بسم الله الرحمن الرحیم

رحلت يا شهادت؟! ( جوابيه يورش به خانه ي وحي)

 


مقدمه

رحلت یاشهادت؟    (جوابیه ی یورش به خانه ی وحی )بخش1

رحلت یاشهادت؟    (جوابیه ی یورش به خانه ی وحی)بخش2

رحلت یاشهادت؟    (جوابیه ی یورش به خانه ی وحی)بخش3

 


مقدمه

اين روزها در ايام فاطميه، توهين و افتراء از هر سو در رسانه ها، مطبوعات و سايتها به مقدسات اهل سنت و جماعت شيوع پيدا کرده است. به عنوان مثال:در خانه نور براي تنور قدرت آتش گرفت نوشته آقاي سليماني کد خبر 41585 سايت بازتاب 6 تير آمده است: دور از چشم و هياهوي ديو سيرتان ....، اما صد دريغ از مدعاي دروغين شان، که حرمت دخترش را روا نداشتند،و هيزم آوردند آتش افروختند، درب خانه را سوزاندند .... سياهي با لگد به درب مي کوبد... واحسرتا! خانه نور براي تنور قدرت آتش گرفت.

ماه را به چه قيمت فروختند

غاصبانه وارد خانه شدند تا براي پايه هاي حکومت نامشروع خود، دستاويز محکم بسازند، امارت و رياست چشمانشان را کور و قلب سياه شان را ميرانده است، با لگد به درب مي کوبند......?.

آري، به فرمايشات و تذکرات عظماي حوزه و دولت خدمتگذار امثال آيت الله اميني امام جمعه موقت قم و آيت الله ناصر مکارم شيرازي وقعي نداده که هميشه تذکر مي دهند که مداحان در مداحي خود کاري نکنند که سبب فرقت و اختلاف و وحدت شکني بشود بنابراين پرخاشگري و افترا زيبنده ي احدي نيست بلکه به تحقيق علمي پرداختن شان علماء است تحقيق علمي زير به همراه دلايل طرف مقابل تقديم خوانندگان مي گردد تا خود قضاوت نمايند

____________________

از گروه‌ معارف‌ و تحقيقات‌ اسلامي‌ ـ قم‌

 

 اخيراً يك‌ فرد ]...[ در منطقه‌ سيستان‌ و بلوچستان‌ مقاله‌اي‌درباره‌ دخت‌ گرامي‌ پيامبرعليه السلام نوشته‌ و نام‌ آن‌ را «افسانه‌ شهادت‌فاطمه‌ زهرا سلام الله عليها» گذارده‌ است‌. در اين‌ مقاله‌ پس‌ از ذكر مناقب‌ وفضايل‌ آن‌ حضرت‌، خواسته‌ شهادت‌ و بي‌ حرمتي‌ را كه‌ درباره‌ آن‌حضرت‌ انجام‌ گرفته‌، منكر شود. از آنجايي‌ كه‌ بخشي‌ از اين‌ مقاله‌، تحريف‌ روشن‌ تاريخ‌ است‌، مارا بر آن‌ داشت‌ كه‌ به‌ گوشه‌اي‌ از اين‌ تحريف‌ و بيان‌ بخشي‌ از اين‌حقايق‌ بپردازيم‌ تا ثابت‌ شود شهادت‌ بانوي‌ اسلام‌ يك‌ واقعيت‌انكارناپذير تاريخي‌ است‌ و اگر آنها چنين‌ بحثي‌ را آغاز نكرده‌بودند، ما در اين‌ شرايط‌، آن‌ را دنبال‌ نمي‌كرديم‌. موضوع‌ سخن‌ ما در اين‌ مقاله‌، امور ياد شده‌ در زير تشكيل‌مي‌دهد: 1ـ عصمت‌ آن‌ حضرت‌ در لسان‌ پيامبر عليه السلام. 2ـ احترام‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ در قرآن‌ و سنت‌. 3ـ هتك‌ حرمت‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ پس‌ از درگذشت‌ پدربزرگوارش‌.و به‌ اميد آن‌ كه‌ با تشريح‌ اين‌ نقاط‌ سه‌ گانه‌، نويسنده‌ مقاله‌، دربرابر حقيقت‌ سر تسليم‌ فرود آورد.و از نوشته‌ خود نادم‌ و پشيمان‌گردد، و به‌ جبران‌ كار خود بپردازد  1ـ عصمت‌ زهرا سلام الله عليها در لسان‌ رسول‌ خدا عليه السلامدخت‌ گرامي‌پيامبرعليه السلام از مقام‌ والايي‌ برخوردار بود، سخنان‌رسول‌ گرامي عليه السلام در حق‌ّ دخترش‌ حاكي‌ از عصمت‌ و پيراستگي‌ اواز گناه‌ مي‌باشد. آنجا كه‌ درباره‌ او چنين‌ مي‌فرمايد:«فاطمة‌ بضعة‌ منِّي‌ فمن‌ أغضبها فقد أغضبني‌». (فتح الباري در شرح صحيح بخاري 7/84 و نيز بخاري اين را در بخش علامات نبوت، جلد 6ف ص 491، و در اواخر مغازي جلد 8، ص 110 آورده است.)«فاطمه‌ پاره‌ تن‌ من‌ است‌، هر كس‌ او را به‌ خشم‌ آورد بسان‌ اين‌ است‌كه‌ مرا خشمگين‌ كرده‌ است‌» ناگفته‌ پيداست‌ كه‌ خشم‌ رسول‌ خدا عليه السلام مايه‌ اذيت‌ و ناراحتي‌ اوست‌ و سزاي‌ چنين‌ شخصي‌ در قرآن‌ كريم‌ چنين‌ بيان‌ شده‌ است‌:(وَ الّذين‌ يؤْذُون‌َ رَسُول‌ اللّه‌ لَهِم‌ عَذاب‌ٌ أَليم‌)(توبه‌/61).«آنان‌ كه‌ رسول‌ خدا را آزار دهند، براي‌ آنان‌ عذاب‌ دردناكي‌ است‌». چه‌ دليلي‌ استوارتر بر عصمت‌ او كه‌ رضاي‌ وي‌ در گفتارپيامبرعليه السلام مايه‌ رضاي‌ خدا، و خشم‌ او مايه‌ خشم‌ خدا معرّفي‌ گرديده‌است‌، چنان‌ كه‌ مي‌فرمايد:«يا فاطمة‌ُ ان‌ّ اللّه‌ يغضب‌ُ لِغضبك‌ و يرضي‌ لرضاك‌». (مستدرک حاکم: 3/154؛ مجمع الزوائد: 9/203 و حاکم در کتاب مستدرک احاديثي مي آورد که جاغمع شرايطي باشند که بخاري و مسلم در صحت حديث، آنها لازم دانسته اند.)«دخترم‌ فاطمه‌!، خدا با خشم‌ تو، خشمگين‌، و با خشنودي‌ تو، خشنود مي‌شود» به‌ خاطر چنين‌ مقامي‌ والا، او سرور زنان‌ جهان‌ است‌، و پيامبر درحق‌ او چنين‌ فرموده‌:«يا فاطمة‌! ألا ترضين‌ أن‌ تكون‌َ سيدة‌َ نساءِ العالمين‌، و سيدة‌ نساءِالمؤمنين‌، و سيدة‌َ نساءِ هذه‌ الاُمّة‌». (مستدرک حاکم: 3/156)«دخترم‌ فاطمه‌! آيا به‌ اين‌ كرامتي‌ كه‌ خدا به‌ تو داده‌ راضي‌ نمي‌شوي‌ و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ تو، سرور زنان‌ جهان‌، و سرور زنان‌ مؤمن‌، وسرور زنان‌ اين‌ امّت‌ باشي‌». 2ـ احترام‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ در قرآن‌ و سنّت‌محدثان‌ يادآور مي‌شوند، وقتي‌ آيه‌ مباركه‌(فِي‌ بُيوت‌ٍ أَذِن‌َ اللّه‌أَن‌ْ ترفع‌َ وَ يذكَر فيها اسْمه‌) (نور/36) «(نور خدا) در خانه هايي که خدا رخصت داده که قدر و منزلت آنان رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود» بر پيامبر فرود آمد، پيامبراين‌ آيه‌ را در مسجد تلاوت‌ كرد، در اين‌ هنگام‌ شخصي‌ برخاست‌ وگفت‌:اي‌ رسول‌ گرامي‌ مقصود از اين‌ بيوت‌ با اين‌ برجستگي‌چيست‌؟

پيامبر فرمود:

خانه‌هاي‌ پيامبران‌.

دراين‌ موقع‌ ابوبكر برخاست‌، در حالي‌ كه‌ به‌ خانه‌ علي‌ و فاطمه عليها السلام اشاره‌ مي‌كرد، گفت‌: آيا اين‌ خانه‌ از همان‌ خانه‌ها است‌؟

پيامبرعليه السلام در پاسخ‌ گفت‌:

بلي‌ از برجسته‌ ترين‌ آنها است‌. (قرأ رسول الله هذه الاية (في بيوت اذن الله أن ترفع و يذکر فيها اسمه) فقام اليه رجل فقال: أي بيوت هذه يا رسول الله (ص)؟ قال: بيوت الانبياء، فقام اليه ابوبکر، فقال: يا رسولالله (ص)!أهذا البيت منها، مشيرا الي بيت علي و فاطمة (عليهما السلام). قال: نعم، و من إفاضلها (الدر المنثور: 6/303؛ تفسير سوره نور، روح المعاني: 18/174).پيامبر گرامي عليه السلام مدت‌ نُه‌ ماه‌ به‌ در خانه‌ دخترش‌ مي‌آمد، بر او و همسر عزيزش‌ سلام‌ مي‌كرد و اين‌ آيه‌ را مي‌خواند: (إنَّما يريد اللّه ‌ليذهب‌َ عَنْكُم‌ُ الرِّجْس‌ أَهل‌ البَيت‌ و يطهِّركُم‌ْ تَطهيراً) (احزاب‌/33).(در المنثور: 6/606) خانه‌اي‌ كه‌ مركز نور الهي‌ است‌ و خدا به‌ ترفيع‌ آن‌ امر فرموده‌ ازاحترام‌ بسيار بالايي‌ برخوردار مي‌باشد. خانه‌اي‌ كه‌ اصحاب‌ كسا را در بر مي‌گيرد و خدا از آن‌ با جلالت‌ و عظمت‌ ياد مي‌كند، بايد مورد احترام‌ قاطبه‌ مسلمانان‌ باشد. اكنون‌ بايد ديد پس‌ از درگذشت‌ پيامبر تا چه‌ اندازه‌ حرمت‌ اين‌خانه‌ ملحوظ‌ گشت‌؟ 3ـ هتك‌ حرمت‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ با اين‌ سفارش‌هاي‌ مؤكّد، متأسفانه‌، برخي‌ حرمت‌ آن‌ را ناديده ‌گرفته‌، و به‌ هتك‌ آن‌ پرداختند، و اين‌ مسأله‌اي‌ نيست‌ كه‌ بتوان‌ بر آن‌پرده‌ پوشي‌ كرد.ما در اين‌ مورد نصوصي‌ را از كتب‌ اهل‌ سنت‌ نقل‌ مي‌نماييم‌، تا روشن‌ شود كه‌ مسأله‌ هتك‌ حرمت‌ خانه‌ زهرا و رويدادهاي‌ بعدي‌،يك‌ تاريخ‌ مسلّم‌ است‌ نه‌ يك‌ افسانه‌.و با اينكه‌ درعصر خلفا سانسورفوق‌ العاده‌اي‌ نسبت‌ به‌ نگارش‌ فضايل‌ و مناقب‌ در كار بود ولي‌ به‌حكم‌ اينكه‌ (حقيقت‌ شي‌ء نگهبان‌ آن‌ است‌) اين‌ حقيقت‌ تاريخي‌ تاحدي‌ به‌ طور زنده‌ در كتابهاي‌ تاريخي‌ و حديثي‌ محفوظ‌ مانده‌ است‌ و ما در نقل‌ مدارك‌، ترتيب‌ زماني‌ را در نظر مي‌گيريم‌، تا برسد به‌نويسندگان‌ عصر حاضر. 1ـ ابن‌ ابي‌ شيبه‌ و كتاب‌ «المصنَّف‌»ابوبكر ابن‌ ابي‌ شيبه(159-235) مؤلف‌ كتاب‌ المصنَّف‌ به‌سندي‌ صحيح‌ چنين‌ نقل‌ مي‌كند:انّه‌ حين‌ بويع‌ لابي‌ بكر بعد رسول‌ اللّه‌ (صلي الله عليه وسلم)كان‌ علي‌ و الزبيريدخلان‌ علي‌ فاطمة‌ بنت‌ رسول‌ الله، فيشاورونها و يرتجعون‌ في‌أمرهم‌.

فلما بلغ‌ ذلك‌ عمر بن‌ الخطاب‌ خرج‌ حتي‌ دخل‌ علي‌ فاطمة‌، فقال‌:يا بنت‌ رسول‌ الله (صلي الله عليه وسلم) و الله ما أحد أحب‌َّ إلينا من‌ أبيك‌ و ما من‌ أحدأحب‌ إلينا بعد أبيك‌ منك‌، و أيم‌ الله ما ذاك‌ بمانعي‌ إن‌ اجتمع‌ هؤلاءالنفر عندك‌ أن‌ امرتهم‌ أن‌ يحرق‌ عليهم‌ البيت‌.قال‌: فلما خرج‌ عمر جاؤونا، فقالت‌: تعلمون‌ ان‌ّ عمر قد جاءني‌، وقد حلف‌ باللّه‌ لئن‌ عدتم‌ ليحرقن‌ّ عليكم‌ البيت‌، و أيم‌ اللّه‌ لُيمضين‌ لماحلف‌ عليه‌. هنگامي‌ كه‌ مردم‌ با ابي‌بكر بيعت‌ كردند، علي‌ و زبير در خانه‌فاطمه‌ به‌ گفتگو و مشاوره‌ مي‌پرداختند، و اين‌ مطلب‌ به‌ عمر بن‌خطاب‌ رسيد. او به‌ خانه‌ فاطمه‌ آمد، و گفت‌:اي‌ دختر رسول‌ خدا،محبوبترين‌ فرد براي‌ ما پدر تو است‌ و بعد از پدر تو خود شما؛ ولي‌سوگند به‌ خدا اين‌ محبت‌ مانع‌ از آن‌ نيست‌ كه‌ اگر اين‌ افراد در خانه‌تو جمع‌ شدند من‌ دستور دهم‌ خانه‌ را بر سر آنها بسوزانند. اين‌ جمله‌ را گفت‌ و بيرون‌ رفت‌، وقتي‌ علي عليه السلام و زبير به‌ خانه ‌بازگشتند، دخت‌ گرامي‌پيامبرسلام الله عليها به‌ علي عليه السلام و زبير گفت‌: عمر نزد من‌ آمد و سوگند ياد كرد كه‌ اجتماع‌ تكرار شود، خانه‌ را بر سر شماها بسوزاند، به‌ خدا سوگند! آنچه‌ را كه‌ قسم‌ خورده‌ است‌ انجام‌ مي‌دهد! (مصنف ابن ابي شيبه، 7/432، حديث 37045) يادآور شديم‌ كه‌ اين‌ رويداد در كتاب‌ «المصنف‌» با سند صحيح‌نقل‌ شده‌ است‌.  2ـ بلاذري‌ و كتاب‌ «انساب‌ الاشراف‌»احمد بن‌ يحيي‌ جابر بغدادي‌ بلاذري‌ (متوفاي‌ 270 نويسنده‌ معروف‌ و صاحب‌ تاريخ‌ بزرگ‌، اين‌ رويداد تاريخي‌ را در كتاب‌«انساب‌ الاشراف‌» به‌ نحو ياد شده‌ در زير نقل‌ مي‌كند.

ان‌ّ أبابكر أرسل‌ إلي‌ علي‌ّ يريد البيعة‌ فلم‌ يبايع‌، فجاء عمر و معه‌فتيلة‌! فتلقته‌ فاطمة‌ علي‌ الباب‌.فقالت‌ فاطمة‌: يابن‌ الخطاب‌، أتراك‌ محرّقاً علي‌ّ بابي‌؟ قال‌: نعم‌، وذلك‌ أقوي‌ فيما جاء به‌ أبوك‌... (انساب الاشراف: 1/586، طبع دار المعارف قاهره)ابوبكر به‌ دنبال‌ علي عليه السلام فرستاد تا بيعت‌ كند، ولي‌ علي عليه السلام ازبيعت‌ امتناع‌ ورزيد. سپس‌ عمر همراه‌ با فتيله‌ (آتشزا) حركت‌ كرد، وبا فاطمه‌ در مقابل‌ باب‌ خانه‌ روبرو شد، فاطمه‌ گفت‌: اي‌ فرزندخطاب‌، مي‌بينيم‌ در صدد سوزاندن‌ خانه‌ من‌ هستي‌، عمر گفت‌: بلي‌،اين‌ كار كمك‌ به‌ چيزي‌ است‌ كه‌ پدرت‌ براي‌ آن‌ مبعوث‌ شده‌ است‌.  3ـ ابن‌ قتيبه‌ و كتاب‌ «الامامة‌ و السياسة‌» مورّخ‌ شهير عبدالله بن‌ مسلم‌ بن‌ قتيبه‌ دينوري‌ (212-276) ازپيشوايان‌ ادب‌ و از نويسندگان‌ پركار حوزه‌ تاريخ‌ و ادب‌ اسلامي‌است‌، مؤلّف‌ كتاب‌«تأويل‌ مختلف‌ الحديث‌»، و «ادب‌ الكاتب‌» و.... (الاعلام: 4/137) وي‌ در كتاب‌ «الامامة‌ و السياسة‌» چنين‌ مي‌نويسد:ان‌ّ أبابكر رضي‌ الله عنه‌ تفقد قوماً تخلّفوا عن‌ بيعته‌ عند علي‌ كرم‌الله وجهه‌ فبعث‌ إليهم‌ عمر فجاء فناداهم‌ و هم‌ في‌ دار علي‌، فأبوا أن ‌يخرجوا فدعا بالحطب‌ و قال‌: والّذي‌ نفس‌ عمر بيده‌ لتخرجن‌ أولاحرقنها علي‌ من‌ فيها، فقيل‌ له‌:يا أبا حفص‌ ان‌ّ فيها فاطمة‌ فقال‌، وإن‌!! (الامامة و السياسة: 12، چاپ مکتبة تجارية کبري، مصر) ابوبكر از كساني‌ كه‌ از بيعت‌ با او سر بر تافته‌ و در خانه‌ علي‌ گردآمده‌ بودند، سراغ‌ گرفت‌، عمر را به‌ دنبال‌ آنان‌ فرستاد، و او به‌ درخانه‌ علي‌ آمد و همگان‌ را صدا زد كه‌ بيرون‌ بيايند و آنان‌ از خروج‌از خانه‌ امتناع‌ ورزيدند در اين‌ موقع‌ عمر هيزم‌ طلبيد و گفت‌: به‌خدايي‌ كه‌ جان‌ عمر در دست‌ اوست‌ بيرون‌ بياييد يا خانه‌ را بر سرتان‌آتش‌ مي‌زنم‌. مردي‌ به‌ عمر گفت‌: اي‌ اباحفص‌ (كنيه‌ عمر)در اين‌خانه‌، فاطمه‌، دختر پيامبر است‌، او گفت‌: باشد!! ابن‌ قتيبه‌ دنباله‌ اين‌ داستان‌ را سوزناكتر و دردناكتر نوشته‌ است‌، او مي‌گويد:ثم‌ّ قال‌ عمر فمشي‌ معه‌ جماعة‌ حتي‌ أتوا فاطمة‌ فدقّوا الباب‌ فلمّاسمعت‌ أصواتهم‌ نادت‌ بأعلي‌ صوتها يا أبتاه‌ رسول‌ الله ماذا لقينابعدك‌ من‌ ابن‌ الخطاب‌، و ابن‌ أبي‌ قحافة‌ فلما سمع‌ القوم‌ صوتها وبكائها انصرفوا.و بقي‌ عمر و معه‌ قوم‌ فأخرجوا علياً به‌ إلي‌ أبي‌ بكر فقالوا له‌ بايع‌،فقال‌:إن‌ أنا لم‌ أفعل‌ فمه‌؟ فقالوا: إذاً و الله الّذي‌ لا إله‌ إلاّ هو نضرب‌عنقك‌...! (الامامة و السياسة) عمر همراه‌ گروهي‌ به‌ در خانه‌ فاطمه‌ آمدند، در خانه‌ را زدند،هنگامي‌ كه‌ فاطمه‌ صداي‌ آنان‌ را شنيد، با صداي‌ بلند گفت‌: اي‌ رسول‌خدا پس‌ از تو چه‌ مصيبت‌ هايي‌ به‌ ما از فرزندان‌ خطاب‌ و ابي‌ قحافه‌ رسيد، وقتي‌ مردم‌ كه‌ همراه‌ عمر بودند صداي‌ زهرا را شنيدند گريه‌كنان‌ برگشتند، ولي‌ عمر با گروهي‌ باقي‌ ماند و علي‌ را از خانه‌ بيرون‌كشيدند، نزد ابي‌بكر بردند و به‌ او گفتند، بيعت‌ كن‌، علي‌ گفت‌: اگربيعت‌ نكنم‌ چه‌ مي‌شود؟ گفتند:به‌ خدايي‌ كه‌ جز او خدايي‌ نيست‌،گردن‌ تو را مي‌زنيم‌...مسلّماً اين‌ بخش‌ از تاريخ‌ براي‌ علاقمندان‌ به‌ شيخين‌ بسيارسنگين‌ و ناگوار مي‌باشد و لذا برخي‌ بر آن‌ صدد آمدند كه‌ در نسبت‌كتاب‌ به‌ ابن‌ قتيبه‌ ترديد كنند؟ در حالي‌ كه‌ ابن‌ ابي‌ الحديد استاد فن‌ تاريخ‌ اين‌ كتاب‌ را از آثار او مي‌داند و پيوسته‌ از آن‌ مطالبي‌ نقل‌مي‌كند، متأسفانه‌ اين‌ كتاب‌ به‌ سرنوشت‌ تحريف‌ دچار شده‌ و بخشي‌از مطالب‌ آن‌ به‌ هنگام‌ چاپ‌ از آن‌ حذف‌ شده‌ است‌ در حالي‌ كه‌همان‌ مطالب‌ در شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ ابن‌ ابي ‌الحديد آمده‌ است‌.«زركلي‌» در اعلام‌ اين‌ كتاب‌ را از آثار ابن‌ قتيبه‌ مي‌داند سپس‌مي‌افزايد: كه‌ برخي‌ از علما در اين‌ نسبت‌ نظري‌ دارند. يعني‌ شك‌ وترديد را به‌ ديگران‌ نسبت‌ مي‌دهد نه‌ به‌ خويش‌، همچنان‌ كه‌ الياس‌ سركيس‌ (معجم المطبوعات العربية: 1/212) اين‌ كتاب‌ را از آثار ابن‌ قتيبه‌ مي‌داند. 4ـ طبري‌ و تاريخ‌ او محمّد بن‌ جرير طبري‌ (متوفاي‌ 310) در تاريخ‌ خود رويداد قصد هتك‌ حرمت‌ خانه‌ وحي‌ چنين‌ بيان‌ مي‌كند:

