصیبتی گرفتار آید، صبر می‌نماید و باز هم اجر و پاداش می‌برد». (زیرا مؤمن به قضا و قدر الهی، ایمان دارد).

باب (۱٩): صبر بر دین هنگام آزمایش شدن و داستان اصحاب أخدود

۲۰٩۳ـ عَنْ صُهَيْبٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «كَانَ مَلِكٌ فِيمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، وَكَانَ لَهُ سَاحِرٌ، فَلَمَّا كَبِرَ قَالَ لِلْمَلِكِ: إِنِّي قَدْ كَبِرْتُ فَابْعَثْ إِلَيَّ غُلاَمًا أُعَلِّمْهُ السِّحْرَ، فَبَعَثَ إِلَيْهِ غُلاَمًا يُعَلِّمُهُ، فَكَانَ فِي طَرِيقِهِ، إِذَا سَلَكَ، رَاهِبٌ، فَقَعَدَ إِلَيْهِ وَسَمِعَ كَلاَمَهُ، فَأَعْجَبَهُ، فَكَانَ إِذَا أَتَى السَّاحِرَ مَرَّ بِالرَّاهِبِ وَقَعَدَ إِلَيْهِ، فَإِذَا أَتَى السَّاحِرَ ضَرَبَهُ، فَشَكَا ذَلِكَ إِلَى الرَّاهِبِ، فَقَالَ: إِذَا خَشِيتَ السَّاحِرَ فَقُلْ: حَبَسَنِي أَهْلِى، وَإِذَا خَشِيتَ أَهْلَكَ فَقُلْ: حَبَسَنِي السَّاحِرُ، فَبَيْنَمَا هُوَ كَذَلِكَ إِذْ أَتَى عَلَى دَابَّةٍ عَظِيمَةٍ قَدْ حَبَسَتِ النَّاسَ فَقَالَ: الْيَوْمَ أَعْلَمُ آلسَّاحِرُ أَفْضَلُ أَمِ الرَّاهِبُ أَفْضَلُ؟ فَأَخَذَ حَجَرًا فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ أَمْرُ الرَّاهِبِ أَحَبَّ إِلَيْكَ مِنْ أَمْرِ السَّاحِرِ فَاقْتُلْ هَذِهِ الدَّابَّةَ، حَتَّى يَمْضِىَ النَّاسُ، فَرَمَاهَا فَقَتَلَهَا، وَمَضَى النَّاسُ، فَأَتَى الرَّاهِبَ فَأَخْبَرَهُ، فَقَالَ لَهُ الرَّاهِبُ: أَىْ بُنَيَّ، أَنْتَ، الْيَوْمَ أَفْضَلُ مِنِّي، قَدْ بَلَغَ مِنْ أَمْرِكَ مَا أَرَى، وَإِنَّكَ سَتُبْتَلَى، فَإِنِ ابْتُلِيتَ فَلاَ تَدُلَّ عَلَىَّ، وَكَانَ الْغُلاَمُ يُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَيُدَاوِى النَّاسَ مِنْ سَائِرِ الأَدْوَاءِ، فَسَمِعَ جَلِيسٌ لِلْمَلِكِ كَانَ قَدْ عَمِىَ، فَأَتَاهُ بِهَدَايَا كَثِيرَةٍ، فَقَالَ: مَا هَهُنَا لَكَ أَجْمَعُ، إِنْ أَنْتَ شَفَيْتَنِي، فَقَالَ: إِنِّي لاَ أَشْفِى أَحَدًا، إِنَّمَا يَشْفِي اللَّهُ، فَإِنْ أَنْتَ آمَنْتَ بِاللَّهِ دَعَوْتُ اللَّهَ فَشَفَاكَ، فَآمَنَ بِاللَّهِ فَشَفَاهُ اللَّهُ، فَأَتَى الْمَلِكَ فَجَلَسَ إِلَيْهِ كَمَا كَانَ يَجْلِسُ، فَقَالَ لَهُ الْمَلِكُ: مَنْ رَدَّ عَلَيْكَ بَصَرَكَ؟ قَالَ: رَبِّي، قَالَ: وَلَكَ رَبٌّ غَيْرِى؟ قَالَ: رَبِّي وَرَبُّكَ اللَّهُ، فَأَخَذَهُ فَلَمْ يَزَلْ يُعَذِّبُهُ حَتَّى دَلَّ عَلَى الْغُلاَمِ، فَجِىءَ بِالْغُلاَمِ، فَقَالَ لَهُ الْمَلِكُ: أَىْ بُنَىَّ قَدْ بَلَغَ مِنْ سِحْرِكَ مَا تُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَتَفْعَلُ وَتَفْعَلُ، فَقَالَ: إِنِّي لاَ أَشْفِى أَحَدًا، إِنَّمَا يَشْفِى اللَّهُ، فَأَخَذَهُ فَلَمْ يَزَلْ يُعَذِّبُهُ حَتَّى دَلَّ عَلَى الرَّاهِبِ، فَجِىءَ بِالرَّاهِبِ، فَقِيلَ لَهُ: ارْجِعْ عَنْ دِينِكَ، فَأَبَى، فَدَعَا بِالْمِئْشَارِ فَوَضَعَ الْمِئْشَارَ فِي مَفْرِقِ رَأْسِهِ، فَشَقَّهُ حَتَّى وَقَعَ شِقَّاهُ، ثُمَّ جِيءَ بِجَلِيسِ الْمَلِكِ فَقِيلَ لَهُ: ارْجِعْ عَنْ دِينِكَ فَأَبَي، فَوَضَعَ الْمِئْشَارَ فِي مَفْرِقِ رَأْسِهِ، فَشَقَّهُ بِهِ حَتَّى وَقَعَ شِقَّاهُ، ثُمَّ جِىءَ بِالْغُلاَمِ فَقِيلَ لَهُ: ارْجِعْ عَنْ دِينِكَ، فَأَبَى فَدَفَعَهُ إِلَى نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ: اذْهَبُوا بِهِ إِلَى جَبَلِ كَذَا وَكَذَا، فَاصْعَدُوا بِهِ الْجَبَلَ، فَإِذَا بَلَغْتُمْ ذُرْوَتَهُ، فَإِنْ رَجَعَ عَنْ دِينِهِ، وَإِلاَّ فَاطْرَحُوهُ، فَذَهَبُوا بِهِ فَصَعِدُوا بِهِ الْجَبَلَ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ اكْفِنِيهِمْ بِمَا شِئْتَ، فَرَجَفَ بِهِمُ الْجَبَلُ فَسَقَطُوا، وَجَاءَ يَمْشِى إِلَى الْمَلِكِ، فَقَالَ لَهُ الْمَلِكُ: مَا فَعَلَ أَصْحَابُكَ؟ قَالَ: كَفَانِيهِمُ اللَّهُ، فَدَفَعَهُ إِلَى نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: اذْهَبُوا بِهِ، فَاحْمِلُوهُ فِي قُرْقُره، فَتَوَسَّطُوا بِهِ الْبَحْرَ، فَإِنْ رَجَعَ عَنْ دِينِهِ وَإِلاَّ فَاقْذِفُوهُ، فَذَهَبُوا بِهِ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ اكْفِنِيهِمْ بِمَا شِئْتَ فَانْكَفَأَتْ، بِهِمُ السَّفِينَةُ فَغَرِقُوا، وَجَاءَ يَمْشِى إِلَى الْمَلِكِ، فَقَالَ لَهُ الْمَلِكُ: مَا فَعَلَ أَصْحَابُكَ؟ قَالَ: كَفَانِيهِمُ اللَّهُ: فَقَالَ لِلْمَلِكِ: إِنَّكَ لَسْتَ بِقَاتِلِي حَتَّى تَفْعَلَ مَا آمُرُكَ بِهِ، قَالَ: وَمَا هُوَ؟ قَالَ: تَجْمَعُ النَّاسَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ، وَتَصْلُبُنِي عَلَى جِذْعٍ، ثُمَّ خُذْ سَهْمًا مِنْ كِنَانَتِي، ثُمَّ ضَعِ السَّهْمَ فِي كَبِدِ الْقَوْسِ، ثُمَّ قُلْ: بِاسْمِ اللَّهِ، رَبِّ الْغُلاَمِ ثُمَّ ارْمِنِى، فَإِنَّكَ إِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ قَتَلْتَنِى، فَجَمَعَ النَّاسَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ، وَصَلَبَهُ عَلَى جِذْعٍ، ثُمَّ أَخَذَ سَهْمًا مِنْ كِنَانَتِهِ، ثُمَّ وَضَعَ السَّهْمَ فِي كَبِدِ الْقَوْسِ ثُمَّ قَالَ: بِاسْمِ اللَّهِ، رَبِّ الْغُلاَمِ، ثُمَّ رَمَاهُ فَوَقَعَ السَّهْمُ فِي صُدْغِهِ، فَوَضَعَ يَدَهُ فِي صُدْغِهِ فِي مَوْضِعِ السَّهْمِ فَمَاتَ، فَقَالَ النَّاسُ: آمَنَّا بِرَبِّ الْغُلاَمِ، آمَنَّا بِرَبِّ الْغُلاَمِ، آمَنَّا بِرَبِّ الْغُلاَمِ، فَأُتِيَ الْمَلِكُ فَقِيلَ لَهُ: أَرَأَيْتَ مَا كُنْتَ تَحْذَرُ؟ قَدْ وَاللَّهِ نَزَلَ بِكَ حَذَرُكَ، قَدْ آمَنَ النَّاسُ. فَأَمَرَ بِالأُخْدُودِ فِي أَفْوَاهِ السِّكَكِ فَخُدَّتْ وَأَضْرَمَ النِّيرَانَ، وَقَالَ: مَنْ لَمْ يَرْجِعْ عَنْ دِينِهِ فَأَحْمُوهُ فِيهَا، أَوْ قِيلَ لَهُ اقْتَحِمْ، فَفَعَلُوا حَتَّى جَاءَتِ امْرَأَةٌ وَمَعَهَا صَبِىٌّ لَهَا، فَتَقَاعَسَتْ أَنْ تَقَعَ فِيهَا، فَقَالَ لَهَا الْغُلاَمُ: يَا أُمَّهِ اصْبِرِى، فَإِنَّكِ عَلَى الْحَقِّ». (م/۳۰۰۵)

ترجمه: صهیب س می‌گوید: رسول الله صفرمود: «در میان امت‌های گذشته، پادشاهی بود که یک ساحر داشت. هنگامی که ساحر، پیر شد، به پادشاه گفت: من پا به سن گذاشته‌ام؛ نوجوانی را نزد من بفرست تا به او سحر بیاموزم. پادشاه هم نوجوانی نزد او فرستاد تا به وی سحر آموزش دهد. در مسیر راهِ نوجوان، راهبی وجود داشت. روزی، آن نوجوان نزد راهب رفت و به سخنانش، گوش فرا داد و مورد پسندش واقع شدند؛ لذا هرگاه می‌خواست که نزد ساحر برود، به راهب هم سری می‌زد و لحظاتی را نزد او سپری می‌نمود. اما وقتی که نزد ساحر می‌رفت (به علت تأخیر) او را کتک می‌زد. در نتیجه، او جریان را با راهب در میان گذاشت. راهب گفت: اگر ساحر تو را مؤاخذه کرد، بگو خانواده‌ام مرا نگه داشتند؛ و اگر خانواده‌ات تو را مؤاخذه نمودند، بگو ساحر مرا نگه داشته است. به هرحال، آن نوجوان به همین منوال، کارش را ادامه داد تا اینکه روزی، حیوان بزرگی را دید که راه مردم را سد کرده است؛ لذا با خودش گفت: امروز خواهم دانست که ساحر بهتر است یا راهب؟ پس سنگی برداشت و گفت: بار الها! اگر کار راهب نزد تو از کار ساحر بهتر و پسندیده‌تر است، این حیوان را به قتل برسان تا راه مردم، باز شود و مردم بروند. آنگاه سنگ را پرتاب کرد و اینگونه آن حیوان را کشت و مردم رفتند. بعد از آن، نزد راهب آمد و ماجرا را برایش بازگو نمود. راهب به او گفت: پسرم! تو امروز از من بهتری. کارت به جایی رسیده است که نتایجش را من می‌بینم. بزودی آزمایش خواهی شد. اگر مورد آزمایش قرار گرفتی، از من چیزی مگو. قابل یادآوری است که آن نوجوان کورهای مادرزاد را شفا می‌داد و بیماری پیس را معالجه می‌نمود و همچنین به مداوای سایر بیماریهای مردم می‌پرداخت. یکی از نزدیکان پادشاه که نابینا بود، خبر نوجوان را شنید. پس با هدایای زیادی نزد او رفت و گفت: اگر مرا شفا دهی، همه‌ی اینها را به تو خواهم داد. نوجوان گفت: من هیچ‌کس را شفا نمی‌دهم؛ این الله متعال است که شفا می‌دهد؛ البته اگر به الله متعال ایمان بیاوری، دعا می‌کنم تا الله متعال تو را شفا دهد. اینگونه آن فرد، ایمان آورد و الله متعال او را شفا داد. سپس آن فرد مثل همیشه، نزد پادشاه رفت و در جلسه‌اش نشست. پادشاه گفت: چه کسی چشمانت را به تو برگردانده است؟ او گفت: پروردگار من. پادشاه گفت: تو پروردگاری غیر از من هم داری؟ آن مرد گفت: پروردگار من و تو الله است. آنگاه، پادشاه او را دستگیر کرد و به اندازه‌ای شکنجه‌اش کرد که نوجوان را معرفی نمود. سپس نوجوان را آوردند. پادشاه گفت: به اندازه‌ای در سحر و جادو پیشرفت کرده‌ای که کورهای مادرزاد و بیماری پیس و بیماری‌های زیاد دیگری را شفا می‌دهی؟! نوجوان گفت: من نمی‌توانم هیچ‌کس را شفا بدهم؛ بلکه این الله متعال است که شفا می‌دهد. با گفتن این سخنان، او را نیز دستگیر کردند و به اندازه‌ای شکنجه‌اش کردند که راهب را معرفی نمود. سرانجام، راهب را نیز آوردند و به او گفتند: از دینت برگرد. راهب نپذیرفت. آنگاه پادشاه دستور داد و ارّه‌ای آوردند و آن را بر فَرق سرش گذاشتند و او را دو نیم کردند طوری که هردو نیمه‌اش به زمین افتادند. بعد از آن، همنشین پادشاه را آوردند و به او گفتند: از دینت برگرد. او نیز زیرِبار نرفت. پس ارّه را بر فَرق سرش گذاشتند و او را نیز دو نیم کردند طوری که دو طرف بدنش به زمین افتاد. بعد از آن، نوجوان را آوردند و به او گفتند: از دینت برگرد. او نیز نپذیرفت. پادشاه او را به تعدادی از اطرافیانش سپرد و گفت: او را بالای فلان کوه ببرید و هنگامی که به قله‌ی کوه رسیدید، اگر از دینش برگشت که خوب است؛ در غیر این صورت، او را از بالای کوه، پایین بیندازید. آنان نیز طبق دستور، او را بالای کوه بردند. در آنجا، نوجوان گفت: بار الها؛ آنگونه که خودت می‌دانی، مرا از شرشان، کفایت کن. در این هنگام، کوه به شدت تکان خورد و همگی آنان، سقوط کردند و مردند. و آن نوجوان، قدم زنان نزد پادشاه آمد. پادشاه گفت: همراهانت چه شدند؟ نوجوان گفت: الله متعال مرا از شرّ آنان، کفایت نمود. بار دیگر، پادشاه او را به تعداد دیگری از اطرافیانش سپرد و گفت: او را ببرید و بر قایقی سوار کنید و به وسط دریا ببرید؛ در آنجا اگر از دینش برگشت که خوب است؛ در غیر این صورت، او را در دریا بیندازید. اینگونه، آنان او را بردند. نوجوان گفت: بار الها! آنگونه که خودت می‌دانی، مرا از شرّ آنها کفایت کن. اینجا بود که قایق سرنگون شد و همگی غرق شدند. نوجوان بار دیگر، قدم زنان نزد پادشاه آمد. پادشاه گفت: همراهان تو چه شدند؟ نوجوان به پادشاه گفت: الله متعال مرا از شرّ آنان، کفایت نمود. و باید بگویم تا زمانی که به دستور من عمل نکنی، نمی‌توانی مرا به قتل برسانی. پادشاه گفت: دستور تو چیست؟ نوجوان گفت: همه‌ی مردم را در یک زمین هموار، جمع کن و مرا بالای چوب نخل خرمایی ببر و یک تیر از جعبه‌ی تیر خودم بردار و تیر را در وسط کمان بگذار و بگو: به نام آن خدایی که پروردگار این نوجوان است. آنگاه، تیر را به سوی من پرتاب کن. اگر این کار را انجام دهی، می‌توانی مرا به قتل برسانی.

پادشاه مردم را در یک زمین هموار، جمع کرد و او را بالای چوب نخلی برد و تیری از جعبه‌ی تیرش برداشت و آن را در وسط کمان گذاشت و گفت: به نام خدایی که پروردگار این نوجوان است و به سوی او تیراندازی کرد. اینگونه آن تیر به شقیقه‌اش اصابت نمود و او دستش را بر شقیقه‌اش؛ یعنی همان جایی که تیر اصابت کرد، گذاشت و فوت نمود. مردم با دیدن این صحنه گفتند: ما ایمان آوردیم به پروردگار نوجوان، ما ایمان آوردیم به پروردگار نوجوان، ما ایمان آوردیم به پروردگار نوجوان. آنگاه تعدادی نزد پادشاه رفتند و به او گفتند: از چه چیزی می‌ترسیدی؟ سوگند به الله، آنچه را که از آن می‌ترسیدی، به آن گرفتار شدی؛ مردم ایمان آوردند. آنگاه، پادشاه دستور داد تا گودالهایی را در ورودی‌های کوچه‌ها حفر کنند و در آنها آتش روشن کنند. دستور پادشاه عملی گردید. بعد از آن، گفت: هرکس از دینش برنگشت، او را در این گودالها بیندازید یا اینکه به آنها بگویید تا وارد آتش شوند. به هرحال، اینگونه بسیاری از مردم را داخل گودالهای آتش انداختند تا اینکه زنی آمد و کودکی همراهش بود. آن زن، توقف نمود و از رفتن به داخل آتش، خودداری کرد. در این هنگام، کودک گفت: مادرعزیزم! صبر را پیشه کن؛ زیرا تو برحقی».

۶٩ـ کتاب فضایل قرآن

باب (۱): درباره‌ی سوره‌ی فاتحه

۲۰٩۴ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: بَيْنَمَا جِبْرِيلُ قَاعِدٌ عِنْدَ النَّبِيِّ صسَمِعَ نَقِيضًا مِنْ فَوْقِهِ، فَرَفَعَ رَأْسَهُ، فَقَالَ: هَذَا بَابٌ مِنَ السَّمَاءِ فُتِحَ الْيَوْمَ، لَمْ يُفْتَحْ قَطُّ إِلاَّ الْيَوْمَ، فَنَزَلَ مِنْهُ مَلَكٌ فَقَالَ: هَذَا مَلَكٌ نَزَلَ إِلَى الأَرْضِ، لَمْ يَنْزِلْ قَطُّ إِلاَّ الْيَوْمَ، فَسَلَّمَ وَقَالَ: أَبْشِرْ بِنُورَيْنِ أُوتِيتَهُمَا لَمْ يُؤْتَهُمَا نَبِيٌّ قَبْلَكَ، فَاتِحَةُ الْكِتَابِ وَخَوَاتِيمُ سُورَةِ الْبَقَرَةِ، لَنْ تَقْرَأَ بِحَرْفٍ مِنْهُمَا إِلاَّ أُعْطِيتَهُ. (م/۸۰۶)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید: روزی، جبرئیل ÷ نزد نبی اکرم صنشسته بود که از بالای سرش، صدایی شنید. پس سرش را بلند کرد و گفت: «این دروازه‌ای است که امروز از آسمان باز شده است و به جز امروز، هرگز باز نشده است». آنگاه از آن دروازه فرشته‌ای پایین آمد و جبریل گفت: «این فرشته‌ای است که به زمین آمده است و به جز امروز، هرگز به زمین نیامده است». سپس آن فرشته، سلام کرد و گفت: «تو را به دو نور مژده می‌دهم که به تو عنایت شده‌اند و به هیچ پیامبری قبل از تو عنایت نشده‌اند؛ آنها سوره‌ی فاتحه و آیات پایانی سوره‌ی بقره هستند؛ هر قسمت از آنها را بخوانی، سؤالت اجابت می‌شود». (هدف از خواتیم سوره‌ی بقره از آمَنَ الرَّسول تا پایان سوره می‌باشد).

باب (۲): درباره‌ی قرائت قرآن و قرائت سوره‌های بقره و آل عمران

۲۰٩۵ـ عَن ابي أُمَامَةَ الْبَاهِلِىُّ سقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «اقْرَءُوا الْقُرْآنَ، فَإِنَّهُ يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ شَفِيعًا لأَصْحَابِهِ، اقْرَءُوا الزَّهْرَاوَيْنِ: الْبَقَرَةَ وَسُورَةَ آلِ عِمْرَانَ، فَإِنَّهُمَا تَأْتِيَانِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَأَنَّهُمَا غَمَامَتَانِ، أَوْ كَأَنَّهُمَا غَيَايَتَانِ، أَوْ كَأَنَّهُمَا فِرْقَانِ مِنْ طَيْرٍ صَوَافَّ: تُحَاجَّانِ عَنْ أَصْحَابِهِمَا، اقْرَءُوا سُورَةَ الْبَقَرَةِ، فَإِنَّ أَخْذَهَا بَرَكَةٌ، وَتَرْكَهَا حَسْرَةٌ، وَلاَ تَسْتَطِيعُهَا الْبَطَلَةُ» قَالَ مُعَاوِيَةُ: بَلَغَنِى أَنَّ الْبَطَلَةَ السَّحَرَةُ. (م/۸۰۴)

ترجمه: ابو امامه باهلی س می‌گوید: شنیدم که رسول الله صمی‌فرمود: «قرآن بخوانید؛ زیرا قرآن روز قیامت برای صاحبانش، شفاعت می‌کند. دو سوره‌ی نورانی بقره و آل عمران را بخوانید؛ زیرا آن دو روز قیامت به شکل دو ابر یا دو سایبان یا دو گروه پرنده که بال گشوده‌اند، می‌آیند و از صاحبانشان، دفاع می‌کنند. سوره‌ی بقره را بخوانید؛ زیرا یاد گرفتن آن برکت است، و ترک کردن آن باعث حسرت می‌شود، و ساحران تاب و تحمل آن را ندارند».

باب (۳): فضیلت آیت الکرسی

۲۰٩۶ـ عَنْ أُبَىِّ بْنِ كَعْبٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَا أَبَا الْمُنْذِرِ أَتَدْرِى أَىُّ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ مَعَكَ أَعْظَمُ»؟ قَالَ قُلْتُ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «يَا أَبَا الْمُنْذِرِ أَتَدْرِى أَىُّ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ مَعَكَ أَعْظَمُ»؟ قَالَ: قُلْتُ: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ[البقرة: ۲۵۵]. قَالَ: فَضَرَبَ فِي صَدْرِى وَقَالَ: «وَاللَّهِ لِيَهْنِكَ الْعِلْمُ أَبَا الْمُنْذِرِ». (م/۸۱۰)

ترجمه: ابی بن کعب سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «ای ابوالمنذر! آیا می‌دانی از میان آیات قرانی که یاد داری، کدام یک بزرگتر است؟» گفتم: الله و پیامبرش بهتر می‌دانند. رسول الله صدوباره فرمود: «ای ابوالمنذر! آیا می‌دانی از میان آیات قرانی که یاد داری، کدام یک بزرگتر است؟» گفتم: آیة الکرسی است. رسول الله صبه سینه‌ام زد و فرمود: «ای ابوالمنذر! علم مبارکت باشد».

باب (۴): درباره‌ی آیات پایانی سوره‌ی بقره

۲۰٩٧ـ عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ قَرَأَ هَاتَيْنِ الآيَتَيْنِ مِنْ آخِرِ سُورَةِ الْبَقَرَةِ، فِي لَيْلَةٍ، كَفَتَاهُ». (م/۸۰۸)

ترجمه: ابو مسعود سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرکس، شبانه، این دو آیه‌ی پایانی سوره‌ی بقره را بخواند، او را (از هر بدی) کفایت می‌نمایند».

باب (۵): فضیلت سوره‌ی کهف

۲۰٩۸ـ عَنْ أَبِي الدَّرْدَاءِ س: أَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «مَنْ حَفِظَ عَشْرَ آيَاتٍ مِنْ أَوَّلِ سُورَةِ الْكَهْفِ، عُصِمَ مِنَ فتنة الدَّجَّالِ». وَ فِي رِوَايَةٍ: «مِن آخِرِ الكهفِ». (م/۸۰٩)

ترجمه: ابودرداء سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «هرکس، ده آیه از اول سورة کهف، حفظ نماید، از دجال حفاظت می‌شود». و در روایتی آمده است که فرمود: «از آخر سوره‌ی کهف».

باب (۶): فضیلت سوره‌ی اخلاص

۲۰٩٩ـ عَنْ أَبِي الدَّرْدَاءِ سعَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «أَيَعْجِزُ أَحَدُكُمْ أَنْ يَقْرَأَ فِي لَيْلَةٍ ثُلُثَ الْقُرْآنِ»؟ قَالُوا: وَكَيْفَ يَقْرَأُ ثُلُثَ الْقُرْآنِ؟ قَالَ: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١[الإخلاص: ۱]. يَعْدِلُ ثُلُثَ الْقُرْآنِ». (م/۸۱۱)

ترجمه: ابودرداء سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «آیا یکی از شما نمی‌تواند در یک شب، یک سوم قرآن را بخواند»؟ صحابه عرض کردند: چگونه یکی از ما می‌تواند یک سوم قرآن را بخواند؟ فرمود: «سوره‌ی اخلاص برابر با یک سوم قرآن می‌باشد».

۲۱۰۰ـ عَنْ عَائِشَةَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صبَعَثَ رَجُلاً عَلَى سَرِيَّةٍ، وَكَانَ يَقْرَأُ لأَصْحَابِهِ فِي صَلاَتِهِمْ فَيَخْتِمُ بِـ: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١، فَلَمَّا رَجَعُوا ذُكِرَ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ: «سَلُوهُ، لأَيِّ شَيْءٍ يَصْنَعُ ذَلِكَ». فَسَأَلُوهُ، فَقَالَ: لأَنَّهَا صِفَةُ الرَّحْمَنِ، فَأَنَا أُحِبُّ أَنْ أَقْرَأَ بِهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَخْبِرُوهُ أَنَّ اللَّهَ يُحِبُّهُ». (م/۸۱۳)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: نبی اکرم صمردی را به عنوان مسئول یک دسته‌ی نظامی تعیین فرمود. آن مرد، نماز را برای همراهانش امامت می‌نمود و قرائتش را در نماز با سوره‌ی اخلاص به پایان می‌رساند. آنان هنگام بازگشتن از مأموریتشان، موضوع را با نبی اکرم صدر میان گذاشتند. رسول الله صفرمود: «از او بپرسید که چرا چنین می‌کند». آنها علتش را از او پرسیدند. او گفت: سوره‌ی اخلاص الله متعال را توصیف نموده است؛ لذا من دوست دارم آن را بخوانم. نبی اکرم صفرمود: «به او بگویید که الله متعال او را دوست دارد».