أتي‌ عمر بن‌ الخطاب‌ منزل‌ علي‌ و فيه‌ طلحة‌ و الزبير و رجال‌ من‌المهاجرين‌، فقال‌ و الله لاحرقن‌ عليكم‌ أو لتخرجن‌ّ إلي‌ البيعة‌، فخرج‌عليه‌ الزّبير مصلتاً بالسيف‌ فعثر فسقط‌ السيف‌ من‌ يده‌، فوثبوا عليه ‌فأخذوه‌. (تاريخ طبري 2/443، چاپ بيروت)عمر بن‌ خطاب‌ به‌ خانه‌ علي‌ آمد در حالي‌ كه‌ گروهي‌ از مهاجران‌در آنجا گرد آمده‌ بودند. وي‌ رو به‌ آنان‌ كرد و گفت‌: به‌ خدا سوگندخانه‌ را به‌ آتش‌ مي‌كشم‌ مگر اينكه‌ براي‌ بيعت‌ بيرون‌ بياييد. زبير ازخانه‌ بيرون‌ آمد در حالي‌ كه‌ شمشير بر دست‌ داشت‌، ناگهان‌ پاي‌ اولغزيد و شمشير از دست‌ او افتاد، در اين‌ موقع‌ ديگران‌ بر او هجوم‌آوردند و شمشير را از دست‌ او گرفتند. اين‌ بخش‌ از تاريخ‌ حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ اخذ بيعت‌ براي‌ خليفه‌ باتهديد و ارعاب‌ صورت‌ مي‌پذيرفت‌ حالا اين‌ نوع‌ بيعت‌ ارزشي‌دارد يا نه‌؟ خواننده‌ بايد خود داوري‌ نمايد.  5ـ ابن‌ عبد ربه‌ و كتاب‌ «العقد الفريد» شهاب‌ الدين‌ احمد معروف‌ به‌ «ابن‌ عبد ربه‌ اندلسي‌» مؤلف‌ كتاب‌«العقد الفريد» متوفاي‌ (463هـ.ق)در كتاب‌ خود بحثي‌ مشروح‌ درباره‌تاريخ‌ سقيفه‌ آورده‌ و تحت‌ عنوان‌ كساني‌ كه‌ از بيعت‌ ابي‌بكر تخلف‌جستند چنين‌ مي‌نويسد:

فأمّا علي‌ و العباس‌ و الزبير فقعدوا في‌ بيت‌ فاطمة‌ حتي‌ بعث‌ اليهم‌أبوبكر، عمر بن‌ الخطاب‌ ليخرجهم‌ من‌ بيت‌ فاطمة‌ و قال‌ له‌: ان‌ أبوا فقاتِلهم‌، فاقبل‌ بقبس‌ من‌ نار أن‌ يضرم‌ عليهم‌ الدار، فلقيته‌ فاطمة‌فقال‌: يا ابن‌ الخطاب‌ أجئت‌ لتحرق‌ دارنا؟! قال‌: نعم‌، أو تدخلوا فيمادخلت‌ فيه‌ الاُمّة‌.(عقد الفريد: 4/93، چاپ مکتبة هلال)علي‌ و عباس‌ و زبير در خانه‌ فاطمه‌ نشسته‌ بودند تا اينكه‌ ابوبكرعمر بن‌ خطاب‌ را فرستاد تا آنان‌ را از خانه‌ فاطمه‌ بيرون‌ كند و به‌ اوگفت‌: اگر بيرون‌ نيامدند، با آنان‌ نبرد كن‌ و در اين‌ موقع‌ عمر بن‌خطاب‌ مقداري‌ از آتش‌ به‌ سوي‌ خانه‌ فاطمه‌ رهسپار شد تا خانه‌ رابسوزاند، در اين‌ موقع‌ با فاطمه‌ روبرو شد. دختر پيامبر گفت‌: اي‌فرزند خطاب‌ آمدي‌ خانه‌ ما را بسوزاني‌، او در پاسخ‌ گفت‌: بلي‌ مگراين‌ كه‌ در آنچه‌ كه‌ امت‌ وارد شدند، شما نيز وارد شويد.تا اينجا بخشي‌ (بخشي‌ كه‌ در آن‌ به‌ تصميم‌ به‌ هتك‌ حرمت‌تصريح‌ شده‌ است‌) پايان‌ پذيرفت‌، اكنون‌ به‌ دنبال‌ بخش‌ دوم‌ كه‌حاكي‌ از جامه‌ عمل‌ پوشيدن‌ اين‌ نيت‌ جسورانه‌ است‌، مي‌پردازيم‌!يورش‌ به‌ خانه‌ وحي‌  در اينجا سخنان‌ آن‌ گروه‌ كه‌ فقط‌ به‌ سوء نيت‌ خليفه‌ و ياران‌ اواشاره‌ كردند به‌ پايان‌ رسيد، گروهي‌ كه‌ نخواستند و يا نتوانستند دنبال‌فاجعه‌ را به‌ طور روشن‌ منعكس‌ كنند، در حالي‌ كه‌ برخي‌، به‌ اصل‌فاجعه‌ يعني‌ يورش‌ به‌ خانه‌ و... اشاره‌ نموده‌ و تا حدّي‌ نقاب‌ از چهره‌حقيقت‌ برافكندند، اينك‌ در اينجا به‌ مدارك‌ يورش‌ و هتك‌ حرمت‌اشاره‌ مي‌نماييم‌:(در اين‌ بخش‌ نيز در نقل‌ مصادر غالباً ترتيب‌ زماني‌را در نظر مي‌گيريم‌»  6ـ ابو عبيد و كتاب‌ «الاموال‌» ابو عبيد قاسم‌ بن‌ سلام‌ (متوفاي‌ 224 در كتاب‌ نفيس‌ خود به‌ نام‌«الاموال‌» كه‌ مورد اعتماد فقيهان‌ اسلام‌ است‌ نقل‌ مي‌كند: عبدالرّحمن‌ بن‌ عوف‌ مي‌گويد: كه‌ من‌ در بيماري‌ ابوبكر براي‌عيادت‌ او وارد خانه‌ او شدم‌ پس‌ از گفتگوي‌ زياد به‌ من‌ گفت‌: آرزومي‌كنم‌ اي‌ كاش‌ سه‌ چيز را كه‌ انجام‌ داده‌ام‌، انجام‌ نمي‌دادم‌، همچنان‌كه‌ آرزو مي‌كنم‌ اي‌ كاش‌ سه‌ چيز را كه‌ انجام‌ نداده‌ام‌، انجام‌ مي‌دادم‌.همچنين‌ آرزو مي‌كنم‌ سه‌ چيز را از پيامبر سؤال‌ مي‌كردم‌. امّا آن‌ سه‌ چيزي‌ كه‌ انجام‌ داده‌ام‌ و آرزو مي‌كنم‌ كه‌ اي‌ كاش‌انجام‌ نمي‌دادم‌ عبارتند از 1. «وددت‌ انّي‌ لم‌ أكشف‌ بيت‌ فاطمة‌ و تركته‌ و ان‌ اغلق‌ علي‌الحرب‌».(الاموال: 195، چاپ نشر کليات ازهرية، الاموال، 144، بيروت و نيز ابن عبد ربه در عقد الفريد: 4/93 نقل کرده است چنان که خواهد آمد) اي‌ كاش‌ پرده‌ حرمت‌ خانه‌ فاطمه‌ را پاره‌ نمي‌كردم‌ و آن‌را به‌ حال‌ خود وا مي‌گذاشتم‌ هر چند براي‌ جنگ‌ بسته‌ شده‌ بود. ابوعبيد هنگامي‌ كه‌ به‌ اينجا مي‌رسد به‌ جاي‌ جمله‌ «لم‌ أكشف‌بيت‌ فاطمة‌ و تركته‌...» مي‌گويد: كذا و كذا. و اضافه‌ مي‌كند كه‌ من‌مايل‌ به‌ ذكر آن‌ نيستم‌!

ولي‌ هرگاه‌ «ابو عبيد» روي‌ تعصّب‌ مذهبي‌ يا علّت‌ ديگر از نقل‌حقيقت‌ سر برتافته‌ است‌؛ زياد محقّقان‌ كتاب‌ «الاموال‌» در پاورقي‌مي‌گويند: جمله‌ حذف‌ شده‌ در كتاب‌ «ميزان‌ الاعتدال‌» (به‌ نحوي‌ كه‌بيان‌ گرديد) وارد شده‌ است‌، افزون‌ بر آن‌، «طبراني‌» در «معجم‌»خود و «ابن‌ عبد ربه‌» در «عقد الفريد» و افراد ديگر جمله‌هاي‌ حذف‌شده‌ را آورده‌اند.(دقت‌ كنيد) 7ـ طبراني‌ و معجم‌ كبير ابوالقاسم‌ سليمان‌ بن‌ احمد طبراني‌ (260-360) كه‌ ذهبي‌ در«ميزان‌ الاعتدال‌» در حق‌ّ او مي‌گويد: حافظ‌ و ثبت‌ (ميزان الاعتدال: 2/195). مؤلف‌ كتاب‌«المعجم‌ الكبير» كه‌ كراراً چاپ‌ شده‌ است‌، آنجا كه‌ درباره‌ ابي‌بكر وخطبه‌ها و وفات‌ او سخن‌ مي‌گويد، يادآور مي‌شود: ابي‌بكر به‌ هنگام‌ مرگ‌،اموري‌ را تمنا كرد.اي‌ كاش‌ سه‌ چير را انجام‌ نمي‌دادم‌.اي‌ كاش‌ سه‌ چيز را انجام‌ مي‌دادم‌. اي‌ كاش‌ سه‌ چيز را از رسول‌ خدا سؤال‌ مي‌كردم‌. درباره‌ آن‌ سه‌ چيزي‌ كه‌ انجام‌ داده‌ و آرزو كرد كه‌ اي‌ كاش‌ انجام‌نمي‌دادم‌، چنين‌ مي‌گويد:أمّا الثلاث‌ اللائي‌ وددت‌ أني‌ لم‌ أفعلهن‌ّ، فوددت‌ انّي‌ لم‌ أكن‌أكشف‌ بيت‌ فاطمة‌ و تركته‌. (معجم کبير طبراني: 1/62، شماره حديث 34، تحقيق حمدي عبد المجيد سلفي.)آن‌ سه‌ چيزي‌ كه‌ آرزو مي‌كنم‌ كه‌ اي‌ كاش‌ انجام‌ نمي‌دادم‌، آرزومي‌كنم‌ كه‌ هتك‌ خانه‌ فاطمه‌ نمي‌كردم‌ و آن‌ را به‌ حال‌ خود واگذارمي‌كردم‌! اين‌ تعبيرات‌ به‌ خوبي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ تهديدهاي‌ عمر اجمالاًتحقّق‌ يافت‌. 8ـ ابن‌ عبد ربه‌ و «عقد الفريد»ابن‌ عبد ربه‌ اندلسي‌ مؤلّف‌ كتاب‌ «العقد الفريد» (متوفاي‌ 463هـ.ق)در كتاب‌ خود از عبدالرحمن‌ بن‌ عوف‌ نقل‌ مي‌كند: من‌ در بيماري‌ ابي‌بكر بر او وارد شدم‌ تا از او عيادت‌ كنم‌، اوگفت‌: آرزو مي‌كنم‌ كه‌ اي‌ كاش‌ سه‌ چيز را انجام‌ نمي‌دادم‌ و يكي‌ ازآن‌ سه‌ چيز اين‌ است‌:وددت‌ انّي‌ لم‌ أكشف‌ بيت‌ فاطمة‌ عن‌ شي‌ و ان‌ كانوا اغلقوه‌ علي‌الحرب‌.  (عقد الفريد: 4/93، چاپ مکتبة الهلال) اي‌ كاش‌ در خانه‌ فاطمه‌ را باز نمي‌كردم‌ هر چند آنان‌براي‌ نبرد درِ خانه‌ را بسته‌ بودند. و نيز اسامي‌ و عبارات‌ شخصيت‌ هايي‌ كه‌ اين‌ بخش‌ از گفتارخليفه‌ را نقل‌ كرده‌اند خواهد آمد. 9ـ سخن‌ نظّام‌ در كتاب‌ «الوافي‌ بالوفيات‌» ابراهيم‌ بن‌ سيار نظام‌ معتزلي‌ (160-231) به‌ خاطر زيبايي‌كلامش‌ در نظم‌ و نثر به‌ نظّام‌ معروف‌ شده‌ است‌ و در كتابهاي‌متعددي‌، واقعه‌ بعد از حضور در خانه‌ فاطمه سلام الله عليها را نقل‌ مي‌كند. اومي‌گويد:ان‌ّ عمر ضرب‌ بطن‌ فاطمة‌ يوم‌ البيعة‌ حتي‌ ألقت‌ المحسن‌ من‌بطنها. (الوافي بالوفيات: 6/17، شماره 2444؛ ملل و نحل شهرستاني: 1/57، چاپ دار المعرفة، بيروت. و در ترجمه نظام به کتاب بحوق في الملل و النحل: 3/248-255 مراجعه شود)عمر در روز اخذ بيعت‌ براي‌ ابي‌بكر بر شكم‌ فاطمه‌ زد، اوفرزندي‌ كه‌ در رحم‌ داشت‌ و نام‌ او را محسن‌ نهاده‌ بودند، سقط‌ كرد!!(دقت‌ كنيد  10ـ مبرد در كتاب‌ «كامل‌»محمّد بن‌ يزيد بن‌ عبدالاكبر بغدادي‌ (210-285) اديب‌، ونويسنده‌ معروف‌، صاحب‌ آثار گران‌ سنگ‌، در كتاب‌ «الكامل‌»خود، از عبدالرّحمن‌ بن‌ عوف‌ داستان‌ آرزوهاي‌ خليفه‌ را مي‌نويسد،و يادآور مي‌شود: وددت‌ انّي‌ لم‌ أكن‌ كشفت‌ عن‌ بيت‌ فاطمة‌ و تركته‌ و لو أغلق‌ علي‌الحرب‌.(شرح نهج البلاغة، 2/47، چاپ مصر.) آرزو مي‌كردم‌ اي‌ كاش‌ بيت‌ فاطمه‌ را هتك‌ حرمت‌ نمي‌كردم‌ وآن‌ را رها مي‌نمودم‌ هر چند براي‌ جنگ‌ بسته‌ باشد. 11ـ مسعودي‌ و «مروج‌ الذهب‌»مسعودي‌ (متوفاي‌ 325) در مروج‌ الذهب‌ مي‌نويسد:آنگاه‌ كه‌ ابوبكر در حال‌ احتضار چنين‌ گفت‌:سه‌ چيز انجام‌ دادم‌ و تمنا مي‌كردم‌ كه‌ اي‌ كاش‌ انجام‌ نمي‌دادم‌يكي‌ از آن‌ سه‌ چيز:فوددت‌ انّي‌ لم‌ أكن‌ فتشت‌ُ بيت‌ فاطمة‌ و ذكر في‌ ذلك‌ كلاماً كثيراً. (مروج الذهب: 2/301، چاپ دار اندلس، بيروت)آرزو مي‌كردم‌ كه‌ اي‌ كاش‌ هتك‌ حرمت‌ خانه‌ زهرا را نمي‌كردم‌ و در اين‌ مورد سخن‌ زيادي‌ گفت‌! مسعودي‌ با اينكه‌ نسبت‌ به‌ اهل‌ بيت‌ گرايش‌هاي‌ نسبتاً خوبي‌دارد؛ ولي‌ باز اينجا از بازگويي‌ سخن‌ خليفه‌ خودداري‌ كرده‌ و باكنايه‌ رد شده‌ است‌ و اينكه‌ او سخن‌ زيادي‌ در اين‌ مورد گفت‌. حالااين‌ سخن‌ زياد چه‌ بود؟خدا مي‌داند و بندگان‌ خدا هم‌ اجمالاًمي‌دانند. 12ـ ابن‌ أبي‌ دارم‌ در كتاب‌ «ميزان‌ الاعتدال‌» «احمد بن‌ محمّد» معروف‌ به‌ «ابن‌ ابي‌ دارم‌» محدث‌ كوفي‌(متوفاي‌ 357)، كسي‌ كه‌ محمّد بن‌ أحمد بن‌ حماد كوفي‌ درباره‌ اومي‌گويد: «كان‌ مستقيم‌ الامر، عامة‌ دهره‌»: او در سراسر عمر خودپوينده‌ راه‌ راست‌ بودبا توجه‌ به‌ اين‌ موقعيت‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ در محضر او اين‌ خبرخوانده‌ شد: ان‌ّ عمر رفس‌ فاطمة‌ حتي‌ أسقطت‌ بمحسن‌ عمر لگدي‌ بر فاطمه‌ زد و او فرزندي‌ كه‌ در رحم‌ به‌ نام‌ محسن‌داشت‌ سقط‌ كرد!(ميزان الاعتدال: 3/459)(دقت‌ كنيد)

13ـ عبدالفتاح‌ عبدالمقصود و كتاب‌ «الامام‌ علي‌»وي‌ هجوم‌ به‌ خانه‌ وحي‌ را در دو مورد از كتاب‌ خود آورده‌است‌ و ما به‌ نقل‌ يكي‌ بسنده‌ مي‌كنيم‌:«والّذي‌ نفس‌ عمر بيده‌، ليخرجن‌َّ أو لاحرقنّها علي‌ من‌ فيها...»!قالت‌ له‌ طائفة‌ خافت‌ اللّه‌، و رعت‌ الرسول‌ في‌عقبه‌:«يا أبا حفص‌، ان‌ّ فيها فاطمة‌...»!فصاح‌ لا يبالي‌:«واءن‌...»!و اقترب‌ و قرع‌ الباب‌، ثم‌ّ ضربه‌ و اقتحمه‌...و بداله‌ علي‌ّ...و رن‌ّ حينذاك‌ صوت‌ الزهراء عند مدخل‌ الدار... فان‌ هي‌ الا طنين‌ استغاثة‌...(عبد الفتاح عبد المقصود، علي بن ابي طالب: 4/276-277) قسم‌ به‌ كسي‌ كه‌ جان‌ عمر در دست‌ اوست‌ يا بايد بيرون‌ بياييد ياخانه‌ را بر سر ساكنانش‌ آتش‌ مي‌زنم‌ عده‌اي‌ كه‌ از خدا مي‌ترسيدند و رعايت‌ منزلت‌ پيامبر را پس‌ ازخود او مي‌كردند، گفتند: «اباحفص‌، فاطمه‌ در اين‌ خانه‌ است‌».بي‌پروا فرياد زد: «باشد!». نزديك‌ شد، در زد، سپس‌ با مشت‌ و لگد به‌ در كوبيد تا به‌ زور وارد شود. علي عليه السلام پيدا شد. طنين‌ صداي‌ زهرا در نزديكي‌ مدخل‌ خانه‌ بلند شد... اين‌ ناله‌استغاثه‌ او بود...». نتيجه‌: آيا با اين‌ همه‌ مدارك‌ روشن‌ كه‌ عموماً از منابع‌ خودتان‌نقل‌ شده‌ است‌ باز هم‌ مي‌گوئيد «افسانه‌ شهادت‌...!»

انصاف‌ كجاست‌؟!


 

رحلت یا شهادت؟ جوابیه ی بخش1

 

 پاسخي‌ به‌ تمام رواياتي که براي اثبات شهادت از آن استدلال شده است بويژه مقاله‌ دردانه‌ي كوثر و يورش‌ به‌ خانه ي‌ وحي‌

عصمت‌ حضرت‌ زهرارضي‌الله عنها از ديدگاه‌ اهل‌ سنت‌ و جماعت‌:

احاديث‌ و رواياتي‌ كه‌ از رسول‌ اكرم درباره‌ي‌ حضرت‌ فاطمه‌ زهرا رضي‌الله عنها نقل‌ شده‌اند همه‌ آنها دلالت‌ بر مقام‌ والا ومرتبه‌ بلند آن‌ بانوي‌ بزرگوار نزد خداوند عزوجل‌ و پيامبر او دارند و به‌ همين‌ خاطر پيامبر(صلي الله عليه وسلم) فرمودند: انما فاطمة‌ بضعة‌ مني‌،يؤذيني‌ ما آذاها (صحيح مسلم بشرح النووي- ج 8، ص: 243، دار ابي حيان 1415هـ 1995م) فاطمه‌ پاره‌ي‌ تن‌ من‌ است‌ مي‌آزارد مرا آنچه‌ سبب‌ آزار او شود.