باب (٧): فضیلت خواندن سوره‌های فلق و ناس

۲۱۰۱ـ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَلَمْ تَرَ آيَاتٍ أُنْزِلَتِ اللَّيْلَةَ لَمْ يُرَ مِثْلُهُنَّ قَطُّ؟ ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ١[الفلق: ۱]. ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ١[الناس: ۱]. (م/۸۱۴)

ترجمه: عقبه بن عامر سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «آیا نمی‌دانید که دیشب آیاتی نازل شده است که مثل آنها دیده نشده است؛ آنها سوره‌های فلق و ناس هستند».

باب (۸): درباره‌ی کسانی که بوسیله‌ی قرآن عزت و رفعت می‌یابند

۲۱۰۲ـ عَنْ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ: أَنَّ نَافِعَ بْنَ عَبْدِ الْحَارِثِ لَقِىَ عُمَرَ بِعُسْفَانَ، وَكَانَ عُمَرُ سيَسْتَعْمِلُهُ عَلَى مَكَّةَ، فَقَالَ: مَنِ اسْتَعْمَلْتَ عَلَى أَهْلِ الْوَادِى؟ فَقَالَ: ابْنَ أَبْزَى، قَالَ: وَمَنِ ابْنُ أَبْزَى؟ قَالَ: مَوْلًى مِنْ مَوَالِينَا، قَالَ: فَاسْتَخْلَفْتَ عَلَيْهِمْ مَوْلًى؟ قَالَ: إِنَّهُ قَارِئٌ لِكِتَابِ اللَّهِ ، وَإِنَّهُ عَالِمٌ بِالْفَرَائِضِ، قَالَ عُمَرُ: أَمَا إِنَّ نَبِيَّكُمْ صقَدْ قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ يَرْفَعُ بِهَذَا الْكِتَابِ أَقْوَامًا وَيَضَعُ بِهِ آخَرِينَ». (م/۸۱۵)

ترجمه: عامر بن واثله می‌گوید: نافع بن عبد الحارث که قبلاً از طرف عمر بن خطاب سبرای مدتی، استاندار مکه تعیین شده بود، در عسفان با عمر بن خطاب سملاقات نمود و گفت: چه کسی را به عنوان فرماندار اهل وادی (مکه) تعیین نموده‌ای؟ نافع جواب داد: ابن ابزی را تعیین کرده‌ام. عمر سگفت: ابن ابزی کیست؟ نافع جواب داد: یکی از بردگان آزاد شده‌ی ماست. عمر سگفت: برده‌ای را بر آنان، حاکم نموده‌ای؟ نافع جواب داد: او قاری قرآن است و علم میراث را خوب می‌داند. عمر سگفت: بدانید که پیامبر شما فرمود: «الله متعال بوسیله‌ی این کتاب (قرآن) به افرادی عزت و سربلندی عنایت می‌کند، و افراد دیگری را خوار و ذلیل می‌نماید». (کسانی را که به آن، ایمان بیاورند و عمل نمایند، عزت می‌دهد و کسانی را که ایمان نیاورند و عمل نکنند، خوار و ذلیل می‌نماید).

باب (٩): فضیلت یاد گرفتن قرآن

۲۱۰۳ـ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ سقَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صوَنَحْنُ فِي الصُّفَّةِ فَقَالَ: «أَيُّكُمْ يُحِبُّ أَنْ يَغْدُوَ كُلَّ يَوْمٍ إِلَى بُطْحَانَ أَوْ إِلَى الْعَقِيقِ، فَيَأْتِىَ مِنْهُ بِنَاقَتَيْنِ كَوْمَاوَيْنِ، فِي غَيْرِ إِثْمٍ وَلاَ قَطْعِ رَحِمٍ»؟ فَقُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ نُحِبُّ ذَلِكَ، قَالَ: «أَفَلاَ يَغْدُو أَحَدُكُمْ إِلَى الْمَسْجِدِ، فَيَعْلَمَ أَوْ يَقْرَأَ آيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ خَيْرٌ لَهُ مِنْ نَاقَتَيْنِ، وَثَلاَثٌ خَيْرٌ لَهُ مِنْ ثَلاَثٍ، وَأَرْبَعٌ خَيْرٌ لَهُ مِنْ أَرْبَعٍ، وَمِنْ أَعْدَادِهِنَّ مِنَ الإِبِلِ». (م/۸۰۳)

ترجمه: عقبه بن عامر سمی‌گوید : ما در صُفّه بودیم که رسول الله صآمد و فرمود: «چه کسی از شما دوست دارد که هر روز صبح به بطحان یا عقیق برود و بدون این که مرتکب گناه یا قطع ارتباط خویشاوندی شود، دو شترِ بزرگ کوهان و زیبا بیاورد»؟ ما گفتیم: یا رسول الله! همه‌ی ما این کار را دوست داریم. پیامبر اکرم صفرمود: «بدانید که اگر یکی از شما به مسجد برود و دو آیه از کتاب الله متعال بیاموزد یا تلاوت نماید، برایش از دو شتر ماده بهتر است؛ و سه آیه از سه شتر، و چهار آیه از چهار شتر، و هر تعداد آیه از همان اندازه شتر، بهتر است».

باب (۱۰): مثال کسی که قرآن می‌خواند و کسی که قرآن نمی‌خواند

۲۱۰۴ـ عَنْ أَبِي مُوسَى الأَشْعَرِيِّ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الَّذِي يَقْرَأُ الْقُرْآنَ مَثَلُ الأُتْرُجَّةِ، رِيحُهَا طَيِّبٌ وَطَعْمُهَا طَيِّبٌ، وَمَثَلُ الْمُؤْمِنِ الَّذِي لاَ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ مَثَلُ التَّمْرَةِ، لاَ رِيحَ لَهَا وَطَعْمُهَا حُلْوٌ، وَمَثَلُ الْمُنَافِقِ الَّذِي يَقْرَأُ الْقُرْآنَ مَثَلُ الرَّيْحَانَةِ، رِيحُهَا طَيِّبٌ وَطَعْمُهَا مُرٌّ، وَمَثَلُ الْمُنَافِقِ الَّذِي لاَ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ كَمَثَلِ الْحَنْظَلَةِ، لَيْسَ لَهَا رِيحٌ وَطَعْمُهَا مُرٌّ». (م/٧٩٧)

ترجمه: ابوموسی اشعری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «مؤمنی که قرآن می‌خواند و به آن، عمل می‌کند، مانند ترنجی است که طعم خوبی دارد و از بوی خوشی برخوردار است. و مؤمنی که قرآن نمی‌خواند ولی به آن، عمل می‌کند مانند خرمایی است که طعمش شیرین است ولی بویی ندارد. و مثال منافقی که قرآن می‌خواند، مانند ریحانی است که بویش خوب، ولی طعمش، تلخ است. و مثال منافقی که قرآن نمی‌خواند، مانند حنظله (هندوانه‌ی ابوجهل) است که بویی ندارد و طعمش، تلخ است».

باب (۱۱): در مورد کسی که در خواندن قرآن، مهارت دارد و کسی که به سختی، قرآن می‌خواند

۲۱۰۵ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الْمَاهِرُ بِالْقُرْآنِ مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ، وَالَّذِي يَقْرَأُ الْقُرْآنَ وَيَتَتَعْتَعُ فِيهِ، وَهُوَ عَلَيْهِ شَاقٌّ، لَهُ أَجْرَانِ». (م/٧٩۸)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «کسی که در خواندن قرآن، مهارت دارد، (روز قیامت) منزلتی مانند منزلت فرشتگان بزرگوار و نیکوکار خواهد داشت. و کسی‌که با لکنت زبان و سختی آن را تلاوت نماید، دو پاداش دارد».

باب (۱۲): از خواندن قرآن سکون و آرامش نازل می‌شود

۲۱۰۶ـ عَنِ الْبَرَاءِ سقَالَ: كَانَ رَجُلٌ يَقْرَأُ سُورَةَ الْكَهْفِ، وَعِنْدَهُ فَرَسٌ مَرْبُوطٌ بِشَطَنَيْنِ، فَتَغَشَّتْهُ سَحَابَةٌ، فَجَعَلَتْ تَدُورُ وَتَدْنُو، وَجَعَلَ فَرَسُهُ يَنْفِرُ مِنْهَا، فَلَمَّا أَصْبَحَ أَتَى النَّبِيَّ صفَذَكَرَ ذَلِكَ لَهُ، فَقَالَ: «تِلْكَ السَّكِينَةُ، تَنَزَّلَتْ لِلْقُرْآنِ». (م/٧٩۵)

ترجمه: براء سمی‌گوید: مردی که در نزدیکی‌اش یک اسب با دو طناب، بسته شده بود، قرآن تلاوت می‌نمود؛ پس ابری که در حرکت بود و به او نزدیک می‌شد، او را فرا گرفت؛ اسب از آن ابر دچار وحشت گردید. هنگامی که صبح شد، آن مرد نزد نبی اکرم صآمد و ماجرا را برای ایشان بیان نمود. پیامبر اکرم صفرمود: «آن، سکینه و رحمتی بوده است که بخاطر قرآن، نازل شده است».

۲۱۰٧ـ عَن ابي سَعِيدٍ الْخُدْرِيَّ س: أَنَّ أُسَيْدَ بْنَ حُضَيْرٍ، بَيْنَمَا هُوَ، لَيْلَةً، يَقْرَأُ فِي مِرْبَدِهِ، إِذْ جَالَتْ فَرَسُهُ، فَقَرَأَ، ثُمَّ جَالَتْ أُخْرَى، فَقَرَأَ: ثُمَّ جَالَتْ أَيْضًا، قَالَ أُسَيْدٌ: فَخَشِيتُ أَنْ تَطَأَ يَحْيَى، فَقُمْتُ إِلَيْهَا، فَإِذَا مِثْلُ الظُّلَّةِ فَوْقَ رَأْسِى، فِيهَا أَمْثَالُ السُّرُجِ، عَرَجَتْ فِي الْجَوِّ حَتَّى مَا أَرَاهَا، قَالَ فَغَدَوْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ بَيْنَمَا أَنَا الْبَارِحَةَ مِنْ جَوْفِ اللَّيْلِ أَقْرَأُ فِي مِرْبَدِى، إِذْ جَالَتْ فَرَسِي، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اقْرَإِ، ابْنَ حُضَيْرٍ» قَالَ: فَقَرَأْتُ: ثُمَّ جَالَتْ أَيْضًا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «اقْرَإِ ابْنَ حُضَيْرٍ» قَالَ: فَقَرَأْتُ: ثُمَّ جَالَتْ أَيْضًا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اقْرَإِ، ابْنَ حُضَيْرٍ» قَالَ: فَانْصَرَفْتُ، وَكَانَ يَحْيَى قَرِيبًا مِنْهَا، خَشِيتُ أَنْ تَطَأَهُ، فَرَأَيْتُ مِثْلَ الظُّلَّةِ، فِيهَا أَمْثَالُ السُّرُجِ، عَرَجَتْ فِي الْجَوِّ حَتَّى مَا أَرَاهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «تِلْكَ الْمَلاَئِكَةُ كَانَتْ تَسْتَمِعُ لَكَ، وَلَوْ قَرَأْتَ لأَصْبَحَتْ يَرَاهَا النَّاسُ، مَا تَسْتَتِرُ مِنْهُمْ». (م/٧٩۶)

ترجمه: از اسید بن حضیر سروایت است که او در یکی از شب‌ها در محل خشک کردن خرماهایش، قران تلاوت می‌کرد؛ ناگهان، اسبش شروع به دست و پا زدن کرد. اسید به خواندنش ادامه داد، باز هم اسب دست و پا زد. بار دیگر اسید شروع به خواندن نمود. باز هم اسب دست و پا زد. اسید می‌گوید : سرانجام، ترسیدم که اسب فرزندم ؛یحیی؛ را زیر دست و پا بگیرد. لذا برخاستم و بسوی اسب رفتم. ناگهان، بالای سرم چیزی مانند سایبان دیدم که اشیایی مانند چراغ در آن وجود داشت و به اندازه‌ای در فضا بالا رفت که دیگر آن را ندیدم.

صبح روز بعد، نزد رسول الله صرفتم و گفتم: یا رسول الله! من در نیمه‌های دیشب در محل خشک کردن خرماهایم قران می‌خواندم که اسبم شروع به دست و پا زدن کرد. رسول الله صفرمود: «ای فرزند حضیر! بخوان». من شروع به خواندن نمودم و اسبم شروع به دست و پا زدن کرد. دوباره پیامبر اکرم صفرمود: «ای فرزند حضیر! بخوان». من شروع به خواندن نمودم و باز هم اسبم شروع به دست و پا زدن کرد. بار دیگر پیامبر اکرم صفرمود: «ای فرزند حضیر! بخوان». این بار از خواندن منصرف شدم؛ چون یحیی نزدیک اسب قرار داشت و من ترسیدم که اسب او را لگدمال کند. این بار هم چیزی مانند سایبان دیدم که اشیایی مانند چراغ در آن وجود داشت و به اندازه‌ای در فضا بالا رفت که دیگر آن را ندیدم.

رسول الله صفرمود: «آنان فرشتگان بودند که به خواندنت گوش می‌دادند. و اگر تو به خواندنت ادامه می‌دادی، آنها تا صبح، آنجا می‌ماندند بدون اینکه از نظر مردم، پنهان بمانند».

باب (۱۳): غبطه فقط در دو مورد، جایز است

۲۱۰۸ـ عَنْ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ س، عَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «لاَ حَسَدَ إِلاَّ فِي اثْنَتَيْنِ: رَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ الْقُرْآنَ، فَهُوَ يَقُومُ بِهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَآنَاءَ النَّهَارِ، وَرَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ مَالاً، فَهُوَ يُنْفِقُهُ آنَاءَ اللَّيْلِ وَآنَاءَ النَّهَارِ». (م/۸۱۵)

ترجمه: سالم به روایت از پدرش سمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: «غبطه جایز نیست مگر در دو مورد؛ یکی، شخصی که الله متعال به او قرآن عنایت نموده است و او در طول شبانه روز، قرآن را تلاوت کرده و به آن، عمل می‌نماید. دوم، کسی‌که الله متعال به او مال و ثروت داده است و او در طول شبانه روز از آن، انفاق می‌نماید».

باب (۱۴): دستور حفاظت از قرآن با تلاوت زیاد

۲۱۰٩ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ل: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّمَا مَثَلُ صَاحِبِ الْقُرْآنِ كَمَثَلِ الإِبِلِ الْمُعَقَّلَةِ، إِنْ عَاهَدَ عَلَيْهَا أَمْسَكَهَا، وَإِنْ أَطْلَقَهَا ذَهَبَتْ». (م/٧۸٩)

ترجمه: ابن عمر لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «مثال قاری قرآن مانند صاحب شتری است که زانوی آن را بسته باشد؛ اگر از او نگهداری کند، نزدش می‌ماند و اگر او را رها سازد، می‌رود».

۲۱۱۰ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «بِئْسَ مَا لأَحَدِكمْ أَن يَقُولُ: نَسِيتُ آيَةَ كَيْتَ وَكَيْتَ، بَلْ هُوَ نُسِّىَ، اسْتَذْكِرُوا الْقُرْآنَ، فَلَهُوَ أَشَدُّ تَفَصِّيًا مِنْ صُدُورِ الرِّجَالِ مِنَ النَّعَمِ بِعُقُلِهَا». (م/٧٩۰)

ترجمه: عبدالله بن مسعود سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «چقدر بد است برای کسی‌که می‌گوید: فلان و فلان آیه را فراموش کرده‌ام. بلکه فراموش گردانیده شده‌اند. قرآن را زیاد تلاوت کنید؛ زیرا قرآن، سریعتر از فرار کردن شتری که زانوی آن بسته است، از سینه‌ی مردم، می‌گریزد».

باب (۱۵): خواندن قرآن با صدای خوب

۲۱۱۱ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «مَا أَذِنَ اللَّهُ لِشَىْءٍ، مَا أَذِنَ لِنَبِيٍّ حَسَنِ الصَّوْتِ، يَتَغَنَّى بِالْقُرْآنِ يَجْهَرُ بِهِ». (م/٧٩۲)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید : رسول الله صفرمود: «الله متعال به هیچ چیز دیگری به اندازه‌ای که به صدای پیامبر خوش صوتی که قرآن را با آواز خوب و صدای بلند می‌خواند، گوش نداده است». ۲۱۱۲ـ عَنْ أَبِي بُرْدَةَ عَنْ أَبِي مُوسَى سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلأَبِى مُوسَى: «لَوْ رَأَيْتَنِى وَأَنَا أَسْتَمِعُ لِقِرَاءَتِكَ الْبَارِحَةَ، لَقَدْ أُوتِيتَ مِزْمَارًا مِنْ مَزَامِيرِ آلِ دَاوُدَ». (م/٧٩۳)

ترجمه: ابو برده به نقل از ابوموسی اشعری سمی‌گوید: رسول الله صبه ابوموسی اشعری فرمود: «ای کاش! مرا دیشب می‌دیدی در حالی که به قرآن خواندنت گوش می‌دادم؛ همانا به تو صدای خوبی، مانند صدای خوب آل داوود، عنایت شده است».

باب (۱۶): حرکت دادن آواز در گلو هنگام تلاوت قرآن

۲۱۱۳ـ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ قُرَّةَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مُغَفَّلٍ الْمُزَنِيَّ سيَقُولُ: قَرَأَ النَّبِىُّ صعَامَ الْفَتْحِ، فِي مَسِيرٍ لَهُ، سُورَةَ الْفَتْحِ عَلَى رَاحِلَتِهِ، فَرَجَّعَ فِي قِرَاءَتِهِ، قَالَ مُعَاوِيَةُ: لَوْلاَ أَنِّي أَخَافُ أَنْ يَجْتَمِعَ عَلَيَّ النَّاسُ، لَحَكَيْتُ لَكُمْ قِرَاءَتَهُ. (م/٧٩۴)

ترجمه: معاویه بن قرّه می‌گوید: شنیدم که عبدالله بن مغفّل مزنی سمی‌گفت: سال فتح مکه، نبی اکرم صدر یکی از مسیرهایش که بر مرکبش سوار بود، سوره‌ی فتح را خواند و هنگام خواندن آن، صدایش را در گلوی خود چرخاند؛ اگر نمی‌ترسیدم که مردم اطراف من جمع شوند، از صدایش، تقلید می‌کردم و برای شما می‌خواندم.

باب (۱٧): خواندن قرآن با صدای بلند در شب و گوش دادن به آن

۲۱۱۴ـ عَنْ عَائِشَةَ ب: أَنَّ النَّبِيَّ صسَمِعَ رَجُلاً يَقْرَأُ مِنَ اللَّيْلِ، فَقَالَ: «يَرْحَمُهُ اللَّهُ، لَقَدْ أَذْكَرَنِى كَذَا وَكَذَا: آيَةً كُنْتُ أَسْقَطْتُهَا مِنْ سُورَةِ كَذَا وَكَذَا». (م/٧۸۸)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: نبی اکرم صصدای مردی را که شبانه، قرآن می‌خواند، شنید و فرمود: «الله متعال بر او رحم کند؛ زیرا او فلان و فلان آیه از فلان و فلان سوره را که من فراموش کرده بودم، به یادم آورد».

باب (۱۸): قرآن بر هفت وجه نازل شده است

۲۱۱۵ـ عَن عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ سقَالَ: سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ حَكِيمِ بْنِ حِزَامٍ يَقْرَأُ سُورَةَ الْفُرْقَانِ عَلَى غَيْرِ مَا أَقْرَؤُهَا، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صأَقْرَأَنِيهَا، فَكِدْتُ أَنْ أَعْجَلَ عَلَيْهِ، ثُمَّ أَمْهَلْتُهُ حَتَّى انْصَرَفَ، ثُمَّ لَبَّبْتُهُ بِرِدَائِهِ، فَجِئْتُ بِهِ رَسُولَ اللَّهِ صفَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي سَمِعْتُ هَذَا يَقْرَأُ سُورَةَ الْفُرْقَانِ عَلَى غَيْرِ مَا أَقْرَأْتَنِيهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَرْسِلْهُ، اقْرَأْ» فَقَرَأَ الْقِرَاءَةَ الَّتِي سَمِعْتُهُ يَقْرَأُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «هَكَذَا أُنْزِلَتْ» ثُمَّ قَالَ لِي: «اقْرَأْ» فَقَرَأْتُ، فَقَالَ: «هَكَذَا أُنْزِلَتْ، إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ، فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ». (م/۸۱۸)

ترجمه: عمر بن خطاب سمی‌گوید: شنیدم که هشام بن حکیم بن حزام سوره‌ی فرقان را با قرائتی غیر از قرائت من می‌خواند؛ قابل یادآوری است که رسول الله صآن را برای من خوانده بود؛ نزدیک بود به او که نماز می‌خواند، حمله‌ور شوم؛ اما شکیبایی کردم تا اینکه سلام داد. آنگاه گریبانش را گرفتم و او را نزد رسول الله صبردم و گفتم: من از این فرد شنیدم که سوره‌ی فرقان را به‌ گونه‌ای می‌خواند که شما به من، یاد نداده‌اید. رسول الله صفرمود: «او را رها کن. ای هشام! بخوان». او نیز آنگونه که من از او شنیده بودم، خواند. رسول الله صفرمود: «اینگونه نازل شده است». سپس فرمود: «ای عمر! تو بخوان». من نیز خواندم. رسول الله صفرمود: «اینگونه نازل شده است؛ همانا این قرآن، بر هفت وجه، نازل شده است؛ پس با هر قرائتی که برای شما آسانتر است، بخوانید».

باب (۱٩): قرآن خواندن نبی اکرم صبرای دیگران

۲۱۱۶ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: لأُبَىِّ بْنِ كَعْبٍ: «إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِى أَنْ أَقْرَأَ عَلَيْكَ: ﴿لَمۡ يَكُنِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ[البینة: ۱]. قَالَ: وَسَمَّانِى لَك؟ قَالَ: «نَعَمْ» قَالَ فَبَكَى. (م/٧٩٩)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: نبی اکرم صخطاب به اُبَی بن کعب فرمود: «الله متعال به من دستور داده است تا سوره‌ی ﴿لَمۡ يَكُنِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ(بینه) را برایت بخوانم». اُبی گفت: الله متعال اسم مرا گرفت؟ پیامبر اکرم صفرمود: «بلی». اُبَی با شنیدن این سخن، به گریه افتاد.

باب (۲۰): قرآن خواندن نبی اکرم صبرای جن‌ها

۲۱۱٧ـ عَنْ عَامِرٍ هو الشَّعبِيُّ قَالَ: سَأَلْتُ عَلْقَمَةَ س: هَلْ كَانَ ابْنُ مَسْعُودٍ شَهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلَيْلَةَ الْجِنِّ؟ قَالَ: فَقَالَ عَلْقَمَةُ: أَنَا سَأَلْتُ ابْنَ مَسْعُودٍ فَقُلْتُ: هَلْ شَهِدَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلَيْلَةَ الْجِنِّ؟ قَالَ: لاَ، وَلَكِنَّا كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صذَاتَ لَيْلَةٍ، فَفَقَدْنَاهُ، فَالْتَمَسْنَاهُ فِي الأَوْدِيَةِ وَالشِّعَابِ، فَقُلْنَا: اسْتُطِيرَ أَوِ اغْتِيلَ، قَالَ: فَبِتْنَا بِشَرِّ لَيْلَةٍ بَاتَ بِهَا قَوْمٌ، فَلَمَّا أَصْبَحْنَا إِذَا هُوَ جَاءٍ مِنْ قِبَلِ حِرَاءٍ، قَالَ فَقُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ! فَقَدْنَاكَ فَطَلَبْنَاكَ فَلَمْ نَجِدْكَ، فَبِتْنَا بِشَرِّ لَيْلَةٍ بَاتَ بِهَا قَوْمٌ، فَقَالَ: «أَتَانِى دَاعِى الْجِنِّ، فَذَهَبْتُ مَعَهُ، فَقَرَأْتُ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنَ» قَالَ فَانْطَلَقَ بِنَا فَأَرَانَا آثَارَهُمْ وَآثَارَ نِيرَانِهِمْ، وَسَأَلُوهُ الزَّادَ، فَقَالَ: «لَكُمْ كُلُّ عَظْمٍ ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَقَعُ فِي أَيْدِيكُمْ؛ أَوْفَرَ مَا يَكُونُ لَحْمًا، وَكُلُّ بَعَرَةٍ عَلَفٌ لِدَوَابِّكُمْ» فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «فَلاَ تَسْتَنْجُوا بِهِمَا فَإِنَّهُمَا طَعَامُ إِخْوَانِكُمْ». (م/۴۵۰)

ترجمه: عامر شعبی می‌گوید: از علقمه سپرسیدم: آیا عبد الله بن مسعود سدر شب معروف به شب جن همراه رسول الله صحضور داشت؟ علقمه گفت: من از ابن مسعود سپرسیدم که: آیا در شب معروف به شب جن، کسی از شما همراه رسول الله صبود؟ گفت: خیر؛ ولی شبی، همراه پیامبر اکرم صبودیم که وی از میان ما ناپدید گردید. ما در دره‌ها و راه‌های کوهستانی به جستجوی ایشان پرداختیم و با خود گفتیم: ربوده یا ترور شده است. به هر حال، بدترین شبی را که یک گروه پشت سر می‌گذارد، ما پشت سر گذاشتیم. هنگام صبح، پیامبر اکرم صاز جانب کوه حراء آمد. ما گفتیم: یا رسول الله! شما از میان ما ناپدید شدید؛ ما تلاش نمودیم تا شما را پیدا کنیم؛ اما شما را نیافتیم. و این‌گونه بدترین شبی را که یک ملت سپری می‌کند، سپری نمودیم. رسول الله صفرمود: «دعوتگر جن‌ها نزد من آمد؛ من همراه او رفتم و برای آنها قرآن تلاوت کردم». راوی می‌گوید: آنگاه رسول الله صما را برد و آثارشان و آثار آتش‌ آنها را به ما نشان داد. هم‌چنین جن‌ها از پیامبر اکرم صدرخواست غذا کردند. پیامبر اکرم صفرمود: «هر استخوانی که نام الله متعال بر آن گرفته شده باشد و بدست شما افتاد، بطور کامل، گوشت خواهد داشت و آن، غذای شما خواهد بود. هم‌چنین هر سرگین حیوان، غذای چارپایان شما خواهد بود». راوی می‌گوید: رسول الله صفرمود: «پس با استخوان و سرگین حیوانات، استنجا نگیرید؛ چرا که آنها غذای برادران شما هستند».

۲۱۱۸ـ عَنْ مَعْنٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي قَالَ: سَأَلْتُ مَسْرُوقًا: مَنْ آذَنَ النَّبِيَّ صبِالْجِنِّ لَيْلَةَ اسْتَمَعُوا الْقُرْآنَ؟ فَقَالَ: حَدَّثَنِي أَبُوكَ ـ يَعْنِي ابْنَ مَسْعُودٍ ـ أَنَّهُ آذَنَتْهُ بِهِمْ شَجَرَةٌ. (م/۴۵۰)

ترجمه: مَعن می‌گوید: از پدرم شنیدم که گفت: از مسروق پرسیدم: شبی که جن‌ها به قرآن، گوش فرا دادند، چه کسی نبی اکرم صرا از وجود آنان، با خبر ساخت؟ مسروق گفت: پدرت یعنی عبدالله بن مسعود سبه من گفت: یک درخت نبی اکرم صرا از وجود آنان با خبر ساخت.

باب (۲۱): نبی اکرم صبه قرآن خواندن دیگران، گوش فرا می‌داد

۲۱۱٩ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سقَالَ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص: «اقْرَأْ عَلَيَّ الْقُرْآنَ»، قَالَ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَقْرَأُ عَلَيْكَ، وَعَلَيْكَ أُنْزِلَ؟ قَالَ: «إِنِّي أَشْتَهِي أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْ غَيْرِي» فَقَرَأْتُ النِّسَاءَ، حَتَّى إِذَا بَلَغْتُ: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا٤١[النساء: ۴۱]. رَفَعْتُ رَأْسِي، أَوْ غَمَزَنِي رَجُلٌ إِلَى جَنْبِي فَرَفَعْتُ رَأْسِي، فَرَأَيْتُ دُمُوعَهُ تَسِيلُ. (م/۸۰۰)

ترجمه: عبد الله بن مسعود سمی‌گوید: نبی اکرم صبه من فرمود: «برایم قرآن بخوان». گفتم: چگونه برایت قرآن بخوانم در حالی که قرآن بر تو نازل شده است؟! فرمود: ‌«دوست دارم آن را از دیگران بشنوم». پس سوره‌ی نساء را برایش تلاوت کردم تا به این آیه رسیدم که: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا٤١«چگونه خواهد بود آنگاه که از هر ملتی، گواهی بیاوریم و تو را به عنوان گواه اینان، بیاوریم».

در این هنگام، من سرم را بلند کردم، یا مردی که در کنار من وجود داشت، با دستش اشاره نمود و من سرم را بلند نمودم و دیدم که اشک از چشمان مبارک رسول اکرم صسرازیر است.

۲۱۲۰ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سقَالَ: كُنْتُ بِحِمْصَ، فَقَالَ لِي بَعْضُ الْقَوْمِ: اقْرَأْ عَلَيْنَا، فَقَرَأْتُ عَلَيْهِمْ سُورَةَ يُوسُفَ قَالَ: فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ: وَاللَّهِ مَا هَكَذَا أُنْزِلَتْ، قَالَ: قُلْتُ: وَيْحَكَ، وَاللَّهِ لَقَدْ قَرَأْتُهَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ لِي: «أَحْسَنْتَ» فَبَيْنَمَا أَنَا أُكَلِّمُهُ إِذْ وَجَدْتُ مِنْهُ رِيحَ الْخَمْرِ، قَالَ فَقُلْتُ: أَتَشْرَبُ الْخَمْرَ وَتُكَذِّبُ بِالْكِتَابِ؟ لاَ تَبْرَحُ حَتَّى أَجْلِدَكَ، قَالَ فَجَلَدْتُهُ الْحَدَّ. (م/۸۰۱)

ترجمه: عبد الله بن مسعود سمی‌گوید: من در حمص بودم که فردی به من گفت: برای ما قرآن بخوان. من سوره‌ی یوسف را برای آنان خواندم. یک نفر از میان آنان گفت: سوگند به الله که اینگونه نازل نشده است. گفتم: وای بر تو؛ سوگند به الله، من آن را برای رسول الله صخواندم و پیامبر صخطاب به من فرمود: «آفرین بر تو». به هر حال، من در حال صحبت با وی بودم که بوی شراب از او به مشامم رسید. پس به او گفتم: شراب می‌خوری و قرآن را تکذیب می‌کنی؟! تا از جایت تکان نخورده‌ای، تازیانه‌ات می‌زنم. پس تازیانه‌اش زدم و حدّ شراب را بر او اجرا کردم.

«احتمالا ابن مسعود ساز طرف حکومت وقت، نیابت اجرای حدود را داشته یا اینکه آن شخص را نزد قاضی برده و قاضی حد را بر وی اجرا ساخته است؛ اما چون خودش سبب اجرای حد بوده، آن را مجازا به خود، نسبت داده است».

باب (۲۲): ممانعت از اختلاف در قرآن کریم

۲۱۲۱ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو لقَالَ: هَجَّرْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صيَوْمًا، قَالَ: فَسَمِعَ أَصْوَاتَ رَجُلَيْنِ اخْتَلَفَا فِي آيَةٍ، فَخَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ صيُعْرَفُ فِي وَجْهِهِ الْغَضَبُ فَقَالَ: «إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِاخْتِلاَفِهِمْ فِي الْكِتَابِ». (م/۲۶۶۶)

ترجمه: عبد الله بن عمرو ل می‌گوید: روزی، هنگام ظهر به سوی رسول الله صرفتم. پیامبر اکرم صصدای دو نفر را شنید که در مورد (خواندن یا مفهوم) یک آیه با یکدیگر اختلاف داشتند. رسول الله صکه خشم از صورتش نمایان بود، نزد ما آمد و فرمود: «باید بدانید که امت‌های گذشته به سبب اختلاف در کتابهای آسمانی نابود شدند».

۲۱۲۲ـ عَنْ جُنْدُبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَجَلِيِّ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «اقْرَءُوا الْقُرْآنَ مَا ائْتَلَفَتْ عَلَيْهِ قُلُوبُكُمْ، فَإِذَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ فَقُومُوا». (م/۲۶۶٧)

ترجمه: جندب بن عبدالله بجلی سمی‌گوید: رسول اللهصفرمود: «قرآن بخوانید تا زمانی که دل‌های شما بر آن، اتفاق دارند؛ و هرگاه در آن، اختلاف نمودید، آن را ترک کنید؛ یا تا زمانی که با نشاط هستید و حضور قلب دارید، قرآن تلاوت کنید؛ و هنگامی که نشاط و علاقه ندارید، آن را ترک کنید».

٧۰ـ کتاب تفسیر

سوره‌ی بقره

باب (۱): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید ﴿وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُولُواْ حِطَّةٞ(با فروتنی از دروازه‌ی ـ آن شهرـ وارد شوید و بگویید: بار الها! گناهان ما را ببخش

۲۱۲۳ـ عَن ابي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «قِيلَ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ: ﴿وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُولُواْ حِطَّةٞ نَّغۡفِرۡ لَكُمۡ خَطَٰيَٰكُمۡ[البقرة: ۵۸]. فَبَدَّلُوا، فَدَخَلُوا الْبَابَ يَزْحَفُونَ عَلَى أَسْتَاهِهِمْ، وَقَالُوا: حَبَّةٌ فِي شَعَرَةٍ». (م/۳۰۱۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «به بنی اسرائیل گفته شد: ﴿وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُولُواْ حِطَّةٞ نَّغۡفِرۡ لَكُمۡ خَطَٰيَٰكُمۡ «با فروتنی از دروازه‌ی ـ آن شهرـ وارد شوید و بگویید: بار الها! گناهان ما را ببخش؛ ما گناهان شما را مغفرت می‌کنیم»؛ اما آنان کلمات را تغییر دادند و با نشیمنگاه‌هایشان خزیده و عقب عقب، وارد شدند و گفتند: «حبة في شعرة»یعنی دانه‌ای در جو».

باب ‌(۲): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَلَيۡسَ ٱلۡبِرُّ ...

۲۱۲۴ـ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ قَالَ: سَمِعْتُ الْبَرَاءَ يَقُولُ: كَانَتِ الأَنْصَارُ إِذَا حَجُّوا فَرَجَعُوا، لَمْ يَدْخُلُوا الْبُيُوتَ إِلاَّ مِنْ ظُهُورِهَا، قَالَ: فَجَاءَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ فَدَخَلَ مِنْ بَابِهِ، فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ، فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: ﴿وَلَيۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا[البقرة: ۱۸٩]. (م/۳۰۲۶)

ترجمه: ابو اسحاق می‌گوید : شنیدم که براء می‌گفت: هنگامی که انصار از حج بر می‌گشتند، فقط از پشت خانه‌ها وارد می‌شدند. باری، یک مرد انصاری از حج آمد و از درِ خانه‌اش وارد شد؛ مردم به او اعتراض کردند. آنگاه این آیه نازل گردید که: ﴿وَلَيۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا«نیکی در این نیست که شما از پشت خانه‌ها وارد شوید».

باب (۳): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ[البقرة: ۲۶۰]. «پروردگارا! به من نشان بده که مردگان را چگونه زنده می‌گردانی»

فيه حديث ابي هريرة س، و قد تقدم في كتاب الفضائل (الحديث: ۱۶۰۸)

ترجمه: در این زمینه، حدیث ابو هریره سدر کتاب فضایل، شماره‌ی (۱۶۰۸) بیان گردید.

باب (۴): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ يُحَاسِبۡكُم بِهِ ٱللَّهُ[البقرة: ۲۸۴].

۲۱۲۵ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص: ﴿لِّلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ يُحَاسِبۡكُم بِهِ ٱللَّهُۖ فَيَغۡفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ٢٨٤[البقرة: ۲۸۴]. قَالَ: فَاشْتَدَّ ذَلِكَ عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صفَأَتَوْا رَسُولَ اللَّهِ ص، ثُمَّ بَرَكُوا عَلَى الرُّكَبِ، فَقَالُوا: أَىْ رَسُولَ اللَّهِ! كُلِّفْنَا مِنَ الأَعْمَالِ مَا نُطِيقُ، الصَّلاَةُ وَالصِّيَامُ وَالْجِهَادُ وَالصَّدَقَةُ، وَقَدْ أُنْزِلَتْ عَلَيْكَ هَذِهِ الآيَةُ، وَلاَ نُطِيقُهَا، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَتُرِيدُونَ أَنْ تَقُولُوا كَمَا قَالَ أَهْلُ الْكِتَابَيْنِ مِنْ قَبْلِكُمْ: سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا؟ بَلْ قُولُوا: سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ» قَالُوا: سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ، فَلَمَّا اقْتَرَأَهَا الْقَوْمُ ذَلَّتْ بِهَا أَلْسِنَتُهُمْ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِي إِثْرِهَا: ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ٢٨٥[البقرة: ۲۸۵]. فَلَمَّا فَعَلُوا ذَلِكَ نَسَخَهَا اللَّهُ تَعَالَى، فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَعَلَيۡهَا مَا ٱكۡتَسَبَتۡۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَا[البقرة: ۲۸۶]. قَالَ: نَعَمْ ﴿وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَيۡنَآ إِصۡرٗا كَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِنَاقَالَ: نَعَمْ ﴿رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِقَالَ: نَعَمْ ﴿وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَقَالَ: نَعَمْ. (م/۱۲۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: هنگامی که این آیه نازل گردید: ﴿لِّلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ يُحَاسِبۡكُم بِهِ ٱللَّهُۖ فَيَغۡفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ٢٨٤[البقرة: ۲۸۴]. «آنچه در آسمان‌ها و زمین، وجود دارد، از آنِ الله است؛ و اگر آنچه را که در دل‌ها دارید، آشکار یا پنهان کنید، الله متعال شما را به خاطر آنها محاسبه می‌کند. پس هرکس را که بخواهد، مغفرت می‌کند و هرکس را که بخواهد، عذاب می‌دهد و الله متعال بر انجام همه چیز تواناست».

نزول این آیه بر اصحاب رسول الله صگران آمد؛ لذا نزد پیامبر اکرم صآمدند و بر زانوهایشان نشستند و گفتند: یا رسول الله! ما به انجام اعمالی مانند نماز، جهاد، روزه و زکات مکلف شدیم که توانایی انجام آنها را داریم. اما هم اکنون، این آیه نازل شده است که ما توانایی آن را نداریم. رسول الله صفرمود: «آیا شما هم می‌خواهید سخن اهل تورات و انجیل را تکرار کنید که می‌گفتند: «شنیدیم و نافرمانی کردیم»؛ بلکه شما بگویید: شنیدیم و اطاعت کردیم و مغفرت تو را می‌خواهیم و بازگشت به سوی توست». صحابه گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم و مغفرت تو را می‌خواهیم و بازگشت به سوی توست. پس هنگامی که صحابه این کلمات را متواضعانه به زبان آوردند و زبانشان بدان‌ها عادت کرد، الله متعال این آیه را نازل فرمود: ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ٢٨٥[البقرة: ۲۸۵].

«پیامبر به آنچه که از طرف پروردگارش بر او نازل شد، ایمان آورده است؛ همچنین مؤمنان نیز به آن، ایمان آورده‌اند؛ همگی آنها به الله متعال، فرشتگان او، کتاب‌هایش و پیامبران وی ایمان آورده‌اند و می‌گویند: میان هیچیک از پیامبران او، فرقی نمی‌گذاریم و همچنین می‌گویند: پروردگارا! شنیدیم و اطاعت کردیم و مغفرت تو را می‌خواهیم و بازگشت به سوی توست».

هنگامی که این کار را انجام دادند، الله متعال آن آیه را نسخ نمود و این آیه را نازل فرمود: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَعَلَيۡهَا مَا ٱكۡتَسَبَتۡۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَا«الله متعال هرکس را صرفا به اندازه‌ی توانش، مکلف می‌کند؛ هرکس، هر کار ـ نیکی ـ انجام دهد، برای خودش انجام داده، و هر کار ـ بدی ـ انجام دهد، به زیان خود اوست؛ پروردگارا! اگر دچار فراموشی شدیم یا به خطا رفتیم، ما را مؤاخذه و بازخواست مکن».الله متعال فرمود: بلی، (اجابت کردم). ﴿رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَيۡنَآ إِصۡرٗا كَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِنَا«پروردگارا! بار سنگین بر ما نگذار چنانکه بر امتهای قبل از ما گذاشتی». الله متعال فرمود: بلی، (اجابت کردم».﴿رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ«پروردگار ما! آنچه را که توان آن را نداریم بر ما تحمیل مکن».الله متعال فرمود: بلی، (اجابت کردم). ﴿وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ«و از ما درگذر و عفو کن و ما را بیامرز و بر ما رحم کن؛ تو یاور و سرور ما هستی؛ پس ما را بر گروه کافران پیروز گردان».الله متعال فرمود: بلی، (اجابت کردم).

سوره‌ی آل عمران

باب (۵): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ«الله متعال، همان ذاتی است که قرآن را بر تو نازل کرد؛ برخی از آیات آن، آیات محکم‌اند»

۲۱۲۶ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: تَلاَ رَسُولُ اللَّهِ ص: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِۦۖ وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٧[آل عمران: ٧]. قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِذَا رَأَيْتُمُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ، فَأُولَئِكَ الَّذِينَ سَمَّى اللَّهُ، فَاحْذَرُوهُمْ». (م/۲۶۶۵)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: رسول الله صاین آیه را تلاوت نمود: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِۦۖ وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٧«الله متعال، همان ذاتی است که قرآن را بر تو نازل کرد. برخی از آیات آن، آیات محکم‌اند که آنها اساس قرآن هستند؛ و برخی دیگر، آیات متشابهات‌اند. اما کسانی‌که در دل‌هایشان، کجی وجود دارد، برای فتنه انگیزی و تأویل ـ نادرست ـ بدنبال متشابهات می‌روند در حالی که تأویل ـ درست ـ آنها را بجز الله متعال، کسی دیگر نمی‌داند. و ثابت قدمان در علم و دانش می‌گویند: ما به آنها ایمان داریم. همه‌ی آنها از جانب پروردگار ماست. و باید بدانید که این تنها صاحبان خرد هستند که پند می‌پذیرند».

آنگاه فرمود: «هرگاه، کسانی را دیدید که به دنبال متشابهات می‌روند، بدانید که آنها همان کسانی هستند که الله متعال از آنان، نام برده است؛ پس از آنها دوری کنید».

باب (۶): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ يَفۡعَلُواْ...

۲۱۲٧ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ س: أَنَّ رِجَالاً مِنَ الْمُنَافِقِينَ، فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صكَانُوا إِذَا خَرَجَ النَّبِىُّ صإِلَى الْغَزْوِ تَخَلَّفُوا عَنْهُ، وَفَرِحُوا بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَإِذَا قَدِمَ النَّبِيُّ صاعْتَذَرُوا إِلَيْهِ، وَحَلَفُوا، وَأَحَبُّوا أَنْ يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا، فَنَزَلَتْ: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ يَفۡعَلُواْ فَلَا تَحۡسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٖ مِّنَ ٱلۡعَذَابِۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ١٨٨[آل عمران: ۱۸۸]. (م/۲٧٧٧)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: در زمان رسول الله صهنگامی که پیامبر اکرم صبه جهاد می‌رفت، عده‌ای از منافقین از آن، باز می‌ماندند (به جهاد نمی‌رفتند). و از این نشستن‌شان، خوشحال بودند. و هنگامی که رسول الله صبرمی‌گشت ، عذر می‌آوردند و سوگند می‌خوردند. همچنین دوست داشتند به خاطر کارهایی که انجام نداده‌اند، مورد ستایش قرار گیرند؛ لذا این آیه نازل گردید: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ يَفۡعَلُواْ فَلَا تَحۡسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٖ مِّنَ ٱلۡعَذَابِۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ١٨٨[آل عمران: ۱۸۸].«گمان مبر آنان که از کارهای ناشایستی که انجام می‌دهند، خوشحال می‌شوند و دوست دارند که بخاطر کارهای ـ نیکی ـ که انجام نداده‌اند، ستایش شوند، از عذاب الهی، نجات یابند؛ بلکه برایشان، عذاب دردناکی است».

۲۱۲۸ـ عَن حُمَيْدَ بْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ: أَنَّ مَرْوَانَ قَالَ: اذْهَبْ يَا رَافِعُ! لِبَوَّابِهِ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ فَقُلْ: لَئِنْ كَانَ كُلُّ امْرِئٍ مِنَّا فَرِحَ بِمَا أَتَى، وَأَحَبَّ أَنْ يُحْمَدَ بِمَا لَمْ يَفْعَلْ، مُعَذَّبًا، لَنُعَذَّبَنَّ أَجْمَعُونَ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: مَا لَكُمْ وَلِهَذِهِ الآيَةِ؟ إِنَّمَا أُنْزِلَتْ هَذِهِ الآيَةُ فِي أَهْلِ الْكِتَابِ، ثُمَّ تَلاَ ابْنُ عَبَّاسٍ: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُ[آل عمران: ۱۸٧]. هَذِهِ الآيَةَ، وَتَلاَ ابْنُ عَبَّاسٍ: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ يَفۡعَلُواْوَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: سَأَلَهُمُ النَّبِيُّ صعَنْ شَيْءٍ فَكَتَمُوهُ إِيَّاهُ، وَأَخْبَرُوهُ بِغَيْرِهِ، فَخَرَجُوا قَدْ أَرَوْهُ أَنْ قَدْ أَخْبَرُوهُ بِمَا سَأَلَهُمْ عَنْهُ، وَاسْتَحْمَدُوا بِذَلِكَ إِلَيْهِ، وَفَرِحُوا بِمَا أَتَوْا، مِنْ كِتْمَانِهِمْ إِيَّاهُ مَا سَأَلَهُمْ عَنْهُ. (م/۲٧٧۸)

ترجمه: حُمید بن عبد الرحمن بن عوف می‌گوید: مروان به دربان خود ؛رافع؛ گفت: ای رافع! نزد ابن عباس برو و بگو: اگر تمام کسانی که از کارهای خود، خوشحال می‌شوند و دوست دارند بخاطر کارهایی که انجام نداده‌اند، مورد ستایش قرار گیرند، عذاب داده شوند، همه‌ی ما عذاب داده می‌شویم؟ ابن عباس لگفت: این آیه در مورد شما نیست. آنگاه این آیه را تلاوت نمود: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُ«و به یاد آور هنگامی را که الله متعال از اهل کتاب، پیمان گرفت که باید کتاب خود را برای مردم، آشکار سازید و بیان کنید و آن را کتمان و پنهان نسازید».سپس این آیه را تلاوت نمود که ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ يَفۡعَلُواْ«گمان مبر آنان که از کارهایی که انجام می‌دهند خوشحال می‌شوند، و دوست ‌دارند که در برابر کارهایی که انجام نداده‌اند، ستایش شوند، از عذاب الهی، نجات یابند و رستگار شوند؛ بلکه برای آنان، عذاب دردناکی است».

ابن عباس ل در ادامه گفت: نبی اکرم صاز یهود در مورد چیزی پرسید؛ آنها آن را کتمان کردند و چیز دیگری به او گفتند و بیرون رفتند و اینگونه وانمود کردند که جواب سؤال او را داده‌اند و چنین پنداشتند که بخاطر پاسخی که ارائه داده‌اند، نزد پیامبر، مورد ستایش قرار گرفته‌اند. و از اینکه بخاطر کارشان، ستایش شده‌اند، خوشحال شدند.

سوره‌ی نساء

باب (٧): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰهمچنین این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَيَسۡتَفۡتُونَكَ فِي ٱلنِّسَآءِ

۲۱۲٩ـ عَن عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ س: أَنَّهُ سَأَلَ عَائِشَةَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ سبحانه و تعالی: ﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَ[النساء: ۳]. قَالَتْ: يَا ابْنَ أُخْتِى هِيَ الْيَتِيمَةُ تَكُونُ فِي حَجْرِ وَلِيِّهَا، تُشَارِكُهُ فِي مَالِهِ، فَيُعْجِبُهُ مَالُهَا وَجَمَالُهَا، فَيُرِيدُ وَلِيُّهَا أَنْ يَتَزَوَّجَهَا بِغَيْرِ أَنْ يُقْسِطَ فِي صَدَاقِهَا، فَيُعْطِيَهَا مِثْلَ مَا يُعْطِيهَا غَيْرُهُ، فَنُهُوا أَنْ يَنْكِحُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ يُقْسِطُوا لَهُنَّ، وَيَبْلُغُوا بِهِنَّ أَعْلَى سُنَّتِهِنَّ مِنَ الصَّدَاقِ، وَأُمِرُوا أَنْ يَنْكِحُوا مَا طَابَ لَهُمْ مِنَ النِّسَاءِ، سِوَاهُنَّ، قَالَ عُرْوَةُ: قَالَتْ عَائِشَةُ: ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ اسْتَفْتَوْا رَسُولَ اللَّهِ صبَعْدَ هَذِهِ الآيَةِ، فِيهِنَّ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿وَيَسۡتَفۡتُونَكَ فِي ٱلنِّسَآءِۖ قُلِ ٱللَّهُ يُفۡتِيكُمۡ فِيهِنَّ وَمَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ فِي يَتَٰمَى ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِي لَا تُؤۡتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرۡغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ[النساء: ۱۲٧]. قَالَتْ: وَالَّذِي ذَكَرَ اللَّهُ تَعَالَى أَنَّهُ يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ، الآيَةُ الأُولَى الَّتِي قَالَ اللَّهُ فِيهَا: ﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ قَالَتْ عَائِشَةُ: وَقَوْلُ اللَّهِ تَعَالی فِي الآيَةِ الأُخْرَى: ﴿وَتَرۡغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّرَغْبَةَ أَحَدِكُمْ عَنِ الْيَتِيمَةِ الَّتِي تَكُونُ فِي حَجْرِهِ، حِينَ تَكُونُ قَلِيلَةَ الْمَالِ وَالْجَمَالِ، فَنُهُوا أَنْ يَنْكِحُوا مَا رَغِبُوا فِي مَالِهَا وَجَمَالِهَا مِنْ يَتَامَى النِّسَاءِ إِلاَّ بِالْقِسْطِ، مِنْ أَجْلِ رَغْبَتِهِمْ عَنْهُنَّ. (م/۳۰۱۸)

ترجمه: عروه بن زبیر سمی‌گوید: از عایشه لدرباره‌ی این سخن الله متعال پرسیدم که می‌فرماید: ﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَ«و اگر ترسیدید که درباره‌ی یتیمان نتوانید عدالت کنید، با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید».عایشه لگفت: ای خواهر زاده‌ی من! این آیه درباره‌ی دختر یتیمی است که تحت سرپرستی ولی‌اش قرار دارد و آن دختر، شریک مال او است. و ولی‌اش مال و جمالش را می‌پسندد و تصمیم می‌گیرد که با او ازدواج کند، بدون اینکه عدالت را درباره‌ی مهریه‌اش رعایت کند و به او همان مهریه‌ای را بدهد که دیگران به او می‌دهند. چنین کسانی از ازدواج با دختران یتیم، نهی شدند و به آنان دستور داده شد که با زنان دیگری که مورد پسندشان می‌باشند، ازدواج کنند؛ مگر اینکه عدالت را در مورد آنان، رعایت کنند و بالاترین مهریه‌ای را که در عرف آنان، رایج است، در نظر بگیرند. در غیر این صورت، به آنان دستور داده شده است که با زنان دیگری که دوست دارند، ازدواج کنند.

عروه سمی‌گوید: عایشه لدر ادامه گفت: پس از نزول این آیه، مردم از رسول الله صفتوا خواستند. آنگاه الله متعال، این آیه را نازل فرمود: ﴿وَيَسۡتَفۡتُونَكَ فِي ٱلنِّسَآءِۖ قُلِ ٱللَّهُ يُفۡتِيكُمۡ فِيهِنَّ وَمَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ فِي يَتَٰمَى ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِي لَا تُؤۡتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرۡغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ[النساء: ۱۲٧]. «و مردم از تو درباره‌ی زنان سؤال می‌کنند. بگو : الله متعال درباره‌ی آنان به شما پاسخ می‌دهد و برای شما روشن می‌سازد آنچه را که در قرآن ـ در زمینه میراث ایشان ـ تلاوت می‌گردد؛ و نیز درباره‌ی زنان یتیمی سخن می‌گوید که ـ به خاطر مال یا جمال ـ می‌خواهید با ایشان ازدواج کنید؛ ولی چیزی (مهریه ای) را که الله متعال برایشان واجب نموده است، به آنان نمی‌پردازید».

عایشه لمی‌گوید: الله متعال در پایان آیه می‌فرماید: ﴿وَتَرۡغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّمنظور آیه این است: کسانی که می‌خواهند با یتیمانی که از مال و جمال اندکی برخوردارند، ازدواج کنند با وجودی که به آنان، علاقه ای ندارند، از این کار، منع شده‌اند؛ مگر اینکه در مورد آنان، عدالت را رعایت کنند.