و همچنين‌ در روايتي‌ آمده‌: يا فاطمة‌ إن‌ الله يغضب‌ لغضبك‌ و يرضي لرضاك (حاکم، مستدرک حاکم، ج 4، ص: 139، شماره ي حديث: 4783، دار المعرفتة، 1418هـ، 1998م) اي‌ فاطمه‌! خداوند با ناخشنودي‌ تو ناخشنود و با خشنودي‌ تو خشنود مي‌گردد.

در همه‌ اين‌ گونه‌ روايات‌ به‌ مقام‌ و مناقب‌ حضرت‌ فاطمه‌ زهرا رضي‌ الله عنها تصريح‌ شده‌ است‌، نه‌ بر عصمت‌ آن‌ بزرگوار؛ چه‌ درهيچ‌ يك‌ از روايات‌ به‌ عصمت‌ حضرت‌ زهرا رضي‌الله عنها تصريح‌ نشده‌ است‌. و به‌ همين‌ خاطر، امام‌ شرف‌ الدين‌ نووي‌ در ذيل‌حديث‌ انما فاطمة‌ بضعة‌ مني ... مي‌نويسد:

آنچه‌ رنجيدگي‌ و ايذاء حضرت‌ فاطمه‌ رضي‌الله عنها را فراهم‌ آورد، سبب‌ ايذاء پيامبر اسلام‌ (صلي الله عليه وسلم) مي‌گردد كه‌ علما آن‌ را حرام‌ قرار داده‌اند. (شرح النووي- ج 8، ص: 243، دار ابي حيان 1415هـ 1995م)

و اگر قرار باشد كه‌ ما از احاديث‌ فضايل‌ و مناقب‌، بر عصمت‌ استدلال‌ نماييم‌، در آن‌ صورت‌ بسياري‌ از ازواج‌ مطهرات‌ و صحابه‌نيز معصوم‌ مي‌شوند، از باب‌ نمونه‌، درباره‌ي‌ حضرت‌ عايشه ‌رضي‌الله عنها آمده‌ است‌: سئل‌ رسول‌ الله(صلي الله عليه وسلم) من‌ أحب‌ الناس‌ إليك‌ قال‌: عائشة‌ (ابن حبان، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج 16، ص: 40، شماره حديث: 7107) از پيامبر اكرم‌ (صلي الله عليه و سلم) پرسيدند: دوستدارترين‌ مردم‌ نزد تو كيست‌؟ فرمود: عايشه‌

يا آنكه‌ پيامبر به‌ ام‌ سلمه‌ فرمود: يا ام‌ سلمة‌ لا تؤذيني ‌في عائشة‌، فاني والله ما انزل‌ الوحي علي ‌ّ و أنا في بيت‌ امراة‌ من‌ نسائي ‌غير عائشة‌ (احمد، مسند احمد، ج6، ص: 193، دار الفکر، صحيح ابن حبان، ج 16، ص: 44، شماره حديث 7109) اي‌ ام‌ سلمه‌! درباره‌ي‌ عايشه‌ مرا اذيت‌ نكن‌، به‌ خدا قسم‌! وحي‌ در هيچ‌ يك‌ از خانه‌هاي‌ همسران‌ من‌، غير از خانه‌ي‌عايشه‌ بر من‌ نازل‌ نشده‌ است‌.

در روايتي‌ از ابن‌ عباس‌ آمده‌ است‌:

قال‌ رسول‌ الله: أفضل‌ نساء اهل‌ الجنة‌ بنت‌ خويلد و فاطمة‌ بنت‌ محمد و مريم‌ بنت‌ عمران‌ و آسيه‌ بنت‌ مزاحم‌، امراة ‌فرعون‌ (صحيح ابن حبان، ج 15، ص: 470، شماره ي حديث: 4010 و مسند احمد ج: 1، ص: 293 دار الفکر)?ابن‌ عباس‌ مي‌گويد: رسول‌ اكرم‌(صلي الله عليه وسلم) فرمود: برترين‌ زنان‌ بهشت‌ عبارتند از: (خديجه‌) دختر خويلد و فاطمه‌ دختر محمد و مريم‌ دختر عمران‌ و آسيه‌ دختر مزاحم‌ (همسر فرعون).

از اين‌ رو استناد از روايات‌ فضايل‌ و مناقب‌ بر عصمت‌ حضرت‌ فاطمه‌ زهرارضي‌الله عنها بي‌ مورد است‌ و عصمت‌ از ديدگاه‌ اهل‌سنت‌ و جماعت‌ فقط‌ مختص‌ انبيا عليهم السلام است‌ و هيچ‌ يك‌ از صحابه‌، تابعين‌ و ائمه‌، معصوم‌ نمي‌باشند.

احترام‌ خانه ي‌ فاطمه‌ زهرا رضي‌الله عنها:

بدون‌ ترديد احترام‌ به‌ خانه‌ حضرت‌ زهرا رضي‌الله عنها احترام‌ به‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌(صلي الله عليه و سلم) است‌ و هتك‌ حرمت‌ حضرت‌ زهرا رضي‌الله عنها، توهين‌ به‌ رسول‌ اكرم‌(صلي الله عليه وسلم) و خاندان‌ او محسوب‌ مي‌گردد، كه‌ هيچ‌ مسلماني‌ آن‌ را جايز نمي‌داند.

اما بر خلاف‌ آنچه‌ ديگران‌ ادعا مي‌نمايند، ما معتقديم‌ كه‌ همه ي‌ صحابه‌ و خصوصاً حضرت‌ ابوبكر و عمر رضي‌الله عنهما با دخت‌گرامي ‌رسول‌ اكرم (صلي الله عليه وسلم) رفتاري‌ شايسته‌ داشته‌اند و احترام‌ خانه‌ آن‌ بانوي‌ بزرگوار را كاملاً مراعات‌ نموده‌اند.

چنانچه‌ حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) توصيه‌ فرمودند: ارقبوا محمداً(صلي الله عليه وسلم) في أهل‌ بيته‌ (بخاري، صحيح بخاري، ج 4، ص: 579، کتاب فضائل اصحاب النبي، باب مناقب قرابة رسول الله، شماره حديث: 3713، دار الکتب العلمية، بيروت، 1412هـ، 1992م) حال‌ محمد (صلي الله عليه وسلم) را درباره‌ي‌ اهل‌ بيتش‌ مراعات‌ كنيد.

و فرمودند: والذي‌ نفسي بيده‌ لقرابة‌ رسول‌ الله(صلي الله عليه وسلم) احب‌ الي‌ّ أن‌ أصل‌ من‌ قرابتي (همان مرجع، ج 4، ص 579، شماره حديث: 3712) قسم‌ به‌ ذاتي كه‌ جانم‌ در دست‌ اوست ‌ارتباط‌ و خويشاوندي‌ با خاندان‌ پيامبر(صلي الله عليه وسلم) نزد من‌ دوستدارتر از آن‌ است‌ كه‌ با خويشاوندان‌ خويش‌، خويشاوندي‌ نمايم‌.

و از طرفي‌ حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) جدّ برخي‌ از ائمه‌ محسوب‌ مي‌گردد چنانكه‌ امام‌ صادق‌(رحمه الله)؛ كه‌ مادرش‌ ام‌ فروه‌ نواده‌ي‌ محمد وعبدالرحمن‌، پسران‌ ابوبكر(رضي الله عنه) بود مي‌فرمود: من‌ از دو سو نواده‌ي‌ ابوبكرم‌ولدني ابوبكر مرتين‌ (أعيان الشيعة، ج1، ص: 659)

و علامه‌ عبدالحسين‌ احمد اميني‌ نجفي‌ در كتاب‌ الغدير مي‌گويد:

بزرگداشت‌ و احترام‌ يار غار بزرگوار پيامبر و مهاجري‌ كه‌ به‌ تنهايي‌ پيامبر اسلام‌ را در سفر هجرت‌ همراهي‌ مي‌كرد و نامش‌ درسر فهرست‌ مهاجران‌ ثبت‌ است‌، بايد براي‌ ما اهميت‌ داشته‌ باشد. و نشناختن‌ حق‌ ابوبكر و كم‌ رنگ‌ جلوه‌ دادن‌ شخصيت‌ او، ازجنايات‌ فاحش‌ و قضاوت‌ ناعادلانه‌ و داوري‌ از روي‌ احساسات‌ به‌ شمار مي‌آيد. (الغدير، ج 7، ص: 73-74، دار الکتاب العربي، 1403هـ 1983م)

حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) نيز به‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر(صلي الله عليه وسلم) احترام‌ خاصي‌ قايل‌ بودند. و خطاب‌ به‌ حضرت‌ فاطمه‌ رضي‌الله عنها فرمودند: يا فاطمة‌ والله ما رأيت‌ أحداً أحب‌ إلي رسول‌ الله(صلي الله عليه وسلم) منك‌ والله ما كان‌ أحدٌ من‌ الناس‌ بعد أبيك‌(صلي الله عليه وسلم) أحب‌ إلي ‌ّ منك‌. (مستدرک حاکم، ج4، ص 139، شماره حديث: 4789، دار المعرفة، 1418هـ 1998م) اي‌ فاطمه‌! بخدا قسم‌ من‌ كسي‌ را محبوبتر از تو نزد پيامبر خدا نيافتم‌ و به خدا قسم‌ هيچ‌ كسي‌ بعد از پدر بزرگوارت‌ نزد من‌ محبوبتر از شما نيست‌.

عقيده‌ و اراده‌ي‌ خاص‌ حضرت‌ عمر فاروق(رضي الله عنه) به‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر(صلي الله عليه وسلم)، سبب‌ شد تا ايشان‌ از ام‌ كلثوم‌ رضي‌الله عنها دختر گرامي‌حضرت‌ علي‌ و فاطمه‌ زهرا رضي‌الله عنهما خواستگاري‌ نمايند.

چنانكه‌ مورخ‌ شهير شيعي‌، احمد بن‌ أبي‌ يعقوب‌ يعقوبي‌ متوفي‌ (284هـ.ق) مي‌گويد: عمر، ام‌ كلثوم‌، دختر علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌ را كه ‌مادرش‌ فاطمه‌، دختر پيامبر بود از علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌ خواستگاري‌ كرد. پس‌ علي‌ گفت‌: كه‌ او هنوز كودك‌ است‌، عمر گفت‌: آنچه‌پنداشتي‌ نخواستم‌. ليكن‌ خود از پيامبر خدا شنيدم‌ كه‌ فرمود: كل‌ سبب‌ و نسب‌ ينقطع‌ يوم‌ القيامة‌ الا سببي‌ و صهري‌.

هر بستگي‌ و خويشاوندي‌ در روز رستاخيز بريده‌ مي‌شود، جز بستگي‌ و خويشي‌ و دامادي‌ من‌، پس‌ خواستم‌ كه‌ مرا بستگي‌ ودامادي‌ با پيامبر خدا باشد؛ پس‌ او را به‌ زني‌ گرفت‌ و ده‌ هزار دينار به‌ او مهريه‌ داد. (يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، ج2، ص: 35، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي 1366هـ .ش)

جاي‌ بسي‌ شگفتي‌ است‌ كه‌ نويسندگان‌ مقاله‌ي‌ دردانه‌ي‌ كوثر و يورش‌ به‌ خانه‌ي‌ وحي‌، ازدواج‌ حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) را با دخترحضرت‌ علي(رضي الله عنه) مورد نقد قرار نداده‌اند و اين‌ واقعه‌ را منكر نشده‌اند در صورتي كه‌ كدام‌ عقل‌ سليم‌ مي‌پذيرد كه‌ حضرت‌ علي( رضي الله عنه) دخترش‌ را به‌ ازدواج‌ قاتل‌ همسر گرامي اش‌، فاطمه (رضي‌الله عنها) در آورد و با وي‌ رابطه‌ي دوستانه‌ برقرار نمايد!

 

نقد روايات‌ هتك‌ حرمت‌ خانه‌ي حضرت‌ زهرارضي‌الله عنها:

نويسندگان‌ مقاله‌ي‌ دردانه‌ي‌ كوثر و يورش‌ به‌ خانه‌ي‌ وحي‌به‌ طرزي‌ ماهرانه‌ (با قطع‌ و غمض‌ برخي‌ از روايات‌) كوشيده‌اند تا عباراتي‌ را ازكتب‌ اهل‌ سنت‌ نقل‌ نمايند و شهادت‌ حضرت‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) را حقيقتي‌ تاريخي‌ جلوه‌ دهند. كه‌ ما در اين‌ بخش‌ به‌ نقد روايات‌ نقل‌ شده‌ مي‌پردازيم‌ و قضاوت‌ در ?تحريف‌ روشن‌ تاريخ‌ را بر عهده‌ي‌ خوانندگان‌ گرامي‌ مي‌گذاريم‌.

 

1ـ ابن‌ أبي‌ شيبه‌ و كتاب‌ المصنف‌:

عن‌ زيد بن‌ أسلم‌ عن‌ أبيه‌ أسلم‌ انه‌ حين‌ بويع‌ لابي ‌بكر بعد رسول‌ الله(صلي الله عليه و سلم) كان‌ علي و الزبير يدخلان‌ علي فاطمة‌ بنت‌ رسول‌الله (صلي الله عليه وسلم) فيشاورونها و يرتجعون‌ في أمرهم‌، فلما بلغ‌ ذلك‌ عمر بن‌ الخطاب‌، خرج‌ حتي دخل‌ علي فاطمة‌ فقال‌: يا بنت‌ رسول‌ الله(صلي الله عليه وسلم)! والله ما من‌ أحد أحب‌ الينا من‌ أبيك‌، و ما من‌ أحد أحب‌ الينا بعد أبيك‌ منك‌، و ايم‌ الله ما ذاك‌ بمانعي إن‌ اجتمع‌ هولاء النفر عندك‌؟ ان‌امرتهم‌ ان‌ يحرق‌ عليهم‌ البيت‌، قال‌: فلما خرج‌ عمر جاؤوها فقالت‌: تعلمون‌ أن‌ عمر قد جاءني و قد حلف‌ بالله لئن‌ عدتم‌ ليخرقن‌ّ عليكم‌ البيت‌ و أيم‌ الله ليمضين‌ لما حلف‌ عليه‌؛ (ابن ابي شيبه، المصنف في الاحاديث و الاثار، ج8، ص: 572، کتاب المغازي، باب ما جاء في خلافة ابي بکر و سيرته في الردة، دار الفکر 1409 هـ 1989م)

نويسندگان‌ مقاله‌ي‌ دردانه‌ي‌ كوثر و يورش‌ به‌ خانه‌ي‌ وحي‌ اين‌ قسمت‌ از روايت‌ را كه‌ به‌ ظاهر دلالت‌ بر اقدام‌ به‌ سوزاندن‌ خانه ي‌ حضرت ‌زهرا رضي‌الله عنها توسط‌ عمر فاروق (رضي الله عنه) را دارد نقل‌ نموده‌اند، و از نقل‌ ادامه‌ همين‌ روايت‌ ابن‌ ابي‌ شيبه‌ كه‌ اقدام‌ به‌ سوزاندن‌ خانه‌حضرت‌ زهرا (رضي‌الله عنها) را كاملاً منتفي‌ مي‌نمايد و بيعت‌ حضرت‌ علي‌ و ياران‌ او را به‌ اثبات‌ مي‌رساند، سر باز زده‌اند.

چنانكه‌ در ادامه‌ روايت‌ مي‌آيد كه‌ حضرت‌ فاطمه‌ (رضي‌ الله عنها) فرمودند: فانصرفوا راشدين‌، فروا رأيكم‌ و لا ترجعوا إلي‌، فانصرفوا عنها فلم‌ يرجعوا إليها حتي‌ بايعوا لابي‌بكر (همان مرجع، ج 8، ص: 572) به‌ خوبي‌ بازگرديد و تصميمتان‌ را قطعي‌ نماييد، و نزد من‌ بر نگرديد؛چنانکه‌ آنان‌ (علي‌ و ياران‌ او) از نزد فاطمه‌ برگشتند و تا با ابوبكر(رضي الله عنه) بيعت‌ نكردند به‌ خانه‌ فاطمه‌ (رضي‌الله عنها) باز نگشتند.

برداشت‌ نادرست‌ از روايت‌ ابن‌ ابي‌ شيبه‌:

براستي‌ اگر ما با ديده‌ي‌ انصاف‌ و به‌ دور از تعصب‌ محتواي‌ روايت‌ ابن‌ ابي‌ شيبه‌ را بررسي‌ نماييم‌ بجاي‌ توهين‌ و هتك‌ حرمت‌ به‌حضرت‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها)، احترام‌ و بزرگداشت‌ آن‌ بانوي‌ بزرگوار به‌ اثبات‌ مي‌رسد كه‌ ما نكات‌ قابل‌ توجه‌ روايت‌ مزبور را برمي‌شماريم‌:

الف‌: در روايت‌ آمده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ عمر فاروق (رضي الله عنه) قبل‌ از هرگونه‌ اقدامي‌ شخصاً نزد حضرت‌ فاطمه‌ (رضي‌الله عنها) رفت‌ و مقام‌ و منزلت‌ او را چنين‌ بيان‌ فرمود: والله ما من‌ احد احب‌ الينا من‌ أبيك‌، و ما من‌ احد احب‌ الينا بعد ابيك‌ منك‌. (همان مرجع، ج 8 ص: 572) اي‌ فاطمه‌! به‌ خدا قسم‌ هيچ‌ كسي‌ نزد ما محبوبتر از پدر گراميت‌ نيست‌، و به‌ خدا قسم‌ هيچ‌ كس‌ بعد از پدر بزرگوارت‌ نزد ما محبوبتر از شمانيست‌.

عملكرد حضرت‌ فاروق‌ اعظم (رضي الله عنه)، و بيان‌ منزلت‌ دخت‌ گرامي‌ رسول‌ اكرم‌ (صلي الله عليه وسلم) نشان‌ احترام‌ و محبت‌ به‌ اهل‌ بيت‌ رسول‌ اكرم‌ (صلي الله عليه وسلم) مي‌باشد.

ب‌: مسأله‌ بيعت‌ با خليفه‌ از چنان‌ اهميتي‌ برخوردار بود كه‌ حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) با الفاظي‌ سخت‌ اين‌ مسأله‌ را به‌ حضرت‌فاطمه‌ (رضي‌الله عنها) تفهيم‌ نمود و فرمود: و ايم‌ الله ماذاك‌ بمانعي‌ ان‌ اجتمع‌ هولاء النفر عندك‌؛ ان‌ امرتهم‌ ان‌ يحرق‌ عليهم‌ البيت‌ (همان مرجع، ج 8 ص: 572) به‌ خدا قسم‌! هيچ‌ چيزي‌ مانع‌ من‌ نمي‌شود كه‌ در مورد كساني‌ كه‌ نزد تو گرد آمده‌اند دستور دهم‌ تا خانه‌ را بر آنان‌ بسوزانند

مسأله‌ بيعت‌ بخاطر اتحاد و همبستگي‌ مسلمانان‌ از اهميت‌ ويژه‌اي‌ برخوردار بود، و با عنايت‌ به‌ تأكيدات‌ پيامبر اسلام‌ (صلي الله عليه وسلم) درمورد اتحاد و همبستگي‌ و اجتناب‌ از تفرقه‌ و بيعت‌ با چند خليفه‌ (ر.ک، هيثمي، نور الدين، منبع الزوائد و مجمع الفوائد، ج5، ص 359، کتاب الخلافة، باب النهي عن مبايعة خليفتين دار الفکر، 1412 هـ 1994م)، حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) مصلحت‌ را در آن‌ ديد تا مخالفان‌بيعت‌ با ابوبكر(رضي الله عنه) را تهديد نمايد.

ج‌: حضرت‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) به‌ مخالفان‌ ابوبكر(رضي الله عنه) مشورت‌ بيعت‌ داد و در تأكيد و تأييد فرموده‌هاي‌ حضرت‌ عمرفاروق‌(رضي الله عنه) فرمود: فانصرفوا راشدين‌، فروا رأيكم‌ و لا ترجعوا الي‌ّ (ابن ابي شيبه، المصنف في الاحاديث و الاثار، ج8، ص: 572، کتاب المغازي، باب ما جاء في خلافة ابي بکر و سيرته في الردة، دار الفکر 1409 هـ 1989م) به‌ خوبي‌ باز گرديد و تصميم‌ تان‌ را قطعي‌ نماييد و نزد من‌نياييد.

د: عدم‌ اثبات‌ سوزاندن‌ خانه‌ ي حضرت‌ زهرا (رضي‌الله عنها) توسط‌ حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) و بسنده‌ نمودن‌ حضرت‌ عمرفاروق‌(رضي الله عنه) به‌ تهديد مصلحت‌ آميز، چنانكه‌ در پايان‌ روايت‌ آمده‌ است‌: فانصرفوا عنها فلم‌ يرجعوا إليها حتي‌ بايعوا لابي‌ بكر? (همان مرجع، ج 8 ص: 572) از نزد فاطمه‌ بازگشتند و تا با ابوبكر بيعت‌ نكردند به‌ خانه‌ فاطمه‌ نيامدند.

نتيجه‌: در هيچ‌ جاي‌ روايت‌ ابن‌ ابي‌ شيبه‌ به‌ سوزاندن‌ خانه ي‌ حضرت‌ زهرا (رضي‌الله عنها) تصريح‌ نشده‌ است‌ و اگر تهديد محض‌بمثابه‌ي‌ سوزاندن‌ خانه‌ي‌ حضرت‌ زهرا محسوب‌ مي‌شود، پس‌ تهديداتي‌ كه‌ از رسول‌ اكرم‌ (صلي الله عليه وسلم) نقل‌ شده‌ است‌، بايد به‌ حقيقت‌ حمل ‌شود. چنانكه‌ مي‌فرمايد: ان‌ الله أمرني‌ أن‌ أحرق‌ قريشاً (شرح نووي، ج17، ص: 195، کتاب الجنة، باب الصفة التي يعرف بها في الدنيا اهل الجنة و اهل النار شماره (7136-63/1) دار المعرفة 1414هـ 1994م) خداوند به‌ من‌ دستور داده‌ تا قريش‌ را بسوزانم‌.