باب (۸): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَمَن كَانَ فَقِيرٗا فَلۡيَأۡكُلۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِ «و هرکس که نیازمند است، بطور شایسته بخورد»

۲۱۳۰ـ عَنْ عَائِشَةَ ب، فِي قَوْلِهِ : ﴿وَمَن كَانَ فَقِيرٗا فَلۡيَأۡكُلۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِ[النساء: ۶]. قَالَتْ: أُنْزِلَتْ فِي وَالِى مَالِ الْيَتِيمِ الَّذِي يَقُومُ عَلَيْهِ وَيُصْلِحُهُ، إِذَا كَانَ مُحْتَاجًا أَنْ يَأْكُلَ مِنْهُ. (م/۳۰۱٩)

ترجمه: عایشه لدر مورد این سخن الله متعال که: ﴿وَمَن كَانَ فَقِيرٗا فَلۡيَأۡكُلۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِمی‌گوید: این آیه در مورد سرپرست اموال یتیم که اموال وی را نگهداری و محافظت می‌کند، نازل گردید که در صورتی که نیازمند است، از آنها بخورد.

باب (٩): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿فَمَا لَكُمۡ فِي ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِئَتَيۡنِ«چرا شما ـ مؤمنان ـ در مورد منافقان دو دسته شده‌اید؟»

۲۱۳۱ـ عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ صخَرَجَ إِلَى أُحُدٍ، فَرَجَعَ نَاسٌ مِمَّنْ كَانَ مَعَهُ، فَكَانَ أَصْحَابُ النَّبِيِّ صفِيهِمْ فِرْقَتَيْنِ، قَالَ بَعْضُهُمْ، نَقْتُلُهُمْ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: لاَ، فَنَزَلَتْ: ﴿فَمَا لَكُمۡ فِي ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِئَتَيۡنِ[النساء:۸۸]. (م/۲٧٧۶)

ترجمه: زید بن ثابت سمی‌گوید: نبی اکرم صبرای غزوه‌ی احد بیرون رفت؛ پس گروهی از همراهانش (منافقان) برگشتند. صحابه‌ی نبی اکرم صدر مورد آنان به دو گروه تقسیم شدند: تعدادی گفتند: آنها را به قتل می‌رسانیم. و تعدادی دیگر، مخالفت کردند. آنگاه، این آیه نازل گردید که: ﴿فَمَا لَكُمۡ فِي ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِئَتَيۡنِ«چرا شما مؤمنان در مورد منافقان، دو دسته شده‌اید؟»

باب (۱۰): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا«وکسی‌که مؤمنی را از روی عمد، بکشد»

۲۱۳۲- عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ سقَالَ: قُلْتُ لاِبْنِ عَبَّاسٍ: أَلِمَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا مِنْ تَوْبَةٍ؟ قَالَ: لاَ، قَالَ: فَتَلَوْتُ عَلَيْهِ هَذِهِ الآيَةَ الَّتِي فِي الْفُرْقَانِ: ﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا يَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ[الفرقان: ۶۸]. إِلَى آخِرِ الآيَةِ، قَالَ: هَذِهِ آيَةٌ مَكِّيَّةٌ، نَسَخَتْهَا آيَةٌ مَدَنِيَّةٌ: ﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِيهَا(م/۲۰۲۳)

ترجمه: سعید بن جبیر سمی‌گوید: به ابن عباس گفتم: آیا توبه‌ی کسی‌که مؤمنی را از روی عمد، بکشد، پذیرفته می‌شود؟ گفت: خیر. من این آیه‌ی سوره‌ی فرقان را برایش تلاوت نمودم: ﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا يَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا يَزۡنُونَۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ يَلۡقَ أَثَامٗا٦٨[الفرقان: ۶۸]. «‏و کسانی که با الله، معبود دیگری را صدا نمی‌کنند و انسانی را که الله متعال خونش را حرام کرده است، به قتل نمی‌رسانند مگر به حق، و زنا نمی‌کنند. چرا که هرکس این کارها را انجام دهد، کیفر آن را می‌بیند). (و در ادامه آمده است: مگر کسی‌که توبه کند؛ یعنی توبه‌اش پذیرفته می‌شود».

ابن عباس ل گفت: این آیه، مکی است که این آیه‌ی مدنی آن را نسخ کرده است: ﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِيهَا[النساء: ٩۳]. «وکسی که مؤمنی را از روی عمد، بکشد، کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا می‌ماند».

«قابل یاد آوری است که در روایت دیگری از ابن عباس آمده است که توبه‌اش پذیرفته می‌شود و صحیح هم همین است و اهل سنت و جماعت نیز بر این باورند و می‌گویند: در صورتی برای همیشه در جهنم می‌ماند که قتل مؤمن را حلال بداند که در این صورت، کافر می‌شود».

باب (۱۱): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا«و به کسی که به شما سلام کرد، نگویید تو مؤمن نیستی»

۲۱۳۳ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: لَقِىَ نَاسٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ رَجُلاً فِي غُنَيْمَةٍ لَهُ، فَقَالَ: السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ، فَأَخَذُوهُ فَقَتَلُوهُ وَأَخَذُوا تِلْكَ الْغُنَيْمَةَ، فَنَزَلَتْ: ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا[النساء: ٩۴]. وَقَرَأَهَا ابْنُ عَبَّاسٍ: «السَّلاَمَ». (م/۳۰۲۵)

ترجمه: ابن عباس ل می‌گوید: گروهی از مسلمانان با مردی برخورد کردند که تعداد اندکی گوسفند همراهش بود. آن مرد گفت: السلام علیکم. آنان او را گرفتند و به قتل رساندند و گوسفندان را تصرف کردند. آنگاه، این آیه نازل گردید که: ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا«و به کسی‌که به شما سلام کرد، نگویید: تو مؤمن نیستی».

باب (۱۲): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَإِنِ ٱمۡرَأَةٌ خَافَتۡ مِنۢ بَعۡلِهَا نُشُوزًا أَوۡ إِعۡرَاضٗا«هرگاه، زنی بیم آن را داشت که شوهرش از همبستری خود داری و بی اعتنایی کند»

۲۱۳۴ـ عَنْ عَائِشَةَ بفِي قَوْلِهِ : ﴿وَإِنِ ٱمۡرَأَةٌ خَافَتۡ مِنۢ بَعۡلِهَا نُشُوزًا أَوۡ إِعۡرَاضٗا فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَآ أَن يُصۡلِحَا بَيۡنَهُمَا صُلۡحٗا[النساء: ۱۲۸]. قَالَتْ: نَزَلَتْ فِي الْمَرْأَةِ تَكُونُ عِنْدَ الرَّجُلِ، فَلَعَلَّهُ أَنْ لاَ يَسْتَكْثِرَ مِنْهَا، وَتَكُونُ لَهَا صُحْبَةٌ وَوَلَدٌ، فَتَكْرَهُ أَنْ يُفَارِقَهَا، فَتَقُولُ لَهُ: أَنْتَ فِي حِلٍّ مِنْ شَأْنِى. (م/۳۰۲۱)

ترجمه: عایشه لدر مورد این سخن الله متعال که: ﴿وَإِنِ ٱمۡرَأَةٌ خَافَتۡ مِنۢ بَعۡلِهَا نُشُوزًا أَوۡ إِعۡرَاضٗا فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَآ أَن يُصۡلِحَا بَيۡنَهُمَا صُلۡحٗا«هرگاه، زنی بیم آن را داشت که شوهرش از همبستری خودداری و بی اعتنایی کند، بر هیچ یک از آن دو گناهی نیست که میان خویشتن صلح و صفا راه بیندازند».

عایشه لگفت: این آیه، درباره‌ی زنی نازل شده است که شوهری دارد؛ اما شوهرش زیاد به او رسیدگی نمی‌کند (همبستر نمی‌شود) و چون مدتی با هم زندگی کرده‌اند و فرزند دارند، زن نمی‌خواهد از او جدا شود؛ لذا به شوهرش می‌گوید: (تو از امور من ـ مثل همه یا بخشی از نفقه یا همبستری ـ معاف هستی. (و اینگونه صلح می‌کنند بدون اینکه طلاقی اتفاق بیفتد و از یکدیگر جدا شوند).

سوره‌ی مائده

باب (۱۳): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ«امروز دینتان را برای شما کامل نمودم»

۲۱۳۵ـ عَنْ طَارِقِ بْنِ شِهَابٍ سقَالَ: جَاءَ رَجُلٌ مِنَ الْيَهُودِ إِلَى عُمَرَ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، آيَةٌ فِي كِتَابِكُمْ تَقْرَءُونَهَا، لَوْ عَلَيْنَا نَزَلَتْ، مَعْشَرَ الْيَهُودِ، لاَتَّخَذْنَا ذَلِكَ الْيَوْمَ عِيدًا، قَالَ: وَأَىُّ آيَةٍ؟ قَالَ: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا[المائده:۳]. فَقَالَ عُمَرُ: إِنِّي لأَعْلَمُ الْيَوْمَ الَّذِي نَزَلَتْ فِيهِ، وَالْمَكَانَ الَّذِي نَزَلَتْ فِيهِ، نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صبِعَرَفَاتٍ، فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ. (م/۳۰۱٧)

ترجمه: طارق بن شهاب سمی‌گوید: یک مرد یهودی نزد عمر آمد و گفت: ای امیر المؤمنین! یک آیه در کتاب شما وجود دارد که شما آن را تلاوت می‌کنید؛ اگر بر ما یهودیان نازل می‌شد، ما آن روز را جشن می‌گرفتیم. عمر گفت: کدام آیه؟ او گفت: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ«امروز، دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان دین برای شما پسندیدم».عمر گفت: من روز و مکانی را که این آیه نازل گردید، می‌دانم؛ این ایه، روز جمعه، در عرفات، بر رسول الله صنازل گردید.

سوره‌ی أنعام

باب (۱۴): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ«کسانی که ایمان آوردند و ایمانشان را با ستم، آلوده نکردند»

۲۱۳۶ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سقَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ[الأنعام:۸۲]. شَقَّ ذَلِكَ عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صوَقَالُوا: أَيُّنَا لاَ يَظْلِمُ نَفْسَهُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لَيْسَ هُوَ كَمَا تَظُنُّونَ، إِنَّمَا هُوَ كَمَا قَالَ لُقْمَانُ لاِبْنِهِ: ﴿يَٰبُنَيَّ لَا تُشۡرِكۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ[لقمان: ۱۳]. (م/۱۲۴)

ترجمه: عبد الله بن مسعود سمی‌گوید: هنگامی که آیه‌ی: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ«کسانی که ایمان آوردند و ایمانشان را با ستم، آلوده نکردند»نازل گردید، این مطلب بر یاران رسول الله صگران آمد؛ پس گفتند: چه کسی از ما به خودش، ظلم نکرده است؟ رسول الله صفرمود: «معنایش آنگونه نیست که شما گمان می‌کنید؛ بلکه به این مفهوم است که لقمان به فرزندش گفت: ﴿يَٰبُنَيَّ لَا تُشۡرِكۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ[لقمان: ۱۳]. «ای پسرم! به الله متعال شرک نورز؛ همانا شرک، ظلم بزرگی است».

باب (۱۵): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿لَا يَنفَعُ نَفۡسًا إِيمَٰنُهَا لَمۡ تَكُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ«ایمان آوردن افرادی که قبل از آن، ایمان نیاورده‌اند، سودی به حال‌شان نخواهد داشت»

۲۱۳٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «ثَلاَثٌ إِذَا خَرَجْنَ: ﴿لَا يَنفَعُ نَفۡسًا إِيمَٰنُهَا لَمۡ تَكُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ أَوۡ كَسَبَتۡ فِيٓ إِيمَٰنِهَا خَيۡرٗاطُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَالدَّجَّالُ، وَدَابَّةُ الأَرْضِ». (م/۱۵۸)

ترجمه: ابو هریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «هرگاه، سه چیز آشکار گردد، ﴿لَا يَنفَعُ نَفۡسًا إِيمَٰنُهَا لَمۡ تَكُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ أَوۡ كَسَبَتۡ فِيٓ إِيمَٰنِهَا خَيۡرٗا(ایمان آوردن افرادی که قبل از آن ایمان نیاورده‌اند، یا این که با وجود داشتن ایمان، هیچ خیری نیندوخته‌اند، سودی به حالشان نخواهد داشت): ۱ـ طلوع خورشید از مغرب ۲ـ دجّال ۳ـ دابه‌ی زمین» (حیوانی که با مردم، حرف می‌زند).

۲۱۳۸ـ عَنْ أَبِي ذَرٍّ سأَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ يَوْمًا: «أَتَدْرُونَ أَيْنَ تَذْهَبُ هَذِهِ الشَّمْسُ»؟ قَالُوا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «إِنَّ هَذِهِ تَجْرِى حَتَّى تَنْتَهِىَ إِلَى مُسْتَقَرِّهَا تَحْتَ الْعَرْشِ، فَتَخِرُّ سَاجِدَةً، وَلاَ تَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يُقَالَ لَهَا: ارْتَفِعِى، ارْجِعِى مِنْ حَيْثُ جِئْتِ، فَتَرْجِعُ فَتُصْبِحُ طَالِعَةً مِنْ مَطْلِعِهَا، ثُمَّ تَجْرِى حَتَّى تَنْتَهِىَ إِلَى مُسْتَقَرِّهَا تَحْتَ الْعَرْشِ، فَتَخِرُّ سَاجِدَةً، وَلاَ تَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يُقَالَ لَهَا: ارْتَفِعِى، ارْجِعِى مِنْ حَيْثُ جِئْتِ، فَتَرْجِعُ، فَتُصْبِحُ طَالِعَةً مِنْ مَطْلِعِهَا، ثُمَّ تَجْرِى لاَ يَسْتَنْكِرُ النَّاسُ مِنْهَا شَيْئًا حَتَّى تَنْتَهِىَ إِلَى مُسْتَقَرِّهَا ذَاكَ، تَحْتَ الْعَرْشِ، فَيُقَالُ لَهَا: ارْتَفِعِى، أَصْبِحِى طَالِعَةً مِنْ مَغْرِبِكِ، فَتُصْبِحُ طَالِعَةً مِنْ مَغْرِبِهَا» فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَتَدْرُونَ مَتَى ذَاكُمْ؟ ذَاكَ حِينَ ﴿لَا يَنفَعُ نَفۡسًا إِيمَٰنُهَا لَمۡ تَكُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ أَوۡ كَسَبَتۡ فِيٓ إِيمَٰنِهَا خَيۡرٗا(م/۱۵٩)

ترجمه: ابوذر سمی‌گوید: روزی، نبی اکرم صفرمود: «آیا می‌دانید که این خورشید به کجا می‌رود»؟ صحابه شگفتند: الله متعال و پیامبرش، بهتر می‌دانند. فرمود: «این خورشید به محل استقرارش، زیر عرش می‌رود و در آنجا، به سجده می‌افتد. و همچنان در سجده بسر می‌برد تا اینکه به او می‌گویند: بلند شو و از همان جایی که آمده ای، برگرد. پس بر می‌گردد و از مشرق، طلوع می‌کند. آنگاه حرکت می‌کند تا اینکه بار دیگر به محل استقرارش به زیر عرش می‌رسد و به سجده می‌افتد. و همچنان در سجده بسر می‌برد تا اینکه به او می‌گویند: بلند شو و از همان جایی که آمده ای، برگرد. پس بر می‌گردد و از مشرق، طلوع می‌کند. سپس حرکت می‌کند بدون اینکه مردم امر ناشناخته‌ای ببینند و به مسیرش ادامه می‌دهد تا اینکه به همان محل استقرارش در زیر عرش می‌رسد. آنگاه به او می‌گویند: بلند شو و از مغرب، طلوع کن». رسول الله صدر ادامه فرمود: «آیا می‌دانید چه وقت این اتفاق می‌افتد؟ هنگامی که ﴿لَا يَنفَعُ نَفۡسًا إِيمَٰنُهَا لَمۡ تَكُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ أَوۡ كَسَبَتۡ فِيٓ إِيمَٰنِهَا خَيۡرٗا«ایمان آوردن افرادی که قبل از آن ایمان نیاورده‌اند، یا این که با وجود داشتن ایمان، هیچ خیری نیندوخته‌اند، سودی به حالشان نخواهد داشت».

سوره‌ی اعراف

باب (۱۶): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ«در هر سجده گاهی، خود را ـ با لباس مادی و معنوی ـ بیارایید»

۲۱۳٩ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: كَانَتِ الْمَرْأَةُ تَطُوفُ بِالْبَيْتِ وَهِىَ عُرْيَانَةٌ، فَتَقُولُ: مَنْ يُعِيرُنِى تِطْوَافًا؟ تَجْعَلُهُ عَلَى فَرْجِهَا وَتَقُولُ:

الْيَوْمَ يَبْدُو بَعْضُهُ أَوْ كُلُّهُ فَمَا بَدَا مِنْهُ فَلاَ أُحِلُّهُ

فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةَ: ﴿خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ[الأعراف: ۳۱]. (م/۳۰۲۸)

ترجمه: ابن عباس ل می‌گوید: (در دوران جاهلیت) یک زن، برهنه، پیرامون کعبه طواف می‌کرد و می‌گفت: چه کسی پارچه‌ی طواف به من عاریت می‌دهد؟ و یک قطعه پارچه بر شرمگاهش می‌گذاشت و می‌گفت: امروز، قسمتی از آن یا همه‌اش آشکار می‌گردد؛ پس آنچه از آن که آشکار گردد، حلالش نمی‌دانم. آنگاه این آیه، نازل گردید: ﴿خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ«در هر سجده گاه و عبادت گاهی، خود را با لباس مادی و معنوی بیارایید».

باب (۱٧): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَنُودُوٓاْ أَن تِلۡكُمُ ٱلۡجَنَّةُ أُورِثۡتُمُوهَا بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ«مؤمنان ندا داده می‌شوند: این بهشت شما است که آن را به خاطر اعمالی که انجام داده‌اید، به ارث می‌برید».‏

۲۱۴۰ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ سوَأَبِي هُرَيْرَةَ، عَنِ النَّبِيِّ صقَالَ: «يُنَادِى مُنَادٍ: إِنَّ لَكُمْ أَنْ تَصِحُّوا فَلاَ تَسْقَمُوا أَبَدًا، وَإِنَّ لَكُمْ أَنْ تَحْيَوْا فَلاَ تَمُوتُوا أَبَدًا، وَإِنَّ لَكُمْ أَنْ تَشِبُّوا فَلاَ تَهْرَمُوا أَبَدًا، وَإِنَّ لَكُمْ أَنْ تَنْعَمُوا فَلاَ تَبْتَئِسُوا أَبَدًا» فَذَلِكَ قَوْلُهُ: ﴿وَنُودُوٓاْ أَن تِلۡكُمُ ٱلۡجَنَّةُ أُورِثۡتُمُوهَا بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ[الأعراف: ۴۳]. (م/۲۸۳٧)

ترجمه: ابو سعید خدری و ابو هریره ل می‌گویند: رسول الله صفرمود: «یک منادی ندا می‌دهد که: حق شماست که به صحت و عافیت برسید و هرگز بیمار نشوید؛ حق شماست که زنده بمانید و هرگز نمیرید؛ حق شماست که جوان شوید و هرگز پیر نشوید؛ حق شماست که که در رفاه و آسایش زندگی کنید و هرگز دچار فقر و بدبختی نشوید؛ همین است مفهوم سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَنُودُوٓاْ أَن تِلۡكُمُ ٱلۡجَنَّةُ أُورِثۡتُمُوهَا بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ«مؤمنان ندا داده می‌شوند: این بهشت شما است که آن را به خاطر اعمالی که انجام داده‌اید، به ارث می‌برید».

سوره‌ی أنفال

باب (۱۸): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِيهِمۡ«تا تو در میان آنان هستی، الله متعال آنها را گرفتار عذاب نمی‌کند»

۲۱۴۱ـ عَن أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ سقَالَ: قَالَ أَبُو جَهْلٍ: ﴿وَإِذۡ قَالُواْ ٱللَّهُمَّ إِن كَانَ هَٰذَا هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِكَ فَأَمۡطِرۡ عَلَيۡنَا حِجَارَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ أَوِ ٱئۡتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٖ٣٢[الأنفال: ۳۲]. فَنَزَلَتْ: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِيهِمۡۚ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ٣٣ وَمَا لَهُمۡ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ ٱللَّهُ وَهُمۡ يَصُدُّونَ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ[الأنفال: ۳۳-۳۴]. إِلَى آخِرِ الآيَةِ. (م/۲٧٩۶)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: ابو جهل گفت: ﴿وَإِذۡ قَالُواْ ٱللَّهُمَّ إِن كَانَ هَٰذَا هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِكَ فَأَمۡطِرۡ عَلَيۡنَا حِجَارَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ أَوِ ٱئۡتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٖ٣٢«بار الها! اگر این ـ دین اسلام ـ حق است و از جانب توست، از آسمان، بر ما سنگ ببار یا اینکه ما را به عذاب دردناکی، گرفتار کن».آنگاه این آیات نازل گردید: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِيهِمۡۚ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ٣٣ وَمَا لَهُمۡ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ ٱللَّهُ وَهُمۡ يَصُدُّونَ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ[الأنفال: ۳۳-۳۴]. ‏«الله متعال آنان را گرفتار عذاب نمی‌کند در حالی که تو در میان آنان هستی؛ و هم‌چنین الله متعال آنها را عذاب نمی‌دهد در حالی که ـ برخی از ـ آنان طلب بخشش و آمرزش می‌نمایند. چرا الله متعال آنان را عذاب نکند، در حالی که آنها ـ مسلمانان را ـ از مسجدالحرام باز می‌دارند؟».

سوره‌ی برائت (توبه)

باب (۱٩): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِ[التوبة: ۸۴]. «هرگاه، یکی از آنان مُرد، هرگز بر او نماز مخوان و بر سر گورش نایست»

فيه حديث ابن عمر ل، و قد تقدم في كتاب الفضائل، في فضائل عمر (الحديث: ۱۶۳۶)

ترجمه: در این زمینه، حدیث ابن عمر ل در کتاب فضایل، فضایل عمر بن خطاب س، شماره‌ی (۱۶۳۶) بیان گردید.

باب (۲۰): در مورد سوره ی برائت (توبه)، أنفال و حشر

۲۱۴۲ـ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ سقَالَ: قُلْتُ لاِبْنِ عَبَّاسٍ: سُورَةُ التَّوْبَةِ؟ قَالَ: آلتَّوْبَةِ؟ قَالَ: بَلْ هِيَ الْفَاضِحَةُ، مَا زَالَتْ تَنْزِلُ: وَمِنْهُمْ، وَمِنْهُمْ، حَتَّى ظَنُّوا أَنْ لاَ يَبْقَى مِنَّا أَحَدٌ إِلاَّ ذُكِرَ فِيهَا، قَالَ قُلْتُ: سُورَةُ الأَنْفَالِ؟ قَالَ: تِلْكَ سُورَةُ بَدْرٍ، قَالَ: قُلْتُ: فَالْحَشْرُ؟ قَالَ: نَزَلَتْ فِي بَنِي النَّضِيرِ. (م/۳۰۳۱)

ترجمه: سعید بن جبیر سمی‌گوید: از ابن عباس لپرسیدم: شأن نزول سوره‌ی توبه چیست؟ گفت: توبه؟ بلکه فاضحه (رسوا کننده) است؛ این سوره همچنان نازل می‌شد و می‌گفت: بعضی از آنها (منافقان) این کار را می‌کنند و بعضی از آنها این گونه می‌گویند تا جایی که منافقان گمان می‌کردند که از همه‌ی آنان در این سوره، سخن به میان آمده و هیچ‌کس باقی نمانده است. پرسیدم: شأن نزول سوره‌ی أنفال چیست؟ گفت: این، سوره‌ی غزوه‌ی بدر است. پرسیدم: شأن نزول سوره‌ی حشر چیست؟ گفت: در مورد بنی نضیر (یک گروه از یهود) نازل گردید.

سوره‌ی هود

باب (۲۱): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّيِّ‍َٔاتِهمانا اعمال نیک، گناهان را از بین می‌برند

۲۱۴۳ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سقَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِىِّ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! إِنِّي عَالَجْتُ امْرَأَةً فِي أَقْصَى الْمَدِينَةِ، وَإِنِّى أَصَبْتُ مِنْهَا مَا دُونَ أَنْ أَمَسَّهَا، فَأَنَا هَذَا، فَاقْضِ فِي مَا شِئْتَ، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: لَقَدْ سَتَرَكَ اللَّهُ، لَوْ سَتَرْتَ نَفْسَكَ، قَالَ: فَلَمْ يَرُدَّ النَّبِىُّ صشَيْئًا، فَقَامَ الرَّجُلُ فَانْطَلَقَ، فَأَتْبَعَهُ النَّبِيُّ صرَجُلاً دَعَاهُ، وَتَلاَ عَلَيْهِ هَذِهِ الآيَةَ: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِۚ إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّيِّ‍َٔاتِۚ ذَٰلِكَ ذِكۡرَىٰ لِلذَّٰكِرِينَ١١٤[هود: ۱۱۴]. فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ: يَا نَبِىَّ اللَّهِ، هَذَا لَهُ خَاصَّةً؟ قَالَ: «بَلْ لِلنَّاسِ كَافَّةً». (م/۲٧۶۳)

ترجمه: عبد الله بن مسعود سمی‌گوید: مردی نزد رسول الله صآمد و گفت: یا رسول الله! من در بخش پایینی و خلوت مدینه، با زنی، خوش و بِش کردم و بجز همبستر شدن، هر کاری با او انجام دادم؛ هم اکنون هم در خدمت شما هستم؛ در حق من هر چه می‌خواهی، فیصله کن. عمر سگفت: الله متعال، راز تو را پنهان کرد؛ ای کاش! تو هم آن را می‌پوشاندی. راوی می‌گوید: رسول الله صبه او جوابی نداد. سرانجام، آن مرد برخاست و رفت. نبی اکرم صشخصی را به دنبال او فرستاد تا او را صدا بزند و این آیه را برایش تلاوت نمود: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِۚ إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّيِّ‍َٔاتِۚ ذَٰلِكَ ذِكۡرَىٰ لِلذَّٰكِرِينَ١١٤«در دو طرف روز ـ صبح و ظهر و عصر ـ و هم چنین قسمتی از شب ـ مغرب و عشا ـ نماز را برپا دار؛ همانا اعمال نیک، گناهان را از بین می‌برند».فردی از میان جمع سؤال کرد: یا رسول الله! آیا این حکم، ویژه‌ی او است؟ رسول الله صفرمود: «بلکه شامل حال همه‌ی مردم می‌شود».

سوره‌ی سبحان (اسراء)

باب (۲۲): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَيَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلرُّوحِ«از تو درباره‌ی روح می‌پرسند»

۲۱۴۴ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مسعودٍ سقَالَ: بَيْنَمَا أَنَا أَمْشِى مَعَ النَّبِيِّ صفِي حَرْثٍ، وَهُوَ مُتَّكِئٌ عَلَى عَسِيبٍ، إِذْ مَرَّ بِنَفَرٍ مِنَ الْيَهُودِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: سَلُوهُ عَنِ الرُّوحِ، فَقَالُوا: مَا رَابَكُمْ إِلَيْهِ؟ لاَ يَسْتَقْبِلُكُمْ بِشَىْءٍ تَكْرَهُونَهُ، فَقَالُوا: سَلُوهُ، فَقَامَ إِلَيْهِ بَعْضُهُمْ فَسَأَلَهُ عَنِ الرُّوحِ، قَالَ: فَأَسْكَتَ النَّبِىُّ ص، فَلَمْ يَرُدَّ عَلَيْهِ شَيْئًا، فَعَلِمْتُ أَنَّهُ يُوحَى إِلَيْهِ، قَالَ: فَقُمْتُ مَكَانِى، فَلَمَّا نَزَلَ الْوَحْىُ قَالَ: ﴿وَيَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا٨٥[الإسراء: ۸۵]. (م/۲٧٩۴)

ترجمه: عبد الله بن مسعود سمی‌گوید: من همراه نبی اکرم صکه چوب درخت خرمایی در دست داشت و بر آن تکیه می‌زد، قدم می‌زدم. از قضا، گذر پیامبر اکرم صبه چند نفر یهودی افتاد. یکی از آنان به دیگری گفت: از او (محمد) درباره‌ی روح بپرسید. یکی دیگر گفت: انگیزه‌ی شما از پرسیدن چیست؟ مبادا پاسخی به شما بدهد که برای شما خوش آیند نباشد. بعضی دیگر گفتند: سؤال کنید. در نتیجه، یکی از آنها برخاست و از نبی اکرم صدر مورد روح پرسید. رسول الله صسکوت نمود و جوابی به او نداد. من متوجه شدم که بر پیامبر صوحی نازل می‌شود. پس برخاستم و سرجایم ایستادم. بعد از نزول وحی، رسول الله صاین آیه را تلاوت فرمود: ﴿وَيَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا٨٥«از تو درباره‌ی روح می‌پرسند، بگو: روح، چیزی است که تنها پروردگارم از آن آگاه است، و به شما فقط اندکی از علم و دانش، داده شده است».

باب (۲۳): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ«آن کسانی را که آنان به فریاد می‌خوانند خودشان، برای تقرّب به پروردگارشان وسیله می‌جویند»

۲۱۴۵ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بن مسعود س: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ[الإسراء: ۵٧]. قَالَ: كَانَ نَفَرٌ مِنَ الإِنْسِ يَعْبُدُونَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ، فَأَسْلَمَ النَّفَرُ مِنَ الْجِنِّ، وَاسْتَمْسَكَ الإِنْسُ بِعِبَادَتِهِمْ، فَنَزَلَتْ: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ(م/۳۰۳۰)

ترجمه: عبد الله بن مسعود ساین آیه را تلاوت نمود: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ«آن کسانی را که آنان به فریاد می‌خوانند خودشان، برای تقرّب به پروردگارشان، وسیله می‌جویند».و گفت: گروهی از انسان‌ها تعدادی از جن‌ها را عبادت می‌کردند. سرانجام، جن‌ها مسلمان شدند؛ اما آن انسان‌ها همچنان به عبادت آنها ادامه دادند. آنگاه الله متعال این آیه را نازل فرمود: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ«آن کسانی را که آنان به فریاد می‌خوانند، خودشان، برای تقرّب به پروردگارشان، وسیله می‌جویند».

باب (۲۴): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتۡ بِهَا«نمازت را بلند یا آهسته مخوان»

۲۱۴۶ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لفِي قَوْلِهِ تَعَالَی: ﴿وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتۡ بِهَا وَٱبۡتَغِ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلٗا[الإسراء: ۱۱۰]. قَالَ: نَزَلَتْ وَرَسُولُ اللَّهِ صمُتَوَارٍ بِمَكَّةَ، فَكَانَ إِذَا صَلَّى بِأَصْحَابِهِ رَفَعَ صَوْتَهُ بِالْقُرْآنِ، فَإِذَا سَمِعَ ذَلِكَ الْمُشْرِكُونَ سَبُّوا الْقُرْآنَ، وَمَنْ أَنْزَلَهُ، وَمَنْ جَاءَ بِهِ، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِنَبِيِّهِ ص: ﴿وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِكَفَيَسْمَعَ الْمُشْرِكُونَ قِرَاءَتَكَ ﴿وَلَا تُخَافِتۡ بِهَاعَنْ أَصْحَابِكَ، أَسْمِعْهُمُ الْقُرْآنَ، وَلاَ تَجْهَرْ ذَلِكَ الْجَهْرَ ﴿وَٱبۡتَغِ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلٗايَقُولُ: بَيْنَ الْجَهْرِ وَالْمُخَافَتَةِ. (م/۴۴٧)

ترجمه: ابن عباس لاین آیه را تلاوت نمود: ﴿وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتۡ بِهَا وَٱبۡتَغِ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلٗا«نمازت را نه با صدای بلند و نه با صدای آهسته، بخوان؛ بلکه میان آن دو، راهی در پیش گیر ـ که میانه‌ روی و اعتدال است».

و گفت: این آیه، زمانی نازل گردید که رسول الله صدر مکه، پنهان بود و هنگامی که با یارانش، نماز می‌خواند، قرآن را با صدای بلند، تلاوت می‌کرد و مشرکین با شنیدن صدایش، قرآن و نازل کننده و آورنده‌اش را بد و بیراه می‌گفتند. اینجا بود که الله متعال به رسولش فرمود: ﴿وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِكَیعنی با صدای بلند، قران مخوان تا مشرکان صدایت را بشنوند. ﴿وَلَا تُخَافِتۡ بِهَایعنی هم‌چنین آنقدر آهسته نخوان که به گوش یارانت نرسد. ﴿وَٱبۡتَغِ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلٗایعنی بلکه راه میانه را انتخاب کن.

۲۱۴٧ـ عَنْ عَائِشَةَ بفِي قَوْلِهِ : «وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا» قَالَتْ: أُنْزِلَ هَذه فِي الدُّعَاءِ. (م/۴۴۶)

ترجمه: از عایشه لروایت است که آیه‌ی: ﴿وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتۡ بِهَادر باره‌ی دعا نازل گردید؛ «یعنی نه با صدای بلند و نه با صدای آهسته، دعا کن».

سوره‌ی کهف

باب (۲۵): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا«و در روز قیامت، ارزشی برای آنان قائل نمی‌شویم»

۲۱۴۸ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سعَنْ رَسُولِ اللَّهِ صقَالَ: «إِنَّهُ لَيَأْتِى الرَّجُلُ الْعَظِيمُ السَّمِينُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، لاَ يَزِنُ عِنْدَ اللَّهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ، اقْرَءُوا: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا[الکهف: ۱۰۵]. (م/۲٧۸۵)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «روز قیامت، مرد عظیم الجثه و چاق می‌آید حال آنکه نزد الله متعال به اندازه‌ی یک بال پشه، ارزش ندارد؛ این آیه را بخوانید: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗایعنی «روز قیامت، ارزشی برای آنان، قائل نمی‌شویم».

سوره‌ی مریم

باب (۲۶): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَأَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ

۲۱۴٩ـ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخُدري سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يُجَاءُ بِالْمَوْتِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَأَنَّهُ كَبْشٌ أَمْلَحُ ـ زَادَ أَبُو كُرَيْبٍ ـ فَيُوقَفُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ ـ وَاتَّفَقَا فِي بَاقِى الْحَدِيثِ ـ فَيُقَالُ: يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ هَلْ تَعْرِفُونَ هَذَا؟ فَيَشْرَئِبُّونَ وَيَنْظُرُونَ وَيَقُولُونَ: نَعَمْ، هَذَا الْمَوْتُ، قَالَ: وَيُقَالُ: يَا أَهْلَ النَّارِ هَلْ تَعْرِفُونَ هَذَا؟ قَالَ فَيَشْرَئِبُّونَ وَيَنْظُرُونَ وَيَقُولُونَ: نَعَمْ، هَذَا الْمَوْتُ، قَالَ: فَيُؤْمَرُ بِهِ فَيُذْبَحُ، قَالَ: ثُمَّ يُقَالُ: يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ خُلُودٌ فَلاَ مَوْتَ، وَيَا أَهْلَ النَّارِ خُلُودٌ فَلاَ مَوْتَ» قَالَ: ثُمَّ قَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ ص: ﴿وَأَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ إِذۡ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ وَهُمۡ فِي غَفۡلَةٖ وَهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ٣٩[مریم: ۳٩]. وَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى الدُّنْيَا. (م/۲۸۴٩)

ترجمه: ابوسعید خدری سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «مرگ را به شکل قوچ سفیدی می‌آورند و میان بهشت و دوزغ، نگه می‌دارند؛ سپس می‌گویند: ای بهشتیان! آیا این را می‌شناسید؟ آنها سرهای‌شان را بلند کرده و نگاه می‌کنند و می‌گویند: بلی، این، مرگ است. بعد از آن، ندا داده می‌شود که: ای جهنمیان! آیا این را می‌شناسید؟ آنها نیز سرهای‌شان را بلند کرده و نگاه می‌کنند و می‌گویند: بلی، این، مرگ است. سرانجام، دستور می‌دهند و آن را ذبح می‌کنند. سپس می‌گویند: ای بهشتیان! زندگی جاودانی خواهید داشت که مرگی بدنبال ندارد. و ای دوزخیان! زندگی جاودانی خواهید داشت که مرگی بدنبال ندارد». سپس رسول الله این آیه را تلاوت فرمود: ﴿وَأَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ إِذۡ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ وَهُمۡ فِي غَفۡلَةٖ وَهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ٣٩[مریم: ۳٩]. یعنی «آنان را از روز حسرت، بترسان؛ آن هنگامی که کار از کار می‌گذرد و آنان در غفلت بسر برده‌اند و ایمان نیاورده‌اند».و با دستش به دنیا اشاره نمود. (در دنیا در غفلت بسر برده‌اند).

باب (۲٧): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿أَفَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي كَفَرَ بِ‍َٔايَٰتِنَا«آیا دیدی کسی را که آیات ما را انکار کرد؟»

۲۱۵۰ـ عَنْ خَبَّابٍ سقَالَ: كَانَ لِي عَلَى الْعَاصِ بْنِ وَائِلٍ دَيْنٌ، فَأَتَيْتُهُ أَتَقَاضَاهُ، فَقَالَ لِي، لَنْ أَقْضِيَكَ حَتَّى تَكْفُرَ بِمُحَمَّدٍ، قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: إِنِّي لَنْ أَكْفُرَ بِمُحَمَّدٍ حَتَّى تَمُوتَ ثُمَّ تُبْعَثَ، قَالَ: وَإِنِّى لَمَبْعُوثٌ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ؟ فَسَوْفَ أَقْضِيكَ إِذَا رَجَعْتُ إِلَى مَالٍ وَوَلَدٍ، قَالَ وَكِيعٌ: كَذَا قَالَ الأَعْمَشُ، قَالَ فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: ﴿أَفَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي كَفَرَ بِ‍َٔايَٰتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَّ مَالٗا وَوَلَدًا٧٧[مریم: ٧٧] إِلَى قَوْلِهِ: ﴿وَيَأۡتِينَا فَرۡدٗا(م/۲٧٩۵)

ترجمه: خبّاب سمی‌گوید: من از عاص بن وائل مبلغی طلبکار بودم؛ لذا نزد او رفتم و طلب خود را از او خواستم. وی گفت: تا به محمد، کفر نورزی، وام تو را نخواهم داد. من به او گفتم: تا نمیری و دوباره زنده نشوی، به محمد کفر نمی‌ورزم. او گفت: آیا من بعد از مرگ، زنده می‌شوم؟ اگر دوباره زنده شدم و صاحب مال و فرزند شدم، وام تو را پرداخت خواهم کرد. آنگاه، این آیات نازل گردید: ﴿أَفَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي كَفَرَ بِ‍َٔايَٰتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَّ مَالٗا وَوَلَدًا٧٧ أَطَّلَعَ ٱلۡغَيۡبَ أَمِ ٱتَّخَذَ عِندَ ٱلرَّحۡمَٰنِ عَهۡدٗا٧٨ كَلَّاۚ سَنَكۡتُبُ مَا يَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُۥ مِنَ ٱلۡعَذَابِ مَدّٗا٧٩ وَنَرِثُهُۥ مَا يَقُولُ وَيَأۡتِينَا فَرۡدٗا٨٠[مریم: ٧٧-۸۰]. «آیا دیدی کسی را که آیات و احکام ما را انکار کرد و گفت: به من مال و فرزند داده خواهد شد. آیا او از غیب خبر دارد یا از الله متعال، چنین تعهدی گرفته است؟ چنین نیست که او می‌گوید. ما سخنانش را می‌نویسیم و پیاپی و پشت سر هم برایش عذاب خواهیم فرستاد.‏ و از او به ارث می‌بریم ـ می‌گیریم ـ آنچه را که از آن دم می‌زند، و تک و تنها نزد ما خواهد آمد».

سوره‌ی أنبیاء

باب (۲۸): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُ«همان‌گونه که در بدو آفرینش شما را خلق کردیم، بار دیگر شما را زنده خواهیم کرد»

۲۱۵۱ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: قَامَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ صخَطِيبًا بِمَوْعِظَةٍ، فَقَالَ: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ تُحْشَرُونَ إِلَى اللَّهِ حُفَاةً عُرَاةً غُرْلاً: ﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ[الأنبیاء: ۱۰۴]. أَلاَ وَإِنَّ أَوَّلَ الْخَلاَئِقِ يُكْسَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ، أَلاَ وَإِنَّهُ سَيُجَاءُ بِرِجَالٍ مِنْ أُمَّتِي فَيُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ، فَأَقُولُ: يَا رَبِّ أَصْحَابِى، فَيُقَالُ: إِنَّكَ لاَ تَدْرِى مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، فَأَقُولُ كَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ: ﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ١١٧ إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ١١٨[المائدة: ۱۱٧-۱۱۸]. قَالَ: فَيُقَالُ لِي: إِنَّهُمْ لَمْ يَزَالُوا مُرْتَدِّينَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ مُنْذُ فَارَقْتَهُمْ». (م/۲۸۵٩)

ترجمه: ابن عباس لمی‌گوید: رسول الله صدر میان ما برخاست و به موعظه پرداخت و فرمود: «ای مردم! شما پا برهنه، عریان و ختنه نشده، حشر خواهید شد ﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ«همانگونه که در بدو آفرینش شما را خلق کردیم، بار دیگر شما را زنده خواهیم کرد؛ این وعده‌ای است که ما می‌دهیم؛ قطعاً ما این وعده را عملی خواهیم ساخت».

بدانید که نخستین کسی‌که روز قیامت، لباس پوشانیده می‌شود، ابراهیم ÷ است. بلی، در آن روز، گروهی از امتیانم را می‌آورند و به سمت چپ می‌برند. من می‌گویم: پروردگارا! اینها اصحاب من هستند. می‌گویند: تو نمی‌دانی که اینها بعد از تو چه بدعتهایی ایجاد کردند. پس من همان سخن بنده‌ی صالح الله ،عیسی ÷، را می‌گویم: ﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ١١٧ إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ١١٨[المائدة: ۱۱٧-۱۱۸]. «من تا آن زمان که در میان آنان بودم از کارهای‌شان، اطلاع داشتم. و هنگامی که مرا میراندی، تنها تو مراقب آنان بودی و تو بر هر چیز، گواه هستی. اگر آنان را مجازات کنی، بندگان تو هستند و اگر آنان را مورد مغفرت قرار دهی، تو غالب و با حکمتی».آنگاه به من می‌گویند: آنها از هنگامی که تو از آنان جدا شدی، مرتد شدند و به گذشته‌شان برگشتند.

سوره‌ی حج

باب (۲٩): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِي رَبِّهِمۡ«اینان دو دسته‌اند که در برابر هم درباره‌ی پروردگارشان، به دشمنی و جنگ پرداخته‌اند»

۲۱۵۲ـ عَنْ قَيْسِ بْنِ عُبَادٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاذَرٍّ سيُقْسِمُ قَسَمًا إِنَّ: ﴿هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِي رَبِّهِمۡ[الحج: ۱٩]. إِنَّهَا نَزَلَتْ فِي الَّذِينَ بَرَزُوا يَوْمَ بَدْرٍ: حَمْزَةُ، وَعَلِىٌّ، وَعُبَيْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ، وَعُتْبَةُ وَشَيْبَةُ ابْنَا رَبِيعَةَ، وَالْوَلِيدُ بْنُ عُتْبَةَ. (م/۳۰۳۳)

ترجمه: قیس بن عبّاد می‌گوید: شنیدم که ابوذرسسوگند یاد می‌کند و می‌گوید: آیه‌ی ﴿هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِي رَبِّهِمۡ «اینان دو دسته‌اند که در برابر هم درباره‌ی پروردگارشان، به دشمنی و جنگ پرداخته‌اند»در مورد حمزه و علی و عبیده بن حارث ـ از مسلمانان ـ و عتبه و شیبه فرزندان ربیعه، و ولید بن عتبه ـ از کفار ـ نازل گردید که در روز بدر ـ قبل از شروع جنگ عمومی ـ از صفوف، بیرون آمدند (و با هم به مبارزه پرداختند).

سوره‌ی نور

باب (۳۰): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡ«کسانی که این تهمت بزرگ را ـ در مورد عایشه ـ سرهم کردند، گروهی از شما هستند»