والذي‌ نفسي‌ بيده‌، لقد هممت‌ أن‌ آمر بحطب‌ فيحطب‌، ثم‌ آمر بالصلاة‌ فيؤذن‌ لها، ثم‌ آمر رجلاً فيوم‌ الناس‌، ثم‌ اخالف‌ إلي‌ رجال فاحرق‌ عليهم‌ بيوتهم‌ (بخاري، صحيح بخاري، ج:1، ص: 197، کتاب الاذان، باب وجود صلاة الجماعة شماره حديث: 644، دار الکتب العلمية، 1412 هـ 1992م)?قسم‌ به‌ ذاتي‌ كه‌ جانم‌ در دست‌ اوست‌، قصد كرده‌ ام‌ تا دستور به‌ جمع‌ آوري‌ هيزم‌ دهم‌ سپس‌ مؤذن‌ رابگويم‌ تا اذان‌ دهد و شخصي‌ را براي‌ امامت‌ مردم‌ مقرر نمايم‌ و خود به‌ خانه‌ي‌ متخلفان‌ بروم‌ و خانه‌ هايشان‌ را بر آنان‌ آتش‌ زنم‌.

اما هيچ‌ عاقلي‌ از روايات‌ فوق‌ بر سوزاندن‌ قريش‌ و متخلفان‌ از نماز جماعت‌ توسط‌ پيامبر اسلام‌ (صلي الله عليه وسلم) استدلال‌ نمي‌نمايد، و مي‌داند كه‌ منظور پيامبر(صلي الله عليه وسلم) اهميت‌ دعوت‌ به‌ مسأله‌ي‌ توحيد و نماز با جماعت‌ بوده‌ است‌. لذا تأكيد و تصريح‌ به‌ سوزاندن‌ خانه‌ي‌ حضرت‌ زهرا (رضي‌الله عنها) توسط‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه)؛ به‌ دور از انصاف‌ و از روي‌ تعصب‌ است‌.

 

ادامه را در بخش دوم بخوانيد


رحلت یا شهادت جوابیه ی بخش2؟

 بررسي‌ روايت‌ احمد بن‌ يحيي‌ بلاذري‌ در كتاب‌

انساب‌ الاشراف‌:

روايت‌ بلاذري‌ در انساب‌ الاشراف‌ از چند جهت‌ قابل‌ نقد و بررسي‌ مي‌باشد.

اولاً: انقطاع‌ متعدد در اسناد روايت‌؛

روايتي‌ را كه‌ بلاذري‌ نقل‌ مي‌كند در آغاز آن‌ مي‌گويد: المدائني‌ عن‌ مسلمة‌ بن‌ محارب‌، عن‌ سليمان‌ التيمي‌ عن‌ ابن‌ عون‌: ان‌ابابكر ارسل‌ الي‌ علي‌ٍ...

راوي‌ اول‌ ابوالحسن‌، علي‌ بن‌ محمد بن‌ عبدالله مدائني‌ قريشي‌ است‌ كه‌ از جانب‌ محدثين‌ مورد جرح‌ و تعديل‌ قرار گرفته‌ است‌ ازآن جمله‌ حافظ‌ ابو احمد، عبدالله بن‌ عدي‌ جرجاني‌ (متوفاي‌ 365 هـ.ق) مي‌گويد:

علي‌ بن‌ محمد بن‌ عبدالله بن‌ ابي‌ سيف‌ المدائني‌، مولي' عبدالرحمن‌ بن‌ سمرة‌ و ليس‌ بالقوي‌ في‌ الحديث‌ و هو صاحب‌ الاخبار، قل‌ّما له‌ من‌ الروايات‌ المسندة‌ (عسقلاني، احمد بن حجر، لسان الميزان، ج: 4، ص: 253، مؤسسة الرسالة 1414هـ 1987م)

علي‌ بن‌ محمد بن‌ عبدالله بن‌ ابي‌ سيف‌ مدائني‌، برده‌ي‌ عبدالرحمن‌ بن‌ سمره‌ است‌ وي‌ در روايت‌ حديث‌ توانا نيست‌ بيشتر به‌روايت‌ اخبار مي‌پردازد و روايت‌ مسند او اندك‌اند.

راوي‌ ديگر سليمان‌ بن‌ طرخان‌، ابوالمعتمر بصري‌ است‌ كه‌ نه‌ از ابن‌ عون‌ روايت‌ كرده‌ و نه‌ مسلمه‌ بن‌ محارب‌ از او روايت‌ كرده‌است‌ چنانكه‌ علامه‌ جمال‌ الدين‌ مزي‌ در تهذيب‌ الكمال‌ آورده‌ است‌. (مزي، جمال الدين يوسف، تهذيب الکمال، ج 12، ص: 6، شماره شرح حال: 253، مؤسسة الرسالة 1407هـ 1987م)

و راوي‌ آخر يعني‌ عبدالله بن‌ عون‌ بن‌ أرطبان‌ است‌ وي‌ تابعي‌ است‌ به‌ خاطر آنكه‌ در سنين‌ كودكي‌ انس‌ بن‌ مالك‌ را ديده‌ است‌ اما از هيچ‌ يك‌ از صحابه‌ي‌ پيامبر روايت‌ نكرد چنانكه‌ امام‌ شمس‌الدين‌ احمد ذهبي‌ (متوفاي‌ 748 هـ.ق) مي‌فرمايد:

ما وجدت‌ له‌ سماعاً من‌ أنس‌ بن‌ مالك‌ و لا من‌ صحابي‌ ما أنه‌ ولد في‌ حياة‌ ابن‌ عباس‌ و طبقته‌ (ذهبي، احمد بن عثمان، سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 3646، مؤسسة الرسالة 1414 هـ 1987م)

من‌ روايتي‌ كه‌ شنيدن‌ روايت‌ وي‌ را از انس‌ بن‌ مالك‌ يا صحابي‌ ديگر ثابت‌ كند نديدم‌ در حاليكه‌ او در زمان‌ ابن‌ عباس‌ متولدشده‌ است‌.

حال‌ با اين‌ سندي‌ كه‌ در چند جا انقطاع‌ دارد و كسي‌ كه‌ خود شاهد ماجرا نبوده‌ است‌ چگونه‌ مي‌توان‌ ادعاي‌ به‌ اين‌ بزرگي‌ را به‌اثبات‌ رساند.

ثانياً: در ادامه‌ي‌ روايت‌ مي‌آيد كه‌:

و جاء علي‌، فبايع‌ و قال‌ كنت‌ُ: عزمت‌ ان‌ لا اخرج‌ من‌ منزلي‌ حتي‌ اجمع‌ القرآن‌َ (بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج1، ص: 576، دار المعارف، مصر، 1959 م)

و علي‌ آمد و با ابوبكر بيعت‌ كرد و گفت‌: من‌ تصميم‌ گرفته‌ بودم‌ تا زمانيكه‌ قرآن‌ را جمع‌ آوري‌ نكنم‌ از خانه‌ام‌ خارج‌ نشوم‌.

از ادامه‌ي‌ روايت‌ دو مطلب‌ مهم‌ مشخص‌ مي‌گردد:

1ـ كه‌ حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) هيچ‌ گونه‌ اقدامي‌ در جهت‌ سوزاندن‌ خانه‌ي‌ حضرت‌ فاطمه‌ (رضي‌ الله عنها) ننمود و فقط‌ به ‌تهديد مصلحت‌ آميز بسنده‌ نمود.

2ـ حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) نيز بدون‌ اينكه‌ مورد اهانت‌ قرار بگيرد خود شخصاً نزد حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) رفت‌ و پس‌ از بيان‌ علت‌ تأخير، بدون‌ اكراه‌ با وي‌ بيعت‌ نمود؛ چنانكه‌ روايتي‌ را كه‌ احمد بن‌ يحيي‌ بلاذري‌ در صفحه‌ قبل‌ از اين‌ روايت‌ نقل‌ كرده‌ كاملاً درتأييد اين‌ ادعا است‌.

لما بايع‌ الناس‌ أبابكر، اعتزل‌ علي‌ و الزبير فبعث‌ اليهما عمر بن‌ الخطاب‌ و زيد بن‌ ثابت‌؛ فأتيا منزل‌ علي‌ فقرعا الباب‌ فنظر زبيرمن‌ قترة‌، ثم‌ رجع‌ الي‌ علي‌ٍ فقال‌: هذان‌ رجلان‌ من‌ اهل‌ الجنة‌ و ليس‌ لنا ان‌ نقاتلهما، قال‌: افتح‌ لهما، ثم‌ خرجا معهما حتي‌ اتيا ابابكر فقال‌ابوبكر: يا علي‌! انت‌ ابن‌ عم‌ رسول‌ الله و صهره‌ فتقول‌ اني‌ أحق‌ بهذا الامر لاهاالله! أنا احق‌ به‌ منك‌، قال‌: لا تثريب‌ يا خليفة‌ رسول‌الله(صلي الله عليه وسلم) اُبسط‌ يدك‌ أبايعك‌، فبسط‌ يده‌ فبايعه‌. (همان مرجع، ج1، ص: 585)

 

هنگامي كه‌ مردم‌ با ابوبكر بيعت‌ نمودند، علي‌ و زبير منزوي‌ شدند، (حضرت‌ ابوبكر) عمر و زيد بن‌ ثابت‌ را نزد آنان‌ فرستاد: آنان‌به‌ منزل‌ علي‌ آمدند و در زدند، حضرت‌ زبير از سوراخ‌ در نگاه‌ كرد و سپس‌ نزد علي‌ برگشت‌ و گفت‌: اينان‌ دو تن‌ از مردان‌ بهشتي‌اند،و ما حق‌ نداريم‌ با آنان‌ بجنگيم‌.

آنگاه‌ علي‌ گفت‌: در را بر آنان‌ بگشا، سپس‌ آنان‌ همراه‌ با علي‌ و زبير نزد ابوبكر آمدند، ابوبكر گفت‌:اي‌ علي‌! تو پسر عمو و دامادرسول‌ خدا هستي‌، و مي‌گويي‌: من‌ به‌ امر خلافت‌ مستحق‌ترم‌؛ نه‌، بخدا قسم‌ من‌ در اين‌ مورد از تو مستحق‌ترم‌، علي‌ گفت‌: جاي‌سرزنش‌ نيست‌، اي‌ خليفه‌ رسول‌ خدا، دستت‌ را بياور تا با تو بيعت‌ كنم‌، آنگاه‌ ابوبكر دستش‌ را دراز كرد و علي‌ با او بيعت‌ نمود.

ثالثاً: به‌ فرض‌ اينكه‌ حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) فتيله‌اي‌ در دست‌ داشته‌ باشد و تهديد به‌ سوزاندن‌ خانه‌ نمايد از كجاي‌ اين‌ روايت‌ثابت‌ مي‌شود كه‌ حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) خانه‌ي‌ حضرت‌ فاطمه‌ (رضي‌ الله عنها) را آتش‌ زد و وي‌ را به‌ شهادت‌ رساند!؟

رابعاً: حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) در نهج‌ البلاغه‌ تصريح‌ مي‌كند كه‌ با مخالفان‌ بيعت‌ با خليفه‌ يا امام‌ برخورد شديد شود، گر چه‌ اين‌ كار به‌ درگيري‌ بيانجامد؛ آنجا كه‌ مي‌فرمايد:

فان‌ اجتمعوا علي‌ رجل‌ و سموه‌ اماماً كان‌ ذلك‌ للّه‌ رضي‌ً، فان‌ خرج‌ عن‌ امرهم‌ خارج‌ بطعن‌ او بدعة‌ ردوه‌ الي‌ ما خرج‌ منه‌، فان‌ابي قاتلوه‌ علي‌ اتباعه‌ غير سبيل‌ المؤمنين‌ و ولاّه‌الله ما تولي‌ (فيض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغة، ج5، ص: 841-840، چاپ تهران)

و چون‌ ايشان‌ (مهاجرين و انصار) گرد آمده‌ مردي‌ را خليفه‌ و پيشوا ناميدند رضا و خشنودي‌ خدا در اين‌ كار است‌، و اگر كسي‌ به‌ سبب‌ عيب‌ جويي‌ و يا بر اثر بدعتي‌ از فرمان‌ ايشان‌ سرپيچيد او را به‌ اطاعت‌ وادار نمايند، و اگر فرمان‌ آنها را نپذيرفت‌ با او مي‌جنگند به‌ جهت‌ آنكه‌ غيرراه‌ مؤمنين‌ را پيروي‌ نموده‌، و خداوند او را واگذارد بآنچه‌ كه‌ به‌ آن‌ رو آورده‌ است‌.

ما با آنكه‌ معتقديم‌ در امر بيعت‌ با خليفه‌ هيچ‌ گونه‌ درگيري‌ ميان‌ شيخين‌ و حضرت‌ علي‌ رخ‌ نداده‌، اما باز هم‌ اگر حضرت‌ عمرفاروق‌(رضي الله عنه) كسي‌ را تهديد كرده‌ باشد مطابق‌ با فرمان‌ حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) او را معذور مي‌دانيم‌.

نقد روايات‌ ابن‌ قتيبه‌ و كتاب‌ ?الامامة‌ و السياسة‌:

در مقاله‌ افسانه‌ شهادت‌نيز آمده‌ است‌ كه‌ برخي‌ با استناد از كتاب‌ الامامة‌ و السياسة‌ كه‌ به‌ زعم‌ آنان‌ نويسنده‌ي‌ آن‌ ابن‌ قتيبه‌ دينوري‌ كه‌مسلك‌ سني‌ داشته‌، سعي‌ نموده‌اند تا از اين‌ طريق‌ شهادت‌ حضرت‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) را به‌ اثبات‌ برسانند، اما اين‌ استناد به‌دلائل‌ متعددي‌ قابل‌ قبول‌ نيست‌.

1ـ به‌ دليل‌ آن‌ كه‌ اين‌ روايت‌ بدون‌ ذكر سند و مأخذ و مدرك‌ است‌. و همه‌ مي‌دانيم‌ كه‌ در نقل‌ روايت‌ تاريخي‌ يا حديثي‌، ناقل‌ اگرسندي‌ داشته‌ باشد مطلب‌ را با ذكر سند نقل‌ مي‌كند، در اين‌ صورت‌ خواننده‌ امكان‌ مي‌يابد كه‌ در صحت‌ و سقم‌ نقل‌، تحقيق‌ كند و اگرسند را صحيح‌ يافت‌، بپذيرد و اگر ناقل‌ بدون‌ ذكر سند و مأخذ نقل‌ كند، ديگران‌ به‌ اين‌ گونه‌ نقلها كه‌ مدرك‌ و مأخذ و سند نقل‌ نشده‌؛اعتماد نمي‌كنند. علماي‌ حديث‌ چنين‌ احاديثي‌ را معتبر نمي‌شمارند، محققين‌ اروپايي‌ نيز به‌ نقلهاي‌ تاريخي‌ بدون‌ مدرك‌ و مأخذاعتنايي‌ نمي‌كنند و آن‌ را غير معتبر مي‌شمارند و به‌ همين‌ خاطر، عبدالله بن‌ مبارك‌ محدث‌ شهير مي‌فرمايد: الاسناد من‌ الدين‌ و لولا الاسناد لقال‌ من‌ شاء ما شاء (ابن صلاح، علوم الحديث، ص: 256، دار الفکر المعاصر، 1406هـ 1986م) اسناد جزيي‌ از دين‌ است‌ و اگر اسناد نبود هر كس آنچه‌ را كه‌ مي‌خواست‌ مي‌گفت‌.

روايت‌ ابن‌ قتيبه‌ هم‌ فاقد سند و مدرك‌ است‌ و هم‌ در آن‌ ضعف‌ بياني‌ وجود دارد زيرا به‌ گونه‌اي‌ بيان‌ شده‌ كه‌ نشان‌ مي‌دهد خود ناقل‌ نيز در صحت‌ آن‌ ترديد دارد يا لااقل‌ خواننده‌ را دچار ترديد مي‌نمايد، از باب‌ نمونه‌:

در آغاز روايت‌ آمده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه)، عمر(رضي الله عنه) را مأموريت‌ داد تا متخلفان‌ از بيعت‌ را كه‌ در خانه‌ علي‌(رضي الله عنه) گردآمده‌اند، به‌ بيعت‌ با او فرا خواند، ان‌ ابابكر(رضي الله عنه) تفقد قوماً تخلفوا عن‌ بيعته‌ عند علي‌ (كرم‌ الله وجهه‌) فبعث‌ اليهم‌ عمر، فجاء فناداهم ‌و هم‌ في‌ دار علي‌، فأبوا أن‌ يخرجوا فدعا بالحطب‌ و قال‌:و الذي‌ نفسي‌ عمر بيده‌: لتخرجن‌ او لاحرقنها علي‌ من‌ فيها، فقيل‌ له‌: يا أباحفص‌: ان‌ فيها فاطمة‌؟ فقال‌: و ان‌ فخرجوا فبايعوا الا علياً... (الامامة والسياسة، ص: 12، مطبعة مصطفي البابي الحلبي و اولاده بمصر، 1388هـ 1969 م)

چنانكه‌ از روايت‌ مشخص‌ مي‌گردد عمر(رضي الله عنه) آنان‌ را تهديد به‌ سوزاندن‌ نمود، و متخلفان‌ از بيعت‌ متقاعد شدند و از خانه‌ بيرون ‌آمدند و به‌ غير از علي‌، همه‌ شان‌ با ابوبكر(رضي الله عنه) بيعت‌ نمودند و حضرت‌ عمر(رضي الله عنه) هيچ‌ گونه‌ اقدامي‌ به‌ سوزاندن‌ خانه ‌فاطمه (‌رضي‌الله عنها) ننمود، در ادامه‌ روايت‌ مي‌آيد:

ثم‌ قام‌ عمر، فمشي‌ معه‌ جماعة‌، حتي‌ اتوا باب‌ فاطمة‌، فدقوا الباب‌، فلما سمعت‌ أصواتهم‌ نادت‌ بأعلي‌' صوتها: يا أبت‌ يا رسول‌الله، ماذا لقينا بعدك‌ من‌ ابن‌ الخطاب‌ و أبن‌ ابي‌ قحافه‌، فلما سمع‌ القوم‌ صوتها و بكاءها انصرفوا باكين‌ و كادت‌ قلوبهم‌ تنصدع‌، واكبادهم‌ تنفطر و بقي‌ عمر و معه‌ قوم‌، فأخرجوا علياً فمضوا به‌ الي‌ ابي‌ بكر (همان مرجع، ص 13)

در اين‌ بخش‌ از روايت‌ آمده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ عمر(رضي الله عنه) رفت‌ و در زد و حضرت‌ فاطمه‌ (رضي‌الله عنها) اظهار نارضايتي‌ نمود و گريست‌، چنانكه‌ حضرت‌ عمر و همراهان‌ وي‌، حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) را از خانه‌ بيرون‌ آوردند و نزد ابوبكر بردند. اما در هيچ‌ جاي‌روايت‌ تصريح‌ نشده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ عمر(رضي الله عنه) خانه‌ حضرت‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) را سوزاند و يا آنكه‌ آن‌ بانوي‌ بزرگوار را درميان‌ در چنان‌ فشرد كه‌ سقط‌ جنين‌ نمايد! بلكه‌ بر خلاف‌ آن‌ در ادامه‌ روايت‌ ابن‌ قتيبه‌ مي‌آيد كه‌ حضرت‌ ابوبكر و عمر(رضي الله عنه) براي ‌معذرت‌ خواهي‌ به‌ خانه‌ فاطمه‌ رفتند،

 

فقال‌ عمر لابي‌ بكر (رضي‌ الله عنهما) انطلق‌ بنا الي‌ فاطمة‌، فانا قد اغضبناها فانطلقا جميعاً، فأستأذنا علي‌ فاطمة‌، فلم‌ تأذن‌ لهم‌،فأتيا علياً فكلماه‌، فأدخلهما عليها، فلما قعدا عندها، فولت‌ وجهها الي‌ الحائط‌، فسلما عليها، فلم‌ ترد عليهما السلام‌، فتكلم‌ ابوبكر فقال‌:يا حبيبة‌ رسول‌ الله! والله ان‌ قرابة‌ رسول‌ الله أحب‌ الي‌ من‌ قرابتي‌ و انك‌ لاحب‌ الي‌ من‌ عائشه‌ ابنتي‌. (همان مرجع، ص: 13-14)

از روايت‌ فوق‌ مشخص‌ مي‌گردد پس‌ از آنكه‌ حضرت‌ فاطمه (‌رضي‌الله عنها) به‌ حضرت‌ ابوبكر و عمر(رضي الله عنه) اجازه‌ ورود نداد، آنان‌ نزد علي‌(رضي الله عنه) رفتند، بعد حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) آنان‌ را نزد فاطمه‌ برد، و حضرت‌ فاطمه‌ رضي‌ الله عنها سلام‌ آنان‌ را پاسخ‌ نداد وحضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) فرمود: خويشاوندي‌ با خاندان‌ پيامبر(صلي الله عليه وسلم) را از خويشاوندي‌ با خويشاوندان‌ خويش‌ ترجيح‌ مي‌دهم‌؛ و تو اي‌ فاطمه‌ (رضي‌ الله عنها) نزد من‌ از دخترم‌ عايشه‌ رضي‌ الله عنها محبوب‌تري‌؛ اينجا اين‌ سؤال‌ مطرح‌ مي‌گردد كه‌ اگر آنان‌ تا چند لحظه ‌پيش‌ حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) را با زور و سر نيزه‌ وادار نمودند تا بيعت‌ كند، و حضرت‌ فاطمه‌ (رضي‌ الله عنها) را مورد ضرب‌ و شتم‌ قراردادند، چگونه‌ ممكن‌ است‌ حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) آنان‌ را به‌ خانه‌ خويش‌ ببرد و رضايت‌ حضرت‌ فاطمه‌ (رضي‌ الله عنها) را جلب‌ نمايد؟!