۲۱۵۳ـ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ: أَخْبَرَنِى سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ وَعُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ وَعَلْقَمَةُ بْنِ وَقَّاصٍ وَعُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ مَسْعُودٍ عَنْ حَدِيثِ عَائِشَةَ بزَوْجِ النَّبِىِّ صحِينَ قَالَ لَهَا أَهْلُ الإِفْكِ مَا قَالُوا، فَبَرَّأَهَا اللَّهُ مِمَّا قَالُوا، وَكُلُّهُمْ حَدَّثَنِي طَائِفَةً مِنْ حَدِيثِهَا، وَبَعْضُهُمْ كَانَ أَوْعَى لِحَدِيثِهَا مِنْ بَعْضٍ، وَأَثْبَتَ اقْتِصَاصًا، وَقَدْ وَعَيْتُ عَنْ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمُ الْحَدِيثَ الَّذِي حَدَّثَنِى، وَبَعْضُ حَدِيثِهِمْ يُصَدِّقُ بَعْضًا، ذَكَرُوا أَنَّ عَائِشَةَ، زَوْجَ النَّبِيِّ صقَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا أَرَادَ أَنْ يَخْرُجَ سَفَرًا، أَقْرَعَ بَيْنَ نِسَائِهِ، فَأَيَّتُهُنَّ خَرَجَ سَهْمُهَا، خَرَجَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ صمَعَهُ، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَأَقْرَعَ بَيْنَنَا فِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا، فَخَرَجَ فِيهَا سَهْمِى، فَخَرَجْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صوَذَلِكَ بَعْدَ مَا أُنْزِلَ الْحِجَابُ، فَأَنَا أُحْمَلُ فِي هَوْدَجِى، وَأُنْزَلُ فِيهِ، مَسِيرَنَا، حَتَّى إِذَا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ صمِنْ غَزْوِهِ، وَقَفَلَ، وَدَنَوْنَا مِنَ الْمَدِينَةِ، آذَنَ لَيْلَةً بِالرَّحِيلِ، فَقُمْتُ حِينَ آذَنُوا بِالرَّحِيلِ، فَمَشَيْتُ حَتَّى جَاوَزْتُ الْجَيْشَ، فَلَمَّا قَضَيْتُ مِنْ شَأْنِى أَقْبَلْتُ إِلَى الرَّحْلِ، فَلَمَسْتُ صَدْرِى فَإِذَا عِقْدِى مِنْ جَزْعِ ظَفَارِ قَدِ انْقَطَعَ، فَرَجَعْتُ فَالْتَمَسْتُ عِقْدِى فَحَبَسَنِى ابْتِغَاؤُهُ، وَأَقْبَلَ الرَّهْطُ الَّذِينَ كَانُوا يَرْحَلُونَ لِي فَحَمَلُوا هَوْدَجِى، فَرَحَلُوهُ عَلَى بَعِيرِىَ الَّذِي كُنْتُ أَرْكَبُ، وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنِّي فِيهِ، قَالَتْ: وَكَانَتِ النِّسَاءُ إِذْ ذَاكَ خِفَافًا، لَمْ يُهَبَّلْنَ وَلَمْ يَغْشَهُنَّ اللَّحْمُ، إِنَّمَا يَأْكُلْنَ الْعُلْقَةَ مِنَ الطَّعَامِ، فَلَمْ يَسْتَنْكِرِ الْقَوْمُ ثِقَلَ الْهَوْدَجِ حِينَ رَحَلُوهُ وَرَفَعُوهُ، وَكُنْتُ جَارِيَةً حَدِيثَةَ السِّنِّ، فَبَعَثُوا الْجَمَلَ وَسَارُوا، وَوَجَدْتُ عِقْدِى بَعْدَ مَا اسْتَمَرَّ الْجَيْشُ، فَجِئْتُ مَنَازِلَهُمْ وَلَيْسَ بِهَا دَاعٍ وَلاَ مُجِيبٌ، فَتَيَمَّمْتُ مَنْزِلِى الَّذِي كُنْتُ فِيهِ، وَظَنَنْتُ أَنَّ الْقَوْمَ سَيَفْقِدُونِي فَيَرْجِعُونَ إِلَىَّ، فَبَيْنَا أَنَا جَالِسَةٌ فِي مَنْزِلِى غَلَبَتْنِى عَيْنِى فَنِمْتُ، وَكَانَ صَفْوَانُ بْنُ الْمُعَطَّلِ السُّلَمِىُّ، ثُمَّ الذَّكْوَانِيُّ، قَدْ عَرَّسَ، مِنْ وَرَاءِ الْجَيْشِ فَادَّلَجَ، فَأَصْبَحَ عِنْدَ مَنْزِلِى، فَرَأَى سَوَادَ إِنْسَانٍ نَائِمٍ، فَأَتَانِى فَعَرَفَنِى حِينَ رَآنِى، وَقَدْ كَانَ يَرَانِى قَبْلَ أَنْ يُضْرَبَ الْحِجَابُ عَلَىَّ، فَاسْتَيْقَظْتُ بِاسْتِرْجَاعِهِ حِينَ عَرَفَنِى، فَخَمَّرْتُ وَجْهِى بِجِلْبَابِى، وَوَاللَّهِ مَا يُكَلِّمُنِى كَلِمَةً وَلاَ سَمِعْتُ مِنْهُ كَلِمَةً غَيْرَ اسْتِرْجَاعِهِ، حَتَّى أَنَاخَ رَاحِلَتَهُ، فَوَطِئَ عَلَى يَدِهَا فَرَكِبْتُهَا، فَانْطَلَقَ يَقُودُ بِي الرَّاحِلَةَ، حَتَّى أَتَيْنَا الْجَيْشَ، بَعْدَ مَا نَزَلُوا مُوغِرِينَ فِي نَحْرِ الظَّهِيرَةِ، فَهَلَكَ مَنْ هَلَكَ فِي شَأْنِى، وَكَانَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىٍّ ابْنُ سَلُولَ، فَقَدِمْنَا الْمَدِينَةَ، فَاشْتَكَيْتُ، حِينَ قَدِمْنَا الْمَدِينَةَ، شَهْرًا، وَالنَّاسُ يُفِيضُونَ فِي قَوْلِ أَهْلِ الإِفْكِ، وَلاَ أَشْعُرُ بِشَىْءٍ مِنْ ذَلِكَ، وَهُوَ يَرِيبُنِى فِي وَجَعِى أَنِّي لاَ أَعْرِفُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صاللُّطْفَ الَّذِي كُنْتُ أَرَى مِنْهُ حِينَ أَشْتَكِى، إِنَّمَا يَدْخُلُ رَسُولُ اللَّهِ صفَيُسَلِّمُ ثُمَّ يَقُولُ: «كَيْفَ تِيكُمْ»؟ فَذَاكَ يَرِيبُنِى، وَلاَ أَشْعُرُ بِالشَّرِّ، حَتَّى خَرَجْتُ بَعْدَ مَا نَقِهْتُ وَخَرَجَتْ مَعِي أُمُّ مِسْطَحٍ قِبَلَ الْمَنَاصِعِ، وَهُوَ مُتَبَرَّزُنَا، وَلاَ نَخْرُجُ إِلاَّ لَيْلاً إِلَى لَيْلٍ، وَذَلِكَ قَبْلَ أَنَّ نَتَّخِذَ الْكُنُفَ قَرِيبًا مِنْ بُيُوتِنَا، وَأَمْرُنَا أَمْرُ الْعَرَبِ الأُوَلِ فِي التَّنَزُّهِ، وَكُنَّا نَتَأَذَّى بِالْكُنُفِ أَنْ نَتَّخِذَهَا عِنْدَ بُيُوتِنَا، فَانْطَلَقْتُ أَنَا وَأُمُّ مِسْطَحٍ، وَهِىَ بِنْتُ أَبِي رُهْمِ بْنِ الْمُطَّلِبِ بْنِ عَبْدِ مَنَافٍ، وَأُمُّهَا ابْنَةُ صَخْرِ بْنِ عَامِرٍ، خَالَةُ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ، وَابْنُهَا مِسْطَحُ بْنُ أُثَاثَةَ بْنِ عَبَّادِ بْنِ الْمُطَّلِبِ، فَأَقْبَلْتُ أَنَا وَبِنْتُ أَبِي رُهْمٍ قِبَلَ بَيْتِى، حِينَ فَرَغْنَا مِنْ شَأْنِنَا، فَعَثَرَتْ أُمُّ مِسْطَحٍ فِي مِرْطِهَا، فَقَالَتْ: تَعِسَ مِسْطَحٌ، فَقُلْتُ لَهَا: بِئْسَ مَا قُلْتِ، أَتَسُبِّينَ رَجُلاً قَدْ شَهِدَ بَدْرًا، قَالَتْ: أَىْ هَنْتَاهُ أَوَلَمْ تَسْمَعِى مَا قَالَ؟ قُلْتُ: وَمَاذَالذی قَالَ؟ قَالَتْ: فَأَخْبَرَتْنِي بِقَوْلِ أَهْلِ الإِفْكِ، فَازْدَدْتُ مَرَضًا إِلَى مَرَضِى، فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى بَيْتِى، فَدَخَلَ عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ صفَسَلَّمَ ثُمَّ قَالَ: «كَيْفَ تِيكُمْ»؟ قُلْتُ: أَتَأْذَنُ لِي أَنْ آتِىَ أَبَوَىَّ؟ قَالَتْ: وَأَنَا حِينَئِذٍ أُرِيدُ أَنْ أَتَيَقَّنَ الْخَبَرَ مِنْ قِبَلِهِمَا، فَأَذِنَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صفَجِئْتُ أَبَوَىَّ فَقُلْتُ لأُمِّى: يَا أُمَّتَاهْ مَا يَتَحَدَّثُ النَّاسُ؟ فَقَالَتْ: يَا بُنَيَّةُ هَوِّنِى عَلَيْكِ، فَوَاللَّهِ لَقَلَّمَا كَانَتِ امْرَأَةٌ قَطُّ وَضِيئَةٌ عِنْدَ رَجُلٍ يُحِبُّهَا، وَلَهَا ضَرَائِرُ، إِلاَّ كَثَّرْنَ عَلَيْهَا، قَالَتْ: قُلْتُ: سُبْحَانَ اللَّهِ! وَقَدْ تَحَدَّثَ النَّاسُ بِهَذَا؟ قَالَتْ: فَبَكَيْتُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ حَتَّى أَصْبَحْتُ لاَ يَرْقَأُ لِي دَمْعٌ وَلاَ أَكْتَحِلُ بِنَوْمٍ، ثُمَّ أَصَبَحْتُ أَبْكِى، وَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صعَلِىَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَأُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ حِينَ اسْتَلْبَثَ الْوَحْىُ، يَسْتَشِيرُهُمَا فِي فِرَاقِ أَهْلِهِ، قَالَتْ: فَأَمَّا أُسَامَةُ بْنُ زَيْدٍ فَأَشَارَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صبِالَّذِى يَعْلَمُ مِنْ بَرَاءَةِ أَهْلِهِ، وَبِالَّذِي يَعْلَمُ فِي نَفْسِهِ لَهُمْ مِنَ الْوُدِّ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هُمْ أَهْلُكَ وَلاَ نَعْلَمُ إِلاَّ خَيْرًا، وَأَمَّا عَلِىُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ: لَمْ يُضَيِّقِ اللَّهُ عَلَيْكَ وَالنِّسَاءُ سِوَاهَا كَثِيرٌ، وَإِنْ تَسْأَلِ الْجَارِيَةَ تَصْدُقْكَ، قَالَتْ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صبَرِيرَةَ فَقَالَ: «أَىْ بَرِيرَةُ، هَلْ رَأَيْتِ مِنْ شَىْءٍ يَرِيبُكِ مِنْ عَائِشَةَ»؟ قَالَتْ لَهُ بَرِيرَةُ: وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ إِنْ رَأَيْتُ عَلَيْهَا أَمْرًا قَطُّ أَغْمِصُهُ عَلَيْهَا، أَكْثَرَ مِنْ أَنَّهَا جَارِيَةٌ حَدِيثَةُ السِّنِّ، تَنَامُ عَنْ عَجِينِ أَهْلِهَا، فَتَأْتِى الدَّاجِنُ فَتَأْكُلُهُ، قَالَتْ: فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صعَلَى الْمِنْبَرِ، فَاسْتَعْذَرَ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَىٍّ، ابْنِ سَلُولَ، قَالَتْ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ: «يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ يَعْذِرُنِى مِنْ رَجُلٍ قَدْ بَلَغَ أَذَاهُ فِي أَهْلِ بَيْتِي، فَوَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ عَلَى أَهْلِي إِلاَّ خَيْرًا، وَلَقَدْ ذَكَرُوا رَجُلاً مَا عَلِمْتُ عَلَيْهِ إِلاَّ خَيْرًا، وَمَا كَانَ يَدْخُلُ عَلَى أَهْلِى إِلاَّ مَعِي» فَقَامَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ الأَنْصَارِىُّ فَقَالَ: أَنَا أَعْذِرُكَ مِنْهُ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنْ كَانَ مِنَ الأَوْسِ ضَرَبْنَا عُنُقَهُ، وَإِنْ كَانَ مِنْ إِخْوَانِنَا الْخَزْرَجِ أَمَرْتَنَا فَفَعَلْنَا أَمْرَكَ، قَالَتْ: فَقَامَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ، وَهُوَ سَيِّدُ الْخَزْرَجِ، وَكَانَ رَجُلاً صَالِحًا، وَلَكِنِ اجْتَهَلَتْهُ الْحَمِيَّةُ، فَقَالَ لِسَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ، كَذَبْتَ، لَعَمْرُ اللَّهِ لاَ تَقْتُلُهُ وَلاَ تَقْدِرُ عَلَى قَتْلِهِ، فَقَامَ أُسَيْدُ بْنُ حُضَيْرٍ، وَهُوَ ابْنُ عَمِّ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ، فَقَالَ لِسَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ: كَذَبْتَ، لَعَمْرُ اللَّهِ لَنَقْتُلَنَّهُ، فَإِنَّكَ مُنَافِقٌ تُجَادِلُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ، فَثَارَ الْحَيَّانِ الأَوْسُ وَالْخَزْرَجُ، حَتَّى هَمُّوا أَنْ يَقْتَتِلُوا، وَرَسُولُ اللَّهِ صقَائِمٌ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَلَمْ يَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ صيُخَفِّضُهُمْ حَتَّى سَكَتُوا وَسَكَتَ، قَالَتْ: وَبَكَيْتُ يَوْمِى ذَلِكَ، لاَ يَرْقَأُ لِي دَمْعٌ وَلاَ أَكْتَحِلُ بِنَوْمٍ، ثُمَّ بَكَيْتُ لَيْلَتِى الْمُقْبِلَةَ، لاَ يَرْقَأُ لِي دَمْعٌ وَلاَ أَكْتَحِلُ بِنَوْمٍ، وَأَبَوَاىَ يَظُنَّانِ أَنَّ الْبُكَاءَ فَالِقٌ كَبِدِى، فَبَيْنَمَا هُمَا جَالِسَانِ عِنْدِي، وَأَنَا أَبْكِى، اسْتَأْذَنَتْ عَلَيَّ امْرَأَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ فَأَذِنْتُ لَهَا، فَجَلَسَتْ تَبْكِى، قَالَتْ: فَبَيْنَا نَحْنُ عَلَى ذَلِكَ دَخَلَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ صفَسَلَّمَ ثُمَّ جَلَسَ، قَالَتْ: وَلَمْ يَجْلِسْ عِنْدِي مُنْذُ قِيلَ لِي مَا قِيلَ، وَقَدْ لَبِثَ شَهْرًا لاَ يُوحَى إِلَيْهِ فِي شَأْنِى بِشَىْءٍ، قَالَتْ: فَتَشَهَّدَ رَسُولُ اللَّهِ صحِينَ جَلَسَ ثُمَّ قَالَ: «أَمَّا بَعْدُ، يَا عَائِشَةُ! فَإِنَّهُ قَدْ بَلَغَنِي عَنْكِ كَذَا وَكَذَا، فَإِنْ كُنْتِ بَرِيئَةً فَسَيُبَرِّئُكِ اللَّهُ، وَإِنْ كُنْتِ أَلْمَمْتِ بِذَنْبٍ، فَاسْتَغْفِرِي اللَّهَ وَتُوبِى إِلَيْهِ، فَإِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اعْتَرَفَ بِذَنْبٍ ثُمَّ تَابَ، تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ» قَالَتْ: فَلَمَّا قَضَى رَسُولُ اللَّهِ صمَقَالَتَهُ، قَلَصَ دَمْعِى حَتَّى مَا أُحِسُّ مِنْهُ قَطْرَةً، فَقُلْتُ لأَبِى: أَجِبْ عَنِّى رَسُولَ اللَّهِ صفِيمَا قَالَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ، مَا أَدْرِى مَا أَقُولُ لِرَسُولِ اللَّهِ صفَقُلْتُ لأُمِىِّ: أَجِيبِى عَنِّى رَسُولَ اللَّهِ صفَقَالَتْ: وَاللَّهِ مَا أَدْرِى مَا أَقُولُ لِرَسُولِ اللَّهِ صفَقُلْتُ: ـ وَأَنَا جَارِيَةٌ حَدِيثَةُ السِّنِّ، لاَ أَقْرَأُ كَثِيرًا مِنَ الْقُرْآنِ ـ إِنِّى، وَاللَّهِ لَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّكُمْ قَدْ سَمِعْتُمْ بِهَذَا حَتَّى اسْتَقَرَّ فِي نُفُوسِكُمْ وَصَدَّقْتُمْ بِهِ، فَإِنْ قُلْتُ لَكُمْ إِنِّي بَرِيئَةٌ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي بَرِيئَةٌ، لاَ تُصَدِّقُونِى بِذَلِكَ، وَلَئِنِ اعْتَرَفْتُ لَكُمْ بِأَمْرٍ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي بَرِيئَةٌ، لَتُصَدِّقُونَنِى، وَإِنِّى، وَاللَّهِ مَا أَجِدُ لِي وَلَكُمْ مَثَلاً إِلاَّ كَمَا قَالَ أَبُو يُوسُفَ: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ» قَالَتْ: ثُمَّ تَحَوَّلْتُ فَاضْطَجَعْتُ عَلَى فِرَاشِى، قَالَتْ: وَأَنَا، وَاللَّهِ حِينَئِذٍ أَعْلَمُ أَنِّي بَرِيئَةٌ، وَأَنَّ اللَّهَ مُبَرِّئِى بِبَرَاءَتِى، وَلَكِنْ، وَاللَّهِ مَا كُنْتُ أَظُنُّ أَنْ يُنْزَلَ فِي شَأْنِى وَحْىٌ يُتْلَى، وَلَشَأْنِى كَانَ أَحْقَرَ فِي نَفْسِى مِنْ أَنْ يَتَكَلَّمَ اللَّهُ فِي بِأَمْرٍ يُتْلَى، وَلَكِنِّى كُنْتُ أَرْجُو أَنْ يَرَى رَسُولُ اللَّهِ صفِي النَّوْمِ رُؤْيَا يُبَرِّئُنِى اللَّهُ بِهَا، قَالَتْ: فَوَاللَّهِ مَا رَامَ رَسُولُ اللَّهِ صمَجْلِسَهُ، وَلاَ خَرَجَ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ أَحَدٌ، حَتَّى أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ صفَأَخَذَهُ مَا كَانَ يَأْخُذُهُ مِنَ الْبُرَحَاءِ عِنْدَ الْوَحْىِ، حَتَّى إِنَّهُ لَيَتَحَدَّرُ مِنْهُ مِثْلُ الْجُمَانِ مِنَ الْعَرَقِ، فِي الْيَوْمِ الشَّاتِ، مِنْ ثِقَلِ الْقَوْلِ الَّذِي أُنْزِلَ عَلَيْهِ، قَالَتْ: فَلَمَّا سُرِّىَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صوَهُوَ يَضْحَكُ، فَكَانَ أَوَّلَ كَلِمَةٍ تَكَلَّمَ بِهَا أَنْ قَالَ: «أَبْشِرِى، يَا عَائِشَةُ أَمَّا اللَّهُ فَقَدْ بَرَّأَكِ» فَقَالَتْ لِي أُمِّي: قُومِي إِلَيْهِ، قَالَت: وَاللَّهِ لاَ أَقُومُ إِلَيْهِ، وَلاَ أَحْمَدُ إِلاَّ اللَّهَ، هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ بَرَاءَتِى، قَالَتْ: فَأَنْزَلَ اللَّهُ : «إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ» عَشْرَ آيَاتٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ هَؤُلاَءِ الآيَاتِ بَرَاءَتِى، قَالَتْ: فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ ـ وَكَانَ يُنْفِقُ عَلَى مِسْطَحٍ لِقَرَابَتِهِ مِنْهُ وَفَقْرِهِ ـ وَاللَّهِ لاَ أُنْفِقُ عَلَيْهِ شَيْئًا أَبَدًا، بَعْدَ الَّذِي قَالَ لِعَائِشَةَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ : «وَلاَ يَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِى الْقُرْبَى» إِلَى قَوْلِهِ: «أَلاَ تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ» ـ قَالَ حِبَّانُ بْنُ مُوسَى: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُبَارَكِ: هَذِهِ أَرْجَى آيَةٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ ـ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: وَاللَّهِ إِنِّي لأُحِبُّ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لِي، فَرَجَعَ إِلَى مِسْطَحٍ النَّفَقَةَ الَّتِي كَانَ يُنْفِقُ عَلَيْهِ، وَقَالَ: لاَ أَنْزِعُهَا مِنْهُ أَبَدًا، قَالَتْ عَائِشَةُ: وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صسَأَلَ زَيْنَبَ بِنْتَ جَحْشٍ، زَوْجَ النَّبِىِّ صعَنْ أَمْرِى: «مَا عَلِمْتِ؟ أَوْ مَا رَأَيْتِ»؟ فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَحْمِى سَمْعِى وَبَصَرِى، وَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ إِلاَّ خَيْرًا، قَالَتْ عَائِشَةُ: وَهِىَ الَّتِي كَانَتْ تُسَامِينِى مِنْ أَزْوَاجِ النَّبِىِّ صفَعَصَمَهَا اللَّهُ بِالْوَرَعِ، وَطَفِقَتْ أُخْتُهَا حَمْنَةُ بِنْتُ جَحْشٍ تُحَارِبُ لَهَا، فَهَلَكَتْ فِيمَنْ هَلَكَ، قَالَ الزُّهْرِىُّ: فَهَذَا مَا انْتَهَى إِلَيْنَا مِنْ أَمْرِ هَؤُلاَءِ الرَّهْطِ. (م/۲٧٧۰)

ترجمه: زهری می‌گوید: سعید بن مسیب، عروه بن زبیر، علقمه بن وقاص و عبید الله بن عبد الله بن عتبه بن مسعود از عایشه ل؛ همسر گرامی نبی اکرم ص؛ ماجرای تهمتی را که برخی به او زدند و الله متعال وی را از آن، پاک و مبرّا گرداند، روایت کردند؛ قابل یاد آوری است که هر کدام از آنها بخشی از حدیثش را بیان کردند؛ همچنین بعضی از آنها حدیثش را بهتر از بعضی دیگر، حفظ داشتند و بهتر بیان نمودند. من حدیث هریک از آنها را خوب حفظ کردم. در کل، سخنان آنها در جهت تأیید یکدیگر بود. آنها گفتند: عایشه ل؛همسر گرامی نبی اکرم ص؛ گفت: هرگاه رسول الله صمی‌خواست سفر نماید، میان همسرانش قرعه کشی می‌کرد. در یکی از غزوات، میان ما قرعه کشی نمود و قرعه بنام من افتاد. در نتیجه، من او را همراهی نمودم و چون حکم حجاب، نازل شده بود، مرا که در کجاوه بودم، بر پشت سواری‌ام می‌نهادند و با همان کجاوه، پایین می‌آوردند. راهمان را ادامه دادیم تا اینکه غزوه‌ی رسول الله صبه پایان رسید و بسوی مدینه برگشت. شبی، نزدیک مدینه (بعد از توقف) اعلام نمود تا لشکر کوچ کند. پس از اعلام کوچ، من برای قضای حاجت از لشکر فاصله گرفتم. و بعد از قضای حاجت، بسوی سواری‌ام برگشتم. در آنجا دست به سینه‌ام بردم و ناگهان متوجه شدم که گردن بندم که از مهره‌های یمنی شهر ظفار ساخته شده بود، از جایش جدا شده و افتاده است. برای پیدا کردن آن، دوباره برگشتم. جستجوی گردن بند، مانع رفتنم شد و کسانی که مسئول حمل کجاوه بودند، به این گمان که من در کجاوه هستم، آن را برداشتند و روی شترم گذاشتند. قابل ذکر است که زنان در آن زمان، گوشت و وزن زیادی نداشتند؛ زیرا غذای اندکی به اندازه‌ی سد رمق، میل می‌کردند. علاوه بر آن، من زن کم سن و سالی بودم. در نتیجه، آنها بدون اینکه متوجه وزن کجاوه شوند، آن را برداشتند و بر شتر گذاشتند و شتر را بلند کردند و رفتند. بعد از اینکه سپاه، حرکت کرد و رفت، من گردنبندم را پیدا کردم. و هنگامی که به منزلگاه خود رسیدم، کسی آنجا نبود. به گمان این که آنها بزودی متوجه گم شدن من می‌شوند و بر می‌گردند، به منزلگاه خود، بازگشتم. آنجا نشسته بودم که خواب بر من غلبه نمود و خواب رفتم. صفوان بن معطل سلّمی ذکوانی که مسئول بررسی منزل سپاه اسلام بود، هنگام صبح به جایگاه من رسید و سیاهی انسان خوابیده‌ای را مشاهده نمود.

وی قبل از نازل شدن حکم حجاب، مرا دیده بود. با استرجاع (إنا لله وإنا إلیه راجعون) گفتنش از خواب بیدار شدم و چهره‌ام را با چادرم پوشاندم. سوگند به الله که او یک کلمه با من صحبت نکرد و بجز استرجاع، کلمه‌ی دیگری از او نشنیدم. او شترش را خواباند و پایش را بر زانوی شتر گذاشت و من سوار شدم. آنگاه، مهار شتر را گرفت و براه افتاد تا اینکه به لشکر که هنگام ظهر برای استراحت، توقف کرده بود، رسیدیم.

پس کسانی در مورد من، هلاک شدند. عبدالله بن ابی بن سلول (رئیس منافقین) رهبری این تهمت را بعهده داشت. خلاصه ما به مدینه آمدیم و من یک ماه، بیمار شدم. در این میان، مردم سرگرم صحبت در مورد صاحبان افک یعنی تهمت زنندگان بودند.

آنچه مرا به شک وا می‌داشت، این بود که من آن توجه و مهربانی‌ای را که در سایر بیماری‌ها از رسول الله صمشاهده می‌کردم، در این بیماری نمی‌دیدم. رسول الله صنزد ما می‌آمد، و سلام می‌کرد و می‌گفت: «بیمار شما چطور است»؟ همین چیز مرا به شک می‌انداخت؛ اما احساس بدی نداشتم.

تا اینکه در دوران نقاهت، من و امّ مسطح برای قضای حاجت، به مناصع که محل قضای حاجت بود، بیرون رفتیم. گفتنی است که ما فقط شبها برای قضای حاجت، بیرون می‌رفتیم. و این زمانی بود که هنوز در نزدیکی خانه‌هایمان توالت نساخته بودیم و برای قضای حاجت، مانند عربهای نخستین، از خانه‌ها دور می‌شدیم و فاصله می‌گرفتیم و از ساختن توالت در نزدیکی خانه‌هایمان، اذیت می‌شدیم. به هر حال، من و امّ مسطح که دختر ابو رهم بن عبد المطلب بن عبد مناف است و مادرش، دختر صخر بن عامر؛ خاله‌ی ابوبکر صدیق؛ است و پسری بنام مسطح بن بن عبّاد بن عبد المطلب دارد، به راه افتادیم و رفتیم. هنگامی که کار ما تمام شد و من و دختر ابو رهم برگشتیم، چادر امّ مسطح زیر پایش گیر کرد و به زمین افتاد و گفت: مسطح، هلاک شود. من به او گفتم: چه سخن بدی بزبان آوردی؛ آیا به مردی که در غزوه‌ی بدر حضور داشته است، ناسزا می‌گویی؟ امّ مسطح گفت: ای فلانی! مگر سخنانشان را نشنیده‌ای؟ من گفتم: چه گفته است؟ اینجا بود که مرا از سخنان اهل افک، مطلع ساخت.

با شنیدن این سخن، بیماری‌ام افزایش یافت. هنگامی که به خانه برگشتم، رسول الله صنزد من آمد و سلام کرد و گفت: «بیمار شما چطور است»؟ گفتم: آیا به من اجازه می‌دهید تا نزد والدینم بروم؟ هدفم این بود که از پدر و مادرم اصل ماجرا را جویا شوم و نسبت به آن، یقین پیدا کنم. رسول الله صهم به من اجازه داد. پس نزد والدینم رفتم و به مادرم گفتم: مادر عزیزم! مردم چه می‌گویند؟ مادرم گفت: ای دخترم! این امر را بر خودت آسان بگیر؛ زیرا زنی زیبا که در خانه‌ی مردی باشد و هوو‌هایی داشته باشد و آن مرد هم او را دوست داشته باشد، هووها علیه او سخنان زیادی می‌گویند. گفتم: سبحان الله! مردم هم این سخنان را به زبان می‌آورند؟!!

به هرحال، آن شب را به صبح رساندم بدون اینکه اشکهایم قطع شود و لحظه‌ای چشمانم را با خواب، سرمه نمایم. و چون مدتی، وحی نازل نشد، رسول الله صعلی بن ابی طالب و اسامه بن زید را خواست و با آنها در مورد جدایی از خانواده‌اش مشوره نمود. از آنجایی که اسامه، محبت قلبی رسول الله صرا نسبت به همسرانش، و پاکی و برائت آنها را می‌دانست، گفت: یا رسول الله! او همسر شماست و ما چیزی بجز خیر و نیکی از او سراغ نداریم. اما علی بن ابی طالب سگفت: یا رسول الله! الله متعال شما را مجبور نکرده است و زنان زیادی بجز او وجود دارند و اگر از کنیز (عایشه) بپرسی او حقیقت را برایت خواهد گفت.

رسول الله صبریره (کنیز مرا) را صدا کرد و گفت: «ای بریره! آیا از عایشه مورد مشکوکی مشاهده نموده‌ای»؟ بریره گفت: نه؛ سوگند به ذاتی که تو را به حق، مبعوث نموده است، من هرگز عیبی در او مشاهده نکرده‌ام؛ مگر اینکه بعلت کم سن و سال بودن، خواب می‌رود؛ پس گوسفند می‌آید و خمیرش را می‌خورد.

رسول الله صهمان روز، برخاست و از عبد الله بن ابی بن سلول شکایت کرد و فرمود: «چه کسی در مورد مردی که با تهمت زدن به خانواده‌ام باعث اذیت و آزارم شده است، مرا معذور می‌داند؟ (اگر او را مجازات نمایم، مرا سرزنش نمی‌نماید.) سوگند به الله که من از خانواده‌ام بجز خیر و نیکی، چیز دیگری سراغ ندارم و همچنین در مورد مردی (صفوان بن معطل) که از او سخن می‌گویند نیز بجز خیر و نیکی، چیز دیگری نمی‌دانم و فقط همراه من به خانه‌ام می‌آمد». با شنیدن این سخنان، سعد بن معاذ برخاست و گفت: من تو را در مورد او معذور می‌دانم؛ اگر آن مرد، از قبیله‌ی اوس است، ما گردنش را می‌زنیم؛ و اگر از برادارن خزرجی ماست، شما دستور دهید تا ما دستور شما را اجرا نماییم. بعد از این گفت و شنود، سردار خزرج، سعد بن عباده که قبل از این، مردی نیکوکار بود؛ اما در این لحظه، تعصب قومی‌اش گل کرد، برخاست و به سعد بن معاذ گفت: دروغ می‌گویی؛ سوگند به الله، نه او را به قتل می‌رسانی و نه این توانایی را داری. در این هنگام، اُسَید بن حُضَیر که پسر عموی سعد بن معاذ است، برخاست و به سعد بن عباده گفت: والله، دروغ می‌گویی؛ سوگند به الله که او را می‌کشیم؛ تو منافقی که از منافقان، دفاع می‌کنی. اینجا بود که دو قبیله‌ی اوس و خزرج برآشفتند و در حالی که رسول الله صبالای منبر بود، خواستند با یکدیگر درگیر شوند. با مشاهده‌ی این وضع، همچنان رسول الله صآنها را به آرامش دعوت کرد تا اینکه خاموش شدند و رسول الله صنیز سکوت کرد. من این روز را هم با گریه، سپری کردم تا جایی که برای یک لحظه هم اشکهایم قطع نشد و لحظه‌ای خوابم نبرد. شب بعدی را هم با گریه، سپری نمودم تا جایی که برای یک لحظه هم اشکهایم قطع نشد و لحظه‌ای خوابم نبرد. پدر و مادرم گمان می‌کردند شدت گریه، جگرم را تکه پاره می‌کند.

بعد از آن، در حالی که پدر و مادرم کنارم نشسته بودند و من گریه می‌کردم، یک زن انصاری، اجازه‌ی ورود خواست؛ به او اجازه دادم. بعد از اینکه وارد خانه شد، نشست و با من شروع به گریه کرد. ما در حال گریستن بودیم که ناگهان رسول الله صوارد شد و (کنار من) نشست در حالی که از تاریخ شروع این سخنان، کنارم ننشسته بود و یک ماه هم چیزی در مورد من به وی وحی نشده بود. رسول الله صبعد از نشستن، شهادتین خواند؛ سپس فرمود: «ای عایشه! در مورد تو به من چنین سخنانی رسیده است؛ اگر تو پاک و بی‌گناهی، بزودی الله متعال پاکی و بی‌گناهی‌ات را اعلام خواهد کرد؛ و اگر مرتکب گناهی شده‌ای، از الله متعال طلب مغفرت کن و بسوی او رجوع نما؛ زیرا اگر بنده، به گناهش اعتراف نماید و توبه کند، الله متعال توبه‌اش را می‌پذیرد». هنگامی که رسول الله صسخنانش را به پایان رسانید، اشک در چشمانم خشکید طوریکه قطره‌ای هم یافت نمی‌شد. به پدرم گفتم: از طرف من جواب رسول الله صرا بده. گفت: سوگند به الله، نمی‌دانم به رسول الله صچه بگویم.

به مادرم گفتم: شما از طرف من به رسول الله صپاسخ دهید. گفت: سوگند به الله که من هم نمی‌دانم به رسول الله صچه بگویم.

من که دخترِ کم سن و سالی بودم و (تا آن زمان) قرآن زیادی نمی‌دانستم، گفتم: به الله سوگند، می‌دانم که شما سخنان مردم را شنیده‌اید و در قلبتان جای گرفته‌اند و آنها را باور کرده‌اید؛ در نتیجه، اگر به شما بگویم: من بی گناه و پاکم؛ حال آنکه الله متعال می‌داند که من بی گناهم، سخن مرا باور نمی‌کنید. و اگر به گناهی اعتراف نمایم ـ حال آنکه الله متعال می‌داند که من بی گناهم ـ شما مرا تصدیق می‌نمایید؛ سوگند به الله، مثال من و شما مانند پدر یوسف است که فرمود: ﴿فَصَبۡرٞ جَمِيلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ[یوسف: ۱۸]. «صبر جمیل ـ بدون جزع و فزع ـ باید داشت و در برابر سخنان شما تنها از الله متعال، یاری می‌خواهم».

پس از گفتن این کلمات، به رختخواب رفتم. سوگند به الله، در آن هنگام، من می‌دانستم که پاک هستم و بزودی الله متعال، برائت و پاکی‌ام را آشکار می‌سازد؛ اما به الله سوگند، گمان نمی‌کردم الله متعال درباره‌ی من وحیی نازل نماید که تلاوت گردد؛ زیرا خودم را کوچکتر از آن می‌دانستم که الله متعال در مورد من حرفی بزند که تلاوت گردد؛ ولی امیدوار بودم که رسول الله صخوابی ببیند و الله در آن خواب، پاکی‌ام را آشکار نماید. سوگند به الله، قبل از اینکه پیامبر اکرم صاز جایش بلند شود و کسی از اهل خانه از خانه، بیرون رود، بر نبی اکرم صوحی نازل گردید و همان سختی و دشواری حالت وحی، وی را فرا گرفت طوریکه در روز سرد زمستانی، قطرات عرق مانند دانه‌های مروارید از بدن مبارکش سرازیر گشت.