و در پايان‌ روايت‌ مي‌آيد كه‌ فلما تمت‌ البيعة‌ لابي‌ بكر اقام‌ ثلاثة‌ ايام‌ يقيل‌ الناس‌ و يستقيلهم‌، يقول‌: قد اقلتكم‌ في‌ بيعتي‌، هل‌ من‌كاره‌؟ هل‌ من‌ مبغض‌؟ فيقوم‌ علي‌ّ في‌ اول‌ الناس‌ فيقول‌: والله لانقيلك‌ و لا نستقيلك‌ أبداً قد قدمك‌ رسول‌ الله(صلي الله عليه وسلم) لتوحيد ديننا، من‌ ذا الذي‌ يؤخرك‌ لترجيح‌ دنيانا (همان مرجع، ص: 16)

پس‌ از آنكه‌ بيعت‌ با ابوبكر پايان‌ پذيرفت‌ (حضرت‌ ابوبكر) تا سه‌ روز به‌ مردم‌ اختيار داد تا بيعتشان‌ را پس‌ بگيرند و از آنان‌ نيزتقاضا نمود و فرمود: من‌ بيعتم‌ را به‌ شما پس‌ دادم‌ آيا كسي‌ هست‌ كه‌ نپسندد؟ و آيا كسي‌ هست‌ كه‌ بغض‌ بورزد؟

آنگاه‌ حضرت‌ علي‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ از ميان‌ مردم‌ برخاست‌ و فرمود: بخدا قسم‌! ما هرگز بيعت‌ تو را پس‌ نمي‌دهيم‌ و حاضرنيستيم‌ از تو بيعت‌ را پس‌ بگيريم‌؛ بدون‌ ترديد رسول‌ اكرم‌(صلي الله عليه وسلم) تو را در امور ديني‌ ما مقدم‌ داشتند لذا چه‌ كسي‌ مي‌تواند برتري‌ تو رادر امور دنيوي‌ نپذيرد.

كوتاه‌ سخن‌، آنكه‌ در هيچ‌ جاي‌ روايت‌ كتاب‌ الامامة‌ و السياسة‌ تصريح‌ نشده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ عمر (رض‌) اقدام‌ به‌ سوزاندن‌ خانه‌حضرت‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌ الله عنها) كرده‌ باشد و يا آن‌ كه‌ آن‌ بانوي‌ بزرگوار را مورد ضرب‌ و شتم‌ قرار داده‌ باشد، بلكه‌ برخلاف‌ادعاي‌ برخي‌، حضرت‌ ابوبكر و عمر (رضي‌الله عنهما) از حضرت‌ فاطمه‌ (رضي‌ الله عنها) معذرت‌ خواهي‌ نمودند و حضرت‌ علي‌(رض‌) با طيب‌ خاطر بيعت‌ حضرت‌ ابوبكر را پذيرفته‌ است‌.

ترديد در انتساب‌ كتاب‌ الامامة‌ و السياسة‌

اشكال‌ ديگر در استناد به‌ روايت‌ ابن‌ قتيبه‌ در كتاب‌ الامامة‌ و السياسة‌ بر مي‌گردد، زيرا كتاب‌ الامامة‌ و السياسة تأليف‌ ابن‌ قتيبه‌ دينوري ‌نمي‌باشد و محققان‌ در انتساب‌ آن‌ به‌ ابن‌ قتيبه‌ دينوري‌ ترديد دارند گر چه‌ نويسندگان‌ مقاله‌ي‌ دردانه‌ي‌ كوثر و يورش‌ به‌ خانه‌ي‌ وحي‌ كوشيده‌اند تا با ارائه‌ يكي‌ دو دليل‌ كه‌ از نظر خودشان‌ نيز مردود است‌ به‌ اثبات‌ انتساب‌ كتاب‌ الامامة‌ و السياسة‌ به‌ ابن‌ قتيبه‌ بپردازند.

در حاليكه‌ نظريه‌ مزبور از جانب‌ محققان‌ مستشرق‌ و مسلمان‌ مورد نقد قرار گرفته‌ و كسي‌ آن‌ را معتبر نمي‌داند.

دليل‌ عمده‌ي‌ محققان‌، آن‌ است‌ كه‌ هيچ‌ يك‌ از نويسندگان‌ِ شرح‌ حال‌ عبدلله بن‌ مسلم‌ بن‌ قتيبه‌، در فهرست‌ تصانيف‌ وي‌ نام‌ كتاب‌الامامة‌ و السياسة‌ را ذكر نكرده‌اند كه‌ از آنجمله‌ مي‌توان‌ به‌ كتابهاي‌ ذيل‌ اشاره‌ كرد:

وفيات‌ الاعيان‌ (وفيان الاعايان، ج3، ص: 42-43، شماره شرح حال: 328، دار صادر بيروت) تأليف‌ شمس‌ الدين‌ احمد بن‌ خلكان‌ (متوفي‌ 681 هـ.ق)

 بغية‌ الوعاة‌ في‌ طبقات‌ اللغويين‌ و النحاة‌ (بغية الوعاة في طبقات الغويي و النحاة، ج2، ص: 63-64، شماره شرح حال 1444، المکتبة العصرية، تحقيق: محمد ابو الفضل ابراهيم) تأليف‌ جلال‌الدين‌، عبدالرحمن‌ سيوطي‌ (متوفي‌ 911 هـ.ق)

الوافي‌ بالوفيات‌ (صفدي، الوافي بالوفيات، ج 17، ص: 607-609، شماره شرح حال: 516، دار النشر فراوز شتاينر بفيسبادن، 1411هـ 1991م) تأليف‌ صلاح‌ الدين‌ بن‌ أيبك‌ صفدي‌ (متوفي‌ 764 هـ.ق)

تاريخ‌ بغداد (بغدادي، خطيب، تاريخ بغداد، ج 10، ص: 170، شماره شرح حال: 5309، المکتبة السلفية) تأليف‌ ابوبكر، احمد بن‌ علي‌ بغدادي‌ متوفي‌(463هـ.ق)

دكتر يوسف‌ علي‌ طويل‌، محقق‌ و پژوهشگر كتاب‌ عيون‌ الاخبار در مقدمه‌ كتاب‌ مذكور مي‌گويد: علما در انتساب‌ كتاب‌ الامامة‌ والسياسة‌ ترديد دارند، و دليلشان‌ آن‌ است‌ كه‌ هيچ‌ يك‌ از مؤرخان‌ و نويسندگان‌ مشهور در فهرست‌ تصانيف‌ ابن‌ قتيبه‌ كتاب‌ الامامة‌ والسياسة‌ را ذكر نكرده‌اند (ابن قتيبه، عيون الاخبار، مقدمه ص: 33، دار الکتب العلمية، 1406هـ 1985م)

دوزي‌ DOZY ـ معتقد است‌ كه‌ الامامة‌ و السياسة‌ نه‌ قديمي‌ است‌ و نه‌ صحيح‌، زيرا حاوي‌ اشتباهات‌ تاريخي‌ و روايات‌ خيالي‌ و غيرمعقول‌ است‌.

از اين‌ رو انتساب‌ چنين‌ تصنيف‌ ضعيفي‌ به‌ ابن‌ قتيبه‌ ممكن‌ نيست‌. خاورشناس‌ معروف‌ هاماكر مي‌گويد و دوزي‌ نيز با اوموافق‌ است‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ و كتابهاي‌ تاريخي‌ امثال‌ آن‌ كه‌ جنبه‌ حماسي‌ دارند و در ايام‌ جنگهاي‌ صليبي‌ براي‌ انگيختن‌ حماسه‌ در روح‌ مسلمانان‌ تأليف‌ شده‌اند تا آنان‌ را متوجه‌ قهرمانيهاي‌ اجدادشان‌ سازند. (ر.ک عنان، محمد عبد الله، تاريخ دولت اسلامي در اندلس، ج 1، ص: 21، ترجمه: عبد الحميد آيتي، چاپ اول، زمستان 1366، چاپ موسسه کيهان)

مستشرق‌ معروف‌ بروكلمان‌ Brakeman مي‌گويد: كتاب‌الامامة‌ و السياسية‌ را به‌ ابن‌ قتيبه‌ نسبت‌ داده‌اند. در حالي‌ كه‌ دي‌ گوي‌ DEGEIE مي‌گويد: كتاب‌ الامامة‌ و السياسة‌ در مصر يا در مغرب‌ و در زمان‌ ابن‌ قتيبه‌ تصنيف‌ شده‌ است‌ و قسمتي‌ از آن‌ كتاب‌ از تاريخ‌ ابن‌حبيب‌ مأخوذ شده‌ است‌.(تاريخ الادب العربي، ج:2، ص220)

و در دائرة‌ المعارف‌ الاسلامية‌ نيز آمده‌ است‌: اين‌ كتاب‌ را به‌ ابن‌ قتيبه‌ نسبت‌ داده‌اند در حاليكه‌ دي‌ گوي‌ DE GEIE ترجيح‌ مي‌دهد كه‌ مصنف‌ آن‌ مردي‌ مصري‌ يا مغربي‌ و معاصر ابن‌ قتيبه‌ بوده‌ است‌.(الشنتاوي، احمد، زکي خورشيد، ابراهيم، دائرة المعارف الاسلامية (1/262) دار المعرفة بيروت)

و جالب‌ تر از همه‌ آنكه‌ نويسندگان‌ دائرة‌ المعارف‌ بزرگ‌ اسلامي‌ كه‌ به‌ كوشش‌ 227 نفر از محققان‌ و اساتيد بنام‌ كشورمان‌ گردآوري‌شده‌ است‌ در فهرست‌ تصانيف‌ ابن‌ قتيبه‌ چنين‌ مرقوم‌ مي‌دارند:

كتابهايي‌ كه‌ انتسابشان‌ به‌ ابن‌ قتيبه‌ قطعاً يا به‌ احتمال‌ قوي‌ مردود است‌:

1ـ الالفاظ‌ المغربة‌ بالالقاب‌ المعربة‌، كه‌ نسخه‌اي‌ از آن‌ در جامعه‌ القرويين‌ فاس‌ موجود است‌، (كوكنت‌، همان‌ 162)؛

2ـ الامامة‌ و السياسة‌ كه‌ بارها به‌ چاپ‌ رسيده‌، از جمله‌ در 1957 م‌ در قاهره‌ و نيز در 1985 م‌ به‌ كوشش‌ طه‌ محمد زيني‌. (دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 4، ص: 459، چاپ اول تهران 1369 شمسي)

لذا نمي‌توان‌ نظرات‌ متعدد پژوهشگران‌ را بخاطر نقل‌ نام‌ كتاب‌ الامامة‌ و السياسة‌? درمعجم‌ المطبوعات‌ العربية‌ و المعربة‌ كه‌ يوسف‌ اليان‌سركيس‌ (محققان و نويسندگان مقاله ي دردانه ي کوثر و يورش به خانه وحي نام يوسف اليان سرکيس را اشتباها الياس سرکيس نقل کرده اند) در آن‌ فهرست‌ كتابهاي‌ چاپ‌ شده‌ي‌ عربي‌ و عجمي‌ را نام‌ برده‌ و درباره‌ي‌ كتاب‌ مزبور هيچ‌ گونه‌ اظهار نظري‌ نكرده‌ (ر.ک. سرکيس، يوسف اليان، معجم المطوعات العربية و المعربة، ج1، ص: 212-211 مکتبة ثقافة الدينية) مردود دانست‌ كه‌ در آن‌ صورت‌ ما نيز گرفتار احساسات‌ و تعصب‌ شده‌ايم‌. و در حقيقت‌ انگيزه‌ي‌ واقعي‌ در تأليف‌ كتاب‌الامامة‌ و السياسة‌ آن‌ است‌ كه‌ محمد عزه‌ دروزه‌، دانشمند معاصر مصري‌ مي‌گويد:

تأثير عقايد شيعه‌ هاشمي‌ علوي‌ و عباسي‌ در بيشتر روايات‌ الامامة‌ و السياسة‌ آشكارا به‌ چشم‌ مي‌خورد. و به‌ احتمال‌ قوي‌ اين ‌روايات‌ نتيجه‌ تضاد و رقابتي‌ است‌ كه‌ پس‌ از خلفاي‌ راشدين‌ ميان‌ امويان‌ و هاشميان‌ پديد آمده‌ است‌ و گرنه‌ فاطمه‌ وعلي (‌رضي‌الله عنهما) با ايمان‌ تر، منزّه‌ تر و خردمند از آن‌ بوده‌اند كه‌ بر خلاف‌ مصالح‌ مسلمانان‌ به‌ پا خيزند و عمر بزرگ‌ تر وخوددارتر از آن‌ است‌ كه‌ به‌ سوزاندن‌ خانه‌ فاطمه (‌رضي‌الله عنها) دست‌ يازد. (دروزه، محمد عزة، تاريخ العرب في السلام، ص: 21، بيروت المکتبة المصرية)

نقد روايت‌ تاريخ‌ محمد بن‌ جرير طبري‌

ما براي‌ آنكه‌ بهتر بتوانيم‌ به‌ بررسي‌ روايت‌ تاريخ‌ طبري بپردازيم‌ و صحت‌ و سقم‌ آن‌ را تبيين‌ نماييم‌ به‌ نقل‌ كامل‌ آن‌ با سندمي‌پردازيم‌:

طبري‌ در تاريخ‌ الامم‌ و الملوك‌ مي‌گويد:

حدثنا ابن‌ حميد، قال‌ حدثنا جرير عن‌ مغيرة‌ عن‌ زياد بن‌ كليب‌ قال‌: أتي‌ عمر بن‌ الخطاب‌ منزل‌ علي‌ و فيه‌ طلحة‌ و الزبير و رجال‌من‌ المهاجرين‌ فقال‌: و الله لاحرقن‌ عليكم‌ أو لتخرجن‌ الي‌ البيعة‌ فخرج‌ عليه‌ الزبير مصلتاً بالسيف‌ فعثر، فسقط‌ السيف‌ من‌ يده‌ فوثبواعليه‌ فأخذوه‌ (طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوک، ج2، ص: 443، مطبعة الاستقامة بالقاهرة 1358هـ 1935م)

ابن‌ حميد به‌ روايت‌ جرير و او به‌ روايت‌ مغيره‌ و مغيره‌ به‌ روايت‌ زياد بن‌ كليب‌ مي‌گويد: عمر بن‌ خطاب‌ به‌ خانه‌ علي‌ رفت‌ كه ‌طلحه‌ و زبير و كساني‌ از مهاجران‌ آنجا بودند و گفت‌: اگر براي‌ بيعت‌ نياييد خانه‌ را آتش‌ مي‌زنم‌ زبير با شمشير كشيده‌ به‌ طرف‌ او آمد كه‌ بلغزيد و شمشير از دستش‌ بيفتاد و بر جستند و او را بگرفتند.

امام‌ محمد بن‌ جرير طبري‌ با نقل‌ سند روايت‌ به‌ ما امكان‌ مي‌دهد تا روايت‌ او را مورد بررسي‌ قرار دهيم‌ و به‌ صحت‌ و سقم‌ آن‌بپردازيم‌؛ از اين‌ رو ما قبل‌ از هر گونه‌ سخن‌ به‌ نقد سند روايت‌ مزبور مي‌پردازيم‌.

تحقيق‌ سند:

سند روايت‌ تاريخ‌ طبري‌در ابتدا و انتها، دو اشكال‌ دارد، زيرا نخستين‌ راوي‌ آن‌ يعني‌: ابن‌ حميد متهم‌ به‌ دروغ‌ پردازي‌ است‌ وآخرين‌ راوي‌ نيز خود شاهد آن‌ ماجرا نبوده‌ است‌ و بالواسطه‌ روايت‌ مي‌كند، لذا روايت‌ هم‌ ساختگي‌ است‌ و هم‌ منقطع‌؛

راوي‌ اول‌: ابن‌ حميد، ابو عبدالله الرازي‌، متوفاي‌ سال‌ (248هـ.ق) است‌.

ابن‌ خراش‌ درباره‌ي‌ او مي‌گويد: حدثنا حميد، و كان‌ والله يكذب‌ (ذهبي، شمس الدين، محمد بن احمد، ميزان الاعتدال ج 3، ص: 530، شماره شرح حال: 7453، دار الفکر بيروت) ابن‌ حميد براي‌ من‌ حديث‌ روايت‌ مي‌كرد، به‌ خدا قسم‌ وي‌ دروغ‌ مي‌گفت‌.

و امام‌ صالح‌ جرزه‌ مي‌گويد: ما رأيت‌ أحذق‌ بالكذب‌ من‌ ابن‌ حُميد و من‌ ابن‌ الشاذكوني‌ (همان مرجع، ج 3، ص: 530) من‌ در دروغگويي‌ ماهرتر از ابن‌حميد و ابن‌ شاذكوني‌ نديدم‌

و امام‌ شمس‌ الدين‌ ذهبي‌ مي‌گويد: و هو مع‌ امامته‌ منكر الحديث‌، صاحب‌ عجائب‌ (ذهبي، شمس الدين محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، ج 11، ص: 503، شماره شرح حال: 137،او با اين‌ وصف‌ كه‌ امام‌ است‌ احاديث‌منكر و اخبار شگفت‌ انگيز روايت‌ مي‌كند.

زياد بن‌ كليب‌ ابو معشر كوفي‌، (120هـ.ق)

آخرين‌ راوي‌ در روايت‌ سند تاريخ‌ طبري‌ است‌ كه‌ به‌ نقل‌ داستان‌ پرداخته‌ است‌. وي‌ گر چه‌ مورد توثيق‌ علماي‌ جرح‌ و تعديل ‌قرار گرفته‌ است‌، اما خود شخصاً شاهد ماجراي‌ سقيفه‌ و جريان‌ رفتن‌ حضرت‌ عمر(رضي الله عنه) به‌ خانه‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) نبوده‌ است‌. وي‌ از تابعيني‌ همچون‌ ابراهيم‌ نخعي‌، سعيد بن‌ جبير، عامر شعبي‌ و فضيل‌ بن‌ عمرو فقيمي‌ روايت‌ كرده‌ است‌.(جمال الدين، يوسف مزي تهذيب الکمال من اسماء الرجال، ج 9، ص: 504، شماره شرح حال: 2065، موسسة الرسالة، 1407هـ 1987 م، الطبعة الاولي)

و در زمان‌ حكومت‌ يوسف‌ بن‌ عمرو در سال‌ 120 هـ.ق وفات‌ نموده‌ است‌. (ر.ک، ابن سعد، الطبقات الکبري، ج 6، ص: 330، دار بيروت، 1405هـ 1985م، عسقلاني، احمد بن حجر، تهذيب التهذيب، ج3، ص: 334، شماره شرح حال: 2184، دار الکتب العلمية، 1415عـ 1994م)

لذا علماي‌ اصول‌ حديث‌ چنين‌ روايتي‌ را ساختگي‌ و منقطع‌ مي‌نامند.

از اين‌ رو روايت‌ تاريخ‌ طبري خاطر وجود راوي‌ كذّاب‌، يعني‌: محمد بن‌ حُميد رازي‌ و انقطاع‌ در سند، فاقد ارزش‌ تاريخي ‌است‌ و كسي‌ آن‌ را قابل‌ استناد نمي‌داند؛ نكته‌ي‌ قابل‌ توجه‌ آن‌ است‌ كه‌ طبري‌ به‌ نقل‌ روايتي‌ مي‌پردازد كه‌ كاملاً با اين‌ جريان‌ تعارض‌دارد. آنجا كه‌ مي‌گويد:

عن‌ حبيب‌ بن‌ ابي‌ ثابت‌ قال‌: كان‌ علي‌ٌ في‌ بيته‌ اذ أتي‌ فقيل‌ له‌: قد جلس‌ ابوبكر للبيعة‌ فخرج‌ في‌ قميص‌ٍ ما عليه‌ إزارٌ و لا رداءٌ عجلاً كراهية‌ ان‌ يبطي‌عنها حتي‌ بايعه‌ ثم‌ جلس‌ اليه‌ و بعث‌ الي‌ ثوبه‌ فأتاه‌ فتخلله‌ و لزم‌ مجلسه‌ (طبري، محمد ابن جرير،تاريخ الامم و الملوک، ج2، ص: 447، مطبعة الاستقامة بالقاهرة، 1358 هـ 1939م)

حبيب‌ بن‌ ابي‌ ثابت‌ گويد: علي‌ در خانه‌ بود كه‌ آمدند و گفتند: ابوبكر براي‌ بيعت‌ نشسته‌، و او با پيراهن‌ بدون‌ روپوش‌ و ردا، برون‌شد كه‌ شتاب‌ داشت‌ و خوش‌ نداشت‌ در كار بيعت‌ تأخير شود و با ابوبكر بيعت‌ كرد و پيش‌ او بنشست‌ و فرستاد تا جامه‌ي‌ وي‌ رابياوردند و پوشيد و در مجلس‌ بماند. (طبري، تاريخ طبري، ترجمه ابو القاسم پاينده، ج 4، ص: 1334، انتشارات اساطير، چاپ چهارم، زمستان 1368 هـ .ش)

و اگر به‌ فرض‌ اينكه‌ روايت‌ طبري‌ نيز صحيح‌ باشد، در كجاي‌ روايت‌ آمده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ عمر(رضي الله عنه) خانه‌ حضرت‌ فاطمه‌ را آتش‌زد و او را به‌ شهادت‌ رساند!؟

بررسي‌ روايت‌ ابن‌ عبدربه‌ در كتاب‌ العقد الفريد:

روايت‌ ابن‌ عبدربه‌ در كتاب‌ العقد الفريد از چند جهت‌ قابل‌ نقد است‌.

اوّلاً: روايت‌ مزبور بدون‌ ذكر سند و مأخذ بيان‌ شده‌ است‌ كه‌ چنين‌ روايت‌ از نظر محققان‌ هيچ‌ گونه‌ ارزش‌ تاريخي‌ ندارد و به‌ هيچ‌وجه‌ نمي‌توان‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ دليل‌ ارائه‌ نمود.

ثانياً: كتاب‌ العقد الفريد كتاب‌ حديث‌ و تاريخ‌ نيست‌ بلكه‌ مجموعه‌اي‌ از داستانها، اقوال‌ و رويدادهاي‌ ادبي‌ است‌ و بعنوان‌مأخذ و مرجع‌ تاريخي‌ و حديث‌ محسوب‌ نمي‌گردد.

چنانكه‌ مؤلف‌ آن‌ در مقدمه‌ كتاب‌ خويش‌ مي‌گويد: من‌ در اين‌ كتاب‌ مرواريدهاي‌ ناب‌ ادبي‌ و سخنان‌ جامع‌ و برگزيده‌اي‌ را گردآورده‌ ام‌ و قسمتي‌ از آن‌ مشتمل‌ بر شنيده‌ها و سخنان‌ حكيمان‌ و ادبيان‌ است‌. (العقد الفريد، ج1، ص: 20، دار احيا التراث العربي، 1409 هـ 1989م)

مؤرخ‌ شهير احمد بن‌ خلكان‌ (681هـ.ق) نيز درباره‌ي‌ كتاب‌ العقد الفريد مي‌گويد: كتابه‌ العقد و هو من‌ الكتب‌ الممتعة‌ حوي‌من‌ كل‌ شي‌ء (وفيات الاعيان، ج1، ص: 110، شماره شرح حال: 46، دار صادر بيروت) كتاب‌ العقد (الفريد) از كتب‌ سودمندي‌ است‌ و حاوي‌ هر مطلبي‌ است‌.

ثالثاً: ابن‌ عبدربه‌ به‌ مذهب‌ تشيع‌ گرايش‌ داشته‌ است‌ و از اين‌ رو نمي‌توان‌ نقل‌ روايات‌ وي‌ را به‌ دور از تعصب‌ و بي‌ طرفانه‌ خواند،چنانكه‌ علامه‌ ابوالفداء اسماعيل‌ بن‌ كثير دمشقي‌ مي‌گويد: و كتابه‌ العقد يدل‌ علي‌ فضائل‌ جمة‌، و علوم‌ كثيرة‌ مهمة‌، و يدل‌ كثير من‌كلامه‌ علي‌ تشيع‌ فيه‌ (ابو الفداء، اسماعيل بن کثير، البداية و النهاية، ج11، ص: 219، دار احياء التراث العربي 1408 هـ 1988 م)

كتاب‌ العقد الفريد فضايل‌ زياد و علوم‌ مهمي‌ در بردارد و بسياري‌ از سخنان‌ مؤلف‌ گرايش‌ وي‌ را به‌ مذهب‌ تشيع‌ به‌ اثبات ‌مي‌رساند.

رابعاً: در روايت‌ العقد الفري آمده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ فاطمه (رضي‌الله عنها) از حضرت‌ عمر(رضي الله عنه) پرسيد: يا ابن‌ الخطاب‌ أجئت‌لتحرق‌ دارنا؟!اي‌ فرزند خطاب‌ آمده‌اي‌ تا خانه‌ ما را بسوزاني‌؟! و حضرت‌ عمر(رض‌) در پاسخ‌ فرمود: نعم‌. أو تدخلوا فيمادخلت‌ فيه‌ الامة‌.

آري‌ مگر اين‌ كه‌ در آنچه‌ كه‌ امت‌ وارد شدند، شما نيز وارد شويد

با نقل‌ ادامه‌ روايت‌ مشخص‌ مي‌گردد كه‌ آيا حضرت‌ عمر(رضي الله عنه) به‌ سوزاندن‌ خانه‌ حضرت‌ فاطمه‌ (رضي‌الله عنها) اقدام‌ نمود يا آنان‌ متقاعد شدند و با حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) بيعت‌ نمودند؟

??فخرج‌ علي‌ حتي‌ دخل‌ علي‌ أبي‌ بكر فبايعه‌، فقال‌ له‌ ابوبكر: أكرهت‌ إمارتي‌؟ فقال‌: لا، و لكنني‌ آليت‌ أن‌ لا ارتدي‌ بعد موت‌رسول‌ الله(صلي الله عليه وسلم) حتي‌ أحفظ‌ القران‌، فعليه‌ حبست‌ نفسي‌? (العقد الفريد، ج 4، ص: 247، دار احياء التراث العربي، 1409 هـ 1989م)

پس‌ آنگاه‌ حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) بيرون‌ آمد و نزد ابوبكر(رضي الله عنه) رفت‌ و با وي‌ بيعت‌ نمود، ابوبكر(رضي الله عنه) گفت‌: آيا جانشيني‌ مرانمي‌پسندي‌؟ حضرت‌ علي‌ فرمود: چرا. اما من‌ قسم‌ خورده‌ بودم‌ تا قرآن‌ را گردآوري‌ نكنم‌، جامه‌ بر تن‌ نكنم‌، و به‌ همين‌ خاطردرخانه‌ ماندم‌.

 

در اين‌ قسمت‌ از روايت‌ كه‌ نويسندگان‌ مقاله‌ي‌ دردانه‌ي‌ كوثر و يورش‌ به‌ خانه‌ي‌ وحي‌ از ذكر آن‌ خودداري‌ نموده‌اند هيچ‌ نوع‌ اشاره‌اي‌ به‌سوزاندن‌ خانه‌ي‌ حضرت‌ فاطمه‌ رضي‌ الله عنها نشده‌ است‌ و بالعكس‌ تأييد خلافت‌ حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) توسط‌ حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) به‌اثبات‌ مي‌رسد.

 

ادامه را در بخش سوم بخوانيد


رحلت یا شهادت؟ جوابیه ی بخش3 

 

بررسي‌ روايات‌ ادعاي‌ يورش‌ به‌ خانه‌ وحي‌:

نويسندگان‌ مقاله‌ي‌ دردانه‌ي‌ كوثر و يورش‌ به‌ خانه‌ي‌ وحي‌ در بخش‌ چهارم‌ ادعا نموده‌اند كه‌ حضرت‌ ابوبكر و عمر (رضي‌الله عنهما) به‌ خانه‌حضرت‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) يورش‌ برده‌اند و به‌ هتك‌ حرمت‌ خانه‌ حضرت‌ زهرا (رضي‌الله عنها) پرداخته‌اند، كه‌ در اثبات‌ادعايشان‌ چند روايت‌ را ارائه‌ نموده‌اند كه‌ ما در اين‌ بخش‌ به‌ نقد و بررسي‌ آن‌ روايات‌ مي‌پردازيم‌.

1ـ ابو عبيد و كتاب‌ الاموال‌:

در آغاز روايت‌ ابوعبيد آمده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ عبدالرحمن‌ بن‌ عوف‌(رضي الله عنه) به‌ عيادت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) رفت‌ و پس‌ از عرض‌ سلام‌ به ‌وي‌ گفت‌: ما أري‌ بك‌ بأساً، و الحمدلله، و لا تأس‌ علي‌ الدنيا فوالله ان‌ علمناك‌ الا كنت‌ صالحاً مصلحاً (کتاب الاموال، ص: 144، دار الکتب العلمية، 1406 هـ 1986 م)

من‌ برايت‌ مشكلي‌ نمي‌بينم‌، و خداوند را سپاس‌ مي‌گويم‌، بر دنيا غم‌ مخور، بخدا قسم‌ تو نيك‌ بودي‌ و به‌ نيكويي‌ امر مي‌كردي‌.

و در ادامه‌ روايت‌ مي‌آيد كه‌ حضرت‌ ابوبكر فرمود:

آري‌، از آنچه‌ در دنيا رخ‌ داده‌، تأسف‌ ندارد، جز اينكه‌ سه‌ كار كردم‌ كه‌ كاش‌ نكرده‌ بودم‌ و سه‌ كار نكردم‌ كه‌ كاش‌ كرده‌ بودم‌ و كاش‌ سه‌ چيز را از پيامبر سؤال‌ مي‌كردم‌؛ اما آن‌ سه‌ چيزي‌ كه‌ انجام‌ داده‌ ام‌ و كاش‌ كه‌ انجام‌ نمي‌دادم‌، عبارتند از:

در اينجا ابو عبيد مي‌گويد: فوددت‌ أني‌ لم‌ اكن‌ فعلت‌ كذا و كذا (همان مرجع، ص: 144)

من‌ دوست‌ داشتم‌ كه‌ چنين‌ و چنان‌ نمي‌كردم‌

ابوعبيد تصريح‌ نكرده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) چه‌ گفته‌ است‌؛ لذا استدلال‌ از كتاب‌ الاموال‌ بي‌ ارزش‌ و فاقد اعتبار است‌ چه‌در كتاب‌ مزبور آنچه‌ مورد نظر ما بوده‌، ذكر نشده‌ است‌ و ديگر آنكه‌ محمد خليل‌ هراس‌ محقق‌ كتاب‌ الاموال‌در پاورقي‌ مي‌نويسد:

قال‌ الذهبي‌ في‌ الميزان‌: علوان‌ بن‌ داود البجلي‌ مولي‌ جرير بن‌ عبدالله و يقال‌ علوان‌ بن‌ صالح‌، قال‌ البخاري‌: منكرالحديث‌.

و قال‌ العقيلي‌: له‌ حديث‌ لا يتابع‌ عليه‌ و لا يعرف‌ الا به‌ و قال‌ ابو سعيد بن‌ يونس‌: منكر الحديث‌، قيل‌ مات‌ سنة‌ ثمانين‌ ومأئة‌. (همان مرجع، ص: 144)

يعني‌: در اسناد روايت‌ مذكور شخصي‌ به‌ نام‌ علوان‌ بن‌ داود بجلي‌ كه‌ برده‌ي‌ جرير بن‌ عبدالله است‌ وجود دارد، و برخي‌ مي‌گويند:كه‌ نام‌ وي‌ علوان‌ بن‌ صالح‌ است‌. امام‌ بخاري‌ درباره‌ي‌ او مي‌گويد: احاديثش‌ قابل‌ قبول‌ نيست‌.

و امام‌ عقيلي‌ مي‌گويد: حديثي‌ را كه‌ او روايت‌ كرده‌ است‌ كسي‌ ديگر آن‌ را روايت‌ نكرده‌ است‌ و فقط‌ با همان‌ روايت‌ شناخته ‌مي‌شود و ابوسعيد بن‌ يونس‌ مي‌گويد: احاديثش‌ مورد قبول‌ نيستند و در سال‌ 180 هـ.ق وفات‌ نموده‌ است‌.

حال‌ با وجود چنين‌ راوي‌ بي‌اعتباري‌ چگونه‌ مي‌توان‌ روايت‌ فوق‌ را صحيح‌ دانست‌ و آن‌ را به‌ عنوان‌ دليل‌ ارائه‌ نمود!؟

بررسي‌ روايت‌ امام‌ طبراني‌ در المعجم‌ الكبير:

بدون‌ ترديد امام‌ ابوالقاسم‌ سليمان‌ بن‌ احمد طبراني‌ (260-360 هـ.ق) از ائمه‌ حديث‌ و حافظان‌ آن‌ فن‌ به شمار مي‌آيد، اما از اين‌مطلب‌ نمي‌توان‌ دليل‌ گرفت‌ كه‌ هر حديثي‌ و روايتي‌ را كه‌ امام‌ ابوالقاسم‌ طبراني‌ در المعجم‌ الكبيرنقل‌ كرده‌ است‌ صحيح‌ است‌، چه‌بسياري‌ از روايات‌ آن‌ ضعيف‌ و بعضاً ساختگي‌ نيز هستند.

تحقيق‌ اسناد روايت‌ المعجم‌ الكبير:

امام‌ طبراني‌ روايت‌ مذكور را اينگونه‌ نقل‌ مي‌نمايد:

حدثنا ابوالزنباع‌، روح‌ بن‌ الفرج‌ المصري‌، ثنا سعيد ابن‌ عفير، حدثني‌ علوان‌ بن‌ داود البجلي‌ عن‌ حميد بن‌ عبدالرحمن‌ بن‌ حميدبن‌ عبدالرحمن‌ بن‌ عوف‌ عن‌ صالح‌ بن‌ كيسان‌ عن‌ حميد بن‌ عبدالرحمن‌ بن‌ عوف‌ عن‌ أبيه‌ قال‌:دخلت‌ علي‌ ابي‌بكر(رضي الله عنه) أعوده‌ في‌مرضه‌ الذي‌ توفي‌ فيه‌... (طبراني، ابو القاسم، المعجم الکبير، ج1، ص: 62، شماره حديث: 43، تحقيق، حمدي عبد الحميد سلفي، دار احياء التراث العربي، الطبعة الثانية)

در سند مذكور، شخصي‌ به‌ نام‌ علوان‌ بن‌ داود بجلي‌ وجود دارد كه‌ ائمه‌ جرح‌ و تعديل‌ وي‌ را مورد جرح‌ قرار داده‌اند و روايت‌ وي‌ را بي‌ اساس‌ خوانده‌اند:

امام‌ بخاري‌ درباره‌ي‌ او مي‌گويد: منكر الحديث‌ (عسقلاني، احمد بن حجر، لسان الميزان ج4، ص: 188، شماره شرح حال: 502، مؤسسة الاعلمي، 1406هـ 1986م) يعني‌: احاديثش‌ قابل‌ انكار است‌.

و سعيد بن‌ عفير مي‌گويد: زاقولي‌ من‌ الزواقيل‌ (همان مرجع، ج4، ص: 190) راهزني‌ است‌ از راهزنان.

و حافظ‌ نور الدين‌ هيثمي‌ پس‌ از نقل‌ روايت‌ مذكور مي‌گويد: رواه‌ الطبراني‌ و فيه‌ علوان‌ بن‌ داود البجلي‌ و هو ضعيف‌ و هذاالاثر مما انكر عليه‌ (هيثمي، نور الدين، علي بن ابي بکر، مجمع الزوائد و منع الفوائد، ج5، ص: 203، دار الکتاب العربي، 1402 هـ 1982م)

 

طبراني‌ اين‌ حديث‌ را روايت‌ كرده‌ است‌ و در سند آن‌ علوان‌ بن‌ داود بجلي‌ موجود است‌، كه‌ در روايت‌ ضعيف‌ است‌ و روايت‌ مذكور وي‌ مورد قبول‌ كسي‌ قرار نگرفته‌ است‌.

نتيجه‌ آنكه‌: روايت‌ امام‌ طبراني‌ بخاطر ضعف‌ اسنادي‌ بعنوان‌ دليل‌ قابل‌ قبول‌ نيست‌.

بررسي‌ روايت‌ ابن‌ عبدربه‌ در العقد الفريد،

روايت‌ ابن‌ عبدربه‌ نيز به‌ دلائل‌ متعددي‌ که در ذيل ذکر مي شود قابل‌ قبول‌ و استناد نمي‌باشد.

1ـ بخاطر آنكه‌ روايت‌ مذكور بدون‌ ذكر سند و مأخذ بيان‌ شده‌ است‌ و از اين‌ جهت‌ هيچ‌ گونه‌ ارزش‌ حديثي‌ و تاريخي‌ ندارد.

2ـ همه‌ رواياتي‌ كه‌ متعلق‌ به‌ اين‌ بخش‌ از وصاياي‌ حضرت‌ ابوبكر صديق‌(رضي الله عنه) هستند از طريق‌ علوان‌ بن‌ داود بجلي‌ نقل‌ شده‌اند كه‌ائمه‌ جرح‌ و تعديل‌ وي‌ را ضعيف‌ قرار داده‌اند، لذا روايت‌ بي‌اعتبار است‌ و به‌ عنوان‌ دليل‌ و مدرك‌ قابل‌ قبول‌ نيست‌.

3ـ گرايش‌ احمد بن‌ عبدربه‌ اندلسي‌ به‌ مذهب‌ تشيع‌ (ر.ک، ابن کثير، ابو الفداء، البداية و النهاية ج11، ص: 219، دار احياء التراث العربي، 1408 هـ 1988 م) نيز، صداقت‌ و بي‌ طرفي‌ مؤلف‌ را در نقل‌ روايت‌ مذكور، دچار ترديد وابهام‌ مي‌نمايد.

4ـ عدم‌ تصريح‌ در سخنان‌ حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) به‌ سوزاندن‌ خانه‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) و شهادت‌ رساندن‌ آن‌ بانوي‌ بزرگوار؛چنانكه‌ از ترجمه‌ صحيح‌ سخنان‌ حضرت‌ ابوبكر (رض‌) اين‌ مطلب‌ به‌ اثبات‌ مي‌رسد.

بررسي‌ سخنان‌ ابراهيم‌ بن‌ سيار نظام‌ معتزلي‌:

نويسندگان‌ مقاله‌ دردانه‌ي‌ كوثر و يورش‌ به‌ خانه‌ وحي‌ با حذف‌ و قطع‌ عبارت‌ كتاب‌ الوافي‌ بالوفيات‌و با تعريف‌ و تمجيد از ابراهيم‌ بن‌ سيارمعتزلي‌ كوشيده‌اند تا با نقل‌ پاره‌اي‌ از سخنان وي‌، أمر‌ شهادت‌ حضرت‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) را به‌ حقيقتي‌ تاريخي‌ مبدل‌ نمايند كه‌ ما براي‌ تبيين‌ شخصيت‌ ابراهيم‌ بن‌ سيار معتزلي‌ و قطع‌ و حذف‌ عبارت‌ كتاب‌ الوافي‌ بالوفيات‌ عبارت‌ كامل‌ آن‌ را نقل‌ مي‌نمائيم‌ وقضاوت‌ را بر عهده‌ خوانندگان‌ مي‌گذاريم‌.

صلاح‌ الدين‌، خليل‌ بن‌ أيبك‌ صفدي‌ (متوفي‌' 764 هـ.ق) در شرح‌ حال‌ ابراهيم‌ نظام‌ مي‌ گويد:

ابراهيم‌ بن‌ سيار بن‌ هاني‌، بصري‌، معروف‌ به‌ نظام‌..،

نظام‌ در سنين‌ جواني‌ با ثنويها همراه‌ بود و در سن‌ كهولت‌ با فلاسفه‌ي‌ ملحد همنشين‌ بود، از اين‌ رو به‌ مطالعه‌ي‌ كتب‌ فلسفه‌ روي‌آورد و سخنان‌ آنان‌ را با سخنان‌ معتزله‌ در آميخت‌ تا آنكه‌ پيشواي‌ معتزله‌ شد و به‌ همين‌ جهت‌ فرقه‌ي‌ نظاميه‌ به‌ او منسوب‌ است‌ دربرخي‌ از مسايل‌ با معتزله‌ هم‌ نظر بود و در برخي‌ ديگر تفرد داشت‌ از آنجمله‌:

گرايش‌ وي‌ به‌ رفض‌ و توهين‌ به‌ بزرگان‌ صحابه‌ي‌ پيامبر(صلي الله عليه وسلم) بود؛ وي‌ مي‌گفت‌: پيامبر(صلي الله عليه وسلم) بر امامت‌ علي‌ تصريح‌ كرده‌ و او راجانشين‌ خويش‌ تعيين‌ نموده‌ است‌، و صحابه‌ي‌ پيامبر(صلي الله عليه وسلم) نيز به‌ اين‌ مطلب‌ آگاه‌ بودند. اما عمر به‌ نفع‌ ابوبكر اين‌ مسأله‌ را پنهان‌ داشت‌.و مي‌گفت‌: عمر در روز بيعت‌ با ابوبكر شكم‌ حضرت‌ فاطمه‌ي‌ حضرت‌ زهرا را زد چنانكه‌ وي‌ محسن‌ را سقط‌ كرد. (صفدي، صلاح الدين بن ايبک، الوافي بالوفيات، ج6، ص: 17، دار النشر فرانز شتاينر بفيسبادن، 1411هـ 1991م)

علامه‌ صلاح‌ الدين‌ صفدي‌ در ادامه‌ي‌ شرح‌ حال‌ ابراهيم‌ بن‌ سيار مي‌گويد:

برخي‌ از علما معتقدند كه‌ نظام‌ در حقيقت‌ مذهب‌ برهمائي‌ داشت‌ يعني‌: كساني كه‌ منكر نبوت‌اند؛ و او به‌ خاطر بيم‌ از شمشيرعقيده‌اش‌ را پنهان‌ نمود. اكثريت‌ علما وي‌ را كافر مي‌دانند و گروهي‌ از پيشوايان‌ معتزله‌ همچون‌ ابوهذيل‌، اسكافي‌ و جعفر بن‌ حرب‌ نيز او را كافر قرار داده‌اند و در اين‌ باره‌ كتابهايي‌ نوشته‌اند. (همان مرجع، ج6، ص: 18)

علامه‌ ابوالفتح‌، محمد عبدالكريم‌ شهرستاني‌ (متوفي‌ 548 هـ.ق) در الملل‌ و النحل‌ مي‌گويد:

ابراهيم‌ بن‌ يسار بن‌ هاني‌، نظام‌، بسياري‌ از كتب‌ فلاسفه‌ را مورد مطالعه‌ قرار داد. و سخن‌ آنان‌ را با سخنان‌ معتزله‌ در آميخت‌ و در برخي‌ از مسايل‌ تفرد داشت‌؛ از آنجمله‌: يازدهمين‌ مورد از تفردات‌ وي‌ گرايش‌ به‌ مذهب‌ تشيع‌ و توهين‌ به‌ بزرگان‌ صحابه‌ بود..؛ وي‌ داستاني‌ دروغين‌ جعل‌ كرده‌ و گفت‌: عمر در روز بيعت‌، شكم‌ حضرت‌ فاطمه‌ (رضي‌الله عنها) را زد و او سقط‌ جنين‌ كرد، در حالي كه ‌فرياد مي‌زد، خانه‌ فاطمه‌ را با ساكنان‌ آن‌ بسوزانيد? و حال‌ آنكه‌ جز علي‌، فاطمه‌، حسن‌ و حسين‌ كسي‌ ديگر در خانه‌ نبود (شهرستاني، محمد بن عبد الکريم، الملل و النحل، ج1، ص: 67، 71، دار المعرفة 1419هـ 1998م)

شگفت‌ انگيزتر آنكه‌ علامه‌ عبدالحميد بن‌ هبة‌ الله معروف‌ به‌ ابن‌ ابي‌ الحديد معتزلي‌ شيعي‌ (ابن کثير وي را شيعه غالي مي داند، ر.ک، البداية و النهاية، ج13، ص: 233، دار احياء التراث العربي و آقا بزرگ تهراني نام وي را در طبقات اعلام الشيعة، ج13، ص: 88، ذکر کرده است.) استاد فن‌ تاريخ‌ در شرح‌نهج‌البلاغه‌ به‌ نقد آراء و عقايد ابراهيم‌ نظام‌ معتزلي‌ پرداخته‌ است‌ و در اين‌ باره‌ مي‌گويد:

و اما ما ذكره‌ من‌ الهجوم‌ علي‌ دار فاطمه‌ و جمع‌ الحطب‌ لتحريقها، فهو خبر واحد غير موثوق‌ به‌، و لا معول‌ عليه‌ في‌ حق‌الصحابه‌، بل‌ و لا في‌ حق‌ أحد من‌ المسلمين‌ ممن‌ ظهرت‌ عدالته‌. 0ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة، ج20، ص: 34، منشورات مکتبة آية العظمي مرعشي نجفي، قم، ايران، 1404 هـ)

اما آنچه‌ او در مورد حمله‌ به‌ خانه‌ي‌ فاطمه‌ ذكر كرده‌ و اينكه‌ هيزم‌ جمع‌ نمودند تا آن‌ را بسوزانند، خبر واحديست‌ كه‌ مورد توثيق‌و قابل‌ استناد نيست‌ نه‌ در مورد صحابه‌ و نه‌ در مورد هيچ‌ يك‌ از مسلمانان‌ كه‌ عدالتش‌ به‌ اثبات‌ رسيده‌ است‌.