نخستین کلماتی را که رسول الله صبعد از برطرف شدن حالت وحی با تبسم به زبان آورد، این بود که به من گفت: «ای عایشه! به تو مژده می‌دهم؛ الله متعال، برائت و پاکی‌ات را اعلام نمود».

مادرم به من گفت: بلند شو و از رسول الله صتشکر کن. گفتم: سوگند به الله، بلند نمی‌شوم و بجز الله، از کسی دیگر، تشکر نمی‌کنم.

بلی، الله متعال این آیات را نازل فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡ[النور: ۱۱]. «کسانی که تهمت زدند، گروهی از شما بودند؛ امّا گمان مبرید که این حادثه برایتان بد است ، بلکه این مسأله برایتان خوب است».اینگونه الله متعال ده آیه در مورد پاکی من نازل نمود.

در این هنگام، ابوبکر صدیق سکه همواره به مسطح بن اثاثه به سبب قرابت و فقرش، انفاق می‌کرد، گفت: سوگند به الله که بعد از این، هرگز به او بخاطر سخنانی که در مورد عایشه به زبان آورده است، انفاق نخواهم کرد. آنگاه الله متعال این آیات را نازل فرمود: ﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡ[النور: ۲۲]. «صاحبان ثروت و فضل شما، نباید سوگند یاد کنند که بر خویشاوندان، مساکین و مهاجرین در راه الله، انفاق نکنند؛ بهتر است که عفو کنند و گذشت نمایند؛ آیا مایل نیستید که الله متعال از شما بگذرد؟».

حبان بن موسی می‌گوید: عبد الله بن مبارک گفت: این امیدوار کننده ترین آیه در قرآن کریم است.

آنگاه ابوبکر سگفت: به الله سوگند، من دوست دارم که الله متعال مرا بیامرزد و همچنان به انفاق کردن بر مسطح، ادامه داد و گفت: سوگند به الله، هرگز این نفقه را از او قطع نمی‌کنم.

قابل یادآوری است که همچنین رسول الله صدرباره‌ی من از همسرش زینب دختر جحش پرسید و فرمود: «ای زینب! چه می‌دانی؟ یا چه دیده‌ای؟ زینب لگفت: یا رسول الله! من چشم و گوشم را حفاظت می‌کنم؛ سوگند به الله، من چیزی بجز خیر و نیکی، از او سراغ ندارم.

بلی، زینب لهمان کسی بود که (در جاه و منزلت، نزد رسول الله ص) با من رقابت می‌کرد. اما (در این جریان) الله متعال او را با تقوایی که داشت، نجات داد. (درمورد من گمان بد نکرد.) ولی خواهرش؛ حمنه دختر جَحش؛ که از او دفاع می‌کرد و تعصب نشان می‌داد، جزو کسانی بود که هلاک شدند.

زهری می‌گوید: این، آن چیزی است که از این گروه به ما رسید.

۲۱۵۴ـ عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ رَجُلاً كَانَ يُتَّهَمُ بِأُمِّ وَلَدِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلِعَلِىٍّ: «اذْهَبْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ» فَأَتَاهُ عَلِىٌّ، فَإِذَا هُوَ فِي رَكِيٍّ يَتَبَرَّدُ فِيهَا، فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ: اخْرُجْ، فَنَاوَلَهُ يَدَهُ، فَأَخْرَجَهُ، فَإِذَا هُوَ مَجْبُوبٌ لَيْسَ لَهُ ذَكَرٌ، فَكَفَّ عَلِىٌّ عَنْهُ، ثُمَّ أَتَى النَّبِيَّ صفَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ لَمَجْبُوبٌ مَا لَهُ ذَكَرٌ. (م/۲٧٧۱)

ترجمه: انس سمی‌گوید: مردی را با امّ ولد رسول الله ص(ماریه قبطیه) متهم می‌کردند. رسول الله صبه علی بن ابی طالب سگفت: «برو و گردنش را بزن». علی رفت و او را دید که داخل چاهی نشسته است تا از گرما محفوظ بماند. به او گفت: بیرون بیا. او دستش را به علی سداد و علی ساو را از چاه، بیرون کرد و متوجه شد که او فردی اخته است و اصلا آلت تناسلی ندارد. اینگونه علی سدست نگه داشت و نزد نبی اکرم صآمد و گفت: ‌یا رسول الله! او اخته است و اصلا آلت تناسلی ندارد.

باب (۳۱): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَلَا تُكۡرِهُواْ فَتَيَٰتِكُمۡ عَلَى ٱلۡبِغَآءِکنیزان‌تان را مجبور به زنا نکنید

۲۱۵۵ـ عَنْ جَابِرٍ س: أَنَّ جَارِيَةً لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَىٍّ ابْنِ سَلُولَ يُقَالُ لَهَا: مُسَيْكَةُ، وَأُخْرَى يُقَالُ لَهَا: أُمَيْمَةُ، فَكَانَ يُكْرِهُهُمَا عَلَى الزِّنَى، فَشَكَتَا ذَلِكَ إِلَى النَّبِىِّ صفَأَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿وَلَا تُكۡرِهُواْ فَتَيَٰتِكُمۡ عَلَى ٱلۡبِغَآءِ إِنۡ أَرَدۡنَ تَحَصُّنٗاإِلَى قَوْلِهِ: ﴿غَفُورٞ رَّحِيمٞ[النور: ۳۳]. (م/۳۰۲٩)

ترجمه: جابرسمی‌گوید: عبد الله بن اُبی بن سلول دو کنیزش را که یکی مُسیکه، و دیگری اُمیمه نام داشت، مجبور به زنا می‌کرد. آن دو نزد نبی اکرم صشکایت کردند. پس الله این آیه را نازل فرمود: ﴿وَلَا تُكۡرِهُواْ فَتَيَٰتِكُمۡ عَلَى ٱلۡبِغَآءِ إِنۡ أَرَدۡنَ تَحَصُّنٗا لِّتَبۡتَغُواْ عَرَضَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۚ وَمَن يُكۡرِههُّنَّ فَإِنَّ ٱللَّهَ مِنۢ بَعۡدِ إِكۡرَٰهِهِنَّ غَفُورٞ رَّحِيمٞ«به خاطر مال و منال زود گذر دنیا، کنیزانتان را اگر خواهان عفت و پاکدامنی هستند، مجبور به زنا نکنید. و هرکس آنها را وادار به زنا کند، همانا الله متعال بعد از اینکه مجبور شده‌اند، آمرزگار و مهربان است».

سوره‌ی فرقان

باب (۳۲): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ«و کسانی که با الله، معبود دیگری را به فریاد نمی‌خوانند»

۲۱۵۶ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ل، أَنَّ نَاسًا مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ قَتَلُوا فَأَكْثَرُوا، وَزَنَوْا فَأَكْثَرُوا، ثُمَّ أَتَوْا مُحَمَّدًا صفَقَالُوا: إِنَّ الَّذِي تَقُولُ وَتَدْعُو لَحَسَنٌ، وَلَوْ تُخْبِرُنَا أَنَّ لِمَا عَمِلْنَا كَفَّارَةً، فَنَزَلَت: ﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا يَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا يَزۡنُونَۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ يَلۡقَ أَثَامٗا٦٨[الفرقان: ۶۸]. وَنَزَلَ: ﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ[الزمر: ۵۳]. الآية (م/۳۰۲٩)

ترجمه: ابن عباس ل می-گوید: تعدای از مشرکین افراد زیادی را به قتل رساندند و بسیار مرتکب زنا شدند؛ سپس نزد رسول الله صآمدند و گفتند: سخنان شما بسیار زیباست و دعوت شما بسیار عالی است؛ آیا ـ اگر ما مسلمان شویم ـ گناهان گدشته‌ی ما بخشیده می‌شوند؟ اینجا بود که این آیه، نازل گردید: ﴿وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا يَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا يَزۡنُونَۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ يَلۡقَ أَثَامٗا٦٨[الفرقان: ۶۸]. «و کسانی که با الله، معبود دیگری را به فریاد نمی‌خوانند و پرستش نمی‌نمایند و انسانی را که الله متعال خونش را حرام کرده است، به قتل نمی‌رسانند مگر به حق، و زنا نمی‌کنند؛ چرا که هرکس این کارهای ناشایست را انجام دهد، کیفر آن را می‌بیند».هم‌چنین این آیه نازل گردید که: ﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِ[الزمر: ۵۳].

«بگو: ای بندگانم که در معاصی زیاده‌روی کرده‌اید، از لطف و رحمت الهی مأیوس و ناامید نگردید».

سوره‌ی الم تنزیل سجده

باب (۳۳): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ«هیچ‌کس نمی‌داند که چه نعمت‌های مسرّت بخشی، برایش، نهفته است»

۲۱۵٧ـ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَقُولُ اللَّهُ : أَعْدَدْتُ لِعِبَادِىَ الصَّالِحِينَ مَا لاَ عَيْنٌ رَأَتْ، وَلاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَلاَ خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ، ذُخْرًا، بَلْهَ مَا أَطْلَعَكُمُ اللَّهُ عَلَيْهِ»، ثُمَّ قَرَأَ: ﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ[السجدة: ۱٧]. (م/۲۸۲۴)

ترجمه: ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «الله می‌فرماید: برای بندگان نیکوکارم، نعمت‌هایی تدارک دیده‌ و ذخیره نموده‌ام که هیچ چشمی آنها را ندیده و هیچ گوشی آنها را نشنیده و به قلب هیچ انسانی هم خطور نکرده است. و این نعمت‌ها غیر از آن نعمت‌هایی است که شما از آنها اطلاع دارید». سپس رسول الله صاین آیه را تلاوت نمود: ﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِیعنی «هیچ‌کس نمی‌داند که چه نعمت‌های مسرّت بخشی، برایش، پنهان نگه داشته شده است».

باب (۳۴): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: «ما قطعاً عذاب نزدیک‌تر ـ دنیا ـ را پیش از عذاب بزرگ‌تر ـ آخرت ـ بدیشان می‌چشانیم»

۲۱۵۸ـ عَنْ أُبَىِّ بْنِ كَعْبٍ س، فِي قَوْلِهِ : ﴿وَلَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ ٱلۡعَذَابِ ٱلۡأَدۡنَىٰ دُونَ ٱلۡعَذَابِ ٱلۡأَكۡبَرِ[السجدة: ۲۱]. قَالَ: مَصَائِبُ الدُّنْيَا، وَالرُّومُ، وَالْبَطْشَةُ، أَوِ الدُّخَانُ ـ شُعْبَةُ الشَّاكُّ فِي الْبَطْشَةِ أَوِ الدُّخَانِ. (م/۲٧٩٩)

ترجمه: اُبی ‌بن ‌کعب درباره‌ی آیه‌ی ﴿وَلَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ ٱلۡعَذَابِ ٱلۡأَدۡنَىٰ دُونَ ٱلۡعَذَابِ ٱلۡأَكۡبَرِ[السجدة: ۲۱]. «ما قطعاً عذاب نزدیک‌تر ـ دنیا ـ را پیش از عذاب بزرگ‌تر ـ آخرت ـ بدیشان می‌چشانیم»گفت: مصائب دنیوی، پیروزی رومی‌ها، مؤاخذه‌ی بزرگ ـ روز بدرـ یا تیره و تار شدن آسمان جزو عذاب های دنیوی هستند.

قابل یاد آوری است که شعبه (یکی از راویان) در ذکر مؤاخذه‌ی بزرگ و تیره و تار شدن آسمان، شک کرد.

سوره‌ی أحزاب

باب (۳۵): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ[الأحزاب: ۱۰]. «به خاطر بیاورید زمانی را که دشمنان از طرف بالا و پایین شما، به سوی شما آمدند»

۲۱۵٩ـ عَنْ عَائِشَةَ بفِي قَوْلِهِ : ﴿إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَقَالَتْ:كَانَ ذَلِكَ يَوْمَ الْخَنْدَقِ. (م/۳۰۲۰)

ترجمه: عایشه لدر مورد این سخن الله متعال که: ﴿إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ«به خاطر بیاورید زمانی را که دشمنان از طرف بالا و پایین شما، به سوی شما آمدند و زمانی را که چشم‌ها خیره شده بود، و دل‌ها به حنجره‌ها رسیده بود»می‌گوید: این وضعیت در روز خندق، اتفاق افتاد.

سوره‌ی یس

باب (۳۶): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَٱلشَّمۡسُ تَجۡرِي لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَا«و خورشید به سوی قرارگاه خود در حرکت است»

۲۱۶۰ـ عَنْ أَبِي ذَرٍّ سقَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صعَنْ قَوْلِ اللَّهِ : ﴿وَٱلشَّمۡسُ تَجۡرِي لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَا[یس: ۳۸]. قَالَ: «مُسْتَقَرُّهَا تَحْتَ الْعَرْشِ». (م/۱۵٩)

ترجمه: ابوذر سمی‌گوید: از رسول الله صدر مورد این سخن الله متعال پرسیدم که می‌فرماید: ﴿وَٱلشَّمۡسُ تَجۡرِي لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَا«و خورشید به سوی قرارگاه خود در حرکت است».فرمود: «قرارگاه خورشید، زیر عرش است».

سوره‌ی زمر

باب (۳٧): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﭽ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﭼ ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِ(آنان، آنگونه که شایسته است الله را نشناختند)

۲۱۶۱ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ سقَالَ: جَاءَ حَبْرٌ إِلَى النَّبِىِّ صفَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ ـ أَوْ يَا أَبَا الْقَاسِمِ ـ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُمْسِكُ السَّمَوَاتِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى إِصْبَعٍ، وَالأَرَضِينَ عَلَى إِصْبَعٍ، وَالْجِبَالَ وَالشَّجَرَ عَلَى إِصْبَعٍ، وَالْمَاءَ وَالثَّرَى عَلَى إِصْبَعٍ، وَسَائِرَ الْخَلْقِ عَلَى إِصْبَعٍ ثُمَّ يَهُزُّهُنَّ فَيَقُولُ: أَنَا الْمَلِكُ، أَنَا الْمَلِكُ، فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِ صتَعَجُّبًا مِمَّا قَالَ الْحَبْرُ، تَصْدِيقًا لَهُ، ثُمَّ قَرَأَ: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٦٧[الزمر: ۶٧]. (م/۲٧۸۶)

ترجمه: عبدالله بن مسعود سمی‌گوید: یکی از علمای یهود، نزد نبی اکرم صآمد و گفت: ای محمد! یا ای ابو القاسم! همانا الله متعال آسمان‌ها را بر یک انشگت، زمین را بر یک انگشت، درختان را بر یک انگشت، آب و خاک را بر یک انگشت، و سایر خلایق را بر یک انگشت، قرار می‌دهد و آنها را حرکت می‌دهد و می‌گوید: من پادشاه هستم؛ من پادشاه هستم. رسول الله صاز روی تعجب و برای تصدیق سخنش خندید و این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٦٧یعنی «آنان، آنطور که شایسته است الله را نشناختند حال آنکه روز قیامت، تمام زمین در مشت اوست و آسمان‌ها در دست راستش پیچیده می‌شود. و الله متعال، از آنچه به او شریک می‌گیرند، پاک و منزه است».

سوره‌ی حم سجده (فُصّلت)

باب (۳۸): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَمَا كُنتُمۡ تَسۡتَتِرُونَ أَن يَشۡهَدَ عَلَيۡكُمۡ سَمۡعُكُمۡ[فصلت: ۲۲].

۲۱۶۲ـ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ سقَالَ: اجْتَمَعَ عِنْدَ الْبَيْتِ ثَلاَثَةُ نَفَرٍ، قُرَشِيَّانِ وَثَقَفِىٌّ، أَوْ ثَقَفِيَّانِ وَقُرَشِىٌّ، قَلِيلٌ فِقْهُ قُلُوبِهِمْ، كَثِيرٌ شَحْمُ بُطُونِهِمْ، فَقَالَ أَحَدُهُمْ: أَتَرَوْنَ اللَّهَ يَسْمَعُ مَا نَقُولُ؟ وَقَالَ الآخَرُ: يَسْمَعُ إِنْ جَهَرْنَا، وَلاَ يَسْمَعُ إِنْ أَخْفَيْنَا، وَقَالَ الآخَرُ: إِنْ كَانَ يَسْمَعُ إِذَا جَهَرْنَا فَهُوَ يَسْمَعُ إِذَا أَخْفَيْنَا، فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿وَمَا كُنتُمۡ تَسۡتَتِرُونَ أَن يَشۡهَدَ عَلَيۡكُمۡ سَمۡعُكُمۡ وَلَآ أَبۡصَٰرُكُمۡ وَلَا جُلُودُكُمۡالآيَةَ. (م/۲٧٧۵)

ترجمه: ابن مسعود سمی‌گوید: سه نفر که دو نفرشان قریشی، و یکی از آنان، ثقفی یا دو نفرشان ثقفی، و یکی قریشی بود، و شکم‌های بزرگی داشتند و از فقه اندکی برخوردار بودند، کنار بیت الله جمع شدند. یکی از آنان گفت: آیا فکر می‌کنید که الله متعال سخنان ما را می‌شنود؟ یکی دیگر جواب داد: اگر با آواز بلند، صحبت کنیم، می‌شنود؛ اما اگر آهسته، صحبت کنیم، نمی‌شنود. سومی ‌گفت: اگر آواز بلند ما را بشنود، آهسته را هم می‌شنود. آنگاه، الله این آیه را نازل فرمود: ﴿وَمَا كُنتُمۡ تَسۡتَتِرُونَ أَن يَشۡهَدَ عَلَيۡكُمۡ سَمۡعُكُمۡ وَلَآ أَبۡصَٰرُكُمۡ وَلَا جُلُودُكُمۡ وَلَٰكِن ظَنَنتُمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَا يَعۡلَمُ كَثِيرٗا مِّمَّا تَعۡمَلُونَ٢٢[فصلت: ۲۲]. «و شما اگر گناهان‌تان را پنهان می‌کردید نه از این جهت بود که از شهادت گوش‌ها و چشم‌ها و پوست‌هایتان بر ضدّ خودتان بیم داشته باشید؛ بلکه گمان می‌بردید الله متعال بسیاری از اعمالی را که مخفیانه انجام می‌دهید، نمی‌داند».

سوره‌ی دخان

باب (۳٩): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿فَٱرۡتَقِبۡ يَوۡمَ تَأۡتِي ٱلسَّمَآءُ بِدُخَانٖ مُّبِينٖ١٠«منتظر روزی باش که آسمان، دود آشکاری پدیدار می‌کند»

۲۱۶۳ـ عَنْ مَسْرُوقٍ سقَالَ: كُنَّا عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ جُلُوسًا، وَهُوَ مُضْطَجِعٌ بَيْنَنَا، فَأَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، إِنَّ قَاصًّا عِنْدَ أَبْوَابِ كِنْدَةَ يَقُصُّ وَيَزْعُمُ أَنَّ آيَةَ الدُّخَانِ تَجِىءُ فَتَأْخُذُ بِأَنْفَاسِ الْكُفَّارِ، وَيَأْخُذُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ كَهَيْئَةِ الزُّكَامِ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ، وَجَلَسَ وَهُوَ غَضْبَانُ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ، مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ شَيْئًا فَلْيَقُلْ بِمَا يَعْلَمُ، وَمَنْ لَمْ يَعْلَمْ فَلْيَقُلِ: اللَّهُ أَعْلَمُ، فَإِنَّهُ أَعْلَمُ لأَحَدِكُمْ أَنْ يَقُولَ، لِمَا لاَ يَعْلَمُ: اللَّهُ أَعْلَمُ، فَإِنَّ اللَّهَ قَالَ لِنَبِيِّهِ ص: ﴿قُلۡ مَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَكَلِّفِينَ[ص: ۸۶]. إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلَمَّا رَأَى مِنَ النَّاسِ إِدْبَارًا، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ سَبْعٌ كَسَبْعِ يُوسُفَ» قَالَ: فَأَخَذَتْهُمْ سَنَةٌ حَصَّتْ كُلَّ شَىْءٍ، حَتَّى أَكَلُوا الْجُلُودَ وَالْمَيْتَةَ مِنَ الْجُوعِ، وَيَنْظُرُ إِلَى السَّمَاءِ أَحَدُهُمْ فَيَرَى كَهَيْئَةِ الدُّخَانِ، فَأَتَاهُ أَبُو سُفْيَانَ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ جِئْتَ تَأْمُرُ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَبِصِلَةِ الرَّحِمِ، وَإِنَّ قَوْمَكَ قَدْ هَلَكُوا، فَادْعُ اللَّهَ لَهُمْ، قَالَ اللَّهُ : ﴿فَٱرۡتَقِبۡ يَوۡمَ تَأۡتِي ٱلسَّمَآءُ بِدُخَانٖ مُّبِينٖ١٠ يَغۡشَى ٱلنَّاسَۖ هَٰذَا عَذَابٌ أَلِيمٞ١١إِلَى قَوْلِهِ ﴿إِنَّكُمۡ عَآئِدُونَ[الدخان:١٠-١۵] قَالَ: أَفَيُكْشَفُ عَذَابُ الآخِرَةِ؟ ﴿يَوۡمَ نَبۡطِشُ ٱلۡبَطۡشَةَ ٱلۡكُبۡرَىٰٓ إِنَّا مُنتَقِمُونَ١٦[الدخان: ۱۶]. فَالْبَطْشَةُ يَوْمَ بَدْرٍ، وَقَدْ مَضَتْ آيَةُ الدُّخَانِ، وَالْبَطْشَةُ، وَاللِّزَامُ، وَآيَةُ الرُّومِ. (م/۲٧٩۸)

ترجمه: مسروق سمی‌گوید: عبد الله بن مسعود سدر میان ما دراز کشیده بود و ما کنارش نشسنه بودیم که مردی آمد و گفت: فردی داستان سرا در دروازه‌ی کنده، داستان سرایی می‌کند و می‌گوید: دودی خواهد آمد که کافران را قبضِ روح می‌کند و مؤمنان را دچار حالتی مانند سرماخوردگی می‌سازد. ابن مسعود که عصبانی شده بود، نشست و گفت: ای مردم! از الله متعال بترسید؛ هرکس که می‌داند، حرف بزند. و هرکس که نمی‌داند، بگوید: الله متعال بهتر می‌داند؛ زیرا یکی از نشانه‌های علم، آنست که انسان، چیزی را که نمی‌داند، بگوید: نمی‌دانم؛ همانا الله به پیامبرش فرمود: ﴿قُلۡ مَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَكَلِّفِينَ٨٦[ص: ۸۶]. «بگو: من از شما در مقابل رساندن دین الله، هیچ پاداشی طلب نمی‌کنم و از زمره‌ی مدعیان دروغین نیستم».

و هنگامی که مردم به اسلام، پشت کردند، نبی اکرم صعلیه آنان چنین دعا کرد: «مرا علیه آنان با هفت سال مانند هفت سال دوران یوسف، کمک کن». پس دچار قحطسالی مهلکی شدند تا جایی که گوشت و استخوان حیوانات مرده را می‌خوردند. و هرگاه یکی از آنها به آسمان نگاه می‌کرد، آسمان را مانند دود، تیره و تار می‌دید. آنگاه، ابوسفیان نزد رسول الله صآمد و گفت: ای محمد! تو آمدی و به ما دستور دادی تا از الله متعال اطاعت کنیم و پیوند خویشاوندی را رعایت نماییم؛ هم اکنون، قوم‌ات دارد هلاک می‌شود؛ نزد الله، برای آنان، دعا کن. اینجا بود که الله متعال فرمود: تا ﴿فَٱرۡتَقِبۡ يَوۡمَ تَأۡتِي ٱلسَّمَآءُ بِدُخَانٖ مُّبِينٖ١٠ يَغۡشَى ٱلنَّاسَۖ هَٰذَا عَذَابٌ أَلِيمٞ١١[الدخان: ۱۰-۱۱]. «منتظر روزی باش که آسمان، دود آشکاری پدیدار می‌کند؛ دودی که همه‌ی مردم را فرا می‌گیرد. این، عذاب دردناکی است. ـ مردم می‌گویندـ: پروردگارا! عذاب را از ما برطرف گردان، ایمان آورده‌ایم. چگونه این یادآوری برای آنان فایده‌ای دارد در حالی که قبلاً پیامبری با رسالتی روشن، نزد آنان آمده بود؛ سپس از او روی گردان شدند و گفتند: او دیوانه‌ای است که آموزش داده شده است. اگر زمان کوتاهی، عذاب را از شما برداریم، قطعاً شما به کفر بر می‌گردید».

آیا در صورتی که به کفرشان برگردند، عذاب آخرت نیز از آنان، برداشته می‌شود؟ ﴿يَوۡمَ نَبۡطِشُ ٱلۡبَطۡشَةَ ٱلۡكُبۡرَىٰٓ إِنَّا مُنتَقِمُونَ١٦[الدخان: ۱۶]. «روزی که آنان را به سختی مؤاخذه می‌کنیم؛ همانا ما انتقام می‌گیریم».که منظور، همان روز بدر است و «لزاماً» نیز که به معنی الزام عذاب می‌باشد، همان روز بدر است. و زمان پیروزی روم هم گذشت.

۲۱۶۴ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ سقَالَ: خَمْسٌ قَدْ مَضَيْنَ: الدُّخَانُ، وَاللِّزَامُ، وَالرُّومُ، وَالْبَطْشَةُ، وَالْقَمَرُ. (م/۲٧٩۸)

ترجمه: عبد الله بن مسعود سمی‌گوید: پنج نشانه‌ای که سپری شدند و گذشتند، عبارتند از: ۱ـ دخان (مردم، آسمان را بعلت قحط سالی شدید، مانند دود، تیره و تار می‌دیدند.) ۲ـ لِزام (که کفار روز بدر، گرفتار عذاب شدند). ۳ـ رومی‌ها (که اشاره به آیه‌ی ﴿غُلِبَتِ ٱلرُّومُ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ٣[الروم: ۲-۳]. که شکست و پیروزی آنها متحقق گردید). ۴ـ مؤاخذه‌ی شدید (که در روز بدر برای کفار، اتفاق افتاد). ۵ـ دو نیم شدن ماه.

سوره‌ی فتح

باب (۴۰): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ«او همان کسی است که در درون مکه، دست کافران را از شما کوتاه کرد»

۲۱۶۵ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ ثَمَانِينَ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ هَبَطُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صمِنْ جَبَلِ التَّنْعِيمِ مُتَسَلِّحِينَ، يُرِيدُونَ غِرَّةَ النَّبِيِّ صوَأَصْحَابِهِ، فَأَخَذَهُمْ سَلَمًا، فَاسْتَحْيَاهُمْ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَكَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَكُمۡ عَلَيۡهِمۡ(م/۱۸۰۸)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: هشتاد مرد مسلح از مردم مکه با هدف غافل گیر ساختن نبی اکرم صو یارانش از کوه تنعیم، پایین آمدند. رسول الله صبدون جنگ و خونریزی آنها را اسیر کرد و زنده گذاشت (به قتل نرساند.) آنگاه الله این آیه را نازل فرمود: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَكَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَكُمۡ عَلَيۡهِمۡۚ[الفتح:۲۴]. «او همان کسی است که در درون مکه ـ در ماجرای صلح حدیبیه ـ دست کافران را از شما، و دست شما را از آنها کوتاه کرد».

سوره‌ی حجرات

باب (۴۱): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ«صدای خود را از صدای پیغمبر، بلندتر مکنید»

۲۱۶۶ـ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سأَنَّهُ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ[الحجرات: ۲]. إِلَى آخِرِ الآيَةِ جَلَسَ ثَابِتُ بْنُ قَيْسٍ فِي بَيْتِهِ وَقَالَ: أَنَا مِنْ أَهْلِ النَّارِ، وَاحْتَبَسَ عَنِ النَّبِيِّ صفَسَأَلَ النَّبِيُّ صسَعْدَ بْنَ مُعَاذٍ فَقَالَ: «يَا أَبَا عَمْرٍو مَا شَأْنُ ثَابِتٍ؟ أَشْتَكَى»؟ قَالَ سَعْدٌ: إِنَّهُ لَجَارِى، وَمَا عَلِمْتُ لَهُ بِشَكْوَى، قَالَ فَأَتَاهُ سَعْدٌ فَذَكَرَ لَهُ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صفَقَالَ ثَابِتٌ: أُنْزِلَتْ هَذِهِ الآيَةُ وَلَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي مِنْ أَرْفَعِكُمْ صَوْتًا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صفَأَنَا مِنْ أَهْلِ النَّارِ، فَذَكَرَ ذَلِكَ سَعْدٌ لِلنَّبِىِّ صفَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «بَلْ هُوَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ». (م/۱۱٩)

ترجمه: انس بن مالک سمی‌گوید: هنگامی که آیه‌ی ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، صدای خود را از صدای پیغمبر، بلندتر مکنید»نازل گردید، ثابت بن قیس داخل خانه‌اش نشست و گفت: من جزو جهنمیان هستم. همچنین از آمدن نزد نبی اکرم صخودداری نمود. پیامبر اکرم صاز سعد بن معاذ سپرسید و فرمود: «ای ابا عمرو! حال ثابت چطور است؟ آیا مریض است؟» سعد گفت: او همسایه‌ی من است و من سراغ ندارم که مریض باشد. آنگاه سعد نزد ثابت رفت و سخنان رسول الله صرا برایش بازگو کرد. ثابت گفت: این آیه، نازل شده است و شما می‌دانید که من بیشتر از همه‌ی شما صدایم را نزد رسول الله صبلند می‌کنم؛ لذا من جزو جهنمیان هستم. سعد ماجرا را برای رسول الله صبیان کرد. پیامبر اکرم صفرمود: «بلکه او از بهشتیان است».

سوره‌ی ق

باب (۴۲): در مورد این سخن الله ﻷ که می‌فرماید: ﴿يَوۡمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ ٱمۡتَلَأۡتِ وَتَقُولُ هَلۡ مِن مَّزِيدٖ٣٠[ق: ۳۰]. «روزی که به دوزخ می‌گوییم: آیا پُر شده‌ای‌؟ و او ندای هل من مزید سر می‌دهد»‌

۲۱۶٧ـ عَن عَبْدِ الْوَهَّابِ بْنِ عَطَاءٍ فِي قَوْلِهِ : ﴿يَوۡمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ ٱمۡتَلَأۡتِ وَتَقُولُ هَلۡ مِن مَّزِيدٖ٣٠فَأَخْبَرَنَا عَنْ سَعِيدٍ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سعَنِ النَّبِىِّ صأَنَّهُ قَالَ: «لاَ تَزَالُ جَهَنَّمُ يُلْقَى فِيهَا وَتَقُولُ: ﴿هَلۡ مِن مَّزِيدٖحَتَّى يَضَعَ رَبُّ الْعِزَّةِ فِيهَا قَدَمَهُ، فَيَنْزَوِى بَعْضُهَا إِلَى بَعْضٍ وَتَقُولُ: قَطْ قَطْ، بِعِزَّتِكَ وَكَرَمِكَ، وَلاَ يَزَالُ فِي الْجَنَّةِ فَضْلٌ حَتَّى يُنْشِئَ اللَّهُ لَهَا خَلْقًا، فَيُسْكِنَهُمْ فَضْلَ الْجَنَّةِ». (م/۲۸۴۸)

ترجمه: عبد الوهاب بن عطا در مورد آیه‌ی ﴿يَوۡمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ ٱمۡتَلَأۡتِ وَتَقُولُ هَلۡ مِن مَّزِيدٖ٣٠[ق: ۳۰]. «روزی که به دوزخ می‌گوییم: آیا پر شده‌ای‌؟ و او ندای هل من مزید سر می‌دهد»به روایت از سعید از قتاده می‌گوید: انس بن مالک سگفت: نبی اکرم صفرمود: «همچنان جهنمیان را در جهنم می‌اندازند و جهنم می‌گوید: ﴿هَلۡ مِن مَّزِيدٖ«آیا بیشتر از این هم هست؟»تا جایی که پروردگار صاحب عزت، قدم‌اش را در آن می‌گذارد. آنگاه، بخشی از دوزخ با بخشی دیگر، جمع می‌شود و می‌گوید: سوگند به عزت و کرم تو، بس است؛ بس است. و هم‌چنان در بهشت، جای اضافی وجود دارد تا اینکه الله متعال مخلوقاتی برای آن می‌آفریند و در جای اضافی آن، اسکان می‌دهد».

سوره‌ی اقتربت الساعة (قمر)

باب (۴۳): در مورد این سخن الله ﻷ که می‌فرماید: ﴿فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ«آیا هیچ پند گیرنده‌ای وجود دارد؟»‌

۲۱۶۸ـ عَن ابي إِسْحَاقَ قَالَ: رَأَيْتُ رَجُلاً سَأَلَ الأَسْوَدَ بْنَ يَزِيدَ، وَهُوَ يُعَلِّمُ الْقُرْآنَ فِي الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كَيْفَ تَقْرَأُ هَذِهِ الآيَةَ: ﴿فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖأَدَالاً أَمْ ذَالاً؟ قَالَ: بَلْ دَالاً، سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: ﴿مُّدَّكِرٖدَالاً. (م/۸۲۳)

ترجمه: ابو اسحاق می‌گوید: اسود بن یزید را دیدم که در مسجد، قران آموزش می‌داد و مردی از او پرسید: آیه‌ی ﴿فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖرا چگونه می‌خوانی با دال یا ذال؟ اسود گفت: با دال می‌خوانم؛ زیرا شنیدم که عبد الله بن مسعود سمی‌گفت: شنیدم که رسول الله ص﴿مُّدَّكِرٖبا دال می‌خواند.

سوره‌ی الرحمن

باب (۴۴): در مورد این سخن الله ﻷ که می‌فرماید: ﴿وَخَلَقَ ٱلۡجَآنَّ مِن مَّارِجٖ مِّن نَّارٖ١٥«و جن را از شعله‌ی آتش آفریده است»

۲۱۶٩ـ عَنْ عَائِشَةَ بقَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «خُلِقَتِ الْمَلاَئِكَةُ مِنْ نُورٍ، ﴿وَخَلَقَ ٱلۡجَآنَّ مِن مَّارِجٖ مِّن نَّارٖ١٥[الرحمن: ۱۵]. وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَكُمْ». (م/۲٩٩۶)

ترجمه: عایشه لمی‌گوید: رسول الله صفرمود: «فرشتگان از نور، جن‌ها از شعله‌ی آتش، و آدم از آنچه که برای شما بیان شده، (خاک) آفریده شده‌اند».

سوره‌ی حدید

باب (۴۵): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ يَأۡنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن تَخۡشَعَ قُلُوبُهُمۡ لِذِكۡرِ ٱللَّهِ«آیا وقت آن فرا نرسیده است که دل‌های مؤمنان، هنگام یاد الله متعال، بلرزد و کرنش کند؟»

۲۱٧۰ـ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ سقَالَ: مَا كَانَ بَيْنَ إِسْلاَمِنَا وَبَيْنَ أَنْ عَاتَبَنَا اللَّهُ بِهَذِهِ الآيَةِ: ﴿أَلَمۡ يَأۡنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن تَخۡشَعَ قُلُوبُهُمۡ لِذِكۡرِ ٱللَّهِ[الحدید: ۱۶]. إِلاَّ أَرْبَعُ سِنِينَ. (م/۳۰۲٧)

ترجمه: ابن مسعود سمی‌گوید: فقط چهار سال از اسلام آوردن ما گذشته بود که الله متعال ما را با این آیه، سرزنش نمود: ﴿أَلَمۡ يَأۡنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن تَخۡشَعَ قُلُوبُهُمۡ لِذِكۡرِ ٱللَّهِ«آیا وقت آن فرا نرسیده است که دل‌های مؤمنان، هنگام یاد الله متعال، بلرزد و کرنش کند؟»

سوره‌ی حشر

باب (۴۶): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ«و کسانی که بعد از مهاجرین و انصار می‌آیند، می‌گویند: پروردگارا ! ما و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفته‌اند، مغفرت کن»

۲۱٧۱ـ عَنْ عُرْوَةَ قَالَ: قَالَتْ لِي عَائِشَةُ ب: يَا ابْنَ أُخْتِى أُمِرُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لأَصْحَابِ النَّبِيِّ صفَسَبُّوهُمْ. (م/۳۰۲۲)

ترجمه: عروه می‌گوید: عایشه لبه من گفت: ای خواهر زاده‌ام! به مردم، دستور داده شده است تا برای یاران نبی اکرم صطلب مغفرت کنند؛ اما مردم آنها را بد و بی راه می‌گویند.

سوره‌ی جن

باب (۴٧): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿قُلۡ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ ٱسۡتَمَعَ نَفَرٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ«بگو: به من وحی شده است که گروهی از جن‌ها ـ به ‌تلاوت من ـ گوش فرا داده‌اند»

۲۱٧۲ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لقَالَ: مَا قَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ صعَلَى الْجِنِّ وَمَا رَآهُمُ، انْطَلَقَ رَسُولُ اللَّهِ صفِي طَائِفَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَامِدِينَ إِلَى سُوقِ عُكَاظٍ، وَقَدْ حِيلَ بَيْنَ الشَّيَاطِينِ وَبَيْنَ خَبَرِ السَّمَاءِ، وَأُرْسِلَتْ عَلَيْهِمُ الشُّهُبُ، فَرَجَعَتِ الشَّيَاطِينُ إِلَى قَوْمِهِمْ، فَقَالُوا: مَا لَكُمْ؟ قَالُوا: حِيلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ خَبَرِ السَّمَاءِ، وَأُرْسِلَتْ عَلَيْنَا الشُّهُبُ، قَالُوا: مَا ذَاكَ إِلاَّ مِنْ شَىْءٍ حَدَثَ، فَاضْرِبُوا مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا، فَانْظُرُوا مَا هَذَا الَّذِي حَالَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ خَبَرِ السَّمَاءِ، فَانْطَلَقُوا يَضْرِبُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا، فَمَرَّ النَّفَرُ الَّذِينَ أَخَذُوا نَحْوَ تِهَامَةَ ـ وَهُوَ بِنَخْلٍ ـ عَامِدِينَ إِلَى سُوقِ عُكَاظٍ، وَهُوَ يُصَلِّى بِأَصْحَابِهِ صَلاَةَ الْفَجْرِ فَلَمَّا سَمِعُوا الْقُرْآنَ اسْتَمَعُوا لَهُ، وَقَالُوا: هَذَا الَّذِي حَالَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ خَبَرِ السَّمَاءِ، فَرَجَعُوا إِلَى قَوْمِهِمْ فَقَالُوا: يَا قَوْمَنَا ﴿إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا١ يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلرُّشۡدِ فَ‍َٔامَنَّا بِهِۦۖ وَلَن نُّشۡرِكَ بِرَبِّنَآ أَحَدٗا٢[الجن: ۱-۲]. فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ ص: ﴿قُلۡ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ ٱسۡتَمَعَ نَفَرٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ[الجن: ۱].

ترجمه: عبد الله بن عباس لمی‌گوید: رسول الله صنه برای جن‌ها قرآن تلاوت نمود و نه آنها را دید؛ بلکه روزی، پیامبر اکرم صبا تنی چند از یارانش به قصد بازار عُکاظ، براه افتاد. و این، زمانی بود که از دسترسی جِن‌ها به اخبار آسمانها، جلوگیری شده بود و شهاب‌های آسمانی، آنها را تعقیب می‌کردند. جن‌ها وقتی با این وضعیت روبرو شدند، نزد قوم خود باز گشتند. قوم‌شان پرسیدند: چرا برگشتید؟ جن‌ها در جواب، گفتند: از دسترسی ما به اخبار آسمانها، جلوگیری شده است. و ما به وسیله‌ی شهابها تعقیب می‌شویم. آنها گفتند: حتماً اتفاق خاصی در دنیا بوقوع پیوسته است؛ بروید اطراف و اکناف عالَم، بگردید و علت آن را پیدا کنید. این‌گونه، جن‌ها در اطراف و اکناف زمین به گشت زنی پرداختند. گروهی که بطرف تهامه بسیج شده بودند، بسوی بازار عکاظ رفتند و در محلی بنام نخله، رسول الله صرا دیدند که برای یارانش نماز صبح را امامت می‌نماید. وقتی که صدای قرآن را شنیدند، به آن گوش فرا دادند. سپس به یکدیگر گفتند: همین قرآن است که از رفتن ما به سوی آسمان‌ها و بدست آوردن خبرهای آسمانی، ممانعت نموده است. این بود که به سوی قوم خود، برگشتند و گفتند: ای قوم! ﴿إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا١ يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلرُّشۡدِ فَ‍َٔامَنَّا بِهِۦۖ وَلَن نُّشۡرِكَ بِرَبِّنَآ أَحَدٗا٢«ما قرآن شگفت انگیزی را شنیدیم که رهنمون به سوی کامیابی است؛ پس ما به آن ایمان آورده، از این پس، با پروردگار خود، کسی را شریک نمی‌گردانیم».آنگاه الله بر پیامبرش محمدصنازل فرمود: ﴿قُلۡ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ ٱسۡتَمَعَ نَفَرٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ«ای محمّد، بگو : به من وحی شده است که گروهی از جن‌ها ـ به ‌تلاوت من ـ گوش فرا داده‌اند و گفته‌اند : ما قرآن زیبا و شگفت انگیزی را شنیده‌ایم».

سوره‌ی قیامت

باب (۴۸): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ١٦«شتابزده لبهایت را برای فراگرفتن آن، تکان مده»

۲۱٧۳ـ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ لفِي قَوْلِهِ : ﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ١٦قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صيُعَالِجُ مِنَ التَّنْزِيلِ شِدَّةً، كَانَ يُحَرِّكُ شَفَتَيْهِ، فَقَالَ لِي ابْنُ عَبَّاسٍ: أَنَا أُحَرِّكُهُمَا كَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صيُحَرِّكُهُمَا، فَقَالَ سَعِيدٌ: أَنَا أُحَرِّكُهُمَا كَمَا كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ يُحَرِّكُهُمَا، فَحَرَّكَ شَفَتَيْهِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ١٧[القیامة: ۱۶-۱٧]. قَالَ: جَمْعَهُ فِي صَدْرِكَ ثُمَّ تَقْرَأُهُ: ﴿فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ١٨[القیامة: ۱۸]. قَالَ فَاسْتَمِعْ لَه وَأَنْصِتْ، ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا أَنْ تَقْرَأَهُ، قَالَ: فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صإِذَا أَتَاهُ جِبْرِيلُ اسْتَمَعَ، فَإِذَا انْطَلَقَ جِبْرِيلُ، قَرَأَهُ النَّبِىُّ صكَمَا أَقْرَأَهُ. (م/۴۴۸)

ترجمه: ابن عباس ل در مورد آیه‌ی ﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ١٦می‌گوید: رسول الله صهنگام نزول وحی، مشقت فراوانی را متحمل می‌شد؛ من جمله پیامبر اکرم صلب‌هایش را تکان می‌داد. ابن عباس لمی‌گوید: من نیز لب‌هایم را همانگونه که رسول الله صتکان می‌داد، تکان می‌دهم (تا به شما نشان دهم که رسول الله صچگونه لب‌هایش را تکان می‌داد).

سعید (راوی از ابن عباس) گفت: من نیز لب‌هایم را همانگونه که ابن عباس ل تکان می‌داد، تکان می‌دهم. و لب‌هایش را تکان داد.

آنگاه، الله متعال این آیات را نازل فرمود: ﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ١٧«ای محمد، هنگام نزول قرآن، شتابزده لبهایت را برای فراگرفتن آن، تکان مده؛ زیرا جمع آوری قرآن و حفاظت و یاد دادن آن، به عهده‌ی ماست».

ابن عباس لدر تفسیر این آیات می‌گوید: حفظ قرآن در سینه و یاد آوری آن به عهده‌ی ما است.

﴿فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ١٨[القیامة: ۱۸]. «پس هنگامی که ما قرآن را خواندیم، بعد از آن، تو از خواندن آن، پیروی کن».

ابن عباس لدر تفسیر این آیه، می‌گوید: پس شما سکوت کنید و به آن، گوش فرا دهید. در پایان، این به عهده‌ی ماست که توانایی خواندن آن را به شما عنایت نماییم.

بعد از نزول این آیات، هرگاه جبرییل وحی می‌آورد، نخست، رسول الله صگوش فرا می‌داد و پس از بازگشت جبرییل، آیات را آنگونه که نازل شده بود، تلاوت می‌کرد.

سوره‌ی مطففین

باب (۴٩): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿يَوۡمَ يَقُومُ ٱلنَّاسُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٦«روزی که انسان‌ها در پیشگاه پروردگار جهانیان، حاضر می‌شوند»

۲۱٧۴ـ عَنِ ابْنِ عُمَرَ لعَنِ النَّبِىِّ ص: ﴿يَوۡمَ يَقُومُ ٱلنَّاسُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٦قَالَ: «يَقُومُ أَحَدُهُمْ فِي رَشْحِهِ إِلَى أَنْصَافِ أُذُنَيْهِ». (م/۲۸۶۲)

ترجمه: عبدالله بن عمر لمی‌گوید: نبی اکرم صفرمود: ﴿يَوۡمَ يَقُومُ ٱلنَّاسُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٦[مطففین:٦] «روزی که انسان‌ها در پیشگاه پروردگار جهانیان، حاضر می‌شوند»بعضی از مردم، تا بناگوش خود، غرق در عرقشان خواهند بود».

سوره‌ی انشقاق

باب (۵۰): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا٨«بزودی محاسبه‌ی آسانی خواهد شد»

۲۱٧۵ـ عَنْ عَائِشَةَ ب، قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ حُوسِبَ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ، عُذِّبَ» فَقُلْتُ: أَلَيْسَ قَدْ قَالَ اللَّهُ : ﴿فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا٨فَقَالَ: «لَيْسَ ذَاكِ الْحِسَابُ، إِنَّمَا ذَاكِ الْعَرْضُ، مَنْ نُوقِشَ الْحِسَابَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عُذِّبَ». (م/۲۸٧۶)

ترجمه: عایشه لروایت می‌کند که رسول الله صفرمود: «روز قیامت، هرکس که محاسبه شود، گرفتار عذاب می‌گردد».

عایشه لمی‌گوید: من گفتم: مگر نه این است که الله می‌فرماید ﴿فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا٨«بزودی محاسبه‌ی آسانی خواهد شد»؟پیامبر اکرم صفرمود: «این، محاسبه نیست؛ بلکه عَرضه‌ی اعمال است؛ ولی اگر روز قیامت، حساب دقیق به عمل آید، گرفتار عذاب می‌گردد».

سوره‌ی لیل

باب (۵۱): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿ٱلذَّكَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ

۲۱٧۶ـ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: قَدِمْنَا الشَّامَ، فَأَتَانَا أَبُو الدَّرْدَاءِ سفَقَالَ: أَفِيكُمْ أَحَدٌ يَقْرَأُ عَلَى قِرَاءَةِ عَبْدِ اللَّهِ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، أَنَا، قَالَ: فَكَيْفَ سَمِعْتَ عَبْدَ اللَّهِ يَقْرَأُ هَذِهِ الآيَةَ: ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ١[اللیل: ۱]. قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقْرَأُ: «وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى .... وَالذَّكَرِ وَالأُنْثَى»، قَالَ: وَأَنَا وَاللَّهِ هَكَذَا سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقْرَؤُهَا، وَلَكِنْ هَؤُلاَءِ يُرِيدُونَ أَنْ أَقْرَأَ: ﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّكَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ٣[اللیل: ۳]. فَلاَ أُتَابِعُهُمْ. (م/۸۲۴)

ترجمه: علقمه می‌گوید: ما به سرزمین شام رفتیم. ابو درداء سآمد و گفت: آیا در میان شما کسی وجود دارد که بر اساس قرائت ابن مسعود بخواند؟ من گفتم: بلی، من هستم. پرسید: عبد الله آیه‌ی سوره‌ی لیل را چگونه می‌خواند؟ جواب دادم: من شنیدم که می‌خواند: «وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى .... وَالذَّكَرِ وَالأُنْثَى». ابو درداء سگفت: سوگند به الله، من هم شنیدم که رسول الله صآن را همینگونه می‌خواند؛ اما اینها می‌خواهند که من آن را ﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّكَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ٣بخوانم؛ ولی من از اینها پیروی نخواهم کرد.

(قابل یاد آوری است که روایت مشهور و متواتر بر خلاف نظر ابن مسعود و ابودرداء است. علامه ملا علی قاری در عمدة القاری شرح صحیح بخاری می‌گوید: برخی گفته‌اند: نخست، قران کریم مانند قرائت ابن مسعود نازل گردید؛ سپس کلمه‌ی «وما خلق» بر آن افزوده شد؛ اما ابن مسعود و ابودرداء لاطلاع نشدند؛ ولی سایر مردم می‌دانستند. والله اعلم)

سوره‌ی ضحی

باب (۵۲): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ٣«پروردگارت تو را رها نکرده و دشمن نداشته است»

۲۱٧٧ـ عَنِ الأَسْوَدِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ: سَمِعْتُ جُنْدُبَ بْنَ سُفْيَانَ سيَقُولُ: اشْتَكَى رَسُولُ اللَّهِ صفَلَمْ يَقُمْ لَيْلَتَيْنِ أَوْ ثَلاَثًا، فَجَاءَتْهُ امْرَأَةٌ فَقَالَتْ: يَا مُحَمَّدُ! إِنِّي لأَرْجُو أَنْ يَكُونَ شَيْطَانُكَ قَدْ تَرَكَكَ، لَمْ أَرَهُ قَرِبَكَ مُنْذُ لَيْلَتَيْنِ أَوْ ثَلاَثٍ، قَالَ: فَأَنْزَلَ اللَّهُ : ﴿وَٱلضُّحَىٰ١ وَٱلَّيۡلِ إِذَا سَجَىٰ٢ مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ٣[الضحى: ۱-۳]. (م/۱٧٩٧)

ترجمه: اسود بن قیس می‌گوید : شنیدم که جُندب بن سفیان می‌گوید: رسول الله صمریض شد و دو شب یا سه شب برای نماز تهجد، بیدار نشد. پس زنی نزد او آمد و گفت: من امیدوارم که شیطانت تو را رها کرده باشد؛ دو یا سه شب است که او را نمی‌بینم نزد تو بیاید. آنگاه الله این آیات را نازل فرمود: ﴿وَٱلضُّحَىٰ١ وَٱلَّيۡلِ إِذَا سَجَىٰ٢ مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ٣«سوگند به هنگام چاشت، و سوگند به شب در آن هنگام که فرا می‌گیرد، پروردگارت تو را رها نکرده و دشمن نداشته و مورد خشم قرار نداده است».

سوره‌ی تکاثر

باب (۵۳): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ١«فزون طلبی شما را سرگرم و مشغول ساخته است»

۲۱٧۸ـ عن عبدالله بنِ الشَّخَّير سقَالَ: أَتَيْتُ النَّبِيَّ صوَهُوَ يَقْرَأُ «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ» قَالَ: «يَقُولُ ابْنُ آدَمَ: مَالِى، مَالِى، قَالَ وَهَلْ لَكَ يَا ابْنَ آدَمَ مِنْ مَالِكَ إِلاَّ مَا أَكَلْتَ فَأَفْنَيْتَ، أَوْ لَبِسْتَ فَأَبْلَيْتَ، أَوْ تَصَدَّقْتَ فَأَمْضَيْتَ»؟ (م/۲٩۵۸)

ترجمه: عبدالله بن شخّیر سمی‌گوید: نزد نبی اکرم صرفتم در حالی که ایشان سوره‌ی تکاثر را تلاوت می‌نمود و فرمود: «بنی آدم می‌گوید: مال من! مال من! ولی ای فرزند آدم! مگر از ثروت خودت بجز آنچه که خورده‌ای و تمام کرده‌ای یا پوشیده‌ای و کهنه نموده‌ای، یا صدقه داده‌ای و از دل بخشیدی، چیز دیگری متعلق به تو می‌باشد؟!»

سوره‌ی فتح (نصر)

باب (۵۴): در مورد این سخن الله متعال که می‌فرماید: ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ١[النصر: ۱]. «هنگامی که یاری الله متعال و پیروزی فرا ‌رسید»

۲۱٧٩ـ عَنْ عُبَيْدِاللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ سقَالَ: قَالَ لِي ابْنُ عَبَّاسٍ: تَعْلَمُ ـ وَقَالَ هَارُونُ: تَدْرِى ـ آخِرَ سُورَةٍ نَزَلَتْ مِنَ الْقُرْآنِ، نَزَلَتْ جَمِيعًا؟ قُلْتُ: نَعَمْ: ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ١قَالَ: صَدَقْتَ.

ترجمه: عبید الله بن عتبه سمی‌گوید: ابن عباس ل به من گفت: آیا آخرین سوره‌ی قرآن کریم را که همه‌اش یکجا نازل شده است، می‌دانی؟ گفتم: بلی، ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ١است. گفت: درست است.

این، آخرین مطلبی است که از صحیح امام ابو الحسن مسلم بن حجاج نیشابوری اختصار نمودم؛ امیدوارم که الله سبحانه و تعالی با لطف و احسان خویش، آن را برای صاحب، نویسنده و خواننده‌اش مفید گرداند.

در پایان، الله متعال را سپاس می‌گویم که این توفیق را به بنده عنایت فرمود تا ترجمه‌ی این کتاب را به پایان برسانم و از او مسئلت می‌نمایم تا این عمل را خالصانه برای رضای خودش قرار دهد و روز قیامت، آن را در ترازوی اعمال نیکم قرار دهد. آمین

عبد القادر ترشابی