با اين‌ وصف‌ چگونه‌ مي‌توان‌ از سخنان‌ كسي‌ كه‌ دشمني‌ آشكارا با حضرت‌ ابوبكر و عمر (رضي‌الله عنهما) داشته‌ است‌ به‌ اثبات‌ماجرايي‌ دروغين‌ استدلال‌ نمود، و با تعريف‌ و تمجيد از جايگاه‌ ادبي‌ ابراهيم‌ بن‌ سيار كافر، و با حذف‌ بخشي‌ از عبارت‌ كتاب‌ الوافي‌بالوفيات‌ اتهام‌ بي‌ اساس‌ وي‌ را نسبت‌ به‌ حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) صحيح‌ جلوه‌ داد! در حالي كه‌ ابن‌ ابي‌ الحديد استاد فن‌ تاريخ‌ چنين‌اقدام‌ جسورانه‌اي‌ را شايسته‌ با شأن‌ مسلمان‌ عادي‌ نمي‌داند تا چه‌ رسد به‌ خليفه‌ راشد مسلمانان‌ و صحابه‌ بزرگوار پيامبر!

به‌ قول‌ مولوي‌:

خرده‌ گيرد در سخن‌ بر بايزيدننگ‌ دارد از وجود او يزيد

(رومي، محمد بلخي، مثنوي، ج1، ص: 121، بيت: 2275، انتشارات طلايه، 1378 ش)

بررسي‌ روايت‌ مبرد در كتاب‌ الكامل‌:

اين‌ بخش‌ از روايت‌ كه‌ نويسندگان‌ مقاله‌ي‌ دردانه‌ي‌ كوثر و يورش‌ به‌ خانه‌ي‌ وحي‌از آن‌ استدلال‌ مي‌نمايند در كتاب‌ الكامل‌ وجود ندارد و اگر چنين‌ ادعايي‌ دارند آن‌ را نشان‌ دهند البينة‌ علي‌ المدعي‌!

دليل‌ ما آن‌ است‌ كه‌ چون‌ نويسندگان‌ مقاله‌ دردانه‌ي‌ كوثر و يورش‌ به‌ خانه‌ي‌ وحي آن‌ را از شرح‌ ابن‌ ابي‌ الحديد نقل‌ كرده‌اند، چنانكه‌ درپاورقي‌ مقاله‌ خويش‌ نيز حواله‌ شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ را ارجاع‌ داده‌اند، غافل‌ از آن‌ بوده‌اند كه‌ ابن‌ ابي‌ الحديد در ابتداي‌ روايت‌ كتاب‌الكامل‌مي‌گويد: روي‌ المبرد في‌ الكامل‌ صدر هذا الخبر عن‌ عبدالرحمن‌ بن‌ عوف‌... (ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة ج2، ص: 45)

 

يعني‌: مبرد در كتاب‌ الكامل‌ ابتداي‌ اين‌ روايت‌ را ذكر كرده‌ است‌ و آنجا كه‌ روايت‌ مبرد خاتمه‌ مي‌يابد، محمد ابوالفضل‌ابراهيم‌؛ محقق‌ كتاب‌ شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ در پاورقي‌ مي‌گويد: هذه‌ آخر رواية‌ المبرد ـ مع‌ تصرف‌ كثير في‌ العبارة‌ (في‌ الكامل‌1:55-54 بشرح‌ المرصفي‌. (همان مرجع، ج 2، ص: 46)

اينجا روايت‌ مبرد پايان‌ مي‌يابد، با تصرف‌ زيادي‌ كه‌ در عبارت‌ انجام‌ گرفته‌ است‌. الكامل‌، 1: 55-54 شرح‌ مرصفي‌?

در آن‌ بخش‌ از روايت‌ الكامل‌ كه‌ ابن‌ ابي‌ الحديد از آن‌ نقل‌ كرده‌ است‌، اصلاً اشاره‌اي‌ به‌ سخنان‌ حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) كه‌درباره‌ي‌ خانه‌ي‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) بيان‌ داشته‌، نشده‌ است‌ و اين‌ قسمت‌ از عبارت‌ شرح‌ ابن‌ ابي‌ الحديد را كه‌ نويسندگان‌ مقاله‌دردانه‌ي‌ كوثر و يورش‌ به‌ خانه‌ي‌ وحي‌نقل‌ نموده‌اند ابن‌ ابي‌الحديد از كتاب‌ السقيفه‌ كه‌ تأليف‌ ابوبكر، احمد بن‌ عبدالعزيز جوهري‌ شيعي‌ است‌ نقل‌ نموده‌ است‌. (ر.ک، ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة ج2، ص: 44)

لذا استناد به‌ كتاب‌ الكامل‌ كه‌ تأليف‌ ابوالعباس‌ مبرد سني‌ مسلك‌ است‌، سودي‌ ندارد و ادعاي‌ بدون‌ دليل‌ است‌.

بررسي‌ روايت‌ مسعودي‌ در مروج‌ الذهب‌ و معادن‌ الجوهر

روايت‌ علي‌ مسعودي‌ (346 هـ.ق) به‌ دلائل‌ متعددي‌ كه‌ ذيلاً ذكر مي‌گردد قابل‌ قبول‌ نيست‌.

1ـ ابوالحسين‌، علي‌ بن‌ حسين‌ مسعودي‌ متوفي‌ (346 هـ.ق) از مؤرخان‌ بزرگ‌ شيعه‌ است‌.

چنانكه‌ سيد محسن‌ امين‌ عاملي‌ در كتاب‌ أعيان‌ الشيعة‌ (ج‌: 41 صص‌: 198-213) و آقا بزرگ‌ تهراني‌ در كتاب‌ أعلام‌ طبقات‌الشيعة‌ (ج‌:1 ص‌: 182) وي‌ را به‌ نام‌ مورخ‌ بزرگ‌ شيعي‌ معرفي‌ مي‌نمايند.

در پيشگفتار ناشر مروج‌ الذهب‌ نيز آمده‌ است‌: مسعودي‌ بي گمان‌ شيعي‌ مذهب‌ بوده‌ است‌..؛ علماي‌ رجال‌ شيعه‌ از نجاشي‌ (متوفي‌450 ق‌) تا زمان‌ ما در كتب‌ رجال‌ خود مسعودي‌ را شيعه‌ (مسعودي، مروج الذهب، ترجمه ابو القاسم پاينده، پيشگفتار ناشر، ص: 7، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران 1378 شمسي) دانسته‌اند.

علامه‌ احمد بن‌ حجر عسقلاني‌ در مورد وي‌ مي‌گويد مطالب‌ كتابهاي‌ وي‌ دلالت‌ بر آن‌ دارد كه‌ وي‌، شيعي‌ معتزلي‌ است‌، تا آنجا كه‌در مورد عبدالله بن‌ عمر(رضي الله عنهما) مي‌گويد: او از بيعت‌ با علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌(رضي الله عنه) امتناع‌ ورزيد ولي‌ با يزيد بن‌ معاويه‌ و حجاج‌ براي‌عبدالملك‌ بن‌ مروان‌ بيعت‌ نمود!و او از اينگونه‌ مطالب‌ زياد نقل‌ مي‌كند. (عسقلاني، احمد بن حجر، لسان الميزان، ج4، ص: 255، موسسة الاعلمي للمطبوعات، 1406 هـ 1986 م)

از اين‌ رو طبعاً مسعودي‌ به‌ دفاع‌ از مذهب‌ تشيع‌ پرداخته‌ و به‌ طرفداري‌ از آنان‌ وقايعي‌ را در تاريخ‌ خويش‌ نقل‌ نموده‌ است‌ كه‌اينگونه‌ موارد را نمي‌توان‌ پذيرفت‌.

2ـ ابوالحسن‌ مسعودي‌، روايت‌ مذكور را در مروج‌ الذهب‌ بدون‌ نقل‌ سند و مأخذ ذكر مي‌كند كه‌ اينگونه‌ روايت‌ از نظر محدثان‌و مؤرخان‌ بعنوان‌ سند و مدرك‌ و دليل‌ قابل‌ قبول‌ نيست‌.

3ـ در سخنان‌ حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) كه‌ به‌ فرض‌ اينكه‌ صحيح‌ باشند وددت‌ اني‌ لم‌ اكشف‌ بيت‌ فاطمة‌ و ان‌ اغلق‌ علي‌ حرب‌ كه ‌ترجمه‌ تحت‌ لفظي‌ آن‌ در دائرة‌ المعارف‌ بزرگ‌ اسلامي‌ چنين‌ آمده‌ است‌ كاش‌ خانه‌ فاطمه‌ را، اگر به‌ قصد جنگ‌ بسته‌ بودند، برنگشوده‌بودم‌ (دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص: 230، چاپ تهران، 1369 شمسي) هيچ‌ اشاره‌اي‌ به‌ سوزاندن‌ خانه‌ي‌ فاطمه‌ي‌ زهرا (رضي‌الله عنها) نشده‌ است‌ كه‌ حمل‌ سخنان‌ حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) بر ادعاي‌مورد نظر از روي‌ تعصب‌ و غرض‌ و ادعاي‌ بدون‌ دليل‌ است‌.

حقيقت‌ ابن‌ ابي‌ دارم‌ در ميزان‌ الاعتدال

در بادي‌ امر كسي‌ كه‌ با عنوان‌ ابن‌ ابي‌ دارم‌ در كتاب‌ ميزان‌ الاعتدال‌ مواجه‌ مي‌گردد، تصور مي‌كند كه‌ كتاب‌ ميزان‌ الاعتدال‌ تأليف‌ابن‌ ابي‌ دارم‌ است‌ و يا آنكه‌ ابن‌ ابي‌ دارم‌ از علماي‌ بزرگ‌ اهل‌ تسنن‌ است‌ در حالي كه‌ هر دو تصور اشتباه‌ و قضيه‌ كاملاً بر عكس‌ است‌.

كتاب‌ ميزان‌ الاعتدال‌، تأليف‌ علامه‌ شمس‌ الدين‌. ابي‌ عبدالله محمد بن‌ احمد بن‌ عثمان‌ ذهبي‌ متوفي‌ (748 هـ.ق) است‌. كه‌ در چهار جلد و با تحقيق‌ علي‌ محمد بجاوي‌ بارها به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌؛ امام‌ ذهبي‌ كتاب‌ مذكور را درباره‌ي‌ شرح‌ حال‌ رجال‌ و راويان‌ ضعيف‌حديث‌ نگاشته‌ است‌ و مطابق‌ با رأي‌ علامه‌ محمد عبدالحي‌ لكنهوي‌؛ كتاب‌ ميزان‌ الاعتدال‌ گزيده‌ و خلاصه‌ كتاب‌ الكامل‌ في‌ ضعفاءالرجال‌تأليف‌ عبدالله بن‌ محمد ابن‌ عدي‌ (متوفي‌' 365 هـ.ق) مي‌باشد.

بيوگرافي‌ ابن‌ ابي‌ دارم‌:

ابن‌ ابي‌ دارم‌ يكي‌ از راويان‌ دروغين‌ است‌ كه‌ علامه‌ شمس‌ الدين‌ ذهبي‌ در كتاب‌ ميزان‌ الاعتدال‌ به‌ نقد وي‌ مي‌پردازد كه‌ براي‌ تبيين‌حقيقت‌ و تحريف‌ روشني‌ كه‌ در نقل‌ عبارت‌ كتاب‌ ميزان‌ الاعتدال‌ انجام‌ گرفته‌ است‌، عبارت‌ كامل‌ آن‌ را نقل‌ مي‌نمائيم‌.

علامه‌ شمس‌ الدين‌ محمد بن‌ احمد ذهبي‌ در شرح‌ حال‌ ابن‌ ابي‌ دارم‌ مي‌گويد:

احمد بن‌ محمد بن‌ السري‌ بن‌ يحيي‌ بن‌ ابي‌ دارم‌ المحدث‌، ابوبكر، الكوفي‌، الرافضي‌ الكذّاب‌

در سال‌ 358 هـ.ق وفات‌ كرده‌ است‌ و گفته‌ شده‌: كه‌ وي‌ به‌ ابراهيم‌ قصار پيوسته‌ است‌.

از احمد بن‌ موسي‌ و حمار و موسي‌ بن‌ هارون‌ و عده‌اي‌ ديگر، به‌ روايت‌ حديث‌ پرداخته‌ است‌.

حاكم‌، از وي‌ روايت‌ حديث‌ كرده‌ است‌ و گفته‌ است‌:وي‌ رافضي‌ است و مورد توثيق‌ نمي‌باشد.

و محمد بن‌ احمد بن‌ حماد كوفي‌ حافظ‌:پس‌ از نقل‌ تاريخ‌ وفاتش‌ مي‌گويد: كان‌ مستقيم‌ الامر عامة‌ دهره‌، ثم‌ في‌ آخر ايامه‌ كان‌اكثر ما يقرأ عليه‌ المثالب‌، حضرته‌ و رجل‌ يقرا عليه‌:ان‌ عمر رفس‌ فاطمه‌ حتي‌ اسقطت‌ بمحسن‌ في‌ خبر آخر، في‌ قوله‌ تعالي‌: و جاء فرعون‌ عمر و قبله‌ ابوبكر و المؤتفكات‌ عائشة‌ و حفصة‌ فوافقته‌ علي‌ ذلك‌ ثم‌ إنه‌ حين‌ أذّن‌ النّاس‌ بهذا الاذان‌ المحدث‌ وضع‌ حديثاً متنه‌: تخرج‌ نار من‌ قعر عدن‌ تلتقط‌ مبغضي‌ آل‌ محمد و وافقته‌ عليه‌، و جاءني‌ ابن‌ سعيد في‌ أمر هذا الحديث‌، فسألني‌، فكبر عليه‌ واكثر الذكر له‌ بكل‌ قبيح‌ و تركت‌ حديثه‌ و اخرجت‌ عن‌ يدي‌ ما كتبته‌ عنه‌... تركته‌ و لم‌ احضر جنازته‌ (ميزان الاعتدال، ج1، ص: 139، شماره شرح حال: 552، دار الفکر، بيروت)

يعني‌: وي‌ در تمام‌ عمرش‌ پوينده‌ي‌ راه‌ راست‌ بود، سپس‌ در آخرين‌ روزهاي‌ عمرش‌، بيشتر آنچه‌ بر وي‌ خوانده‌ مي‌شد، مطاعن‌(صحابه‌ پيامبر) بود، چنانكه‌ باري‌ من‌ نزد وي‌ حاضر شدم‌ در حالي كه‌ مردي‌ در محضر وي‌ اين‌ خبر را مي‌خواند: عمر لگدي‌ به‌ فاطمه‌ زد و او فرزندش‌ را به‌ نام‌ محسن‌ سقط‌ كرد!!

و در روايتي‌ ديگر آيه‌ قرآن‌ را اين گونه‌ مي‌خواند: و جاء فرعون‌ عمر و قبله‌ ابوبكر و المؤتفكات‌ عائشة‌ و حفصة‌!!! (ترجمه: و آمد عمر فرعون و قبل از ابوبکر و اهالي شهرهاي زير و رو شده و عايشه و حفصه حال آنکه در قرآن آمده است: و جاء فرعون و من قبله و المؤتفکات بالخاطئة سوره الحاقة: 9)

چنانكه‌ من‌ نيز با او موافقت‌ نمودم‌، سپس‌ زماني كه‌ مردم‌ به‌ اذان‌ جديد (مبتدعانه‌) (منظور محمد بن احمد کوفي از اذان مبتدعانه، افزودن حي علي خير العمل است، چنانکه در سخنان وي در ميزان الاعتدال ج1، ص: 139 مي آيد که ما بخاطر عدم تطويل بحث از ذکر آن خودداري نموديم) اذان‌ مي‌گفتند، ابن‌ ابي‌ دارم‌ حديثي‌ وضع‌نمود كه‌ متن‌ آن‌ عبارت‌ بود از: آتشي‌ از سرزمين‌ عدن‌ خارج‌ مي‌شود و دشمنان‌ خاندان‌ محمد (صلي الله عليه وسلم) را بر مي‌چيند چنانچه‌ من‌ آن‌ روايت‌ را پذيرفتم‌.

ابن‌ سعيد نزد من‌ آمد و درباره‌ي‌ روايت‌ مذكور از من‌ پرسيد. (و پس‌ از آنكه‌ مطلع‌ شد كه‌ من‌ آن‌ را از ابن‌ ابي‌ دارم‌ روايت‌ كرده‌ام‌ بر آشفت‌ و بر ابن‌ ابي‌ دارم‌ خشم‌ گرفت‌ و تا مي‌توانست‌ زشتيهاي‌ وي‌ را بازگو نمود. طوري‌ كه‌ پس‌ از آن‌ من‌ از وي‌ حديث‌ روايت‌ نكردم‌ و آنچه‌ را كه‌ به‌ روايت‌ وي‌ نوشته‌ بودم‌، به‌ دور انداختم‌،... رابطه‌ با او را براي‌ هميشه‌ قطع‌ نمودم‌ و به‌ نماز جنازه‌ وي‌ شركت‌ نكردم‌

حال‌ واقعيت‌ امر را بررسي‌ نمائيم‌ و نقل‌ نويسندگان‌ مقاله‌ دردانه‌ي‌ كوثر و يورش‌ به‌ خانه‌ي‌ وحي‌ را با عبارت‌ كتاب‌ ميزان‌ الاعتدال‌ مطابقت‌دهيم‌ تا حقيقت‌ سخنان‌ انتسابي‌ ابن‌ ابي‌ دارم‌ و شخصيت‌ دروغ‌ پرداز وي‌ مشخص‌ گردد و حذف‌ و قطع‌ در سخنان‌ محمد بن‌ احمد بن‌حماد كوفي‌، و ساختگي‌ بودن‌ شهادت‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) بر همگان‌ واضح‌ گردد.

عبدالفتاح‌ عبدالمقصود و كتاب‌ الامام‌ علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌:

ناگفته‌ پيداست‌ كه‌ هرگاه‌ داستان‌ پردازي‌ همچون‌ عبدالفتاح‌ عبدالمقصود، درباره‌ي‌ زندگي‌ حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) كتابي‌ مشتمل‌ بر 9جلد بنويسد و در هيچ‌ جاي‌ آن‌، مرجع‌ و مأخذي‌ را ذكر نكند، به‌ رسم‌ داستان‌ پردازي‌ و تطويل‌ موضوعات‌ ناگزير داستان‌ سوزاندن‌ خانه‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) را نيز به ميان‌ خواهد آورد. كه‌ ما نيز وي‌ را در اين‌ باره‌ معذور مي‌دانيم‌.

اما داستان‌ وي‌ از چند جهت‌ قابل‌ رد است‌.

اولاً: كتاب‌ الامام‌ علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌ به‌ سبك‌ انشاء و داستان‌ نويسي‌، نوشته‌ شده‌ است‌ و در هيچ‌ جاي‌ آن‌ مرجع‌ و مأخذي‌ ذكرنشده‌ است‌ تا ما به‌ صحت‌ و سقم‌ خبر وي‌ پي‌ ببريم‌.

ثانياً: مؤلف‌ كتاب‌ الامام‌ علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌ مسايلي‌ را عنوان‌ نموده‌ و نقدهايي‌ را بر خلفاي‌ راشدين‌ و صحابه‌ي‌ پيامبر اسلام‌ رواداشته‌ كه‌ بر خلاف‌ عقيده‌ي‌ اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ است‌؛ قطعاً گفته‌ها و برداشت‌هاي‌ هر نويسنده‌اي‌ مورد قبول‌ همگان‌ نيست‌، و ادعاي‌هر كس‌ بايد با ارائه‌ دليل‌ باشد.

نه‌ هر كه‌ چهره‌ بر افروخت‌، دلبري‌ داند نه‌ هر كه‌ آينه‌ سازد، سكندري‌ داند

هزار نكته‌ي‌ باريكتر ز مو، اينجاست‌ نه‌ هر كه‌ سر بتراشد، قلندري‌ داند

(شمس الدين حافظ شيرازي، ديوان حافظ، ص: 148، غزل: 127، سازمان امور فرهنگي و کتابخانه هاي تهران، آستان قدس 1971 م)

ثالثاً: مؤلف‌ كتاب‌ الامام‌ علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌ در جايي‌ ديگر كتاب‌ خويش‌ حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) را در تهديد به‌ سوزاندن‌ خانه‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) معذور و ماجور مي‌داند چنانكه‌ مي‌گويد:

چيزي‌ كه‌ فكر عمر را مشغول‌ مي‌داشت‌ همان‌ حفظ‌ وحدت‌ بود و هر چه‌ از او صادر مي‌شد در اين‌ راه‌ بود، چه‌ سر سختي‌ وخشونتي‌ كه‌ گاه‌ و بيگاه‌ از او سر مي‌زد يا نرمي‌و ملاطفتي‌ كه‌ سنجيده‌ و پسنديده‌ بود؛ عمر مي‌نگريست‌ كه‌ امواج‌ حوادث‌ در اين‌روزها سخت‌ بدين‌ گوشه‌ متوجه‌ است‌. اين‌ حوادث‌ باقي‌ چيزها را از نظر او برده‌ و بي‌ ارزش‌ كرده‌ بود، اين‌ مرد در نظر خود حق‌داشت‌ و براي‌ هدفش‌ بي نهايت‌ مخلص‌ بود. (عبد الفتاح عبد المقصود، الامام علي بن ابي طالب، ج1، ص: 324، چاپ سوم 1353 هـ ش 1395 هـ ق، طلوع خورشيد، ترجمه سيد محمد طالقاني)

رابعاً: سخن‌ وزين‌ و متين‌ مترجم‌ كتاب‌ الامام‌ علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌ است‌ كه‌ در پاورقي‌ ذكر شده‌ است‌ ولي‌ نويسندگان‌ مقاله‌ دردانه‌ي‌ كوثر ويورش‌ به‌ خانه‌ي‌ وحي‌ آن‌ را ناديده‌ گرفته‌اند؛ مترجم‌ كتاب‌ آقاي‌ سيد محمود طالقاني‌ مي‌گويد:

مؤلف‌ محترم‌ با مقدمه‌اي‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ داستان‌ ذكر كرده‌، خواسته‌ براي‌ اين كار عذري‌ پيش‌ آورد و تا حدّي‌ پرده‌ پوشي‌ كندـ گرچه‌ در يكي‌ از فصلها (جلد چهارم‌ واقعه‌ صفين‌ صفحات‌ 273 تا 278)اين‌ داستان‌ را آشكارتر ذكر كرده‌ است‌ ـ ما هم‌ از جهت‌ صلاح‌حال‌ مسلمانان‌، نه‌ از جهت‌ بيان‌ حقايق‌ تاريخي‌، نظر مؤلف‌ را مي‌پسنديم‌.

زيرا با وضعي‌ كه‌ مسلمانان‌ دارند، دامن‌ زدن‌ بدين‌ آتش‌، بيش‌ از پيش‌، هستي‌ مسلمانان‌ را مي‌سوزاند. مي‌سزد كه‌ از امير المؤمنين‌پيروي‌ كنيم‌ و سوز و درد داستان‌ آتش‌ را پنهان‌ داريم‌، مترجم‌ كه‌ خود وارث‌ خوني‌ و فكري‌ اين‌ خانه‌ است‌، در ميان‌ اطاق‌ در بسته‌، با اشك‌ ديده‌ و آه‌ درون‌ اين‌ چند صفحه‌ را ترجمه‌ كرده‌ است‌ ولي‌ در محافل‌ عمومي‌ از شرح‌ آن‌ خودداري‌ مي‌كند (عبد الفتاح عبد المقصود، الامام علي بن ابي طالب، ج1، ص 327، چاپ طلوع خورشيد، مترجم سيد محمود طالقاني، چاپ سوم 1353 هـ ش 1395 هـ ق)

در هر حال‌ در هيچ‌ يك‌ از كتابهاي‌ تاريخ‌ و حديث‌ در مورد سوزاندن‌ خانه‌ي‌ حضرت‌ فاطمه‌ي‌ رضي‌الله عنها تصريح‌ نشده‌ است‌ و صرفاً سخنان‌ تهديد آميزي‌ از حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ با بررسي‌ روايات‌ مزبور مشخص‌ گرديد كه‌ هيچ‌ يك‌ ازآنها صحت‌ ندارد، و داستان‌ شهادت‌ حضرت‌ فاطمه‌ رضي‌ الله عنها ساخته‌ و پرداخته‌ي‌ ابراهيم‌ بن‌ سيار معتزلي‌ و ابن‌ ابي‌ دارم‌ رافضي‌است‌ كه‌ ادعاي‌ بدون‌ دليل‌ آنان‌ نيز به‌ ما ربطي‌ ندارد. (اخيرا گروه معارف و تحقيقات اسلامي مدرسة الامام امير المؤمنين قم نقد مذکور را تحت عنوان يورش به خانه وحي منتشر نموده اند و افزون بر اين مطالب مندرجه از کتاب الامامة و الخلافة که تاليف مقاتل بن عطيه است نيز سوزاندن خانه فاطمه زهرا را توسط عمل نقل کرده اند که بر رد اين ادعا به همين مطلب بسنده مي نماييم که احمد بن خلکان در کتاب ?وفيات الاعيان? ج5، ص: 258 مي گويد: ابو الهيجاء، مقاتل بن عطيه، بکري حجازي؛ شاعر بوده که در هرات به زني عاشق شده و در مورد او اشعار سروده است. حال اينگونه فردي که در سال 505 هـ وفات کرده و قرنها از عصر خلفاي راشدين فاصله داشته را چگونه مي توان معتبر دانست.)

با اين‌ وصف‌ داستان‌ شهادت‌ حضرت‌ فاطمه‌ (رضي‌ الله عنها) با عقل‌ سليم‌ سازگاري‌ ندارد با بررسي‌ سطحي‌ در فرهنگ‌ عرب‌ به‌اين‌ نكته‌ پي‌ خواهيم‌ برد كه‌ عربها بيش‌ از هر قوم‌ و ملتي‌ نسبت‌ به‌ زنان‌ سخت‌ داراي‌ غيرت‌ بودند و زير بار ننگ‌ و عار نمي‌رفتندداستاني‌ كه‌ در ذيل‌ بيان‌ مي‌گردد روشنگر اين‌ مدعاست‌:

يك‌ زن‌ عرب‌ وارد بازار بني‌ قينقاع‌ شد و نزد زرگري‌ رفت‌ و نشست‌، يهوديها خواستند حجابش‌ را كشف‌ نمايند، اما زن‌ قبول‌نكرد، زرگر گوشه‌ي‌ لباسش‌ را به‌ پشت‌ او گره‌ زد همين‌ كه‌ زن‌ بلند شد عورتش‌ ظاهر گشت‌، همگي‌ به‌ او نگاه‌ كرده‌ و خنديدند زن‌فرياد كشيد مردي‌ از مسلمانان‌ به‌ زرگر حمله‌ كرده‌ و او را كشت‌؛ يهوديها نيز بر مرد مسلمان‌ حمله‌ كرده‌ و او را به‌ شهادت‌ رساندند،خويشاوندان‌ مسلمان‌ از مسلمانان‌ كمك‌ خواستند و درگيري‌ بين‌ مسلمانان‌ و بني‌ قينقاع‌ آغاز شد.(ابن هشام، السيرة النبوية، ج3، ص: 10، دار الکتاب العربي، 1410 هـ 1990م)

زماني‌كه‌ در جامعه‌ي‌ عرب‌ نسبت‌ به‌ يك‌ زن‌ مسلمان‌ عادي‌ و آن‌ هم‌ به‌ خاطر مسأله‌اي‌ نسبتاً جزئي‌ چنين‌ واكنشي‌ انجام‌ بگيرد كدام‌عقل‌ مي‌پذيرد كه‌ حضرت‌ فاطمه‌ زهرا(رضي‌ الله عنها) كه‌ جگر گوشه‌ي‌ پيامبر خداست‌، مورد تعرض‌ و بي‌ حرمتي‌ قرار گيرد تا آنجاكه‌ پهلوي‌ مباركش‌ بشكند و فرزندش‌ سقط‌ شود و حضرت‌ علي‌ مرتضي‌(رضي الله عنه) ـ فاتح‌ خيبر و قاتل‌ عمرو بن‌ عبد ودّ، پهلوان‌ عرب‌ ـ وساير صحابه‌ اعم‌ از مهاجرين‌ و انصار هيچ‌گونه‌ واكنشي‌ از خود نشان‌ ندهند؛ بدون‌ شك‌ يك‌ مسلمان‌ عادي‌ پيدا مي‌شد كه‌ انتقام‌ دخت‌گرامي‌ رسول‌ اكرم (صلي الله عليه وسلم) را بگيرد. تاريخ‌ اين‌ مسأله‌ را به‌ اثبات‌ رسانده‌ است‌ زماني‌ كه‌ حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) بر مسند خلافت‌نشست‌ در ميان‌ مهاجرين‌ و انصار خطابه‌اي‌ ايراد كرد و فرمود: اگر من‌ در انجام‌ برخي‌ امور سهل‌ انگاري‌ نمايم‌ شما چه‌ واكنشي‌ ازخود نشان‌ مي‌دهيد؟ كسي‌ پاسخ‌ نداد، حضرت‌ عمر(رضي الله عنه) باري‌ ديگر از آنان‌ پرسيد در اين‌ هنگام‌ حضرت‌ بشر بن‌ سعد بلند شد وگفت‌: اگر تو چنين‌ كني‌ ما تو را مانند تير راست‌ خواهيم‌ كرد. آنگاه‌ حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) فرمود: اگر چنين‌ باشيد شما گمراه ‌نخواهيد شد. (علاء الدين، علي متقي، کنزل العمان، ج5 ص: 687، شماره روايت: 14196، مؤسسة الرسالة 1405 هـ)

باز داستان‌ ازدواج‌ حضرت‌ عمر فاروق‌(رضي الله عنه) با ام‌ كلثوم‌ دختر گرامي‌ حضرت‌ علي‌ مرتضي‌(رضي الله عنه) و حضرت‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌الله عنها) كه‌ در كتب‌ فقهي‌ و تاريخي‌ شيعه‌ به‌ آن‌ تصريح‌ شده‌ است‌ (ر.ک به مجله نداي اسلام، سال اول، شماره سوم، مقاله حضرت فاطمه زهرا از ولادت تا افسانه شهادت) نيز بيانگر مودّت‌ ميان‌ آن‌ بزرگواران‌ است‌ و آيا ممكن‌ است‌ كه‌حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) شهادت‌ حضرت‌ فاطمه‌ زهرا (رضي‌ الله عنها) را به‌ همين‌ زودي‌ فراموش‌ كند و يا به‌ خاطر ترس‌ و بيم‌ از حضرت‌عمر فاروق‌(رضي الله عنه) مجبور شود تا دخترش‌ را به‌ ازدواج‌ قاتل‌ همسر گراميش‌ در آورد!!؟

علاوه‌ براين‌ مشورت‌هاي‌ مهم‌ حضرت‌ عمر(رضي الله عنه) با حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) در امور خلافت‌، قضاوتها، احكام‌ و... نشانه‌ي‌ همكاري‌صميمانه‌ و ارتباط‌ دوستانه‌ ميان‌ آن‌ بزرگواران‌ است‌ چنانكه‌ در سخنان‌ حضرت‌ علي‌(رضي الله عنه) در نهج‌ البلاغه مده‌ است‌:

 (134) و من‌ كلامه‌ له‌ عليه‌ السلام‌: و قد شاوره‌ عمر بن‌ الخطاب‌ في‌ الخروج‌ الي‌ غزو الروم‌ بنفسه‌..، انك‌ متي‌ تسير الي‌ هذا العدوّ بنفسك‌ فتلقهم‌ فتنكب‌ لا تكن‌ للمسلمين‌ كانفة‌ دون‌ اقصي‌ بلادهم‌، ليس‌ بعدك‌ مرجع‌ يرجعون‌ اليه‌، فابعث‌ اليهم‌ رجلاً محرباً،واحضر معه‌ اهل‌ البلاد و النصيحة‌، فان‌ أظهر الله فذاك‌ ما تحب‌ّ، و ان‌ تكن‌ الاُخري‌ كنت‌ ردءاً للناس‌ و مثابة‌ للمسلمين‌. (فيض الاسلام، شرح نهج البلاغ، ج2، ص: 415، چاپ تهران و همچنين مراجعه شود به شرح نهج البلاغه، ج3، ص: 442)

تو خود اگر به‌ سوي‌ اين‌ دشمن‌ (قيصر روم‌ و لشكريانش‌) روانه‌ شوي‌ و در ملاقات‌ با ايشان‌ مغلوب‌ گردي‌ براي‌ مسلمانان‌ شهرهاي‌دور دست‌ و سرحدها پناهي‌ نمي‌ماند، بعد از تو مرجعي‌ نيست‌ كه‌ به‌ آنجا مراجعه‌ نمايند پس‌ (مصلحت‌ در اين‌ است‌ كه‌ تو در اينجا بماني‌ و به‌ جاي‌ خود) مرد جنگ‌ ديده‌ و دليري‌ به‌ سوي‌ ايشان‌ بفرست‌، و به‌ همراهي‌ او روانه‌ كن‌ كساني‌ را كه‌ طاقت‌ بلا و سختي‌ جنگ‌داشته‌ و پند و اندرز را بپذيرند، پس‌ اگر خداوند (او را) غالب‌ گردانيد همان‌ است‌ كه‌ ميل‌ داري‌ و اگر واقعه‌ي‌ ديگري‌ پيش‌ آيد تو يار و پناه‌ مسلمانان‌ خواهيد بود?.

?و نكته‌ي‌ مهم‌ ديگر آنكه‌ حضرت‌ فاطمه‌(رضي‌ الله عنها) در مورد فدك‌ تا چندين‌ روز با حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) به‌ بحث‌ و گفتگوپرداخته‌ و طبق‌ ادعاي‌ برادران‌ تشيع‌ به‌ مسجد نبوي‌ تشريف‌ برده‌ و خطابه‌اي‌ مفصل‌ ايراد نمود و خواستار استرداد فدك‌ شد (ر.ک، علم الهدا، سيد احمد، زهرا مولود وحي، ص: 236، مؤسسه انتشارات امير کبير تهران، چاپ پنجم، 1375 هـ ش)، حال‌اين‌ سؤال‌ مطرح‌ مي‌شود كه‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ كه‌ حضرت‌ فاطمه‌(رضي‌ الله عنها) با پهلوي‌ شكسته‌ و آن‌ هم‌ زماني‌ كه‌ سقط‌ جنين‌كرده‌ و در حاليكه‌ از دخول‌ مسجد شرعاً معذور مي‌باشد در مسجد حضور يابد و با ايراد خطبه‌اي‌ آتشين‌ حضرت‌ ابوبكر(رضي الله عنه) رامحكوم‌ نمايد؟! كه‌ اين‌ مطلب‌ دلالت‌ بر بي‌ اساس‌ بودن‌ داستان‌ شهادت‌ حضرت‌ فاطمه‌ي‌ زهراست‌.

و مطلب‌ آخر آنكه‌ جاي‌ بسي‌ شگفتي‌ است‌ كه‌ واقعه‌اي‌ به‌ اين‌ بزرگي‌ كه‌ ما معتقديم‌ عرش‌ خداوند را نيز به‌ لرزه‌ در خواهد آورد باگذشت‌ بيش‌ از چهارده‌ قرن‌ همچنان‌ مسكوت‌ مانده‌، در حالي‌ كه‌ شهادت‌ حضرت‌ حسين‌(رضي الله عنه) كه‌ فرزند حضرت‌ علي‌ و حضرت‌فاطمه‌ (رضي‌ الله عنهما) است‌ چنان‌ بازتاب‌ گسترده‌اي‌ داشته‌ كه‌ با شنيدن‌ نام‌ روز عاشورا هر مسلماني‌ از قاتلان‌ حضرت‌ حسين‌(رضي الله عنه) و يارانش‌ اظهار تنفر مي‌نمايد و حماسه‌ آفريني‌ قهرمانان‌ كربلا را در ذهنش‌ تداعي‌مي‌كند. اكنون‌ ما مي‌خواهيم‌ با نصب‌ پلاكاردها و نوشتن‌ شعار بر روي‌ در و ديوار، مسلمانان‌ را از شهادت‌ فاطمه‌ي‌ زهرا(رضي‌ الله عنها) آگاه‌ سازيم‌! و شگفت‌ انگيزتر آنكه‌ با گذشت‌ بيست‌ سال‌ از آغاز انقلاب‌ اسلامي‌، خبري‌ از شهادت‌ حضرت‌ فاطمه‌ (رضي‌ اللهعنها) نه‌ در تقويم‌ رسمي‌ كشور و نه‌ در كتابهاي‌ تاريخ‌ نظام‌ آموزشي‌ نبود، امّا حال‌ چه‌ انگيزه‌اي‌ در كار است‌ كه‌ چنين‌ غوغايي‌ به‌ راه‌افتاده‌ است‌!؟

بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ برخي‌ اين‌ داستان‌ را از محيط‌ تحقيق‌ و بررسي‌ علمي‌ خارج‌ كرده‌ و از آن‌ يك‌ ?سوژه‌? براي‌ تبليغ‌ ساخته‌اند و قطعاً گروههايي‌ كه‌ به‌ نوعي‌ خود را در تبليغ‌ اين‌ قصّه‌ ذي‌نفع‌ مي‌دانند دست‌ بردار نيستند و كوشش‌ دارند تا از راههايي‌ اين‌ داستان‌ را وسيله‌ي‌ تفرقه‌ اندازي‌ قرار دهند كه‌ ما واقعاً از اين‌ روند متأسفيم‌. فالي‌ الله المشتكي‌ و هو المستعان‌ و عليه‌ التكلان‌

در نتيجه‌ ما اين‌ مبحث‌ را در همين‌ جا خاتمه‌ مي‌دهيم‌ و مصلحت‌ را در طولاني‌ شدن‌ اينگونه‌ مباحث‌ نمي‌بينيم‌ و معتقديم‌ كه‌ رشته‌اختلافات‌ سري‌ دراز دارد، كه‌ فقط‌ در محكمه‌ عدل‌ الهي‌ و در روز رستاخيز پايان‌ مي‌پذيرد.

چنانكه‌ خداوند عزوجل‌ مي‌فرمايد:

وَ إِن‌َّ رَبَّك‌َ لَيحْكُم‌َ بَينَهُم‌ْ يوم‌َ الْقِيامَة‌ِ فِيمَا كَانُوا فِيه‌ِ يخْتَلِفُون‌ (سوره نحل، آيه: 124) و بي‌گمان‌ خداوند ميان‌ آنان‌ درباره‌ آنچه‌ در آن‌ اختلاف‌ورزيده‌اند، روز رستاخيز داوري‌ خواهد كرد.

از اين‌ رو بهترين‌ راه‌ حل‌ اختلافات‌ بين‌ مذاهب‌ و ايجاد وحدت‌ و همبستگي‌ در ميان‌ تشيع‌ و تسنن‌، احترام‌ كامل‌ و دو جانبه‌ به‌عقايد و مقدسات‌ يكديگر است‌.

تِلْك‌َ اُمَّة‌ٌ قَدْ خَلَت‌ْ لَهَا مَا كَسَبَت‌ْ وَ لَكُم‌ْ مَا كَسَبْتُم‌ْ وَ لاتُسْئَلُون‌َ عَمَّا كَانُوا يعْمَلُون‌ (سوره بقره: 134) ايشان‌ قومي‌ بودند كه‌ گذشتند آنچه‌ انجام‌ دادندمتعلق‌ به‌ خودشان‌ است‌ و آنچه‌ شما انجام‌ داده‌ايد از آن‌ شما است‌ و درباره‌ي‌ آنچه‌ مي‌كرده‌اند از شما پرسيده‌ نمي‌شود.

در پايان‌، انتظار ما از مسئوولين‌ محترم‌ جمهوري‌ اسلامي‌ آنست‌ كه‌ نگذارند، افرادي‌ خود سرانه‌ با چاپ‌ كتابها، پخش‌ فيلمها وسريال‌هاي‌ توهين‌ آميز و بعضاً با ايراد سخنرانيهاي‌ تند و آتشين‌ به‌ عقايد و مقدسات‌ اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ حمله‌ ور شوند، كه‌ اينگونه‌حركات‌ نه‌ به‌ نفع‌ اسلام‌ و نه‌ به‌ نفع‌ نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ و نه‌ براي‌ شيعه‌ سودي‌ در بردارد و نه‌ براي‌ سني‌...

به‌ اميد آنكه‌ خداوند وحدت‌ و همبستگي‌ ما را مستحكم‌ تر و دلها را نزديكتر گرداند و ما را از دامن‌ زدن‌ به‌ اختلافات‌ برحذردارد.

والسلام‌ عليكم‌ و رحمة‌ الله و بركاته

وصلى الله وسلم على نبينا محمد وعلى آله وصحبه أجمعين